سیره و روش معصومین (ع) در ترویج اخلاق (هشدار پيامبر ص در باره نحوه معاملات)
تبهای اولیه
حضرات معصومین سلام الله علیهم برای ترویج فرهنگ اخلاق و ایجاد تحول نفسانی در انسان ها از روش های گوناگون بهره می بردند از جمله :
توجه دادن به مبدأ و معاد :
توجه دادن مخاطبان به توحید و معاد و ایجاد انقلاب روحی در وجود افراد آلوده به طوری که خود آنان نه تنها از رفتار گذشته ی خود پشیمان می شدند بلکه خود را برای پاکسازی درونی آماده می کردند .1
قال الصادق سلام الله علیه :
« من ایقن بالخلف جاد بالعطیة » . 2
کسی که به آخرت یقین نماید دست بخشش و جودش زیاد می شود .
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
« أكثِروا ذِكرَ المَوتِ ، فما مِن عَبدٍ أكثَرَ ذِكرَهُ إلاّ أحيا اللّهُ قلبَهُ وهَوَّنَ علَيهِ المَوتَ» .3
مرگ را فراوان ياد كنيد ؛ زيرا هيچ بندهاى آن را بسيار ياد نكرد ، مگر اين كه خداوند دلش را زنده گردانيد و مردن را بر او آسان ساخت .
پی نوشت ها :
1 - مهارت های آموزش اخلاق - محمود اکبری .
2 - بحارالانوار ج70 ص 307 .
3 -كنزالعمّال : 42105 منتخب ميزان الحكمة : 518
ادامه دارد ...
یکی از راه های ترویج اخلاق استفاده از زبان دعاست چنان که از فرمایشات امام صادق سلام الله علیه است که نسبت به غضب و بد اخلاقی فردی به زبان دعا او را به ادب و نزاکت فرا خواند آن هم به صورت غیر مستقیم :
قال الصادق سلام الله علیه :
« اللهم اجعله ادباَ لا غضباَ » . 1
خداوندا به او ادب عنایت فرما نه غضب .
پی نوشت :
1 - الدعوات مرحوم راوندی .
یکی دیگر از روش های آموزش و ترویج اخلاق از سوی حضرات معصومین مسئله تغافل یا نادیده گرفتن خطا و اشتباه دیگران بوده است در مواردی لازم بوده است . تغافل در حقیقت فرصتی برای باز اندیشی عمل و تفکر در خطای خاطی است ، چرا که نوعاَ اگر چنین فرصتی به خطاکار داده شود ، ندای وجدان او را بر خطای کرده نهیب خواهد زد . تغافل نوعی احسان نیز محسوب می شود که در حق خطاکار انجام می شود . و این موجب اصلاح خواهد بود .
چنان که در شعری منسوب به امیرالمؤمنین سلام الله علیه آمده است :
و ذی سفه یواجهنی بجهل
بسا هستند صاحبان سفاهت که با جهل خود با من رو در رو می شوند
و اکره ان اکون له مجیباَ
و من کراهت دارم از این که پاسخشان را بدهم
یزید سفاهة و ازید حلماَ
بسیار اتفاق می افتد که او بر سفاهت خود می افزاید و من بر حلمم می افزایم
کعود زاد فی الاحراق طیباَ . 1
مانند عودی که در آتش بسوزد عطر خوشش ظاهر می شود .
پی نوشت :
1 - دیوان منسوب به امیرالمؤمنین سلام الله علیه .
ادامه دارد ....
یکی دیگر از روش های حضرات معصومین سلام الله علیهم برای انتقال معارف اعتقادی و اخلاقی به دیگران روش سئوالی است :
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
« ألا انبئکم من المسلم ؟ المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه » .
آیا شما را خبر ندهم که مسلمان کیست ؟ مسلمان کسی است که مسلمانان دیگر از دست و زبانش آسوده باشند .
« ألا أخبرک بأهل النّار؟ کلّ جعظریّ جوّاظ مستکبر جمّاع منوع » .
مى خواهى تو را از اهل جهنم خبر دهم؟ هر کس که خود پسند و خود خواه و متکبر و حریص و بخیل باشد .
« ألا أخبرک بخیر ما یکنز المرء؟.. المرأه الصّالحه إذا نظر إلیها سرّته و إذا أمرها أطاعته و إذا غاب عنها حفظته » .
