بررسی جریان جدید مخالف فلسفه و عرفان و مکتب تفکیک
تبهای اولیه
مصاحبه خبرگزاری فارس با محمدحسن وکیلی استاد علوم فقه، اصول و فلسفه ونویسنده کتاب صراط مستقیم
*جریان جدیدی در سایتها و مجلات مخالف فلسفه و عرفان به وجود آمده است. نسبت آنها با مکتب تفکیک چیست؟
ـ این جریان از جهاتی از تفکیک بهتر است و از جهاتی نه.
تولّدش به گمان حقیر محصول انعکاسهای تفکیک است. جناب آقای مهدی نصیری هم در یک جا دیدم میگویند ظاهراً پدرشان تحت تأثیر افکار آقا میرزا مهدی اصفهانی بودهاند ولی خودشان تفکیکی نیستند.
نقطه مثبت این جریان این است که عقلستیز نیستند. تفکیکیان دیدگاه بسیار خطرناکی در باب عقل دارند و فعالیتهای عقلی دقیق را کاملاً بیاعتبار میشمارند. میگویند واقعنما نیست. شرحش در کتب نقد تفکیک آمده است. بنده هم در همان صراط مستقیم عرض کردهام ولی این جریان معتقد است که عقل معتبر است و تفکیکیان را سوفسطائی میخواند.
ولی از جهاتی نه بهتر نیست بلکه به نظر من نادرستتر است. یعنی از جهات عملی تفکیکیان در میان بزرگان و فضلایشان نوعی حیا و حجب است که تکفیر هم که میکنند با تعابیر متین تکفیر میکنند. فحش هم که میدهند فحش علمی است.
لااقل در مجالس عمومی و نوشتهها اینطور است. مجالس خصوصی حسابش جداست. مثلاً وقتی میخواهند تکفیر کنند درباره یک عالم بزرگ که هیچ شکی نیست که ضروریات دین را کاملاً میداند و مفسّر بزرگ قرآن است میگویند فلان آقا ضروریات قرآن و دین اسلام را منکر است و اعتقاد ندارد. ولی در این جریان تعابیر بسیار زننده و زشت است. پایگاههای اینترنتی ایشان در بیادبی و بدصحبت کردن غوغا میکند.
در جریان تفکیک مطالب خلاف واقع خیلی زیاد است. نقل قولهای غلط که فلانی مخالف فلسفه بوده، فلان فقیه عرفان را رد کرده، فلان فیلسوف چه گفته.
بنده حدود 300 مورد از نقل قولهای خلاف واقع ایشان را از مرحوم آیتالله شیخ مجتبی قزوینی و آیتالله نمازی گرفته تا معاصران خصوصاً آقای حکیمی جمع کردهام. ولی غالب آنها از سر بیدقّتی و بیاطلاعی از تاریخ و عجله داشتن در ردّ فلسفه و ... است. دروغ عمدی صریح کم به چشم میخورد. ولی در این جریان دروغ و تحریف عمدی به شکل عجیبی وجود دارد.
* یعنی معتقدید جریان جدید مخالف فلسفه و عرفان عمداً خلاف واقع میگویند. بیشتر توضیح دهید و موردی صحبت کنید.
ـ بله! اگر حمل به صحت کنیم این قدر انحراف فکری و عملی دارند که خلاف واقع گفتن به اهل عرفان را مستحب میدانند.
مثل بعضی از طلاب مبتدی تفکیک در مشهد. لااقل این است که تهمت زدن را جایز میدانند و اصلاً درباره حرفشان تحقیق نمیکنند. مطالبی که مینویسند بیش از حد خلاف واقع است.
برای خود بنده چند مورد از این قبیل پیش آمده است. بنده یک سخنرانی در اصفهان درباره تاریخ عرفان کردم. توضیح دادم شهید اول و شهید ثانی و خواجه نصیر و مجلسی اول و شیخ بهائی و ابن فهد و اینها عارف بودهاند و ... بعداً یکی از همین افراد یک تسلیت نامه به محضر حضرت بقیةالله الاعظم ارواحنا فداه و مراجع نوشت و به عدّهای از فقها و مراجع داد؛ همراه با فحشهای رکیک و تعابیر زشت و مجموعهای اتّهامات، چهار ـ پنج اتهام برای بنده در آن نوشته بود که همگی کاملاً خلاف واقع بود و اصلاً اتفاق نیفتاده بود.
البته برخی مواردش هم محصول بیسوادی در فن بود. مثل اینکه گفته بودند که بنده به مرحوم شیخ صدوق(ره) توهین کردهام. بعداً نوشتند که فلانی گفته شیخ صدوق نژادپرست بوده چون گفته شیخ صدوق «قومی» بوده و هیچ کس را قبول نداشته است! چون که حقیر ضمن بحثهای تاریخی گفته بودم شیخ صدوق قمّی بوده؛ یعنی از مکتب قمّیین بوده و غیر مکتب خود را قبول نداشتهاند. اینها قمّی را قومی فهمیدهاند و قومی را ملّیگرا و نژادپرست معنی کردهاند و تسلیتنامه به مراجع نوشتهاند که در اصفهان در یک سخنرانی به شیخ صدوق اهانت شده است. اینها هم از فرط درس نخواندن است وگرنه طلبه رسائل خوان باید معنای این جمله را که شیخ قمّی هستند بفهمد و هیچ نکته خلاف ادبی در آن نیست.
بعد از مدّتی نقدی در سمات از هیئت تحریریّه بر آن سخنرانی چاپ شد که دروغهایی داشت که اگر کسی ببیند و بداند متحیّر میشود که آیا در روز روشن میشود اینقدر راحت دروغ نوشت.
گذشته از مطالب غلط و اشتباهات علمی که آنها خلاف توقّع نیست. مثلاً بنده اشعاری را از شهید اول نشانی داده بودم که در مدح تصوّف حق و ردّ تصوف باطل بود. نویسنده از مجموع اشعار، قسمت ردّ تصوّف باطل را آورده بود و بقیه ابیات را نیاورده بود و بعد گفته بود همینطور که میبینید شهید اول تصوّف را ردّ کرده و تعریفی نکرده است و این سخنران به شهید اول نسبت خلاف واقع داده است. یعنی کاملاً معلوم است که مراجعه کرده تا جایی که به نفعش بوده جدا کرده و بقیه را حذف نموده است.
* از جهت علمی این جریان جدید را چطور تحلیل میکنید؟
ـ از جهت علمی مثل تفکیکیان هستند بلکه از جهتی ضعیفتر، چون حتی در فقه و اصول هم مجتهد نیستند.
در جریان تفکیک علمداران معمولاً یک اجتهادی در فقه و اصول داشتهاند به جز این نسل سوّم تفکیک که آقایان حکیمی و ... باشند. ولی اینها اصلاً اهل اجتهاد نیستند. آقای نصیری کتابی نوشتهاند به نام فلسفه از منظر قرآن و عترت. خب! کسی که مجتهد نیست به چه مجوز عقلی یا شرعی درباره منظر قرآن و عترت قضاوت میکند. این کار یعنی اجتهاد و شأن کسی است که لااقل مجتهد متجزّی باشد. عدّهای دست به قلم و مدّعی غیر مجتهد که دائماً مشغول تبیین نظر قرآن و عترت هستند!
در مسائل فلسفی هم که مثل تفکیکیان دستشان کاملاً خالی است. مثلاً میگویند اگر خداوند نامتناهی باشد حتماً جسم است. خیلی عجیب است، نامتناهی وجودی که ملازم تجرد است از دید آنان حتماً جسم است!
یا میگویند وحدت وجود یعنی زمین و آسمان همهاش خداست یا توحید افعالی به معنای جبر است. از این حرفهایی که واقعاً اسباب تأسّف است که عدّهای که مدّعی مکتب تشیّع هستند از جهت علمی اینقدر ضعیف باشند. در مجموع از جهت علمی مثل نسل سوّم تفکیکیان هستند با این رجحان که منکر ارزش عقل نیستند.
* به بحث فقها برسیم. مراجع چه مقدار از این جریان جدید مخالف فلسفه دفاع میکنند؟
- دفاع رسمی که ندیدم. ولی برخی از فقها که خودشان در فلسفه و عرفان تخصص لازم را ندارند و همین سوء تفاهمها را دارند گاهی به شکل غیر مستقیم وسیله تأیید ایشان قرار میگیرند.
عظمت مقام علمی هر فقیهی در جای خود محفوظ و لازم است ولی خود فقها فرمودهاند - در عروة هست - که فتوای فقیه در غیر از مسائل حوزه تخصّصی فقهی اعتبار ندارد و لذا فقهایی که در فلسفه و عرفان تخصص ندارند طبیعی است که مثل هر غیر متخصّصی مراجعه به ایشان در این مسائل خلاف انصاف و صداقت علمی است.
مثل اینکه درباره مسائل فقهی به یک متکلم بزرگ مراجعه کنند که در فقه، تخصص لازم را ندارد و به عنوان نظر متخصّص فقه معرفی کنند. عقل و نقل همواره انسان را دعوت به مراجعه به اعلم یا عالم میکند.
* مگر فقها در فهم دین تخصّص ندارند و اسلامشناس نیستند؟
ـ چرا، یقیناً، ولی در فهم فقه، نه در همه ابعاد دین، در مسائل اعتقادی خیلیها تخصّص ندارند. معروف است که شیخ انصاری که شیخ أعظم است وقتی در مسائل اعتقادی به ایشان مراجعه میکردند میفرمودند من وزیر داخله اسلامم و وزیر خارجه حاج ملاهادی سبزواری است. به سبزوار بروید و از ایشان بپرسید.
مرحوم ثقفی هم در تفسیرشان نقل کردهاند. ایشان نوه مرحوم میرزا ابوالقاسم کلانتر مقرر شیخ هستند. شیخ در انسداد رسائل هم میفرماید برای اجتهاد در اصول دین علاوه بر اجتهاد در فروع احتیاج به عقلیّات است.
معلوم است که همانطور که شیخ فرمودهاند کلام فقیه بماهو فقیه در این مسائل معتبر نیست. پس باید نظر فقهای متخصص در فلسفه و عرفان را مثل علامه حسنزاده آملی و آیت الله جوادی و امثال ایشان را نقل کنند. اینکه هنر نیست که در میان مراجع برخی را انسان پیدا کند که متخصّص نباشند و نظر آنها را علم کند.
عبارت جالب و تکان دهنده امام خمینی(ره) درباره اسلامشناس واقعی
عبارتی از امام خمینی(ره) درباره اسلامشناس واقعی میآورم که بسیار برجسته است. امام میفرماید: فقیه حق ندارد بگوید که من اسلامشناسم. فقیه باید بگوید من فقهشناسم، من فقه اسلام را مىشناسم؛ آنى که از همه بهتر مىداند همان است که فقه اسلام را مىداند. فیلسوف حق ندارد بگوید من اسلامشناسم، این بگوید من یک قسمى از مثلًا معقولات اسلام را ادراک کردم. آن هم که حکومت اسلامى را بررسى کرده و اطلاع پیدا کرده که وضع حکومت چه بوده او حق ندارد بگوید من اسلامشناسم، بگو من حکومت اسلامشناسم. ادعاى اسلامشناسى جز براى آن که همه جهات اسلام را بداند چه جورى است و همه مراتب معنویت اسلام و مادیت اسلام را بداند آن مىتواند بگوید من اسلامشناسم. علىبن ابیطالب اسلامشناس بود، در عملش هم آن طور بود که عملش هم اعجاز است. (صحیفه ج 8 ص 531)
* ولی برخی از این بزرگان خودشان میفرمایند که متخصّص هستند. مثل اینکه یکی از بزرگان فرمودهاند: فصوص و عرفان و مولوی و فلسفه و اسفار همه در سینه من است.
ـ بله، ولی به نظر من، سوء تفاهم پیش میآید. چون هیچگاه به شکل تخصّصی نخواندهاند، تصور میشود که مطالب همانطوری است که برداشت کردهاند. همین بزرگوار در زندگی علمیشان شاید حداکثر 4 یا 5 سال درس فلسفه ثبت شده است. اگر کسی 4 ، 5 سال اصول بخواند بعد بگوید همه اصول در سینه من است ولی همهاش کشک است باور میکنید یا میگویید سوء تفاهم شده است؟
همین بزرگوار در جای دیگری درباره مرحوم کمپانی به این مضمون میفرمایند که «گوشتان را در فاطمیه به آن کسی بدهید که مثل مرحوم آیتالله میلانی و مرحوم آیتالله خوئی به ریزهخواری خوان شاگردی او افتخار میکردند.»
بله مرحوم کمپانی کسی است که فهمیدن حاشیهاش بر کفایه نشانه علم و فضل است و نابغه بوده است. خب همین کمپانی را مرحوم مظفر در مقدمه اسفار میفرماید به فهم اسفار ملاصدرا افتخار میکرده و میفرمود اگر کسی پیدا شود که اسفار را بفهمد، از نجف نزد وی میروم تا شاگردی کنم.
آیا میشود اسفار کشک باشد و مرحوم کمپانی که نابغه شیعه است و به قول همین بزرگوار، مرحوم آقای میلانی و مرحوم آقای خوئی افتخار میکنند که ریزهخوار خوان شاگردی او هستند، درباره کشک چنین حرفی بزند؟!
میشود بزرگترین و خوشاستعدادترین فقهای شیعه عمر خود را سالها سر کشک صرف کنند و اسفار درس بدهند و درس بگیرند؟ مرحوم کمپانی حاشیهاش بر کفایه را در حدود 25 تا 30 سالگی نوشته و مرحوم آخوند خراسانی زنده بودهاند. آن وقت در آخر عمر که موقع پختگی وی است کتاب مینویسد و با اینکه اول مخالف بوده در آخر عمر از وحدت وجود دفاع میکند.
اگر حاشیه جوانیاش مایه افتخار فقهاست باید بفهمیم وحدت وجود چقدر عالی است که ایشان در سنین 40 یا 50 سالگی آن را فهمیده و از آن دفاع کرده است. معلوم است که کشک نیست و بلکه حقایقی است عالی که افرادی مثل مرحوم کمپانی بدان رسیدهاند.
وقتی میبینیم یک بزرگواری 4 یا 5 سال بیشتر فلسفه ندیدهاند و از جوانی هم تحت تأثیر میرزای اصفهانی بودهاند و میگویند کشک است ولی دهها نابغه دیگر که 15 ـ 20 سال این علوم را نزد استاد فن خواندهاند، میگویند اینها درّ و جواهر است، خب هر منصفی میفهمد که باید به حرف کدام یک تمسّک کند.
البته این فقهای بزرگوار روی غیرت دینی این مطالب را میگویند ولی سوء تفاهم است.
اگر کسی میخواهد بگوید اینها کفر است یا کشک است یا هر چه، اول باید چند صفحهای در فلسفه تألیف کند تا تخصّصش اثبات شود بعد تازه به عنوان یک متخصّص در مقابل صد متخصًص نظر بدهند. فعلاً تعارض حرف این بزرگان با موافقین فلسفه تعارض غیر متخصّص با متخصّص است؛ چون هیچ اثر تخصّصی در این مسائل ندارند.
* ولی از همین بزرگان نیز در نقد فلسفه کتاب داریم.
ـ بله عرض کردم کسی که مدت کمی فلسفه خوانده باشد با دیدن همان تألیف یقین میکند که ایشان غیر متخصّص هستند. با همه بزرگواری و اخلاص و غیرت دینی، تخصّص نداشتن در عقلیات هیچ نقصی برای فقاهت یک فقیه نیست. بنده خودم به منش فقهی برخی از بزرگان به خصوص در مسائل اجتماعی خیلی اعتقاد دارم؛ ولی حساب هر مسئلهای را باید در جای خودش بررسی کرد. نباید حوزههای تخصصی افراد را با هم خلط کرد.
* کتاب صراط مستقیم شما در حوزه مشهد انعکاس وسیعی داشت و خیلیها از آن ناراحت شدند و بسیار با آن مقابله شد. علت چیست؟
- بله، بزرگان ما همیشه با مکتب تفکیک با مهربانی و عطوفت برخورد کردهاند و این مسئله سبب شده بود که متأسفانه از این مهربانی سوء استفاده شده و گروهی از اهل تفکیک همواره با بیادبی با بزرگان برخورد کنند که توضیح عرض کردم.
این بیادبیها که بعد از انقلاب معمولاً پنهانی انجام میشد این اواخر دوباره حالت علنی پیدا کرده بود. جزواتی از سوی تفکیکیان در مدارس و مساجد مشهد منتشر میشد که تعابیر بسیار زشتی درباره ملاصدرا و علمای معاصر و حتی مرحوم آیتالله قاضی قدّس سرّه به کار برده است.
و برخی بزرگان تفکیکی مشهد نیز این کار را تأیید کرده و همراهی میکردند. کلاً مکتب تفکیک پس از جریانات شیخیه در حوزههای علمیّه شیعی به اهانت و ناسزاگویی مشهور است و خود مرحوم میرزا مهدی اصفهانی نیز که کلمات آبدار نثار حکما و عرفا میکردند و رسماً آنها را تکفیر میکردند و قصّه ناسزا گفتن ایشان به مرحوم قاضی در بالای منبری که فرزند مرحوم قاضی نیز پای آن بوده مشهور است و متأسفانه این روش غیر شرعی هنوز هم بین برخی ادامه دارد. البته برخی شاگردانشان اصلاً اینطور نبودند مثل مرحوم آیتالله مروارید و آیتالله میرزا جوادآقا تهرانی.
به هر حال بنده به این نتیجه رسیدم که برخورد با این قضیه ممکن نیست مگر اینکه با صراحت و شفّاف برخورد شده و کاملاً واضح نشان دهیم که بزرگان این مکتب اصلاً فلسفه و عرفان بلد نیستند. در کتاب «صراط مستقیم» این مسئله مثل روز روشن شد و خب برای برخی بسیار سنگین بود.
مسئله دیگر اینکه داستان تحوّل روحی مرحوم میرزا مهدی اصفهانی را از زبان استادشان مرحوم آقا سیّد جمالالدین گلپایگانی در کتاب آوردم که میفرمایند میرزا مهدی مریض شدند و چه و چه. تعابیر آقا سیّد جمال در این نقل هم برای تفکیکیان سنگین بود. برخی اصل جریان را باور نمیکردند و برخی میگفتند راست است ولی نباید به این شکل منتشر میشد که البته قبل از کتاب بنده چند سالی بود که منتشر شده بود.
* چرا در کتاب خود از لحنی استفاده کردید که اسباب ناراحتی تفکیکیان را فراهم کند؟
لحن بنده فقط به مقدار ضرورت نهی از منکر، تند بود نه بیشتر. به صراحت میگویم نقد نوشتن بر تفکیک و امثال اینها مستلزم این است که انسان دست از آبرو و آسایش خود بردارد تا اشتباه یک عده از مؤمنین را نشانشان دهد.
ادامه دارد
کتاب «صراط مستقیم» شما گویا نقد تبیین استاد سید جعفر سیّدان از مکتب تفکیک است. انتقاد اصلی شما از جریان تفکیک در خراسان و خصوصاً جناب استاد سیّدان چه بود؟
ـ انتقاد اصلی بنده انتقاد از جریان عملی تفکیک بود. مکتب تفکیک از نظر عملی با دو اشتباه بزرگ مواجه بوده و هست.
مسأله اول اینکه اظهار نظر در هر علمی تخصّص میخواهد و تخصّص در هر رشتهای محتاج طی کردن سیر تحصیلی آن رشته است. تخصّص در فلسفه 15 تا 25 سال تحصیل نزد استاد فنّ میخواهد. ولی تفکیکیان با دو سه سال ورق زدن کتب فلسفی فوراً در فلسفه مجتهد میشوند و جلسات نقد ملاصدرا و حکمت متعالیه برگزار میکنند.
بنده بارها به صداقت و شفافیت عرض کردهام عموم بزرگان مکتب تفکیک حتی در حدّ یک بدایه الحکمة هم فلسفه نمیدانند و گفتن این سخن نعوذ بالله برای تخریب شخصیت ایشان نیست. برای کمک به خود ایشان است.
فرض کنید کسی هنوز مجتهد نشده این طرف و آن طرف بالای منبر برای مردم فتوا صادر کند. خب یقیناً حرام است و گاهی معصیت کبیره. حالا کسی مجتهد نشده درباره توحید و معاد صحبت کند و نظر خاص ارائه بدهد و مردم را به آن تشویق کند و تازه نظر متخصّصین و مجتهدان آن رشته را نیز ردّ کند و به مردم بگوید اینها از مکتب اهل بیت دورند و منحرفند و ... این کارها همه خلاف شرع است. افراد غیر مجتهد فقط حق دارند بالای منبر نظر أعلم یا أعلم و غیر اعلم را گزارش کنند.
خیلی از بزرگان درباره این مسئله به تفکیکیان تذکر داده بودند که خلاصه کار شما «افتاء بدون علم است» ولی آنان خود را یا عالم میدانستند یا به هر جهتی اشتباهشان را ترک نمیکردند و به هر صورت به این گناه مبتلا بودند؛ حالا قصوراً یا تقصیراً نمیدانم. بنده اول سعی کردم در آن کتاب بیاطلاعی تفکیکیان از فلسفه کاملاً ارائه شود تا دیگر حجّتی برای اظهار نظر در این مسائل نداشته باشند. یعنی نهی از منکر یا ارشاد بود که چارهای جز این نداشت.
* فکر نمیکنید سخن شما مبالغه باشد؟ خیلی از تفکیکیان مدرّس فلسفه بودهاند، بعد شما میگویید در حدّ «بدایة الحکمة» هم نمیدانند!
ـ نه. با صداقت عرض میکنم. اصطلاحات ساده را نمیدانند؛ هم در باب توحید هم در معاد و هم بقیه مباحث.
مثلاً بحثی هست در فلسفه که رابطه خداوند با مخلوقات چیست؟ سنخیّت یا عینیّت یا تباین.
تفکیکیان فکر میکنند سنخیّت در بحث سنخیت علت و معلول به معنای مشابهت است و میگویند فلاسفه خدا را شبیه مخلوق میدانند. جناب آقای سیّدان در کتابچه سنخیّت و عینیّت هم چندجا سنخیّت را به معنای شباهت معنا میکنند.
جالب است که چند همایش هم گرفتهاند که اثبات کنند نظر فلاسفه غلط است و میان طلبهها نیز شایع کردهاند که فلاسفه به مشابهت خالق و مخلوق اعتقاد دارند و جدیداً هم حرف جدیدی بین تفکیکیان پیدا شده که اصلاً خداوند نه هست و نه نیست؛ چون اگر بگوییم خدا هست، در هستی با مخلوقات شبیه میشود و میشود همان حرف فلاسفه! وجود و عدم هم نقیض نیستند.
با اینکه سنخیّت نه در زبان عربی معنای مشابهت دارد و نه در اصطلاح فلسفه. در فارسی امروزه فقط گاهی به این معنا به کار میرود. سنخیّت علت و معلول تقریباً یعنی یک رابطه خاص میان علت و معلول است که موجب صدور آن معلول خاص از علّت است. خود فلاسفه هم گفتهاند که اصلاً علّت فاعلی لازم نیست شبیه معلول باشد، در الهیات شفا هست. در بدایه و نهایه هم برهان آوردهاند بر استحاله شباهت خالق و مخلوق.
یا مثلاً تفکیکیها فکر میکنند عینیت در عرفان و فلسفه یعنی حمل شائع صناعی آن هم حمل جزیی بر جزیی مثل «زید پسر عمرو است». همین ایشان در ردّ حضرت علامه حسنزاده آملی میگویند اگر خدا عین همه چیز است پس باید موسی و هارون هم عین هم باشند. چون هر دو عین خدا هستند. یا در همایشی گفتهاند اگر حرف عرفا راست باشد پس باید من و تو یکی باشیم. چون خدا عین هر دوی ماست.
با اینکه هر کس بدایه و نهایه خوانده باشد میداند عینیت در این مباحث یا از باب حمل حقیقت و رقیقت است یا عینیت محیط و محاط و اصلاً هیچ ربطی به این اشکالها ندارد. یعنی اینها اصطلاحات ساده را اشتباه متوجه میشوند و بعد با هزینههای هنگفت نشست برگزار میکنند و همین مطالب را به حکما و عرفای اسلام نسبت میدهند و نقد میکنند.
در صراط مستقیم حقیر مفصل عرض کردهام که ایشان صورت فلسفی را با نقاشی و تصویر که در فارسی میگوییم اشتباه میگیرند.
در بحث به حضرت آیت الله جوادی در باب معاد میگویند: اگر معاد مثالی باشد و صورت محض باشد، پس انگورهای بهشت را چگونه میشود لمس کرد و خورد. صورت محض که حجم ندارد.
