جمع بندی آیا فلسفه مساویست با حکمت؟ و حکیم یعنی فیلسوف؟
تبهای اولیه
در معنای "حکیم" و "حکمت"
آیا فلسفه مساویست با حکمت و حکیم یعنی فیلسوف؟
آیا استفاده از واژه حکیم توسط برخی فلاسفه برای فیلسوف،مصادره به مطلوب یک واژه قرآنی(حکمت یا حکیم) نیست؟
با سلام و احترام
حکیم از «حکم» وحُكْم اصلش منع و بازداشتن براى اصلاح است[1].[حكم] الأمرُ: آن كار محكم و استوار شد.[2]
در معنی فلسفه گفته شد: الفَلْسَفَة- حكمت، شناخت مبادى و علل اوّليه اشياء. اين كلمه يونانى است و مركب است از فيليا يعنى محبّت و صوفيا يعنى حكمت .[3]
در معنی حکمت گفته شده حکمت گفتار و کرداری بر وفق حق و حقیقت. رسیدن به حق بواسطه علم و عقل است.[4]
حکیم از اسامی الهی است و 39 مرتبه در قرآن تکرار شد، اما واژه فلسفه در قرآن ذکر نشده است.
بنابراین حکمت با فلسفه مساوی و یکسان نیست، اگرچه گاهی فلاسفه حکیم هم بودند ولی همیشه فیلسوف حکیم نیست.
[/HR]
سلام. ممنون از پاسخگویی.
پس فلسفه مساوی با حکمت نیست.
چیزی ک باعث بوجود امدن این سوال برای بنده شد، مطلبیست از جناب آیه الله رضوی در کتاب نقدهای علامه طباطبایی بر علامه مجلسی .
مطلب بدین شرح است ::
به کدام دلیل، ارسطوئیان، محی الدینیان و صدرویان، حکیم هستند؟ کجای بینش شان حکمت است.
اما از نظر عقل: کدام عقل می پذیرد که انتزاعات ذهنی و فرض های ذهنی (ذهن که می تواند شریک باری را نیز فرض کند)، حکمت است؟ ... آن چه در ارسطوئیات به کار نرفته عقل است. آنان ذهن را با عقل و مذهون را با معقول، عوضی گرفته اند.
و اما از نظر قرآن: در آیه دوم سوره جمعه می فرماید: «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ»، یاد دادن حکمت بر امّت، رسالت پیامبر(ص) است؛ اگر ارسطوئیات، محی الدینیات و صدرویات، حکمت باشند، بی تردید (نعوذ بالله) پیامبر به رسالت خود عمل نکرده است. زیرا چیزی از آن ها را به امتش یاد نداده است.
مصادره کردن عنوان حکیم، و تملک آن، برای نشان دادن خود خواهی های حضرات و روحیه غیر صادق شان، کافی است.
منبع: کتاب نقدهای علامه طباطبایی بر علامه مجلسی ص354
و اما از نظر قرآن: در آیه دوم سوره جمعه می فرماید: «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ»، یاد دادن حکمت بر امّت، رسالت پیامبر(ص) است؛ اگر ارسطوئیات، محی الدینیات و صدرویات، حکمت باشند، بی تردید (نعوذ بالله) پیامبر به رسالت خود عمل نکرده است. زیرا چیزی از آن ها را به امتش یاد نداده است.
مصادره کردن عنوان حکیم، و تملک آن، برای نشان دادن خود خواهی های حضرات و روحیه غیر صادق شان، کافی است.
بسم الله الرحمن الرحیم
همانطور که عرض شد حکمت گفتار و کرداری بر وفق حق و حقیقت. رسیدن به حق بواسطه علم و عقل است. پیامبر مکرم(ص) و انبیاء الهی(علیهم السلام) هر آنچه بیان می کردند مطابق با حق و حقیقت بود و در معارف آنها هیچ خلل و اشتباهی وجود نداشت. فلاسفه به نوبه خود در صدد رسیدن به حقیقت و معرفی آن به مردم بودند، از این جهت می توان تعبیر حکیم را در موردشان به کار برد، خصوصا فلاسفه اسلامی که سعی کردند فلسفه یونانی را با معارف اسلامی تطبیق دهند،اما چون علم شان، بشری بود، سخنان شان عاری از خطا و اشتباه نیست.
