ببخشید ولی ارزش تکرارو داشت.(نه یک بار بلکه هزار بار)
خداوند متعال در حدیث قدسی می فرماید: «انا عند ظن عبدی بی فلا یظن بی الا خیرا من طبق گمان بنده ام با او عمل می کنم، پس باید همواره به من خوش گمان باشد .» المیزان ج 2 ص 37
نفوذ روح بعد از مرگ ساعت 11 یا دوازده شب بود حرم حضرت معصومه -ع- با یکی از اساتید قرار داشتم. بعد از ملاقات با جوانی مواجه شدم که کنار قبر آیت الله بروجردی نشسته بود من که آن جا رسیدم او هم بلند شد داشتند به تدریج درها را می بستند به مناسبتی با او هم سخن شدم . فردی که با او بود به آن جوان اشاره کرد و گفت از این آقا (من) هر سئوال دینی داری بپرس او طلبه است. جوانی نگاهی به من کرد و به سرش را زیر انداخت آن مرد گفت من این جوان را چند شب است کنار این قبر می بینم هنوز حرفش تمام نشد بود که جوان لب به سخن گشود ببخشید این قبر کیه؟ گفتم آیت الله بروجردی، یکی از بزرگ ترین علمای ما. گفت گذشته من پاک نبوده ولی نمی دانم چرا به این قبر وابسته شده ام من اهل حرم هم نبودم ولی الان حرم می آیم ولی مستقیم می روم کنار قبرش می نشینم. برای من جاذبه ای دارد که خودم هم گیج شده ام. از گناهانم خجالت می کشم. نمی دانم چه کنم. به او گفتم درمانش راحت است؛ توبه خدا گفته آب توبه همه گناهان را می شوید. از شنیدن سخنم اشک در چشمانش حلقه زد خوشحال شد و گفت یعنی تو پرونده من چیزی باقی نمی مونه گفتم خدا گفته نه. مگر این که حساب مردمی داشته باشی که باید تسویه کنی و اگر نماز و روزه ای از قضا شده جبران کنی. جوان بعد از شنید این پیام الهی به شدت دست من را فشرد و با من خداحافظی کرد.
خروس بی محل اگر می کشتندش هم از آنهایی نبود که اذان بگه، نمی دونم چی شد که اذان بگوید. آن هم چه اذانی! اذانی که همه رو از خواب بیدار کرد و به دلیل بی موقع بودن اذانش بد و بیراه نصیبش شد.:Ealam: وقت بحث از او پرسیدم چی شد یکی دو ساعت مونده به اذان صبح اذان گفتی؟ نکنه نماز شب رو می خواستی با جماعت بخونی؟ قرمز شد و با خنده گفت از بدشانسی ما ساعت حجره ما تنظیم نبوده. :Ghamgin:
تخم مرغ با روغن کرچک تابحال تخم مرغ با روغن کرچک خورده اید امتحانش ضرر نداره البته من که تا حالا نخورده ام اما به خورد دوستم دادم. بچه قائم شهر بود بلیط داشت با عجله به حجره آمد و گفت پا شو زود باش یه چیزی درس کن بخورم داره دیرم میشه. او مشغول بستن چمدونش شد و من مشغول آشپزی. تو آشپزخونه بودم متوجه شدم روغن نیاوردم با عجله دویدم حجره روغن بیاورم که شیشه روغن کرچکی که اون جا بود به من چشمک زد من هم نخواستم دلش رو بشکنم شیشه روغن را زمین گذاشتم اونو برداشتم نیم رو آماده شده بود. سفره رو پهن کردم گفت بیا جلو گفتم بسم الله شما بفرمایید ما با بچه ها میخوریم عجله نداریم. یک لقمه خورد و گفت مزه چی میده گفتم بابا بخور وقت نداری با عجله چند لقمه خورد. با خوشحالی با ما خدا حافطی کرد ولی چشم تان روز بد نبینه وقتی برگشت داد می زد و می گفت کجاست این آقای..... گفتم چیه؟ لااقل بگو بدونم چی شده؟ گفت چی شده؟ آخه این چه شوخی ای بود که با من کردی من که آبروم پیش مسافرها و راننده رفت از بس اتوبوس رو تو راه نگه داشتم. سختی اون روز گذشته ولی به قول این دوست قاضی من خاطره شیرینش مونده. ------------------------------- روش تهیه نیم رو با رو غن کرچک 1- حس شوخ طبعی به اندازه لازم 2- تخم مرغ متناسب با تعداد 3- روغن کرچک (نیم قاشق چای خوری بیشتر باشه پدر طرف رو در میاره 4-
تو آشپزخونه بودم .کتری دوستم روی اجاق و قوری روی اون جا خوش کرده بود. با خودم گفتم بد نیست کمی سر به سر دوستم و هم حجره ای هاش بگذارم. کمی فلفل قرمز ریختم توی قوری با عجله از آشپزخونه خارج شدم. داخل حجره ام که رفتم. رفقا با دیدن چهره من متوجه شدند که خبری است. داستان را برایشان با آب تاب گفتم. و بعد منتظر شدیم تا صدای دوستانمان از اتاق کناری هنگام نوشیدن چایی بلند شود. نیم ساعت گذشت. اما خبری نشد داشتیم تحلیل می کردیم که چرا از آنها سر و صدایی بلند نشد. یکی گفت کم ریخته ای دیگر گفت فلفلش تند نبود که دیدیم در حجره باشد آقای زارع بود گفت آقای ....ببینم نگو کار من نبوده که قبول نمی کنم. همه حجره ها رو یکی یکی گشتم. تا اخرین حجره امدم. من حسابی غافل گیر شده بود گفتم مگر تو توی حجره کناری بودی؟ گفت نه حجره خودمون بودم. گفتم پس چرا تو کتری اونا چایی درست کرده بودید گفت حالتو میگرم این کتری مال خود ماست که شبیه به کتری آنها ست. بعد خندید گفت البته کمی فاصله شد آتیشم خوابید. خودمونیم ها شوخ بدی هم نیست ها یه چیز جدید یاد گرفبتم. بعد همگی زدیم زیر خنده. ------------------------------- یاد دوستم، زارع، به خیر سال گذشته در سن جوانی به دلیل سرطان روده جان به جان آفرین تسلیم کرد. خداوند روح همه مؤمنان را غریق رحمت بیکرانش فرماید برای شاد شهدا و اموات صلوات با فاتحه بفرستیم
------------------------------- یاد این دوستم زارع به خیر سال گذشته در سن جوانی به دلیل سرطان رود جان به جان آفرین تسلیم کرد. خداوند روح همه مؤمنان را غریق رحمت بیکرانش فرماید برای شاد شهدا و اموات صلوات با فاتحه بفرستیم
------------------------------- یاد این دوستم زارع به خیر سال گذشته در سن جوانی به دلیل سرطان روده جان به جان آفرین تسلیم کرد. خداوند روح همه مؤمنان را غریق رحمت بیکرانش فرماید برای شاد شهدا و اموات صلوات با فاتحه بفرستیم
اگر یک پشه داخل سطل شیر بیفتد شیر را خراب می کند. دختر خانمی به در مشاوره تلفنی می گفت من با پسرهای زیادی ارتباط داشتم برای معالجه و مشاوره نزد یک روحانی رفتم. روزی گفت ببین ما دو نفر نامحرم هستیم. برای این که بدون گناه مشاوره را ادامه دهیم اگر اجازه دهید شما را عقد کنم. او من را با مهریه ای سبک به عقد خود در آورد وقتی به خود آمدم متوجه شدم که او مرا به شدت از خود می راند چون من به شدت به او وابسته شده بودم و ظاهرا تماس هایم برای زندگی او مشکلاتی به بار آورده بود. جدای از صحت و سقم گزارش این خانم به نکات زیر توجه فرمایید:
چند نکته: 1- در بررسی هایی که با همکارنمان داشتیم و اعتراف برخی از افراد مغرض متوجه شدیم که برخی با بیان داستان های ساختگی( صوتی، نوشتاری و تصویری) تلاش داشتند ، چهره روحانیون را مشوه جلو دهند. از این نوع داستان های ساختگی در سطح فضای مجازی که دسترسی برای رد نیست و قوه خیال فعال است، زیاد است. سال قبل از یکی از مشاوران در نمایشگاه بین المللی در هنگام مشاوره با ظرافت از زاویه ای عکس گرفته بودند و در سایت هایی آن را در معرض نمایش گذاشته بودند و بیان کرده بودند که این حاج آقا مشغول صیغه کردن مراجع دخترش است. وقتی کسی در فضای متنی با آن تصویر پردازی ها قرار می گیرد و تخیلش به کار گرفته می شود هنگام مواجه شدن با عکس راهِ نگاهی دیگر برایش بسته می شود و نوشتار را تأیید می کند.
2- نمی خواهم انکار کنم که اصلا بین طلاب افراد خراب یافت نمی شود. هست ولی تعداد بسیار کم هستند. بله بارها اشاره کرده ام همان گونه که ما به هر متخصص پزشکی رجوع نمی کنیم نباید به هر روحانی ای اعتماد صد درصد کنیم (لباس روحانیت و حوزه علمیه به خودی خود دستگاه تطهیر نیست. جهاد با نفس و خود سازی لازم دارد( جهادی پر زحمت تر از جبهه جنگ ؛ جهاداکبر).
