[=Times New Roman]
به هر حال جزو اهل کتاب بودند. البته جمله « لا یعلمون الکتاب » همراه با استثناء است.
اوّلا شما قبلا یه چیز دیگه ادعا می کردید، الآن يه طور ديگه توجيه ميکنيد!
مدّعاي شما قبلا اين بود که امّي، پيرو هيچ کتاب آسماني نيست :
الآن ميگيد دينش بر اساس کتاب آسماني نيست.
آخرش چي شد؟ يا بايد اونو اصلاح کنيد يا اينو.
به هر حال من لجاجت ندارم، شايد بشه با توجيهاتي اين نظريه شما را قبول کرد. ولي باز يه چيزي باقي ميماند:
این چه امتياز و حسني برای نبیّ اکرم -صلّی الله علیه وآله- است که خداوند او را متّصف به امّی معرّفی کند؟! اين آيا تعظیم است یا تحقیر؟! نبيّ اکرم دينش را از مادرش گرفته يا از خداي تعالی؟!
خداي تعالی کساني را که از اين نبيّ امّي، پيروي ميکنند، تمجيد فرمود: «الّذين يتّبعون الرّسول النبيّ الأمّيّ»
اگر منظورش معنايي باشد که شما در صدد اثباتش هستيد، خيلي تحقير آميز ميشود.
از آن رسول نبيّي تبعيّت ميکنند که دينش را از مادرش گرفته!!
برای دانستن معنای لغات و درک ماجراهای هر دین در روشهای تفسیری دینی در بند لغات رفتن یا در بند تفسیر و تاویل رفتن معمولا در بسیاری از ادیان بویژه اسلام توصیه شده ولی در روشهای علمی اینها فقط بخش کوچکی از برسی ما هست
پیامبر اسلام بیسواد نبوده این داستان در قرنهای بعد با تاویل ایات قران برای معجزه جلوه دادن قران کم کم ساخته و پرداخته شده
در مکه و مدینه اقوام و ادیان مختلفی بودند و اینها با دینشان شناحته میشدند البته این نامگذاری های دینی از زمان قصی ابن کلاب رایج شد پیش از ان نامگذاری های قبیله ای بیشتر رایج بود
و دلیل این رواج نام گذاری دینی به افراد گسترش مسیحیت در شبه جزیره و مساعدت ابن کلاب برای دعوت قبایل مختلف به جایگذاری خدا و بت و صنم ها و سونها (فتیشها) خود در کعبه و در حقیقت ازادی دینی در مکه بود که این فرمانی سیاسی اقتصادی از سوی قصی ابن کلاب بود
از ان زمان به بعد که کعبه پذیرای خدایان مختلف و متنوع گشت ناچارا علاوه بر نام گذاری های قبیله ای نامگذاری های دینی بمنظور خطاب یک عده نیز صورت میگرفت چون بعضا یک قبیله چند بت داشت یا بالعکس چند قبیله یک بت داشتند
در زمانی که محمد پیامبر اسلام میزیست به عده ای امی میگفتند و به عده ای حنیف یا نصارا و یا ساعبین یا مشرک که البته به عده بزرگی از ادیان اطلاق میشد
امی به عده ای اطلاق میشد که دارای ایدولوژی مکتوب و دستور عمل مو به مو در الاهیات و مادیات نبودند و این خیلی مهم بود برای محمد
و در قران محمد کوشش میکرد این دستور عمل مو به مو را برای هوادارانش فراهم کند
برای دانستن معنای لغات و درک ماجراهای هر دین در روشهای تفسیری دینی در بند لغات رفتن یا در بند تفسیر و تاویل رفتن معمولا در بسیاری از ادیان بویژه اسلام توصیه شده ولی در روشهای علمی اینها فقط بخش کوچکی از برسی ما هست
پیامبر اسلام بیسواد نبوده این داستان در قرنهای بعد با تاویل ایات قران برای معجزه جلوه دادن قران کم کم ساخته و پرداخته شده
در مکه و مدینه اقوام و ادیان مختلفی بودند و اینها با دینشان شناحته میشدند البته این نامگذاری های دینی از زمان قصی ابن کلاب رایج شد پیش از ان نامگذاری های قبیله ای بیشتر رایج بود
و دلیل این رواج نام گذاری دینی به افراد گسترش مسیحیت در شبه جزیره و مساعدت ابن کلاب برای دعوت قبایل مختلف به جایگذاری خدا و بت و صنم ها و سونها (فتیشها) خود در کعبه و در حقیقت ازادی دینی در مکه بود که این فرمانی سیاسی اقتصادی از سوی قصی ابن کلاب بود
از ان زمان به بعد که کعبه پذیرای خدایان مختلف و متنوع گشت ناچارا علاوه بر نام گذاری های قبیله ای نامگذاری های دینی بمنظور خطاب یک عده نیز صورت میگرفت چون بعضا یک قبیله چند بت داشت یا بالعکس چند قبیله یک بت داشتند
در زمانی که محمد پیامبر اسلام میزیست به عده ای امی میگفتند و به عده ای حنیف یا نصارا و یا ساعبین یا مشرک که البته به عده بزرگی از ادیان اطلاق میشد
امی به عده ای اطلاق میشد که دارای ایدولوژی مکتوب و دستور عمل مو به مو در الاهیات و مادیات نبودند و این خیلی مهم بود برای محمد
و در قران محمد کوشش میکرد این دستور عمل مو به مو را برای هوادارانش فراهم کند
سلام،
به هر حال امی هر چه که باشد چه آنی کخ شما قائل اید چه آنی که دیگران، از آیات و محتوای آن ها توانسته می شود که غرض خداوند از وصف پیامبر به این صفات این است که نشان بدهد پیامبر این آیات و دانستههای قرآنی را از راه خواندن و معلومات موجود در کتب و نوشته های گذشته به دست نیاورده و اینکه منبع این نوشته ها از جایی دیگر ( وحی )است.
دقت در آیات این را افاده می کند،
وگرنه اگر منظور غیر این موارد باشد اصلا توجیه پذیر و عاقلانه نخواهد بود.
پیامبر اسلام بیسواد نبوده این داستان در قرنهای بعد با تاویل ایات قران برای معجزه جلوه دادن قران کم کم ساخته و پرداخته شده
قبلا اشاره شد که تعبير بيسواد صحيح نيست، منظور از امّي، درس نخوانده است.
به هر حال، دليلتان بر اين مدّعا که نبيّ اکرم -صلّی الله عليه وآله- درس خوانده بودند و اين داستان درس نخواندگي در قرن هاي بعد، ساخته و پرداخته شده است؟
mmns2001;938965 نوشت:
در زمانی که محمد پیامبر اسلام میزیست به عده ای امی میگفتند و به عده ای حنیف یا نصارا و یا ساعبین یا مشرک که البته به عده بزرگی از ادیان اطلاق میشد
امی به عده ای اطلاق میشد که دارای ایدولوژی مکتوب و دستور عمل مو به مو در الاهیات و مادیات نبودند و این خیلی مهم بود برای محمد
دليل و سندتان بر اين ادعاها چيست؟ از کجا معلوم که شما اين داستان را ساخته و پرداخته باشيد؟؟
چطور شد اون ادّعا را باطل و ساخته و پرداخته ميدانيد و اين ادعا را ادعاي حق؟! و حال آنکه اسناد و قرائن و شواهد متعدد بر درس نخوانده بودن نبيّ اکرم موجوده![/]
به هر حال امی هر چه که باشد چه آنی کخ شما قائل اید چه آنی که دیگران، از آیات و محتوای آن ها توانسته می شود که غرض خداوند از وصف پیامبر به این صفات این است که نشان بدهد پیامبر این آیات و دانستههای قرآنی را از راه خواندن و معلومات موجود در کتب و نوشته های گذشته به دست نیاورده و اینکه منبع این نوشته ها از جایی دیگر ( وحی )است.
دقت در آیات این را افاده می کند،
وگرنه اگر منظور غیر این موارد باشد اصلا توجیه پذیر و عاقلانه نخواهد بود.
بنده به اعتقادات مذهبی شما کاری ندارمولی جای هیچ گونه تردیدی از دید علمی نیست که محمد پش از بعثت سواد داشته و نولدکه قران شناس بزرگ لیست کتابهایی که محمد پیش از بعثت خوانده را حتی مشخص کرده
حالا شما هر طور راحتید!
[=Times New Roman]
قبلا اشاره شد که تعبير بيسواد صحيح نيست، منظور از امّي، درس نخوانده است.
