غزل هاي فراقي
..........
رود خاموش
موج ساكت
قايق در خواب بي هيچ مشغله اي مشعل مناجاتم مي سوخت
شب سردي بود
مي ريختم هيزم تفكر در كرسي انديشه
گرم شد نم نمك پاي مكاشفه ام
لحاف شهود برايم سنگين بود.
غمزه اي زد،
رخ الهام و ببردم با خود
كلبه تعلقم بست محكم
قفل زد صندوق فراخ دهنِ و دُهْن خواه و مداهنه گرم سبك شدم همچون پَر و پري
بي پرا پر تحسس گشودم نمي دانم خواب بودم يا بيدار
اما
مي گويم چه يافتم نزد آن ديوار
واي چه شكوه داشت و عظمتي آي نفس
حواست با من است؟
مي شنوي قصه داستانمان را؟ چه بگويم از آنچه ديدم؟
و تو
چه يابي از آنچه گويم؟ همين قدر دان
************ برايت دارم خبري خوش
باورت مي شود مسافر اين ويرانه ايم چند روزي هستيم و بعد هم روانه ايم؟ ديدم در آينه سلوك
محل صدور سجلد و كارت اقامتم منِ بي مقدار جا مانده از يار اصلا بگذار تا فاش بگويم فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
بعد از اين داستان عجيب به خداوندي دادار! نشانم داد الهام طاووس زيباي اهل بهشت (عج) را
نصاب حُسنش تمام بود براي گرفتن زكات، من مسكين شدم غرق در درياي جمالش كيش و مات رخ تمام عيارش
و چه دُري سفته
آن شاعري كه چنين گفته
از دست غیبت تو شکایت نمیکنم
تا نیست غیبتی نبود لذت حضور
مي شد اي كاش
بچشيم شراب لذت ترك لذت
مي شد اي كاش
چو حافظ شاهنده شويم
مي شد اي كاش
در كشور حضور مقيم و پناهنده شويم
«حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ «متی مَا تلقَ مَن تَهوی دعِ الدنیا و أهملْها»
*****************
باز شد و گل،
..... غنچه غمناك دلم
ذوب شد و سيل،
.... قالب يخ زده اشكم يكه و تنها بود
زده بود تكيه بر ديوار بلند غربت
و جاري بود
رود غم و سيل اشكش
گفت تا ابد به خدا
گريه مي كند بر حسينش
آنگاه ز جام لعل لب هايش نوشاند به من شراب كربلايش «شيدا» شدم و سر آسيمه سرودم
شعر شمع و شاهد و شهودم
*************************
كه آي مردم!
قسم به جنون! قسم به ياس(عليهااسلام) قسم به گل نرگس قسم به خون خدا! قسم به معناي زندگي!
قسم به لطافت و مردانگي عباس،
قسم به ابا عبدالله و غلامش، جون
قسم به عشق دمشق (عليها السلام)!
قسم به زينب و شكوه «ما رأيتُها الا جميلايش»!
و قسم به نغمه شيدايي حسين و سكينه و ربابش!
كه من...
آري من در مثنوي مشهور جنون
نمي بينم شر و شوري در ليلي و مجنون
*********************
ثانيه هاي تند پا
يكايكمي رسيدند به آن مكان
بي رمق،
خسته
و دلشكسته
مي افتادند از درخت زمان
مي رسيد به گوش عالم
تاپ تاپ تپش اقبالم
نگران گذر وقت بودم
كم بود، وقت ملاقاتم، با دوست خدا،
ابر فرصت ها ميگذشت
تب داشت روح تنم
تن روحم بود مغموم
بي خود از خويشتن حود شدم و خويش
تو بگو مست حيران ديوانه و درويش
من بودم و زمين و صاحب الزمان
چون گدايان كاسه نياز بردم پيش
پر شد كاسه چشم اشك و ان ماه وش
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم: «ای بخت! بِخُسبیدی و خورشید دمید»
گفت: «با این همه از سابقه نومید مشو
در نامه اي كوتاه هل هلكي
جا دادم خواسته هايم زوركي
گفتم با صداي لرزان و اشكي ريزان:
****************************
و لختي بعد بشكفت وجدان وجودم ژاله نارس اشكم بغلتيد و آن دُر گران روي صفحه رويم سُر خورد
و سريع سِرّي گفت و من غايب بي هيچ زحمتي به خود آمدم تا سر جاده حضور پياده شدم از اسب شهود زفت كرد الهام بيدار مرا و برفت چو طفلي كه جا مانده از مادرش گرفتم دامن بهانه آن ماه وش من كجا هستم؟
پس چه شد شاهد و شمع و شراب و شهود؟!
آن جوانمرد نكو رو كجا رفت؟
**********************************
آمد فرود شاهينِ قوي پنجه غم ها بر سر قله قلبم چرخي زد و آمد و نشست
و من باز گيج و مبهوت به تنماي وصالش گفتم:
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
واي بر من
تاجر كشتي شكسته
نالايق بي قايق
دور افتاده از ساحل
آشفته، ورشكسته خسته
با نشتر گناه
زخم عميق فراق به خود زده
عاشق دعاي عهد و تعهد نخوانده
*** پاي اميدم پر شده بود از خار انتظار
تا بن دندان
مجهز بود لشكر بي رحم غم و غربت
و من بي يار
در لاك تأمل ايام خزيدم
در افق غيبت و حسرتم
غرق تماشا و تمنايش گشتم
***
اما...
واي خداي من!
مچاله مي كند دست قوي فراقش قلبم
واي خداي من!
بي نمك حضور او
چه بد مزه است غذاي زندگي
چه تلخ است فيلمنامه دنياي دني
وه!
چه سرد بود پاييز وصال و خزان جدايي
جوشيد زلال اشك از چشمه قلبم
بي پيرايه و ريا چنين زمزمه كردم:
«جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد»
***********************
پوشيدم پوستين شيدايي
بر سر نهادم كلاه تدبير و اميد
و به خود پيچيدم شال شرم حضور
و هق هق كنان زمزمه مي كردم: سلیمی منذ حلت بالعراق
الاقی من نواها ما الاقی
الا ای ساروان منزل دوست
الی رکبانکم طال اشتیاقی
ربیع العمر فی مرعی حماکم
حماک الله یا عهد التلاقی
بیا ساقی بده رطل گرانم
سقاک الله من کاس دهاق
می باقی بده تا مست و خوشدل
به یاران برفشانم عمر باقی
درونم خون شد از نادیدن دوست
الا تعسا لایام الفراق
دموعی بعدکم لا تحقروها
فکم بحر عمیق من سواقی
وصال دوستان روزی ما نیست
بخوان حافظ غزلهای فراقی
سرباز فراري
سلام علیکم
بسیار زیبا وپرمفهوم باسبکی نو سروده شده است،و کامل مخاطب را با حس شعر همراه میکند،شاعربه زیبایی لحظه درک حضور یار( امام عصر علیه السلام ) را به تصویر کشیده و به خوبی شوق این دیدار و عذاب این فراق را به مخاطب منتقل میکند. طیب الله انفسکم
سلام
در حالت مکاشفه ای که بیان شد ابتدا ذهنم بسوی کشف ذات حق رفت، تا بدانجا که اشاره به طاووس اهل بهشت شد.
