جمع بندی چرا باید فرمانبردار خدا باشیم؟

تب‌های اولیه

180 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

انسان یا خدای اسلام را می پذیرد، یا نمی پذیرد، این بحث مبنا است،

گفته‌ام چندین بار در این تاپیک که در این تاپیک خدای اسلام را به عنوان فرض پذیرفته‌ایم حتی خدای انسان گونۀ قرآن را (وگرنه برای من که تسلسل باطل نشده است تنها خدایی که خارج از تعالیم اسلام می‌شود از نظر علمی ثابت کرد یک جور ذهن یا مجموعه‌ای از ذهن‌هاست با توانایی طراحی و مهندسی است که توانایی و دسترسی‌هایی در ایجاد تغییراتی در جهان مادی داشته است و معلوم نیست الآن داشته باشد یا نه و اصلا معلوم نیست چه قدر شبیه انسان است و معلوم نیست حرف زدن با او معنی دارد یا نه). پس خدای انسان گونۀ اسلام را که می‌شود با او حرف زد را می‌پذیریم اما واقعیات را هم می‌پذیریم. به علاوه توجیه‌های مسلمانان برای تناقضات بین صفات و واقعیت را لزوماً نمی‌پذیریم. مثلا این که خدا مهربان ولی بررسی واکنش‌های خدا ما را به این نتیجه نمی‌رساند و گاه به نتیجۀ عکس می‌رساند و شما مدافعان دین توجیه می‌کنید؛ این توجیه شما را لزوماً نمی‌پذیریم (مگر زیادی منطقی باشد). بلکه می‌گوییم این صفت اعتقادی است که ما نمی‌دانیم چگونه است و از آن سر در نمی‌آوریم و تنها به عنوان مسلمان می‌گوییم خدا مهربان است. حالا این یعنی چه، کاری نداریم. به ما گفته اند بگویید مهربان است ما هم می‌گوییم. ربطی هم ندارد به برداشت واقعی ما از مهربانی. ما نمی‌فهمیم چگونه مهربان است. ما نمی‌فهمیم چگونه خشمگین است. چگونه عاقل است. چگونه عالم است چگونه حکیم است و.. . هیچ کدام از صفات او را ما زیاد نمی‌فهیمم. پس این صفات اعتقادی را کنار می‌گذاریم و می‌گوییم این صفات و توجیه‌هایش را در بحث رها کنید و ببینیم برداشت ما از واقعیت چیست. چون ما نمی‌دانیم مهربانی خدا یعنی چه اصلا آن را وارد بحث نکنید. چون نمی‌دانیم عاقل‌ترین یعنی چه آن را وارد بحث نکنید و از آن نتیجه‌ای نگیرید. برگردید به معیارهای انسان‌ها و علم. مثلا وقتی می‌گویم مجازات‌های دنیوی یا اخروی وحشیانه است برداشت انسانی را می‌گویم. وگرنه از نظر اعتقادی خدا مهربان مطلق است و وحشی گری نمی‌کند اما ما نمی‌فهمیم این‌ها یعنی چه. لااقل من نمی‌فهمم پس به آن ارجاع ندهید. بلکه به محسوسات انسانی برگردید و برداشت‌های انسانی؛ و وارد توجیه‌های پیچیده برای انسانی و قابل فهم جلوه دادن این صفات نشوید که به هر توجیه انتقاد زیاد است و می‌شود بحث‌های طولانی کرد.

اگر کسی خدای اسلام را پذیرفت، شما دیگر نمی توانید بر او خرده بگیرید که چرا تهدید و تشویق او را می پذیری؟

ما در این بحث وجود خدای اسلامی و حقانیت پیامبرش را به شکل گفته شده می‌پذیریم. حتی ادعای آن‌ها که خدا انسان‌ها را آفریده است می‌پذیریم. اما الان در این مرحله از بحث نپذیرفته‌ایم که از آن‌ها اطاعت کنیم. شما بفرمایید ما را قانع کنید که ازاین خدا و پیامبر اطاعت کنیم. می‌گویید تهدید جهنم می‌کند برو اطاعت کن! اعتراض‌هایی می‌کنم از جمله این که من به تهدید مطیع نمی‌شوم تهدید کننده هر که باشد و تهدید هر چه. دلیل دیگری بیاورید. می‌گویید بهشت و حور و بهشت. می‌گویم همین‌هایی که در این دنیا هست برای من بس است بیش‌تر نمی‌خواهم و اصلا این هدیه را که به این شکل نامحترمانه عرضه شده است نمی‌پذیریم. مال خودشان. می‌گویید خدا دوست داشتنی است می‌گوییم چه چیز در او محبت مرا بر می‌انگیزد؟ کل موضوع این تاپیک همین است.

سیر عقلی ما اینگونه است که از برهان امکان و وجوب موجود واجب بالذاتی اثبات می کنیم، این موجود باید از نظر کمالات بی نقص باشد وگرنه واجب نخواهد بود.

من که گفتم ابطال تسلسل را نمی‌پذیریم. قبلا تمام برهان‌هایی را که برای تسلسل یافته‌ام بررسی کرده‌ام و همه ایراد داشته‌اند:
https://sites.google.com/site/cppbuilder2006/regress
اما این به بحث ما ربطی ندارد. چون در این بحث آنچه با تسلسل می‌خواهید ثابت کنید پیش از این پذیرفته‌ایم. توجه کنید که این بحث از نظر من علمی است. بهتر است این طور تصور نکنید که من آمده‌ام برای کمک گرفتن که بخواهید برگردید ببینیند اشکالات اعتقادی من کجاست (چه برای این آمده باشم چه نه). یا تصور نکنید که آمده‌ام همۀ مبانی دینی شما را به طور غیر منطقی زیر سؤال ببرم.

بنابر مبنای ما که بیان شد، خدا اگر شدید العقاب هم است، این شدت عقاب در جایی است که طرف مستحق چنین عقابی باشد، وگرنه خداوند پیش از آنکه شدید العقاب باشد، ارحم الراحمین است.

حرف زدن در مورد این صفات خوب است. اما قبلاً گفتم که از روی این صفات مثبتی که در اسلام به خدا نسبت می‌دهند بحث نکنید. شما اگر می‌گویید ارحم الرحمین؛ با شواهد واقعی و رفتارهای مشهود و واقعی خدا، این صفت را ثابت کنید و کاری به اعتقاد اسلامی به ارحم الرحمین بودن خدا نداشته باشید (پیش از این که ثابت کنید). من شواهدی از رفتار خدا نمی‌یابم که ارحم الرحمین بودنش را آن طور برداشت من از الرحم الرحمین است، ثابت کند. مثلا برداشت من ارحم ارحمین این است که نتواند رنج شدید انسان‌ها یا حیوانات را تحمل کند. اما این خدای اسلام راحت تحمل می‌کند. پس من نمیفهمم ارحم الرحیمن بودنش یعنی چه. هر چه هست برای اطاعت از او یا دوست داشتنش مرا قانع نمی‌کند. بلکه یک انسان که می‌رود به کودکان آفریقا غذا و لباس می‌دهد برای من دوست داشتنی‌تر است. من چنین کسی را مهربان و دوست داشتنی می‌یابم نه از نظر اعتقادی که از نظر واقعی و با توجه به شواهد موجود.
از قضا مهربانی پیامبر را هم نمی‌فهمم. چه طور رحمتی برای عالمیان است که زد هفتصد مرد یک قبیله را اعدام کرد و زن و فرزندشان را برده کرد. چه طور رحمتی که به کاروان‌های (تجاری) مکه حمله می‌کرد و اموالشان را می‌گرفت. این چگونه رحمتی است که من نمی‌فهمم.
(انسان دوستی حکومت ایران را هم نمی‌فهمم بلکه انسان دوستی آمریکایی‌ها برایم مفهوم‌تر است. آمریکا برای فلسطین و آفریقا و افغانستان کمک‌های بشردوستانه می‌فرستاد و ایران برای مبارزین موشک و اسلحه. من کلا مهربانی اسلامی را نمی‌فهمم.)
حال اگر فکر می‌کنید این مهربانی و رحمت مامفهوم مرا قانع می‌کند که اطاعت کنم (در این بحث)، باید بگویم نه. بلکه اگر مهربانی قابل درکی ببینم قانع خواهم شد.

أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ

از نظر من بی رحمی با کافران صفت پسندیده‌ای نیست و من به خاطر این صفت به اطاعت ترغیب نمی‌شوم که برعکس مرا دور می‌کند. حر در کربلا وقتی دید سپاهش وحشی گری و نامردی می‌کنند رفت به طرف مقابل ملحق شد. هر انسان دیگری هم وقتی ببیند هم گروهان و همراهانش از عدالت و انسانیت خارج شده‌اند باید از آن‌ها جدا شود. حالا این بی رحمی ممکن است از طرف پیامبر یا خدا باشد چه فرقی دارد.
اما اگر منظور از «کفار» مهاجمان باشد (که در این صورت باید به مهندسی کلمات قرآن شک کرد)، می‌شود پذیرفت که وقتی راهی برای برخورد نرم نمانده است به ناچار باید برخورد سخت کرد. این هم یعنی برای جلوگیری از یک بیرحمی بزرگ‌تر بیرحمی کوچک‌تری می‌کنیم. هزار فرد مهاجم می‌خواهد بیاید 10 هزار انسان بیگناه را بکشند، به ناچار بی رحمی کوچک‌تری می‌کنیم آن هزار نفر را می‌کشیم (اگر راه دیگری نباشد). این عادلانه و انسانی و قابل پذیرش است. خیلی هم خوب است.

یا امام حسین(ع) که در جنگ مردانه شمشیر میزد

در جنگ اگر جنگ بر حق باشد باید هر کس حداکثر توانش را به کار بگیرد و اگر قرار نیست به کار بگیرد بهتر است وارد جنگ نشود. کم کاری خوب نیست. مهرۀ کم کار و بد باید حذف شود.

من و شما در این مسئله اختلاف نظر داریم، پس اگر فقط من و شما بودیم هر دو طرف قضیه احتمال داشت، اما بنده با توجه به پیش فرض های اسلامی ام که مبتنی بر ادله عقلی است، خداوند را که خالق بشر است نسبت به انسان، آگاه تر از خودم و شما می دانم، پس او بهتر می داند که این تشویق ها و تهدیدات باید باشد.

من فکر می‌کنم شما باید یک مرزی را بین علم اعتقادی و علم انسانی و دانشگاهی به رسمیت بشناسید. علم اعتقادی می‌گوید پیامبر (ص) رحمت للعالمین است. اما از این علم اعتقادی نمی‌شود در محاسبات و نتیجه‌ گیری‌های علم انسانی استفاده کرد. چند مثال دیگر می‌زنم:
1) خدا می‌گوید آسمان‌ها را می‌شود نگه داشت و ما آن را با ستوان‌هایی نامرئی نگه داشته‌ایم. علم انسانی می‌گوید اولا آسمانی در کار نیست بلکه اجرامی در فضا معلقند و ثانیا ستونی در کار نیست بلکه تعادل بین جاذبۀ گرانشی و گریز ار مرکز ماه را نگه داشته است و همین نیروها زمین را نگه داشته است. و موضوع ماه و خورشید کاملا متفاوت است.
2) خدا ذهن انسان را به نفس مطمئنه و نفس لوامه و روح و شیطان و این جور چیزهای مذهبی تقسیم می‌کند. اما علم روانشناسی (در یکی از نظریه‌ها) به کودک و والد بالغ یا خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم می‌کند و علم مغز و اعصاب به گونه‌ای دیگر.
3) خدا می‌گوید شیاطین بالا می‌روند و از آسمان اخبار مخفی را استراق سمع می‌کنند و ما آن‌ها را با شهاب می‌زنیم. اما نجوم می‌گوید شهاب‌ها سنگ‌هایی معلق در فضا هستند که با جو زمین برخورد می‌کنند و ذوب می‌شوند.
4) دین خساست و تکبر و حسادت را به گونه‌ای تفسیر می‌کند. علم انسانی به گونه‌ای دیگر.
5) دین می‌گوید زن و شوهر یک جور رفتار کنند. روانشناسی چیز دیگری می‌گوید.
6) دین می‌گوید هفت آسمان و هفت دریا داریم. نجوم و جغرافیا چیز دیگری می‌گوید.
7) دین می‌گوید زمین و آسمان را از آب به شکلی خاص آفریدیم. علم می‌گوید بیگ بنگ نقطۀ آغاز بود و آبی در کار نبود.
Dirol دین می‌گوید آدم و حوا آمدند و نسل آدم را درست کردند. علم نظریۀ تکامل تدریجی را مطرح می‌کند.
9) دین می‌گوید پرنده‌ها تسبیح خدا می‌گویند. علم می‌گویند با این سر و صداها به دنبال جفگیریند.
10) دین می‌گویند پرنده را خدا در آسمان نگه می‌دارد. علم می‌گوید هوا نگه داشته است.
11) قرآن می‌گوید «من بین صلب و ترائب». پزشکی چیز دیگری می‌گوید.
12) حدیث می‌گوید زمین بر ماهی یا شاخ گاو بنا نهاده شده است. نجوم امروزی می‌گوید زمین معلق در فضاست و ربطی به شاخ گاو ندارد.

و چیزهای دیگر. و نیز احادیثی که گاه مبلغین به ناچار سندشان را ضعیف می‌دانند. اما به نظر من لزومی ندارد. ما بهتر است بین علم اعتقادی دین و علم دانشگاهی و واقعیت زندگی مرزی قائل باشیم. یعنی از نظر دینی معتقد باشیم هفت آسمان و هفت دریا داریم و معتقد باشیم آسمان را ستون نگه داشته است و زمین بر شاخ گاو است اما از نظر علمی و عملی به آنچه خودمان ثابت کرده‌ایم فارق از این اعقادات ادبی و عرفانی و رؤیایی عمل کنیم. یعنی بحث علمی و اعتقادی را جدا کنیم. شما نمی‌توانید بیایید فرض‌های اعتقادی را در نظر بگیرد و سپس بحث علمی دانشگاهی را ادامه بدهید. فرض‌ها از یک جا و نتیجه‌گیری در جای دیگر! این که نمی‌شود. مثل این است که دانشمندان بیایند ساختار ژنتیکی دیو سفید در شاهنامه را بررسی کنند! آخر ساختار ژنتیکی مربوط به دنیای واقعی است و دیو سپید مربوط به دنیای ادبیات و رؤیا و قصه. این دو به هم ربطی ندارند. یا مثلا بایند بگویند چرا در کارتون فوتبالیست‌ها همه 5 متر به هوا می‌پرسدند و از نظر علمی بررسی کنند! دنیای کارتون و انیمیشن که ربطی به دنیای واقعی ندارد همان طور که دنیای اعتقاد شاید زیاد به دنیای واقعیت ربطی نداشته باشد لااقل در مثال‌هایی که گذشت.

آنچه من به دنیالش هستم بحث علمی است. یعنی پیش فرض‌های اعتقادی را که مثلا خدا مهربان است و پیامبر رحمت للعالمین است و اکثر مردم ظالمند و... را کنار بگذارید. چون در این مرحله از بحث قرار است این حرف‌ها را بشنویم و ببینیم این خدا و پیامبر قابل اطاعتند یا نه. قرار است از نظر علمی این را بررسی کنیم. یک جایی گفتم که اگر یک موجود زشت بیاورند و بگویند این بینهایت زیبایت ولی شما توانایی درک این زیبایی را ندارید پس دوستش داشته باشید ما نمی‌توانیم. خب بی نهایت زیبا باشد وقتی ما درک نکنیم به چه درد ما می‌خورد.

خدا هم همین طور. بی نهایت عاقل است بی نهایت مهربان است بی نهایت عالم است. خب باشد. وقتی من نفهمم به چه درد من می‌خورد. پس این پیشفرضهای اعتقادی را کنار بگذارید و با واقعیت‌های قابل قبول بحث کنید. یکی از واقعیت‌های قابل قبول برای من شدید العقاب بودن خداست. این واقعیت با توجه به مجازات‌های دنیوی و اخروی اسلام مورد تأیید است. یعنی علاوه بر این که اعتقادی است واقعی هم هست. اما مهربانی خدا با ذهن من جور نیست. پس تنها اعتقادی است. اگر شما می‌خواهید به آن ارجاع دهید باید از نظر واقعی و با شواهد آن را ثابت کنید.

خیر، منظور از حرف زور حرفی نیست که با اجبار باشد، بلکه حرفی است که به ناحق باشد، به همین خاطر شهادت به ناحق، شهادت بالزور نامیده می شود، لذا اگر کسی من را مجبور به کار خیر کند، حتی اگر از او دلگیر شوم، اما از آن کار رویگردان نمی شوم، چون این رویگردانی یعنی لج بازی، مثل کودکی که چون او را امر می کنند با این که می داند کارش اشتباه است اما باز هم لج بازی می کند!

این هم حرفی است. هر چند آمریکا را زورگو نمی‌دانم بلکه او هم به زور می‌خواهد ایران را وادار به رعایت نرم‌ها و قوانین بین المللی کند. مثلا ایران به جای این که خودسرانه به کمک اسد و حماس برود قبلش موافقت اعضای سازمان ملل را بگیرد و با آن‌ها بحث کند اگر حرف‌هایش پذیرفتنی بود آن‌ها هم به ایران در کمک به اسد یاری خواهند کرد.
با این حال معمولا وقتی با زور وادار می‌شویم آن چه را به آن وادار شده‌ایم خیر نمی‌دانیم. اغلب چنین است.

خداوند هیچ نیازی ندارد

بی نیازی از اعتقادهایی است که هرچند شواهدی برای تأییدش نداریم اما مانند مهربانی شواهدی در ردش هم نداریم. پس می‌توانیم بی‌نیازی را واقعی بدانیم نه فقط اعتقادی.

خداوند به معنای واقعی کلمه هیچ نیازی به پرستیده شدن ندارد

ولی اصرارش بر اطاعت جای تعجب دارد. اگر در حد قد تبین الرشد من الغی باقی می‌ماند جای تعجب نبود. اما گاهی حس می‌وشد به هر طریقی که هست می‌خواهد اطاعت را بگیرد. مثل کسی که می‌خواهد التماس کند ولی غرورش اجازه نمیدهد به جای التماس تهدید می‌کند!

حتی عقده اطاعت دیگران از او هم ندارد، به دنبال ارضاء حس درونی اش نیست، به دنبال منفعت مادی و معنوی نیست، به خاطر شهرت نیست، به خاطر هیچ عامل دیگری هم نیست، پس روشن می شود که نفع این عبادت و شر این مخالفت تماما به خود بشر بر می گردد، پس من با نگرش منطقی به این خدا با این اوصاف، هرچه مرا امر و نهی کند بیشتر عاشقش می شوم، چون میدانم فقط برای خودم می گوید.

از نظر تئوری این قابل قبول است. اما هنوز مشکل لحن و شیوۀ بیان باقی است.

چقدر در روایات از شدت محبت خداوند به انسان سخن به میان آمده است، به عنوان مثال امام باقر(ع) می فرمایند:

«إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ رَجُلٍ أَضَلَّ رَاحِلَتَهُ وَ زَادَهُ فِي لَيْلَةٍ ظَلْمَاءَ فَوَجَدَهَا فَاللَّهُ أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ ذَلِكَ الرَّجُلِ بِرَاحِلَتِهِ حِينَ وَجَدَهَا؛ به درستی که خوشحالی خداوند از توبه و بازگشت بنده اش، بیش از خوشحالی کسی است که زاد و توشه و مرکبی که گم کرده را در سفر پیدا می کند.(الکافی،ج2، ص435)


همۀ این‌ها را تنها از نگاه اعتقادی می‌توان پذیرفت. اما برای اثبات علمی شواهد لازم است که من چنین شواهدی ندارم که شواهدی علیهش وجود دارد.

همچنین باید توجه بفرمایید که اگرچه خداوند به تمام وعده ها و تشویق هایش عمل خواهد کرد، اما لازم نیست به تمام وعیدها و تهدیدهایش عمل کند، همان طور که برخی آیات به این امر اشاره دارند که خداوند به جز شرک ممکن است بقیه گناهان را ببخشد:
«إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء»؛ خداوند (هرگز) شرك را نمى‏بخشد! و پايين‏تر از آن را براى هر كس (بخواهد و شايسته بداند) مى‏بخشد.(نساء:48)

و نیز در روایات آمده است که:
«إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَشَرَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى رَحْمَتَهُ حَتَّى يَطْمَعَ إِبْلِيسُ فِي رَحْمَتِه‏»؛ به هنگامى كه خداوند تبارك و تعالى در روز قيامت رحمتش را بگستراند، گستردگى رحمت به صورتى است كه ابليس در رحمت رحيميّه حضرت او به طمع افتد (صدوق، امالی، ص205)


من ترجیح میدادم به جای این امید‌ها و بیم‌ها همه چیز روشن بود و من در هر لحظه می‌دانستم در یک مورد خاص کار درست یا خطا دقیقا چیست و کارنامه‌ام را در هر لحظه بتوانم چک کنم که چه قدر گناه و چه قدر ثواب دارم و در این لحظه جهنمیم یا بهشتی. در این صورت نیازی به بخشش‌های نجومی خدا هم نبود. هر کسی حساب کار دستش بود. مثل بازی‌های کامپیوتری که تمام اطلاعات شخیصت بازی با عدد در گوشۀ صفحه نمایش داده شده است. چه قدر امتیاز دارد چه قدر انرژی دارد چه وسایلی دارد و درجۀ سلامت او دقیقا چند است و در این لحظه با این فعالیت چه قدر امتیاز خواهد گرفت یا چه بلایی به سرش خواهد آمد. اما به جای این، خدا هزار سال پیش آمده است یک احکام نصف و نیمه و مبهم با یک دسته تهدیدهای و تطمیع‌های مناسب اعراب از طریق یک نفر برای ما گذاشته است و هزار سال است خبری از او نیست! و با همۀ این‌ها باید اعتقاد داشته باشیم حکیم و عاقل و مدبر و... است. فکر می‌کنم اگر پرده‌های اعتقادی و تعصبات را کنار بگذارید و بی طرفانه نگاه کنید می‌بینید زیاد هم بی راه نمی‌گویم.
حالا با این اوضاع باید انتخاب کرد که اطاعت از این خدا که از نظر اعتقاد مسلمانان، کامل است ولی شواهد، این کامل بودن را به راحتی تأیید نمی‌کنند، و خدایی که روش برخوردش برای مردم امروز چندان هم محترمانه و عزتمدارانه به نظر نمی‌آید و نیز اطلاعت و برخوردش علمی نیست، از نگاه انسانی، خوب است یا بد.

مثل پدری که می بیند پسرش امروز متوجه اهمیت تحصیل نیست و سخنان پدر را جدی نمی گیرد، لذا می گوید پسرم اگر درا متحاناتت قبول نشوی به خانه راهت نمی دهم

می‌گوید راهت نمی‌دهم نمی‌گوید که می‌برم آتشت می‌زنم. happy

خلاصه کلام اینکه اگر مبانی ما را بپذیرید تمام تهدیدهای خداوند به جای ناراحتی، مایه عشق و محبت می شود

من (برای این بحث) می‌پذیرم که اسلام مدعی این مبانی و این صفات برای خداست و خدایی خدا و پیامبری پیامبر را می‌پذیرم. اما این را نمی‌پذیرم که همۀ ادعاهای اسلام با شواهد موجود به راحتی تأیید می‌شوند. یعنی من مواجهم با یک خدا و پیامبری که چیزهایی که می‌گویند از یک طرف محترمانه و مؤدبانه نیست و از طرف دیگر چیزهایی را که ادعا می‌کنند تنها می‌شود از راه اعتقاد پذیرفت و واقعیتشان به این راحتی با شواهد تجربی جور نیست. گویی بیانی ادبی و رؤیایی دارد.
حالا سؤال این است که چرا باید از این دین پیروی کنم؟ اشتباه نکنید نمی‌گویم این خدا خدا نیست و این پیامبر پیامبر نیست. چرا (لااقل در این بحث) می‌پذیریم که هستند. می‌گویم چرا باید به حرفشان گوش کنم؟
ابلیس که که خدایی خدا پیامبری پیامبر را بهتر از ما می‌دانست و شواهدی بسی قوی‌تر از ما برایشان داشت. اما برخورد خدا را محترمانه ندید و تصمیم گرفت از او اطاعت نکند. حتی پا را فراتر گذاشت و با او درافتاد. حالا من می‌گویم که کسی نخواسته با خدا و پیامبر دربیفتد اما در مورد اطاعت یک دلیل بیاورید که باید اطاعت کرد و این اطاعت درست و انسانی است.
قبلا گفتم که اگر ما محاسبات یک ماشین حساب را می‌پذیریم دلایلی داریم که ما را قانع می‌کند ماشین حساب محاسباتی را انجام می‌دهد که مورد تأیید ماست مثلا نکمی‌گوید 2 به علاوه 2 می‌شود پنج. برای اطاعت و پذیرش حرف‌های خدا هم باید دلایل قانع‌کننده‌ای داشته باشیم.

توجه کنید که فکر می‌کنم این یک سوال جدید است. همه پذیرش پیامبر اسلام و خدا را معادل با اطاعت با او می‌دانند در حالی که این دو مسأله با هم فرق دارند. ما ممکن است مطمئن شویم خدای خالق ما پیامبری فرستاده و دستوراتی داده است اما آن دستورات را انجام ندهیم و نپذیریم و بگوییم این دستورات با طبع ما جور نیست و انسانی نیست و ما انجامشان نمی‌دهیم ولو بلغ ما بلغ (به قول دکتر ولایتی). برای پذیرش دستورهم دلیل قانع کننده لازم است حالا طرف خدا و خالق ما باشد خب باشد این به تنهایی دلیل اطاعت نیست.

ما میدانیم که خداوند هیچ نقصی ندارد تا اینکه بخواهد با وادار کردن ما به اطاعت از خودش ، آن نقص را جبران کند!

مسلمانان تنها اعتقاد دارند که خدا بی نقص است. همان گونه که اعتقاد دارند مهربان است. این‌ها همه اعتقادی است و لزومی ندارد آن‌ها را علمی بدانیم. بلکه ما منظور از این صفات را نمی‌فهمیم و بلکه از روی مسلمانی به آن‌ها اعتقاد داریم. اما بررسی‌های علمی ما این صفات را تأیید نمی‌کنند. و البته این عدم تأیید باعث بی اعتقادی نیست. چون دین و علم هر یک فضای خود را دارند. در فضای دین خدا همۀ خوبی‌ها را دارد. اما در دنیای واقعی و عملی هزار مصیبت پیش می‌آید که نه مهربانی خدا به داد ما می‌رسد نه عدالت او و نه خیلی از صفات دیگرش. در پست قبلیم مفصل‌تر توضیح داده‌ام.
ما از مالک خود اطاعت کنیم ، یک امر عاقلانه است. زیرا ما از اول ، وجود نداشتیم و او ما را به وجود آورد.

اگر شیطان مالک بود و خود را الله می‌نامید باز هم از فرمان‌های شیطانیش اطاعت می‌کردید؟

رابطه "انسان-خدا" با رابطه "انسان-انسان" فرق دارد:
هیچ "انسانی" نباید از "انسان" دیگری اطاعت بی چون و چرا بکند.
هیچ "انسانی" نباید از تهدید "انسان" دیگری بترسد و ...
هیچ "انسانی" نباید عبد و بنده "انسان" دیگری باشد.

اینها همگی مورد قبول همه انسانها است. زیرا "انسانها" در "انسان" بودن با هم برابر هستند.
اما "خدا" که یک "انسان" نیست!


انگار شما هم این اطاعت را موجه نمی‌دانید و سعی دارید با یک تئوری آن را موجه کنید.

انگار شما هم این اطاعت را موجه نمی‌دانید و سعی دارید با یک تئوری آن را موجه کنید.

اتفاقا منظورم دقیقاً عکس برداشت شماست.
دارم عرض می کنم که سخن شما درباره نپذیرفتن اطاعت، در خصوص رابطه "انسان - انسان" صحیح است. اما اطاعت "انسان از خدا" مانند آن نیست بلکه کاملاً معقول است و نباید این را با آن یکی خلط کنید.
اگر شیطان مالک بود و خود را الله می‌نامید باز هم از فرمان‌های شیطانیش اطاعت می‌کردید؟

به دلایل عقلی و فلسفی ، هر موجودی که واجب الوجود باشد ، بی نقص خواهد بود. و چون بی نقص است ، سزاوار اطاعت است.
اگر به فرض ، ابلیس ، مخلوق نبود و ممکن الوجود نبود و واجب الوجود بود ، دیگر "شیطان" نبود بلکه بی نقص بود و دستوراتش شیطانی نبود و لذا سزاوار پرستش بود.
اما می دانیم که شیطان ، خودش مخلوقی از مخلوقات واجب الوجود است ، لذا نمی تواند مالک باشد.
ما با اسامی کار نداریم. چه الله چه ابلیس ، اسم مهم نیست. هر موجودی که "کامل مطلق" باشد سزاوار پرستش است.
از ویژگی های "کامل مطلق" بودن این است که مخلوق نباشد ، بلکه خالق همه موجودات دیگر باشد. در این صورت ، چون چنین موجودی بی نقص است و کمبودی ندارد تا بخواهد با دستور دادان به دیگران ، کمبود خودش را رفع کند ، لذا فایده اطاعت از دستوراتش به خود پیروانش بر میگردد.

سئوالتان مثل این است که بپرسید: اگر یک موجود ناقصی ، کامل مطلق باشد ، از او اطاعت می کنید؟
این سئوال اشکال دارد. زیرا موجودی نمی تواند همزمان هم ناقص باشد هم کامل مطلق!

در دنیای واقعی و عملی هزار مصیبت پیش می‌آید که نه مهربانی خدا به داد ما می‌رسد نه عدالت او و نه خیلی از صفات دیگرش

شبهه ای که شما مطرح می فرمایید نامش "مسأله شر" است. در کتب فلاسفه اسلامی ( و حتی در کتب فلاسفه یونان قبل از اسلام) به این مساله خیلی زیاد پرداخته شده است. اینکه چرا شر در عالم وجود دارد و وجود شر چگونه با صفات خداوند جمع می شود؟
این یک مساله جدیدی نیست!

چون شما چند بار به این مساله استناد کردید ، اگر صلاح بدانید ، تاپیکی با همین موضوع بزنید تا کارشناسان و سایر دوستان در همین زمینه بحث کنند.

من (برای این بحث) می‌پذیرم که اسلام مدعی این مبانی و این صفات برای خداست و خدایی خدا و پیامبری پیامبر را می‌پذیرم. اما این را نمی‌پذیرم که همۀ ادعاهای اسلام با شواهد موجود به راحتی تأیید می‌شوند. یعنی من مواجهم با یک خدا و پیامبری که چیزهایی که می‌گویند از یک طرف محترمانه و مؤدبانه نیست و از طرف دیگر چیزهایی را که ادعا می‌کنند تنها می‌شود از راه اعتقاد پذیرفت و واقعیتشان به این راحتی با شواهد تجربی جور نیست. گویی بیانی ادبی و رؤیایی دارد.
حالا سؤال این است که چرا باید از این دین پیروی کنم؟ اشتباه نکنید نمی‌گویم این خدا خدا نیست و این پیامبر پیامبر نیست. چرا (لااقل در این بحث) می‌پذیریم که هستند. می‌گویم چرا باید به حرفشان گوش کنم؟

شما می خواهید دین با علم ثابت شود؟

صورت مسأله این است:
- انسانها ، موجوداتی زمانمند هستند و علوم شان نیازمند تکامل و اصلاح در گذر زمان است و هیچ کسی ادعا نمی کند که علمش کامل و مطلق است.
- موجودی وجود دارد که فرا زمان است و علمش کامل و مطلق است و خودش هم هیچ کمبودی ندارد و لذا هیچ سودی هم از اینکه کسی از او اطاعت کند نمی برد.

شما میخواهید دستوراتیکه بر اساس علم مطلق صادر شده است را با معیار علم نسبی بسنجید؟ این منطقی است؟
از شما می پرسم: چه دستوراتی شایسته تر به اطاعت کردن است؟ دستوراتی که بر اساس "علم مطلق" تدوین شده است یا دستوراتیکه بر اساس "علم نسبی و نیازمند اصلاح و تکامل در گذر زمان" تدوین شده است؟

دین ، از ناحیه خدا (عالم مطلق) آمده است. به راحتی قابل درک است که چیزی که از ناحیه "عالم مطلق" آمده باشد ، با چیزهایی که عقل و علم ناقص بشری (که هنوز در ابتدای راه است) درک می کند و نیازمند اصلاح و تکامل در گذر زمان است ، کاملا تطبیق نکند. اگر کاملا تطبیق می کرد که علم بشری نیازمند تکامل و اصلاح در گذر زمان نبود! چون با علم مطلق هماهنگ بود.

داستانی که مولوی نقل می کند در مورد فیل در تاریکی را شنیده اید.
ما انسانها مثل افرادی در تاریکی هستیم که با علم و بررسی های علمی سعی در شناخت اطراف خودمان داریم. اما کسی دین را نازل کرده است که این تاریکی ها برای او مطرح نیست و تمام حقیقت موجود را می داند و بر آن احاطه دارد. لذا طبیعی است که اگر ما "بررسی های" افرادی که در تاریکی هستند را ملاک ارزیابی دین قرار دهیم ، این دو با هم تطبیق نکنند!

یا نباید خداوند را دارای علم مطلق بدانیم ، یا اگر او را دارای علم مطلق دانستیم ، منطقاً و عقلا باید اطاعت از او را لازم بدانیم.

البته اگر بدون غرض باشیم ، مطالب علمی مهمی در قرآن هست که هیچ کسی آنها را نمی دانست و اخیراً علم توانسته است پاره ای از آنها را متوجه شود.
از شما انتظار می رود که این مسایل را نیز ببینید.
وجود همین مسایل کافی است که ما مطمئن شویم که قرآن که در هزار و سیصد سال قبل در شبه جزیره عربستان نازل شد که جز چند نفر انگشت شمار کسی سواد نداشت ، یک کتاب بشری نیست.

ابلیس که که خدایی خدا پیامبری پیامبر را بهتر از ما می‌دانست و شواهدی بسی قوی‌تر از ما برایشان داشت. اما برخورد خدا را محترمانه ندید و تصمیم گرفت از او اطاعت نکند. حتی پا را فراتر گذاشت و با او درافتاد.