به هر حال، دليلتان بر اين مدّعا که نبيّ اکرم -صلّی الله عليه وآله- درس خوانده بودند و اين داستان درس نخواندگي در قرن هاي بعد، ساخته و پرداخته شده است؟
دليل و سندتان بر اين ادعاها چيست؟ از کجا معلوم که شما اين داستان را ساخته و پرداخته باشيد؟؟
چطور شد اون ادّعا را باطل و ساخته و پرداخته ميدانيد و اين ادعا را ادعاي حق؟! و حال آنکه اسناد و قرائن و شواهد متعدد بر درس نخوانده بودن نبيّ اکرم موجوده!
عقل تاریخ اسلام و قران و روشهای ازمایشگاهی که به کمک پژوهشگران می اید سند ما هست در رسیدن به این نتایج
بنده به اعتقادات مذهبی شما کاری ندارمولی جای هیچ گونه تردیدی از دید علمی نیست که محمد پش از بعثت سواد داشته و نولدکه قران شناس بزرگ لیست کتابهایی که محمد پیش از بعثت خوانده را حتی مشخص کرده
حالا شما هر طور راحتید!
کمی تفکر بهتر است.
چطور شده است که جناب نولدکه در قرن ۱۹ و ۲۰ بعد از ۱۴۰۰ لیست کتب خوانده شده پیامبر قبل از بعثت را! نوشته اند ? منبع گفته وی چیست?
باز وانگهی چطور شده مسلمانان و اصحاب و مشرکان زمان ایشان این مطلب را نفهمیده اند?
اهمیت ماجرا آنجا است که پیامبر خود چطور جرات کرده در قرآن بگوید تو پیش از این کتابی نخواندی و به خط خود چیزی ننوشتی ، و این مطلب را بر علیه مردم آن زمان و حتی علیه نزدیکان خود به کار ببرد ? این خیلی مهم است و هر استدلالی علیه اش را نابود می کند.
اگر مساله کتاب خواندن پیامبر جوری بوده که حضرت نولدکه لیست کتب بیرون میدهد آن هم بعد ۱۴ قرن ، و به همین راحتی میگوید لیست کتب خوانده شده توسط پیامبر! من نمیدانم چطور باید تصور کنم خود پیامبر یکی از طرق اثبات مدعایش را کتاب نخواندن و ننوشتن خود قرار میدهد?!!
باز وانگهی چطور شده مسلمانان و اصحاب و مشرکان زمان ایشان این مطلب را نفهمیده اند?
اهمیت ماجرا آنجا است که پیامبر خود چطور جرات کرده در قرآن بگوید تو پیش از این کتابی نخواندی و به خط خود چیزی ننوشتی ، و این مطلب را بر علیه مردم آن زمان و حتی علیه نزدیکان خود به کار ببرد ? این خیلی مهم است و هر استدلالی علیه اش را نابود می کند.
اگر مساله کتاب خواندن پیامبر جوری بوده که حضرت نولدکه لیست کتب بیرون میدهد آن هم بعد ۱۴ قرن ، و به همین راحتی میگوید لیست کتب خوانده شده توسط پیامبر! من نمیدانم چطور باید تصور کنم خود پیامبر یکی از طرق اثبات مدعایش را کتاب نخواندن و ننوشتن خود قرار میدهد?!!
شما میتوانید به تاریخ قران سه جلدی ایشان که استاد فردریش شوالی به اتمام رسانید یا تاریخ قران یکجادی ایشان برای منابع و مراجع و توضیح این مطالب رجوع کنید
در ضمن منظور از کتاب در قران همین کتابی که امروز شما در کتاب فروشی ها میبینید نیست و البته مشرکان مکه میدانستند اینها را بخوبی و بیان میکردند و همه اینها هست
متاسفانه شما دانشی در این زمینه ها ندارید و اینکه بنده بیاییم برای یک مسلمانی که درگیر تعصب هست مسایل تاریخی را توضیح بدهم و متون گذشته را بازخوانی کنم و با روشهای علمی صحت مطالبم را به اثبات برسانم و دست اخر طرف با عصبیت دینی بگویید به هر حال من همچنان همان مسلمان پیشتر هستم یک کار بیهوده است که بنده وقتم را صرف اینکار نخواهم کرد
اگر کسی جویایی شناخت حقایق باشد خودش میرود و مطالعه میکند و فقط نیاز دارد به معرفی منابع و داشتن یک استاد راهنما برای اینکه سیر مطالعاتش جهتمند شود
شما میتوانید به تاریخ قران سه جلدی ایشان که استاد فردریش شوالی به اتمام رسانید یا تاریخ قران یکجادی ایشان برای منابع و مراجع و توضیح این مطالب رجوع کنید
در ضمن منظور از کتاب در قران همین کتابی که امروز شما در کتاب فروشی ها میبینید نیست و البته مشرکان مکه میدانستند اینها را بخوبی و بیان میکردند و همه اینها هست
متاسفانه شما دانشی در این زمینه ها ندارید و اینکه بنده بیاییم برای یک مسلمانی که درگیر تعصب هست مسایل تاریخی را توضیح بدهم و متون گذشته را بازخوانی کنم و با روشهای علمی صحت مطالبم را به اثبات برسانم و دست اخر طرف با عصبیت دینی بگویید به هر حال من همچنان همان مسلمان پیشتر هستم یک کار بیهوده است که بنده وقتم را صرف اینکار نخواهم کرد
کسی که چند تا کتاب بخواند و خیلی تحت تأثیر آنها قرار بگیرد و نتیجه بگیرد که نگاه دلخواهی که به آن تمایل دارد دیگر اثبات شده است و هر کسی مخالفت کند متعصب است حداکثر تنها به یک وجب از علم رسیده است و العلم حجاب اکبر، در روایت آمده که علم چند وجب است که وجب اول آن سبب تکبر میشود و علم بیش از ان سبب تواضع میگردد ... تازه اگر آن کتابها چیزی بیشتر از فرضیات تاریخی داشته باشند ...
mmns2001;940750 نوشت:
اگر کسی جویایی شناخت حقایق باشد خودش میرود و مطالعه میکند و فقط نیاز دارد به معرفی منابع و داشتن یک استاد راهنما برای اینکه سیر مطالعاتش جهتمند شود
شناخت حقایق؟ ... سوء استفادهی از الفاظ و مصادره به مطلوب کردن آنها حتی در میان متفکرین هم چیزی شبیه به تبلیغات تجاری است یا شعر شاعران آبکی که میگویند حسن یوسف دارم و صبر ایوب و نه میفهمند که آن حسن چگونه بوده است و نه درکی از صبر حضرت ایوب دارند ... علوم منطقی هم راه مستقیم به سمت شناخت حقایق ندارند تا چه برسد به علومی مثل تاریخ ادیان ... لطفاً دست از این نگاه متکبرانه و عاقلاندرسفیه خودتان بردارید ... همهی ما که اینجا هستیم و کسانی که اینجا نیستند در حیطهی علومی که در آنها تبحر داریم چیزی بجز ظن و گمان در اختیار نداریم، حداکثر ظن و گمانهایمان عالمانه باشند که آن هم به این معنی است که با یک نگاه نشود ردّشان کرد و نیاز به تفکر بیشتری برای رد کردن و نقد کردن و بهتر نمودنشان باشد ...
افتخار کردن به سواد فیزیکی، زیستشناسی، فلسفی، تاریخی و ... خودمان و تکبر ورزیدن بر اساس آنها نشانهی جهل مرکب در ماست ... ندیدن ضعفهای علمیامان و دیدن فقط امتیازات آن و کأنلمیکن تلقی کردن آن ضعفها چیزی نیست که عقل تأیید کند ...
به نظرم ابهام گویی در ذکر مستندات ، بیشتر به توخالی بودن آن ادعا باز میگردد...
به این باز میگردد که برخی انسانها تفکرات سطحی خود را جای واقعیت آن مستندات جا میزنند...
شما میتوانید به تاریخ قران سه جلدی ایشان که استاد فردریش شوالی به اتمام رسانید یا تاریخ قران یکجادی ایشان برای منابع و مراجع و توضیح این مطالب رجوع کنید
در ضمن منظور از کتاب در قران همین کتابی که امروز شما در کتاب فروشی ها میبینید نیست و البته مشرکان مکه میدانستند اینها را بخوبی و بیان میکردند و همه اینها هست
متاسفانه شما دانشی در این زمینه ها ندارید و اینکه بنده بیاییم برای یک مسلمانی که درگیر تعصب هست مسایل تاریخی را توضیح بدهم و متون گذشته را بازخوانی کنم و با روشهای علمی صحت مطالبم را به اثبات برسانم و دست اخر طرف با عصبیت دینی بگویید به هر حال من همچنان همان مسلمان پیشتر هستم یک کار بیهوده است که بنده وقتم را صرف اینکار نخواهم کرد
اگر کسی جویایی شناخت حقایق باشد خودش میرود و مطالعه میکند و فقط نیاز دارد به معرفی منابع و داشتن یک استاد راهنما برای اینکه سیر مطالعاتش جهتمند شود
فقط خود را صاحب علم ندانید. قرار نیست چون شما کتابی خوانده اید که دیگران نخوانده اند شما صاحب علم بشوید و دیگران بی دانش!!
