بررسی شبهه انحصارگرائی و استبداد جامعه ولائی
تبهای اولیه
با سلام
برخی در گفتار و نوشتارهای خود جامعه ولايي را انحصارگرا و مستبد معرفی می کنند در این مجال قصد داریم که این شبهه و دیدگاه قائلین به آن را نقد و بررسی کنیم:
ابتدا ريشههاي استبداد را بررسي مي كنيم، سپس مقايسهاي داشته باشيم با جامعه ولايي، آنگاه قضاوت را برعهده مخاطب يا مخاطبين عزيز ميگذاريم كه آيا جامعهاي كه ولي فقيه در رأس آن قرار گرفته مترادف با جامعهاي كه يك حاكم مستبد بر آن حكومت ميكند، خواهد بود يا خير.
از مهمترين عوامل انگيزش استبداد، بيتقوايي و تبعيت از هوي و هوس، فقدان مشروعيت و وابستگي قدرتهاي خارجي و ثروتاندوزي ميباشد و اساساً واژه مستبد به كسي اطلاق ميشود كه كارها را به اراده و رأي خويش و بدون مشورت با ديگران انجام دهد.[1] در مقابل ولي فقيه در آيات و روايات به كسي اطلاق ميشود كه علم و تقوي و دوري از هوي و هوس، از ويژگيهاي خاص او می باشد، ولي فقيه در انجام هر عملي بايد خواست الهي و مصلحت عموم را در نظر بگيرد و آن را بر رأي و نظر شخصي مقدم بداند.
ولي فقیه باید در چارچوب قوانين و مقررات الهي عمل كند و نميتواند همانند يك حاكم مستبد به هر كاري كه دلش خواست اقدام كند. اساساً بواسطۀ دارا بودن ویژگی های خاص و ملکات نفسانی و کمالی که برای ولی فقیه برشمردیم رفتار او برخلاف فرد مستبد، دل بخواهانه و مطلق نيست بلكه در واقع حكومت ولي فقيه حكومت قانون است در حالي كه فرد مستبد، قانوني جز رأي خود نميشناسد.
امّا براي اينكه حكومت وليفقيه، تبديل به حكومت استبدادي نشود در قانون تمهيداتي انديشيده شده است و حداقل 4 نوع كنترل براي منتفي شدن چنين فرضي در قانون اساسيِها پيشبيني شده است:
1. كنترل صفاتي رهبر: در اين بخش، قانون شرائط و صفات ممتاز و خاصي را براي ولي فقيه حاكم در نظر گرفته تا به اصطلاح، يك فرد ظالم و مستبد بر جامعه اسلامی حاكم نشود.[2]
2. كنترل قانوني رهبر: كه توسط مجلس خبرگان كه خود منتخبين مردم هستند انجام ميشود.[3] البته این کنترل در حد کنترل استطلاعی است.
3. كنترل ماليِ رهبر: توسط قوه قضائيه.[4]
4. كنترل رهبر به وسيله مشورت:[5] در قانون اساسي پيشبيني شده كه رهبر جامعه اسلامی، ناگزير از مشورت با متخصصين و كارشناسان مختلف ميباشد تا تصميمات او دقيقاً در راستاي تأمين منافع و مصالح عموم باشد در حالي كه حاكم مستبد جز به مصلحت شخصي به چيز ديگري نميانديشد و هرگز چنين كنترلها و اعمال نظرهايي بر وي وجود ندارد او آزاد است تا هر طور ميل اوست عمل كند و كسي هم حق اعتراض ندارد.
بعلاوه ولي فقيه در جامعه هيچ امتيازي بر سايرين ندارد و در برابر قانون با ديگران يكسان شمرده ميشود.[6] حكم و دستور ولي فقيه برخلاف حاكم مستبد، هرگز حالت استبدادي و ظالمانه ندارد به اين دليل كه اگر فقيه، حكم و فتوائي صادر كرد خودش هم مشمول آن حكم خواهد بود زيرا حاكم اصلي خداست نه او تا هر آنچه بخواهد انجام دهد.[7]
با مطالبي كه بيان شد به وضوح روشن ميشود كه اساساً حكومت و زمامداري در اسلام، يك تكليف و وظيفه سنگين الهي محسوب ميشود نه يك فخر و بزرگي نسبت به ديگران. لذا وليِّ فقيه و حاكم مسلمين تا زماني كه ولايت داشته باشد هرگز احساس نميكند ديگران زيرسلطه او قرار دارند چه كه در غير اين صورت ولايت او ساقط ميشود و بيان شد كه قانون اساسي هم به اهرم دروني نظارت تأكيد بسيار كرده و بر لزوم تقوايِ رهبر و دنياگريزي او تاكيد نموده است بطوري كه قبول اوصاف لازم رهبري يا كشف خلاف بعدي را موجب عزل رهبري توسط خبرگان ميداند و بر همين اساس هم كميسيون تحقيق در مجلس خبرگان شكل گرفته است. [8]
شما در خصوص این شبهه و در تکمیل بحث، چه نظری دارید؟
موفق باشید ...:roz:
پاورقی_________________________________
[1] . فرهنگ معين.
[2] . قانون اساسي، اصول 5 و 109.
[3] . همان، اصل 111.
[4] . همان، اصل 142.
[5] . همان، اصل 112.
[6] . همان، اصل 107.
[7] . آيتالله جوادي آملي، عبدالله، ولايت فقيه، مركز فرهنگي رجاء، 1367.
[7] . بنقل از سایت اندیشه قم، با کمی تغییر
پاره ای از ابهامات موجود در این زمینه ، تعارضاتی را به ذهن متبادر می کند :
الف - كنترل ماليِ رهبر ( توسط قوه قضائيه )
رئیس قوه ی قضائیه توسط رهبر انتخاب می شود . این از نظر منطقی یک دور باطل را ایجاد می کند . یعنی ما فرد a را برای کنترل فرد b گماشته ایم در حالی که a توسط b منصوب و کنترل می شود !!
ب - كنترل صفاتي رهبر ( در اين بخش، قانون شرائط و صفات ممتاز و خاصي را براي ولي فقيه حاكم در نظر گرفته تا به اصطلاح، يك فرد ظالم و مستبد بر جامعه اسلامی حاكم نشود.)
" ملاک ، حال فعلی افراد است " ( امام خمینی ره ) . این جمله نمونه ی آشکاری از ضرورت بازبینی افراد و احوال ایشان است . باز هم به حکم منطق ، وجود صفاتی در یک زمان معین در یک شخص ، الزامی برای " بقای " آن صفات در او نیست .
ج - صفات رهبر ( ولي فقيه در آيات و روايات به كسي اطلاق ميشود كه علم و تقوي و دوري از هوي و هوس، از ويژگيهاي خاص او می باشد )
کنترل و اداره ی کشور ، امری در حوزه ی علم مدیریت است . در علم مدیریت ، تعاریف ، اهداف و ویژگی ها باید " کمی " باشد نه کیفی . به بیان ساده تر ، باید بتوان آن را با مقدار مشخص کرد . پس رجوع به صفات کیفی که در حوزه ی سنجش قرار نمی گیرد ، با ارزیابی های مدیریتی در تعارض است . اصلا چه استانداردی برای تقوا می توان بیان کرد ؟ از کجا بدانیم امروز فرد a نسبت به یک سال پیش تقوایش کم شده یا زیاد ؟
برای پرهیز از گسترش زیاد بحث ، فعلا تا همین جا کافی است . منتظر نظرات دوستان دیگر هستم .
از مهمترين عوامل انگيزش استبداد، بيتقوايي و تبعيت از هوي و هوس، فقدان مشروعيت و وابستگي قدرتهاي خارجي و ثروتاندوزي ميباشد و اساساً واژه مستبد به كسي اطلاق ميشود كه كارها را به اراده و رأي خويش و بدون مشورت با ديگران انجام دهد.
درود
شاید عوامل استبداد این موارد باشد. اما دلیل اصلی ان نیست. یعنی ممکن است کسی که مستبد است این رفتارها را بکند. اما انجام این رفتارها دلیل اصلی استبداد نیست.
دلیل اصلی استبداد در نگرش فردی حاکم است.
استبداد زمانی بوجود می اید که فردی خودش را عاقل ترین افراد فرض بکند. ( یعنی به جهل مرکب بیافتد ) این فرد چون دیگران را جاهل می داند و تصور می کند هر انچه که خود فکر می کند درست است. ان را انجام می دهد. و گوش به توصیه هیچ فرد دیگری نمی کند. اما این اتفاق چون زیاد دوام ندارد و افراد عالم با استدلالها و افشاگریهای خودشان جهالت حاکم را رو می کنند. و سعی دارند به وی بقبولانند که اشتباه می کند. حاکم به سانسور و حذف عالمان می پردازد. و جامعه را در جهالت قرار می دهد. و به استبداد و خودکامگی اش ادامه می دهد. و این روند به استبداد می انجامد.
بنابراین به زبان ساده تر می توان گفت : استبداد ریشه اش در جهل مرکب حاکم است. نه بدست آوردن ثروت و هوی و هوس و بی تقوایی و ...
در مقابل ولي فقيه در آيات و روايات به كسي اطلاق ميشود كه علم و تقوي و دوري از هوي و هوس، از ويژگيهاي خاص او می باشد، ولي فقيه در انجام هر عملي بايد خواست الهي و مصلحت عموم را در نظر بگيرد و آن را بر رأي و نظر شخصي مقدم بداند.
اولا که این تعریف یک تعریف نسبی است. یعنی علم و تقوی و دوری از هوی و هوس نسبت به افراد دیگر مطرح می شود. و بطور مطلق نیست.
یعنی شما به طور صد در صد نمی توانید بگویید ولی فقیه دارای هوی و هوس نیست! عالم است! و تقوی دارد!!
ممکن است فردی که ولی فقیه می شود از یک یا دو یا چند جنبه از افراد جامعه خود بالاتر باشد ( و نه همه جوانب ) ( یعنی ممکن است کسی عالم تر از وی باشد اما از لحاظ تقوی کمتر از وی باشد )
( بطور مثال به عقیده بسیاری تقوی و دوری از هوی و هوس آیت الله بهجت تا چند سال گذشته بیش از همه عالمان دیگر دینی در ایران بود)
که بازهم در طول زمان دارای تغییر است. یعنی شما نمی توانید صد در صد تضمین بدهید فرد ولی فقیه تا آخر عمر دچار هوی و هوس نمی شود! ( مانند طلحه و زبیر ) یا عالم ترین می ماند. و ممکن است افرادی بعد از وی بیایند که در از نظر علم و تقوی از وی پیشی بگیرند.
پس وقتی ما با یک سری شرایط نسبی در یک امر برخورد می کنیم. و تضمینی صد در صدی بر ان نداریم. نمی توانیم این شرایط را مصادیقی بر عدم استبدادی بودن ولی فقیه بکنیم.
درواقع اگر ما بخواهیم تضمینی بر استبدادی نبودن داشته باشیم. نباید خود را به شرایطی نسبی و بدون ضمانت اجرایی محصور بکنیم. و باید سیستم حکومتی بگونه ای باشد که استبدادی نباشد!
وگرنه نظامی که قوانینی در جلوگیری از عدم استبدادی بودن حاکم نداشته باشد. و قوانینی جلوگیری کننده از ان نباشد. مطمئنا به سمت استبدادی خواهد رفت.
بنابراین استبدادی بودن بیش از انکه به شخص حاکم مربوط باشد به سیستم و نظام سیاسی مربوط است.
ولي فقیه باید در چارچوب قوانين و مقررات الهي عمل كند و نميتواند همانند يك حاكم مستبد به هر كاري كه دلش خواست اقدام كند. اساساً بواسطۀ دارا بودن ویژگی های خاص و ملکات نفسانی و کمالی که برای ولی فقیه برشمردیم رفتار او برخلاف فرد مستبد، دل بخواهانه و مطلق نيست بلكه در واقع حكومت ولي فقيه حكومت قانون است در حالي كه فرد مستبد، قانوني جز رأي خود نميشناسد.
ویژگیهای اخلاقی و ملکات نفسانی که شما ممکن است برای ولی فقیه برشمارید. ممکن است در یک فرد ریاکار یا منافق هم جلوه بکند. و پس از زمانیکه حکومت را بدست اورد و اختیار تام گرفت حکومت را با ریاکاری یا با زورگویی و ستم ادامه بدهد.
مثال عینی ان حکومت معاویه است. معاویه فردی بود که ریاکار بود و توانست مردم عوام را با ریاکاری و خواص را با تطمیع همراه خود سازد.و حکومتی بظاهر دینی تشکیل بدهد و استبداد خود را حاکم نماید.
بنابراین بازهم نه از مصادیق تاریخی و نه منطق شما نمی توانید تضمینی صد در صدی بر این موضوع بدهید که حکومت ولایت فقیه به استبداد کشییده نمی شود.
از سویی حکومتی که تک رای باشد و یک نفر حاکم داشته باشد . مستعد استبدادی شدن است. چراکه حاکم از حکومتش مطمئن است و می داند که هیچ اتفاقی نمی تواند او را تغییر بدهد. پس به سمت استبدادی پیش می رود.
خواه این فرد یک فرد کاملا مذهبی باشد. اصطلاح جالی در این زمینه است که می گوید : قدرت فساد می اورد!
مخصوصا اگر قدرت مطلقه باشد.
امّا براي اينكه حكومت وليفقيه، تبديل به حكومت استبدادي نشود در قانون تمهيداتي انديشيده شده است و حداقل 4 نوع كنترل براي منتفي شدن چنين فرضي در قانون اساسيِها پيشبيني شده است:
این تمهیدات بیشتر یک دستگاه فرمالیته است و عملا قدرت اجرایی ندارد. که به ترتیب اشاره می شود
1. كنترل صفاتي رهبر: در اين بخش، قانون شرائط و صفات ممتاز و خاصي را براي ولي فقيه حاكم در نظر گرفته تا به اصطلاح، يك فرد ظالم و مستبد بر جامعه اسلامی حاكم نشود.[2]
اولا چنین کنترلی همانگونه که بیان شد ضمانت اجرایی ندارد. یعنی وقتی صفاتی که بیان می شود نسبی است پس قدرت اجرایی لازم وجود ندارد.
2. كنترل قانوني رهبر: كه توسط مجلس خبرگان كه خود منتخبين مردم هستند انجام ميشود.[3] البته این کنترل در حد کنترل استطلاعی است.
صلاحیت نمایندگان مجلس خبرگان خود توسط شورای نگهبانی تعیین می شود که اختیارش دست رهبری است. و می توان گفت پس از یک دوره نمایندگانی را در خود جای خواهد دارد که فقط مطیع رهبری باشند.
جالب انکه در تایید نمایندگان شرط قبولا داشتن ولی فقیه حاضر شرط اساسی است.
یعنی اگر کسی قبل از اینکه کاندید مجلس خبرگان شده باشد. از رهبری انتقادی کرده باشد صد در صد رد صلاحیت خواهد شد!!
چنین تناقضاتی را شما چگونه می توانید حل بکنید؟
3. كنترل ماليِ رهبر: توسط قوه قضائيه.[4]
قوه قضاییه ای که رئیسش مستقیما (!) توسط خود رهبر تعیین می شود.
یعنی شما یک فرد زیر دست را ناظر بر رهبر می دانید.
4. كنترل رهبر به وسيله مشورت:[5] در قانون اساسي پيشبيني شده كه رهبر جامعه اسلامی، ناگزير از مشورت با متخصصين و كارشناسان مختلف ميباشد تا تصميمات او دقيقاً در راستاي تأمين منافع و مصالح عموم باشد در حالي كه حاكم مستبد جز به مصلحت شخصي به چيز ديگري نميانديشد و هرگز چنين كنترلها و اعمال نظرهايي بر وي وجود ندارد او آزاد است تا هر طور ميل اوست عمل كند و كسي هم حق اعتراض ندارد.
در قانون و اصلی که بیان شد چنین ناگزیری وجود ندارد. و فقط بیان شده است : در صورتیکه رهبر مواردی را به مجمع تشخیص مصلحت نظام ارجاع بدهد ( یعنی در صورت خواست رهبر ) مجمع تشخیص مصلحت نظام موظف است اینکار را بکند.
بنابراین قانون وی را ناگزیر به انجام چنین کاری نکرده است.
بعلاوه ولي فقيه در جامعه هيچ امتيازي بر سايرين ندارد و در برابر قانون با ديگران يكسان شمرده ميشود.[6] حكم و دستور ولي فقيه برخلاف حاكم مستبد، هرگز حالت استبدادي و ظالمانه ندارد به اين دليل كه اگر فقيه، حكم و فتوائي صادر كرد خودش هم مشمول آن حكم خواهد بود زيرا حاكم اصلي خداست نه او تا هر آنچه بخواهد انجام دهد.[7]
این یک سفسطه خیلی بزرگ است که ما بیان بکنیم حکومتهای مستبد حکومتهایی هستند که حاکمشان خود را از قانون مبرا می دانند و قانونی که برای دیگران وضع می کنند را خود اجرا نمی کنند.
بلکه حکومتهای مستبد حکومتهایی هستند که حاکم قوانینی را به نفع خود وضع می کند. و اگر قانونی را بخواهد وضع بکند که مردم دیگر انجام بدهند و خود انجام ندهد با تبصره و ماده خود را ازز ان مبرا می کند.
که در حکومت جمهوری اسلامی تمام این تبصره ها و ماده ها با عنوانی به نام " حکم حکومتی " خلاصه می شود. و ولی فقیه می تواند هر حکم و قانونی را دوست نداشت با حکم حکومتی جلوی تصویب ان را بگییرد. یا آن را در مرحله اجرا رد بکند.
درود
شاید عوامل استبداد این موارد باشد. اما دلیل اصلی ان نیست. یعنی ممکن است کسی که مستبد است این رفتارها را بکند. اما انجام این رفتارها دلیل اصلی استبداد نیست.
دلیل اصلی استبداد در نگرش فردی حاکم است.
استبداد زمانی بوجود می اید که فردی خودش را عاقل ترین افراد فرض بکند. ( یعنی به جهل مرکب بیافتد ) این فرد چون دیگران را جاهل می داند و تصور می کند هر انچه که خود فکر می کند درست است. ان را انجام می دهد. و گوش به توصیه هیچ فرد دیگری نمی کند. اما این اتفاق چون زیاد دوام ندارد و افراد عالم با استدلالها و افشاگریهای خودشان جهالت حاکم را رو می کنند. و سعی دارند به وی بقبولانند که اشتباه می کند. حاکم به سانسور و حذف عالمان می پردازد. و جامعه را در جهالت قرار می دهد. و به استبداد و خودکامگی اش ادامه می دهد. و این روند به استبداد می انجامد.
بنابراین به زبان ساده تر می توان گفت : استبداد ریشه اش در جهل مرکب حاکم است. نه بدست آوردن ثروت و هوی و هوس و بی تقوایی و ...
سلام
آقای فریاد
این که فردی خودش را عاقل ترین فرد بداند خود عین بی تقوایی است و این همان حجاب اکبری است که انسان های غیر متقی گرفتارش می شوند، این نوع نگاه شما گویای عدم شناخت شما از مفاهیم دینی نظیر تقوا و خودشناسی و خداشناسی است.
اولا که این تعریف یک تعریف نسبی است. یعنی علم و تقوی و دوری از هوی و هوس نسبت به افراد دیگر مطرح می شود. و بطور مطلق نیست.
یعنی شما به طور صد در صد نمی توانید بگویید ولی فقیه دارای هوی و هوس نیست! عالم است! و تقوی دارد!!
ممکن است فردی که ولی فقیه می شود از یک یا دو یا چند جنبه از افراد جامعه خود بالاتر باشد ( و نه همه جوانب ) ( یعنی ممکن است کسی عالم تر از وی باشد اما از لحاظ تقوی کمتر از وی باشد )
( بطور مثال به عقیده بسیاری تقوی و دوری از هوی و هوس آیت الله بهجت تا چند سال گذشته بیش از همه عالمان دیگر دینی در ایران بود)
در خصوص ولایت فقیه تنها عامل تقوا مطرح نیست بلکه باید واجد شرایط بسیاری باشد تا بتواند جایگاه ولایت فقیه را احراز کند. ضمن آنکه تقوا در ولایت فقیه باید به مرحله ملکه بودن رسیده باشد، مقصود تقوای متداول و معروف نیست که همه مؤمنان به آن توصیه شده اند بلکه بدلیل ملکه شدن تقوا، مرحله قریب به عصمت مورد نظر است.
که بازهم در طول زمان دارای تغییر است. یعنی شما نمی توانید صد در صد تضمین بدهید فرد ولی فقیه تا آخر عمر دچار هوی و هوس نمی شود! ( مانند طلحه و زبیر ) یا عالم ترین می ماند. و ممکن است افرادی بعد از وی بیایند که در از نظر علم و تقوی از وی پیشی بگیرند.
از جمله وظایف و رسالت های مجلس خبرگان، شناسائی و کشف ولی فقیه صالح و واجد شرایط در هر زمان است، و اگر ولی فقیه مرتکب معصیت و یا خطا شود خود بخود از صلاحیت ولی فقیه بودن منعزل می شود و تشخیص این مطلب نیز بر عهدۀ مجلس خبرگان است.
مجلس خبرگان موظف است اگر فردی را دارای شرایط کامل تر برای احراز جایگاه ولایت فقیه تشخیص داد، کشف و به مردم معرفی کند.
موفق ...:Gol:
سلام آقای فریاد این که فردی خودش را عاقل ترین فرد بداند خود عین بی تقوایی است و این همان حجاب اکبری است که انسان های غیر متقی گرفتارش می شوند، این نوع نگاه شما گویای عدم شناخت شما از مفاهیم دینی نظیر تقوا و خودشناسی و خداشناسی است.
قبول که خودخواهی و .. عواملی برای بی تقوایی هستند
اما هر بی تقوایی حتما خودخواه نیست! قضیه گرد و گردوست!!
در خصوص ولایت فقیه تنها عامل تقوا مطرح نیست بلکه باید واجد شرایط بسیاری باشد تا بتواند جایگاه ولایت فقیه را احراز کند. ضمن آنکه تقوا در ولایت فقیه باید به مرحله ملکه بودن رسیده باشد، مقصود تقوای متداول و معروف نیست که همه مؤمنان به آن توصیه شده اند بلکه بدلیل ملکه شدن تقوا، مرحله قریب به عصمت مورد نظر است.
همانگونه که بیان شد. این شرایط همگی نسبی است. یعنی ضمانت اجرایی ندارد. و در سیستم سیاسی تعاریفش نمی گنجد.
از جمله وظایف و رسالت های مجلس خبرگان، شناسائی و کشف ولی فقیه صالح و واجد شرایط در هر زمان است، و اگر ولی فقیه مرتکب معصیت و یا خطا شود خود بخود از صلاحیت ولی فقیه بودن منعزل می شود و تشخیص این مطلب نیز بر عهدۀ مجلس خبرگان است. مجلس خبرگان موظف است اگر فردی را دارای شرایط کامل تر برای احراز جایگاه ولایت فقیه تشخیص داد، کشف و به مردم معرفی کند. موفق ...
همانگونه که گفته شد. مجلس خبرگان اگرچه ظاهرا باید این وظیفه را داشته باشد. اما چون خود از فیلتر رهبر رد می شوند عملا قدرت اجرایی را در دست ندارند.
قبول که خودخواهی و .. عواملی برای بی تقوایی هستند
اما هر بی تقوایی حتما خودخواه نیست! قضیه گرد و گردوست!!
سلام:Gol:
ببینید دوست عزیز
بدون شک، بی تقوایی چیزی جز پیروی از هوی و هوس و اطاعت از خواسته های نفسانی و قرار گرفتن در برابر اوامر و نواهی خداوند نیست و این مسأله عین خودخواهی و خودپرستی است.
همانگونه که بیان شد. این شرایط همگی نسبی است. یعنی ضمانت اجرایی ندارد. و در سیستم سیاسی تعاریفش نمی گنجد.
بیان ما هم گویای این نبود که این شرایط در غیر معصوم مطلق است ما هم معتقدیم این شرایط در فقیه جامع الشرایط نسبی است اما در کدام مرتبه و درجه از نسبت، در بالاترین مرحله ی نسبت، عالی ترین درجه تقوا، یعنی مرحله والای بندگی و اطاعت، قریب به عصمت.
