معرفت نفس (چند مقاله در مورد نفس)
تبهای اولیه
[="times new roman"]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
خداى تبارك و تعالى مىفرمايد :
« سُبْحَانَ الَّذِى خَلَقَ الاْءَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الاْءَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ »1.منزّه [ از هر عيب و نقصى ]است آنكه همه زوجها را آفريد از آنچه زمين مىروياند و از وجود خودشان و از آنچه نمىدانند .
درباره دو موضوع در وجود انسان از زمان بعثت نخستين پيامبر تاكنون بحث شده است : درباره عقل و نَفْس. بحث درباره عقل نسبت به نَفْس بسيار كمتر بوده، اما آن چه درباره نَفْس گفته شده، بسيار زياد است، چراكه اساس و منشأ بسيارى از خوشبختىها و بدبختىهاى انسان، نَفْس معرفى شده است.
نَفْس تابلوى بسيار مهمى در وجود انسان است. اولاً، كارگردان حركات، اعمال و اخلاق انسان است و فعاليت او در وجود انسان از همه گستردهتر است ؛ همچنين تابلويى است كه خداوند متعال به مصلحت حيات انسان، تمام غرايز، اميال، شهوات و خواستهها را بر اين تابلو نقاشى كردهاند و اگر اين تابلو با اين نقشهاى گوناگون نبود، زندگى براى انسان معنا و مفهومى پيدا نمىكرد و انسان جنسا ملائكه مىشد، اما به دليل اين صفحه پر نقش و نگار الهى، انسان موجوديّت ديگرى غير از موجوديّت ملك و حيوان پيدا كرده است، اگر نَفْس در مسير الهى قرار گيرد، در وجود انسان و زندگى او ميدان فعاليتهاى مثبت و حركت عالى انسانى و الهى براى همه اعضا و جوارح او باز خواهد بود. عقل ما، عواطف ما، مشاعر ما، احساسات ما، اعضا و جوارح ما در صورتى براى خدا كار خواهند كرد و مثبت كار خواهند كرد و فعاليتهاى آنها فعاليت بامنفعت خواهد بود كه نَفْس در مسير الهى باشد.
به تعبير ديگر فعاليّتهاى نَفْس بايد در حدود و محدوده خودش باشد، به تعبير قرآن مجيد، از مرزهايى كه خدا برايش قرار داده، طغيان نكند و خارج نشود كه اگر خارج شود و مسيرش غير مسير الهى گردد، همه اعضا و جوارح را به اسارت مىكشد و فعاليتهاى عقلانى، روحانى و معنوى انسان را تعطيل مىكند.
[/]
[="darkred"]
_________________
1 . يس (36) : 36.
2 . يس (36) : 36.
3 . فجر (89) : 27 ـ 28.
4 . الكافى، : 2/164، حديث 5 ؛ بحار الأنوار : 74/339، حديث 120 ، باب 20.
5 . كهف (18) : 110.
6 . كهف (18) : 110.
7 . روم (30) : 8 .
8 . كهف (18) : 110.
[/]
[="times new roman"]مسير حركت نفس
قرآن مجيد مىفرمايد : آن گاه از وجود انسانْ موجودى ساخته مىشود كه شرّش از چهارپايان و همه حيوانات روى زمين بيشتر و خطرش گستردهتر خواهد شد. براى اين كه نَفْس در مسير الهى قرار گيرد، انبياى خدا، امامان و كتب آسمانى، به ويژه قرآن مجيد سيرى را براى نفس بيان مىكند كه از مهمترين وظايف عالى و تكاليف بسيار واجب انسان است كه اين تابلو را با تمام نقشهايى كه به روى آن نقاشى شده، در اين مسير تعيين شده حركت دهد. مبدأ و منشأ اين سير براى مسافر كه به طور طبيعى خيلى ارزنده است، فكر و انديشه است، فكر و انديشهاى كه از زمان نخستين پيامبر، چه پيامبران و چه كتب آسمانى بر آن پافشارى فراوانى داشتهاند. فكر در وجود انسان همانند نور است. انسان اگر از اين نور استفاده كند و آن را به كار گيرد، با آن مىتواند عاقبت هر كارى را ببيند ؛ البته به تنهايى هم نمىتوان در اين دنيا به هر كارى فكر كرد، براى اين كه چراغ انديشه نمىتواند همه ابعادى را كه انسان بايد ببيند به انسان بنماياند.