امکان ندارد کسی یک دور مقدماتی فلسفه را درس گرفته باشد و این طور حرفی بزند. تمام اجسام عالم مثال حجم دارند. صورت به معنای فعلیت یا حامل فعلیت است ربطی به تصویر ندارد. درباره ماده و خیال و خیلی دیگر از اصطلاحات ساده فلسفی هم همین اشتباهها را دارند. آقای حکیمی هم همینطورند. مرحوم آقا میرزا جواد آقا تهرانی و آیت الله مروارید هم همینطورند. البته این دو بزرگوار لااقل در فقه میگویند که مجتهد بودهاند ولی در فلسفه همینطورند.
بحث ما با تفکیکیان اصلا بحث فلسفی نیست. بیتعارف بگویم توضیح اصطلاحات است. حتی به تبیین و تشریح دقیق و توصیف گزارههای فلسفی هم نمیرسد. فضای تفکیک فضای تبلیغات خالی از واقعیت است. هیچ محصولی برای عرضه به فضای علمی و بحث وجود ندارد که دربارهاش مناظره و بحث شود. فقط باید سعی کرد سوء تفاهمهای عجیب ایشان را برطرف کرد و معمولاً با برطرف شدن آن بحث پایان میپذیرد و اصلاً کار به بحث و مناظره نمیکشد.
* پس بحثهای آقای سیدان با آیتالله جوادی آملی چیست؟
ـ آن هم محصول بزرگواری حضرت آیتالله جوادی است. استاد ما آیتالله رضائی نقل میکردند که خدمت آیتالله جوادی عرض کردم چرا بحث کردید؟ سطح مطالبی که ایشان گفتهاند خیلی پائین است. باید شاگردان شاگردان شما میرفتند بحث میکردند. فرمودند: سیّد بودند، چند بار گفته بودند. رعایت ادب اقتضا میکرد قبول کنم. همان جلسه اول معلوم شد مبانی دستشان نیست. ولی تا 8 جلسه صبر کردم دیدم فایدهای ندارد و لذا ادامه ندادم.
کسانی که فلسفه خواندهاند میدانند که دو طرف در آن بحث اصلاً زبان مشترک ندارند. هر چه آیت الله جوادی میگویند جناب استاد سیّدان برداشت دیگری میکنند و اشکال میکنند.
جالب است که مخالفان فلسفه مثل تفکیکیان وقتی این بحثها را میخوانند فکر میکنند که آیت الله جوادی مغلوب شدهاند و به عنوان سند مغلوبیّت ارائه میدهند.
* اگر ممکن است به اصل بحث برگردیم. انتقادات اصلی شما از جریان تفکیک چیست؟
ـ یکی همین مسئله اظهار نظرهای غیر تخصّصی بود و دیگری اهانتهای آنان به بزرگان. فرض کنیم کسی توفیق درس گرفتن صحیح فلسفه را نداشت و همه چیز را جابهجا فهمید. ولی آیا حق دارد که به کسانی که اعتقادات دیگری دارند دائماً زخم زبان بزند. تکفیر کند، ناسزا بگوید، لعن کند، در رحلتش شیرینی پخش کند؟ اینها متاسفانه اتفاقاتی است که افتاده است.
تازه این کارها را درباره کسانی میکنند که به خوبی میدانند که از تفکیکیان عالمتر و ملاّترند. هیچ کسی شک ندارد که امثال رهبر فقید انقلاب حضرت امام خمینی یا علامه طباطبائی، یا علامه طهرانی یا علامه حسنزاده آملی یا آیتالله جوادی در فقه و اصول و تفسیر و علوم نقلی نیز به مراتب از تمام شاگردان مرحوم میرزا مهدی قویتر بودند. میدانند که مدرسان فلسفه در فقه و اصول هم از ممتازین هستند.
آفت بزرگ مکتب تفکیک این است که وقتی طلاب از فعالیتهای عقلی محروم میشوند دیگر قرآن و روایات را خوب نمیفهمند. تفکیکیان نه توحیدشان توحید قرآن است نه معادشان و اگر هم توحید و معاد قرآن را برایشان بگوئید چون اشتباه میفهمند فکر میکنند این حرفها کفر است.
ببینید انسان از لحظه ی اول تولّدش، با سوالات مختلفی مواجه می شه که همین سوالات، منجر به شناخت پدیده های هستی، و امکان زندگی و رشد برای او می شه. این سوالات در مورد بی نهایت مسئله می تونه باشه و همچنین نسبت به یک چیز، بی نهایت سوال قابل طرح و بررسی است.
این سوالات می تونه ناظر به چیستی پیده ها باشه، ناظر به هستی پدیده ها باشه یا ناظر به چرایی پدیده ها باشه. امّا راه رسیدن به پاسخِ این سوال ها چیست؟ خدا چه راه و راهنماهایی برای یافتن پاسخ هامون، به داده که بتونیم پاسخ سوال هامون رو بفهمیم و پیش بریم؟ حضرت موسی بن جعفر، جواب این سوال را داده اند؛
خداوند دو حجّت برای ما افاضه فرموده تا به سوالات مختلفمان برسیم؛
1-حجت باطنی؛ عقول
2-حجت ظاهری؛ انبیاء و اولیاء و ائمه
امّا انبیاء و حجت ظاهری برای انتقال آن چیزهایی آمده اند که ما خود با صرف تلاش خودمان به آن یا نمی رسیم و یا بسیار سخت و طولانی می رسیم. و در واقع معارف انبیاء راهنمایی است برای عقل ما، که بتوانیم با راهنمایی آن به نتیجه و جواب سوالاتمان برسیم.
مثلا انسان نسبت به نحوه ی معیشت و نحوه ی استفاده از طبیعت و امکانات برای زندگی بهتر سوال دارد. اینگونه سوالات را علوم اقتصاد بررسی می کند، دین هم یک خطوط کلّی برای راهنمایی برای آن تعیین می کند. لذا جزئیات علم اقتصاد در دین نیامده، ولی خطوط کلّی اقتصادی را دین مبین بیان کرده است.
یا مثلا در مورد قوانین حاکم در جامعه و بین انسان ها، قوانین مربوط به خرید و فروش، ازدواج، رفت و آمد، دزدی و جنایت و....، سوالات این حوزه ها را دانش حقوق پاسخ می دهد و می اندیشد. ولی دین حدود آن را تعیین می کند و خطوط کلّی به آن می دهد.
حال یک سری سوالات انسان هم، سوالات مربوط به هستی و مسائل مربوط به آن است. اینکه خود هستی چیست؟ عالَم چیست؟ عالم چرا، چطور، از کجا و به کجا خلق شده است؟ ریشه ی تفاوت و شباهت پدیده ها از چیست؟ هستی دارای چند مرتبه است؟ جهان شناسی؟ انسان شناسی؟ یا حتّی معرفت شناسی، یعنی خود قوه ی شناخت در انسان، چگونه عمل می کند؟ و...
دانشی که به اینگونه سوالات می پردازد هم، دانش فلسفه است، در این زمینه هم، دین عزیز و معارف مترقّی قرآن و احادیث، انسان را راهنمایی و خطوطی را برای رسیدن به پاسخ ها، تعیین و راهنمایی فرموده اند.
1-کتاب علی و فلسفه ی الهی از علامه طباطبایی
2-کتاب قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند، از علامه جسن زاده آملی
علاوه بر این نکته که گفته شد، یعنی اینکه متون دینی ما در مورد مسائل فلسفی راهنمایی کرده و نظراتی بیان کرده اند که بتوانیم با کمک عقل و احادیث و آیات، به پاسخ سوالات فلسفی خود برسیم. ارتباط دیگر فلسفه و عرفان با دین این است که، این نکات مسائلی است که کسب آن ها، ما را در فهم بهتر آیات و احادیث کمک می کند. حتی برخی آیات و احادیث، بدون مبانی فلسفی و عرفانی، اصلا قابل فهم نیست. در این مورد هم به نکته ای از علامه طباطبایی توجه کنید:
[FONT=Garamond]«...باری بر خلاف بسیاری که معتقدند: در ابتداء خوبست محصلین کاملا به اخبار و روایات ائمه طاهرین علیهم السلام اطلاع پیدا کنند و سپس فلسفه بخوانند ایشان (علامه طباطبایی) می فرمودند: معنای این کلام همانا کفانا کتاب الله است. روایات ما مشحون از مسائل عقلیه ی عمیقه و دقیقه و مستند به برهان فلسفی و عقلی است. بدون خواندن فلسفه و منطق و ادراک طریق برهان و قیاس که همان رشد عقلی است چگونه انسان می تواند به این دریای عظیم روایات وارد شود؟ و از آنها در امور اعتقادیه بدون عنوان تقلید و شک اطمینان و یقین حاصل کند؟ روایات وارده از ائمه معصومین غیر از روایات وارده از اهل تسنن است و غیر از روایات و اخبار وارده در سائر مذاهب و ادیان (می باشد) که آنها همگی بسیط و قابل فهم عامه است.
چرا که ائمه معصومین علیهم السلام شاگردان مختلفی داشته اند و بیانات متفاوتی. بعضی از آنها ساده و قابل فهم عموم است و غالباً آنچه در اصول عقاید و مسائل توحید آمده مشکل و غامض است که برای افراد خاصی از اصحاب خود که اهل فن مناظره و استدلال بوده اند بیان می کرده اند و همان شاگردان بر اساس ترتیب قیاسات برهانیه با خصم وارد بحث می شدند. آنوقت چگونه می توان بدون اتکا به عقل و مسائل عقلیه و ترتیب قیاسهای اقترانی و استثنائی تحصیل یقین نمود؟
[FONT=Garamond]از باب نمونه و مثال ما در اینجا یکی از این مباحث را می آوریم و آن مبحث.... »
عرفان در لغت به معنای شناختن است و در اصطلاح به ادراک خاصّی اطلاق میشود که از راه متمرکز کردن توجّه به باطن نفس به دست میآید و در جریان این سیر و سلوک، مکاشفاتی حاصل میشود. میان فلسفه و عرفان روابط متقابلی و جود دارد و هر یک از این دو شاخه معرفتی کمکهای متقابلی به هم نمودهاند و به اصطلاح مکمل یکدیگر میباشند.
کمکهای فلسفه به عرفان
الف) عرفان واقعی تنها از راه بندگی خدا و اطاعت از دستورهای او حاصل میشود و بندگی خدا بدون شناخت او امکان ندارد. شناختی که نیازمند اصول فلسفی است.
ب) تشخیص مکاشفات صحیح عرفانی با عرضه داشتن آنها بر موازین عقل و شرع انجام میگیرد و با یک یا چند واسطه به اصول فلسفی منتهی میشود.
کمکهای عرفان به فلسفه
الف) مکاشفات و مشاهدات عرفانی، مسائل جدیدی را برای تحلیلات فلسفی فراهم میکند که به گسترش چشم انداز و رشد فلسفه کمک مینماید.
ب) در مواردی که علوم فلسفی مسائلی را از راه برهان عقلی، اثبات میکند، شهودهای عرفانی مؤیّدات نیرومندی برای صحّت آنها به شمار میرود و در واقع آنچه را فیلسوف با عقل میفهمد، عارف با شهود قلبی مییابد.(1)
در مورد قسمت دوم سؤال باید عرض شود که اوّلاً به کار بردن اصطلاح مقدّم بودن صحیح به نظر نمیرسد و اجمال دارد و در بالا مواردی از تعامل این دو شاخه را ذکر کردیم. تمایز علوم همان طور که از طریق موضوع و یا هدف آشکار میشود، از طریق روش نیز ممتاز میگردند و روش در فلسفه برهان عقلی میباشد و در عرفان، شهود و کشف میباشد.(2)
عرفان و فلسفه، هر چند در مسائل زیادی با هم مشترک هستند، ولی طریقه و روش وصول متفاوت است.
اگر مقصود از تقدّم، برتری باشد، روش عرفانی از جهت شخصی دارای برتری است، اما اگر مقصود، تقدّم در فراگیری است، عرفای اسلامی غالباً ابتدا فیلسوف بوده و به فلسفه رو آورده و بعد از طی مراحل عقلی، به مراحل شهودی و قلبی میپرداختند. اما در عین حال معیار دقیقی برای آن وجود ندارد.
برخی شیعیان وهابی شده اند!!!
معمولا با شنیدن کلمه «وهابی» یاد چه چیزی میافتید؟ احتمالا یاد چهرهی خشک و عبوس یک شیخ سعودی که چفیهای قرمز بر سر دارد. بله درست است اما این فقط ظاهر یک وهابی است، مشکل اصلی باطنش هست یعنی خشک مغزی و انجماد فکری او که سایر مسلمانها حتی سنیها را به خاطر اعتقاد به شفاعت، زیارت، توسل و دعا، مشرک میداند و کافر.
وهابیت یعنی انکار محبت، یعنی حذف عشق و عرفان از دین؛ البته این مساله اختصاص به مکتب و مذهب خاصی ندارد. هر کسی میتواند وهابی باشد. اتفاقا در میان ما شیعیان هم هستند آدمهایی که به مذهب نگاهی مشابه نگاه وهابیون دارند! جز عقیده و مرام خودشان، چیزی را قبول ندارند و دیگران را کافر و مشرک و منحرف میدانند. کار را به جایی میرسانند که حتی به عرفای مقید به شریعت و دیانت هم توهین میکنند.
یک نمونهی تازه از این ماجرا، توهینهای بیشرمانه یکی دو سایت خبری (+ و +) به عرفا مخصوصا به آیت الله حسن زاده آملی و شاگردان و اطرافیان ایشان است. این سایتها که متاسفانه نام «شیعه» را هم یدک میکشند، در هفتههای اخیر با انتشار متنی ناقص از یک سخنرانی (آن هم با زبان و بیان عرفانی) جنجالی ژورنالیستی را براه انداخته و بدترین اهانتها را در قالب نظر خوانندگان منتشر کرده اند.
سابقا اهانتهای این قبیل سایتها، محدود به مقدسات اهل تسنن بود! خیلی راحت در متن خبر، گزارش و نظرات خود، به همه عقاید سنیها توهین میکردند و رسما و علنا مساله وحدت و فتواهای رهبر انقلاب را درباره عدم اهانت به مقدسات اهل سنت زیر سوال میبردند؛ اما این روزها همان رفتار بیشرمانه را درباره برخی علما و روحانیون شیعه هم بکار میبرند. البته فضای فکری و اعتقادی این آدمها کاملا مشخص است. معلوم هست که به چه مرام و مکتبی اعتقاد دارند، ولی کاش لااقل باعث بدنامی شیعه و معارف شیعه نمیشدند.
من نه اهل عرفانم و نه چنین ادعایی دارم. هیچ کس هم تا حالا با خواندن دو جلد کتاب، عارف نشده که من دومیش باشم، ولی این اصل بدیهی را میدانم که عرفان زبان خاص خودش را دارد و عرفا هم به زبانی پر رمز و رازی صحبت میکنند. نفهمیدن من، آیا دلیل میشود که آنها را متهم کنم به زیر پا گذاشتن شرع و مقدسات؟!
مطمئنا این مدعیان منجمد، از نسل همانهایی هستند که روزی مقابل آیت الله قاضی و یا امام خمینی ایستادند. اینها همانهایی هستند که حتی طاقت شنیدن معارف قرآن را از زبان شخصیتی مثل امام نداشتند و مانع ادامه تفسیر سوره حمدش شدند. کار را به جایی رساندند که امام خمینی جلسه پنجم تفسیرش را به دفاع از زبان اهل عرفان و تاسف بر محرومیت از حقایق عرفانی اختصاص داد. در حقیقت در آن جلسه آخر، امام را میبینیم که دارد از خودش در برابر مقدسنماها دفاع میکند! این هم مظلومیت مردی است که هم در نظام طاغوتی گرفتار این قوم متحجر بود و هم در نظام اسلامی!
پی نوشت: بحث من در دفاع از مریدبازی و دکانداری به نام عرفان و یا دفاع از شخص خاصی نبود، حرف من درباره نوع نگاه مقدسنماها به مقوله عرفان بود
منبع: وبلاگ آهستان
آیت الله صافی گلپایگانی برگزاری مراسم بزرگداشت مولوی در تهران و دیگر شهرهای کشور را محکوم کرد.
به گزارش خبرگزاری فارس، آیتالله لطف الله صافی گلپایگانی در دیدار برگزار کنندگان کنگره علامه بلاغی گفت: افرادی که کنگره بزرگداشت مولوی را در ایران برگزار کردهاند و آن حرفها را بیان نمودند، باید از امام زمان (عج) خجالت بکشند.
وی ضمن محکوم کردن برگزاری این کنگره ادامه داد: بنده به شدت کنگره مولوی را محکوم کرده و مخالف برگزاری آن بودم.
این مرجع تقلید افزود: پولهایی که در این مراسم هزینه شد، باید در مراسم های تبیین شخصیت های علمی و دینی هزینه میگردید.
آیت الله صافی گلپایگانی در بخش دیگری از سخنان خود به برگزاری کنگره علامه بلاغی که اواخر بهمن ماه در قم برگزار میشود، اشاره کرد و گفت: برگزاری این کنگره بسیار با اهمیت بوده و موجب معرفی شخصیت این عالم به جوانان و حوزویان میگردد.
وی در خصوص شخصیت علامه بلاغی گفت: ایشان فردی بزرگ در تمام عرصه ها بود و در تمام عمر پربرکتش به دفاع از اسلام پرداخت. استاد حوزه علمیه قم اضافه کرد: جامعیت عقلی ایشان به گونهای بود که در زمان زندگیشان مردم فریب خورده ایران را که اسیر فرهنگ غرب شده بودند، نجات داد.
وی افزود: علامه بلاغی در رشتههای تفسیر و فقه جز افراد تراز اول زمان بودند که کتب و آثار ایشان نمونه بارز این مطلب است.
آیت الله صافی گلپایگانی با بیان اینکه افرادی مانند علامه بلاغی باید الگوی ما قرار گیرند گفت: ایشان هیچ گاه به دنبال مسائل مادی نبوده و همواره با اخلاق و توجه به خدا به مسائل علمی و دینی میپرداخت.
وی گفت: علامه بلاغی جز افتخارات اسلام و ایران است و باید مراسم بزرگداشت ایشان و معرفی وی به نسل سوم جامعه به صورت باشکوه انجام شود.
آیت الله صافی گلپایگانی برگزاری مراسم بزرگداشت مولوی در تهران و دیگر شهرهای کشور را محکوم کرد.
امام خمینی رحمه الله علیه در کتاب تقریرات فلسفه میفرمایند:
هر دانشی، روش و ابزار متناسب خود را طلب می کند و بدون آن، وارد شدن به این جرگه مفید فائده نخواهد بود:
البته قول عرفا باطل نیست، ولی ما نمی توانیم قول ایشان را هضم کنیم؛ زیرا فهم قول آنها ذوق عرفانی لازم دارد.
چنانکه کثیری از ناس، شعر مثنوی را جبر می دانند و حال آنکه مخالف با جبر است و علت آن این است که آقایان معنای جبر را نمی دانند. و چنانکه مرحوم حاجی نیز در شرح خود بر مثنوی نتوانسته در شرح و تفسیر، مرام مولوی را برساند؛
زیرا حکیمی قول عارفی را بیان نموده بدون اینکه حظ وافر از قریحه عرفانی داشته باشد و بلا تشبیه مثل این است که ملحدی، مرام نبی مرسلی را شرح کرده باشد.
بیان مرام شخصی قریب الافق بودن با اعتقاد او را لازم دارد، برای شرح قول عارف رومی، مردی صوفی که یک نحوه کشف ذوقی داشته باشد لازم است که آن هم نه با نثر بلکه با نظمی که از روی ذوق عرفانی برخاسته باشد مانند نسیمی که از سطح آبی برمی خیزد، به شرح آن بپردازد.
البته نباید از شنیدن لفظ صوفیه فرار کرد که ما با آنها نیستیم؛ چون اگر قومی با ما موافق نشدند، نباید اگر یک جهت حقی را هم قائل شدند، ما به مناسبت احراز عداوت کلی، زمزمه مخالفت کلی با آنها سر داده و حرف حق را هم به جهت مخالفت با آنها، قائل نشویم.
و الّا اگر بنا بر این باشد باید ما با تمام الهیین عالم بنای مخالفت گذاشته و اعتقاد به وحدانیت و توحید را هم از دست بدهیم. بلکه لازم است انسان طریقی که حق است با هر آشنایی مشی کند و تا وقتی که مقصد یکی است با آنها همراه باشد و هر جا مقصد او با مقصد آنها تفاوت کرد و راه او از راه آنها جدا شد، او راه منزل خود را پیش گرفته و آنها را در راه خودشان واگذارد.
امتحان إلهي و فتنۀ شديد در ميان مجتمع اصحاب و محبّان
حاج سيّد هاشم حدّاد أعلي اللهُ درجتَه
همانطور كه سابقاً اشاره رفت، بعضي از فضلا و محصّلين نجف أشرف به ايشان علاقمند شده بودند و گهگاهي خدمتشان ميرسيدند، و ايشان هم با كمال سادگي و صفا آنانرا ميپذيرفتند؛ و نيز بعضي از كسبۀ نجف و كاظمين و بغداد به ايشان ارادت ميورزيدند و ايشان هم از آنان پذيرائي ميفرمودند. تا كمكم جمعي كثير قريب به بيست نفر در تمام اوقات زيارتي در مجلس ايشان اجتماع داشتند و ايشان خودشان شخصاً به مَهامّ و مايحتاجشان باطناً و ظاهراً قيام مينمودند. و چه بسا ديده ميشد كه اين سيّد كريم و سخيّ و با حيا، بعضي اوقات خودش بستۀ نان را از نانوائي به منزل ميآورد، و يا قالب يخ را در زير بغل ميگرفت؛ و از تنظيف و تطهير منزل دريغ نداشت بلكه شاد بود كه همچون استادش مرحوم قاضي خدمت زوّار و أولياء خدا و سالكين طريق را مينمايد. بطوريكه در شبهاي جمعه اجتماع رفقا در منزل ايشان معلوم بود، و حتّي بعضي از رفقا كه ميخواستند همديگر را در امري از امور ببينند، ميدانستند كه در شب جمعه اين امر ميسور است.
نشر كلمۀ شيطانيّه كه: اهل توحيد، اهل ولايت نيستند
تا اينكه دو نفر از طلاّب شيخ و معمّم نجف كه مدّتها در نجف بدينگونه مجالس آشنائي پيدا كرده بودند و رفت و آمد داشتند و ديري نپائيده بود كه با حضرت آقا هم آشنا شده و مانند سائر رفقا رفت و آمد داشتند، بناي نشر بعضي از مطالب غير صحيحه را دربارۀ ايشان نزد رفقاي صميمي از كسبه و تجّار و گهگاهي هم نزد بعضي از محصّلين گذاردند؛ و مجموع انتشاراتشان پيرامون چند چيز بود كه همه را شاهد و دليل بر لزوم كنارهگيري رفقا از ايشان دانسته، و طبعاً موجب توجّه و ميلشان و انصرافشان از حدّاد به اين دو نفر ميشد:
1 ـ آقاي حدّاد قائل به وحدت وجود است؛ و وحدت وجود كفر است؛ زيرا وحدت وجود ميگويد: همه چيز خداست. و يكي از آن دو نفر گفته بود: من روزي با آقا در كاظمين ميرفتيم، به سگي برخورد كرديم گفت: اين سگ هم خداست.
2 ـ ايشان و رفقايشان داراي ولايت نيستند، و خود را اهل توحيد ميدانند. در مجالس و محافلشان قرآن خوانده ميشود و در موقع قرائت قرآن گريه ميكنند؛ و يا غالباً دعاهاي خمسۀ عشر و جوشن كبير كه أسماء الله است، و يا اشعار ابن فارض مصري سنّي خوانده ميشود و ايشان گريه ميكنند؛ و مانند سائر مجالس، روضه خوان دعوت نميكنند كه روضه بخواند و بر اهل بيت گريه كنند.
3 ـ ايشان طبق رويّۀ مرحوم قاضي بسياري از أوقات مطالبي را از محييالدّين عربي نقل ميكنند؛ و كفر و زندقۀ او هم معلوم است كه علماء بر ردّ او مطالبي گفتهاند و در كتب مسطور است، و حتّي شيخ أحسائي به وي لقب مُميت الدّين داده است.
4 ـ ايشان اشعار «مثنوي» ميخوانند؛ و ملاّي رومي يك مرد وحدت وجودي بوده است. علاوه يك مرد سنّي و مخالف با اهل بيت و أميرالمؤمنين عليهم السّلام بوده است و در كتابش بعضاً ياد از عمر و أبوبكر كرده است.