3-به یاد داشته باشید از نظر حرفه ای مشاور و روان درمانگر نمی تواند به مراجع خود پیشنهاد ازدواج (دائم یا موقت) دهد یا به او هدیه دهد یا از او هدیه قبول کند. اگر مشاوری این کار را کند مشخص است که ناشی است و یا هوس باز.
عکس یادگاری در اردویی تفریحی - علمی با طلاب خارجی بودم. در بازدیدها روزی از محصولات صنایع دفاع دیدن کردیم. برخی از طلاب تمایل داشتند با اسلحه ها و ادوات جنگی عکس بگیرند. یکی از مسئولان گفت نه امکان نداره اصرار نکنید. به او گفتم چرا؟ گفت هفته دفاع مقدس عده ای از آنها با وسایل جنگی عکس یادگاری گرفته بودند وقتی به کشورشان برگشته بودند. هنگام تفتیش عکس ها را دیده بودند و کلی علیه طلاب تبلیغ کرده بودند که شیعیان به ایران می روند و برای جنگ دوره های رزمی و چریکی می بینند. نباید بی جهت آتو دست دشمن داد. (البته بماند که دشمن چون رقاصی کارشه نزده می رقصه).
یکی از همکاران مشاور او که خود طلبه است می گفت: دکتر آدم با هوش و با استعدادی است. وقتی به زندان رفته بود اول تحویلش نمی گرفتند. مشغول سخنرانی که شد رغبت ها به او زیاد شد. به گونه ای که زندانیان بعد از جلسه میز سخنرانی او را پر از سیگار، کبریت، فندک و...کردند و اعلام آمادگی برای برنامه های او کردند. دکتر به زندانی هایی که سال ها در کنج زندان بودند با ضمانت خودش به رغم ترس مسئولان زندان مرخصی می داد و زندانی ها به پاس این کار سر وقت به زندان باز می گشتند.
سلام ، پس با این اوصاف (نیمرو با روغن کرچک ، چای فلفل ، جشن پتو و .... ) به کسانی که به حوزه رفت و آمد دارند پیشنهاد می کنم با یک بادی گارد و یک نفر پیش مرگ:Khandidan!: طردد کنند تا هم اشتغال زایی بشه و هم جونش در امان باشه! ضمنا این هم یه شوخ طبعیه: :Gig:http://www.askdin.com/member.php?u=3410 یا طرف واقعا بی سواده؟
سلام ، پس با این اوصاف (نیمرو با روغن کرچک ، چای فلفل ، جشن پتو و .... ) به کسانی که به حوزه رفت و آمد دارند پیشنهاد می کنم با یک بادی گارد و یک نفر پیش مرگ:Khandidan!: طردد کنند تا هم اشتغال زایی بشه و هم جونش در امان باشه!
سلام .
از دست تو نيايش.
من اين لينكت رو باز كردم. بعد چند دقيقه رفتم سراغش هي مي بينم پروفايل يه بنده خداييه. ميگم يعني چه من كي رفتم تو پروقايل ايشون. نگو جانبعالي لينك دادين.:Labkhand:
سلام
يعني الان كه جوان هستيد هزار و يك گناه نداريد:khandeh!: بذار شايد تا پيري اين هزار و يكي لااقل بشه هزارتا.نگيد اين حرفا رو اون وقت اسك دين يه سادات فعال رو از دست ميده.
منم از دست اين دنيا خستم شدم . هر چيزي كه فكر ميكني خيلي حال داره ميري دنبالش وقتي بهش ميرسي ميگي اين ديگه چي بود اين همه الافش بودم .هيچ چيزش حال نميده . هي ميگم ولم كن نميخوامت . دست بردار نيست كه . منو كفري كرده . اين اواخر داشتم فكر ميكردم بزنم تو كار بندگي خدا شايد فرجي بشه منم يكم حال اين دنيا رو ببرم .ميخواستم يه تاپيك بزنم هر كسي از عبوديت و بندگي چيزي ميدونه بذاره . هنوز اين تاپيكو نزدم فعلا امتحان دارم . البته طبق حديثي كه آقاي حامي دادن زدن اين تاپيك الزامي شد .
داشتم از اميدواران بخش نواي مهدوي دانلود ميكردم و همون موقع يكي يكي اجرا ميكردم ببينم چي هست . همزمان پست شما رو هم ميخوندم يهو ديدم يكي از اين مداحي ها فقط يه جمله داشت هي تكرار ميكرد
اگه آقامون نيومد نذاريم دلا بميره
يهو ديدم اوني كه دارم ميخونم و ميشنوم چه با هم هماهنگن .
در مورد حضرت زهرا هم اوني كه فرموديد لازم شد يه دوره هم زهرا شناسي بگذرونم . اين جملات عمق مصيبت هايه اون دوره رو ميرسونن . اگه ما اون موقع بوديم كدوم وري بوديم؟
سلام .
از دست تو نيايش.
من اين لينكت رو باز كردم. بعد چند دقيقه رفتم سراغش هي مي بينم پروفايل يه بنده خداييه. ميگم يعني چه من كي رفتم تو پروقايل ايشون. نگو جانبعالي لينك دادين.:labkhand:
امتحان سخنرانی با عده ای از طلاب بعد از قبولی در امتحانات کتبی و مصاحبه تبلیغ به اتاقی برای امتحان سخنرانی عملی در دفتر تبلیغات رفتیم . طلاب یکی یکی سخنرانی خود را ارائه می دادند تا این که نوبت به یکی از آنها رسید استاد وسط سخنرانی غرق در صحبت با دوستش شد سخنران جوان کلامش را قطع کرد سکوت اتاق را گرفت. استاد رو کرد به او گفت چرا ادامه نمی دهی او گفت شما حواستان نیست. استاد اخمی کرد و گفت آقا ادامه بده کاری به من نداشته باش. سخرانی اش را ادامه داد چیزی نگذشت که استاد شروع کرد با دوستش صحبت کرد خب چه خبر کم با ما سر می زنی و.....دوباره سکوت اتاق را فرا گرفت . استاد گفت چرا ادامه نمی دهی او گفت شما با صبحت تان تمرکز من را به هم می زنید از سویی دیگر حق من هم ضایع می شود و نمره ام افت پیدا می کند. استاد خندید و گفت عزیزم خود این کار من جزیی از امتحان بود شما برای مجسمه ها در جامعه که سخنرانی نمی کنید باید تمرکزت بالا باشد و کلامت جذاب تا دیگران را جذب خود کنی. نقل ازحاج آقا کریمی
استاد خوب نعمته طلبگی هم مثل مشاوره است، مشاور مسئول تغییر مراجع نیست حوزه هم دستگاه ندارد که افراد را متحول کند حوزه زمینه خود سازی را فراهم می کند و این خود فرد است که باید با روشن شدن مسیر سلوکش، سختی خودسازی را تحمل کند و مثل پیکرتراش به جان نفس اماره اش بیفتد و آن قدر آن را بتراشد و صیقل دهد تا نفسش جلاء یابد. وقتی وارد حوزه شده بودم بینشم نسبت به حوزه قوی نبود. حوزه مثل اقیانوس است ممکن است تو این اقیانوس باشی اما دری به دست نیاوری. خدا به من نعمتی که داد این بود وقتی به حوزه قم آمد با استاد کلاس داشتیم که اهل نفس بود. از حرم امام رضا-ع- و خواهرش -س- و علما اخلاق با زیارت های مستمر انرژی می گرفت و ناهشیار این انرژی از کلام و بیشتر از رفتارش به شاگرادانش منتقل می شد. مقید بود که آخر درس را به چند نکته اخلاقی مزین کند و چون اهل عمل بود کلامش هدر نمی رفت. روزی این استاد که اصلتا از روستا های اطراف اصفهان بود مشغول صحبت بود به مناسبتی بحث از اصفهان شد شروع کرد از اصفهان و زیبایی ها و عالمانش سخن گفتن بعد سکوت سنگینی کلاس را فرا گرفت همه تعجب کردند دیدند استاد چیزی نمی گوید. بعد با تأثر عمیقی گفت اعاذناالله من شرور انفسنا ( از شر هوای نفس مان به خدا پناه می برم) مرا ببخشید هوای نفس بر من تسلط پیدا کرد. و بعد سخنش در وصف شهرش را ناتمانم گذاشت. کلام ناتمام استاد، حرف تمامی بود برای ما در مسیر خودسازی اللهم وفقنا لما تحب و ترضی ------------------------------ حاج آقا معمار از بوشهر
