جمع بندی نبود ملاک صحیح در مورد درستی دین

تب‌های اولیه

131 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[="Times New Roman"][="Black"]همه ی ما تجربه ی استجابت دعا، امداد غیبی خداوند، گره گشایی در حد معجزه رو داشتیم.

به شکلی که در زمانی که این اتفاقات رخ دادند بسیار شگفت زده شدیم

و آن را از طرف خداوند می دانستیم ولی به مرور زمان برای ما عادی شدند و کم کم برای ما بی اهمیت و کوچک شدند

علتش این است که ایجاد باور و ایمان نیاز به تاکید و تکرار و اثبات دارد.

شما وقتی درستی چیزی را می پذیرید برای اینکه آنچه پذیرفته اید به عنوان باور در شما ثابت بماند باید مدام آن را در ذهنتان مرور و دلایلتان را برای خودتان تکرار و اثبات کنید

تا با اینکار به مرور زمان آنچه پذیرفته اید تبدیل به یک باور ثابت بشود و همیشگی بشود.

فرض کنید شما وجود خداوند و عدالت و حکمت او را پذیرفته اید ولی آن را باور ندارید.

وقتی اینگونه باشد به محض اینکه جایی دچار شک و تردید شوید اول از همه به سراغ آنچه پذیرفته اید ولی آن را باور ندارید می روید.

و می گویید "اگر خداوند عادل و حکیم هست چرا اینجا من را تنها گذاشت ؟ "

یعنی احتمالی برای این قائل شدید که خداوند به شما ظلم و نامردی کرده باشد. این نشان از نبود باور و ایمان است.

در حالی که اگر آنچه پذیرفته اید را باور داشتید وقتی دچار شک و تردید می شدید به هرچیزی شک می کردید الا خداوند.

من خودم حکیم بودن خداوند را قبول داشتم ولی آن را باور نداشتم.

یک روز تصمیم گرفتم آن را تبدیل به باور کنم. دلایلی که برای اثبات حکیم بودن خداوند وجود داشت را با دلایل خودم ترکیب کردم

و روزی دو سه دقیقه بعد از نماز های روزانه آنها را برای خودم تکرار میکردم و در واقع با خودم حرف میزدم که خدا اینگونه است

به این دلایل و آن دلایل.

به مرور زمان حکیم بودن خداوند در دلم نشست و شک و تردید ها به خداوند به طرز چشمگیری کاهش یافت

و این باعث شد آرزوهایی که هرگز حاضر نمی شدم قیدشان را بزنم و میگفتم باید به اینها برسم را رها کنم

و با کمال میل بگویم من تلاشم را میکنم ولی هرچه تو صلاح می دانی همان کار را بکن و من کاملا راضی هستم

و این نوع نگاه واقعا باعث رشد زیادی در من شد.

متاسفانه بعد از مدتی این تمرینی که بعد از نماز انجام می دادم را رها کردم و می دانید چه اتفاقی افتاد ؟

دوباره به مرور زمان شک و تردید ها آمد سراغم و باورم قدرتش را از دست داد.

و الان دوباره مشغول تقویت همان باور هستم.

هرچه باور عمیق تر باشد زمان بیشتری طول میکشد که باورتان قدرتش را از دست بدهد.

اگر از باورهایتان مراقبت نکنید هرکسی که باشید سقوط خواهید کرد.

به همین دلیل است امام خامنه ای می فرمایند «هیچکس ضمانت سالم بودن تا دم مرگ را ندارد.»[/]

دلجو;986934 نوشت:
سلام. من از سبک نگاه شما خیلی خوشم اومد. عنوان کتاب ها بهم می گه که احتمالا گمشده من هستن، و اینکه ادبیات کلامی و نحوه برخوردتان مشخص می کنه انسانی بسیار قابل احترامی هستید. من تازه در این سایت عضو شدم و خیلی ازش سر در نمی یارم. اگه راهی هست که بشه بعد خوندن کتابا با یک راهنما مطلع در ارتباط باشم تا اگه به مشکل خوردم بتونم ازش سوال کنم. بازم تشکر می کنم به خاطر معرفی کتاب ها@};- براتون آرزوی سلامتی دارم

سلام خیلی ممنونم از تعریف شما . این که پرسیدم رشتتون چیه به خاطر این که می خواستم بدونم اگه رشتتون علوم انسانیه که برنامه ی گستره ی شریعت رو بهتون معرفی کنم که مباحث خوبی دارد ولی اگر رشتتون در زمینه ی مسائل مهندسی یا پزشکی است ممکنه این برنامه یک مقدار حوصله سر بر باشد برایتان و بهتر باشد الان سراغش نروید . در مورد کتاب هایی که بهتون معرفی کردم اگر مشکلی چیزی داشتید می تونید در یک تاپیک در این سایت آن را مطرح کنید و از من هم دعوت کنید که در تاپیک شرکت کنم . سخنرانی ها و مناظره های دکتر عبدالکریمی هم بسیار مناسب هستند مثلا سخنرانی های ایشون در سایت موسسه ی سیما فکر . البته به ایشون نقدهایی هم وارده ولی به درستی مشکل را تشخیص داده اند .

ابوالبرکات;987198 نوشت:
این که پرسیدم رشتتون چیه به خاطر این که می خواستم بدونم اگه رشتتون علوم انسانیه که برنامه ی گستره ی شریعت رو بهتون معرفی کنم که مباحث خوبی دارد ولی اگر رشتتون در زمینه ی مسائل مهندسی یا پزشکی است ممکنه این برنامه یک مقدار حوصله سر بر باشد برایتان و بهتر باشد الان سراغش نروید . در مورد کتاب هایی که بهتون معرفی کردم اگر مشکلی چیزی داشتید می تونید در یک تاپیک در این سایت آن را مطرح کنید و از من هم دعوت کنید که در تاپیک شرکت کنم . سخنرانی ها و مناظره های دکتر عبدالکریمی هم بسیار مناسب هستند

عذر خواهی می کنم ، فراموش کردم پاسخ سوالتون رو بدم. من معماری خوندم و متاسفانه واجد شرایط مطالعات عمیق شما نیستم. استفاده از نظرات شما برای من باعث افتخار است . سخنرانی هایی که فرمودید رو هم حتما دانلود می کنم و گوش می دم. وجود انسان هایی نکته سنجی مثل شما در این سایت باعث اعتبار اینجا خواهد بود. اعتراف می کنم با خواندن مطلب شما حس کردم چقدر خوب شد که پرسشمو اینجا مطرح کردم. بازم ممنون.

hamidrezza;987159 نوشت:
سلام علیکم و رحمه الله

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
hamidrezza;987159 نوشت:
این دو راه چه فرقی با هم دارند که اولیش باطل است و دومیش باطل نیست؟

(حالا شما فطرت را نمی دانم چه معنی می کنید...فرض کنیم پدیده ای ست (شخصی) که خروجی آن ایمان است و سیاق را هم نمیدانم چه معنی کنم ولی میگویم پدیده ایست (شخصی) که خروجی آن ایمان است...خروجی هر دو هم ممکن است انکار باشد (مثلا به یک ناحق!)...حالا مهم نیست اسم این دو پدیده چی باشد و یا اینکه محل حضورشان کجا باشد...قلب؟! (گوشت داخل قفسه سینه) مغز؟! ...روح؟!...امواج الکترومغناطیس؟!...هرچه....فعل ا مهم نیست.


اولیش را سعی کردم از اصطلاحات شما استفاده کنم و فرضم بر این بود که منظورتان از عقل و سیاق همان منظور رایج از آن‌ها باشد، در دومی از اصطلاحاتی که ادعا دارم به منظور دین نزدیک‌تر از مفاهیم رایج هستند استفاده کردم ... شباهتشان بخاطر اشتراک لفظی است :Gig:
hamidrezza;987159 نوشت:
به نظرتان عملکرد عقل و فطرت به تعریف بیرونی آن بستگی داره ؟!...تا حالا بهش فکر نکرده بودم!...جالبه.

نه برادر بستگی نداره، در مقام یک بحث درون‌دینی هست که این مطالب مطرح می‌شوند ... اگر یک نفر بخواهد بداند که اسلام دین حق هست یا نه معنا ندارد او را به فطرتی ارجاع بدهیم که اصلاً به آن اعتقادی ندارد ... به چنین کسی فقط می‌گوییم که حقیقت‌طلب باش، واقعاً حقیقت‌طلب باش ...
hamidrezza;987159 نوشت:
خوب برادر یک انسان عاقل و غیر مغرض حدیث را که می شنود چه می کند؟! روش فکر میکنه...تعقل میکنه...یک مسیحی...یک بی دین که امام رضا نمیشناسه که چشم بسته بگه چشم!

نه لزوماً ... اگرچه بحثی هم بر روی تفکر هست ... حقیقت تفکر تواضع باطنی است، افتادگی آموز اگر طالب فیضی، هرگز نخورد آب زمینی که بلند است، بر این اساس بله با تفکر می‌شود به حقیقت رسید و اصلاً حقیقت‌طلبی یعنی تفکر ... ولی هر تفکری از نوع تواضع باطنی نیست ... خیلی از تفکرها ریشه در تکبر دارد ... به این نوع تفکر دیگر قران نمی‌گوید تفکر، بلکه می‌گوید تفکیر (باب تفعیل در مقابل باب تفعّل)، مثل آنجا که فرمود «إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ ﴿١٨فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ﴿١٩ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ﴿٢٠ثُمَّ نَظَرَ ﴿٢١ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ ﴿٢٢ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ ﴿٢٣فَقَالَ إِنْ هَـٰذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ ﴿٢٤إِنْ هَـٰذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ ﴿٢٥» ...
در مورد عقل هم بحثی هست، مثل اینکه انسان می‌تواند عقل داشته باشد ولی عقلش اسیر باشد و از بدل عقل تبعیت کند ... مثل کسانی که با عقلشان به این می‌رسند که برخی از احکام اسلام خلاف عقل است ...
ماجرای فطرت هم چیز غریبی است ... و بله، فطرت چیزی است که باعث می‌شود یک نفر که امام رضا علیه‌السلام را نمی‌شناسد هم در مواجهه‌ی با ایشان یا کلام ایشان تسلیم شود و بداند که حق چیست و باطل چیست ... فطرت به نوعی مفادّ عهدی است که در عالم ذر از انسان گرفته شد، در آن عهد خداوند خودش و اهل بیت علیهم‌السلام را به همه معرفی کرده است و از او پیمان گرفته است و همه هم تصدیق کرده‌اند، چه با اشتیاق و چه به اکراه ... همه خدا و اهل بیت علیهم‌السلام را می‌شناسند و برای شناخت حقانیت ایشان لازم نیست کسی اسم و رسم اهل بیت علیهم‌السلام را بداند یا صورت ایشان را دیده باشد یا امثال آن ... این بحث برای این تاپیک حاشیه است و صرفاً خواستم اشاره‌ای کرده باشم ...
hamidrezza;987159 نوشت:
اولش همین کتاب و سنت (حدیث امام رضا ع مثلا) بهش معرف میشه...همین میشه بررسی ...نتیجش اش هم میشه شناخت!

شناساندن حقیقت کار خود خداست، شناخت حقیقت کار ما نیست ... در روایت آمده که انسان اصلاً ابزاری ندارد که با آن خودش برود خدایش را بشناسد، و اینکه اگر خداوند در عالم ذر خودش را معرفی نمی‌کرد هیچ انسانی نمی‌توانست بفهمد که خدایش کیست و رازقش کیست ... و اینکه نوع انسان که از ریشه‌ی نسیان هم هست این عهد را فراموش کرده است ولی در طول زندگی‌اش شرایطی برایش پیش می‌آید که مفادّ آن را به خاطر می‌آورد ... در چنین شرایطی انسان با فطرتش روبرو می‌شود، می‌تواند تسلیم شود یا به آن پشت کند، در این صورت می‌شود مؤمن و یا کافر ... پیامبران هم انسان‌ها را با فطرتشان مواجه می‌کردند وقتی که همان فطرت را آشکارا برایشان می‌خواندند ... و برای این کار نیازی به حضور پیامبران هم نیست، مثل مثال کسانی که در کشتی نشسته بودند و طوفان شد و وقتی که امیدشان برای نجات از همه چیز و همه کس قطع شد نور خدا را در درون خودشان یافتند و او را شناختند و خالصانه او را صدا زدند، این هم می‌شود مواجهه‌ی با فطرت ... کسی اهل نجات است که هم حق‌طلب باشد و موقع مواجهه با این فطرت به آن پشت نکند، و اینکه اهل ذکر باشد و مدام حقیقت را به خودش یادآور شود تا بعد از شناخت حقیقت برای بار دوم آن را گم نکند، و فطرتش از مقابلش در حجاب نشود ... و حبّ الدنیا رأس کل خطیئة ... یعنی محبت دنیا رأس هر بدی و هر خطایی است ... چون دنیا حجاب است برای حقیقت ... بگذریم ... در قیامت پرده از مقابل چشمانش برمی‌دارند و به او می‌گویند که امروز چشمان تو تیزبین شده است و چیزهایی می‌بینی که تا کنون از آن در غفلت بودی ...
فرق دارد بین شناخت پیدا کردن ابتدایی و به یاد آوردن ... شما ممکن است معلمتان یک چیز جدیدی به شما یاد بدهد و شما قبول نکنید و بپرسید که چه کسی گفته است؟ و آخر هم نپذیرید و بگویید که تا قانع نشوم تسلیم هم نمی‌شوم ... ولی وقتی چیزی که می‌دانستید را به یاد آوردید و پیش خودتان گفتید که ای وای من، چطور از چنین حقیقت روشنی تا کنون غافل بودم؟ این دیگر می‌شود اتمام حجت، و زندگی هر کدام از ما پر است از چنین اتمام حجت‌هایی ... راه اتمام حجت خدا بر بندگانش اینطوری است و نه از طریق براهین فلسفی که اصلاً قطعیتی ندارد ... چه کسی می‌تواند با حقیقت وجود و وجود واجب ارتباطی پیدا کند که او را به عنوان خدایش بپذیرد؟ یک توصیف بدون روح از خدا، یک توصیف روی کاغذ و بدون جان ... برای من یکی که بین وجود واجب و مثلث قائم‌الزاویه فرقی نیست، هیچ کدامشان را نمی‌توانم دوست داشته باشم و از آن کمک بخواهم ... خدا را باید دید ... باید خدا بودنش را دید ... باید عظمتش را درک کرد ... وقتی بحث به روی کاغذ برده شود دیگر نه خدا آن خدای خالق عظیم است و نه سایر مسائل انتزاعی خیلی دور از آن هستند ...
hamidrezza;987159 نوشت:
بعد که شناخت پیدا کرد, میشه مسلمان...بعدش دیگه هر جا مطمئن بشه کلام از خدا یا سنت است چشم بسته میگه چشم!...حالا میخواد بحث صیغه باشه یا حکم جهاد...اونی که با برخی احکام مشکل داره و فکر میکنه مسلمانه...در واقع فقط فکر میکنه که مسلمانه! ولی کسی که هنوز مسلمان نشده و ادعایی هم نداره, مشکلی نداره...بررسی میکنه, تعقل میکنه و نهایتا تصمیم می گیره یا مسلمان میشه اگر مغرض نباشه و یا نمیشه مثل میلیاردها آدمی که نشده اند!(شاید هم تاحالا بررسی و تعقل نکرده اند یا از روی فطرتشان نرفته اند)

گل
hamidrezza;987159 نوشت:
چرا برادر...قرار بر همین است....اول از شناخت نفش شروع میشه و به شناخت خدا می رسه...مگر مهم تر از این وادی هم داریم؟...توحید و شناخت خدا مگر غیر از این است؟...سیر آفاق و انفس مگر غیر از این است؟!

اگر کسی دنبال خدا نگشت و خدا را هم نیافت برای چه باید در قیامت مؤاخذه‌اش کرد؟
مؤاخذه اگر بشود به این دلیل است که «يار بي پرده از در و ديوار در تجلي است يا اولي الابصار ... شمع جويي و آفتاب بلند، روز بس روشن و تو در شب تار ... گر ز ظلمات خود رهي بيني همه عالم مشارق انوار»، مؤاخذه بخاطر غفلت است، بخاطر گرفتار شدن به جهلی است که در مقابل عقل است، حدیث عقل و جهل را بخوانید که در آن جهل نه در مقابل علم که بلکه در مقابل عقل است که مذموم است ... جهل در مقابل عقل خودش بر اساس علم است، یعنی علمی که حجاب اکبر است ... یعنی خدا بگوید فلان و ما که برای خودمان و علممان شأنی قائل هستیم با اعتراض بپرسیم که «چرا؟» ... همین است که در ادعیه می‌خوانیم که ای خدا، ما أنا و ما خطری؟ ... بزرگترین گناه انسان جهل انسان است ... بزرگترین جهل این است که خود را ببیند و خدا را هم ببیند و شأن خودش را بزرگتر و امر خودش را اولی به امر خدا ببیند و برای خودش در مقابل خدا شأنی قائل باشد ... این می‌شود شرک ... این می‌شود همان که خداوند فرمود که ایشان هویٰ و نفس خود را خدای خود قرار داده‌اند ... حضرت علی علیه‌السلام فرموده‌اند که جهل اصل کل شرّ است ... یعنی حتی تکبر که اساس هر رذیله‌ی اخلاقی است خودش نتیجه‌ی جهل است، جهل مرکب ... به همین دلیل هم در حدیث عقل و جهل آمده که خداوند وقتی به عقل گفت برو عقب و رفت عقب، بعد فرمود برگرد جلو و برگشت جلو، به او گفت که تو عزیزترین خلق من هستی و به تو پاداش می‌دهم و در مقابل تو جزا می‌دهم، جهل آن است که به دستور خدا عقب رفت ولی دیگر به جلو حاضر نشد برگردد مگرآنکه غر و لند کرد که اگر عقب رفتن خوب بود چرا برگردم جلو و اگر جلو ماندن خوب بود چرا گفتی بروم عقب ... بندگی کردن و تسلیم خدا بودن یعنی عقلانیت ... عقلانیتی که انسان را مقابل خدا قرار بدهد عین جهل است، گرچه برخی ظهیر و یاور برخی دیگر شده و یکدیگر را عاقل و دانشمند توصیف کنند و برای هم نوشابه باز کنند ...
hamidrezza;987159 نوشت:
برادر خدا نزدیک است...من از خدا دور هستم...