با سلام
فلسفه ، با توجه به صدها مکتب فلسفی گوناگون که در غرب و شرق عالم پدید آمده اند ، تعریف جامعی ندارد ؛ چون فلسفه های موجود ، نه موضوع واحدی دارند نه متد و غایت واحدی ؛ لذا در مقام واقع نمی توان تعریفی صحیح و جامع از فلسفه ارائه داد . امّا اگر فلسفه های غیر اسلامی را کنار بگذاریم ؛ تعاریف مورد توافقی از فلسفه اسلامی موجود است ؛ که به برخی از آنها اشاره می کنیم.
1. فلسفه علمی است که از احوال موجود ، از آن جهت که موجود است ، بحث می کند ؛ و غایت فلسفه شناخت موجودات به نحو کلّی و تشخیص موجود حقیقی از موجود غیر حقیقی است. (ر.ک: بدایةالحکمة ؛ علامه طباطبایی )
2. فلسفه عبارت است از استکمال نفس انسان به سبب معرفت به حقایق موجودات ــ آنگونه که هستند نه آنگونه که می نمایند ــ و به سبب حکم به وجودحقایق موجودات به صورت برهانی نه از راه ظنّ و تقلید ؛ البته به قدر طاقت بشری. (رحیق مختوم ؛ آیةالله جوادی آملی ،ج1 ، ص119)
به زبان ساده تر فلسفه یعنی معرفت برهانی به حقیقت اشیاء و حکم یقینی به وجود آنها ؛ در حدّ توان انسان ؛ که نتیجه آن استکمال نفس آدمی است.
3. فلسفه نظامی عقلی در حدّ فهم بشری است که مطابق با نظام عینی است . و فیلسوف کسی است که نظم خارجی جهان را در فهم خود ادراک نماید. یعنی خطوط کلّی هستی عینی ، در جان او ترسیم شده باشد. ( رحیق مختوم ؛ آیةالله جوادی آملی ،ج1 ، ص120 و 121)
بنا بر این به طور خلاصه می توان گفت فلسفه یعنی یافتن حقیقت اشیاء و هندسه کلّی عالم در سایه برهان عقلی ، به اندازه توان بشری ؛ و نتیجه این یافتن این است که نظام عقلی و روحی آدمی مطابق با نظام عینی می شود.
بنا بر این تعریف جامعی از فیلسوف نمی توان ارائه نمود ؛ لکن بنا به تعاریف فلسفه اسلامی می توان گفت:
1. فلیسوف اسلامی کسی است که با روش عقلی و با هدف تشخیص موجود حقیقی از موجود غیر حقیقی ، در باره موجود به ما هو موجود تحقیق می کند.
2. یا فلیسوف اسلامی کسی است که نظام ذهنی و علمی او در حدّ توان بشری مطابق با نظام عینی خارجی باشد.
حکمت چیست؟
در مورد حکمت نیز تعاریف زیادی ارائه شده است ؛ که به برخی از آنها اشاره می شود.