علم و تقوای فقیه جامع الشرایط که به مرحله ملکه بودن رسیده در این مسیر، نوعی ضمانت اجرائی مستقل محسوب می شود از یکسو کسی که مسلح و مجهز به علم و تقواست بطور ناخواسته برخوردار از آثار ذاتی علم و تقوا می شود و از طرفی هم وعده الهی مبنی بر هدایت خاص و رهنمائی ویژه و قدرت فرقان، که به اهل تقوا و اولیاءش داده نیز ضمانت معنوی و ویژه ای در این راه و صراط پر پیچ و خم است.
چنانکه در جای جای آیات نورانی اش فرموده است: "ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً" و "و من یتقل الله یجعل له مخرجا..." و "یهدی من یشاء" و "و من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا" و ...
در پرتو انوار قرآن، نورانی و موفق باشید ...:Gol:همانگونه که گفته شد. مجلس خبرگان اگرچه ظاهرا باید این وظیفه را داشته باشد. اما چون خود از فیلتر رهبر رد می شوند عملا قدرت اجرایی را در دست ندارند
سلام مجدد
شما در این مرحله می خواهید با استفاده از این گزاره شبهه آلود، به صورت تلویحی وجود یک دور را در انتخاب رهبر ثابت کنید به این صورت که موضوع را اینگونه القاء کنید که رهبری اعضاء شورای نگهبان را (بعنوان فیلتر) انتخاب می کند، اعضای شورای نگهبان هم اعضاء مجلس خبرگان را برمی گزینند در نتیجه دور باطل حاصل است؟؟؟
اگر چه خود شما به مسأله ی "دور" که اصطلاحی فلسفی است واقفید. "دور" هنگامی تصور می شود که الف معلول ب و ب معلول ج و ج معلول الف باشد. در اين حال تحقق "الف" مشروط به خودش خواهد شد و چنين چيزى محال است. با اين وصف، هرگز "دور" تحقق خارجى ندارد و اگر واقعاً در اينجا دورى باشد، نمىتواند چنين چيزى در عالم واقع محقّق شود و وجود پيدا كند.
اما آنچه پاسخ به اين شبهه را واضح و مغالطهى موجود در آن را آشكار مى كند، توجه به تفاوتى است كه بين روابط عناصر موجود در اين مورد وجود دارد. زيرا رهبر تمام اعضاى شوراى نگهبان را تعيين نمى كند، بلكه بر اساس اصلنودويكم قانون اساسى از دوازده عضو اين شورا، شش فقيه توسط رهبر انتخاب مى شوند و شش حقوقدان به وسيلهى رييس قوه قضائيه به مجلس شوراى اسلامى معرفى و با رأى مجلس انتخاب مى گردند. پس تمام اعضاى شوراى نگهبان منصوب مستقيم رهبر نيستند. از سوى ديگر اعضاى شوراى نگهبان اعضاى مجلس خبرگان، را تعيين نمى كنند، بلكه فقط وجود شرايط معتبر در قانون را در نامزدهاى انتخابات مجلس خبرگان مورد تأييد قرار مى دهند و اعضاى مجلس خبرگان با رأى مستقيم مردم برگزيده مى شوند. پس اعضاى مجلس خبرگان، رهبر را تعيين مى نمايند، ولى خود آنها توسط اعضاى شوراى نگهبان تعيين نمى شوند و از سوى ديگر تمامى اعضاى شوراى نگهبان از سوى رهبر تعيين نمى گردند. به ديگر بيان نسبت بين عناصر موجود يعنى: رهبر، شوراى نگهبان و مجلس خبرگان، از يك سنخ نيست تا شبههاى در صحّت فلسفى يا حقوقى آن وجود داشته باشد.(برای مطالعه بیشتر ر.ک: ولایت و دیانت، مهدی هادوی تهرانی، صص 108- 110) از اینرو برداشت شما (شبهه ی شما) مبنی بر عبور اعضاء مجلس خبرگان از فیلتر رهبری (شورای نگهبان)، شبهه ای بی ریشه، باطل و ناکارامد است. موفق باشید ...:Gol:
اگر چه خود شما به مسأله ی "دور" که اصطلاحی فلسفی است واقفید. "دور" هنگامی تصور می شود که الف معلول ب و ب معلول ج و ج معلول الف باشد. در اين حال تحقق "الف" مشروط به خودش خواهد شد و چنين چيزى محال است. با اين وصف، هرگز "دور" تحقق خارجى ندارد و اگر واقعاً در اينجا دورى باشد، نمىتواند چنين چيزى در عالم واقع محقّق شود و وجود پيدا كند.
دقیقا اشاره خوبی کردید. اما چه چیز محقق نمی شود؟
ما در این دور که بیان کردیم انچه که محقق نمی شود شرط اصلی ولایت فقیه ( عدالت و تدین و علم و ... ) است. که با توجه به اینکه اینجا دور انجام گرفته این شرایط در دنیای حقیقی محقق نمی شود.
اما آنچه پاسخ به اين شبهه را واضح و مغالطهى موجود در آن را آشكار مى كند، توجه به تفاوتى است كه بين روابط عناصر موجود در اين مورد وجود دارد. زيرا رهبر تمام اعضاى شوراى نگهبان را تعيين نمى كند، بلكه بر اساس اصلنودويكم قانون اساسى از دوازده عضو اين شورا، شش فقيه توسط رهبر انتخاب مى شوند و شش حقوقدان به وسيلهى رييس قوه قضائيه به مجلس شوراى اسلامى معرفى و با رأى مجلس انتخاب مى گردند. پس تمام اعضاى شوراى نگهبان منصوب مستقيم رهبر نيستند.
خوب بگذارید این صحبت که شما می گویید مغالطه است را دوباره بررسی بکنیم. و بر اساس قانون نگاه بکنیم و ببینیم بواقع کدام مغالطه است سخن من یا شما
بر اساس قانون 6 نفر فقیه مستقیما از سوی رهبر انتخاب می شوند.
6 نفر هم توسط قوه قضائیه به مجلس معرفی می شوند.
قوه قضائیه مستقیم از سوی رهبر انتخاب می شود
مجلس شورای اسلامی هم باز از فیلتر شورای نگهبان رد می شوند.
پس به نوعی می توان گفت 6 نفر مستقیم و 6 نفر باقی هم غیر مستقیم از سوی رهبر انتخاب می شوند.
اما حال از 6 نفر باقیمانده که بگذریم و اصلا فرض کنیم رهبر در انتخاب ان هیچ دخالتی ندارد! بازهم قانونی هست که مشکل ساز است.
یعنی اگر بین شورای نگهبان رای گیری شود و آراء 6 به 6 بشود . رای به نفع گروهی است که بیشترین فقیه را دارد. یعنی همان کسانیکه رهبر مستقیم انتخاب کرده است.
پس می بینید شورای نگهبان سیستمی است که بیش از 50 درصد همسو با رهبری است. و چون در انجا رای گیری است و در رای گیری هم مهم نیست که 51 درصد موافق باشند یا 100 درصد! بنابراین می توان گفت شورای نگهبان عملا زیر دست رهبر است.
از سوى ديگر اعضاى شوراى نگهبان اعضاى مجلس خبرگان، را تعيين نمى كنند، بلكه فقط وجود شرايط معتبر در قانون را در نامزدهاى انتخابات مجلس خبرگان مورد تأييد قرار مى دهند و اعضاى مجلس خبرگان با رأى مستقيم مردم برگزيده مى شوند.
خوب سوال اینجاست کدام شرایط قانونی ؟
آیا ما قانون مدونی در این زمینه داریم؟ یا سلیقه شخصی هم در آن دخیل است.
تجربه نشان داده است که سلیقه شخصی هم در ان دخیل است. و مثلا اعتراض به رهبری و بازیهای سیاسی یکی از بزرگترین علتهای رد صلاحیت نامزدهای انتخاباتی ( در تمام انتخابات ) بوده است.
پس اعضاى مجلس خبرگان، رهبر را تعيين مى نمايند، ولى خود آنها توسط اعضاى شوراى نگهبان تعيين نمى شوند و از سوى ديگر تمامى اعضاى شوراى نگهبان از سوى رهبر تعيين نمى گردند. به ديگر بيان نسبت بين عناصر موجود يعنى: رهبر، شوراى نگهبان و مجلس خبرگان، از يك سنخ نيست تا شبههاى در صحّت فلسفى يا حقوقى آن وجود داشته باشد.
اگرچه می توان گفت از یک سنخ نیست. اما بی سنخیت به هم نیستند.
یعنی اگر نگوییم صد در صدی است ولی بیش از 80 درصد در یک رده قرار می گیرند.
از اینرو برداشت شما (شبهه ی شما) مبنی بر عبور اعضاء مجلس خبرگان از فیلتر رهبری (شورای نگهبان)، شبهه ای بی ریشه، باطل و ناکارامد است.
مطمئنا با توضیحات بالا می بینید که اینگونه نیست.
دقیقا اشاره خوبی کردید. اما چه چیز محقق نمی شود؟
ما در این دور که بیان کردیم انچه که محقق نمی شود شرط اصلی ولایت فقیه ( عدالت و تدین و علم و ... ) است. که با توجه به اینکه اینجا دور انجام گرفته این شرایط در دنیای حقیقی محقق نمی شود.
سلام:Gol:
جناب فریاد، یکبار دیگر مطلب تان را بخوانید، هر دم از این باغ بری می رسد، اگر با شناسائی ولی فقیه بعنوان فقیه جامع الشرایط توسط مجلس خبرگان که متشکل از فقیهان و مجتهدان متعهد است، شروط اصلی مذکور در ولی فقیه، محقق نمی شود انتظار دارید این کشف و شناسائی را به جامعۀ پزشکان و یا اصحاب بازاریان بسپاریم؟؟؟ (کمی دقت و انصاف داشته باشید)
فقیهان و عالمان، بهترین گزینه برای دخالت غیرمستقیم مردم در تعیین رهبری هستند چون ایشان برای کشف و شناسائی فقیه جامع الشرایط از بین ده ها فقیه موجود، صلاحیت دارند.
خوب بگذارید این صحبت که شما می گویید مغالطه است را دوباره بررسی بکنیم. و بر اساس قانون نگاه بکنیم و ببینیم بواقع کدام مغالطه است سخن من یا شما
بر اساس قانون 6 نفر فقیه مستقیما از سوی رهبر انتخاب می شوند.6 نفر هم توسط قوه قضائیه به مجلس معرفی می شوند.
قوه قضائیه مستقیم از سوی رهبر انتخاب می شود
مجلس شورای اسلامی هم باز از فیلتر شورای نگهبان رد می شوند.پس به نوعی می توان گفت 6 نفر مستقیم و 6 نفر باقی هم غیر مستقیم از سوی رهبر انتخاب می شوند.
اما حال از 6 نفر باقیمانده که بگذریم و اصلا فرض کنیم رهبر در انتخاب ان هیچ دخالتی ندارد! بازهم قانونی هست که مشکل ساز است.
یعنی اگر بین شورای نگهبان رای گیری شود و آراء 6 به 6 بشود . رای به نفع گروهی است که بیشترین فقیه را دارد. یعنی همان کسانیکه رهبر مستقیم انتخاب کرده است.
پس می بینید شورای نگهبان سیستمی است که بیش از 50 درصد همسو با رهبری است. و چون در انجا رای گیری است و در رای گیری هم مهم نیست که 51 درصد موافق باشند یا 100 درصد! بنابراین می توان گفت شورای نگهبان عملا زیر دست رهبر است.
آقای فریاد
شما همه تلاشتان اینست که سازکارهای قانونی انتخاب اعضاء شورای نگهبان اعم از فقها و حقوقدانان را امری شخصی و غیر اصولی جلوه دهید، در حالیکه این سازکارها همه قانونی، حساب شده، منطقی و منتسب به جایگاه های تعریف شده در قانون است که هر یک، با توجه به شرایطی که دارند، افرادی می توانند آن سمتها را احراز کنند.
اگر اینگونه باشد که می گویید باید در تمام جایگاه های قانونی نظام اداری و انتخاب های قانونی تردید و تشکیک نمود.
چنانکه گفتیم: اعضای شورای نگهبان، خبرگان رهبری را انتخاب نمی کنند که در ادامه انتخاب رهبری توسط مجلس خبرگان، منجر به شبهه دور شود، بلکه کاندیدای مجلس خبرگان باید شرایطی را احراز کند که از ان جمله است: اعتقاد و التزام عملی به قانون اساسی ج.ا.ا و پیروی از اصل مترقی ولایت فقیه که البته آن هم جزو اصول قانون اساسی است.
کار بررسی صلاحیت کاندیداهای خبرگان رهبری بر عهدۀ شورای نگهبان است، آیا گزینش و تأیید فرد یا افرادی که با اصول قانون اساسی و از آن جمله اصل مترقی ولایت فقیه مخالفند بعنوان کاندیدای مجلس خبرگان رهبری، نقض غرض اصول انقلاب نیست.
یعنی کسانی را برای شناسائی و انتخاب رهبر و دفاع و حمایت از جایگاه ولایت فقیه برگزینیم که با اصل ولایت فقیه مخالفند. (آیا کمی نمی اندیشید؟؟؟).
موفق در شناخت ...:Gol:
اگرچه می توان گفت از یک سنخ نیست. اما بی سنخیت به هم نیستند. مطمئنا با توضیحات بالا می بینید که اینگونه نیست.
خوب سوال اینجاست کدام شرایط قانونی ؟
آیا ما قانون مدونی در این زمینه داریم؟ یا سلیقه شخصی هم در آن دخیل است.
تجربه نشان داده است که سلیقه شخصی هم در ان دخیل است. و مثلا اعتراض به رهبری و بازیهای سیاسی یکی از بزرگترین علتهای رد صلاحیت نامزدهای انتخاباتی ( در تمام انتخابات ) بوده است.
یعنی اگر نگوییم صد در صدی است ولی بیش از 80 درصد در یک رده قرار می گیرند.
سلام مجدد:Gol:
آمارهایتان هم مثل تحلیل ها و ورود و خروجهاتان به مباحث جالب انگیزناک و گاهی موجب تبسم است،:khaneh:
می شود بفرمایید اینهمه آمار را از کدام مرکز آمار داخلی یا خارجی تهیه فرموده اید؟ بگذریم ...
اصولاً اینگونه افاضات ؟؟؟ معمولاً از جهل و یا تجاهل ناشی می شود و اساساً جای تأمل است اینکه مخالفان اصل ولایت فقیه که قدرت درک اصل و واقعیت و ضرورت ولایت فقیه را ندارند چگونه می توانند به جزئیات آن اعم از حدود و اختیارات و مسائلی چون چگونگی انتخاب، نظارت، وظایف و ... ورود کنند.
اصولاً مخالفان که هیچ، بسیاری از موافقان هم فهم درستی از اطاعت از ولایت فقیه ندارند به عبارتی امر ولایت فقیه و اطاعت از رهبری را بد فهمیده اند.
اطاعت از رهبری به این معنا نیست که هر کجا اوامر و فرامین رهبری، موافق درک و فهم ما (از حیث عقلانیت) و مطابق میل و خواست و جهت گیری ما بود، پیروی کنیم و آنجائیکه مخالف درک و فهم، عقلانیت و منطق و میل و خواست ما بود چون و چرا بیاوریم، اعتراض کنیم و ... آنگاه تصور کنیم که به حساب خودمان از ولایت فقیه اطاعت کرده ایم.
این عین ساده گی و خودفریبی است، بلکه اطاعت از فرامین و اوامر رهبری باید در همه امور چه انها که با اندیشه شخصی و جهت گیری گروه ما موافق و چه مخالف است باید باشد. یعنی اطاعت محض. زیرا اوامر و فرامین رهبری و ولی فقیه حاکم بر اساس رعایت مصالح و مفاسد، اصل تزاحم و بسیاری مسائل دیگر صادر می شود که ما از انها بی اطلاعیم. از اینرو مخالفت با اوامر رهبری مخالفت با مصالح نظام اسلامی و انقلاب است.
بعلاوه اینکه در این برهه از زمان، که دشمن قسم خورده از هر سوی به حریم ولایت، این محور حفظ نظام اسلامی حمله ور شده، هیچ امری بر دفاع و حمایت از ولایت فقیه ترجیح ندارد بلکه از اَو.جب واجبات است.
پس آیا شما رد صلاحیت کسانی که به دلیل مواضع شخصی، گروهی و جناحی و حفظ بی مورد موقعیت سیاسی خود و حزب شان، حرمت های انقلاب را در هم شکسته، از آرمانهای مقدس امام و شهدا عدول کرده و به اصول مقدس انقلاب که همانا دفاع از قانون اساسی و اصل مترقی ولایت فقیه است پشت کرده اند. بی قانونی و اقدام سلیقه ای می شمارید؟؟؟
اگر این شیوه رفتار با مخالفان و معترضان و جوسازان علیه ولایت فقیه در موقف تعیین صلاحیت کاندیداهای خبرگان، از نظر شما سلیقه ای و غیر قانونی است، از نظر ما و کسانی که به اصول قانون اساسی ج.ا.ا و به اصل ولایت فقیه التزام علمی و عملی دارند عین قانون و موجب افتخار است.
شما ملزم به پذیرش آنچه در این نوشتار آمده نیستید اما لااقل انصاف گفتگو را رعایت کنید.
می توانید بفرمایید آیا در برابر این الگو که در نظام اسلامی ایران، تعریف شده آیا الگوی خاصی که بهتر و کارامدتر باشد در نظر دارید؟
منتظر الگوی موردنظرتان هستیم ...؟؟؟
موفق باشید ...:Gol:
سلام مجدد آمارهایتان هم مثل تحلیل ها و ورود و خروجهاتان به مباحث جالب انگیزناک و گاهی موجب تبسم است،
درود!
کافیست به رد صلاحیتهای فله ای نمایندگان مجحلس هفتم نظری بیاندازید! تا نیاز به آمار نداشته باشید!!
اصولاً اینگونه افاضات ؟؟؟ معمولاً از جهل و یا تجاهل ناشی می شود و اساساً جای تأمل است اینکه مخالفان اصل ولایت فقیه که قدرت درک اصل و واقعیت و ضرورت ولایت فقیه را ندارند چگونه می توانند به جزئیات آن اعم از حدود و اختیارات و مسائلی چون چگونگی انتخاب، نظارت، وظایف و ... ورود کنند.
جناب صدیق من چند بار باید به شما این نکته را عرض بکنم که تخطئه گوینده جزو سفسطه هاست و استدلال نیست!!
آیا این واقعا نشان از ضعف شما در ادامه بحث نیست؟ اینکه در برابر یک سوال کلی طرف مقابل را به جهل و حماقت و نفهمیدن اصل ولایت فقیه و ... متهم کنید ! اخر سر هم بدون هیچ دلیل و منطقی ما را به اطاعت محض از فرامین ولایت فقیه فرا بخوانید !!! که منطق نیست!!
من نمی دانم واقعا باید جواب این پست شما را چه بدهم؟
مانند خود شما بیایم و توهین های نثار شما بکنم؟!!
یا بنشینم و کف بزنم و بگویم : استدلالتان قابل قبول است . من از این به بعد مطیع محض می شوم!!
جناب صدیق این گفته های شما در این پست هم خنده دار است و هم تاییدی بر گفتار من!
یعنی فردی که می خواهد ولیه فقیه را انتخاب بکند و بر کتار وی ناظر باشد. باید از شورای نگهبان بگذرد! شورای نگهبانی که شرط تایید کاندید را قبول داشتن رهبر حاضر بداند!
یعنی عملا انتخاب کسانی که فقط تایید بکنند!!
خوب ما هم همین را می گوییم. این دستگاه خبرگان که شما می گویید هیچ نظارتی بر رهبری ندارد!!! عملا یک دستگاه مطیع و بله قربان گو است!
می توانید بفرمایید آیا در برابر این الگو که در نظام اسلامی ایران، تعریف شده آیا الگوی خاصی که بهتر و کارامدتر باشد در نظر دارید؟
اگر بخواهیم این سیستم حکومتی که شما ولایت فقیه را در ان شرط می گذارید را بپذیریم. ( که اصولا خود این هم جای بحث دارد ! ) خیلی راهکارهای دیگری برای این امر وجود دارد
یکی از بهترین قواعدش همان قانون اساسی قبلی ایران بود که شروط مشخصی برای ولیه فقیه قرار داده بود. و شرط مرجعیت را در آن قرار داده بود. مرجعی که اکثریت مردم به وی رجوع بکنند.
یعنی اگر ما فرض بکنیم که ولی فقیه مهمترین وظیفه اش این است که احکام اسلامی که مورد اختلاف علما است را یکسان بکند و حکم واحدی را بدهد. که همه مردم باید از آن تبعیت بکنند.
این شخص باید اعلم ترین مرجع زمان خودش باشد! و اکثر مردم وی را به عنوان مرجع تقلید خود انتخاب کرده باشند.
نه اینکه مثلا رهبری انتخاب بشود که مرجع نیست. و یک مرجع تقلید با سابقه طولانی مجبور به اطاعت از شخصی شود که علمش به مراتب از وی پایین تر است!!
در قانون اساسی قبلی بیان شده بود اگر کسی دارای تمام شرای نبود رهبری به صورت گروهی اداره شود.
مساله دوم هم اینکه رهبر جامعه اسلامی فقط یک رهبر دینی باشد. یعنی در حوزه ای که تخصصش را دارد اجازه دخالت داشته باشد. و در حوزه سیاست و اقتصاد و ... که افراد دیگری با دانش تر از ایشان هستند اجازه ورود نداشته باشد. و نقش وی نقش مشاوره ای باشد نه نقش فرماندهی!
شما ملزم به پذیرش آنچه در این نوشتار آمده نیستید اما لااقل انصاف گفتگو را رعایت کنید.
جناب صدیق من متن شما را کامل خواندم. از ابتدای بحث که شما شروع کردید به گفتن مطالبی مانند اینکه من و امثال من که نسبت به ولایت فقیه اشکال وارد می کنیم بر آن جهل داریم! ( و حتی گفتید آنها هم که قبول دارند هنوز همه ابعاد ان را کامل نفهمیده اند ) تا آنجایی که به جای جواب دادن به مطلب " اگر قرار است خبرگان هم مطیع رهبر باشند پس چه دستگاهی بر رهبری نظارت بکند ؟" طلبکارانه یا متعجبانه می گویید اصل ولایت فقیه این است که همگان باید مطیع محض باشند!
و انتهای پستی که به دشمنان اشاره می کنید و نوای مظلومیت سر دادید که مخالفان چرا شما آب در آسیاب دشمن می ریزید!
و اکنون که ما را به انصاف گفتگو دعوت می کنید. خود انصاف بدهید. کدام یکی از این مواردی که گفتید استدلال منطقی است که ما آن را قبول بکنیم؟
1- تخطئه گوینده؟
2- فرافکنی و پراکنده گویی
3-مظلومیت نمایی و برچسب زدن به مخالفان این قضیه!
همه اینها یک سری سفسطه هایی است که شما سهوا یا عمدا به جای منطق دارید عرضه می دارید.
جناب صدیق اگر بخواهیم واقعا عدل را در گفتگو مراعات بکنیم. باید بگوییم اینها از لحاظ فلسفی و منطقی استدلال نیست. یک سری غوغای تبلیغاتی و هوچی گری است.
من نمی گویم من درست میی گویم و مخالفانم در اشتباه هستند. بلکه می گویم اینها استدلال نیست که جواب من باشد. حال یا واقعا اصلا استدلالی در این زمینه نیست. یا شما خود نیز دانش کافی در این زمینه ندارید تا بتوانید پاسخ من را بدهید.
به عقیده من جناب صدیق شما اجازه بدهید دوستان دیگر که دانش بهتری نسبت به این قضیه دارند پاسخگوی من باشند بسیار بهتر است.
بواقع بحث کردن در این شرایط واقعا برای من سخت است. یعنی بجای اینکه جوابی ببینیم 10 ها توهین و برچسب جهالت و تجاهل و نادانی و خیانت و ستون پنجم دشمن و ... به انسان می زنید.