این مطلبی که می‌فرمایید در بحث ارسال رسل و در بحث یاد خدا بودن درست است، ولی در بحث اتمام حجت خدا و شناساندن مسیر حقیقت نه ... اگر اینطور که می‌فرمایید باشد نمی‌توان اشقیائی که از خدا دور هستند را چندان سرزنش کرد، یزید وقتی آنطور قابل سرزنش و بعد از مرگ شایسته‌ی آنقدر عذاب است که موقع صادر کردن فرمان قتل امام حسین علیه‌السلام بداند که امام حسین علیه‌السلام سردمدار حق است و خودش سردمدار باطل است ... اگر مطمئن نباشد که خدا وجود دارد یا نه و بر او اتمام حجت نشده باشد که نمی‌شود شقی‌ترین مردمان ... باید حق را بشناسد و به آن پشت کند تا بشود یزید ...
hamidrezza;987159 نوشت:
قربه الی الله همین است دیگر...هر که اخلاصش بیشتر...قربه الی الله اش ثمر بیشتری دارد و به خدا نزدیکتر می شود...
فرق یک مومن خوب با یک مومن ضعیف ... در همین فاصله هاست...هر چه معنویت شما بیشتر شود و بیشتر مراقبه کنید, به خدا نزدیکتر میشوید...وگرنه خدا همیشه نزدیک است!

فرق مؤمنین در درجاتشان سر به یاد خدا بودن و توجه به خداست ... یعنی وقتی بر ایشان اتمام حجت شد و حقیقت به ایشان عرضه شد و آن را شناختند، اولاً تسلیم شدند و مسلمان و مؤمن شدند، و ثانیاً از نوری که در درون خود یافته‌اند (نور فطرت، نور خدا) مراقبت کرده‌اند ... قرآن ذکر است، اهل بیت علیهم‌السلام ذکر هستند ... بشیر و نذیر هستند ... بهترین دوست کسی است که بیشتر انسان را به یاد خدا بیاندازد ... کار شیطان ایجاد نسیان است ...
hamidrezza;987159 نوشت:
فرق یک مومن با یک کافر در همین فاصله هاست

نه برادر فرق مؤمن و کافر دیگر فقط در فاصله نیست ... مؤمن وقتی با حقیقت روبرو شود ایمان می‌آورد، اگرچه بعد از ایمان آوردن وقتی دوباره سرگرم زندگی روزمره‌اش می‌شود باز از یاد خدا غافل شود، اما کافر آنقدر به حقیقت بی‌محلی کرده و به آن پشت می‌کند که کم‌کم دیگر اصلاً آن را نمی‌بیند، خداوند بر قلوبشان مهر می‌زند، بر چشمانشان حجاب می‌اندازد، در گوششان سنگینی می‌اندازد، پس ایشان کرانند و کورانند و چیزی را فهم نمی‌کنند ... فاصله‌ی در ایشان فقط بخاطر دچار روزمرگی شدن نیست، فاصله در ایشان بخاطر حق‌گریزی و بالاتر از آن بخاطر حق‌ستیزی ایشان است ... صراط الذین انعمت علیهم، غیر المغضوب علیهم و لا الضالین ...
hamidrezza;987159 نوشت:
یرحمک الله یا اخی
با عقل و سیاق خودتان بررسی کردید و نتیجه و تصمیم گرفتید...همین درسته...بنده هم همینو گفتم...حالا ممکنه همه عالم برداشتی غیر از این داشته باشند...مهم نظر خودتان است...همین درسته.
از مصاحبت با شما بسیار مشعوف شدم.
موفق باشید برادر

سلامت باشید برادر، خدا خیرتان بدهد،
من هم از مصاحبت شما خوشحال هستم ...
ان شاء الله در تمام مراحل زندگی موفق باشید و دلتان روشن به نور خدا باشد ...

نقطه;987346 نوشت:

در مثل مثال کسانی که در کشتی نشسته بودند و طوفان شد و وقتی که امیدشان برای نجات از همه چیز و همه کس قطع شد نور خدا را در درون خودشان یافتند و او را شناختند و خالصانه او را صدا زدند، این هم می‌شود مواجهه‌ی با فطرت .....


سلام علیکم و رحمه
اولا از سعه صدرتان تشکر می کنم،
اما در مقام بحث ، یه نظرم این جمله بالا که نوشتید، تحکمی بیش نباشد،(تحکم: بی دلیل سخن گفتن یا شاید زورگویی برای قبولاندن یک مطلب به دیگری، این کلمه رو از المیزان یاد گرفتم! )
بستگی دارد شما از مثال کشتی چه چیزی را می خواهید ثابت کنید؟ الله را ؟
خب در مقام اشکال میتوان گفت که آنها که در کشتی یا طوفان یا هر شریط مشابهی هستن چه معلوم که این در خواست آنها از خالقشان برای نجات ،به دلیل (ایمان قبلی ) نباشد؟ یعنی اونا قبلا ایمان آورده اند اما مثل بسیاری از انسان ها از او غفلت می کنند که در شرایط سختی باز به یاد او می افتند. آیا این توجیه نمیتواند صحیح باشد؟
چرا که نه.
پس اگر با آن میخواهید الله را اثبات کنید و بگویید که (نگاه کن با فطرت شان او رادر این دشواری و اضطرار خواندند پس در نتیجه الله، هست،) میتونم بگویم ، که سخن شما غلط است

سلام و عرض ادب

دوستان گرامی قرار نیست همه به بهشت برن

بسیاری از مردم در نهایت با این آزمایشات اون خود واقعی شون رو نشون می دن

یعنی این ها از همون اول مثل شیطان ایمانی نداشتن و فقط تظاهر به مومن بودن می کردن

یا ایمانشون کامل نبوده و مریض بودن (که این ها امکان توبه و اصلاح دارن)

و نیز در آن هنگام منافقان و آنان که در دلهاشان مرض (شک و ریب) بود
می‌گفتند:
آن وعده که خدا و رسول به ما دادند غرور و فریبی بیش نبود.

احزاب12

گرو ه اول که هیچ کس نمیتونه قانعشون کنه همون طور که شیطان قانع نشد و سجده نکرد

ولی گروه دوم دیگه بستگی به خودشون داره

یا تسلیم بشن

یا این که دنباله رو راه شیطان بشن

در جستجو حقیقت;987471 نوشت:
سلام علیکم و رحمه
اولا از سعه صدرتان تشکر می کنم،
اما در مقام بحث ، یه نظرم این جمله بالا که نوشتید، تحکمی بیش نباشد،(تحکم: بی دلیل سخن گفتن یا شاید زورگویی برای قبولاندن یک مطلب به دیگری، این کلمه رو از المیزان یاد گرفتم! )
بستگی دارد شما از مثال کشتی چه چیزی را می خواهید ثابت کنید؟ الله را ؟

سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته
سلام اسم خداست، رحمت خدا رسول خداست صلی‌الله‌علیه‌واله و برکاتشان هم اهل بیت ایشان هستند علیهم‌السلام
خدا خیرتان بدهد برادر بخاطر در جستجوی حقیقت بودنتان

از مثالی که فرمودید می‌خواهم چه چیزی را برای «چه کسی» اثبات کنم؟ کسی که خودش در دل آن تجربه است و خدا را می‌بیند یا خودم و شمایی که نه همراه ایشان در کشتی بوده‌ایم که ببینیم دقیقاً چه چیزی دیده‌اند و نه می‌دانیم که سابقه‌ی ایمانی ایشان و کلا شرح حالشان تا قبل از آن چگونه بوده است؟
دلایل فطری برای کسانی کار می‌کند که تجربه‌اش کنند ... ظاهراً این یک فرق اساسی بین براهین فلسفی و براهین فطری است، گرچه ظاهراً این مطلب درست نیست ...
اینکه ایشان از قبل خدا را می‌شناخته‌اند یا نه و اگر نه آیا وقتی او را دیدند می‌شناسند یا نه،‌ چیزی نیست که من در خانه‌ی خودم بنشینم و در مورد کسی که در وسط دریا گیر کرده است نظر بدهم که او دارد چه می‌بیند و او را چگونه می‌شناسد ...
هر کسی در مورد تجربیات خودش می‌تواند قضاوت کند ... ولی این قضاوت قابل انجام می‌شود وقتی بر اساس تجربیات خودمان انجام شود و نه بر اساس تجربه‌ای که خودمان نداشته‌ایم و درکی از آن نداریم ... و البته که همه‌ی ما از این تجربیات داشته‌ایم، نه لزوماً در چنان شرایط بغرنجی، بلکه حتی گاهی در شرایط خیلی ساده‌تر ... به این تجربیات اصطلاحاً تجربیات دینی می‌گویند ... در واقع کسی منکر وجود چنین تجربیاتی نیست، حتی کسانی که خدا را قبول ندارند هم تجربیات دینی را قبول دارند، تفاوتش در تفسیر کردن این تجربیات است ... مثلاً برخی از روان‌شناسان سکولار خدایی که در این حالت دیده می‌شود را محتمل می‌دانند که خدایی مخلوق باشد، مخلوق ذهن، نه ذهن خودآگاه که بلکه ناخودآگاه انسان، من استعلایی، مخلوق روان انسان، به عنوان یک مکانیزم دفاعی برای آنکه اگر انسان در مشکل افتاد به این ترتیب بتواند امیدش را حفظ کند و به کسی تکیه کند، مثل همان دستمالی که به آن بچه‌ی ضعیف دادند و به دروغ گفتند که این دستمال جادویی است و با این کار روان و نفس او را تقویت کردند و بعدها به او گفتند که آن دستمال اصلاً جادویی نبوده است ... اما این نگاه روان‌شناسان دو جواب دارد، یکی از منظور تئوری و مباحث نظری، و دیگری که مهم‌تر است از منظر تجربه‌کننده وقتی در حین تجربه کردن این تجربیات است ... در واقع شک کردن در این تجربیات اصلاً کار سختی نیست، و این چیز عجیبی هم نیست ... کلاً اتمام حجت‌های خدا همینطور است ... اتمام حجت در لحظات خاصی انجام می‌شود و بعد شخص به خودش واگذار می‌شود ... اساتید اخلاق مثال از آبکشی می‌زنند که در ظرف آب فرو رود و تجربه‌ی مملو شدن از آب را کسب کند، ولی بعد که از ظرف آب بیرون آورده شد بخاطر سوراخ‌های وجودی که دارد تمام آن آب از آن فرو بریزد و باز همان تهی شود که از ابتدا بود، و رشد هم می‌شود فرایند گرفتن آن سوراخ‌ها برای کسب قابلیت نگهداری فیوضات الهی ...
یک مثال برایتان بزنم که البته نقل به مضمون می‌کنم ... یکی از شیعیان خدمت امام زکیّ عسکری علیه‌السلام رسید و از ایشان پرسید که بعد از شما چه کسی مولای ماست، امام علیه‌السلام فرمودند که برو در آن اتاق و هر کسی در آنجا بود بعد از من او مولای شماست ... آن مرد می‌رود در اتاق و کودکی را می‌بیند که در حال عبادت است ... آن کودک به آن مرد می‌گوید که اکنون که من را دیدی بعد از این دیگر در وجود من شک نکن ... این یعنی این خیلی طبیعی است که وقتی از اینجا بیرون رفتی و باز دیدی که هر کسی مشغول کار خودش هست و اثری از من نیافتی شک نکن، که اگر کنی این تقصیر است و در آن معذور نخواهی بود، چون بر تو اتمام حجت شده است ...
... تمام اینها را گفتم که بگویم اگر در آن تجربیات اتمام حجت انجام شود آن شک و تردیدهای بعدی که خیلی هم محتمل است پیش بیاید شخص در این مردد شدن‌هایش مقصر است ... این همان جهل است که در پست قبلی گفتم ... برای اینکه انسان دچار این جهل نشود باید حقیقت‌طلب باشد و باقی بماند ... اگر یک جا خواسته‌ی نفسش را توجیه کرد و به حقیقت کم‌اعتنایی کرد، همین می‌شود یک منفذ برای ورود شک ... مراقبت نفس در این حالت واجب است ... به قول آن عارف بزرگوار، اینکه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند که «موتوا قبل أن تموتو»، یعنی یمیرید قبل از آنکه بمیرید، یک دستور اخلاقی و یا یک توصیه‌ی فانتزی نیست، بلکه صیغه‌ی امر دارد و واجب است، یعنی اگر ترک شود قابل مؤاخذه است ... یا آن دستور دیگر که فرمودند به حساب خود برسید قبل از آنکه به حسابتان برسند ...
اگر بخواهید صدق تجربیات دینی را بسنجید باید این کار را در دل خود آن تجربیات بسنجید ... کار روان‌شناسان از این نظر که تحلیل بعد از واقعه است اعتبارش به شدت صدمه می‌بیند ...
این تجربیات معمولاً از جنس یقظه است، بیداری، مثل کسی که از خواب بیدار شود و ببیند که تابحال در چه هپروتی بوده است ... ولی وقتی از دل این تجربیات بیرون می‌آید آنقدر از آن فضا دور می‌شود که وقتی به آن فکر می‌کند مثل این است که داشته باشد در مورد رؤیایی که دیده است فکر کند ... اینجاست که باید اندیشه کرد که آیا آن موقع بیدار بوده است و الآن است که در خواب است، یا آن موقع خواب بوده است و دچار توهم شده بوده است و الآن است که بیدار است ... یک راه محک زدن اینکه کدام درست است این است که از ذکر برای دوام دادن به آن حالت استفاده کرد و ببینیم کدام حالت به دیگری قابل تسرّی دادن است ... راه دیگرش این است که تکرارپذیری این دو حالت را محک زده و کم‌کم به این نتیجه برسیم که هر دو حالت تکرارپذیر هستند و در نتیجه مثل گذر شب و روز وقتی در دل یکی هستیم باید انتظار رسیدن دیگری را در زمانی نزدیک داشته باشیم، گرچه در دل روز که همه‌جا روشن است باورش سخت باشد که چند ساعت دیگر جلوی پایمان را هم نتوانیم ببینیم، و در دل شب که به زور بتوانیم کمی جلوتر از خود را ببینیم هم باورش سخت است که چند ساعت دیگر تا ده‌ها کیلومتر آنطرف‌تر هم قابل دیدن مستقیم خواهد شد ... در اینجا شخص جویای حقیقت می‌تواند مؤلفه‌های روز و شب را در این دو وضعیت جستجو کند و تشخیص بدهد که این غفلت است یا آن هپروت است ...

با تمام این اوصاف ادعای من این است که بله با این تجربیات حضرت الله اثبات می‌شود ... نه تنها خدا و حقانیت اسلام که بلکه حقانیت اهل بیت علیهم‌السلام و حقانیت شیعه هم اثبات می‌شود ... اما برای کسی که در دل این ماجراهاست ... و این ماجراها هم لزوماً مثل مثال کشتی قرار نیست صعب و عجیب و غریب باشد که فکر کنیم در تمام عمر شاید یک یا دو بار اتفاق بیفتد... خودم اولین باری که خدا را دیدم در شرایطی بود که اگر برایتان تعریف کنم خنده‌اتان می‌گیرد ... و خدا هم فرموده است «أَوَلَا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَّرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لَا يَتُوبُونَ وَلَا هُمْ يَذَّكَّرُونَ» یعنی «آیا نبینند که آزموده می‌شوند همه ساله یک بار یا دو بار پس نه توبه می‌کنند و نه یادآور می‌شوند»
در پناه خدا باشید ان شا‌ء الله

با سلام خدمت دوستان و همراهان عزیز

بحث در این است که با توجه به اینکه معلوم نیست وعده های دین محقق میشوند یا خیر پس ملاک صحیحی برای سنجش درستی دین وجود ندارد! خواهش می کنم فقط در این چارچوب ابراز نظر بفرمایید.
طرح مباحث حاشیه ای باعث دور شدن از اصل موضوع شده و نتیجه گیری را سخت تر می کند؛ ضمن اینکه جمع بندی تاپیک را هم با مشکل مواجه می سازد.