5 ـ ايشان مرحوم قاضي را از ائمّه عليهم السّلام بالاتر ميداند؛ و دليلش آنكه يكي از محبّين ايشان عباي سوغاتي را كه ميخواسته است به ايران ببرد، به قبر مرحوم قاضي ماليده و تبرّك داده است.
6 ـ ايشان به زيارت قبر أبوحنيفه و جُنَيد بغدادي رفته است؛ و ضلالت و انحراف آنها بر أحدي پوشيده نيست.
و بعضي از مطالب ديگر در همين زمينه. و محصَّل و خلاصۀ گفتارشان به اين برميگشت كه: دو مكتب داريم: يكي مكتب توحيد، و ديگري مكتب ولايت. و اهل توحيد با ولايتيها مخالفند، بنابراين لازم است كه ولايتيها با توحيديها مخالف باشند و سراغشان نروند و آنها را يله و تنها گذارند، و دين و شعائر أهل البيت عليهم السّلام را رواج دهند كه هر چه هست در مكتب اهلبيت است، و هر چه غير از آن باشد باطل و عاطل و كفر و زندقه.
اين دو نفر شيخ، مطلب را گسترش دادند، و خودشان سفرهاي عديده به كاظمين نموده، رفقاي حضرت آقا را منحرف مينمودند. و آنها هم كه بدين مطالب چشمگير توجّه ميكردند، با خود ميپنداشتند: آري همينطور است، بايد مكتب اهل بيت و آن شعائر را رواج داد؛ از مجالسي كه قرآن خوانده شود و يا فقط مناجاتي با خدا و گريهاي، كار تمام نميشود. سنّيها هم همين كار را ميكنند با آنكه اهل ضلالت ميباشند.
تا به جائي مطلب شدّت يافت كه يكي از آن دو نفر، بعضي از شبها يكسره از راه حلّه از نجف به كاظمين ميرفت و تا به صبح در منزل بعضي از آنان بيتوته ميكرد و به مسامره و شب زندهداري دربارۀ اينگونه مطالب كه به نظر خود، إحياء دين و مكتب تشيّع است ميگذرانيد، و چه بسا دو شب هم ميماند و سپس به نجف مراجعت مينمود.
اين جريانات هم اتّفاقاً وقتي واقع شد كه جمعي از زوّار ايراني از محبّين آقا به عتبات عاليات مشرّف بودهاند و با ملاقاتهاي عديده، ذهن ايشان را هم مشوب مينمودند. و ناگفته نماند كه: همان كسي كه پس از رحلت مرحوم آيةالله انصاري قدَّس الله نفسَه نداي عدم نياز به استاد را بلند كرد، و موطنش يعني موطن اصليش ساليان متمادي در كربلا بود، اينك هم در كربلاست و آتش فتنه را شعله ميزند؛ و سِرّاً نه عَلَناً اين دو شيخ را تقويت ميكند.
حضرت آية الله حاج شيخ عبّاس قوچاني هم كه از روح قضيّه مطّلعند، و از اين دو نفر كه مدّتي با ايشان هم تردّد داشتهاند، متنفّر و منزجر بودهاند؛ در اين حيص و بيص كاري از دستشان ساخته نيست مگر آنكه اين دو نفر را ديگر به مجلس خود نپذيرند و رفقاي خود را جمع نموده و از ورود در اينگونه مسائل برحذر دارند.
تبليغات اين دو نفر بسياري را متزلزل نمود كه ديگر راه بازگشت برايشان نبود، و بعضي را متحيّر و سرگردان و در شكّ انداخت كه تا آخر عمر بدينگونه بودند؛ و بعضي هم مطلب برايشان منكشف شد كه: اينها همه دعايات شيطاني است، و حدّاد كه روح توحيد است، روح ولايت است. و توحيد عين ولايت است و تفكيك بردار نيست.
تمام اين قضايا وقتي بود كه حقير طهران بودم و اصلاً از جريان اطّلاعي نداشتم. و در أواخر آن كه مصادف با أوان تشرّف بنده بود، بعضي از دوستان به حضرت آقا گفته بودند: ما خائفيم از اينكه ارتباط و محبّت شديد سيّد محمّد حسين با آقاي حاج هادي أبهري كه او هم از زوّار بود و ذهن ساده و نوراني و بيآلايش وي را سخت مشوب نموده بودند، موجب شود كه اينك كه او از طهران ميآيد، او هم از شما برگردد و منصرف شود.
حضرت آقا فرموده بودند: سيّد محمّد حسين ! أبدا أبدا. او مانند كوه است. كجا متزلزل ميشود؟!
سپس فوراً فرموده بودند: فرض كن او هم برگردد، و با من يك نفر هم نباشد. امّا من خدا دارم، خداي من با من است. گو در تمام عالم يك نفر حرف مرا نپذيرد [3].
تنها كسيكه در ميان تمام رفقا جدّاً ايستادگي كرد و از روش و منهاج آقا دفاع ميكرد، حاج محمّد علي خَلَفزاده بود كه در آن وقت ساكن كربلا بود و سپس به نجف أشرف منتقل شد. او حقّاً و انصافاً يك تنه در برابر تهاجم اين سيلهاي انديشهها و افكار شيطاني ايستادگي نمود.
طبعاً آن مجالس بهم خورد، و آقا ديگر حال آنرا نداشتند كه كسي را بپذيرند. و ميفرمودند: اينها ميآيند در مجلس ما و استفادهها ميكنند، آنگاه ميروند بيرون و عيناً مانند منافقين ضدّ آنرا منتشر ميكنند.
مجالس شب جمعه را تعطيل كردند، و براي آنكه أحياناً كسي نيايد و اوقاتشان با وي مشغول نشود، به حرم مطهّر مشرّف ميشدند و تا پاسي از شبگذشته و قريب نيمۀ شب توقّف مينمودند تا از موقع ورود واردين بگذرد، آن هنگام به خانه باز ميگشتند.
ميفرمودند: من حال و خُلق ملاقات با كسي را ندارم. اينها خيال ميكنند دكّاني باز كردهام و مردم را به دور خود جمع ميكنم. اينك مباركشان باشد. اين مجالس براي آنها باشد.
ميفرمودند: ذكر ما هميشه از توحيد است. وحدت وجود مطلبي است عالي و راقي؛ كسي قدرت ادراك آنرا ندارد. يعني وجود مستقلّ و بالذّات در عالم يكي است و بقيّۀ وجودها، وجود ظِلّي و تَبَعي و مجازي و وابسته و تعلّقي است. من نگفتم: اين سگ خداست. من گفتم: غير از خدا چيزي نيست. اين سگ خداست، معنيش اينستكه اين وجود مقيّده و متعيّنه با اين تعيّن و حدّ، خداست؟! نعوذُ باللَه مِن هذا الكَلام.
امّا غير از خدا چيزي نيست معنيش آنستكه: وجود بالاصاله و حقيقة الوجود در جميع عوالم و ذات مستقلّه و قائمۀ بالذّات، اوست تباركَ و تعالَي؛ و بقيّۀ موجودات هستي ندارند و هست نما هستند. هستي آنها تعلّقي و ربطي، و وجود آنها وجود ظِلّي چون سايۀ شاخص است نسبت به نور آفتاب كه به دنبال شاخص ميچرخد و ميگردد.
اين گفتار عين حقيقت است. وجود امامان، وجود استقلالي نيستند. آنها هم آيتي از آيات إلهيّه ميباشند؛ غاية الامر آيات كبراي آن ذات أقدس ميباشند. وا گر ما خود آنها را منشأ اثر بدانيم، در دام تفويض گرفتار شدهايم.
ولايت عين توحيد است. و توحيد عين ولايت است
امّا در قضيّۀ ولايت، ولايت را ما ميشناسيم نه اين گوسپندان كه نامي از آن بر زبان دارند. عزاداري واقعي را ما ميكنيم. زيارت حقيقي را ما مينمائيم. شناسائي و معرفت أئمّه عليهم السّلام وجداناً و شهوداً و عقلاً و علماً، اختصاص به ما دارد، نه اينها كه ولايت را جدا ميدانند. ولايت عين توحيد است. و توحيد عين ولايت است.
اشك ما بر أبا عبدالله الحسين عليه السّلام از درون قلب ما و از سويداي دل ما جاري است و با آن اشك ميخواهيم قالب تهي كنيم، چرا كه آن اشك با نفس ما و روح ما بيرون ميريزد؛ نه اين اشكهائي كه از خيال و پندار ايشان ميآيد، و روزي هم همينها سيّد الشّهدا را ميكشند، آنگاه مينشينند و اقامۀ عزا مينمايند و در ماتمش سينه ميزنند.
من كجا به زيارت قبر أبوحنيفه رفتم؟ خدا لعنت كند أبوحنيفه را كه مرد منحرفي بود از ولايت. من يك روز با رفقاي كاظمين بعد از زيارت نوّاب أربعه در بغداد، براي زيارت قبر معروف كرخي با آنها رفتم، و سر قبر جُنَيد هم نرفتم، با آنكه جنيد از أعاظم اين طائفه است و ميگويد: شيخ ما در اصول و فروع و در بلا كشيدن عليّ مرتضي است.
او خواهر زادۀ سَريّ سَقَطي بوده و وي تحقيقاً شيعه بوده است، و از أعاظم اهل تشيّع و ولايت و از مشايخ اين طريق است.
امّا معروف كَرْخي بدون هيچ ترديد و شكّي از أعاظم شيعه و داراي ولايت عاليه بوده است. كيست كه در معروف كرخي شكّ كند؟ همۀ علماء او را به عظمت و جلالت ياد كردهاند و او را از شيعيان خُلّص و از تربيت شدگان بدست حضرت امام عليّ بن موسيالرّضا عليه السّلام شمردهاند.[4]
اين مسكينها آمدهاند و زيارت قبر معروف را به زيارت قبر أبي حنيفه تحريف كردهاند.
از محيي الدّين عربي بسياري از بزرگان شيعه نام ميبرند و عبارات وي را در راه عرفان و سلوك مؤيّد ميشمارند. اختصاص به من ندارد.
و امّا ملاّي رومي يك شيعۀ محض و خالص بوده است. ما چرا راه دور برويم؟ اينك «مثنوي» او در دست است؛ ببينيد تا چه سرحدّ مولانا أميرالمؤمنين عليه السّلام را ستوده و از دشمنان آنحضرت مذمّت نموده است. و با اشارات و كنايات، غاصبان خلافت را مذمّت ميكند و بعضي جاها با صراحت امّا بعنوان كلّي نه با خصوص لفظ و عبارت، آنان را محكوم ميكند و ميكوبد.
در چند جاي مختصري كه نامي از آنها برده است، آنقدر قبل از آن اسم و پس از آن مطالبي را در زشتي بداخلاقي و بدكيشي و بيادبي و أمثالها شرح ميدهد كه: با دقّت مشهود است كه مراد همين غاصبين خلافت ميباشند.[5]
خواندن كتاب «مثنوي» نفي ماعداي آنرا نميكند. اينهمه از كتب اخلاق و روايات أئمّه عليهم السّلام در منزل داريم و ميخوانيم.
خواندن قرآن و جوشن و مناجاتهاي إلهيّه همچون دعاي عرفه و خمسة عشر، نفي ولايت نميكند و انسان را سنّي نمينمايد. براي خدا گريستن يا از شدّت شوق و يا از خوف فراق و هجران، از أشدّ طاعات و مثوبات است. گريه بر خدا راه گريه بر امامان را مسدود نميكند. هم انسان براي خدا گريه كند و هم براي امامان؛ چه ضرري دارد.
امّا انحصار گريه براي امامان و غفلت از خدا و هجران خدا و جمود چشم و ديده از اشك براي خدا امر مطلوبي نيست.
ميفرمودند: ما اين سنّ و سال كه نموديم و پير شدهايم، «ولايتي» و «توحيدي» نشنيده بوديم؛ و ولايت را در برابر توحيد تصوّر نمينموديم. حالا اينها آمدهاند و دو فرقۀ توحيديّه و ولايتيّه ساختهاند. عيناً در يكي دو قرن پيش كه در همين كربلا، پشت سَريّه ساختند در برابر بالا سريّه؛ و شيخيّه كه متابعين أحسائي بودهاند، خود را از مؤمنين جدا كردند و فرقۀ خاصّي شدند. و اينها هم آمدهاند ولايت را از توحيد جدا نموده و خود را در برابر صفّ مؤمنين نهادهاند. اين خطر، خطر عظيمي است كه انسان ولايت را از توحيد جدا بداند؛ همانطور كه امروزه در كربلا از بقاياي شيخيّه جماعتي بدينگونه وجود دارند؛ و در مشهد مقدّس هم عدّهاي شيخي مذهب ميباشند كه بدون ادّعاي شيخيگري، از مرام و عقيدۀ آنها حمايت ميكنند.
ادامه دارد..
نتيجۀ فساد و خلل در كار اولياء خدا، خسران در دنيا و آخرت است
از جمله محبّين و متعلّمين آقاي حدّاد، حاج حبيب سماوي بود كه آنهم مردي بيدار و آشنا به توحيد و داراي حالات خوش و مكاشفات عاليه بود. او هم مردي وزين و ورزيده و پيرمرد و كار آزموده بود. چون از سماوه براي زيارت به كربلا آمد و از قضايا مطّلع شد، گفت: شيطان عجب تردست است و در فنّ و كار خود مهارت دارد. اينها همه دسائس اوست كه ميخواهد راه خدا را بر روي مريدين ببندد. او هم در هدايت رفقا و كشف حقائق دريغ نكرد. و بعضي از رفقاي ديگر هم كه داراي حالات خوب روحاني بودند و در مكاشفات إلهيّه سابقه داشتند، با اين دو نفر مذاكرات مفصّل نمودند و آنان را اقناع كردند به خطا و اشتباهشان؛ و فهميدند كه: راه غلط رفتهاند، و با اين سرعت و جوش و خروش سيّد را محكوم كردن صحيح نبوده است.
و از شواهد و قرائن بسيار به آنها اثبات كردند كه نفس أمّاره و تسويلات شيطان بوده است كه در آنها اثر نموده و بدينصورت كشانده است. و لهذا هر دو نفر با كمال اظهار و ابراز تأسّف توبه كردند، و خواستند خدمت آقا شرفياب شوند و مثل سابق از محضرشان استفاده كنند.
آقا به يكي از آنها اجازه دادند و به ديگري اجازه ندادند. آن ديگري كه مورد نفرت شديد ايشان قرار گرفته بود، تا آخر عمر از او به خوبي ياد نميكردند. و امّا آن يكي ديگر را پذيرفتند و در مجالس ايشان كم و بيش شركت ميكرد. امّا چه فائده؟ درست مانند كاسۀ شكسته و بند زده بود كه صداي طنين و زنگ نميداد. و چون كم و بيش نيز در نجف به سراغ حاج محمّد علي ميرفت، وي او را به خانۀ خود راه نميداد، و يك روز حاج محمّد علي ميگفت: فلان كس خيلي به در منزل ميآيد و موجب آزار و زحمت ميشود، و من يك بيل در منزل نهادهام تا اگر باز بيايد بر سرش بكوبم؛ وَ مَا فَعَلْتُهُو عَنْ أَمْرِي. [6]
باري، رفقاي صميمي آقاي حدّاد با اين دو نفر به همين طريق رفتار ايشان رفتار كردند. يعني با آن يك بطور كلّي قطع رابطه كردند و در مجالس و محافلشان راه ندادند، و با اين يك كم و بيش مدارا و ملايمت نشان ميدادند.
حضرت آقا ميفرمودند: توبۀ آن يك نفر صوري است، براي جلب رفقا و تمتّعات دنيوي است، فلهذا بدون نتيجه است. و توبۀ اين يك گرچه صبغۀ واقعيّت دارد، ولي در صورتي تمام است كه همانطور كه در دلِ پاك ساده لوحان غبار نشانده و زنگار زده است، دو مرتبه به سراغشان برود و آنان را از شبهه خارج كند؛ و اين كار را هم نكرده بود چون كار مشكلي بود. فلهذا تا آخر عمر با وي كجدار و مريز رفتار مينمودند. عيناً مانند غلامي كه فرزند مولي را كشته است و اينك به اشتباه خود معترف شده و مولي هم او را عفو كرده است و در خانۀ خود نگهداشته است، ولي دائماً صورت قتل فرزند در برابر او مجسّم است، و اينك با كرامت و بزرگواري از جرم و جريمۀ او درگذشته است.
ميفرمودند: توبۀ آنان وقتي نصوح است و واقعيّت دارد كه همچون كاسۀ شكسته حاضر شوند آنرا دوباره ذوب كنند و از سر نو بريزند؛ در آن هنگام كه أبداً اثر جُرم و جنايت بر روي نفوسشان نمانده است، مولي هم مانند فرزند دلبند خود اين غلام آبقِ فرزند كش را ميپذيرد.
منبع: کتاب روح مجرد- علامه حسینی طهرانی
وجه تشابه خوارج با مخالفان عرفان و فلسفه
امروز داشتم صفات خوارج رو مطالعه میکردم، دیدم چقدر وجه تشابه بین خوارج و این شیعیان وهابی ما وجود داره! و واقعا غیر حضرت علی کسی نمیتونه چشم فتنه این احمقان رو کور کنه!
البته در آخر الزمان، چشم فتنه شان را حجت بن حسن العسکری نازنین کور خواهد کرد!
بعضی تشابهات بین شیعیان وهابی صفت و خوارج خشک مغز رو در زیر آوردم:
سرسختی و تعصب خوارج
این فرقه در مقایسه با دیگر مذاهب اسلامى سرسخت ترین فرقه در دفاع از مذهب خویش بودند و براى عقاید و اندیشه هاى خود بیشترین ازخودگذشتگى ها را نشان مى دادند، در پایبندى به دین خود، محکم تر از دیگر فرقه ها بودند؛ در تهور و بى باکى گوى سبقت را از دیگران ربودند و در این خصوص، کلماتى از ظواهر قرآن را دستاویز قرار دادند و آن را دینى مقدس مى پنداشتند، به گونه اى که هیچ مؤمنى نباید از آن رویگردان باشد، و کلمه «لا حکم الا لله» چنان در ذهنشان پسندیده آمد که آن را دین خود قرار داده بدان شعار دادند، و هرگاه على(ع) را در حال سخن گفتن مى دیدند، او را با این شعار هدف قرار مى دادند
بعضى از خوارج نیز کلام على (ع) را هنگام ایراد خطبه قطع کردند و از این بالاتر عده اى از آنان نماز حضرت را شکستند و گروهى با دشنام دادن به على(ع) و عثمان، و نسبت شرک دادن به پیروان آن دو، به مبارزه طلبى با آنان مى پرداختند و اینان بودند که عبدالله فرزند خباب بن ارت را کشتند، شکم همسرش را دریدند. على (ع)، به آنان فرمود: قاتلان وى را به ما تسلیم کنید. در پاسخ گفتند: او را همه ما کشتیم؛ پس على(ع) تا مرز ریشه کن کردن تمام آنان با آنها جنگید؛ ولى این جنگ مانع نشد که باقیمانده آنان در همان راه گام بردارند و روش آنان را برگزینند و کسانى از اعراب صحرانشین نیز که بر عقیده آنان بودند و گرفتار همان اضطراب و تحیر فکرى آنان شده بودند، از آنان پیروى کنند
حسادت خوارج (مخالفان عرفان، اهل کلام و.. هستند و..... بقیه اش رو بگم اخراج میشم!)
خوارج به قریش به سبب سلطه یافتن آنان بر خلافت و اختصاص آن به قریش و نه دیگران، حسادت مى کردند
اصول عقاید و ظاهرگرایی خوارج(ظاهر بینی در مسائل دینی درست عکس باطن بینی عرفا)
از گفتار گذشته نحوه تفکر خوارج شناختیم. اکنون مى خواهیم اصول اعتقاداتشان را بشناسیم. حقیقت این است که عقاید آنان نمود روشنى از ساده اندیشى، دیدگاه هاى سطحى و کم عمق، و حس انتقام جویى آنان از قریش و تمام قبایل مضرى است؛
از آنجا که خوارج ظاهر الفاظ را دستاویز قرار مى دادند، مى بینیم که على(ع) هنگام مناظره یا بحث با آنان در این باره، به آیات قرآن استناد نمى کرد؛ چه اینکه آنها فقط به ظاهر الفاظ تمسک مى جستند؛ از این رو حضرت با سیره و عمل رسول خدا(ص) با آنان محاجه مى کرد؛
خوارج از دیدگاه على(ع(
على(ع) از پیامبر روایت کرده است: «یخرج قوم من امتى یقرؤون القرآن لیس قراءتکم الى قراءتهم بشىء، و لاصلاتکم الى صلاتهم بشىء، ولاصیامکم الى صیامهم بشىء، یقرؤون القرآن یحسبون انه لهم و هو علیهم، لاتجاوز صلاتهم تراقیهم، یمرقون من الاسلام کما یمرق السهم من الرمیة، لو یعلم الجیش الذین یصیبونهم ما قضى لهم على لسان نبیهم(مجلسى، بحارالانوار، 33/ 329، ح 574. )؛
گروهى از امت من خروج خواهند کرد، آنان قرآن مى خوانند، چنانکه خواندن شما در برابر آن چیزى نیست و نماز شما در برابر نماز آنان هیچ است و روزه شما در برابر روزه آنان ناچیز است. چنان قرآن مى خوانند که گویا قرآن براى ایشان است. حال آن که قرآن علیه آنان است. نمازهایشان از استخوان گردن ایشان بالاتر نمى رود. چنان از اسلام مى رمند که تیر از چله کمان مى جهد. اى کاش هواداران و پیروانشان مى دانستند، پیامبرشان درباره ایشان چه گفته است.»
حضرت علی علیه السلام وقتى از مذاکره با خوارج ناامید شد، پس ازحمد و ثناى خداوند ودعوت مردم به جهاد فرمود: «قاتلوا الخاطئین الضالین القاسطین المجرمین الذین لیسوا بقراء للقرآن و لا فقهاء فى الدین ولا علماء فى التأویل. (طبرى، تاریخ الطبرى، 3/ 117)؛ بکشید این خطاکاران گمراه نافرمان گناهکار را که نه قرآن مى خوانند و نه دین را مى فهمند و نه تأویل را مى دانند.»
با وجود این، على(ع) خوارج را گروهى مى دانست که به انگیزه حق طلبى، گام در مسیر ناحق نهاده اند. بدین جهت مى فرمود: «لاتقاتلوا الخوارج بعدى فلیس من طلب الحق فأخطأه کمن طلب الباطل فادرکه. (وسائل الشیعه، 15/83)؛ پس از من با خوارج جنگ نکنید و آنان را نکشید؛ زیرا آن کسى که در جست وجوى حق بوده وبه خطا رفته، با آن که در پى باطل بوده و بدان رسیده است، برابر نیست.»
جایز نبودن تقیه (همانطور که این شیعیان وهابی صفت، تقیه را برای ابن عربی و مولانا و... جایز نمیدانند)
نافع بن ازرق رئیس فرقه ازارقه معتقد به جایز نبودن تقیه بود و به آیات زیر استدلال می کرد:
«ألم ترالی الذین قیل لهم کفوا ایدیکم واقیموا الصلاة وآتوا الزکاة فلماکتب علیهم القتال اذا فریق منه یخشون الناس کخشیة الله او أشد خشیة (نساء / 77)؛ آیا ندیدی کسانی را که (در مکه) به آنان گفته شد اکنون دست از جهاد بردارید و نماز را برپا کنید و زکات بپردازید [ولی آنان از این دستور ناراحت بودند] ولی هنگامی که [در مدینه] فرمان جهاد به آنان داده شد، جمعی از آنان از مردم می ترسیدند همان گونه که ازخدا می ترسند، بلکه بیش تر
. «فسوف یأتی الله بقوم یحبهم و یحبونه اذلة علی المؤمنین اعزة علی الکافرین یجاهدون فی سبیل الله و لایخافون لومة لائم (مائده/ 54)؛ به زودی خداوند گروهی را می آورد که آنان را دوست دارد و آنان او را دوست دارند، در برابر مؤمنان فروتن و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند. آنان در راه خدا جهاد می کنند و از سرزنش هیچ ملامت گری هراسی ندارند.»
درنظر نافع بن ازرق، تقیه نتیجه ترس از غیر خدا و بیم از ملامت مردم است و دراین آیات، خداوند خواسته است تا از غیر از او نه ترسی باشد و نه بیمی، پس مجالی برای تقیه باقی نمی ماند. ولی حقیقت این است که در اصل تقیه مورد وکاربرد و فلسفه اش این امور نیست وآیات د لالتی بر ممنوع بودن تقیه ندارد. وگویا به همین جهت بود که نجدة بن عویمر، رئیس فرقه نجدیه، از خوارج و گروهی ازخوارج با نافع بن ازرق به مخالفت برخاستند وخود فرقه جدیدی به نام (نجدیه) تشکیل دادند و برای جواز تقیه به آیه شریفه استدلال کردند. (شهرستانی، ملل ونحل، 1/ 109)« وقال رجل من آل فرعون یکتم ایمانه(غافر/ 28)؛ و مرد مؤمنی از آل فرعون که ایمان خود را پنهان می داشت.»