داستان ابلیس در قرآن هست. علت این رفتار او ، "تکبر" بود. چرا سایر فرشتگان اعتراض نکردند؟ مگر علم آنها کم بود؟

اصولاً "علم" به تنهایی باعث هدایت انسان به مسیر درست نمی شود!
چقدر پزشکانی هستند که با وجودیکه از اثرات مضر مشروبات و الکل بر سلامت انسان آگاه هستند اما به آن مبتلا هستند.

توجه کنید که فکر می‌کنم این یک سوال جدید است. همه پذیرش پیامبر اسلام و خدا را معادل با اطاعت با او می‌دانند در حالی که این دو مسأله با هم فرق دارند. ما ممکن است مطمئن شویم خدای خالق ما پیامبری فرستاده و دستوراتی داده است اما آن دستورات را انجام ندهیم و نپذیریم و بگوییم این دستورات با طبع ما جور نیست و انسانی نیست و ما انجامشان نمی‌دهیم ولو بلغ ما بلغ (به قول دکتر ولایتی). برای پذیرش دستورهم دلیل قانع کننده لازم است حالا طرف خدا و خالق ما باشد خب باشد این به تنهایی دلیل اطاعت نیست.

این سئوال مبتلا به تناقض درونی است.
مگر ممکن است ما موجودی را خدا (به معنای عالم مطلق و به معنای اینکه بی نقص است لذا ظالم و ... نیست) بدانیم آنگاه به این نتیجه نرسیم که باید از او اطاعت کرد؟؟ (قسمت قرمز رنگ بالا)

واقعاً وقتی موجودی باشد که علم مطلق داشته باشد و هیچ نقصی نداشته باشد تا اینکه فایده ای از اطاعت کردن ما نصیبش بشود ( هر فایده ای ، برای رفع یک کمبود و یک نقص است) آنگاه ما ایی که "علم کامل" نداریم و علوممان نیازمند تکامل و اصلاح و بازنگری است ، در مقابل چنین موجودی بگوییم دستوراتش با طبع ما سازگار نیست؟ مگر نه اینکه او عالم مطلق است و از طبیعت ما و ساختار وجودی ما و همه ابعاد حیات ما آگاهی دقیق دارد و هیچ نکته باریکتر از مویی بر او پوشیده نیست؟

بله. حرف شما در یک صورت درست است. و آن اینکه منظورمان از اینکه "دستورات خدا با طبع ما سازگار نیست" این باشد که دستورات خدا با هوای نفس ما سازگار نیست! مثلاً می خواهیم روابط خلاف اخلاق داشته باشیم ، می خواهیم از دسترنج دیگران به نفع خودمان استفاده نامشروع بکنیم ، و صد تا کار نادرست دیگر... ، بله. صحیح است. دستو.رات خدا با چنین خواسته هایی هماهنگ نیست. اتفاقاً "خوبی" خدا در همین است.

من ترجیح میدادم به جای این امید‌ها و بیم‌ها همه چیز روشن بود و من در هر لحظه می‌دانستم در یک مورد خاص کار درست یا خطا دقیقا چیست و کارنامه‌ام را در هر لحظه بتوانم چک کنم که چه قدر گناه و چه قدر ثواب دارم و در این لحظه جهنمیم یا بهشتی.

علم غیب فقط اختصاص به خدا دارد. پیامبر (ص) هم فقط تا مراتبی از آن را واجد است نه همه آن را.
خود قرآن در وصف مومنان می فرماید: الذین یومنون بالغیب...

اصلا ارزش ایمان در این است که انسان به "غیب" ایمان بیاورد (این به معنی ناعاقلانه بودن ایمان ، نیست. بلکه دقیقا حکم عقل است) و گرنه به فرموده خود قرآن ، وقتی قیامت برپا شد یا نشانه های آن آشکار شد ، اگر کسی آنه موقع ایمان بیاورد ، ایمانش فایده ای ندارد:

«هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتی‏ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فی‏ إیمانِها خَیْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ»؛
آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان (مرگ) به سراغشان آیند، یا خداوند (خودش) به سوى آنها بیاید، یا بعضى از آیات پروردگارت (و نشانه‌هاى رستاخیز)؟! اما آن روز که بعضى از آیات پروردگارت تحقّق پذیرد، ایمان‌ آوردن افرادى که قبلاً ایمان نیاورده‌اند، یا در ایمانشان عمل نیکى انجام نداده‌اند، سودى به حالشان نخواهد داشت! بگو: «(اکنون که شما چنین انتظارات نادرستى دارید،) انتظار بکشید ما هم انتظار (کیفر شما را) می‌کشیم!».

لطفا به تفسیر این آیه در همان فایل تفسیر نمونه که تقدیم نمودم مراجعه فرمایید.

قرآن ، علت ایمان نیاوردن خیلی از افراد را مشکل آنها در "خداشناسی" می داند:

و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله على بشر من شى ء قل من انزل الكتاب الذى جاء به موسى نورا و هدى للناس ‍ تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون كثيرا و علمتم ما لم تعلموا انتم و لا آباؤكم قل الله ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون (انعام 91)

خداى را چنانكه سزاوار شناختن است نشناختند كه گفتند: خدا بر هيچ بشرى چيزى نازل نكرده، بگو كتابى را كه موسى آورد و براى مردم نور و هدايتى بود چه كسى نازل كرده ؟ شما كمى از آن را در كاغذهايى نوشته و آشكارش مى كنيد و بسيارى را نهان مى سازيد و چيزهايى را كه نه شما و نه پدرانتان نمى دانستيد تعليم يافتيد، تو بگو خدا، و ايشان را واگذار كه در پرگويى خويش بازى كنندخداى را چنانكه سزاوار شناختن است نشناختند كه گفتند: خدا بر هيچ بشرى چيزى نازل نكرده، بگو كتابى را كه موسى آورد و براى مردم نور و هدايتى بود چه كسى نازل كرده ؟ شما كمى از آن را در كاغذهايى نوشته و آشكارش مى كنيد و بسيارى را نهان مى سازيد و چيزهايى را كه نه شما و نه پدرانتان نمى دانستيد تعليم يافتيد، تو بگو خدا، و ايشان را واگذار كه در پرگويى خويش بازى كنند



مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ (زمر - 67)

آنها خدا را آن گونه که شایسته است نشناختند ، در حالی که تمام زمین در روز قیامت در قبضه اوست و آسمانها پیچیده در دست او خداوند منزّه و بلندمقام است از شریکیهایی که برای او می پندارند.

با سلام مجدد

به خاطر تمرکز در بحث وارد سخنان شما در مورد اثبات وجود و اوصاف خدا نمی شوم فقط آنها را عرض کردم که بدانید مبنای ما چیست، هدفم این بود که اگر این مبانی را قبول ندارید در جای خود مستقل باید بحث کنید، و اگر مبنای ما را قبول دارید نباید بر سر روبنای آن بحثی داشته باشید و باید آن را بپذیرید، توضیح بیشتر:

من (برای این بحث) می‌پذیرم که اسلام مدعی این مبانی و این صفات برای خداست و خدایی خدا و پیامبری پیامبر را می‌پذیرم

شما در مقام تئوریک میگویید می پذیرم، اما در مقام عمل و بررسی گفته هایشان آنها را عملا نمی پذیرید، ببینید ما بر سر مبانی که تعارف نداریم، یا اگر می پذیرید مردانه بپذیرید یا اگر نمی خواهید بپذیرید، مردانه نپذیرید، این که انسان در قول بپذیرد و در عمل نپذیرد نشان می دهد نپذیرفته است، وگرنه این مسائل را مطرح نمی کردید:

من ارحم ارحمین این است که نتواند رنج شدید انسان‌ها یا حیوانات را تحمل کند. اما این خدای اسلام راحت تحمل می‌کند.

اگر او را به عنوان خدا نه، به عنوان یک موجود راستگو حداقل می پذیرفتید، سخنش که فرموده در دنیا این سختی ها حکیمانه است را باور می کردید، وقتی می فرماید: «إن مع العسر یسرا»، وقتی می فرماید لازمه امتحان این است، لازمه عالم ماده تزاحم است، و سخنان مشابه دیگر! این ها را می پذیرفتید، پس وقتی اشکال می گیرید، یعنی خدایی او را نپذیرفته اید!! اگر کسی خدا را پذیرفت دیگر با عقل خود رفتار او را نمی سنجد؛ شما اگر خدا را به اندازه یک پزشک عمومی قبول داشتید دیگر اعتراض نمی کردید!
پس خواهش می کنم یا جدی بپذیرید یا قاطعانه نپذیرید.

پیامبر را هم نمی‌فهمم. چه طور رحمتی برای عالمیان است که زد هفتصد مرد یک قبیله را اعدام کرد و زن و فرزندشان را برده کرد. چه طور رحمتی که به کاروان‌های (تجاری) مکه حمله می‌کرد و اموالشان را می‌گرفت.

پیامبر را نیز اگر کسی به عنوان فرستاده معصوم خداوند قبول داشته باشد دیگر این ایراد را بر او نمی گیرد، خصوصا مسئله ای که از نظر تاریخی با تردید جدی روبرو است، و همچنین پس گرفتن اموال از قومی که روزی پیامبر و مسلمانان را از مکه اخراج کرده و اعمالشان را گرفته بودند، کجای این قبیح است؟ علاوه بر اینکه برای قضاوت در خصوص یک شخصیت باید تمام رفتارهای او را دید و سپس نتیجه گرفت، کسی که جلاد باشد در مام مراحل زندگی اش جلاد است، چنین کسی نمی تواند هنگام فتح مکه فرمان عفو عمومی بدهد. پس روشن است که کسی که ایراد می گیرد نبوت او را نپذیرفته است.
نهایتا انسان در این خصوص موضعی نمی گیرد و می گوید چون پیامبر است من رفتار او را می پذیرم، نه اینکه عصمت او یعنی 100 درصد بودن عقل او را بپذیرد و بعد بخواهد با عقل 70، یا 80 درصدی خود او را قضاوت کند!

یا این مسائل:

1) خدا می‌گوید آسمان‌ها را می‌شود نگه داشت و ما آن را با ستوان‌هایی نامرئی نگه داشته‌ایم. علم انسانی می‌گوید اولا آسمانی در کار نیست بلکه اجرامی در فضا معلقند و ثانیا ستونی در کار نیست بلکه تعادل بین جاذبۀ گرانشی و گریز ار مرکز ماه را نگه داشته است و همین نیروها زمین را نگه داشته است. و موضوع ماه و خورشید کاملا متفاوت است.
2) خدا ذهن انسان را به نفس مطمئنه و نفس لوامه و روح و شیطان و این جور چیزهای مذهبی تقسیم می‌کند. اما علم روانشناسی (در یکی از نظریه‌ها) به کودک و والد بالغ یا خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم می‌کند و علم مغز و اعصاب به گونه‌ای دیگر.
3) خدا می‌گوید شیاطین بالا می‌روند و از آسمان اخبار مخفی را استراق سمع می‌کنند و ما آن‌ها را با شهاب می‌زنیم. اما نجوم می‌گوید شهاب‌ها سنگ‌هایی معلق در فضا هستند که با جو زمین برخورد می‌کنند و ذوب می‌شوند.
4) دین خساست و تکبر و حسادت را به گونه‌ای تفسیر می‌کند. علم انسانی به گونه‌ای دیگر.
5) دین می‌گوید زن و شوهر یک جور رفتار کنند. روانشناسی چیز دیگری می‌گوید.
6) دین می‌گوید هفت آسمان و هفت دریا داریم. نجوم و جغرافیا چیز دیگری می‌گوید.
7) دین می‌گوید زمین و آسمان را از آب به شکلی خاص آفریدیم. علم می‌گوید بیگ بنگ نقطۀ آغاز بود و آبی در کار نبود.
Dirol دین می‌گوید آدم و حوا آمدند و نسل آدم را درست کردند. علم نظریۀ تکامل تدریجی را مطرح می‌کند.
9) دین می‌گوید پرنده‌ها تسبیح خدا می‌گویند. علم می‌گویند با این سر و صداها به دنبال جفگیریند.
10) دین می‌گویند پرنده را خدا در آسمان نگه می‌دارد. علم می‌گوید هوا نگه داشته است.
11) قرآن می‌گوید «من بین صلب و ترائب». پزشکی چیز دیگری می‌گوید.
12) حدیث می‌گوید زمین بر ماهی یا شاخ گاو بنا نهاده شده است. نجوم امروزی می‌گوید زمین معلق در فضاست و ربطی به شاخ گاو ندارد.


اگر خدا بودن خدا، و نبی بودن نبی را بپذیرید، دیگر این سخن را باید بپذیرید، خصوصا کلام هایی که هنوز مفهوم حقیق آنها برای ما روشن نیست، چه کسی گفته تسبیح پرندگان این سر و صدای آنهاست؟ پس چرا می گوید شما نمی فهمید؟ چه کسی گفته منظور خداوند از ستون های نامرئی همان جاذبه نیست؟ و...
من تعجب می کنم که نفس لوامه و اماره را با ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه مقایسه می کنید، رابطه این دو عموم و خصوص من وجه است، مشکلی نداشته و با هم قابل جمع هستند، دو تقسیم بندی برای نفس از دو زاویه متفاوت! این نشان میدهد که حتی برای نقد خدا نه تنها او را باور ندارید، بلکه با نگاه بدبینانه ای به او نظر می کنید، به طوری که سخن او را نفهمیده، نقد می کنید.
برای کسی که واقعا خدا و پیامبر را باور داشته باشد ، در جایی که بین مفاهیم قرآنی و علوم تجربی تعارض پیش بیاید، آن شخص مرید علم نشده و به این بهانه قرآن را کنار نمی گذارد، چرا که هر لحظه ممکن است به قول توماس کوهن این پارادایم تجربی زمین بخورد و کارآمدی ان از بین برود، یا به قول دیگران باطل شود؛ چطور می توان سخن قائلین به نظریه تکامل که هنوز نتوانسته اند حلقه مفقوده بین انسان و بوزینه را پیدا کنند را بر سخن خداوندی که خدایی او را پذیرفته است ترجیح داد؟ انسان چطور می تواند تجربیات غیر یقینی روانشناسان را بر تعالیم خدایی که خالقیتِ او را پذیرفته است ترجیح دهد؟!

خلاصه حرف همان است، کسی که خداوند را آنگونه که اسلام فرموده بشناسد، و واقعا بپذیرد، با پذیرش این که اوامر و نواهی تماما نفعش به خود او برمی گردد تاکیدات خدا را از روی دلسوزی و رحمت می داند، نه تنها به او بر نمی خورد، بلکه این بر عشق او می افزاید؛ با عقل خود و تجربه دیگران رفتار او را نمی سنجد.

بنابراین امکان ندارد، تأکید می کنم امکان ندارد، کسی خداییِ خداوند را بپذیرد، و نبوت پیامبر را بپذیرد و به خاطر لحن آنها از عمل خودداری کرده و به اصطلاح لج بازی کند، چنین کسی قطعا در ناخودآگاه خودش خداوند را با آن اوصافی که اسلام گفته و عقل ثابت می سازد باور ندارد، لذا وعده های او را سخیف، تهدیدهای او را ناجوانمردانه، رفتارهای او را عقل ستیز، اوامر او را غیر حکیمانه می داندف خب این چنین خدایی را ما هم قبول نداریم، پس آن شخص خدایی در درون خودش ساخته و از آن رویگردان است، نه خدای حقیقی اسلام را.
اگر خدای واقعی را واقعا پذیرفته بودید، پست اول بنده برای پاسخ کفایت می کرد.

خواهش می کنم روی سخنان بنده خوب فکر کنید، احساس می کنم با پیش فرض و بدبینی وارد می شوید، یک لحظه عاشقانه به خدا نگاه کنید(خواهش می کنم) فقط پنج دقیق حس عاشقی نسبت به خدا نگاه کنید، و سپس در خصوص پاسخ های بنده تفکر نمایید.
ممنونم@};-

چون شما چند بار به این مساله استناد کردید ، اگر صلاح بدانید ، تاپیکی با همین موضوع بزنید تا کارشناسان

می‌گویند خدا هر دخالتی ‌می‌تواند بکند و از طرفی می‌بیند بر اثر خشکسالی یک عده حیوان جان می‌کنند و به شکل رقت انگیزی می‌میرند و هیچ کار نمی‌کند. چیز به این واضحی. در بارۀ چه چیز بحث کنیم! فقط مفهوم مهربانی را می‌پیچانند و تغییر می‌دهند. من هم که همین را می‌گویم. می‌گویم مهربانی خدا مهربانی مورد نظر من نیست. حرفی باقی نمی‌ماند.

شما می خواهید دین با علم ثابت شود؟

لزوم پیروی از دین باید با علم ثابت شود.

موجودی وجود دارد که فرا زمان است

چه کسی گفته است فرا زمان است. آیۀ قرآن دارید برای تأییدش. فلاسفۀ مسلمان را که حرف‌های فلاسفۀ یونان را تکرار می‌کنند رها کنید. امروز همۀ استدلال‌هایشان زیر سوال است. بهتر از از متون دینی دلیل بیاورید نه متون فلسفی که به دین ربطی ندارند.

شما میخواهید دستوراتیکه بر اساس علم مطلق صادر شده است را با معیار علم نسبی بسنجید؟ این منطقی است؟

بله چون من باید قانع شوم. علم مطلق هم اعتقادی است. یعنی مسلمانان اعتقاد دارند که علم خدا کامل است. وگرنه در متون دینی ذره‌ای از علم فراتر از علم اعراب زمان پیامبر(ص) نیافته‌ام. این مطلق بودن علم اول باید به تأیید عقل ما برسد بر اساس شواهد نه بر اساس ادعای خود دین. وگرنه کسی که نمی‌گوید ماست ما ترش است.

از شما می پرسم: چه دستوراتی شایسته تر به اطاعت کردن است؟ دستوراتی که بر اساس "علم مطلق" تدوین شده است یا دستوراتیکه بر اساس "علم نسبی و نیازمند اصلاح و تکامل در گذر زمان" تدوین شده است؟

دستوراتی که فرد از طریق عقل خودش درست و واقعی بداند.

دین ، از ناحیه خدا (عالم مطلق) آمده است. به راحتی قابل درک است که چیزی که از ناحیه "عالم مطلق" آمده باشد ، با چیزهایی که عقل و علم ناقص بشری (که هنوز در ابتدای راه است) درک می کند و نیازمند اصلاح و تکامل در گذر زمان است ، کاملا تطبیق نکند. اگر کاملا تطبیق می کرد که علم بشری نیازمند تکامل و اصلاح در گذر زمان نبود! چون با علم مطلق هماهنگ بود.

عالم مطلق بودنش را با شواهد ثابت کنید.

یا نباید خداوند را دارای علم مطلق بدانیم ، یا اگر او را دارای علم مطلق دانستیم ، منطقاً و عقلا باید اطاعت از او را لازم بدانیم.

من بین اعتقاد و علم تفکیک قائل می‌شوم. ما اعتقاد داریم علم خدا مطلق است اما در عمل و واقعیت شاهدی بر این مدعا نداریم. یعنی تنها راه ما برای فهمیدن این که علم خدا مطلق است ادعای خود دین است. همین طور تنها راه ما برای وجود سحر، معجزه، جن، فرشته و... تنها دین هستند و هیچ شاهد علمی‌ای برای آن نداریم. تنها ادعای دینی و اعتقادی است و باید بین علم و اعتقاد دینی تفکیک جدی قائل شد.

البته اگر بدون غرض باشیم ، مطالب علمی مهمی در قرآن هست که هیچ کسی آنها را نمی دانست و اخیراً علم توانسته است پاره ای از آنها را متوجه شود.

هیچ شاهد قطعی علمی در قرآن نیست. فقط می‌گردند بعضی آیه‌ها را به زور به علم می‌چسبانند. حتی آیات موارد با علم جور نیست.

وجود همین مسایل کافی است که ما مطمئن شویم که قرآن که در هزار و سیصد سال قبل در شبه جزیره عربستان نازل شد که جز چند نفر انگشت شمار کسی سواد نداشت ، یک کتاب بشری نیست.

هیچ اثبات قطعی علمی‌ای برای این که پیامبر یا قرآن معجزه‌ای دارند نداریم. البته مسلمانان ادعاهای عجیبی دارند! و غالیان کم نبوده‌اند. مانند آنان که می‌گفتند
معصمین سایه نداشتند! یا ادرار پیامبر(ص) شفا بخش بود!

چقدر پزشکانی هستند که با وجودیکه از اثرات مضر مشروبات و الکل بر سلامت انسان آگاه هستند اما به آن مبتلا هستند.

برای این که این توصیه برای کم کردن احتمالات است. وگرنه گزاره‌های قطعی را رعایت می‌کنند.

مگر ممکن است ما موجودی را خدا (به معنای عالم مطلق و به معنای اینکه بی نقص است لذا ظالم و ... نیست) بدانیم آنگاه به این نتیجه نرسیم که باید از او اطاعت کرد؟؟

مسلمانان که ابلیس را چنین توصیف می‌کنند. می‌دانست اما به این نتیجه رسید که اطاعت نکند.

واقعاً وقتی موجودی باشد که علم مطلق داشته باشد و هیچ نقصی نداشته باشد تا اینکه فایده ای از اطاعت کردن ما نصیبش بشود

علم مطلق هم اعتقادی و ادعای دین است. ما قبل از پذیرش اطاعت از خدا تنها روش علمی را ملاک قرار می‌دهیم. وگرنه کسی که مطیع شد دیگر سوآلی برایش نمانده است.
بی نقص هم اعتقادی است. وگرنه در عمل با خواندن قرآن هزار ایراد و نقص در ذهن ما پدیدار می‌شود. همین طور در آفرینش ایراد فراوان به چشم می‌خورد.

در مقابل چنین موجودی بگوییم دستوراتش با طبع ما سازگار نیست؟ مگر نه اینکه او عالم مطلق است و از طبیعت ما و ساختار وجودی ما و همه ابعاد حیات ما آگاهی دقیق دارد و هیچ نکته باریکتر از مویی بر او پوشیده نیست؟

شما توجه نکرده‌اید که در این بحث تنها خدا و پیامبر را قبول کرده‌ایم و ادعاها و توصیفاتشان را تنها پس از تأیید علم و عقلمان می‌پذیریم.

دستورات خدا با هوای نفس ما سازگار نیست!

هوای نفس هم از اصطلاحات دینی است نه علمی. خواسته‌های غرایز انسان خارج حوزۀ دینی طبیعی است و پیروی از آنها لزوما بد نیست. وعدۀ بهشت و جهنم هم با همین‌هاست.

علم غیب فقط اختصاص به خدا دارد.

خب بی خود اختصاص به خدا دارد. ما به چیزهایی نیاز داریم. برای رانندگی باید جلویمان را ببینیم نمیشود که چشم‌ها را ببندند بگویند رانندگی کن!

الذین یومنون بالغیب

پس آن هم فقط اعتقادی است و راه علمی برای اثباتش نیست.

اصلا ارزش ایمان در این است که انسان به "غیب" ایمان بیاورد

اصلا سوال در مورد ایمان نیست. در این بحث به طور پیشفرض خدا وپیامبر را پذیرفته‌ایم. سوال در مورد اطاعت است.

لزوم پیروی از دین باید با علم ثابت شود.

علم (به معنای علم تجربی) نمی تواند ضرورت دین را اثبات کند. دین ، امری نیست که در چارچوب علم تجربی بگنجد.

می‌گویند خدا هر دخالتی ‌می‌تواند بکند و از طرفی می‌بیند بر اثر خشکسالی یک عده حیوان جان می‌کنند و به شکل رقت انگیزی می‌میرند و هیچ کار نمی‌کند. چیز به این واضحی

اگر قرار بود خدا در این مسایل دخالت مستقیم بکند ، دیگر دنیا جای "امتحان" نبود.
تازه ، خیلی از شرها ، نتیجه کارهای نادرست انسانهاست. اگر قرار بود خداوند دخالت مستقیم بکند ، دیگر به دین چه نیازی بود؟ خداوند انسانها را دارای اختیار آفریده است و پیامبر و دین را هم فرستاده است تا مردم را راهنمایی کند و راه درست را نشانشان بدهد تا از اختیارشان درست استفاده کنند. اگر خدا می خواست خودش دخالت بکند ، نیازی به دین و پیامبر نبود!

چه کسی گفته است فرا زمان است.

چرا بدیهیات را قبول نمی کنید؟ فقط موجودات مادی زمانمند هستند. همه موجودات غیر مادی فرا زمان هستند.

دستوراتی که فرد از طریق عقل خودش درست و واقعی بداند.

پس ملاک عقل فرد است؟ شاید یک فرد عقلش درست نباشد یا در مورد یک مساله ای اشتباه بکند. مگر می شود عقل یک فرد را ملاک قرار داد؟؟ مگر عقل همه افراد درست و کامل است؟

عالم مطلق بودنش را با شواهد ثابت کنید.

حتما شواهد تجربی می خواهید!
"علم مطلق" داشتن خدا ، از "واجب الوجود" بودنش بر میخیزد. اگر واجب الوجود بودنش را بپذیریم ، عالم مطلق بودنش هم مشخص است.
نکته دیگر ، شما خداوند را به عنوان "خالق" موجودات جهان قبول دارید؟ آیا خلقت موجودات و آسمانها به این پیچیدگی ، نیازمند علم مطلق خالق آنها نیست؟

مسلمانان که ابلیس را چنین توصیف می‌کنند. می‌دانست اما به این نتیجه رسید که اطاعت نکند.

ابلیس به خاطر تکبرش ، از خداوند اطاعت نکرد. نه به خاطر عقل. قیاس ابلیس یک مغالطه بود. در فایل تفسیر نمونه که فرستادم ، به تفسیر آیه 12 سوره اعراف مراجعه کنید.

در این بحث تنها خدا و پیامبر را قبول کرده‌ایم و ادعاها و توصیفاتشان را تنها پس از تأیید علم و عقلمان می‌پذیریم.

شما چه جور خدا و پیامبری را قبول کرده اید که توصیف آن را منوط به تایید علم می دانید؟ هر چیز مورد تایید یا رد ایی را باید قبل از اینکه تایید یا رد کنیم ، ابتدا باید توصیف کرد. شما چیزی را قبول می کنید که توصیفش را قبول ندارید! مگر این ممکن است؟؟
شما چطور پیامبر را قبول کرده اید اما حرفش را قبول ندارید؟ تازه صراحتاً هم میگویید که معجزه ای ندارد. این چه قبول داشتنی است؟

در این بحث به طور پیشفرض خدا وپیامبر را پذیرفته‌ایم. سوال در مورد اطاعت است.

این چه پذیرفتن خدا و پیامبری است که اطاعت را به دنبال ندارد؟
شما چی را پذیرفته اید؟ خدا و پیامبر؟ کار خدایی که پذیرفته اید چیست؟ چه نیازی به این خدا هست که آن را پذیرفته اید؟
کار این پیامبری که پذیرفته اید چیست؟
چرا این خدا و این پیامبر را پذیرفته اید؟ اگر نمی پذیرفتید چه می شد؟

سلام
چرا باید فرمانبردار خدا باشیم؟ آیا تهدید به جهنم دلیل موجهی است؟ آیا باید از تهدید بترسیم و فرمانبردار شویم؟

سلام،
چرا باید فرمان‌بردار خدا باشیم؟ ... چون حکم عقل است و اطاعت از عقل واجب است ... عقل می‌گوید خدایی که بی‌نیاز است و چیزی برای خودش نمی‌خواهد، رحمان و رحیم است و رئوف بالعباد است و قصد زورگویی ندارد، خالق است و خبیر است و بهتر از هر کس دیگری مخلوقش را می‌شناسد، و نهایتاً علیم و حکیم است و همه چیز را می‌داند و خیر و صلاح کلی و جزئی مخلوقاتش را می‌شناسد، چنین خدایی اگر دستور بدهد کاری بکنیم به صلاح کلی و جزئي خودمان و دیگران است که اطاعت کنیم ...
چرا باید فرمان‌بردار خدا باشیم؟ ... چون حکم قلب است و اطاعت از قلب همان اطاعت از عقل است ... قلب محبوب حقیقی جز خدا ندارد و انتظار دارد ما کاری را بکنیم که ما را به محبوب حقیقی‌امان نزدیک‌تر کند و این کار همان اطاعت از خداست ... «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّـهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّـهُ» یعنی «بگو اگر دوستدار خدائید مرا پیروی کنید تا دوست دارد شما را خدا» و اینکه فرمودند «هَل الدّین الا الحُبِّ و البُغْض؟»
چرا باید فرمان‌بردار خدا باشیم؟ ... چون حکم عقل است که گنج ابدی را بخاطر بدلیجات موقتی از دست ندهیم، یا عذاب دهشتناک ابدی را بخاطر لذات گذرای دنیا به جان نخریم
چرا باید فرمان‌بردار خدا باشیم؟ ... چون حکم عقل است که دفع خطر احتمالی واجب است ... این آخرین حکم عقل است برای کسانی که آنقدر پرده‌ی غفلت مقابل چشمشان افتاده که مطمئن نیستند خداوند حق باشد یا توهم و دین خدا حق باشد یا افیون توده‌ها و امثال آن ...

تهدید به جهنم مثالش تهدید پدری است که فرزندش را تهدید می‌کند که اگر این کار را نکنی یا آن کار دیگر را بکنی با تو چنان خواهم کرد و چنان تنبیهت خواهم کرد، پدر آن طفل را تهدید می‌کند چون آن طفل خودش کودک است و هنوز به اندازه‌ی کافی رشد نکرده است و به اندازه‌ی کافی عقلش بلوغ نیافته که بتواند خودش مصالح خودش را تشخیص دهد و پا روی خواسته‌های خودش بگذارد، این تهدید برای این نیست که پدری نسبت به فرزند خودش کودک‌آزاری کرده باشد، برای این است که آن کودک هنوز کودک است، «عَسَىٰ أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ ۗ وَاللَّـهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» یعنی «چه بسا ناخوش دارید چیزی را و آن است خوب برای شما و چه بسا دوست دارید چیزی را و آن است بد برای شما و خدا می‌داند و شما نمی‌دانید»

شاید بگویید چون خدا صلاح ما را بهتر میداند. صلاح ما آن است که گرفتار رنج غیر قابل تحمل نشویم. اگر خدا به دنبال صلاح ما بود جهنم را درست نمی‌کرد. به جای آن مانع کاری می‌شد که صلاح نیست. در ضمن ظاهرا صلاح و غیر صلاح را هم خود با آفرینشش به وجود آورده است و می‌توانست طوری درست که نشود کاری کرد که صلاح نباشد. بنابراین فرمانبرداری از خدا مشابه فرمانبرداری از پزشک نیست و صلاح و مصلحتی در کار نیست بلکه از نوع بردگی است و چرا باید برده بود؟

این بخش را دیگر جواب نمی‌دهم، نه چون جواب ندارم بلکه چون ظاهراً موقع نظر دادن افکارتان آشفته بوده است و موقتاً منطق را کنار گذاشته‌اید ... هر وقت که آرام شدید خودتان روی آن و بخصوص بخشی که قرمز کرده‌ام فکر کنید راحت جواب خودتان را می‌یابید ... و در نهایت هم بله خداوند خودش صلاح و خیر و شر را اینطور وضع کرده است و اگر می‌خواست طور دیگری وضع می‌کرد ولی به هر حال برای ما اینطور وضع شده است و کل سامان این عالم محلوق هم بر همان استوار شده است، در عوالم دیگر وجود شاید وضع طور دیگری باشد ...

به نظر من اولا که دلیل از عبادت خدا که فقط ترس از جهنم نیست!
خدا انسان هارو آفرید، چون دوستشون داشت!
برای چی اینو میگم؟!
برای اینکه اگر ما خدا رو عبادت کنیم و هرچی گفت چشم، میرسیم به بهترین جا.... میرسیم به بهشت ابدی...در انتها هم قرب به خدا.این ها برای ما خییییلی خوبه، اما به خدا چیزی اضافه میشه!؟ نه...
ضمنا قدرت اختیار برای این داده شده که خودمون انتخاب کنیم چه چیزی بهتره و اونو عمل کنیم
اگر اینطوری بود که چیز بد وجود نداشت که اصلا اختیاری نبود. قبول دارید حتما که ارزش یه عمل خوب، مختارانه خیلی بهتره!
فکر کنین یک نفر مجبوره براتون هدیه بخره! خب حالا هدیه بخره...خوشحال میشید!؟ یا خیلی کم ، یا اصلا!

حالت دوم! تصور کنین یک نفر میتونه هدیه بخره، میتونه نه!
اما چون دوستتون داره و براتون ارزش قائله هدیه میخره! این هدیه "اگر از اعماق قلب باشه" واقعا خوشحالتون میکنه

عبادت خدا باید با اختیار باشه... و خلوص نیت! به خاطر خود خدا! به خاطر اینهمه نعمتی که بهمون داره به خاطر اینکه انقدر دوستمون داره و هرلحظه دار بهمون روزی میده!

+خدا خیییلی دوستمون داره که ما رو آفریده و دار دائما بهمون محبت میکنه و روزی میده!

ما باید فرمانبردار خدا باشیم...چون دوستش داریم! اگ به نعمت های خدا توجه کنیم، متوجه میشیم که تک تک سلول های بدنمون چقدر زیااااد عاشق خداست!
حق چنین محبوبی که اشتباه تو کارش نیست و صلاحمون و از والدینمون بیشتر میخواد و هر لحظه بهمون یک عالمه نعمت هدیه میده(مثل هر نفسی که هر لحظه میکشید، تپش دائمی قلبتون، بینایی، شنوایی و............) این نیست که فرمانبردارش باشیم؟! تازه با این وجود که میدونیم اگر چیزی که میخواد ازمون و انجام بدیم قطعا قطعا عاقبت بخیریم؟!

وارد سخنان شما در مورد اثبات وجود و اوصاف خدا نمی شوم

آنچه برخی فلاسفۀ قدیم واجب الوجود می‌نامند بر من ثابت نشده است و اثبات‌های موجود را اشتباه می‌دانم. پس صفاتی را هم که برای آن واجب الوجود ثابت می‌کنند برای من معتبر نیستند. تنها ادعاهای پیامبر اسلام و قرآن می‌تواند ملاک باشند. که یک مسلمان به ناچار از روی اطاعت باید همۀ حرف‌ها را بپذیرد و به آن‌ها معتقد شود. اما در عمل و در علم نیازی نیست بر اساس آنچه با شواهد بر او ثابت نشده است عمل کند.