که اگر قرار بر این باشد در مقابلمان بسیار بی دانش خواهید بود ، منتهی ما چنین حکم نمی کنیم.
یکی از برتری هایی که مسلمانان. در سیر تاریخ ایجاد کردند مساله سند گذاری است . یعنی گزارش های تاریخی یا حدیثی را با سند نقل می کنند. مثل کتب حدیثی یا تاریخی مثل طبری یا تاریخ بغداد. و مثل مثلا هرودت نیستند که فقط مطلب نقل کنند. پس امکان ارزشگذاری و تعیین صحت مطلب وجود دارد.
حال هر گزارشی در مورد کتاب خواندن یا نخواندن پیامبر باید مبتنی بر سند صحیح باشد . این مساله ای بدیهی و فطری هم هست.
اما یکی از اشکالات مستشرقین گرامی در این است که با چنین مقوله ای آشنایی نداشته و به آن توجه نمی کردند. البته حق هم دارند چون برای آن باید عالمی رجالی بود و اسناد را تعدیل و تنقیح کرد. نتیجه چنین بی توجهی قضاوت های بعضا نادرست این مستشرقین است.
چون مطالب را به طور فله ای می خوانند و فکر مث بخند طبری یا یعقوبی وحی منزل است! برای اطلاع بیشتر به کتاب صحیح و ضعیف تاریخ طبری به زبان عربی و مقدمه آن که نقد نویسنده بر آرای مستشرقین است مراجعه نمایید.
بنده اشکالات نولدکه که بعضا مضحک هم بود به شما گفتم. منتهی شما دگم رو اینها هستید. مطمئن باشید نولدکه ، زمانی که آن مطالب مضحک که در آن دو لینک نقد شده است را می نوشت با قیافه ای حق به جانب این کار را میکرد و آنرا نتیجه تحقیقات و بررسی های خود می دانست. و شکی در آن نداشت اما الان سستی آنها بر ما آشکار شده است.
حال آیا نولدکه اسنادی برای ادعای خود دارد یا به انواع اخبار که مثل مور و ملخ در کتب وجود دارد استناد کرده?
بنده به اعتقادات مذهبی شما کاری ندارمولی جای هیچ گونه تردیدی از دید علمی نیست که محمد پش از بعثت سواد داشته و نولدکه قران شناس بزرگ لیست کتابهایی که محمد پیش از بعثت خوانده را حتی مشخص کرده
حالا شما هر طور راحتید!
با سلام ؛
آقاي تئودور نولدکه کجا مشاهده کرده که رسول اکرم -صلّی الله عليه وآله- سواد داشته و ليست کتابهايي که آن حضرت خوانده را چطور به دست آورده؟!
به نظرتان نولدکه که بيش از هزار سال پس از آن حضرت، ميزيسته آيا ميتواند به اين امر گواهي دهد؟
اصلا بالفرض که در آن زمان ميزيسته، آيا شخصي قابل اعتماد است و گواهيش چه مقدار اعتبار دارد؟!
چطور شد که برداشت شخصي يک انسان غير مسلمان غربي براي شما اينقدر ارزشمند شد برخلاف گزارشات و برداشتهاي ديگر؟!
بلي نولدکه همان « قرآن شناس بزرگ » است که ادّعاهاي عجيب و غريب و بدون هيچ گونه سند و مدرکي در مورد قرآن مجيد ابراز داشته،
از جمله اينکه آيات زير جزو قرآن مجيد بوده و از آن کاسته شده:
اللهم ایاک نعبُدُ و لَک نُصَلّی و نَسجُدُ وَ اِلَیکَ نسعی و نحفد نَرجُو رَحمَتَک و نخشی عذابک بالکُفّار مُلحَقٌ
اللهم اِنّا نستعینک و نستغفرک و نثنی علیک و لا تکفُروکَ و نَخلَعُ و نَترُکُ مَنْ یفجُرُک
واقعا عجب قرآن شناس بزرگي بوده که اين اختلاف فاحش ميان دعا و قرآن را نتوانسته تشخيص دهد!
به هر تقدير ، يک موضوع ديگر که قابل توجه است اين است که حتّی در کتب آسماني پيشين از جمله انجيل، تصريح شده که آخرين کتاب آسماني به کسي داده ميشود که سواد خواندن کتاب را ندارد.
پرسش: آیا پیامبر(ص) از پدر بزرگ یا عموی خود سواد آموخته است؟ آیا آنان سواد داشتند؟
پاسخ:
در مورد اثبات عدم خواندن و نوشتن حضرت محمد (صلی الله علیه و اله) دلائل متعددی وجود دارد که شاید نیازی به اثبات بی سواد بودن اطرافیان ایشان نباشد در مورد حضرت ابوطالب با تتبع در منابع تاریخی به مطلبی دال بر با سواد بودن ایشان دست نیافتیم. به نظر میرسد ایشان سواد نداشتند. در مورد حضرت عبدالمطلب در گزارشی که طبری آورده است زمانی که عبدالمطلب، توسط عموی خویش مطلب به مکه اورده شد، زمینی متعلق به هاشم پدر او، توسط عمویش نوفل به تصرف در امده بود زمانی که عبدالمطلب از نوفل زمین پدری خود را مطالبه میکند نوفل منکر شده و زمین را تحویل فرزند برادر نمیدهد از این رو عبدالمطلب نامه ای به دایی های خویش نوشته و از آنان که در مدینه ساکن بودند استمداد می طلبد.[1]
این گزارش نشان دهنده با سواد بودن حضرت عبدالمطلب است. اما نکته قابل تامل این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) تا زمان پنج سالگی در میان قبیله دایه خود بوده است و پس ان انکه به مادر خویش میرسد در شش سالگی مادر خود حضرت امنه را از دست میدهد سپس سر پرستی او را حضرت عبدالمطلب به عهده میگیرد و در این مدت کوتاه گزارشی مبنی بر آموزش سواد خواندن و نوشتن توسط عبدالمطلب به حضرت محمد (صلی الله علیه و اله) را در منابع تاریخی نمیبینیم ضمن اینکه پس از دو سال عبدالمطلب از دنیا میرود.
اگر سوال شود آیا پیامبر (صلی الله علیه واله) در سفر تجاری فقط به همراه غلام حضرت خدیجه بود؟ پاسخ میگوئیم:
با توجه به گزارشی که در منابع تاریخی وجود دارد حضرت خدیجه (سلام الله علیها) پس از اینکه آوازه امانتداری و درستکاری حضرت محمد (صلی الله علیه و اله) را شنید مشتاق بود تا کاروان تجاری خویش را به وی بسپارد از این رو غلام خویش به نام «میسره» را ملازم آن حضرت نمود و به او دستور داد به هیچ وجه از پیامبر (صلی الله علیه و اله) جدا نشود و او را همراهی نموده و یاری کند میسره هم در این سفر ملازم و همراه آن حضرت بود به نحوی که از پیامبر (صلی الله علیه و اله) جدا نمیشد.