خداوند متعال هم از باب لطف، عنايت و محبّت به كمك چراغ انديشه آمده و كمكى كه براى چراغ فكر قرار داده شده، همين تعليمات وحى است. تعليمات وحى، محصول عقل است، اما عقل كلى و مطلق عالَم. عقل ما عقل جزئى است، اگر اين عقل جزئى به عقل مطلق عالَم وصل شود، به راحتى عاقبت هر كارى را مىتواند ببيند كه آيا شرّ است يا خير، به نفع انسان است يا به ضرر او.
تنها راه اتصال اين عقل جزئى به عقل كلى عالَم هم خط و مسير وحى و تعليمات آسمانى است كه فعلاً در قرآن مجيد و در روايات و اخبارى كه در ارتباط مستقيم با قرآن مجيد است منعكس است ؛ يعنى كتاب خدا به صراحت آن روايات و اخبار را از نظر سلامت و صحّت امضا مىكند.
[/]
معنی کلمه نفس
با دقت در موارد کاربرد کلمه «نفس» سه معنا برای آن ثابت می شود:
الف) به معنای همان چیزی که به آن اضافه می شود: «نَفسُ الاِنسانِ» یعنی خود انسان و «نفس الشیء» یعنی خودِ شیء. بنابراین معنا، اگر این کلمه به چیزی اضافه نشود، هیچ معنایی ندارد. پس منظور از کلمه «نفس» تأکید لفظی یا معنوی بر مضاف الیه آن است. درباره خدای متعال نیز به همین معنا به کار رفته است: «کَتَبَ عَلی نَفسِهِ الرَّحمَه»؛ از آن خداست رحمت (و بخشش) را بر خود، حتم کرده است. (انعام/12).
ب) به معنای شخص انسان ـ انسان به منزله موجودی که مرکب از روح و بدن است: «خَلَقَکُم مِن نَفسٍ واحِدَه»؛ خدا آن کسی است که شما را از یک نفس، یعنی یک شخص انسانی، آفرید (زمر/ 6).
ج) به معنای روح انسانی؛ چون آنچه مایه تشخص شخصی انسانی است علم و حیات و قدرت است که آن هم قائم به روح آدمی است.
نفس انسان دارای مراتب زیر است: نفس اماره، نفس لوامه، نفس مطمئنه. فلاسفه، این مورد را می گویند " وحدت در کثرت، کثرت در وحدت ". اینجور نیست که انسان چند " خود " جدا داشته باشد، یک کار را نفس اماره می کند، یک کار دیگر را نفس لوامه و یک کار دیگر را نفس مطمئنه. نه، نفس انسان گاهی در یک حد پایین است، در آن حد پایین که کار می کند، آنجا که تحت فرمان عقل نیست، اسمش می شود نفس اماره. همین نفس در یک درجه بالاتر چشمهایش را باز می کند و هشیارتر می گردد، می شود " نفس لوامه " که خودش خودش را ملامت می کند. اگر دو تا بود که دیگر ملامت معنی نداشت. خودش کار بدی کرده، بعد خودش خودش را محاکمه می کند، در آن واحد خودش می شود قاضی، خودش می شود مدعی، خودش می شود مدعا علیه، و علیه خودش حکم صادر می کند. محاسبة النفس معنایش همین است. «لا اقسم بیوم القیامه* و لا اقسم بالنفس اللوامه»؛ نه قسم به روز قیامت و نه قسم به نفس پر حسرت و ملامت. (قیامت/ 1و2).
این را در ردیف قیامت هم ذکر کرده که همان طور که در قیامت خداست که به حسابها رسیدگی می کند، خداوند به انسان یک درجه ای از روح و روان داده که از خود انسان در دنیا حساب می کشد. این است که انسان یک شخص واحد و یک شی ء واحد است که این پله ها را طی می کند. نفس اماره همان نفس لوامه است و نفس لوامه همان نفس مطمئنه است اما اینها در درجات مختلف هستند، درجاتش هم مربوط به این است که در چه درجه ای از توجه و آگاهی و تذکر و صفا و نبودن حجابها و داشتن ایمان و یقین بیشتر و امثال اینها باشند، و الا همان یکی است.
