يزيد در نگاه مورخين و علماي اهل سنت
ارسال شده توسط گمنام در جمعه, ۱۳۸۸/۰۷/۱۷ - ۱۱:۲۰
آنچه در اين اين جا به آن پرداخته خواهد شد، موضوعاتى است كه هر كدام به حادثه عاشورا و عزادارى امام حسين عليه السلام به نحوى مرتبط است.
الف)گروهى بر اين باورند كه يزيد كافر است؛
به دليل همان سخن يزيد كه ابن جوزى نقل كرده كه پس از آن كه سر امام حسين را به شام بردند يزيد مردم را جمع كرد و در حالى كه با چوب بر سر و دندان امام مىزد، شعر زير را مىخواند:
ليت اشياخى ببدر شهد و اجزع الخزرج من وقع الأسل لأهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا يا يزيد لا تشل... لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء ولا وحى نزل.
بنابراينابن جوزى مىگويد:
«ليس العجب من قتال ابن زياد للحسين و انما العجب من خذلان يزيد و ضربه بالقضيب ثنايا الحسين و حمله آل رسول اللّه سبايا على اقتاب الجمال و لو لم يكن فى قلبه احقاد جاهلية اضغان بدرية لاحترم الرأس لما وصل اليه و كفنه و دفنه و أحسن الى آل رسول اللّه صلي الله عليه و آله»؛ (1)
جنگ ابن زياد با حسين بن على عليه السلام تعجبآور نيست بلكه تعجب در خوارى يزيد در زدن چوب بر دندانهاى امام حسين و اسير كردن خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سوار كردن آنان بر شتران، و در معرض عموم قرار دادن آنهاست. اگر در دل يزيد كينههاى جاهليت و جنگ بدر نبود به امام حسين احترام مىگذاشت و آن حضرت را كفن و دفن مىنمود و با آل رسول به خوبى برخورد مىكرد.
ب) گروه دوم مىگويند يزيد كافر نيست؛
چرا كه يزيد در هنگام مشاهده سر امام حسين چنين گفت:
«رحمك اللّه يا حسين لقد قتلك رجل لم يعرف حق الارحام و قال قد زرع لى العداوة فى قلب البر و الفاجر»؛
خداوند تو را رحمت كند اى حسين، تو را مردى كشت كه حق قوميت را نشناخت و با كشتن تو كينه و بغض مرا در دل هر انسان خوب و بدى كاشت. (2)
ج) گروه سوم بر اين عقيدهاند كه راه درست آن است كه توقف كرده و يزيد را تكفير نكنيم.
ابن جوزى در كتاب الرد على المعتصب العنيد المانع من ذم اليزيد مىنويسد:
«گويندهاى از من پرسيد، آيا لعن يزيد ابن معاويه به خاطر جنايتى كه مرتكب شده جايز است يا خير؟ گفتم: علماى پرهيزگار نظير امام احمد، لعن او را روا دانستهاند.»
در پاورقى اين مطلب شيخ محمد محمودى مىگويد:
«يكى از علماى بزرگ به نام شيخ عبدالكريم والدين نويسنده مجمع الفوائد و معدن الفرائد مىگويد:
اين كتاب را در كتابخانه حرم نبوى صلي الله عليه و آله در مدينه منوره به سال 1384 ه" ق مشاهده كردم. در آنجا نوشته بود مسلمانان اجماع دارند كه اولاد فاطمه عليهاالسلام از ذريه پيامبر صلي الله عليه و آله مىباشند و بايد بر آنان صلوات و درود فرستاد. آنگاه احاديثى را در فضل على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام مىآورد و مىنويسد يزيد لعين و پيروانش از كسانى بودند كه به اهل بيت رسول صلي الله عليه و آله اهانت كردند؛ از اين رو استحقاق غضب و دشمنى و لعن را دارند. هر كس مىخواهد از جواز لعن بر يزيد آگاه شود به آن كتاب مراجعه كند.» وى مىنويسد: «افرادى كه لعن يزيد را جايز نمىدانند از آن ترس دارند كه لعن او به پدرش معاويه سرايت كند.» (3)
چنانكه اين مطلب در شرح مقاصد تفتازانى نيز آمده است.
ابن حجر مىنويسد: «قاضى ابويعلى كتابى دارد به نام چه كسانى استحقاق لعن دارند، در آن كتاب يزيد را جزو كسانى به شمار آورده كه استحقاق لعن دارند و دليلش روايتى است از پيامبر صلي الله عليه و آله كه فرمود:
من اخاف اهل المدينة ظلماً اخافه اللّه و عليه لعنة اللّه و ملائكة و الناس اجمعين؛
آن كس كه مردم مدينه را بترساند، خداوند او را خواهد ترساند و مورد لعن خدا و فرشتگان و تمام مردم قرار مىگيرد.»