تشبیهات جالبی بکار برده شده است
مي ريختم هيزم تفكر در كرسي انديشه
و...
بنظرم در شعر پراکندگی دیده می شود، شاید بخاطر اطاله کلام باشد.
اشاره به تدبیر در زمان با توسل به امید در انتها زیبا بود.
پ.ن.
نه صاحب نظرم و نه شاعر ولی از آنجائیکه استاد گرانقدر از عموم نظر خواستند، جسارت کردم و بعنوان یک خواننده نظرم را گفتم.
از صاحنظران حاضر نیز عذرخواهی می کنم.
قی بده تا مست و خوشدل
به یاران برفشانم عمر باقی
درونم خون شد از نادیدن دوست
الا تعسا لایام الفراق
دموعی بعدکم لا تحقروها
فکم بحر عمیق من سواقی
وصال دوستان روزی ما نیست
بخوان حافظ غزلهای فراقی
[h=1]سُلَیمی مُنذُ حَلّتْ بِالعِراق[/h]
تفسیر عرفانی
1. از هنگامی که معشوق من به عراق سفر کرده -یا در عراق مانده -از دشمنی های او می بینم آنچه می بینم، یعنی از فراق او خیلی رنج می برم.
2. ای ساربانی که به راه عراق می روی! اشتیاق من به دیدار مسافران تو-که محبوب من نیز یکی از آنهاست -همواره بیشتر می شود.
3. به حرف عقل خود گوش نده و شراب بنوش و آواز خواندن جوان های عاشق عراقی را بشنو.
4. بهار عمر در مزرعه ی شما بود، ای خاطره ی روزگار دیدار! خدا نگه دار تو.
5. ای ساقی! جام شراب بزرگی به من بده؛ خدا از شراب بهشت سیرابت کند.
6. در این روزهای پیری به یاد دوران جوانی خود می افتم که در محفل رندان به آواز چنگ گوش می سپردم و رقص ساقی را تماشا می کردم.
7. ای ساقی! از باقیمانده ی شراب برایم بریز تا بنوشم تا سال های مانده از عمر را با یاران خوش بگذرانم.
8. از فراق محبوب، دلم خون است؛ آیا روزهای فراق پایان ندارد؟
9. اشک های مرا در دوری از شما دست کم نگیرید؛ از این جویبارها چه دریاهای عمیقی که پدید می آید.
10. لحظه ای با انسان های نیکخواه و خیراندیش همراه شو و این توافق های دوستانه را غنیمت بدان.
11. ای خواننده ی خوش صدا! از این به بعد شعر فارسی خود را به شیوه ی خوانندگان عراقی بخوان.
12. ای شراب! ای دختر رز! تو مانند عروس زیبای هستی که همه خواهان وصال تواند، اما گاهی شایسته است که از تو دور بود.
13. کسی می تواند با خورشید، هم خانه شود که مانند حضرت مسیح دل از دنیا و هر چه در آن است کنده باشد.
14. ای حافظ! رسیدن به دوستان عزیز، نصیب ما نیست؛ پس غزل های دردآلود و غمیگنانه بخوان که از درد جدایی و فراق حکایت داشته باشد.
منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
سُلَیمی مُنذُ حَلّتْ بِالعِراق *** ألاقی مِنْ نَواها ما اُلاقِی
الا ای ساروان منزل دوست *** اِلی رَکَبانِکُمْ طالَ اشتیاقی
تفسیر عرفانی
1. از هنگامی که معشوق من به عراق سفر کرده -یا در عراق مانده -از دشمنی های او می بینم آنچه می بینم، یعنی از فراق او خیلی رنج می برم.
2. ای ساربانی که به راه عراق می روی! اشتیاق من به دیدار مسافران تو-که محبوب من نیز یکی از آنهاست -همواره بیشتر می شود.
یعنی فکر کردید منظور استاد "حامی" ، مواقع عام بوده؟! :khandeh!:
اما اظهار نظر در باره ی اینکه در شعر نو تا چه حدّ باید در بند وزن و قافیه باشیم در تخصص جناب رضا-دی است
ایشان در فنون شعر و تشخیص آن استاد مسلمند
البته فکر کنم منظورتان این بوده: در فنون شعر و تشخیص آن ؛ استاد ؛ مُسلِمَند :ok:
از آنجایی که اکثر اساتید سایت شاعر هستند ولی رو نمی کنند
(مثل بعضی ها.... :Cheshmak:)
پس استاد مسلم هم می توانند جزء اساتید این فن باشند
خواهر گرامی شما که بهتر از هر کسی می دانید بنده در شعر نو تخصص قوی ندارم
فقط به نظرم پاسخ سرکار "ریحانه النبی" با آنکه فرمودند من متخصص نیستم ، ولی خیلی خوب و تخصصی بود
بنظرم در شعر پراکندگی دیده می شود، شاید بخاطر اطاله کلام باشد
من هم نظر خودم را بعد از خواندن کامل شعر ، به عنوان یکی مثل دیگران عرض خواهم کرد
اينم از بدبختي حوزه شعر و شاعريه كه هر كسي از ننه اش قهر مي كني
مي خواد شعر بگهb-)
سلام علیکم
عرض ادب و احترام به محضر شما
اما این شعر خیلی زیبا بود استاد! احسنت،طیب الله انفسکم
نکته: از شعرهایی که این شاعر محترم میسرایند معلوم است چندان هم سرباز فراری نیستند!اگر سرباز فراری بودند که اینقدر خوب مسیر را نمیشناختند و به محضر فرمانده اشان درک حضور پیدا نمیکردند! اگر همه سرباز فراری ها اینگونه باشند که خیلی جای خوشحالی دارد ،به نظر بنده که ایشان «سرباز خط مقدم» هستند نه « سرباز فراری» مگر اینکه از نفس دنیایی به سوی نور الهی فرار کرده باشند ودر حرکت باشند که در این صورت بله میشود به این شاعر بلند مرتبه گفت نام خوبی انتخاب کرده اند «سرباز فراری» !
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و الرحمه
وقت به خیر
جناب حامی
یک مطلب مهم به نظرم خصوصا در این شعر کمک کننده هست
شیوه خواندن نگارنده خیلی به درک درست شعر کمک می کند
اگر شعر سراینده این شعر را با صوت گوش می دادیم یقینا قابل فهم تر بود
چون در آنصورت احساسشان بر زبانشان جاری می شود و بر قلب مستمع بیشتر می نشیند
کلادر مفهومش سختی نداردچون کلمات سنگین ندارد
اما ریتم شعر مقداری در فهم قصد نویسنده موثر است
کاش لااقل شما مثل جناب اویس که پاره ای مطالبشان را صوتی در سایت قرار دادند
شعر این بزرگوار را قرائت می فرمودید و ما بهتر با شعر آشنا می شدیم
اينم از بدبختي حوزه شعر و شاعريه كه هر كسي از ننه اش قهر مي كني
مي خواد شعر بگه
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام علیکم ورحمه الله و برکاته
تنهایی چشمه شعر رو کمی قلقلک میده
اما تعبییر سرکار یارب رو بنگرید
نکته: از شعرهایی که این شاعر محترم میسرایند معلوم است چندان هم سرباز فراری نیستند!اگر سرباز فراری بودند که اینقدر خوب مسیر را نمیشناختند و به محضر فرمانده اشان درک حضور پیدا نمیکردند! اگر همه سرباز فراری ها اینگونه باشند که خیلی جای خوشحالی دارد ،به نظر بنده که ایشان «سرباز خط مقدم» هستند نه « سرباز فراری» مگر اینکه از نفس دنیایی به سوی نور الهی فرار کرده باشند ودر حرکت باشند که در این صورت بله میشود به این شاعر بلند مرتبه گفت نام خوبی انتخاب کرده اند «سرباز فراری» !