من قبول دارم که شاید برای شما این موضوع تقدس داشته باشد که حتی سوال کردن من از آن را هم به خود توهین بدانید! اما دوست عزیز این مشکل من نیست! اگر شما اینقدر تعصب روی عقایدتان دارید که هیچ کسی حق سوال ندارد. نباید در مقام پاسخگو آنهم در چنین سایتی حاضر بشوید.
و یک لحظه و فقط یک لحظه خود را جای من بگذارید ببینید آیا خود در جایگاه من بودید و یک نفر به جای جواب فحشت می داد چکار می کردید؟
با سلامبرخی در گفتار و نوشتارهای خود جامعه ولايي را انحصارگرا و مستبد معرفی می کنند در این مجال قصد داریم که این شبهه و دیدگاه قائلین به آن را نقد و بررسی کنیم:
ابتدا ريشههاي استبداد را بررسي مي كنيم، سپس مقايسهاي داشته باشيم با جامعه ولايي، آنگاه قضاوت را برعهده مخاطب يا مخاطبين عزيز ميگذاريم كه آيا جامعهاي كه ولي فقيه در رأس آن قرار گرفته مترادف با جامعهاي كه يك حاكم مستبد بر آن حكومت ميكند، خواهد بود يا خير.
از مهمترين عوامل انگيزش استبداد، بيتقوايي و تبعيت از هوي و هوس، فقدان مشروعيت و وابستگي قدرتهاي خارجي و ثروتاندوزي ميباشد و اساساً واژه مستبد به كسي اطلاق ميشود كه كارها را به اراده و رأي خويش و بدون مشورت با ديگران انجام دهد.[1] در مقابل ولي فقيه در آيات و روايات به كسي اطلاق ميشود كه علم و تقوي و دوري از هوي و هوس، از ويژگيهاي خاص او می باشد، ولي فقيه در انجام هر عملي بايد خواست الهي و مصلحت عموم را در نظر بگيرد و آن را بر رأي و نظر شخصي مقدم بداند.
ولي فقیه باید در چارچوب قوانين و مقررات الهي عمل كند و نميتواند همانند يك حاكم مستبد به هر كاري كه دلش خواست اقدام كند. اساساً بواسطۀ دارا بودن ویژگی های خاص و ملکات نفسانی و کمالی که برای ولی فقیه برشمردیم رفتار او برخلاف فرد مستبد، دل بخواهانه و مطلق نيست بلكه در واقع حكومت ولي فقيه حكومت قانون است در حالي كه فرد مستبد، قانوني جز رأي خود نميشناسد.
امّا براي اينكه حكومت وليفقيه، تبديل به حكومت استبدادي نشود در قانون تمهيداتي انديشيده شده است و حداقل 4 نوع كنترل براي منتفي شدن چنين فرضي در قانون اساسيِها پيشبيني شده است:
1. كنترل صفاتي رهبر: در اين بخش، قانون شرائط و صفات ممتاز و خاصي را براي ولي فقيه حاكم در نظر گرفته تا به اصطلاح، يك فرد ظالم و مستبد بر جامعه اسلامی حاكم نشود.[2]
2. كنترل قانوني رهبر: كه توسط مجلس خبرگان كه خود منتخبين مردم هستند انجام ميشود.[3] البته این کنترل در حد کنترل استطلاعی است.
3. كنترل ماليِ رهبر: توسط قوه قضائيه.[4]
4. كنترل رهبر به وسيله مشورت:[5] در قانون اساسي پيشبيني شده كه رهبر جامعه اسلامی، ناگزير از مشورت با متخصصين و كارشناسان مختلف ميباشد تا تصميمات او دقيقاً در راستاي تأمين منافع و مصالح عموم باشد در حالي كه حاكم مستبد جز به مصلحت شخصي به چيز ديگري نميانديشد و هرگز چنين كنترلها و اعمال نظرهايي بر وي وجود ندارد او آزاد است تا هر طور ميل اوست عمل كند و كسي هم حق اعتراض ندارد.بعلاوه ولي فقيه در جامعه هيچ امتيازي بر سايرين ندارد و در برابر قانون با ديگران يكسان شمرده ميشود.[6] حكم و دستور ولي فقيه برخلاف حاكم مستبد، هرگز حالت استبدادي و ظالمانه ندارد به اين دليل كه اگر فقيه، حكم و فتوائي صادر كرد خودش هم مشمول آن حكم خواهد بود زيرا حاكم اصلي خداست نه او تا هر آنچه بخواهد انجام دهد.[7]
با مطالبي كه بيان شد به وضوح روشن ميشود كه اساساً حكومت و زمامداري در اسلام، يك تكليف و وظيفه سنگين الهي محسوب ميشود نه يك فخر و بزرگي نسبت به ديگران. لذا وليِّ فقيه و حاكم مسلمين تا زماني كه ولايت داشته باشد هرگز احساس نميكند ديگران زيرسلطه او قرار دارند چه كه در غير اين صورت ولايت او ساقط ميشود و بيان شد كه قانون اساسي هم به اهرم دروني نظارت تأكيد بسيار كرده و بر لزوم تقوايِ رهبر و دنياگريزي او تاكيد نموده است بطوري كه قبول اوصاف لازم رهبري يا كشف خلاف بعدي را موجب عزل رهبري توسط خبرگان ميداند و بر همين اساس هم كميسيون تحقيق در مجلس خبرگان شكل گرفته است. [8]
شما در خصوص این شبهه و در تکمیل بحث، چه نظری دارید؟
موفق باشید ...
پاورقی_________________________________
[1] . فرهنگ معين.
[2] . قانون اساسي، اصول 5 و 109.
[3] . همان، اصل 111.
[4] . همان، اصل 142.
[5] . همان، اصل 112.
[6] . همان، اصل 107.
[7] . آيتالله جوادي آملي، عبدالله، ولايت فقيه، مركز فرهنگي رجاء، 1367.
[7] . بنقل از سایت اندیشه قم، با کمی تغییر
سلام علیکم
طبیعیست وقتی نتیجه گیری تاپیک ها و مطالبش را کنار هم میگذاریم به این معنا میرسیم که رهبر نباید استبداد کند و تعریف استبداد بر عهده ی خود رهبر است.
متن صحیح جمله ی مورد اشاره چنین است: «رهبر در برابر قوانین با سایر افراد کشور مساوی است».مناقشه ای در آن نیست. مادامی که قوانین به تأیید اوبرسد و از دیدگاه وی، منطبق با حکم الله تشخیص داده شوند، معتبرند. بدیهی است چنین قوانینی برای همه لازم الاجرا خواهند بود و خود ولی فقیه هم باید به آن تن دهد. بحث از زمانی آغاز می شود که ولی فقیه تمام یا بخشی از این قوانین (مثلاً قانون اساسی) را با معیارهایی که قبلا گفته شد منطبق نداند. در اینجا می تواند بر قانون پیشی بگیرد. نکته اینجاست که:
اولاً چنین حقی در انحصار اوست؛ یعنی اگر مراجع تقلید همقانونی از قوانین جاری یا اصلی از قانون اساسی را مطابق شرع نداند، موظفند مادامی که قانون معتبر است بر خلاف استنباط خود به امر ولی فقیه (قانون مورد تأیید او) عمل کنند. البته می توانند نظر خود را از باب «نصیحت ائمه مسلمین» و «امر به معروف و نهی از منکر» به ولی فقیه منتقل کنند.
ثانیاً تغییرات مورد نظر او می توانند مسیر قانونی تعریف شده برای اصلاح را طی نکنند و صرفاً با یک «امر مولوی» انجام شوند (آنچنان که نمونه های آن را در زمان امام داشتیم).
ارسال از سیاوش بزرگمهر
http://www.askdin.com/showthread.php?t=5540&page=3
«در نظام ولایت فقیه، فوق قانون وجود دارد. ولیّ می تواند در هنگام لزوم بر قانون و یا حتی قانون اساسی پیشی گیرد»[13][13] محمدجواد اردشیر لاریجانی؛ حکومت، مباحثی در مشروعیت کارآمدی (تهران- سروش ١٣٧٣)، ص ٣٨
از ارسال سیاوش بزرگمهر
http://www.askdin.com/showthread.php?t=5540&page=3
یا شما تعریف دیگری از (همه در برابر قانون مساویند) را دارید یا به کلی رهبر در برابر قانون مثل بقیه مساوی نیست،
چرا؟ چون می تواند در صورت لزوم آن را تغییر دهد.
ولی فقیه چون از طرفی باید پیرو دین باشد و از طرفی خودش شارع دین است، پس هر آنچه وقتی فتوا دهد، به اسم احیاء احکام شرعی شناخته می شود نه نقض احکام شرعی.
مجلس خبرگان از طرفی باید از رهبر اطاعت کند چون رهبر ولی فقیه است، و از طرفی باید ناظر بر رهبر باشد که او شرایطش را از دست ندهد. اگر دیدگاه ولایت مطلقه آن است که حرف ولی فقیه خود قانون اساسی است و مشروعیت قانون اساسی بر عهده ی خود رهبر است، پس تعریف استبداد و تخلف از احکام شرعی بر عهده ی خود رهبر است.
آیا مجلس خبرگان بر اساس آن تعریفی که خود رهبر از تخلف احکام شرعی و تخلف از قانون دارد می خواهد بر رهبر نظارت کند؟ پس مجلس خبرگان مستقل نمی شود. بلکه بر اساس همان قانون اساسی که خود رهبر امضاء می کند بر رهبر نظارت می کند.
پس اگر رهبر بخواهد می تواند شرایط رهبری را کم و زیاد کند،
همانطور که نمی دانم چرا شرط مرجعیت حذف شد.
چون اگر بشود شرایط رهبری را حذف و یا اضافه کرد یعنی انشای شرایط ولی فقیه.
چون اگر بود، پس چرا حذف شد، و اگر حذف شد پس چرا بود؟
پس علمای شورای نگهبان و تفسیر شورای نگهبان بعد از تفسیر رهبر از قانون است.
در نهایت، تشخیص بالاتر از تشخیص رهبر در نظام نمی تواند از هیچ قانون یا از هیچ نهادی داده شود.
سوال من:
لطفاً نهاد یا قانونی را معرفی کنید که مستقل بوده و مشروعیتش وابسته به تایید رهبر نبوده و رهبر حق تغییر یا کم و زیاد کردنش را نداشته و بتواند بر رهبر نظارت کند.
[="Red"]
دوستان من این مطالب را نه به قصد دشمنی مطرح می کنم نه ادعایی دارم اما برای دریافت پاسخ مطرح می کنم.[/]
درود!
اگر بخواهیم این سیستم حکومتی که شما ولایت فقیه را در ان شرط می گذارید را بپذیریم. ( که اصولا خود این هم جای بحث دارد ! ) !
با سلام به دوستان بزرگوار
جناب فریاد
به نظر شما که سیستم حکومتی ولایت فقیه را نمی پذیرید بهترین گزینه که اشکالات وارده شما را نداشته باشد چیست؟
یکی از بهترین قواعدش همان قانون اساسی قبلی ایران بود که شروط مشخصی برای ولیه فقیه قرار داده بود. و شرط مرجعیت را در آن قرار داده بود. مرجعی که اکثریت مردم به وی رجوع بکنند.
یعنی اگر ما فرض بکنیم که ولی فقیه مهمترین وظیفه اش این است که احکام اسلامی که مورد اختلاف علما است را یکسان بکند و حکم واحدی را بدهد. که همه مردم باید از آن تبعیت بکنند.
این شخص باید اعلم ترین مرجع زمان خودش باشد! و اکثر مردم وی را به عنوان مرجع تقلید خود انتخاب کرده باشند.
نه اینکه مثلا رهبری انتخاب بشود که مرجع نیست. و یک مرجع تقلید با سابقه طولانی مجبور به اطاعت از شخصی شود که علمش به مراتب از وی پایین تر است!!
در قانون اساسی قبلی بیان شده بود اگر کسی دارای تمام شرای نبود رهبری به صورت گروهی اداره شود.
مساله دوم هم اینکه رهبر جامعه اسلامی فقط یک رهبر دینی باشد. یعنی در حوزه ای که تخصصش را دارد اجازه دخالت داشته باشد. و در حوزه سیاست و اقتصاد و ... که افراد دیگری با دانش تر از ایشان هستند اجازه ورود نداشته باشد. و نقش وی نقش مشاوره ای باشد نه نقش فرماندهی!
باسلام
جالب است شما همیشه اشکال می کنید و در مقام بیان الگو همانند گذشته گزینه فرض را می آورید تا هنگام اشکال به شما بفرمائید من کلمه فرض را آوردم نه اینکه معتقد بدان باشم.
اما سوال اینجااست که:
1- اگر رهبر تنها مرجع تقلیدی باشد که فقط احاطه به ابعاد فقه داشته باشد و از بینش سیاسی و اجتماعی بهره ای نبرده باشد صلاحیت رهبری جامعه را دارا است؟آیا در این صورت اشکالات شما به حکومت دینی مرتفع می شود؟!
2- اینکه مهمترین وظیفۀ ولی فقیه این باشد که احکام اسلامی مورد اختلاف علما را یکسان کند، این وظیفه را از کجا بدست آورده اید؟آیا مرادتان از احکام مسائل فروع و احکام مکلفین است؟یعنی ولی فقیه بجای حکومت داری در فتوای مجتهدین دخالت کند تا مردم مثلا در مسائل طهارات و نجاسات و ... بر اساس نظر واحد عمل کنند؟آیا این وظیفۀ حاکم دینی است؟
3-فرمودید نه اینکه مثلا رهبری انتخاب بشود که مرجع نیست. و یک مرجع تقلید با سابقه طولانی مجبور به اطاعت از شخصی شود که علمش به مراتب از وی پایین تر است!!.بعد در سطر آخر می فرمائید ولی فقیه نباید نقش فرماندهی داشته باشد؟
سوال:الف:اطاعت از ولی فقیه در چه مسائلی است؟آیا در مسائل فقهی است؟یعنی فقیه بدانچه که خود رسیده عمل نکند و از رهبری اطاعت کند؟! یا نه تبعیت در مسائل حکومتی؟
ب: به نظر شما رهبر رهبر است یا برگ...آیا در مسائل کلان کشور کسی نباید حرف آخر را بزند؟آیا در جوامع دیگر کسی حرف آخر را نمی زند؟ علاوه بر اینکه همیشه تصور شما این است که رهبری جامعه در تصمیم گیری ها توجهی به مسالۀ مشاوره ندارند و این امری بسیار عجیب است؟!!
اگر رهبر نقش مشاوره ای دارد نه فرماندهی،به نظر شما در چه موضوعی باید مشاوره بدهد؟در موضوع فقه مشاوره بدهد؟یا در موضوع مسائل سیاسی و اجتماعی و...؟چون به نظر شما در همۀ ابعاد از رهبر عالمتر وجود دارد لذا به نظر می رسد رهبر ترسیمی شما بدرد مشاوره هم نمی خورد.
ج: آیا در صورتی که رهبر یک تحصیل کرده اروپایی باشد تبعیت مرجع تقلید از او بلا اشکال است؟وتنها این اشکال در حوزه فقاهت وجود دارد؟!جالب است شما در مسائل تقلید از مجتهد اعلم آنرا تشبیه به تقلید میمون نمودید و در اینجا سخن از تبعیت دانشوران می زنید؟!
سلام علیکم
این که ولی فقیه استبداد است یا استبداد نیست، بستگی به این دارد که آن رهبر چگونه رهبری باشد.
خود نظریه ی ولایت فقیه صداقت کسی که ولی فقیه است را تضمین نمی کند. مجلس خبرگان است که باید با نظارت مستقل خود از سوء استفاده از این مقام جلوگیری کند.
به عنوان مثال ولی فقیه نباید عمداً ظلم بکند؛ خوب این به این معنا نیست که پس هر کسی که ولی فقیه است ظلمی نخواهد کرد، گر چه در حقیقت بعد از سوء استفاده کردنش دیگر "ولی فقیه" محسوب نمی شود، اما تا زمانی که مجلس خبرگان آن را کشف نکرده یا تایید نکرده او هنوز به عنوان ولی فقیه اختیارات رهبری را داراست.
اگر از اختیارات خود سوء استفاده می کند، این خوب نیست.
اگر بخاطر حفظ نظام و مسائل سیاسی از شکستن قانون و شرع و ظلم و یا ریختن خون هیچ بیمی ندارد، این خوب نیست.
اگر برای حفظ خود در مقام رهبری از ترفند های بد استفاده می کند، این خوب نیست.
اگر رهبر ناظران خود را از انتقاد و مخالفت با نظرش در برخی زمینه ها به بیم و وحشت می اندازد این خوب نیست.
اگر مدعی باشد، و فقط اخبار هایی را که به نفع اوست را منتشر کند، و اخبار هایی که به ضرر اوست را دروغ بداند، هر چند دروغ نباشد، این خوب نیست.
در نهایت اشاره می کنم که:
[="red"]بنده اصلاً قصد اختلاف انداختن و هتک حرمت عقاید دینی را ندارم، و قصد دارم در شبکه ای اجتماعی و انجمنی دینی به سوالاتم پاسخ داده شود، و پرسیدن دشمنی کردن و یا دروغ گویی یا توطئه نیست، و من مدعی نیستم، اما برای پاسخ گرفتن سوالاتم را مطرح می کنم.[/]
سلام علیکم
این که ولی فقیه استبداد است یا استبداد نیست، بستگی به این دارد که آن رهبر چگونه رهبری باشد.
سلام :Gol:
این اشکال از آنجایی ناشی می شود که ولی فقیه، با حاکم مستبد و مطلقه اشتباه گرفته شود، و «ولايت مطلقه فقيه» را با «حكومت مطلقه و دیکتاتوری» كه در مباحث سياسى مطرح است، يكسان گمان كنند و آنچه در آن زمينه گفته شده، به مبحث ولايت فقيه سرايت دهند.
در حالى كه «حكومت مطلقه» حكومتى است كه شخص حاكم در آن، هيچگونه محدوديتى در اعمال حكومت و در برابر مردم و قانون ندارد و ملزم نيست هيچ ملاك و ميزان و ضابطه اى را رعايت كند. اما فقيه، ملزم به رعايت موازين خاصى در اعمال ولايت، رعایت قانون و حقوق مردم است و در قانون اساسی حدود اختیارات و وظایف ولی فقیه مشخص گردیده و نیز در برابر قانون همانند دیگر مردم مساوی است. (که توضیحات ان گذشت)
ولی فقيه در امت اسلامی، به عنوان مديرى واجد جمیع شرایط است (مصادیق آن پیشتر ذکر شد) كه مجموعهى حركت جامعه را به سوى آرمانهاى اسلامى سوق مى دهد، ولايت دارد و در واقع، "ولايت" تجلّى همان مديريت دينى است.
خود نظریه ی ولایت فقیه صداقت کسی که ولی فقیه است را تضمین نمی کند. مجلس خبرگان است که باید با نظارت مستقل خود از سوء استفاده از این مقام جلوگیری کند.
این مطلب یک برداشت شخصی و فاقد اعتبار است. چنانکه در توضیح و تفصیل مطلب و نحوۀ انتخاب و شرایط ولی فقیه جامع الشرایط توضیح داده شد و در پست های مرتبط دیگر نیز به اصول پیرامون ولایت فقیه و چارچوب های آن در نظام پرداخته شده، نظریه ی ولایت فقیه، در همان گام اول، یعنی در مرحلۀ انتخاب، بر اساس اصل شایستگی و صلاحیت، علم و تقوا و عدالت، شجاعت و آگاهی کامل به مسائل زمان، استوار است.
اما نظارت مجلس خبرگان بر جوانب اموری که به نوع عملکرد ولی فقیه باز می گردد، مقطع دیگری است برای استحکام بخشی و ثبات اندیشه ی ولایت فقیه، گفتنی است: این مرحله از نظارت مجلس خبرگان، به معنای مخدوش بودن و عدم صلاحیت ولی فقیه در حاکمیت عادلانه، در وهلۀ انتخاب نیست، بلکه به معنای نظارت بر بقاء و ثبات ولی فقیه در وجود شرایطی است که بر آن اساس ابقاء شده است.
از اینرو این توجه مهم در گوشه گوشه ی نظریه مترقی ولایت فقیه، خود تضمین روشن و محکمی است بر صداقت، تقوا و عدل محوری ولی فقیه، در نتیجه با کمال احترام برای نظر شما، ادعای شما و دیگر مخالفان در عدم وجود تضمین لازم در خود ولی فقیه، غیر قابل اعتناء و باطل است.
موفق باشید ...:Gol:
به عنوان مثال ولی فقیه نباید عمداً ظلم بکند؛ خوب این به این معنا نیست که پس هر کسی که ولی فقیه است ظلمی نخواهد کرد، گر چه در حقیقت بعد از سوء استفاده کردنش دیگر "ولی فقیه" محسوب نمی شود، اما تا زمانی که مجلس خبرگان آن را کشف نکرده یا تایید نکرده او هنوز به عنوان ولی فقیه اختیارات رهبری را داراست.
سلام مجدد:Gol:
این برداشت شما بر خلاف آن تعریفی است که در شرایط ولی فقیه ذکر شده، شما تصورتان از عدالت فقیه چیست؟ نباید تصور شخصی خودتان را بر عدالت ولی فقیه تحمیل کنید.
اگر به اطراف خودتان، شهر و محله تان بنگرید، و یا حتی در روستاها جستجو کنید و یا از بزرگترها و قدیمی ترها بپرسید شاید افرادی را بیابید و یا معرفی کنند که در عین حالیکه اهل علم نبوده و یا مکتب و استاد دیده نبودند، بدلیل "خودشناسی و خداشناسی" و "خودساختگی و تهذیب"، از همان اوان جوانی، اهل رعایت تقوا و مشهور به عدالت و پرهیز از ظلم و فساد و دروغ تزویر بوده اند در حالیکه فرصت فساد و ظلم داشته اند.
وقتی در بین افراد عادی و معمولی رسیدن به این مقام با کسب شرایط آن حاصل است، این پارسایی و عدالت، به مراتب اعلی در فقها و عالمان برگزیده دین، محقق است.
آیا می دانید عدالت ولی فقیه که جزو شرایط اصلی آن است یعنی کسی که رعایت تقوا و پاکدامنی برایش ملکه شده باشد و در ورود و خروج به هر امری، برایش رعایت تقوا مقدم است. چه معنا و مفهومی دارد؟ و در دین، چه جایگاه و منزلتی برایش تعریف شده است؟
امام خمینی (رضوان الله علیه) می فرماید:
«زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمین، اخذ مالیاتها و مصرف صحیح آن و اجرای قانون جزا عادلانه رفتار نخواهد کرد و ممکن است اعوان و انصار و نزدیکان خود را بر جامعه تحمیل نماید و بیت المال را صرف اغراض شخصی و هوسرانی خویش می کند.» (1)
«ولی فقیه مستبد نمی شود،... عدالتی که غیر از این عدالت اجتماعی است، عدالتی که یک کلمه دروغ او را از عدالت خواهد انداخت. یک نگاه به نامحرم او را از عدالت می اندازد، یک چنین آدمی نمی تواند خلاف بکند، خلاف نمی کند، او می خواهد جلوی این خلافها را بگیرد.» (2)
با این تفصیل، ولی فقیه گر چه همچون پیامبران و امامان (ع) معصوم نیست اما انسان عادی غیر مهذب هم نیست که اینگونه برداشت شخصی مان را در بارۀ ایشان حمل کنیم و تحقق تقوا و عدالت را منوط به نظارت مجلس خبرگان بدانیم.
همانطور که اشاره کردید و در بالا از قول امام خمینی (ره) عدالت ولی فقیه را گفتیم، با یک گناه کبیره از عدالت و در نتیجه از شرط ولایت ساقط می شود از اینرو برای کنار رفتن از ولایت، نیازی به خبرگان رهبری هم نیست بلکه با گناه و ظلم، خودبخود ساقط می شود، البته مجلس خبرگان یک سازو کار قانونی برای شناسایی و رصد و اطمینان از ثبات آن به آنِ شرایط رهبری و اعلان گزارش به مردم است، همانگونه که در ابتدا چنین فرایندی برای شناسایی و معرفی ولی فقیه به مردم صورت گرفته است.
موفق باشید ...:Gol:
پاورقی__________________________________________________
1- شئون و اختیارات ولی فقیه، ص 33.