هرچند گروهی از خوارج معتقد به جایز نبودن تقیه بودند، ولی در مقام عمل و مشکلات فراوانی که در پیش روی خود می دیدند، گاه تقیه می کردند و چون خویش را گناهکار می یافتند به شورش روی می آوردند. ابن زیاد، گروهی ازخوارج را زندانی ساخت و گفت: شما با یکدیگر در زندان بجنگید، هر کس دیگری را بکشد او را آزاد می کنم. خوارج نیز چنین کردند و وقتی از زندان رهایی یافتند دیگر خوارج آنان را نکوهش کردند که چرا برادرکشی کردید. طواف، که یکی از زندانیان آزاد شده بود، گفت: ناگزیر شدیم و قلبمان بدان راضی نبود. (ابن اثیر، تاریخ کامل،، 5/ 2154. ) این سخن طواف، در حقیقت ابراز آیه شریفه (الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) است که دلالت بر جایز بودن تقیه دارد!
عنایت به کلمات اولیا و بزرگان مکتب، راهگشای انسان است
از جمله این بزرگان مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبایی است که چنین میگوید: حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام برای رفع حجب و موانع سیر الی الله نسبت به سالکین راه خدا عنایتی عظیم دارند.
علامه حسینی طهرانی که از شاگردان سلوکی و علمی علامه طباطبایی بود، در کتاب «لمعات الحسین» حدیثی را از حضرت امام حسین علیهالسلام نقل میکند و در قولی دیگر در تفسیر آن چنین به بیان علامه طباطبایی استشهاد میکند:
خطبه سید الشهداء درباره معرفت خدا و امام
از جمله فرمودههای حضرت سید الشهداء أباعبدالله الحسین(ع) است که روزى به عنوان خطبه براى اصحاب خود ایراد نمودند:
أَیُّهَا النَّاسُ! إنَّ اللَهَ مَا خَلَقَ خَلْقَ اللَهِ إلَّا لِیَعْرِفُوهُ؛ فَإذا عَرَفوهُ عَبَدوهُ، وَ استَغنَوا بعِبادَتهِ عَن عِبَادَة ما سِواهُ.
فَقالَ رَجلٌ: یابنَ رسولِ اللَهِ! مَا مَعرِفَة اللَهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ فَقالَ: مَعرِفَة أَهلِ کُلِّ زَمَانٍ، إمامَهُ الَّذِى یَجِبُ عَلَیهِمْ طَاعَتُهُ.
«اى مردم! به درستی که خداوند خلق خود را نیافرید، مگر از براى آنکه به او معرفت و شناسایى پیدا کنند. پس زمانی که او را بشناسند، در مقام بندگى و عبودیت او بر مىآیند؛ و به واسطه عبادت و بندگى او از عبادت و بندگى غیر او از جمیع ما سِوى مُستغنى مىشوند.
در این حال مردى گفت: اى پسر رسول خدا! معرفت خداوند عز و جل چیست؟
حضرت فرمود: معرفت و شناخت اهل هر زمان، امام خود را که واجب است از او اطاعت و پیروى کنند.»
علامه طهرانی میگوید: روزی به استاد خود، علامه طباطبایی گفتم: چگونه میتوان به مغز و مراد این حدیث شریف حضرت سید الشهداء(ع) رسید؟
علامه طباطبایی پاسخ گفت: تنها راه منحصر به فردِ وصول به معرفت امام علیهالسلام و ادراک مقام ولایت مطلقه حضرات معصومین علیهمالسلام، عرفان است و بس!
درخصوص مولای رومی داستانهای ضدونقیض زیاد هست و البته دربعضی از اشعارش در خصوص خلفا! ضمن اینکه ظاهرا شیخ رجبعلی خیاط در عالم برزخ مولای رومی رو در حالت خوبی ندیده! ولی درخصوص شیعه بودن ابن عربی اینطور که بنده دیدم علما بیشتر موافق هستن
درخصوص مولای رومی داستانهای ضدونقیض زیاد هست و البته دربعضی از اشعارش در خصوص خلفا! ضمن اینکه ظاهرا شیخ رجبعلی خیاط در عالم برزخ مولای رومی رو در حالت خوبی ندیده! ولی درخصوص شیعه بودن ابن عربی اینطور که بنده دیدم علما بیشتر موافق هستن
حرفایی که در خصوص مولانا از زبان برخی عرفا میگویند اکثرا منقول است و در نقل ناصحیح آن بنده یقین دارم!
مثلا داستانی که در خصوص مثنوی و آقای بروجردی گفتند،
اولا به ناقل این موضوع هر کس میخواهد باشد بنده شک دارم! و حرفش را قبول ندارم!
ثانیا سالکان میدانند در مراتب اولیه و سالهای اول سلوک برخی مواقع الهامات شیطانی بشخص میرسد که شخص با الهامات رحمانی اشتباه میگیرد! و ناقل زمان را ذکر نکرده ولی بنظر بنده اگر هم صحت داشته باشد زمانش همان اوایل سلوک آقای بروجردی است!
http://www.askdin.com/thread24527.html
نظر استاد رمضانی شاگرد علامه حسن زاده آملی در مورد "فصلنامه نور الصادق"
چندي پيش با نام فصلنامهاي تحت عنوان «نور الصادق» با ويژگي نقد عرفان و فلسفه آشنا شدم كه برايم از دو جهت بسيار جذاب مينمود: يكي خود عنوان نور الصادق و ديگري ويژگي نقد عرفان و فلسفه.
با حرص و ولعي خاص شمارههاي متعددي از آن فصلنامه را به چنگ آورده تا شايد با نوشيدن جرعهاي از زلال كوثر حيات بخش معرفت امام بحق ناطق، جعفر الصادق علیهالسلام عطشي فرو بنشيند و نيز در پرتو نور ولايت پردهاي از ظلمتهاي جهالت كنار رفته و افق فكر و انديشه براي طلوع معرفت معصومانه آماده شود ولي پس از دستيابي به آن فصلنامه و مطالعه مقالات آن، اين اميد محقق نگشت كه هيچ، به نااميدي گراييد و آن عطش فرو ننشست كه هيچ، جگر سوز و جانسوز شد. زيرا بسياري از مطالب و مباحث ارائه شده نه نور بود و نه معرفت و نه صداقت بود و نه حكمت؛ بلكه عمدتاً ظنون و انحرافاتي بود كه از تعصب و بدبيني نسبت به حكماء و عرفا نشأت گرفته و متأسفانه لباس نور پوشيده و به نام امام صادق علیهالسلام انتساب يافته بود.
تعجب زماني بيشتر شد كه در پايان شماره 11 در قسمت تقديرها و تشكرها (با خوانندگان)، از مرجع عاليقدر حضرت آيت الله سبحاني دام ظله چند سطري در تمجيد از نيت پاك نويسندگان آن فصلنامه در زدودن انديشههاي خرافي از چهره واقعي اسلام رقم خورده بود. سبب تعجب آن بود كه از شخصيتي همچون آيت الله سبحاني – كه گرايشهاي حكمي و معرفتي و بُعد فلسفي و عرفاني آن جناب بر حقير پوشيده نبود – بعيد مينمود كه در اين حد و اندازه از چنان مطالبي تقدير به عمل آورده باشد و ديگر هيچ.
اين قضيه ادامه داشت تا وقتي كه در شماره 588 مجله وزين «درسهايي از مكتب اسلام» با متن مفصّل سه صفحهايِ نامه ايشان به فصلنامه ياد شده – كه تعصب و ايمان به بعض و كفر به بعض ايجاب كرده بود، دست اندركاران فصلنامه فقط سه سطر از آن را كه مربوط به تشكر ايشان از نيت پاك نويسندگان بود منتشر نمايند – مواجه شدم آنگاه بود كه تعجب حقير از نامه حضرت آيت الله سبحاني منصرف و به گزينشي عمل كردن آقايان متوجه شد زيرا همانگونه كه انتظار ميرفت حضرت ايشان به يك تشكر كه وظيفه اخلاقي همه ماست بسنده نكرده و منصفانه موارد نقد خودشان را خيلي روشن و گويا در اختيار طالبان حقيقت گذارده بودند و نيز عالمانه از اصل حكمت و معرفت دفاع نموده و زحمات حكيمان و عارفان را در دستيابي به حقيقت ارج نهاده و نيز تعصب و كج فهمي را در مسائل حكمي و فلسفي نكوهش كرده بودند.
جان كلام ايشان در آن نامه این بود كه گر چه نيت آقايان پاك است ولي در زدودن انحرافات و خرافات فقط نيت پاك كافي نيست بلكه تشخيص درست و تخصص لازم و مراعات انصاف نيز ضروري است كه متأسفانه نه از تشخيص درست و تخصص لازم خبري است و نه از مراعات انصاف اثري، چرا كه به گفته ايشان هدف آقايان در حقيقت كشيدن خط بطلان بر حكمت اسلامي است نه نقد منصفانه و مقصود آن است كه به همگان اعلام دارند فلسفه و عرفان سراسر كشك و سراب است نه جداسازي صواب از ناصواب.
حقير گويد: عمل ناصواب و غير منصافه آقايان در برابر اين نامه و كتمان حقايق موجود در آن و مثله كردن آن يادآور خواندن «لاتقربوا الصلوة» بدون «و انتم سكاري» است و اين خود نمونهاي است براي ارزيابي خيلي از كارها و اظهار نظرهايي كه آنها به نيت ترويج معارف امام صادق علیهالسلام و اهل بيت عصمت و طهارت علیهمالسلام و زدودن خرافات از چهره پاك اسلام انجام ميدهند.
غرض حقير در اين نوشتار تغيير دادن موضع افرادي كه شاكله وجوديشان با بدبينيها و انحرافات نسبت به فلسفه و عرفان تقوّم يافته نيست چرا كه اميد اين امر از آنان توقع نابجايي است بلكه ميخواهم به برخي از افرادي كه با حسن ظن و به اعتقاد پاكِ تولّي از اهل بيت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) به اين زمزمهها و نغمههاي ناموزون كه شامّه عقل و انصاف را آزار ميدهد گوش داده و از اين راه ميخواهند راه صواب را از ناصواب بازشناسند هشدار داده و بگويم: اين (مثله کردن نامه آیت الله سبحانی) است نمونه اطلاع رساني جامع و كامل آقايان! و اين است نشانه رعايت انصاف و امانت آنان! تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
عزيزان لازم است بدانند امام صادق علیهالسلام كسي است كه در توحيد مفضّل وقتي كه ايشان معترض نظر قائلان به اتفاق ميشوند نام ارسطاطاليس را – كه حكيمي است يوناني و موحد – ميبرند و ردّي را كه او بر قائلان به اتفاق وارد ساخته نقل كرده و تأييد ميكنند، حال اگر اين آقايان به جاي امام صادق علیهالسلام نشسته بودند چه بسا از بردن نام ارسطاطاليس اجتناب ورزيده و از نقل نظريات او دوري ميجستند تا مبادا اين سخن و اين نقل، ترويج حكمت و فلسفه به حساب آيد و بنايي كه به گمان خود در بطلان فلسفه و عرفان بنا كردهاند فرو بريزد. ببين تفاوت ره از كجا تا به كجا.
بگذاريم و بگذريم. نقد سخنان تعصب آلود و غيرِ منصفانه و غيرِ تخصصي آقايان حوصلهاي بزرگ و فرصتي واسع ميطلبد كه حقير فاقد هر دو است ولي اجمالاً عرض ميشود: با ذكر چند مسئله فلكي و هيوي كه – حكيمان و عارفان پيشين آنها را به عنوان اصول موضوعه از دانشمندان زمان خود پذيرفته و بر اساس آن اهداف حكمي و معرفتي خويش را دنبال كردهاند و حكيمان و عارفان فعلي خود آن مسائل را باطل ميدانند – نميتوان خط بطلان بر كل فلسفه و كل عرفان و كل هيئت كشيد؛ چرا كه اگر اين كار صحيح باشد – كه نيست – بايد با همين حربه بر امام صادق علیهالسلام تاخت كه چرا آن جناب نيز در فرمايشاتشان با توجه به اصول موضوعه زمان عناصر را چهار عنصر آب، خاك، هوا، آتش دانسته و بر اساس آن فرمايشاتي را مطرح فرمودهاند. (رجوع كنيد به توحيد مفضّل)
همچنين با بيان اينكه فلان حكيم يا فلان عارف در فلان مسئله سخن به ظاهر سخيفي را نسبت به زنان ابراز كرده نميتوان كل تخصص فلسفه و عرفان را زير سؤال برد؛ چون اگر اين كار قابل دفاع بود – كه نيست – ميبايست با بيان اينكه فلان فقيه يا محدّث (مانند مرحوم بحراني) عدم كرويت زمين را - كه امروز بطلان آن اظهر من الشمس است - مستفاد از روایات نبوی و اهل بیت (علیهمالسلام) میداند و آن را «اظهر من ان یخفی» میخواند، بر كل فقه و حديث نيز خط بطلان بكشيم كه مطمئناً نه آن كار و آن روش صحيح است و منطقي و نه اين كار قابل دفاع و معقول است.
اصولاً از كسي كه خود به صورت تخصصي با خواندن يك متن فلسفي يا عرفاني نزد يك استاد متضلع خبير – كه فلسفه و عرفان را هضم كرده باشد – معارف فلسفي و عرفاني را فرا نگرفته چگونه ميتوان نقد صحيح و منصفانه فلسفه يا عرفان را توقع داشت.
آقايان! خوب است بياييم به اقتضاي فرمايش امام علي علیهالسلام كه فرمود: «لو سكت الجاهل ما اختلف الناس» يا فرمود: «الانصاف يرفع الخلاف و يوجب الائتلاف» با دنبال كردن تخصصي فنون و علوم و پرهيز از قول بدون علم و مراعات انصاف، حوزههاي علوم و معارف را از اين اوضاع تأسف بار نجات داده و همه قواي خويش را در دفع دشمنان اصلي دين و معاندان واقعي اهلبيت علیهمالسلام صرف كنيم؛ نه آن كه توان خويش را در دفع دشمنان خيالي و معاندان وهمي هدر دهيم. آيا امام خمينيها، علامه طباطباييها، مطهريها، بهشتيها، خواجه نصيرها، شيخ بهاييها كه در كنار سائر علوم و معارف، فلسفه و عرفان را دنبال كرده و از بزرگان عرفا و فلاسفه تجليل نمودهاند دشمن اسلام و اهل بيت اند!؟ يا منحرف و يا جاهل نادان!؟
چرا همانگونه كه براي خودمان تخصص قائليم و نظر تخصصي را از غير متخصص نميپذيريم تخصص ديگران را وقعي نمينهيم و بدون تخصص لازم و غير منصفانه، در هر مقولهاي اظهار نظر ميكنيم؟ چرا حاضر نيستيم بگوييم نميدانيم و اهلش ميدانند، خودمان را راحت و طالبان حقيقت را به راه صحيح هدايت نميكنيم؟ مگر با فرا گرفتن فقه و اصولِ صِرف و بشرط لا ميتوان در هر مقولهاي اظهار نظر كرد و نيز صائب بود.
عزيزان اين سخناني را كه از سر درد بر قلم جاري ميشود حمل بر جسارت و بيادبي نكنيد؛ من دست همه فقيهان منصف و اصوليان متعهد را ميبوسم و بلكه خاك پاي همه آنهايم ولي عاجزانه و دردمندانه به عنوان كسي كه هم فقه خوانده و هم اصول و هم تفسير ميداند و هم چند صباحي در حلقه درس فيلسوفان و عارفانِ واقعي حضور پيدا كرده و با اوج و حضيض و چم و خم مسائل نسبتاً آشناست از همه كساني كه قول، فعل، گرايش، نفرت و عشق آنها نسبت به هر امري براي همگان حجت است و با نازي ممكن است همه قالبها را در هم بشكنند و با نيازي همه شكستهها را جبران كنند درخواست ميكنم حدّاقل احتمال بدهيد كه ممكن است واقع امر آنطور كه شما تصور كردهايد نباشد همين احتمال كافي است كه از شدّت و حدّت انكارها و تكفيرها بكاهيم و آن كنيم كه رضاي خدا و رسول در آن است.
تفسير عرفاني امام و مخالفتها با فلسفه و عرفان
تفسير به رأي كلام امام، توسط مخالفان فلسفه و عرفان
متأسفانه برخي نقل كردهاند كه امام در نصايح خود گفتهاند كه شما مانند من نباشد و جواني خود را مانند من از دست ندهيد، من عمرم را به بطالت گذراندهام ، شما عمرتان را به بطالت نگذرانيد و ايشان نشستند و تحليل كردند كه مراد امام از اين كلام چيست؟
آيا امر واقعي است يا شكسته نفسي كردهاند؟ ايشان اين كلام امام را واقعي تلقي كردهاند و اين گونه ارزيابي كردهاند كه امام در فقه و اصول و تفسير و ... تحصيل كردند و اينها بطالت نيست؛ امام در مقابل طاغوت به مبارزه پرداختند و تشكيل حكومت داند و اين امر هم قطعاً بطالت نبود و در نهايت نتيجه گرفتهاند كه امام عرفان و فلسفه خواندهاند و اين امر را امام بطالت دانستهاند و متأسفانه برخي از اين آقايان صريحاً اين گونه تحليل كردهاند.
من به اين آقايان عرض ميكنم اين حرفي را كه شما از امام نقل كردهايد و اين گونه تحليل كردهايد و نتيجه گرفتهايد، حرفي بوده است كه امام در نامه عرفاني خود به خانم فاطمه طباطبايي عروس خود نوشته بودند و آن نامه بعدها به نامه عرفاني امام معروف شد و سؤالاتي عرفاني بوده است (صحيفه امام، ج 19، ص: 90)
امام در آن جا نميگويند دنبال فلسفه و عرفان نرويد، بلكه ميگويند فقط به خواندن اكتفا نكن و فقط به گردآوري كفايت نكن كه بشوي ابليس مجلس آرا.
كسي كه به اصطلاحات آشنا شده است و از حقيقت عرفان بيخبر است، يك شيطان آراست كه با اصطلاحات جالب، توجه مردم را به سوي خود جلب كند. پس مراد بسنده نكردن به خواندن است.
تفسير عرفاني امام و برخي مخالفت ها
امام انساني عارف مشرب بودند و زماني كه عدهاي سياسيون به خدمت ايشان ميرسيدند مطالبي را گوشزد ميكردند و در ادامه باز به اوج مباحث عرفاني نيز توجه ميدادند.اصلاً هيچ سخنراني انجام ندادند الا اين كه در آن مطالب بلند عرفاني بيان ميكردند؛ لذا نبايد اين مطلب را به دست فراموشي سپرد كه امام يك حقيقت عرفاني بود و يك پارچه عرفان بودند.
وقتي وارد سياست ميشدند يك عارف سياس بودند و زماني كه وارد فقه ميشدند يك عارف فقيه بودند و از جمله آن مباحث بحث تفسيري ايشان است.
ايشان زماني كه تفسير ميفرمودند بوي عرفان و معرفت از آن به مشام ميرسيد و اين جلسات پنج جلسه بيشتر ادامه نيافت و تنها همين چند مجلس نصيب حوزههاي علميه و اهل معرفت شد؛ اما متأسفانه برخوردهايي با اين جلسات صورت گرفت و امام صلاح را در آن ديدند كه آن مباحث را ادامه ندهند.
بعضي مخالفتها با مكتب عرفاني امام و موضوع وحدت وجود
متأسفانه قضيه آن گونه كه بايد تلقي ميشد، نشد و نخواهد شد؛ چون مباني مخالفان هيچ گاه به اين حقيقت منتهي نميشود و اين مباني موجب ادامه يافتن اين سوء ظنها ميشود و با اين كه به امام راحل احترام ميگذارند اما در اين مسائل امام را نميپذيرند و قبول نميكنند.ما هم ميگوييم اشكال ندارد؛ اما اين را بپذيريد كه او يك انسان فوق معمول است و انسان ناآگاه به مباني نبوده است و شما چگونه به خود اجاره ميدهيد كه در اين مسأله خود را نسبت به امام اعلم تلقي كنيد و امام را ناآگاه بخوانيد؟!
شنيدم برخي آقايان گفتهاند كه: مگر ميشود كسي وحدت وجود را بفهمد و با او مخالفت نكند؟!
اين عين عبارت برخي آقاياني است كه اخيراً جاني هم گرفتهاند و حركتهايي هم داشتهاند. لازمه اين حرف اين است كه اي امام اگر بفهمي مفاد وحدت وجود چه هست، بايد مخالفت كني و اين كه مخالفت نميكني يعني تو وحدت وجود را نفهميدهاي!
بنده عرضم اين است كه شما چگونه به خود اجازه ميدهيد كه بگوييد: امام، نفهميده، وحدت وجود را قبول كرده است.
ميخواهم بگویم اين كارها را نكنيد و حداقل احتمال دهيد فهم امام از وحدت وجود، فوق فهم متعارف است؛ لذا او از وحدت وجود عين توحيد را ميفهمد و شما از آن عين كفر را درك ميكنيد!
اگر كسي معناي وحدت وجود را بفهمد و به حقيقت آن برسد محال است آن را نپذيرد و مخالفت كند و اگر آقايان اين همه وقتي را كه صرف رد وحدت وجود كردند، صرف فهميدن اين اصل كرده بودند، زودتر به نتيجه ميرسيدند. نبايد به گونهاي باشد كه بدون اين كه حرف را از اهلش فرا بگيرد شروع كنند به رد كردن در حد فهم خودشان.
منبع: سایت استاد حسن رمضانی
چرا پاک میکنید اگر شیعه نیستید و پایسته در ولایت علی(ع) نیستید لااقل مرد باشید و بگذارید آزادی بیان پا برجا باشد.
قائل بر وحدت وجود کافر است.
و مولانا و قیصری و شبستری و ابن عربی همگی قائل برینند و ملحد.
الله پشتیبان دین ما باشد
نظر استاد رمضانی شاگرد علامه حسن زاده آملی در مورد "فصلنامه نور الصادق"
چندي پيش با نام فصلنامهاي تحت عنوان «نور الصادق» با ويژگي نقد عرفان و فلسفه آشنا شدم كه برايم از دو جهت بسيار جذاب مينمود: يكي خود عنوان نور الصادق و ديگري ويژگي نقد عرفان و فلسفه.
با حرص و ولعي خاص شمارههاي متعددي از آن فصلنامه را به چنگ آورده تا شايد با نوشيدن جرعهاي از زلال كوثر حيات بخش معرفت امام بحق ناطق، جعفر الصادق علیهالسلام عطشي فرو بنشيند و نيز در پرتو نور ولايت پردهاي از ظلمتهاي جهالت كنار رفته و افق فكر و انديشه براي طلوع معرفت معصومانه آماده شود ولي پس از دستيابي به آن فصلنامه و مطالعه مقالات آن، اين اميد محقق نگشت كه هيچ، به نااميدي گراييد و آن عطش فرو ننشست كه هيچ، جگر سوز و جانسوز شد. زيرا بسياري از مطالب و مباحث ارائه شده نه نور بود و نه معرفت و نه صداقت بود و نه حكمت؛ بلكه عمدتاً ظنون و انحرافاتي بود كه از تعصب و بدبيني نسبت به حكماء و عرفا نشأت گرفته و متأسفانه لباس نور پوشيده و به نام امام صادق علیهالسلام انتساب يافته بود.
تعجب زماني بيشتر شد كه در پايان شماره 11 در قسمت تقديرها و تشكرها (با خوانندگان)، از مرجع عاليقدر حضرت آيت الله سبحاني دام ظله چند سطري در تمجيد از نيت پاك نويسندگان آن فصلنامه در زدودن انديشههاي خرافي از چهره واقعي اسلام رقم خورده بود. سبب تعجب آن بود كه از شخصيتي همچون آيت الله سبحاني – كه گرايشهاي حكمي و معرفتي و بُعد فلسفي و عرفاني آن جناب بر حقير پوشيده نبود – بعيد مينمود كه در اين حد و اندازه از چنان مطالبي تقدير به عمل آورده باشد و ديگر هيچ.