یازهراسلام الله علیها
برداشت شما از این شعر چیست؟
يكي از دوستان مي گفتند اين شعر به روز نيست و مربوط به ادبيات 20-30 سال قبل همخوان است
به هر حال نظري است قابل تأمل
**************** السلام ای قاسم نیکو سرشت
از جمالت گشت زیبا صد بهشت
گفتی احلی من عسل تو مرگ را
آب دادی شاخه وگل برگ را
از بلوغ معرفت تابیده ای
چون شهادت را عسل نامیده ای
این سخن ژرفای عرفان شماست
باز تاب معرفت در کربلاست
کربلا گنچنه ی اسرار ها ست
هم چنین گلواژه رفتار ها ست
کشف آن اسرار را کشاف نیست
صرف آن کردار را صرّاف نیست
کربلا میدان جان بازی بود
مایه ی فخر و سر افرازی بود
مکتب عشق است و درس آموختن
مکتب پر وانه های سوختن
نقل از :
مثنوی عشق
آيت الله العظمي مادر
.....
پيرايشگرايام
بربالين طبيعت آمد آرام آرام
...و
پاييز شد
موي درختان پير را كرد كوتاه
فكل نو نهالان را اصلاح
عروس گل، پرپر شد دختر تاك خشك شد بر زمين افتاد
***
وه!
چه تيز است قيچي حقيقت!
و چه تند تيغ واقعيت!
***
مادرم ناتوان و زرد و پژمرده
منحني و كهنسال و خسته
دائم الركوع است و قد خميده
ذاكر و شاكر است پيوسته
فصل پاييز شده دانشگاهش
و خداوند رحمان استادش
درس مي خواند با غنج و ناز
مي كند عشوه بهنگام نماز
دلبري و دلال، وقت راز و نياز
**
اشك،
جوشان از چشمه هاي زلالش
شهد ذكر،
جاري از كنج لبانش مخزن عرفانش، پر از شِكَر شُكر و شكوه پنهاني
گرچه هوا سرد سرد سرد است
گرچه كساد است باز محبت
گرچه سنگين است تورم همدلي
...ولي
بخاري مهرش،
هنوز هم گرم گرم گرم است
شكوفههاي دعايش،
رنگانگ و شاد و سرمست
شانه ميزند
بر موهاي سپيدش
بي قرار است رباب دلش
باز آواز مي خواند
با همان كوك ميزان قديمش:
«مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو»
براي عمر بيشتر
شده گونه هايش تر
ميزند چنگ به تار آيينه
مي زند به درگاه خداي چانه
آري
كودك درونش شده زود رنج و پير
بگذريم از اين قصه و غصه دلگير
***
اين مادر رنجور و بيمارم
برايش اگر قدمي بردارم
مي ريزد اشكش
مي شكند بغضش
مي كند دعاي خيرم
گرچه بزرگسال است
ولي چون كودك
زود شاد مي شود
به بهانه و بهايي اندك
قيامت مي شود درونم
غوغا مي كند،
قاضي عادل وجدانم
و مي رود برفراز مناره گونه
مؤذن اشكم
و من...
شرمنده مي شوم
چنين به معبودم گويم:
قسم...
قسم به زلال آب و صفاي آيينه
قسم به صلاي آيه ها و نداي ندبه و آدينه قسم به آيت الله العظماي محبت، مادر
قسم به مهرباني و لبخند يا كريم
قسم به آيت «كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ»
قسم به داستان دستاس و حرمت پينههايش(عليهاالسلام)
ببخشش مادران ما
بگذر تو اي خوب، از آنها
.................
سرباز فراري
مادرم...
مادر اي چشمه صدق و صفا
مادر اي نور رحمت اي هدي
اي ز زحمت روي تو نيلي شده
آسمان و قلب تو زخمي شده
مادرم سر لوحه مهر و وفا
دور باشد از سرايت هر جفا
اي عزيزم نور چشمم اي رحيم
اي چراغ راه مر عقل سليم
اي گل سر سبد هستي من
غصه قصه توست داغ چمن
.............
سرباز فراري
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و الرحمه
از حضرتعالی که لطف نموده و شعر را تصحیح فرمودید
و نیز از سرکار حبیبه که شعرها را مورد عنایت قرار می دهند
بسیار سپاسگزارم
و همچنین از جناب حامی که برای گذر صحیح از موانع راهنمایی های بسیار مفیدی می فرمایند
کمال تشکر را دارم
ان شاءالله همه شما بزرگواران در امورتان موفق
و در هر دو جهان عاقبت به خیر باشید
رضای عزیز سلام .
این شعر را هم اصلاح فرمایید :
این فضا بی دود و بی سیگار است
عکس سیگاری چرا در کار است ؟
این سیگار و دود آن در این فضا
کی بود شایسته ای نکو رضا ؟
بی قرار است این دل مختوم من
مُهر بر دار از دلم مِهرت بزن
سلام و عرض ادب
اگر اجازه بدهید می خواهم شما را به یک مشاعرهء دوستانه دعوت کنم
البته از حضور سایر شاعران نیز استقبال میکنم ، ولی مایلم استارت آن با مشاعره در حضور شما خواهر بزرگوار باشد
تفاوت این مشاعره با سایر ، این است که اشعار را باید خودمان بسرائیم ، نه اینکه از اشعار شعرای دیگر استفاده کنیم
شروع شعر ، با حرف انتهایی شعر قبلی خواهد بود
وزن شعر هم اگر طبق شعر قبلی باشد بهتر است ، اما اجباری نیست
خب تعیین قوانین با من بود ، دیگر تعیین موضوع با شما
سلام و عرض ادب
اگر اجازه بدهید می خواهم شما را به یک مشاعرهء دوستانه دعوت کنم
البته از حضور سایر شاعران نیز استقبال میکنم ، ولی مایلم استارت آن با مشاعره در حضور شما خواهر بزرگوار باشد
تفاوت این مشاعره با سایر ، این است که اشعار را باید خودمان بسرائیم ، نه اینکه از اشعار شعرای دیگر استفاده کنیم
شروع شعر ، با حرف انتهایی شعر قبلی خواهد بود
وزن شعر هم اگر طبق شعر قبلی باشد بهتر است ، اما اجباری نیست
خب تعیین قوانین با من بود ، دیگر تعیین موضوع با شما
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و الرحمه
بزرگوار اینطور که اشاره فرمودید
فکر کردم خودتان نسروده اید؟
این شعر حافظ با سوالتان به ذهنم رسید:
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
بسم الله الرحمن الرحیم
تقدیم به آنکه جام الستش را نوشیدیم
بر خان(1) امید تو، لَختی بنشینم من
در سختی و درد و رنج، آغوش تو بینم من
یک دم نظری فرما بر این دل مسکینم
بینی تو مرا آنجا بر خاک نشینم من
مِی خوردم و افتادم بر جاده رسوایی
این راحلِ بیچاره آشفته ترینم من
غرق گنهم جانا بر من نظری فرما
دلسوخته در راهت بین مست ترینم من
لغزیدم و افتادم در حالت مستی ام
بر جاده رسوایی با بند قرینم من
آه از دل رسوایم، آه از تن رنجورم
آه از نفس کوته آخر که چنینم من
دلدار ندیدم من از غصه خمیدم من
کی می شودم یارا رویت که ببینم من
ز.ا.الحسینی
1.سفره
الان هم نگفتم از من است!!