2- ولایت فقیه «حکومت اسلامی »، ص 53، بنقل از پایگاه حوزه نت.
اگر از اختیارات خود سوء استفاده می کند، این خوب نیست.
اگر بخاطر حفظ نظام و مسائل سیاسی از شکستن قانون و شرع و ظلم و یا ریختن خون هیچ بیمی ندارد، این خوب نیست.
اگر برای حفظ خود در مقام رهبری از ترفند های بد استفاده می کند، این خوب نیست.
اگر رهبر ناظران خود را از انتقاد و مخالفت با نظرش در برخی زمینه ها به بیم و وحشت می اندازد این خوب نیست.
اگر مدعی باشد، و فقط اخبار هایی را که به نفع اوست را منتشر کند، و اخبار هایی که به ضرر اوست را دروغ بداند، هر چند دروغ نباشد، این خوب نیست.
سلام مجدد:Gol:
اینها که گفتید نه برای ولی فقیه که از هر انسان مؤمنی زشت و ناپسند است و قطعاً از ولی فقیه ناپسندتر، اما دشمنان ولایت، بیش از هر کسی به این حقیقت واقفند که این همه چیزی نیست جز ساخته های ذهن آنها که نمی توانند و نمی خواهند اقتدار ولی فقیه و به تبع آن نظام مقدس جمهوری اسلامی و عزت مردم ایران را ببینند.
از دشمن و کسانیکه در لباس دوست به جبهه دشمن درآمده اند، آنها که منافع و موقعیت هاشان را در اثر زیاده خواهی و تهمت و ظلم، در میان مردم از دست داده اند بیش از این انتظار نمی رود.
از کسانیکه به قول معروف، آب از سرشان گذشته، با پشت کردن به ولایت و آرمانهای امام و شهدا و انقلاب، نه راه و نه روئی برای بازگشت دارند، و می دانند که در میان این مردم جائی برای محبوبیت ندارند چه انتظاری می رود. آیا به چیزی جز تیر خلاص می اندیشند اینکه با تهمت و افتراء و تضعیف و تخریب ولایت فقیه، بلکه اندیشه ی حاکم را تغییر دهند، بامید آنکه به مدد این مجاهدت و سرسپردگی به خواست اجانب، فرصت و شانسی مجدد برای حیات دوباره در میهن ما داشته باشند.
در نهایت اشاره می کنم که:بنده اصلاً قصد اختلاف انداختن و هتک حرمت عقاید دینی را ندارم، و قصد دارم در شبکه ای اجتماعی و انجمنی دینی به سوالاتم پاسخ داده شود، و پرسیدن دشمنی کردن و یا دروغ گویی یا توطئه نیست، و من مدعی نیستم، اما برای پاسخ گرفتن سوالاتم را مطرح می کنم.
از شما و همه دوستداران دین و ملت و همه مدافعان نظام مقدس جمهوری اسلامی و راه امام و شهدا و در حداقل انتظار از هر ایرانی عاشق کیان و استقلال و آزادی ایران، جز این انتظار نمی رود.
موفق باشید ...:Gol:
سلام علیکم
مجلس خبرگان از "تشخیص اشتباه" معصوم نیست، مقام رهبری از " سوء استفاده کردن اختیاراتش" معصوم نیست، و کسی که در مقام رهبری است نیز معصوم نیست. شرط استبداد و دیکتاتوری هم آن است که از این همه اختیارات مطلقه عمداً سوء استفاده شود، و اگر سوء استفاده شد هر چقدر آن شخص را تعریف و تمجید کنند، نمی توانند آنچه که هست را در نهایت کتمان کنند، و این در صورتیست که از مقام رهبری و اختیاراتش سوء استفاده شود.
چیزی که نمی توانم اشتباه بودنش را بپذریم این است که: این که ولی فقیه استبداد است یا استبداد نیست، بستگی به این دارد که آن رهبر چگونه رهبری باشد. پس اگر کسی به منظور سوء استفاده بردن و حرکت اهداف سیاسی از این مقام سوء استفاده کند، نهایتاً نمی شود مجلس خبرگان و دیگر مسئولین، آنچه که اشتباه است را با تمجید و تعریف کتمان کنند. ولی فقیه باید مدیر خوبی باشد، و باید مؤمن باشد، و باید جامع الشرایط باشد، اما این باید ها و نباید ها را نمی توان با آنچه که ولی فقیه است و آنچه که نیست خلط کرد. یعنی نمی شود گفت چون ولی فقیه باید مومن باشد، پس حتماً مومن است. تشخیص آن بر عهده ی مجلس خبرگان است.
و اما در مورد این جمله:
خود نظریه ی ولایت فقیه صداقت کسی که ولی فقیه است را تضمین نمی کند. مجلس خبرگان است که باید با نظارت مستقل خود از سوء استفاده از این مقام جلوگیری کند.
کل این جمله به این اشاره دارد که مجلس خبرگان موظف است که به رهبر نظارت کند و رهبر را با شروط رهبری تطبیق دهد، نه این که به شروط رهبری نظارت کند و شروط رهبری را با رهبر تطبیق دهد، و نه این که بگوید چون رهبر باید فلان شرط و فلان شرط را داشته باشد، پس همین العان کسی که رهبر است فلان شرط و فلان شرط را دارا می باشد.
اما در رابطه با توضیحی که دادید من میگویم که، اصل کار مجلس خبرگان رهبری نظارت بی تعارف بر رهبر است که در صورت از دست دادن شرط رهبری، رهبر فاقد شرایط را کنار بگذارد، اما اگر مجلس خبرگان بکوشد تا کسی را که در مقام رهبری است بخاطر خیر و نیکی که دارد حفظ کند، این بخاطر جنبه ی خیر و نیکش است و این نوع حفاظت فقط مربوط به مجلس خبرگان نیست، و همه باید بخاطر وجه نیک و نجابت رهبر از او حفاظت کنند، و یکی از مصادیقش همین شعار « جانم فدای رهبر » است. اما مجلس خبرگان بخاطر یک جنبه از رهبر حفاظت و بخاطر جنبه ی دیگر می تواند بر رهبر نظارت و حتی در مواقع لزوم رهبر را برکنار کند، و تشخیص این که رهبر بلا اخره با تمام خوبی ها و بدی هایش "صلاحیت رهبری" را دارا می باشد یا نه، بر عهده ی مجلس خبرگان است، که باید مستقل و بدون ترس و تعارف باشد، نه این که اگر رهبر کار خلافی کرد، با او همکاری کند و بکوشد تا این وضعیت تداوم یابد.
سلام مجدداین برداشت شما بر خلاف آن تعریفی است که در شرایط ولی فقیه ذکر شده، شما تصورتان از عدالت فقیه چیست؟ نباید تصور شخصی خودتان را بر عدالت ولی فقیه تحمیل کنید.
اگر به اطراف خودتان، شهر و محله تان بنگرید، و یا حتی در روستاها جستجو کنید و یا از بزرگترها و قدیمی ترها بپرسید شاید افرادی را بیابید و یا معرفی کنند که در عین حالیکه اهل علم نبوده و یا مکتب و استاد دیده نبودند، بدلیل "خودشناسی و خداشناسی" و "خودساختگی و تهذیب"، از همان اوان جوانی، اهل رعایت تقوا و مشهور به عدالت و پرهیز از ظلم و فساد و دروغ تزویر بوده اند در حالیکه فرصت فساد و ظلم داشته اند.
وقتی در بین افراد عادی و معمولی رسیدن به این مقام با کسب شرایط آن حاصل است، این پارسایی و عدالت، به مراتب اعلی در فقها و عالمان برگزیده دین، محقق است.
آیا می دانید عدالت ولی فقیه که جزو شرایط اصلی آن است یعنی کسی که رعایت تقوا و پاکدامنی برایش ملکه شده باشد و در ورود و خروج به هر امری، برایش رعایت تقوا مقدم است. چه معنا و مفهومی دارد؟ و در دین، چه جایگاه و منزلتی برایش تعریف شده است؟
امام خمینی (رضوان الله علیه) می فرماید:
«زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمین، اخذ مالیاتها و مصرف صحیح آن و اجرای قانون جزا عادلانه رفتار نخواهد کرد و ممکن است اعوان و انصار و نزدیکان خود را بر جامعه تحمیل نماید و بیت المال را صرف اغراض شخصی و هوسرانی خویش می کند.» (1)
«ولی فقیه مستبد نمی شود،... عدالتی که غیر از این عدالت اجتماعی است، عدالتی که یک کلمه دروغ او را از عدالت خواهد انداخت. یک نگاه به نامحرم او را از عدالت می اندازد، یک چنین آدمی نمی تواند خلاف بکند، خلاف نمی کند، او می خواهد جلوی این خلافها را بگیرد.» (2)با این تفصیل، ولی فقیه گر چه همچون پیامبران و امامان (ع) معصوم نیست اما انسان عادی غیر مهذب هم نیست که اینگونه برداشت شخصی مان را در بارۀ ایشان حمل کنیم و تحقق تقوا و عدالت را منوط به نظارت مجلس خبرگان بدانیم.
همانطور که اشاره کردید و در بالا از قول امام خمینی (ره) عدالت ولی فقیه را گفتیم، با یک گناه کبیره از عدالت و در نتیجه از شرط ولایت ساقط می شود از اینرو برای کنار رفتن از ولایت، نیازی به خبرگان رهبری هم نیست بلکه با گناه و ظلم، خودبخود ساقط می شود، البته مجلس خبرگان یک سازو کار قانونی برای شناسایی و رصد و اطمینان از ثبات آن به آنِ شرایط رهبری و اعلان گزارش به مردم است، همانگونه که در ابتدا چنین فرایندی برای شناسایی و معرفی ولی فقیه به مردم صورت گرفته است.
موفق باشید ...
سلام علیکم
رهبر اگر باید شایسته باشد، دلیل بر این نیست که حتماً هر کسی که رهبر است شایسته است، و اگر شایسته است، دلیل بر این نیست که حتماً همانطور شایسته خواهد ماند. نظارت، نظارت است، و مجلس خبرگان در نظار بر رهبر و بررسی صلاحیت آن در طول دوران رهبریش با کسی نباید تعارف داشته باشد؛ در صورت از دست دادن صلاحیت رهبری مجلس خبرگان باید رهبر را برکنار کند و رهبر شایسته حقیقی را انتخاب کند.
از شما و همه دوستداران دین و ملت و همه مدافعان نظام مقدس جمهوری اسلامی و راه امام و شهدا و در حداقل انتظار از هر ایرانی عاشق کیان و استقلال و آزادی ایران، جز این انتظار نمی رود.
بله، شعار من هم اسلام و ایران اسلامی است.
سلام مجدداینها که گفتید نه برای ولی فقیه که از هر انسان مؤمنی زشت و ناپسند است و قطعاً از ولی فقیه ناپسندتر، اما دشمنان ولایت، بیش از هر کسی به این حقیقت واقفند که این همه چیزی نیست جز ساخته های ذهن آنها که نمی توانند و نمی خواهند اقتدار ولی فقیه و به تبع آن نظام مقدس جمهوری اسلامی و عزت مردم ایران را ببینند.
از دشمن و کسانیکه در لباس دوست به جبهه دشمن درآمده اند، آنها که منافع و موقعیت هاشان را در اثر زیاده خواهی و تهمت و ظلم، در میان مردم از دست داده اند بیش از این انتظار نمی رود.
از کسانیکه به قول معروف، آب از سرشان گذشته، با پشت کردن به ولایت و آرمانهای امام و شهدا و انقلاب، نه راه و نه روئی برای بازگشت دارند، و می دانند که در میان این مردم جائی برای محبوبیت ندارند چه انتظاری می رود. آیا به چیزی جز تیر خلاص می اندیشند اینکه با تهمت و افتراء و تضعیف و تخریب ولایت فقیه، بلکه اندیشه ی حاکم را تغییر دهند، بامید آنکه به مدد این مجاهدت و سرسپردگی به خواست اجانب، فرصت و شانسی مجدد برای حیات دوباره در میهن ما داشته باشند.
سلام علیکم،
عذر می خوام این را میگم اما حرف شما بو دارد. باید نکته ای را همینجا ذکر کنم:
[="red"]بنده اصلاً نمی خوام در رابطه با این مسائل مصداقی در این تاپیک ذکر شود، این تاپیک موظف است که روشن کند ولی فقیه دیکتاتوری است یا نه، نه این که بگوید مثلاً آیة الله خامنه ای دیکتاتور است یا نه، بنابر این مسائلی که بعداً مطرح می شود و مسائلی که در اخبار و وقایع روز شنیده می شود جایش اینجا نمی شود.
ما قرار است نتیجه گیری خودمان را بکنیم و نتیجه گیری اخبار و مطالبی که امروزه منتشر می شود مربوط به تاپیک ها یا حتی سایت های مربوط به خودش.[/]
اما در جواب مطالبی که تا حدی جنبه ی عمومی دارد من پاسخی میگویم:
اینها که گفتید نه برای ولی فقیه که از هر انسان مؤمنی زشت و ناپسند است و قطعاً از ولی فقیه ناپسندتر،
اگر مجلس خبرگان شخص صالحی را شایسته ی رهبری دید، دلیل بر این نیست که ان فرد صالح همچنان صالح باقی میماند، و همچنان شایسته است.
سلام علیکممقام رهبری از " سوء استفاده کردن اختیاراتش" معصوم نیست، و کسی که در مقام رهبری است نیز معصوم نیست.
شرط استبداد و دیکتاتوری هم آن است که از این همه اختیارات مطلقه عمداً سوء استفاده شود، و اگر سوء استفاده شد هر چقدر آن شخص را تعریف و تمجید کنند، نمی توانند آنچه که هست را در نهایت کتمان کنند، و این در صورتیست که از مقام رهبری و اختیاراتش سوء استفاده شود.
.
با سلام
دوست بزرگوار آیا می توانید اختیارات مطلق فقیه را توضیح دهید و مصادیقی برای آن بیان نمائید؟
در صورتی که در دیکتاتور بودن قید عمدی لحاظ شده باشد، از کجا می توانید عمدی و نه سهوی بودن آنرا ثابت نمائید؟
اگر قرار باشدمجلس خبرگان که مجموعه ای از فقهای عادلند بی دلیل اهل تمجید و تعریف باشند آیا می توان مصداق خارجی ای برای این مفهوم پیدا نمود؟
سلام علیکم
متن اصلی:
سلام علیکممجلس خبرگان از "تشخیص اشتباه" معصوم نیست، مقام رهبری از " سوء استفاده کردن اختیاراتش" معصوم نیست، و کسی که در مقام رهبری است نیز معصوم نیست. شرط استبداد و دیکتاتوری هم آن است که از این همه اختیارات مطلقه عمداً سوء استفاده شود، و اگر سوء استفاده شد هر چقدر آن شخص را تعریف و تمجید کنند، نمی توانند آنچه که هست را در نهایت کتمان کنند، و این در صورتیست که از مقام رهبری و اختیاراتش سوء استفاده شود.
http://www.askdin.com/showpost.php?p=130714&postcount=21
گفتم که از این همه اختیارات مطلقه عمداً سوء استفاده شود. یعنی استفاده ی بد و نابجا.
اما چون معصوم نیستیم، خطاهایی مرتکب می شویم، که گروهی به صورت غیر عمد از سر ندانستن و غفلت است، و گروهی ممکن است عمداً و برنامه ریزی شده. مواردی که از روی غفلت است، اصلاً برنامه ریزی شده نیست، بلکه در کل کینه قلبی نداریم. اما در مورد دوم ما عمداً منظورمان استفاده ی نادرست از آن چیزی است که در اختیار ماست.
اگر قرار است مصداقی برای این که مجلس خبرگان کی و چگونه بی دلیل تمجید و تعریف کرده ذکر کنم، مجبوراً باید اول شروع به مخالفت با رهبر کنم، و بگم که او شایسته ی چنین تعریفی نبود، و سپس شروع به مخالفت با مجلس خبرگان کنم که چرا بی دلیل تمجید می کنی؟ و بعد شروع کنم بگم که کی و چگونه بی دلیل تمجید کرده است. بنده یک چیز کلی را ذکر می کنم آن هم بدون مصداق. این که مصداقی پیدا می شود یا نمی شود بماند به تاپیک مربوط به خودش یا حتی سایت مربوط به خودش.
مطالب بالا را بیان کردم، اما لازم می دانم که بگم : انشاء الله خداوند همه ی ما را از اتکاب به خطاها به صورت عمدی و غیر عمدی حفظ کند و آنچه که گناه تا کنون داشته ایم را ببخشاید و اگر از این به بعد هم خطایی از ما سر زد امیدمان به بحشش اوست انشاء الله ببخشاید.
سلام علیکماصلاً رهبر در حوزه اختیارات خود آنچه که صحیح است را انجام دهد، من با آن مشکلی ندارم.
بنده گفتم که از این همه اختیارات مطلقه عمداً سوء استفاده شود. یعنی استفاده ی بد و نابجا.اگر شخصی که در مقام رهبری است عمداً از مقام خود طوری استفاده کند که برای حفظ خود در قدرت.. هر چیزی را حلال یا حرام بکند و یا از هر قانونی عبور کند که فقط برای حفظ منافع شخصی، خودش را در قدرت نگهدارد، این خوب نیست. و یا اگر برای حفظ نظام، و بر قراری حکومت اسلامی از راههایی مثل ظلم و شکستن هر قانون و احکام شرعی استفاده کند که میداند که وسیله ی خوبی نیست، این هم خوب نیست.
اگر قرار است مصداقی برای این که مجلس خبرگان کی و چگونه بی دلیل تمجید و تعریف کرده ذکر کنم، مجبوراً باید اول شروع به مخالفت با رهبر کنم، و بگم که او شایسته ی چنین تعریفی نبود، و سپس شروع به مخالفت با مجلس خبرگان کنم که چرا بی دلیل تمجید می کنی؟ و بعد شروع کنم بگم که کی و چگونه بی دلیل تمجید کرده است.
بنده یک چیز کلی را ذکر می کنم آن هم بدون مصداق.
.
با سلام
بزرگوار علاوه بر اینکه جواب سوال حقیر داده نشد، مطالبتان نیز نامفهوم است.
ملاک شما در تشخیص صحیح از ناصحیح چیست؟که می فرمائید اگر رهبر در حوزۀ اختیاراتش آنچه که صحیح است را انجام دهد مشکلی با آن ندارید؟ از کجا می فهمید که رهبر نادرست استفاده نموده و یا عمدا اشتباه نموده که با آن مشکل دارید؟!!!
سخنانی را که بیان می کنید ناظر به مصداق خاص است و بیان می دارید کاری با مصداق ندارید؟!راستی اگر اینگونه است سخنان فوق صرف نظر از مصداق آن چه مفهومی می تواند داشته باشد؟
چگونه یک فقیه عادل به خود اجازه می دهد که حرامی را حلال نماید و یا حلالی را حرام؟!!!!!!!این سخن از چه منطقی برخواسته که فقیه چنین اجازه ای دارد؟و عجیبتر از آن اینکه خبرگان رهبری که مجموعه ای از صاحبنظران فقهی اند این امور را ببینند و از آن تمجید نمایند؟!خوب بود گوشه ای از موارد مد نظر خود را ذکر می کردیدکه چگونه رهبر هر چیزی را حرام و یا حلال نموده و یا از هر قانونی عبور نموده باشند که ما هم مطلع از این امور شویم.
دوست بزرگوار آیا شما گمان نمی کنید که خود دچار بی انصافی و یا عدم تقوی شده اید؟
متن اصلی: http://www.askdin.com/showpost.php?p=130714&postcount=21 اصلاً رهبر در حوزه اختیارات خود آنچه که صحیح است را انجام دهد، من با آن مشکلی ندارم. همه ی ما چون معصوم نیستیم، خطاهایی مرتکب می شویم، که گروهی به صورت غیر عمد و از سر ندانستن و غفلت است، و گروهی ممکن است عمداً و به قصد و نیت قبلی و برنامه ریزی شده بخواهیم هدفمان را جاری سازیم. این در حالی است که مواردی که از روی غفلت و غیر عمد است، اصلاً برنامه ریزی شده نیست، بلکه در کل کینه قلبی نداریم. اما از ما خطا سر زده. اما در مورد دوم ما عمداً منظورمان استفاده ی نادرست از آن چیزی است که در اختیار ماست. اگر شخصی که در مقام رهبری است عمداً از مقام خود طوری استفاده کند که برای حفظ خود در قدرت.. هر چیزی را حلال یا حرام بکند و یا از هر قانونی عبور کند که فقط برای حفظ منافع شخصی، خودش را در قدرت نگهدارد، این خوب نیست. و یا اگر برای حفظ نظام، و بر قراری حکومت اسلامی از راههایی مثل ظلم و شکستن هر قانون و احکام شرعی استفاده کند که میداند که وسیله ی خوبی نیست، این هم خوب نیست. اگر قرار است مصداقی برای این که مجلس خبرگان کی و چگونه بی دلیل تمجید و تعریف کرده ذکر کنم، مجبوراً باید اول شروع به مخالفت با رهبر کنم، و بگم که او شایسته ی چنین تعریفی نبود، و سپس شروع به مخالفت با مجلس خبرگان کنم که چرا بی دلیل تمجید می کنی؟ و بعد شروع کنم بگم که کی و چگونه بی دلیل تمجید کرده است. بنده یک چیز کلی را ذکر می کنم آن هم بدون مصداق. این که مصداقی پیدا می شود یا نمی شود بماند به تاپیک مربوط به خودش یا حتی سایت مربوط به خودش. مطالب بالا را بیان کردم، اما لازم می دانم که بگم : انشاء الله خداوند همه ی ما را از اتکاب به خطاها به صورت عمدی و غیر عمدی حفظ کند و آنچه که گناه تا کنون داشته ایم را ببخشاید و اگر از این به بعد هم خطایی از ما سر زد امیدمان به بحشش اوست انشاء الله ببخشاید.سلام علیکم
بنده گفتم که از این همه اختیارات مطلقه عمداً سوء استفاده شود. یعنی استفاده ی بد و نابجا.
با سلام:Gol:
آقای Nejatam
اولاً به سؤالات شما پاسخ داده شد و شما گویا تعلق خاطر خاصی به تکرار مطالب، اشکالات ذهنی و ابهامات تان دارید؟؟؟
ثانیاً بجای تکرار مکرر ابهامات تان به سؤالات مشخص جناب صدرا کارشناس محترم پاسخ مشخص بدهید. منتظر پاسخ روشن و نظرات تان در این مقوله هستیم اینکه:
1. دوست بزرگوار آیا می توانید اختیارات مطلق فقیه را توضیح دهید و مصادیقی برای آن بیان نمائید؟ 2. در صورتی که در دیکتاتور بودن قید عمدی لحاظ شده باشد، از کجا می توانید عمدی و نه سهوی بودن آنرا ثابت نمائید؟ 3. اگر قرار باشدمجلس خبرگان که مجموعه ای از فقهای عادلند بی دلیل اهل تمجید و تعریف باشند آیا می توان مصداق خارجی ای برای این مفهوم پیدا نمود؟
ثالثاً ما از شخص خاصی نام نبردیم صحبت بر سر مسألۀ ولایت فقیه است. ضمناً ما نگفتیم که ولی فقیه معصوم است، بلکه گفتیم به مرتبه و مقامی از تقوا رسیده که قریب به عصمت است و شرط عدالت در بارۀ آن محقق است.
رابعاً مسألۀ خطا و گناه، چنانکه در بارۀ هر غیر معصومی می تواند امکان داشته باشد می تواند امکانش هم، بدلیل تهذیب نفس، تقوا و رسیدن به مقام عدالت، منتفی باشد. از اینرو بنا به اعتقاد شیعه و تجربه ای که ما در اولیاء الهی و مقربان و عالمان و فقهای شیعی بسیار سراغ داریم تحققش در شخص ولی فقیه باضافۀ دیگر شرایط، با توجه به تشخیصی که فقهای عادل مجلس خبرگان داده اند ثابت و معین است.