حنا بندون گروهی هنوز حال و هوای جبهه تو سرش لونه داشت گاهی هوس پیاده روی تا جمکران و گاهی فوتبال و مسابقه علمی و...داشت. اون روز شاد به نظر می رسید گفت به یاد بچه های جبهه امشب ،شب تولد آقا امام رضا -ع-،میخوام مراسم حنا بندون به راه بیندازم. شب شد یکی یکی دوستان را خبر کرد 7-8 نفر شدیم رفتیم تو یک حجره ای که خراب بود و نیاز به بنایی داشت تا راحت تر باشیم. دو کیسه حنا خیسانده بود. برخی چون از حنا خوش شان نمی آمدبرای تماشا آمده بودند و برخی به سر دیگری حنا می گذاشتند. :Mohabbat: بچه ها به هم اشاره کردند و افرادی را که حنا دوست نداشتند را محاصر کردند آنها راه فراری نداشتند چون چند دست آغشته به حنا جلوی سر و صورت و لباس هایشان ظاهر می شد. هر چه حنا ها بیشتر به سر و صورتشان مالیده می شد، داد و فریاد و جیغ داد و اله می کنیم و بله می کنیم شان بیشتر فروکش می کرد تا این که تسلیم و خاموش شدند. دیگه حنا ها تموم شده بود بر و بچه ها نشسته بودند و با هم حرف می زدند که صدای یکی از بچه ها توجه ها را به خود جلب کرد: بچه ها بچه ها در از پشت قفل شده. بلند شدند کمی به در ور رفتند اما فایده ای نداشت. سال 71 عصر موبایل هم نبود تا دوستان را خبر کنند تا به دادشان برسند. دورباره در را امتحان کردند اما باز نشد که نشد. معلوم نبود کدام شیر پاک خورده ای شب میلاد امام، هوس شوخی به سرش زده بود. وقتی دیدند فایده ای ندارد . همگی گوشه ای نشستند و منتظر ماند تا کسی از آن طرف رد شود. :Ghamgin: اندکی بعد تحلیل ها شروع شد که چرا این طور شد. یکی گفت تقصیر تو بود چون...:Ealam: و دیگری می گفت تو مقصری چون ....:Sokhan: بحث بالا گرفت. قفل بودن در و خواب آلودگی هم ناراحتی را مضاعف کرده بود شوخی و جدی با هم مخلوط شده بود بچه ها از حنای اضافی دستان و سر خود می گرفتند و به سر و صورت یک دیگر می مالیدند. قیافه خنده دار افراد و ریشخند ها حس انتقام را بیشتر می کرد. تا این که جنگ تن به تن با اسحله های حنایی در گرفت و بعد از لحظاتی لباس ،صورت و ابرو ها و...حنایی شده بود. تا این که یکی گفت بچه صدایی از پشت در میاد. هم حجره ای من که دنبال می گشت با سر و صدا ما را پیدا کرده بود. بالاخره او از بیرون مدرسه به ما انبردست و پیچ گوشتی رسوند و در را با برداشتن لولاها بازکردیم یکی یکی وارد سالون می شدیم برخی از طلاب که بیدار بودن دور ما حلقه زدند و می خندید. آن شب گذشت. اما فردای آن روز با احضار گروهی ما، به دفتر مدیر مدرسه و شلاق ملامت ها، خاطره ای ماندگار در دفتر ذهن مان ثبت شد. -------------------- نقل از حاج آقا کریمی شاهرودی
سلام دوستان من باز فرصتی شد همدیگر را ببینیم. لحطات شاد و گاهی تامل برانگیز رو باهم باشیم من از این که در جمع صمیمی شما هستم به خود می بالم. قفل شدن تاپیک رو پی گیری می کنم. بعید می دونم کسی عمدا این کار رو کرده باشد. چون همه دوستان از تاپیک خوش شان آمده بود. به یاد تان کبوتران دعا هایم را به گند سبز استجابت می فرستم. به هر حال زنده باشید پاینده
[FONT=Arial Black][FONT=Impact]سلام [FONT=Impact]
يعني الان كه جوان هستيد هزار و يك گناه نداريد:khandeh!: بذار شايد تا پيري اين هزار و يكي لااقل بشه هزارتا.نگيد اين حرفا رو اون وقت اسك دين يه سادات فعال رو از دست ميده.
سلام .
چرا دارم. خوبشم دارم:Labkhand:
[FONT=Impact]منم از دست اين دنيا خستم شدم . هر چيزي كه فكر ميكني خيلي حال داره ميري دنبالش وقتي بهش ميرسي ميگي اين ديگه چي بود اين همه الافش بودم .هيچ چيزش حال نميده . [FONT=Impact]
ديروز يك مطلبي مي خوندم كه يك آقايي توي انگليس بليت بخت آزمايي برد و كلي هم خوشحال بود و اطرافيان هم مي گفتند خوش به حالش. با اون پول يك خونه ويلايي و مدل بالاترين ماشين و ... و خلاصه همه چيز براي خودش خريد.
يك روز وقتي دوستانش رفتند به خونش ديدن خودش رو دار زده. مي گفتند اون خودش رو كشت چون به تمام چيزهايي كه در زندگي آرزوشون را داشت رسيد و ديگه هدفي براي زندگي كردن نداشت!!!پس واقعا هيچ چيز اين دنيا حال نميده:Labkhand:
[FONT=Impact]اگه آقامون نيومد نذاريم دلا بميره
يكي از بزرگترين علتهاي دلزدگيهامون و خستگيهامون همينه.
[FONT=Impact]در مورد حضرت زهرا هم اوني كه فرموديد لازم شد يه دوره هم زهرا شناسي بگذرونم . اين جملات عمق مصيبت هايه اون دوره رو ميرسونن . اگه ما اون موقع بوديم كدوم وري بوديم؟
حنا بندون گروهی هنوز حال و هوای جبهه تو سرش لونه داشت گاهی هوس پیاده روی تا جمکران و گاهی فوتبال و مسابقه علمی و...داشت. اون روز شاد به نظر می رسید گفت به یاد بچه های جبهه امشب ،شب تولد آقا امام رضا -ع-،میخوام مراسم حنا بندون به راه بیندازم. شب شد یکی یکی دوستان را خبر کرد 7-8 نفر شدیم رفتیم تو یک حجره ای که خراب بود و نیاز به بنایی داشت تا راحت تر باشیم. دو کیسه حنا خیسانده بود. برخی چون از حنا خوش شان نمی آمدبرای تماشا آمده بودند و برخی به سر دیگری حنا می گذاشتند. :Mohabbat: بچه ها به هم اشاره کردند و افرادی را که حنا دوست نداشتند را محاصر کردند آنها راه فراری نداشتند چون چند دست آغشته به حنا جلوی سر و صورت و لباس هایشان ظاهر می شد. هر چه حنا ها بیشتر به سر و صورتشان مالیده می شد، داد و فریاد و جیغ داد و اله می کنیم و بله می کنیم شان بیشتر فروکش می کرد تا این که تسلیم و خاموش شدند. دیگه حنا ها تموم شده بود بر و بچه ها نشسته بودند و با هم حرف می زدند که صدای یکی از بچه ها توجه ها را به خود جلب کرد: بچه ها بچه ها در از پشت قفل شده. بلند شدند کمی به در ور رفتند اما فایده ای نداشت. سال 71 عصر موبایل هم نبود تا دوستان را خبر کنند تا به دادشان برسند. دورباره در را امتحان کردند اما باز نشد که نشد. معلوم نبود کدام شیر پاک خورده ای شب میلاد امام، هوس شوخی به سرش زده بود. وقتی دیدند فایده ای ندارد . همگی گوشه ای نشستند و منتظر ماند تا کسی از آن طرف رد شود. :Ghamgin: اندکی بعد تحلیل ها شروع شد که چرا این طور شد. یکی گفت تقصیر تو بود چون...:Ealam: و دیگری می گفت تو مقصری چون ....:Sokhan: بحث بالا گرفت. قفل بودن در و خواب آلودگی هم ناراحتی را مضاعف کرده بود شوخی و جدی با هم مخلوط شده بود بچه ها از حنای اضافی دستان و سر خود می گرفتند و به سر و صورت یک دیگر می مالیدند. قیافه خنده دار افراد و ریشخند ها حس انتقام را بیشتر می کرد. تا این که جنگ تن به تن با اسحله های حنایی در گرفت و بعد از لحظاتی لباس ،صورت و ابرو ها و...حنایی شده بود. تا این که یکی گفت بچه صدایی از پشت در میاد. هم حجره ای من که دنبال می گشت با سر و صدا ما را پیدا کرده بود. بالاخره او از بیرون مدرسه به ما انبردست و پیچ گوشتی رسوند و در را با برداشتن لولاها بازکردیم یکی یکی وارد سالون می شدیم برخی از طلاب که بیدار بودن دور ما حلقه زدند و می خندید. آن شب گذشت. اما فردای آن روز با احضار گروهی ما، به دفتر مدیر مدرسه و شلاق ملامت ها، خاطره ای ماندگار در دفتر ذهن مان ثبت شد. -------------------- نقل از حاج آقا کریمی شاهرودی
سلام.
آخي...
خيلي باحال بود:Khandidan!:
فكر كنم هر كسي اين تاپيك رو قفل كرده بود تحت تاثير اين پست قرار گرفته و جو گير شده بود.:Khandidan!:
سلام.
استاد فكر كنم منظورتون گنبد بوده .:Labkhand:
سلام وای چه گ ن د ی ز د م:Ghamgin: ببخشید از بس با عجله می نویسم از این اشتباهات پیش میاد. که البته کم هم نیستند( انا معترف بذنوبی):Gig: ویراستار بین دوستان نداریم؟ ای کاش کسی همه رو دستی به سرشون می کشید:Mohabbat: و برای یک کتاب آماده اش می کرد.:hamdel::Gol::Sham:
سلام.
آخي...
خيلي باحال بود:Khandidan!:
فكر كنم هر كسي اين تاپيك رو قفل كرده بود تحت تاثير اين پست قرار گرفته و جو گير شده بود.:Khandidan!:
آره دیگه یکی در رو قفل می کنه یکی تاپیک رو. من باید اونو پیداش کنم هر دوتاش کار خودش بود. همون شب هم او در را قفل کرده بود و آنتن بودن برای مدیر مدرسه:Nishkhand:
سلام وای چه گ ن د ی ز د م:Ghamgin: ببخشید از بس با عجله می نویسم از این اشتباهات پیش میاد. که البته کم هم نیستند( انا معترف بذنوبی):Gig: ویراستار بین دوستان نداریم؟ ای کاش کسی همه رو دستی به سرشون می کشید:Mohabbat: و برای یک کتاب آماده اش می کرد.:hamdel::Gol::Sham:
سلام.