شما در مقام تئوریک میگویید می پذیرم، اما در مقام عمل و بررسی گفته هایشان آنها را عملا نمی پذیرید

من پذیرفته‌ام که آن‌ها این‌ها را می‌گویند و پیروانشان را موظف به پذیرش می‌دانند. اما پیروان مظف نیستند در برداشت‌های خود بر اساس شواهد همین‌ها را تأیید کنند. مثلا معتقد می‌شوند خدا مهربان است اما در عمل می‌دانند در این دنیا چیزی به آن‌ها نمی‌رسد که احساس مهربانی کنند. یا معتقد می‌شوند خدا عالم مطلق است اما در عمل می‌دانند ذره‌ای از علم جدید در متون دینی یافت نخواهد شد بلکه برای علم باید خود تلاش کند و علم را به شیوه‌های انسانی به دست بیاورد (و از دین آبی گرم نمی‌شود). و امثال این‌ها.
می‌شود گفت ادعاهایی که خدا می‌کند آن قدر عالی است که در عمل به درد ما نمی‌خورد و ما از آن سر در نمی‌آوریم. پس در عمل بی خیالشان می‌شویم. مثل این که مبایل اندرویدی به درد یک پیرمرد 100 ساله نمی‌خورد. او با یک تلفن زمان رضا شاه راحت‌تر است.

اگر نمی خواهید بپذیرید، مردانه نپذیرید

به دنبال راهی هستم که هم پیرو علم باشم هم دین معتبر بماند. قرآن را می‌بینم یک نشانه از علم امروزی در آن نیست. احادیث عجیب و غریب و رؤیایی مثل این:
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/tr21594
می‌بینم که مثل افسانه است. در قرآن شهاب سنگ را تیر به شیطاین می‌داند. پیامبر به نسلکشی یهودیان دست می‌زند. با دختر 9 ساله ازدواج می‌کند. امام معصوم کنیز را میزند که در نماز روسریش را پایین بکشید؛ و مسائلی فراوان از این دست. بالاخره من که نمی‌خواهم بگویم جمع کنید کاسه کوزه‌تان را. مجبورم یک راهی پیدا کنم که نه واقعیات مسلم را رها کنم نه ادعاهای دینی را. این می‌شود که ترجیح می‌دهم بگویم گزاره‌های دینی قابل فهم برای ما نیست بلکه خیلی بالاتر از آنند که ما آن‌ها را به راحتی عاقلانه بیابیم یا بفهمیم. (یکی مثل سروش هم برای حل این‌ها می‌گوید قرآن از طریق رؤیا به پیامبر رسیده است. یا کدیور می‌گوید ائمه فقط عالم دینی بوده‌اند دلیلی بر ولایت تکوینی آن‌ها نداریم یا توجیه‌های دیگر که یک جوری هر دو را حفظ کند).

اگر او را به عنوان خدا نه، به عنوان یک موجود راستگو حداقل می پذیرفتید، سخنش که فرموده در دنیا این سختی ها حکیمانه است را باور می کردید، وقتی می فرماید: «إن مع العسر یسرا»، وقتی می فرماید لازمه امتحان این است، لازمه عالم ماده تزاحم است، و سخنان مشابه دیگر! این ها را می پذیرفتید، پس وقتی اشکال می گیرید، یعنی خدایی او را نپذیرفته اید!! اگر کسی خدا را پذیرفت دیگر با عقل خود رفتار او را نمی سنجد؛ شما اگر خدا را به اندازه یک پزشک عمومی قبول داشتید دیگر اعتراض نمی کردید!

فرض کنید یک نفر از با دیدن موجودات زنده درمیابد باید آفریننده‌ای باشد و بی خبر به دنبال خدا می‌گردد و ناگهان با خدا و پیامبر اسلام رو به رو می‌شود و مطمئن می‌شود که این خدا است و آن پیامبرش. حالا قرار است ببینید آن‌ها چه می‌گویند و فکر می‌کند باید به حرف‌هایشان گوش بدهد یا نه. شما دلیلی برای او بیاورید که باید از این خدا و پیامبر اطاعت کند.

خصوصا مسئله ای که از نظر تاریخی با تردید جدی روبرو است

هر پادشاهی یک تاریخ نویس دارد چه طور پیامبری که مدینۀ علم است به فکرش نرسید برای کتابت تاریخ و احادیث و نحوۀ غسل و وضو و احکام دیگر اقدام کند تا امروزه بی سند باشیم و دست به دامان فلان و بهمان صحابی که کی چه چیز شنیده است!
یک دفعه بفرمایید این دینی که ارائه کرده‌اید ساختۀ خودتان و معلوم نیسیت پیامبر که بود و چه کرد و چه گفت! و باید پرسید چرا باید از دین شما پیروی کرد! بعد هم که می‌گویم دین مبهم است می‌گویید نه هیچ ابهامی ندارد! واقعا برای من عجیب است که شما برای ولایت علی(ع) سند تاریخی معتبر دارید اما برای معجزه داشتن پیامبر هیچ سند معتبری ندارید! در حالی که مسألۀ دوم بسیار با اهمیت‌تر است.

همچنین پس گرفتن اموال از قومی که روزی پیامبر و مسلمانان را از مکه اخراج کرده و اعمالشان را گرفته بودند، کجای این قبیح است؟

خب پس اگر آمریکا از ایران که روزی همپیمانش بود دزدی کرد اعتراض نکنید. هیچ قباحتی ندارد. یا وقتی مردم ایران شاه را بیرون کردند و او کلی پول و جواهر بار کرد برد به او نگویید دزد!
معلوم است که قبیح است. این چه حرفی است که می‌گویید. مگر مال خودش بود که قبیح نباشد. راهزنی آن هم از همشهریان خودش! چه قباحتی بالاتر از این.

البته این قباحت از نظر احساسات انسانی است. احساسات دینی و اعتقادی آن را قبیح نمی‌داند (شاید در فرهنگ اعراب آن زمان هم قبیح نبود اگر در ماه حرام نبود). پس اگر کسی مطیع و پیرو اسلام شد از آن به بعد حتی اگر پیامبر مردم را مثله هم بکند باید از جهت اعتقادی بگوید خوب است بلکه بهتر از این ممکن نیست! اما سؤال این تاپیک برای کسی است که خدا و پیامبرش را یافته و هنوز تصمیم به اطاعت و پیروی نگرفته است. شما راهنماییش کنید که تصمیم به پیروی بگیرد.

علاوه بر اینکه برای قضاوت در خصوص یک شخصیت باید تمام رفتارهای او را دید و سپس نتیجه گرفت

کدام قاضی برای حکم چنین کرده است!؟
شما بفرمایید همۀ رفتارهای کروبی و موسوی را از اول عمر تا به حال بررسی کنید و بعد تصمیم به حصرش بگیرید.

کسی که جلاد باشد در مام مراحل زندگی اش جلاد است، چنین کسی نمی تواند هنگام فتح مکه فرمان عفو عمومی بدهد.

خب پس پیامبران آمده‌اند چه کنند! مگر نیامده‌اند که جلادها را آدم کنند! اگر جلادها همیشه جلاد باشند که دیگر آمدن آن‌ها معنی نداشت.

در ضمن می‌گویند فرمان عفو عمومی او چند استثنا داشت که گفت آن چند نفر را حتی اگر به پردۀ مکه چنگ زده باشند دستگیر کنید. که ظاهرا با وساطت عمر برخی را بخشید.

پس روشن است که کسی که ایراد می گیرد نبوت او را نپذیرفته است.

فرض این بود که خدای خالق را خدای اسلام بدانیم و محمد را فرستادۀ او. فرض بر این بنود که هرکاری که این خدا و پیامبر می‌کنند بدون فکر و بررسی تأیید کنیم و فکر و بررسی‌هایمان هم مسلمان شوند. بلکه فکر و عقل و احساسا انسان‌ها همواره باید کافر بمانند و تنها تابع خود باشند وگرنه فکر و عقل و احساس نیستند. ما بررسی می‌کنیم و اگر همه چیز مورد تأیید بود تصمیم می‌گیریم از این خدا و پیامبر اطاعت کنیم. حتی پس از این پیروی هم باز قرار نیست نقدی در مورد کارها و حرف‌های پیامبر و خدا به ذهنمان نرسد و یا اگر رسید مخفی کنیم!

ابوسفیان هم زیر شمشیر پیامبر که قرار گرفت مسلمان شد. پیامبر(ص) هم پس از آن، هدیه‌هایی برای او می‌فرستاد. از همان نوع هدیه‌ها که معاویه هم برای امام حسن یا امام حسین(ع) می‌فرستاد و آن‌ها می‌پذیرفتند. اما آیا این نوع مسلمان شدن که مورد تأیید پیامبر هم هست (چون هدیه می‌فرستاد) دلیلی بر این است که نقدی به ذهن نرسد!

عصمت او

چنین فرضی نداریم در این بحث.

با عقل 70، یا 80 درصدی خود او را قضاوت کند!

هرگز عقل هفتاد هشتاد درصدی من یا هر درصدی که هست ساکت نخواهد شد و از قضاوت و بررسی باز نخواهد ایستاد. همین عقل ناقص من قرار است خدا و پیامبر را تأیید کند (یا کرده است). قرار باشد آن‌ها (یعنی خدا و پیامبر) خلاف این عقل کلمه‌ای بگویند در واقع حقانیت خود را زیر سوال برده‌اند و ریشۀ خود را خشکانده‌اند. اگر من بگویم عقل من اشتباه کرده است آنگاه باید قبول کنم که شاید در پذیرفتن آن خدا و پیامبر هم اشتباه کرده باشد. پس من باید بنا را بر تأیید عقل خودم بگذارم که پیامبری پیامبر در امان بماند. اساسا اگر کسی عقل خود را زیرسوال ببرد همین زیر سوال بردنش را هم زیر سوال برده است! پس اساسا نمی‌تواند کسی عقلش را زیر سوال ببرد یا نا معتبر بداند.

چه کسی گفته منظور خداوند از ستون های نامرئی همان جاذبه نیست؟

همان کس که خدا را کامل و بی نقص نامیده است. هیج عقل کامل و بی نقصی تعادل بین گرانش و گریز از مرکز را ستون نمی‌نامد! (مگر آن که متن قرآن را مثلا رؤیا گون بگیریم یا دارای صنایع ادبی خاص که چیزی می‌گوید و منظور چیز دیگر است.)

من تعجب می کنم که نفس لوامه و اماره را با ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه مقایسه می کنید

مقایسه نکردم. گفتم هیچ روانشناسی به این تقسیم بندی خدا نرسیده است بلکه به تقسیم بندی‌های دیگری رسیده‌اند که عقل انسانی بیش‌تر آن‌ها را تأیید می‌کند.

با نگاه بدبینانه ای به او نظر می کنید، به طوری که سخن او را نفهمیده، نقد می کنید.

بله. یکی از برداشت‌ها را که برای نقد خوب است انتخاب کرده‌ا‌م. اما همان قدر که برداشت من ممکن است نادرست باشد برداشت دیگران هم ممکن است نادرست باشد و این تقصیر ابهام و اختصار قرآن است.
برخی استادان ادبیات می‌گویند اگر قرآن این لحن مبهم را نداشت در طول تاریخ نابود می‌شد. باید طوری می‌بود که هر کس آن را مطابق گرایش خود بیابد تا از قرآن حمایت کند و قرآن به این شکل حفظ شود.

در جایی که بین مفاهیم قرآنی و علوم تجربی تعارض پیش بیاید، آن شخص مرید علم نشده و به این بهانه قرآن را کنار نمی گذارد

دقیقاً من در اینجا با شما اختلاف دارم. حرف علم روشن است و اغلب تردیدی در آن نیست و حرف خدا مبهم و چند برداشتی و تاریخی است و مخاطبش اعرابند و هدفش اطاعت خواهی مطلق. من در موارد تناقض، نظر علم را معتبر می‌دانم ولی نظر اسلام را رد نمی‌کنم بلکه می‌گویم منظور از آن نظر اسلام را نمی‌فهمم.
(این اشکال بزرگی است که به حکومت ایران وارد می‌دانم. حکومت فکر می‌کند باید علم را کنار بگذارد و با نظرات مبهم اسلامی جامعه را اداره کند. نتیجه هم میشود این!)

چطور می توان سخن قائلین به نظریه تکامل که هنوز نتوانسته اند حلقه مفقوده بین انسان و بوزینه را پیدا کنند را بر سخن خداوندی که خدایی او را پذیرفته است ترجیح داد؟

همان گونه که می‌توان مفهوم شهاب سنگ در نجوم را به شهاب ثاقب قرآن ترجیح داد. نظریۀ تکامل از نظر علمی بررسی می‌شود و در این بررسی تعصبی وجود دارد و کسی داروین را معصوم علم مطلق و این‌ها نمی‌داند و آزادانه نقد می‌کند. همان کاری که من در مورد خدا و پیامبر می‌کنم. یعنی توجه به هیچ پیشفرضی هر چه به ذهنم می‌رسد در نقدشان بی رحمانه می‌گویم. البته خودم هم اگر ده سال پیش این حرف‌هایم را می‌خواندم به شدت ناراحت می‌شدم. اما فکر می‌کنم این روش درست‌تر از تعارف داشتن است: با خدا و پیامبر تعارف ندارم. حس کنم کارشان خوب نیست حسم را مخفی نمی‌کنم. همین طور در مورد حکومت ایران و هر چیز دیگر. یعنی اگر من جزء اطرافیان پیامبر بودم و مثلاً می‌گفت برو به فلان کاروان مکه حمله کن اموالشان را بگیر می‌گفتم من این کار را درست نمی‌دانم و در نتیجه نمی‌کنم. می‌گفت فرمان خداست. می‌گفتم خدا ابتدا باید کاری کند که من این را درست بدانم. وقتی درست دانستم حمله خواهم کرد.

با این حال نظریۀ داروین از نظر من زیاد قطعی و منطقی نیست. اما شبیه افسانه هم نیست.

انسان چطور می تواند تجربیات غیر یقینی روانشناسان را بر تعالیم خدایی که خالقیتِ او را پذیرفته است ترجیح دهد؟!

می‌تواند و با این کار نتایج بهتری گرفته است. مسلمانان جیره‌خوار و مصرف کنندۀ محصولات فکری و صنعتی کسانی هستند که همین کار را کرده‌اند. نیوتن اگر می‌خواست به جای جاذبه به دنبال ستون نامرئی بگردد هیچ وقت جاذبه را کشف نمی‌کرد. یا روانشناسان اگر به جای بررسی بیماری‌های روانی مثل اسلام انسان‌ها را به مجنون و عاقل تقسیم می‌کردند هیچگاه به چنین نقطه‌ای نمی‌رسیدند.

خلاصه حرف همان است، کسی که خداوند را آنگونه که اسلام فرموده بشناسد، و واقعا بپذیرد، با پذیرش این که اوامر و نواهی تماما نفعش به خود او برمی گردد تاکیدات خدا را از روی دلسوزی و رحمت می داند، نه تنها به او بر نمی خورد، بلکه این بر عشق او می افزاید؛ با عقل خود و تجربه دیگران رفتار او را نمی سنجد.

بنابراین امکان ندارد، تأکید می کنم امکان ندارد، کسی خداییِ خداوند را بپذیرد، و نبوت پیامبر را بپذیرد و به خاطر لحن آنها از عمل خودداری کرده و به اصطلاح لج بازی کند، چنین کسی قطعا در ناخودآگاه خودش خداوند را با آن اوصافی که اسلام گفته و عقل ثابت می سازد باور ندارد، لذا وعده های او را سخیف، تهدیدهای او را ناجوانمردانه، رفتارهای او را عقل ستیز، اوامر او را غیر حکیمانه می داندف خب این چنین خدایی را ما هم قبول نداریم، پس آن شخص خدایی در درون خودش ساخته و از آن رویگردان است، نه خدای حقیقی اسلام را.


ممنون. شما در اصل می‌گویید برداشت کلی من از خدا و اسلام نادرست است. اما این برداشتی نبوده است که یک شبه شکل گرفته باشد و بی دلیل و بی مبنا باشد. هر چند برای هر کس چیزهای خاصی مهمند که برداشت‌های او را این مهم‌ها شکل می‌دهند. برای من انسانیت و دوری از برخودهای تند مهم‌تر از آن است که بتوانم اسلام را به خاطر نداشتنش ببخشم. برای من بیان دقیق وکامل و خالی از ابهام خیلی مهم است و نمی‌توانم اسلام را برای چند برداشتی بودن و محو بودن در تاریخ ببخشم. برای من یک توصیف علمی و دانشگاهی اهمیت دارد و نمی‌توامن اسلام را با توجیه‌های عوامانه‌اش ببخشم. برای من یک برخورد بی تهدید و انسانی مهم است و با کسی که برخوردهای نظامی دارد نمی‌توانم کنار بیایم و خیلی چیزهای دیگر (برای شما شاید هیچ یک مهم نباشد).

یک لحظه عاشقانه به خدا نگاه کنید

خدایی که جهانی خلق کرده است که در آن گرگ‌ها آهوها را می‌درند شاید خیلی خوب باشد اما من نمی‌توانم به او نگاه عاشقانه داشته باشم. من تنها می‌توانم به آن آهوها نگاه عاشقانه داشته باشم و بگویم بای ذنب قتلت.

ممنون. گل
من از قانع نشدن پس از این همه تلاش برای قانع کردنم حس خوبی ندارم. این تلاش را برای قانع کردن کاکتوس کرده بوده جواب می‌داد اما برای من جواب نداد. در هر حال واقعیت را نمی‌شود عوض کرد و به دروغ گفت قانع شدم! اما می‌خواستم قانع شده باشم. (البته منظورم از قانع نشدن تنها در این بحث از نظر من علمی تا به اینجاست. ربطی به اعتقاد و این‌ها ندارد.)

چون پستهاتون رو خوندم میگم ... فکر میکنم شما هم مانند من در درون برزخ گیر افتادین ... برخی چیزهای دین رو درست و حکیمانه میبینین ... برخی چیزهاشون رو اشتباه ؛ ناقص ؛ ناکارمد . رویه هر نوع دین و ایدیولوژی هم که دست میزارین ... اونها هم همینطور هستند ... از مکاتب مادی گرفته تا مکاتب روحانی ... همه و همه با چنین مسائلی درگیر هستند ...

تعداد این شبهات و مشگلات هم داره روز به روز ( حداقلش برای من ) زیاد میشه ...
در حالیکه اگر چیزی بدون اشتباه بود :

- میوه میداد ... بیشتر میشد . با خودش بصیرت میاورد ؛ باهاش میشد چراغ قوه ساخت و در درون شب برون رفت

ولی خوب نمیشه .

بنابراین ... هدفتون رو به نظره من بزارین رویه این مساله که چه باید کرد ...
سلام.
بالاخره باید دید افرادی که به شدت طرفدار ایدئولوژی هستند چی می‌گن. من دوست داشتم با خود پیامبر اسلام مناظره کنم (اگه قبلش قول می‌داد دستور اعدام و امثال اون نده و بذارهدر امان برمhappy) اما همه در تاریخ گم شده ن حتی خدا!

شما یک کلماتی اختراع می‌کنید که در ابتدا هیچ معنایی ندارند. سپس سعی می‌کنید بگویید آن کلمات حقیقت دارند و خوبند یا بدند و لباس‌های گوناگون به آن می‌پوشانید طوری که باورتان می‌شود یک چیزی هست. بالفعل شدن هم از همین اختراعات است. همین مفهوم «ذات» در فلسفه یا خیلی چیزهای دیگر. یا حتی در سیاست، مفهومی توخالی به اسم «صهیونیزم» می‌سازید و آن را دلیل خیلی از رویدادهای طبیعی می‌دانید. یا مفاهیمی توو خالی مثل «نفوذ» یا «تهاجم فرهنگی».
البته مفهوم سازی یک روش علمی است (در روانشناسی هم مفهوم‌های مختلف تعریف می‌شود مثل ego مثل ناخودآگاه) یا در فیزیک مفهوم الکترون. اما همه میدانند که این‌ها مدلند کسی باور نکرده است که چیزی به اسم ناخودآگاه وجود دارد. اما اشکال شما این است که باور می‌کنید که این اسامی توخالی واقعا وجود دارند. بالفعل چیست! چه کسی خواست بالفعل شود!
آیا بالفعل‌ها اضافه وزن دارند؟

مرداب خبر از دریا ندارد

قرآنی که تهدید و تطمیع می‌کند چه مخاطبی دارد! دست کم باید خود پیامبر بفهمد. آیا پیامبر دانشمند بود؟! او حتی برای نوشتن متن قرآن از کاتب کمک می‌گرفت. می‌گویند نادرشاه یا یکی دیگر از پادشاهان جنگاور به تاکتیک‌های جنگی پیامبر ایراد می‌گرفت. خود پیامبر خیلفۀ پس از خود را به صراحت معرفی نکرد و کلی اختلاف و درگیری به خاطر همین کار پیش آمد که هنوز هم ادامه دارد. می‌گویند در مرض موت گفت قلم بیاورید نیاوردند ناراحت شد همه را بیرون کرد. اولا آن جا جای ناراحت شدن بود؟ ثانیا قبلا چرا چنین نکردی!؟ این‌ها نشان می‌دهد ظاهرا پیامبر دانشمند چندان برجسته‌ای نبوده است و او باید قرآن را می‌فهمید پس قرآن باید در سطح او باشد. پیامبر فقه اسلامی را به وجود نیاورد بلکه دانشمندان بعدها نشستند فقه را ساختند. به کدام دلیل متن قرآن را دارای پیچیدگی‌هایی عجیب می‌دانید؟ مفاهیم قرآنی خیلی ساده است! نگاه کنید به شتر که چگونه خلق شده است. نمیگوید نگاه کنید به تکثیر سلولها بر اساس نقشۀ ژنتیکی!

ما آسمانها را با قدرت بنا نهادیم و ما آنرا وسعت می دهیم. ذاریات 47
آیا این هم از مطالب ساده و عوامانه است؟ این را دانشمندان کیهان شناسی در قرن بیستم یافتند و نظریه بیگ بنگ را بر همین مبنا قرار دادند تا رهی بسوی آغاز خلقتی ببرند که ادیان و قرآن قرنها پیش به صراحت از آن سخن گفتند اما ماتریالیستها مدتها مردم بدبخت را به دره ازلی بودن جهان مادی انداختند تا اکنون که بطلان وهم آنها بر همه آشکار شده است. بنشین تا دولت حقایق دین بر شما هم بدمد روزی که برای فهمیدن حقایق نه نیاز به ابزار دارید و نه دانستنش برایتان فایده ای خواهد داشت.

چنان که باید گفت باعث خیلی از بیماری‌های جسمی و روحی نیز هست. چگونه شفایی است که بیمار هم می‌کند؟

ولا یزید الظالمین الا خسارا
بر ستمگران جز زیانکاری نمی افزاید

له در کشوری که شورای نگهبانش را مستقیم یا غیر مستقیم توسط یک نفر با عقاید تند تعیین شده است و هیچ کس از صافی شورای نگهبان نمی‌گذرد مگر متملق او باشد؛ چهار نفر پیدا می‌شود همه در یک سطح و همه موافق و متملق و مطیع آن یک نفر حالا هر کدام را مردم انتخاب کردند کردند فرقی ندارد. یک انتخابات فرمایشی!

خیلی آقایانی که در انتخابات رای آورده اند به نظام هم باور نداشته اند چه رسد به شورای نگهبان و چاپلوسی برای آن

شیطان کسی است که شعار مرگ می‌دهد و به جای کمک به فقرا موشک می‌دهد دست گروهک‌های احمق و همه جا را به جنگ‌های تمام نشدنی مبتلا کرده است. چه ایران با هشت سال جنگ که تمام شدنش جام زبر بود. چه فلسطین که سال‌ها جنگ است و ایران مدام ترغیبش می‌کند به جنگی بی فایده. چه یمن که اگر دخالت ایران در آن نبود جنگی هم نبود. چه سوریه که مردم داشتند حاکم ظالمش را ساقط می‌کردند که ناگهان ایران به کمک ظالم شتافت و جنگی طولانی در آنجا به راه انداخت و باعث تولد داعش در آن محیط عفونی جنگ شد. مصداق شیطان خیلی واضح است. شیطان آن نیست که در افغانسان و عراق دموکراسی برقرار کرد و کودکان افغان را به مدرسه فرستاد. شیطان آن است که افغانی‌های داخل کشورش را سال‌ها بلا تکلیف و بدون حق شهروندی رها کرده است.
همه چیز ایران از آمریکاست. چه شکل حکومتش چه تجیزات نظامیش چه اینترنت و وسایل دیگرش. آمریکا نبود هیچ یک از این‌ها نبود. حالا نمک می‌خورد و نکمدان می‌شکند که ما ریشۀ فتنه را می‌خشکانیم آن هم با جنگ راه انداختن در همه جا!
نمی‌شود که یکی از حجره و خزینۀ حوزه در بیاید برود در رأس سیاست قرار بگیرد و آن قدر باد داشته باشد که بخواهد دنیا را هم اصلاح کند در حالی که در اصلاح کشور خودش در مانده است. شیطان اوست یا آمریکا. شیطان معلوم است کیست. شما کورید. حب یا منافع شخصیتان کورتان کرده است.

شما که باشید شیطان بزرگ امیدوار می شود
خوب فریفته او شده اید
و خوب ابزاری برای او هستید
همه چیز را از پشت عینک او می بینید
همه عالم می دانند قضیه عراق و سوریه و لبنان و داعش و النصره چیست بجز فریب خوردگانی مثل شما

به قطعنامه‌های تظاهرات‌های زمان انقلاب مراجعه کنید. حرف‌های امام در مصاحبه‌های پاریس هم خیلی روشنگرند.

حالا به فرض محال هم گفته باشد. خوب عمل هم کرده است
مگر کم خانه و برق و نفت و هزینه مجانی برای ملت شده و می شود؟ رایانه ها خودش یک مصداق است
و خدا بیش از توان تکلیف نمی کند

بله. چه در زمان شاه چه پس از او جنایات زیاد بودند. به همین سبب مردم به خیابان‌ها ریختند چون محدودیت‌ها زیاد شده بود.

خوب بالاخره نتوانستید وجدانتان را سرکوب کنید و به یک بخشی از حقیقت را اقرار کردید

اولا که تولد مهدی از نطر تاریخی سند محکمی ندارد. شاید در آینده به دنیا بیاید! و شاید مانند احکام نسخ شدۀ قرآن حکم ظهور مهدی هم نسخ شده باشد. ثانیا شک نکنید که به محض ظهور افراد سپاه او را به جرم تشویش اذهان عمومی دستگیر خواهند کرد و چه بسا اعدامش کنند. فکر کرده‌اید این‌ها به این راحتی دست از قدرت می‌شویند و به کناری می‌روند و می‌گویند بفرما آقا شما بشو رهبر. همین الآن از بازی‌های سیاسیشان و شورای نگهبانشان معلوم است که کسی را منتقد خود راه نمی‌دهند چه برسد بروند کنار و کس دیگری را جای خود بنشانند.

پیشگویی وارنه نکنید
همچنانکه در روایات آمده این ملت، بزرگترین حامی مهدی موعود خواهد بود ان شاالله

ما نگاه می‌کنیم ببینیم حرف کی با عقل جور‌تر است حرفش را در اولویت قرار می‌دهیم. تلویزیون ایران که همه چیز عیله نظام را سانسور می‌کند و تنها بدترین اخبار غرب را پوشش می‌دهد یا تلویزیون بی بی سی که در مورد عیب‌های دولت خود هم بحث می‌کند. تلویزیون ایران که مردم ایران هم علیهش شعار می‌دهند تلویزیونی است که رهبر ایران درست کرد.
حالا که بی بی سی خوب و بد را با هم می‌گوید شماها خشمگین می‌شود که آی شیاطین با اسلام در افتادند مسلمانان به پا خیزید. بهتر است این همه داد و هوار راه نیندازید و کولی بازی در نیاورید و مثل آدم بنشیند عیب‌هایتان را بر طرف کنید.

او دروغهایش را به کمی راست می آمیزد تا امثال شما را فریب دهد.
می شود بفرمایید رادیو دولت استعمارگر جنایتکار انگلیس که سالها ثروتهای این ملت را غارت کرد و با انقلاب دستش از منافعش کوتاه شد چه انگیزه ای دارد که شبکه تصویری فارسی زبان راه بیندازد و خرج کند که خوب و بد ما را بگوید؟
نه برادر شما باید طعم تلخ اجرای کاپیتولاسیون را با فنا شدن ناموس و آبرو تجربه می کردید تا بفهمید این چشم آبی ها جز اینکه بخواهند برگرده ملتها سوار شوند قصدی ندارند.
اگر باز باور ندارید تاریخ را بخوانید. ببینید در آفریقا چه کردند در آسیا در هند در همین ایران ما چه کردند؟
به خدا که یقین هایتان را به فریب دشمن باختید و او زیرکانه شما را فریب داد. و ای کاش از این خواب غفلت بیدار شوید و از ذلت پیروی از دنیا پرستان اجنبی خارج و به غیرت وطن دوستی و حقیقت جویی آراسته می شدید.
البته نمی خواهم بگویم این نظام و این حکومت و این مردم بی عیب اند. نه عیب دارند و چه بسا بسیار. اما با اینهمه در راه حقیقت جویی و عدالت خواهی هستندو باید آنرا از عیبها پیراست و تقویت کرد نه اینکه از راه بازداشت. هرچه باشند از آنها که به کام شیطان و دنیاپرستی می روند بهترند.
یا هادی

آیا تهدید به جهنم دلیل موجهی است؟

به نام خدا
برای رسیدن به پاسخ لازم است اول خودمان را بشناسیم
آیا انسان با حیوان فرقی میکند ؟
اگر ارزش عقل را دریافتیم می فهمیم که انسان باید حساب کتاب داشته باشد وگرنه خلقت انسان پوچ میشود و خدا کار پوچ نمیکند
این انسان است که میتواند هیتلر یا آیت الله بهجت شود
فرق از کجا تا کجا ! اگر حساب کتاب نباشد که نمیشود
این روز جزا است که انسان را در ناملایمات آرام میکند و به انسان انگیزه زندگی میدهد .

با سلام مجدد

من پذیرفته‌ام که آن‌ها این‌ها را می‌گویند و پیروانشان را موظف به پذیرش می‌دانند. اما پیروان مظف نیستند در برداشت‌های خود بر اساس شواهد همین‌ها را تأیید کنند. مثلا معتقد می‌شوند خدا مهربان است اما در عمل می‌دانند در این دنیا چیزی به آن‌ها نمی‌رسد که احساس مهربانی کنند.

من واقعا سعی کرده ام در گفته هایم شفاف صحبت کنم، اما نمی فهمم چرا کلام بنده را به درستی دریافت نمی کنید، علاوه بر این که مدام وارد حواشی می شوید.
از پست های متعدد شما در این تاپیک متوجه شدم شما نمی توانید بر بحث تمرکز کنید، شبهه های متعددی در ذهن شماست که وقتی می خواهید در یک مسئله تمرکز کنید و به پاسخ برسید، رهزنی کرده و شما را به سمت خود می کشانند، آفتی که بارها در برای جوانان گوشزد کرده ام که هر باری با یک شبهه روبرو می شوید سریع به دنبال پاسخ به آن باشید، و نگذارید این شبهات انباشته شوند، چون اگر حجم شبهات بالا رود ذهن مضطرب و پریشان می شود، آرامش و طمأنینه برای پاسخ نخواهد داشت، دنبال پاسخ به هر کدام که باشید چون بقیه شبهات در ذهنتان خودنمایی می کنند اجازه تصمیم درست در برابر آن شبهه را به شما نمی دهند.
مشکلی که الان هم در لابلای کلام شما می بینم همین است:

شما در اصل می‌گویید برداشت کلی من از خدا و اسلام نادرست است. اما این برداشتی نبوده است که یک شبه شکل گرفته باشد و بی دلیل و بی مبنا باشد.

شبهات متعددی که اجازه نمی دهند به یک مسئله تمرکز کنید، از اثبات خدا، مباحث عقلی وجوب و امکان، رفتارهای پیامبر(ص)، حکمت برخی احکام، برخی مجازات های اسلامی، موضع گیری های سیاسی در خصوص نظام، و... نمی گذارد با تمرکز تصمیم بگیرید. تا می خواهید در خصوص خداوند قضاوت کنید، به طور ناخودآگاه شبهات دیگر نمی گذارند.
هرچه بنده سعی می کنم بحث را متمرکز کنم شما گستره بیشتری از شبهاتی که در ذهن دارید را هویدا می سازید، لذا ضروری می دانم به صورت حضوری با یک کارشناس کلام صحبت کنید، تا کار را از مبانی ساخته و پیش ببرید.

فارغ از این نکته فوق در این تاپیک باز هم مجبورم در بخشی از سخنانتان ورود نکرده و بحث را متمرکز بر موضوع تاپیک بنمایم.
دوست عزیزم فراموش نکنید موضوع تاپیک در خصوص خدایی است که واجب الوجود است، حکمتش نامحدود است، رحمتش لجام گسیخته و منفعلانه نیست، بلکه حکیمانه است، اگر هر کدام از اینها را قبول ندارید باید در جای خود بحث کنید، نمی توان تاپیک را روبنایی زد، و از زیر بنا سخن گفت.

دقیقاً من در اینجا با شما اختلاف دارم. حرف علم روشن است و اغلب تردیدی در آن نیست و حرف خدا مبهم و چند برداشتی و تاریخی است و مخاطبش اعرابند و هدفش اطاعت خواهی مطلق.

این جملات نشان می دهد همچنان مبانی ما را نپذیرفته، و با پیش فرض های خودتان وارد بحث می شوید، یعنی علم را برخلاف نظر خود فیلسوفها علم که قطعی نمی دانند، شما قطعی و بدون تردید می دانید، و سخن خدا را که همه مسلمانان قطعی می دانند شما قطعی نمی دانید!! خب روشن است که اینجا مبانی ما را نپذیرفته اید، خودتان دارید تصریح میکنید!

خواهش می کنم با پذیرش واقعی مبانی ما وارد بحث شوید، وگرنه بحث هرگز درست نمیشود، اگر اصرار دارید پیش فرض ما را نپذیرید خب بحث را بر روی این پیش فرض ها در تاپیک مستقلی دنبال کنید، اگر هم می پذیرید مردانه بپذیرید.

یک بار دیگر بنا براین که شما پیش فرضها و مبانی ما را پذیرفته اید به بیان دیگر سخن می گویم، ببینید با این فرض های پذیرش خدایی خدا و نبوت پیامبر، سه گونه رفتار متصور است:

الف) کاری که صد در صد عقل پذیر است و حکیمانه و با مهربانی جور است.
ب) رفتاری که صد در صد عقل ستیز بوده و ظالمانه است که همه قبح آن را درک کنند و کسی در آن شکی نکند!
ج) رفتاری که عقل گریز بوده وعقل به درستی توان تشخیص خوب یا بد بودن آن را ندارد.