از همکاری و همراهی شما صمیمانه ممنونم@};-

مسلم;987625 نوشت:
با سلام خدمت دوستان و همراهان عزیز

بحث در این است که با توجه به اینکه معلوم نیست وعده های دین محقق میشوند یا خیر پس ملاک صحیحی برای سنجش درستی دین وجود ندارد! خواهش می کنم فقط در این چارچوب ابراز نظر بفرمایید.
طرح مباحث حاشیه ای باعث دور شدن از اصل موضوع شده


سلام علیکم
اگر فرمایش ایشان این باشد که شما از قول ایشان می‌فرمایید «با توجه به اینکه معلوم نیست وعده های دین محقق میشوند یا خیر پس ملاک صحیحی برای سنجش درستی دین وجود ندارد!»، مشکل ایشان یک مشکل پیش‌پاافتاده است که بیشتر هم منطقی است و کمتر ممکن است دینی باشد، چون از فرض گزاره‌ای که آورده‌اید «معلوم نیست وعده های دین محقق میشوند یا خیر» فقط می‌توان نتیجه گرفت که «پس بررسی رخداد یا عدم رخداد وعده‌های دین دلیل مناسبی برای اثبات درستی دین نیست» ... این یک اشکال در نتیجه‌گیری است و رسیدن به حکم از فرضی که قادر نیست آن حکم را نتیجه بدهد ... مگرآنکه ادعای دینداران این باشد که دلیل ما برای دیندار بودن این است که خداوند یک سری وعده به ما داده است، اما چون اینطور نیست پس این نقد به دین ارزش دینی ندارد و صرفاً یک اشتباه منطقی است ...
اما از طرف دیگر عنوان تاپیک آنطور که الآن بالای صفحه می‌بینم محدود به آن فرض نیست و تمرکزش بر روی حکم مذکور است، «نبود ملاک صحیح در مورد درستی دین» ... بحث‌هایی که ما داشتیم هم در همین زمینه بود، نمی‌دانم چرا این مباحث را حاشیه‌ای قلمداد می‌فرمایید ...
مسلم;987625 نوشت:
نتیجه گیری را سخت تر می کند؛ ضمن اینکه جمع بندی تاپیک را هم با مشکل مواجه می سازد.

در مورد نتیجه‌گیری هم ایشان کاری به مباحث ما ندارند و بعید می‌دانم اصلاً آن‌ها را بخوانند، اما این سوء ظن ایشان به مباحث ما هم دلیل بر حاشیه‌ای بودن این بحث نیست، چرا که لااقل به نظرم می‌رسد که پیش‌فرض‌های اشتباه ایشان عامل بروز این سوء‌ظن شده باشد ...

و در مورد جمع‌بندی تاپیک هم جسارتاً تا بحال شاید به تعداد انگشت یک دست هم ندیده باشم تاپیک‌هایی را که جمع‌بندی‌اشان متأثر از مباحثی باشد که کاربران سایت در ضمن مباحث در آن تاپیک مطرح کرده‌اند ... حالا شما قصد دارید تمامی نکات مطرح شده را در جمع‌بندی تاپیک عنوان بفرمایید که زیاد شدن و متفرق شدن موضوعات مورد بحث باعث دشوار شدن جمع‌بندی تاپیک می‌شود یا مطلب دیگری مدّ نظرتان هست؟

مسلم;987625 نوشت:
از همکاری و همراهی شما صمیمانه ممنونم

@};-

نقطه;987346 نوشت:
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
نقل قول نوشته اصلی توسط hamidrezza نمایش پست ها
این دو راه چه فرقی با هم دارند که اولیش باطل است و دومیش باطل نیست؟

(حالا شما فطرت را نمی دانم چه معنی می کنید...فرض کنیم پدیده ای ست (شخصی) که خروجی آن ایمان است و سیاق را هم نمیدانم چه معنی کنم ولی میگویم پدیده ایست (شخصی) که خروجی آن ایمان است...خروجی هر دو هم ممکن است انکار باشد (مثلا به یک ناحق!)...حالا مهم نیست اسم این دو پدیده چی باشد و یا اینکه محل حضورشان کجا باشد...قلب؟! (گوشت داخل قفسه سینه) مغز؟! ...روح؟!...امواج الکترومغناطیس؟!...هرچه....فعل ا مهم نیست.
اولیش را سعی کردم از اصطلاحات شما استفاده کنم و فرضم بر این بود که منظورتان از عقل و سیاق همان منظور رایج از آن‌ها باشد، در دومی از اصطلاحاتی که ادعا دارم به منظور دین نزدیک‌تر از مفاهیم رایج هستند استفاده کردم ... شباهتشان بخاطر اشتراک لفظی است
نقل قول نوشته اصلی توسط hamidrezza نمایش پست ها
به نظرتان عملکرد عقل و فطرت به تعریف بیرونی آن بستگی داره ؟!...تا حالا بهش فکر نکرده بودم!...جالبه.
نه برادر بستگی نداره، در مقام یک بحث درون‌دینی هست که این مطالب مطرح می‌شوند ... اگر یک نفر بخواهد بداند که اسلام دین حق هست یا نه معنا ندارد او را به فطرتی ارجاع بدهیم که اصلاً به آن اعتقادی ندارد ... به چنین کسی فقط می‌گوییم که حقیقت‌طلب باش، واقعاً حقیقت‌طلب باش ...
نقل قول نوشته اصلی توسط hamidrezza نمایش پست ها
خوب برادر یک انسان عاقل و غیر مغرض حدیث را که می شنود چه می کند؟! روش فکر میکنه...تعقل میکنه...یک مسیحی...یک بی دین که امام رضا نمیشناسه که چشم بسته بگه چشم!
نه لزوماً ... اگرچه بحثی هم بر روی تفکر هست ... حقیقت تفکر تواضع باطنی است، افتادگی آموز اگر طالب فیضی، هرگز نخورد آب زمینی که بلند است، بر این اساس بله با تفکر می‌شود به حقیقت رسید و اصلاً حقیقت‌طلبی یعنی تفکر ... ولی هر تفکری از نوع تواضع باطنی نیست ... خیلی از تفکرها ریشه در تکبر دارد ... به این نوع تفکر دیگر قران نمی‌گوید تفکر، بلکه می‌گوید تفکیر (باب تفعیل در مقابل باب تفعّل)، مثل آنجا که فرمود «إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ ﴿١٨﴾فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ﴿١٩﴾ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ﴿٢٠﴾ثُمَّ نَظَرَ ﴿٢١﴾ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ ﴿٢٢﴾ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ ﴿٢٣﴾فَقَالَ إِنْ هَـٰذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ ﴿٢٤﴾إِنْ هَـٰذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ ﴿٢٥﴾» ...
در مورد عقل هم بحثی هست، مثل اینکه انسان می‌تواند عقل داشته باشد ولی عقلش اسیر باشد و از بدل عقل تبعیت کند ... مثل کسانی که با عقلشان به این می‌رسند که برخی از احکام اسلام خلاف عقل است ...
ماجرای فطرت هم چیز غریبی است ... و بله، فطرت چیزی است که باعث می‌شود یک نفر که امام رضا علیه‌السلام را نمی‌شناسد هم در مواجهه‌ی با ایشان یا کلام ایشان تسلیم شود و بداند که حق چیست و باطل چیست ... فطرت به نوعی مفادّ عهدی است که در عالم ذر از انسان گرفته شد، در آن عهد خداوند خودش و اهل بیت علیهم‌السلام را به همه معرفی کرده است و از او پیمان گرفته است و همه هم تصدیق کرده‌اند، چه با اشتیاق و چه به اکراه ... همه خدا و اهل بیت علیهم‌السلام را می‌شناسند و برای شناخت حقانیت ایشان لازم نیست کسی اسم و رسم اهل بیت علیهم‌السلام را بداند یا صورت ایشان را دیده باشد یا امثال آن ... این بحث برای این تاپیک حاشیه است و صرفاً خواستم اشاره‌ای کرده باشم ...
نقل قول نوشته اصلی توسط hamidrezza نمایش پست ها
اولش همین کتاب و سنت (حدیث امام رضا ع مثلا) بهش معرف میشه...همین میشه بررسی ...نتیجش اش هم میشه شناخت!
شناساندن حقیقت کار خود خداست، شناخت حقیقت کار ما نیست ... در روایت آمده که انسان اصلاً ابزاری ندارد که با آن خودش برود خدایش را بشناسد، و اینکه اگر خداوند در عالم ذر خودش را معرفی نمی‌کرد هیچ انسانی نمی‌توانست بفهمد که خدایش کیست و رازقش کیست ... و اینکه نوع انسان که از ریشه‌ی نسیان هم هست این عهد را فراموش کرده است ولی در طول زندگی‌اش شرایطی برایش پیش می‌آید که مفادّ آن را به خاطر می‌آورد ... در چنین شرایطی انسان با فطرتش روبرو می‌شود، می‌تواند تسلیم شود یا به آن پشت کند، در این صورت می‌شود مؤمن و یا کافر ... پیامبران هم انسان‌ها را با فطرتشان مواجه می‌کردند وقتی که همان فطرت را آشکارا برایشان می‌خواندند ... و برای این کار نیازی به حضور پیامبران هم نیست، مثل مثال کسانی که در کشتی نشسته بودند و طوفان شد و وقتی که امیدشان برای نجات از همه چیز و همه کس قطع شد نور خدا را در درون خودشان یافتند و او را شناختند و خالصانه او را صدا زدند، این هم می‌شود مواجهه‌ی با فطرت ... کسی اهل نجات است که هم حق‌طلب باشد و موقع مواجهه با این فطرت به آن پشت نکند، و اینکه اهل ذکر باشد و مدام حقیقت را به خودش یادآور شود تا بعد از شناخت حقیقت برای بار دوم آن را گم نکند، و فطرتش از مقابلش در حجاب نشود ... و حبّ الدنیا رأس کل خطیئة ... یعنی محبت دنیا رأس هر بدی و هر خطایی است ... چون دنیا حجاب است برای حقیقت ... بگذریم ... در قیامت پرده از مقابل چشمانش برمی‌دارند و به او می‌گویند که امروز چشمان تو تیزبین شده است و چیزهایی می‌بینی که تا کنون از آن در غفلت بودی ...
فرق دارد بین شناخت پیدا کردن ابتدایی و به یاد آوردن ... شما ممکن است معلمتان یک چیز جدیدی به شما یاد بدهد و شما قبول نکنید و بپرسید که چه کسی گفته است؟ و آخر هم نپذیرید و بگویید که تا قانع نشوم تسلیم هم نمی‌شوم ... ولی وقتی چیزی که می‌دانستید را به یاد آوردید و پیش خودتان گفتید که ای وای من، چطور از چنین حقیقت روشنی تا کنون غافل بودم؟ این دیگر می‌شود اتمام حجت، و زندگی هر کدام از ما پر است از چنین اتمام حجت‌هایی ... راه اتمام حجت خدا بر بندگانش اینطوری است و نه از طریق براهین فلسفی که اصلاً قطعیتی ندارد ... چه کسی می‌تواند با حقیقت وجود و وجود واجب ارتباطی پیدا کند که او را به عنوان خدایش بپذیرد؟ یک توصیف بدون روح از خدا، یک توصیف روی کاغذ و بدون جان ... برای من یکی که بین وجود واجب و مثلث قائم‌الزاویه فرقی نیست، هیچ کدامشان را نمی‌توانم دوست داشته باشم و از آن کمک بخواهم ... خدا را باید دید ... باید خدا بودنش را دید ... باید عظمتش را درک کرد ... وقتی بحث به روی کاغذ برده شود دیگر نه خدا آن خدای خالق عظیم است و نه سایر مسائل انتزاعی خیلی دور از آن هستند ...
نقل قول نوشته اصلی توسط hamidrezza نمایش پست ها
بعد که شناخت پیدا کرد, میشه مسلمان...بعدش دیگه هر جا مطمئن بشه کلام از خدا یا سنت است چشم بسته میگه چشم!...حالا میخواد بحث صیغه باشه یا حکم جهاد...اونی که با برخی احکام مشکل داره و فکر میکنه مسلمانه...در واقع فقط فکر میکنه که مسلمانه! ولی کسی که هنوز مسلمان نشده و ادعایی هم نداره, مشکلی نداره...بررسی میکنه, تعقل میکنه و نهایتا تصمیم می گیره یا مسلمان میشه اگر مغرض نباشه و یا نمیشه مثل میلیاردها آدمی که نشده اند!(شاید هم تاحالا بررسی و تعقل نکرده اند یا از روی فطرتشان نرفته اند)

نقل قول نوشته اصلی توسط hamidrezza نمایش پست ها
چرا برادر...قرار بر همین است....اول از شناخت نفش شروع میشه و به شناخت خدا می رسه...مگر مهم تر از این وادی هم داریم؟...توحید و شناخت خدا مگر غیر از این است؟...سیر آفاق و انفس مگر غیر از این است؟!
اگر کسی دنبال خدا نگشت و خدا را هم نیافت برای چه باید در قیامت مؤاخذه‌اش کرد؟
مؤاخذه اگر بشود به این دلیل است که «يار بي پرده از در و ديوار در تجلي است يا اولي الابصار ... شمع جويي و آفتاب بلند، روز بس روشن و تو در شب تار ... گر ز ظلمات خود رهي بيني همه عالم مشارق انوار»، مؤاخذه بخاطر غفلت است، بخاطر گرفتار شدن به جهلی است که در مقابل عقل است، حدیث عقل و جهل را بخوانید که در آن جهل نه در مقابل علم که بلکه در مقابل عقل است که مذموم است ... جهل در مقابل عقل خودش بر اساس علم است، یعنی علمی که حجاب اکبر است ... یعنی خدا بگوید فلان و ما که برای خودمان و علممان شأنی قائل هستیم با اعتراض بپرسیم که «چرا؟» ... همین است که در ادعیه می‌خوانیم که ای خدا، ما أنا و ما خطری؟ ... بزرگترین گناه انسان جهل انسان است ... بزرگترین جهل این است که خود را ببیند و خدا را هم ببیند و شأن خودش را بزرگتر و امر خودش را اولی به امر خدا ببیند و برای خودش در مقابل خدا شأنی قائل باشد ... این می‌شود شرک ... این می‌شود همان که خداوند فرمود که ایشان هویٰ و نفس خود را خدای خود قرار داده‌اند ... حضرت علی علیه‌السلام فرموده‌اند که جهل اصل کل شرّ است ... یعنی حتی تکبر که اساس هر رذیله‌ی اخلاقی است خودش نتیجه‌ی جهل است، جهل مرکب ... به همین دلیل هم در حدیث عقل و جهل آمده که خداوند وقتی به عقل گفت برو عقب و رفت عقب، بعد فرمود برگرد جلو و برگشت جلو، به او گفت که تو عزیزترین خلق من هستی و به تو پاداش می‌دهم و در مقابل تو جزا می‌دهم، جهل آن است که به دستور خدا عقب رفت ولی دیگر به جلو حاضر نشد برگردد مگرآنکه غر و لند کرد که اگر عقب رفتن خوب بود چرا برگردم جلو و اگر جلو ماندن خوب بود چرا گفتی بروم عقب ... بندگی کردن و تسلیم خدا بودن یعنی عقلانیت ... عقلانیتی که انسان را مقابل خدا قرار بدهد عین جهل است، گرچه برخی ظهیر و یاور برخی دیگر شده و یکدیگر را عاقل و دانشمند توصیف کنند و برای هم نوشابه باز کنند ...
نقل قول نوشته اصلی توسط hamidrezza نمایش پست ها
برادر خدا نزدیک است...من از خدا دور هستم...
این مطلبی که می‌فرمایید در بحث ارسال رسل و در بحث یاد خدا بودن درست است، ولی در بحث اتمام حجت خدا و شناساندن مسیر حقیقت نه ... اگر اینطور که می‌فرمایید باشد نمی‌توان اشقیائی که از خدا دور هستند را چندان سرزنش کرد، یزید وقتی آنطور قابل سرزنش و بعد از مرگ شایسته‌ی آنقدر عذاب است که موقع صادر کردن فرمان قتل امام حسین علیه‌السلام بداند که امام حسین علیه‌السلام سردمدار حق است و خودش سردمدار باطل است ... اگر مطمئن نباشد که خدا وجود دارد یا نه و بر او اتمام حجت نشده باشد که نمی‌شود شقی‌ترین مردمان ... باید حق را بشناسد و به آن پشت کند تا بشود یزید ...
نقل قول نوشته اصلی توسط hamidrezza نمایش پست ها
قربه الی الله همین است دیگر...هر که اخلاصش بیشتر...قربه الی الله اش ثمر بیشتری دارد و به خدا نزدیکتر می شود...
فرق یک مومن خوب با یک مومن ضعیف ... در همین فاصله هاست...هر چه معنویت شما بیشتر شود و بیشتر مراقبه کنید, به خدا نزدیکتر میشوید...وگرنه خدا همیشه نزدیک است!
فرق مؤمنین در درجاتشان سر به یاد خدا بودن و توجه به خداست ... یعنی وقتی بر ایشان اتمام حجت شد و حقیقت به ایشان عرضه شد و آن را شناختند، اولاً تسلیم شدند و مسلمان و مؤمن شدند، و ثانیاً از نوری که در درون خود یافته‌اند (نور فطرت، نور خدا) مراقبت کرده‌اند ... قرآن ذکر است، اهل بیت علیهم‌السلام ذکر هستند ... بشیر و نذیر هستند ... بهترین دوست کسی است که بیشتر انسان را به یاد خدا بیاندازد ... کار شیطان ایجاد نسیان است ...
نقل قول نوشته اصلی توسط hamidrezza نمایش پست ها
فرق یک مومن با یک کافر در همین فاصله هاست
نه برادر فرق مؤمن و کافر دیگر فقط در فاصله نیست ... مؤمن وقتی با حقیقت روبرو شود ایمان می‌آورد، اگرچه بعد از ایمان آوردن وقتی دوباره سرگرم زندگی روزمره‌اش می‌شود باز از یاد خدا غافل شود، اما کافر آنقدر به حقیقت بی‌محلی کرده و به آن پشت می‌کند که کم‌کم دیگر اصلاً آن را نمی‌بیند، خداوند بر قلوبشان مهر می‌زند، بر چشمانشان حجاب می‌اندازد، در گوششان سنگینی می‌اندازد، پس ایشان کرانند و کورانند و چیزی را فهم نمی‌کنند ... فاصله‌ی در ایشان فقط بخاطر دچار روزمرگی شدن نیست، فاصله در ایشان بخاطر حق‌گریزی و بالاتر از آن بخاطر حق‌ستیزی ایشان است ... صراط الذین انعمت علیهم، غیر المغضوب علیهم و لا الضالین ...
نقل قول نوشته اصلی توسط hamidrezza نمایش پست ها
یرحمک الله یا اخی
با عقل و سیاق خودتان بررسی کردید و نتیجه و تصمیم گرفتید...همین درسته...بنده هم همینو گفتم...حالا ممکنه همه عالم برداشتی غیر از این داشته باشند...مهم نظر خودتان است...همین درسته.
از مصاحبت با شما بسیار مشعوف شدم.
موفق باشید برادر
سلامت باشید برادر، خدا خیرتان بدهد،
من هم از مصاحبت شما خوشحال هستم ...
ان شاء الله در تمام مراحل زندگی موفق باشید و دلتان روشن به نور خدا باشد ...