ناگفته نماند که معلوم نیست شما بدنبال اثبات چه چیزی هستید، بدنبال وجود یا عدم کدام خطا و گناه و ظلم و جور هستید؟ در حالیکه واقف هستید که به حکم عقل و نقل و بنا به اصل قانون اساسی، اصل بر برائت است مگر خلافش ثابت شود. آیا برای چنین تجسس غیر معقول و غیر منطقی دلیل و جوازی دارید؟ در حالیکه خداوند در سوره حجرات فرموده است:
"و لا تجسسوا و لا یغتب بعضکم بعضا ایحب احدکم ان یأکل لحم اخیه ..."
از اینرو تا خطا و گناه و ظلم و ستمی برای احدی مبتنی بر اسناد و مدارک مثبته ثابت نباشد، داد از آن در آشکار و نهان، خود گناه کبیره و ضایع کردن آبروی مؤمن است که از کعبه شریف تر است.
حال بفرمایید بر چه مبنا و ملاکی باید بدنبال اثبات خطا و گناه نکرده ی ولی فقیه جامع الشرایط بود؟ اینکه خطا کرده یا نکرده؟ ظلم کرده یا نکرده؟ مجلس خبرگان خطائی در ولی فقیه دیده یا ندیده؟ به رسالتش عمل می کند یا خیر؟ آیا این شیوه از مصادیق تجسسِ زمینه ساز غیبت و تهمت و افتراء نیست و هکذا ...
موفق باشید ...:Gol:
سلام علیکم
این که مصداقی دارد یا ندارد باید در تاپیک های دیگر مورد بحث قرار بگیرد اما اصل منظورم این است که:
بعضی اعمال هستند که برای همه بلا استثنا اگر آن را انجام دهند، مرتکب ظلم و فساد می شوند، اما اگر این اعمال را خود رهبر مرتکب شود، فکر نکنم در آنجا دیگر به اسم "ظلم فساد" شناخته شود چون رهبر تا در مقام رهبریست به عنوان فرد جامع الشرایط پذیرفته است. اگر رهبر می تواند احکام شرعی را حرام یا حلال کند، پس سوء استفاده آن است که احکام شرعی را به نفع خود یا به نفع نظام و بخاطر اهداف سیاسی تغییر دهد، در حالی که باید نظام را به نفع دین داشت، نه دین را به نفع نظام. کلاً منظورم این است.
اما در مورد چگونگی حرام شدن حلال ویا حلال شدن حرام در این پست:
http://www.askdin.com/showpost.php?p=130431&postcount=32
دلایل را نوشتم، و این اصلاً ادعای بنده نیست، آنچه که از آن تفاسیر فهمیده می شود صریحاً معنای خود را دارد.
می توانید در آن تاپیک شرکت کنید و بحث کنید.
______________________________________________________________
اما در مورد سوالاتی که آقای صدیق مطرح کردند:
1. دوست بزرگوار آیا می توانید اختیارات مطلق فقیه را توضیح دهید و مصادیقی برای آن بیان نمائید؟2. در صورتی که در دیکتاتور بودن قید عمدی لحاظ شده باشد، از کجا می توانید عمدی و نه سهوی بودن آنرا ثابت نمائید؟
3. اگر قرار باشدمجلس خبرگان که مجموعه ای از فقهای عادلند بی دلیل اهل تمجید و تعریف باشند آیا می توان مصداق خارجی ای برای این مفهوم پیدا نمود؟
جواب سوال 1: جواب این سوال را باید شما بدهید تا من بر اساس آن جواب و بر اساس آنچه که قبول شما است بحث کنم.
جواب سوال 2: اگر عمدی باشد، که فکر نکنم بشود ثابت کرد مگر با استقلال و جدیت در نظارت، اما اگر سهوی باشد، مشخص است که بدون برنامه ریزی اتفاق می افتد، و در سهوی کینه ی قلبی و نیت قبلی مطرح نمی شود.
جواب سوال 3: مصداق خارجی آن را باید در تاپیک دیگر یا در سایت دیگر مطرح کرد، اینجا بحث به صورت کلی ادامه میابد قصد پاسخگویی به سوالات سیاسی نیست.
ثالثاً ما از شخص خاصی نام نبردیم صحبت بر سر مسألۀ ولایت فقیه است. ضمناً ما نگفتیم که ولی فقیه معصوم است، بلکه گفتیم به مرتبه و مقامی از تقوا رسیده که قریب به عصمت است و شرط عدالت در بارۀ آن محقق است.رابعاً مسألۀ خطا و گناه، چنانکه در بارۀ هر غیر معصومی می تواند امکان داشته باشد می تواند امکانش هم، بدلیل تهذیب نفس، تقوا و رسیدن به مقام عدالت، منتفی باشد. از اینرو بنا به اعتقاد شیعه و تجربه ای که ما در اولیاء الهی و مقربان و عالمان و فقهای شیعی بسیار سراغ داریم تحققش در شخص ولی فقیه باضافۀ دیگر شرایط، با توجه به تشخیصی که فقهای عادل مجلس خبرگان داده اند ثابت و معین است.
ناگفته نماند که معلوم نیست شما بدنبال اثبات چه چیزی هستید، بدنبال وجود یا عدم کدام خطا و گناه و ظلم و جور هستید؟ در حالیکه واقف هستید که به حکم عقل و نقل و بنا به اصل قانون اساسی، اصل بر برائت است مگر خلافش ثابت شود. آیا برای چنین تجسس غیر معقول و غیر منطقی دلیل و جوازی دارید؟ در حالیکه خداوند در سوره حجرات فرموده است:
"و لا تجسسوا و لا یغتب بعضکم بعضا ایحب احدکم ان یأکل لحم اخیه ..."
از اینرو تا خطا و گناه و ظلم و ستمی برای احدی مبتنی بر اسناد و مدارک مثبته ثابت نباشد، داد از آن در آشکار و نهان، خود گناه کبیره و ضایع کردن آبروی مؤمن است که از کعبه شریف تر است.
حال بفرمایید بر چه مبنا و ملاکی باید بدنبال اثبات خطا و گناه نکرده ی ولی فقیه جامع الشرایط بود؟ اینکه خطا کرده یا نکرده؟ ظلم کرده یا نکرده؟ مجلس خبرگان خطائی در ولی فقیه دیده یا ندیده؟ به رسالتش عمل می کند یا خیر؟ آیا این شیوه از مصادیق تجسسِ زمینه ساز غیبت و تهمت و افتراء نیست و هکذا ...
موفق باشید ...
سلام علیکم.
آقای صدیق.
قرار بود که نرمی کلام را حفظ کنیم و در کمال آرامش بدون این که احساساتی شویم بحث کنیم، عجله ای در پاسخ دادن نیست، بنده هم ادعایی ندارم، و به مطالب خود می گویم سوال اصلاً اسم این مطالب را همبحث نگذاریم، اسمشان را بگذاریم گفتگوی دوستانه، نه گفتگوی دشمنانه. نمیدانم خودتان متوجه تغییر شدید لحنتان در کلامتان و در این پستتان شدید؟ من بدون عجله خواهم خواست به مطالب شما رسیدگی کنم.
آقای صدیق، بحثی که الان ادامه پیدا می کند بر اساس همان پاسخها و بحث های قبل است، که ادامه یافته. من نگفتم که شما می گویید ولی فقیه معصوم است، و من هم می گویم اگر کسی در کمال تقوا است، دلیل بر آن نیست که این تقوا تداوم خواهد یافت، چنانچه ابلیس اول بسیار عبادت می کرد اما به یک باره سر پیچی کرد.
آقای صدیق بنده گفتم: مدعی نیستم. فقط سوال می کنم. پس این که شما بگویید هنوز معلوم نیست من به دنبال اثبات چه چیز هستم، پس هنوز حرفم را نپذیرفتید که من اعلام کردم: مدعی نیستم، قصدم توطئه نیست، هتک حرمت هیچ مومنی را هم نمی خواهم بکنم. این که خطا و ظلم ستم کسی تا ثابت نشود هتک حرمت هیچ مومنی جایز نیست، را من قبول داشته و خواهم خواست که فقط سوال کنم، از الان اعلام می کنم قصد من به هیچ وجهی هتک حرمت نیست، فقط سوال می کنم تا بدانم.
اگر قصدم از این سوالات منحرف کردن بود، قطعاً با یک متخصص دین بحث نمی کردم که کم بیارم، میرفتم یک فرد ساده ای را پیدا می کردم تا انقدر او را نسبت به حکومت بد بین کنم تا کلاً نسبت به آن بی اعتماد شود. اما قصد من دریافت پاسخ است و در این مکان برای دریافت پاسخ این مطالب را مطرح می کنم.
و اما در مورد این که فقیه جامع الشرایط خطایی نکرده یا کرده، بماند برای وقتی که بحث به صورت مصداقی باشد.
در اینجا پیش فرض این است که کسی که جامع الشرایط است، تضمینی نیست که همواره جامع الشرایط باقی بماند، پس نظارت لازم است که اگر (اگر) یکی از شروط کلیدی و مهم رهبری را از دست داد که باعث عدم صلاحیتش شد، مجلس خبرگان بدون تعارف داشتن آن را برکنار و شخص شایسته را دباره انتخاب کند.
کل منظور من اینگونه است، اگر با این حرف مشکلی ندارید، پس بحث کردن لازم نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم،
من مجوز این گونه گفتگو را در بیانیه ی مقام معظم رهبری در سایت مجلس خبرگان دارم:
متن کامل بيانات مقام معظم رهبری در ديدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى در نهمین اجلاس خبرگان رهبری
بسماللَّهالرّحمنالرّحيمخيلى خوشامديد آقايان محترم و خبرگان عالىشأن امت. و تشكر ميكنم از زحمات برادران عزيز، آقايان محترم؛ چه در ضمنِ اين اجلاس جارى، و چه در طول سال در كميسيونهاى مربوط، كه آقايان در آنجا حضور داريد و زحماتى كه كشيده ميشود. و شما را دعا ميكنيم. خداوند انشاءاللَّه از شما قبول كند و توفيق و تسديد بفرمايد.
از همهى آقايان تشكر ميكنيم؛ بخصوص از جناب آقاى هاشمى رفسنجانى، براى اينكه در اين اجلاس، انتظار خصمانهاى را كه دشمنان داشتند، خنثى كردند. آنها انتظار داشتند كه بين خبرگان امت اختلاف بيفتد؛ رقابتها به صورت رقابتهاى متعارف دنياى مادى در بيايد و مسابقهى در خدمت، تبديل بشود به رقابت منفىِ در تصرف مراكز و جايگاهها؛ كه اين بحمداللَّه نشد. خب، از جناب آقاى هاشمى انتظار هم همين بود؛ با توجه به سابقهى عقل و احساس مسئوليتى كه در ايشان هميشه ما مشاهده كرديم. و آنچه كه انتخاب هم كرديد آقايان! انتخاب بجا و بحقى بود. جناب آقاى مهدوى شخصيت برجسته و بارزى هستند؛ هم در عالم روحانيت، هم در عالم سياست، هم در مسائل جارى كشور، در مسائل حوزه و دانشگاه، از اول انقلاب تا امروز. آنچه اتفاق افتاد، انشاءاللَّه به بركت اخلاص آقايان و اخلاص شماها و عقل و تدبيرى كه انسان در رفتارها و گفتارها مشاهده ميكند، به خير اسلام و مسلمين خواهد بود؛ انتظار هم همين است.
شرائط امروز كشور، به ملاحظهى مسائل منطقه، شرائط بسيار مهم و حساسى است. مسائل منطقه، مسائلى است كه ابعاد آن از متعارف مسائل جارى بكلى بيرون است. آنچه دارد اتفاق مىافتد، خيلى ابعاد عظيمى دارد. حالا دشمنان، سوءاستفادهكنان، فرصتطلبان بينالمللى و مستكبران چه ميخواهند و چه خواهند كرد، بحث ديگرى است. آنچه اتفاق افتاده، دو شاخصهى بسيار مهم دارد، كه اين دو شاخصه مورد آرزوى همهى مسلمانان صادق و انديشههاى والا در انقلاب اسلامى، در جمهورى اسلامى و در ساير نقاط عالم بوده است. اين دو اتفاق، يكى حضور مردمى است، يكى شعار اسلام. اين دو چيز، خيلى مهم است.
حضور مردمى معنايش اين است كه ملتها با تن خودشان، با حضور شخصى خودشان در ميدانهاى مبارزه حاضر شوند و خطرات را تحمل كنند؛ مثل آن چيزى كه در ايران اتفاق افتاد. وقتى اين شد، هيچ قدرتى در مقابل اين نميتواند بايستد؛ حالا آمريكا و اينها كه سهلند. اگر همهى قدرتهاى عالم هم دست به يكى شوند، در مقابل ملتى كه با همهى وجود وارد ميدان شده است، نميتوانند مقاومت كنند، ايستادگى كنند. البته ميزنند، ميكُشند، خونريزى ميكنند، اما مغلوب ميشوند. همان طور كه امام در آن سالها فرمودند، خون بر شمشير فائق خواهد آمد، پيروز خواهد شد. اين اتفاق افتاده است. مردم با جسم خودشان، با وجود خودشان وارد ميدان شدهاند؛ نماينده نفرستادند، به حرف اكتفاء نكردند؛ آن هم نه در يك كشور، در چندين كشور؛ كه زمينهى آن در كشورهاى ديگر هم وجود دارد. اين يك نكته است كه خيلى مهم است. جز دست قدرت الهى، كسى قادر نيست يك چنين وضعى را به وجود بياورد. زمينهها فراهم ميشود، افراد نقش ايفاء ميكنند - در اينها شكى نيست - اما اين دست قدرت خداوند است كه مالك دلهاست؛ كه «قلب المرء بين اصبعى الرّحمن». خداى متعال است كه دلها را عازم ميكند، جازم ميكند، ارادهها را بسيج ميكند و اين اتفاق مىافتد. در اين حوادث، دست قدرت خداوند محسوس است. چون دست قدرت الهى هست، بنابراين پيروزى هم در آن قطعى است.
نكتهى دوم در اينها، مسئلهى شعار اسلام است. خب، در اين كشورها و در ديگر كشورهاى اسلامى، مردم، مردم مسلمانى هستند، جزو امت اسلامند. حتّى در آنجاهائى هم كه مظاهر اسلامى محدود بوده است، همراه با فشار بوده است، مردم مؤمنند، مسلمند و اسلام ريشه دارد؛ اين هم از خصوصيات اسلام است. در كشورهائى كه ماركسيستها هفتاد سال با همهى توان سعى كرده بودند اسلامزدائى كنند، بمجرد اينكه رژيم كمونيستى شوروى ساقط شد، مردم بيرون آمدند؛ جوانهائى كه دورهى اسلام را اصلاً درك هم نكرده بودند، شعار اسلام دادند. اين، يك خصوصيت مربوط به عمق اسلام است در دلها.
در اينجاها هم همين جور است. البته انگيزههائى وجود داشت، الان هم وجود دارد - انگيزههاى ليبراليستى، شايد به نحو ضعيفترى انگيزههاى سوسياليستى، قوميتگرائى يا امثال اينها - ليكن بدنهى مردم، مسلمانند و شعارها اسلامى است؛ بخصوص در كشورى مثل مصر كه آنجا اسلام خيلى عريق است، عميق است، قرآن آنجا حاكم است، محبت اهلبيت آنجا حاكم است.
بنابراين، اين حادثه، حادثهى عجيبى است كه دارد اتفاق مىافتد. هنوز هم اين حادثه در اول راه است. خب، ما حالا به عنوان جمهورى اسلامى، و ما تعداد موجود در اينجا به عنوان مسئولانى از جمهورى اسلامى، و همچنين ديگر مسئولان، وظائفى داريم؛ بايستى به اين وظائف توجه كنيم و از اين مقطع زمانى آسان نگذريم.
يكى از چيزهائى كه بلاشك در اين حوادث مؤثر بود، الگوسازى و گفتمانسازى انقلاب اسلامى بود. انقلاب اسلامى براى مسلمانها الگو شد؛ اولاً با پيدايش خود، بعد با تشكيل موفق نظام جمهورى اسلامى كه توانست يك نظامى را با يك قانون اساسىِ كامل ارائه كند و آن را به كرسى بنشاند و تحقق ببخشد، و بعد ماندگارى اين نظام در طول سى و دو سال كه نتوانند به او ضربه بزنند، و بعد استحكام و تقويت هرچه بيشتر اين نظام - كه نظام جمهورى اسلامى امروز از لحاظ عمق و ريشه، قابل مقايسهى با ده سال پيش، بيست سال پيش و سى سال پيش نيست - و بعد پيشرفتهاى گوناگون در اين نظام، كه پيشرفت علمى، پيشرفت فناورى و صنعتى، پيشرفتهاى اجتماعى گوناگون، پخته شدن افكار، پديد آمدن افكار نو، حركت عظيم علمى در كشور و فعاليتهاى گوناگون است. عمرانهائى كه در اين كشور شده است، در مواردى كشور را به درجهى چند كشور معدود دنيا درآورده است. اينها همه حوادثى است كه اتفاق افتاده است. اينها براى ملتهاى مسلمان چيزهاى محسوسى است؛ اينها را مىبينند، مشاهده ميكنند. اين انقلاب آمد، نظام درست كرد، اين نظام باقى ماند، روزبهروز قوىتر شد، روزبهروز هم پيشرفتهتر شد؛ اين ميشود الگو. اين الگوسازى يك گفتمانى را به وجود مىآورد كه آن، گفتمان هويت اسلامى و عزت اسلامى است. امروز در بين ملتهاى دنيا، احساس هويت اسلامى، قابل مقايسهى با سى سال قبل نيست؛ احساس عزت اسلامى و مطالبهى اين عزت، امروز قابل مقايسهى با گذشته نيست. اين، اتفاق افتاده است.
خب، طبعاً نتائجش اين است كه جبههى مخالف و جبههى مقابل شكست ميخورد. مستبدينِ فاسدِ وابستهاى در يك جاهائى در رأس كار بودند. خداى متعال وعده كرده است: «سيصيب الّذين اجرموا صغار عند اللَّه و عذاب شديد بما كانوا يمكرون».(1) مكرشان فايدهاى براى آنها ندارد، بلكه به خاطر همين مكر، خداى متعال ذلت و خاكنشينى را بر اينها تحميل ميكند. اين اتفاق افتاده است، اين شده است، اين جلوى چشم ماست.
اين هم يكى ديگر از آن مواردى است كه ما آيات الهى قرآن را در مقابل چشم خودمان تجربهاش را مشاهده كرديم؛ كه اين مال زمان ماست، اين خيلى باارزش است. آنچه را كه خداى متعال در قرآن وعده داده است، ما داريم اينها را جلوى چشم خودمان، در تجربيات خودمان مشاهده ميكنيم.
بخش مهمى از تبليغات ضد جمهورى اسلامى، ناظر به همين جهت است؛ ناظر به اين است كه الگوسازى نشود؛ در چشم ملتهاى مسلمان، جمهورى اسلامى به صورت يك الگوى موفق درنيايد. به نظر من اين نكتهى بسيار مهمى است كه همهى ما بايد به آن توجه كنيم. سعى دشمنان اين است كه جمهورى اسلامى به شكل يك الگوى موفق در چشم ملتها جلوه نكند؛ چون وقتى الگو پيدا شد، مردم به سمت آن حركت ميكنند؛ وقتى توفيق اين الگو دانسته شد، مردم تشويق ميشوند.
يكى از نويسندههاى مصرى در پنجاه سال قبل، شصت سال قبل در يك كتابى نوشته است كه اگر ما بتوانيم يك نقطهى از دنيا را با يك حكومت اسلامى اداره كنيم، از هزاران كتاب و تبليغ براى پيشرفت اسلام اين مؤثرتر است. راست ميگويد. با اينكه الگوى ما از لحاظ انطباق با اسلام، آنجور كه ما ميخواهيم، نيست - خب، ما متأسفانه با شكل مطلوبِ تحقق اسلام خيلى فاصله داريم - اما همان اندازهاى كه توانستيم، توفيق پيدا كرديم، اسلام را وارد جامعه و زندگىمان كرديم، آثارش را داريم مشاهده ميكنيم، عزتش را مىبينيم، قدرتش را مىبينيم، پيشرفتش را مىبينيم، استقلالش را مىبينيم؛ اين را مردم دارند مشاهده ميكنند. پس آنها ميخواهند اين الگوسازى نشود؛ لذاست كه سعى ميكنند الگو را در چشم مخاطبان خراب كنند. يكى از كارهائى كه از اول انقلاب تا حالا انجام گرفته، اين است. اگر ضعفى داريم، آن ضعف را در چشمها بزرگ ميكنند؛ اگر ضعفى نداريم، آن را بدروغ به ما نسبت ميدهند؛ اين را بايد توجه داشته باشيم. يكى از كارهاى اساسى دشمن در تبليغات ضد جمهورى اسلامى، ناظر به اين معناست و همهى تلاش هم براى اين است.
خب، در تضعيف اين الگو، دو عامل به يكديگر كمك ميكنند: يك عامل، عامل درونى است؛ نقصهائى كه وجود دارد. كوتاهىهاى ما، كمكارىهاى ما، تنبلىهاى ما، مبتلاشدن ما به چيزهائى كه مضر به حركت است - مثل اختلافها، مثل كارهاى خلاف گوناگون، ميل به دنيا پيدا كردنها، به سمت دنيا كشيدهشدنها، قدرتطلبىها، بىسياستىها و از اين قبيل چيزها - اينها چيزهائى است كه ناشى از وجود ماست، ما داريم اين نقصها را ايجاد ميكنيم. اين عامل درونى، به اين الگو صدمه ميزند.
عامل ديگر، مربوط به دشمن است؛ كه همينى كه ما داريم، اين را صد برابر بزرگ ميكنند و به چشم ديگران ميكشانند؛ عيبهائى هم كه نداريم، به ما نسبت ميدهند. خب، حالا ما چه كار كنيم؟ اول بايد به آن چيزهاى درونىِ خودمان بپردازيم. اول بايستى به آن چيزى كه تقصير خود ماست، كوتاهى خود ماست، بپردازيم. اگر اين را درست كرديم، خداى متعال آن دومى را هم كفاف خواهد كرد؛ يعنى خداى متعال تبليغ دشمن را هم خنثى خواهد كرد.
در اين «مناجات الشّاكين» كه منسوب به حضرت سجاد (سلام اللَّه عليه) است، اولين شكايت اين بزرگوار، شكايت از خودش است: «الهى اليك اشكو نفسا بالسّوء امّارة و الى الخطيئة مبادرة». بعد كه مبالغى از خود شكايت ميكند، آن وقت عرض ميكند: «الهى اشكو اليك عدوّا يضلّنى». اول شكايت از خودمان، بعد شكايت از دشمن. بايد اين را مراقبت كنيد.
خب، حالا كى مراقبت كند؟ چگونه مراقبت كنيم؟ جوابش اين است كه در درجهى اول، مسئولان و زبدگان و برجستگان و روشنفكران و دانشمندان و علما و كسانى كه محيطِ تأثير دارند، از رفتارهاى خودشان مراقبت كنند. همان طور كه عرض كرديم، قدرتطلبى است، دنياطلبى است، دنبال اختلاف رفتن است، جنجال درست كردن است، خلاف اخلاق حركت كردن است؛ كه من در اينجا ميخواهم روى اين مسئلهى خلاف اخلاق حركت كردن تكيه كنم.
فضاى اهانت و هتك حرمت در جامعه، يكى از آن چيزهائى است كه اسلام مانع از آن است؛ نبايد اين اتفاق بيفتد. فضاى هتك حرمت، هم خلاف شرع است، هم خلاف اخلاق است، هم خلاف عقل سياسى است. انتقاد، مخالفت، بيان عقايد، با جرأت، هيچ اشكالى ندارد؛ اما دور از هتك حرمتها و اهانتها و فحاشى و دشنام و اين چيزها. همه هم در اين زمينه مسئولند. اين كار علاوه بر اينكه فضا را آشفته ميكند و اعصاب آرام جامعه را به هم ميريزد - كه امروز احتياج به اين آرامش هست - خداى متعال را هم از ما خشمگين ميكند. من ميخواهم اين پيامى باشد به همهى آن كسانى كه يا حرف ميزنند، يا مينويسند؛ چه در مطبوعات، چه در وبلاگها. همهى اينها بدانند، كارى كه ميكنند، كار درستى نيست. مخالفت كردن، استدلال كردن، يك فكر سياسى غلط يا يك فكر دينى غلط را محكوم كردن، يك حرف است، مبتلا شدن به اين امرِ خلاف اخلاق و خلاف شرع و خلاف عقل سياسى، يك حرف ديگر است؛ ما اين دومى را به طور كامل و قاطع نفى ميكنيم؛ نبايد اين كار انجام بگيرد. متأسفانه بعضى اين كار را ميكنند. من بخصوص به جوانها توصيه ميكنم. بعضى از اين جوانها بلاشك مردمان بااخلاص و مؤمن و خوبى هم هستند، اما خيال ميكنند اين وظيفه است؛ نه، من عرض ميكنم اين خلاف وظيفه است، عكس اين وظيفه است.