حال بنده سخنم این است، در این که خداوند به افعال (الف) عمل کرده، و از افعال (ب) پرهیز می کند شکی وجود ندارد؛ اگر غیر این را معتقد هستید صریحا اشاره بفرمایید، خواهش می کنم فقط در بیان مصداق بین (ب) و (ج) خلط نکنید.

می ماند افعال (ج)؛ با توجه به مبانی که ما پذیرفه ایم و شما در این تاپیک به آن ملتزم شده اید، جایی که نمی توانیم به درستی خوبی یا بدی افعال را تشخیص بدهیم نمی توانیم به خدا اشکال بگیریم، چون طبق مبانی حکمت و علم و سایر صفات او را به صورت نامحدود پذیرفته ایم، مانند این است که بنده بیایم نقدی پزشکی در حوزه مغز و اعصاب بر یکی از کتاب های پرفسور سمیعی بنویسم! روشن است که منطقی و عاقلانه نیست!

پس شما تنها در مواردی می توانید اشکال بگیرید که سنخ کار خداوند از سنخ (ب) باشد، در حالی که تمام مثال هایی که می زنید یا از سنخ (الف) هستند که بر شما مشتبه شده اند، یا از سنخ(ب)، مثلا:

می‌بینم که مثل افسانه است. در قرآن شهاب سنگ را تیر به شیطاین می‌داند.

برای فهم کلام قرآن نباید خیلی به ترجمه ها تکیه کرد، ترجمه ها در حد موعظه خوب هستند، ما واقعا در این کلام معنا و مفهوم شیاطین و شهاب ها را نمی فهمیم، این آیه نهایتا از آیاتی است که انسان می گوید نمی فهمم، چون واژه شیطان در روایات برای میکروب هم به کار رفته است که آن موقع برای بشر کشف نشده بوده است، پس با این احتمالات و اینکه مفهوم این آیات به درستی روشن نیست، وعلم تجربی هم به نهایت خود نرسیده است، آیا احتمال نمی دهید قرآن از امری سخن می گوید که سال ها بعد کشف شود؟ صفر درصد چنین احتمالی نمی دهید؟ یعنی عقل می گوید صد در صد احتمال سخن گفتن کنایه ای از یک حقیقت وجود ندارد؟! پس این از اقسام (ج) است.

پیامبر به نسلکشی یهودیان دست می‌زند.


این را نمیدانم کسی به شما گفته یا برداشت خودتان است، در هر صورت واژه نسل کشی واژه بدبینانه و ناجوانمردانه ای است، اگر پیامبر(ص) می خواست یهودیان را نسل کشی کند، همه شان را میکشت، نه اینکه آنها را آزاد بگذارد، پیمان ببندد، و زمانی که پیمان شکستند و توطئه برای قتل پیامبر ریختند آنها را مواخذه کند، طبق چه منطقی این نسل کشی یهودیان نام می گیرد؟ اگر در آن قلعه مسیحیان هم بودند چنین مواخذه می شدند، اگر بت رستان هم بودند چنین مواخذه می شدند، اگر هندوها و بودایی ها هم بودند چنین! خواهش می کنم نگذارید احساسات جای منطق شما حتی در الفاظ نقش انتخاب گری داشته باشند.
علاوه بر اینکه اصل این داستان با تردید های جدی روبرو است. پس باز هم از قسم (ج) خواهد بود.

با دختر 9 ساله ازدواج می‌کند

این هم از آن دروغ هایی است که به پیامبر(ص) نسبت داده شده است، ر.ک:
http://www.soalcity.ir/node/469
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=699

برای اشکال گرفتن به رفتار پیامبر(ص) باید ابتدا آن را به صورت قطعی، نه احتمال اثبات کرد، چه برسد به این موضوعاتی که خود رد شده است.

هیج عقل کامل و بی نقصی تعادل بین گرانش و گریز از مرکز را ستون نمی‌نامد

این هم از همان اشکالاتی است که از جانب ترجمه ها به قرآن شده است، تعبیر «عمد» که در قرآن آمده به ناچار به ستون ترجمه می شود، در حالی که در عربی به قصد و استناد گفته می شود(مفردات، ج1، ص585)، یعنی با استنادها و ارتباطهایی که دیده نمی شوند؛ حتی بنا بر فرض که عمد را ستون معنا کنیم همان طور که برخی گفته اند می تواند منظور قرآن نفی ستون باشد که از نظر بنده تفسیر اول دقیق تر است.
در هر صورت این هم اگر نگوییم از قسم (الف) است، حداقل از قسم (ج) است.

خدایی که جهانی خلق کرده است که در آن گرگ‌ها آهوها را می‌درند شاید خیلی خوب باشد اما من نمی‌توانم به او نگاه عاشقانه داشته باشم.


بله من هم می دانم شما نمی توانید، چون می خواهید بر بمانی تان را کنار بگذارید، اگر انسان بدون دخالت عقل و حکمت، و از روی احساسات صرف قضاوت کند قطعا نمیتواند یک حکیم را حکیم بداند، مثل کودکی که دائما رفتار پزشک را ظالمانه می داند، نمی فهمد چرا باید درد آمپول و سرم و جراحی را تحمل کند، ام اکودکی که اندکی تفکر داشته باشد میگوید من حکمت این رفتارها را نمی فهمم، ام احکمت پزشک را که باور دارم! پس پزشک را به جای بی رحمی، به رحمت حکیمانه وصف می کنم.
فقط این را به شما بگویم نبود هر کدام از این موجودات چرخه طبیعی محیط زیست را با اختلال روبرو میکند، تک تک حیوانات نقش کنترل یکدیگر را دارند اگر جمعیت آهوها کنترل نشود همین ها تبدیل به یک آفت می شوند، همان طور که وقتی مهاجرین به استرالیا با خود خرگوشی را بردند،
چون در محیط زیست آنجا آفت، یا حیوانی برایکنترل جمعیت آن وجود نداشت، به طور سریع رشد عظیمی کرد که موجب اختلال در منطقه، ونابودی بافت گیاهی برخی مناطق استرالیا شد.(آیت الله سبحانی، الالهیات، ج1، ص45)

پس چنین نگاهی نگاه صرف احساسی و خالی از حکمت است، از نگاه بنده این کار خداوند که یعنی با گیاهخواران ، رشد نباتات را کنترل می کند، و با گوشت خواران، رشد گیاهخواران را، و با لاشخورها باقیمانده لاشه ها را، و با باکتری ها ذرات ریز لاشه را، و از فضولات اینها دوباره نباتات را می رویاند، و این چرخه دوباره دوباره به طبیعت بر می گردد ، این از نظر من از اقسام (الف) است، شما نهایتا می توانید بگویید باز هم از اقسام (ج) است.

امیدوارم این بار توانسته باشم منظورم را شفاف بیان کنم.

@};-

[quote=نقطه;907773]چرا باید فرمان‌بردار خدا باشیم؟ ... چون حکم عقل است[/quote]
کاش عقل به راحتی چنین حکمی می‌داد.

اطاعت از عقل واجب است

بله ولی هر کس از عقل خودش.

چرا باید فرمان‌بردار خدا باشیم؟ ... چون حکم قلب است

کاش قلب به راحتی چنین حکمی می‌داد.
قلب محبوب حقیقی جز خدا ندارد

به نظرم این ادبی‌تر و عرفانی‌تر از آن است که من بفهمم. من نگاه پراگماتیک‌تری دارم.

إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّـهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّـهُ

او انتظار دارد ما او را دوست داشته باشم و پس از این دوست داشتن اگر از او اطاعت کنیم او هم ما را دوست خواهد داشت. دوست داشتنی مشروط! من هم می‌توانم بگویم هر کس ماهیانه 500 هزار تومان به حسابم واریز کند او را دوست خواهم داشت. و به محض قطع شدن این واریز دوستی من نیز قطع خواهد شد‎! پس اگر مرا دوست دارید پول‌هایتان را آماده کنید! وای چه دوست داشتنی!

هَل الدّین الا الحُبِّ و البُغْض؟

بله.

چرا باید فرمان‌بردار خدا باشیم؟ ... چون حکم عقل است که دفع خطر احتمالی واجب است

دفع خطر احتمالی با متن دین جور نیست. یعنی اگر کسی این خطر را احتمالی بداند مسلمان نیست و این خطر (طبق دین) از نامسلمان هم دور نمی‌شود. من نمی‌دانم این چه دستاویزی است که برخی برای لزوم دین‌داری مطرح می‌کنند.

گنج ابدی را بخاطر بدلیجات موقتی از دست ندهیم

گنجی که در بهترین حالت 50 50 است و با هزار منت و بخشش به ما می‌دهند و تأکید هم دارند ما لطف کردیم ها! شما که لیاقتش را نداشتید! مثل این که من یک میلیارد تومان بیاورم به شما بدهم بگویم شما لیاقت این لطف مر ا ندارید ولی از بس من بزگوارم این یک میلیارد را می‌دهم به تو وگرنه به جای آن باید همۀ اموالت را هم می‌گرفتم! تلاش‌هایت هم برای گرفتن این پول همه بی ارزش بوده‌اند فقط لطف و بزرگواری من است! اگر هم قبول نداری بزرگوارم یک کتک حسابی می‌خوری!

تهدید به جهنم مثالش تهدید پدری است که فرزندش را تهدید می‌کند که اگر این کار را نکنی یا آن کار دیگر را بکنی با تو چنان خواهم کرد

این مثال پدر و دکتر را زیاد تکرار می‌کنند. هیچ پدری عذاب‌های وحشیانه پیشنهاد نمی‌دهد و اگر بدهد کودک فراری می‌شود. امروزه هم این نوع تربیت منسوخ شده است. دربارۀ TCS [FONT=Roboto]parenting movement تحقیق کنید.

هر وقت که آرام شدید خودتان روی آن و بخصوص بخشی که قرمز کرده‌ام فکر کنید

نیازی نیست. من هیچ صلاحی را جز رهایی از رنج نمی‌بینم (و شاید پس از آن رسیدن به لذت) نمی‌دانم. تمام تلاش بشر در این دنیا هم باید کم کردن رنج‌ها باشد. از نظر من انسانیت همین است.
دستیابی به هر چیز فقط وقتی خوب است که رنج‌ها را کم کند. پس اگر مثلا کسی از نداشتن علم در رنج است علم می‌آموزد تا رنج نکشد.

ما آسمانها را با قدرت بنا نهادیم و ما آنرا وسعت می دهیم. ذاریات 47
آیا این هم از مطالب ساده و عوامانه است؟ این را دانشمندان کیهان شناسی در قرن بیستم یافتند

اگر بخواهید چنین جملۀ کلی و مبهمی را به بیگ بنگ وصل کنید باید بگویم در شاهنامه و مثنوی بیش‌تر از این جور جملات پیدا می‌شوند! اگر منظور بیگ بنگ بود باید خیلی واضح‌تر و کامل‌تر توضیح می‌داد. به زور نظریات فیزیک را به قرآن نچسبانید.

اما ماتریالیستها مدتها مردم بدبخت را به دره ازلی بودن جهان مادی انداختند تا اکنون که بطلان وهم آنها بر همه آشکار شده است.

همین ماتریالیست‌ها به این نتیجه رسیدند؛ زمانی که شما احکام خزینه را در حجره‌ها مطالعه می‌کردید!

بیگ بنگ تنها یک نظریه است.

بنشین تا دولت حقایق دین بر شما هم بدمد

بنشینید از دور ببینید دنیای فارغ از تعصب چه حقایقی از دین شما ثابت می‌کند بیایید برایشان پز بدهید که ببینید در متون ما بود!

بر ستمگران جز زیانکاری نمی افزاید

لابد کسانی که به خاطر عذاب وجدان افسرده شده‌اند. کسانی که وسواسشان به خاطر احکام مبهم و غیر منطقی طهارت تشدید شده است و کسانی که به خاطر روزه دچاره بیماری ‌شده‌اند ستمکارند. عجب!

شما که باشید شیطان بزرگ امیدوار می شود
خوب فریفته او شده اید
و خوب ابزاری برای او هستید
همه چیز را از پشت عینک او می بینید

ما بین حرف شما و آن‌ها یکی را انتخاب کردیم. بی تعصب.
همه عالم می دانند قضیه عراق و سوریه و لبنان و داعش و النصره چیست بجز فریب خوردگانی مثل شما

قضیه روشن است ماجرا جویی و صدور انقلاب ایران. به وسیلۀ نفوذی‌های سپاه.

به فرض محال هم گفته باشد.

فرض محال!

مگر کم خانه و برق و نفت و هزینه مجانی برای ملت شده و می شود؟

عزیزم نفت که مال ملت است. شما نفت را به نصف قیمت می‌فروشید دو سومش را به اسد و نصرالله می‌دهید یک سوم باقی مانده را نصفش را بین سران نظام بذل بخشش می‌کنید آن نصفه را هم برای منت گذاشتن به مردم خرج می‌کنید.

خدا بیش از توان تکلیف نمی کند

از خدا که خبری نیست. لابد جانشین بر حقش را می‌فرمایید.

همچنانکه در روایات آمده این ملت، بزرگترین حامی مهدی موعود خواهد بود ان شاالله

اسناد آن روایات را خوب بررسی کنید.

او دروغهایش را به کمی راست می آمیزد تا امثال شما را فریب دهد.

این همه تئوری سازی نکنید. با این همه خبرگزاری و خبرنگار هیچ رسانۀ بی طرفی نمی‌تواند دروغ بگوید. اگر هم پیش بیاید معذرت خواهی می‌کند. مثل رهبر فرزانۀ شما نیست که در سی سال حضورش حتی یکبار به خاطر اشتباه خودش از مردم عذر نخواست. بله یک بار گفت من به خاطر اشتباه مسئولین عذر می‌خواهم وگرنه من که اشتباهی ندارم! من همیشه رهنمودهای حکیمانه تحویل شما داده‌ام اگر نتیجه نداده است از کم کاری مسئولین است.

می شود بفرمایید رادیو دولت استعمارگر جنایتکار انگلیس که سالها ثروتهای این ملت را غارت کرد و با انقلاب دستش از منافعش کوتاه شد چه انگیزه ای دارد که شبکه تصویری فارسی زبان راه بیندازد و خرج کند که خوب و بد ما را بگوید؟

به همان دلیل که ایران پرس تی وی درست می‌کند یا کره سریال صادر می‌کند یا ژاپن فرهنگ ژاپنی را گسترش می‌دهد. فقط آن‌ها مثل ایران با نظامیانشان چیزی صادر نمی‌کنند.

این چشم آبی ها جز اینکه بخواهند برگرده ملتها سوار شوند قصدی ندارند.

هر کس دنبال منافع خودش است اما با نرم‌های بین المللی. فعلا که شما آخوندها بر گردۀ ملت ایران سوار شده‌اید و اموالشان را می‌گیرید فدای آرمان‌های غلط امام می‌کنید.

اگر باز باور ندارید تاریخ را بخوانید. ببینید در آفریقا چه کردند در آسیا در هند در همین ایران ما چه کردند؟

اولا روسیه در ایران خیلی وحشیانه‌تر عمل کرد. مجلس مشروطه را روس‌ها به توپ بستند. و برخی اعمال وحشیانۀ دیگر. اگر الان رهبر شما می‌خواهد با کسی همپیمان شود آن روسیه نیست. ثانیا تاریخ اسلام و پادشاهان ایران هم پر از اعمال وحشیانه است. همین پیامبر اسلام با دزدی از کاروان‌های مکه قدرت گرفت پس زیادی تند نروید که ایِِِــــــنگلیـــــــس استعمارگر خبیث! جزیه گرفته از اهل کتاب همان استعمار است. آن دوران همه جا همین طور بود. دنیا کم کم به سوی انسانیت پیش می‌رود. از وقتی مردم ولایت پذیری و اطاعت پذیری از حکام ظالمشان را کنار گذاشتند، اوضاع بهتر شد و جنگ‌های خونین و استعمار کم‌تر شد. مردم ایران هم کم کم دارند می‌فهمند که ولایت پذیری چه بدبختی‌هایی دارد به همین خاطر بر خلاف توصیۀ رهبر عدل به تمام سی نفر از لیست به اصطلاح انگلیسی رأی دادند تا کور شود هر آن که نتواند دید.

به خدا که یقین هایتان را به فریب دشمن باختید و او زیرکانه شما را فریب داد.

من کسی بودم که در سربازی گفتند چرا به سربازی آمده‌ای گفتم حکم اسلام است و اطاعت از ولایت فقیه و در نتیجه قوانین جمهوری اسلامی واجب و سربازی رفتن هم قانون! پزشک سپاه هم نامردی نکرد فورا مرا از داشتن سلاح معاف کرد گفت افکار خطرناکی داری! عجب!

کاش از این خواب غفلت بیدار شوید

از آن خواب غفلت بیدار شدم. نوبت شماست.

ذلت پیروی از دنیا پرستان اجنبی خارج و به غیرت وطن دوستی و حقیقت جویی آراسته می شدید.

مطمئن باشید کسی که در مورد برخورد تند و غیر محترامنۀ خدا معترض می‌شود برخورد نامحترمانۀ هیچ کس دیگر را هم نخواهد پذیرفت جز به زور.

با اینهمه در راه حقیقت جویی و عدالت خواهی هستندو باید آنرا از عیبها پیراست و تقویت کرد نه اینکه از راه بازداشت.

مشکل اساسی پایبندی آن‌ها به شعارها و ایدئولوژی‌های اشتباه است. این نظام جرأت ندارد دربارۀ مشروعیت اسرائیل دوباره فکر کند و به هیچ یک از شهروندانش اجازه نمی‌دهد نظر دیگری دربارۀ اسرائیل داشته باشند و همچنین است چیزهای دیگر. یک عده قدرت را به دست گفته‌اند و می‌گویند مثل ما فکر کنید و هر کس مثل آن‌ها نیست را دستگیر می‌کنند! شما این را راه حقیقت‌جویی می‌دانید! راه حقیقت جویی‌ای که همه باید به نتایج از پیش تعریف شدۀ آقای خامنه‌ای برسند! از لاک اطلاعات مهندسی شدۀ نظام دربیایید و نظرات همه را بشنوید و از بهترینش اطاعت کنید و کسانی را که نظر دیگر را بهتر دانسته‌اند متهم نکنید!

اگر بخواهید چنین جملۀ کلی و مبهمی را به بیگ بنگ وصل کنید باید بگویم در شاهنامه و مثنوی بیش‌تر از این جور جملات پیدا می‌شوند! اگر منظور بیگ بنگ بود باید خیلی واضح‌تر و کامل‌تر توضیح می‌داد. به زور نظریات فیزیک را به قرآن نچسبانید.

ان الذین کفروا سواء علیهم اانذرتهم ام لم تنذرهم لا یومنون
همانا کسانی که ( آگاهانه با حق جنگیدند) و کافر شدند چه آنها را انذار کنی چه نکنی ایمان نمی آورند

خب الان نه من شما را می شناسم نه شما مرا
اما فردا که از نظر من هست و از نظر شما نیست یا شاید باشد، هم من شما را می شناسم و هم شما مرا
و آن زمان بین ما در اختلافاتمان حکم خواهد شد.
هرچند برای خود شما همان لحظه مرگ حقایق روشن خواهد شد.
شما کسانی هستید که یقین تان را به فریب دشمن فروختید پس در دامن شیطان قرار گرفته و بزرگ شدید پس از او هم سعادتتان را طلب خواهید کرد اما او از شما و کارتان برائت خواهد جست
و می گوید: شما خود بواسطه هواپرستی تان گمراه و گنهکار شدید.
برایتان آرزوی بیداری می کنم اگر خود را به خواب نزده باشید
والسلام علی من اتبع الهدی
یا هادی

سلام

چرا باید فرمانبردار خدا باشیم؟ آیا تهدید به جهنم دلیل موجهی است؟ آیا باید از تهدید بترسیم و فرمانبردار شویم؟

شاید بگویید چون خدا صلاح ما را بهتر میداند. صلاح ما آن است که گرفتار رنج غیر قابل تحمل نشویم. اگر خدا به دنبال صلاح ما بود جهنم را درست نمی‌کرد. به جای آن مانع کاری می‌شد که صلاح نیست. در ضمن ظاهرا صلاح و غیر صلاح را هم خود با آفرینشش به وجود آورده است و می‌توانست طوری درست که نشود کاری کرد که صلاح نباشد. بنابراین فرمانبرداری از خدا مشابه فرمانبرداری از پزشک نیست و صلاح و مصلحتی در کار نیست بلکه از نوع بردگی است و چرا باید برده بود؟

سلام و احترام

به نظر من حقیقت و کنه هستی بی رنگ است
و این ماییم که از حیث نحوه وجودیمون به اون رنگ میدهیم
از اونجایی که عقل داریم پس مکلفیم یک معنای معقولی از دین و قرآن داشته باشیم علیرغم تمام اشکال ها
چون این اشکالها هم در واقع رنگ است

سوال اینجاست که اگر میشه رنگ خوب و معقولی به قران داد
چرا خودمونو گیر بندازیم که دیگری چه میفهمد و غیره؟

اصل این است که من و شما به این حقیقت بی رنگ که حقیقتا وجود دارد میتوانیم رنگ معقولی بزنیم یا خیر؟

به نظر من اگه همه آیات رو با هم ببینیم نه تک تک...و یک مقدار روح کلی آن را از اقتضاءات عصر نزول جدا کنیم این اشکالات همه رفع میشوند

به شرط اینکه بخواهیم

یاحق

برایتان آرزوی بیداری می کنم

من هم همین آرزو را دارم برای شما.
شما کسانی هستید که یقین تان را به فریب دشمن فروختید پس در دامن شیطان قرار گرفته و بزرگ شدید

به جای انگ چسباندن جواب قانع کننده بدهید.
شیطان ظاهرا مرد است دامن نمی‌پوشد!
happy

افرادی که به اعتقادات خود شک نمی‌کنند گاه جنایت‌کاران بزرگی می‌شوند.

موضوع تاپیک در خصوص خدایی است که واجب الوجود است

«واجب الوجود» اصطلاح فلاسفۀ یونان است. ربطی به اسلاتم ندارد. در هیچ جای قرآن یا احادیث هیچ استدلال فلسفی‌ای از این سنخ سراغ ندارم.مگر در خودبافته‌های ذبیح الله منصوری.

این جملات نشان می دهد همچنان مبانی ما را نپذیرفته، و با پیش فرض های خودتان وارد بحث می شوید، یعنی علم را برخلاف نظر خود فیلسوفها علم که قطعی نمی دانند، شما قطعی و بدون تردید می دانید، و سخن خدا را که همه مسلمانان قطعی می دانند شما قطعی نمی دانید!! خب روشن است که اینجا مبانی ما را نپذیرفته اید، خودتان دارید تصریح میکنید!

نمی‌شود که بگویم شهاب‌های آسمانی آن طور که در نجوم می‌گویند قطعی نیست نظر خدا در قرآن قطعی است! به نظرم موضوع روشن‌تر از آن است که جای بحث باشد.

واژه نسل کشی واژه بدبینانه و ناجوانمردانه ای است

بله نسلکشی، راهزنی و.. این واژه‌ها یکجانبه و افراطی هستند. اما این کلمات احساس مرا بهتر منتقل می‌کنند و مخاطب را تهییج به دفاعی جانانه‌تر می‌کنند اما شما دفاعی نکردید!

اگر پیامبر(ص) می خواست یهودیان را نسل کشی کند، همه شان را میکشت

شما تعریف نسلکشی (genicide) را ندیده‌اید. نسلکشی به کشتار تعداد زیادی از یک گروه قوم یا ملت می‌گویند. نه لزوماً کشتار همه بدون استثنا. به علاوه آن قبیلۀ یهود که کشته شدند، تنها قبیلۀ باقی مانده در آن حوالی بود. یعنی تمام آنهایی که بودند کشته شدند.

نه اینکه آنها را آزاد بگذارد، پیمان ببندد، و زمانی که پیمان شکستند و توطئه برای قتل پیامبر ریختند آنها را مواخذه کند

تا جایی که به یاد دارم انگار یک دعوایی در بازار رخ داد که گسترده شد و بین قبیله یهودی و دیگران درگیری درگرفت و پیامبر وارد شد و به جای این که توصیه به صلح کند در مقابل یهودیان قرار گرفت و پس از محاصره آن‌ها را کشت. که برای من به بردگی گرفتن زن و بچه‌ها بسی سنگین‌تر از اعدام مردان است.

اگر در آن قلعه مسیحیان هم بودند چنین مواخذه می شدند

برای من فرقی نداشت.

اگر بت رستان هم بودند چنین مواخذه می شدند

برای من فرقی نداشت. من نمایندۀ معترضین نیستم. من می‌گویم یک عده‌ای به این شکل کشته شدند و من این واقعه را دوست ندارم و نمی‌پسندم و رحمت را مغایر با چنین رفتاری می‌بینم. اگر قبل‌ها حس مثبتی نسبت به پیامبر داشتم برای این بود که مبلغین می‌آمدند روی منبر می‌گفتند کسی آمد پیش پیامبر توصیه خواست پیامبر هم گفت «خشم میگر» دوباره توصیه خواست برای بار دوم و سوم هم پیامبر گفت «خشم مگیر». آن فرد هم برگشت و این توصیۀ پیامبر از یک جنگ جلوگیری کرد! خب معلوم است که چنین پیامبر مصلحی دوست داشتنی و دارای رحمت است. اما حالا می‌بینم خودش در ماجراهای مشابه خشم گرفت و چه خشمی هم گرفت!

اگر هندوها و بودایی ها هم بودند چنین!

برای من فرقی نداشت. اعدام محاصره شدگان! این همان کاری نبود که مصعب در سریال مختار نامه کرد و طرفداران نظام سعی داشتند او را بی رحم نشان دهند!؟
بلکه اگر پیامبر یک مشت گرگ را هم این چنین میکشت کارش را نمی‌پسندیدم.

خواهش می کنم با پذیرش واقعی مبانی ما وارد بحث شوید، وگرنه بحث هرگز درست نمیشود

اگر من دلم به مهربانی و رحمت و عقل کل بودن خدا و پیامبر و دین آرام بگیرد که دیگر بحثی باقی نمی‌ماند! من با اطاعت از یک خدای مهربان و حکیم و عقل کل به شرط این که همۀ این‌ها با شواهد هم جور باشد مشکلی ندارم و اصلا بحثی نمی‌ماند. این خدا را می‌شود دوست داشت و دلسوزش دانست و اطاعت کرد! چنان که قبل‌ها این تصورات را داشته‌ام.
اما وقتی می‌روم متن قرآن و تاریخ اسلام و احکام اسلام را می‌خوانم و نظرات سران دین مثل امام خمینی را بررسی می‌کنم می‌بینم یا وقایع طبیعت و حیوانات را نگاه می‌کنم یا می‌بینم خدا آن طورها هم اهل برآورده کردن دعا نیست و مبلغین هر اعتراضی می‌کنیم همه را رد می‌کند و یکجا می‌گویند شما اشتباه می‌کنید و با عجیب‌ترین توجیه‌ها می‌خواهد حرف‌های خدا را درست نشان دهند، بعد از این‌ها، من و هر کسی احساس اعتراض دارد. تنها راه این است که بگوییم منظور دین این از صفات آن چیزی نبود که من فکر می‌کردم.
حالا این سوال پیش می‌اید که اصلا من چکار دارم که منظور آن‌ها چیست. هر چه می‌خواهد باشد. من منظور و تعریف خودم را دنبال می‌کنم. شما ثابت کنید که خدا آن طور که من مهربانی را می‌شناسم مهربان است که به وضوح نیست با هزار دلیل. پس آن مهربانی که در دین می‌گویند چیز دیگر است و به من ربطی ندارد که چیست. هر چه هست جذابیتی برای من ندارد. (می‌دانم مثال پزشک و بیمار را می‌زنید که مهربانی خدا هم همین طوری است. اما دو اشکال به این وارد است که یکی را در جای دیگری گفته‌ام (مثال مهندس معمار را به یاد بیاورید) دوم هم این پزشک توضیح میدهد آمپول میزنم که رنج نکشی خدا هیچ توضیحی نمی‌دهد و طبق فرض‌های این تاپیک هنوز به آن مرحله نرسیده‌ایم که بی توضیح به او اعتماد کنیم.).
یا دین می‌گوید خدا عقل کل است و علم بی نهایت دارد بعد در قرآن اشکال پزشکی می‌گرفت. یا بخشی از آن با نجوم مغایر است. اینجاست که می‌بینم انگار علم بی نهایت خدا آن علم که من علم می‌دانم نیست. چیز دیگر است و من کاری ندارم چیست. من می‌خواهم ببینم خدای آن طور که من دانشمندان را می‌شناسم دانشمند هست یا نه.
یا موارد مشابه دیگر.
پس بیان این‌ها (که شما آن را شبهه می‌نامید و من آن را واقعیت می‌نامم) خروج از بحث نیست. بحث همین است. بحث اثبات ارزش‌های خدا است به طوری که ما بفهمیم نه آن طور که ادعا و اعتقاد می‌گوید. باید ارزش‌هایی باشد که اطاعت یا علاقۀ ما را برانگیزد. شما این ارزش‌ها را با شواهد واقعی نه اعتقادی و نه فلسفی ثابت کنید. شما مدام می‌گویید ما اعتقاد داریم مهربان است اعتقاد داریم عقل کل است تا شما اعتقاد پیدا نکنید که نمی‌توانیم بحث کنیم. اعتقاد که پیدا می‌کنیم اما آیا باید به این اعتقاد عمل هم بکنیم!؟ چون اعتقاد با علم فرق دارد.
اساسا من چه کار دارم به اعتقادات شما! شما با آنچه می‌شود دید و سنجید ثابت کنید خدا ارزش‌هایی دارد که لایق اطاعتش می‌کند. اگر بخواهید پای اعتفادات را پیش بکشید من هم شواهدی علیه آن‌ها مطرح می‌کنم که اسمش را شبهه می‌گذارید و می‌گویید خروج از بحث در حالی که خروج از بحث نیست.

الف) کاری که صد در صد عقل پذیر است و حکیمانه و با مهربانی جور است.
ب) رفتاری که صد در صد عقل ستیز بوده و ظالمانه است که همه قبح آن را درک کنند و کسی در آن شکی نکند!
ج) رفتاری که عقل گریز بوده وعقل به درستی توان تشخیص خوب یا بد بودن آن را ندارد.

حال بنده سخنم این است، در این که خداوند به افعال (الف) عمل کرده، و از افعال (ب) پرهیز می کند شکی وجود ندارد؛ اگر غیر این را معتقد هستید صریحا اشاره بفرمایید


برای این که معلوم باشد کاری عاقلانه هست یا نه باید اهداف خدا را دید. اما عاقلانه بودن اهداف هم مطرح است. یعنی اگر اهداف مشخص باشد می‌شود گفت فلان عمل در جهت اهداف است پس عاقلانه است و فلان عمل در خلاف جهت اهداف است پس عاقلانه نیست. من چه می‌دانم اهداف خدا چیست که بگویم کارهایش عاقلانه است یا نه.
اگرهدفتش از دین اسلام کم کردن خشونت و بیش‌تر کردن مهر بین مردم جهان بوده است که من فکر می‌کنم برخی از آیات قرآن به صراحت با این هدف در تضادند. اگر هدف این بوده است اختلاف بین مسلمانان نباشد این ابهامی که در قرآن گذاشته است به صراحت مخالف این هدف است.
اما مثلا اگر هدفش این بوده است که مسلمانان درگیری فرقه‌ای داشته باشند تا آزمایش شوند خیلی هم کار عاقلانه‌ای کرده است در مبهم گذاشتن دین. اما این هدفش به نظر چندان انسانی نیست. شاید خدایی باشد اما انسانی نیست.
پس پاسخ به سوال شما بر می‌گردد به تعیین اهداف خدا. و آیا اصلا خدا هدفی دارد!؟ مثلا یک کودک یا یک حیوان معمولا هدفی ندارد فقط در لحظه زندگی می‌کند. آیا خدا هم همین طور است!؟
می ماند افعال (ج)؛ با توجه به مبانی که ما پذیرفه ایم و شما در این تاپیک به آن ملتزم شده اید، جایی که نمی توانیم به درستی خوبی یا بدی افعال را تشخیص بدهیم نمی توانیم به خدا اشکال بگیریم

اشکال هم نگرفتیم گفتیم نمی‌فهمیم منظور چیست! پس بی خیالش!
مثلا منظور از مهربانی خدا را نمی‌فهمیم و اصلا بیخیال لزومی هم ندارد بفهمیم. قبول می‌کنیم خدا آن طور که خودش مهربانی را تعریف کرده است مهربان است و اصلا کاری نداریم چه طور تعریف کرده است و ربطی به ما هم ندارد. اما آن مهربانی لزوماً باعث جذب ما نمی‌شود. ما مهربانی‌های انسان‌فهم خودمان را جاذب می‌دانیم. شواهد نشان می‌دهند که خدا مهربان از آن جهت که ما می‌خواهیم نیست.

طبق مبانی حکمت و علم و سایر صفات او را به صورت نامحدود پذیرفته ایم

ولی من کاری به آن مبانی ندارم. به نظرم اشتباهند! از نظر من مهربانی یعنی بند آورده گریۀ یک بچه برآوردن نیاز یک نیاز مند و نجات دادن جان مردم. این‌ها برای من مهربانید. به من چه چند فیلسوف روی کاغذ ثابت کرده‌اند خدا باید مهربان مطلق باشد! البته اگر استدلالشان را بگویید ایراد کارشان را خواهم گفت اما بهتر است واردش نشویم.

ما واقعا در این کلام معنا و مفهوم شیاطین و شهاب ها را نمی فهمیم

خب من هم که همین را می‌گویم. من می‌گویم نمی‌فهمیم پس بی خیالشان! ما منظور از شهاب را نمی‌فهمیم. منظور از آسمان را نمی‌فهمیم. منظور از مهربانی را نمی‌فهمیم منظور از حوری و بهشت را نمی‌فهمیم. منظور از علم الهی را نمی‌فهمیم. ما اصلا خیلی چیزها را نمی‌فهمیم! فقط اعتقاد داریم! همین. اما این اعتقاد تأثیری در کار و تصمیم ما ندارد چون ما که نمی‌فهمیم یعنی چه و معذوریم.