شاعر هر بزرگواری هست همان بیت حافظ برایم تداعی می شود
بنام خدا
از وصف زمانه ، شده خاموش لسانم
پنهان شده بغضی همه در سینهء جانم!
در دور زمانیـــم چو پروانه گرفتار
در گرد چنین شمع نخواهم که بمانم
این شمع که عمرش به نهایت دو سه روزی ست
گردیدن بر دایره اش هست گرانم!
مردم همه کورند به بی ارزشیِ شمع
هم جرم من این است ، که این هست عیانم
مَستَند خلایق همه اندر غل و زنجیر
دستی نبُوَد تا ز اسارت برهانم
لال است زبانِ من و کر گوش خلایق
آنجور بمانند و چنین نیز بمانم
در کشمکش ماندن و رفتن دل اسیر است
قلبم همه مشتاق و دگر نیست توانم
تا آخر این قصه زمان نیست ، عجیب است...
من مرگ زمان خواهم و محتاج زمانم!
(نقد خود برتر بینی در بین برخی مذهبی ها)
بنام خدا
ای بوتهء پر ریش! که در رأس مداری! (خودت را رأس همه چیز میدانی)
بر پیر و جوان برتری و فخر تو داری!
گردیده به نامت سند کل مساجد
باشد که قدم پیش فقیران بگذاری!
دولا شده آن قامت رعنا ز سجودت
ای کاش که سر پیش خدایت بگذاری!
پیشانی تو زخمیِ از مهر نماز است
در داخل پیشانی خود گو که چه داری؟
هر روز کنی قلب خلایق به زبان خون
هر شب دم درگاه خدا گریه و زاری!
تسبیح به دستان تو و ذکر به لبهات
اما دلت از یاد خدا هست فراری!
شیطان که شده رانده ز درگاه خداوند
یک عمر سرش بود سر خاک به زاری
اما چو خدا دید که مغرور به خویش است
گفتا که برون شو که تو یک خیر نداری!
بی رأفت و عشق ار بکنی هر چه عبادت
هم جمله عبادات تو را نیست عیاری
بر خاک ، سر سجده نهادن که هنر نیست
خود خاک بشو ، گر که به دل شرک نداری
باسمه الرزاق
با سلام و احترام
شاعر مکاشفه و یا رؤیایی را بیان می کند که در آن، رؤیت جمال بی مثال
ولی الله اعظم صاحب الأمر و الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف روزی
و قسمتش شده است و بعد از تغییر آن حال و یا بیدار شدن از آن رؤیای شیرین
در فراق آقا(عج)لب به ترنم و زمزمه ی اشعار فراقی می گشاید(الله اعلم)
غزل هاي فراقي
..........
رود خاموش
موج ساكت
قايق در خواب
بي هيچ مشغله اي
مشعل مناجاتم مي سوخت
شب سردي بود
مي ريختم هيزم تفكر در كرسي انديشه
گرم شد نم نمك پاي مكاشفه ام
لحاف شهود برايم سنگين بود.
غمزه اي زد،
رخ الهام و ببردم با خود
كلبه تعلقم بست محكم
قفل زد صندوق فراخ دهنِ و دُهْن خواه و مداهنه گرم
سبك شدم همچون پَر و پري
بي پرا پر تحسس گشودم
نمي دانم خواب بودم يا بيدار
اما
مي گويم چه يافتم نزد آن ديوار
واي چه شكوه داشت و عظمتي
آي نفس
حواست با من است؟
مي شنوي قصه داستانمان را؟
چه بگويم از آنچه ديدم؟
و تو
چه يابي از آنچه گويم؟
همين قدر دان
************
برايت دارم خبري خوش
باورت مي شود مسافر اين ويرانه ايم
چند روزي هستيم و بعد هم روانه ايم؟
ديدم در آينه سلوك
محل صدور سجلد و كارت اقامتم
منِ بي مقدار جا مانده از يار
اصلا بگذار تا فاش بگويم
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
بعد از اين داستان عجيب
به خداوندي دادار!
نشانم داد الهام
طاووس زيباي اهل بهشت (عج) را
نصاب حُسنش تمام بود
براي گرفتن زكات، من مسكين
شدم غرق در درياي جمالش
كيش و مات رخ تمام عيارش
و چه دُري سفته
آن شاعري كه چنين گفته
از دست غیبت تو شکایت نمیکنم
تا نیست غیبتی نبود لذت حضور
مي شد اي كاش
بچشيم شراب لذت ترك لذت
مي شد اي كاش
چو حافظ شاهنده شويم
مي شد اي كاش
در كشور حضور مقيم و پناهنده شويم
«حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
«متی مَا تلقَ مَن تَهوی دعِ الدنیا و أهملْها»
*****************
باز شد و گل،
..... غنچه غمناك دلم
ذوب شد و سيل،
.... قالب يخ زده اشكم
يكه و تنها بود
زده بود تكيه بر ديوار بلند غربت
و جاري بود
رود غم و سيل اشكش
گفت تا ابد به خدا
گريه مي كند بر حسينش
آنگاه ز جام لعل لب هايش
نوشاند به من شراب كربلايش
«شيدا» شدم و سر آسيمه سرودم
شعر شمع و شاهد و شهودم
*************************
كه آي مردم!
قسم به جنون!
قسم به ياس(عليهااسلام)
قسم به گل نرگس
قسم به خون خدا!
قسم به معناي زندگي!
قسم به لطافت و مردانگي عباس،
قسم به ابا عبدالله و غلامش، جون
قسم به عشق دمشق (عليها السلام)!
قسم به زينب و شكوه «ما رأيتُها الا جميلايش»!
و قسم به نغمه شيدايي حسين و سكينه و ربابش!
كه من...