اين قضيه ادامه داشت تا وقتي كه در شماره 588 مجله وزين «درسهايي از مكتب اسلام» با متن مفصّل سه صفحهايِ نامه ايشان به فصلنامه ياد شده – كه تعصب و ايمان به بعض و كفر به بعض ايجاب كرده بود، دست اندركاران فصلنامه فقط سه سطر از آن را كه مربوط به تشكر ايشان از نيت پاك نويسندگان بود منتشر نمايند – مواجه شدم آنگاه بود كه تعجب حقير از نامه حضرت آيت الله سبحاني منصرف و به گزينشي عمل كردن آقايان متوجه شد زيرا همانگونه كه انتظار ميرفت حضرت ايشان به يك تشكر كه وظيفه اخلاقي همه ماست بسنده نكرده و منصفانه موارد نقد خودشان را خيلي روشن و گويا در اختيار طالبان حقيقت گذارده بودند و نيز عالمانه از اصل حكمت و معرفت دفاع نموده و زحمات حكيمان و عارفان را در دستيابي به حقيقت ارج نهاده و نيز تعصب و كج فهمي را در مسائل حكمي و فلسفي نكوهش كرده بودند.
جان كلام ايشان در آن نامه این بود كه گر چه نيت آقايان پاك است ولي در زدودن انحرافات و خرافات فقط نيت پاك كافي نيست بلكه تشخيص درست و تخصص لازم و مراعات انصاف نيز ضروري است كه متأسفانه نه از تشخيص درست و تخصص لازم خبري است و نه از مراعات انصاف اثري، چرا كه به گفته ايشان هدف آقايان در حقيقت كشيدن خط بطلان بر حكمت اسلامي است نه نقد منصفانه و مقصود آن است كه به همگان اعلام دارند فلسفه و عرفان سراسر كشك و سراب است نه جداسازي صواب از ناصواب.
حقير گويد: عمل ناصواب و غير منصافه آقايان در برابر اين نامه و كتمان حقايق موجود در آن و مثله كردن آن يادآور خواندن «لاتقربوا الصلوة» بدون «و انتم سكاري» است و اين خود نمونهاي است براي ارزيابي خيلي از كارها و اظهار نظرهايي كه آنها به نيت ترويج معارف امام صادق علیهالسلام و اهل بيت عصمت و طهارت علیهمالسلام و زدودن خرافات از چهره پاك اسلام انجام ميدهند.
غرض حقير در اين نوشتار تغيير دادن موضع افرادي كه شاكله وجوديشان با بدبينيها و انحرافات نسبت به فلسفه و عرفان تقوّم يافته نيست چرا كه اميد اين امر از آنان توقع نابجايي است بلكه ميخواهم به برخي از افرادي كه با حسن ظن و به اعتقاد پاكِ تولّي از اهل بيت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) به اين زمزمهها و نغمههاي ناموزون كه شامّه عقل و انصاف را آزار ميدهد گوش داده و از اين راه ميخواهند راه صواب را از ناصواب بازشناسند هشدار داده و بگويم: اين (مثله کردن نامه آیت الله سبحانی) است نمونه اطلاع رساني جامع و كامل آقايان! و اين است نشانه رعايت انصاف و امانت آنان! تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
عزيزان لازم است بدانند امام صادق علیهالسلام كسي است كه در توحيد مفضّل وقتي كه ايشان معترض نظر قائلان به اتفاق ميشوند نام ارسطاطاليس را – كه حكيمي است يوناني و موحد – ميبرند و ردّي را كه او بر قائلان به اتفاق وارد ساخته نقل كرده و تأييد ميكنند، حال اگر اين آقايان به جاي امام صادق علیهالسلام نشسته بودند چه بسا از بردن نام ارسطاطاليس اجتناب ورزيده و از نقل نظريات او دوري ميجستند تا مبادا اين سخن و اين نقل، ترويج حكمت و فلسفه به حساب آيد و بنايي كه به گمان خود در بطلان فلسفه و عرفان بنا كردهاند فرو بريزد. ببين تفاوت ره از كجا تا به كجا.
بگذاريم و بگذريم. نقد سخنان تعصب آلود و غيرِ منصفانه و غيرِ تخصصي آقايان حوصلهاي بزرگ و فرصتي واسع ميطلبد كه حقير فاقد هر دو است ولي اجمالاً عرض ميشود: با ذكر چند مسئله فلكي و هيوي كه – حكيمان و عارفان پيشين آنها را به عنوان اصول موضوعه از دانشمندان زمان خود پذيرفته و بر اساس آن اهداف حكمي و معرفتي خويش را دنبال كردهاند و حكيمان و عارفان فعلي خود آن مسائل را باطل ميدانند – نميتوان خط بطلان بر كل فلسفه و كل عرفان و كل هيئت كشيد؛ چرا كه اگر اين كار صحيح باشد – كه نيست – بايد با همين حربه بر امام صادق علیهالسلام تاخت كه چرا آن جناب نيز در فرمايشاتشان با توجه به اصول موضوعه زمان عناصر را چهار عنصر آب، خاك، هوا، آتش دانسته و بر اساس آن فرمايشاتي را مطرح فرمودهاند. (رجوع كنيد به توحيد مفضّل)
همچنين با بيان اينكه فلان حكيم يا فلان عارف در فلان مسئله سخن به ظاهر سخيفي را نسبت به زنان ابراز كرده نميتوان كل تخصص فلسفه و عرفان را زير سؤال برد؛ چون اگر اين كار قابل دفاع بود – كه نيست – ميبايست با بيان اينكه فلان فقيه يا محدّث (مانند مرحوم بحراني) عدم كرويت زمين را - كه امروز بطلان آن اظهر من الشمس است - مستفاد از روایات نبوی و اهل بیت (علیهمالسلام) میداند و آن را «اظهر من ان یخفی» میخواند، بر كل فقه و حديث نيز خط بطلان بكشيم كه مطمئناً نه آن كار و آن روش صحيح است و منطقي و نه اين كار قابل دفاع و معقول است.
اصولاً از كسي كه خود به صورت تخصصي با خواندن يك متن فلسفي يا عرفاني نزد يك استاد متضلع خبير – كه فلسفه و عرفان را هضم كرده باشد – معارف فلسفي و عرفاني را فرا نگرفته چگونه ميتوان نقد صحيح و منصفانه فلسفه يا عرفان را توقع داشت.
آقايان! خوب است بياييم به اقتضاي فرمايش امام علي علیهالسلام كه فرمود: «لو سكت الجاهل ما اختلف الناس» يا فرمود: «الانصاف يرفع الخلاف و يوجب الائتلاف» با دنبال كردن تخصصي فنون و علوم و پرهيز از قول بدون علم و مراعات انصاف، حوزههاي علوم و معارف را از اين اوضاع تأسف بار نجات داده و همه قواي خويش را در دفع دشمنان اصلي دين و معاندان واقعي اهلبيت علیهمالسلام صرف كنيم؛ نه آن كه توان خويش را در دفع دشمنان خيالي و معاندان وهمي هدر دهيم. آيا امام خمينيها، علامه طباطباييها، مطهريها، بهشتيها، خواجه نصيرها، شيخ بهاييها كه در كنار سائر علوم و معارف، فلسفه و عرفان را دنبال كرده و از بزرگان عرفا و فلاسفه تجليل نمودهاند دشمن اسلام و اهل بيت اند!؟ يا منحرف و يا جاهل نادان!؟
چرا همانگونه كه براي خودمان تخصص قائليم و نظر تخصصي را از غير متخصص نميپذيريم تخصص ديگران را وقعي نمينهيم و بدون تخصص لازم و غير منصفانه، در هر مقولهاي اظهار نظر ميكنيم؟ چرا حاضر نيستيم بگوييم نميدانيم و اهلش ميدانند، خودمان را راحت و طالبان حقيقت را به راه صحيح هدايت نميكنيم؟ مگر با فرا گرفتن فقه و اصولِ صِرف و بشرط لا ميتوان در هر مقولهاي اظهار نظر كرد و نيز صائب بود.
عزيزان اين سخناني را كه از سر درد بر قلم جاري ميشود حمل بر جسارت و بيادبي نكنيد؛ من دست همه فقيهان منصف و اصوليان متعهد را ميبوسم و بلكه خاك پاي همه آنهايم ولي عاجزانه و دردمندانه به عنوان كسي كه هم فقه خوانده و هم اصول و هم تفسير ميداند و هم چند صباحي در حلقه درس فيلسوفان و عارفانِ واقعي حضور پيدا كرده و با اوج و حضيض و چم و خم مسائل نسبتاً آشناست از همه كساني كه قول، فعل، گرايش، نفرت و عشق آنها نسبت به هر امري براي همگان حجت است و با نازي ممكن است همه قالبها را در هم بشكنند و با نيازي همه شكستهها را جبران كنند درخواست ميكنم حدّاقل احتمال بدهيد كه ممكن است واقع امر آنطور كه شما تصور كردهايد نباشد همين احتمال كافي است كه از شدّت و حدّت انكارها و تكفيرها بكاهيم و آن كنيم كه رضاي خدا و رسول در آن است.
سلام به نظر من شما دارید با تعصب به موضوع نگاه میکنید لطفا بدون تعصب آثار حضرت علامه میلانی رو بخونید بعد بگید کجاش غلطه ؟کجای صحبت هاش استدلالی نیست ؟ اما شما نسبت به داشته ای فکری تون تعصب دارید و کورکورانه ازشون دفاع میکنید اما من شما رو دعوت میکنم به تفکر دراین آیه از قرآن : الذین یستمعون القول ویتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله واولئک هم اولوالاباب (18 زمر )
[size=14]سلام وظیفه خودم دونستم که این متنو بنویسم. من از علامه مجلسی علیه الرحمه بزرگ تر ندیدم و مطمئنم که همه این رو تصدیق می کنند و اون حضرت با فلسفه کاملا مخالف بود.
[color="darkgreen"]
نظر آیت الله وحید خراسانی درباره فلسفه:
"عرفان پیش من است؛ همه ی مولوی را می خواهید پیش من است؛ هر جا را که می خواهی برایت می گویم؛
فلسفه را بخواهید از اول اسفار تا آخر، از هر جا بگی، از اول مفهوم وجود تا آخر مباحث طبیعیات برایت می گویم، امّا همه اش کشک است.
هرچه هست در قرآن و روایت است."[/color][/size]
سلام وظیفه خودم دونستم که این متنو بنویسم. من از علامه مجلسی علیه الرحمه بزرگ تر ندیدم و مطمئنم که همه این رو تصدیق می کنند و اون حضرت با فلسفه کاملا مخالف بود. نظر آیت الله وحید خراسانی درباره فلسفه: "عرفان پیش من است؛ همه ی مولوی را می خواهید پیش من است؛ هر جا را که می خواهی برایت می گویم؛ فلسفه را بخواهید از اول اسفار تا آخر، از هر جا بگی، از اول مفهوم وجود تا آخر مباحث طبیعیات برایت می گویم، امّا همه اش کشک است. هرچه هست در قرآن و روایت است."
سلام
استدلال به اشخاص موافق با روش علوی نیست چون حضرت فرمودند :
حق را با اشخاص نشناسید بلکه اشخاص را با حق بسنجید
بله پس از رسیدن به حق آن هم بر مبنای استدلال و منطق می توانیم همفکران بزرگ خود را هم معرفی کنیم
والله الموفق
شما کافیه فلسفه کشکه رو تو گوگل سرچ کنید. بعد میفهمید همه اسفار ونهایه و بدایه کشکه.
من حاضرم با هرکی درین سایت مناظره کنم[/size
[size=14]شما کافیه فلسفه کشکه رو تو گوگل سرچ کنید. بعد میفهمید همه اسفار ونهایه و بدایه کشکه.
من حاضرم با هرکی درین سایت مناظره کنم[/size
باسمه تعالی
با سلام:
بسم الله بفرمایید، بنده حاضرم با شما بحث کنم .
کدامیک از مسائل اسفار ،نهایه و بدایه به قول شما کشک است ؟در بدایه و نهایه مرحوم علامه طباطبایی با دلایل عقلی اثبات حق تعالی ،اسما و صفات وی ،عالم برزخ ،عالم فرشتگان الهی ......می نماید.
بفرمایید شمایی که به طور کلی همه بدایه و نهایه را زیر سوال بردید ،کدامیک از این مسائلی که مطرح شدکشک است.؟
[size=14]شما کافیه فلسفه کشکه رو تو گوگل سرچ کنید. بعد میفهمید همه اسفار ونهایه و بدایه کشکه. من حاضرم با هرکی درین سایت مناظره کنم[/size
سلام
فلسفه محصول فهم انسان در حوزه عقل و اندیشه است حال اگر فلسفه اهل اسلام کشک باشد کدام فهم از کدام متن دینی یا غیر دینی اعتبار دارد
بلکه اصلا فهم و اطلاع از حقیقت هم اعتبار ندارد
یعنی همان سوفسطی گری
والله الموفق
فلسفه اهل اسلام
فلسفه کاری به اسلام و هیچ دینی ندارد بلکه مبنای فلسفه رسیدن به حقیقت ـ به زعم خود ـ بر پایه عقل مستقل و صرف است. پس در واقع فلسفه راهی در عرض دین است! چنانچه ملاهادی سیزواری تصریح دارد که فلسفه کار ندارد به اینکه نتایجش با شرع بسازد یا نه. و آنچه در عالم اسلامی اتفاق افتاده تطبیق فلسفه بر دین و به عبارت بهتر تاویل دین به نفع فلسفه است!
پس تفکر در متون دینی برای کشف معارف و حقایق کجا و تفکر مستقل بدون پایه قرار دادن متون دینی کجا؟
آنچه اهل دین می گویند اولی است و آنچه فلاسفه می گویند دومی است.
سوال اساسی اینجاست اگر دین آمده که حقایق را معرفی کند و خدا و خلقت و معاد و ...را بشناساند دیگر رجوع به مکتبی دیگر به نام فلسفه یا عرفان مصطلح که به روشنی مبدأ دیگری غیر از وحی دارد چگونه معقول است؟!
[FONT=Garamond]با او
[FONT=Garamond]سلام و ادب؛
متاسفانه قیل و قال فلسفه گریزان و عرفان ستیزان هر از چند گاهی از سر گرفته و مطرح می شود و باید از ابتدا یک سری مسائل واضح را توضیح داد و تا شاید کمی از مغالطات و کج اندیشی ها جلوگیری شود.و متاسفانه برخی از دوستان عزیز سایت هم که به دنبال حقیقت بوده و با طبعی سلیم سراغ این بحث ها می روند، گاهی تحت تاثیر سخنان آنها قرار گرفته و به جهت آمیختگی سخنان آنها با محبت اهل بیت، به آن نظرات باور پیدا می کنند که توضیح و کشف مواضع مغالطی آنها برای این دوستان واجب است.
نکات مهمّی را به ترتیب عرض می کنم که اینها اساس لازم برای این است که بتوان در این موضوعات بحث کرد و تا این مسائل ریشه ای حل نشود، در این مباحث راه به جایی نخواهد رسید؛
[FONT=Garamond]***********************
الف: احتیاط و دوری از مغالطه ی اشتراک لفظی
یکی از مغالطات خطرناک که همه می شناسیم، همین مغالطه ی اشتراک لفظ() است. همه این مغالطه را می شناسیم، ولی پرکاربردترین مغالطه در میان آدمیان، به خصوص افرادی مثل دوستان این سایت که اهل تفکر و گفتگو هستند، همین مغالطه است.
«مغالطه ی اشتراک لفظ(equivocation)؛ زمینه ی وقوع این مغالطه، این حقیقت است که در تمام زبان ها، بیشتر الفاظ و کلمات، بیش از یک معنا دارند و می توان هر کلمه را به معانی گوناگون به کار برد. البته این حقیقت فی نفسه موجب بروز هیچ اشکالی نمی شود، چنان که استعمال جداگانه و مستقل هر یک از معانی در متون مختلف کاملا طبیعی است، اما هنگامی که در یک متن به تعدد معانیِ یک لفظ توجه نشود، دچار این مغالطه می شویم.
انواع اشتراک لفظ:
اشتراک در اسم و صفت
اشتراک در فعل
اشتراک در حرف»
منبع: مغالطات، علی اصغر خندان، نشر بوستان کتاب، ص 45،46و49
حالا در مطالب این تاپیک، بنده مطمئنم حدّاقل در مورد چند واژه این اتّفاق افتاده است؛
فلسفه-عرفان-تصوّف-وحدت وجود-دین-حقیقت
برای اینکه این مسئله روشن شود، در ادامه به یک مورد یعنی معنای فلسفه می پردازیم.
[FONT=Garamond]*********************************
ب: فلسفه به چه گفته می شود و چه نوعِ آن با دین یکی است؟
هر اندیشه و علمی دارای وجوه مختلفی است که چهار وجه آن از همه مهم تر است:
1-موضوع
2-هدف و غایت
3-روش
4-نتایج
مکاتب مختلف فلسفی، هر کدام این 4 ویژگی را دارند، ولی در این چهار ویزگی با هم اختلاف و تفاوت دارند. مثلا در موضوع، برخی موضوع فلسفه شان ذهن است، برخی مطلق وجود است، برخی انسان است، برخی زبان است و... . و یا در هدف، برخی هدفشان شناخت واقع است، برخی هدفشان توجیه عقاید خود است، برخی هدفشان کاهش رنج انسان است و... . و یا در روش، برخی عقل گرا هستند، برخی تجربه گرا هستند، برخی شهود گرا هستند و... و هر کدام از اینها هم زیر مجموعه های بسیار دارد. و در نتایج هم که بسیار تفاوت دارند، یکی می گوید جهان حادث است، دیگری می گوید جهان قدیم است. یکی می گوید خدا هست، دیگری می گوید خدا نیست.
حال سوال اینجاست که وقتی صحبت از نسبت دین و فلسفه است، منظور کدام مکتب و کدام نوع فلسفه است؟ یعنی همه ی فلسفه ها با هر هدف و روش و غایت و نتیجه ای خلاف دین است؟!
و اینجاست که می بینیم چقدر زمینه برای مغالطه ی اشتراک لفظ فراهم است. یک واژه است بنام «فلسفه» با هزار نوع و معنی. گرچه راجع به دین هم همین است، کلمه ی «دین» حتّی در خود دین، به یک معنا نیست. گاهی به معنای حقیقت نورانی دین نزد خداوند است، گاهی به معنی مجموعه گزاره های اعتقادی-اخلاقی-حقوقی نازل شده از سوی خداست. گاهی فقط به معنای کتاب و وحی آسمانی است. حال حین مقایسه، کدام نوع فلسفه را با کدام معنای دین مقایسه می کنیم؟!!!
همین جاست که مغالطه ی اشتراک لفظ به زیبایی تمام در سخنمان جلوه گر می شود. متاسفانه برخی دوستان وقتی در مورد فلسفه و نسبت دین و فلسفه صحبت می کنند، فکر می کنند انجام این مقایسه کاری شبیه وزن کردن یک کیسه سیب زمینی است که ببری بزاری روی ترازو و وزنش را بفهمی. در دو سه خط به راحتی نتیجه گیری مغالطی می کنند و تمام!
[FONT=Garamond]*********************************
ج: آیا ممکن است دین هیچ حرف فلسفی نداشته باشد و هرگونه فلسفه ای با دین متفاوت یا مخالف باشد؟
با توجّه به توضیحی که در بخش قبل داده شد، اگر فلسفیدن به معنای این باشد که یک موضوع وجودشناختی یا جهان شناختی را با ابزار عقل برهانی، با هدف کشف حقیقت، بررسی کنیم، چنین کاری فی نفسه غیر دینی یا ضد دینی است؟ چنین فلسفه ای نسبتش با دین(به هر معنایی) چگونه است؟
پاسخ این است که؛
اوّلا خود دین و متون دینی همین کار را می کنند. یعنی بسیاری از آیات و روایات، یک موضوع وجودشناختی یا جهان شناختی را با روش عقلی-برهانی جهت کشف حقیقت بررسی می کنند. با توجه به تعریف فوق، این دسته از آیات و روایات، فلسفی بوده و به طریق فلسفی به ما حقایقی را می آموزند. چنان که آیات فقهی-حقوقی داریم، آیات اخلاقی داریم، یک سری آیات عقلی-فلسفی هم داریم.
ثانیا اگر ما خودمان این کار را بکنیم، باز هم خلاف دین نیست. به چند دلیل؛
1-اگر کاری توسط ثقلین انجام گرفت که اسوه های نظری و عملی ما هستند، و خصوصا خودشان هم آن کار را به ما توصیه کردند، پس قطعا آن کار در عهده ی ما بوده و ما نیز می توانیم به آن امر بپردازیم. چنان که حضرت فرمود: بر ماست که اصول را به شما بگوییم و بر شما وظیفه است که فروع و نتایج و تفصیل سخن ما را بررسی کنید و بدست آورید؛
[FONT=Garamond]مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا (منبع: وسائلالشيعة 27 61 6- باب عدم جواز القضاء و الحكم)
2-اثبات حقانیت خود دین، پیامبر، عصمت و معجزات با عقل انسان انجام می گیرد. اگر عقل آدم آنجا راه گشا و بی خطا باشد، دلیلی نداریم که بگوییم در موضوعات و زمینه های دیگر قادر به تشخیص و فهم حقیقت نیست. پس ناتوان دانستن عقل انسان در این مباحث، به این مباحث محدود نبوده و در مورد تشخیص حقانیت دین توسط عقل آدمی هم قابل مطرح شدن است.
3- عقل انسان، حتّی اگر در عرض وحی باشد، زیر مجموعه ی دین هست یا خیر؟ یعنی طبعا عقل، وحی نیست. به تعبیر دیگر، دین، وحی را به عنوان منبع مطمئنی برای شناخت حقیقت قبول دارد. آیا همین دین، عقل را هم به عنوان منبع دیگری برای کشف و فهم حقیقت قبول دارد یا خیر؟
برای پاسخ به این سوال، به قسمت های (د) و (ه) که در ادامه بیان می شود رجوع کنید.
[FONT=Garamond]*********************************
د: دین فقط شامل وحی است یا عقل را هم شامل می شود؟ نظر خود اسلام در این باب چیست؟
دلیل عقلی: هر وسیله ای که خداوند به ما برای شناخت خودمان و پدیده های غیر خودمان داده، اگر درست استفاده کنیم و از عوامل مخرّب دور کنیم، شناخت آن صحیح و مطابق با واقع است و استفاده نکردن از آن در حکمِ کفران نعمت می باشد.
اگر ابزار شناختی که خداوند به ما داده، فقط برای شناخت چیزهای خاصی است مثلا فقط شناخت دین، فقط شناخت آیات قرآن و یا فقط شناخت جانواران و طبیعت و... ولی برای شناخت نظام کلّی عالم و وجود و پدیده های متافیزیکی نیست، چرا خداوند در جایی از قرآن کریم، ما را از این محدودیت ابزار شناخت آگاه نکرده و نگفته: ای انسان! تو با ابزار شناختی که داری، با حواس پنج گانه، با خیال، یا عقل و... فلان چیزها را می توانی بشناسی، ولی سراغ شناخت بهمان چیزها نرو!
و اگر کلا ابزار شناخت انسان به نتیجه ی درست نمی رسد و همیشه آغشته به خطاست، اساساً چرا خداوند ابزاری برای شناخت به ما داده که هیچ وقت قابلیت شناخت حقیقت را ندارند؟!
دلیل نَقلی: [FONT=Garamond]حضرت موسی بن جعفر(ع)؛ [FONT=Garamond]يَا هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول (الكافي 1 15 كتاب العقل و الجهل - ص : 10)
[FONT=Garamond]خداوند دو حجّت برای ما افاضه فرموده تا به سوالات مختلفمان برسیم؛ 1-حجت باطنی؛ عقول 2-حجت ظاهری؛ انبیاء و اولیاء و ائمه
[FONT=Garamond]*********************************
ه: تقسیم غلط معارف و ابزار و منابع شناخت؛ به الهی و بشری
اگر عقل، به بیانی (ابزار شناختی است که خداوند به ما عناست فرموده) و به تعبیری (حجّت باطنی خداست)، پس بشری دانستن آن یک تفکر مشرکانه و انسان محور است که گویی انسان پدیده ی مستقلی است و عقل مستقلی دارد و این انسان و عقلش ربطی به خدا ندارند! لذا تقسیم معارف و منابع شناخت حقیقت به الهی و بشری، اساساً کاری است غلط.
در این باب به تعبیر بسیار عمیق و دقیقی از آیت الله جوادی آملیکه در کنگره ی بزرگداشت آخوند خراسانی فرمودند، دقت کنید؛
«اشكالي كه بر خيلي ها، منهم آخوند خراساني(رضوان الله عليه) وارد است همين حرف رايج است كه اين مطلب عقلي است يا شرعي؟ ما بايد اين فرهنگ را اصلاح كنيم بگوييم عقلي است يا نقلي؟ نه عقلي است يا شرعي, عقل خودش حجّت شرع است مگر ميشود چيزي را انسان با عقل بفهمد البته قياس و خيال و گمان و وهم كه عقل نيستند آنجا كه برهان است اگر چيزي را با عقل فهميد با برهان فهميد ميشود حجّت شرعي ديگر, مگر ميشود معصيت كرد مگر ميشود بر خلاف آن عمل كرد منتها بسياري از ماها اسلامي حرف ميزنيم و قاروني فكر ميكنيم اينكه ميگوييم اين بشري است خود بشر كشف كرده اين همان حرف قارون است كه ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ خير, اگر عقل به مطلبي رسيد شرعي است ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾ است(يك)، ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ است(دو).