ملالي نيست استاد.
اشتباه كاملا لفظي بود. ماها هم بدتر از اين رو داشتيم:Cheshmak:
ان شاالله جلد دوم هم به زودي چاپ خواهد شد.:Cheshmak:
آره دیگه یکی در رو قفل می کنه یکی تاپیک رو. من باید اونو پیداش کنم هر دوتاش کار خودش بود. همون شب هم او در را قفل کرده بود و آنتن بودن برای مدیر مدرسه:Nishkhand:
راستي امروز يك مطلب خيلي جالبي خوندم كه با اجازه استاد حامي اين يك دفعه رو اينجا قرار ميدهم چون خواندنش خالي از لطف نيست.
راز خوشبختي در زندگي مشترك
روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختیشونو)بفهمند.سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟ شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.
اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم . وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی ؟ حیون بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟" یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولته!:Khandidan!::Nishkhand:
آخه قدیما توی دهات ملاهایی بودن که تجربی کار میکردند سواد خوندن و نوشتن بلد نبودند ... احتمالا این دوستمون یه 120 سالی عمر داشته باشن...دورانی که مکتب ها کمتر بود:khandeh!:
آخه قدیما توی دهات ملاهایی بودن که تجربی کار میکردند سواد خوندن و نوشتن بلد نبودند ... احتمالا این دوستمون یه 120 سالی عمر داشته باشن...دورانی که مکتب ها کمتر بود:khandeh!:
آخوندهای قدیمی با سواد زیاد داریم که بیچاره ها در بین مردمی بودند ولی کسی از علمشون استفاده نمی کرد. اما اما اجازه بدهید از حکایتی که یک هفته قبل شنیدم بنویسم چون اصرار می کنید می گم:khandeh!:
احکام عملی- تصویری روحانی ای می گفت در روستای ما مردم احکام و مسائل دینی رو خوب بلدند داشتم ریشه یابی می کردم به نتیجه نرسیدم
یه روز داشتم از پیشرفت تکنولوژی و وسایل آموزشی برای تدریس مسائل دینی می گفتم و بیان می کردم که اگر مسائل را با تصویرسازی و مثال بیان کنیم ماندگار تر است. تو آن جلسه چند پیر مرد بودند. با هم چیزی گفتند و خندیدند از آنها علت را پرسیدم گفتند خدا رحمت کند میرزا حبیب الله انسان با سوادی بود و متناسب با درک مردم سخن می گفت مردم هنوز هم سخنرانی ها و نکات و حکایاتی را که می گفت حفظ اند. بعد گفت به عنوان مثال یک روز او هنگام سخنرانی با خود یک کتری آورد. همه با تعجب نگاه می کردند و همین کار سبب می شد بیشتر تشنه حرفی که می خواهد بزند بشویم. بعد به بیان مسائل شرعی پرداخت و با کتری مسئله استبراء را برای مردم توضیح داد. الان از هر فرد مسنی بی سوادی هم که در این روستا است این مسئله را بپرسید خیلی راحت توضیح می دهد. نقل از حاج آقا م.ع قدیری
تبلیغ شکلاتی پیرمرد که پدر شهید بود شکلاتی از جیبش در آورد و به من داد و گفت امان از دست شما آخوندهای امروزی. به کسی چیزی نمی دهید. خدا رحمت کند میزا حبیب الله را. همیشه جیب های آخوندیش که حسابی جا دار بود پر شکلات می کرد. در برخورد با مردم خنده رو بود و تو راه اگر با کسی مخصوصاً کودکی برخورد می کرد یه شکلات همراه با لبخند ملیحش به او می داد. امروز می بینید که سال هاست که او رفته اما مردم از لبانشان با شنیدن نامش خدا رحمت کند او را، قطع نمی شود. ----------------------
ناموس نامه برخی از افراد متدین به جای گفتن اسم همسر یا دختر بزرگ شان اسم پسر شان را می گفتند. و برخی می گویند مثلا منزل می گفت.... البته الان درصدد تحلیل این امر و درستی یا غلطی آن نیستم. استاد دانشگاهی بود مدت ها بود با طلبه ها کلاس و تدریس داشت روزی با تعجب پرسید ببینم شما به جای این که بگویید همسر یا خانمم می گوید؛ میگید منزل می گوید بچه ها خندید و گفت همه نه ولی مرسوم هست بین طلاب. یکی از طلاب شوخ گفت البته با طرح آقای احمدی نژاد اگه طلبه ها خونه دار بشن به زودی به جای "منزل می گفت" می گویند آپارتمان. ------------------------------------------- نکته روان شناختی یکی از نزدیک ترین چیزهای مأنوس برای هرکس نام اوست. نام فرد چون پرچم شخصیت او را به دوش می کشد حکم کل شخصیت فرد را دارد. یکی از شکایات عمقی که برخی از خانم ها دارند از سردی و خشکسالی عاطفی در منزل است. بسیاری از خانم ها می گویند ما از همسرمان کادوی گران قیمت و...نمی خواهیم دوست داریم نه بین مردم و فامیل حداقل تو خونه من رو با اسم خودم صدا کنه اسم خودم که از کوچکی باهاش بزرگ شدم . پیرمرد با محبت برای تبلیغ از قم به شهر ما می آمد از روحانیون بسیار مسن است شاید 70 سال سن داشت. رابطه عاطفی او با همسرش برای من درس بود وقتی از شهرش می رسید سریع به خانمش تماس می گرفت. از عبارات عاطفی زیادی در سخن گفتن با همسرش استفاده می کرد و به بهانه هم کلامی با او بحث را طول می داد و گاهی از اتفاقاتی حرف می زد که توی روز براش رخ می داد. و این تنها برای باز شدن کانال گفت و گو بود. نقل از حاج آقا م.ع.قدیری
. پیرمرد با محبت برای تبلیغ از قم به شهر ما می آمد از روحانیون بسیار مسن است شاید 70 سال سن داشت. رابطه عاطفی او با همسرش برای من درس بود وقتی از شهرش می رسید سریع به خانمش تماس می گرفت. از عبارات عاطفی زیادی در سخن گفتن با همسرش استفاده می کرد و به بهانه هم کلامی با او بحث را طول می داد و گاهی از اتفاقاتی حرف می زد که تو روز براش رخ می داد. و این تنها برای باز شدن کانال گفت و گو بود. نقل از حاج آقا م.ع.قدیری
با اجازه
من هم حس شوخ طبعی گلیده یعنی گل کرده است چه کنم دیگه امروزه عیده.
روحانیون حسابشون با دیگران فرق داره باید تلاش کنند اهل عمل باشند و گرنه شامل داستان زیر می شوند.
می گویند شاه- رحمت الله علی اعدائه- را در بهشت دیدند سرگردان است با پریشانی در حالی که نفس نفس می زدو عرق از جبینش شر شر می ریخت به این سو و آن سو می دوید. شخصی جلوی او را گرفت گفت تو را خدا یه لحظه صبر کن چرا این قدر پریشونی گفت تو من رو در ک نمی کنی بابا این جا تو بهشت به من هزار تا حوری بهشتی دادند ولی پدرم و جد اباءم در آمد از بس گشتم دنبال یه حاج آقا اینا رو برام عقد کنند.
بعد در حالی که سرش را می خاراند گفت راستی شیخ علی تهرانی، گفت چی؟ گفت بابا چرا از اول به فکرم نرسیده بود. کار خودشه باید این دور و ورا باشه اونو پیداش کنم برام عقدشون می کنه. (آخه اون خیلی به گردن من و صدام حق داره).
سلام
شما لطفا يه كاري بكنيد .اين داستان ها رو كامل بنويسيد . ننويسيد ادامه دارد . در مقابل كار انجام شده قرار بگيرن به شما نگن ، نگوييد .:Nishkhand:
من پست يكي دو خطي كه ميبينم بدو ميرم بخونمش يهو ميبينم نوشته ادامه دارد :Ghamgin::Khandidan!:
يه چيز ديگه بقيه اشتباه مينويسن من اشتباه ميخونم
اول تدريس احكام با كتري رو خوندم تدريس احكام با دكتري. فكر كردم طرف مدركش دكتري بوده
توي پست جناب فراري هم ، تا ، كسي رو خوندم تاكسي (وسيله نقليه)
حالا اونايي كه اشتباه مينويسيد من چه جور ميخونم خدا ميدونه.اينجا چندين تا ملاي بيسوادي داريم .
اون قضيه پيرمرد 70 ساله بايد درسي باشه براي ما ولي خوب معمولا عشق بين زن و شوهرا فقط اول و اخرش اتيشيه . زياد ديدم . تازه آخراش خيلي آتيشي تر ميشه .