سلام علیکم و رحمه الله
برادر گرامی، دو سه روز تأمل کردم که این را بگویم یا نه!
آخرش هم نفس مثبته پیروز شدhappy
راستش بنده تنبل هستم و پاسخهای طولانی را نمیتوانم بخوانم و پاسخ شما را نخواندم.
شما مرا بسیار یاد کار بری به نام "باء" انداختید که متاسفانه سعادت خواندن پیامهای ایشان را هم نداشتم و اصولا در چنین فضاهایی اعتقادم بر : خلاصه و گزیده گوئیست.
به هر حال شما وقت گذاشتید و متنی را در پاسخ به بنده فرمودید و ناجوانمردی بود که به شما نگویم که متنتان را نخوانده ام.
به هر حال اگر در حد یک نصفه A4 امکان خلاصه نویسی هست که خوشحال میشم نظر تان را بدانم و اگر هم نیست یا اصلا تمایلی به ادامه ندارید که هیچ!
البته توصیه دوستانه ام هم همین است که کلا اگر پستهایتان مختصرتر باشد هم برای خودتان بهتر است و هم برای دیگران و مطمئنا مخاطب بیشتری خواهید داشت.
کاربران اسک دین را دست کم نگیرید قربان...همین که بفرمایید ف دو بار رفته اند فرحزاد و برگشته اند!b-)happy
یا علی

نقطه;987646 نوشت:
اما از طرف دیگر عنوان تاپیک آنطور که الآن بالای صفحه می‌بینم محدود به آن فرض نیست و تمرکزش بر روی حکم مذکور است، «نبود ملاک صحیح در مورد درستی دین»

با سلام و احترام جناب نقطه(سنج) عزیز
دقت شما در خور تحسین و ستایش است اما آنچه که ملاک موضوع تاپیک است پست اول پرسشگر است، نه عنوان تاپیک؛ من خودم تا به حال به موضوعات مختلفی پاسخگویی کرده ام که عنوان آنها کاملا نسبت به سوال نارسا بوده است.
پرسشگر دلیل درستی و حقانیت دین را صدق یا کذب وعده های دین دانسته و گفته از آنجا که معلوم نیست این وعده ها محقق میشوند یا خیر پس ملاکی بر حقانیت دین وجود ندارد. بنابراین پاسخ همان بخش ابتدایی سخن شماست:

نقطه;987646 نوشت:
از فرض گزاره‌ای که آورده‌اید «معلوم نیست وعده های دین محقق میشوند یا خیر» فقط می‌توان نتیجه گرفت که «پس بررسی رخداد یا عدم رخداد وعده‌های دین دلیل مناسبی برای اثبات درستی دین نیست» ... این یک اشکال در نتیجه‌گیری است و رسیدن به حکم از فرضی که قادر نیست آن حکم را نتیجه بدهد ... مگرآنکه ادعای دینداران این باشد که دلیل ما برای دیندار بودن این است که خداوند یک سری وعده به ما داده است، اما چون اینطور نیست پس این نقد به دین ارزش دینی ندارد و صرفاً یک اشتباه منطقی است ...

بنابراین نهایت چیزی که مستقیما به تاپیک مربوط میشود دو مسئله است:
اول: ملاک و معیار حقانیت دین، صدق وعده های آن نیست.
دوم: اشاره مختصر به اینکه ملاک صحیح برای سنجش حقانیت دین چیست.

ورود به بحث ملاک گزاری برای جزئیات بی شمار گزاره های دینی و اثبات آنها هر کدام بحث مستقلی میطلبند، اینکه معیار برای سنجش وجود خدا چیست؟ ملاک حقانیت مدعیان نبوت چیست؟ ملاک برای سنجش امامت، احکام، و...

نقطه;987525 نوشت:
هر کسی در مورد تجربیات خودش می‌تواند قضاوت کند ... ولی این قضاوت قابل انجام می‌شود وقتی بر اساس تجربیات خودمان انجام شود و نه بر اساس تجربه‌ای که خودمان نداشته‌ایم و درکی از آن نداریم ... و البته که همه‌ی ما از این تجربیات داشته‌ایم، نه لزوماً در چنان شرایط بغرنجی، بلکه حتی گاهی در شرایط خیلی ساده‌تر ... به این تجربیات اصطلاحاً تجربیات دینی می‌گویند ...


سلام علیکم و رحمة الله و برکاته

تشکر

خلاصه بحث شما این است که از منظر قضاوت کننده ای که خود تحربه نداشته، این حرف صحیح است که بگوییم :

این اعتقاد فرد ، ممکن است به دلیل ایمان قبلی او باشد و ایمان قبلی او هم معلوم نیست به چه دلایلی بوده و اینکه اصلا صحیح اند یا نه معلوم نیست. شاید در ذهن او انقدر خوانده اند که باورمند به چنین وجودی شده یا تقلیدی بوده یا با ادله دیگر یا اینکه بگوییک به قول همان روانشناسان ، این یک
خدا
ذهنی است و مخلوق.


اما

اگر خودمان و یا آن روانشناسان خود آنرا تجربه کنند نتیجه ای متفاوت خواهند گرفت و آن
نه مخلوقات ذهنی و احتمالات و ایمان قبلی که خودش معلوم نیست صحیح بوده یا نه و شاید و شاید های دیگر ، بلکه قطعا (
خدا)خواهد بود.

خب لازمه این سخنتان این است که هر فردی در آن لحظه خاص قطعا به (خدا ) او رسیده و اگر شک کند شک ناروا کرده و واضح را انکار کرده، خب حال اگر فردی شک کرد و گفت من از کجا بدانم که این همان خدا بوده شما چه جوابی به او می دهید؟ اصلا چه جوابی دارید؟ به زور که نمیشود که به او بگویید نه تو خدا را تجربه کرده ای و شک نکن. هر چند شما در نقل قول همین را می گویید اما خب اینکه نمیشود. طرف شک دارد . این شک کردن را در بحث قبلی ام مطرح نکردم و اولین بار اینجا دارم می گویم. شما می گویید الا و بلا خدا است و حجت او هم تمام شده و اسنحقاق عذاب هم بر شما محقق است!!


حال اگر شک کرد برای این فرد چه جوابی دارید؟؟ این فرد شخص سومی نیست که بگویید خودش میداند او
خدا
و تو نمیدونی بلکه خود من هستم.
مثالی که زدید گویا به خاطر این بود که بگویید که طرف امام زمان را دیده و امام گفنه شک نکن پس نگاه کن که چطور یک امر قطعی را اما گفنه شک نکن ، پس مثال کشتی و
خدا
هم همینطوری است و آن تجربه قطعی
خدا
است. ببینید قبول دارم که وقتی جیزی را دیدم مثلا امام را یا رویدادی را خب دیگه
شک کردن صحیح نیست اما خب این مثالتان سبب نمیشود که من وقتی در آن شرایط قرار می گیرم ، بگویم این همان
خدا
است .با دیدن واضحات شک نمی کنم اما در آن شرایط و تجربه می توانم بگویم این صدا زدن
خدا
ناشی از ایمان قبلی من میتواند باشد که آن هم معلوم نیست صحیح باشد یا نه پس این تجربه و رویداد دلالتی بر اثبات
خدا
ندارد. اما شما می گویید دارد و این همان تحکمی است که عرض کردم.

حال با اینده نگری که می کنم ، فرضا شما دوباره گفتید که این شک ناشی از فلان و بهمان و قضیه آبکش (که کلا قبولشان ندارم ) باشد تکلیف این افراد چیست و چه نسخه ای برای آنها وجود دارد؟ نمیشود که شما بگویید نه حجت بر این افراد تمام شده و قضیه فقط همین است! خود فرد در اصل قضیه شک دارد.

سلام و عرض ادب

دوست گرامی

شخصی رو فرض بگیرید که در جامعه ای هست که هیچ دسترسی به ادیان نداشته

آیا این شخص در هنگام اضطرار که دیگه دستش به هیچ وسیله مادی بند نیست ،

نیرویی ماورای ماده رو یاد می کنه یا نه !!!

در جستجو حقیقت;987874 نوشت:

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته

تشکر

خلاصه بحث شما این است که از منظر قضاوت کننده ای که خود تحربه نداشته، این حرف صحیح است که بگوییم :

این اعتقاد فرد ، ممکن است به دلیل ایمان قبلی او باشد و ایمان قبلی او هم معلوم نیست به چه دلایلی بوده و اینکه اصلا صحیح اند یا نه معلوم نیست. شاید در ذهن او انقدر خوانده اند که باورمند به چنین وجودی شده یا تقلیدی بوده یا با ادله دیگر یا اینکه بگوییک به قول همان روانشناسان ، این یک
خدا

ذهنی است و مخلوق.



اما

اگر خودمان و یا آن روانشناسان خود آنرا تجربه کنند نتیجه ای متفاوت خواهند گرفت و آن
نه مخلوقات ذهنی و احتمالات و ایمان قبلی که خودش معلوم نیست صحیح بوده یا نه و شاید و شاید های دیگر ، بلکه قطعا (
خدا)خواهد بود.

خب لازمه این سخنتان این است که هر فردی در آن لحظه خاص قطعا به (خدا ) او رسیده و اگر شک کند شک ناروا کرده و واضح را انکار کرده، خب حال اگر فردی شک کرد و گفت من از کجا بدانم که این همان خدا بوده شما چه جوابی به او می دهید؟ اصلا چه جوابی دارید؟ به زور که نمیشود که به او بگویید نه تو خدا را تجربه کرده ای و شک نکن. هر چند شما در نقل قول همین را می گویید اما خب اینکه نمیشود. طرف شک دارد . این شک کردن را در بحث قبلی ام مطرح نکردم و اولین بار اینجا دارم می گویم. شما می گویید الا و بلا خدا است و حجت او هم تمام شده و اسنحقاق عذاب هم بر شما محقق است!!


حال اگر شک کرد برای این فرد چه جوابی دارید؟؟ این فرد شخص سومی نیست که بگویید خودش میداند او
خدا

و تو نمیدونی بلکه خود من هستم.
مثالی که زدید گویا به خاطر این بود که بگویید که طرف امام زمان را دیده و امام گفنه شک نکن پس نگاه کن که چطور یک امر قطعی را اما گفنه شک نکن ، پس مثال کشتی و
خدا

هم همینطوری است و آن تجربه قطعی
خدا

است. ببینید قبول دارم که وقتی جیزی را دیدم مثلا امام را یا رویدادی را خب دیگه
شک کردن صحیح نیست اما خب این مثالتان سبب نمیشود که من وقتی در آن شرایط قرار می گیرم ، بگویم این همان
خدا

است .با دیدن واضحات شک نمی کنم اما در آن شرایط و تجربه می توانم بگویم این صدا زدن
خدا

ناشی از ایمان قبلی من میتواند باشد که آن هم معلوم نیست صحیح باشد یا نه پس این تجربه و رویداد دلالتی بر اثبات
خدا

ندارد. اما شما می گویید دارد و این همان تحکمی است که عرض کردم.

حال با اینده نگری که می کنم ، فرضا شما دوباره گفتید که این شک ناشی از فلان و بهمان و قضیه آبکش (که کلا قبولشان ندارم ) باشد تکلیف این افراد چیست و چه نسخه ای برای آنها وجود دارد؟ نمیشود که شما بگویید نه حجت بر این افراد تمام شده و قضیه فقط همین است! خود فرد در اصل قضیه شک دارد.


سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
مطمئن نیستم ولی فکر کنم منظورم متفاوت بوده باشد از آنچه که شما برداشت کرده‌اید،
من وجود شکّ بعد از تجربه را تکذیب نکردم و بلکه گفتم همه آن را قبول دارند و حتی امام زمان علیه‌السلام هم در آن ماجرایی که گفتم از بروز قریب‌الوقوع آن برای کسی که خودش یک تجربه‌ی مشخص داشته است را گوشزد کرده‌اند ...
چیزی که رد کردم امکان وقوع شک در زمان تجربه است ... اینکه این تجربه از جنس یادآوری و بیداری است و نه از جنس یادگیری ... اینکه در حین این تجربه می‌دانیم که زمان‌های دیگری که خدا را نمی‌دیدیم در غفلت بوده‌ایم، اما بعد از آن که شک به انسان روی می‌آورد و دیگر خدا را نمی‌‌بینیم نمی‌توانیم بگوییم که در حین آن تجربه حتماً در خواب بوده‌ایم، بلکه شک داریم که رؤیا بوده است یا بیداری ... چو تجربه‌ی عجیبی است که اثری از حسّ آن را اکنون در خودمان نمی‌یابیم ... مثل سیر که حال گرسنه را در نمی‌یابد و هزار و یک مثال دیگر ...
حالا نمی‌دانم نقد شما به این نظر چگونه وارد است!؟

نقطه;987885 نوشت:

سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
مطمئن نیستم ولی فکر کنم منظورم متفاوت بوده باشد از آنچه که شما برداشت کرده‌اید،
من وجود شکّ بعد از تجربه را تکذیب نکردم و بلکه گفتم همه آن را قبول دارند و حتی امام زمان علیه‌السلام هم در آن ماجرایی که گفتم از بروز قریب‌الوقوع آن برای کسی که خودش یک تجربه‌ی مشخص داشته است را گوشزد کرده‌اند ...
چیزی که رد کردم امکان وقوع شک در زمان تجربه است ... اینکه این تجربه از جنس یادآوری و بیداری است و نه از جنس یادگیری ... اینکه در حین این تجربه می‌دانیم که زمان‌های دیگری که خدا را نمی‌دیدیم در غفلت بوده‌ایم، اما بعد از آن که شک به انسان روی می‌آورد و دیگر خدا را نمی‌‌بینیم نمی‌توانیم بگوییم که در حین آن تجربه حتماً در خواب بوده‌ایم، بلکه شک داریم که رؤیا بوده است یا بیداری ... چو تجربه‌ی عجیبی است که اثری از حسّ آن را اکنون در خودمان نمی‌یابیم ... مثل سیر که حال گرسنه را در نمی‌یابد و هزار و یک مثال دیگر ...
حالا نمی‌دانم نقد شما به این نظر چگونه وارد است!؟

سلام علیکم و رحمه الله
خسته نباشید و تشکر
متن را چون کامل نخواندید اشتباه کردید، قسمتی از متن قبل را دوباره نقل می کنم :
ببینید قبول دارم که وقتی جیزی را دیدم مثلا امام را یا رویدادی را خب دیگه
شک کردن صحیح نیست اما خب این مثالتان سبب نمیشود که من وقتی در آن شرایط قرار می گیرم ، بگویم این همان
خدا
است .با دیدن واضحات شک نمی کنم اما در آن شرایط و تجربه می توانم بگویم این صدا زدن
خدا
ناشی از ایمان قبلی من میتواند باشد که آن هم معلوم نیست صحیح باشد یا نه پس این تجربه و رویداد دلالتی بر اثبات
خدا
ندارد. اما شما می گویید دارد و این همان تحکمی است که عرض کردم.

اینم پاراگراف آخر:
حال با اینده نگری که می کنم ، فرضا شما دوباره گفتید که این شک ناشی از فلان و بهمان و قضیه آبکش (که کلا قبولشان ندارم ) باشد تکلیف این افراد چیست و چه نسخه ای برای آنها وجود دارد؟ نمیشود که شما بگویید نه حجت بر این افراد تمام شده و قضیه فقط همین است! خود فرد در اصل قضیه شک دارد.

شروحیل;987881 نوشت:
سلام و عرض ادب

دوست گرامی

شخصی رو فرض بگیرید که در جامعه ای هست که هیچ دسترسی به ادیان نداشته

آیا این شخص در هنگام اضطرار که دیگه دستش به هیچ وسیله مادی بند نیست ،

نیرویی ماورای ماده رو یاد می کنه یا نه !!!


سلام علیکم و رحمه الله
اول که ما تجربه واقعی یک شخص رو انصافا از کجا باید بتوانیم تشخیص بدیم؟
بعد اینکه اگر دقت کرده باشید بنده اصلا منکر این موارد نشدم،
نقلم رو از نقطه بخوانید متوجه اشکال مختلف می شوید،یا میتوانید به جای اینکار آخرین نقل قولم رو که برای جناب نقطه نوشتم بخوانید،

در جستجو حقیقت;988441 نوشت:
سلام علیکم و رحمه الله
خسته نباشید و تشکر
متن را چون کامل نخواندید اشتباه کردید

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
برادر خوانده بودم ولی درست متوجه اشکالتان نشده بودم که آنطور جواب دادم که شاید بهتر بفهمم که نقد شما چه بوده است
در جستجو حقیقت;988441 نوشت:
ببینید قبول دارم که وقتی جیزی را دیدم مثلا امام را یا رویدادی را خب دیگه
شک کردن صحیح نیست اما خب این مثالتان سبب نمیشود که من وقتی در آن شرایط قرار می گیرم ، بگویم این همان
خدا است .با دیدن واضحات شک نمی کنم اما در آن شرایط و تجربه می توانم بگویم این صدا زدن
خدا ناشی از ایمان قبلی من میتواند باشد که آن هم معلوم نیست صحیح باشد یا نه
پس این تجربه و رویداد دلالتی بر اثبات
خدا ندارد. اما شما می گویید دارد و این همان تحکمی است که عرض کردم.