بشر را بخواهي ببيني كيست پايان سورهٴ مباركهٴ القيامه را مراجعه كن ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ اين بشر است سورهٴ نحل را مراجعه كن كه فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ ساير سوَر را نگاه كن فرمود اين نكره در سياق نفي كه من در «نحل» گفتم ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ يك روزي هم در دوران فرطوتي و كهنسالي همين نكره در سياق نفي هم به سراغ شما ميآيد ﴿وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ اين هم نكره در سياق نفي است اينكه ميبينيد بعضيها ميگويند «من آنچه خواندهام همه از ياد من برفت» همين است خب بشر را ميخواهي ببيني در اين مثلث ببين آنچه به نام علم و دانش است در فضاي آيه ببين كه ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾ اگر چيزي را انسان فهميد حجّت شرعي است متأسفانه اين حديث مرسل است و اگر مسند بود از غرر روايات ما بود اين حديث همان است كه مرحوم طريحي در مجمعالبحرين ذيل لغت «عَقَل» آنجا دارد كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) فرمود: «العقلُ شرعٌ مِن داخل و الشرع عقلٌ مِن خارج» اين از غرر بيانات حضرت است منتها همان طوري كه غرر و درر ما روي آن كمتر كار شده با اصرار فراواني كه ما به مسئولين نهجالبلاغه داشتيم كه شما به فكر اين غرر و درر بيفتيد اين را هم مستند كنيد، نشد.»
[FONT=Garamond]به علاوه این نکته هم باید اضافه شود که وقتی می گویند؛ دین مطمئن است ولی عقل و علم بشری نه، سوال اینجاست که چه کسی می تواند مدّعی شود که آنچه که او از دین فهمیده، صد در صد با گفته ی واقعی دین و منظور دین مطابق است؟ به تعبیر دیگر، خود دین معصوم و بی خطا و آسمانی است، ولی فهم ما از دین که خود دین نیست! فهم ما از دین، خودش یک فهم بشری است و ما با عقلمان دین را می فهمیم، اگر عقل خطاکار و غیرقابل اطمینان باشد، فرقی نمی کند که مفتاح باشد یا مصباح، در هر حال خطاکار است. و اگر قابل اطمینان است، پس اگر همین عقل و دانش بشری، هر جایی مولّفه های سلامت را داشت، نتیجه اش درست و غیرقابل خطا و انحراف خواهد بود. پس اساساً کسی نمی تواند فهم خودش را از دین، معادل حقیقی و کامل دین دانسته و به درستی اش کاملا مطمئن باشد. چه بسیار افراد حتّی عالِمی که منظور دین را غلط فهمیدند. پس چنین نیست که اگر دین معصوم است، فهم ما از دین هم معصوم باشد. و ما خود دین را هم با عقل می فهمیم.
[FONT=Garamond]پس اساساً تفکیک معارف و ابزار و منابع شناخت به الهی و بشری، تقسیم ضیزی بوده و بنیان مغالطی دارد.
[FONT=Garamond]*********************************
اما در پایان یک سوال و یک معرّفی؛
سوال؛
فرض کنید اصلا دین ما هیچ حرف فلسفی ندارد و هیچ کاری هم با فلسفه ندارد. و اصلا به گفته ی غیرصحیح دوستمان، فلسفه در عرضِ دین باشد، حال سوال اینجاست:
اگر یک سوالی در مورد خدا یا عالَم باشد که فقط و فقط دو جواب داشته باشد. مثلا آیا خدایی وجود دارد:
جواب ها: بله خدا هست. نخیر خدا نیست.
یا مثلا: آیا عالَم قدیم زمانی است یا قدیم زمانی نیست؟
جواب ها: عالشم قدیم است. عالم قدیم نیست.
یا آیا جبر بر ما حاکم است یا جبر حاکم نیست؟
جواب ها: جبر بر ما حاکم است. جبر بر ما حاکم نیست.
در همه ی این سوال ها، دو جواب بیشتر وجود ندارد و به تعبیری پاسخ این سوالات دایر است بر نفی و اثبات. یعنی دو جواب است که با هم متناقض اند و نه ممکن است که هر دو پاسخ صحیح باشند و نه ممکن است که هر دو غلط باشند.
حالا مکاتب فلسفی زمان یونان، به این سوالات پاسخ داده اند و عده ای طرفدار یک پاسخ شده و عده ای طرفدار پاسخ دیگر شده اند. یعنی عده ای از فیلسوفان یونان می گفتند:
خدا وجود دارد. جهان قدیم زمانی است. جبر بر ما حاکم نیست.
و عده ای دیگر از فیلسوفان یونان می گفتند:
خدا وجود ندارد. عالم قدیم زمانی نیست. جبر بر ما حاکم است.
حالا دین مبین ما آمده و به این سوالات پاسخ می دهد. آیا دین ما می تواند همه ی پاسخ های مکاتب فلسفی یونان را رد کند و پاسخ جدیدی بدهد؟ یعنی جواب سومی مطرح کند؟
مثلا در مورد سوال اول، نه بگوید خدا هست و نه بگوید خدا نیست. و همچنین در مورد سوالات دیگر؟ و اساساً هیچ مکتب فلسفی در اندیشه و نتایجش با اندیشه و نتایج دین ما هماهنگ نباشد؟
[FONT=Garamond]*********************************
اما معرّفی؛
بنده مطلبی نوشته ام که به طور خیلی مبسوط تر به بررسی موضوع همین تاپیک پرداخته، توصیه می کنم یک بار حوصله کرده و آن را بخوانید:
[FONT=Garamond]الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنین
[FONT=Garamond]پیوسته متعادل و متعالی
[FONT=Garamond]یاحق
بسم الله الرحمن الرحیم .
جناب طارق فرمودید :
ب: فلسفه به چه گفته می شود و چه نوعِ آن با دین یکی است؟هر اندیشه و علمی دارای وجوه مختلفی است که چهار وجه آن از همه مهم تر است:
1-موضوع
2-هدف و غایت
3-روش
4-نتایجمکاتب مختلف فلسفی، هر کدام این 4 ویژگی را دارند، ولی در این چهار ویزگی با هم اختلاف و تفاوت دارند. مثلا در موضوع، برخی موضوع فلسفه شان ذهن است، برخی مطلق وجود است، برخی انسان است، برخی زبان است و... . و یا در هدف، برخی هدفشان شناخت واقع است، برخی هدفشان توجیه عقاید خود است، برخی هدفشان کاهش رنج انسان است و... . و یا در روش، برخی عقل گرا هستند، برخی تجربه گرا هستند، برخی شهود گرا هستند و... و هر کدام از اینها هم زیر مجموعه های بسیار دارد. و در نتایج هم که بسیار تفاوت دارند، یکی می گوید جهان حادث است، دیگری می گوید جهان قدیم است. یکی می گوید خدا هست، دیگری می گوید خدا نیست.
حال سوال اینجاست که وقتی صحبت از نسبت دین و فلسفه است، منظور کدام مکتب و کدام نوع فلسفه است؟ یعنی همه ی فلسفه ها با هر هدف و روش و غایت و نتیجه ای خلاف دین است؟!
و اینجاست که می بینیم چقدر زمینه برای مغالطه ی اشتراک لفظ فراهم است. یک واژه است بنام «فلسفه» با هزار نوع و معنی. گرچه راجع به دین هم همین است، کلمه ی «دین» حتّی در خود دین، به یک معنا نیست. گاهی به معنای حقیقت نورانی دین نزد خداوند است، گاهی به معنی مجموعه گزاره های اعتقادی-اخلاقی-حقوقی نازل شده از سوی خداست. گاهی فقط به معنای کتاب و وحی آسمانی است. حال حین مقایسه، کدام نوع فلسفه را با کدام معنای دین مقایسه می کنیم؟!!!
همین جاست که مغالطه ی اشتراک لفظ به زیبایی تمام در سخنمان جلوه گر می شود. متاسفانه برخی دوستان وقتی در مورد فلسفه و نسبت دین و فلسفه صحبت می کنند، فکر می کنند انجام این مقایسه کاری شبیه وزن کردن یک کیسه سیب زمینی است که ببری بزاری روی ترازو و وزنش را بفهمی. در دو سه خط به راحتی نتیجه گیری مغالطی می کنند و تمام!
شما در موضوع فلسفه تعاریف مختلف را ذکر فرمودید که هیچ کدوم ارتباط مسقیم با دین - هر دینی - نداشت .
مغالطه ایی در کار نیست به نظرم چون حق و انصاف تعریف فلسفه این است که لا اقل بزرگان فلسفه عصر حاضر بر آن اتفاق نظر دارند این است که فلسفه بحث از هستی مطلق می کند با یه سری گذاره ها و سر برگها و همچنین بایسته و نبایسته هایی که مخصوص به خود است که از قدیم و همان عصری که وارد اسلام شد به عبارت دیگر معتزله آن را وارد کردن همین مباحث بمعنی الأعم و بعد مباحث بمعنی الأخص ( که در واقع سعی شد با دید فلسفی به مباحث خدا شناختی نگاه شود ) بود .
من به شخصه ندیدم یکی از بزرگان بگه بین فلسفه و دین نسبتی بر قرار است .؟
اصولا محال است چون با هدف و غایت فلسفه سازگار نخواهد بود .
بنابر این دوست من هیچ کس در موضوع , هدف , و درنهایت نتایج فلسفه اختلاف ندارد . یا اگر هست در نهایت مرجع همه آنها یکی است فلسفه بما هی فلسفه تبحث عن الوجود بما هو هو و إلی آخر ...
اما دین نیز این گونه است من حالا کار ندارم فرق دیگر تعریفشون از دین چیست و برام اصلا مهم نیست آن چه که مهم است تعریف قرآن و سنت معصومین سلام الله علیهم از دین است که یکی است و اندازه سر سوزنی اختلاف درش نیست .
فکر می کنم موضوع , غایت و هدف فلسفه و دین کاملا مشخص و روشن است و هیچ گونه مغلطه لفظی در این بین نیست .
ما بقی را می زارم فرصت بعدی , بعد از این که مقاله شما را خوندم .
بسم الله بفرمایید، بنده حاضرم با شما بحث کنم . کدامیک از مسائل اسفار ،نهایه و بدایه به قول شما کشک است ؟در بدایه و نهایه مرحوم علامه طباطبایی با دلایل عقلی اثبات حق تعالی ،اسما و صفات وی ،عالم برزخ ،عالم فرشتگان الهی ......می نماید. بفرمایید شمایی که به طور کلی همه بدایه و نهایه را زیر سوال بردید ،کدامیک از این مسائلی که مطرح شدکشک است.؟
اگر حاضر به بحث بودید آیدی مرا یه هفته برای بدست گرفتن تاپیک مترود نمی کردید.
به امید روزی به حوزه ما به دست صاحبش حضرت مهدی(عج) بیوفتد و من با چشمان خود ببینم که حضرت چگونه کتب فلسفی را آتش میزند.
آیا واقعا حضرت خمینی قائل برین بود که فلسفه اینچنین بجان حوزه بیوفتد؟؟
به امید روزی که فلسفه هم همانند ریاضی و فیزیکو... در محافل آکادمیک ورای از حوزه تدریس گردد.
اگر فلسفه کار ساز بودو حرفای طباطبایی و حسن زاده فلسفی بود پس باید همه فلاسفه مسلمان میشدند.
ایها الناس من برای وجود خدایم دلیل واثبات نمی خوام
یکی از بزرگان فلسفه میگوید: فلسفه به هیچ مکتبی چک سفید نمی دهد...
حتی به اسلام
لعنت بر بدعتگذاران
یاران مهدی(روحی و ارواحنا لتراب مقدمه الفدا) همچون وحید خراسانی و صافی گلپایگانی علیهم السلام و الصلوات همچنان بیرق دار راه سنت آل نبویه هستند و پرچم را به دست صاحب الامر ان شا الله خواهد رسانید
اگر حاضر به بحث بودید آیدی مرا یه هفته برای بدست گرفتن تاپیک مترود نمی کردید.
باسمه تعالی
با سلام:
کاربر محترم جواب شما وامثال شما را در رابطه با مولوی داده ام لطفا به تاپیک پر ده دری از شیعه بودن مو لوی مراجعه کنید
اما در رابطه با مطالبی که از بک کتاب کپی کردید ودر تاپیک فقهای شیعه..... قرار دادید ،مقداری جواب دادم ولی تصمیم دارم انشاء الله بحث وحدت وجود را مطرح کنم تا همه آن شبهاتی که مطرح شد یکجا جواب داده شود تا شما وامثال شما بی جهت نسبت کفر وتهمت الحاد به بزرگان نزنید . تا پشت صحنه این مطالبی که آ وردید روشن شود .
ایها الناس من برای وجود خدایم دلیل واثبات نمی خوام
باسمه تعالی
باسلام:
ظاهرا شما در ابتدایی ترین مسایل دین نیاز به مطالعه دارید .که بحث توحید جزو اصول دین ماست
اصول دین عبارتند از یک سری شناختهایی که پایه و زیر بنای دین را تشکل میدهد که هر شخصی باید با استدلال و تعقل شخصی خودش انها را بفهمد و درک کند و در نهایت قبول کند.مانند اینکه آیا خدا هست یا نه؟ آیا خدا یکی ست یا متعدد؟ایا خدا عادل است؟ پیامبر کیست؟معاد چیست؟و ....
اما بعد از قبول این اصول، و در طول آنها، وقتی خدا و دین و پیامبرش را قبول کردیم و معتقد به آن شناختها شدیم، آن دین برای محقق کردن اهدافش یک سری دستورالعملها دارد که با عمل کردن افراد آن دین، اهداف دین که همان سعادت دنیوی و اخروی بشر است، محقق خواهد شد.
اصول دین اسلام: 1. توحید 2.عدل.3-نبوت .4.امامت5.معاد
فروع دین هم مسائلی مثل: نماز، روزه،حج، جهاد، امر به معروف ونهی از منکر، تولی ، تبری ،و ...
قبول کردن اصول دین از روی تقلید و تبعیت جایز نیست و هر فردی باید خودش از روی استدلال آنها راقبول کند،ولی در مورد فروع دین دو راه وجود دارد. هر فردی هم میتواند خودش مسیر فهمیدن دستورات دین رااز منابعی که دین معرفی کرده طی کند و احکام شخصیش را به دست بیاورد و هم به خاطر سخت بودن این کار و اینکه اکثر مردم نمیتوانند این احکام فردی و اجتماعی را به دست بیاورند میتوانند از کسی که این راه رارفته تبعیت کنند و احکامشان رااز او بپرسند که این همان تقلید از مرجع تقلید می باشد
پس یعنی چی که می نویسید :من برای وجود خدایم دلیل واثبات نمی خوام
آیا واقعا حضرت خمینی قائل برین بود که فلسفه اینچنین بجان حوزه بیوفتد؟؟
بسمه تعالی
هر چند میل به پاسخ به چون شمائی در ما وجود ندارد،اما چون شما خیلی بی مهابا هستید و هر جور که می خواهید حرف می زنید بنده و جناب سمیع چند سطری می نویسیم.البته تا بحال که از شما نه استدلالی دیدیم و نه کلام منطقی.
چون از امام خمینی نام بردید،کلام ایشان را از نامه معروف ایشان به گورباچف برایتان می آورم،اگر ذره ای انصاف در وجود خشمگین و سراسر کینه(دلیلش را خدمتتان عرض می کنم) شما مانده آنرا بخوانید:
((اگر جنابعالی میل داشته باشید در این زمینهها تحقیق كنید، میتوانید دستور دهید كه صاحبان اینگونه علوم علاوه بر كتب فلاسفه غرب در این زمینه، به نوشتههای فارابی و بوعلیسینا ـ رحمتالله علیهما ـ در حكمت مشاء مراجعه كنند، تا روشن شود كه قانون علیت و معلولیت كه هرگونه شناختی بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراك معانی كلی و نیز قوانین كلی كه هرگونه استدلال بر آن تكیه دارد، معقول است نه محسوس، و نیز به كتابهای سهروردی ـ رحمتالله علیه ـ در حكمت اشراق مراجعه نموده، و برای جنابعالی شرح كنند كه جسم و هر موجود مادی دیگر به نور صرف كه منزه از حس میباشد نیازمند است؛ و ادراك شهودی ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسی است. از اساتید بزرگ بخواهید تا به حكمت متعالیه صدرالمتألهین ـ رضوانالله تعالی علیه و حشرهالله معالنبیین والصالحین ـ مراجعه نمایند، تا معلوم گردد كه: حقیقت علم همانا وجودی است مجرد از ماده؛ و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احكام ماده محكوم نخواهد شد. دیگر شما را خسته نمیكنم و از كتب عرفا و بخصوص محیالدین ابنعربی نام نمیبرم؛ كه اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را كه در اینگونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم گردانید، تا پس از چند سالی با توكل به خدا از عمق لطیف باریكتر از موی منازل معرفت آگاه گردند، كه بدون این سفر آگاهی از آن امكان ندارد.))
اینهم لینک نامه از سایت مرکز اسناد:
http://www.irdc.ir/fa/content/4875/default.aspx
اگر فلسفه کار ساز بودو حرفای طباطبایی و حسن زاده فلسفی بود پس باید همه فلاسفه مسلمان میشدند.
اینهم دلیل اینکه شما را خشمگین و کینه ای خواندم.حتی از آوردن یک لفظ آقا هم بخل ورزیدید.متأسفانه.
اما در مورد این کلام باید عرض کنم که بسیار باعث تعجب بنده شد.
واقعا دانسته اید چه گفته اید؟
اگر چنین باشد و حرف شما درست باشد پس العیاذ بالله باید به حقانیّت مکتب اهل بیت علیهم السلام نیز اشکال کرد؟!!!!!
و یا باید العیاذ بالله به رسول خدا ایراد گرفت که چرا تمام دور بری های ایشان مسلمان نشدند؟!!!
و یا چرا الان همه اندیشمندان مسلمان نیستند؟!!!
لعنت بر بدعتگذاران
الهی آمین.به عدد کلمات الهی آمین.به حق رسول خاتم صل الله علیه و آله آمین.
یاران مهدی(روحی و ارواحنا لتراب مقدمه الفدا) همچون وحید خراسانی و صافی گلپایگانی علیهم السلام و الصلوات همچنان بیرق دار راه سنت آل نبویه هستند و پرچم را به دست صاحب الامر ان شا الله خواهد رسانید
در مورد این جمله هم چیزی نگویم بهتر است.فقط خدا شاهد است امثال شما اسم این بزرگ مردان را نیز خراب می کنند.
به امید روزی به حوزه ما به دست صاحبش حضرت مهدی(عج) بیوفتد و من با چشمان خود ببینم که حضرت چگونه کتب فلسفی را آتش میزند.
اگر فلسفه کار ساز بودو حرفای طباطبایی و حسن زاده فلسفی بود پس باید همه فلاسفه مسلمان میشدند.
مواظب باش حضرت تو رو آتش نزنند!!! :Khandidan!: چون خدا خواهد که پَرده ی کَس دَرَد / میلش اندر طعنه ی پاکان بَرَد خوب پیامبر هم با زبان ساده نتوانست همه را مسلمان کند! پس حالا بگیم قرآن تاثیری ندارد؟!
البته آتش عناد و کینه ای که در دلهاتان نسبت به پیروان خالص مولا علی، شعله ور است
بدترین سرنوشت را برایتان رقم خوادهد زد و رسوای عالم خواهید شد!
لا اله الا الله
محمد رسول الله
علی ولی الله
علی(ع) با حسن بصری مبارزه کرد چنانی که با خوارج نکرد...
من مرد میخواستم پاسخ سوالاتم رو بده. من از هیچ کتابی کپی نکردم و مرید هیچ مکتبی جز مکتب جعفری نیستم. سوال جواب بدید مغلطه کار خائنین است...
من از شما میپرسم کدام یک از بزرگان شما می توانند فرموده الهی حضرت وحید که گفتند "فلسفه و عرفان کشک است" را جواب بدهد؟
کدام یک از کتب شما میتواند در مدرسه علمیه تهی از بدعت حضرت صافی قد علم کند؟
کدام یک از مریدان فلسفه شما نگاهی به وسعت حضرت مجلسی علیه الرحمه دارد و یا علمش با علم حضرت سیستانی مدظله الشریف هم اندازه است؟
خمینی کبیر علیه الرحمه فرمود: نه اسفار سفری به دوست برایم گشود نه فتوحات فتحی مرا رسانید نه فصوص الحکم بر حکمتم افزود...
چرا تعقل نمی کنید؟؟؟؟؟؟ بزرگ مذهبم فرمود هرچه جز این(که من میگویم) باطل است.
من وظیفم نهی از منکر هست که میراث جد جعفری حسین بن علی(ع) در روز عاشوراست.
سلام عليكم جميعا و رحمه الله و بركاته
مشتاق فاطمه عزيز بزرگترين مشكل شما منتقدين فلسفه و علم اين است كه
اگر اشكالي بر اين مقوله داريد تك به تك و موضوع به موضوع مطرح نميكنيد
دوستي آمده در تاپيك 13 يا 14 مقاله بر له ابن عربي و مولوي گذاشته كه هر مقاله اي حداقل 2 يا 3 مقوله و موضوع را در بر ميگيرد و بلافاصله پس از نقل اينهمه موضوع و مطلب شروع به تكفير اين و آن كرده .
خب اين روش بحث نيست
بلكه اين روشي براي مغلطه و سفسطه است.چون
حجم زياد نقدها باعث ايجاد شبهه ميشود كه اساسا فلاسفه و معتقدين به آن پاسخي نميتوانند داشته باشند و و كافرند و مشركند
و البته اين شبهه اي عوام فريبانه است و هرگز علمي نيست.
چون در مجامع علمي تا آنجائي كه حقير خبر دارم درباره تك تك اين موضوعات بحث هاي مفصلي صورت ميگيرد و هرگز محل درج 28 موضوع و بحث مرتبط در جائي همچون اين تاپيك نيست.
لذا برخورد اينچنين با هر موضوعي جنبه علمي ندارد كه هيچ . نميتواند رد خود قطعيتي براي كسي بوجود آورد.
به امید روزی که فلسفه هم همانند ریاضی و فیزیکو... در محافل آکادمیک ورای از حوزه تدریس گردد.
مشتاق فاطمه گرامي هدفي كه دنبال ميكنيد و بالاخص اين عبارات شما درد آور است براي هركسي كه قلبش ذره اي براي اسلام مي طپد.
اگر كمي در قرون وسطي بگرديد متوجه ميشويد
كسي كه كليساي بدور از علم و نتيجتا بدور از تعقل و تفكر و تحقيق را پايه گذاري كرد همان شخص بود كه باعث هدم كليسا در اروپا نتيجتا باني دين زدگي و دين گريزي شد.
پيامبر اكرم در احاديث صحيح قاطعانه طلب علم را واجب ميداند و برخي دانشمندان را بواسطه جامع الاطراف بودن علمشان بمانند انبياء ميخواند
علماي سلف بغير زا مباحث روائي و كلامي - گاها در 4 يا 5 رشته علمي همچون كيميا ( شيمي ) شاخه هاي متعدد ستاره شناسي ( نجوم ) فيزيك ( علم الاشياء )
تبحر داشتند و مطالبشان امروز باعث فخر ماست اين حرفها چيست كه مينويسيد.
و نهايت امر اينكه اين را صراحتا عرض ميكنم و يهود و فريب خوردگانش بدانند كه :
اسلام و "بالاخص تشيع" چنين بنائي را نه در آموزه هاي خود دارد و نه آنرا مي پذيرد.
من مرد میخواستم پاسخ سوالاتم رو بده. من از هیچ کتابی کپی نکردم و مرید هیچ مکتبی جز مکتب جعفری نیستم. ....
