" زنـــــــدگی کن! "
تبهای اولیه
ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم، سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم، بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم، سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم، سپس می تونستم به کار برگردم، اما برای بازنشستگی تلاش کردم، اما اکنون که در حال مرگ هستم، ناگهان فهمیده ام که فراموش کرده بودم زندگی کنم.
.
لطفا اجازه ندهید این اتفاق برای شما هم تکرار شود.
قدر دادن موقعیت فعلی خود باشید و از هر روز خود لذت ببرید.
برای به دست آوردن پول، سلامتی خود را از دست می دهیم. سپس برای بازیابی مجدد سلامتی مان پول مان را از دست می دهیم.
گونه ای زندگی می کنیم که گویا هرگز نخواهیم مرد و گونه ای می میریم که گویا هرگز زندگی نکرده ایم...
------------------------------------------------------------------------
ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم، سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم، بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم، سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم، سپس می تونستم به کار برگردم
به نظر شما زندگی کردن یعنی چی ؟
سلام
قرآن یه کتاب خوب برای راهنمایی یک زندگی خوب و زندگی امامان و پیامبر و بزرگان دین یک الگوی خوب برای زندگیه خوب
و اما نظر من از زندگی :
به نظر من هرکس زندگی کردن رو در چیزی میبینه و برای هر آدم یکسان نیست این ماجرا
اما مهمترین شاخه یک زندگی رسیدن به آرزوهای دیرینه خود فرد و آرامش و رضایت خود آدم از خودشه (که این رضایت و خوشنودی باعث رضایت پروردگار هم خواهد شد)
اما مهمترین شاخه یک زندگی رسیدن به آرزوهای دیرینه خود فرد و آرامش و رضایت خود آدم از خودشه
همه ی ما ممکنه ارزوهایی داشته باشیم که رسیدن به اونها باعث آرامش و رضایت ما باشه
ولی ایا چون ما راضی هستیم پس خدا هم راضیه؟
به قوله اون فیلمه : توجه به نمویید (قرآن یه کتاب خوب برای راهنمایی یک زندگی خوب و زندگی امامان و پیامبر و بزرگان دین یک الگوی خوب برای زندگیه خوب)
طبق این حرفی که زدم زندگی اگه این طور باشه پس آرزو ها هم در این جهته ، پس، از رضایت فرد خدا هم راضی میشه
اگر کامل نبود بگین که من توضیح بدم.
یا علی
خب بعضی از آرزوهامون هستن که همیشه بهشون فکر میکنیم اما رسیدن به اونها رضایت خدا رو در پی نداره .اونا چی؟
یه سوال دیگه :
شما اول فرمایشاتتون فرمودید که طرف همش دنبال درس و کار و زندگی و باز نشستگی و اینها بوده .
من تو این زندگی که شما گفتین نا فرمانی از خدا ندیدم .
مثلا ادم چه کاری میتونه انجام بده که هم ارزوش باشه و هم تو قران اومده باشه و هم رضایت خدا رو در پی داشته باشه و در وطل زندگیی که ما ازش یاد کردین ، نتونه انجام بده؟
خب بعضی از آرزوهامون هستن که همیشه بهشون فکر میکنیم اما رسیدن به اونها رضایت خدا رو در پی نداره .اونا چی؟
سلام
در ابتدا ، اگر هدفتون ای باشه که آرزوهاتون و کارهاتون برای خدا باشه رضایت خدا هم در اونه
در ادامه :
من عرض کردم زندگی پیامبران و بزرگان دین و ائمه و قرآن ، پیامبر و امامان هم تلاش کردن و کار کردن و مثل همه ی ما داشتن امورات رو می گذروندن اما اونا هدفشون این بود که زندگیشون واسه خدا باشه
ما هم اگر خدا رو در همه جای زندگیمون لحاظ کنیم و آرزوهای باطلمون رو دور بریزیم و آرزوهای خوبمون رو برداریم
خدا هم انشاا... راضی خواهد بود .
مثلا ادم چه کاری میتونه انجام بده که هم ارزوش باشه و هم تو قران اومده باشه و هم رضایت خدا رو در پی داشته باشه و در وطل زندگیی که ما ازش یاد کردین ، نتونه انجام بده؟
مثلا: من آرزوم خلبان شدنه و از این آرزو هدفم اینه که واسه خدا به مردم خدمت کنم ، و حتی با درآمدم کارای خیری انجام بدم (در ضمن من نگفتم تو قران چیزی بیاد ، من گفتم قران رو ما به عنوان یه کتاب راهنمای زندگی هم در نظر بگیریم ) خلاصه خدایی نکرده بزنه و من تو یکی از پروازهام crash بدم و طحال بنده آسیب ببینه ، دیگه باید آرزوی خلبان شدن رو با خودم به گور ببرم این جوری به اون آرزوم که در راستای رسیدن بهش بودم دیگه نمیرسم.