در مفردات راغب آمده است ، حکمت به معناى رسيدن به حقيقت به وسيله علم و عقل است. و علامه طباطبايى فرموده اند: حكمت [به اصطلاح نحوى] بناء نوع است يعنى نوعى از محكم كارى يا كار محكمى كه سستى و رخنهاى در آن راه ندارد و غالبا در معلومات عقلى واقعى كه ابدا قابل بطلان و كذب نيستند استعمال مىشود . (تفسير الميزان، ج 3، ص 395) همچنین فرموده اند: منظور از حكمتى كه در قرآن به كار رفته، مجموعه علوم و معارفى است كه انسان را به حقيقت رهنمون مىشود ؛ به طورى كه هيچ شك و ابهامى در آن نماند. زيرا مجموعه عقايد و آموزههايى كه قرآن بيانگر آنها است، همه با مقتضاى فطرت بشر همسو است و مقتضاىفطرت، آن بخش از علم و عمل را شامل مىشود كه كمال واقعى و سعادت حقيقى او را تأمين بكند. ازاينرو، مىشود گفت دين با واقعيت و حقيقت مطابقت دارد، اصول و قواعدى كه با دين آمده، در واقع حكمتاند ؛ و پيامبر (ص) مأمور است اين حكمت را، به مردم بياموزد. (ترجمه الميزان، ج 12، ص 571 )
علامه طباطبایی در جایی دیگر فرموده اند: حکمت ، نظر و اعتقادی است که مطابق واقع و ملازم با رشد بوده و کذب ناپذیر باشد ؛ و ضرری بر آن مترتّب نگردد.(المیزان ؛ ج19 ، ذیل آیه 2 سوره جمعه) و علامه طبرسى فرموده اند: حكمت آن است كه تو را بر امر حق كه باطلى در آن نيست واقف كند. (تفسیرمجمعالبيان، ج 2، ص 155، نشر بيروت، مؤسسه اعلمى) و جناب سید علی اکبر قرشی در جمع بندی اقوال فرموده اند: با مراجعه به اصل معناى حكمت مىتوان به دست آورد كه حكمت يك حالت و خصيصه درك و تشخيص است كه شخص به وسيله آن مىتواند حق و واقعيت را درك كند و مانع از فساد شود و كار را متقن و محكم انجام دهد، بنابراين حكمت نوعى حالت نفسانى و صفت روحى است نه شىء خارجى، بلكه شىء محكم خارجى از نتايج حكمت است.(قاموس قرآن، ج 2، ص 163(
از مجموع آنچه گفته شد می توان چنین نتیجه گرفت که: حکمت ملکه ای علمی ،اعتقادی و عملی است که مطابق با نظام تکوین ، فطرت و دین الهی بوده و بطلان ناپذیر باشد ؛ و انسان را در مسیر رشد و تکامل قرار دهد و هیچ فسادی بر آن مترتب نگردد.
از بیانات فوق به دست می آید که:
1. بسیاری از فلسفه ها مثل بسیاری از فلسفه های غربی جزء حکمت نیستند ؛ لذا فیلسوفان طرفدار این مکاتب فلسفی نیز حکیم نیستند.
2. در فلسفه اسلامی نیز آن مسائلی که کاملا برهانی و قطعی هستند ، جزء حکمتند ؛ لذا فیلسوفان اسلامی نیز به اندازه ای که علم برهانی دارند حکیمند .
3. طبق تعریف حکمت ، یافته های قطعی عارفان نیز حکمت است ؛ لذا عارفان نیز به اندازه ای که علم قطعی و یقینی دارند حکیمند.
4. در سایر علوم مثل ریاضیّات و علوم طبیعی نیز مسائلی که یقینی ، برهانی و حقّند حکمتند ؛ و صاحبان آن علوم به اندازه ی یقینیّاتشان حکیمند.
5. انبیاء و ائمه (ع) نیز که علمشان از راه وحی و یقینی است ؛ حکیمند .
6. قرآن کریم نیز از آن جهت که سراسر علم قطعی است ، حکمت و حکیم است.
7. خداوند متعال نیز که عالم به همه موجودات است ؛ و کنه اشیاء را می شناسد ، حکیم مطلق است.
8. از موارد فوق نتیجه می گیریم که حکمت دارای مراتب است ؛ و هر کس به اندازه ای که علم یقینی دارد به همان اندازه حکیم است.و مسائل برهانی فلسفه ، تنها بخشی از حکمتند.