قسمتی که قرمز کردم به نظرم احتمالاً جایی است که منبع سوءتفاهم بین ماست ...
تا جایی که من از جواب شما می‌فهمم، شما اینطور برداشت کرده‌اید که من می‌گویم چون به ما از بچگی گفته‌اند که خدایی هست پس احتمال وجود خدا در گوشه‌ای از ذهنمان انباشت شده است، آنگاه وقتی در شرایطی قرار گرفتیم که از همه جا قطع امید کردیم ناگهان یادمان می‌افتد که راستی به ما گفته شده بود که خدایی هم هست، و حالا که هیچ امید دیگری نداریم شاید همین روزنه‌ی نور امید هم ارزش امتحان کردن را داشته باشد و در نتیجه خالصانه خدایی را می‌خوانیم که نمی‌دانیم واقعاً وجود دارد یا نه ...

اگر برداشت شما این است جوابی که به شما دادم بی‌ارتباط نبوده است، ولی اگر برداشت شما این نبوده است راستش باز هم با این توضیح اضافه که دادید هم نفهمیدم که نقد شما چیست و اشکال را به کجای بحثم وارد می‌کنید ... و این به معنای آنکه پاسخ شما را کامل نخوانده باشم نیست ...

در جستجو حقیقت;988441 نوشت:
اینم پاراگراف آخر:
حال با اینده نگری که می کنم ، فرضا شما دوباره گفتید که این شک ناشی از فلان و بهمان و قضیه آبکش (که کلا قبولشان ندارم ) باشد تکلیف این افراد چیست و چه نسخه ای برای آنها وجود دارد؟ نمیشود که شما بگویید نه حجت بر این افراد تمام شده و قضیه فقط همین است! خود فرد در اصل قضیه شک دارد.

به زعم خودم چیزی که دارم می‌گویم راهکار برای همه است، به همین دلیل تا متوجه نقد شما نشوم نمی‌توانم این سؤال شما را هم متوجه شوم ...

با سلام و احترام خدمت تمام دوستان عزیز و گرامی

قصد انحراف در موضوع تاپیک را ندارم،اما میخواهم نظرم را (هر چند که می دانم ناقص است) در مورد فطرت که بنده نیز با جناب نقطه هم نظر هستم،بیان کنم(امیدوارم کارشناس عزیز به ما خرده مگیرند.@};-).

آن پیمانی که خداوند در عالم ذر از انسان گرفته است و تمامی انسان ها مورد خطاب قرار گرفته اند و تا آنجا که من میدانم و اشتباه نکنم جناب نقطه هم به آن تاکید دارند با توجه به روایتی از امام صادق(ع)،متاسفانه این پیمان فراموش شده است...دقت کنید فراموش شده است...

برای روشن شدن موضوع مثالی میزنم، فرض کنید بنده یکی از دوستانم را برای دیدن یک مسابقه فوتبال به خانه ی خود دعوت میکنم.در آن روز من و دوستم هم فوتبال را تماشا کردیم و هم صحبت های مختلفی دیگری نیز انجام دادیم ... وقتی آن روز به پایان رسید،بنده بعد از مثلا ده سال از دوستم میپرسم، ٱیا فلان مسابقه فوتبال را یادت می ٱید که آمدی خانه ی ما و آن روز با هم کلی خندیدیم؟؟؟دوستم بعد از کمی فکر و کلنجار رفتن با خود نگاهی به من می اندازد و می گوید : نه یادم نمی آید... کی؟؟؟ کجا؟؟؟ چی میگی تو؟؟؟
بنده هر چه در مورد اتفاقاتی که آن رو افتاد با او سخن می گویم،اما او به یاد نمی آورد... اما وقتی نوار فیلمی که آن روز ضبط کرده بودم را به دوستم نشان میدهم او همان لحظه همه چیز را به یاد می آورد...نه تنها آن روز را تصدیق میکند بلکه اتفاقات دیگر که آن روز را نیز بدون دیدن ادامه ی فیلم نیز برایم شرح میدهد...

پیمان عالم ذر هم گویا به همین شکل میباشد... کسانیکه هنوز با آن مواجه و متذکر نشده اند به سختی می توانند منظور کسانی که متوجه فطرت شان شده اند را درک کنند...
بنده اگر قبل از زمانی که در این سایت ثبت نام کنم،پست های جناب نقطه را میخواندم، شاید خیلی متوجه نمیشدم که ایشان چه چیزی را دیده اند...شاید با خود میگفتم:
خدا کی از ما پیمان گرفته است؟ چه پیمانی؟ کجا؟ این حرف ها چیه... شما توهم زدی...

ولی ٱنچه که قطعی است،کسانی که متذکر شده اند تقریبا همگی از یک وجود لامتناهی و نشانه های دیگر آن صحبت میکنند... این دیگر نمیتواند تصادفی یا توهم باشد یا آنکه خدای ساخته شده ی ذهن ما باشد...

وقتی آن معرفتی که به شما داده شده را به یاد می ٱورید دیگر برای شما پرستش خداوند امری انجام شده به حساب می آید و این سوال مطرح نیست که چرا باید خدا را بپرستم یا چه وجودی را باید بپرستم... گویا کار واضحی از شما خواسته شده و باید انجام میدادید و با خود میگویید چرا قبلا اینکار را انجام نمیدادم؟ این که خیلی واضح است... چرا قبلا این عظمت را نمی دیدم؟؟

ایمان تنها یک کلمه یا به موضوعی باور داشتن نیست بلکه ایمان آن اقرار باطنی ای است که تنها در مقابل خداوند از اعماق وجودتان می جوشد... شبیه آبی که از فواره آب با شدت به بیرون می ریزد... این اقرار باطنی که با تمام وجودتان نسبت به خدا بیان میدارید همان معرفتی است خداوند در عالم ذر به انسان ها داده است...

سلام
در مورد موضوع تاپیک هم بنظرم اگر شما دنبال ملاک صحیح در مورد درستی دین هستید باید از مسیر خودش وارد آن شوید...شما وقتی راه را اشتباه انتخاب کنید مسلما به مقصد نمی رسید و اگر هم برسید نهایتا مدتی قانع می شوید اما باز به دلایل مختلف که خود استارتر محترم هم نمونه هایی را بیان کردند ممکن است به شک بیفتید...

شما باید این را در نظر بگیرید که دین خدا یک دین مختص انسان های عالم نیست.
اگر اینطور فکر میکنید که من باید عالمانه به حقانیت دین برسم سخت در اشتباه هستید...دین خدا باید به گونه ای باشد که من بی سواد و شمای دکتر،من سیاه پوست و شمای سفید پوست ،من فارسی زبان و شمای انگلیسی زبان و... به حق بودن آن پی ببریم...
آیا غیر از این می تواند باشد؟
نمونه واضح،حضرت محمد (ص) که درس نخوانده و به اصطلاح امی بودندن...

پس اگر شما همچین دیدی دارید باید آن را کنار بگذارید،مگرنه همان مانعی خواهد شد که به حقیقت نرسید...

اگر منتظر آن هستید که برایتان کتابی معرفی کنم من به شما قرآن کریم را معرفی می کنم...هیچ کتابی و هیچ استدلالی شما را به آرامش و یقین نمیرساند جز کلام الله ...

برهان ها و استدلال های فلسفی نهایتا شما را قانع میسازند اما به آن اطمینان صد در صدی هرگز نخواهید رسید...در اصول دین تقلید جایز نیست...شما هزاران استدلال را در مورد وجود خدا بخوانید شما با اینکار فقط در حال تفلید از دیگران هستد...

اگر خودتان به شناخت برسید دیگر هیچ کسی نمیتواند به معرفتی که رسیدید خدشه وارد کند...
همه چیز بستگی به خودتان دارد اینکه دنبال راه یا صرفا رفع مسئولیت(گول زدن خودتان)هستید،دارد...
کسی که طالب حقیقت باشد به هر دری میزند راه را پیدا کند...همه ی پیش زمینه های قبلی را دور می ریزد...
هر زمان از نظر فکری به این آمادگی رسیدید به سراغ قرآن بروید(ترجیحا سوره ها را به ترتیب نزول آنها بخوانید).

SMN;988711 نوشت:
شما هزاران استدلال را در مورد وجود خدا بخوانید شما با اینکار فقط در حال تفلید از دیگران هستد...

یکی از درست‌ترین جملاتی که تا کنون خوانده‌ام ...! گل
قانع شدن در مقابل براهین اصطلاحاً عقلی یعنی کم‌آوردن در مقابل آن براهین، یعنی تسلیم شدن در مقابل علم کسی که به هر حال می‌دانیم عالم کل و مبرای از خطا و اشتباه یا بی‌نیاز از شهوات باطنی و خباثت‌هایی مثل دروغگویی و برتری‌طلبی نیست اما به هر حال ظاهراً در آن جهت از ما علم بیشتری دارد که توانسته است به درست یا غلط ما را قانع کند ... و پذیرش منبعث از این اعتماد هم یعنی تقلید ...
شیطان اغواگر و نفس توجیه‌گر انسان درست را غلط و غلط را درست جلوه می‌دهند ... چنان تقلیدی را هم کار عقل و نشانه‌ی فرهیختگی معرفی می‌کنند ... خواص که بپذیرند عوام هم دوباره تقلید کرده و می‌پذیرند ...
[SPOILER]بزرگترین مغلطه‌ی رایج در این میان این است که فلسفه را مقدم بر جهان‌بینی معرفی کنیم ... با این کار دست شیاطین برای القاء انواع شبهات به ذهن حقیقت‌جویان باز گذاشته شده است و تمام وقت علمای ما هم باید صرف جواب دادن به این شبهات بی‌انتها شود ... تازه اگر آن جواب‌ها قانع‌کننده‌تر از صورت آن شبهات باشند ... خودمان می‌گوییم اول عقل، و منظورمان هم برهان فلسفی است، چون رایج شده که عقل اینطور تعبیر شود، و از همانجا هم جوانان به قهقرا می‌روند، و بعد می‌پرسیم چرا؟ ما که خیلی خوب به همه‌ی سؤالات ایشان جواب داده‌ایم!؟ پس لابد آن‌ها که نمی‌پذیرند مریض هستند ... و انتظارشان این هست که به صرف مقداری قانع‌کننده بودن یا قابل اعتنا بودن مورد اعتماد و تقلید قرار بگیرند ... می‌گویند حرف ما مطابق سیره‌ی عقلاست و کسی که نپذیرد عاقل نیست چون موافق سیره‌ی عقلا عمل نکرده است، ولی هر کسی ادعا دارد خودش نماینده‌ی سیره‌ی عقلاست و اصلاً عاقل کسی است که او را تصدیق کند، هیوم آیا غیر این را ادعا داشته و خودش را در تقابل با عقل می‌دانسته است؟ ... برای آن‌ها که اهل پیگیری و مطالعه نیستند شبهات را خوب پخش می‌کنند و به گوش‌ها می‌رسانند، و برای آن‌ها که اهل پیگیری هستند خوب شبهه‌سازی کرده و گزاره‌هایی که قطعی اعلام شده‌اند را عالمانه به چالش می‌کشانند ... یک کلاه‌بردار خوب آن کلاه‌برداری است که به غلط قانع کند و خوب هم قانع کند و زیاد کسی نفهمد که کجای بیان او اشتباه است و در نتیجه به او اعتماد کند ... پذیرش قانع‌ شدن به عنوان معیار حقیقت، یعنی پذیرش اینکه ما جلوی هر کلاه‌برداری تعظیم کرده و تسلیم او شده و به او اقتدا کنیم ... چند بار که شخصی قانع شود و اعتماد کند و تقلید کند و مطیع شود و بفهمد که اشتباه بوده است هم کلاً ندانم‌گرا می‌شود و دیگر اگر به همه چیز شک داشت خیلی راحت به او می‌گویند سوفسطایی و توصیه می‌کنند با هر کسی غیر از ایشان بحث کنید چون ایشان هر چه بگویید باور نمی‌کنند و می‌گویند که از کجا معلوم ...
اینکه گاهی به امام صادق علیه‌السلام منسوب می‌شود که فرموده باشند «ان المتبع هو الا برهان، نحن أبناء الدليل نميل حيثما يميل»، به آن معنا نیست که منظور از برهان همین براهین فلسفی و منظور از دلیل هم چنان دلیلی باشد، همانطور که قرآن هم برهان است و هم دلیل و فلسفی و منطقی به آن معنا هم نیست ... خداست که می‌گوییم یا دلیل المتحیرین ...
کل این تاپیک بر اساس تبلیغاتی است که سالها و بلکه شاید قرن‌هاست خود ما می‌کنیم ... ما در ذهن فرزندان خود جا انداخته‌ایم که عقلانیت یعنی منطق‌گرایی ... یعنی پرسیدن چرا و راحت قانع نشدن ... حالا دیگر با خیلی از حرف‌های خودمان هم قانع نمی‌شوند ... ما شکاکیت را رواج دادیم با این دانشگاه‌هایمان ... ما عدم اعتماد به قلب و عقلی که حجت باطنی بر انسان است و وجدان و فطرت را رواج دادیم و گفتیم که اگر خدا را دیدی و شناختی هم به آن توجه نکن تا روی کاغذ درستی این مکاشفه برای تو با دلایل منطقی اثبات نگشته است، چرا که خطورات ممکن است رحمانی باشد ولی شاید هم شیطانی باشند، هر خطوراتی که درست نیست و شاید توهم و تصورات و تخیلات هم باشند ... و همین هم شد که کسی مثل برتراند راسل توانست با منطق‌گرایی خود از مسیحیت انحراف یافته فاصله بگیرد ولی نتوانست با آن همه بحثی که با علامه جعفری فیسلوف و دانشمند داشت مسلمان بشود ... لابد حرف‌های علامه برایش قانع‌کننده نبود، آنطور که دوست داشت قانع‌کننده نبود ... کسی که سوادش زیادتر باشد دیرتر قانع میشود ... این چه معیاری است که علم بیشتر در آن مانع بزرگتری بر سر راه رسیدن به حق است به جای اینکه کاتالیزور برای راحت‌تر رسیدن به حقیقت باشد؟ شرم بر راهی که ادعای مبتنی بر علم بودن را داشته باشد و علم زیاد را مانع خود برای قانع کردن و رساندن به مقصد بیابد ... در این نگاه، عالم منصف کسی است که چون بهتر می‌تواند نظرات دیگران را تحلیل و نقد کند پس دیرتر هم قانع می‌شود و دیرتر هم حقیقت را خواهد شناخت و به ندانم‌گرایی از هر کس دیگری نزدیکتر است ... و هر عالم دیگری که از برخی از نقدهایش صرفنظر کرد و یک نگاه را به عنوان حقیقت پذیرفت به همان اندازه که از نقدهایش صرفنظر کرده و سؤالات بی‌جوابش را در تصمیمش دخالت نداد از انصاف فاصله گرفته است ... و هر چه شخص ساده‌لوح‌تر باشد هم راحت‌تر قانع می‌شود، یعنی اگر سؤال بی‌جواب ندارد به این دلیل است که سؤالی به ذهنش نرسیده است که بخواهد برای قانع شدن بیشتر به دنبال جواب‌های بیشتر برای آن‌ها بگردد، و کیست که نداند که او هر چه بیشتر به دنبال جواب بگردد با سؤالات بیشتری مواجه خواههد گشت؟ ... کسی که ساده‌لوح است کافی است یک دلیل ساده برایش بیاوری تا راحت بپذیرد و بله او از شما تقلید کند ... تا کی شود که کس دیگری او را قانع کند و او از آن شخص دیگر تقلید کند و از تقلید شما و همراهی شما خارج گردد، به همان سادگی که مقلد شما شده و همراه شما در باورهای شما گشته بود ... بادآورده را باد می‌برد ... حالا با این همه کلاه‌بردار که همه به راحتی آب خوردن می‌توانند هر کسی از بی‌سواد تا دانشمند، هر کسی را با زبان خودش قانع کنند، صراط مستقیم کجاست؟ آشکار بودن حقیقت کجاست؟ اتمام حجت خدا کجاست؟ کسی که بد است چگونه بداند که بدی چیست تا خودش را اصلاح کند تا گرفتار عذاب خدا در قیامت نشود؟ ... می‌گویند همه‌ی ایشان مستضعف فکری هستند و خلاص ... اتمام حجت خدا العیاذ بالله به چند نفر بیشتر نرسیده است و اکثراً جاهل قاصر هستند ... این هم یک جواب است، حالا این جواب هر کسی را که قانع کرد می‌تواند بر این تقلید باقی بماند ...
[/SPOILER]
در اصول‌الدین تقلید نداریم ... برای مسلمان شدن می‌توانید بر اساس براهین فلسفی تحقیق کرده و بعد مسلمان شوید ...

این یک گزاره‌ی خودمتناقض است اگر مثلاً قانع شدن نسبت به حقانیت اسلام به صورت موروثی و در اثر قانع شدن نسبت به حقانیت دینی که در آن زاده شده‌اند را رد کرده و آن را مصداق تقلید و غیر قابل قبول معرفی نمایند ...

SMN;988711 نوشت:
در اصول دین تقلید جایز نیست...شما هزاران استدلال را در مورد وجود خدا بخوانید شما با اینکار فقط در حال تفلید از دیگران هستد...