می خواهى تو را از بهترین گنجینه مرد خبر دهم؟ زن پارسا که وقتى بدو نگرد مسرور شود و همین که بدو فرمان دهد اطاعت کند و هنگام غیبت امانت او را محفوظ دارد .
« ألا أخبرکم بأفضل من درجه الصّیام و الصّلوه و الصّدقه اصلاح ذات البین فإنّ فساد ذات البین هی الحالقه» .
می خواهید شما را از چیزى که بهتر از روزه و نماز و صدقه است خبر دهم؟ اصلاح میان کسان، زیرا فساد میان کسان مایه هلاک است.
« ألا أخبرکم بمن یحرم علیه النّار غدا؟ على کلّ هیّن لیّن قریب سهل » .
می خواهید شما را خبر دهم که فردا آتش بر چه کس حرام است؟ هر کس که ملایم و نرم و زودجوش و آسان گیر باشد.
« ألا أخبرکم بنسائکم من أهل الجنّه؟ الودود الولود العئود الّتی إذا ظلمت قالت هذه یدی فی یدک لا أذوق غمضا حتّى ترضى » .
مى خواهید شما را از زنانى که اهل بهشتند خبر دهم؟ زن وفادارى که فرزند زیاد آورد و زود آشتى کند و همین که بدى کرد گوید این دست من در دست توست چشم بر هم نمى گذارم تا از من راضى شوى.
« ألا أخبرکم بخیرکم من شرّکم؟ خیرکم من یرجى خیره و یؤمن شرّه و شرّکم من لا یرجى خیره و لا یؤمن شرّه » .
مى خواهید شما را از بدان و نیکان تان خبر دهم؟ بهترین شما کسى است که به خیرش امید توان داشت و از شرش امان توان یافت و بدترین شما کسى است که به خیرش امید و از شرش امان نیست.
« ألا أخبرکم بأیسر العباده و أهونها على البدن؟ الصّمت و حسن الخلق » .
می خواهید شما را به عبادتى که از همه عبادت ها بر بدن آسان تر است خبر دهم؟ سکوت و نیک خوئى.
« ألا أدلّکم على أشدّکم؟ أملککم عند الغضب» .
مى خواهید شما را به آن کس که از همه زورمندتر است رهبرى کنم؟ آن که هنگام خشم بهتر خود را نگاه مى دارد.
« ألا أنبئک بشرّ النّاس؟ من أکل وحده و منع رفده و سافر وحده و ضرب عبده، ألا أنبئک بشرّ من هذا؟ من یخشى شرّه و لا یرجى خیره ألا أنبئک بشرّ من هذا؟ من باع آخرته بدنیا غیره ألا أنبئک بشرّ من هذا؟ من أکل الدّنیا بالدّین » . 1
می خواهى تو را از کسى که از همه مردم بدتر است خبر دهم؟.، آن کس که تنها غذا خورد و به کسى چیزى ندهد و تنها سفر کند و بنده خویش را بزند، میخواهى تو را از کسى که بدتر از اوست خبر دهم؟ آن که از شر او بترسند و به خیرش امید نداشته باشند می خواهى ترا از کسى که بدتر از اوست خبر دهم؟ آن که آخرت خویش را به دنیاى دیگرى فروشد می خواهى ترا از کسى که بدتر از اوست خبر دهم؟ آنکه به وسیله دین از دنیا بهره مند شود .
پی نوشت :
1 - نهج الفصاحة .
و با الهام از مباحث آقای محمود اکبری در کتاب مهارت های آموزش اخلاق .
مهربانى پيامبر با نوزادى كه در دامن حضرت دستشويى كرد
بچه غريبهاى بر روى دامن پيغمبر صلى الله عليه وآله بود و در همان دامن حضرت دستشويى كرد. مادر نگاهى به او كرد و مىخواست فرياد بزند. پيغمبر صلى الله عليه وآله به او اشاره كرد كه چيزى نگويد، و بچه را هم نوازشى كرد تا خوب دستشويى كند. بعد بچه را بغل گرفت و به مهربانى فشرد و سپس او را به مادرش داد، فرمود: اين كودك را به خانه ببر، و من مىروم پيراهنم را آب بكشم. اما اگر تو فرياد زده بودى، و من هم او را از بغلم انداخته بودم، ديگر، زخم دل بچه از اين رفتار، تا آخر عمر خوب شدنى نبود. او هر چند در دامن دستشويى كرده، ولى اين اشكالى ندارد.