يه پيشنهاد بذاريم بالايه 80 ،90 متاهل بشيم .انگيزمون واسه ادامه زندگي هم بيشتر ميشه:Khandidan!:
برخی افرادی که پای سخنان روحانیون حاضر می شوند برای استفاده نمی آیند در واقع برخی افراد دستگاه ارسال پارازیت سیارند. اگر روحانی نتواند این افراد را شناسایی و خاموش کند ممکن است وقت خود را از دست بدهد، اعصاب خود و دیگران را خورد کند و شبهات زیادی به مخاطبان القاء شود. داستان زیر را بخوانیم
حاج آقا وسط بحث بود که فردی دست بالا برد و گفت: ببخشید اسم زن شیطان چیه؟
حاج آقا که فهمید او قصد اذیت دارد و نه فهم. گفت: خب عزیز دلم من که نمی تونم اسم ناموس مردم را رو منبر جلوی این همه نا محرم ببرم. تشریف بیاورید تا آهسته به خودتان بگم.
مردم او را تشویق کردند که بلند شود و برود پاسخ را بشنود و او با اصرار مردم بلند شد و نزد حاج آقا رفت. حاج آقا خم شد و در گوش او گفت تا چشم فضول معرکه کور.
بعد بلند گفت صلوات بفرستید و او را راهنمایی کرد که برود بنشیند.
مردک بیچاره که یکه خورده بود و شوک سنگینی بهش وارد شده بود آمد نشست. برخی از اطرافیان از روی کنجکاوی آهسته پرسیدند: اسمش چی بود.
گفت: هرکی می خواد خودش زحمت پرسش را تحمل کند
شوخی زیاد پسندیده نیست، پیامبر می فرمودند من شوخی و مزاح می کنم ولی از حق خارج نمی شوم. بهتر است طلاب که الگوی مردم هستند حدود شوخی را از الگوهای خود، امامام معصوم -ع- بیاموزند. در ادامه به برخی از این شوخی ها اشاره می کنیم شوخی پیامبر
بانویی به خدمت پیامبر خدا رسید . پیامبر از او سؤال کرد که همسر کدام یک از مسلمانان است . زن، پاسخ داد که : فلان کس . پیامبر پرسید : «همان که سفیدیای در چشمش هست؟». زن، برافروخته پاسخ داد : نه، ای پیامبر خدا ! چشم همسر من سالم است . پیامبر خندید و فرمود : « چرا رنجیده شدی؟ مگر کسی هست که در چشمش سفیدی نباشد؟». ------------ بحار الأنوار، ج 16، ص 294
ببخشید ولی ارزش تکرارو داشت.(نه یک بار بلکه هزار بار)
نفوذ روح بعد از مرگ
ساعت 11 یا دوازده شب بود حرم حضرت معصومه -ع- با یکی از اساتید قرار داشتم. بعد از ملاقات با جوانی مواجه شدم که کنار قبر آیت الله بروجردی نشسته بود من که آن جا رسیدم او هم بلند شد داشتند به تدریج درها را می بستند به مناسبتی با او هم سخن شدم . فردی که با او بود به آن جوان اشاره کرد و گفت از این آقا (من) هر سئوال دینی داری بپرس او طلبه است. جوانی نگاهی به من کرد و به سرش را زیر انداخت آن مرد گفت من این جوان را چند شب است کنار این قبر می بینم هنوز حرفش تمام نشد بود که جوان لب به سخن گشود ببخشید این قبر کیه؟ گفتم آیت الله بروجردی، یکی از بزرگ ترین علمای ما.
گفت گذشته من پاک نبوده ولی نمی دانم چرا به این قبر وابسته شده ام من اهل حرم هم نبودم ولی الان حرم می آیم ولی مستقیم می روم کنار قبرش می نشینم. برای من جاذبه ای دارد که خودم هم گیج شده ام. از گناهانم خجالت می کشم.
نمی دانم چه کنم.
به او گفتم درمانش راحت است؛ توبه
خدا گفته آب توبه همه گناهان را می شوید.
از شنیدن سخنم اشک در چشمانش حلقه زد خوشحال شد و گفت یعنی تو پرونده من چیزی باقی نمی مونه گفتم خدا گفته نه. مگر این که حساب مردمی داشته باشی که باید تسویه کنی و اگر نماز و روزه ای از قضا شده جبران کنی.
جوان بعد از شنید این پیام الهی به شدت دست من را فشرد و با من خداحافظی کرد.
خروس بی محل
اگر می کشتندش هم از آنهایی نبود که اذان بگه، نمی دونم چی شد که اذان بگوید. آن هم چه اذانی! اذانی که همه رو از خواب بیدار کرد و به دلیل بی موقع بودن اذانش بد و بیراه نصیبش شد.:Ealam:
وقت بحث از او پرسیدم چی شد یکی دو ساعت مونده به اذان صبح اذان گفتی؟ نکنه نماز شب رو می خواستی با جماعت بخونی؟
قرمز شد و با خنده گفت از بدشانسی ما ساعت حجره ما تنظیم نبوده. :Ghamgin:
تخم مرغ با روغن کرچک
تابحال تخم مرغ با روغن کرچک خورده اید امتحانش ضرر نداره البته من که تا حالا نخورده ام اما به خورد دوستم دادم.
بچه قائم شهر بود بلیط داشت با عجله به حجره آمد و گفت پا شو زود باش یه چیزی درس کن بخورم داره دیرم میشه.
او مشغول بستن چمدونش شد و من مشغول آشپزی.
تو آشپزخونه بودم متوجه شدم روغن نیاوردم با عجله دویدم حجره روغن بیاورم که شیشه روغن کرچکی که اون جا بود به من چشمک زد من هم نخواستم دلش رو بشکنم شیشه روغن را زمین گذاشتم اونو برداشتم
نیم رو آماده شده بود. سفره رو پهن کردم گفت بیا جلو گفتم بسم الله شما بفرمایید ما با بچه ها میخوریم عجله نداریم. یک لقمه خورد و گفت مزه چی میده گفتم بابا بخور وقت نداری با عجله چند لقمه خورد.
با خوشحالی با ما خدا حافطی کرد ولی چشم تان روز بد نبینه وقتی برگشت داد می زد و می گفت کجاست این آقای..... گفتم چیه؟ لااقل بگو بدونم چی شده؟
گفت چی شده؟ آخه این چه شوخی ای بود که با من کردی من که آبروم پیش مسافرها و راننده رفت از بس اتوبوس رو تو راه نگه داشتم.
سختی اون روز گذشته ولی به قول این دوست قاضی من خاطره شیرینش مونده.
-------------------------------
روش تهیه نیم رو با رو غن کرچک
1- حس شوخ طبعی به اندازه لازم
2- تخم مرغ متناسب با تعداد
3- روغن کرچک (نیم قاشق چای خوری بیشتر باشه پدر طرف رو در میاره
4-
تو آشپزخونه بودم .کتری دوستم روی اجاق و قوری روی اون جا خوش کرده بود. با خودم گفتم بد نیست کمی سر به سر دوستم و هم حجره ای هاش بگذارم.
کمی فلفل قرمز ریختم توی قوری با عجله از آشپزخونه خارج شدم. داخل حجره ام که رفتم. رفقا با دیدن چهره من متوجه شدند که خبری است. داستان را برایشان با آب تاب گفتم. و بعد منتظر شدیم تا صدای دوستانمان از اتاق کناری هنگام نوشیدن چایی بلند شود.
نیم ساعت گذشت. اما خبری نشد داشتیم تحلیل می کردیم که چرا از آنها سر و صدایی بلند نشد. یکی گفت کم ریخته ای دیگر گفت فلفلش تند نبود که دیدیم در حجره باشد آقای زارع بود گفت آقای ....ببینم نگو کار من نبوده که قبول نمی کنم. همه حجره ها رو یکی یکی گشتم. تا اخرین حجره امدم. من حسابی غافل گیر شده بود گفتم مگر تو توی حجره کناری بودی؟ گفت نه حجره خودمون بودم. گفتم پس چرا تو کتری اونا چایی درست کرده بودید گفت حالتو میگرم این کتری مال خود ماست که شبیه به کتری آنها ست.
بعد خندید گفت البته کمی فاصله شد آتیشم خوابید. خودمونیم ها شوخ بدی هم نیست ها یه چیز جدید یاد گرفبتم. بعد همگی زدیم زیر خنده.
-------------------------------
یاد دوستم، زارع، به خیر سال گذشته در سن جوانی به دلیل سرطان روده جان به جان آفرین تسلیم کرد. خداوند روح همه مؤمنان را غریق رحمت بیکرانش فرماید
برای شاد شهدا و اموات صلوات با فاتحه بفرستیم
خداییش حالم گرفت ...:Ghamgin:
سلام.
خوشا به حالش.
روحش شاد.
(صیغه کردن مراجع در مشاوره)
اگر یک پشه داخل سطل شیر بیفتد شیر را خراب می کند. دختر خانمی به در مشاوره تلفنی می گفت من با پسرهای زیادی ارتباط داشتم برای معالجه و مشاوره نزد یک روحانی رفتم.
روزی گفت ببین ما دو نفر نامحرم هستیم. برای این که بدون گناه مشاوره را ادامه دهیم اگر اجازه دهید شما را عقد کنم. او من را با مهریه ای سبک به عقد خود در آورد وقتی به خود آمدم متوجه شدم که او مرا به شدت از خود می راند چون من به شدت به او وابسته شده بودم و ظاهرا تماس هایم برای زندگی او مشکلاتی به بار آورده بود.