از قرآن کریم به خوبى استفاده مى شود که روح و نفس انسانى داراى سه مرحله است:
1 - نفس اماره
یعنى روح سرکش که پیوسته انسان را به زشتیها و بدیها دعوت مى کند، و شهوات و فجور را در برابر او زینت مى بخشد، این همان چیزى است که خداوند در سوره یوسف از زبان او مطرح کرده است و می فرماید: «و ما ابرىء نفسى ان النفس لامارة بالسوء»؛ من هرگز نفس خود را تبرئه نمى کنم، چرا که نفس سرکش همواره به بدیها فرمان مى دهد (سوره یوسف آیه 53).
2 - نفس لوامه
که در آیات سوره قیامت به آن اشاره شده، روحى است بیدار و نسبتا آگاه، هر چند هنوز در برابر گناه مصونیت نیافته گاه لغزش پیدا مى کند. و در دامان گناه مى افتد اما کمى بعد بیدار مى شود توبه مى کند و به مسیر سعادت باز مى گردد، انحراف در باره او کاملا ممکن است، ولى موقتى است نه دائم، گناه از او سر مى زند، اما چیزى نمى گذرد که جاى خود را به ملامت و سرزنش و توبه مى دهد. این همان چیزى است که از آن به عنوان وجدان اخلاقى یاد مى کنند، در بعضى از انسانها بسیار قوى و نیرومند است و بعضى بسیار ضعیف و ناتوان ولى به هر حال در هر انسانى وجود دارد دیگر اینکه با کثرت گناه آن را به کلى از کار بیندازد. خداوند می فرماید: «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَمَه* وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَه»؛ سوگند به روز قیامت و سوگند به نفس لوامه، وجدان بیدار و ملامت گر، (که رستاخیز حق است) (سوره قیامت/ آیه 1و2).
3 - نفس مطمئنه
یعنى روح تکامل یافته اى که به مرحله اطمینان رسیده، نفس سرکش را رام کرده، و به مقام تقواى کامل و احساس مسؤولیت رسیده که دیگر به آسانى لغزش براى او امکان پذیر نیست. این همان است که در سوره الفجر آیه 27 و 28 مى فرماید: «یا ایتها النفس المطمئنه* ارجعى الى ربک راضیه مرضیه»؛ اى نفس مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو .
به هر حال این نفس لوامه رستاخیز کوچکى است در درون جان هر انسان که بعد از انجام یک کار نیک یا بد، بلا فاصله محکمه آن در درون جان تشکیل مى گردد و به حساب و کتاب او مى رسد. به همین جهت گاه در برابر یک کار نیک و مهم چنان احساس آرامش درونى مى کند، و روح او لبریز از شادى و نشاط مى شود، که لذت و شکوه و زیبائى آن با هیچ بیان و قلمى قابل توصیف نیست. و به عکس، گاهى به دنبال یک خلاف و جنایت بزرگ چنان گرفتار کابوس وحشتناک، و طوفانى از غم و اندوه مى گردد، و از درون مى سوزد، که از زندگى به کلى سیر مى شود، و حتى گاه براى رهائى از چنگال این ناراحتى خود را آگاهانه به مقامات قضائى معرفى و به چوبه دار تسلیم مى کند.
البته قرآن از دو نفس دیگر نیز نام می برد:
- نفس مُلهَمِه: نفسی که خداوند شر و خیرش را به او الهام کرده: «وَ نَفسٍ وَ ماسَوّیها* فَاَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقویها، شمس/ آیات 7 و 8»
- نفس مُسَوَّلِه: نفسی که به وسوسه نیروهای شیطانی دچار می شود: «بَل سَوَّلَت لَکُم اَنفُسُکُم اَمراً، یوسف/ 83»؛ هوسهای نفسانی شما این کار را برای شما آراسته.
[="Times New Roman"]قرآن مجيد به تفكر امر مىكند. در سوره روم مىفرمايد :
« أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِى أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمّىً وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ »2 ؛
آيا در [ خلوت ] درون خود نينديشيدهاند ؟ [ كه ] خدا آسمانها و زمين x و آنچه را ميان آنهاست ، جز به حقّ و راستى و براى مدتى معين نيافريده است ؛ و همانا بسيارى از مردم به ديدار [ قيامت و محاسبه اعمال به وسيله ]پروردگارشان كافرند .