آري من در مثنوي مشهور جنون
نمي بينم شر و شوري در ليلي و مجنون
*********************
ثانيه هاي تند پا
يكايكمي رسيدند به آن مكان
بي رمق،
خسته
و دلشكسته
مي افتادند از درخت زمان
مي رسيد به گوش عالم
تاپ تاپ تپش اقبالم
نگران گذر وقت بودم
كم بود، وقت ملاقاتم، با دوست خدا،
ابر فرصت ها ميگذشت
تب داشت روح تنم
تن روحم بود مغموم
بي خود از خويشتن حود شدم و خويش
تو بگو مست حيران ديوانه و درويش
من بودم و زمين و صاحب الزمان
چون گدايان كاسه نياز بردم پيش
پر شد كاسه چشم اشك و ان ماه وش
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم: «ای بخت! بِخُسبیدی و خورشید دمید»
گفت: «با این همه از سابقه نومید مشو
در نامه اي كوتاه هل هلكي
جا دادم خواسته هايم زوركي
گفتم با صداي لرزان و اشكي ريزان:
يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ
فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ
****************************
و لختي بعد
بشكفت وجدان وجودم
ژاله نارس اشكم بغلتيد
و آن دُر گران
روي صفحه رويم سُر خورد
و سريع سِرّي گفت
و من غايب
بي هيچ زحمتي
به خود آمدم
تا سر جاده حضور
پياده شدم از اسب شهود زفت
كرد الهام بيدار مرا و برفت
چو طفلي كه جا مانده از مادرش
گرفتم دامن بهانه آن ماه وش
من كجا هستم؟
پس چه شد شاهد و شمع و شراب و شهود؟!
آن جوانمرد نكو رو كجا رفت؟
**********************************
آمد فرود
شاهينِ قوي پنجه غم ها
بر سر قله قلبم
چرخي زد و آمد و نشست
و من باز
گيج و مبهوت به تنماي وصالش گفتم:
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
واي بر من
تاجر كشتي شكسته
نالايق بي قايق
دور افتاده از ساحل
آشفته، ورشكسته خسته
با نشتر گناه
زخم عميق فراق به خود زده
عاشق دعاي عهد و تعهد نخوانده
***
پاي اميدم پر شده بود از خار انتظار
تا بن دندان
مجهز بود لشكر بي رحم غم و غربت
و من بي يار
در لاك تأمل ايام خزيدم
در افق غيبت و حسرتم
غرق تماشا و تمنايش گشتم
***
اما...
واي خداي من!
مچاله مي كند دست قوي فراقش قلبم
واي خداي من!
بي نمك حضور او
چه بد مزه است غذاي زندگي
چه تلخ است فيلمنامه دنياي دني
وه!
چه سرد بود پاييز وصال و خزان جدايي
جوشيد زلال اشك از چشمه قلبم
بي پيرايه و ريا چنين زمزمه كردم:
«جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد»
***********************
پوشيدم پوستين شيدايي
بر سر نهادم كلاه تدبير و اميد
و به خود پيچيدم شال شرم حضور
و هق هق كنان زمزمه مي كردم:
سلیمی منذ حلت بالعراق
الاقی من نواها ما الاقی
الا ای ساروان منزل دوست
الی رکبانکم طال اشتیاقی
ربیع العمر فی مرعی حماکم
حماک الله یا عهد التلاقی
بیا ساقی بده رطل گرانم
سقاک الله من کاس دهاق
می باقی بده تا مست و خوشدل
به یاران برفشانم عمر باقی
درونم خون شد از نادیدن دوست
الا تعسا لایام الفراق
دموعی بعدکم لا تحقروها
فکم بحر عمیق من سواقی
وصال دوستان روزی ما نیست
بخوان حافظ غزلهای فراقی
سرباز فراري
سلام علیکم
بسیار زیبا وپرمفهوم باسبکی نو سروده شده است،و کامل مخاطب را با حس شعر همراه میکند،شاعربه زیبایی لحظه درک حضور یار( امام عصر علیه السلام ) را به تصویر کشیده و به خوبی شوق این دیدار و عذاب این فراق را به مخاطب منتقل میکند. طیب الله انفسکم
یازهراسلام الله علیها
سلام
در حالت مکاشفه ای که بیان شد ابتدا ذهنم بسوی کشف ذات حق رفت، تا بدانجا که اشاره به طاووس اهل بهشت شد.
تشبیهات جالبی بکار برده شده است و...
بنظرم در شعر پراکندگی دیده می شود، شاید بخاطر اطاله کلام باشد.
اشاره به تدبیر در زمان با توسل به امید در انتها زیبا بود.
پ.ن.
نه صاحب نظرم و نه شاعر ولی از آنجائیکه استاد گرانقدر از عموم نظر خواستند، جسارت کردم و بعنوان یک خواننده نظرم را گفتم.
از صاحنظران حاضر نیز عذرخواهی می کنم.
باسمه الحیّ القیوم
بی حق چه کنم با سخن از بود و نبود؟
بی دوست نیرزد دِرمی چرخ کبود؟
گفتی که چه سود است ز حق در بَرِ من؟
گویم که تو را بی رخ آن یار چه سود؟
قائم به خدایست همه هستی تو
بی هستی او هستی ما نیز نبود
ولی الله اعظم صاحب الأمر و الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف روزی
و قسمتش شده است و بعد از تغییر آن حال و یا بیدار شدن از آن رؤیای شیرین
در فراق آقا(عج)لب به ترنم و زمزمه ی اشعار فراقی می گشاید(الله اعلم)
سلام
ممنون
شما در اين شعر بي وزني يا سنگيني را حس نمي كنيد؟
بيشتر چه جايي از آن سنگين و بي وزن مي نمايد؟
اطاله كلامش مُمل است و مخل
خدا رحم كرده قفل به دهن دُهن خواه مداهنه گرش زدند8->
[h=1]سُلَیمی مُنذُ حَلّتْ بِالعِراق[/h]
تفسیر عرفانی
1. از هنگامی که معشوق من به عراق سفر کرده -یا در عراق مانده -از دشمنی های او می بینم آنچه می بینم، یعنی از فراق او خیلی رنج می برم.
2. ای ساربانی که به راه عراق می روی! اشتیاق من به دیدار مسافران تو-که محبوب من نیز یکی از آنهاست -همواره بیشتر می شود.
3. به حرف عقل خود گوش نده و شراب بنوش و آواز خواندن جوان های عاشق عراقی را بشنو.
4. بهار عمر در مزرعه ی شما بود، ای خاطره ی روزگار دیدار! خدا نگه دار تو.
5. ای ساقی! جام شراب بزرگی به من بده؛ خدا از شراب بهشت سیرابت کند.
6. در این روزهای پیری به یاد دوران جوانی خود می افتم که در محفل رندان به آواز چنگ گوش می سپردم و رقص ساقی را تماشا می کردم.
7. ای ساقی! از باقیمانده ی شراب برایم بریز تا بنوشم تا سال های مانده از عمر را با یاران خوش بگذرانم.
8. از فراق محبوب، دلم خون است؛ آیا روزهای فراق پایان ندارد؟
9. اشک های مرا در دوری از شما دست کم نگیرید؛ از این جویبارها چه دریاهای عمیقی که پدید می آید.
10. لحظه ای با انسان های نیکخواه و خیراندیش همراه شو و این توافق های دوستانه را غنیمت بدان.
11. ای خواننده ی خوش صدا! از این به بعد شعر فارسی خود را به شیوه ی خوانندگان عراقی بخوان.
12. ای شراب! ای دختر رز! تو مانند عروس زیبای هستی که همه خواهان وصال تواند، اما گاهی شایسته است که از تو دور بود.
13. کسی می تواند با خورشید، هم خانه شود که مانند حضرت مسیح دل از دنیا و هر چه در آن است کنده باشد.