باسمه تعالی
باسلام:
شمایی که ادعا می کنید مرید هیچ مکتی جز مکتب جعفری نیستید . ودر پست 31 بیان کردید برای اثبات خدایم دلیل نمی خواهم
باید محض اطلاع شما عرض کنم که حضرت امام صادق علیه السلام در پایان توحید مفضل از جناب ارسطو که یک فبلسوف یونانی است به بزرگی یادنموده است ،چون جناب ارسطو از راه برهان نظم اثبات مبدا ء نموده است:
که علامه حسن زاده آملی در رساله وحدت از دیدگاه عارف وحکیم ص 12 اینگونه می فرماید:
بزرگش نخوانند اهل خرد
كه نام بزرگان به زشتى برد
امام صادق عليه السلام كه خود سليل نبوت و ثمره شجره طيبه طوباى امامت است در پايان توحيد مفضل، علم پرورى فرموده است و ارسطو را به بزرگى ياد نموده است كه وى مردم زمانش را از وحدت صنع به وحدت صانع مدبر حكيم، دلالت كرده است
قد كان من القدماء طائفه انكروا العمد والتدبير فى الاشياء و زعموا ان كونها بالعرض والاتفاق و قد كان ارسطا طاليس رد عليهم فقال ان الذى يكون بالعرض والاتفاق انما هو شى ياتى فى الفرط مره مره لاعراض تعرض للطبيعه فتزيلها عن سبيلها و ليس بمنزله الامور الطبيعيه الجاريه على شكل واحد جريا دائما متتابعا
بسى مايه فخر و مباهات ارسطو كه سليل نبوت صادق آل محمد (ص) نام او را به زبان آورد و وى را به بزرگى ياد فرموده است و گويا لسان الغيب حافظ از زبان ارسطو به حضور آن حجت بالغه حق سبحانه عرض مىكند:
من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها مىكنى اى خاك درت تاج سرم آیا جناب ارسطو یک فیلسوف نیست؟
ثانیا شما فعلا از طرف خودت حرف بزن ،واز شخصیتها مایه نگذار،چون اگر بحث از شخصیتها باشد ،موافین فلسفه هم می توانند افراد شاخصی را به عنوان دفاع از فلسفه مطرح کنند و این بحث را به جایی نمی رساند
.
لطفا شما موردی، مسایل فلسفه را که به نظرتان دارای اشکال می باشد ومخالف شریعت می باشد مطرح کن تا با هم روی آنها بحث کنیم که البته نه تنها ما بلکه هیچ فیلسوف متشرعی ادعا نمیکند تمام مسایل فلسفه وحی منزل است و صد درصد صحیح وبلا اشکال ،بارها هم عرض کرده ام که ما میزانی به نام شرع داریم اگر مسئله فلسفی ای بود که با احکام شریعت هم خوانی نداشت ،ما هم آن را نمی پذیریم که فصل الخطاب ما شریعت است چنانچه شیخ الرئیس بو علی در بحث معاد جسمانی تصریح می کند که من از جهت عقلی نمی توانم اثبات معاد جسمانی کنم ولی چون صادق مصدّق فرموده ،معاد جسمانی صحیح است، بر روی چشم می گذارم وبا جان ودل معاد جسمانی را می پذیرم ،بله کاربر محترم فیلسوفان مسلمان ومتشرع ما این گونه تسلیم شریعت می باشند
اما این که شما بیایید تمام فلسفه را زیر سوال ببرید و در پستهای مختلفتان آنرا تکرار کنید .کاملا بی انصافی است
"فلسفه و عرفان کشک است"
آيت الله العظمي بهجت هم خطاب به طلبه اي اين مضمون فرمودند كه اگر دروس سطح را نخواهي پيگيري كني در عوض فلسفه بخواني كافر ميشوي
شما ظاهرا به موضوعيت مطلب هيچ توجهي نميكني و البته اين مشكل هركسي است كه از تفكر و تعقل دوري ميكند و بجاي مطلوب و منظور نظر گوينده جمله را از مطلبش بر ميدارند و مطلوبي براي خود ميسازند.
از كجا معلوم منظور آيت الله العظمي وحيد كه خطاب به آن جوان فرمود فلسفه و عرفان كشك است اين نيست كه فلسفه و عرفان را بجاي دين و مذهب گرفتن كشك است.
فرض بر ينكه مقصود ايشان همان باشد كه منظور نظر شماست
خب اين نظر براي معتقدين به آن محترم و براي مخالفشان هم محترم
وحي كه نازل نشد كه مهر قطعيت بر آن بخورد و يا اجماعي صورت نگرفته و كتاب و عترت صراحتا آنرا رد نكرد
اين هم يك تفقه است كه همانطوريكه عرض شد محترم است.
خمینی کبیر علیه الرحمه فرمود: نه اسفار سفری به دوست برایم گشود نه فتوحات فتحی مرا رسانید نه فصوص الحکم بر حکمتم افزود...
اين هم باز از بخشي از نامه امام رحمه الله عليه به عروسشان برداشته شده
هيچ عارف و فيلسوف مسلماني
عرفان فلسفه را غايت و نهايت نميداند حتي ملاصدرا صاحب اسفار .
بلكه
ابزار ميداند . "ابزار". هر علم اندوزي اي كه در كنار و در تقويت دين قرار گيرد
ابزار است و بوحده راهي كافي و كامل براي دستبابي به حضرت دوست نيست.
ياحق
بسم الله
سه روز پیش شهادت امام حسن عسکری علیه السلام بود.گاهی از جانب افرادی که شناختی از جناب شیخ اکبر محی الدین عربی (رضوان الله علیه) ندارند، سخنانی گفته می شود که بر اهلش روشن است.شیخ اکبر از نوادگان حاتم طائی است که خداوند بخاطر ان همه بخشش،فرزندی نیکو در صلب او قرار داد.و چه نیکو فرزندی،صاحب بین هفتصد تا نهصد جلد تالیف،صاحب کتاب عظیم و نورانی فتوحات مکیه. اگر چه امروزه تحریفات بسیاری بر آن کتب شده است و گاها تقیه هایی در زمان نگارش لحاظ گردیده ولی اگر کسی منزلش را پشت به آفتاب بسازد،فقط خود از ثمره آفتاب محروم میشود و گرنه آفتاب بدان عظمت را چه احتیاج.غرضم شکوه و گلایه نبود زیرا:رگ رگ است این آب شیرین آب شور...تا خلایق میرود تا نفخ صور.حوصله بحث با افراد اینچنینی کم است.کسی که بخواهد سخن ابن عربی را بفهمد باید حداقل بیست سال درست درس بخواند،کسانی که بیست روز هم استاد حقیقی خدمت نکرده اند چطور باید از بزرگان و عرفا سخن بگویند.این افراد همیشه بوده اند و از جانب آنان خیر کثیری به ما رسیده است. بگذریم، خواستم به مناسبت شهادت امام بزرگوارمان مطالبی از جناب شیخ اکبر بیان دارم.امیدوارم مرضی خداوندگار باشد.
سخن محیی الدّین عربی
ابن عربی در "مناقب" می گوید:
«صلوات خدا و ملایک و حَمَله عرش و جمیع خلقش از زمین و آسمان
بر بحر زاخر، زین مفاخر، شاهد ارباب شهود، حجّت بر ذی الجحود،
معرّف حدود حقایق ربّانی، منوّع اجناس عالم سبحانی،
عنقای قاف قِدَم، عالی از مرقات هِمَم،
وعای امانت، محیط امامت،
مَطلع انوار مصطفوی،
حسن بن علی عسکری
علیه صلوات الله الملک الاکبر».
______________________
منبع:رساله امامت تالیف علامه حسن زاده آملی روحی فداه ص 234
بسم الله الرحمن الرحیم .
در ادامه عرایضم در تعریف فلسفه جناب آیت الله مصباح می فرماید :
علمى را كه از احوال موجود مطلق بحث می کند يا علمى كه از احوال كلى وجود گفتگو مى کند يا مجموعه قضايا و مسائلى كه پيرامون موجود بما هو موجود مطرح مى شود .
علامه طباطبایی قدس سره نیز همین تعریف را ارائه داده و غایت و نتیجه بحثهای فلسفی را نیز بیان کرده .
حال اگر تعریف های دیگری باشد نوعا راجع به همین تعریف جناب آقای مصباح یزدی حفظه الله است .
اما در رابطه با دین باید بگم که سابقا تعریفی از آن نکردم .
دین نزد تشیع عبارت است :
اعتقاد به وحدانیت خدانوند متعال و سلب صفات ممکن و مخلوق و هر صفت و وصف ناقص از ذات اقدس او , و اثبات جمیع صفات کمالیه برای او .
اعتراف به جمیع أنبیاء سلام الله علیهم , و تصدیق پیامبر گرامی اسلام به خاتم أنبیاء سلام الله علیهم است و همچنین این که ایشان أفضل أنبیاء و رسل می باشد .
دین و شریعت او ناسخ شرائع ما قبل است و کتاب قرآن کاملترین کتاب آسمانی و تمام معارف وحیانی در تمامی زمینها چه دنیوی و چه أخروی را در بر دارد .
خلیفه و وصی بلا فصل او از جانب خداوند متعال حضرت أمیر المومنین و أولاد پاک و معصوم او صلوات الله علیهم اجمعین هستند .
و این که از أولیاء و أتباع و شیعه حضرت تبیعت کند و آنها را دوشت داشته باشد و از دشمنان و ظالمین آنها تبری جوید .
همچنین عمل نزد خداوند متعال مقبول است که مطابق قرآن و سنت صحیحه محمد و آل محمد صلی الله علیهم باشد .
مجموع اینها را دین می گویند . و دین حق هم همین است و فرموده خدواند متعال :
وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ . آل عمران : 85
ما بقی را می گذارم فرصت بعدی .
جناب bina خلیفه یازدهم رسول الله فرمود شرک از مورچه سیاه در دل شب نیز غیرقابل تشخیص تر است.
شما معنی علم رو میدونید؟؟؟؟
علم نه ستاره شناسی هست نه دنیا شناسی نه هیچ چیز جز:
اصول کافی:
باب توصيف و فضيلت علم و فضل دانشمندان
بَابُ صِفَةِ الْعِلْمِ وَ فَضْلِهِ وَ فَضْلِ الْعُلَمَاءِ
1- مُحَمّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيّ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الدّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ الْوَاسِطِيّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ دَخَلَ رَسُولُ اللّهِ ص الْمَسْجِدَ فَإِذَا جَمَاعَةٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ فَقَالَ مَا هَذَا فَقِيلَ عَلّامَةٌ فَقَالَ وَ مَا الْعَلّامَةُ فَقَالُوا لَهُ أَعْلَمُ النّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَ وَقَائِعِهَا وَ أَيّامِ الْجَاهِلِيّةِ وَ الْأَشْعَارِ الْعَرَبِيّةِ قَالَ فَقَالَ النّبِيّ ص ذَاكَ عِلْمٌ لَا يَضُرّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا يَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ ثُمّ قَالَ النّبِيّ ص إِنّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلَاهُنّ فَهُوَ فَضْلٌ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 37 روايه :1
ترجمه :
1- امام هفتم عليه السلام فرمود: چون رسول خدا(ص) وارد مسجد شد ديد جماعتى گرد مردى را گرفتهاند فرمود: چه خبر است گفتند علامهاى است. فرمود: علامه يعنى چه؟ گفتند: داناترين مردم است به دودمان عرب و حوادث ايشان و به روزگار جاهليت و اشعار عربى. پيغمبر فرمود: اينها علمى است كه نادانش را زيانى ندهد و عالمش را سودى نبخشد سپس فرمود: همانا علم سه چيز است: آيه محكم، فريضه عادله، سنت پابرجا، و غير از اين فضل است.
شما که فلسفه را یک علم میانید بگویید چراباید در حوزه تدریس شود؟ چرا؟ مزحک نیست؟ پس ستاره شناسی هم بیاد تو حوزه دور همیم دیگه
شما معنی علم رو میدونید؟؟؟؟سلامعلم نه ستاره شناسی هست نه دنیا شناسی نه هیچ چیز جز:
اصول کافی
من حوزه ای نیستم. ولی پی دینم که مثل نماز خوندن، امر به تحصیل دانش فرموده؛ رفتم.
حالا مطلب جدیدی رو دیدم که : بعضی از دوستان فقط احکام و علوم وحیانی را علم میدونند.
پس حدیث مشهور (اطلبوا العلم و لو بالصین) رو دوستان چطور توجیه میکنند ، چون فکر نمیکنم تو چین 1000 سال پیش علم وحیانی وجود داشته باشه.
بسیاری از ما دانشجو ها برای تقویت قدرت جامعه اسلامی به سراغ علوم مهندسی و علوم روانشناسی و ... رفتیم. حالا همش کشک. :Moteajeb!:
اگه رفقا راهنماییم کنند ممنون میشم.
.شما معنی علم رو میدونید؟؟؟؟
علم نه ستاره شناسی هست نه دنیا شناسی نه هیچ چیز جز:
اصول کافی:باب توصيف و فضيلت علم و فضل دانشمندان
بَابُ صِفَةِ الْعِلْمِ وَ فَضْلِهِ وَ فَضْلِ الْعُلَمَاءِ
1- مُحَمّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيّ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الدّهْقَانِ عَنْ دُرُسْتَ الْوَاسِطِيّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ دَخَلَ رَسُولُ اللّهِ ص الْمَسْجِدَ فَإِذَا جَمَاعَةٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ فَقَالَ مَا هَذَا فَقِيلَ عَلّامَةٌ فَقَالَ وَ مَا الْعَلّامَةُ فَقَالُوا لَهُ أَعْلَمُ النّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَ وَقَائِعِهَا وَ أَيّامِ الْجَاهِلِيّةِ وَ الْأَشْعَارِ الْعَرَبِيّةِ قَالَ فَقَالَ النّبِيّ ص ذَاكَ عِلْمٌ لَا يَضُرّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا يَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ ثُمّ قَالَ النّبِيّ ص إِنّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلَاهُنّ فَهُوَ فَضْلٌ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 37 روايه :1
ترجمه :
1- امام هفتم عليه السلام فرمود: چون رسول خدا(ص) وارد مسجد شد ديد جماعتى گرد مردى را گرفتهاند فرمود: چه خبر است گفتند علامهاى است. فرمود: علامه يعنى چه؟ گفتند: داناترين مردم است به دودمان عرب و حوادث ايشان و به روزگار جاهليت و اشعار عربى. پيغمبر فرمود: اينها علمى است كه نادانش را زيانى ندهد و عالمش را سودى نبخشد سپس فرمود: همانا علم سه چيز است: آيه محكم، فريضه عادله، سنت پابرجا، و غير از اين فضل است.شما که فلسفه را یک علم میانید بگویید چراباید در حوزه تدریس شود؟ چرا؟ مزحک نیست؟ پس ستاره شناسی هم بیاد تو حوزه دور همیم دیگه
باسمه تعالی
باسلام:
حضرت امام خمینی(ره) در صحیفه نور ج21 ص 279:
خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها وسختیهای دیگران نخورده است
کار بر محترم نقل روایت که مهم نیست آنچه که مهم است درایت در روایت است
امام علی علیه السلام در روايتى در پاسخ فردى كه از حضرتش در مورد علم مى پرسد, علم را در چهار مورد به كار برده است: ((انما العلوم إربعه: علم الابدان, علم الاديان, النحو فى اللسان و علم النجوم))(1).
علوم بر چهار گونه است: ((علم ابدان, علم اديان, علم نحو در تصحيح زبان و علم نجوم در شناخت كيهان)).
اين كه گفته مى شود, اسلام به جز علوم دينى را ((فضل)) مى داند و استناد به گفته پيامبر(ص) مى شود كه فرموده است: ((انما العلم ثلاثه: آيه محكمه و فريضه عادله و سنه قائمه و ما خلاهن فضل))(4): ((علم بر سه قسم است: آيت استوار, واجب راست و سنت پابرجا, و اضافه بر اينها فضل و زيادت است)).
به نظر امام خمینی(ره) منظور از ((آيت محكمه)) هر معرفتى است كه آدمى را به نشانه هاى ذات حق دلالت نمايد (خداشناسى).
و غرض از فريضه عادله علم اخلاق و مقصود از سنت پابرجا, اعمال عبادى و فقه مى باشد
و به نظر حضرت امام, علوم طب و تشريح و نجوم و هيئت حتى علم تاريخ در صورتى كه نظر آيت و علامت به سوى آنها داشته باشيم, از مصداقهاى بارز ((آيه محكمه)) خواهند بود(2
اگر برداشت متحجرانه شما وامثال شما از روایت نبوی (صلی الله علیه وآله وسلم ) صحیح باشدد پس چرا حضرت امیر علی علیه السلام می فرمایند :
خذ الحکمة ولو من المشرکین(3
وبه دلیل همین اهمیت وسفارشی که دین مبین اسلام به کسب علم دارد است که به اعتراف بسیاری از دانشمندان غربی،منشاء پیشرفت و ترقی در صنعت وتکنولوژی دنیای امروز،اسلام ودانشمندان مسلمان بودند
مثلا ویل دورانت فیلسوف وجامعه شناس آمریکایی می گویدد :علم شیمی از ابتکارات مسلمانان است
مارکس میر هوف می گوید:جابر بن حیان در تمام دنیا به عنوان پدر شیمی مطرح است واو از شاگردان امام صادق علیه السلام بوده است.
دکتر گوستاولوبون می گوید: تا قرن 15 میلادی سخنی که مستند به مصنفین اسلامی نبود ،دانشمندان اروپا آن را معتبر نمی شمردند.
ومطلب بیش از اینها ست و همه این توفیقاتی که چه در سابق وجه الان در جهان اسلا م وایران عزیزمان داریم در مسائل انرژی هسته ای ،مسائل مربوط به پرتاب ماهواره ، علوم پزشکی ، نظامی ..... که در دنیای امروز شیعه حرفی برای گفتن دارد همه و همه به برکت آن اهتمامی است که اسلام عزیز به فراگیری علم با آن معنای گسترده علم دارد. ومحدود نکردن علم در آن مقوله ای که در ذهن شما وامثال شماست
پی نوشت:
1-عوالم العلوم: ج1, ص 57, چاپ تهران
2-چهل حدیث ص 396
3-مشکاة الانوار فی غررالاخبار ص 134
در ادامه عرایضم در تعریف فلسفه جناب آیت الله مصباح می فرماید :
علمى را كه از احوال موجود مطلق بحث می کند يا علمى كه از احوال كلى وجود گفتگو مى کند يا مجموعه قضايا و مسائلى كه پيرامون موجود بما هو موجود مطرح مى شود .
علامه طباطبایی قدس سره نیز همین تعریف را ارائه داده و غایت و نتیجه بحثهای فلسفی را نیز بیان کرده .
جناب پژوهشگر بنده قبلا هم عرض کردم انبیاء و ائمه و عرفا آنچه دیدند را بیان کردند یعنی وجودی را که با چشم دل دیدند، در حدی که عقل انسان بفهمد توصیف کردند که این شد فلسفه اسلامی! که به وجود برمیگردد و وجود هم خدا است! پس به حوزه دین مربوط میشود!
همین افرادی که میگویند عرفان و فلسفه کشک است خوب وجود را ندیدند، فلسفه هم که نمیدانند یا کامل نمیدانند پس با عرفا مخالفت میکنند!
عرفا وجود را با چشم دل دیدند همانطور که در دعای عرفه هست که ائمه هم با چشم دل دیدند، حال عرفا همان سخنان را بازتر و صریحتر مطرح و تشریح کردند!
شما مخالفان باید اول فلسفه را کامل یاد بگیرید بعد سخن مخالفان را کنارش بگذارید و قضاوت کنید نه اینکه چون فلانی مرجع تقلید پس هر چه گوید درست است! در سخن همان مرجع تقلید هم باید تدبر کنید و با سخن عرفا و فلاسفه الهی کنار هم بگذارید و بدون هوای نفس، قضاوت کنید!
حواستون باشه شما دارید سخنان اولیای (دوستان) خدا را به نقد میکشید و با آنها مخالفت میکنید! کسانی که خداوند به آنها الهام میکند همانطور که به انبیائش وحی میکرد!
کسانی که شب تا سحر چشمشان گریان است! مگر مولا علی سر در چاه گریه نمیکرد؟!
اینان رندان بلاکش هستند مگر ائمه اهل بلا نبودند؟!
این دوستان خدا اگر سماعی داشتند ولی ائمه نداشتند بخاطر اینست ائمه ظرفیت بالاتری برای دریافت واردات داشتند!!!
ای جماعت! معشوق اینها خداست!!! معشوقی با این عظمت را نشناختید که علت احوال و سماع و وجد اینان را نمیدانید!
مگر خداوند، معشوق ائمه نبود؟! اگر نبوده پس چرا اینقدر ذکر او در دعاها میکنند؟! چرا اینقدر در صحیفه سجادیه و .. او را ستایش میکنند؟
چرا در ادعیه از محبت او سخن میگویند؟ (اکْبِتْهُ بِدُءوبِنَا فِى مَحَبَّتِکَ به پایدارى ما در دوستى تو او را مقهور ساز)
چرا اینقدر در دعاها خاشعانه با وی راز ونیاز میکنند و میخواهند از آنها راضی باشد؟!
چرا اینقدر از عظمت او و صفاتش سخن میگویند؟! خوب معشوق آنهاست که به غیر او نمیپردازند و تنها از او میگویند!
البته اینرا هم باید بگویم معنای ولایت در عرفان متفاوت از معنای سرپرستی هست و در عرفان به معنای قرب است!
اشتراک عرفا با ائمه و پیامبر در این معنی است که البته ولایت و قرب مراتبی دارد که والاترین آن مقام قرب پیامبر و ائمه میباشد! و برای همین است عرفا هیچگاه نگفتند ما مثل ائمه، امام و جانشین ائمه هستیم بلکه هر چه گفتند از دوست و دوستی و عشق گفتند!
سالکان و صوفیان صافی، زمانی میرقصند که یا از نفس اماره خلاص شوند یا مژده وصال به آنها رسد!
رقص آن جا کن که خود را بشکنی /// پنبه را از ریش شهوت بر کنی
رقص و جولان بر سر میدان کنند /// رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند /// چون جهند از نقص خود رقصی کنند
مطربانشان از درون دف می زنند /// بحر ها در شور شان کف می زنند
شما میگویید مکاشفه را قبول ندارید خوب چطور یه انسان عادی خواب راست که از مراتب پایین مکاشفه است را ببیند اما عارفی که مقرب اوست مکاشفه را در بیداری نبیند؟! یعنی مثل همان خواب راست اما روئیتش در بیداری!
مکاشفات و معاینات برای یک عارف و سالک یک امر بدیهی است و در قرآن هم دلایلی موجود است! حالا شما هر چقدر هم منکرش باشید و بگید الهام و وحی خاص پیامبران و ائمه هست!
همین مباحث فلسفی که عرفا در باب وجود هم ذکر میکنند برایشان بدیهی است و نیازی به اثبات برایشان نیست! آنها برای شما اثبات میکنند یا بحث میکنند!
این عرفا، صوفیان صافی هستند و با آن جماعت صوفیان ناصافی که دنبال مرید و.. هستند از زمین تا آسمان فرق دارند!
دوستان خدا از ظاهر و سیما و کردار و گفتارشان معلوم است از چه دین و پیامبری پیروی میکنند!
به نام علی اعلی
سلام علیکم
حواستون باشه شما دارید سخنان اولیای (دوستان) خدا را به نقد میکشید و با آنها مخالفت میکنید! کسانی که خداوند به آنها الهام میکند همانطور که به انبیائش وحی میکرد!
اینان رندان بلاکش هستند مگر ائمه اهل بلا نبودند؟!
این دوستان خدا اگر سماعی داشتند ولی ائمه نداشتند بخاطر اینست ائمه ظرفیت بالاتری برای دریافت واردات داشتند!!!
افراط و تفریط در هر چیزی نا پسند و قبیح است ولی در دین ناپسندتر و قبیح تر و خطرناکتر!
از پست شما اینطور برداشت میشه که نعوذ بالله عرفا معصوم هستند!
بزرگوار!
تنها ذوات مقدسه معصومین ( علیهم السلام ) است از هر گناه و خطائی مراست و سایر افراد در هر مقام و منزلتی که باشند هرگز به این مقام دسترسی نخواهند یافت
و نمی توان تمام حرفهایش را به طور مطلق قبول کرد.
مرجع تقلید هم تنها در حوزه فقه و تفقه حرفش برای ما حجت است و در سایر زمینه ها چنین حجیتی بر ما ندارد.
آن افرادی که شما اولیاء الله معرفی می کنید گاها در کلمات آنها به مواردی بر می خوریم که با معارف وحیانی و ضروری دین مخالفت دارد!
راه رسیدن به عرفان حقیقی پیروی و تبعیت از آیین و شریعت مقدس اسلامی است و لا غیر.
هر کسی که جز این ادعا کند بدانید که به بیراهه رفته است
خدایا ما را از علوم و معارف اهل بیت ( علیهم السلام ) بهره مند گردان
آمین!
یا علی
به امید روزی که فلسفه هم همانند ریاضی و فیزیکو... در محافل آکادمیک ورای از حوزه تدریس گردد.