شما اول فرمایشاتتون فرمودید که طرف همش دنبال درس و کار و زندگی و باز نشستگی و اینها بوده .
من تو این زندگی که شما گفتین نا فرمانی از خدا ندیدم .
به نظرتون اگر واسه از دست ندادن کار و یا هر قسمت از زندگی از آدم خلاف هایی سر بزنه این نا فرمانی نیست ؟ (گرچه این داستان ،کلیات داستان یک زندگی بود که روی یک عکس بود و من ترجمه اون رو گذاشتم)
متشکرم .
خب یکی از ارزوهای من اینه که دوچرخه سواری کنم .
خیلی این کارو دوست دارم ولی نه حیاط خونمون اینقدر بزرگه مه بشه توش حسابی این کارو کرد و نه میشه تو خیابون این کار رو کرد .
این کار رو خدا نهی نکرده و من هم فکر نکنم تا اخر عمر بتونم اونو انجام بدم و این همیشه تو دلم میمونه . پس این یعنی من زندگی نکردم چون به ارزوهام نرسیدم؟
دوچرخه سواری من خدمتی به خلق خدا نیست ولی باعث میشه که من از زندگی لذت ببرم.
به نظر من اکثر ما ادمها مجبوریم زندگیمونو همینطوری که تو اول ماجرا گفتین به پایان برسونیم
بذارین این ماجرا رو با یه نگاه دیگه ببینیم:
ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم، سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم،
چون اگه این کارو نمیکردم ، نمیتونستم زنده بمونم چون پول داشتن یکی از ملزومات زنده بودنه و من باید از اول زندگی همینطور درس میخوندم تا بتونم از طریق مدرک تحصیلیم کار پیدا کنم که بتونم گذران زندگی کنم.
بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم
چون نیاز طبیعی هر انسانی تشکیل خانواده هست . نیاز غریزی به داشتن همسر . نیاز به داشتن خانواده .
انسان موجود اجتماعیه و من باید تشکیل خانواده میدادم چون اینطوری کامل نمیشدم .
، سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم،
پرورش بدم تا انسانهای مفیدی برای جامعه بشن و من به خودم ببالم . چون اگه ادم خوبی نمیشدن مایه سرافکندگی من بودن .
سپس می تونستم به کار برگردم، اما برای بازنشستگی تلاش کردم،
چون دیگه توان و اعصاب لازم برای کار رو نداشتم
حالا بذارین اینطوری این ماجرا رو ببینیم:
ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم،
چون عاشق تحصیل علم و یادگیری بودم. دوست داشتم برم دانشگاه برای همینتمام تلاشمو کردم و موفق هم شدم
سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم،
چون فقط این راه بود که میتونستم از دانشم استفاده کنم و وقتی وارد بازار کار شدم . هیجان زیادی داشتم و تمام تلاشمو کردم که فرد موفقی باشم و موفق هم شدم.
بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم،
با کسی کا دوستش داشتم ازدواج کردم چون میخواستم کامل باشم و تشکیل خانواده بدم و زندگی مشترک رو به بهترین نحو تجربه کنم . با توافق همسرم صاحب فرزند شدیم و این یکی از بهترین اتفاقات زندگیم بود .
سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم،
بهشون راه عشق ورزیدن و تلاش کردن برای رسیدن به هدف رو یاد دادم و از لحظات با اونها بودن لذت بردم . از لحظه تولد تا زمانی که جلوی چشمام رشد کردن و تبدیل به جوونهای برومندی شدن و بهشون افتخار کردم ، خدا رو به خاطر چنین نعمنهایی شکر کردم.
سپس می تونستم به کار برگردم، اما برای بازنشستگی تلاش کردم،
چون میخواستم لحظات پایان عمرم رو در کنار خانواده نوه هام و همسرم در ارامش سپری کنم و از بودن با اونها لذت ببرم.
اما اکنون که در حال مرگ هستم،
و تمام اعضای خانوادم در کنارم هستن و ناراحت از دست دادن من هستن به خودم میگم: درسته که نتونستم به همه ارزوهام برسم ولی از زندگیم راضیم و از خدا ممنونم که تو این دنیا منو از موهبتهاش برخوردار کرد و لذت داشتن یه زندگی خوب رو به من چشوند.