14. ای حافظ! رسیدن به دوستان عزیز، نصیب ما نیست؛ پس غزل های دردآلود و غمیگنانه بخوان که از درد جدایی و فراق حکایت داشته باشد.
منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
تفسیر عرفانی
1. از هنگامی که معشوق من به عراق سفر کرده -یا در عراق مانده -از دشمنی های او می بینم آنچه می بینم، یعنی از فراق او خیلی رنج می برم.
2. ای ساربانی که به راه عراق می روی! اشتیاق من به دیدار مسافران تو-که محبوب من نیز یکی از آنهاست -همواره بیشتر می شود.
سلام
براي سلامتي مسافران اربعين و جناب طاهر بزرگوار دعا كنيم
به قول عربها : سالماً غانماً ( يعني سلامت باشيد و با دست پر باز گرديد)
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
استاد شاعرش کیست از کجا نقل می کنید؟
زمان مکاشفه یا رویا کی بوده؟
جزئیات واقعه چی بوده؟
با تشکر@};-
یا علی(ع)
باسمه الصانع
عرض سلام و ادب
به نظر می رسد شعر مورد بحث شعر نو باشد و به همین جهت گویا شاعر با اینکه
حالت ترنم گونه و موسیقی شعر را حفظ نموده است خیلی خویش را در بند
قافیه محصور نکرده اند گرچه بعضی جاها آن را حفظ نموده و همین روش را
در وزن هم می بینیم،گاهی تعداد کلمات در بعضی مصرعها خیلی بیشتر از
مصرع قبل است که احتمالا می تواند مخل به وزن باشد مانند:
شب سردي بود
مي ريختم هيزم تفكر در كرسي انديشه
اما اظهار نظر در باره ی اینکه در شعر نو تا چه حدّ باید در بند وزن و قافیه باشیم
در تخصص جناب رضا-دی است،ایشان در فنون شعر و تشخیص آن استاد مسلمند
و از آنجائیکه حقیر شدیدا به شایسته سالاری معتقدم اظهار نظر در این مورد را به
جناب ایشان محول می کنم.
با تشکر و عذرخواه
در تخصص جناب رضا-دی است،ایشان در فنون شعر و تشخیص آن استاد مسلمند
و از آنجائیکه حقیر شدیدا به شایسته سالاری معتقدم اظهار نظر در این مورد را به
جناب ایشان محول می کنم.
ممنونم
جناب رضا اخيرا لب باز نمي كنند
زير لفظي مي خواهندhappy
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام علیکم ورحمه الله و برکاته
/:) :-w
استاد زیر لفظی به طور عموم در مواقعی خاص هدیه می شود.
احتمالش هست شعر سپید باشه
یا دل نوشته
تا جایی که من فهمیدم شعر سپید بر اساس توصیفات و زیبایی های اندیشه شعر گفته می شود(البته تعریف دقیقی شاید نباشه)
مثلا(برداشت خودم از شعر سپید شاید اشتباه باشد.)
گل سرخ رنگ لبهای تو را در ذهن تداعی می کند
محبوب من عمق نگاهت را در تلاء لوء مرواید های غلطان زندگی ات نشان بده
آن زمان که از فراغ کوچ های پرستو ها رها گشتم بال بسوی تو گشودم
آری تنهایی بدون تو سرابی در زمستان است
محبوب من نگاهم کن و گرمای وجودت را چون شن های روان نیمروزی بر وجودم بیافکن
(البته اساتید و سبک شناسان بهتر توضیح بدهند تا بهتر بفهمیم ممنون )
یک لینک از ویکی پدیا برای شعر سپید
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%B9%D8%B1_%D8%B3%D9%BE%DB%8C%D8%AF
یا علی(ع)@};-
یعنی فکر کردید منظور استاد "حامی" ، مواقع عام بوده؟! :khandeh!: البته فکر کنم منظورتان این بوده:
در فنون شعر و تشخیص آن ؛ استاد ؛ مُسلِمَند :ok:
از آنجایی که اکثر اساتید سایت شاعر هستند ولی رو نمی کنند
(مثل بعضی ها.... :Cheshmak:)پس استاد مسلم هم می توانند جزء اساتید این فن باشند
خواهر گرامی شما که بهتر از هر کسی می دانید بنده در شعر نو تخصص قوی ندارم
فقط به نظرم پاسخ سرکار "ریحانه النبی" با آنکه فرمودند من متخصص نیستم ، ولی خیلی خوب و تخصصی بود
من هم نظر خودم را بعد از خواندن کامل شعر ، به عنوان یکی مثل دیگران عرض خواهم کرد
واقعا نويسنده
كلاه تدبير و اميد را بر سرش گذاشته است؟!!
دیدم اینجا داری راجع به من حرف میزنی گفتم بیام ببینم حرف حسابت چیه. :khandeh!:
باسمه العلیم
بعضی کلاه ها سر انسانهای ولایتمدار نمی رود
بستگی دارد چه کلاهی باشد
کلاه سربازی و جانثاری آقا صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف
و نایبان بر حقشان و یا کلاه صد رنگ احزاب باد که ان شاالله هرگز مباد.
يكي از دوستان مي گفتند اين شعر به روز نيست و مربوط به ادبيات 20-30 سال قبل همخوان است
به هر حال نظري است قابل تأمل
***
اسب عشقم
بود سخت وحشي،
شتر شهوتم
پر كينه و خشمي
باز شد، عقال عشق
سست شد مهار شهوت
**
از توسن فهم و سمندر آگاهي
افتادم به زمين گرم رسوايي
بشكست آيينه دانايي
خرد شد و خمير فقرات توانايي
راه بود پر دانه و دام
و من ناپخته و خام
زير خطر فهم بودم
بود فقر انديشه، مدام
دل بي قرار هوس باز مستم
بود راضي ز كردار و دستم
اينم از بدبختي حوزه شعر و شاعريه كه هر كسي از ننه اش قهر مي كني
مي خواد شعر بگهb-)
اينم از بدبختي حوزه شعر و شاعريه كه هر كسي از ننه اش قهر مي كني
مي خواد شعر بگهb-)
سلام علیکم
عرض ادب و احترام به محضر شما
اما این شعر خیلی زیبا بود استاد! احسنت،طیب الله انفسکم
نکته: از شعرهایی که این شاعر محترم میسرایند معلوم است چندان هم سرباز فراری نیستند!اگر سرباز فراری بودند که اینقدر خوب مسیر را نمیشناختند و به محضر فرمانده اشان درک حضور پیدا نمیکردند! اگر همه سرباز فراری ها اینگونه باشند که خیلی جای خوشحالی دارد ،به نظر بنده که ایشان «سرباز خط مقدم» هستند نه « سرباز فراری» مگر اینکه از نفس دنیایی به سوی نور الهی فرار کرده باشند ودر حرکت باشند که در این صورت بله میشود به این شاعر بلند مرتبه گفت نام خوبی انتخاب کرده اند «سرباز فراری» !