جدای از صحت و سقم گزارش این خانم به نکات زیر توجه فرمایید:
چند نکته:
1- در بررسی هایی که با همکارنمان داشتیم و اعتراف برخی از افراد مغرض متوجه شدیم که برخی با بیان داستان های ساختگی( صوتی، نوشتاری و تصویری) تلاش داشتند ، چهره روحانیون را مشوه جلو دهند. از این نوع داستان های ساختگی در سطح فضای مجازی که دسترسی برای رد نیست و قوه خیال فعال است، زیاد است. سال قبل از یکی از مشاوران در نمایشگاه بین المللی در هنگام مشاوره با ظرافت از زاویه ای عکس گرفته بودند و در سایت هایی آن را در معرض نمایش گذاشته بودند و بیان کرده بودند که این حاج آقا مشغول صیغه کردن مراجع دخترش است. وقتی کسی در فضای متنی با آن تصویر پردازی ها قرار می گیرد و تخیلش به کار گرفته می شود هنگام مواجه شدن با عکس راهِ نگاهی دیگر برایش بسته می شود و نوشتار را تأیید می کند.
2- نمی خواهم انکار کنم که اصلا بین طلاب افراد خراب یافت نمی شود. هست ولی تعداد بسیار کم هستند. بله بارها اشاره کرده ام همان گونه که ما به هر متخصص پزشکی رجوع نمی کنیم نباید به هر روحانی ای اعتماد صد درصد کنیم (لباس روحانیت و حوزه علمیه به خودی خود دستگاه تطهیر نیست. جهاد با نفس و خود سازی لازم دارد( جهادی پر زحمت تر از جبهه جنگ ؛ جهاداکبر).
3- به یاد داشته باشید از نظر حرفه ای مشاور و روان درمانگر نمی تواند به مراجع خود پیشنهاد ازدواج (دائم یا موقت) دهد یا به او هدیه دهد یا از او هدیه قبول کند. اگر مشاوری این کار را کند مشخص است که ناشی است و یا هوس باز.
امیدوارم این نوشته ها برای مان مفید باشد .
از پیشنهاد شما اسقبال می کنم
و انتقاداتان را به جان می خرم.
زنده باشید
قابل نداره
:Gol:
عکس یادگاری
در اردویی تفریحی - علمی با طلاب خارجی بودم. در بازدیدها روزی از محصولات صنایع دفاع دیدن کردیم. برخی از طلاب تمایل داشتند با اسلحه ها و ادوات جنگی عکس بگیرند. یکی از مسئولان گفت نه امکان نداره اصرار نکنید. به او گفتم چرا؟
گفت هفته دفاع مقدس عده ای از آنها با وسایل جنگی عکس یادگاری گرفته بودند وقتی به کشورشان برگشته بودند. هنگام تفتیش عکس ها را دیده بودند و کلی علیه طلاب تبلیغ کرده بودند که شیعیان به ایران می روند و برای جنگ دوره های رزمی و چریکی می بینند. نباید بی جهت آتو دست دشمن داد. (البته بماند که دشمن چون رقاصی کارشه نزده می رقصه).
سخنرانی یک خانم روان شناس آمریکایی با پوشیه در مؤسسه امام خمینی در برنامه اخلاق در خانواده
آزادی حرص و عطش را کم نمی کند
ادامه دارد...........
سلام
چرا؟:Gig:
امام سجاد -ع- با آن همه مصیبتی
که کشیدند می فرمودند خدایا به من طول عمر بده
تا بیشتر بندگی ات را بکنم
(عمّرنی فی طاعتک)
آشنایی با یک طلبه فعال و آثار او
http://www.andishvaran.com/MView/User/Profile.aspx?UserID=391
از خدمات ارزنده او و گروه همکاران طلبه او، مشاوره و روان درمانی در زندان قم است.
یکی از همکاران مشاور او که خود طلبه است می گفت:
دکتر آدم با هوش و با استعدادی است. وقتی به زندان رفته بود اول تحویلش نمی گرفتند. مشغول سخنرانی که شد رغبت ها به او زیاد شد. به گونه ای که زندانیان بعد از جلسه میز سخنرانی او را پر از سیگار، کبریت، فندک و...کردند و اعلام آمادگی برای برنامه های او کردند. دکتر به زندانی هایی که سال ها در کنج زندان بودند با ضمانت خودش به رغم ترس مسئولان زندان مرخصی می داد و زندانی ها به پاس این کار سر وقت به زندان باز می گشتند.
سلام ، پس با این اوصاف (نیمرو با روغن کرچک ، چای فلفل ، جشن پتو و .... ) به کسانی که به حوزه رفت و آمد دارند پیشنهاد می کنم با یک بادی گارد و یک نفر پیش مرگ:Khandidan!: طردد کنند تا هم اشتغال زایی بشه و هم جونش در امان باشه!
ضمنا این هم یه شوخ طبعیه: :Gig:http://www.askdin.com/member.php?u=3410
یا طرف واقعا بی سواده؟
یا رئوف
سلام این ادرس یکی از وبلاگ نویسان طلبه هست به موضوعات خوبی میپردازند
آخوندهایی که روحانی نیستند ! http://zvm.parsiblog.com
سلام .
از دست تو نيايش.
من اين لينكت رو باز كردم. بعد چند دقيقه رفتم سراغش هي مي بينم پروفايل يه بنده خداييه. ميگم يعني چه من كي رفتم تو پروقايل ايشون. نگو جانبعالي لينك دادين.:Labkhand:
سلام.
آخه از زندگي دنيا خسته شدم.نه من كاري با دنيا دارم نه دنيا كاري با من.
ترجيح ميدم در جواني بميرم تا اينكه به سن پيري برسم با هزار و يك گناه.
اما حضرت زهرا (س) مي فرمودند:
يَا إِلَهِي عَجِّلْ وَفَاتِي سَرِيعاً
فَلَقَدْ تَنَغَّصَتِ الْحَيَاةُ يَا مَوْلَائِي
اما حضرت زهرا (س) مي فرمودند:
سلام
يعني الان كه جوان هستيد هزار و يك گناه نداريد:khandeh!: بذار شايد تا پيري اين هزار و يكي لااقل بشه هزارتا.نگيد اين حرفا رو اون وقت اسك دين يه سادات فعال رو از دست ميده.
منم از دست اين دنيا خستم شدم . هر چيزي كه فكر ميكني خيلي حال داره ميري دنبالش وقتي بهش ميرسي ميگي اين ديگه چي بود اين همه الافش بودم .هيچ چيزش حال نميده . هي ميگم ولم كن نميخوامت . دست بردار نيست كه . منو كفري كرده . اين اواخر داشتم فكر ميكردم بزنم تو كار بندگي خدا شايد فرجي بشه منم يكم حال اين دنيا رو ببرم .ميخواستم يه تاپيك بزنم هر كسي از عبوديت و بندگي چيزي ميدونه بذاره . هنوز اين تاپيكو نزدم فعلا امتحان دارم . البته طبق حديثي كه آقاي حامي دادن زدن اين تاپيك الزامي شد .
داشتم از اميدواران بخش نواي مهدوي دانلود ميكردم و همون موقع يكي يكي اجرا ميكردم ببينم چي هست . همزمان پست شما رو هم ميخوندم يهو ديدم يكي از اين مداحي ها فقط يه جمله داشت هي تكرار ميكرد
اگه آقامون نيومد نذاريم دلا بميره
يهو ديدم اوني كه دارم ميخونم و ميشنوم چه با هم هماهنگن .
در مورد حضرت زهرا هم اوني كه فرموديد لازم شد يه دوره هم زهرا شناسي بگذرونم . اين جملات عمق مصيبت هايه اون دوره رو ميرسونن . اگه ما اون موقع بوديم كدوم وري بوديم؟
ولي جالب بود اينجا همه چيز گير مياد
پناه بر خدا
امتحان سخنرانی
با عده ای از طلاب بعد از قبولی در امتحانات کتبی و مصاحبه تبلیغ به اتاقی برای امتحان سخنرانی عملی در دفتر تبلیغات رفتیم . طلاب یکی یکی سخنرانی خود را ارائه می دادند تا این که نوبت به یکی از آنها رسید استاد وسط سخنرانی غرق در صحبت با دوستش شد سخنران جوان کلامش را قطع کرد سکوت اتاق را گرفت. استاد رو کرد به او گفت چرا ادامه نمی دهی او گفت شما حواستان نیست. استاد اخمی کرد و گفت آقا ادامه بده کاری به من نداشته باش. سخرانی اش را ادامه داد چیزی نگذشت که استاد شروع کرد با دوستش صحبت کرد خب چه خبر کم با ما سر می زنی و.....دوباره سکوت اتاق را فرا گرفت . استاد گفت چرا ادامه نمی دهی او گفت شما با صبحت تان تمرکز من را به هم می زنید از سویی دیگر حق من هم ضایع می شود و نمره ام افت پیدا می کند. استاد خندید و گفت عزیزم خود این کار من جزیی از امتحان بود شما برای مجسمه ها در جامعه که سخنرانی نمی کنید باید تمرکزت بالا باشد و کلامت جذاب تا دیگران را جذب خود کنی.
نقل ازحاج آقا کریمی
استاد خوب نعمته
طلبگی هم مثل مشاوره است، مشاور مسئول تغییر مراجع نیست حوزه هم دستگاه ندارد که افراد را متحول کند حوزه زمینه خود سازی را فراهم می کند و این خود فرد است که باید با روشن شدن مسیر سلوکش، سختی خودسازی را تحمل کند و مثل پیکرتراش به جان نفس اماره اش بیفتد و آن قدر آن را بتراشد و صیقل دهد تا نفسش جلاء یابد.