آیا احتمال نمی دهید قرآن از امری سخن می گوید که سال ها بعد کشف شود؟ صفر درصد چنین احتمالی نمی دهید؟

نه زیاد. شیاطین! استراق سمع! اخبار آسمان! شهابی که آن‌ها را تیر می‌زند!
فقط می‌شود گفت یا یک آسمان دیگر را می‌گوید. یا بیانی رؤیایی و تمثیلی است. این حرف‌ها هم برای این است که هر جور شده حرف خدا را رد نکرده باشیم. وگرنه هر کس دیگر چنین چیزی گفته بود این توجیه‌ها را نمی‌آوردیم. تباز توجه کنید که خدا این را می‌گوید اما کوچک‌ترین اشاره‌ای نمی‌کند منظورش از آسمان و شهاب چیست و یا این که زبانش تمثیلی است یا واقعی! این را با حکمت و عقل و بی نقصی خدا کنار هم بگذارید ببینید چرا باید این سؤالات را بی جواب بگذارد.

یعنی عقل می گوید صد در صد احتمال سخن گفتن کنایه ای از یک حقیقت وجود ندارد؟!

خب شما هم در جاهای که علم چیز روشنی می‌گوید بر می‌گردید علیه قرآن و می‌گویید ما نمی‌فهمیم. من هم همین کار را می‌کنم. پس چرا به من ایراد می‌گیرید.

این هم از آن دروغ هایی است که به پیامبر(ص) نسبت داده شده است

شما به این صراحت نمی‌توانید آن را دروغ بدانید. بلکه مثل خیلی چیزهای دیگر در غبار تاریخ محو شده است و معلوم نیست داستان چه بوده است و از سوی دیگر با توجه به روحیۀ توجیه‌گری مبلغین نمی‌دانم این سایت‌های که گفتید چه قدر حرف‌هایشان علمی است. باید حرف‌های مخالفان را هم دید. به مبلغین بی اعتماد هستم به این جهت که فکر می‌کنم آن‌ها سعی دارند هر جور شده است یک چیزی که از قبل تعریف شده است ثابت کنند. اگر یک دانشمند بی تعصب پیدا می‌شد و منابع تاریخی را بررسی می‌کرد و نظرش را می‌گفت خیلی راحت‌تر می‌شد پذیرفت. چون من خودم نمی‌توانم این منابعی را که آورده‌اند ببینم و بدانم اعتبارشان چه قدر است.

برای اشکال گرفتن به رفتار پیامبر(ص) باید ابتدا آن را به صورت قطعی، نه احتمال اثبات کرد

توجه کنید که کل دین و تعالیمش احتمالی است! هیچ یک از حرف‌های پیامبر را به گوش خود نشنیده‌ایم و برای من عجیب است که او نیز تلاشی برای ثبت و ضبط نکرد. اگر او را انسانی عادی بدانیم و این اوصاف پیامبریش را کنار بگذاریم باید گفت این عین بی تدبیری است که دینش را از راه نقل قول‌های صحابه به ما رسانده است.
در هر حال تعالیم دینی همه احتمالیند. چیز قطعی و مستند زیاد نیست. مثلا واقعۀ غدیر مستند است و شکی در وقوعش نیست. اما امثال این کمند. خیلی کم.

اگر انسان بدون دخالت عقل و حکمت، و از روی احساسات صرف قضاوت کند قطعا نمیتواند یک حکیم را حکیم بداند

بله دقیقاً من همین احساسات ساده و جزئی را انسانیت و مهربانی می‌دانم. همین‌ها برای من ملاکند. آیا می‌توانید با همین احساسات کوچک نشان دهید خدا قابل پرستش و اطاعت است؟ خدا می‌توانست آفرینشش را طوری تغییر دهد که این نامهربانی‌ها در آن راه نیابد.

دربارۀ ادامۀ پست شما هم قبلا در جایی دیگر بحث شد.

با سلام مجدد

پس بیان این‌ها (که شما آن را شبهه می‌نامید و من آن را واقعیت می‌نامم) خروج از بحث نیست. بحث همین است. بحث اثبات ارزش‌های خدا است به طوری که ما بفهمیم نه آن طور که ادعا و اعتقاد می‌گوید.

ای بابا! چرا توجه نمیکنید؟ در جایی شما می توانید به حکیم ایراد بگیرید که بی حکمتی را بفهمید، نه اینکه حکمت آن را نفهمید. خب اگر انسان حکمت همه کارهای خدا را بفهمد که حکمتش به اندازه خداوند می بود.

اساسا من چه کار دارم به اعتقادات شما! شما با آنچه می‌شود دید و سنجید ثابت کنید خدا ارزش‌هایی دارد که لایق اطاعتش می‌کند. اگر بخواهید پای اعتفادات را پیش بکشید من هم شواهدی علیه آن‌ها مطرح می‌کنم که اسمش را شبهه می‌گذارید و می‌گویید خروج از بحث در حالی که خروج از بحث نیست.

آفرین، به حرف بنده رسیدید که این بحث به مبانی بر می گردد، پس برگردید و روی مبانی بحث کنید، چون اگر این مبانی را بپذیرید دیگر نمی توانید از پذیرش روبنای آن یر باز بزنید.

پاسخ به سوال شما بر می‌گردد به تعیین اهداف خدا. و آیا اصلا خدا هدفی دارد!؟ مثلا یک کودک یا یک حیوان معمولا هدفی ندارد فقط در لحظه زندگی می‌کند. آیا خدا هم همین طور است!؟

اگر هدفش این بوده است که مسلمانان درگیری فرقه‌ای داشته باشند تا آزمایش شوند خیلی هم کار عاقلانه‌ای کرده است در مبهم گذاشتن دین. اما این هدفش به نظر چندان انسانی نیست. شاید خدایی باشد اما انسانی نیست.

شما رفتار خدا را به قضاوت می نشینید چون مبانی را قبول ندارید، بنده بارها به این مسئله اشاره کردم، اما توجه نکردید، الان می بینم که خودتان هم تصریح دارید، هم اینکه حس شما حسی بدبینانه است:

بله نسلکشی، راهزنی و.. این واژه‌ها یکجانبه و افراطی هستند. اما این کلمات احساس مرا بهتر منتقل می‌کنند


هم اینکه مبنا را نمی توانید بپذیرید:
ولی من کاری به آن مبانی ندارم. به نظرم اشتباهند!

خب پس بگویید نمی فهمم، همینطور که اینجا گفته اید:

خب من هم که همین را می‌گویم. من می‌گویم نمی‌فهمیم پس بی خیالشان! ما منظور از شهاب را نمی‌فهمیم. منظور از آسمان را نمی‌فهمیم. منظور از مهربانی را نمی‌فهمیم منظور از حوری و بهشت را نمی‌فهمیم. منظور از علم الهی را نمی‌فهمیم. ما اصلا خیلی چیزها را نمی‌فهمیم! فقط اعتقاد داریم! همین. اما این اعتقاد تأثیری در کار و تصمیم ما ندارد چون ما که نمی‌فهمیم یعنی چه و معذوریم.

اما انسانی که نمی فهمد که نقد نمیکند، میگوید نمی فهمم!

اشکال هم نگرفتیم گفتیم نمی‌فهمیم منظور چیست! پس بی خیالش!

دقیقا! اینجا کار خوبی می کنید، این موضع شما، عاقلانه و منطقی است.

آن مهربانی لزوماً باعث جذب ما نمی‌شود. ما مهربانی‌های انسان‌فهم خودمان را جاذب می‌دانیم. شواهد نشان می‌دهند که خدا مهربان از آن جهت که ما می‌خواهیم نیست.


مثل آن کودکی که مهربانی مورد نظر او را پزشک معالجش ندارد، لذا می گوید من مهربانی پزشک را نمیفهمم، خب عاقلان پزشک را توبیخ می کنند؟ یا آن کودک را توجیه میکنند که طبیعی است که حکمت رفتارهای پزشکت را نفهمی، خب اگر تو هم به اندازه آن پزشک می فهمیدی که تو هم پزشک بودی.

این را با حکمت و عقل و بی نقصی خدا کنار هم بگذارید ببینید چرا باید این سؤالات را بی جواب بگذارد.

نمی فهمیم، اما طبق مبنا حتما حکمتی دارد، وقتی که ما قبول کرده ایم نمی فهمیم و قبول کرده ایم که او می فهمد، خب یک نفهمیده که نمی توان به فهمیده اشکال بگیرد!(چرا دقت نمیکنید؟ حرف که خیلی روشن و واضح است) ممکن است حکمتی داشته که خدا برخی امور را مبهم بگوید، مثل راز اثر انگشت، و ... تا رمز آلود بماند و به مرور زمان پرده از حقیقت آن برداشته شود. همانطور که عرض کردم شما در صورتی می توانید به کار حکیمی ایراد بگیرید که بی حکمتی آن برای شما ثابت شده باشد، نه اینکه حکمت آن اثبات نشده باشد. شما رو به آنچه که باور دارید اندکی روی حرفم تأمل بفرمایید، فقط دنبال این نباشید که نقد کنید.

خب شما هم در جاهای که علم چیز روشنی می‌گوید بر می‌گردید علیه قرآن و می‌گویید ما نمی‌فهمیم. من هم همین کار را می‌کنم. پس چرا به من ایراد می‌گیرید.

منظورتان را متوجه نشدم

معلوم نیست داستان چه بوده است و از سوی دیگر با توجه به روحیۀ توجیه‌گری مبلغین نمی‌دانم این سایت‌های که گفتید چه قدر حرف‌هایشان علمی است. باید حرف‌های مخالفان را هم دید. به مبلغین بی اعتماد به این جهت که فکر می‌کنم آن‌ها سعی دارند هر جور شده است یک چیزی که ثابت کنند. اگر یک دانشمند بی تعصب پیدا می‌شد و منابع تاریخی را بررسی می‌کرد و نظرش را می‌گفت خیلی راحت‌تر می‌شد پذیرفت. چون من خودم نمی‌توانم این منابعی را که آورده‌اند ببینم و بدانم اعتبارشان چه قدر است.


من تعجب میکنم ، با یک سری اما و اگر و نمی دانم و شاید و... آمده اید و نتیجه یقینی می گیرید؟ نتیجه قطعی تاریخی را از روی بدبینی، احتمالی می بینید، اما نتیجه را قطعی می گیرید! انصافا این چه روش و منشی است؟ کسی نبوت پیامبر(ص) را بپذیرد و بعد بخواهد با احتمالات او را نقد کند!!!

توجه کنید که کل دین و تعالیمش احتمالی است! هیچ یک از حرف‌های پیامبر را به گوش خود نشنیده‌ایم و برای من عجیب است که او نیز تلاشی برای ثبت و ضبط نکرد.

باز هم قضاوت های بدبینانه؛ پیامبر(ص) فرموده اند: انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی اهل بیتی؛ تنها راه دریافت سخنان پیامبر(ص) به صورت قطعی اهل بیت ع تعیین شده اند، ناقل سخنان او و تبیین کننده سخنان او هستند.

آیا می‌توانید با همین احساسات کوچک نشان دهید خدا قابل پرستش و اطاعت است؟ خدا می‌توانست آفرینشش را طوری تغییر دهد که این نامهربانی‌ها در آن راه نیابد.

سخن بنده همان است که گفتم، اگر مبانی را قبول ندارید در تاپیک مستقلی آن را دنبال کنید، و اگر قبول ندارید بحث ما بی فایده است، اگر حرف جدیدی دارید می شنوم، اما اگر می خواهید با احسااست وارد شده، و به جای بحث مبنایی، روی روبنا بحث کنید باید عرض کنم واقعا داریم وقت یکدیگر رو میگیریم. باور کنید این را فقط از روی پیشگیری از اتلاف وقت عرض می کنم و قصد و غرضی ندارم، لذا پاسختان را میبینم، اگر مطلب تازه ای بود پاسخ می دهم، و اگر دیدم تکرار مطالب در قالب جدید است، به نظرم بیش از این به درازا کشیدن بحث به مصلحت نیست.@};-

در جایی شما می توانید به حکیم ایراد بگیرید که بی حکمتی را بفهمید، نه اینکه حکمت آن را نفهمید. خب اگر انسان حکمت همه کارهای خدا را بفهمد که حکمتش به اندازه خداوند می بود.

من ایراد نگرفتم. گفتم نمی‌فهمم. اما من قرار است بر اساس آنچه می‌فهمم تصمیم به اطاعت بگیرم نه آنچه نمی‌فهمم.

اما انسانی که نمی فهمد که نقد نمیکند، میگوید نمی فهمم!

خیلی چیزها را از حرف‌های دین را نمی‌فهمیم اما برداشت‌هایی درست یا نادرست داریم. اگر بخواهیم همه چیز را با این فرض که نمی‌فهمیم رها کنیم که دلیل برای اطاعت باقی نمی‌ماند. خدا و پیامبرش آمدند با یک زبانی سخن گفتند که من نفهمیدم و رفتم پی کارم. خب فکر نمی‌کنم این چیزی باشد که ما می‌خواهیم. به خصوص شما این را نمی‌خواهید. اما یک چیزهایی هست که ما می‌فهمیم. مثلاً ما می‌فهمیم کمک به نیازمند خوب است. برداشت‌هایی درست یا نادرست هم هست که از آیات و روایات می‌شود داشت به خصوص آیات قرآن که به ناچار آن برداشت‌های احتمالی را قطعی می‌گیریم. ان اخذ القلیل خیر من ترک الکثیر.

پس من نصوص دینی به دو بخش تقسیم می‌کنم:
1) غیر قابل فهم. که این خود به دو قسم است:
الف) برخی بخش‌های قرآن اصلا معلوم نیست یعنی چه که آن‌ها غیر قابل فهم می‌دانم. مثلا حطمه! چه می‌دانیم چیست.
ب) چیزهایی که در ابتدا به نظر قابل فهم می‌آیند اما در عمل می‌بنیم آن چه فهمیده بودیم اشتباه است. مثل مهربانی خدا. مثل حکمت خدا و امثال این‌ها.
2) قابل فهم. برخی از آیات قرآن هستند که می‌تواند برداشت‌هایی از آن‌ها داشت و این برداشت‌ها هم با واقعیات رد نشده‌اند. هر یک از این برداشت‌ها احتمالیند. یعنی ممکن است برداشت صحیح داشته باشیم یا نه. اما اگر قرار باشد همۀ این برداشت‌ها را به خاطر احتمالی بودن نپذیریم دیگری هیچ چیزی از اسلام در دستمان باقی نمی‌ماند. کل قرآن می‌شود غیر قابل فهم! پس ناچاریم برخی از این برداشت‌های احتمالی را که منطبق‌تر با متن و واقعیت است قطعی در نظر بگیریم. احتمالی است اما قطعی در نظرش می‌گیریم. ناچاریم. مثل تعداد رکعات نماز که حکم گمان حکم یقین است.

حالا من می‌آیم برداشت‌هایم را از بخش قابل فهم نصوص با آنچه خودم می‌فهمم بررسی می‌کنم و نتیجه می‌گیرم. مثلاً من می‌بینم قرآن پر از تهدید است پس نتیجه می‌گیرم خدا با تهدید می‌خواهد اطاعت بگیرد.
اما سوال اصلی این تاپیک چیست؟ من گفتم برداشتی که من از دین دارم این است که برخورد و خواسته‌های خدا محترمانه نیست و خدایی که از لا به لای نصوص اسلامی می‌بینم انگار دوست داشتنی نیست بلکه تهدیدگر و تطمیع کننده است. آیا این برداشت غلط است؟ اگر نیست چرا؟ اگر درست است بگویید آیا با وجود این باید از خدا اطاعت کرد (با این که تهدیدگر و غیر محترم است)؟ اگر آری چرا؟

مثل آن کودکی که مهربانی مورد نظر او را پزشک معالجش ندارد، لذا می گوید من مهربانی پزشک را نمیفهمم

لذا آن کودک از پزشک فرار می‌کند و همه به او حق می‌دهند و خیلی هم کار درستی می‌کند بلکه اگر بماند باید برایش نگران بود. حالا به زور می‌گیرندش می‌آورند آمپولش می‌زنند بحث دیگری است! خودش اطاعت نمی‌کند.

خب عاقلان پزشک را توبیخ می کنند؟ یا آن کودک را توجیه میکنند که طبیعی است که حکمت رفتارهای پزشکت را نفهمی، خب اگر تو هم به اندازه آن پزشک می فهمیدی که تو هم پزشک بودی.

عاقلان هر یک با عقل خود قضاوت و رفتار می‌کنند و درست هم همین است. من که هم رفتار پزشک را می‌فهمم و هم کودک را هیچ یک را لایق توبیخ نمی‌دانم بلکه می‌گویم کار هر دو صحیح است! کودک طبق آنچه می‌فهمد باید فرار کند و پزشک طبق آنچه میفهمد باید آن کودک را بگیرد به زور هم شده آمپول بزند! اما کودک ناراضی و متنفر از پزشک خواهد بود و اگر پزشک انتظار داشته باشد کودک از او خوشش بیاید من پزشک را به خاطر این انتظار غیر منطقی مقصر می‌دانم.

اما طبق مبنا حتما حکمتی دارد

من در این جا موقعیت را واضح‌تر از آن می‌بینم که واقعیت را کنار بگذارم و به مبنا بچسبم.

وقتی که ما قبول کرده ایم نمی فهمیم و قبول کرده ایم که او می فهمد، خب یک نفهمیده که نمی توان به فهمیده اشکال بگیرد!

برای این که قبول کنم او آن طور که مورد تأیید من است می‌فهمد به دلیل نیاز دارم که در دست ندارم. اما دلایلی دارم که یک ماشین حساب آن طور که من می‌فهمم محاسباتی انجام می‌دهد و در نتیجه هر محاسبه‌ای کرد به ماشین حساب اعتماد می‌کنم. اما در مورد فهم و محاسبات عقلی خدا چنین دلایلی ندارم.

حتی اگر دلایلی هم بود من فکر می‌کنم ایرادی ندارد کسی اعتراض‌هایی را که به ذهنش می‌رسد بیان کند و بنابر بر برداشت‌های عقل خودش عمل کند.

ممکن است حکمتی داشته که خدا برخی امور را مبهم بگوید، مثل راز اثر انگشت، و ... تا رمز آلود بماند و به مرور زمان پرده از حقیقت آن برداشته شود

این ابهام مصیبت‌هایی به وجود آورده است که برایم روشن است عامل اصلیش این ابهام است و خیلی بعید است این ابهام توجیه پذیر باشد.

شما رو به آنچه که باور دارید اندکی روی حرفم تأمل بفرمایید، فقط دنبال این نباشید که نقد کنید.

نه زیاد هم به زور نقد نمی‌کنم. اما حس می‌کنم برخی حرفایم را باید مفصل‌تر توضیح دهم تا درک شوند پس تکرار می‌کنم برخی حرف‌ها را.

منظورتان را متوجه نشدم

شما دربارۀ ماجرای شهاب و آسمان اینبار نیامدید بگویید منجمین خطا می‌کنند و داستان همان است که قرآن تعریف می‌کند. بلکه بر می‌گردید به سوی خود قرآن می‌گویید این داستانی را که قرآن دربارۀ شهاب می‌گوید ما نمی‌فهمیم. در بارۀ صفت مهربانی خدا من دقیقاً همین کار را می‌کنم. به جای این که واقعیت بیرونی را تکذیب کنم، بر می‌گردم به سوی قرآن و می‌گویم مهربانی خدا را ما نمی‌فهمیم. دقیقاً همان کار شماست. اما شما به کار من ایراد می‌گیرید و درست عینش را خودتان انجام می‌دهید.

من تعجب میکنم ، با یک سری اما و اگر و نمی دانم و شاید و... آمده اید و نتیجه یقینی می گیرید؟

تعجبی ندارد. من که گفتم چون تمام اسناد دینی و تمام برداشت‌ها دینی احتمالیند ناچاریم برخی برداشت‌ها را قطعی در نظر بگیریم. وگرنه چیزی از دین نمی‌ماند. همه چیز احتمالی است. من آن چیزهایی را یقینی می‌گیریم که حس می‌کنم به واقعیت می‌توانند نزدیکتر باشند و ارزش قطعی دانستن را دارند. افراد آن سایت هم سعی دارند احتمال‌ها را جا به جا کنند و بگویند احتمال این که عایشه در 9 سالگی عروس شده است کم است. اما چه می‌دانم شاید اگر کسی با گرایش دیگر بود می‌توانست این احتمال را بالا ببرد.
حالا ما هم که نیامدیم فقط از روی همین پیامبر(ص) را قضاوت کنیم. چیزهای دیگری هم ذکر شد این هم در کنارشان.

نتیجه قطعی تاریخی را از روی بدبینی، احتمالی می بینید

به نظرم ان سایت نتیجۀ قطعی نگرفته بود.

باز هم قضاوت های بدبینانه؛ پیامبر(ص) فرموده اند: انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی اهل بیتی؛ تنها راه دریافت سخنان پیامبر(ص) به صورت قطعی اهل بیت ع تعیین شده اند، ناقل سخنان او و تبیین کننده سخنان او هستند.

فعلا که 4 پنجم مسلمانان این حدیث را این طور برداشت نکرده‌اند پس این نقد که چرا پیامبر تعالیمش از جمله این حدیث را رسما ثبت نکرد باقی است. من بودم مثلاً می‌دادم این حدیث را بر خانۀ کعبه حک کنند! آنگاه چنین ابهامی دامنگیر مسلمانان نبود. البته معصومین پس از پیامبر هم تعالیمشان را ثبت نکردند. اگر یکی از رساله‌های عملیۀ امروزی به دست امام صادق(ع) نوشته می‌شد و تکثیر می‌شد از همۀ کلاس‌های علمی ایشان پر ثمرتر بود و راهگشاتر.


کاش عقل به راحتی چنین حکمی می‌داد.

عقل که راحت به این حکم می‌رسد، ولی تا عقل چه باشد ... به احتمال نزدیک به ۱۰۰٪ برداشت ما از عقل متفاوت است، عقل برای من یک پیامبر درونی است، حجت باطنی، یک نفر دیگر است که حجیتش برایمان واضح است، لازم نیست از او بپرسیم چرا این حکم را کردی بلکه فقط اگر او بگوید از او می‌پذیریم و می‌گوییم حکم عقل است، یک پیام‌بر است که پیام می‌برد و لزوماً دلیل پیام را با خودش حمل نمی‌کند ... به نوعی همان قلب است که می‌گویند به ندای قلبت گوش کن ... محل الهام و وحی است ... بلکه کانال دریافت وحی است ... ولی برداشت شما از عقل احتمالاً همان چیزی است که بر اساس آن گمان می‌کنند ریاضی و فلسفه جزء علوم عقلی است ... احتمالاً به نظر شما عقل همان منطق است و عقلی که من می‌گویم شبیه به توهم و رؤیاست ... بیش از این روی آن بحث نمی‌کنم، فقط ادعا می‌کنم که دین در مقابل این عقلی که گفتم اعتبار می‌یابد و اثبات می‌شود و جزا و عقاب هم در مقابل همان است، نه در مقابل تفکر منطقی و امثال آن ... آن عقلی که معمولاً گفته می‌شود و احتمالاً منظور شما هم هست را من هم قبول دارم که به این راحتی‌ها به چنان حکمی نمی‌رسد و در واقع راستش را بخواهید من ادعا می‌کنم که اصلاً بدون کمک آن عقل واقعی نمی‌تواند به چنان نتایجی برسد ...

بله ولی هر کس از عقل خودش.

بله مطمئناً ... اما عقلی که معصوم از اشتباه باشد برای همه یکسان حکم خواهد کرد ...

کاش قلب به راحتی چنین حکمی می‌داد.

قلب هم به سادگی چنین حکمی می‌دهد، ولی پیش‌نیازهایی دارد که بعید می‌دانم برایتان جالب باشد بخواهم بازترش کنم ...

به نظرم این ادبی‌تر و عرفانی‌تر از آن است که من بفهمم. من نگاه پراگماتیک‌تری دارم.

سعی کردم هر چهار راه ممکن را بگویم، طبیعتاً همه‌ی آن‌ها برای همگان و در هر سطحی که باشند در دسترس و قابل پیمودن نیست ... مثلاً کسانی که در وادی تردید افتاده‌اند بعید می‌دانم اصلاً بتوانند از سه راه اول قدم از قدم بردارند

او انتظار دارد ما او را دوست داشته براشم و پس از این دوست داشتن اگر از او اطاعت کنیم او هم ما را دوست خواهد داشت. دوست داشتنی مشروط! من هم می‌توانم بگویم هر کس ماهیانه 500 هزار تومان به حسابم واریز کند او را دوست خواهم داشت. و به محض قطع شدن این واریز دوستی من نیز قطع خواهد شد‎! پس اگر مرا دوست دارید پول‌هایتان را آماده کنید! وای چه دوست داشتنی!

بله هر کسی می‌تواند چنین چیزی بگوید ... ولی چرا شما محبتی که به والدینتان دارید را به والدین یک نفر دیگر ندارید؟ ... البته این بحث برای کسی است که محبت خدا را چشیده باشد و شیرینی آن زیر زبانش باشد مگرنه در الفاظ گیر خواهیم کرد ...

دفع خطر احتمالی با متن دین جور نیست. یعنی اگر کسی این خطر را احتمالی بداند مسلمان نیست و این خطر (طبق دین) از نامسلمان هم دور نمی‌شود. من نمی‌دانم این چه دستاویزی است که برخی برای لزوم دین‌داری مطرح می‌کنند.

چرا برادر جور است ... اگر دین را طوری به شما معرفی کرده‌اند که جور در نمی‌آید آن‌ها اشتباه کرده‌اند ... دین به عقل عرضه شده است و این نازل‌ترین مرتبه‌ی استفاده‌ی از عقل است، پایین‌ترین مرتبه‌ی عاقبت‌اندیشی، پایین‌ترین مرتبه‌ی حقیقت‌طلبی ... در زمانی که نه می‌توان از حرکت باز ایستاد و نه می‌توان با دید باز راه درست را انتخاب کرد همین است که احتیاط کنیم، خدایی که انتظار دیگری از بنده‌اش داشته باشد و بگوید بدو وقتی بنده‌اش بیمار است و نای راه رفتن را هم ندارد در عدالتش تردید وارد می‌شود (مگر با تبصره‌هایی که صورت بحث را تغییر خواهند داد) ...

گنجی که در بهترین حالت 50 50 است و با هزار منت و بخشش به ما می‌دهند و تأکید هم دارند ما لطف کردیم ها! شما که لیاقتش را نداشتید! مثل این که من یک میلیارد تومان بیاورم به شما بدهم بگویم شما لیاقت این لطف مر ا ندارید ولی از بس من بزگوارم این یک میلیارد را می‌دهم به تو وگرنه به جای آن باید همۀ اموالت را هم می‌گرفتم! تلاش‌هایت هم برای گرفتن این پول همه بی ارزش بوده‌اند فقط لطف و بزرگواری من است! اگر هم قبول نداری بزرگوارم یک کتک حسابی می‌خوری!

خداوند که منّان هست، بحثی در این نیست که او بر بندگانش منّت بسیار دارد، ولی این طرز نگاه شما به مسأله حاکی از گیر کردن شما در الفاظ است آن هم بخاطر آشفته شدن خاطر شریفتان است ... این گونه بحث‌ها را باید بر اساس تجربیات باطنی خودمان، هر کسی برای خودش، پیش برد، اگر بخواهیم روی کاغذ بحث کنیم همین می‌شود که شما می‌فرمایید ...

این مثال پدر و دکتر را زیاد تکرار می‌کنند. هیچ پدری عذاب‌های وحشیانه پیشنهاد نمی‌دهد و اگر بدهد کودک فراری می‌شود. امروزه هم این نوع تربیت منسوخ شده است. دربارۀ TCS [FONT=Roboto]parenting movement تحقیق کنید.

یک بار شما به کودکتان می‌گویید که به ظرف آب جوش دست نزند که می‌سوزد، این یک تهدید مشابه تهدیدی است که خدا می‌کند که شما را از آتش جهنم می‌ترسانیم و اینکه از آن بر حذر باشید ... یک بار شما می‌گویید که نه این تهدید درست نیست و بگذار کودک هر کاری که خواست و اراده کرد را انجام دهد و اگر کار اشتباهی بود خودش متنبه شده و کمی هم که رنج می‌کشد صرف بالا رفتن علم و دانش او خواهد شد ... اما یک بار هم چنین آزمایشی ممکن است اولین باری که آزمایش شود آخرین بارش هم بشود و شخص یا جان سالم به در نبرد و یا با مشکلی روبرو شود که قابل جبران نیست، در این صورت چه؟ آیا او را به حال خودش رها خواهید کرد که مثلاً دستش را در چرخ گوشت بکند یا نکند؟ دور از جان شما و فرزندانتان و تمام کودک‌ها البته ... جهنم هم یک عاقبت بی‌بازگشت است لاقل تا آنجا که درک معمول ما به آن برسد، پس ترساندن از آن کار نامعقولی نیست و اگر یک نفر هم دوست نداشته باشد انذار بشود و هشدار داده بشود حداقل می‌داند که دارد ریسک می‌کند ... یعنی خلاف احتیاط عقلایی ... حرکتش جسورانه است ...

نیازی نیست. من هیچ صلاحی را جز رهایی از رنج نمی‌بینم (و شاید پس از آن رسیدن به لذت) نمی‌دانم. تمام تلاش بشر در این دنیا هم باید کم کردن رنج‌ها باشد. از نظر من انسانیت همین است.
دستیابی به هر چیز فقط وقتی خوب است که رنج‌ها را کم کند. پس اگر مثلا کسی از نداشتن علم در رنج است علم می‌آموزد تا رنج نکشد.

کدام رنج؟ رنج این دنیا یا رنج آن دنیا؟ اگر از رنج این دنیا رها شوید و در دریای رنج آن طرف گرفتار شوید به صلاح خود دست یافته‌اید؟ ... یکی دو پست شما را نگاه کردم دیدم در این تاپیک پذیرفته‌اید که خدا و پیامبرش پذیرفته شده هستند و وعده‌های ایشان قابل اعتناست، یعنی ایشان را در انذارشان راست‌گفتار می‌دانید، پس اگر چنان خطری هست و ما هم به وقوع آن اعتماد داریم یک دلیل بیاورید که عمداً بخواهیم نافرمانی خدا کنیم؟

جهنم هم یک عاقبت بی‌بازگشت است لاقل تا آنجا که درک معمول ما به آن برسد، پس ترساندن از آن کار نامعقولی نیست و اگر یک نفر هم دوست نداشته باشد انذار بشود و هشدار داده بشود حداقل می‌داند که دارد ریسک می‌کند ... یعنی خلاف احتیاط عقلایی ... حرکتش جسورانه است ...

مشکل آن است که خالقِ جهنم، ما را می‌ترساند. اگر کس دیگری می‌ترساند و با همین لحن تهدیدآمیز هم بود مشکلی نداشتم. می‌گویند صدام در زندان‌هایش چرخ گوشت‌های بزرگی درست کرده بود برای چرخ کردن برخی زندانیان. حالا اگر صدام (یا یکی از دست نشانده‌هایش) بیاید بترساند که عاقبتان همین است نمی‌شود به حرفش گوش داد و این حرف او را
نمی‌شود دلسوزانه دید و نمی‌شود او را دوست داشت بلکه اگر بگویند صدام صلاح ما را می‌خواهد؛ می‌خواهد در چرخ گوشت چرخ نشویم؛ باید به این حرف خندید.
اما اگر یکی از هم سلولی‌ها خبر دهد که چنین چیزی هست و مواظب چرخ گوشت باشید می‌شود این حرف را از روی دلسوزی دانست. خود صدام نمی‌تواتند دلسوز باشد.
خدایی (صدامی) که خودش جهنم (چرخ گوش) را ساخته از روی دلسوزی نمی‌ترساند یعنی من که نمی‌توانم چنین چیزی را هضم کنم. افکار فلاسۀ اسلامی را هم در بارۀ تکوینی بودن عذاب بگذارید. این‌ها توجیه کار خداست. یک آیه نداریم که به صراحت این برداشت را بشود از آن کرد. بله آیه‌هایی مثال می‌زنند که چندان صراحت ندارند که قابل اعتنا باشند.

شما که از محبت خدا حرف می‌زنید جز یک مشت متن مبهم تاریخی چیزی از خدا نمی‌دانید! آیا خدا را دیده‌اید یا با او حرف زنده‌اید! مسلما نه. آیا معجزه‌ای به شما نشان داده است؟ فکر نمی‌کنم. شما همان چیزهایی را دیده‌اید که من هم دیده‌ام. باید بگویم شما خدای معرفی شده را دوست ندارید بلکه خدایی که خودتان در ذهنتان ساخته‌اید و خیر مطلق و مهربان است و لبخند به لب دوست دارید. آن خدای ذهنیتان را با خدای قرآن مقایسه کنید ببینید آیا اشتباه نگرفته‌اید! این همان است!؟

کدام رنج؟ رنج این دنیا یا رنج آن دنیا؟ اگر از رنج این دنیا رها شوید و در دریای رنج آن طرف گرفتار شوید به صلاح خود دست یافته‌اید؟

1) ابلیس رنج دوزخ خدا را به رنج شکستن غرورش ترجیح داد(لابد شیطان گولش زد 8-|) در حالی که همه چیز را خیلی خوب می‌دانست چه خدایی خدا و چه رنج دوزخ را و خود خدا این وعده را به او داده بود نه مثل ما که کسی محو شده در تاریخ پیامی مبهم به ما رسانده باشد. آیا رنج دوزخ بیش‌تر است یا رنج تسلیم شدن در برابر تهدید؟

2) آیا آنچه خدا دربارۀ جهنم می‌گوید واقعی است یا مانند ماجرای شهاب سنگ و تیر به شیاطین تمثیلی است؟ شاید ما منظور خدا را از جهنم نفهمیده باشیم. در این جا می‌گویید از عذابی احتمالی حذر کن. البته خوب است اما مگر تهدیدها در این دنیا کمند. کوچک‌ترینشان زلزله است و خانه‌های ناامن اکثر ما. هزاران تهدید در این دنیا برای ما مطرح شده است.اگر قرار باشد نگران تهدیدها باشیم که نمی‌توانیم به زندگیمان برسیم. برای آرامش باید بیش‌تر آن‌ها را نادیده بگیریم.

3) خدا خود گفته است هر کس را بخواهد هدایت می‌کند و هر کس را بخواهد عذاب می‌دهد. کاری به تفاسیر فیلسوف‌های اسلامی ندارم. مخاطب این سخنان اعراب بی سواد بودند و من لزومی نمی‌بینم برای فهمیدن این حرف بیش از اعراب بی سواد زمان پیامبر آی کیو به خرج دهم. داستان خیلی روشن است.