البته از نفوذها، از اغواهاى شيطانى دشمنان، از دخالتهاى دشمنان هم نبايد غفلت كرد. همان طور كه امام بارها ميفرمودند، گاهى اينجور افراد وارد اجتماعات پرشور و مؤمن و مخلص ميشوند و آنها را به يك سمتى و يك حركتى ميكشانند؛ از اين هم نبايد غفلت كرد؛ هم غفلتهاى ناشى از احساساتى شدن، هم ناشى از نديدن دستهاى دشمن. بنابراين من بخصوص از جوانها ميخواهم كه نگذارند اين فضاى غيبت و تهمت و فحاشى و هتاكى و شكستن حرمتها ادامه پيدا كند. وقتى كه ادامه پيدا كرد، طبعاً همان طور سرايت هم ميكند - مثل بيمارى مسرى - ناگهان مىبينيد مثلاً در نمازهاى جمعه كه محل خشوع و ذكر و توجه است، يك چنين چيزهائى گاهى احياناً ديده ميشود، كه غلط اندر غلط است. انسان اگر چنانچه آن خطيب نماز جمعه را قبول ندارد، خب، اصلاً پاى خطبهاش نمىنشيند، به او اقتداء هم نميكند، مىآيد بيرون. يا حتّى گاهى اوقات در درسها، در محيطهاى علمى و درسى از اين چيزها ديده ميشود؛ كه اينها غلط است، مضر است و مخالف مصلحت انقلاب است؛ اينها همان ضربه زدن و شكاف ايجاد كردن و تَركدار كردن هيئت عظيم و شفاف و باشكوه نظام اسلامى است كه دارد با قدرت حركت ميكند و پيش ميرود.
من به بزرگان هم نصيحتى بكنم. اين نصيحت به جوانها بود، پيرها هم محتاج نصيحتند؛ آنها هم بايد توجه كنند. مواضع درست گرفتن، حرف درست زدن، تحت تأثير خبرهاى دروغ قرار نگرفتن، اين هم وظيفه است. هزاران نفر در نظام اسلامى دارند محض رضاى خدا زحمت ميكشند و تلاش ميكنند و شب و روز خودشان را ميكُشند، براى اينكه طبق حركت اسلامى يك كارى انجام بگيرد، نظام اداره شود، وظائفِ بسيار سنگين انجام بگيرد؛ اما انسان يك خبر دروغى را بشنود، بنا كند همهى اينها را زير سؤال بردن - مسئولين دولتى را، ديگران را، ديگران را - اين هم مصلحت نيست، اين هم خلاف است. هم جوانها بايد مراقبت كنند، هم پيرها بايد مراقبت كنند. ما، هم در جوانىمان احتياج به نصيحت داريم، هم حالا كه پير شديم، احتياج به نصيحت داريم.
اميدواريم خداوند متعال انشاءاللَّه به همهى ما كمك كند تا بتوانيم اين الگوى موفق و باشكوه و بسيار باعظمت را - كه نظام جمهورى اسلامى است - حفظ كنيم و اين را انشاءاللَّه همين طور به نسلهاى آينده بسپاريم و از اين جهت پيش خداى متعال سرافراز باشيم.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته---------------------------
1) انعام: 124
http://www.majlesekhobregan.ir/fa/Default.html
آن قسمت از بیانیه که پر رنگ کردم مربوط به مخالفت است که اگر دور از هتک حرمت باشد اشکالی ندارد، اما تازه من مخالفت نمی کنم، من سوال می کنم.
سلام
خلاصه نظر شخصی من در این تاپیک این است که ولی فقیه مفهومیست که به کسی که دور از استبداد است خطاب می شود، و در صورتی که کسی که ولی فقیه است مرتکب ظلم و استبداد گردد، هر چند بخاطر عدم تشخیص یا عدم تایید مجلس خبرگان هنوز رهبر باشد، و به او لقب ولی فقیه را بدهند، اما در اصل دیگر از ولایت فقیه عزل شده، و کار مجلس خبرگان فقط برکنار کردن آن است.
اما تا زمانی که مجلس خبرگان نتوانسته در تشخیصی عدم صلاحیتش را دقیقاً بیابد،... به او لقب رهبر و لقب ولی فقیه داده خواهد شد.
و در اینجاست که من میگم این که "ولی فقیه" استبداد است یا استبداد نیست، بستگی به این دارد که چه کسی باشد... تا ببینیم آیا شایستگی این لقب و صلاحیتش را دارد یا ندارد، که تشخیص شایستگی آن باید توسط مجلس خبرگان با نظارت دقیق و مناسب صورت بگیرد.
همین.
آیا شما با استبدادی بودن کسی که به او تنها لقب "ولی فقیه" میدهند مشکل دارید؟
آیا شما با تشخیص صلاحیت یا عدم صلاحیت مجلس خبرگان مشکل دارید؟
آیا شما با این که اصلاً ممکن است چنین واقعه ای رخ دهد مشکلی دارید؟
در نهایت پاسخی که می شود برای این مسائل یافت این است که ولی فقیه یک انسان است، مجلس خبرگان هم جمعی از انسان هایی هستند که قرار نیست حتماً صلاحیت و عدم صلاحیت را در همان دم تشخیص دهند، چون انسان هستند و معصوم هم نیستند پس از آنها امکان عدم کشف به موقع این صلاحیت یا عدم صلاحیت نیز بر میاد.
1- اگر رهبر تنها مرجع تقلیدی باشد که فقط احاطه به ابعاد فقه داشته باشد و از بینش سیاسی و اجتماعی بهره ای نبرده باشد صلاحیت رهبری جامعه را دارا است؟آیا در این صورت اشکالات شما به حکومت دینی مرتفع می شود؟!
خوب دو فرض بر آن واقع است که یکی عقیده من است و دیگری عقیده شما من هر دو فرض را جواب می دهم .
عقیده من
رهبر اصلا نباید در حوزه سیاسی و اقتصادی دخالت بکند و فقط یک مشاور در این زمینه ها باشد. چون ما فرد سیاسی مملکتمان را مستقیما تعیین می کنیم. ( یعنی رئیس جمهور و هیئت وزیران ) و قوانین را هم غیر مستقیم توسط نمایندگان مجلس تعیین می کنیم. پس نیازی نیست که فردی که بیشتر عمرش را در حوزه دینی گذرانده است و اطلاعی از حوزه سیاست ندارد بیاید در مسائل سیاسی و اقتصادی دخالت بکند. ( یعنی نظر یک نفر را بر نظر یک جمع 200 نفره از نمایندگان مجلس و هیئت وزیران ارجح بکنیم!! )
عقیده شما
باز در قانون اساسی قبلی این موضوع پیش بینی شده بود . یعنی اگر کسی واجد شرایط فوق پیدا نشد . یک گروه عهده دار مسئولیت رهبری باشند. یعنی یک فردی دیگر که توانایی سیاسی لازم را دارد در کنار مرجع تقلید مورد قبول عامه مردم نقش رهبری را به عهده بگیرد. نه اینکه فردی بی صلاحیت از هر دو جنبه ( یا بی صلاحیت از جنبه اصلی ) را بعنوان رهبر انتخاب بکنیم!
2- اینکه مهمترین وظیفۀ ولی فقیه این باشد که احکام اسلامی مورد اختلاف علما را یکسان کند، این وظیفه را از کجا بدست آورده اید؟آیا مرادتان از احکام مسائل فروع و احکام مکلفین است؟یعنی ولی فقیه بجای حکومت داری در فتوای مجتهدین دخالت کند تا مردم مثلا در مسائل طهارات و نجاسات و ... بر اساس نظر واحد عمل کنند؟آیا این وظیفۀ حاکم دینی است؟
نه دوست عزیز : اگر دقت بکنید در مورد چرایی اینکه باید ولایت فقیه وجود داشته باشد را دوباره نگاه بکنید می بینید در انجا استدلال شده است
چون ما حکومت اسلامی می خواهیم تشکیل بدهیم. و اسلام هم یک دین سیاسی است و در مورد بسیاری از مسائل سیاسی و اقتصادی و ... دستورات دارد. باید یک فقیهی باشد که ولایت داشته باشد و بتواند این احکام را در جامعه اجرا بکند.
خوب پس پیش فرض این است
اسلام احکام سیاسی و اجتماعی و اقتصادی دارد ( و احکام جدیدی که باید فقیهان بنا بر اقتضای زمان ایجاد بکنند.)
خوب وقتی دلیل ایجاد ولی فقیه این است که احکام اسلامی را پیاده بکند. ( دلیل چرایی بوجود آمدنش در سیستم سیاسی ایران ) پس وظیفه اصلی اش این است که
1- احکام اسلامی را از درون قران و حدیث بیرون بیاورد
2- احکام سیاسی و اقتصادی که مورد اختلاف علما است. حکم واحد بدهد
یعنی اینکه مثلا اگر عالمی گفت : در این زمان دیه مرد و زن یکی باید باشد
و عالمی دیگر گفت : خیر همان نسبت یک به دو باشد!
این وظیفه ولی فقیه است که بگوید کدام یک از این دو حکم باید در جامعه اجرا شود. و این حکم بر تمام احکام عالمان دیگر ارجحیت دارد. ( چون حکم حاکم شرع است و خود عالم هم از ان باید تبعیت بکند )
خوب حالا به نظر شما منطقی می رسد یک عالم بزرگ شیعی و یک مرجع تقلیدی که همه مردم او را مرجع تقلید خود انتخاب کرده اند. حکمی بدهد. و ولی فقیه (که بر اساس قانون می تواند یک مجتهد ساده باشد که هیچ کسی هم حتی او را به عنوان مرجعیت قبول ندارد! )یک حکمی خلاف آن را بدهد!! و مردم مجبور باشند در جامعه آن را اجرا بکنند.
ضمن اینکه اگر دستورات اسلام آنگونه که شما می گویید فقط به مطهرات و نجاسات و ... ختم شود ( که بواقع هم همین است و فقط چند تا حکم مشخص دینی در مورد سیاست و اقتصاد در اسلام هست ) دیگر اینهمه جنجال برای وجود یک ولی فقیه نیاز نیست!! این طهارت و نجاست را که مردم از روی رساله هم می توانند بخوانند!!
3-فرمودید نه اینکه مثلا رهبری انتخاب بشود که مرجع نیست. و یک مرجع تقلید با سابقه طولانی مجبور به اطاعت از شخصی شود که علمش به مراتب از وی پایین تر است!!.بعد در سطر آخر می فرمائید ولی فقیه نباید نقش فرماندهی داشته باشد؟
احتمالا دقت نکرده اید.
من در بالا نقش دینی و حکم دینی را گفتم. ( چون اعتقادم این است که ولی فقیه فقط باید در حوزه دینی و قضائی حکم بدهد ) ولی در پایین بحث اقتصادی را گفتم. که نقش فرماندهی نباید داشته باشد.
سوال:الف:اطاعت از ولی فقیه در چه مسائلی است؟آیا در مسائل فقهی است؟یعنی فقیه بدانچه که خود رسیده عمل نکند و از رهبری اطاعت کند؟! یا نه تبعیت در مسائل حکومتی؟
اطاعت از ولی فقیه در حوزه فقهی و دینی ( که اجتماعی است ) بر همه واجب است. یعنی حتی مرجع تقلید هم اگر نظری خلاف آن را دارد باید به آن عمل بکند.
و فقیه به آنچه که خود رسیده است نباید و نمی تواند عمل بکند . چون باعث هرج و مرج در جامعه می شود.
ب: به نظر شما رهبر رهبر است یا برگ...آیا در مسائل کلان کشور کسی نباید حرف آخر را بزند؟آیا در جوامع دیگر کسی حرف آخر را نمی زند؟ علاوه بر اینکه همیشه تصور شما این است که رهبری جامعه در تصمیم گیری ها توجهی به مسالۀ مشاوره ندارند و این امری بسیار عجیب است؟!!
ما در حوزه سیاسی رئیس جمهور را با رای خود انتخاب می کنیم. مجلس را برای قانون گذاری انتخاب می کنیم.
آیا به نظر شما رئیس جمهور و هئت وزیران ( که جمعی از نخبگان کشور در حوزه های مختلف است ) و مجلس شورای اسلامی ( که شورایی از افراد با دانش سیاسی و اجتماعی و اقتصادی باید باشند!) همگی برگ هستند! ؟
پس وقتی ما دموکراسی را قبول کردیم. و فردی را برای این وظیفه انتخاب کردیم. حرف آخر را هم خود وی می زند.
اگر رهبر نقش مشاوره ای دارد نه فرماندهی،به نظر شما در چه موضوعی باید مشاوره بدهد؟در موضوع فقه مشاوره بدهد؟یا در موضوع مسائل سیاسی و اجتماعی و...؟
تنها در حوزه فقه!
چون به نظر شما در همۀ ابعاد از رهبر عالمتر وجود دارد لذا به نظر می رسد رهبر ترسیمی شما بدرد مشاوره هم نمی خورد.
دقیقا به نکته خوبی اشاره کردید!! وقتی رهبر در هیچ حوزه ای تخصصی نداشته باشد! و در هر حوزه ای یک سری مقدمات را بلد باشد!! به در مشاوهر هم نمی خورد!!!
این شرایطی که در رهبری لحاظ کرده اند. یک دریاچه ای وسیع به عمق یک سانتیمتر درست کرده اند. در صورتیکه دریاچه هایی کوچکتر از ان هست که عمیق تر هستند.
از ان دریاچه به عمق یک سانتیمتر شما نمی توانید یک لیوان آب هم بردارید!!
بگذارید یک مثال بزنم. فرض کنید فردی بنایی بلد است . کاشی کاری هم بلد است. گچ بری هم بلد است و ... اما همه اینها را در حد معمولی بلد است.
حال شما برای ساختن یک بنای ساختمانی سراغ این فرد می روید. یا به سراغ یک بناکار حرفه ای می روید و بنایی ساختمان را به وی می دهید. بعد برای کاشی کاری سراغ یک فرد ماهر دیگر می روید. برای گچکاری خانه سراغ یک گچ کار ماهر می روید و...
خیلی واضح است. اصلا منطق این را می گوید. کار را دست کاربلدش بسپار!!
ج: آیا در صورتی که رهبر یک تحصیل کرده اروپایی باشد تبعیت مرجع تقلید از او بلا اشکال است؟وتنها این اشکال در حوزه فقاهت وجود دارد؟!جالب است شما در مسائل تقلید از مجتهد اعلم آنرا تشبیه به تقلید میمون نمودید و در اینجا سخن از تبعیت دانشوران می زنید؟!
تبعیت مرجع تقلید از تحصیل کرده اروپایی در حوزه فقاهت اشکال دارد.
جناب صدیق خودتان را به کوچه علی چپ نزنید! من تقلید بدون فکر را میمونی گفتم. هنوز هم می گویم. اما تبعیت اینجا تبعیت از قانون است. تبعیت از فرد نیست.
و اگر هم دقت کرده باشید در اول بحثم گفتم به فرض اینکه ما ولی فقیه را قبول بکنیم.
درواقع آنچه که من عقیده دارم این است کعه ولی فقیه اصلا یک مقوله ایست که بدون استدلال کامل در سیستم سیاسی ایران گنجانده شده است. و باید آن را اصلاح کرد.
سلام علیکم
به عقیده ی من سیاست و قانون سیاسی باید برخواسته از قرآن و بنابر قرآن باشد، چرا که ممکن است، همین سیاست اقدام به مشاوره و توجه به نظر فقیه نکند و آنچه که از نظر دین نادرست است را به اجرا در آورد، پس چاره ی کار همان حکومت دینی است، اما باید یک نهاد یا یک انجمنی متشکل از فقهای صالح و مومن باشد، که بتواند تشخیص دهد رهبر جامعه صلاحیت دارد یا ندارد...، مطبوعات هم از این که انتقاد یا نقدی بر تصمیم گیری های نظام و رهبر شود، نباید وحشت داشته باشد. همچنان که اقدامات رئیس جمهور که دومین مقام پس از رهبری است، را می شود در روزنامه ها یا در برنامه های تلوزیونی توسط سیاسیدان ها مورد نقد قرار داد... رهبر را هم باید همینطور مورد نقد قرار داد. همچنان که در انتخاب ریاست جمهوری می شود رئیس جمهور در مناظره ی تلوزیونی شرکت کند، رهبر هم بتواند در مناظرات یا در مباحث سیاسی و انتقادات شرکت کرده و صادقانه پاسخ دهد.
در حالى كه «حكومت مطلقه» حكومتى است كه شخص حاكم در آن، هيچگونه محدوديتى در اعمال حكومت و در برابر مردم و قانون ندارد و ملزم نيست هيچ ملاك و ميزان و ضابطه اى را رعايت كند. اما فقيه، ملزم به رعايت موازين خاصى در اعمال ولايت، رعایت قانون و حقوق مردم است و در قانون اساسی حدود اختیارات و وظایف ولی فقیه مشخص گردیده و نیز در برابر قانون همانند دیگر مردم مساوی است. (که توضیحات ان گذشت)
درود
همانگونه که قبلا گفته شد بسیاری از چیزهایی که در اینجا گفته می شود فقط حالت تئوریک دارد. یعنی باید در تئوری چنین چیزی وجود داشته باشد. اما در عمل این اتفاق ممکن است برعکس بیافتد.
بطور مثال شما تفاوت ولایت مطلقه فقیه و حکومت مطلقه را در این می دانید که در حکومت مطلقه شخص محدودیتی برای اعمال حکومت و قانون ندارد.
اما تجربه نشان داده است که اتفاقا ما افراد خودکامه و مستکبری در دنیا داشته ایم که این محدودیتها را داشته اند. اما چون از لحاظ قانونی به انها اختیار مطلق داده اند به استبداد کشیده شده اند.
نمونه ان رضا خان دیکتاتور است که با وجود مجلس ملی ایران لقب دیکتاتور ترین شاه ایران را به خود اختصاص داده است.
پس ما زمانی می توانیم بگوییم که حکومت ولایت فقیه با حکومت مطلقه تمایز دارد که در عمل این محدودیتها اعمنال شود. نه اینکه اختیار مطلقه به رهبر بدهیم که هیئت ناظر را خود انتخاب بکند!! قاضی را خود انتخاب بکند!! قانون اساسی را خود تغییر بدهد!!
بعد بیاییم بگوییم این حکومت مطلقه نیست!!
سلام علیکم به عقیده ی من سیاست و قانون سیاسی باید برخواسته از قرآن و بنابر قرآن باشد، چرا که ممکن است، همین سیاست اقدام به مشاوره و توجه به نظر فقیه نکند و آنچه که از نظر دین نادرست است را به اجرا در آورد، پس چاره ی کار همان حکومت دینی است،
درود
دوست عزیز
هیچ کسی با حکومت دینی مخالف نیست. اما آنچه که مورد اختلاف است دو بحث است.
1- اینکه آیا واقعا چنین حکومتی واقعا دینی است. یعنی دین گفته است که فردی را که فقط تحصیلات حوزوی را خوانده است ( و با سیاست و اقتصاد و ... نا آشناست. یا آشنایی کمی دارد ) بر همگان حکمرانی بکند؟
2- آیا با همین سیستم حکومتی بازهم کشور به هدف اصلی خود ( انتخاب فرد اصلح برای مقام ولایت ) می رسد یا خیر؟
اگر نظر من را بخواهید . من می گویم برای ایجاد حکومت دینی نیازی به انتخاب رهبر هم نیست. بلکه خیلی ساده می توان مجلس خبرگان احکام سیاسی و اقتصادی همخوان با اسلام را به صورت سند کلی نظام تعیین بکنند و در اختیار رئیس جمهور بگذارند. و رئیس جمهور هم موظف باشد این قوانین را اجرا بکند.
این قوانین هم باید به صورت راهگشایی باشند. نه دستوری !!
سلام علیکم
در این صورت سوالات و شروط زیادی وجود دارد که باید رعایت شود تا وقتی رئیس جمهور به نصیحت و مصلحت مجلس خبرگان گوش نداد، و شروع به مخالفت با دین کرد، چگونه و به چه طریقی از زیان رساندن او به دیانت و اجرای دین جلوگیری شود، اما در کل فکر نمی کنم غیر ممکن باشد.
رهبر اصلا نباید در حوزه سیاسی و اقتصادی دخالت بکند و فقط یک مشاور در این زمینه ها باشد.
با سلام به دوستان عزیز
جناب فریاد باز مثل همیشه سخنانی بیان می دارید که همدیگر را تکذیب می کند.
در یک جا بیان می دارید: هیچ کسی با حکومت دینی مخالف نیست.ودر جای دیگر:
رهبر اصلا نباید در حوزه سیاسی و اقتصادی دخالت بکند و فقط یک مشاور در این زمینه ها باشد؟!سؤال:
1- چرا رهبر نباید در حوزۀ سیاسی و اقتصادی دخالت کند؟
2- آیا فقاهت و اسلام شناسی او مانع از دخالت در مسائل سیاسی و اقتصادی است؟در این صورت چرا پیامبر اکرم«صلی الله علیه و آله» حکومت تشکیل دادند و رهبری سیاسی و اقتصادی را یه دیگران نسپاردند؟
3- اگر عدم صلاحیت رهبر به خاطر عدم بینش سیاسی او ست مگر در مبانی ولایت فقیه، رهبری چنین فردی ترسیم شده که شما اشکال می کنید؟
جناب فریاد! که تنها اشکال می کنید و هیچگاه الگویی شایسته بیان نمی دارید،از جمله صفات لازم براى رهبرى، مديريت و مدبر بودن اواست. در اصل 109 قانون اساسى (بند 3) آمده است: رهبر بايد داراى بينش صحيح سياسى و اجتماعى، تدبير، شجاعت، مديريت و قدرت كافىبراى رهبرى باشد.
در فرهنگ و فقه اسلامى از اين شرط به «كفايت» و حسن تدبير ياد مىشود و آن را از جملۀ اساسىترين شروط لازم براى حاكم اسلامى مىدانند. امام قدّس سرّه درباره اين شرط مىفرمايد:
... و مسأله الكفايه داخله فى العلم بنطاقه الاوسع و لا شبهه فى لزومها فى الحاكم ايضا و إن شئت قلت: هذه شرط ثالث من اسس الشروط:[1]
مسئله كفايت داخل در علم، به معنى و دايره وسيع آن است و شكى در مورد لازم بودن آن در رهبر و حاكم جامعه اسلامى نيست و اگر مىخواهى، بگو كه اين شرط سوم از اساسىترين شروط در رهبرى است.
ايشان در جاى ديگر مىفرمايد:
يك مجتهد بايد زيركى و هوش و فراست هدايت يك جامعه بزرگ اسلامى وحتى غير اسلامى را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوا و زهد- كه درخور شأن مجتهد است- واقعا مدير و مدبر باشد.[2]
حال شما با رهبری فقیهی که مدیر و مدبر است مشکل دارید یا اساسا با دخالت اسلام در مسائل دنیوی مخالفید؟!
4- در رهبری نظامهای سیاسی کنونی چند درصد از حکمرانان آنان سیاست مدار و اقتصاد دانند؟ آیا سیاست مدار بودن با قال و قیل حاصل است یا با علم و تجربه؟در نظام جمهوری اسلامی رهبری این انقلاب را شخصی به عهده داشت که نمونه ای در دوران بعد از اولیای الهی برای آن شخصیت الهی یافت نمی شود اگر دارید بیان بفرمائید، و بعد ازآن امام عظیم الشان رهبری این نظام به فقیهی مدیر و مدبر رسید که قبل از آن تجربیات مختلفی را در حوزهای مدیریت و سیاست گذرانیده بود.