دوست عزیزم بگو:
به امید روزی که ریزه خوار سفره ی دیگران و غرب شویم و استدعا کنیم که زمان اذان صبح را برای ما استخراج کنید...!!
مگر علم،معلول و آفریده و خلق خدا نیست؟! پس چه تفاوتی میکند از چه جنسی باشد؟
اگر فلسفه کار ساز بودو حرفای طباطبایی و حسن زاده فلسفی بود پس باید همه فلاسفه مسلمان میشدند.
اگر عقل کارساز بود،باید هرکسی عقل داشت مسلمان میشد!!
بالاتر..اگر دست و پا کارساز بود،چشم و گوش فایده ای داشت،باید هر دارای چشم و گوش و دست و پایی مسلمان میشد!! دوست عزیز یک دور منطق بخوان.باور بفرما فقهای مخالف فلسفه هم توصیه میکنند..
امام رضا(ع) هرکه نام صوفیه را بشنود و ازآنان برائت نجوید کافر است و دشمنی با صوفیان همانند حرب علیه کفار در رکاب رسول الله(ص) است.
بنده خدا،پنداشته این بزرگان و امام و... این حدیث را نخوانده اند...!!!
آخر عزیز برادر،آیت الله جوادی که خودش مرجع تقلید است،یعنی اینقدر بی تقواست که این حدیث را خواند و به دنبال فلسفه رفت؟
قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین
دین به دست متشرّعین بی برهان افتاد،همه از اسلام و دین برگشتند،بعضی آقایون هم که خودشان تشکیک کردند و کافر شدند.خوشبختانه امروز هم خروجی اسلام،به مراتب،چندین برابر ورودی آن است.
قابل توجه منتقدین فلسفه و عرفان درباره ی نظر آیت الله سیستانی در باره ی فلسفه و عرفان
منبع:خبرگذاری فارس
فارس منتشر میکند
جزئیات دیدار استاد عرفان حوزه علمیه قم با آیتالله سیستانی
خبرگزاری فارس: آیتالله سیستانی در دیدار استاد برجسته عرفان حوزه علمیه قم گفت: من نمیدانم چه انگیزهای در کار است و بعضیها چه هدفی را دنبال میکنند که نجف را مشوه و حوزهای خشک و مطلقاً مخالف با علوم عقلی و عرفانی جلوه دهند.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، حجتالاسلام والمسلمین حسن رمضانی از استادان برجسته عرفان حوزه علمیه قم در سفری به نجف، با حضرت آیتالله سیستانی از مراجع تقلید دیدار کرد که طی آن دیدار مسائل مهمی درباره عرفان اسلامی مطرح شد.
از این رو، گروه آیین و اندیشه خبرگزاری فارس به منظور اطلاعرسانی جزئیات این جلسه، گفتوگویی با استاد رمضانی انجام داده است که مشروح آن تقدیم خوانندگان گرامی میشود.
* برخورد آیتالله سیستانی با مدرّس «فصوص الحکم» بسیار جالب بود
حجتالاسلام رمضانی در ابتدای این گفتوگو بیان داشت: خداوند تبارک و تعالی توفیق داد به عتبات عالیات تشرف پیدا کردم و امام امیرالمومنین علی علیه السلام و اولاد طاهرین آن حضرت (امام حسین بن علی، امام کاظم، امام جواد، امام هادی، امام عسکری و ابا الفضل العباس) سلام الله علیهم و همچنین سرداب مقدس را زیارت کنیم. وی افزود: توسط حجتالاسلام والمسلمین سید صادق تبریزی که در بحثها و درسهای ما در ایران شرکت میکرد و هم اکنون مشغول تدریس علوم عقلی در نجف است، رابطه نزدیکی با بیت حضرت آیتالله سیستانی دارد؛ مقدمات دیدار با معظمله هماهنگ شد.
حجتالاسلام رمضانی گفت: دیدار بسیار به یادماندنی و مفیدی بود. آن دوست عزیز (حجت الاسلام سید صادق تبریزی)، ما را به جناب آقای سیستانی به عنوان کسی که در حوزه علمیه قم به تدریس علوم عقلی و عرفانی و کتابهای «اسفار»، «اشارات» و مخصوصاً کتاب «فصوص الحکم» اشتغال دارد، معرفی کرد.
استاد عرفان حوزه علمیه ادامه داد: این که عرض میکنم «مخصوصا کتاب فصوص الحکم» به خاطر حساسیتی است که روی این کتاب وجود دارد. متاسفانه در همین حوزه علمیه قم، کتاب «فصوص الحکم»، از منظر خیلی از افراد و حضرات، از جمله کتب ضاله و بد نام است. چون مولفش «محییالدین ابن عربی» است که وحدت وجودی و متهم به کفر و زندقه است. لذا وقتی که پیش خیلی از این آقایان، از «فصوص» نام برده میشود عکس العمل منفی از خود نشان میدهند؛ اما برخورد حضرت آیت الله سیستانی با شنیدن این که من، از کسانی هستم که در حوزه علمیه قم کتاب «فصوص» را تدریس میکنم بسیار دلنشین و جالب بود.
استاد رمضانی ادامه داد: جهت مهم قضیه که بسیارجالب توجه هست، عنوان مدرس علوم عقلی و عرفانی بودن، مخصوصاً تدریس کتاب «فصوص الحکم» است. وگرنه شخص که مطرح نیست و اصلاً تصورش هم نباید به ذهن کسی بیاید.
وی گفت: بعد از اینکه خدمت ایشان معرفی شدیم، آغاز سخن اینگونه بود که فرمودند: شما خودتان، عرفان را پیش چه کسی خواندهاید؟ عرض کردم: خدمت حضرت آیت الله علامه حسن زاده آملی (حفظه الله تعالی)
ایشان همینکه نام حضرت آیت الله حسن زاده آملی را شنیدند، با حالت خاصی فوری از من پرسیدند: حال ایشان چه طور است؟ برای من نقل کردند که حالشان خوب نیست، مریض هستند، کسالت دارند و از ما درخواست دعا کرده بودند و ما هم برای سلامتی و بهبودی ایشان دعا کردیم.
عرض کردم: بحمدالله تعالی حال عمومی ایشان خوب است. فقط آنچه که هست عوارض دوران کهنسالی است که آن را هم نمیشود کاری کرد.
* برخی میخواهند نجف را حوزهای خشک و مخالف با علوم عقلی و عرفانی معرفی کنند
حجتالاسلام رمضانی گفت: آیت الله سیستانی از فرزندان من که همراهم بودند پرسیدند شما دانشجو هستید یا طلبه؟ و یکی از آنها جواب داد: من دانشجو هستم اما نیتم این هست که بیایم حوزه و از دروس حوزوی و معارف حوزوی نیز بهره بگیرم. ایشان فرمودند: رشته دانشگاهی شما چیست که میخواهید به حوزه بیاید؟ گفت: فیزیک هستهای
آیت الله سیستانی گفت: بر حسب ظاهر، رشته دانشگاهی شما با دروس حوزوی همخوانی ندارد. مثلا اگر کسی حقوق بخواند، علوم انسانی و ادبیات فارسی و رشتههای این چنینی بخواند، با علوم حوزوی تقارن و تناسب دارند اما رشته فیزیک هستهای به حسب ظاهر تناسبی ندارد.
استاد رمضانی ادامه داد: من خواستم جوابی بدهم که بحمدالله خود ایشان شروع کرده و گفتند: البته حوزههای قدیم بر خلاف حوزوههای فعلی همه گونه علوم را در خود جای داده بود. از طبیعیات گرفته تا ریاضیات، الهیات، فلکیات، نجوم، عرفان و دیگر شعب علوم. همه اینها در حوزههای ما بود و الان هم جسته و گریخته هست. علامه طباطبایی یک شخصیت فیلسوف و عارف در این جا تربیت شد، در نجف رشد نمود. مرحوم سید علی آقای قاضی، اینجا بود و آنگاه گفتند: من نمیدانم چه انگیزهای در کار است و بعضیها چه هدفی را دنبال میکنند که نجف را مشوه و حوزهای خشک و مطلقا مخالف با اینگونه علوم جلوه دهند. نه خیر، همه اینها در نجف بود. نجف را تک بعدی جلوه دادن و آن را تک محوری معرفی کردن، کار درستی نیست.
رمضانی در ادامه افزود: با این سخنان، شوق و شعف زایدالوصفی به من دست داد و عرض کردم: برای من بسیار دلنشین و شیرین و جالب هست که از زبان شما این سخنان را میشنوم و خدا را شکر میکنم که مرجعیت اعلی دینی در نجف در اختیار شخصیتی چون شما قرار گرفته که با دید باز به قضایا نگاه میکنید و تعصبی که در برخی افراد دیده میشود بحمدالله تعالی در شما نیست. ایشان فرمودند: البته شخص که مطرح نیست.
عرض کردم: بله نیست و نباید باشد، جای توقعش هم نیست، من فقط میخواهم این را عرض کنم: تصدی مرجعیت توسط کسی که با دید باز به قضایا نگاه میکند یک امر مبارک و یک نقطه عطف در تاریخ حوزها است و آثار و برکات بسیار فراوانی برآن مترتب میشود و نیز ازبروز بسیاری از شبهات و مشکلات، جلوگیری میکند و یا اگر مشکلی و شبههای به وجود آمده باشد همه را میشوید و میزداید؛ اما بر عکس، اگر تصدی مرجعیت توسط کسی صورت بگیرد که اطلاعات و جامعیت لازم را نداشته باشد و با بدبینی و بدگمانی به اینگونه امور نگاه کند، تا تاریخ، تاریخ است و آن شخصیت به عنوان یک شخصیت تأثیر گذار در حوزهها مطرح است؛ عوارض و مشکلاتی را به وجود میآورد که به آسانی نمی توان آنها رابرطرف کرد. لذا باید خدا را شکر کنیم که در نجف، شما در راس مرجعیت قرار دارید. ایشان فرمودند: ما از نام و اسم به اسم مصدر اکتفا کرده ایم نه مصدر!
وی در توضیح عبارت آیت الله سیستانی گفت: در اینجا لازم است من جمله ایشان را قدری توضیح بدهم تا نکتهای که ایشان در این جمله فرمودند برای خوانندگان روشن شود. در مصدر، کار همراه با فاعل و گاهی مفعول مطرح است. مثلاً وقتی میگوییم: پاک کردن، تمیز کردن، خوردن، در این مثالها، فاعلی باید مطرح شود تا آنها را رقم بزند؛ اما اسم مصدر چون حاصل کار است به این کار ندارد که چه کسی کار را انجام داده است، مثلا وقتی میگوییم: پاکی و تمیزی، به حاصل کار توجه داریم، حالا فاعل کار چه کسی است مورد توجه نیست. از این رو، چون من گفتم بحمدالله تعالی شخصیتی چون شما متصدی مرجعیت اعلی دینی در نجف است، محتمل بود که شاید من خواسته باشم نامی، اسمی و رسمی از ایشان مطرح کرده باشم، لذا آن جمله را فرمودند و مرادشان این بود که ما به حاصل کار و برکات و خیراتی که در نهایت بر آن مترتب میشود توجه داریم خواه به نام ما تمام شود یا به نام دیگری، ما به اینها نظر و توجهی نداریم.
* اطلاعاتم نسبت به عرفان و تصوف؛ خوب، جامع و کامل است
حجتالاسلام رمضانی گفت: بعد ایشان این جمله را اضافه کردند: من بحمدالله تعالی اطلاعاتم نسبت به عرفان و تصوف خوب، جامع و کامل است، و از نظر جناب سید حیدر آملی در مقدمه جامع الاسرار یا در مقدمه شرحش بر فصوص که به پیوند بین تشیع و تصوف قایل است کاملا مطلع هستم.
استاد عرفان حوزه علمیه افزود: البته صرف اطلاع نبود، چون ایشان وقتی فرمودند مطلع هستم، گرچه صریحاً نگفتند مطلب سید حیدر را قبول دارم یا ندارم، اما طوری آن سخن را گفتند که کاملاً استنباط میشد ایشان به این باور رسیدهاند که بین تشیع و تصوف حقیقی ـ نه تصوف منحرف از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ـ پیوند برقرار است.
وی در توضیح این مطلب، گفت: در میان فرقههایی که وجود دارند تنها دو فرقه هست که به ضرورت وجود انسانی الهی و ملکوتی با اوصافی فوقالعاده که برتر از دیگران است و کسی به گرد او نمیرسد معتقدند. یکی جامعه تشیع است که امامت را دارد و ازاین رو به طایفه امامیه مشهور است و دیگری متصوفه است که به انسان کامل اعتقاد دارند و از او با عنوان «قطب الاقطاب» یاد میکنند که مظهر اتم اسماء و صفات الهی و در رأس همه و دارای تصرفات ملکی وملکوتی و ولایت تشریعی وتکوینی است، این امر از نزدیکی این دو طایفه با هم و جدا نبودن از هم حکایت دارد. امامت شیعه کاملا با انسان کامل تصوف تطابق دارد و حضرت استاد علامه حسن زاده آملی میفرمودند: ما وقتی عرفان نظری میخواندیم و به نظریه انسان کامل - که توسط محیی الدین ابن عربی و شاگردانش مطرح شده - رسیدیم شوق و شعف فوق العادهای بر من حاکم شد و با خود گفتم: بحمدالله تعالی آنچه را که ما در مکتب تشیع به آن اعتقاد داریم، در این مشرب عرفانی به عنوان یک اصل و یک قاعده ثابت و مسلم مطرح است.
شاگرد علامه حسنزاده آملی افزود: البته شما توقع نداشته باشید که عرفان نظری به عنوان یک علم، شخص و اسم را معرفی کند. بلکه عرفان اصل، نظریه را مطرح میکند و بعد شخص و مصداق را باید از طریق مشاهدات و تجربیات، نقلیات و روایات پیدا کرد وآن قاعده و اصل را بر او تطبیق داد. لذا ما اصل نظریه انسان کامل را در عرفان نظری به عنوان یک اصل ضروری و مطابق با موازین علمی مطرح میکنیم و سپس به ضمیمه روایاتی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به ما رسیده است انسان کامل، ولیّ، فانی فی الله و باقی بالله را معرفی میکنیم.
* عرفان اصیل با شریعت همراه است
وی گفت: در ادامه حضرت آیتالله سیستانی «دام ظله» فرمودند: عرفان، تیغ دو لبه است، یعنی: اگر این علم در مسیر اصلی خود قرار بگیرد آثار و برکات فوق العادهای را به ارمغان میآورد ولی اگر خدای نکرده از مسیر اصلی منحرف شود و در اختیار افرادی قرار بگیرد که آن را وسیلهای برای دست اندازی به مناصب دنیوی قراردهند، موجب خسارتهای فراوان و جبران ناپذیری خواهد شد.
سپس گفتند: شما که در قم متصدی تدریس عرفان هستید، به شاگردانتان ـ به خودتان نمیگویم ـ توصیه کنید عرفان را با اهتمام به شریعت دنبال کنند و این دو را با هم داشته باشند.
حجتالاسلام رمضانی در توضیح عبارت آیت الله سیستانی گفت: البته فرمایش ایشان حتما با توجه به عملکرد سوء بعضی از مدعیان عرفان بود و گرنه روشن است که عرفان اصیل، با شریعت کاملا گره خورده است. اصلاً عرفان اصیل اسلامی غیر از شریعت چیزی نیست. ولی چون برای برخی ازافراد شبهههایی به وجود آمده، لازم بود چنین توصیهای را هم بفرمایند.
استاد عرفان حوزه علمیه گفت: سپس حضرت آیت الله سیستانی بر شخصیت حضرت امام خمینی (ره) تأکید کردند و فرمودند: خاطراتی که از آیت الله خمینی نقل میشود - از جمله خاطراتی که اخیرا از عروس ایشان چاپ شده - حکایت از این دارد که تقید ایشان به شرع مقدس، بسیار پر رنگ و شاخص بوده است، حتی نسبت به اعمال مستحبی و چیزهایی که در سنت اسلامی مکروه یا مستحب است خیلی حساس بودهاند.
وی گفت: بعد این خاطره مطرح شد – البته نه از زبان آیت الله سیستانی - : حضرت امام، در جایی کنار دستشویی مشغول وضو گرفتن بودند، و بدن خود را به طور خاصی کج کرده بودند و به زحمت وضو میگرفتند. این امربرای ما که از دور نگاه میکردیم و میدیدیم ایشان با اینکه میتوانند راست بایستند و وضو بگیرند خود را به طرفی کج کرده وبا زحمت دارند وضو میگیرند، غیر قابل توجیه بود و نمیدانستیم ایشان چرا این کار را میکنند. لذا به امام گفتیم: آقا چرا خودتان را اینطورکج میکنید؟ جا که هست چرا صاف نمیایستید واین قدر خودتان را زحمت میدهید؟ ایشان فرمودند: رو به قبله وضو گرفتن مستحب است و دستشویی اینجا طوری است که من وقتی میخواهم وضو بگیرم از قبله منحرف میشوم لذا برای اینکه به استحباب عمل بکنم و رو به قبله وضو بگیرم خودم را کج میکنم.
استاد عرفان حوزه علمیه ادامه داد: حضرت آیت الله سیستانی بر این مسئله خیلی تکیه و تاکید داشتند که عرفان باید اینطور باشد. مثل حضرت امام که عرفانش با شریعتش و شریعتش با عرفانش عجین شده بود. بعد آیت الله سیستانی فرمودند: بعضیها عرفان را برای رسیدن به مناصب و مطرح شدن در معرکهها و محافل و در یک کلام برای دکان داری، دنبال میکنند و من به شما عرض می کنم: دنیا طلبی، اگر با عنوان دنیا طلبی باشد در همان اندازه که معلوم است محکوم است. شخص از طریق دنیا وارد میشود و همان طور که هست، خود را معرفی میکند و ارزیابی ما هم نسبت به قضیه در همان حد و همان قواره است. اما دنیا طلبی در قالب عرفان، در قالب دین و با تکیه بر مقدسات، محکومیتش صد چندان و مضاعف خواهد بود.
این استاد حوزه و دانشگاه گفت: آیتالله سیستانی ادامه داد: بدترین نوع دنیا طلبی، آن است که با حربه دین و عرفان صورت بگیرد. و باید عارف حقیقی از این آفت مبرا باشد، امثال آقای (امام) خمینی، آقای قاضی و ... اینطور بودند، دکان دار نبودند، واقعا اهل عرفان و معرفت و شریعت بودند.
* مخالفت با عرفان همیشه بوده و هست، در برابر مخالفتها برخورد احسانگونه داشته باشید
سپس آیت الله سیستانی گفت: مخالفت با عرفان همیشه بوده و هست و خواهد بود، ولی شماها باید در برابر این مخالفتها و این تکفیرها، برخورد احسان گونه داشته باشید. تحمل کنید و احسانتان را بیشتر کرده و با مخالفان مدارا کنید که این مداراها و تحمل ها، اهانتها و تکفیرها را تحت الشعاع قرار داده و خیلی از مشکلات و سوء تفاهمها را از بین میبرد. خدا نکند کسی بخواهد مقابله به مثل بکند و بخواهد در این زمینه یک عمل احساسی دور از تعقل انجام دهد که در اینصورت مشکل بر طرف نمیشود که هیچ، مشکلات را بیشتر میکند. لذا خوب است شماها تحمل کنید و با احسان جواب اهانتهای مخالفین را بدهید.
استاد برجسته عرفان حوزه علمیه قم گفت: نکتهای که ایشان فرمودند خیلی جالب بود، اما خواستم درباره آن عرضی داشته باشم که مراعات کرده و چیزی نگفتم، اما اکنون خوب است اینجا مطرح کنم: معمولاً تکفیرها، اهانتها و مخالفتها از طرف مخالفان فلسفه و عرفان، صورت میگیرد و عرفا و حکمای جا افتاده ما، همه اهل تحمل بودهاند و به طرف مقابل، کمال تکریم و احترام را اعمال میکردند. چقدر از همین افراد اهل عرفان و معرفت را می شناسیم که به مخالفانشان -علی رغم همه لعن و تکفیرها- اقتدا میکردند. فلاسفه و عرفای بزرگ ما، مخالفانشان را به پاکی و تقدس قبول داشتند و میدانستند آنها روی احساس دین دوستی و ارزش مداری و عشق به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام حرکتهایی را انجام میدهند، گرچه شاید متوجه نبوده باشند. لذا تا به حال این طور نبوده که خدای نکرده مقابله به مثل کنند، تنها چیزی که گاهی اوقات از طرف اهل فلسفه و عرفان، صادر شده، قضیه «تجهیل» بوده است. یعنی میگفتند شما نمیدانید، در جریان نیستید و چون نمیدانید و در جریان نیستید این مخالفتها را انجام میدهید. و گاهی هم میگویند شماها چون نمیدانید وارد نشوید، ندانسته رد نکنید و از این گونه حرفها. اما از ناحیه مخالفان عرفان، تکفیر و تفسیق و گاهی هم لعن و نفرین است. و معلوم است که بین «تکفیر» و «تجهیل»، خیلی فاصله و فرق است. «تجهیل» فوقش این است که میگوییم طرف نمیداند، در جریان نیست و ندانستن هم که جرم نیست، تنها چیزی که هست این است که اگر احتمال قصور و عدم اطلاع در شخص باشد باید از شدت هجمهها و حملههای خودش بکاهد و محتاطانه برخورد کند. مثل خیلی از بزرگان ما که اهل احتیاط بوده و هستند و درعین عدم اطلاع لازم از مبانی اهل عرفان، علی رغم شبهههای موجود، احتیاط کرده و از اظهار نظرهای عجولانه وغیرمعقول اجتناب داشته و دارند.
حجت الاسلام حسن رمضانی در ادامه گفت: چقدر خوب است اینجا از حضرت آیت الله شبیری زنجانی «دام ظله» نام ببرم. کسی از ایشان پرسیده بود: نظر شما نسبت به وحدت وجود چیست؟ آیا همانطوری است که برخی از آقایان میگویند مستلزم شرک و کفر و حلول و اتحاد است؟ ایشان کاملاً صاف فرموده بود: بعید میدانم آقایانی که قائل به وحدت وجود هستند این جور دیدی داشته باشند و بگویند که خداوند در اشیاء حلول کرده، یا با اشیاء یکی شده است، این طوری نیست؛ چون در بین آنها افرادی هستند که من آنها را به عظمت میشناسم و این اتهامها به آنها نمیچسبد؛ لذا ما که در این زمینه تخصص لازم را نداریم نباید «نفیا یا اثباتا» وارد بشویم.
استاد رمضانی افزود: این بسیار زیبا است که از یک مرجع تقلید و فقیه برجسته این انصاف را میبینیم و میشنویم و توقع ما از دیگران نیز همین است که اگر خودشان در جریان نیستند، حداقل این احتمال را بدهند که شاید مراد آقایان چیز دیگری باشد که بر آنها مخفی مانده است، نه اینکه با همان برداشت های سطحی و مبتذل از وحدت وجود، با اهل معرفت مخالفت کنند و به کفر و شرک قائلین به وحدت وجود فتوا بدهند.
پژوهشگر برجسته عرفان اسلامی گفت: نمونه دیگر جناب آقای شیخ عباس قمی (ره) است که در کتاب فوائد رضویه وقتی اقاویل موافقان و مخالفان فیض کاشانی را نقل میکند، میفرماید: واما نظر من، من کوچکتر از آنم که در حریم این بزرگان وارد شوم و نفیاً یا اثباتاً درباره آنها چیزی بگویم.
وی گفت: این برخورد چقدر زیبا و دلنشین است، کسی که حد خودش را میشناسد و در حد خودش حرف میزند بسیار قابل تکریم و احترام است. اما متأسفانه میبینیم برخی از افراد با تعصب خاص و گرایش منفی نسبت به قضیه، نه احترام بزرگان را نگه میدارند و نه افرادی را که در این زمینه تخصص دارند به تخصص میپذیرند و قبول دارند و همان برداشتهای سطحی و ظاهری خودشان را ملاک قضاوت قرارداده و برای خود و دیگران مایه دردسر و اسباب زحمت میشوند.
حجتالاسلام والمسلمین رمضانی در پایان گفت: دوست ما آقای سید صادق تبریزی خطاب به آیتالله سیستانی گفت: من برای شما چند کتاب آوردم از جمله خاطرات عروس امام و خاطرات آقای رفسنجانی و چند کتاب دیگر و فکر میکردم قبل از همه دستتان به طرف خاطرات آقای رفسنجانی دراز خواهد شد و آن را مرور میکنید؟ حضرت آیتالله سیستانی گفت: نه، خاطرات آقای رفسنجانی را قبلاً دیده بودم، خاطرات عروس امام برای من تازگی داشت و لذا سراغ آن خاطرات رفتم. سپس خداحافظی دلنشین و زیبایی صورت گرفت و از خدمتشان مرخص شدیم.