نقطه;988873 نوشت:
قانع شدن در مقابل براهین اصطلاحاً عقلی یعنی کم‌آوردن در مقابل آن براهین

نقطه;988873 نوشت:
در اصول‌الدین تقلید نداریم ... برای مسلمان شدن می‌توانید بر اساس براهین فلسفی تحقیق کرده و بعد مسلمان شوید ...

این یک گزاره‌ی خودمتناقض است

من قبول دارم که ایمان از روی استدلال عقلی نقطه آغاز حرکت بوده و به آرامش قلبی ختم نمیشود، آرامش در سایه ادامه این حرکت طبق قرآن و عمل به تعالیم دین است که حاصل میشود، این را قبول دارم اما...
اما قانع شدن با دلیل عقلی که توسط دیگران تقریر شده هرگز تقلید نیست!

اگر کسی با دلیل عقلی چیزی برای من اثبات کند و من آن را بپذیرم، من خودم آن را عاقلانه یافته ام، نه اینکه از او تقلید کرده باشم، همانطور که اگر کسی بگوید الان روز است و من بدون تحقیق حرف او را بپذیرم از او تقلید کرده ام، اما اگر او بگوید از این پنجره ببین و من از پنجره نگاه کنم دیگر از او تقلید نکرده ام، از ادراک خودم پیروی کرده ام.

[="#FF0000"][/][="#FF0000"][/][="#FF0000"][/][="#FF0000"][/][="#FF0000"][/]

نقطه;988456 نوشت:

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
برادر خوانده بودم ولی درست متوجه اشکالتان نشده بودم که آنطور جواب دادم که شاید بهتر بفهمم که نقد شما چه بوده است

قسمتی که قرمز کردم به نظرم احتمالاً جایی است که منبع سوءتفاهم بین ماست ...
تا جایی که من از جواب شما می‌فهمم، شما اینطور برداشت کرده‌اید که من می‌گویم چون به ما از بچگی گفته‌اند که خدایی هست پس احتمال وجود خدا در گوشه‌ای از ذهنمان انباشت شده است، آنگاه وقتی در شرایطی قرار گرفتیم که از همه جا قطع امید کردیم ناگهان یادمان می‌افتد که راستی به ما گفته شده بود که خدایی هم هست، و حالا که هیچ امید دیگری نداریم شاید همین روزنه‌ی نور امید هم ارزش امتحان کردن را داشته باشد و در نتیجه خالصانه خدایی را می‌خوانیم که نمی‌دانیم واقعاً وجود دارد یا نه ...

اگر برداشت شما این است جوابی که به شما دادم بی‌ارتباط نبوده است، ولی اگر برداشت شما این نبوده است راستش باز هم با این توضیح اضافه که دادید هم نفهمیدم که نقد شما چیست و اشکال را به کجای بحثم وارد می‌کنید ... و این به معنای آنکه پاسخ شما را کامل نخوانده باشم نیست ...

به زعم خودم چیزی که دارم می‌گویم راهکار برای همه است، به همین دلیل تا متوجه نقد شما نشوم نمی‌توانم این سؤال شما را هم متوجه شوم ...

سلام علیکم تشکر از لطف شما به این دو سوال پاسخ دهید قضیه حل است .

۱- بله میتواند ناشی از ایمان قبلی باشد، اصلا معلوم نیست،شاید انباشت های تدریجی در ذهن انسان از روضه خوانی ها ،الله الله ها گفتنها سفره پهن کردن ها و نحوه برخورد اجتماع با این مسایل ، صلوات فرستادن و دعای فرج خواندن ها در بچگی! ها و بسیار چیزهای دیگر ذهن انسان را بسازد، شاید همین چیز ها است که باعث میشود ،کاملا متوجه ام چه می گویید ،در یک لحظه ذهن انسان در شرایطی خاص یک لحظه به آسمان دوخته میشود و از او کمک میخواهد، قبول دارم . اما همین یک دفعه متوجه او شدن که به به تعبیر شما نشانه ای از اوست چرا ناشی از این انباشت ها نباشد ؟ از کجا معلوم؟ هیچ معلوم نیست میتواند صحیح باشد و خودش باشد اما فعلا مشخص نیست!
در جواب شما هم برای حل این سوال چیزی ندیدم،کدام قسمت منظور نظرتان است که انرا حل کننده شبهه می دانید؟
۲- شما می‌گویید: در این شرایط خاص و اضطراری، آنچه که توجه انسان به او جلب میشود، قطعا (آالله ) است، از کجا میدانید و این را اثبات کنید.

SMN;988711 نوشت:
سلام
در مورد موضوع تاپیک هم بنظرم اگر شما دنبال ملاک صحیح در مورد درستی دین هستید باید از مسیر خودش وارد آن شوید...شما وقتی راه را اشتباه انتخاب کنید مسلما به مقصد نمی رسید و اگر هم برسید نهایتا مدتی قانع می شوید اما باز به دلایل مختلف که خود استارتر محترم هم نمونه هایی را بیان کردند ممکن است به شک بیفتید...

شما باید این را در نظر بگیرید که دین خدا یک دین مختص انسان های عالم نیست.
اگر اینطور فکر میکنید که من باید عالمانه به حقانیت دین برسم سخت در اشتباه هستید...دین خدا باید به گونه ای باشد که من بی سواد و شمای دکتر،من سیاه پوست و شمای سفید پوست ،من فارسی زبان و شمای انگلیسی زبان و... به حق بودن آن پی ببریم...
آیا غیر از این می تواند باشد؟
نمونه واضح،حضرت محمد (ص) که درس نخوانده و به اصطلاح امی بودندن...

پس اگر شما همچین دیدی دارید باید آن را کنار بگذارید،مگرنه همان مانعی خواهد شد که به حقیقت نرسید...

اگر منتظر آن هستید که برایتان کتابی معرفی کنم من به شما قرآن کریم را معرفی می کنم...هیچ کتابی و هیچ استدلالی شما را به آرامش و یقین نمیرساند جز کلام الله ...

برهان ها و استدلال های فلسفی نهایتا شما را قانع میسازند اما به آن اطمینان صد در صدی هرگز نخواهید رسید...در اصول دین تقلید جایز نیست...شما هزاران استدلال را در مورد وجود خدا بخوانید شما با اینکار فقط در حال تفلید از دیگران هستد...

اگر خودتان به شناخت برسید دیگر هیچ کسی نمیتواند به معرفتی که رسیدید خدشه وارد کند...
همه چیز بستگی به خودتان دارد اینکه دنبال راه یا صرفا رفع مسئولیت(گول زدن خودتان)هستید،دارد...
کسی که طالب حقیقت باشد به هر دری میزند راه را پیدا کند...همه ی پیش زمینه های قبلی را دور می ریزد...
هر زمان از نظر فکری به این آمادگی رسیدید به سراغ قرآن بروید(ترجیحا سوره ها را به ترتیب نزول آنها بخوانید).

بله صحیح است، من هم میخواستم همین را بنویسم!

SMN;988508 نوشت:
با سلام و احترام خدمت تمام دوستان عزیز و گرامی

قصد انحراف در موضوع تاپیک را ندارم،اما میخواهم نظرم را (هر چند که می دانم ناقص است) در مورد فطرت که بنده نیز با جناب نقطه هم نظر هستم،بیان کنم(امیدوارم کارشناس عزیز به ما خرده مگیرند.@};-).

آن پیمانی که خداوند در عالم ذر از انسان گرفته است و تمامی انسان ها مورد خطاب قرار گرفته اند و تا آنجا که من میدانم و اشتباه نکنم جناب نقطه هم به آن تاکید دارند با توجه به روایتی از امام صادق(ع)،متاسفانه این پیمان فراموش شده است...دقت کنید فراموش شده است...

برای روشن شدن موضوع مثالی میزنم، فرض کنید بنده یکی از دوستانم را برای دیدن یک مسابقه فوتبال به خانه ی خود دعوت میکنم.در آن روز من و دوستم هم فوتبال را تماشا کردیم و هم صحبت های مختلفی دیگری نیز انجام دادیم ... وقتی آن روز به پایان رسید،بنده بعد از مثلا ده سال از دوستم میپرسم، ٱیا فلان مسابقه فوتبال را یادت می ٱید که آمدی خانه ی ما و آن روز با هم کلی خندیدیم؟؟؟دوستم بعد از کمی فکر و کلنجار رفتن با خود نگاهی به من می اندازد و می گوید : نه یادم نمی آید... کی؟؟؟ کجا؟؟؟ چی میگی تو؟؟؟
بنده هر چه در مورد اتفاقاتی که آن رو افتاد با او سخن می گویم،اما او به یاد نمی آورد... اما وقتی نوار فیلمی که آن روز ضبط کرده بودم را به دوستم نشان میدهم او همان لحظه همه چیز را به یاد می آورد...نه تنها آن روز را تصدیق میکند بلکه اتفاقات دیگر که آن روز را نیز بدون دیدن ادامه ی فیلم نیز برایم شرح میدهد...

پیمان عالم ذر هم گویا به همین شکل میباشد... کسانیکه هنوز با آن مواجه و متذکر نشده اند به سختی می توانند منظور کسانی که متوجه فطرت شان شده اند را درک کنند...
بنده اگر قبل از زمانی که در این سایت ثبت نام کنم،پست های جناب نقطه را میخواندم، شاید خیلی متوجه نمیشدم که ایشان چه چیزی را دیده اند...شاید با خود میگفتم:
خدا کی از ما پیمان گرفته است؟ چه پیمانی؟ کجا؟ این حرف ها چیه... شما توهم زدی...

ولی ٱنچه که قطعی است،کسانی که متذکر شده اند تقریبا همگی از یک وجود لامتناهی و نشانه های دیگر آن صحبت میکنند... این دیگر نمیتواند تصادفی یا توهم باشد یا آنکه خدای ساخته شده ی ذهن ما باشد...

وقتی آن معرفتی که به شما داده شده را به یاد می ٱورید دیگر برای شما پرستش خداوند امری انجام شده به حساب می آید و این سوال مطرح نیست که چرا باید خدا را بپرستم یا چه وجودی را باید بپرستم... گویا کار واضحی از شما خواسته شده و باید انجام میدادید و با خود میگویید چرا قبلا اینکار را انجام نمیدادم؟ این که خیلی واضح است... چرا قبلا این عظمت را نمی دیدم؟؟

ایمان تنها یک کلمه یا به موضوعی باور داشتن نیست بلکه ایمان آن اقرار باطنی ای است که تنها در مقابل خداوند از اعماق وجودتان می جوشد... شبیه آبی که از فواره آب با شدت به بیرون می ریزد... این اقرار باطنی که با تمام وجودتان نسبت به خدا بیان میدارید همان معرفتی است خداوند در عالم ذر به انسان ها داده است...

سلام
تشکر از متن بسیار زیبای تان
شک کردن و فراموش کردن ، لازمه انسان بودن هست و از حقوق اولیه بشر ! به شمار میرود، طبیعی است و به جا است که انسان حوادث زندگی را فراموش کند شما هم یادت نیست روزهای شنبه در دبستان چه برنامه درسی داشتید و انتظار آن از شما هم بی جا و گستاخانه و سفیهانه است. چون زندگی برای انسان داءما حوادث و رویداد و رخداد است و انسان از یادش میرود .
اما
اما آیا این مثالتان ، هم شان مساله مورد بحث است؟؟ از یاد بردن الله و عهد او آیا چیز کمی است؟ آیا اینکه فردی از ما توقع داشته باشد که او را هم مثل برنامه درسی دبستان یاد داشته باشیم مثل موارد بالا نیست؟ شاید نیست و جوابی دارد . (؟؟ )

SMN;988711 نوشت:
سلام
در مورد موضوع تاپیک هم بنظرم اگر شما دنبال ملاک صحیح در مورد درستی دین هستید باید از مسیر خودش وارد آن شوید...شما وقتی راه را اشتباه انتخاب کنید مسلما به مقصد نمی رسید و اگر هم برسید نهایتا مدتی قانع می شوید اما باز به دلایل مختلف که خود استارتر محترم هم نمونه هایی را بیان کردند ممکن است به شک بیفتید...

شما باید این را در نظر بگیرید که دین خدا یک دین مختص انسان های عالم نیست.
اگر اینطور فکر میکنید که من باید عالمانه به حقانیت دین برسم سخت در اشتباه هستید...دین خدا باید به گونه ای باشد که من بی سواد و شمای دکتر،من سیاه پوست و شمای سفید پوست ،من فارسی زبان و شمای انگلیسی زبان و... به حق بودن آن پی ببریم...
آیا غیر از این می تواند باشد؟
نمونه واضح،حضرت محمد (ص) که درس نخوانده و به اصطلاح امی بودندن...

سلام علیکم
البته در مورد پیامبر اطلاع کافی ندارم اما گویا ایشان به خود وحی مستقیم از ملائکه و الله ، به اعتقاد رسیدند، البته میگن ایشان از هندوان اول و ارل معتقد بودند. پس مصداق به نظر اشتباه است .هر چند مورد بحث نیست و مهم نیست.
SMN;988711 نوشت:

اگر منتظر آن هستید که برایتان کتابی معرفی کنم من به شما قرآن کریم را معرفی می کنم...هیچ کتابی و هیچ استدلالی شما را به آرامش و یقین نمیرساند جز کلام الله ...


بسیار عالی
در این خصوص بیشتر توضیح دهید، قرآن چگونه این کار را انجام میدهد؟
آیا تجربه شخصی در این خصوص دارید؟ با کدام بخش از قرآن توانستید به این منظور و هدف برسید ؟
SMN;988711 نوشت:

.شما هزاران استدلال را در مورد وجود خدا بخوانید شما با اینکار فقط در حال تفلید از دیگران

این حرف اشتباه عجیبی است، استدلال خواستن کجایش تقلید است؟ پس علم چطور آموخته میشور؟ جواب کارشناس مسلم را بخوانید .

در جستجو حقیقت;988948 نوشت:
سلام
تشکر از متن بسیار زیبای تان

سلام و ممنون از لطف شما برادر@};-

در جستجو حقیقت;988948 نوشت:
شک کردن و فراموش کردن ، لازمه انسان بودن هست و از حقوق اولیه بشر !

بله حق با شماست،اصلا انسان ابتدا باید شک کند تا به مقصد و یقین برسد.@};-

در جستجو حقیقت;988948 نوشت:
طبیعی است و به جا است که انسان حوادث زندگی را فراموش کند شما هم یادت نیست روزهای شنبه در دبستان چه برنامه درسی داشتید و انتظار آن از شما هم بی جا و گستاخانه و سفیهانه است. چون زندگی برای انسان داءما حوادث و رویداد و رخداد است و انسان از یادش میرود .
اما
اما آیا این مثالتان ، هم شان مساله مورد بحث است؟؟ از یاد بردن الله و عهد او آیا چیز کمی است؟ آیا اینکه فردی از ما توقع داشته باشد که او را هم مثل برنامه درسی دبستان یاد داشته باشیم مثل موارد بالا نیست؟ شاید نیست و جوابی دارد . (؟؟ )

بله باز هم حق با شماست.اما تا زمانی درخواست به یادآوردن عهدی فراموش شده گستاخانه خواهد بود که بنده وقتی حرفی زده و یا عهدی گرفته بودم ،آن را دوباره به شما یادآوری نکنم...در مثالی که گفتم اگرمن نوار فیلم آن روز را به شما نشان دهم و شما ببینید و به جای تصدیق کردن بگویید چیزی یادم نیست،این میشود پوشاندن حقیقت...این میشود کفر...این گستاخانه است... این بد است...اینطور نیست؟

قرآن کریم هم شبیه همان نوار فیلم است...قرآن ذکر است...قرآن یک یادآوری است برای کسانی که از پروردگارشان ترس دارند...

لطفا به آیات زیر توجه کنید (قرآن را یک یادآوری و رسول خدا هم فقط تذکر و بشارت دهنده بودند) :



وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا ۚ وَذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَلَا شَفِيعٌ وَإِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لَا يُؤْخَذْ مِنْهَا ۗ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِمَا كَسَبُوا ۖ لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ



و رها کن کسانی را که آیین (فطری) خود را به بازی و سرگرمی گرفتند، و زندگی دنیا، آنها را مغرور ساخته، و با این (قرآن)، به آنها یادآوری نما، تا گرفتار (عواقب شوم) اعمال خود نشوند! (و در قیامت) جز خدا، نه یاوری دارند، و نه شفاعت‌کننده‌ای! و (چنین کسی) هر گونه عوضی بپردازد، از او پذیرفته نخواهد شد؛ آنها کسانی هستند که گرفتار اعمالی شده‌اند که خود انجام داده‌اند؛ نوشابه‌ای از آب سوزان برای آنهاست؛ و عذاب دردناکی بخاطر اینکه کفر می‌ورزیدند (و آیات الهی را انکار) می‌کردند.(انعام/70)

وَمَا لَكُمْ لَا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ۙ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَقَدْ أَخَذَ مِيثَاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ



شما را چه شده که به خدا ایمان نمی‌آورید، حال آن که پیامبر شما را دعوت می‌کند تا به پروردگار خود ایمان آورید؟بدون‌ شک خدا از شما پیمان گرفته است، اگر مؤمن باشید.(حدید/۸)



إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِيرٌ(23) إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا ۚ وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ(24)



تو فقط انذارکننده‌ای(23). ما تو را بحق برای بشارت و انذار فرستادیم؛ و هر امّتی در گذشته انذارکننده‌ای داشته است.(24)(فاطر)







إِنَّ هَٰذِهِ تَذْكِرَةٌ ۖ فَمَن شَاءَ اتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِيلًا(۲۹)(انسان)

بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ أَن يُؤْتَىٰ صُحُفًا مُّنَشَّرَةً(۵۲) كَلَّا ۖ بَل لَّا يَخَافُونَ الْآخِرَةَ(۵۳) كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ(۵۴) فَمَن شَاءَ ذَكَرَهُ(۵۵) وَمَا يَذْكُرُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَىٰ وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (مدثر)




فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ(۲۶) إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ(۲۷) لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ(۲۸) وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ(۲۹)
(تکویر)




در جستجو حقیقت;988958 نوشت:
بسیار عالی
در این خصوص بیشتر توضیح دهید، قرآن چگونه این کار را انجام میدهد؟
آیا تجربه شخصی در این خصوص دارید؟ با کدام بخش از قرآن توانستید به این منظور و هدف برسید ؟

همه چیز بستگی به خودتان دارد ...اینکه آیا دنبال حقیقت هستید یا آنچه را که دوست دارید باشد...قرآن هدایتی است برای متقین...هدایتی است برای مومنین...هدایتی است برای کسانی است از همه راه ها ناامید شده اند و به هر دری میزنند که به حقیقت برسند...هدایتی برای کسانی است که حضور قلب دارند...گوش شنوا و تشنه حقیقت هستند نه فقط دنبال رفع مسئولیت و دنبال آن چیزی هستند که نفسشان به آنها امر میکند...