آیا کسی که دو دوره ریاست جمهوری این انقلاب را در شدید ترین شرایط عهده دار بود و بعد از آن تا این زمان 22سال انقلاب اسلامی به رهبری آن عزیزفرزانه روحی فداه گردنه های سخت را پشت سر گذاشته اهل سیاست و کشور داری نیست ولی کسی که چند سال علم سیاست خوانده باشد اهل سیاست است؟!!!!!!!!!!!!!
البته جنابعالی همواره در لفافه مراجع شیعه و در راس آن به رهبری نظام توهین می کنید که البته این نشان از شخصیت والای شما دارد؟!
[=Times New Roman][1][=Times New Roman]. امام خمينى، كتاب البيع، ج 2، ص 465.
[=Times New Roman][2][=Times New Roman]. همو، صحيفه نور، ج 21، ص 98
عقیده من:چون ما فرد سیاسی مملکتمان را مستقیما تعیین می کنیم. ( یعنی رئیس جمهور و هیئت وزیران ) و قوانین را هم غیر مستقیم توسط نمایندگان مجلس تعیین می کنیم. پس نیازی نیست که فردی که بیشتر عمرش را در حوزه دینی گذرانده است و اطلاعی از حوزه سیاست ندارد بیاید در مسائل سیاسی و اقتصادی دخالت بکند. ( یعنی نظر یک نفر را بر نظر یک جمع 200 نفره از نمایندگان مجلس و هیئت وزیران ارجح بکنیم!! )
جناب فریاد!
1- ما رئیس جمهور را با رای مستقیم خود انتخاب می کنیم، اما هیئت وزیران را خیر.
2- رئیس جمهور، هیئت وزیران،نمایندگانی که شما انتخاب می کنید(و در این نوشتار آنان را تائید نمودید)، چند نفرشان متخصص علم اقتصاد ویا سیاستند؟
3 – با چه اصل عقلایی ای وجود رهبری که خط و مشی کلی نظام را مشخص سازد نفی می نمائید؟
4- در نظام اسلامی وظایف رهبری و قوای سه گانه بیان شده است و اینگونه نیست که رهبر در تصمیمات آنان دخالت کند. شما که چنین مطلبی را بیان نمودید به این سؤال پاسخ دهید که در این نظام رهبر در درصد از مصوبات دولت و مجلس دخالت نموده که موجب این شده که نظر یک نفر بر نظر یک جمع 200 نفره مقدم باشد؟آیا اینگونه سخن گفتن سیاه نمایی و خلاف واقع نیست؟!!!
سلام علیکم
حرف زدن در این موارد هر کدام بحث طولانی را خواستار هست، آقا صدرا، شما به مواردی اشاره کردید که برای درستی هر کدامشان باید مدت ها بحث کرد، تا ثابت شود. بهتر هست در مورد موضوع اصلی همین تاپیک که در مورد استبدادی بودن یا نبودن ولایت فقیه است بحث کنیم. بنده نظر شخصی خودمو گفتم.
با سلام به دوستان عزیز جناب فریاد باز مثل همیشه سخنانی بیان می دارید که همدیگر را تکذیب می کند. در یک جا بیان می دارید: هیچ کسی با حکومت دینی مخالف نیست.ودر جای دیگر: رهبر اصلا نباید در حوزه سیاسی و اقتصادی دخالت بکند و فقط یک مشاور در این زمینه ها باشد؟!سؤال: 1- چرا رهبر نباید در حوزۀ سیاسی و اقتصادی دخالت کند؟
درود
اینها تکذیب همدیگر نیست.
ولی دلیل چرایی اش خیلی واضح است. چون در این زمینه ها تخصص ندارد.
2- آیا فقاهت و اسلام شناسی او مانع از دخالت در مسائل سیاسی و اقتصادی است؟در این صورت چرا پیامبر اکرم«صلی الله علیه و آله» حکومت تشکیل دادند و رهبری سیاسی و اقتصادی را یه دیگران نسپاردند؟
خیر! فقاهت و اسلام شناسی وی مانع این دخالت نیست. عدم تخصص وی مانع دخالتش هست.
جواب سوال دوم هم مشخص است. چون خود پیامبر متخصص امر سیاست و اقتصاد بودند.
3- اگر عدم صلاحیت رهبر به خاطر عدم بینش سیاسی او ست مگر در مبانی ولایت فقیه، رهبری چنین فردی ترسیم شده که شما اشکال می کنید؟
قبلا این مساله را توضیح دادم.
در ولایت فقیه گفته شده است این شخص باید بینش سیاسی نیز داشته باشد. اما آیا می توان فردی را یافت که هم از لحاظ دینی در درجه اعلای مذهبی باشد و هم از لحاظ سیاسی و اقتصادی در درجه اعلا باشد؟
اگر چنین فردی پیدا شود خوب هیچ حرفی نیست.
اما می بینیم که این گفته آنقدر غیر منطقی بود. که قانون اساسی را بخاطر آن تغییر دادند!! یعنی آمدند حداکثری را با شرایط معمولی جایگزین کردند.
در این حالت هم رهبر از لحاظ دینی درجه اعلا نمی رسد ( یعنی بزرگان دیگری هستند که سواد و دانش دینی انها از وی بالاتر است. ) و هم از لحاظ سیاسی درجه بالایی ندارد ( یعنی اساتید دانشگاهی هستند که از لحاظ سیاسی از وی بینش سیاسی بالاتری دارند )
پس ما یک دریاچه به عمق 1 سانتیمتر از جمیع معلومات داریم.
جناب فریاد! که تنها اشکال می کنید و هیچگاه الگویی شایسته بیان نمی دارید،از جمله صفات لازم براى رهبرى، مديريت و مدبر بودن اواست. در اصل 109 قانون اساسى (بند 3) آمده است: رهبر بايد داراى بينش صحيح سياسى و اجتماعى، تدبير، شجاعت، مديريت و قدرت كافىبراى رهبرى باشد.
قبلا جواب داده شده است.
حال شما با رهبری فقیهی که مدیر و مدبر است مشکل دارید یا اساسا با دخالت اسلام در مسائل دنیوی مخالفید؟!
من با رهبری که نه فقه را کامل می داند! و نه سیاست و اقتصاد را به صورت حداکثری می فهمد مخالفم.
4- در رهبری نظامهای سیاسی کنونی چند درصد از حکمرانان آنان سیاست مدار و اقتصاد دانند؟
نبود این اتفاق در سایر کشورها مجوزی برای نداشتن علم سیاست و اقتصاد در رهبر نمی شود.
ضمن اینکه اگر در کشورهای دنیا چنین نیست حق ولایت و تقدسی هم برای آنان قائل نمی شوند!! می توانند وی را نقد بکنند , استیضاح بکنند! تغییر بدهند. و یا از طریق مجلس به قوانین وی رای ندهند و...
ولی وقتی شما می آیید می گویید همه مطیع محض ولایت مطلقه فقیه باید باشند! وقتی حکم حکومتی برای وی قائل می شوید! وقتی نظر وی را بالاتر از همه نمایندگان و رئیس جمهور و وزیران و کارشناسان و ... قرار می دهید. و وی را فصل الخطاب می نامید!! دیگر نمی توانید بگویید این فرد سواد سیاسی ندارد!! دیگر نمی توانید بگویید ایشان از اقتصاد در حد کم می فهمد!
آیا سیاست مدار بودن با قال و قیل حاصل است یا با علم و تجربه؟
سیاست با علم و تجربه بدست می آید. که در قانون چنین ظرطی نیامده است.
یعنی جزو ظروط رهبری داشتن سواد اکادمیک در زمینه سیاسی و اقتصادی نیست.
در نظام جمهوری اسلامی رهبری این انقلاب را شخصی به عهده داشت که نمونه ای در دوران بعد از اولیای الهی برای آن شخصیت الهی یافت نمی شود اگر دارید بیان بفرمائید، و بعد ازآن امام عظیم الشان رهبری این نظام به فقیهی مدیر و مدبر رسید که قبل از آن تجربیات مختلفی را در حوزهای مدیریت و سیاست گذرانیده بود.
ما در اینجا درباره جایگاه و قوانین صحبت می کنیم نه فرد یا ضخص خاصی!
حتی زمانیکه برای مثال هم ماجرایی را خواستیم بگوییم حذف یا ویرایشش کردند.
پس اگرچه صحبت در این مورد زیاد است اما چون بر طبق قوانین سایت خودتان چنین اجازه ای به من داده نمی شود سکوت می کنیم. ولی این سکوت از سر رضایت و یا حتی ترس نیست!
البته جنابعالی همواره در لفافه مراجع شیعه و در راس آن به رهبری نظام توهین می کنید که البته این نشان از شخصیت والای شما دارد؟!
من توهین به هیچ مرجع یا رهبر نکردم. حقایق را بیان می کنم. شما دلبستگی به این فاراد دارید و نمی توانید نقد به انها را تحمل بکنید. مشکل من نیست.
جناب فریاد! 1- ما رئیس جمهور را با رای مستقیم خود انتخاب می کنیم، اما هیئت وزیران را خیر.
هیئت وزیران توسط رئیس جمهور تعیین می شود و توسط مجلس شورای اسلامی رای اعتماد می گیرد. بنابراین از هر دو سو بصورت غیر مستقیم انتخاب ماست
2- رئیس جمهور، هیئت وزیران،نمایندگانی که شما انتخاب می کنید(و در این نوشتار آنان را تائید نمودید)، چند نفرشان متخصص علم اقتصاد ویا سیاستند؟
اتفاقا به نکته خیلی خوبی اشاره کردید.
ما هم بر آن نقد داریم. ( به قول معروف جانا سخن از زبان ما می گویی!)
درواقع منطقی این است که رئیس جمهور و نمایندگان که در زمینه سیاسی و اقتصادی تصمیم گیرنده هستند باید از این لحاظ با سواد باشند. و هر کسی نتواند در این حوزه وارد شود. ( همانگونه که برای طبابت نیاز به مدرک پزشکی هست و برای ساختمان سازی نیاز به مهندسی معماری و ... )
اما می بینیم هم در قانون چنین چیزی را پیش بینی نکرده اند!! و هم شورای نگهبان به جای آنکه تخصص افراد را از این لحاظ بسنجد و رد صلاحیت ها را بر اساس تخصص برگزیند ! بر اساس سلیقه و رابطه بازی و بازیهای سیاسی افراد را انتخاب می کند.
اتفاقا من باید از شما بپرسم مثلا در انتخابات دوره قبل چند نفر از کاندیدهای ریاست جمهوری سواد سیاسی داشتند؟
درواقع همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید!!
3 – با چه اصل عقلایی ای وجود رهبری که خط و مشی کلی نظام را مشخص سازد نفی می نمائید؟
این را ما نباید دلیل بیاوریم. شما باید اصل عقلایی بیاورید که چرا باید رهبر خط و مشی نظام را تعیین بکند؟ وقتی که دانش لازم را نداد؟
4- در نظام اسلامی وظایف رهبری و قوای سه گانه بیان شده است و اینگونه نیست که رهبر در تصمیمات آنان دخالت کند. شما که چنین مطلبی را بیان نمودید به این سؤال پاسخ دهید که در این نظام رهبر در درصد از مصوبات دولت و مجلس دخالت نموده که موجب این شده که نظر یک نفر بر نظر یک جمع 200 نفره مقدم باشد؟آیا اینگونه سخن گفتن سیاه نمایی و خلاف واقع نیست؟!!!
قبلا هم بیان کردم. من درباره افراد سخن نمی گویم. درباره جایگاه سخن می گویم. و حقوقی که به آن داده شده است. ممکن است این حق را استفاده نکند یا استفاده بکند.
در قانون اساسی ما حکم حکومتی و تودیع ریاست جمهوری وجود دارد. پس عملا چنین حقی را قانون به وی داده است.
اگر حاکمیت و ولایت وسکانداری مردم منحصراٌ در اختیار اهل البیت علیهم السلام باشدونه در اختیار دیگران باشد ...........
.
.
آیا این انحصارگری بد است ؟؟؟؟؟؟؟؟///
اگر نظر من را بخواهید . من می گویم برای ایجاد حکومت دینی نیازی به انتخاب رهبر هم نیست. بلکه خیلی ساده می توان مجلس خبرگان احکام سیاسی و اقتصادی همخوان با اسلام را به صورت سند کلی نظام تعیین بکنند و در اختیار رئیس جمهور بگذارند. و رئیس جمهور هم موظف باشد این قوانین را اجرا بکند.
سلام
خبرگان قانون اساسی از وجود نابغه ای مثل شما با خبر نبودند وگرنه حتما از نظرات شما استفاده می کردند وما اکنون یک قانون اساسی بر اساس شناخت شما از دین و قانون اسلام داشتیم .
ملت حکومت اسلامی می خواهند نه آنچه شما تصور می کنید حال بفرمایید شما اسلام را بهتر می شناسید یا خبرگان قانون اساسی ؟
این ایراداتی که شما وارد می کنید یک بی دین هم به حکومت معصوم می تواند بکند اما آن ایرادات واقعا وارد است ؟
شما چقدر اسلام و حکومت آن را می شناسید ؟
موفق در صواب
درود
اینها تکذیب همدیگر نیست.
ولی دلیل چرایی اش خیلی واضح است. چون در این زمینه ها تخصص ندارد.خیر! فقاهت و اسلام شناسی وی مانع این دخالت نیست. عدم تخصص وی مانع دخالتش هست.
جواب سوال دوم هم مشخص است. چون خود پیامبر متخصص امر سیاست و اقتصاد بودند..
با سلام به دوستان گرامی
جناب فریاد عجله در پاسخگویی نداشته باشید و قبل از نوشتن بیندیشید و از بی احترامی و سیاه نمایی پرهیز کنید تا سخن شما ارزش نقد را داشته باشد.
آنگونه که حقیر در مدت چند ماه از نوشتار شما متوجه شده ام مشکل اصلی شما اصل دخالت دین در حوزۀ سیاست است و به واسطۀ همین امر دیدگاه شما همواره نسبت به علمای دین دیدگاهی آمیخته با کینه ورزی بوده است و این امر در بسیاری از پستهای ارسالی شما مشهود است.لذا به نظرم مشکل شما تنها شخص رهبری نظام نیست بلکه مشکل شما حضور روحانیت در مسائل دنیوی و اخروی است .
عجیب است شما در این تایپیک همواره در صدد این هستید که تلقین نمائید رهبری فاقد تخصص لازم در مسائل فقه و سیاست است، بیان می دارید:من با رهبری که نه فقه را کامل می داند! و نه سیاست و اقتصاد را به صورت حداکثری می فهمد مخالفم».
ما متوجه نشدیم که جنابعالی در چه جایگاهی قرار دارید که میزان تشخیص فقه و سیاست و اقتصاد قرار گرفته اید؟آیا شما فقیه هستید که مدعی عدم اشراف ایشان به مبانی هستید؟ فقه را کامل نمی داند یعنی چه؟!آیا جنابعالی سیاست مدار و اقتصاد دانید که این سخنان را بیان می دارید؟!
اگر میزان حد کمال در علم سیاست و اقتصاد است برفرض که حکومت ولایی را هم نپذیریم این کمال در وجود چه شخصی تبلور یافته است؟چون در هر مصداقی قطعا بالاتر فرض می شود، لذا بالای هر خوبی خوبتری وجود دارد، نمی دانم شاید در وجود حضرتعالی کمال علوم به اشراق الهی تحقق یافته است؟!
بیان می دارید اسلام شناسی مانع از عدم دخالت نیست بلکه عدم تخصص مانع از دخالت است.در جای دیگر می گوئید:« رهبر اصلا نباید در حوزه سیاسی و اقتصادی دخالت بکند و فقط یک مشاور در این زمینه ها باشد. چون ما فرد سیاسی مملکتمان را مستقیما تعیین می کنیم. ( یعنی رئیس جمهور و هیئت وزیران؟!!!!!!!! ) و قوانین را هم غیر مستقیم توسط نمایندگان مجلس تعیین می کنیم. پس نیازی نیست که فردی که بیشتر عمرش را در حوزه دینی گذرانده است و اطلاعی از حوزه سیاست ندارد بیاید در مسائل سیاسی و اقتصادی دخالت بکند؟!».
از محتوای کلام شما استنباط می شود که فقها صلاحیّت رهبری را ندارند چون بیشتر عمرشان را در حوزه های دینی صرف نموده اند و خبری از حوزۀ سیاست و اقتصاد ندارند؟!لذا ظاهرا مشکل اصلی شما رهبر ی دینی است هر چند وی در حوزۀ دین و سیاست متخصص باشد.
جنابعالی در اینجا دم از ارزش تخصص و جایگاه آن می زنید اما هنگامی که نوبت به مسائل دینی می رسد تخصص دیگر کارامدی ندارد و هر کس به اندازه فهم خودش می تواند عمل کند و نیازی به پیروی از عالمان دینی وجود ندارد.بلکه تبعیّت از آنان تبعیّتی جاهلانه است لذا مساله تقلید، همانند تقلید میمون است؟!
با سلام به دوستان گرامی جناب فریاد عجله در پاسخگویی نداشته باشید و قبل از نوشتن بیندیشید و از بی احترامی و سیاه نمایی پرهیز کنید تا سخن شما ارزش نقد را داشته باشد. آنگونه که حقیر در مدت چند ماه از نوشتار شما متوجه شده ام مشکل اصلی شما اصل دخالت دین در حوزۀ سیاست است و به واسطۀ همین امر دیدگاه شما همواره نسبت به علمای دین دیدگاهی آمیخته با کینه ورزی بوده است و این امر در بسیاری از پستهای ارسالی شما مشهود است.لذا به نظرم مشکل شما تنها شخص رهبری نظام نیست بلکه مشکل شما حضور روحانیت در مسائل دنیوی و اخروی است .
درود
می توانم از شما خواهش بکنم که تصورات خود را در پاسخگویی دخیل نکنید و فقط پاسخگوی سوالات و اشکالات و انتقادات باشید؟
اینکه من حرفی را می زنم و شما برای خود تفسیر و برداشت به چیز دیگر می کنید و بعد ان را پاسخ می دهید. هم وقت خود را بیهوده تلف کرده اید ( چون سوالی را که ذهن شما از جانب من پرسیده است پاسخ داده اید نه سوالی که من از شما پرسیده ام ) و هم وقت من را تلف می کنید که مدام باید سوال اصلی را یادآور شما بشوم.
عجیب است شما در این تایپیک همواره در صدد این هستید که تلقین نمائید رهبری فاقد تخصص لازم در مسائل فقه و سیاست است، بیان می دارید:من با رهبری که نه فقه را کامل می داند! و نه سیاست و اقتصاد را به صورت حداکثری می فهمد مخالفم».
من تلقین چیزی نمی کنم. آنچه که مشخص است را بیان می کنم.
ما متوجه نشدیم که جنابعالی در چه جایگاهی قرار دارید که میزان تشخیص فقه و سیاست و اقتصاد قرار گرفته اید؟آیا شما فقیه هستید که مدعی عدم اشراف ایشان به مبانی هستید؟ فقه را کامل نمی داند یعنی چه؟!آیا جنابعالی سیاست مدار و اقتصاد دانید که این سخنان را بیان می دارید؟!
من نفهمیدم منظور شما از ایشان چه کسی است! من بارها توضیح داده ام داریم سیستم را نقد می کنیم.
در سیستم حکومتی ایران برای منصب ولایت فقیه شرط مرجعیت برداشته شده است. پس فردی می تواند عهده دار این منصب شود که مرجعیت نداشته باشد .
شرط تحصیلات سیاسی و اقتصادی هم که از ابتدا وجود نداشت و هنوز هم ندارد.
پس نتیجتا :
1- احتمال دارد فردی انتخاب شود که مرجع تقلید نیست و بداهتا مراجع تقلید از لحاظ فقهی و دینی دانششان از وی بالاتر است.
2- احتمال دارد که فردی انتخاب شود که تحصیلات سیاسی و اقتصادی نداشته باشد پس اساتید دانشگاه در زمینه سیاست و اقتصاد نیز در این زمینه از وی بالاتر هستند.
این دیگر تلقین نیست. یک امر بدیهی و از واضحات است.
اگر میزان حد کمال در علم سیاست و اقتصاد است برفرض که حکومت ولایی را هم نپذیریم این کمال در وجود چه شخصی تبلور یافته است؟چون در هر مصداقی قطعا بالاتر فرض می شود، لذا بالای هر خوبی خوبتری وجود دارد، نمی دانم شاید در وجود حضرتعالی کمال علوم به اشراق الهی تحقق یافته است؟!
مسلما هر کمالی نسبی است و کمال مطلق فقط خداست.
و سپس حضرت محمد و ائمه بودند که بوسیله رابطه ای که با حضرت باریتعالی داشتند کمال را نه در حد مطلق که در حد نسبی در وجودشان تجلی کرد. و نسبت به دیگر مردمان از کمال بالاتر و برتری برخوردار گشتند.
اما امروزه بندرت بتوانیم چنین کمال نسبی را در فردی بیابیم. یعنی فردی که از لحاظ سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و دینی و فرهنگی و ... سرآمد زمان خود باشد.
و خود این مساله اساس اشکال به نظریه ولایت فقیه است.
چون چنین فردی در زمان حال وجود ندارد ! چنین ولایتی هم اساسا تحقق نمی یابد! پس حق ولایت مطلقه هم به وی تعلق نمی گیرد.
از محتوای کلام شما استنباط می شود که فقها صلاحیّت رهبری را ندارند چون بیشتر عمرشان را در حوزه های دینی صرف نموده اند و خبری از حوزۀ سیاست و اقتصاد ندارند؟!لذا ظاهرا مشکل اصلی شما رهبر ی دینی است هر چند وی در حوزۀ دین و سیاست متخصص باشد.
از مفاد کلام من بر می آید که فقها صلاحیت رهبری دینی را دارند. اما رهبری سیاسی را ندارند.
ولی اگر فردی توانایی سیاسی لازم را داشته باشد ( یعنی فردی انقدر نخبه باشد که بتواند هم در حوزه دروس فقهی را بگذراند و به درجه اعلا برسد و هم در دانششگاه تحصیلات سیاسی را بگذراند و به درجه استادی برسد ) هیچ اشکالی بر آن وارد نیست.
ضمن اینکه ما درباره شخص صحبت نمی کنیم. ما درباره قانون صحبت می کنیم.
در قانون اساسی شرایط رهبر لحاظ شود
1- رهبر مرجع تقلید باشد
2- رهبر دکترای سیاست داشته باشد
3- رهبر دکترای اقتصاد داشته باشد
4- رهبر دکترای مدیریت داشته باشد
و...
بعد اگر چنین فردی پیدا شد و رهبر شد همه مطیع و فرمانبردار او باشند.
جنابعالی در اینجا دم از ارزش تخصص و جایگاه آن می زنید اما هنگامی که نوبت به مسائل دینی می رسد تخصص دیگر کارامدی ندارد و هر کس به اندازه فهم خودش می تواند عمل کند و نیازی به پیروی از عالمان دینی وجود ندارد.بلکه تبعیّت از آنان تبعیّتی جاهلانه است لذا مساله تقلید، همانند تقلید میمون است؟!
اولا که من چنین چیزی را نگفتم. تقلید کورکورانه با یادگیری و تبعیت تفاوت معنا دارد. هنوز هم می گویم انسان نباید کورکورانه و بدون فهم و درک چیزی را از کسی قبول بکند. ( حتی اگر ان فرد یک دانشمند باشد )
ثانیا : فرضا که من این را گفته باشم. می توانم بپرسم شما که در زمینه دینی دم از تخصص و تقلید و تبعیت بی چون و چرا می زدید! چرا در زمینه های غیر دینی مثل اقتصاد و سیاست اعتقادی به تخصص ندارید! و اینبار اطاعت عالم از جاهل را حکم می دهید؟
با سلام به دوستان گرامی
جناب فریاد روش همیشگی شما در این است که همواره ادعا بنمائید که جوابی به شما داده نشده و تکرار مکررات بفرمائید.
کسی که مطالب ارسالی شما را مطالعه نماید به راحتی به عقاید شما پی می برد و این امر سختی نیست، دم از نقد سیستم می زنید اما فرد خاص را زیر سوال می برید و بیان می دارید آنچه مشخص است را مطرح می نمائید و جالب اینکه به روی مبارک هم نمی آورید؟!