به راستى، چه عيبى دارد، مردى وارد منزل مىشود و مىببيند خانمش خسته، كسل و گرفته، براى پختن غذا كنار گاز ايستاده است، و بچه كوچك آنها هم دارد گريه مىكند؛ چون كهنههايش كثيف است، بچه را بردارد و ببرد در تشت بشويد. من سعى مىكنم، آنچه را براى شما بگويم كه خودم آن را انجام داده باشم؛ چون خدا به من محبت مىكند.
كسى پيش پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلّى الله عليه و آله و سلّم آمد و به حضرت گفت: «اوصنى»: مرا موعظه كنيد و سفارشى به من بفرماييد؛ سخنى به من بگوييد. پيغمبر هم ىك جمله به او فرمود كه اگر آدم به اين جمله عمل كند، واقعاً به خير دنيا و آخرت مىرسد؛ حضرت فرمود: «اسْتَحْىِ مِنَ اللَّهِ كَمَا تَسْتَحْيِى مِنَ الرَّجُلِ الصَّالِحِ مِنْ قَوْمِكَ.» ؛ معناى اين روايت به شكل حكايت چنين است: پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلّم به آن مرد گفت: در اقوامت آدم سنگينِ رنگين و باوقارى كه شخصيت شايسته و پاك داشته باشد و همه براى او احترام قايل باشند، مىشناسى؟ مرد گفت: بله. حضرت فرمود: آيا جلوى او كار زشت مىكنى؟ مرد گفت: ابداً يا رسول الله! حضرت گفت: آيا جلوى او كار جلف مىكنى؟ مرد گفت: نه. حضرت گفت: آيا جلوى آن آدم شايستهِ باوقار و با عظمت و مورد توجّه همگان، دلقكبازى در مىآورى؟ مرد گفت: نه يا رسول الله! حضرت فرمود: به همان شكلى كه از او حيا مىكنى، در زندگىات از خدا حيا كن؛ به انداز حيايى كه از يك فرد قابل توجّه در خانوادهات دارى، از خدا حيا كن؛ آن وقت در حالت حيا از خدا، اصلًا دست و دل آدم به سوى گناه پيش نمىرود. چطور مىشود آدم از خدا حيا كند و لقمه ربا را هم بردارد و بخورد؟ اصلًا حيا، مانع از اين است كه با بودن سفره پاك خدا، آدم دست به سمت لقمه نجس دراز كند.
در روزگار حكومت فرزند خطاب دختر بچه يتيمى در حوزه سرپرستى مردى بود كه بيشتر اوقات در مسافرت به سر مىبرد و از جمع خانواده دور مىزيست، مدتها سپرى شد تا دختر به سن رشد و بلوغ رسيد، دختر از زيبائى و ملاحت لازم برخوردار بود، همسر مرد كه همه امور خانه را عهدهدار بود بر زيبائى و آراستگى دختر يتيم به شدت حسد مىورزيد.
او چشم ديدن دخترى يتيم را با نعمت ملاحت و زيبائى نداشت و از طرفى گرفتار اين دغدغه وسوسه بود كه مبادا شوهرش فريفته جمال او شود و با وى ازدواج نمايد.
به اين خاطر در غيبت شوهر بر ضد دختر نقشهاى خائنانه كشيد، روزى زنان همسايه را جمع كرد و دختر را با خوراندن شراب بيهوش نمود و با انگشت بكارتش را از بين برد. هنگامى كه شوهرش از مسافرت آمد و جوياى حال دختر يتيم شد، زن گفت: ابداً حرف دختر را نزن او بر اثر زنا بكارتش را از دست داده!!
شوهر پس از ملاقات با دختر هرچه از او پرسيد او انكار كرد و سوگند خورد كه هرگز دامنم آلوده نشده و من بيگانهاى را كنار خود نديدهام، ولى بانوى خانه عدهاى از همسايگان را به عنوان گواه و شاهد آورد و نهايتاً داورى را نزد پسر خطاب بردند و او هم نتوانست حقيقت را كشف كند.