9. ضمناً گفتنی است که حکمت فلسفی ، در حیطه فلسفه اسلامی برسه گونه است ؛ حکمت مشّائی یا حکمت بحثی یا حکمت عقلی ، حکمت ذوقی یا اشراقی و حکمت متعالیه .
معرّفی چند فیلسوف و حکیم.
1. امام زمان (ع) صدر الحکما است ؛ ولی به امام معصوم ، فیلسوف اطلاق نمی شود ؛ چون علم امام از راه تفکّر فلسفی به دست نمی آید ؛ بلکه علم او از راه روح القدس و از سرچشمه علم الهی است. به عبارت دیگر امام تمام معلومات برهانی فلاسفه را می داند ولی معلومات او از راه علم امامت است نه اكتسابي و از راه تفکّر فلسفی.
2. آیةالله جوادی آملی ؛ که هم حکیم است هم فیلسوف.
3. آیةالله حسن زاده آملی ؛ که هم حکیم است هم فیلسوف.
4. آیةالله محمد تقی بهجت ؛ که عارف و حکیم است ؛ ولی مشهور به فلسفه نیست.
5. بسیاری از فلاسفه غربی و احيانا برخي از اساتید فلسفه اسلامی نیز ، تنها فیلسوفند ؛ ولی حکیم نیستند.
آیا استفاده از واژه حکیم توسط برخی فلاسفه برای فیلسوف،مصادره به مطلوب یک واژه قرآنی(حکمت یا حکیم) نیست؟در معنای "حکیم" و "حکمت"
آیا فلسفه مساویست با حکمت و حکیم یعنی فیلسوف؟
تاپیک جمع بندی
بسم الله الرحمن الرحیم
حکیم از «حکم» وحُكْم اصلش منع و بازداشتن براى اصلاح است.[1] [حكم] الأمرُ: آن كار محكم و استوار شد.[2]
در تعریف واژه فلسفه از نظر لغوی گفته شد: الفَلْسَفَة- حكمت، شناخت مبادى و علل اوّليه اشياء. اين كلمه يونانى است و مركب است از فيليا يعنى محبّت و صوفيا يعنى حكمت .[3]
برای واژه حکیم تعاریف متعددی بیان شد از جمله؛ حكيم بودن امر، محكم كردن آن بعد از تجزيه و تفصيل است، نه محكم بودن آن قبل از تفصيل، و معنى جمله اين است كه: خداى تعالى در آن شب قضاى هر امرى را مىراند، و آن را محكم مىكند، كه ديگر زياده و نقصان و يا هيچ دگرگونگى ديگرى نپذيرد.[4]
" حكيم" به معنى كسى كه از اسرار همه چيز آگاه است و تمام افعالش روى حساب و حكمت مىباشد.[5]
در معنی حکمت گفته شده حکمت گفتار و کرداری بر وفق حق و حقیقت. رسیدن به حق بواسطه علم و عقل است.[6]
پیامبر مکرم(ص) و انبیاء الهی(علیهم السلام) هر آنچه بیان می کردند مطابق با حق و حقیقت بود و در معارف آنها هیچ خلل و اشتباهی وجود نداشت. فلاسفه به نوبه خود در صدد رسیدن به حقیقت و معرفی آن به مردم بودند، از این جهت می توان تعبیر حکیم را در موردشان به کار برد، خصوصا فلاسفه اسلامی که سعی کردند فلسفه یونانی را با معارف اسلامی تطبیق دهند،اما چون علم شان، بشری بود، سخنان شان عاری از خطا و اشتباه نیست.
[/HR][1] -ترجمه مفردات راغب، ج1، ص: 525.
[2] -فرهنگ ابجدي عربي فارسي، متن، ص: 21.
[3] -فرهنگ ابجدي عربي فارسي، متن، ص: 671.
[4]- ترجمه تفسير الميزان، ج18، ص: 200.
[5]- تفسير نمونه، ج21، ص: 227.
[6] -معارف و معاریف، سید مصطفی حسین دشتی،ج2،ص1005.