این سه مورد در این باره بود که امید ریاضی حاصل از عدم اطاعت را در برابر با رنج حاصل از اطاعت بسنجیم و ببینیم کدام ارجح است. پاسخ چندان روشن نیست.

من ایراد نگرفتم. گفتم نمی‌فهمم. اما من قرار است بر اساس آنچه می‌فهمم تصمیم به اطاعت بگیرم نه آنچه نمی‌فهمم.

شما قرار است حکمت کسی را بفهمید، اما وقتی حکمتش را فهمیدید برای اطاعت لازم نیست حکمت تک تک فرامینش را بدانید، این همه مردم که به پزشک مراجعه می کنند آنچه برای اطاعت فهمیده اند و لازم است بفهمند، پزشک بودن این آقاست، دیگر لازم نیست حکمت تک تک رفتارها و معاینات، و حکمت تک تک این داروها را بدانند، عقل می گوید فهمیدی این آقا حکمتش در این عرصه بیش از توست، پس جایی که نمی فهمی هم اطاعت کن.

لذا آن کودک از پزشک فرار می‌کند و همه به او حق می‌دهند و خیلی هم کار درستی می‌کند بلکه اگر بماند باید برایش نگران بود. حالا به زور می‌گیرندش می‌آورند آمپولش می‌زنند بحث دیگری است! خودش اطاعت نمی‌کند.

به او حق نمی دهند، بلکه میگویند خب عقلش کم است، نمی فهمد! لذا همه سعی می کنند او را توجیه کنند. اما قطعا این کودکی کمی که بزرگتر شد و یا اگر درک بالاتری داشته باشد، کمی که احساساتش را کنترل کند و فکر کند ، می فهمد که این پزشک درس خوانده، چیزی را می داند که من نمی دانم، پس اطاعت از او لازم است، ولو آنکه دردناک باشد؛ لذا همان کودک اگر بنشیند و اطاعت کند به جای توبیخ، تشویق خواهد شد.
اگر میخواهید خودتان را چون چنین کودی با خدا قیاس کنید، پس باید نتیجه آن را بپذیرید، که این ترس ناشی از جهل است، و حقانیتی در آن نیست.

من در این جا موقعیت را واضح‌تر از آن می‌بینم که واقعیت را کنار بگذارم و به مبنا بچسبم

مبنای ما خدایی عالم و حکیم لایتناهی است، شما اگر این را قبول دارید که باید اطاعت از او را بپذیرید، چه حکمت کارهایش را بدانید، چه ندانید؛ وگرنه روز قیامت حجتی در برابر او نخواهید داشت، نمی توانید بگویید خدایا من میدانستم تو حکیم تر از منی، اما چون حکمت کارهایت را نفهمیدم، اطاعت نکردم! اگر هم این مبنا را باور ندارید، خب بروید روی این مبنا بحث کنید، چون ما هم اختلافی نداریم که اگر موجودی حکیم و عالم نباشد اطاعت از او لازم که هیچ، اصلا جایز نیست؛ پس چرا وقت یکدیگر را می گیریم؟

شما دربارۀ ماجرای شهاب و آسمان اینبار نیامدید بگویید منجمین خطا می‌کنند و داستان همان است که قرآن تعریف می‌کند. بلکه بر می‌گردید به سوی خود قرآن می‌گویید این داستانی را که قرآن دربارۀ شهاب می‌گوید ما نمی‌فهمیم. در بارۀ صفت مهربانی خدا من دقیقاً همین کار را می‌کنم. به جای این که واقعیت بیرونی را تکذیب کنم، بر می‌گردم به سوی قرآن و می‌گویم مهربانی خدا را ما نمی‌فهمیم. دقیقاً همان کار شماست. اما شما به کار من ایراد می‌گیرید و درست عینش را خودتان انجام می‌دهید.


برادر من این دو از زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند، مفهوم جمله خداوند مهربان است کاملا روشن است، فقط این رحمت حکیمانه است، لذا در تشخیص مصداق ممکن است اشتباه کنیم، این فرق می کند با جمله ای که ما اصلا در تشخیص مفهومش مشکل داریم.

فعلا که 4 پنجم مسلمانان این حدیث را این طور برداشت نکرده‌اند


حقانیت یک جمله ربطی به برداشت یا عدم برداشت دیگران ندارد، اصلا اقلیت و یا اکثریت در حقانیت دخالت ندارد، چون ممکن است پیش فرض ها مانع از برداشت صحیح باشند، و انسان به خاطر پایبندی به بخشی از تعصباتش مدلول کلمات را آنگونه که خود می خواهد برداشت کند، اما این دلیل نمی شود کلام مشکل داشته باشد، بلکه درون انسان مشکل دارد. شما شیعه و سنی را بگذارید کنار، خودتان بدون تعصب از این روایت چه می فهمید؟ در سند این روایت ثقلین که اختلافی بین شیعه و سنی نیست، شما که آی کیو خود را در سطح عرب مخاطب پیامبر(ص) پایین آوردید، شما از این کلام چه می فهمید:

من دو چیز گرانبها در میان شما بر جای می گذارم، این دو هرگز از هم جدا نمی شوند، کتاب خدا و عترت اهل بیتم، مادامی که به آنها تمسک جویید گمراه نخواهید شد.

افکار فلاسۀ اسلامی را هم در بارۀ تکوینی بودن عذاب بگذارید. این‌ها توجیه کار خداست. یک آیه نداریم که به صراحت این برداشت را بشود از آن کرد. بله آیه‌هایی مثال می‌زنند که چندان صراحت ندارند که قابل اعتنا باشند.

برادر عزیز، چرا می گویید صراحت در متون دینی وجود ندارد؟ قرآن در این آیه چه می فرماید:
«إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في‏ بُطُونِهِمْ نارا»؛ (نساء:10) من اصلا ترجمه نمیکنم که نگویید این ترجمه شماست.

یا پیامبر(ص) فرمودند: «إِيَّاكُمْ وَ الظُّلْمَ فَإِنَّ الظُّلْمَ‏ ظُلُمَاتٌ‏ يَوْمَ‏ الْقِيَامَة»؛ از ظلم بپرهیز، پس به درستی که ظلم، ظلمت قیامت است.(مجموعه ورام، ج1، ص56)

من واقعا تعجب می کنم، مطلبی که روایات فراوان در موردش داریم را شما از ابتکارات فلاسفه می دانید!! روایات فراوان دیگری چون: «الدینا مزرعة الآخره»؛ یا «انما هی اعمالکم ردت الیکم»؛ یا «اعمل ماشئت فانك ملاقيه»؛ و...

به جای انگ چسباندن جواب قانع کننده بدهید.

جواب هست اما گفتنش فایده ندارد چون آینه فهم شما صاف نیست هزار موج از هزار شبهه و بدفهمی دارد
خداوند به دادتان برسد
و بر محجوب بودنتان در حجاب ظلمانی تن و فریب دشمن رحم کند
خطرناک ترین انسانها کسانی اند که لطف الهی را نمی توانند درک کنند
یا هادی المضلین

دشمنی وجود ندارد جز آنچه شما برای خود ساخته‌اید.

دست از این خود برتر بینی بردارید. فکر می‌کنید همۀ دنیا در نادانی به سر می‌برند آن وقت شما با آی کیوی کم‌تر از حد متوسط دنیا آمده‌اید تا همه را از نادانی درآورید! هرر کس هم بفهمد که حرف‌های شما تو خالی است این فهمیدن را فریفته شدن می‌نامید و آن را با دشمنی توهمی نسبت می‌دهد. عجیب است که آرزوی هدایت هم دارید. گرفتارانی در ته چاه که افراد بیرون از چاه را گرفتار می‌پندارند.

الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور والذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون

ولی اهل ایمان خداست و آنها را از ظلمتها به نور خارج می سازد اما اولیاء اهل کفر طاغوت است که آنها را از نور (فطری) به ظلمت ( جهل و گناه) خارج می کند
آنها یاران آتش اند و در آن جاودانه بمانند

شما از مصادیق "اضلهم علی علم" هستید یعنی خداوند شما را با علم گمراه ساخته است یعنی چیزکی از دانش دارید و دلخوش به همانید و با همان نیز گمراه می شوید

و اما داستان آی کیو
تاریخ نشان داده ملت ایران هیچوقت از سایر ملتها پایینتر نبوده اند مگر زمانی که اجنبی پرستانی مثل شما بر آنها حاکم شده اند
شما در دشمنی با دین و اسلام چنان خودباخته شده اید که ملت خود را نیز تحقیر می کنید بلکه حاضرید برای خشنودی دشمن به ملت خود نیز خیانت کنید
ولی مهلت زیادی ندارید
اگر به حق بازنیایید روزی خواهد رسید که با مهری از کفر و نفاق در پیشانی رسوا خواهید شد


مشکل آن است که خالقِ جهنم، ما را می‌ترساند. اگر کس دیگری می‌ترساند و با همین لحن تهدیدآمیز هم بود مشکلی نداشتم. می‌گویند صدام در زندان‌هایش چرخ گوشت‌های بزرگی درست کرده بود برای چرخ کردن برخی زندانیان. حالا اگر صدام (یا یکی از دست نشانده‌هایش) بیاید بترساند که عاقبتان همین است نمی‌شود به حرفش گوش داد و این حرف او را نمی‌شود دلسوزانه دید و نمی‌شود او را دوست داشت بلکه اگر بگویند صدام صلاح ما را می‌خواهد؛ می‌خواهد در چرخ گوشت چرخ نشویم؛ باید به این حرف خندید.
اما اگر یکی از هم سلولی‌ها خبر دهد که چنین چیزی هست و مواظب چرخ گوشت باشید می‌شود این حرف را از روی دلسوزی دانست. خود صدام نمی‌تواتند دلسوز باشد.
خدایی (صدامی) که خودش جهنم (چرخ گوش) را ساخته از روی دلسوزی نمی‌ترساند یعنی من که نمی‌توانم چنین چیزی را هضم کنم. افکار فلاسۀ اسلامی را هم در بارۀ تکوینی بودن عذاب بگذارید. این‌ها توجیه کار خداست. یک آیه نداریم که به صراحت این برداشت را بشود از آن کرد. بله آیه‌هایی مثال می‌زنند که چندان صراحت ندارند که قابل اعتنا باشند.

آن توجیه فلاسفه‌ی مسلمان چندان هم بیراه نیست ... حضرت علی علیه‌السلام فرمودند که به کوچکی گناه نگاه نکنید بلکه به بزرگی کسی که در مقابل او عصیان و نافرمانی می‌کنید بنگرید ... زشتی خود این کار اگر توسط شخص فاعل درک شود خودش عذاب بزرگی خواهد بود، احساس کسی که به او نمک داده و او نمک‌دانش را شکسته، که جواب مهربانی را با دهن‌کجی داده، که جواب خیرخواهی را با عمداً صدمه زدن به خودش داده، که فکر می‌کرد او می‌خواهد این را به سختی و مشقت بیاندازد و هزار و یک قضاوت در موردش داشت و حالا فهمیده که هر چه می‌گفت برای خودش بوده و کاملاً حسن نیت داشته ... اینها احساس ذلت باطنی است، اینها منجر به تنفر از خود می‌شود تا آنجا که شخص خودش خودش را متهم کرده و شایسته‌ی عذاب ببیند ... عذابی که با سوء اختیار خودش فراهم شده است ... او مقصر را خودش می‌یابد نه آن کسی که خیرخواهش بوده است و او را به کارهای خوب دعوت می‌کرد که عاقبتش رستگاری و خلود در نعمات بوده است ... جهنم او کارهای زشت خودش هستند نه اینکه او یک گناه ساده کرده باشد و شکنجه شود در حدّ گوانتانامو ...

در هر صورت توجیه فلاسفه را که دیده‌اید، صرفنظر از اینکه در قرآن هست یا نیست شما چه مشکلی با آن دارید؟ حداقلش این است که یک احتمال است دیگر، در نتیجه نمی‌توان خیلی قطعی گفت که خدا آن چرخ گوشت را ساخته و بعد تهدید کرده که من خیرخواه شما هستم و نمی‌خواهم گرفتارش بشوید ... اگر قبول دارید که این احتمال اگر درست باشد مشکل شما را رفع می‌کند تا باقی تمرکز بحثمان را بگذاریم روی بررسی همین احتمال؟


شما که از محبت خدا حرف می‌زنید جز یک مشت متن مبهم تاریخی چیزی از خدا نمی‌دانید! آیا خدا را دیده‌اید یا با او حرف زنده‌اید! مسلما نه. آیا معجزه‌ای به شما نشان داده است؟ فکر نمی‌کنم. شما همان چیزهایی را دیده‌اید که من هم دیده‌ام. باید بگویم شما خدای معرفی شده را دوست ندارید بلکه خدایی که خودتان در ذهنتان ساخته‌اید و خیر مطلق و مهربان است و لبخند به لب دوست دارید. آن خدای ذهنیتان را با خدای قرآن مقایسه کنید ببینید آیا اشتباه نگرفته‌اید! این همان است!؟

بله خدا را دیده‌ام ... با او حرف زده‌ام ... ردّ پایش را خیلی از جاهای زندگی‌ام دیده‌ام ... حضورش را چشیده‌ام ... معجزاتش را بارها در زندگی‌ام دیده‌ام ... ولی وقتی می‌گویید که من همان چیزهایی را دیده‌ام که شما هم دیده‌اید فکر کنم به احتمال زیاد با شما موافق باشم، نه به این معنی که هیچ کداممان هیچ چیزی ندیده باشیم و یک مشت موهومات تاریخی را شنیده باشیم، بلکه به این معنا که شما هم دیده‌اید و تجربه کرده‌اید و فقط شک دارید که راست بوده‌اند یا توهم! خدایی که دیده‌اید و حضورش را چشیده‌اید و معجزاتش را تجربه کرده‌اید خدایی بوده که شما و خانواده و دوستان و آشنایان و غیرآشنایان و بلکه تمام جانوران و گیاهان و زمین و ماه و خورشید و مریخ و سایر سیاره‌ها و ستاره‌ها و کهکشان‌ها و غیره را ساخته است یا صرفاً یک توهم ذهنی است که ذهن خودتان خلقش نموده است ... بله خدای من همان خدای قرآن است، اصلاً قرآن را قبول دارم چون دانستم از طرف همان خداست، نشانه‌ی ان خداست ... این خدا دوست‌داشتنی است ... اگر به یادش بیفتید و به یاد کرم و جود و غفران و صبر و حلمش بیفتید نزدیک به غیرممکن می‌دانم که چشمانتان از محبتش نمناک نشود ...

1) ابلیس رنج دوزخ خدا را به رنج شکستن غرورش ترجیح داد(لابد شیطان گولش زد 8-|) در حالی که همه چیز را خیلی خوب می‌دانست چه خدایی خدا و چه رنج دوزخ را و خود خدا این وعده را به او داده بود نه مثل ما که کسی محو شده در تاریخ پیامی مبهم به ما رسانده باشد. آیا رنج دوزخ بیش‌تر است یا رنج تسلیم شدن در برابر تهدید؟

این اتفاق برای دومی هم افتاد ... وقتی مرگش فرا رسید در حال احتضار چیزهایی دید که برایش سنگین بود و ترسید و دستور داد حضرت علی علیه‌السلام را احضار کردند و پرسید که آیا هنوز می‌توانم توبه کنم؟ جواب شنید که بله! توبه‌ات اینطور است که مردم را جمع کنی و بگویی که حکومت از آن تو نبوده و غصبش کرده‌ای و آن را به صاحب اصلی‌اش بازگردانی و بگویی که آن‌ها را فریب می‌داده‌ای و امثال آن ... او هم می‌گوید که ترجیح می‌دهم که عذاب بشوم تا چنین چیزی را جلوی مردم بگویم ... اینها را گفت با آنکه در حال احتضار دیده بود که چه چیزی در انتظارش هست ... بله بزرگوار عذاب ذلت و حفت برای کسی که مملو از تکبر است از هر عذابی بالاتر است ... به زعم خودش او را به پوچی محض می‌رساند ...

2) آیا آنچه خدا دربارۀ جهنم می‌گوید واقعی است یا مانند ماجرای شهاب سنگ و تیر به شیاطین تمثیلی است؟ شاید ما منظور خدا را از جهنم نفهمیده باشیم. در این جا می‌گویید از عذابی احتمالی حذر کن. البته خوب است اما مگر تهدیدها در این دنیا کمند. کوچک‌ترینشان زلزله است و خانه‌های ناامن اکثر ما. هزاران تهدید در این دنیا برای ما مطرح شده است.اگر قرار باشد نگران تهدیدها باشیم که نمی‌توانیم به زندگیمان برسیم. برای آرامش باید بیش‌تر آن‌ها را نادیده بگیریم.

برخی ممکن است بگویند تمثیلی است ... مثل آن‌ها که می‌گویند این آتش مثل آتش دنیا نیست و فلان است و بهمان ... ولی کاری ندارم که تمثیل باشد یا نباشد، مهم این است که اگر حقیقت جهنم برای ما در دنیا قابل درک نباشد چون شبیه هیچ چیزی که تا بحال دیده‌ایم نمی‌باشد و خداوند از تمثیل استفاده کرده باشد باز هم این تمثیل نزدیک‌ترین تمثیلی بوده که می‌شد استفاده کرد و اگر ما در دنیا بخواهیم بدانیم که جهنم چقدر آزار دهنده است می‌توانیم یک لحظه دستمان را بگیریم روی شعله‌ی گاز که بفهمیم سوختن چه طعمی دارد ...
برادر، تهدید زلزله و امثال آن دو حالت دارند، یا می‌شود سعی کرد صدماتشان را کم کرد و یا نمی‌شود، اگر می‌شود که عقل حکم می‌کند برایش آماده شویم و اگر نمی‌شود هم که دیگر کاری نمی‌توان کرد و می‌گویند همین فرصت که داری را مغتنم بشمر، جواب شما که برای آرامش باید بیشتر تهدیدها را نادیده گرفت وقتی است که نتوان مانع بروز آن تهدیدها شد، حال آنکه در مورد تهدید جهنم می‌شود کاری کرد، راهش هم همان اطاعت و فرمان‌برداری از خداست ... این حکم عقل است که برای مقابله با خطراتی که در انتظارمان هست کاری کنیم، مگرنه که می‌گفتند بهترین و عاقلانه‌ترین کار را کبک می‌کند که سرش را می‌کند تو برف تا خیالش راحت شود ... این می‌شود مسکن که درد را فراموش کنیم به جای آنکه با علت آن که فلان بیماری است مقابله کرده باشیم، این مسکن روزی اثرش می‌رود ولی آن درد سر جایش هست و عاقبت به جهنم در خواهند افتاد آن‌هایی که تا پیش از آن منکر قیامت بودند ...

3) خدا خود گفته است هر کس را بخواهد هدایت می‌کند و هر کس را بخواهد عذاب می‌دهد. کاری به تفاسیر فیلسوف‌های اسلامی ندارم. مخاطب این سخنان اعراب بی سواد بودند و من لزومی نمی‌بینم برای فهمیدن این حرف بیش از اعراب بی سواد زمان پیامبر آی کیو به خرج دهم. داستان خیلی روشن است.

بله ... خدا هر که را بخواهد هدایت می‌کند و هر کسی را که بخواهد عذاب می‌کند ... حالا آیا دوست دارید بدانید که خدا چه کسی را می‌خواهد هدایت کند و چه کسی را می‌خواهد عذاب کند؟ ... در همان قرآن که به آن استناد می‌کنید گفته است که چه کسی در بهشت جای می‌گیرد و چه کسی در جهنم ... ولی پیش‌فرض شما این است که قرآن همین یک جمله را دارد و منظور از اینکه خداوند هر چه بخواهد می‌کند هم این است که نعوذبالله از شهواتش پیروی می‌کند، مثل کسی که می‌گویند چرا این کار را کردی و می‌گوید که چون دلم خواست! ... مگر خدا دل دارد؟ مگر شهوت دارد؟ معیار خواستن برای خدا چیست؟ خدا که خواهش‌های نفسانی ندارد ...

این سه مورد در این باره بود که امید ریاضی حاصل از عدم اطاعت را در برابر با رنج حاصل از اطاعت بسنجیم و ببینیم کدام ارجح است. پاسخ چندان روشن نیست.

پاسخ روشن است برادر ...

شایسته سخن هم نیستی چه رسد به هدایت. در جهنمت باش و بمیر

عرض سلام

شما و سایر دوستان جزو اعضایی هستید که معمولا افراد زیادی در سایت به شما نگاه می کنند.معمولا شما به دین و تعالیم آن اعتراضی نکرده اید و شبهه ای در سایت مطرح نکرده اید.چون افراد دیگر چنین تصور می کنند شما از نظر دینی اطلاعات بیشتری دارید و نیازی به طرح این اشکالات و شبهات دینی ندارید.
بنابراین اگر واقعا مثل یک فرد مومن و مذهبی هستید در جهت برخورد با افرادی که طبیعتا مشکلات وش بهاتی از دین دارند جانب احتیاط و ادب را رعایت کنید.
اگرچه فرض هم بگیریم مخاطب شما ادب رو رعایت نمی کند ایا این دلیل می شود که شما هم مقابله به مثل کنید؟
یا همواره با زبان خوش و بدون دعوا و تاثیر پذیری از حرف تند کسی جواب مخاطب رو بدهید؟
کدامیک بهتر است؟
آیا روش پیامبران چنین نبود؟

شما قرار است حکمت کسی را بفهمید، اما وقتی حکمتش را فهمیدید برای اطاعت لازم نیست حکمت تک تک فرامینش را بدانید، این همه مردم که به پزشک مراجعه می کنند آنچه برای اطاعت فهمیده اند و لازم است بفهمند، پزشک بودن این آقاست، دیگر لازم نیست حکمت تک تک رفتارها و معاینات، و حکمت تک تک این داروها را بدانند، عقل می گوید فهمیدی این آقا حکمتش در این عرصه بیش از توست، پس جایی که نمی فهمی هم اطاعت کن.

بر اثبات حکمت خدا دلیلی ندارم. که بر عکس علیه حکمت او شواهدی هست:
1) ارائه دین مبهم.
2) نفرستادن پیامبر جدید یا احیاکنندۀ دین پس از تخریب و متفرق شدن دین.
3) تدوین قوانین دینی خلاف حقوق بشر.
4) گزاره‌هایی خلاف علم در قرآن بدون کوچک‌ترین توضیح حتی توسط پیامبر و اخلاف.
5) معجزه نداشتن پیامبر اسلام (و یا با احتمال خیلی کم‌تر گم شدن اسناد معجزات در تاریخ).
6) اشکالاتی که در حیات انسان و حیوانات وجود دارد.
و...

حالا شما می‌گویید مبنا حکمت است اما چه قدر می‌خواهید پای مبنا بایستید؟ این همه شاهد علیه مبنا کافی نیست؟!
مثل این که مبنا این باشد که فلان شخص در اداره دزد نیست. اما بی اجازه چیزهایی را بردارد و بر نگرداند. مثلا
الف) تصاویری ضبط شده از او پیدا شود که دست در جیب همکارش کرده پول او را برداشته. شما فورا به مبنا بر می‌گردید که نه او دزد نیست حتما این کار او حکمتی داشته است. شاید همکارش با این پول می‌خواسته خلافی بکند و او با برداشتن این پولی مانع از خلافی شده است.
ب) می‌بینند او بدون اجازه دست در کیف ارباب رجوع می‌کند و شئی قیمتی را بر می‌دارد. شما فورا به مبنا بر می‌گردید که نه فلانی دزد نیست. حتما این کارش حکمتی داشت است که ما نمی‌دانیم چیست.
بس است بابا این همه شاهد علیه مبنا. کدام قاضی این طور قضاوت می‌کند که شما می‌کنید؟. مگر مبنا بی‌گناهی همه نیست؟ اگر قاضی برای هر کاری به مبنا بچسبد و این جور توجیه‌ها را بیاورد که دیگر کسی محکوم نمی‌شود.
خلاصه این که منظور دین از حکمت خدا چیست خود خدا می‌داند و برای ما این حکمت مستند نیست. در این بحث که چنین فرضی ندارم.

نکتۀ بعد در مورد «صدق» الهی است. ما دیدم که نه مهربانی خدا و نه حکمت خدا و نه علم خدا هیچ کدام با آنچه ما انتظار داریم جور نیست. شاید صدق خدا هم همین طور باشد. شاید او برای اطاعت گیری از مردم دروغ بگوید و خودش این دروغ را عین صدق بداند. ما چه می‌دانیم. چنان که یوسف را صدیق می‌نامد و یوسف صدیق در حالی که می‌داند برادرانش دزد نیستند آن‌ها را دزد خطاب می‌کند (ایتها العیر انکم لسارقون ..... سارقون خالی هم نه لسارقون). خدا این چنین یوسف دروغگویی را صدیق(بسیار راستگو) می‌نامند. حالا چرا باید به حرف‌های او(خدا) اعتماد کنیم؟ مگر در اسلام دروغ گفتن در جایی که مصلحت اقتضا می‌کند واجب نیست؟ چرا خدا باید مستثنی از این قاعده باشد؟ قاعده‌ای که ظاهرا خودش گذاشته است؟
(حالا نگویید این‌ها شبهاتی است که جمع شده است نه آقا همین الآن به ذهنم رسید و خیلی از چیزهای دیگر که می‌نویسم در لحظه به ذهنم می‌آیند از آمریکا و اسرائیل و اندیشکده‌های ضد اسلام آن‌ها(اگر چنین چیزی باشد) این را نگرفته‌ام!)

در نهایت این که به فرض حکمت خدا سر جایش باشد. باز هم دلیلی برای اطاعت از خدا نیست چرا که ممکن است اهداف خدا با اهداف ما یکی نباشد. ممکن است اهداف و برنامه‌ریزی‌های خدا طوری باشد که ما در نهایت در رنج باشیم. به ما چه ربطی دارد که خدا را در رسیدن به اهدافش یاری کنیم. ما اهداف خود را داریم و چه کسی گفته است مسیر ما با مسیر خدا یکی است؟ ممکن است ما به فرماندهی کمک کنیمز و در جنگ اسیر شویم ولی فرمانده پیروز شود. چرا باید به چنین فرماندهی کمک کرد؟

به او حق نمی دهند

من به او حق می‌دهم. هر کس حق نمی‌دهد نمی‌داند محدودۀ فکری کودک چیست و باید در عقل چنین کسی شک کرد.

می‌گویند خب عقلش کم است، نمی فهمد!

بله اگر خدا خواست می‌تواتند بگوید عقل من کم است و نمی‌فهمم. چون واقعا نمی‌فهمم.

همه سعی می کنند او را توجیه کنند.

خدا هم سعی کند مرا توجیه کند. تا به حال توجیه که نه ضد توجیه کرده است.

اما قطعا این کودکی کمی که بزرگتر شد و یا اگر درک بالاتری داشته باشد، کمی که احساساتش را کنترل کند و فکر کند ، می فهمد که این پزشک درس خوانده، چیزی را می داند که من نمی دانم، پس اطاعت از او لازم است، ولو آنکه دردناک باشد

من که کودکم. شما بفرمایید مرا بزرگ کنید! یعنی درک مرا بالاتر ببرید. headshot را به یاد دارید؟

همان کودک اگر بنشیند و اطاعت کند به جای توبیخ، تشویق خواهد شد.

اگر نشست و اطاعت کرد به والدینش اعتماد کرده است. والدینی که سال‌ها تلاش کرده‌اند تا اعتماد کودک را جلب کنند. آزمایش‌ها نشان داده‌اند که نوزاد به طور غریزی از ارتفاع می‌ترسد اما برخی نوزادان وقتی مادرشان به عبور از ارتفاع تشویقشان می‌کند، به مادر اعتماد می‌کنند چون این مادر قبلا اعتماد کودک را به دست آورده است.

اگر میخواهید خودتان را چون چنین کودی با خدا قیاس کنید، پس باید نتیجه آن را بپذیرید، که این ترس ناشی از جهل است، و حقانیتی در آن نیست.

شاید بار دهم است که در این جا تکرار می‌کنم و کسی نه نقد می‌کند نه استناد: هر کسی ناچار است بر اساس عقل خودش عمل کند. کاری جز این نمی‌تواند بکند. اگر هم از عقل دیگری استفاده می‌کنیم به خاطر این است که آن عقل ثانی به طریقی توسط عقل خودمان مورد تأیید قرار گرفته است. پس پیروی از عقل ثانی هم پیروی از عقل خودمان است. این پیروی هم تا زمانی معتبر است که عقل خودمان متحول نشده باشد.

در ثانی شما چرا ما را با کودک و خدا را با پزشک و آمپول مقایسه می‌کنید؟ من مقایسۀ بهتری دارم: ما حیوانات سیرکیم و خدا تربیت کنندۀ حیوانات با شلاق و تهدید و تشویق! او از ما اطاعت محض می‌خواهد و اگر اطاعت نکنیم عذابی دردناک در پی است. آیا چنین اطاعتی خواستنی است؟
این مقایسه منطبق‌تر است چون پزشک عذابش وحشیانه نیست و تشویق‌هایشان پیاپی نیست و زیاد هم اطاعت خواه نیست. اما تربیت کننده عذابش وحشیانه است و اطاعت خواه مطلق است و ما را به کاری وا می‌دارد که جز جنبۀ نمایش معنایی ندارد. چنان که خدا هم کارهای نمایشی می‌خواهد:
1) ایمان داشته باشید وگرنه عذابی دردناک در پی خواهد بود: آخر ایمان ما به چه درد تو می‌خورد? می‌خواهی ایمان داشته باشیم آسمان را تبدیل به مانیتور کن و سالی یک بار تعالیمات دین را آنجا نمایش بده همه ایمان می‌آوریم. یعنی چه یک نفر بدون معجزه نمایندۀ خدا شده است و خدا هم مدام تأکید می‌کند از این نماینده اطاعت کنید. نماینده کیست جز یک خبر رسان جزء؟! کجا یک پیک ساده را لایق اطاعت می‌دانند و این همه تأکید بر اطاعت از او می‌کنند؟
2) نماز بخوانید: نماز چه فایده‌ای دارد جز پیشانی پینه بسته و وقت تلف شده و بوی جوراب مسجد و دست‌هایی که با وضو بر پا کشیده شده‌اند و پس از آن شسته نشده اند و سر و صدای اذان و بی خوابی و این چیزها.
3) حج بگذارید: چه معنایی دارد مراسم اعراب مشرک تغییراتی کند و بر ما واجب شود و چه معنایی دارد این حرکات و اعمال و ثمرش چیست و مگر شیطان مادی است که سنگ بر او بزنیم! اصلا مگر دشمنی‌ای با شیطان داریم؟ فقط نباید به حرف‌هایش گوش کنیم. قرار نیست سنگسارش کنیم که! مگر زنای محصنه کرده!
و امثال این عملیاتی که تعالیم خدا را شبیه به تعالیم ترتیب کننده‌های سیرک می‌کند. بله تربیت کننده، حیوان مطیعتر را بیش‌تر دوست داردو بیش‌تر تشویقش می‌کند و کم‌تر عذابش می‌دهد و گاهی هم دستی بر سر و رویش می‌کشد و آن حیوان مطیع نیز ممکن است به تربیت کننده علاقمند شود. ولی آن حیوان یک احمق بیش‌تر نیست! حیات آزاد را رها کرده است و شده است مطیع و دوستدار یک تربیت کنندۀ زیاده خواه. و رضوان من التربیت کننده خیر!

خدای به نظر به ترتبیت‌کننده بیش از پزشک شبیه است. اما این‌ها مثالند و معلوم نیست چه برداشتی از خدا بهتر است.

نمی توانید بگویید خدایا من میدانستم تو حکیم تر از منی، اما چون حکمت کارهایت را نفهمیدم، اطاعت نکردم!

خدایا در درون پیامبری به نام عقل و انسانیت فرستادی و در بیرون پیامبری عرب. پیامبر درونم می‌گفت مهربانی در تساوی انسان‌هاست. پیامبر بیرونم می‌گفت مسلمانان بر کافران و آزده‌ها بر بردگان و مردان بر زنان ارجحند. پیامبر درونم مرا به دوری از خشونت و جنگ می‌خواند و پیامبر بیرونت فرمان جنگ می‌داد. پیامبر درونم مجازات و انتقام وحشیانه را بد و زشت می‌دانست و پیامبر بیرونم مجازات‌های سنگین داشت و قصاص و انتقام را حیات می‌دانست. پیامبر درونم مستقیم با من سخن می‌گفت و اخبار پیامبر بیرونم را اعرابی وحشی و بی سواد به من رساندند. من باید حرف کدام پیامبر گوش می‌دادم؟

مبنای ما خدایی عالم و حکیم لایتناهی است

این مبانی به عقل من با شواهد نمی‌خوانند.

ما هم اختلافی نداریم که اگر موجودی حکیم و عالم نباشد اطاعت از او لازم که هیچ، اصلا جایز نیست؛ پس چرا وقت یکدیگر را می گیریم؟

اختلافی نداریم. مشکل ما در تشیص و اعتبار مصداق‌هاست. شما از آنچه را من شواهدی علیه برخی مبانی می‌دانم عبور می‌کنید. اگر این شواهد را قبول کنید یا به شکلی قابل قبول رد کنید مشکل حل می‌شود.

برادر من این دو از زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند، مفهوم جمله خداوند مهربان است کاملا روشن است

من با شما در این مورد اختلاف دارم. از نظر من هر دو مورد مشابهند و با توجه به شواهد ناچاریم قبول کنیم مفهوم مهربانی خدا مشخص نیست.

فقط این رحمت حکیمانه است

دقیقاً. شما اسم مهربانی خدا را «مهربانی حکیمانه» بگذارید. مهربانی حکیمانه محبت مرا بر نمی‌انگیزد. من مهربانی خالی دوست دارم! مهربانی‌های حکیمانه ساخت چینند کیفیت ندارند! چنگی به دل نمی‌زنند.

شما شیعه و سنی را بگذارید کنار، خودتان بدون تعصب از این روایت چه می فهمید؟ در سند این روایت ثقلین که اختلافی بین شیعه و سنی نیست، شما که آی کیو خود را در سطح عرب مخاطب پیامبر(ص) پایین آوردید، شما از این کلام چه می فهمید:

من دو چیز گرانبها در میان شما بر جای می گذارم، این دو هرگز از هم جدا نمی شوند، کتاب خدا و عترت اهل بیتم، مادامی که به آنها تمسک جویید گمراه نخواهید شد.