قرآن برای کافران چیزی جز خسران ندارد...کسانی که دنبال حقیقت نیستند...آنها تکلیفشان را با خود از قبل مشخص کرده اند... آنها نمی خواهند در مسیر یادآوری قرار گیرند...آنها هیچ تلاشی برای یافتن حقیقت نشان نمیدهند...برای آنها این کتاب نه تنها هدایت نیست،بلکه ممکن است بیشتر گمراه شوند! آنها دائم آیات قرآن را اشتباه میفهمند و گمان می کنند اشکال دارد...

وَ نُنَزِّلُ‌ مِنَ‌ الْقُرْآنِ‌ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ‌ وَ لاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ‌ إِلاَّ خَسَاراً

و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است برای مؤمنان، نازل می‌کنیم؛ و ستمگران را جز خسران (و زیان) نمی‌افزاید.(اسراء 82).

من به شما بگویم فلان آیه مرا منقلب کرد اما ممکن است برای شما پیامی نداشته باشد...یکی قرآن را میخواند و دنبال حقیقت است و حضور قلب دارد،تمامی آیات برای او نشانه است، او خواهد فهمید چه چیزی بر قلب پاک پیامبر نازل گشته است...
اما دیگری نه حضور قلب دارد،نه دنبال حقیقت است، و نه تلاشی میکند،نه تدبری،گویا در حال خواندن کتاب داستان است!


در جستجو حقیقت;988958 نوشت:
این حرف اشتباه عجیبی است، استدلال خواستن کجایش تقلید است؟ پس علم چطور آموخته میشور؟ جواب کارشناس مسلم را بخوانید .

مسلم;988937 نوشت:
اگر کسی با دلیل عقلی چیزی برای من اثبات کند و من آن را بپذیرم، من خودم آن را عاقلانه یافته ام، نه اینکه از او تقلید کرده باشم، همانطور که اگر کسی بگوید الان روز است و من بدون تحقیق حرف او را بپذیرم از او تقلید کرده ام، اما اگر او بگوید از این پنجره ببین و من از پنجره نگاه کنم دیگر از او تقلید نکرده ام، از ادراک خودم پیروی کرده ام.

دوستان کم لطفی میکنند...بنده نگفتم هر استدلالی...بلکه گفتم استدلال هایی که در مورد وجود خداوند بیان میشود...استدلال های فلسفی و به اصلاح ذهنی و عقلی...نه اسدلال های فطری و قرآنی...


شما زمانی میتوانید نسبت به موضوعی استدلال اقامه کنید که نسبت به پارامتر های مختلف آن احاطه علمی داشته باشید...آیا شما نسبت به خداوند احاطه علمی دارید که میخواهد با استدلال وجودش را اثبات کنید؟



يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا



و خدا (به علم ازلی) بر همه آینده و گذشته خلایق آگاه است و خلق را ابدا به او احاطه و آگاهی نیست.(طه/20)






شما باید خدا را بشناسید و به مقصد برسید یا او باید خود را به شما بشناساند؟



وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ ۚ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ



و بر خداست که راه راست را (به بندگان) نشان دهد؛ امّا بعضی از راه‌ها بیراهه است! و اگر خدا بخواهد، همه شما را (به اجبار) هدایت می‌کند).(نحل/9)




شخصی از امام صادق (ع) پرسید: چگونه خدا را بشناسیم؟ ایشان بدین مضمون فرمودند: شناخت خدا کار شما نیست! سؤال کننده متعجب شد و پرسید: پس چه؟ فرمود: بر خداوند است که خود را به شما بشناساند. پرسید: پس تکلیف ما چیست؟ فرمود: به آن شناسایی ایمان بیاورید.


مسلم;988937 نوشت:
من قبول دارم که ایمان از روی استدلال عقلی نقطه آغاز حرکت بوده و به آرامش قلبی ختم نمیشود، آرامش در سایه ادامه این حرکت طبق قرآن و عمل به تعالیم دین است که حاصل میشود، این را قبول دارم اما...

سلام برادر بزرگوار،
اتفاقاً استدلال فلسفی خیلی مناسب است برای رسیدن به آرامش قلبی!
اصولاً معنای قانع شدن یعنی همین ایجاد اطمینان قلبی ... ایمان بحثش فرق دارد ... مثالش هم ماجرای حضرت ابراهیم علیه‌السلام است وقتی که فرمودند «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ ۖ قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن ۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَـٰكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» و ماجرای حضرت زکریا علیه‌السلام وقتی که فرمودند «قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ ۖ قَالَ كَذَٰلِكَ اللَّـهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ ﴿٤٠ قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً» ... این دلیل و نشانه خواستن برای اطمینان قلب پیدا کردن است، مگرنه یک ناظر خارجی می‌تواند هزار اشکال بگیرد که این آیات چگونه می‌توانند برای صدق آن قضیه اثبات محسوب شوند ... دلایل فلسفی هم کارشان قانع‌کردن است ... قانع شدن یعنی حصول یک اطمینان روا‌ن‌شناسی، این هم یعنی آرامش قلبی ... موضوع اینجاست که آرامش قلبی به درد نمی‌خورد ... یعنی یقین روان‌شناسی کفایت از یقین قطعی نمی‌کند ... هر کلاهبرداری هم می‌تواند با دروغ‌های خوش آب و رنگش مردم را بفریبد و طوری هم ایشان را بفریبد که ایشان دلشان قرص باشد که کلی هم سود کرده‌اند، اما بعدها می‌فهمند که عجب کلاه گشادی سرشان رفته است ... آرامش قلبی ارزش حقیقت‌جویانه‌ای ندارد ... بلکه در مقام عمل است که مفید است ... عمل به کاری که از راه دیگر فهمیده‌ایم که حقیقت را آسان می‌کند ... شبهات ما را سست می‌کنند و این استدلال‌ها آن شبهات را تضعیف می‌کنند تا ما را در پیمودن راه تقویت کنند ... این مطلب کاری به حقیقت‌طلبی ندارد ...
اتمام حجت خدا قرار نیست مثل کلاهبرداران از جنس قانع کردن و ایجاد اطمینان و یقین روان‌شناسی باشد که فقط دل‌خوش‌کنک باشد ... وقتی کسی برش اتمام حجت می‌شود باید همان موقع به یقین قطعی برسد و بداند که این یقینی که کسب کرده است علاوه بر نمود حقیقت در اصل هم حقیقت است و قابل اعتماد هم هست و تا ابد هم امکان ندارد بشود آن را رد کرد و نشان داد که از ابتدا هم اشتباه بوده است ...
...
عمل به تعالیم دین هم نوع دیگری از یقین را باعث می‌شود که باز هم ارتباطی به اتمام حجت خدا ندارد ... چنین یقینی با یقینی که از مراتب ایمان محسوب می‌شود (علم الیقین، عین الیقین و حقّ الیقین) فرق دارد، یک فرق اساسی ... در این یقینی که از مراتب ایمان است شخص خودش با عمل کردن به عقایدش به آن مراتب یقین دست پیدا می‌کند، در حالی که در اتمام حجت خدا لازم نیست شخص خودش کاری انجام بدهد و این خداست که این علم را به صورت موقتی برای او ایجاد می‌کند، مثل رعدی که در شب سیاه زده شود، بعد شخص در تاریکی خودش رها می‌شود، اگر خواست انکار کند می‌تواند تجربه‌ی چند لحظه‌ی پیش خودش را توجیه کند و انکار کند و به کناری بگذارد، و اگر هم خواست می‌تواند یاد آن را مدام برای خودش متذکر شود و نورش را در قلبش روشن نگاه دارد و با هدایت خدا هدایت شود ... با این اتمام حجت لازم نیست کسی اهل ایمان باشد تا حقیقت را بشناسد، آدم‌های شقی هم باید حقیقت را بشناسند تا در سر دوراهی انتخاب کفر و ایمان قرار بگیرند ...

مسلم;988937 نوشت:
اما قانع شدن با دلیل عقلی که توسط دیگران تقریر شده هرگز تقلید نیست!

اگر کسی با دلیل عقلی چیزی برای من اثبات کند و من آن را بپذیرم، من خودم آن را عاقلانه یافته ام، نه اینکه از او تقلید کرده باشم، همانطور که اگر کسی بگوید الان روز است و من بدون تحقیق حرف او را بپذیرم از او تقلید کرده ام، اما اگر او بگوید از این پنجره ببین و من از پنجره نگاه کنم دیگر از او تقلید نکرده ام، از ادراک خودم پیروی کرده ام.


بزرگوار من هم می‌دانم که مسأله معمولاً اینطور طرح می‌شود، ولی این بیان مسأله اشکال دارد ...
شما تفکر فلسفی و برهان را کاشف از حقیقت می‌دانید؟ یعنی اگر کسی برای شما دلیلی بیاورد و شما با تفکر خودتان آن را تصدیق کرده و بپذیرید این به معناست که شما به حقیقت رسیده‌اید؟ یعنی امکان ندارد که فردا یا پس‌فردا متوجه شوید که اشتباه کرده بودید و این مطلب از ابتدا هم حقیقت نبوده و اشتباه بوده است؟ شما که قبول دارید که اگر فردا متوجه شدید که امروز در اشتباه بوده‌اید به این معنا نیست که دیروز حقیقت چنان بوده ولی امروز حقیقت تغییر کرده و این طور دیگر شده باشد ... اگر حقیقت یکتاست و مستقل از دانش ما به آن می‌باشد پس برهان‌هایی که برداشت‌های ما از حقیقت را می‌سازند هم کاشف از حقیقت نیستند ... اما اگر این برهان‌ها کاشف از حقیقت نیستند پس در بحث حقیقت‌طلبی چه ارزشی دارند؟

من اگر با یک برهان شما که برایش هر چه فکر می‌کنم جوابی نمی‌یابم تسلیم شوم و بگویم که نحن ابناء الدلیل نمیل حیث یمیل، آن وقت آیا این تسلیم شدن و پذیرفتن عقاید شما به صرف نیافتن جواب برای براهین شما به معنای تقلید کردن من از شما نیست؟
بزرگوار، من اگر حقیقت را از راهی که کاشف از حقیقت هست (پس نه از روی تفکر منطقی صرف که قابل نقد است و هرگز به یقین قطعی ختم نمی‌شود و ممنصفانه‌اش این است که نهایتش ندانم‌گرایی است) بشناسم و بعد ببینم که نظر شما با آن تطابق دارد و نظر شما را بپذیرم اسمش تقلید نیست، ولی اگر بدون آنکه خود حقیقت را بشناسم و به صرف اینکه در بحث منطقی با شما جوابی برای برهان شما به ذهنم نرسیده است تسلیم شده و حرف شما را بپذیرم، در این صورت من بدون آنکه خودم حقیقت را شناخته باشم و بر اساس اعتماد به علم بیشتر شما نسبت به خودم تسلیم شما شده و هر چه شما فرموده‌اید را چون جوابی برایش نداشته‌ام پذیرفته و تصدیق کرده‌ام، مثل مریضی که وقتی اعتمادش به دکتری جلب شد دیگر هر چه او بگوید تسلیم است، اگرچه بعدها بفهمد که شاید آن دکتر اشتباه هم حرف می‌زده است ولی او سواد رد کردن حرف اشتباه او را نداشته است ... اگر کار مریض در تسلیم بودن مقابل آن دکتر بخاطر علم کمترش در مقابل دکتر «تقلید» محسوب شود، کار من در تسلیم شدن مقابل شما بخاطر علم کمترم در مقابل شما (که مانع از نقد کردن نظرات شما می‌شود و به همین دلیل قانع شده و تسلیم شده‌ام) چرا اسمش تقلید نباشد؟
مگرنه اینکه تقلید ریشه در جهل و عدم آگاهی کافی من در مسأله دارد؟ اینکه من نتوانم به برهان منطقی شما ایراد بگیرم مگر نشان دهنده‌ی عدم آگاهی کافیش من در مقابل شما نیست؟ اگر شخص عالمی بودم آیا می‌توانستید به همین سادگی با گفتن چند جمله قانعم کنید یا باید می‌رفتید تمام تلاشتان را می‌کردید که تا می‌شود بدون نقص مطلب خودتان را بیان کنید که من نتوانم هیچ اشکالی به شما بگیرم؟ اگر من خیلی با سواد بودم شما هر چه می‌گفتید من یک اشکالی از شما می‌گرفتم ... در قرآن هم آمده که اگر این قرآن از غیر از من بود درش اشکالات زیادی می‌یافتید ... پس اگر من نتوانم از براهین شما اشکالی بگیرم بخاطر سواد کم خودم هست و نه بخاطر بدون اشکال بودن و نقدناپذیر بودن تقریر شما ... پس تسلیم شدن من در مقابل شما ناشی از جهل و کمی دانش من بوده است و نه لزوماً بخاطر درستی فرمایش شما ... پس اگر بر اساس این جهل تسلیم شما شدم و حرف شما را گوش کردم من از شما تقلید کرده‌ام، و اگر این جهل به حقیقت را نداشتم و از علم خودم به حقیقت تبعیت می‌کردم دیگر کارم تقلید نبود ولی آن وقت نیازی به برهان منطقی شما هم نداشتم، بخصوص که این براهین و مباحثات به خودی خود نمی‌توانند به شناخت حقیقت ختم شوند ...

در جستجو حقیقت;988945 نوشت:

سلام علیکم تشکر از لطف شما به این دو سوال پاسخ دهید قضیه حل است .

۱- بله میتواند ناشی از ایمان قبلی باشد، اصلا معلوم نیست،شاید انباشت های تدریجی در ذهن انسان از روضه خوانی ها ،الله الله ها گفتنها سفره پهن کردن ها و نحوه برخورد اجتماع با این مسایل ، صلوات فرستادن و دعای فرج خواندن ها در بچگی! ها و بسیار چیزهای دیگر ذهن انسان را بسازد، شاید همین چیز ها است که باعث میشود ،کاملا متوجه ام چه می گویید ،در یک لحظه ذهن انسان در شرایطی خاص یک لحظه به آسمان دوخته میشود و از او کمک میخواهد، قبول دارم . اما همین یک دفعه متوجه او شدن که به به تعبیر شما نشانه ای از اوست چرا ناشی از این انباشت ها نباشد ؟ از کجا معلوم؟ هیچ معلوم نیست میتواند صحیح باشد و خودش باشد اما فعلا مشخص نیست!
در جواب شما هم برای حل این سوال چیزی ندیدم،کدام قسمت منظور نظرتان است که انرا حل کننده شبهه می دانید؟
۲- شما می‌گویید: در این شرایط خاص و اضطراری، آنچه که توجه انسان به او جلب میشود، قطعا (آالله ) است، از کجا میدانید و این را اثبات کنید.


سلام علیکم برادر،
۱- این شکی که دارید می‌کنید شک بعد از تجربه است، من در مورد یقین حین تجربه صحبت کردم و شک بعد از تجربه را پذیرفتم و کاملاً هم محتمل دانستم و بعد هم تلاشم را کردم که معیارهایی برای پاسخ دادن به این شکیات فراهم کنم ... مثل بحث شب و روز و مثل بحث ورود یقین از یک طرف به طرف دیگر و عدم ورود یقین از آن طرف دیگر به این طرف ... در حین انجام آن تجربه نمی‌شود شک کرد که این خدا چه خدایی است ... راست است یا توهم است، خدای اسلام است یا خدایی ساختگی از مکتبی ساختگی و ...
۲- در آن شرایط او را به یاد می‌آورید و می‌شناسید با همان قطعیتی که در قیامت خدا را می‌شناسید و وقتی که گفت به بهشت یا دور از جانتان به جهنم بروید از او نمی‌پرسید که از کجا معلوم که اصلاً تو توهم نباشی و من در خواب نباشم ... با همان قطعیتی که در عالم ذر به ربوبیت خدا اقرار کردید و کردیم ... این شک شما باز هم از نوع شک بعد از تجربه است ... بحث یقظه و بیداری در زمینه‌ی شناخت حقیقت یک بحث جدّی است، اینکه غفلت از نوع خواب است، اینکه حضرت علی علیه‌السلام فرمودند مردم خواب هستند و وقتی که بمیرند بیدار می‌شوند، اینکه دنیا محل خواب است، محل سرمستی و غفلت است ... وقتی که بیدار شدید دیگر بیدار شده‌اید و وقتی به رؤیایی که در خواب می‌دیدید فکر می‌کنید می‌بینید که آن زمان که خواب بودید و رؤیا می‌دیدید چقدر از این دنیای بیداری غافل بوده‌اید و در چه هپروتی به سر می‌برده‌اید و خبر نداشته‌اید ... در زمان خواب که داشتید رؤیا می‌دیدید فکر می‌کردید که بیدار هستید و وقتی که بیدار شدید متوجه می‌شوید که تا کنون خواب بودید و چه خواب‌های عجیبی هم می‌دیدید ...