آيا مردم در خويشتن و در نفسشان فكر نكردند و فكر و انديشه نمىكنند، آيا در اين آسمانها و زمينى كه خداوند متعال آفريده، فكر نمىكنند؟ آيا آن چه بين آسمانها و زمين آفريده شده و فقط براساس حقّ آفريده شده، فكر نمىكنند؟ فكر نمىكنند كه هر چه در اين عالَم هست، رنگ خدايى دارد، حق است، يك واقعيت ثابت است، واقعيّتى كه درى از بازىگرى به روى او باز نيست. فكر نمىكنند كه جزء جزء اين عالَم، قدم به قدم اين عالَم، عنصر به عنصر اين عالَم، آن به آن و لحظه به لحظه اين عالَم حق است و رنگ خدايى دارد و براى هدف و واقعيتى آفريده شده است؟ « إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ » اگر مردم فكر و انديشه را تعطيل كنند، اگر با ديد پر نور عقل و به ويژه عقل متصل به عقل كلى عالَم نگاه نكنند، ميان خودشان و لقاى پروردگار پرده انداخته و ايجاد حجاب كردهاند. كسانى كه نمىانديشند، ديگر منتظر رسيدن به لقاى او و رسيدن به دوستى و محبت و عشق و رفاقت او نباشند، آنها در غربت بسيار خطرناكى قرار گرفتهاند.
قرآن مجيد در اين باره مىفرمايد: غربت روز قيامت از غربت امروزشان خطرناكتر است، چون در اين جا باز به خيال خودشان دلشان را به پول، خانه، به زن و بچّهاى خوش كردهاند، اما در روز قيامت به هيچ عنوان اين گونه مردم، نه شفيعى، نه يارى، نه ياورى، نه دادرسى، نه فريادرسى و نه كمككارى نخواهند داشت، البته آن جا هم ممكن است به هنگام عذاب با خود فكر كنند كه با عجز و ناله در پيشگاه مقدّس حق او به داد ما خواهد رسيد، ولى پروردگار در قرآن فرموده است كه اگر هم فرياد بزنند، در قيامت خودِ من هم فرياد آنها را جواب نمىدهم، حتى براى اين كه فرياد نزنند، دستور داده مىشود كه در جهنم دهان آنها براى ابد دوخته شود.
[="times new roman"]« أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِى أَنفُسِهِم... » در اين نَفْسِتان فكر نمىكنيد؟ حال اگر انسان فكر كند به چه نتيجهاى مىرسد؟ به دو نتيجه مىرسد : يكى اين كه انسان از خودش ياد كند كه اين نَفْس و اين تابلوى پر از نقشهاى بديع و عجيبى كه روى اين تابلو است، از كجا آمده است؟ خودم كه او را نساختهام، پدر و مادرم هم كه او را نساختهاند، پدرم اگر كارى هم انجام داده باشد، فقط واسطهاى بوده كه من از حالت خاكى در كارگاه وجود او به نطفه تبديل شوم و مرا به طور امانت تحويل مادر بدهد، من هم كه در رَحِم مادر، در ظلمات ثلاث بودهام، هيچ دستگاهى، حتى در دنيا قدرت ديدن مرا نداشت. مادرم نيز تنها كارى كه كرد اين بود كه زندگى طبيعىاش را ادامه داد، اما در ساختن من دخالتى نداشت. در اين ظلمات ثلاثى هم كه بودم، عوامل بيرونى عالَم دخالت خلقى نداشتند، فقط به اراده عالِم، حكيم و عادلى، مواد بيرونى غذاى مادر مىشده و مقدارى از آن غذا با تبديل شدن به ماده ديگرى كه در آن رَحِم به درد ساختمان وجود من بخورد، به من مىرسيد. با فكر كردن در نَفْس، خالق را پيدا مىكنم و اگر هم نعوذ باللّه بگويم كه خالقى نداشتهام، مجبورم بگويم كه نَفْس خود به خود به وجود آمده است كه در اين صورت، خوب بوده و ديگر به وجود آوردن نمىخواست، اما من مىدانم كه نَفْس خود بخود به وجود نيامده و براى من روشن است كه از پدر و مادرم كه نزديكترين انسانهاى عالَم به من هستند، گرفته تا عوامل بيرونى، در ساختن نَفْس من دخالتى نداشتند. اين معناى پيدا كردن خدا از درون خود است.