مرد درخواست نمود آنان را نزد اميرمؤمنان ببرند، هنگامى كه كاشف حقايق و آگاه به وقايق جريان را شنيد به بانوى خانه گفت بر زنان اين دختر شاهد دارى؟ پاسخ داد آرى زنان همسايه بر اين مسئله گواهى مىدهند، حضرت شاهدان را خواست و شمشير از نيام كشيد و برابر خود گذاشت، يكى از زنان گواهى دهنده را خواست و از وى بر آن مسئله شهادت طلبيد او در حالى كه در پيچ و خم گفتههاى اميرمؤمنان گرفتار آمد بر شهادت خود اصرار ورزيد، فرمان داد او را به محل مخصوصى ببرند، سپس يكى ديگر از زنان را خواست فرمود: اى زن تو مرا مىشناسى كه من على بنابىطالب هستم و اين هم شمشير من است زن اول گفت آنچه گفت و بازگشت و من به او امان دادم اگر به درستى و راستى سخن گفتى در امانى وگرنه با اين شمشير كيفر خواهى شد.
زن از گفتار اميرمؤمنان به لرزه افتاد، فرياد زد مرا عفو كن تا حقيقت جريان را بگويم فرمود بگو: گفت اين دختر با بيگانهاى نياميخته و زنا نكرده، چون از جمال و ملاحت و زيبائى و آراستگى بهره داشت بانوى خانه به او حسد ورزيد و از ترس اين كه شوهرش با او ازدواج نكند از ما دعوت كرد تا دختر را در حال بيهوشى نگه داريم و او بكارتش را زائل كند امام فرياد به الله اكبر برداشت و فرمود:
«انا اول من فرق بين الشهود الا دانيال:»
من اول كسى هستم كه پس از دانيال ميان گواهان جدائى انداختم.
امام فرمان داد زن را حد قذف بزنند و ميان او و شوهرش با طلاق جدائى انداخت، بر عهده هر يك از شاهدان پرداخت چهار صد درهم لازم و واجب نمود، و اين مبلغ صداق و مهريهاى است كه در صورت وطى به شبهه بايد پرداخت شود، بنا به فرمان حضرت مولا آن مرد كه مدتها سرپرستى دختر يتيم را به عهده داشت با دختر ازدواج كرد و از پرداخت مهريه معاف شد.
در اين هنگام فرزند خطاب درخواست كرد داستان دانيال را از زبان امام بشنود.
حضرت فرمود: دانيال پسرى يتيم بود كه پدر و مادرش را از دست داده بود و در سرپرستى پيره زنى از قوم بنىاسرائيل قرار داشت، در آن روزگار پادشاهى بر بنىاسرائيل حكومت مىكرد كه دو نفر قاضى داشت، آن دو قاضى با مردى صالح و پاك رشته الفت و دوستى داشتند، گاه گاه مرد صالح نزد پادشاه مىرفت و با او ساعتى مىنشست، پادشاه در آن اوقات به شخصى مورد اعتماد كه مأموريتى به او بدهد نياز پيدا كرد، هر دو قاضى آن مرد صالح را به پادشاه پيشنهاد دادند، شاه او را به مأموريت فرستاد، لحظه رفتن نزد دو قاضى آمد و همسر خود را كه بسيار با تقوا و عفيف و پاكدامن بود به آنان سپرد و درخواست كرد گاهى به در خانهاش سر بزنند و از وضع او آگاه كردند و چنانچه چيزى براى خانه خواست برايش فراهم نمايند.
روزى هر دو با هم براى سركشى به خانه آن مرد صالح رفتند، و فريفته آراستگى و وقار و جمال او شدند، شدت دلباختگى هر دو به آن زن چنان بود كه همان وقت از او درخواست كام جوئى كردند و زن در برابر اصرار نامشروع آنان ايستادگى كرده و به شدت امتناع ورزيد، او را تهديد كردند كه اگر پاسخ ما را ندهى و خواسته ما را جواب نگوئى نزد پادشاه به زنا دادنت شهادت مىدهيم تا سنگسارت نمايند، زن باز هم نپذيرفت آنان به پادشاه خبر دادند كه همسر آن مرد صالح دچار زنا شده و ما بر كار او گواه هستيم، شاه از شنيدن اين جريان بسيار افسرده شد و گفت در عين اين كه شهادت شما پذيرفته است ولى سه روز براى اجراى حكم به من مهلت دهيد در روز سوم مراسم رجم انجام خواهد شد، در ضمن در ميان شهر اعلام كرد كه در فلان روز زوجه فلانى بواسطه عمل زنا سنگباران خواهد شد.