پرسش:
واقعیت این است که من محک درستی در انتخاب دین نمی بینم. دو دوتا چهراتایی وجود ندارد؛ وقتی مسلمان شدی باید زندگی ات بهتر شود اما اگر نشد می گویند خدا دارد امتحان می کند! اگر یک غیر مسلمان مشکل پیدا کند می گویند چوب کفرش را می خورد، اما اگر یک مسلمان با مشکل برخورد می­گویند امتحان است! وقتی دعایت مستجاب نمی شود می گویند شاید همین برایت خوب باشه! جواب دین فقط شاید است، شاید امتحان، شاید حکمت، شاید همین برات خوبه، شاید آدم خوبی نیستی، شاید...
من نمی دانم چه طور می توان ادعا کردن راه انتخاب دین عقل است در حالی که به نظر می رسد عقل فقط تا جایی قابل قبول است که هم راستا با دین پیش برود اما اگر کمی پیش نرود یا عقل نیست، یا نباید عقلانی پیش بروی و باید شاید ها رو بپذیری!

پاسخ:
برای پاسخ به این سوال شما چند نکته باید عرض کنم:

نکته اول:
نکته اولی که باید توجه داشت این است که اولا در وعده خدا فوریتی برای تحقق وجود ندارد، ثانیا: این وعده ها کاملا در چارچوب قوانین طبیعی(نه معجزه وار) اتفاق می افتند تا فضای امتحان به هم نخورد، و ثالثا: این وعده ها مطلق نبوده، و شرایط دیگری هم در تحقق و یا عدم تحقق این وعده ها نقش دارند که در ادامه بیان خواهد شد.
بنابراین اگر درست نگاه کنیم اتفاقا وعده های دین عموما محقق می­شوند، نباید منتظر معجزه باشیم، امام صادق(ع) می فرمایند:
«أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَبا»؛ خداوند ابا دارد از این که امور را جز از طریق اسباب آنها جاری سازد، به همین خاطر برای هر چیزی سببی قرار داد.(1)
کسی که با نگاهی کلان نگاه کرده و از جزئی نگری پرهیز کند می بیند که اتفاقا بسیاری از وعده های الهی محقق شده اند اما کسانی که نگرش های مادی گرفتار هستند به خاطر ظاهر مادی این حقائق، فراتر از آن را درک نمی کنند:

به عنوان مثال خداوند وعده داده است که اهل ایمان را به شرط استقامت در برابر دشمنان یاری کند ولو آن که تعداد آنها کمتر از دشمن باشد، و ما این را به وضوح در جنگ تحمیلی می بینیم که روی کاغذ و در تمام تحلیل های مادی هرگز ایران شانسی برای پیروزی نداشت، به لحاظ تمام فاکتورهای مادی عراق برتر از ایران بود؛ چه به لحاظ نظامی و تحریم تسلیحاتی ایران، چه به لحاظ حمایت های بین المللی، چه به لحاظ مستشاران نظامی غربی، چه به لحاظ هرج و مرج درونی ناشی از یک حکومت نوپا در ایران و...؛ اما کسی که دست از نگرش مادی بردارد به وضوح تحقق وعده الهی را می بیند.

یا وعده ای که برای عزت مومنین داده است، ما به وضوح می بینیم که مثلا معاویه با تمام توان از منع روایات فضائل علی(علیه السلام)، تا جعل حدیث، و لعن آن حضرت روی منابر، و... سعی بر تخریب شخصیت امام علی(علیه السلام) داشت و از آن طرف آن حضرت قدمی برای دفاع از شخصیت خود برنداشت، امروزه می بینیم که علی(علیه السلام) از تمام شخصیت های زمان خویش و تمام رقبای زمان خویش محبوبیتش بیشتر است، بلکه اصلا قابل مقایسه نیستند.
خب اینها تحقق وعده های الهی است، ما که نباید دنبال معجزه باشیم، البته گاهی هم این وعده ها محقق نمیشوند که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد.

نکته دوم:

وعده هایی که از سوی دین یا هر کسی صادر میشود دو گونه است:
یا به صورت مطلق و بی قید و شرط است، طبیعتا در این صورت تخلف از وعده در هر صورتی قبیح بوده و جایز نیست، یا وعده به صورت مطلق و بی قید وشرط نیست، بلکه به عنوان یک علت تأثیر گذار است، نه علت تامّه ای(2) که تاثیر 100 درصدی دارد، به همین خاطر ممکن است تأثیر آن توسط سایر علل خنثی شود و این خنثی شدن، خلف وعده نیست.
بنابراین وقتی این وعده ها 100 درصدی نباشند تحقق یا عدم تحقق این وعده ها نقشی در حقانیت یا عدم حقانیت آن دین نخواهد داشت که انسان را به تردید بیندازد، چرا که خود دین هم فرموده که تاثیرگذاری این امور 100 درصدی نیست.

مانند پزشکی که انسان به پزشکی و حاذق بودن او اعتماد دارد و پزشک به او دارویی میدهد و میگوید این دارو تاثیر مثبت دارد اما این تاثیرگذاری در گرو علل و عوامل مختلقی است که بحث آن مفصل است. در این صورت بیمار اگر تأثیر برخی داروها را احساس نکرد، هرگز به آن پزشک شک نمی کند، بلکه به خاطر شاخصه ها و متغیرهای متفاوتی چون تداخل دارویی، عدم پرهیز از آنچه که ضرر دارد، یا تأثیر تغذیه بر داروها و مانند آن که از سوی پزشک هم به آنها تصریح شده پزشک را به بدعهدی متهم نمیکند.
بیمار می فهمد که ممکن است این عوامل تأثیری را که پزشک بر تاثیرگذاری فلان دارو وعده داده بود، کاسته باشند یا تاثیر دارو را کاملا از میان برده باشند.

بنابراین باید دید ایا اسلام به صورت 100 درصدی وعده داده؟ فرموده کسی که دعا کند من 100 درصد همان که میخواهد را به او می دهم یا این وعده 100درصدی نیست؟ آیا اسلام فرموده کسی که مومن باشد من 100 درصد او را با هیچ مشکلی روبرو نمیسازم یا این وعده 100درصدی نیست؟
در نکات بعدی به این مسئله خواهیم پرداخت.

نکته سوم:
برای قضاوت در خصوص اینکه آیا وعده های اسلام یک وعده 100درصدی است یا خیر باید نگاه مجموعی به آیات و روایات داشت، اگر ما دوتا آیه بگیریم و بقیه آیات را نبینیم حرف دین را نفهمیده داریم قضاوت می کنیم.
از یک نگاه کلی به آیات و روایات میتوان فهمید وعده های دنیوی خدا وعده 100 درصدی نیست، بلکه این عواملی که اسلام فرموده نقش مقتضی دارند، نه علت تامه! به عبارت دیگر نقش 50 درصدی و 60 درصدی یا کمتر و بیشتر دارند، نه نقش 100 درصدی.

مثلا قرآن اگرچه دینداری و تقوا را مایه مشکل گشایی امور مادی می داند:
«وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكا»؛ و هر كس از یاد و هدايت من روى بگرداند، براى او زندگى تنگ [و سختى‏] خواهد بود.(3)
«وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يجْعَل لَّهُ مخْرَجًا* وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يحْتَسِب‏»؛ و هر كه از خدا پروا كند، خدا براى او راه بيرون شدن [از مشكلات و تنگناها را] قرار مى‏ دهد و او را از جايى كه گمان نمى‏ برد روزى مى‏ دهد.(4)

اما در مقابل از عواملی نیز سخن می گوید که ممکن است علی رغم تقوا و ایمان زندگی را بر او سخت کند:
«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ»؛ و بى‏ترديد شما را با اموری از ترس و گرسنگى و كاهش بخشى از اموال و كسان و محصولات آزمايش مى‏ كنيم‏.(5)
«عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُم‏»؛ و چه بسا چيزى را خوش نداريد و آن براى شما خير است، وچه بسا چيزى را دوست داريد و آن براى شما بد است‏.(6)
«إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏»؛ خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه آن چه که مربوط به خودشان است را تغییر دهند.(7)

خب این آیات نشان می دهد ممکن است یک انسان خوب و مومن که طبق آیات ابتدایی می بایست زندگی خوب و بدون مشکلی داشته باشد به خاطر امتحان، یا به خاطر خیر ومصلحت، یا به خاطر اینکه اهل تلاش نیست و فقط نشسته دعا می کند زندگی راحتی نداشته باشد و درگیر مشکلات باشد.
یا ظلم و بی عدالتی های دیگران که ممکن است زندگی انسان مومن را تلخ کرده و با مشکلات مواجه سازند.
با نگاه مجموعی به آیات و روایات می توان فهمید که عوامل متعددی در رفاه یا عدم رفاه؛ در استجابت دعا یا عدم استجابت دعا نقش دارند.

بنابراین مسائل و مشکلات هم عواملی دارند که تاثیر خود را خواهند گذاشت، و در جای دیگر به آنها هم اشاره شده و وعده داده شده، پس دین خُلف وعده نکرده است، بلکه ما نسبت به تمام علل آگاهی نداریم، مثلا در مورد استجابت دعا، اجابت به معنای پاسخ دادن است، بله قطعا خداوند هر دعایی را پاسخ میدهد، اما این جواب به معنای این نیست که هر چه ما می خواهیم به ما بدهد، هیچ کجا خداوند چنین وعده ای نداده، بلکه روایات جواب دادن خدا به دعاها را معنا کرده اند:
«مَا مِنْ مُسْلِمٍ يَدْعُو اللَّهَ بِدُعَاءٍ إِلَّا يَسْتَجِيبُ لَهُ فَإِمَّا أَنْ يُعَجِّلَ فِي الدُّنْيَا وَ إِمَّا أَنْ يَدَّخِرَ لِلْآخِرَةِ وَ إِمَّا أَنْ يَكْفُرَ مِنْ ذُنُوبِه‏»؛ هیچ مسلمانی نیست که خداوند را بخواند مگر آنکه درخواستش پاسخ داده می شود، یا در آن تعجیل شده و در دنیا به او داده می شود، یا برای آخرتش ذخیره می گردد، و یا کفاره گناهانش واقع می شود. (8)

نکته چهارم:
طبق آنچه که گذشت روشن میشود وقتی ما میگوییم اگر دیندار باشی زندگی ات خوب خواهد شد، و اگر خوب نشد حتما مصلحت نبوده یا امتحان است، یا حکمتی دارد؛ یا اینکه گفته میشود دعا کن تا حاجتت برآورده شود و اگر برآورده نشد حتما به صلاحت نبوده یا حکمتی در آن است، اینها هیچکدام دروغ نیست، اما شفاف تر از این نمی توانیم سخن بگوییم، چون این مسائل از سنخ علوم تجربی و آزمایشگاهی نیست که بتوان با یک آزمایش به علت آنها پی برد و به یک نتیجه واحد بتوان رسید.
قاعده واحد است، اما اینقدر شاخصه ها و متغیرهای متفاوت در این بین وجود دارد که به این سادگی نمی توان آنها را تشخیص داد، لذا این سخنان نه از جهت پاسخ، بلکه در حقیقت از جهت اظهار نادانی است.

واقعا ما نمی دانیم کسانی که دچار مشکلات هستند و هرچه دعا میکند حل نمیشود آیا چون مومن واقعی نیستند؟ یا دارند امتحان میشوند؟ یا به صلاحشان است که در این مشکل بمانند؟ یا اهل تلاش نیستند و فقط نشسته اند دعا می کنند؟ واقعا نمیدانیم، اینکه میگوییم شاید به صلاحت نیست، یا امتحان است، یا کفاره گناهانت است و مانند آن چون علت حقیقی مسئله را نمی دانیم لذا همه احتمالات را مطرح می کنیم. یعنی کلیت مسئله را می دانیم که خارج از این قواعد کلی نیست، اما کدام است را فقط خدا می داند و بس.

اینها بی منطقی نیست، عدم آگاهی از منطق کار است. مثل این است که یک پرفسور جراح قلب به شما بگوید در بیماری قلبی چند چیز تاثیرگذار است: پرخوری، غلظت خون، کم تحرّکی، استرس، ژنتیک و...
خب تک تک این عواملی که ایشان فرموده درست است، اما موقعی که بیمار مبتلا به سکته قلبی شد شما نمی توانید بگویید کدامیک از عوامل تاثیرگذار بوده است! اما می دانید خارج از آنچه که ایشان گفته نیست.
این که شما نمیدانید کدامیک از این عوامل تاثیرگذاشته است موجب بی اعتمادی به آن پرفسور نمیشود، چون این نشأت گرفته از محدودیت اگاهی شماست، وگرنه خود آن کسی که وعده داده میداند کدامیک از این علل و به چه مقدار در این واقعه نقش داشته است

نکته پنجم:
نکته مهمی که ذکر آن لازم است این است که دانستن این وعده های الهی به انسان آرامش میدهد، اصلا دین آمده تا انسان از درون احساس رضایت کند.
من نمیگویم که دین در اسایش و آرامش و رفاه بیرونی نقشی ندارد، قطعا دستوات اسلام دستوراتی است که جامعه ساز است، اما مهم تر این است که انسان در برابر سخت هایی زندگی از درون احساس آرامش کند.
این که حضرت زینب(س) در برابر عبیدالله فرمود: من جز زیبایی چیزی ندیدم نشأت گرفته از این نگاه است، واقعا قتل و خونریزی و داغ برادر و مانند آن در ملاک های دنیوی چه زیبایی دارد؟ آنچه که به این مسائل رنگ زیبایی میدهد مسئله راضی بودن به رضایت خالق است، چرا که او جز مصلحت ما را نمیخواهد.

این که انسان در هر صورت با توجه به آموزه های دین حوادث و اتفاقات زندگی اش را پذیرا شود تحت اینکه راضی ام به رضای خدا، حتما مصلحتی در آن است، و مانند آن خیلی زندگی انسان را عوض می کند، نقش تربیتی آن قابل وصف نیست وگرنه این سختی ها بدون خدا انسان را از پا در می آورد.
شما در مقابل این نگاه الهی، اندیشمندانی را ببینید که به چه راحتی زیر این فشارها خرد شدند چون به این تعالیم الهی و آرامش دهنده اعتقادی نداشتند، شخصیت هایی چون مارکس، نیچه، شوپنهاور، یا صادق هدایت و مانند ایشان که فرجام کارشان به افسردگی، پوچ گرایی، جنون و خودکشی منجر شد.

نکته ششم:
طبق آنچه که در نکات پیشین گذشت که این مسائل از آن مسائلی است که برای بشر قابل فهم نبوده و فقط در حیطه علم الهی است، روشن میشود که این راه، راه مناسبی برای کشف حقانیت ادیان نیست، نه اسلام، نه ادیان دیگر، و نه حتی عرفان ها و فرقه ها و مکتب های دیگر را با این ادله نه میتوان رد نمود، و نه اثبات؛ چرا که با قاطعیت نمیتوان تشخیص داد وعده آن دین عملی شده یا خیر تا بتوان حق و باطل بودن آن دین را نتیجه گرفت.
اثبات و رد هر دین و مکتب و فرقه ای در گرو اصول و اعتقادات بنیادین آن است، اگر اثبات شد با این اما و اگرها رد نمیشود، و اگر اثبات نشد دیگر نوبت به این اما و اگرهای آن دین نمیرسد.
به عبارت دیگر اینجا دو چیز وجود دارد که یکی بر دیگری بنا شده است، مثل اسکلت یک ساختمان، و بنای روی آن؛ یکی اصول و دیگری تعالیم بنا شده روی آن! یک چیز نیست که بگوییم هم حق است و هم قابل چک نیست! دو چیز است یکی قابل چک کردن و حق است، و دومی قابل چک کردن 100 درصدی نیست اما به آن اصلی که قابل چک کردن است تکیه می کند.
اصول اسلام به راحتی قابل اثبات است و اما و اگر و شاید و اینها در کار نیست؛ اما تعالیمی که روی این اصول بنا شده لازم نیست با عقل قابل اثبات باشد! شما با تکیه بر آن اصول این تعالیم را هم میپذیرید. ما هرگز نمی گوییم هیچ چیزقابل چک کردن نیست!

مثل اینکه شما با ادله و عقل اثبات می کنید فلانی پزشک است، خب این که اثبات شد عقل پیروی از او را لازم می داند، دیگر لازم نیست شما حکمت تک تک دستورات او را با عقل اثبات کنید! اگر شما می توانستید دستورات او را با عقل اثبات کنید خودتان هم پزشک بودید و اصلا نیازی به او نداشتید!

پی نوشت ها:
1. کلینی، محمد، الكافي، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ چهارم، 1407ق، ج1، ص183.
2. علت تامه یعنی علتی که نقش 100درصدی داشته و با وجود آن معلول محقق میشود، بر خلاف علل ناقصه که جزئی از علت است و برای تحقق معلول کافی نیست. مثلا بنزین به تنهایی برای روشن شدن اتومبیل علت ناقصه است، لازم است امام کافی نیست، بلکه موتور و انژکتور و باتری و دینام و استارت و هزارتا قطعه دیگر باید در کنار بنزین باشند تا موتور روشن شود.
3. طه:124/20.
4. طلاق:65/ 2و3.
5. بقره: 155/2.
6. بقره:216/2.
7. رعد:11/13.
8. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، دار إحياء التراث العربي‏، بیروت، چاپ دوم، 1403ق، ج90، ص378.

موضوع قفل شده است