حالا معلوم شد كه خدا خالق است. خدا نَفْس را آفريد و سپس در اختيار من قرار داد، به چه عنوانى اين نَفْس را در اختيار من قرار داد؟ به عنوان يكى از بزرگترين نعمتهايش، فكر مىكنم چه كسى به وجودش آورد؟ او چه ماركى به پيشانى نَفْس زده است؟ نعمت، از اين كه خالق من اين نعمت را به من عنايت كرده و اين تابلويى كه اين همه نقشهاى عالى حياتى به روى آن نقش زده، خوشحال مىشوم كه آن را دارم، چون وقتى به ضدّش مىانديشم حالم بد مىشود، به اين كه اگر چشم نبود چه مىكردم؟ اگر متولد مىشدم و دو دست نداشتم؟ اگر متولد مىشدم و اميال و غرايز و خواستهها را نداشتم، بلكه يك نَفْس بىرنگى به من مىداد كه فقط باشم، اما هيچ چيز را نخواهم، چه مىكردم؟ اما الان كه اين نعمتها را خالقم به من داد، خوشحال هستم، از داشتن اين نعمتها خوشحال هستم. يك مقدار مسير را انسان طى كرده و نَفْس را مسافرت برده، اين سفر اسمش سفر الى اللّه است، مبدأش فكر است، منتهايش هم وجود مقدّس خودش است ؛ يعنى ما با مركب فكر بايد جناب نَفْس را برداريم و براساس آيه 8 سوره روم آن را به ملاقات خدا ببريم كه اگر كسى نَفْس را به ملاقات خدا نبرد و در حدّ قدرت خودش، به گونهاى تبديل نكند كه نتوان به او گفت :
« يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً »3.اى جان آرام گرفته و اطمينان يافته ! * به سوى پروردگارت در حالى كه از او خشنودى و او هم از تو خشنود است ، باز گرد .
بالاترين ظلم را در اين عالَم مرتكب شده است و آن اين كه مسافرى را كه ذاتش داد مىزند مرا به خدا برسان، انسان به فرياد و نالهاش گوش ندهد.
[/]
:Gol:[="Times New Roman"]اين كه در قرآن خداوند به محاسبه و مراقبه سفارش مىكند و مىگويد كه به فرياد فريادزن برسيد، براى چيست؟ براى اين كه اگر انسان غافل و خواب بماند يا اگر مواظب نباشد، آن طرفى كه نبايد در مقابلش به خواب رفت و غفلت كرد و نبايد از مواظبتش سرپيچى كرد، به تمام بدبختىها دچار مىشود و چون همراه انسان است، خودِ او را هم با همه بدبختىها يكى مىكند. اين طور نيست كه در قيامت خدا نَفْس گمراه را از وجود انسان دربياورد، او را در آتش بيندازد و به انسان بگويد كه تو خودت برو، چون مسئوليت او با ماست، خير، بلكه تمام تكاليف مربوط به نَفْس متوجه ماست، ما نبايد نَفْس را در حالت امّاره بگذاريم، ما بايد او را از منزل امّاره دربياوريم و داخل منزل لوّامه كنيم، از حالت لوّامه به حالت مُلْهَمه، از حالت ملهمه به حالت عاقله، از عاقله به حالت مطمئنّه، از مطمئنّه به حالت راضيّه و از راضيّه به حالت مرضيّه ببريم، به مرضيّه بودن كه رسيد، زمان لقاء اللّه است. در آن جا حجاب برطرف مىشود، آن جا جايى است كه غير بنده و غير معشوق هيچ كس نمىماند، ديگر سايه هيچ چيزى در زندگى نمىافتد كه انسان را دنبال خودش بكشد، آن جا تنها ظلّ و سايه، ظلّ و سايه اللّه است، در آن منزل، جاذبه فقط جاذبه الهى است، در آن منزل است كه اگر همه دنيا را يك دفعه به انسان بدهند، تمام دنيا را عاشقانه يك لقمه مىكند و به عشق محبوبش در دهان هر كسى كه محبوبش بگويد مىگذارد، خودش هم نمىچشد، با اين كه گرسنه دنياست، اما نمىچشد. شخصى كه روزه گرفته، افطار چه مىخواهد؟ غذا. يك وقت هست كه من ده قرص نان در منزل دارم و مىخواهم افطار كنم، كسى مىآيد و مىگويد به من كمك كن، من دو قرص نان به او كمك مىكنم، اما گاهى يك قرص نان بيشتر ندارم كه تنها خودم را سير مىكند و بعدا هم اگر بخواهم نان تهيّه كنم قدرتم نمىرسد كه بيش از يك قرص نان تهيّه كنم. اين دو فرض با هم فرق دارند.