اگر چه افرادی در این کاروان حضور داشتند و اموال حضرت خدیجه (سلام الله علیها) را با شتر جابجا میکردند ولی آن کسی که حضرت خدیجه او را برای همکاری و همراهی پیامبر (صلی الله علیه و اله) انتخاب کرده بود میسره غلام حضرت خدیجه بود. حضرت خدیجه (سلام الله علیها) به پاس قدردانی از پیامبر (صلی الله علیه و اله) پس از بازگشت از این سفر پرخیر و برکت و سودمند 4شتر به پیامبر بخشید و میسره غلام خود را که خبر سود فراوان را به آن حضرت رساند و از پیامبر (صلی الله علیه و اله) تعریف و تمجید نموده در راه خدا ازاد نمود.[2] اگر سوال شود:
بحیرای راهب از کجا می دانست که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) از کنار صومعه اش عبور خواهند کرد؟ پاسخ میگوئیم:
مسعودی در مروج الذهب چنین اورده است که بحیرای راهب که مسیحیان او را جرجس میخوانند از قبیله عبدالقیس بود. پیامبر (صلی الله علیه و اله) در 12 سالگی به همراه عموی خود ابوطالب برای تجارت به سوی شام سفر کرد. زمانی که از کنار صومعه راهب میگذشت پيامبر را بوصف و نشانه هایی كه در كتاب خود ديده بود شناخت راهب میدید هر جا پیامبر میرود یا مینشیند ابری بالای سر او حرکت کرده و بر او سایه میاندازد از این رو بر پیامبر احترام گذاشت و به استقبال آن حضرت امد برای ایشان غذایی آماده ساخت. همچنین نقش خاتم نبوت را ميان دو بازوى پيمبر خدا (صلى الله عليه و اله) رویت نمود دست بر محل آن نهاد و به پيامبر (صلى الله عليه و اله) ايمان آورد. راهب از ابو طالب خواست كه وى را از همين جا باز گرداند و آنها را از اهل كتاب بر پيامبر بيم داد.[3] اگر سوال شود:
آیا جریان شعب ابی طالب مربوط به قبل از بعثت است؟ چرا و به چه دلیل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) و نزدیکانشان را در آنجا محاصره نمودند؟ در پاسخ میگوئیم:
این جریان در سال هفتم بعثت رخ داد. قریش در صدد کشتن رسول خدا(صلی الله علیه و آله ) برآمدند. این اقدام زمانی میسر بود که بنی هاشم و در رأس آنها، ابوطالب راضی باشد. به دین سبب از او خواستند تا دیه قتل پیامبر(صلی الله علیه و آله ) را دو برابر پرداخت کرده و فردی غیر قریشی او را به قتل برساند.[4] ابوطالب به شدت با خواسته آنان مخالفت کرده و از بنی عبدالمطلب و بنی مطلب خواست تا داخل شعب ابوطالب خود شده و از جان رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) دفاع کنند. آنان به جز ابولهب و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب به شعب رفتند. قریش نیز در واکنش به این حرکت پیوندهای اقتصادی،اجتماعی،خانوادگی و ... را با آنان قطع کرد و در این باره پیمانی نوشتند و عهد بستند که هیج گونه صلحی را از بنی هاشم نپذیرند و هیچ گونه رآفت و مراودتی با آنان نکنند، مگر زمانی که حاضر شوند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به مشرکان تسلیم کنند تا او را بکشند.[5]
رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با همه بنى هاشم و بنى مطلب سه سال در شعب ماندند تا آنكه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)و نيز ابو طالب و خديجه تمام دارايى خود را از دست دادند و به سختى و نادارى گرفتار آمدند. سپس جبرئيل بر رسول خدا فرود آمد و گفت: خدا موريانه را بر صحيفه قريش فرستاده تا هر چه بى مهرى و ستمگرى در آن بود به جز جاهاى نام خدا، همه را خورده است.رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)ابو طالب را از اين امر آگاه ساخت، پس ابو طالب همراه رسول خدا و خاندانش بيرون آمد تا به كعبه رسيد و در كنار آن نشست و قريش هم از هر طرفى روى آور شدند و گفتند: اى ابو طالب هنگام آن رسيده است كه عهد (خويشاوندى) را يادآورى و نزديكى با قومت را آرزو كنى و سرسختى درباره برادرزادهات را رها كنى.ابو طالب به آنان گفت: اى قوم من، هم اكنون صحيفه خود را بياوريد، شايد گشايشى و راهى به صله رحم و رها كردن بى مهرى پيدا كنيم، صحيفه را آوردند و مهرها همچنان بر آن بود، پس ابو طالب گفت: اين همان صحيفهاى است كه درباره پيمان خود نوشته ايد و آن را مى شناسيد؟ گفتند: آرى. گفت: آيا هيچ كارى با آن كرده ايد؟ گفتند: نه بخدا قسم. گفت: پس محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) از طرف پروردگارش به من گويد كه خدايش موريانه را فرستاده است تا هر چه را جز نام خدا در آن بود همه را خورده است، راستى بگوييد كه اگر سخنش راست باشد، چه مىكنيد؟ گفتند: دستبرميداريم و كارى نداريم.گفت: من هم اگر سخنش دروغ در آيد، او را به شما دهم تا بكشيد. گفتند: انصاف دادى و نيكو گفتى. مهر صحيفه شكسته شد و ناگهان ديدند كه موريانه هر چه جز نام خدا در آن بوده، همه را خورده است.[6]
منابع: [1] . تاریخ طبری ترجمه ج 3 ص 310 [2] . سیره ابن هشام، ج 1 ص 188 [3] . مسعودی مروج الذهب، ج 1 ص 68 [4] . ابن عبدالبر، الدرر فی اختصار المغازی و السیر،ص ، 27 قاهره 1966م [5] . ترجمه دلائل النبوه،ترجمه محمود مهدوی دامغانی،ج 2 ص 65-66 [6] . ترجمه تاريخ يعقوبى ،ج1،ص:389
پرسش: آیا قربانی کردن عبدالله به دست پدرش حضرت عبدالمطلب صحت دارد؟
پاسخ:
در تاریخ آمده که «عبد المطلب» موقع حفر زمزم احساس كرد كه بر اثر نداشتن فرزند بيش تر، در ميان قريش ضعيف و ناتوان است. از اين رو، نذر كرد كه هر موقع شماره فرزندان او به ده رسيد، يكى را در پيشگاه «كعبه» قربانى كند و كسى را از اين پيمان مطلع نساخت.
چيزى نگذشت كه شماره فرزندان او به ده رسيد. موقع آن شد كه پيمان خود را اجرا كند. تصوّر قضيّه، براى «عبد المطلب» بسيار سخت بود؛ ولى در عين حال، از آن ترس داشت كه موفقيتى در اين باره تحصيل نكند و سرانجام در رديف پيمانشكنان قرار گيرد. از اين لحاظ، تصميم گرفت كه موضوع را با فرزندان خود در ميان گذاشته و پس از جلب رضايت آنان، يكى را با قرعه انتخاب كند. عبدالمطلب با موافقت فرزندان خود روبهرو گرديد.
مراسم قرعه كشى به عمل آمد و قرعه به نام «عبد اللّه» (پدر پيامبر اكرم) افتاد.
«عبد المطلب» بلافاصله دست عبد اللّه را گرفته، به سوى قربانگاه برد. گروه قريش از زن و مرد، از جريان نذر و قرعهكشى اطلاع يافتند. سيل اشك از رخسار جوانان سرازير بود. يكى مىگفت: اى كاش، به جاى اين جوان مرا ذبح مىكردند!
سران قريش مىگفتند: اگر بتوان او را به مال فدا داد، ما حاضريم ثروت خود را در اختيار وى بگذاريم. عبد المطلب، در برابر امواج خروشان احساسات عمومى متحير بود که چه كند. با خود مىانديشيد كه مبادا پيمان خود را بشكند؛ ولى با اين همه دنبال چاره نيز مىگشت. يكى از آن ميان گفت: اين مشكل را پيش يكى از دانايان عرب ببريد. شايد وى براى اين كار، راه حلّى بينديشد.
عبدالمطلب و سران قوم موافقت كردند و به سوى «يثرب» كه اقامتگاه آن مرد دانا بود، روانه شدند. وى براى پاسخ يك روز مهلت خواست. روز دوم كه همگى به حضور او بار يافتند. كاهن چنين گفت: خون بهاى يك انسان، پيش شما چقدر است؟ گفتند ده شتر. گفت: شما بايد ميان ده شتر و آن كسى كه او را براى قربانى كردن انتخاب كردهايد، قرعه بزنيد و اگر قرعه به نام آن شخص درآمد، شماره شتران را به دو برابر افزايش دهيد. باز ميان آن دو قرعه بكشيد و اگر باز هم قرعه به نام وى اصابت كرد، شماره شتران را به سه برابر برسانيد و باز قرعه بزنيد. به همين ترتيب تا وقتى كه قرعه به نام شتران اصابت كند.
پيشنهاد «كاهن» موج احساسات مردم را فرو نشاند؛ زيرا قربانى كردن صدها شتر براى آنان آسان تر بود كه جوانى مانند «عبد اللّه» را در خاك و خون غلطان ببينند. پس از بازگشت به مكّه، يك روز در مجمع عمومى مراسم قرعه كشى آغاز گرديد و در دهمين بار كه شماره شتران به صد رسيده بود، قرعه به نام آنها در آمد. نجات و رهايى عبد اللّه، شور عجيبى برپا كرد؛ ولى عبد المطلب گفت: بايد قرعه را تجديد كنم تا يقينا بدانم كه خداى من به اين كار راضى است. سه بار قرعه را تكرار كرد و در هر سه بار، قرعه به نام صد شتر در آمد. به اين ترتيب، اطمينان پيدا كرد كه خدا راضى است.