می‌فهمم که دختر پیامبر که ازدواج کرد و زندگی جدایی داشت از خانۀ پیامبر. پس اهل بیت عایشه است و هشت همسر دیگر پیامبر(ص). آن‌ها هر چه گفتند گوش کنید! حالا شما می‌آیید می‌گویید نه فلان حرف را با بهمان حادثه که پشت سر هم می‌گذاریم در می‌یابیم اهل بیت حضرت علی است و 11 فرزندش. چه بگویم. در خود حدیث که اسمی نیاورده است. هر کس می‌تواند برداشتی داشته باشد. اساسا یک حرف دینی نیست که من خیالم راحت باشد منظورش یک چیز خاص است. همه مبهم و چند برداشتی.

إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في‏ بُطُونِهِمْ نارا

من که برای کاربر محی الدین توضیح دادم من این برداشت را قریب‌تر می‌بینم: می‌گویند «با این کار طناب دار را برای خود نخر». اما این تنها یک اصطاح در حد کلام است کسی قرار نیست طنابی را از جایی بخرد بلکه آنقدر مجازات دار برای آن کار قطعی و نزدیک است که آن کار و طناب دار را در کلام یکی می‌کنند و می‌گویند آن کار حقیقتش خریدن طناب دار است. این یک نکتۀ ادبی است چرا زیادی کلمات قرآن را literal در نظر می‌گیرید. منظور آیه این است که عذاب آتش برای خوردن مال یتیم آن قدر قطعی یا نزدیک است که خوردن مال یتیم فرقی ندارد با خوردن آتش! (فرقی ندارد با خریدن طناب دار!). حالا باز بگویید نه. حقیقت عمل آتش است و ایه به این نکتۀ عمین اشاره دارد. چه بگویم! شما برداشت‌های خود را قطعی می‌دانید.

إِيَّاكُمْ وَ الظُّلْمَ فَإِنَّ الظُّلْمَ‏ ظُلُمَاتٌ‏ يَوْمَ‏ الْقِيَامَة

این هم مثل آن.

الدینا مزرعة الآخره

این هم مثل دوتای قبلی. این‌ها را صنعت ادبی می‌بینم نه تبیین دقیق و علمی واقعیت.

راستی تبیین دقیق واقعیت را یک بار در ماجرای شهاب و شیاطین دیدید چرا عبرت نگرفتید که چه قدر توصیفات خدا و دین می‌توانند از واقعیت و تصور ما دور باشند.

انما هی اعمالکم ردت الیکم

این هم مثل قبلی‌هاست اما این آیه انگار صراحت بیش‌تری دارد و به سوی نظر شما متمایل‌تر است ولی راه دیگری برای اثبات صنعت ادبی بودن آن وجود دارد: آیه‌های قبل و بعد از آن. آیۀ اول همین سوره را ببینید:
و اتقوا النار التي اعدت للكافرين.
آتشی که آماده شده است! (نه آتشی که خود کافران آماده کرده‌اند).

و آیۀ پس از آن:
كلوا واشربوا هنيئا بما اسلفتم.

«بما اسلفتم» نه «ما اسلفتم». این «ب» خیلی مهم است که شاید در این آیه هم بوده و افتاده: ... هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏.

شاید در مدرسه قدیم‌ها کتک خورده باشید و یادتان باشد معلم وقتی شلاق می‌زدن می‌گفت «این درس نخوندنه». یعنی ضربۀ شلاق را درس نخواندن می‌دانست. خدا هم دقیقا همین حرف معلم را می‌زند: «هی اعمالکم ردت الیکم». این اعمال حبیث شماست!

نتیجه: صنعنت ادبی است. خیلی هم روشن است زیاد متن قرآن را literal نگیرید. خیلی خودمانی‌تر از این‌حرف‌هاست!

اعمل ماشئت فانك ملاقيه

ملاقات عمل در روز قیامت با برابر بودن آن با عذاب فرق دارد.

آقا چرا اصرار می‌کنید قرآن متن صریحی نیست. در این مواردی هم که مثال زدید برداشت بعیدتر را انتخاب کرده بودید.

امیدوارم یکی از این همه دلیل برای شما درست به نظر بیاید. تا به حال هر چه گفته‌ام از نظر شما ردیف غلط بود!‍ معمولا هم دقیقا و با دلیل رد نمی‌کنید. من خط به خط جملات شما را بررسی می‌کنم.

من این برداشت را قریب‌تر می‌بینم: می‌گویند «با این کار طناب دار را برای خود نخر

این هم مثل آن

این هم مثل دوتای قبلی. این‌ها را صنعت ادبی می‌بینم نه تبیین دقیق و علمی واقعیت

انگار صراحت بیش‌تری دارد و به سوی نظر شما متمایل‌تر است ولی راه دیگری برای اثبات صنعت ادبی بودن آن وجود دارد

صنعنت ادبی است. خیلی هم روشن است زیاد متن قرآن را literal نگیرید.

معلم وقتی شلاق می‌زدن می‌گفت «این درس نخوندنه

برادر عزیز من، بدون دلیل که نمی شود آیات وروایات را توجیه کرد، منطقی نیست، تأویل بلادلیل است، بله اگر معنای ظاهری آن مشلکی داشت، مثلا با عقل صریح، یا سایر آیات و روایات روشن تعارض داشت خب اینجا معلوم می شود که مراد آیه این ظاهرش نیست، اما جایی که نه تنها مشکلی نیست بلکه عقل و سایر آیات و روایات هم موید آن است که نمیشود ظهور آیه را تمثیلی دانسته و آن را صنعت ادبی بدانیم.

این مبانی به عقل من با شواهد نمی‌خوانند.

بیش از این گفتگو را مفید نمی دانم، چون نقطه مشترکی در خصوص مبانی نداریم، شما قبلا به صورت ظاهری می پذیرفتید و در مقام عمل ملتزم نمیشدید، اما الان که متوجه شدید چنین رفتاری شدنی نیست، آشکارا مبانی را منکر می شوید، برگردید در خصوص مبانی هرگونه که صلاح می دانید تحقیق کنید، و موضعتان را در خصوص این مبانی اتخاذ کنید؛ چون این مبحث مبتنی بر آن مبانی است، یعنی ما هم تا آن مبانی(وجود و حکمت خداوند) را اثبات نکنیم، هرگز سراغ اعتماد و اطاعت نمی رویم، اصلا نشدنی است.


بر اثبات حکمت خدا دلیلی ندارم. که بر عکس علیه حکمت او شواهدی هست:

پاسخ به این شواهدی که برای رد حکمت خداوند مطرح فرموده اید به موضوعی که ایجاد کرده اید ارتباطی ندارند، هر تاپیکی قلمرو خاص خودش را دارد، این تاپیک را شما در خصوص اعتماد به وعده های خدای اسلام باز نموده اید، اما اگر می خواهید در خصوص خدای اسلام، یا برخی اوصافش چون حکمت او سوالاتی را مطرح نمایید یا در این خصوص بحث کنید باید در تاپیک مستقل دیگری این هدف را دنبال کنید.

بحث بیش از این مقدار را در خصوص مسائل روبنایی مفید نمی دانم، آنچه در این خصوص باید عرض میشد به نظرم گفته شده است، لذا شما را به تفکری دوباره روی مباحث مطرح شده دعوت کرده و و نتیجه گیری را بر عهده خوانندگان می گذارم.

ضمن اینکه از مشارکت حضرتعالی در بحث صمیمانه متشکرم.@};-

آیه را تمثیلی دانسته و آن را صنعت ادبی بدانیم.

تمثیلی نیست. من فقط گفتم متن قرآن را literal نباید دید (یعنی کلمه به کلمه و این که این کلمه دقیقا چه معنایی در لغت‌نامه دارد بی توجه به جایگاهش در جمله). یعنی دلیلی بر این کار نیست. متن برنامۀ کامپیوتری یا متن قانون که نیست کلمه به کلمه تأویل شود. شما ببنید این آیه را اگر یک آدم عادی می‌گفت منظورش چه بود. منظور قرآن هم همین است. مثال‌هایی که زدم به همین خاطر بود. متن قرآن پر از احساس و حس مکالمه است. متن نوشته شده نیست. متن گفته شده است. این مهم است. چه دلیلی هست که به کلمات قرآن گیر بدهیم. اگر این حس مکالمه و احساس پشت آیات را نبینید به بی راهه رفته‌اید. متن هست احساس هم هست موقعیت هم هست. این جمله در هنگام صلح گفته شده است. پرا از آرامش است. آن جمله در شرایط جنگ است. پر از خشم و سختگیری و تعجیل است. قرآن حس دارد اگر متن را بدون احساس پشتش معنی کنید چیزهای ارزشمندی را از دست داده‌اید و چه بسا معانی را درگرگونه دریابید.
هر چند بعید نیست عده‌ای قرآن را دست آویزی برای اثبات تئوری‌های خود بدانند و این‌ها را بدانند باز تأویل‌های نامتعارف کنند.

شما قبلا به صورت ظاهری می پذیرفتید و در مقام عمل ملتزم نمیشدید، اما الان که متوجه شدید چنین رفتاری شدنی نیست

قبلا هم همین طور بود. من گفتم به آنچه منظور خدا از مهربانی و حکمت و دیگر صفات است معتقد می‌شویم. و چه کسی می‌داند منظور خدا چیست! اما آنچه من به عنوان یک انسان از حکمت میفهمم با برخی چیزها جور نیست. تقصیر من هم نیست. من دلم می‌خواست جور باشد و اما نیست. فقط می‌توانم مثل شما یک جورهایی با لایی کشیدن و قانون شکنی آن‌ها را توجیه کنم. توجیهم هم این است که منظور خدا و دین از این صفات با منظور ما متفاوت است.

بیش از این گفتگو را مفید نمی دانم، چون نقطه مشترکی در خصوص مبانی نداریم

من هم حس می‌کنم گره کار به یکی دوتا از مبانی مثل رحمت و حکمت بر می‌گردد. خوب بود شما بگویید دقیقا چرا این‌ها را با معنای انسانیشان معتبر می‌دانید و شواهدی را که علیهشان ذکر کردم نقد می‌کردید.

این تاپیک را شما در خصوص اعتماد به وعده های خدای اسلام باز نموده اید،

من کی در پست اول از اعتماد سخن گفته‌ام! اصلا در این باره که این وعده‌ها و وعیدها واقعیند یا نه سؤالی نبود. هر چند در یک بحثی کمی وادرش شدم و گفتم شاید این‌ها هم مثل ماجرای شهاب و شیطان معنایی دیگر جز آنچه می‌فهمیم داشته باشند یا صدق خدا در مورد آن‌ها معنای دیگری داشته باشد. سوال این بود که آیا با وجود این شکل از دعوت به اطاعت که به نظر چندان محترمانه نمی‌آید، مطابق انسانیت، باید اطاعت کرد یا نه؟ جواب هم چنان که گفتید در مبانی نهفته است از جمله رحمت و حکمت خدا و نیز در اهداف خدا اگر هدفمند باشد.

ضمن اینکه از مشارکت حضرتعالی در بحث صمیمانه متشکرم.

ممنون.

در نتیجه نمی‌توان خیلی قطعی گفت که خدا آن چرخ گوشت را ساخته و بعد تهدید کرده که من خیرخواه شما هستم و نمی‌خواهم گرفتارش بشوید

در چرخ گوشت ساختنش که شکی نیست. حالا چه تکوینی چه قراردادی. چه فرقی دارد! مگر آن که بگویید خدای دیگری جهنم را افرید! در این صورت مشکل تا حدی حل می‌شود نه کامل. نه کاملش هم به خاطر این که بالاخره همین خداست که این دنیا را تمام می‌کند و راه رسیدن عذاب‌های تکوینی به ما را باز.

با شما موافق باشم، نه به این معنی که هیچ کداممان هیچ چیزی ندیده باشیم و یک مشت موهومات تاریخی را شنیده باشیم، بلکه به این معنا که شما هم دیده‌اید و تجربه کرده‌اید و فقط شک دارید که راست بوده‌اند یا توهم!

بله این طوری من هم دیده‌ام و شک دارم که شانس بودند یا خدا. و یا اگر خدا بودند دلیلی ندارم خدای قرآن بوده باشد یا چیز دیگر. شاید بر و بچه‌های شیطان بودند! کسی چه می‌داند.

خدایی که دیده‌اید و حضورش را چشیده‌اید و معجزاتش را تجربه کرده‌اید خدایی بوده که شما و خانواده و دوستان و آشنایان و غیرآشنایان و بلکه تمام جانوران و گیاهان و زمین و ماه و خورشید و مریخ و سایر سیاره‌ها و ستاره‌ها و کهکشان‌ها و غیره را ساخته است یا صرفاً یک توهم ذهنی است که ذهن خودتان خلقش نموده است ... بله خدای من همان خدای قرآن است، اصلاً قرآن را قبول دارم چون دانستم از طرف همان خداست، نشانه‌ی ان خداست ... این خدا دوست‌داشتنی است ... اگر به یادش بیفتید و به یاد کرم و جود و غفران و صبر و حلمش بیفتید نزدیک به غیرممکن می‌دانم که چشمانتان از محبتش نمناک نشود ...

نگاهتان عرفانی وادبی است. شاید ریسیوری دارید که من ندارم.

این اتفاق برای دومی هم افتاد ... وقتی مرگش فرا رسید در حال احتضار چیزهایی دید که برایش سنگین بود و ترسید و دستور داد حضرت علی علیه‌السلام را احضار کردند و پرسید که آیا هنوز می‌توانم توبه کنم؟ جواب شنید که بله! توبه‌ات اینطور است که مردم را جمع کنی و بگویی که حکومت از آن تو نبوده و غصبش کرده‌ای و آن را به صاحب اصلی‌اش بازگردانی و بگویی که آن‌ها را فریب می‌داده‌ای و امثال آن ... او هم می‌گوید که ترجیح می‌دهم که عذاب بشوم تا چنین چیزی را جلوی مردم بگویم

به صحت این روایت به شدت شک دارم.

مگر خدا دل دارد؟ مگر شهوت دارد؟

با مرور آیات قرآن متوجه می‌شوید گویند حالات روانی متغیری داشته است: مهربان خشمگین منطقی.. کاملا این‌ها از متن آیات واضح است.

چرا برادر جور است ... اگر دین را طوری به شما معرفی کرده‌اند که جور در نمی‌آید آن‌ها اشتباه کرده‌اند ... دین به عقل عرضه شده است و این نازل‌ترین مرتبه‌ی استفاده‌ی از عقل است، پایین‌ترین مرتبه‌ی عاقبت‌اندیشی، پایین‌ترین مرتبه‌ی حقیقت‌طلبی ... در زمانی که نه می‌توان از حرکت باز ایستاد و نه می‌توان با دید باز راه درست را انتخاب کرد همین است که احتیاط کنیم، خدایی که انتظار دیگری از بنده‌اش داشته باشد و بگوید بدو وقتی بنده‌اش بیمار است و نای راه رفتن را هم ندارد در عدالتش تردید وارد می‌شود (مگر با تبصره‌هایی که صورت بحث را تغییر خواهند داد) ...

هر چه فکر می‌کنم می‌بینم دفع خطر احتمالی با متن دین جور نیست. اگر کسی احتمال بدهد که جهنم هست و به همین خاطر بخواهد مطیع خدا شود این با دین اسلام، لااقل فرقۀ شیعۀ آن، لااقل با فتوای امام خمینی، در تضاد است و در نتیجه خطر احتمالی حتی اگر واقعی باشد از آن فرد دور نمی‌شود. چرا؟ برای این که کسی که به قیامت شک دارد خدا را حتی اگر قبول داشته باشد دروغگو می‌داند، و این باعث نقص اسلام است و لذا بنابر فتوای امام کافر است و کافر نجس است. پس آن شخص شرعا نجس است و لذا نمازش باطل است و هر که نمازش باطل باشد، نمازش مقبول نیست و آنکه نماز مقبول نباشد هیچ عملی از او مقبول نیست و لذا جای او جهنم است. علاوه بر این، عذابی اعدت للکافرین. نیز آن فرد نجس است و بین مسلمانان جایی ندارد.
به همین سبب است که دفع خطر احتمالی ناممکن است. پس این که می‌گویند چون جهنم خطر احتمالی است و دفع ضرر احتمالی عقلا لازم است، پس باید از خدا اطاعت کرد حرف باطلی است. چون خطر احتمالی قابل دفع نیست. پس برای چه مطیع و مسلمان شود؟! چه اصلا نمی‌تواند مسلمان شود.
بنابراین اگر کسی احتمال می‌دهد که خدا و جهنم هستند محمد پیامبر خداست و از تهدیدهایش می‌ترسد بهتر است این تهدید را نادیده بگیرد تا زمانی که یقین به صحت ا‌ین‌ها به هر طریقی حاصل شود. آن گاه است که می‌تواند مسلمان شود و دفع شر کند. هر چند لازم است برای تحصیل یقین بکوشد اما تا حاصل نشده است کاری از دستش بر نمی‌آید. لذا اگر کسی تلاشش را کرد و یقینی حاصل نشد تنها راه و بهترین راه بی خیالی است.

عرض سلام

شما و سایر دوستان جزو اعضایی هستید که معمولا افراد زیادی در سایت به شما نگاه می کنند.معمولا شما به دین و تعالیم آن اعتراضی نکرده اید و شبهه ای در سایت مطرح نکرده اید.چون افراد دیگر چنین تصور می کنند شما از نظر دینی اطلاعات بیشتری دارید و نیازی به طرح این اشکالات و شبهات دینی ندارید.
بنابراین اگر واقعا مثل یک فرد مومن و مذهبی هستید در جهت برخورد با افرادی که طبیعتا مشکلات وش بهاتی از دین دارند جانب احتیاط و ادب را رعایت کنید.
اگرچه فرض هم بگیریم مخاطب شما ادب رو رعایت نمی کند ایا این دلیل می شود که شما هم مقابله به مثل کنید؟
یا همواره با زبان خوش و بدون دعوا و تاثیر پذیری از حرف تند کسی جواب مخاطب رو بدهید؟
کدامیک بهتر است؟
آیا روش پیامبران چنین نبود؟
سلام
با تشکر از تذکری که دادید
بنده شش سال سابقه حضور در اسک دین را دارم
با همه روحیات و نوع برخوردها آشنایی دارم
جناب ایران سی پلاس در این تاپیک هدفش چیزی جز بهانه درست کردن از سخن دیگران برای ناسزا گفتن به خدا و پیغمبر و امام و رهبر ندارد
ما هم گفتیم در همان فضای آلوده شیطانی و جهنمی بماند
"قل موتوا بغیظکم"
این یک بیان قرآنی است
برخوردهای تند اختصاص به فضای فیزیکی ندارد
وقتی کسی با ناسزا به ارزشهای تو با تو سخن می گوید تو هم در حدی و با بیان دینی خود می توانی مقابله به مثل کنی
یا علیم


هر چه فکر می‌کنم می‌بینم دفع خطر احتمالی با متن دین جور نیست. اگر کسی احتمال بدهد که جهنم هست و به همین خاطر بخواهد مطیع خدا شود این با دین اسلام، لااقل فرقۀ شیعۀ آن، لااقل با فتوای امام خمینی، در تضاد است و در نتیجه خطر احتمالی حتی اگر واقعی باشد از آن فرد دور نمی‌شود. چرا؟ برای این که کسی که به قیامت شک دارد خدا را حتی اگر قبول داشته باشد دروغگو می‌داند، و این باعث نقص اسلام است و لذا بنابر فتوای امام کافر است و کافر نجس است. پس آن شخص شرعا نجس است و لذا نمازش باطل است و هر که نمازش باطل باشد، نمازش مقبول نیست و آنکه نماز مقبول نباشد هیچ عملی از او مقبول نیست و لذا جای او جهنم است. علاوه بر این، عذابی اعدت للکافرین. نیز آن فرد نجس است و بین مسلمانان جایی ندارد.
به همین سبب است که دفع خطر احتمالی ناممکن است. پس این که می‌گویند چون جهنم خطر احتمالی است و دفع ضرر احتمالی عقلا لازم است، پس باید از خدا اطاعت کرد حرف باطلی است. چون خطر احتمالی قابل دفع نیست. پس برای چه مطیع و مسلمان شود؟! چه اصلا نمی‌تواند مسلمان شود.
بنابراین اگر کسی احتمال می‌دهد که خدا و جهنم هستند محمد پیامبر خداست و از تهدیدهایش می‌ترسد بهتر است این تهدید را نادیده بگیرد تا زمانی که یقین به صحت ا‌ین‌ها به هر طریقی حاصل شود. آن گاه است که می‌تواند مسلمان شود و دفع شر کند. هر چند لازم است برای تحصیل یقین بکوشد اما تا حاصل نشده است کاری از دستش بر نمی‌آید. لذا اگر کسی تلاشش را کرد و یقینی حاصل نشد تنها راه و بهترین راه بی خیالی است.

دفع خطر احتمالی تنها لزوم عقلی تحقیق را نتیجه میدهد.نه ایمان را.
در کتب اعتقادی نیز همین را میگویند.
اگر کسی به شما میگوید با این قاعده ایمان بیاور اشتباه میکند
فکر میکنم قصد شما این است که بگویید این قاعده برای ایمان اوردن نیست و به نظرم استدلال شما درست است

متن برنامۀ کامپیوتری یا متن قانون که نیست کلمه به کلمه تأویل شود. شما ببنید این آیه را اگر یک آدم عادی می‌گفت منظورش چه بود. منظور قرآن هم همین است. مثال‌هایی که زدم به همین خاطر بود. متن قرآن پر از احساس و حس مکالمه است. متن نوشته شده نیست. متن گفته شده است. این مهم است. چه دلیلی هست که به کلمات قرآن گیر بدهیم. اگر این حس مکالمه و احساس پشت آیات را نبینید به بی راهه رفته‌اید. متن هست احساس هم هست موقعیت هم هست. این جمله در هنگام صلح گفته شده است. پرا از آرامش است. آن جمله در شرایط جنگ است. پر از خشم و سختگیری و تعجیل است. قرآن حس دارد اگر متن را بدون احساس پشتش معنی کنید چیزهای ارزشمندی را از دست داده‌اید و چه بسا معانی را درگرگونه دریابید.

این کلام شما هم یک مبناست، موجود هر چقدر حکیم تر باشد، متن او هم دقیق تر است، هر کلامی، و انتخاب هر کلمه ای به جای خود است، حتی دقیق تر از محاسبات کامپیوتری، که این از حکیم مطلق صادر شده، و آن از سیتمی که هر چه برایش تعریف کرده اند ارائه می دهد.
خدایی که حکمتش بی انتها باشد علاوه بر نوع جملات و انتخاب نوع کلمات، حتی میتوان روی آوردن یا نیاوردن «ال»، و مانند آن نیز حساب باز کرد.

این کلام شما هم یک مبناست، موجود هر چقدر حکیم تر باشد، متن او هم دقیق تر است، هر کلامی، و انتخاب هر کلمه ای به جای خود است، حتی دقیق تر از محاسبات کامپیوتری، که این از حکیم مطلق صادر شده، و آن از سیتمی که هر چه برایش تعریف کرده اند ارائه می دهد.
خدایی که حکمتش بی انتها باشد علاوه بر نوع جملات و انتخاب نوع کلمات، حتی میتوان روی آوردن یا نیاوردن «ال»، و مانند آن نیز حساب باز کرد.

اگر کسی زیاد درگیر مهندسی کلمات شود و فراموش کند که قرآن یک متن گفتاری است علاوه بر از دستان احساس پشت جملات و تغییر معنانی ممکن مانند رشاد خلیفه در مسیر اعجاز عددی قرآن پیش برود و در نهایت مانند او ادعای پیامبری کند! در حالی که امروزه اعجاز عددی دیگر مطرح نیست و بسیاری گفته‌اند این کار به بیراهه رفتن است. درست است که کلام خدا می‌دانیم اما کلام خدا برای بشر است. احساس جملات مهم است. شاید مهم‌تر از کلمات. و اگر بر مهندسی شدن کلمات اعتقاد داشته باشیم چه بسا این کلمات برای انتقال دقیق‌تر احساس مهندسی شده باشند نه برای انتقال دقیق‌تر اطلاعت ریز.


در چرخ گوشت ساختنش که شکی نیست. حالا چه تکوینی چه قراردادی. چه فرقی دارد! مگر آن که بگویید خدای دیگری جهنم را افرید! در این صورت مشکل تا حدی حل می‌شود نه کامل. نه کاملش هم به خاطر این که بالاخره همین خداست که این دنیا را تمام می‌کند و راه رسیدن عذاب‌های تکوینی به ما را باز.

بله خدا ساخته است، در اصل انسان ساخته است در مجرای امکانی که خدا برایش قرار داده است ... اگر انسان اصرار کرد که من این چرخ گوشت را می‌خواهم و هر چه به او گفته شد که خوب نیست و برو به جای آن یک کار بهتری بکن و او گوش نداد دیگر انتظار دارید خدا برایش چه کار بکند؟ به زور منعش کند؟ اگر قرار باشد همه جبری بروند بهشت دیگر عقل چرا به انسان داد؟ ... بله خدا انسان را طوری خلق کرده است که خودش مالک عاقبتش باشد، خواست آن را آباد کند و اگر هم اصرار داشت که ویرانش کند هم بتواند ...
بله این طوری من هم دیده‌ام و شک دارم که شانس بودند یا خدا. و یا اگر خدا بودند دلیلی ندارم خدای قرآن بوده باشد یا چیز دیگر. شاید بر و بچه‌های شیطان بودند! کسی چه می‌داند.

جسارتاً فکر کنم اگر تمام همّ و غمّتان را بگذارید که صحت و سقم آن تجربیات را بررسی کنید ارزشش را دارد ... خدا را بیابید و دیگر باقی مسائلتان را با خودش حل بکنید ...
نگاهتان عرفانی وادبی است. شاید ریسیوری دارید که من ندارم.

رسیور آن را دارید ولی به سیگنال‌هایی که می‌گیرید اعتمادی ندارید و نمی‌توانید فرق میان سیگنال حاوی اطلاعات حقیقی از نویزهای توهم و خطورات نفسانی را از هم تشخیص دهید، نظر شخصی‌ام این است که سرمایه‌گذاری‌اتان را سر ساختن فیلتر مناسب بگذارید که سیگنال‌های مطلوب را از نویز تفکیک کند ...
با مرور آیات قرآن متوجه می‌شوید گویند حالات روانی متغیری داشته است: مهربان خشمگین منطقی.. کاملا این‌ها از متن آیات واضح است.

یک نفر می‌گفت خدا را به این دلیل حکیم می‌گویند که اگر دریچه‌ی رحمتش را باز کند از دریچه‌ی عذابش غافل نمی‌شود و برعکس ... حکیم بودن خدا فقط به این معنا نیست ولی این هم یک بخش از حکیم بودن خداست ... خداوند در آن واحد هم رئوف‌بالعباد و غفار و سریع‌الرضا و رحمان و رحیم است و هم منتقم قهار و شدید الحساب ... مؤمنین هم قرار است همینطور باشند، در آن واحد باید اشدّاء علی الکفار باشند و رحماء بین انفسهم ... اگر می‌بینید یک نفر وقتی سر یک موضوع عصبانی شد دیگر خودی و ناخودی را به رگبار خشم خودش می‌بندد این درست نیست، در اسلام یک نفر که به اندازه‌ی کافی پخته شود باید بتواند در اوج غم و اندوه وقتی با خانواده یا دوستانش یا مؤمنین روبرو می‌شود لبخند بزند و در اوج خوشحالی اگر به دشمنان دین خدا رسید (با رعایت جوانب و شرایط) عبوس گردد و بر ایشان شدید باشد ... خداوند هم حق با شماست حالات متغیری دارد، ولی آن متغیر بودن بخاطر اختلاف در موضوع است و نه اختلاف در احوالات باطنی خدا ... خداوند سنت‌هایش نه تحویلی دارند و نه تبدیلی تا چه برسد به اینکه اگر نعوذبالله چیزی به اسم حالات باطنی داشت آن‌ها متغیر باشند ... ولی وقتی مخاطب خدا عوض شود برخورد خدا با او هم عوض می‌شود، این بخاطر تغییر در مخاطب اوست نه در خود خدا ... برعکس معمول ما که خودمان تغییر می‌کنیم و شرایط بر ما چیره می‌شوند ... می‌بینید که ظاهر یک آیه را می‌توان با نگاه‌های متفاوتی که نسبت به خدا و خلقت خدا داریم به دو نحو کاملاً متفاوت تفسیر کنیم و توضیح بدهیم ...
هر چه فکر می‌کنم می‌بینم دفع خطر احتمالی با متن دین جور نیست. اگر کسی احتمال بدهد که جهنم هست و به همین خاطر بخواهد مطیع خدا شود این با دین اسلام، لااقل فرقۀ شیعۀ آن، لااقل با فتوای امام خمینی، در تضاد است و در نتیجه خطر احتمالی حتی اگر واقعی باشد از آن فرد دور نمی‌شود. چرا؟ برای این که کسی که به قیامت شک دارد خدا را حتی اگر قبول داشته باشد دروغگو می‌داند، و این باعث نقص اسلام است و لذا بنابر فتوای امام کافر است و کافر نجس است. پس آن شخص شرعا نجس است و لذا نمازش باطل است و هر که نمازش باطل باشد، نمازش مقبول نیست و آنکه نماز مقبول نباشد هیچ عملی از او مقبول نیست و لذا جای او جهنم است. علاوه بر این، عذابی اعدت للکافرین. نیز آن فرد نجس است و بین مسلمانان جایی ندارد.
به همین سبب است که دفع خطر احتمالی ناممکن است. پس این که می‌گویند چون جهنم خطر احتمالی است و دفع ضرر احتمالی عقلا لازم است، پس باید از خدا اطاعت کرد حرف باطلی است. چون خطر احتمالی قابل دفع نیست. پس برای چه مطیع و مسلمان شود؟! چه اصلا نمی‌تواند مسلمان شود.
بنابراین اگر کسی احتمال می‌دهد که خدا و جهنم هستند محمد پیامبر خداست و از تهدیدهایش می‌ترسد بهتر است این تهدید را نادیده بگیرد تا زمانی که یقین به صحت ا‌ین‌ها به هر طریقی حاصل شود. آن گاه است که می‌تواند مسلمان شود و دفع شر کند. هر چند لازم است برای تحصیل یقین بکوشد اما تا حاصل نشده است کاری از دستش بر نمی‌آید. لذا اگر کسی تلاشش را کرد و یقینی حاصل نشد تنها راه و بهترین راه بی خیالی است.

نه برادر، این راه شما که معلوم است راه خوبی نیست، اگر ۷۰ سال هم آرام زندگی‌اتان را کنید بعدش چی؟ اگر در پس آن جهنم ابدی بود چی؟ اگر بگویید خدایا رحم کن با آنکه در دنیا به خودتان هیچ تکانی ندادید آیا به نظر خودتان کوتاهی نکرده‌اید؟ ... انصافاً راه شما راه درست است؟ ... راه بهتر این است که تحقیق کنید که این خطر چقدر واقعی است و در طول مسیر تحقیق هم احتیاط کنید ... الآن اگر به حقیقت نرسیدید ولی حقیقت داشت و آن طرف گفتند چرا ایمان نیاوردی چیزی برای گفتن دارید و راحت‌تر می‌توانید به رحمت خدا امیدوار باشید، خدایی که دنبال بهانه برای رحم کردن به بندگانش باشد محال است عذر شما را نپذیرد و به جهنمتان بیاندازد، این خدا را حتی اگر نیت کنید که حقیقت‌طلب باشید و سعی کنید تسلیم حقیقت باشید آنطور که آن را می‌شناسید شما را موحد محشور می‌گرداند ... آن مباحثی که فرمودید اگر کسی به خدا باور داشته باشد ولی به قیامت شک داشته باشد کافر و نجس است یک بحث دیگری است که نباید با بحث اینجای ما خلط شود، کافر کسی است که حقیقت را بداند و به آن پشت کند مانند چیزی که خودآگاهانه زیر زمین دفنش کنند ... اگرچه بسیاری از تردیدها از بعد از حصول علم و پشت کردن به حقیقت دانسته شده پیش می‌آید ولی همه‌ی تردیدها هم از آن نوع نیست و آن چنان نتیجه‌ی خودآگاهی نیست (مثل تردیدگرایی که امروز در مدارس و دانشگاه‌های خودمان به بچه‌ها یاد می‌دهند که هیچ گزاره‌ای را قطعی ندانند و مدام اشکال کنند و سعی کنند زیر سؤال ببرند و امثال آن)، بخصوص در مورد کسی که در دل شک‌ها و تردیدها گرفتار شده است اگر تصمیم بگیرد به دنبال حقیقت بگردد تا تسلیم آن باشد، حال حقیقت هر چه که باشد، چنین کسی حتی اگر از تردیدها بیرون نیاید و به حقیقت نرسد هم رستگار است ان شاء الله ... الأعمال بالنیات ... این مسأله واضح است ...

خداوند هر چه حکیم تر باشد دقیق تر ابراز معنا میکند.
اما این دقیق تر بودن لزوما به معنای دقت در انتقال داده و حکمت نیست بلکه میتواند به قصد زیبایی و تاثیر کلام باشد.

از سوی خداوند به خاطر دقیق تر کردن کلام، سطوح اولیه ی دقت را قربانی نمیکند.

یعنی سطوح معانی با هم همخوانی دارد.

این طور نیست که بگوییم به خاطر دقیق تر کردن معانی، بلاغت کلام در رساندن معنا به اعراب دچار خدشه شده باشد...

لذا اعراب میتوانند کلام خدا را در سطح عام بفهمند و در عین حال دقت کلام سر جای خودش محفوظ است.

اگر کسی زیاد درگیر مهندسی کلمات شود و فراموش کند که قرآن یک متن گفتاری است علاوه بر از دستان احساس پشت جملات و تغییر معنانی ممکن مانند رشاد خلیفه در مسیر اعجاز عددی قرآن پیش برود و در نهایت مانند او ادعای پیامبری کند! در حالی که امروزه اعجاز عددی دیگر مطرح نیست و بسیاری گفته‌اند این کار به بیراهه رفتن است. درست است که کلام خدا می‌دانیم اما کلام خدا برای بشر است. احساس جملات مهم است. شاید مهم‌تر از کلمات. و اگر بر مهندسی شدن کلمات اعتقاد داشته باشیم چه بسا این کلمات برای انتقال دقیق‌تر احساس مهندسی شده باشند نه برای انتقال دقیق‌تر اطلاعت ریز.