پادشاه پنهانى به وزير خود گفت در اين پيش آمد تو را چه فكر و نظرى هست؟ من گمان نمىكنم اين زن گناهى داشته باشد وزير گفته پادشاه را تصديق كرد، روز سوم هنگامى كه وزير از منزل خود بيرون رفت و در كوچه عبور مىكرد دانيال طفل خردسالى بود و در ميان كودكان بازى مىكرد. همين كه چشمش به وزير افتاد بچهها را دور خود جمع كرد و گفت: بچهها من پادشاه سپس يكى را زن آن مرد صالح قرار داد و دو نفر از بچهها را آن دو قاضى معرفى كرد و مقدارى خاك روى هم انباشت، بالاى آن خاكها به عنوان تخت پادشاهى نشست و شمشيرى هم از نى به دست گرفت.
به يكى از قاضىها گفت: اينك تو شهادت بده در كدام روز و در چه محل و با كدام شخص اين زن را به عمل منافى عفت مشغول ديدى، قاضى شهادت خود را بيان كرد، و زمان و محل و شخص را توضيح داد، سپس قاضى دوم را خواست و گفت مبادا در شهادت خود دروغ بگوئى كه با اين شمشير سر از بدنت جدا مىكنم، وزير گرم تماشاى اين صحنه بود كه ديد قاضى دوم شهادتش در همه امور بر خلاف شهادت قاضى اول بود در اين هنگام دانيال رو به بچهها كرد و گفت: الله اكبر اين دو قاضى دروغ مىگويند اينك بايد هر دو را مطابق قانون روز بكشيد وزير همين كه جريان كودكان را ديد با شتاب نزد پادشاه رفت و همه داستان را شرح داد، پادشاه فوراً دو قاضى را حاضر كرد و با جدائى انداختن ميان هر دو نسبت به آن زن توضيح خواست، هر كدام مخالف ديگرى سخن گفتند، چون حقيقت آشكار شد پادشاه فرمان داد در ميان مردم اعلام كنند كه براى جمع شدن براى سنگسار كردن زن براى اعدام دو قاضى جمع شوند تا هر دو به جرم خيانت به قتل برسند.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله هشدار خيلى سنگينى دادند . در مسجد ، بعد از نماز جماعت چهره مباركشان درهم بود ، معلوم بود كه غصه دارند . كسى گفت : يا رسول الله ! چرا ناراحت هستيد ؟ فرمود : اى سعد انصارى ! امروز شنيدم كه كسى در مغازهاش معاملهاى با نسيه يك ماهه كرده است ، كسى نيست كه به او بگويد :
چرا دل بسته دنيا شدهاى ؟ كه جنس را يك ماهه فروختى ؟
ناراحت بودند از اين كه كسى فكرش مشغول پول شود ؛ كه يك ماه شد ، نشد ؟ پول ما را مىدهد يا نه ؟ نكند در برود ؟ دو روز در ميان بايد از درب مغازه او رد شود ، يعنى يادت نرود كه ما به تو نسيه داديم ، پول ما را بدهى . اين گرفتارى دنيايى آن است .
اميرالمؤمنين عليه السلام نماز مغرب را در كوفه خوانده بودند ، در راه خانه قصاب ايشان را صدا زد : على جان ! دو كيلو گوشت داريم ، مشترى نيامده ، ديگر هوا تاريك شده است ، آن ببر .
حضرت فرمودند : پول ندارم . گفت : نسيه ببر . فرمود : با شكم خودم رفيقتر از تو هستم . اگر از تو نسيه ببرم ، تا ده روز ديگر نتوانم پول آن را بدهم ، هر وقت مرا نگاه كنى ، نگاه تو معنى دارد ؛ تو كه على عليه السلام هستى ، چرا پول مردم را نمىآورى بدهى ؟ اما با شكم خود رفيق هستم ، به او مىگويم : تا ماه ديگر پول ندارم كه به تو گوشت بدهم ، او نيز با من انس دارد ، مىگويد : نشد ، صبر مىكنم .
[FONT=B Mitra]
روزى امام حسن حين غذا خوردن، جلوى سگى كه در نزديكى ايشان ايستاده بود، چند لقمه غذا انداخت .
كسى پرسيد: يابن رسول الله ! اجازه مى دهيد سگ را دور كنم ؟
حضرت فرمود: به حيوان كارى نداشته باش !
من از خدايم حيا مى كنم كه جاندارى نگاه به غذاى من كند و من غذايش ندهم و دورش کنم!