دستور داد كه صد شتر از شتران شخصى خود را در همان روز در پيشگاه كعبه ذبح كنند و هيچ انسانى و حيوانى را از خوردن آن جلوگيرى نكنند.[1]
عبدالمطلب در مرحله ای از ایمان قرار داشت که ايمان وي ابرهه، صاحب فيل را مرعوب خود مي سازد و به آن جا مي رسد که سنت هایي را مانند: قطع دست دزد، حرمت خمر و زنا، حرمت طواف عريان، و وجوب وفای به نذر را بنا مي نهد و مردم را به مکارم اخلاق ترغيب نموده، از اشتغال به امور پست دنيایي باز مي دارد. بالاخره به مقامي مي رسد که مستجاب الدعوه شده، بت ها را يکسره رها مي کند.
به خصوص پس از ولادت نوه عزيز و مورد علاقه اش، حضرت محمد(ص)، بدان حد از ايمان مي رسد که بسياري از نشانه هاي نبوت آن حضرت را به چشم ديده و بسياري از کرامات و نشانه هاي قطعي نبوت آن حضرت را مشاهده مي کند.
به هر حال، انجام نذر مورد پرسش، با ایمان و اعتقاد وی به خدا و اطاعت فرمان الهی منافات ندارد. گذشته از این، تمام رسم های زمان جاهلیت مذموم نمی باشد. وفای به عهد، مهمان نوازی، ترک جنگ در ماه های حرام و احترام به خانه خدا، از جمله رسم های آنان است که کارهای خوبی به حساب می آیند.
همچنین چه مانعي دارد که گفته شود: اعتقاد اوليه وي آن بود که چنين تصرفي در باره فرزند خود و چنين نذري، اشکال ندارد؛ چون در شرايع گذشته، حرمت و جايز نبودن چنين نذري هم ثابت نشده بود؛ چنان که در قرآن کريم آمده که مادر عمران در مورد فرزندي که در شکم دارد، نذر مي کند که او را به خدمت خانه خدا بسپارد تا خدمتکاري خانه خدا را انجام دهد، يا آن که خداي تعالي پيامبر خود ابراهيم عليه السلام را به ذبح فرزندش اسماعيل دستور داده و امر مي فرمايد.[2]
آقاي سبحاني نيز در کتاب فروغ ابديت بدون دغدغه و خدشه و به صورت يک داستان مسلم و قطعي، داستان مزبور را نقل کرده و در پاورقي آن را نشانه عظمت و قاطعيت جناب عبدالمطلب دانسته و می گويد:
«اين داستان فقط از اين جهت قابل تقدير است که بزرگي روح و رسوخ عزم و اراده عبدالمطلب را مجسم مي سازد، و درست مي رساند که تا چه اندازه اين مرد پايبند به عقايد و پيمان خودبوده است».[3]
البته برخی محققان چون آقاي علی اکبر غفاري، حديث مزبور را سخت مخدوش دانسته و از نظر سند، ضعيف و بي اعتبار خوانده اند و اين داستان را ساخته و پرداخته دست داستان سرايان و محدثان عامه دانسته اند.[4]
بنابراین، اظهار نظر قطعی درباره این جریان، مشکل است؛ ولی اگر کسی معتقد به صحت این نقل باشد، اشکالی ایجاد نمی کند.
منابع [1] .جعفر سبحاني، فروغ ابديت، ج 1، ص 122 - 123، ناشر: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامی، 1370ش. [2] . علامه جعفر مرتضی، الصحيح من السيرة، ج 1، ص 90 -93، ترجمه حسین تاج آبادی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات، 1371ش. [3] . فروغ ابديت، همان، ج 1، ص 123. [4] . شیخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 89، چاپ مکتبه صدوق.
برای دانستن معنای لغات و درک ماجراهای هر دین در روشهای تفسیری دینی در بند لغات رفتن یا در بند تفسیر و تاویل رفتن معمولا در بسیاری از ادیان بویژه اسلام توصیه شده ولی در روشهای علمی اینها فقط بخش کوچکی از برسی ما هست
پیامبر اسلام بیسواد نبوده این داستان در قرنهای بعد با تاویل ایات قران برای معجزه جلوه دادن قران کم کم ساخته و پرداخته شده
در مکه و مدینه اقوام و ادیان مختلفی بودند و اینها با دینشان شناحته میشدند البته این نامگذاری های دینی از زمان قصی ابن کلاب رایج شد پیش از ان نامگذاری های قبیله ای بیشتر رایج بود
و دلیل این رواج نام گذاری دینی به افراد گسترش مسیحیت در شبه جزیره و مساعدت ابن کلاب برای دعوت قبایل مختلف به جایگذاری خدا و بت و صنم ها و سونها (فتیشها) خود در کعبه و در حقیقت ازادی دینی در مکه بود که این فرمانی سیاسی اقتصادی از سوی قصی ابن کلاب بود
از ان زمان به بعد که کعبه پذیرای خدایان مختلف و متنوع گشت ناچارا علاوه بر نام گذاری های قبیله ای نامگذاری های دینی بمنظور خطاب یک عده نیز صورت میگرفت چون بعضا یک قبیله چند بت داشت یا بالعکس چند قبیله یک بت داشتند
در زمانی که محمد پیامبر اسلام میزیست به عده ای امی میگفتند و به عده ای حنیف یا نصارا و یا ساعبین یا مشرک که البته به عده بزرگی از ادیان اطلاق میشد
امی به عده ای اطلاق میشد که دارای ایدولوژی مکتوب و دستور عمل مو به مو در الاهیات و مادیات نبودند و این خیلی مهم بود برای محمد
و در قران محمد کوشش میکرد این دستور عمل مو به مو را برای هوادارانش فراهم کند
سلام،
به هر حال امی هر چه که باشد چه آنی کخ شما قائل اید چه آنی که دیگران، از آیات و محتوای آن ها توانسته می شود که غرض خداوند از وصف پیامبر به این صفات این است که نشان بدهد پیامبر این آیات و دانستههای قرآنی را از راه خواندن و معلومات موجود در کتب و نوشته های گذشته به دست نیاورده و اینکه منبع این نوشته ها از جایی دیگر ( وحی )است.
دقت در آیات این را افاده می کند،
وگرنه اگر منظور غیر این موارد باشد اصلا توجیه پذیر و عاقلانه نخواهد بود.
[="Times New Roman"][="Navy"] mmns2001;938965 نوشت:
قبلا اشاره شد که تعبير بيسواد صحيح نيست، منظور از امّي، درس نخوانده است.
به هر حال، دليلتان بر اين مدّعا که نبيّ اکرم -صلّی الله عليه وآله- درس خوانده بودند و اين داستان درس نخواندگي در قرن هاي بعد، ساخته و پرداخته شده است؟
دليل و سندتان بر اين ادعاها چيست؟ از کجا معلوم که شما اين داستان را ساخته و پرداخته باشيد؟؟
چطور شد اون ادّعا را باطل و ساخته و پرداخته ميدانيد و اين ادعا را ادعاي حق؟! و حال آنکه اسناد و قرائن و شواهد متعدد بر درس نخوانده بودن نبيّ اکرم موجوده![/]
بنده به اعتقادات مذهبی شما کاری ندارمولی جای هیچ گونه تردیدی از دید علمی نیست که محمد پش از بعثت سواد داشته و نولدکه قران شناس بزرگ لیست کتابهایی که محمد پیش از بعثت خوانده را حتی مشخص کرده
حالا شما هر طور راحتید!
عقل تاریخ اسلام و قران و روشهای ازمایشگاهی که به کمک پژوهشگران می اید سند ما هست در رسیدن به این نتایج
http://quran-journal.com/orientalist/index.php?option=com_content&view=article&id=68&catid=41&lang=fa
کمی تفکر بهتر است.
چطور شده است که جناب نولدکه در قرن ۱۹ و ۲۰ بعد از ۱۴۰۰ لیست کتب خوانده شده پیامبر قبل از بعثت را! نوشته اند ? منبع گفته وی چیست?
باز وانگهی چطور شده مسلمانان و اصحاب و مشرکان زمان ایشان این مطلب را نفهمیده اند?
اهمیت ماجرا آنجا است که پیامبر خود چطور جرات کرده در قرآن بگوید تو پیش از این کتابی نخواندی و به خط خود چیزی ننوشتی ، و این مطلب را بر علیه مردم آن زمان و حتی علیه نزدیکان خود به کار ببرد ? این خیلی مهم است و هر استدلالی علیه اش را نابود می کند.
اگر مساله کتاب خواندن پیامبر جوری بوده که حضرت نولدکه لیست کتب بیرون میدهد آن هم بعد ۱۴ قرن ، و به همین راحتی میگوید لیست کتب خوانده شده توسط پیامبر! من نمیدانم چطور باید تصور کنم خود پیامبر یکی از طرق اثبات مدعایش را کتاب نخواندن و ننوشتن خود قرار میدهد?!!