عرض کردم صحبت از این مبانی ربطی به موضوع تاپیک ندارد، شما باید این مبانی را ابتدا درست کنید.
خلاصه و جان مطالب بنده در منش اعتقادی شما این است که شما باید اعتقاداتتان را از بالا به پایین درست کنید، نه از پایین به بالا، مثلا برای تشخیص یک پزشک دو راه دارد:

الف) در مورد پزشک بودن او تحقیق کنید، و وقتی برای شما اثبات شد، دستورهای او را اطاعت کرده و آنها را حکیمانه و مطابق علم پزشکی بدانید.
ب) تک تک دستورهای او را ببینید و تحقیق کنید که آیا مطابق علم پزشکی هست یا خیر، و سپس پزشک بودن او را تأیید کنید.

طبیعی است که برای مسیر دوم شما به علمی مشابه علم همان پزشک نیاز خواهید داشت، لذا این روش اگر برای شناخت یک انسان باشد بسیار دشوار، و اگر برای شناخت خداوند باشد نشدنی است.

شما در خصوص خداوند مسیر دوم را برگزیده اید، در حالی که باید مسیر اول را برمیگزیدید.
لذا بحث ما حقیقتا بی فایده خواهد بود، شما باید مبانی را در تاپیک های دیگری دنبال کنید، وقتی پذیرفتید دیگر در پذیرش دستورات مشکلی نخواهد بود، و همه چیز را سر جایش خواهد دید، هم تشویق و تهدیدهای الهی را، هم عشق و محبت به خدا را با وجود این تهدیدهای، و هم اینکه چرا باید فرمانبردار باشید.

ممنونم

اگر نعوذبالله چیزی به اسم حالات باطنی داشت

فکر نمی‌کنم جایی از نصوص به صراحت گفته باشد خدا حالات باطنی ندارد. که بر عکس مدام از خشم و مهربانی و تمسخر و خنده و امثال این حالات روحی سخن به میان آمده است و تنها فلاسفه حالات باطنی را از خدا جدا استنباط کرده‌اند که البته ربطی به اسلام ندارد!
خدای اسلام خیلی شبیه یه یک انسان است. یک پادشاه. کسی که حتی در آسمان تخت هم دارد. البته اغلب این تجسمات را تمثیلی می‌دانند. اما آیا حالات روحی هم تمثیلی است؟

این راه شما که معلوم است راه خوبی نیست

این راهی که خوب نیست تنها راهی است که خود احکام اسلام باقی گذاشته است و خوب نبودنش به اسلام بر می‌گردد.

اگر ۷۰ سال هم آرام زندگی‌اتان را کنید بعدش چی؟ اگر در پس آن جهنم ابدی بود چی؟

از نظر روانی این توانایی در انسان هست که در مورد اتفاقات دور نگران نباشد.

بگویید خدایا رحم کن با آنکه در دنیا به خودتان هیچ تکانی ندادید آیا به نظر خودتان کوتاهی نکرده‌اید؟

احکام خودش است به ما چه!

راحت‌تر می‌توانید به رحمت خدا امیدوار باشید

می‌گویید این راه امیدوار کننده است اما این امیدواری از روی احتمالات ذهنی ماست و با پشتوانۀ دینی قوی. در واقع دین اسلام برای حقیقت جوییان هیچ برنامه‌ای ندارد. و این نشان می‌دهد که حقیقت جویی از نظر اسلام بی معنی است. بلکه خود را حقیتی مسلم می‌داند و از همه انتظار دارد آن را مسلم بدانند بی آن که بپرسند چرا. هر کس مسلم نداند یا تردید کند جایش آتش است! آیا این حرف و منطق اسلام نیست؟
البته یک منطق‌هایی به نظر سطحی مطرح می‌شود که آن‌ها را مسلم و مبین می‌داند اما اجازۀ گفت و گویی در بین نیست. مثلا یک جمله گفته است اگر قرآن از غیر خدا بود اختلاف زیاد در آن بود. و فورا می‌خواهد همه این را قبول کنند. در حالی که سوال زیاد است و پاسخی در بین نیست. بلکه نپذیرفتن را عناد می‌داند و سزایش را آتش. موضوع اصلی این تاپیک هم همین رفتار غیر علمی است و تهدید آمیز است. البته این لحن تهدید و نگاه بی تحمل و از بالا به پایین در سوره‌های مدنی وقتی پیامبر قدرت گرفته بود پیدا میشود. وگرنه سوره‌های مکی خیلی دلنشینند و محترمانه:

وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ
وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبينِ
وَ ما هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنينٍ
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجيمٍ
فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ
این رفیق شما دیوانه نیست. خودش جرئیل را در افق دید. نخواست چیزی را مخفی کند. حرف‌هایش حرف شیطان نیست. پس کجا می‌گذارید می‌روید.

چه قدر مظلومانه. چه بدون تهدید! چه دلسوزانه. چه انسانی. چه محترمانه.

10 سال پیامبر در مکه در معابر این‌ها را میخواند و خریداری نمی‌یافت که شاید در هر سال 10 نفر ایمان می‌آورد.
این لحن در یثرب به شدت عوض شد! و به لحنی نخواستی و پر از تهدید تبدیل شد. پیامبر مظلوم مکه در یثرب دستور اعدام مردان یک قبیله را داد. فرمان غارت کاروان‌های تجاری را داد. حدود بیست ازدواج داشت. چه شد! آیا انسانیت جایش را به تهدید داد. منطق و گفتگو و تحقیق چه می‌شود؟
من فکر می‌کنم برای این که به خدا امیدوار باشیم باید او را بشناسیم. آیا در قیامت دوباره خدا خدای مکه خواهد بود یا مدینه؟ یا خدایی دیگر؟

این خدا را حتی اگر نیت کنید که حقیقت‌طلب باشید و سعی کنید تسلیم حقیقت باشید آنطور که آن را می‌شناسید شما را موحد محشور می‌گرداند

امیدوارم.
هرچند از لحن سخن گفتن و احکام او که این برداشت نمی‌شود. آیا فکر نمی‌کنید اگر چنین قصدی داشت احکامش را در مورد کافران حقیقت جو تغییر می‌داد؟ در حالی که از نظر احکام کافر است و اگر پدر یا مادر این کافر مسلمان باشند، مهدور الدم است و اموالش مال خودش نیست! مهدور الدم هم یعنی بدون محاکمه باید کشتش! این احکام مورد تأیید امام خمینی هست. (برخی دیگر تغییر دیدگاه داده‌اند!)
یعنی حقیقت جو اگر پدر یا مادر مسلمانی داشته باشد رصت حقیقت جویی هم ندارد و باید کشته شود. آیا با همۀ این‌ها می‌گویید تلاش کن شاید خدا پارتی بازی کند نبردت جهنم؟
از نظر شخصیتی افراد به دو دستۀ turbulant و assertive تقسیم می‌شوند. ظاهرا اسلام تنها طرفدار assertiveهاست که هیچ گاه تردیدی به خود راه نمی‌دهند. بر عکس turbulantها که پر از تردیند از نظر اسلام جایی ندارند جز آتش. البته کمی با اغراق این را گفتم. احکام مبهم اسلام هم برای turbulantها آزاردهنده است.

آن مباحثی که فرمودید اگر کسی به خدا باور داشته باشد ولی به قیامت شک داشته باشد کافر و نجس است یک بحث دیگری است که نباید با بحث اینجای ما خلط شود

به نظر من که نمی‌شود این‌ها را جدا از هم دانست. تعالیم اسلام همه با همند. سوایی نیستند.
مثل تردیدگرایی که امروز در مدارس و دانشگاه‌های خودمان به بچه‌ها یاد می‌دهند که هیچ گزاره‌ای را قطعی ندانند و مدام اشکال کنند و سعی کنند زیر سؤال ببرند و امثال آن

تردیدها وقتی گسترده می‌شوند که اعتمادها سلب می‌شود. مذهبیونی که عمری به حرف‌هایشان اعتماد داری وارد سیاست می‌شوند. سپس حر‌هایی در سیاست می‌گویند که واقعیت را که بررسی می‌کنی می‌بینی زیاد هم موجه نیست و بی دلیل است. تنها انگ چسباندن بی هیچ سند است. سپس می‌گویی نکند حرف‌های مذهبیشان هم همین طور است. می‌روی بینی بله از یک جملۀ مبهم چه تفسیرهایی بیرون نیاورده‌اند و به عنوان حرف قطعی خدا به ما نخورانده‌اند! و چیزهایی از این دست. معلوم است که در این صورت تمام حرف‌هایی که سال‌ها از آن‌ها شنیده‌ایم و اطمینان کرده‌ایم به یکباره همه زیر سوال می‌روند چون اعتبارشان از دست رفته است.

تردید در اثر از بین رفتن اعتمادهاست. زیاد به آموزش مربوط نمی‌شود.


فکر نمی‌کنم جایی از نصوص به صراحت گفته باشد خدا حالات باطنی ندارد. که بر عکس مدام از خشم و مهربانی و تمسخر و خنده و امثال این حالات روحی سخن به میان آمده است و تنها فلاسفه حالات باطنی را از خدا جدا استنباط کرده‌اند که البته ربطی به اسلام ندارد!
خدای اسلام خیلی شبیه یه یک انسان است. یک پادشاه. کسی که حتی در آسمان تخت هم دارد. البته اغلب این تجسمات را تمثیلی می‌دانند. اما آیا حالات روحی هم تمثیلی است؟

همینکه می‌فرمایید خدا شبیه به انسان است را وقتی خداوند بفرماید که هیچ مثل و مانندی ندارد قویّا رد کرده است ... اینها افاضات فلاسفه نیست، اینها از مسلمات اعتقادی شیعیان است ... تا جایی که دیده‌ام فقط در اعتقادات حنبلی اهل سنت و وهابیت چنان دیدگاهی که شما می‌فرمایید وجود دارد، گرچه باقی اهل سنت هم شاید در برخی مسائل به این اعتقادات نزدیک بشوند و شاید هم نشوند درست نمی‌دانم ...

این راهی که خوب نیست تنها راهی است که خود احکام اسلام باقی گذاشته است و خوب نبودنش به اسلام بر می‌گردد.

درکی که من از اسلام دارم با چیزی که شما از اسلام نقل می‌کنید سازگار نیست ...

از نظر روانی این توانایی در انسان هست که در مورد اتفاقات دور نگران نباشد.

اسم این توانایی فراموشی و غفلت است ... دوای غفلت هم ذکر و یادآوری است تا حالت بیداری و یقظه پیش آید، مگرنه خداوند فرموده وقتی که مردید تازه چشمتان تیز می‌شود و امروز شما تیزبین هستید ... من هم همین را گفتم، شما اگر ۸۰ سال هم با این توانایی که دارید با آرامش زندگی کردید و بعد از ۱۲۰ سال از دنیا بروید ناگهان با حقیقتی روبرو می‌شوید که فکری برایش نکرده‌اید ... اگر آینده‌اتان برایتان مهم نیست و فقط در زمان حال به دنبال لذات زودگذر دنیا باشید همین انسان‌های بی‌خدا هم اسم شما را بی‌فکر و کوته‌بین و سربه‌هوا و امثال آن می‌گذارند که صفات خوبی نیستند، در مقابل دوراندیش و عاقبت‌اندیش و امثال آن ... عاقبت‌اندیشی یک امتیاز مثبت است و زائیده‌ی عقل است ... بعد از ۴۰ سال به گذشته‌ی خودتان نگاه کنید، لذت‌هایش همه گذشته‌اند و اگر ماضی نقلی نبوده باشند که اثرشان در زندگی‌اتان باقی مانده است عملاً اینکه چقدر لذت برده بودید اهمیتی برای امروزتان ندارد و اگر امروز از هر طرف مصیبتی بر شما وارد شود آن لذت‌ها و دوران‌های خوشی دیگر گذشته است ... صحبت سر این است که عقل می‌گوید خطر احتمالی را اگر احتمالش قابل اعتنا باشد باید تلاش کرد که برطرف کرد، یا خود خطرش را و یا احتمال خطرش را با بررسی و تحقیق ...

احکام خودش است به ما چه!

احکام او هست که احتیاط عقلایی نکنید و اگر به حقیقت دست پیدا نکردید دیگر کلاً هر گناهی که خواستید را بکنید؟ لطفاً نشانم دهید ...

می‌گویید این راه امیدوار کننده است اما این امیدواری از روی احتمالات ذهنی ماست و با پشتوانۀ دینی قوی. در واقع دین اسلام برای حقیقت جوییان هیچ برنامه‌ای ندارد. و این نشان می‌دهد که حقیقت جویی از نظر اسلام بی معنی است. بلکه خود را حقیتی مسلم می‌داند و از همه انتظار دارد آن را مسلم بدانند بی آن که بپرسند چرا. هر کس مسلم نداند یا تردید کند جایش آتش است! آیا این حرف و منطق اسلام نیست؟

خیر اینها حکم عقل است ... حقیقت‌جویی اصل اسلام است ... شما فقط حقیقت‌طلب باشید کافی است ... گرچه کسی که حقیقت‌طلب باشد خودبخود شکل زندگی‌اش هم تغییراتی را خواهد داشت ... منطق اسلام این نیست که کسی حقیقت‌طلب باشد و جایش در آتش باشد ... این خلاف روح دین و سایر احکام دین است ... در قرآن هم آمده که ای پیامبر اگر در وسط جنگ هم آمدند که از خدای تو و دین تو سؤال کنند به ایشان امان بده تا سؤالشان را بپرسند و بعد ایشان را به جای امنی برسان چون ایشان قومی هستند که نمی‌دانند ...

امیدوارم.
هرچند از لحن سخن گفتن و احکام او که این برداشت نمی‌شود. آیا فکر نمی‌کنید اگر چنین قصدی داشت احکامش را در مورد کافران حقیقت جو تغییر می‌داد؟ در حالی که از نظر احکام کافر است و اگر پدر یا مادر این کافر مسلمان باشند، مهدور الدم است و اموالش مال خودش نیست! مهدور الدم هم یعنی بدون محاکمه باید کشتش! این احکام مورد تأیید امام خمینی هست. (برخی دیگر تغییر دیدگاه داده‌اند!)
یعنی حقیقت جو اگر پدر یا مادر مسلمانی داشته باشد رصت حقیقت جویی هم ندارد و باید کشته شود. آیا با همۀ این‌ها می‌گویید تلاش کن شاید خدا پارتی بازی کند نبردت جهنم؟
از نظر شخصیتی افراد به دو دستۀ turbulant و assertive تقسیم می‌شوند. ظاهرا اسلام تنها طرفدار assertiveهاست که هیچ گاه تردیدی به خود راه نمی‌دهند. بر عکس turbulantها که پر از تردیند از نظر اسلام جایی ندارند جز آتش. البته کمی با اغراق این را گفتم. احکام مبهم اسلام هم برای turbulantها آزاردهنده است.

تا تردیدشان از چه جنسی باشد ... گرچه این بحث مفصل است، اگر خواستید تاپیک‌های دیگری باز کنید تا مبسوط رویشان بحث شود، شاید من هم توانستم در بحثتان شرکت کنم ... شک تا حدی مجاز است، بیش از آن زائیده‌ی وسواس ذهنی است و وسواس هم از شیطان است گرچه انسان را به چیزهای خوبی مثل پاکیزگی یا فکر کردن بیشتر امر کند ...

به نظر من که نمی‌شود این‌ها را جدا از هم دانست. تعالیم اسلام همه با همند. سوایی نیستند.

تعالیم اسلام با هم هستند ولی دیگر نمی‌شود هر حکم را در همه جا هم به کار برد، هر جایی و هر موقعیتی حکم خودش را دارد ...

تردیدها وقتی گسترده می‌شوند که اعتمادها سلب می‌شود. مذهبیونی که عمری به حرف‌هایشان اعتماد داری وارد سیاست می‌شوند. سپس حر‌هایی در سیاست می‌گویند که واقعیت را که بررسی می‌کنی می‌بینی زیاد هم موجه نیست و بی دلیل است. تنها انگ چسباندن بی هیچ سند است. سپس می‌گویی نکند حرف‌های مذهبیشان هم همین طور است. می‌روی بینی بله از یک جملۀ مبهم چه تفسیرهایی بیرون نیاورده‌اند و به عنوان حرف قطعی خدا به ما نخورانده‌اند! و چیزهایی از این دست. معلوم است که در این صورت تمام حرف‌هایی که سال‌ها از آن‌ها شنیده‌ایم و اطمینان کرده‌ایم به یکباره همه زیر سوال می‌روند چون اعتبارشان از دست رفته است.

تردید در اثر از بین رفتن اعتمادهاست. زیاد به آموزش مربوط نمی‌شود.
شما چند روحانی را می‌شناسید که در سیاست وارد شده باشند؟ ۵۰ تا؟ ۱۰۰ تا؟ ۱۰۰۰تا؟ می‌دانید در شهری مثل قم چند هزار طلبه هستند که هر کدام هم شغل خودشان را دارند در کنار طلبگی؟ ... بماند که همان روحانیونی که وارد سیاست شده‌اند هم خیلی‌هایشان کارشان خیلی درست است، گرچه شاید هم باشند برخی از ایشان که هر چه بگویید در حقشان روا باشد ... باید تک‌تک بررسی کرد گرچه این سایت هم ظرفیت چنان بحث‌هایی را برای خودش قائل نشده است و بحث سیاسی را اجازه نمی‌دهد ...
اینکه حرف شما تا حدی درست باشد دلیل نمی‌شود که کلاً آموزش در این بزنگاه جایی نداشته باشد، جامعه‌ی ما گرفتار علم‌زدگی شده است و در علم‌زدگی هم هرچه انسان شکاک‌تر باشد و دیرتر مسائل را قبول کند ارج و قرب بیشتری دارد و مدام همه به دنبال حرف‌های جدید و جدیدتر و عجیب و عجیب‌تر می‌گردند تا بیان کرده و شهرتی کسب کنند و روشن‌فکرتر محسوب شوند و امثال آن ... انواع مخالفت‌ها و ایرادگیری‌ها و اینها ناشی از همین مسأله است ... تردیدگرایی که توسط چنین جوّی تبلیغ شده و توسعه داده می‌شود خیلی فراتر از تردیدهایی است که به خاطر عالمان بی‌عمل یا عاملان بی‌علم رواج داده می‌شود ...

همینکه می‌فرمایید خدا شبیه به انسان است را وقتی خداوند بفرماید که هیچ مثل و مانندی ندارد قویّا رد کرده است

اما وقتی می‌گویم خدا ممکن است هیچ شباهتی به انسان ندارد اعتراض می‌کنند:
http://www.askdin.com/showthread.php?t=56998&p=892460&viewfull=1#post892460

صحبت سر این است که عقل می‌گوید خطر احتمالی را اگر احتمالش قابل اعتنا باشد باید تلاش کرد که برطرف کرد، یا خود خطرش را و یا احتمال خطرش را با بررسی و تحقیق ...

برای همین لازم است تحقیق کند که آیا می‌شود یقین پیدا کرد به خدا و تهدیداتش یا نه. اگر شد که راه دفع خطر باز می‌شود. نشد هم نشده است.

اگر به حقیقت دست پیدا نکردید دیگر کلاً هر گناهی که خواستید را بکنید؟

اگر به حقیقت دست نیافتیم شرعا کافریم. پس اگر پدر و مسلمان باشند و با وجود کفر و شک بخواهیم گناه نکنیم باید به این دستور الهی که کافر مهدور الدم است عمل کنیم و خودکشی کنیم. چون عمل به این دستور واجب است.
در ضمن اشتباه نکنید کافر بودن با خبیث بودن فرق دارد. کافرانی که با وجود کفر انسانند(یعنی کارهایشان انسانی است) از مسلمانان بیشترند. نمی‌گویم مسلمانانی که انسانند.
فکر نکنید یک نفر که کافر شد فورد می‌رود دزدی و آدم کشی و rape و امثال این‌ها. این اراد خبیث در بین مسلمانان هم کم نیستند. از نظر من دین تأثیر زیادی در کاهش جنایات و بزهکاران ندارد. چه بسا تأثیر عکس داشته باشد. فردی ممکن است خود را به خاطر کارهایی گناهکار به حساب بیاورد و جهنمی بداند و هیچ بند اخلاقی دیگری را رعایت نکند. مثلا کسی که گرفتار روابط نامتعارف جنسی شده است با خود می‌گوید من که جهنمیم بگذار دزدی هم بکنم.

خیر اینها حکم عقل است ... حقیقت‌جویی اصل اسلام است ...

گاهی فکر می‌کنم برخی به جای محمد(ص) به ملا صدرا و این سینا ایمان آورده‌اند!
در قرآن و احادیث این احکام عقلی گفته نشده‌اند! اگر این‌ها به اسلام ربط داشتند چه کسی بهتر از پیامبر و امامان که آن‌ها را تبیین کنند!
خدای قرآن همان است که در قرآن معرفی شده است. خدای فلاسفه یک خدای بی حس است. انگار برخی این دو خدا را با هم ترکیب کرده‌اند.

در قرآن هم آمده که ای پیامبر اگر در وسط جنگ هم آمدند که از خدای تو و دین تو سؤال کنند به ایشان امان بده تا سؤالشان را بپرسند و بعد ایشان را به جای امنی برسان چون ایشان قومی هستند که نمی‌دانند ...

خوب است آیه اش را هم پیدا کنید و بیاورید.

هر کسی ناچار است بر اساس عقل خودش عمل کند. کاری جز این نمی‌تواند بکند. اگر هم از عقل دیگری استفاده می‌کنیم به خاطر این است که آن عقل ثانی به طریقی توسط عقل خودمان مورد تأیید قرار گرفته است. پس پیروی از عقل ثانی هم پیروی از عقل خودمان است. این پیروی هم تا زمانی معتبر است که عقل خودمان متحول نشده باشد.

مساله اصلی همین جاست.
شما برای هر کسی عقل خودش را معتبر می دانید.
اینجوری که سنگ روی سنگ بند نمی شود!
مثلاً دزدی در دادگاه بگوید: طبق عقل من ، کاری که من کرده ام دزدی نیست و منم فقط عقل خودم را قبول دارم و از نظر عقل من ، عقل قاضی قابل قبول نیست.
این طوری ممکن است؟

چرا کاری جز این نمی تواند بکند؟
اتفاقا قضایای علمی نباید وابسته به عقل یک یا چند نفر باشد. در این صورت علم نیست.

اگر عقل هر فرد ، برای خودشخص ، معتبر بود ، هر کسی می توانست هر کاری بکند: از کارهای خلاف اخلاق گرفته ، تا اشتباهات پزشکی و ... ، و در توجیه آن بگوید: من عقل خودم را قبول دارم و غیر از آن کاری نمی توانم بکنم. و عقل من هم فعلا عقل کس دیگری را قبول نکرده است.

هیچ کسی در هیچ جامعه ای چنین چیزی را نمی پذیرد. اصلا با چنین مبنایی ، هیچ تمدنی شکل نمی گیرد.

و اما عقل ثانی...
برای پذیرفتن یک عقل ثانی چه ملاکهایی دارید؟

ولی من کاری به آن مبانی ندارم. به نظرم اشتباهند! از نظر من مهربانی یعنی بند آورده گریۀ یک بچه برآوردن نیاز یک نیاز مند و نجات دادن جان مردم. این‌ها برای من مهربانید. به من چه چند فیلسوف روی کاغذ ثابت کرده‌اند خدا باید مهربان مطلق باشد!

نظر و عقل شخصی یک فرد ملاک نیست. عقل باید روشمند عمل کند. و گرنه هر سفیهی هم برای خودش عقل قائل است.

اصلا من چکار دارم که منظور آن‌ها چیست. هر چه می‌خواهد باشد. من منظور و تعریف خودم را دنبال می‌کنم.

کدام محققی اینطور حرف میزند؟ چه کسی می گوید: من کاری به منظور طرف مقابلم ندارم؟ من تعریف خودم را دنبال می کنم؟
آیا روش بحث علمی اینچنین است؟
اینطوری اصلاً هیچ بحثی قابل انجام نیست! این روش شما تمام ساختمان تمدن انسانی (نه فقط اسلام) را منهدم می کند.

عقل انسانی بیش‌تر آن‌ها را تأیید می‌کند.

طبق نظر شما که عقل هر فردی برای خودش درست است و هر کسی منظور و تعریف خودش را دنبال می کند و به منظور دیگران کاری نباید داشته باشد، عقل انسانی معنی نمی دهد!
کدام قاضی برای حکم چنین کرده است!؟

(طبق حرف خودتان) ممکن است یک قاضی از نظر عقل خودش ، این کار درست باشد! او منظور و تعریف خودش را دنبال می کند، کاری به منظور شما ندارد! طبق مبانی و روش بحث خودتان شما نمی توانید او را زیر سئوال ببرید.

«واجب الوجود» اصطلاح فلاسفۀ یونان است. ربطی به اسلاتم ندارد.

واجب الوجود یک اصطلاح عقلی است. عقل ، مربوط به دین خاصی نیبست. همه افراد بشر در پیشبرد عقل انسانی سهیمند. مگر کسی که مسیحی یا یهودی است می تواند بگوید من کاری به فیزیک یا شیمی ندارم زیرا اینها ربطی به مسیحیت یا یهود ندارد؟ این منطقی است؟
واجب الوجود هم یک اصطلاح فلسفی است. قرار نیست که ما در بحثهایمان فقط از مطالب دینی صحبت کنیم. در جای لازم از مفاهیم فلسفی هم صحبت می شود. این ادعای شما که این مفاهیم مال یونان است و ربطی به اسلام ندارد ، درست نیست.

به این پست های بنده هم جواب نداده اید:

این سئوال مبتلا به تناقض درونی است.
مگر ممکن است ما موجودی را خدا (به معنای عالم مطلق و به معنای اینکه بی نقص است لذا ظالم و ... نیست) بدانیم آنگاه به این نتیجه نرسیم که باید از او اطاعت کرد؟؟ (قسمت قرمز رنگ بالا)

واقعاً وقتی موجودی باشد که علم مطلق داشته باشد و هیچ نقصی نداشته باشد تا اینکه فایده ای از اطاعت کردن ما نصیبش بشود ( هر فایده ای ، برای رفع یک کمبود و یک نقص است) آنگاه ما ایی که "علم کامل" نداریم و علوممان نیازمند تکامل و اصلاح و بازنگری است ، در مقابل چنین موجودی بگوییم دستوراتش با طبع ما سازگار نیست؟ مگر نه اینکه او عالم مطلق است و از طبیعت ما و ساختار وجودی ما و همه ابعاد حیات ما آگاهی دقیق دارد و هیچ نکته باریکتر از مویی بر او پوشیده نیست؟

بله. حرف شما در یک صورت درست است. و آن اینکه منظورمان از اینکه "دستورات خدا با طبع ما سازگار نیست" این باشد که دستورات خدا با هوای نفس ما سازگار نیست! مثلاً می خواهیم روابط خلاف اخلاق داشته باشیم ، می خواهیم از دسترنج دیگران به نفع خودمان استفاده نامشروع بکنیم ، و صد تا کار نادرست دیگر... ، بله. صحیح است. دستو.رات خدا با چنین خواسته هایی هماهنگ نیست. اتفاقاً "خوبی" خدا در همین است.

این چه پذیرفتن خدا و پیامبری است که اطاعت را به دنبال ندارد؟
شما چی را پذیرفته اید؟ خدا و پیامبر؟ کار خدایی که پذیرفته اید چیست؟ چه نیازی به این خدا هست که آن را پذیرفته اید؟
کار این پیامبری که پذیرفته اید چیست؟
چرا این خدا و این پیامبر را پذیرفته اید؟ اگر نمی پذیرفتید چه می شد؟

خوب است آیه اش را هم پیدا کنید و بیاورید.

وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّىٰ يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَعْلَمُونَ

سوره مبارکه توبه - آیه 6

ترجمه:

و اگر یکی از مشرکان به تو پناه آورد (که از دین آگاه شود) بدو پناه ده تا کلام خدا بشنود و پس از شنیدن سخن خدا او را به مأمن و منزلش برسان، زیرا که این مشرکان مردمی نادانند. ۶)

خوب است تفسیر این آیات را در همان فایل تفسیر نمونه که در یکی از پستهایم ضمیمه کردم ، هم ملاحظه کنید.

مساله اصلی همین جاست.
شما برای هر کسی عقل خودش را معتبر می دانید.
اینجوری که سنگ روی سنگ بند نمی شود!
مثلاً دزدی در دادگاه بگوید: طبق عقل من ، کاری که من کرده ام دزدی نیست و منم فقط عقل خودم را قبول دارم و از نظر عقل من ، عقل قاضی قابل قبول نیست.
این طوری ممکن است؟

چرا کاری جز این نمی تواند بکند؟
اتفاقا قضایای علمی نباید وابسته به عقل یک یا چند نفر باشد. در این صورت علم نیست.

اگر عقل هر فرد ، برای خودشخص ، معتبر بود ، هر کسی می توانست هر کاری بکند: از کارهای خلاف اخلاق گرفته ، تا اشتباهات پزشکی و ... ، و در توجیه آن بگوید: من عقل خودم را قبول دارم و غیر از آن کاری نمی توانم بکنم. و عقل من هم فعلا عقل کس دیگری را قبول نکرده است.

هیچ کسی در هیچ جامعه ای چنین چیزی را نمی پذیرد. اصلا با چنین مبنایی ، هیچ تمدنی شکل نمی گیرد.
پس بفرمایید هر کس آمد گفت من عاقل‌ترم بدون بررسی طبق عقل او عمل کنم؟ این که نمی‌شود. ابتدا مجبورم با عقل خودم درستی عقل او را بسنجم. اگر دیدم بهتر است از آن پیروی می‌کنم.

برای حفظ نظم جامعه هم قانون به وجود آمده است. هر کس طبق عقل خودش عمل می‌کند اما این را هم می‌پذیرد که خلاف قانون رفتار کند ممکن است در اجتماع محاکمه شود. ضمن این که عقل‌های اکثر آدم‌ها شبیه هم است و این امکان بقا را به وجود آورده است.

در ضمن همان خدایی که می‌گویید عقل را رها کن و عقل او را بپذیر عقل مرا به وجود آورده است. بفرمایید کار بیخود کرده است!

برای پذیرفتن یک عقل ثانی چه ملاکهایی دارید؟

ملاک‌ها را خود فرد باید تعیین کند.

هر سفیهی هم برای خودش عقل قائل است.

حیوانات هم سفیهند و طبق عقل خود عمل می‌کنند و هیچ مشکلی هم نیست.

کدام محققی اینطور حرف میزند؟ چه کسی می گوید: من کاری به منظور طرف مقابلم ندارم؟ من تعریف خودم را دنبال می کنم؟
آیبا روش بحث علمی اینچنین است؟

توجه کنید که خدا آمده است یک مفاهیمی مبهم گفته است و رفته است و هزار سال است هیچ خبری از او نیست. بیاید توضیح بدهد منظورش چیست آن وقت حرفش را در نظر می‌گیریم. وقتی نمی‌دانیم یعنی چه و نمی‌توانیم بفهمیم بهتر است رهایش کنیم چون انگار حرفی نزده است. مثل یکی که آمد در را باز کرد و حرف‌های نامفهومی زد و رفت و خبری از او نشد.

طبق نظر شما که عقل هر فردی برای خودش درست است و هر کسی منظور و تعریف خودش را دنبال می کند ، عقل انسانی معنی نمی دهد!

اکثر انسانها (یا اهل فکر و تحقیق) چیزهای مشترکی را معقول می‌دانند. همین اشتراک باعث می‌شود مفهومی به اسم عقل انسانی یا انسانیت داشته باشیم. ما معطل خدا نیستیم که بیاید روش خوب بودن را به ما یاد دهد. خودمان می‌دانیم خوب بودن چه طور است. حالا منظور خدا چیست از دین زیاد روشن نیست.

واجب الوجود یک اصطلاح عقلی است.

من اثبات درستی از آن ندیده‌ام.

به نظرم روی کاغذ نمی‌شود خدا را ثابت کرد.

===============

مگر ممکن است ما موجودی را خدا (به معنای عالم مطلق و به معنای اینکه بی نقص است لذا ظالم و ... نیست) بدانیم آنگاه به این نتیجه نرسیم که باید از او اطاعت کرد؟

اگر صفات مذکور را عقل و احساس ما تأیید کند مانعی برای اطاعت نیست.

این چه پذیرفتن خدا و پیامبری است که اطاعت را به دنبال ندارد؟

خب این پیامبر باشد آن هم خدا. هستند که هستند. اطاعت می‌خواهند که بخواهند. مگر باید از آن‌ها اطاعت کرد. این ماییم که باید به این نتیجه برسیم که اطاعت کنیم و این آن‌ها هستند که لازم است تلاش کنند ما را به این نتیجه برسانند.

قابل توجه دوستان عزیز

تاپیک در خصوص فرمانبرداری از خداوند است، از حاشیه رفتن بحث به سمت اثبات وجود، اثبات اوصافی چون حکمت و رحمت و عدالت، حقیقی یا نمادین و تمثیلی بودن زبان قرآن و... بپرهیزید، چون جز تعدد صفحات تاپیک کاربرد دیگری ندارد، هر تاپیکی در ارچوب خودش باید بحث شود.

موضوع تاپیک روشن است، "اطاعت و فرمانبرداری از خداوند"

روشن است کسی از اطاعت و فرمانبرداری طبق اوامر و نواهی که در قرآن بحث می کند که خدای اسلام را قبول داشته باشد، طبیعتا چنین کسی به وعده های خداوند اعتماد داشته و وعده های او را حکیمانه و منطقی می داند، چنین شخصی تهدید و تشویق خداوند را به جا دانسته و آن را مانعی برای عشق و محبتش نمی داند.
و اگر هم کسی خدای اسلام را قبول نداشته باشد، که دیگر نوبت به ارزیابی این تهدیدها و تشویق های قرآنی نمی رسد، چنین کسی ابتدا باید روی مبانی بحث کند و بعد از اتخاذ مبنا، و با تعریفی از خدا و اوصافش وارد جزئیات و روبنا شود.
پس بار دیگر خواهش می کنم از بحث در خصوص مبانی پرهیز کنید که هر کدام تاپیک مستقلی می طلبد و بحث را از تمرکز خارج کرده و به پراکندگی می کشاند.

اگر نظری در راستای موضوع تاپیک دارید بیان بفرمایید، وگرنه مراقب باشید بحث به حاشیه هایی که عرض کردم نرود.

موضوع قفل شده است