[="Times New Roman"]اين قدر نَفْس مهم است كه خداوند عزيز در قرآن مجيد به نفس قسم خورده است. اين نفس از نظر استعداد بسيار باعظمت است :
أتَزْعُمُ أنّكَ جِرْمٌ صَغيرٌ
وفيك انطوى العالَمُ الأكبَرُ
وأَنْتَ الكِتابُ المُبينُ الّذى
بأَحْرُفِهِ يَظْهَرُ المُضمَرُ11
:Gol:براى اين كه اين نفس از حالت استعداد به فعليّت برسد ؛ يعنى با نفسى كه شايستگى دارد مهمان ابدى مولا شود، چه كار بايد كرد؟ بايد چه كار كرد تا تمام بندهايى كه به نفس پيچيده شده و غير خدا او را مىكشند، يك مرتبه گسسته و آزاد شوند و در فضاى الهى قرار گيرند چه بايد كرد؟ 6666 آيه در قرآن است، در مجموعه كتاب شريف « كافى» كه كتابى از كتابهاى شيعه است، نزديك به شانزده هزار روايت وارد است، چهارده هزار صفحه روايت در « وسائلالشيعة» است، 45 هزار صفحه روايت در « دائرةالمعارف » علامه مجلسى است، پانزده هزار صفحه روايت تحقيقى در « مرآةالعقول » علامه مجلسى است، انسان با دقت در همه اينها پى مىبرد كه راه را فقط همين قرآن و روايات نشان مىدهند. مىگويند تمام قدرتهايى كه خدا به شما داده، فقط براى اين است كه براى كمال نفس خرج كنيد. عقل را، وجدان را، فطرت را، علمى را كه كسب مىكنيد، غذايى را كه مىخوريد، كار و ورزشى را كه انجام مىدهيد، جهادى را كه مىرويد، نمازى را كه مىخوانيد، هر چه در اختيار شماست، همه را بايد خرج كمال نفس كنيد. نفس بسيار گرسنه آفريده شده، شما تا هستيد بايد سيرش كنيد، سير شدن نفس هم به اين است كه وجود مقدّس محبوبش را به او بدهند، با محبوبش آشنا كنند و بعد هم راه دريافت و كشف معشوق و محبوبش را برايش باز بگذارند. در قرآن و روايات آمده است كه اگر اين كار را نكنند، نفس با اين همه گرسنگىاش نسبت به محبوب عالَم، به چاهى مانند جهنّم تبديل مىشود كه هر چه گناه در آن بريزند، خاطرش آسوده نمىشود، سير و سيراب نمىشود.:Gol:
___________________________
1 . حجر (15) : 92 ـ 93.
2 . غافر (40) : 19.
3 . غافر (40) : 19.
4 . حجر (15) : 92 ـ 93.
5 . غافر (40) : 19.
6 . اعراف (7) : 6 .
7 . طه (20) : 1 ـ 2.
8 . طه (20) : 12.
9 . عوالى اللئالى : 2/233، حديث 1 ؛ بحار الأنوار : 16/390.
10 . شيخ بهايى
11 . ديوان منسوب به امام على عليه السلام : 57 .
12 . مائده (5) : 105.
13 . كامل الزيارات : 92، حديث 1، باب 11 ؛ بحار الأنوار : 100/264، حديث 2.
14 . ابراهيم (14) : 27.
15 . ابراهيم (14) : 27.
16 . بقره (2) : 256.
17 . غافر (40) : 15.
18 . غافر (40) : 15.
19 . يونس (10) : 62.
[="Arial"]سلام علیکم
دوستان می توانند کتاب زیر را دانلود کنند و استفاده کنند!
[="Magenta"]دانلود کتاب نفس[/]