باز وانگهی به جا شخصیت پرست بودن حقیقت پرست باید بود. قرآن شناس بزرگ بودن او سبب صحت مطالبش نمی شود کما اینکه نقد های مهی بر آثارش وارد است و گاه عقاید خنده دار عجیبی هم داشته که رد شده.
http://islahnet.com/تئودور-نولدکه،-خاورشناس-آلمانی-و-نقد-آ/
http://quran-journal.com/orientalist/index.php?option=com_content&view=article&id=68&catid=41&lang=fa
شما میتوانید به تاریخ قران سه جلدی ایشان که استاد فردریش شوالی به اتمام رسانید یا تاریخ قران یکجادی ایشان برای منابع و مراجع و توضیح این مطالب رجوع کنید
در ضمن منظور از کتاب در قران همین کتابی که امروز شما در کتاب فروشی ها میبینید نیست و البته مشرکان مکه میدانستند اینها را بخوبی و بیان میکردند و همه اینها هست
متاسفانه شما دانشی در این زمینه ها ندارید و اینکه بنده بیاییم برای یک مسلمانی که درگیر تعصب هست مسایل تاریخی را توضیح بدهم و متون گذشته را بازخوانی کنم و با روشهای علمی صحت مطالبم را به اثبات برسانم و دست اخر طرف با عصبیت دینی بگویید به هر حال من همچنان همان مسلمان پیشتر هستم یک کار بیهوده است که بنده وقتم را صرف اینکار نخواهم کرد
اگر کسی جویایی شناخت حقایق باشد خودش میرود و مطالعه میکند و فقط نیاز دارد به معرفی منابع و داشتن یک استاد راهنما برای اینکه سیر مطالعاتش جهتمند شود
کسی که چند تا کتاب بخواند و خیلی تحت تأثیر آنها قرار بگیرد و نتیجه بگیرد که نگاه دلخواهی که به آن تمایل دارد دیگر اثبات شده است و هر کسی مخالفت کند متعصب است حداکثر تنها به یک وجب از علم رسیده است و العلم حجاب اکبر، در روایت آمده که علم چند وجب است که وجب اول آن سبب تکبر میشود و علم بیش از ان سبب تواضع میگردد ... تازه اگر آن کتابها چیزی بیشتر از فرضیات تاریخی داشته باشند ...
شناخت حقایق؟ ... سوء استفادهی از الفاظ و مصادره به مطلوب کردن آنها حتی در میان متفکرین هم چیزی شبیه به تبلیغات تجاری است یا شعر شاعران آبکی که میگویند حسن یوسف دارم و صبر ایوب و نه میفهمند که آن حسن چگونه بوده است و نه درکی از صبر حضرت ایوب دارند ... علوم منطقی هم راه مستقیم به سمت شناخت حقایق ندارند تا چه برسد به علومی مثل تاریخ ادیان ... لطفاً دست از این نگاه متکبرانه و عاقلاندرسفیه خودتان بردارید ... همهی ما که اینجا هستیم و کسانی که اینجا نیستند در حیطهی علومی که در آنها تبحر داریم چیزی بجز ظن و گمان در اختیار نداریم، حداکثر ظن و گمانهایمان عالمانه باشند که آن هم به این معنی است که با یک نگاه نشود ردّشان کرد و نیاز به تفکر بیشتری برای رد کردن و نقد کردن و بهتر نمودنشان باشد ...
افتخار کردن به سواد فیزیکی، زیستشناسی، فلسفی، تاریخی و ... خودمان و تکبر ورزیدن بر اساس آنها نشانهی جهل مرکب در ماست ... ندیدن ضعفهای علمیامان و دیدن فقط امتیازات آن و کأنلمیکن تلقی کردن آن ضعفها چیزی نیست که عقل تأیید کند ...
به نظرم ابهام گویی در ذکر مستندات ، بیشتر به توخالی بودن آن ادعا باز میگردد...
به این باز میگردد که برخی انسانها تفکرات سطحی خود را جای واقعیت آن مستندات جا میزنند...
فقط خود را صاحب علم ندانید. قرار نیست چون شما کتابی خوانده اید که دیگران نخوانده اند شما صاحب علم بشوید و دیگران بی دانش!!
که اگر قرار بر این باشد در مقابلمان بسیار بی دانش خواهید بود ، منتهی ما چنین حکم نمی کنیم.
یکی از برتری هایی که مسلمانان. در سیر تاریخ ایجاد کردند مساله سند گذاری است . یعنی گزارش های تاریخی یا حدیثی را با سند نقل می کنند. مثل کتب حدیثی یا تاریخی مثل طبری یا تاریخ بغداد. و مثل مثلا هرودت نیستند که فقط مطلب نقل کنند. پس امکان ارزشگذاری و تعیین صحت مطلب وجود دارد.
حال هر گزارشی در مورد کتاب خواندن یا نخواندن پیامبر باید مبتنی بر سند صحیح باشد . این مساله ای بدیهی و فطری هم هست.
اما یکی از اشکالات مستشرقین گرامی در این است که با چنین مقوله ای آشنایی نداشته و به آن توجه نمی کردند. البته حق هم دارند چون برای آن باید عالمی رجالی بود و اسناد را تعدیل و تنقیح کرد. نتیجه چنین بی توجهی قضاوت های بعضا نادرست این مستشرقین است.
چون مطالب را به طور فله ای می خوانند و فکر مث بخند طبری یا یعقوبی وحی منزل است! برای اطلاع بیشتر به کتاب صحیح و ضعیف تاریخ طبری به زبان عربی و مقدمه آن که نقد نویسنده بر آرای مستشرقین است مراجعه نمایید.
بنده اشکالات نولدکه که بعضا مضحک هم بود به شما گفتم. منتهی شما دگم رو اینها هستید. مطمئن باشید نولدکه ، زمانی که آن مطالب مضحک که در آن دو لینک نقد شده است را می نوشت با قیافه ای حق به جانب این کار را میکرد و آنرا نتیجه تحقیقات و بررسی های خود می دانست. و شکی در آن نداشت اما الان سستی آنها بر ما آشکار شده است.
حال آیا نولدکه اسنادی برای ادعای خود دارد یا به انواع اخبار که مثل مور و ملخ در کتب وجود دارد استناد کرده?
[=Times New Roman] mmns2001;940045 نوشت:
با سلام ؛
آقاي تئودور نولدکه کجا مشاهده کرده که رسول اکرم -صلّی الله عليه وآله- سواد داشته و ليست کتابهايي که آن حضرت خوانده را چطور به دست آورده؟!
به نظرتان نولدکه که بيش از هزار سال پس از آن حضرت، ميزيسته آيا ميتواند به اين امر گواهي دهد؟
اصلا بالفرض که در آن زمان ميزيسته، آيا شخصي قابل اعتماد است و گواهيش چه مقدار اعتبار دارد؟!
چطور شد که برداشت شخصي يک انسان غير مسلمان غربي براي شما اينقدر ارزشمند شد برخلاف گزارشات و برداشتهاي ديگر؟!
بلي نولدکه همان « قرآن شناس بزرگ » است که ادّعاهاي عجيب و غريب و بدون هيچ گونه سند و مدرکي در مورد قرآن مجيد ابراز داشته،
از جمله اينکه آيات زير جزو قرآن مجيد بوده و از آن کاسته شده:
اللهم ایاک نعبُدُ و لَک نُصَلّی و نَسجُدُ وَ اِلَیکَ نسعی و نحفد نَرجُو رَحمَتَک و نخشی عذابک بالکُفّار مُلحَقٌ
اللهم اِنّا نستعینک و نستغفرک و نثنی علیک و لا تکفُروکَ و نَخلَعُ و نَترُکُ مَنْ یفجُرُک
واقعا عجب قرآن شناس بزرگي بوده که اين اختلاف فاحش ميان دعا و قرآن را نتوانسته تشخيص دهد!
به هر تقدير ، يک موضوع ديگر که قابل توجه است اين است که حتّی در کتب آسماني پيشين از جمله انجيل، تصريح شده که آخرين کتاب آسماني به کسي داده ميشود که سواد خواندن کتاب را ندارد.
براي نمونه، اين کليپ را از زبان مرحوم احمد ديدات ملاحظه کنيد: http://www.aparat.com/v/EkucL/%D8%A8%DB%8C_%D8%B3%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C_%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85_%2C_%D8%B4%DB%8C%D8%AE_%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AA%2C_%D8%B1%D8%AF%D8%A8%D8%B1
حالا شما هر طور راحتيد!
[=Times New Roman] mmns2001;940046 نوشت:
عقل که بلي هر کسي خودش را عقل کل ميداند!
کدام روش آزمايشگاهي؟! خيال کرديد هر چيزي براي اثبات بايد به آزمايشگاه شما بره ؟!