آنگاه مىنويسد:
«شكى نيست كه يزيد با لشكر و نيروهاى مسلح خويش به جنگ مردم مدينه رفت و اهل مدينه را با جناياتى كه انجام داد به شدت مضطرب و نگران كرد و در دل آنها ترس ايجاد نمود؛ چرا كه او مدينه را براى خود مباح كرد.»
نقل شده است كه حدود 300 دختر مورد تجاوز قرار گرفته و گروهى از صحابه را به قتل رساندند و نماز جماعت را در مسجد النبى تعطيل كردند. پس از آن براى جنگ با عبداللّه زبير آماده شدند و كعبه را با منجنيق مورد حمله قرار داده و آتش زدند. (4)
در اينجا ذكر اين نكته شايسته است كه از ديد اهل سنت جواز لعن قاتلان امام حسين به صورت كلى - يعنى بدون اين كه نام شخصى برده شود - اشكالى ندارد و مورد اتفاق است. به طور مثال اگر گفته شود خداوند قاتلان امام حسين يا كسى كه دستور قتل و شهادت آن حضرت را صادر كرده است لعنت كند رواست؛ از اين رو برخى به صورت كلى او را لعن كردهاند.
سعدالدين تفتازانى مىگويد:
«و اما ما جرى بعدهم من الظلم على اهل بيت النبى صلي الله عليه و آله فمن الظهور بحيث لا مجال للاخفاء و من الشناعة بحيث لااشتباه على الآراءاذ تكاد تشهد به الجماد و العجماء و يبكى له من فى الارض و السماء و تنهد منه الجبال و تنشق الصخور و يبقى سوء عمله على كرّ الشهور و مر الدهور و لعنة اللّه على من باشر او رضى او سعى و العذاب الآخرة أشد و أبقى»؛ (5)
ظلم و ستمى را كه بر اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وارد كردند، به اندازهاى روشن و آشكار است كه جاى هيچ گونه نكته ابهامى براى كسى نمىگذارد؛ بلكه تمام جمادات و حيوانات بر آن گواهى مىدهند و هر كسى كه در زمين و آسمان است بر آنها اشك مىريزد، كوهها متزلزل و صخرهها متلاشى مىشود و آثار زشت اين اعمال همواره بر تارك تاريخ باقى خواهد ماند. خداوند كسانى را كه اين اعمال را به وجود آورده و يا به آن خشنود و در مقدمات آن همكارى داشتهاند لعنت كند. به يقين عذاب آخرت شديدتر است.
مسعودى درباره يزيد مىنويسد:
«مردى خوشگذران و عياش بود. مردى بود كه حيوانات شكارى داشت، سگها و ميمونها داشت و پيوسته مجالس ميگسارى برگزار مىكرد. روزى در مجلس ميگسارى خود نشست و ابن زياد هم در طرف راست او بود و اين واقعه بعد از آن بود كه حسين ابن على را كشته بود، پس به ساقى مجلس خود رو كرد و گفت:
اسقنى شربة تروى مشاشى ثمّ صل فاسق مثلها ابن زياد صاحب السر والامانة عندى ولتسديد مغنمى و جهادى؛
جامى از شراب به من بنوشان كه استخوانهاى نرم را سيراب كند، سپس برگرد و ابن زياد را چنان جامى بنوشان. همان كس كه رازدار من است، همان كسى كه امين كار من است، همان كسى كه اساس خلافت من به دست او محكم و استوار شد، يعنى حسين بن على را كشت -... .»
سپس مسعودى مىنويسد: «در دستگاه خلافت اسلامى و جانشينى پيغمبر، مردى كه مقام خلافت را اشغال كرده بود، ميمونى داشت كه به او بوقيس مىگفتند. اين ميمون را در مجلس ميگسارى خود حاضر مىكرد و براى او تشكى مىانداخت و او را مىنشانيد و او را بر گرده خر مادهاى كه براى مسابقه و اسب دوانى تربيت شده بود سوار مىكرد، زين و لجام بر گرده آن ماده خر مىبستند و اين ميمون را بر او سوار مىكردند و با اسبها به اسب دوانى و مسابقه مىبردند. در يكى از روزها ابوقيس مسابقه را برد. بر تن اين ميمون جامه و قبايى از حرير سرخ و زر پوشانده و دامنها را به كمرش زده بودند و بر سر او كلاهى نهاده بودند كه نقشهاى درشت داشت و به رنگهاى مختلف آراسته گشته بود.» (6)
پينوشتها:
===========
1- صواعق المحرقه، ص 218.
2- همان.
3- الرد على المعتصب العنيد المانع من ذم اليزيد، ابن جوزى، ص 13.
4- صواعق المحرقه، ص 222.
5- شرح المقاصد، سعد الدين تفتازانى، ج 5، ص 311.
6- بررسى تاريخ عاشورا، مرحوم آيتى، ص 77.
منبع:
کتاب پاسخ به شبهات عزادارى، حسين رجبى.