[FONT=B Mitra]بحارالانوار، ج 43، ص 352
نقل است روزی یکی از اصحاب پیامبر وفات کرد .ایشان به همراه دیگران با پای برهنه به تشییع او پرداخت و خود او را غسل داده و کفن کذدند همچنن پیامبر درون قبر رفته و او را به خاک سپردند. پیامبر در باره ی او فرمود :همانا جبرییل وفرشتگان در مراسم او شرکت کردند
مادر آن شخص حاضر بود و گفت بهشت بر تو گوارا باد ای فردندم!!!
پیامبر فرمود: نه او اکنون در فشار قبری بسیار و در عذاب است
گفتند چرا ای پیامبر خدا؟ چه سعادتی از این بالاتر که شما و فرشتگان در تشییع او شرکت کردید؟
پیامبر پاسخ دادند:او در خانه و با همسر و فرزندانش اخلاف خوبی نداشت پس اکنون در شدید ترین عذاب قبر است هر چند که از مجاهدان باشد.
هر کس می خواهد ارزش خود را
در پیشگاه خدا بداند ،
باید ببیند به هنگام گناه ؛
چقدر برای خدا ارزش قائل است.
♦️✍️امیرالمومنین علی علیه اسلام
بحارالانوار ج67 ص 18
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله:
جدا شدن طمع از دلى كه دنيا دوست باشد ممكن نيست.
تنبيه الخواطر : ج۲ ص ۱۲۲
امام صادق (علیه السلام) :
همانا مرد در منزل و خانه ی خود به داشتن سه خصلت نیازمند است،
اگرچه در طبیعت و سرشت او نباشد:
معاشرت خوب، و گشایش در امر زندگی به اندازه ی معین، و غیرت به منظور حفظ ناموس.
آثارالصادقین،ج١۶، ص١٢٨
امام جعفر صادق عليه السلام:
ما ضَعُفَ بَدَنٌ عمّا قَوِيَت علَيهِ النِّيَّةُ؛
هيچ بدنى در انجام آنچه نيّتِ بر آن قوى باشد، ناتوان نيست
ميزان الحكمه ج12 ص505
امیرالمومنین امام علی علیه السلام :
✍️ خردمندترین مردم کسی است که به عواقب و فرجام کار بیشتر بنگرد.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
خَيرُ الرِّجالِ مِن اُمَّتىَ الَّذينَ لا يَتَطاوَلُونَ عَلى أَهليهِم و َيَحِنُّونَ عَلَيهِم و َلا يَظلِمُونَهُم؛
بهترين مردان امّت من كسانى هستند كه نسبت به خانواده خود خشن نباشند و اهانت نكنند و دلسوزشان باشند و به آنان ظلم نكنند.
مكارم الأخلاق ص 216
امام على (ع) :
هنگامى كه چيزى را نوشتى
پيش از مُهر و امضا كردن
آن را مرور كن
زيرا بر خرد خويش
مُهر و امضا مى زنى
غرر الحكم ، حدیث ۴۱۶۷
امام علی ع :
ای مردم ؛
همانا این روز شما روزی است که در آن نیکوکاران پاداش می یابند و هرزه کاران زیان میبینند و شباهت زیادی به روز رستاخیز شما دارد
صفاتی که اسیرِ مشرک را نجات داد
حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: اسیرانی را نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله آورند و حضرت دستور دادند آنها را بکشند به غیر از یکی از آنها.
آن مرد گفت: چه شد که از بین همه من را رها کردی؟ فرمودند: جبرائیل از جانب خدا به من خبر داد که تو پنج صفت داری که خدا و رسولش آنها را دوست دارند:
اول غیرت شدید نسبت به اهل و عیالت؛ دوم سخاوت سوم خوش اخلاقی؛ چهارم راستگویی و پنجم شجاعت. آن مرد که این مطلب را شنید، اسلام آورد. و تدیّن خوبی پیدا کرد.
«بحار الانوار» ج 18 ص 108
امام على عليه السّلام فرمودند:
نُه چيز زشت است، اما از نه گروه زشت تر: درماندگى و ناتوانى از دولتمردان؛ بخل از ثروتمندان؛ زود خشمى از دانشمندان؛ حركات بچگانه از ميانسالان؛ جدايى حاكمان از مردم؛ دروغ از قاضيان؛ بيمارى كهنه از پزشكان؛ بدزبانى از زنان و سختگيرى و ستمگرى از سلاطين.
دعائم الإسلام، ج 1، ص 83