کدام سند؟ شما غير از ادّعاهاي بياساس، هيچ سند ديگري نداريد. ولي باز هم هر طور راحتيد!
[=Times New Roman]با عرض سلام و تبريک ايّام فرخنده دهه ولايت،
علاوه بر شواهد درون ديني که تا کنون بر امّي بودن رسول اکرم -صلّی الله عليه وآله- به معناي نداشتن سواد خواندن و نوشتن، ارائه شد،
در کتب آسماني پيشين نيز بر اين نکته تصريح شده است، از جمله در انجيل، سفر اشعياء، صفحه 29 ، شماره 12 :
«کتاب به کسي داده ميشود که خواندن و نوشتن را نميداند و به او ميگويد: بخوان، و او پاسخ ميدهد: من نياموختهام»
براي توضيحات بيشتر درباره اين مطلب، اين کليپ تصويري را مشتمل بر مناظره فردي نصراني با شيخ احمد ديدات، ملاحظه فرماييد:
[=Times New Roman] http://www.aparat.com/v/EkucL/%D8%A8...AF%D8%A8%D8%B1
پرسش:
آیا پیامبر(ص) از پدر بزرگ یا عموی خود سواد آموخته است؟ آیا آنان سواد داشتند؟
پاسخ:
در مورد اثبات عدم خواندن و نوشتن حضرت محمد (صلی الله علیه و اله) دلائل متعددی وجود دارد که شاید نیازی به اثبات بی سواد بودن اطرافیان ایشان نباشد در مورد حضرت ابوطالب با تتبع در منابع تاریخی به مطلبی دال بر با سواد بودن ایشان دست نیافتیم. به نظر میرسد ایشان سواد نداشتند. در مورد حضرت عبدالمطلب در گزارشی که طبری آورده است زمانی که عبدالمطلب، توسط عموی خویش مطلب به مکه اورده شد، زمینی متعلق به هاشم پدر او، توسط عمویش نوفل به تصرف در امده بود زمانی که عبدالمطلب از نوفل زمین پدری خود را مطالبه میکند نوفل منکر شده و زمین را تحویل فرزند برادر نمیدهد از این رو عبدالمطلب نامه ای به دایی های خویش نوشته و از آنان که در مدینه ساکن بودند استمداد می طلبد.[1]
این گزارش نشان دهنده با سواد بودن حضرت عبدالمطلب است. اما نکته قابل تامل این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) تا زمان پنج سالگی در میان قبیله دایه خود بوده است و پس ان انکه به مادر خویش میرسد در شش سالگی مادر خود حضرت امنه را از دست میدهد سپس سر پرستی او را حضرت عبدالمطلب به عهده میگیرد و در این مدت کوتاه گزارشی مبنی بر آموزش سواد خواندن و نوشتن توسط عبدالمطلب به حضرت محمد (صلی الله علیه و اله) را در منابع تاریخی نمیبینیم ضمن اینکه پس از دو سال عبدالمطلب از دنیا میرود.
اگر سوال شود آیا پیامبر (صلی الله علیه واله) در سفر تجاری فقط به همراه غلام حضرت خدیجه بود؟
پاسخ میگوئیم:
با توجه به گزارشی که در منابع تاریخی وجود دارد حضرت خدیجه (سلام الله علیها) پس از اینکه آوازه امانتداری و درستکاری حضرت محمد (صلی الله علیه و اله) را شنید مشتاق بود تا کاروان تجاری خویش را به وی بسپارد از این رو غلام خویش به نام «میسره» را ملازم آن حضرت نمود و به او دستور داد به هیچ وجه از پیامبر (صلی الله علیه و اله) جدا نشود و او را همراهی نموده و یاری کند میسره هم در این سفر ملازم و همراه آن حضرت بود به نحوی که از پیامبر (صلی الله علیه و اله) جدا نمیشد.
اگر چه افرادی در این کاروان حضور داشتند و اموال حضرت خدیجه (سلام الله علیها) را با شتر جابجا میکردند ولی آن کسی که حضرت خدیجه او را برای همکاری و همراهی پیامبر (صلی الله علیه و اله) انتخاب کرده بود میسره غلام حضرت خدیجه بود. حضرت خدیجه (سلام الله علیها) به پاس قدردانی از پیامبر (صلی الله علیه و اله) پس از بازگشت از این سفر پرخیر و برکت و سودمند 4شتر به پیامبر بخشید و میسره غلام خود را که خبر سود فراوان را به آن حضرت رساند و از پیامبر (صلی الله علیه و اله) تعریف و تمجید نموده در راه خدا ازاد نمود.[2]
اگر سوال شود:
بحیرای راهب از کجا می دانست که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) از کنار صومعه اش عبور خواهند کرد؟
پاسخ میگوئیم:
مسعودی در مروج الذهب چنین اورده است که بحیرای راهب که مسیحیان او را جرجس میخوانند از قبیله عبدالقیس بود. پیامبر (صلی الله علیه و اله) در 12 سالگی به همراه عموی خود ابوطالب برای تجارت به سوی شام سفر کرد. زمانی که از کنار صومعه راهب میگذشت پيامبر را بوصف و نشانه هایی كه در كتاب خود ديده بود شناخت راهب میدید هر جا پیامبر میرود یا مینشیند ابری بالای سر او حرکت کرده و بر او سایه میاندازد از این رو بر پیامبر احترام گذاشت و به استقبال آن حضرت امد برای ایشان غذایی آماده ساخت. همچنین نقش خاتم نبوت را ميان دو بازوى پيمبر خدا (صلى الله عليه و اله) رویت نمود دست بر محل آن نهاد و به پيامبر (صلى الله عليه و اله) ايمان آورد. راهب از ابو طالب خواست كه وى را از همين جا باز گرداند و آنها را از اهل كتاب بر پيامبر بيم داد.[3]
اگر سوال شود:
آیا جریان شعب ابی طالب مربوط به قبل از بعثت است؟ چرا و به چه دلیل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) و نزدیکانشان را در آنجا محاصره نمودند؟
در پاسخ میگوئیم:
این جریان در سال هفتم بعثت رخ داد. قریش در صدد کشتن رسول خدا(صلی الله علیه و آله ) برآمدند. این اقدام زمانی میسر بود که بنی هاشم و در رأس آنها، ابوطالب راضی باشد. به دین سبب از او خواستند تا دیه قتل پیامبر(صلی الله علیه و آله ) را دو برابر پرداخت کرده و فردی غیر قریشی او را به قتل برساند.[4] ابوطالب به شدت با خواسته آنان مخالفت کرده و از بنی عبدالمطلب و بنی مطلب خواست تا داخل شعب ابوطالب خود شده و از جان رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) دفاع کنند. آنان به جز ابولهب و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب به شعب رفتند. قریش نیز در واکنش به این حرکت پیوندهای اقتصادی،اجتماعی،خانوادگی و ... را با آنان قطع کرد و در این باره پیمانی نوشتند و عهد بستند که هیج گونه صلحی را از بنی هاشم نپذیرند و هیچ گونه رآفت و مراودتی با آنان نکنند، مگر زمانی که حاضر شوند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به مشرکان تسلیم کنند تا او را بکشند.[5]
رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با همه بنى هاشم و بنى مطلب سه سال در شعب ماندند تا آنكه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)و نيز ابو طالب و خديجه تمام دارايى خود را از دست دادند و به سختى و نادارى گرفتار آمدند. سپس جبرئيل بر رسول خدا فرود آمد و گفت: خدا موريانه را بر صحيفه قريش فرستاده تا هر چه بى مهرى و ستمگرى در آن بود به جز جاهاى نام خدا، همه را خورده است.رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)ابو طالب را از اين امر آگاه ساخت، پس ابو طالب همراه رسول خدا و خاندانش بيرون آمد تا به كعبه رسيد و در كنار آن نشست و قريش هم از هر طرفى روى آور شدند و گفتند: اى ابو طالب هنگام آن رسيده است كه عهد (خويشاوندى) را يادآورى و نزديكى با قومت را آرزو كنى و سرسختى درباره برادرزادهات را رها كنى.ابو طالب به آنان گفت: اى قوم من، هم اكنون صحيفه خود را بياوريد، شايد گشايشى و راهى به صله رحم و رها كردن بى مهرى پيدا كنيم، صحيفه را آوردند و مهرها همچنان بر آن بود، پس ابو طالب گفت: اين همان صحيفهاى است كه درباره پيمان خود نوشته ايد و آن را مى شناسيد؟ گفتند: آرى. گفت: آيا هيچ كارى با آن كرده ايد؟ گفتند: نه بخدا قسم. گفت: پس محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) از طرف پروردگارش به من گويد كه خدايش موريانه را فرستاده است تا هر چه را جز نام خدا در آن بود همه را خورده است، راستى بگوييد كه اگر سخنش راست باشد، چه مىكنيد؟ گفتند: دستبرميداريم و كارى نداريم.گفت: من هم اگر سخنش دروغ در آيد، او را به شما دهم تا بكشيد. گفتند: انصاف دادى و نيكو گفتى. مهر صحيفه شكسته شد و ناگهان ديدند كه موريانه هر چه جز نام خدا در آن بوده، همه را خورده است.[6]
منابع:
[1] . تاریخ طبری ترجمه ج 3 ص 310
[2] . سیره ابن هشام، ج 1 ص 188
[3] . مسعودی مروج الذهب، ج 1 ص 68
[4] . ابن عبدالبر، الدرر فی اختصار المغازی و السیر،ص ، 27 قاهره 1966م
[5] . ترجمه دلائل النبوه،ترجمه محمود مهدوی دامغانی،ج 2 ص 65-66
[6] . ترجمه تاريخ يعقوبى ،ج1،ص:389
پرسش:
آیا قربانی کردن عبدالله به دست پدرش حضرت عبدالمطلب صحت دارد؟
پاسخ:
در تاریخ آمده که «عبد المطلب» موقع حفر زمزم احساس كرد كه بر اثر نداشتن فرزند بيش تر، در ميان قريش ضعيف و ناتوان است. از اين رو، نذر كرد كه هر موقع شماره فرزندان او به ده رسيد، يكى را در پيشگاه «كعبه» قربانى كند و كسى را از اين پيمان مطلع نساخت.