وقتی وارد حوزه شده بودم بینشم نسبت به حوزه قوی نبود. حوزه مثل اقیانوس است ممکن است تو این اقیانوس باشی اما دری به دست نیاوری. خدا به من نعمتی که داد این بود وقتی به حوزه قم آمد با استاد کلاس داشتیم که اهل نفس بود. از حرم امام رضا-ع- و خواهرش -س- و علما اخلاق با زیارت های مستمر انرژی می گرفت و ناهشیار این انرژی از کلام و بیشتر از رفتارش به شاگرادانش منتقل می شد. مقید بود که آخر درس را به چند نکته اخلاقی مزین کند و چون اهل عمل بود کلامش هدر نمی رفت. روزی این استاد که اصلتا از روستا های اطراف اصفهان بود مشغول صحبت بود به مناسبتی بحث از اصفهان شد شروع کرد از اصفهان و زیبایی ها و عالمانش سخن گفتن بعد سکوت سنگینی کلاس را فرا گرفت همه تعجب کردند دیدند استاد چیزی نمی گوید. بعد با تأثر عمیقی گفت اعاذناالله من شرور انفسنا ( از شر هوای نفس مان به خدا پناه می برم) مرا ببخشید هوای نفس بر من تسلط پیدا کرد. و بعد سخنش در وصف شهرش را ناتمانم گذاشت.
کلام ناتمام استاد، حرف تمامی بود برای ما در مسیر خودسازی
اللهم وفقنا لما تحب و ترضی
------------------------------
حاج آقا معمار از بوشهر
حنا بندون گروهی
هنوز حال و هوای جبهه تو سرش لونه داشت گاهی هوس پیاده روی تا جمکران و گاهی فوتبال و مسابقه علمی و...داشت. اون روز شاد به نظر می رسید گفت به یاد بچه های جبهه امشب ،شب تولد آقا امام رضا -ع-،میخوام مراسم حنا بندون به راه بیندازم. شب شد یکی یکی دوستان را خبر کرد 7-8 نفر شدیم رفتیم تو یک حجره ای که خراب بود و نیاز به بنایی داشت تا راحت تر باشیم.
دو کیسه حنا خیسانده بود. برخی چون از حنا خوش شان نمی آمدبرای تماشا آمده بودند و برخی به سر دیگری حنا می گذاشتند. :Mohabbat:
بچه ها به هم اشاره کردند و افرادی را که حنا دوست نداشتند را محاصر کردند آنها راه فراری نداشتند چون چند دست آغشته به حنا جلوی سر و صورت و لباس هایشان ظاهر می شد. هر چه حنا ها بیشتر به سر و صورتشان مالیده می شد، داد و فریاد و جیغ داد و اله می کنیم و بله می کنیم شان بیشتر فروکش می کرد تا این که تسلیم و خاموش شدند.
دیگه حنا ها تموم شده بود بر و بچه ها نشسته بودند و با هم حرف می زدند که صدای یکی از بچه ها توجه ها را به خود جلب کرد: بچه ها بچه ها در از پشت قفل شده.
بلند شدند کمی به در ور رفتند اما فایده ای نداشت. سال 71 عصر موبایل هم نبود تا دوستان را خبر کنند تا به دادشان برسند.
دورباره در را امتحان کردند اما باز نشد که نشد. معلوم نبود کدام شیر پاک خورده ای شب میلاد امام، هوس شوخی به سرش زده بود. وقتی دیدند فایده ای ندارد . همگی گوشه ای نشستند و منتظر ماند تا کسی از آن طرف رد شود. :Ghamgin:
اندکی بعد تحلیل ها شروع شد که چرا این طور شد.
یکی گفت تقصیر تو بود چون...:Ealam:
و دیگری می گفت تو مقصری چون ....:Sokhan:
بحث بالا گرفت. قفل بودن در و خواب آلودگی هم ناراحتی را مضاعف کرده بود شوخی و جدی با هم مخلوط شده بود بچه ها از حنای اضافی دستان و سر خود می گرفتند و به سر و صورت یک دیگر می مالیدند. قیافه خنده دار افراد و ریشخند ها حس انتقام را بیشتر می کرد. تا این که جنگ تن به تن با اسحله های حنایی در گرفت و بعد از لحظاتی لباس ،صورت و ابرو ها و...حنایی شده بود. تا این که یکی گفت بچه صدایی از پشت در میاد. هم حجره ای من که دنبال می گشت با سر و صدا ما را پیدا کرده بود. بالاخره او از بیرون مدرسه به ما انبردست و پیچ گوشتی رسوند و در را با برداشتن لولاها بازکردیم یکی یکی وارد سالون می شدیم برخی از طلاب که بیدار بودن دور ما حلقه زدند و می خندید. آن شب گذشت.
اما فردای آن روز با احضار گروهی ما، به دفتر مدیر مدرسه و شلاق ملامت ها، خاطره ای ماندگار در دفتر ذهن مان ثبت شد.
--------------------
نقل از حاج آقا کریمی شاهرودی
سلام دوستان من
باز فرصتی شد همدیگر را ببینیم. لحطات شاد و گاهی تامل برانگیز رو باهم باشیم
من از این که در جمع صمیمی شما هستم به خود می بالم.
قفل شدن تاپیک رو پی گیری می کنم. بعید می دونم کسی عمدا این کار رو کرده باشد. چون همه دوستان از تاپیک خوش شان آمده بود.
به یاد تان کبوتران دعا هایم را به گند سبز استجابت می فرستم.
به هر حال زنده باشید پاینده
ایشون که حاج آقا فیاضی خودمون هستند؛ قلم شون عالیه، عکاسی شون هم حرف نداره. اینا می شه غیبت؟
سلام .
چرا دارم. خوبشم دارم:Labkhand:
ديروز يك مطلبي مي خوندم كه يك آقايي توي انگليس بليت بخت آزمايي برد و كلي هم خوشحال بود و اطرافيان هم مي گفتند خوش به حالش. با اون پول يك خونه ويلايي و مدل بالاترين ماشين و ... و خلاصه همه چيز براي خودش خريد.
يك روز وقتي دوستانش رفتند به خونش ديدن خودش رو دار زده. مي گفتند اون خودش رو كشت چون به تمام چيزهايي كه در زندگي آرزوشون را داشت رسيد و ديگه هدفي براي زندگي كردن نداشت!!!پس واقعا هيچ چيز اين دنيا حال نميده:Labkhand:
يكي از بزرگترين علتهاي دلزدگيهامون و خستگيهامون همينه.
ما كه جز اهل بيت بوديم. شما را نميدانم:Nishkhand:
سلام.
آخي...
خيلي باحال بود:Khandidan!:
فكر كنم هر كسي اين تاپيك رو قفل كرده بود تحت تاثير اين پست قرار گرفته و جو گير شده بود.:Khandidan!:
سلام.
استاد فكر كنم منظورتون گنبد بوده .:Labkhand:
سلام
وای چه گ ن د ی ز د م:Ghamgin:
ببخشید از بس با عجله می نویسم از این اشتباهات پیش میاد. که البته کم هم نیستند( انا معترف بذنوبی):Gig:
ویراستار بین دوستان نداریم؟
ای کاش کسی همه رو دستی به سرشون می کشید:Mohabbat: و برای یک کتاب آماده اش می کرد.:hamdel::Gol::Sham:
آره دیگه یکی در رو قفل می کنه یکی تاپیک رو. من باید اونو پیداش کنم هر دوتاش کار خودش بود. همون شب هم او در را قفل کرده بود و آنتن بودن برای مدیر مدرسه:Nishkhand:
سلام.
ملالي نيست استاد.
اشتباه كاملا لفظي بود. ماها هم بدتر از اين رو داشتيم:Cheshmak:
ان شاالله جلد دوم هم به زودي چاپ خواهد شد.:Cheshmak:
سوژه به زودي شناسايي خواهد شد.:Nishkhand:
راستي امروز يك مطلب خيلي جالبي خوندم كه با اجازه استاد حامي اين يك دفعه رو اينجا قرار ميدهم چون خواندنش خالي از لطف نيست.
راز خوشبختي در زندگي مشترك
روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختیشونو)بفهمند.سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟ شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.
اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم .
وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی ؟ حیون بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟" یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولته!:Khandidan!::Nishkhand:
آخه قدیما توی دهات ملاهایی بودن که تجربی کار میکردند سواد خوندن و نوشتن بلد نبودند ... احتمالا این دوستمون یه 120 سالی عمر داشته باشن...دورانی که مکتب ها کمتر بود:khandeh!:
اين خانومه در مورد چي صحبت ميكرد ؟آخرش چي شد ؟
فكر كنم درباره اينكه چه طور روان را با دين آشنا كنيم صحبت ميكرد ؟
سلام
گفته اند حالا نگو زوده؟
و من هم مطیعم
آخوندهای قدیمی با سواد زیاد داریم که بیچاره ها در بین مردمی بودند ولی کسی از علمشون استفاده نمی کرد.
اما
اما اجازه بدهید از حکایتی که یک هفته قبل شنیدم بنویسم
چون اصرار می کنید می گم:khandeh!:
احکام عملی- تصویری
روحانی ای می گفت در روستای ما مردم احکام و مسائل دینی رو خوب بلدند داشتم ریشه یابی می کردم به نتیجه نرسیدم
یه روز داشتم از پیشرفت تکنولوژی و وسایل آموزشی برای تدریس مسائل دینی می گفتم و بیان می کردم که اگر مسائل را با تصویرسازی و مثال بیان کنیم ماندگار تر است. تو آن جلسه چند پیر مرد بودند. با هم چیزی گفتند و خندیدند از آنها علت را پرسیدم گفتند خدا رحمت کند میرزا حبیب الله انسان با سوادی بود و متناسب با درک مردم سخن می گفت مردم هنوز هم سخنرانی ها و نکات و حکایاتی را که می گفت حفظ اند.