در قانون اساسی شرط مرجعیّت برداشته شده اما آیا این بدان معنا است که شرط فقاهت هم برداشته شده؟!!!!!!!خیر، عزیز بزرگوار در رهبری اجتهاد مطلق شرط است اما آنچه برداشته شده شرط مرجعیّت وی بوده است.
آنچه در رهبری شرط است (صرف نظر از اجتهاد مطلق و عدالت) توان مدیریتی و مدبر بودن وی است و کسی که مزین به این امر باشد در مسائل مختلف از کارشناسان مختلف نظر خواهی می کند و آنگاه با بینش خود در مسائلی که در حوزۀ اختیارات وی است اعمال نظر می نماید، همچنان که این امر در نظام ما مشهود است و اینگونه نیست رهبری در مسائلی که در رابطه با آنها تخصص ندارد دخالت کند بلکه آنها را با مدیریت خود در راستای اهداف کلی نظام جهت دهی می کند.
اما آنچه که سوال ما از شما بود که جواب آن به صراحت داده نشد این بود که سیستمی را بیان بفرمائید که از نظر شما هیچ اشکالی بر آن وارد نباشد یا اشکالات آن از این نظام، که مورد نقد شماست کمتر باشد.
با سلام به دوستان گرامی جناب فریاد روش همیشگی شما در این است که همواره ادعا بنمائید که جوابی به شما داده نشده و تکرار مکررات بفرمائید. کسی که مطالب ارسالی شما را مطالعه نماید به راحتی به عقاید شما پی می برد و این امر سختی نیست، دم از نقد سیستم می زنید اما فرد خاص را زیر سوال می برید و بیان می دارید آنچه مشخص است را مطرح می نمائید و جالب اینکه به روی مبارک هم نمی آورید؟!
درود
اتفاقا این موضوع را من قبلا در تاپیکی بحث کردم. در انجا بحثی کردم مدیران پست را حذف کردند و گفتند : پستت سیاسی است.
بیان کردم مگر می شود که حرف از ولایت فقیه زد و پست سیاسی نزد.
گفتند شما سیستم را نقد بکنید.
من هم گفتم من اگر سیستم را هم نقد بکنم تفاوتی نمی کند. مگر ما چند ولیه فقیه در ایران داشتیم؟ دو ولی فقیه داشتیم. حال اگر نقدی بکنم که در این دو ولایت فقیه مصداق داشته باشد می شود همان نقد افراد!
اگر هم مصداق نداشته باشد می گویند : تو تهمت داری می زنی!!
قبول نکردند. منم گفتم باشد من نقد سیستم را می کنم. اینکه نقد من به سیستم مصداق افراد یا فرد خاصی هست یا نیست . و برداشت افراد چگونه است به من ربطی ندارد.
اگر شما باور دارید که نقد من نقد ان شخصی که مد نظرتان هست , نیست. پس باور کنید که نقد سیستم است.
ولی اگر تصور می کنید که نقد من به ان شخص مورد نظرتان می خورد پس تاکیدی بیشتر بر گفته های من است که باور بکنید سیستم اشکال دارد.
در هر صورت من فقط دارم سیستم را نقد می کنم. برداشت شما به خودتان مربوط است. قوانین را عوض کنید تا من بگویم سخنم مصداق خارجی دارد یا ندارد.
در قانون اساسی شرط مرجعیّت برداشته شده اما آیا این بدان معنا است که شرط فقاهت هم برداشته شده؟!!!!!!!خیر، عزیز بزرگوار در رهبری اجتهاد مطلق شرط است اما آنچه برداشته شده شرط مرجعیّت وی بوده است.
خوب ایراد هم همینجاست. کسی که مرجع تقلید است مسلما هم از لحاظ دانش بالاتر از کسی است که مجتهد است. و هم اینکه مردم بیشتری وی را برای اجرای احکام اسلامی قبول دارند.
آنچه در رهبری شرط است (صرف نظر از اجتهاد مطلق و عدالت) توان مدیریتی و مدبر بودن وی است و کسی که مزین به این امر باشد در مسائل مختلف از کارشناسان مختلف نظر خواهی می کند و آنگاه با بینش خود در مسائلی که در حوزۀ اختیارات وی است اعمال نظر می نماید، همچنان که این امر در نظام ما مشهود است و اینگونه نیست رهبری در مسائلی که در رابطه با آنها تخصص ندارد دخالت کند بلکه آنها را با مدیریت خود در راستای اهداف کلی نظام جهت دهی می کند.
خوب این که خودش نقض ولایت فقیه است!
یعنی در جایی می گویم حکم ولی فقیه بر همه واجب است. بعد می گوییم ولی فقیه خودش از کسی دیگر تبعیت می کند!
یعنی b از a تبعیت می کند
و a از b تبعیت می کند!
خوب این یک تسلسل است و نقض سیستم ولایت فقیه!!
اما آنچه که سوال ما از شما بود که جواب آن به صراحت داده نشد این بود که سیستمی را بیان بفرمائید که از نظر شما هیچ اشکالی بر آن وارد نباشد یا اشکالات آن از این نظام، که مورد نقد شماست کمتر باشد.
در ایران دو مجلس تشکیل شود
1- مجلس شورای اسلامی
2- مجلس بزرگان
مجلس بزرگان هم متشکل از مراجع و دانشمندان دینی و مذهبی باشند. ( شروطش هم از ابتدا مشخص باشد. یعنی همان شرطی که برای مرجعیت نیاز است.) این افراد احکام سیاسی و اجتماعی و اقتصادی دین را بررسی می کنند و به یک نظر واحد می رسند. این حکم را به صورت فتوا در کل کشور منتشر می کنند. ( این فتوا حکمی شبیه قانون اساسی دارد که همه ارگانها ملزم به اجرای ان ها است.)
رئیس جمهور هم که مستقیم از سوی مردم تعیین می شود بالاترین شخص مملکت می شود. هم مجلس و هم رئیس جمهور باید احکام این گروه را اجرا بکنند.
توضیحی راجع به مخالفت با ولی فقیه
نکته ای که قابل بررسی است این است كه در چه زمينههايى اطاعت و تبعيت از رهبرى لازم است و در چه مواردى مىتوان با ولى فقيه همراهى نكرد و مخالفت نمود؟ پيش از آن بايد دانست كه مخالفت بر دو قسم است: الف) مخالفت عملى؛ ب) مخالفت نظرى.
مراد از مخالفت عملى، عصيان و نافرمانى و زير پا نهادن قوانين و مصوبات و فرمانهاى حكومتى است. كسى كه به مخالفت عملى با يك حكومت مبادرت مىورزد، در واقع «عصيان مدنى» مىكند و در عمل «عصيان مدنى» مىكند و در عمل با آمريت و اقتدار سياسى يك حكومت سر ناسازگارى دارد.
مخالفت نظرى از سنخ اعتقاد و پذيرش و رأى و نظر است. كسى كه به برخى قوانين و تصميمات يك حكومت اعتراض دارد و آنها را نادرست مىداند، امّا با آنها مخالفت عملى نمىكند، مخالف نظرى محسوب مىشود. او قانونشكنى و عصيان مدنى نكرده است، بلكه تنها در مقام انديشه و نظر با برخى تصميمات مخالفت كرده است.
حال سؤال این است که«آيا در نظام ولايى، تبعيت محض از ولىّ فقيه واجب است يا آنكه مخالفت با او شرعا امكانپذير است؟».
احكام و الزاماتى كه ولىّ فقيه صادر مىكند، همانند فرمانهاى مراجع صاحب اقتدار در ديگر نظامهاى سياسى از دو ركن تشكيل مىشود:
الف) موضوعشناسى.
ب) تشخيص حكم و راهحل متناسب با آن موضوع (حكمشناسى).
سنجش دقيق اوضاع و شناخت عميق موضوع، مقدّمهاى ضرورى براى هرگونه تصميم و حكمى است؛ به ويژه در موضوعاتى كه به مسائل كلان كشور مربوط مىشوند و سهم مؤثر و مستقيمى در سرنوشت مردم دارند؛ مانند آن دسته مسائلى كه به امنيت ملى كشور و فرهنگ و اقتصاد مربوط مىشود. در اين موضوعات مهم و اساسى، كمتر موردى را مىتوان يافت كه در آن اتّفاق نظر كامل ميان صاحبنظران وجود داشته باشد. بنابراين، در صدور هر حكمى از ولىّ فقيه در مسألهاى از مسائل، اين امكان وجود دارد كه تشخيص فردى او از موضوع، مخالف با ديدگاه برخى از ديگر صاحبنظران باشد. آيا دليلى وجود دارد كه موضوعشناسى ولىّ فقيه به طور مطلق و در همه موارد، مقدّم و برتر از تشخيص و موضوعشناسى ديگران باشد و در نتيجه همگان ملزم به پذيرش آن موضوعشناسى بوده و حقّ ابراز عقيده مخالف را نداشته باشند؟
اگر ولىّ فقيه مبادرت به صدور حكم و تصميمگيرى نهايى نكرده باشد، باب بحث و بررسى و نقد كارشناسانه و اعلام نظر مخالف در آن موضوع كاملا باز است و اطلاع از ديدگاه و نظر ولىّ فقيه سدّ راه بحث و نظر و تحقيق نمىشود.
سيره عملى اولياى دين، گوياى اين حقيقت است كه آنان اجازه مىدادند اصحاب و يارانش در موضوعات و مسائل، نظرى را بر خلاف نظر آنان بر زبان آوردند. نفس مبادرت آنان به مشورت با مسلمانان و اصحاب خويش، نشانگر عدم لزوم تبعيت در موضوعشناسى است.
زمانى كه ولىّ فقيه و رهبر جامعه اسلامى در موضوعى به تشخيص نهايى رسيد و حكمى را صادر كرد، تبعيت از حكم او بر همه لازم است و ديگر كسى حق ندارد به بهانه اختلافنظر با او در موضوعشناسى، به مخالفت عملى با حكم الزامى او برخيزد و عصيان مدنى را پيشه سازد. بنابراين، تبعيت و اطاعت عملى از احكام و فرمانهاى ولىّ فقيه لازم است؛ گرچه در موضوعشناسى چنين تبعيتى لازم نيست.
مستند فقهى لزوم اطاعت از احكام و الزامات ولىّ فقيه، برخى روايات، نظير مقبوله عمر بن حنظله است كه در آن مخالفت با حكم حاكم در حدّ سبك شمردن امر الاهى و مخالفت با اهل بيت و روىگردانى از خداى تعالى شمرده شده است:
فإذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فإنّما استخفّ بحكم اللّه و علينا ردّ، و الرادّ علينا الرادّ على اللّه.[1]
آنچه جايز نيست، مخالفت عملى با حاكم و ولىّ امر است، امّا موافقت نظرى با آن لازم و واجب نيست. بر مؤمنان واجب نشده است كه در نظر و اعتقاد نيز همرأى و همنظر با تصميم و حكم حاكم باشند، بلكه از آنها خواسته شده است كه در عمل مطيع باشند و اسباب اختلال نظام را فراهم نياورند. از همينرو است كه برخى فقها در عين فتوا به حرمت نقض و ردّ حكم حاكم، بحث در آن را حرام نشمردهاند.[2]
قلمرو تبعيت از ولىّ فقيه، محدود به احكام ولايى و حكومتى او است. اگر ولىّ فقيه در موردى حكم و الزام نداشته باشد، بلكه صرفا چيزى را ترجيح دهد يا ديدگاه خويش را به عنوان پيشنهاد و توصيه غير الزامى مطرح كرده باشد، اطاعت از آن واجب شرعى نيست.
اطاعت از حكم حكومتى ولىّ فقيه، اختصاص به مقلّدان وى ندارد، بلكه بر هر مسلمان مكلّف، حتّى مجتهدان صاحب فتوا، اطاعت از حكم حكومتى لازم است.[3]
تأكيد اسلام بر نفوذ حكم رهبر جامعه اسلامى و عدم جواز مخالفت عملى با آن از آن رو است كه حاكم جامعه اسلامى محور عزّت و اقتدار امّت اسلامى است. وحدت امّت و فشردگى صفوف آنها در سايه همدلى و تبعيت عملى از رهبرى عادل و فقيه و امين و پرهيزگار صورت مىپذيرد و عزّت وى مايه سرافرازى و اقتدار امت اسلامى است. به همين جهت است كه مؤمنان بر حفظ حرمت امام و حاكم عادل دعوت شدهاند. امام رضا عليه السّلام در پاسخ به محمد بن سنان، كه علت حرمت فرار از جنگ را پرسيده بود، چنين فرمود:
خداوند فرار از جبهه جنگ را ازاينرو حرام كرد كه اين كار باعث سستى دين و استخفاف پيامبران و امامان عادل مىشود و موجب ترك يارى آنها در برابر دشمنان مىگردد و اين كار جرأت دشمن را بر مسلمانان فزونى مىبخشد.[4]
امام صادق از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله و سلم نقل مىكند كه جايز نيست مسلمان در مجلسى كه از امام جامعه بدگويى مىشود حاضر شود.
قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلم: من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر فلا يجلس في مجلس يسبّ فيه إمام ...».[5]
ذكر اين نكته لازم است كه بحث ما در قلمرو تبعيت شرعى از ولىّ امر بود و تبعيت قانونى از محلّ بحث خارج است؛ زيرا در هر حكومتى، قوانين و فرمانهاى نهادهاى مختلف آن حكومت به لحاظ قانونى لازم الاطاعه است و با متخلّف برخورد قضايى مىشود. در نظام مبتنى بر ولايت فقيه، فرمانها و احكام حكومتى، افزون بر لزوم اطاعت قانونى، لزوم اطاعت شرعى نيز دارند.
[=Times New Roman][1][=Times New Roman]. وسائل الشيعة، ج 27، ص 136- 137، باب 11 از ابواب صفات قاضى، ح 1.
[=Times New Roman][2][=Times New Roman]. جواهر الكلام، ج 40، ص 105.
[=Times New Roman][3][=Times New Roman]. فقها تصريح مىكنند كه قلمرو لزوم اطاعت شرعى از ولىّ فقيه، حكم حكومتى او است و اين اطاعت حتّى بر ساير فقها نيز لازم است. در مسأله 57 باب اجتهاد و تقليد العروة الوثقى آمده است: «حكم الحاكم الجامع للشرائط لا يجوز نقضه و لؤ لمجتهد آخر، إلّا إذا تبيّن خطؤه». آيت اللّه سيد كاظم حائرى نيز در پاسخ اين استفتا: «هل يجب على الفقهاء في بلد يحكمه مجتهد جامع للشرائط إطاعة أحكام هذا الفقيه؟» پاسخ مىدهند: «نعم يجب» و در جواب پرسش ديگرى راجع به اطاعت از اوامر ولىّ فقيه براى غير مقلّدان وى، چنين پاسخ مى دهند: «ما يحكم به سماحة السيّد القائد (دام ظلّه) بوصفه وليّا للأمر يجب اتبّاعه حتّى على غير مقلّديه». ر ك: الفتاوى المنتخبة، ج 1، كتاب الاجتهاد و التقليد، مسأله 36 و 47.
[=Times New Roman][4][=Times New Roman]. وسائل الشيعه، ج 15، ص 87، باب 29 از ابواب جهاد العدوّ، ح 2.
[=Times New Roman][5][=Times New Roman]. وسائل الشيعة، ج 16، ص 266، باب 38 از ابواب امر و نهى، ح 21.
خلاصه:
1. مخالفت با صاحبان اقتدار سياسى به مخالفت عملى و نظرى تقسيم مىشود.
2. عصيان مدنى با مخالفت عملى محقّق مىشود و صرف اعتقاد به ناصواب بودن يك فرمان يا قانون، موجب عصيان مدنى نمىگردد.
3. مخالفت عملى با فرمانها و احكام ولىّ فقيه جايز نيست، همچنانكه موافقت نظرى با وى لازم نيست.
4. تفاوت نظام ولايت فقيه با ديگر نظامها در آن است كه مخالفت عملى با احكام حكومتى، افزون بر عصيان مدنى، مخالفت با شرع را نيز دربر دارد.
5. مستند فقهى لزوم اطاعت از احكام ولايى فقيه عادل، رواياتى نظير مقبوله است.
6. اطاعت از احكام حكومتى ولىّ فقيه، اختصاص به مقلّدان وى ندارد، بلكه بر هر مكلّفى، هر چند مكلّف مجتهد و فقيه، اطاعت لازم است.
اما می بینیم که این گفته آنقدر غیر منطقی بود. که قانون اساسی را بخاطر آن تغییر دادند!! یعنی آمدند حداکثری را با شرایط معمولی جایگزین کردند.
در این حالت هم رهبر از لحاظ دینی درجه اعلا نمی رسد ( یعنی بزرگان دیگری هستند که سواد و دانش دینی انها از وی بالاتر است. ) و هم از لحاظ سیاسی درجه بالایی ندارد ( یعنی اساتید دانشگاهی هستند که از لحاظ سیاسی از وی بینش سیاسی بالاتری دارند )
پس ما یک دریاچه به عمق 1 سانتیمتر از جمیع معلومات داریم.
توضیحی در رابطه با تغییر در برخی فقرات قانون اساسی
در تاريخ 4/ 2/ 68 به وسيله نامه حضرت امام خمينى قدّس سرّه خطاب به رئيس جمهور وقت، حضرت آيت اللّه خامنهاى اصلاحات و اضافاتى توسّط جمعى از علماى منتخب از طرف معظّم له بر آن افزوده گرديد و در ضمن 177 اصل، تصويب شد. متن نامه چنين است:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
جناب حجة الاسلام آقاى خامنهاى رياست محترم جمهورى اسلامى ايران- دامت افاضاته-
از آنجا كه پس از كسب ده سال تجربه عينى و عملى از اداره كشور، اكثر مسئولين و دستاندركاران و كارشناسان نظام مقدّس جمهورى اسلامى ايران بر اين عقيدهاند كه قانون اساسى با اينكه داراى نقاط قوّت بسيار خوب و جاودانه است، داراى نقايص و اشكالاتى است كه در تدوين و تصويب آن به علّت جوّ ملتهب ابتداى پيروزى انقلاب و عدم شناخت دقيق معضلات اجرايى جامعه، كمتر به آن توجّه شده است، ولى خوشبختانه مسأله تتميم قانون اساسى پس از يكى- دو سال نيز مورد بحث محافل گوناگون بوده است و رفع نقايص آن يك ضرورت اجتنابناپذير جامعه اسلامى و انقلابى ماست و چه بسا تأخير در آن موجب بروز آفات و عواقب تلخى براى كشور و انقلاب گردد. و من نيز بنا بر احساس تكليف شرعى و ملّى خود از مدتها قبل در فكر حلّ آن بودهام كه جنگ و مسائل ديگر مانع از انجام آن مىگرديد.
اكنون كه به يارى خداوند بزرگ و دعاى خير حضرت بقية اللّه- روحى له الفداء- نظام اسلامى ايران راه سازندگى و رشد و تعالى همهجانبه خود را در پيش گرفته است، هيأتى را براى رسيدگى به اين امر مهم تعيين نمودهام كه پس از بررسى و تدوين و تصويب موارد و اصولى كه ذكر مىشود، تأييد آن را به آراى عمومى مردم شريف و عزيز ايران بگذارند.
الف- حضرات حجج اسلام و المسلمين و آقايانى كه براى اين مهم در نظر گرفتهام:
1- آقاى مشكينى. 2- آقاى طاهرى خرمآبادى. 3- آقاى مؤمن. 4- آقاى هاشمى رفسنجانى.5- آقاى امينى. 6- آقاى خامنهاى. 7- آقاى موسوى (نخست وزير). 8- آقاى حسن حبيبى.9- آقاى موسوى اردبيلى. 10- آقاى موسوى خوئينىها. 11- آقاى محمدى گيلانى.12- آقاى خزعلى. 13- آقاى يزدى. 14- آقاى امامى كاشانى. 15- آقاى جنتى.16- آقاى مهدوى كنى. 17- آقاى آذرى قمى. 18- آقاى توسلى. 19- آقاى كروبى.20- آقاى عبد اللّه نورى.
كه آقايان محترم از مجلس خبرگان و قواى مقننه و اجرائيه و قضائيه و مجمع تشخيص مصلحت و افراد ديگر و نيز پنج نفر از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى به انتخاب مجلس انتخاب شدهاند.
ب- محدوده مسائل مورد بحث:
1- رهبرى.
2- تمركز در مديريّت قوّه مجريّه.
3- تمركز در مديريّت قوّه قضائيّه.
4- تمركز در مديريّت صدا و سيما به صورتى كه قواى سهگانه در آن نظارت داشته باشند.
5- تعداد نمايندگان مجلس شوراى اسلامى.
6- مجمع تشخيص مصلحت براى حلّ معضلات نظام و مشورت رهبرى به صورتى كه قدرتى در عرض قواى ديگر نباشد.
7- راه بازنگرى به قانون اساسى.
8- تغيير نام مجلس شوراى ملّى به مجلس شوراى اسلامى.
ج- مدّت براى اين كار حدّ اكثر دو ماه هست.
توفيق حضرات آقايان را از خداوند متعال خواستارم.
و السّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته روح اللّه الموسوى الخمينى 4/ 2/ 68
سپس قانون اساسى با اصلاحات و اضافات به تصويب نهايى رسيد.
در ولایت فقیه گفته شده است این شخص باید بینش سیاسی نیز داشته باشد. اما آیا می توان فردی را یافت که هم از لحاظ دینی در درجه اعلای مذهبی باشد و هم از لحاظ سیاسی و اقتصادی در درجه اعلا باشد؟
اگر چنین فردی پیدا شود خوب هیچ حرفی نیست.
اما می بینیم که این گفته آنقدر غیر منطقی بود. که قانون اساسی را بخاطر آن تغییر دادند!! یعنی آمدند حداکثری را با شرایط معمولی جایگزین کردند.
اصل يكصد و نهم قانون اساسی
شرايط و صفات رهبر:
1- صلاحيّت علمى لازم براى افتاء در ابواب مختلف فقه.این فقره قبل از تجدید نظربدین صورت بود:«صلاحیت علمی و تقوایی لازم برای افتاء و مرجعیت».
2- عدالت و تقواى لازم براى رهبرى امّت اسلام.
3- بينش صحيح سياسى و اجتماعى، تدبير، شجاعت، مديريّت و قدرت كافى براى رهبرى.
در صورت تعدد واجدين شرايط فوق، شخصى كه داراى بينش فقهى و سياسى قوىتر باشد مقدّم است.
بنابراین آنچه تغییر نمود شرط مرجعیّت بود اما شرط فقاهت مطلقه در جمیع ابواب باقی است که این را نمی توان نزول از حداکثر به امری عادی تلقی نمود.و این تغییرات نیز همچنان که در نامه حضرت امام آمده است نظر اکثر کارشناسان نظام جمهوری اسلامی بوده است.
حتما الان هم من باید بگویم : هرچه شما می گویید درست است.
چون اجازه صحبت کردن به من نمی دهید!!
ما هم برای شما سوت و هورا می کشیم که بالاخره توانستید منطقی بیابید که مخالفش را به سکوت بکشاند:Kaf:
خوب این که خودش نقض ولایت فقیه است!
یعنی در جایی می گویم حکم ولی فقیه بر همه واجب است. بعد می گوییم ولی فقیه خودش از کسی دیگر تبعیت می کند!
یعنی b از a تبعیت می کند
و a از b تبعیت می کند!
خوب این یک تسلسل است و نقض سیستم ولایت فقیه!!
.
جناب فریاد! ولایت فقیه که بالاتر از ولایت شخص پیامبر«صلی الله علیه و آله» نیست که قرآن در مورد اطاعت از آن حضرت آیات متعددی داشته باشد اما می بینیم که پیامبر«صلی الله علیه وآله» به فرمان الهى «وَ شاوِرْهُمْ فِى الْأَمْر» در مهمات حكومتى اسلام مشورت مىفرمودند و حتى در صورت غلبه رأى جمع بر نظر مبارك ايشان، در مواردى به نظر اصحاب عمل مىكردند. آیا جنابعالی در آنجا هم این دور را بیان می کنید؟!!!