یازهراسلام الله علیها
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و الرحمه
وقت به خیر
جناب حامی
یک مطلب مهم به نظرم خصوصا در این شعر کمک کننده هست
شیوه خواندن نگارنده خیلی به درک درست شعر کمک می کند
اگر شعر سراینده این شعر را با صوت گوش می دادیم یقینا قابل فهم تر بود
چون در آنصورت احساسشان بر زبانشان جاری می شود و بر قلب مستمع بیشتر می نشیند
کلادر مفهومش سختی نداردچون کلمات سنگین ندارد
اما ریتم شعر مقداری در فهم قصد نویسنده موثر است
کاش لااقل شما مثل جناب اویس که پاره ای مطالبشان را صوتی در سایت قرار دادند
شعر این بزرگوار را قرائت می فرمودید و ما بهتر با شعر آشنا می شدیم
متشکرم
عاقبت به خیر باشید
انگليسي ها مي گويند هدبند
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام علیکم ورحمه الله و برکاته
تنهایی چشمه شعر رو کمی قلقلک میده
اما تعبییر سرکار یارب رو بنگرید
برداشت شما از این شعر چیست؟
یعنی شعر کشف برای 20 30 سال قبله؟
همخوان کلید سال سراینده شعر و کشف است؟
یعنی 2 3 سال پیش می شه؟
اگر بله
شاعرش نخواهد فاش شود مسئله ایی نیست
اما شعر دوم با شعر اول در ارتباطه؟
دومی پیشی گیرنده است یا اولی؟
یا علی(ع)@};-
نمی دانستم انگلیسی ها هم مثل ما به "بند" میگویند "بند" :Nishkhand:
باسمه الشهید
حجّ اکبر
آن شه دین حج اکبر چون بداشت
روز هشتم حج اصغر را گذاشت
مکه را با جمله یاران ترک کرد
هر که با او بود حقّ را درک کرد
دین احمد در خطر افتاده بود
عقلها در شبهه ها آواره بود
امّت اسلام اندر اختلاف
دین شده بازار نیرگ و خلاف
استقامت از ستون شرع رفت
ثلمه ای افتاد اندر دین شگرف
در خلافت بدعتی بنوشته بود
پنبه ی اسلام گویی رشته بود
مؤمنان در گوشه ای مشغول خویش
سُبحه و سجاده شان از عقل بیش
در خلافت حق و باطل رنگ باخت
جهل با تزویر و بدعت جمله ساخت
از دیانت شکل و رویش مانده بود
شهد دین رفت و سبویش مانده بود
پس حسین ابن علی در کار شد
راه احیاء سنن پیکار شد
عزم کوفه کرد با یاران خویش
ده هزاران دعوتش کردند بیش
حجت آنکه کوفیانش خوانده اند
بر سر پیمان و بدعت مانده اند
یادم آمد که علی هم گفته بود
از خلافت من ندارم هیچ سود
چون خدا پیمان گرفت از عالمان
که نباید ساختن با ظالمان
کز نِعَم وز سیم و زر آنها پُرند
حق مظلوم و یتیمان می خورند
گر نبودم نزد حق این عهدها
می نمودم من خلافت را رها
پور مانند پدر در عهد بود
ورنه جز احقاق حق وی را چه سود؟
عده ای گفتند کو از ترس مرگ
مکه را با خاندانش کرد ترک
آنکه بر وصل خدا شائق بُوَد
بی گمان بر مرگ او سابق بود
کی بترسد از فنای خویش و اهل
مرگ بُد در نزد او شیرین و سهل
گفت:"أحلی مِن عسل"مرگ من است(احلا)
این سخن قولی ز ابن الحسن است
سیزده ساله پسر چون این بگفت
پس حسین ابن علی را نیست جفت
ادامه دارد.....
باسمه الشهید
باری از مکه برون گشت آن امام
کاروان راندند چندین روز و شام
تا به خاک نینوا آن شه رسید
پس بدانست او که خواهد شد شهید
چونکه از اخبار غیب آگه بُد او
مصطفی آورده بود از نزد هو
این خبر را که زمین کربلا
مقتل فرزند تو باشد هلا
سر بریده آید او در روز حشر
این خبر گشته است در افلاک نشر
پس خبر شد دشمن از احوال او
لشکری انبوه شد دنبال او
لشکری کو بُد قریب سی هزار
لیک هفتاد و دو تن اندر شمار
همچنان نور حقیقت منجلی
جمع یاران حسین ابن علی
خیمه زد شه در زمین کربلا
با همه اصحاب و یاران خدا
کودکان و بانوان اندر خیام
گرد خیمه جمله مردان در قیام
پیکی آمد از سوی دشمن به شه
گر کنی بیعت شود آزاد ره
ور که بیعت را کنی ردّ بر یزید
کی توانی از میان ما رهید؟
بیعتت حکم حیات است و گریز
بی جهت خون خود و یاران نریز
چون حسین این نامه را دریافت کرد
گفت با ابن رسول الله نبرد؟!
من حسینم نور چشم مصطفی
پور زهرا و علیّ مرتضی
جمله می دانید انساب مرا
دشمنی با آل احمد پس چرا؟!
هر چه فرمود آن زبانِ کردگار
جان بیمار عدو شد زان نفار(1)
می شنیدند و تو گویی خود کرند
با خود از دنیا شقاوت می برند
بر سپاه سعد شد حجت تمام
بعد آنکه خواند آن خطبه امام
پس به میدان آمدند از بهر جنگ
بر جبین دشمنانش داغ ننگ
یک یکِ یاران به میدان آمدند
هر یکی در پهلوانی چون صدند
اختیارِ خون بکردند و جهاد
ردّ بیعت کرده از آن بد نهاد
دشمن از هر سو هجوم آغاز کرد
درب دوزخ را همانجا باز کرد
وین عجب جمعِ دو ضد در یک مکان
دوزخ و جنّت به پا شد همزمان
سی هزار اصحاب دوزخ در سقر
در بهشت هفتاد و دو تن مستقر
نیزه ها آن رأسها بر سر بِبُرد
چشم زینب دانه دانه می شمرد
شرح این آزادگی از جان بخوان
چون حسین ابن علی آزاد مان
پ.ن
1-دور شدن
باسمه السمیع البصیر
نشنو و نبین
رو سوی غیب وجود خویش کن
بر حواس خویش در را پیش کن
با اراده نشنو و چیزی نبین
از همه احساسها دوری گزین
از چشیدن،لامسه هم از مشام
اندکی بیرون شو قدر یک دو گام
چشم را بر هم بنه رو در خیال
بشکن آن چوبینه پای بد وبال(1)
علم و دانش هر چه داری دور ریز
از خودت بیرون شو و بر پا بخیز
آنچه تو از خویشتن در ساختی
در حقیقت اصل خود را باختی
تو در آن روی دگر هستی نهان
برتر آ از خود که بینی گنج جان
تو به صورت گر که زیبا و مهی
در دیار جان و معنا چون شهی
این خط و خال و دو چشم خواب تو
ظاهری باشد ز رویِ ناب تو
پس بیندیش آنکه می بیند کی است؟
در ورای چشم بینایت چی است؟
چشمِ سر بربند و چشم جان گشا
تا ببینی چیستی در ماورا
هر چه می گویند هرگز نشنوی
گوش را مسدود کن بر مثنوی
مثنویِ حرفهای خوب و بد
می زند بر وسعت جانِ تو حدّ
آنچه از گوش و دو چشمت حاصل است
می زند نقشی به جان کان مایل است
نقشهایت دور کرده چون مجاز
صورت جان تو از آن چاره ساز
بعد از این ساکت شو از دید و شنید
تا شود کثرت درونت ناپدید
دولت وحدت بیاید در وجود
زان بیابی عمق معنای سجود(2)
پ.ن
1-اشاره به بیت مولانا:
پای استدلالیان چوبین بود
2-مقام سجود فنای در حق و بقای به او
آيت الله العظمي مادر
.....