بعد گفت به عنوان مثال یک روز او هنگام سخنرانی با خود یک کتری آورد. همه با تعجب نگاه می کردند و همین کار سبب می شد بیشتر تشنه حرفی که می خواهد بزند بشویم. بعد به بیان مسائل شرعی پرداخت و با کتری مسئله استبراء را برای مردم توضیح داد. الان از هر فرد مسنی بی سوادی هم که در این روستا است این مسئله را بپرسید خیلی راحت توضیح می دهد.
نقل از حاج آقا م.ع قدیری
تبلیغ شکلاتی
پیرمرد که پدر شهید بود شکلاتی از جیبش در آورد و به من داد و گفت امان از دست شما آخوندهای امروزی. به کسی چیزی نمی دهید. خدا رحمت کند میزا حبیب الله را. همیشه جیب های آخوندیش که حسابی جا دار بود پر شکلات می کرد. در برخورد با مردم خنده رو بود و تو راه اگر با کسی مخصوصاً کودکی برخورد می کرد یه شکلات همراه با لبخند ملیحش به او می داد. امروز می بینید که سال هاست که او رفته اما مردم از لبانشان با شنیدن نامش خدا رحمت کند او را، قطع نمی شود.
----------------------
خودتونو ناراحت نکنید پیش میاد.
19 تمام
ده مرتبه از روی این غلط املایی بنویسید تا تکرا نشود.
1- زین
2- زین
3-:Nishkhand:
ناموس نامه
برخی از افراد متدین به جای گفتن اسم همسر یا دختر بزرگ شان اسم پسر شان را می گفتند. و برخی می گویند مثلا منزل می گفت.... البته الان درصدد تحلیل این امر و درستی یا غلطی آن نیستم.
استاد دانشگاهی بود مدت ها بود با طلبه ها کلاس و تدریس داشت روزی با تعجب پرسید ببینم شما به جای این که بگویید همسر یا خانمم می گوید؛ میگید منزل می گوید
بچه ها خندید و گفت همه نه ولی مرسوم هست بین طلاب.
یکی از طلاب شوخ گفت البته
با طرح آقای احمدی نژاد اگه طلبه ها خونه دار بشن به زودی به جای "منزل می گفت" می گویند آپارتمان.
-------------------------------------------
نکته روان شناختی
یکی از نزدیک ترین چیزهای مأنوس برای هرکس نام اوست. نام فرد چون پرچم شخصیت او را به دوش می کشد حکم کل شخصیت فرد را دارد.
یکی از شکایات عمقی که برخی از خانم ها دارند از سردی و خشکسالی عاطفی در منزل است. بسیاری از خانم ها می گویند ما از همسرمان کادوی گران قیمت و...نمی خواهیم دوست داریم نه بین مردم و فامیل حداقل تو خونه من رو با اسم خودم صدا کنه اسم خودم که از کوچکی باهاش بزرگ شدم .
پیرمرد با محبت
برای تبلیغ از قم به شهر ما می آمد از روحانیون بسیار مسن است شاید 70 سال سن داشت. رابطه عاطفی او با همسرش برای من درس بود وقتی از شهرش می رسید سریع به خانمش تماس می گرفت. از عبارات عاطفی زیادی در سخن گفتن با همسرش استفاده می کرد و به بهانه هم کلامی با او بحث را طول می داد و گاهی از اتفاقاتی حرف می زد که توی روز براش رخ می داد. و این تنها برای باز شدن کانال گفت و گو بود.
نقل از حاج آقا م.ع.قدیری
سلام.
خب استاد. خودتون خواستيد:Nishkhand:
البته ببخشيدها :
با يك گنبد هم كه از قبل داشتيد مجموعا مي شود :18 تمام.:khandeh!:
حالا چون شما هستيد تخفيف ميدم 20 مرتبه از روي هر كدام بنويسيد:Graphic (12):
:Moshtagh::Mohabbat:
با اجازه
من هم حس شوخ طبعی گلیده یعنی گل کرده است چه کنم دیگه امروزه عیده.
روحانیون حسابشون با دیگران فرق داره باید تلاش کنند اهل عمل باشند و گرنه شامل داستان زیر می شوند.
می گویند شاه- رحمت الله علی اعدائه- را در بهشت دیدند سرگردان است با پریشانی در حالی که نفس نفس می زدو عرق از جبینش شر شر می ریخت به این سو و آن سو می دوید. شخصی جلوی او را گرفت گفت تو را خدا یه لحظه صبر کن چرا این قدر پریشونی گفت تو من رو در ک نمی کنی بابا این جا تو بهشت به من هزار تا حوری بهشتی دادند ولی پدرم و جد اباءم در آمد از بس گشتم دنبال یه حاج آقا اینا رو برام عقد کنند.
بعد در حالی که سرش را می خاراند گفت راستی شیخ علی تهرانی، گفت چی؟ گفت بابا چرا از اول به فکرم نرسیده بود. کار خودشه باید این دور و ورا باشه اونو پیداش کنم برام عقدشون می کنه. (آخه اون خیلی به گردن من و صدام حق داره).
فعلا تا کسی منو ندیده بهتر جیم شم تا زمانی دیگر
بای
سلام
شما لطفا يه كاري بكنيد .اين داستان ها رو كامل بنويسيد . ننويسيد ادامه دارد . در مقابل كار انجام شده قرار بگيرن به شما نگن ، نگوييد .:Nishkhand:
من پست يكي دو خطي كه ميبينم بدو ميرم بخونمش يهو ميبينم نوشته ادامه دارد :Ghamgin::Khandidan!:
يه چيز ديگه بقيه اشتباه مينويسن من اشتباه ميخونم
اول تدريس احكام با كتري رو خوندم تدريس احكام با دكتري. فكر كردم طرف مدركش دكتري بوده
توي پست جناب فراري هم ، تا ، كسي رو خوندم تاكسي (وسيله نقليه)
حالا اونايي كه اشتباه مينويسيد من چه جور ميخونم خدا ميدونه.اينجا چندين تا ملاي بيسوادي داريم .
اون قضيه پيرمرد 70 ساله بايد درسي باشه براي ما ولي خوب معمولا عشق بين زن و شوهرا فقط اول و اخرش اتيشيه . زياد ديدم . تازه آخراش خيلي آتيشي تر ميشه .
يه پيشنهاد بذاريم بالايه 80 ،90 متاهل بشيم .انگيزمون واسه ادامه زندگي هم بيشتر ميشه:Khandidan!:
سلام
منظور کس خاصی نبود. جناب عقلم میگه حالا زوده:Nishkhand::Sham:
برخی افرادی که پای سخنان روحانیون حاضر می شوند برای استفاده نمی آیند در واقع برخی افراد دستگاه ارسال پارازیت سیارند. اگر روحانی نتواند این افراد را شناسایی و خاموش کند ممکن است وقت خود را از دست بدهد، اعصاب خود و دیگران را خورد کند و شبهات زیادی به مخاطبان القاء شود. داستان زیر را بخوانیم
حاج آقا وسط بحث بود که فردی دست بالا برد و گفت: ببخشید اسم زن شیطان چیه؟
حاج آقا که فهمید او قصد اذیت دارد و نه فهم. گفت: خب عزیز دلم من که نمی تونم اسم ناموس مردم را رو منبر جلوی این همه نا محرم ببرم. تشریف بیاورید تا آهسته به خودتان بگم.
مردم او را تشویق کردند که بلند شود و برود پاسخ را بشنود و او با اصرار مردم بلند شد و نزد حاج آقا رفت. حاج آقا خم شد و در گوش او گفت تا چشم فضول معرکه کور.
بعد بلند گفت صلوات بفرستید و او را راهنمایی کرد که برود بنشیند.
مردک بیچاره که یکه خورده بود و شوک سنگینی بهش وارد شده بود آمد نشست. برخی از اطرافیان از روی کنجکاوی آهسته پرسیدند: اسمش چی بود.
گفت: هرکی می خواد خودش زحمت پرسش را تحمل کند
سلام.
ايول حاج آقا. عجب جواب تميزي داديد:Kaf:
شوخی زیاد پسندیده نیست، پیامبر می فرمودند من شوخی و مزاح می کنم ولی از حق خارج نمی شوم. بهتر است طلاب که الگوی مردم هستند حدود شوخی را از الگوهای خود، امامام معصوم -ع- بیاموزند. در ادامه به برخی از این شوخی ها اشاره می کنیم
شوخی پیامبر
بانویی به خدمت پیامبر خدا رسید . پیامبر از او سؤال کرد که همسر کدام یک از مسلمانان است . زن، پاسخ داد که : فلان کس . پیامبر پرسید : «همان که سفیدیای در چشمش هست؟». زن، برافروخته پاسخ داد : نه، ای پیامبر خدا ! چشم همسر من سالم است . پیامبر خندید و فرمود : « چرا رنجیده شدی؟ مگر کسی هست که در چشمش سفیدی نباشد؟».
------------
بحار الأنوار، ج 16، ص 294