چيزى نگذشت كه شماره فرزندان او به ده رسيد. موقع آن شد كه پيمان خود را اجرا كند. تصوّر قضيّه، براى «عبد المطلب» بسيار سخت بود؛ ولى در عين حال، از آن ترس داشت كه موفقيتى در اين باره تحصيل نكند و سرانجام در رديف پيمانشكنان قرار گيرد. از اين لحاظ، تصميم گرفت كه موضوع را با فرزندان خود در ميان گذاشته و پس از جلب رضايت آنان، يكى را با قرعه انتخاب كند. عبدالمطلب با موافقت فرزندان خود روبهرو گرديد.
مراسم قرعه كشى به عمل آمد و قرعه به نام «عبد اللّه» (پدر پيامبر اكرم) افتاد.
«عبد المطلب» بلافاصله دست عبد اللّه را گرفته، به سوى قربانگاه برد. گروه قريش از زن و مرد، از جريان نذر و قرعهكشى اطلاع يافتند. سيل اشك از رخسار جوانان سرازير بود. يكى مىگفت: اى كاش، به جاى اين جوان مرا ذبح مىكردند!
سران قريش مىگفتند: اگر بتوان او را به مال فدا داد، ما حاضريم ثروت خود را در اختيار وى بگذاريم. عبد المطلب، در برابر امواج خروشان احساسات عمومى متحير بود که چه كند. با خود مىانديشيد كه مبادا پيمان خود را بشكند؛ ولى با اين همه دنبال چاره نيز مىگشت. يكى از آن ميان گفت: اين مشكل را پيش يكى از دانايان عرب ببريد. شايد وى براى اين كار، راه حلّى بينديشد.
عبدالمطلب و سران قوم موافقت كردند و به سوى «يثرب» كه اقامتگاه آن مرد دانا بود، روانه شدند. وى براى پاسخ يك روز مهلت خواست. روز دوم كه همگى به حضور او بار يافتند. كاهن چنين گفت: خون بهاى يك انسان، پيش شما چقدر است؟ گفتند ده شتر. گفت: شما بايد ميان ده شتر و آن كسى كه او را براى قربانى كردن انتخاب كردهايد، قرعه بزنيد و اگر قرعه به نام آن شخص درآمد، شماره شتران را به دو برابر افزايش دهيد. باز ميان آن دو قرعه بكشيد و اگر باز هم قرعه به نام وى اصابت كرد، شماره شتران را به سه برابر برسانيد و باز قرعه بزنيد. به همين ترتيب تا وقتى كه قرعه به نام شتران اصابت كند.
پيشنهاد «كاهن» موج احساسات مردم را فرو نشاند؛ زيرا قربانى كردن صدها شتر براى آنان آسان تر بود كه جوانى مانند «عبد اللّه» را در خاك و خون غلطان ببينند. پس از بازگشت به مكّه، يك روز در مجمع عمومى مراسم قرعه كشى آغاز گرديد و در دهمين بار كه شماره شتران به صد رسيده بود، قرعه به نام آنها در آمد. نجات و رهايى عبد اللّه، شور عجيبى برپا كرد؛ ولى عبد المطلب گفت: بايد قرعه را تجديد كنم تا يقينا بدانم كه خداى من به اين كار راضى است. سه بار قرعه را تكرار كرد و در هر سه بار، قرعه به نام صد شتر در آمد. به اين ترتيب، اطمينان پيدا كرد كه خدا راضى است.
دستور داد كه صد شتر از شتران شخصى خود را در همان روز در پيشگاه كعبه ذبح كنند و هيچ انسانى و حيوانى را از خوردن آن جلوگيرى نكنند.[1]
عبدالمطلب در مرحله ای از ایمان قرار داشت که ايمان وي ابرهه، صاحب فيل را مرعوب خود مي سازد و به آن جا مي رسد که سنت هایي را مانند: قطع دست دزد، حرمت خمر و زنا، حرمت طواف عريان، و وجوب وفای به نذر را بنا مي نهد و مردم را به مکارم اخلاق ترغيب نموده، از اشتغال به امور پست دنيایي باز مي دارد. بالاخره به مقامي مي رسد که مستجاب الدعوه شده، بت ها را يکسره رها مي کند.
به خصوص پس از ولادت نوه عزيز و مورد علاقه اش، حضرت محمد(ص)، بدان حد از ايمان مي رسد که بسياري از نشانه هاي نبوت آن حضرت را به چشم ديده و بسياري از کرامات و نشانه هاي قطعي نبوت آن حضرت را مشاهده مي کند.
به هر حال، انجام نذر مورد پرسش، با ایمان و اعتقاد وی به خدا و اطاعت فرمان الهی منافات ندارد. گذشته از این، تمام رسم های زمان جاهلیت مذموم نمی باشد. وفای به عهد، مهمان نوازی، ترک جنگ در ماه های حرام و احترام به خانه خدا، از جمله رسم های آنان است که کارهای خوبی به حساب می آیند.
همچنین چه مانعي دارد که گفته شود: اعتقاد اوليه وي آن بود که چنين تصرفي در باره فرزند خود و چنين نذري، اشکال ندارد؛ چون در شرايع گذشته، حرمت و جايز نبودن چنين نذري هم ثابت نشده بود؛ چنان که در قرآن کريم آمده که مادر عمران در مورد فرزندي که در شکم دارد، نذر مي کند که او را به خدمت خانه خدا بسپارد تا خدمتکاري خانه خدا را انجام دهد، يا آن که خداي تعالي پيامبر خود ابراهيم عليه السلام را به ذبح فرزندش اسماعيل دستور داده و امر مي فرمايد.[2]
آقاي سبحاني نيز در کتاب فروغ ابديت بدون دغدغه و خدشه و به صورت يک داستان مسلم و قطعي، داستان مزبور را نقل کرده و در پاورقي آن را نشانه عظمت و قاطعيت جناب عبدالمطلب دانسته و می گويد:
«اين داستان فقط از اين جهت قابل تقدير است که بزرگي روح و رسوخ عزم و اراده عبدالمطلب را مجسم مي سازد، و درست مي رساند که تا چه اندازه اين مرد پايبند به عقايد و پيمان خودبوده است».[3]
البته برخی محققان چون آقاي علی اکبر غفاري، حديث مزبور را سخت مخدوش دانسته و از نظر سند، ضعيف و بي اعتبار خوانده اند و اين داستان را ساخته و پرداخته دست داستان سرايان و محدثان عامه دانسته اند.[4]
بنابراین، اظهار نظر قطعی درباره این جریان، مشکل است؛ ولی اگر کسی معتقد به صحت این نقل باشد، اشکالی ایجاد نمی کند.
منابع
[1] .جعفر سبحاني، فروغ ابديت، ج 1، ص 122 - 123، ناشر: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامی، 1370ش.
[2] . علامه جعفر مرتضی، الصحيح من السيرة، ج 1، ص 90 -93، ترجمه حسین تاج آبادی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات، 1371ش.
[3] . فروغ ابديت، همان، ج 1، ص 123.
[4] . شیخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 89، چاپ مکتبه صدوق.