پيرايشگرايام
بربالين طبيعت آمد آرام آرام
...و
پاييز شد
موي درختان پير را كرد كوتاه
فكل نو نهالان را اصلاح
عروس گل، پرپر شد
دختر تاك خشك شد
بر زمين افتاد
***
وه!
چه تيز است قيچي حقيقت!
و چه تند تيغ واقعيت!
***
مادرم ناتوان و زرد و پژمرده
منحني و كهنسال و خسته
دائم الركوع است و قد خميده
ذاكر و شاكر است پيوسته
فصل پاييز شده دانشگاهش
و خداوند رحمان استادش
درس مي خواند با غنج و ناز
مي كند عشوه بهنگام نماز
دلبري و دلال، وقت راز و نياز
**
اشك،
جوشان از چشمه هاي زلالش
شهد ذكر،
جاري از كنج لبانش
مخزن عرفانش،
پر از شِكَر شُكر و شكوه پنهاني
گرچه هوا سرد سرد سرد است
گرچه كساد است باز محبت
گرچه سنگين است تورم همدلي
...ولي
بخاري مهرش،
هنوز هم گرم گرم گرم است
شكوفههاي دعايش،
رنگانگ و شاد و سرمست
شانه ميزند
بر موهاي سپيدش
بي قرار است رباب دلش
باز آواز مي خواند
با همان كوك ميزان قديمش:
«مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو»
براي عمر بيشتر
شده گونه هايش تر
ميزند چنگ به تار آيينه
مي زند به درگاه خداي چانه
آري
كودك درونش شده زود رنج و پير
بگذريم از اين قصه و غصه دلگير
***
اين مادر رنجور و بيمارم
برايش اگر قدمي بردارم
مي ريزد اشكش
مي شكند بغضش
مي كند دعاي خيرم
گرچه بزرگسال است
ولي چون كودك
زود شاد مي شود
به بهانه و بهايي اندك
قيامت مي شود درونم
غوغا مي كند،
قاضي عادل وجدانم
و مي رود برفراز مناره گونه
مؤذن اشكم
و من...
شرمنده مي شوم
چنين به معبودم گويم:
قسم...
قسم به زلال آب و صفاي آيينه
قسم به صلاي آيه ها و نداي ندبه و آدينه
قسم به آيت الله العظماي محبت، مادر
قسم به مهرباني و لبخند يا كريم
قسم به آيت «كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ»
قسم به داستان دستاس و حرمت پينههايش(عليهاالسلام)
ببخشش مادران ما
بگذر تو اي خوب، از آنها
.................
سرباز فراري
مادرم...
مادر اي چشمه صدق و صفا
مادر اي نور رحمت اي هدي
اي ز زحمت روي تو نيلي شده
آسمان و قلب تو زخمي شده
مادرم سر لوحه مهر و وفا
دور باشد از سرايت هر جفا
اي عزيزم نور چشمم اي رحيم
اي چراغ راه مر عقل سليم
اي گل سر سبد هستي من
غصه قصه توست داغ چمن
.............
سرباز فراري
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
آب باشید و زلال
چون برگ درختان جوان
چون قد و مقامت سرو
همچو آینه و آب
گل باشید و عطر افشانی کنید
رنگ بگیرید و در افشانی کنید
درباشید در قالب یک زینت ناب
درکنار زلف آغشه به خضاب
صاف باشید و زینت باشید
تا ابد خوش بخت باشید.
یا علی(ع)@};-
دل شکست و آه شد تا آسمان
یا
دل شکست و رفت آهم تا فلک
یا
دل شکست و رفت آهم تا فلک
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و الرحمه
از حضرتعالی که لطف نموده و شعر را تصحیح فرمودید
و نیز از سرکار حبیبه که شعرها را مورد عنایت قرار می دهند
بسیار سپاسگزارم
و همچنین از جناب حامی که برای گذر صحیح از موانع راهنمایی های بسیار مفیدی می فرمایند
کمال تشکر را دارم
ان شاءالله همه شما بزرگواران در امورتان موفق
و در هر دو جهان عاقبت به خیر باشید
رضای عزیز سلام . این شعر را هم اصلاح فرمایید :
این فضا بی دود و بی سیگار است
عکس سیگاری چرا در کار است ؟
این سیگار و دود آن در این فضا
کی بود شایسته ای نکو رضا ؟
باسمه الهادی المضلین
گیج و گولم
ای خدای من خدای آب و خاک
ای زده نورت تجلی بر مغاک
من شدم گیج از درون و از برون
کرده در من ریشه اوهام و ظنون
علم را خواندم طی این سالها
گشته ام اکنون چو آن بد حالها
نه کسی گوید مرا چیزی فزون
نه مرا بگذارد این درد جنون
ای تو هستی را همه عین نشان
گیج و گولم تو بیا بازم رهان
بسته ام من دست و پای روح را
مرهمی بگذار این مجروح را
جرح و تعدیلی بکن از نزد خویش
جاهلم من از همه جُهّال بیش
بی قرار است این دل مختوم من
مُهر بر دار از دلم مِهرت بزن
نـایِ دل را آنچنــان آوار غـم مســدود کـــرد
کز غمش آتش گرفت آنگاه مغزش دود کرد!
آنچه در تصویر می بینی ، همان ، انگار نیست!
ای برادر دودِ آن هم حاصل از سیگار نیست
دود ، از خاکسترِ جا مانده از آن آتش است
قلب و جانم سوخت تا فهمیده ام ، غم دلکش است!
من همان مَردَم که بر غم گشته معتاد این تنم
وقت بی کاری کمی بر درد خود پُک می زنم!
مرد ، یعنی بارِ غم از دیگران برداشتن
بر لبانِ قلب خود ، سیگار دودی داشتن
سلام و عرض ادب
اگر اجازه بدهید می خواهم شما را به یک مشاعرهء دوستانه دعوت کنم
البته از حضور سایر شاعران نیز استقبال میکنم ، ولی مایلم استارت آن با مشاعره در حضور شما خواهر بزرگوار باشد تفاوت این مشاعره با سایر ، این است که اشعار را باید خودمان بسرائیم ، نه اینکه از اشعار شعرای دیگر استفاده کنیم
شروع شعر ، با حرف انتهایی شعر قبلی خواهد بود
وزن شعر هم اگر طبق شعر قبلی باشد بهتر است ، اما اجباری نیست
خب تعیین قوانین با من بود ، دیگر تعیین موضوع با شما
بسم الله الرحمن الرحیم
چیزی شبیه شکستن محصول سال دلم شد
محصولهایم درو شد،بی حاصلی حاصلم شد.....
یازهراسلام الله علیها
باسمه المجیب
با سلام و احترام
متشکر پیشنهاد خوبی است.
باسمه العلیّ
دستم نرسد بر افق دیده ی آن شاه
در حسرت رویش بزنم روی به درگاه