سلام خانم نکیسا
:Kaf::Kaf:
خیلی عالی بود ، دقیقا همینه که فرمودین ، نظر من کامل نبود اما اشتباه هم نبود ، و در باره زندگی باید بگم که ادغامی، که یک فرد از تمام این یادگرفته ها بکار ببره در یک دوره زمانی و نظر خودش رو به اجرا بذاره درباره زندگیش ، به اون میگن زندگی و تنها بسته به این سه تا نیست خیلی فراتر از این هاست ، هر کس به نهوی و طبق شرایط خواص خودش زندگی میکنه و زندگیشو میسازه
همیشه مثل هم نیست ....
زندگی هر کسی یه مسیری داره
ان لله و انا الیه راجعون!
زندگی مثل یه دور زدنه
این همه تمدن ها به وجود اومدند که در اوج قدرت بودند و آخرش هم نابود شدند!خدا هم تو قرآن گفته
مثلا همین باغ ارم که چپ و راست و تو هر شهری زدن باغ ارم
ببینید خدا در موردش چی گفته
کلا پدرم زندگی پر از هیجانی داشته ولی همش میگه از باشکوه ترین لحظه های زندگیم همین لحظاتیه که همه دارن!!!!و از همه بیشتر فرزندانی که بهشون افتخار میکنم
که بوی من رو می دهند:ok:
فکر میکنم برای یه مرد این لحظه ی خیلی خوبیه
شما اگه تموم عمرت هم سعی کنی حالا مثلا استاد دانشگاه بشی! خوب میگی عوضش یه عالمه دانش جو تربیت میکنم! ولی دانشجو های تو چند تا عیب دارن!
1- کلی از عمرشون رو با اشتباهاتی که تو هم انجام دادی گذروندن و اومدن زیر دست تو! و تو فرصتی برای اصلاح اون ها نداری
2- یه زمان کوتاه زیر دست تواند پس معلوم نیست حالا به حرفای به غیر از درست گوش کنن!تازه خیلی ها به همون درس هم گوش نمی کنن
3- با محبت بسیار کم تری تا خانواده ات با تواند
و خلاصه هر چیزی بهاری داره! به جنگ با خدا و طبیعت دنیا نمی شه رفت! با کهولت سن ازدواج و فرزند دار شدن با اشتیاق نیست چون اون که شور و شعفی که میخواد دیگه نیست
دیگه عقل بر عشق پیروز میشه و...
وقتی کوچیک بودم دوست داشتم زودتر بزرگ شم و حالا حاضرم همه چیزم رو بدم اما بشم همون دختری که واسه نیم نمره کمتر از بیست فکر میکرد دنیا به اخر رسیده و می نشست گریه میکرد!!
انسان هیچی نیست تا وقتی نفهمه از زندگیش چی میخواد ، انسان هیچی نیست تا زمانی که خدا رو نداشته باشه ، انسان هیچی نیست وقتی نتونه حتی همون یه بار اجازه زیستنی رو که داره اونجور که دلش میخواد زندگی کنه ، شاید اگه این دیگران نبودن من نه درس میخواندم نه کار میکردم نه خیلی کار های دیگه شاید یه کوله مینداختم رو دوشم و میرفتم دنیا رو میگشتم یا حتی همین ایران خودمون...میدونم وقتی بمیرم حسرت تمام کارهای که واسه دل این و ان نکردم رو میخورم!!!!
این مراحلی که تو زندگی نوشته بودید ادم باید خیلی خوشبخت باشه که تمام مراحل اش رو طی کنه و به نوعی ناکام نمیره فعلا من که توی همون مرحله کارش ماندم شاید هیچ وقت مزه خیلی چیزها رو نچشم چه میشه کرد سرنوشت منم اینه ...........
این مراحلی که تو زندگی نوشته بودید ادم باید خیلی خوشبخت باشه
سلام
وشاید : هیچوقت دیر نیست
والله الموفق
داستانی زیبا درمورد شخصی که یک روز زندگی کرد و قدر زندگی را دانست.
دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد
به پر و پای فرشته و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن"
لا به لای هق هقش گفت: ' اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ...'
خدا گفت: 'آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمیيابد هزار سال هم به كارش نمیآيد'، آنگاه سهم يك روز زندگی را در دستانش ريخت و گفت: 'حالا برو و يک روز زندگی كن'
او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش میدرخشيد، اما میترسيد حركت كند، میترسيد راه برود، میترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: 'وقتی فردايی ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايدهای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم'
آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد میتواند تا ته دنيا بدود، می تواند بال بزند، میتواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند ....
او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما....
اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمیشناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
او در همان يك روز زندگی كرد
فردای آن روز فرشتهها در تقويم خدا نوشتند: ' امروز او درگذشت، كسی كه هزار سال زيست! '
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است.
:Rose: امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟ :Rose: