- امیر جون! بفرما این آب پرتقال رو بخور؛ یکم تقویت بشی! از ظهر که اومدی همش سرت توی کتابه! مگه تو آدم نیستی؟ مگه خسته نمیشی؟ مگه دل نداری؟ یکم هم به من نگاه کن!
دختر خاله ام پری بود. هرزگی از کلامش موج میزد سرم را از روی کتاب برداشتم ؛ بی آنکه به صورتش نگاه کنم تشکری کردم و دوباره مشغول درس شدم نمی دانم این دختره از من چی میخواد؟
بالاخره اولین باران پاییزی هم باریدن گرفت. باران که می بارد؛ انگار که گرد و غبارهای دلم را هم می شوید! چقدر دوست دارم که پشت پنجره بایستم و به تماشای قطرات باران بنشینم قطراتی شفاف و زیبا که وقتی به زمین برخورد می کنند، دیگر از آن شفافیت خبری نیست! کاش می شد توی این بارون برم بیرون کمی قدم بزنم! قدم زدن زیر بارون! وای خدای من! آرزوی منه! امروز توی کلاس، زنگ اول ، وقتی که نرگس وارد کلاس شد خیسِ خیس بود. نسترن به شوخی گفت: برای سلامتی موش آب کشیده کلاس یه کف مرتب! و بعد کلاس منفجر شد منم با لبخندی بلند رفتم طرف نرگس می خواستم یکم سر به سرش بذارم اما وقتی رسیدم نزدیکیش دیدم داره از سرما می لرزه! دیگه روم نشد اذیتش کنم فقط گفتم: آخه دختر مگه مجبوری توی این بارون چادر بپوشی؟ توی همین لحظه خانم رضایی، دبیر دین و زندگی، وارد کلاس شد. وقتی چشمش به نرگس افتاد و اونو توی اون وضعیت دید سریع از نرگس خواست که چادرش رو در بیاره تا سرما نخوره و بعد روی وایت برد نوشت: حجاب ، چادر! همه به هم نگاه کردیم و من یواش گفتم: باز همون بحث تکراری حجاب! خانم! میشه دیگه این بحث رو ادامه ندین؟ بچه ها هم همین حرف منو زدند و کلاس شلوغ شد. خانم رضایی یه نگاهی به بچه ها کرد و اونها رو به سکوت دعوت کرد و رو به من کرد و پرسید چرا چادر می پوشی؟ منم بلند گفتم: خب خانم سوال منم همینه، وقتی یکی حجابش کامله چرا باید چادر بپوشه؟ مگه حجاب یعنی چادر؟ هنوز حرفم تموم نشده بود که نسترن هم از آخر کلاس گفت: اصلا من از چادر خوشم نمیاد خصوصا از رنگش، مگه اشکالی داره چادر نپوشیم؟ سیما هم با همون ادا و اطوار همیشگی اش گفت: حجاب من به بقیه چه ربطی داره؟ به بقیه چه ربطی داره که من حجاب داشته باشم یا نه؟ اصلا من میخوام حجاب نداشته باشم! نرگس با همون قیافه معصومانه اش و در حالی که چادر خیسش رو از سرش در می آورد گفت: اجازه خانم! من دوست دارم اون طوری که خدا ازم خواسته زندگی کنم نه اونطوری که دلم می خواد!
خانم رضایی وقتی که دید بچه ها اینقدرسوال دارند، کتاب رو بست ورو به بچه ها گفت: به نظرشما چطوره امروز به جای درس، یک جلسه پرسش و پاسخ داشته باشیم؟
بچه ها هم با شور خاصی گفتند: بله خانم چی از این بهتر! خانم رضایی روی وایت برد این سوال رو نوشت: چرا حجاب؟؟! و بعد برگشت رو به بچه ها و گفت: بسم الله! بفرمایید نظراتتون روبگید!
اولین کسی که داوطلب شد نرگس بود. گفت: خانم اجازه! حجاب درواقع یه نوع تشکراز خداست؛ تشکر به خاطر نعمت سلامتی وزیبایی که به ماداده. و خانم معلم روی تابلونوشت:
1-شکرنعمت زیبایی وسلامتی
ودرادامه حرفهای نرگس، خانم معلم اینطورتوضیح داد که:
خدا به ما نعمت سلامتی و زیبایی داده و هرنعمتی هم یک تشکر و سپاس لازم داره. کمترین مرتبه تشکر از نعمتهای خدا اینه که با همون نعمتی که خدابه ماداده، معصیت وگناه نکنیم. اگه خانمی به جای شکرنعمت زیبایی که خدا بهش داده، باعث بیماری روحی وآسیب دیدن باطن و روان بندگان خدا بشه ، و اونها رو از راه کمال و سعادت منحرف کنه و به بیراهه و هوسرانی بکشونه، آیا چنین فردی سزاوار بدترین مجازاتها و عقوبتها نیست؟؟!! پس شکرنعمت زیبایی وسلامتی، انگیزه ای هست برای حفظ حجاب وعفت!
خب موردبعدی روبگین، این حرف روخانم معلم گفت و بعد نشست سرجاش.
این بار ناهید که همیشه میز آخر و به قول خودش، بهشت پنهان کلاس می نشست، بلند شد و با صدایی رسا گفت: اجازه خانم! میشه من هم یه چیزی بگم؟؟ خانم رضایی با اون چهره مهربونش جواب داد: بله چرانمیشه دخترم!
ناهید از روی برگه ای که دستش بود شروع کرد به خوندن که:
« گرمای تابستان چه لذت بخش است وقتی با خدا معامله بهشت و جهنم میکنی! گرمارابه جان میخرم ، اماحجاب راباجهنم عوض نخواهم کرد. »
یک دفعه کل کلاس همه باهم زدند زیر خنده.
خانم رضایی گفت: چی شد مگه ناهید حرف خنده داری گفت؟
یکی از بچه ها از گوشه کلاس گفت: آخه خانم این ناهید همیشه حرفای فلسفی می زنه!
خانم معلم گفت: نه اتفاقا جمله خیلی زیبایی بود. بله بچه ها، حجاب نشانه تقوای الهیه! و این هم دومین انگیزه و علت برای حجاب داشتن ، و روی وایت برد چنین نوشت:
2-حجاب نشانه تقوای الهی است.
خب حالاکی میدونه « تقوا » چیه؟؟
همه به هم یه نگاهی کردند و بعد هاج و واج به دهان خانم رضایی خیره شدند: بله بچه ها بذارین یه مثال براتون بزنم. اگه یه لیوان از دستتون بیفته زمین و بشکنه شماچیکارمیکنید؟؟
هرکدوم از بچه ها یه جوابی داد به این مضمون که خب جمعش میکنیم...
خانم معلم گفت: بچه ها! وقتی شیشه ها روی زمین باشه و هنوز جمع نشده باشه چه جوری راه میرید؟
سمانه گفت :خانم با احتیاط، آسه آسه که شیشه نره توپامون!
خانم معلم گفت: بله! آفرین یعنی طوری راه میرید که تکه های شیشه به شما آسیبی نرسونه. دخترای خوبم! معنای تقوا هم همینه، یعنی طوری زندگی کنیم که شیشه پاره های گناه به جان و روح و روانمون برخورد نکنه و نتونه آلوده مون کنه!
این دفعه من دستم رو بردم بالا که مورد بعدی روبگم:
اجازه خانم! حفظ حجاب مثل یه چتری میمونه که مارو از بارون نگاه های مسموم نامحرمان حفظ می کنه.
خانم و دختری که پوشش صحیح نداره وخودآرایی میکند، افراد مریض و مغرض رو متوجه خودش میکند و طبیعیست که مزاحمت هایی برای او ایجادمیشه و کم کم با شیوع این برخوردها، نا امنی توی جامعه رواج پیدا می کنه.
موردبعدی روخود خانم رضایی روی وایت برد نوشت:
3- ابرازصداقت دردوستی باخداوند.
یکی ازبجه هاگفت:خانم میشه بیشترتوضیح بدین!
خانم رضایی ادامه دادند:
شاید تا حالا برای شما اتفاق افتاده باشه که فردی به شما یا دیگران اظهار علاقه و دوستی کرده باشه و حتی از الفاظی مثل « مخلصم » ، « قربونت برم » و... استفاده کرده باشه اما روز مباد اکه شده ، اون فرد نخواسته ثابت بکنه که چقدر سر رفاقتش میمونه... حتما توی دلتون میگید که این چه دوستیه که فقط حرف میزنه واهل عمل کردن نیست؟!! حالا بیایید در مورد رابطه خودمون وخداوند متعال فکر کنیم؛ هرجا میشینیم میگیم: خدا جون دوستت داریم، فدات میشیم، اما اصلا کاری نمیکنیم که اون دوست داره. مگر نه اینکه اگه کسی کسی رو دوست داره کارهایی رو که دوستش دوست داره انجام میده؟؟ مگه نبایدکاری بکنیم که خدا ما رو دوست داشته باشه؟!
ببینید دخترای گلم، حفظ حجاب وعفت هم ازجمله خواسته های خدای مهربونمونه ، که قطعا فایده اش به خودمون می رسه بنابراین حفظ حجاب نشاندهنده علاقمندی مابه خداوند متعاله.
خانم معلم روکرد به بچه ها که خب، دیگه چه نکته ای به ذهنتون میرسه که بنویسم؟
این بار سارا دستشو بالا برد و عینکشو درست کرد و گفت: خانم! میشه یه جمله قشنگ از دکتر شریعتی در مورد حجاب بگم؟ خانم رضایی گفت: بفرما عزیزم!
ساراگفت: دکترشریعتی توی یکی از کتابهاش نوشته: « زنی که زیبایی اندیشه پیداکرده ، زیبایی بدنش رانشان نمیدهد! » و بعد سارا سرجاش نشست خانم رضائی در ادامه حرفهای سارا گفت: بله بچه ها! ایمان به خداوند و تداعی اون در اعمالمون باعث زیباشدن زندگی میشه. یکی ازاون اعمالی که از ایمانمون نشات میگیره همین حفظ حجابه! و آخرین مورد را هم خود خانم معلم نوشت که: 4- حفظ حجاب باعث شریک نشدن درجرم وتقصیردیگران میشه
دخترای گلم بعضی از خانمهایی که که با پوشش مهیج و آرایش های توجه برانگیز در کوچه و خیابان حاضر می شوند می گویند: ما نه خود اهل هرزگی و خیانت به همسران مان هستیم و نه به افراد فاسد اجازه می دهیم که معترض ما شوند و حتی با ما صحبت کنند؛ پس ما در عین حال که پوشش لازم را نداریم هرگز اجازه نمی دهیم از ما سوء استفاده شود و یا به دام افراد شیاد و فرصت طلب بیفتیم. کسی می تونه جواب این حرف رو بده؟ این بار هم بچه ها هاج و واج به هم نگاه کردند، خانم رضائی که قیافه بچه ها رو دید گفت: بهترین جواب به این سخن این مطلبه: اول اینکه اگر فهمیدیم پوشش بانوان خواست خداوند و فرمان اوست، در هرحال باید مطیع او باشیم؛ خواه زمینه سوء استفاده شیاطین فراهم باشد خواه نباشد. دوم اینکه گاهی اتفاق می افتد مثلا جوانی با دیدن یک خانم که پوشش مناسبی ندارد و با سر و وضعی برانگیزاننده و تحریک کننده در خیابان حاضر شده، تحت تأثیر وسوسه های شیطانی قرار گیرد و بخواهد مزاحمتی برای آن خانم ایجاد کند اما با برخورد تند او مواجه شود و برگردد. ولی این طوفان درونی او را به حال خود نمی گذارد و باعث می شود او به سراغ دیگری برود و برای بقیه مزاحمت ایجاد کند. فریب خوردن دختری جوان و جدا شدن او از خانواده ، درگیری و ضرب و شتم و گاهی فجائع دیگر، همه و همه پیامدهای این وضعیت اند. عامل اصلی این خطاها و خسارت ها اولین خانمی است که با وضع نادرست خود، زمینه ساز این وسوسه ها و اشتباهات شده است. گاهی این اشتباهات به خطاهای بزرگتری منجر می شود و جرمی بسیار سنگین پدید می آید و صد البته مسوولیت عمده این وضعیت بر دوش مسبب اصلی و عامل اول است. بنابراین گاهی رعایت نکردن پوشش و نداشتن وقار لازم، نا خواسته انسان را شریک جرم دیگران قرار می دهد. همهمه ای در کلاس ایجاد شد و بچه ها مشغول صحبت با همدیگه شدند که صدای نسترن از آخر کلاس بچه ها را به سکوت فروبرد: ببخشید خانم! من با حرفهای شما موافقم، اما چرا باید حجاب زورکی باشه؟ چرا باید ما خانمها مجبور باشم که حجاب رو رعایت کنیم؟ من دوست دارم که حجاب آزاد باشه، هرکسی که دلش خواست حجاب داشته باشه، هرکسی هم که دلش نخواست حجاب نداشته باشه؛ چرا با زور و اجبار؟
در اینجا لازم میدونم از سرکار فدک سبز که در ویرایش و بازنویسی این قسمت خیلی به این حقیر کمک کردند، تشکر ویژه داشته باشم.
:Gol::Gol::Gol:برای سلامتی ایشون و خانواده شون سه تا صلوات :Gol::Gol::Gol:
:Gol: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم :Gol: :Gol: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم :Gol: :Gol: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم :Gol:
خانم رضائی انگار که منتظر بود یکی از بچه ها این سوال را بپرسد، نگاهی به نسترن و بقیه بچه ها انداخت و گفت: دخترها! اگه توی خیابان ببینید که یک ماشین در جهت خلاف خیابان حرکت کند، چه فکر می کنید؟ با خودتون نمی گویید که این راننده ، حالت عادی ندارد؟ بچه ها: بله، درسته خانم رضائی: خب الان من می پرسم چرا؟ چرا به این شخص، اینچنین حرفی می زنید؟ - خب بخاطر اینکه قوانین راهنمایی و رانندگی رو رعایت نمی کنه. - چرا باید این قوانین رو رعایت کنیم؟ اگر رعایت نکنیم چی میشه؟ - معلومه خانم چی میشه، بی نظمی میشه، تصادف به وجود میاد و دیگه اون خیابون ترافیک و راه بندان میشه. - درسته بچه ها! در مورد قوانینی که فقط به این دنیای مادی ما مربوطه اینقدر حساس هستیم اما در مورد چیزهایی که به روح و روان ما آسیب می رسونه و یک نوع بی قانونی حساب میشه ، بی تفاوت هستیم. - اجازه خانم! میشه یکم بیشتر توضیح بدین؟ - ببینید دخترهای گلم ، خدا که ماها رو آفریده چون از چیزهایی که برای روح و جان ما ضرر دارد، باخبر هست بنابراین یک سری قوانینی گذاشته. یکی از اون قوانین، قانون حجابه. همه می دونیم که بی حجابی هم برای خودمون ضرر داره و هم برای جامعه مون، درست مثل قوانین راهنمایی و رانندگی. چرا نباید این قانون مثل اون قوانین اجباری باشه؟ مگه کسی هست که بگه قوانین راهنمایی و رانندگی دلخواه باید باشه؟ هرگز، این قوانین برای اینه که جامعه دچار هرج و مرج و آشوب نشه، در مورد حجاب و حتی سایر قوانین و احکام دینی هم همینطوره. یعنی خدای مهربون این احکام و قوانین رو برای این قرار داه که ما بتونیم به کمال برسیم. حجاب هم همینطوره، اگه پذیرفتیم که قانون الهی هست باید اون رو رعایت کنیم نه اینکه ارزشش رو از یک قانون راهنمایی و رانندگی پایین تر بیاریم. صحبت که به اینجا رسید، دیگه طاقت نیاوردم و سؤالی رو که مدتها ذهنم را به خودش مشغول کرده بود ، پرسیدم: ببخشید خانم! چرا همش باید ما خانمها حجاب رو رعایت کنیم؟ چرا مردان مجازند که هر کاری که بخواهد انجام دهند و هرگونه لباسی که بخواهند، می پوشند اما زنان باید پوشش را رعایت کنند؟ این بار خانم رضائی جواب داد: اولا اینگونه نیست که مردها هیچ تکلیفی نداشته باشند و هر گونه که دوست داشته باشند، لباس بپوشند. همانطور که در پاسخ سوال قبلی گفتم قوانین خدا مرد و زن نمی شناسد، بلکه چون هدف این دستورات و قوانین، حفظ حرمت اجتماع و تأمین امنیت جسمی و روحی جامعه و پیشگیری از نفوذ شیطان و افکار شیطانی در میان انسانهاست؛ بنابراین اگر مردی بداند که حضور او در جامعه با وضعیت و قیافه و شکل خاصی مثل پوشیدن لباس آستین کوتاه یا آرایش و پیرایش او دیگران را به گناه وا می دارد باید از آن اجتناب کند. دوما علت اینکه کمتر به مردان در مورد پوشش تذکر داده شده این است که خداوند زیبایی و جاذبه را در وجود زن قرار داده و مردان عموماً آنچنان تهییج کننده نیستند که لازم باشد کاملا خود را بپوشانند. پس دستور پوشش به تناسب جاذبه و زیبایی داده شده. شاهد این مطلب این است که در طول تاریخ ، غالباً زنها صید و مردان صیاد بوده اند و همواره در ادبیات و قصه ها و اشعار از جاذبه و زیبایی زنان سخن به میان آمده ، ولی هرگز شاعری به توصیف زیبایی های جسمانی هیچ مردی نپرداخته است. پس ملاحظه می کنید که هرگر مسأله تبعیض بین زن و مرد مطرح نیست، بلکه خداوند حکیم بر اساس واقعیت ها و ویژگی های جسمانی و حالات روحی زن و مرد برای هر یک از آنان تکالیفی مخصوص به خودشان را معین فرموده است. در همین حین بود که زنگ تفریح به صدا در آمد و من ماندم با انبوهی از سوالات بی پاسخی که در ذهن داشتم. واقعا باید از خانم رضایی تشکر کرد که یک بحث تکراری و خسته کننده را به یک بحث شیرین و جذاب و امروزی تبدیل نمود. این هم از اون ترفندهای معلمی هست که هر معلمی بلد نیست. اکنون دید من نسبت به حجاب و چادر بهتر شده اما هنوز سوالات بی جوابی دارم که مرا آزار می دهد.
دوباره این کابوسهای شبانه امانم را بریده است. باز همان تاریکی ظلمانی و نوری که از دور دیده می شود.
با دلهره از خواب بیدار شدم. صورتم خیس عرق بود. ساعت 2 نیمه شب بود. از تختخوابم بلند شدم به طرف آشپزخانه رفتم تا آبی بنوشم.
وارد سالن پذیرایی شدم. نگاهم ناخودآگاه به کاناپه افتاد. کسی آنجا روی کاناپه خوابیده بود. ترسیدم. چه کسی می توانست باشد؟ در این خانه که ما 3 نفر بیشتر نیستیم! ( من و پدر و مادرم ) کنجکاو شدم و با ترس و لرز به طرفش حرکت کردم. خدای من! چه می دیدم؟ برادرم علیرضا بود! این موقع شب، خونه ما چیکار می کرد؟ هیچ موقع سابقه نداشت که اینطوری بیاد خونمون! باز چی شده؟ یعنی باز هم با خانمش جر و بحث کرده بود؟ آخه قبلا سابقه داشت که باهم دچار اختلاف بشن اما نه اینطوری! شاید هم مشکلی پیش اومده براش. چاره ای نبود، باید تا صبح صبر می کردم. این بود که برگشتم به اتاق خودم و رفتم توی تختخوابم برادرم علیرضا و زن داداش نیلوفر، قبل از ازدواج باهم آشنا بودند و به اصطلاح خودشون، یک ازدواج مدرن و امروزی داشتند اما برعکس آبجی فرزانه و آقا رضا با یک ازدواج سنتی زندگیشون رو شروع کردند. اما هر چی که می گذره مشکلات و سختیهای زندگی بیشتر برای داداشم پیش میاد تا خواهرم. چرا؟ یعنی به نحوه ازدواجشون ربط داره؟ توی این افکار بودم که خوابم برد.
صبح با صدای بلند داداشم، علیرضا بیدار شدم. با صدای بلند با مادر صحبت می کرد که دیگه خسته شده از این زندگی!!!
متعجب از اتاقم بیرون آمدم و سلامی کردم و رفتم طرف آشپزخانه. یه لحظه چشمم به صورت خشمگین و عصبانی برادرم افتاد. دیگه جرأت نکردم چیزی بگم. صبحانه رو اماده کردم و بعد از اینکه برادرم رفت سرکارش رو به مامان کردم و پرسیدم: باز چی شده مامان؟ مامان لبخندی بهم زد و گفت: باز که فضولیت گل کرده دختر! اینم یه راهی بود که مامان وقتی خیلی ناراحت بود با شوخی سعی می کرد کسی نفهمه که ناراحته! اما من می فهمیدم که یه چیزی شده. زیادی پیگیر مامان نشدم چون قرار بود تا نیمساعت دیگه آبجی فرزانه بیاد خونمون و باهم جلسه خانوادگی تشکیل بدیم! نیمساعت بعد فرزانه اومد و جمعمون کامل شد. من و مامان و آبجی فرزانه! من چون باید درسهای عصر رو آماده می کردم رفتم توی اتاقم و مشغول شدم. بعد از یکی دو ساعت که برگشتم توی آشپزخانه، دیدم آبجی فرزانه تنهاست. ازش پرسیدم مشکل داداش علیرضا چیه؟ راستشو بهم بگو! اونم بهم گفت: مشکلشون اینه که هردوتاشون لجبازند! هم علیرضا و هم نیلوفر! نه این کوتاه میاد و نه اون! نیلوفر میگه: من همونی هستم که قبل ازدواج بودم، میخوای بخواه، تو که منو می شناختی! و علیرضا هم دقیقا همین حرف رو می زنه! کنجکاویم بدجوری گل کرده بود، این بود که پرسیدم: آبجی فرزانه! پس چرا شما با آقا رضا اینطوری باهم دعوا ندارید؟ یعنی اصلا هیچ اختلاف سلیقه ای ندارین؟ مگه میشه؟؟؟ اینجا بود که مامان وارد شد و گفت: شراره جان! فرزانه و آقا رضا که قبل از ازدواج باهم آشنا نبودند، اونها بعد از ازدواج سعی می کنند تا اونطوری باشند که اون یکی دوست داره. یعنی یک فداکاری به معنای واقعی. اما داداشت و همسرش نیلوفر، خب بخاطر اون آشنایی که قبل از ازدواج باهم داشتند که مدتش هم کم نبوده، الان همدیگر رو طبق اون خصوصیات و ویژگیهای اون موقع می شناسند و ناخودآگاه دچار مشکل شدند.
می خواستم بپرسم یعنی چی؟ که دیدم باید کم کم آماده بشم و برم به مدرسه. این بود که از آبجی فرزانه قول گرفتم تا بعدا در مورد این مساله بیشتر باهم صحبت کنیم.
یانعم الرفیق! خیلی زندگی این شهیدعزیزتکان دهنده است واقعاخداوندبه ملائکه اش به خاظروجودچنین بندگانی مباهات میکنه برای بنده هم خیلی جالبه بدونم مزارشریف این شهیدکجاست؟!! ولی بعدکلی گشتن به مزارهمرزمهای این شهیدرسیدم عکس های همرزمهای این شهیدرودیدم ولی عکس شهیدامیرروپیدانکردم کاش نویسنده محترم جناب حاج علی زحمتش رومتقبل بشن!
بااجازه ازصاحب این تاپیک یادی کنم ازیکی ازشهدای عزیزکربلای4 شهیدامیرواسطه ای شدندتایادی ازاین شهیدبزرگوارداشته باشم
وقتی رفتم منزل این شهیدحس عجیبی پیداکردم حتی دست زدن به وسایل وکتابای این شهیدهیجان خاصی داشت مادربزرگوارشون خاطرات خاصی ازایشون نقل کردندکه همه رودیاددارم برای شادی روحشون صلوات!
- امیر جون! بفرما این آب پرتقال رو بخور؛ یکم تقویت بشی!
از ظهر که اومدی همش سرت توی کتابه!
مگه تو آدم نیستی؟
مگه خسته نمیشی؟
مگه دل نداری؟
یکم هم به من نگاه کن!
سرم را از روی کتاب برداشتم ؛ بی آنکه به صورتش نگاه کنم تشکری کردم و دوباره مشغول درس شدم
نمی دانم این دختره از من چی میخواد؟
پاورپونت از پری تا پریدن
داستانی که برداشتی آزاد از یک ماجرای واقعیست تا ما را به خودمان بیاورد.دانلود اولین پاورقی به صورت پاورپوینت
باران که می بارد؛ انگار که گرد و غبارهای دلم را هم می شوید!
چقدر دوست دارم که پشت پنجره بایستم و به تماشای قطرات باران بنشینم
قطراتی شفاف و زیبا که وقتی به زمین برخورد می کنند، دیگر از آن شفافیت خبری نیست!
کاش می شد توی این بارون برم بیرون کمی قدم بزنم!
قدم زدن زیر بارون! وای خدای من! آرزوی منه!
امروز توی کلاس، زنگ اول ، وقتی که نرگس وارد کلاس شد خیسِ خیس بود.
نسترن به شوخی گفت: برای سلامتی موش آب کشیده کلاس یه کف مرتب!
و بعد کلاس منفجر شد
منم با لبخندی بلند رفتم طرف نرگس می خواستم یکم سر به سرش بذارم
اما وقتی رسیدم نزدیکیش دیدم داره از سرما می لرزه!
دیگه روم نشد اذیتش کنم فقط گفتم: آخه دختر مگه مجبوری توی این بارون چادر بپوشی؟
توی همین لحظه خانم رضایی، دبیر دین و زندگی، وارد کلاس شد.
وقتی چشمش به نرگس افتاد و اونو توی اون وضعیت دید سریع از نرگس خواست که چادرش رو در بیاره تا سرما نخوره و بعد روی وایت برد نوشت: حجاب ، چادر!
همه به هم نگاه کردیم و من یواش گفتم: باز همون بحث تکراری حجاب! خانم! میشه دیگه این بحث رو ادامه ندین؟
بچه ها هم همین حرف منو زدند و کلاس شلوغ شد.
خانم رضایی یه نگاهی به بچه ها کرد و اونها رو به سکوت دعوت کرد و رو به من کرد و پرسید چرا چادر می پوشی؟
منم بلند گفتم: خب خانم سوال منم همینه، وقتی یکی حجابش کامله چرا باید چادر بپوشه؟ مگه حجاب یعنی چادر؟
هنوز حرفم تموم نشده بود که نسترن هم از آخر کلاس گفت: اصلا من از چادر خوشم نمیاد خصوصا از رنگش، مگه اشکالی داره چادر نپوشیم؟
سیما هم با همون ادا و اطوار همیشگی اش گفت: حجاب من به بقیه چه ربطی داره؟ به بقیه چه ربطی داره که من حجاب داشته باشم یا نه؟ اصلا من میخوام حجاب نداشته باشم!
نرگس با همون قیافه معصومانه اش و در حالی که چادر خیسش رو از سرش در می آورد گفت: اجازه خانم! من دوست دارم اون طوری که خدا ازم خواسته زندگی کنم نه اونطوری که دلم می خواد!
:Gol:اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم:Gol:
با سلام
داستانتون خييييييييييييييييييييلي تاثري گذاره
فكر خيلي خوبيه:Kaf:
من هميشه به اين فكر مي كردم كه چرا اسك دين برا بچه مدرسه اي ها چيزي نداره؟:Gig:
اجرتون با امام زمانمون(عج):hamdel:
خيلي زيبا بود.حسادتم نسبت به اعتقادش در جوشش است .خوش به حال او و همه كساي كه مثل او هستند به اميد روزي كه شبيه او بشم اگر خدا بخواهد
به نام علی اعلی
سلام علیکم
خواهش می کنم
نظر لطف شماست :ok:
ببخشید ها
ولی من خودمم بچه مدرسه ای هستم :ok:
به نظرشما چطوره امروز به جای درس، یک جلسه پرسش و پاسخ داشته باشیم؟
خانم رضایی روی وایت برد این سوال رو نوشت: چرا حجاب؟؟!
و بعد برگشت رو به بچه ها و گفت: بسم الله! بفرمایید نظراتتون روبگید!
و خانم معلم روی تابلونوشت:
کمترین مرتبه تشکر از نعمتهای خدا اینه که با همون نعمتی که خدابه ماداده، معصیت وگناه نکنیم.
اگه خانمی به جای شکرنعمت زیبایی که خدا بهش داده، باعث بیماری روحی وآسیب دیدن باطن و روان بندگان خدا بشه ، و اونها رو از راه کمال و سعادت منحرف کنه و به بیراهه و هوسرانی بکشونه، آیا چنین فردی سزاوار بدترین مجازاتها و عقوبتها نیست؟؟!!
پس شکرنعمت زیبایی وسلامتی، انگیزه ای هست برای حفظ حجاب وعفت!
اجازه خانم! میشه من هم یه چیزی بگم؟؟
خانم رضایی با اون چهره مهربونش جواب داد: بله چرانمیشه دخترم!
گرمارابه جان میخرم ، اماحجاب راباجهنم عوض نخواهم کرد. »
و این هم دومین انگیزه و علت برای حجاب داشتن ، و روی وایت برد چنین نوشت:
بله بچه ها بذارین یه مثال براتون بزنم. اگه یه لیوان از دستتون بیفته زمین و بشکنه شماچیکارمیکنید؟؟
دخترای خوبم! معنای تقوا هم همینه، یعنی طوری زندگی کنیم که شیشه پاره های گناه به جان و روح و روانمون برخورد نکنه و نتونه آلوده مون کنه!
و طبیعیست که مزاحمت هایی برای او ایجادمیشه و کم کم با شیوع این برخوردها، نا امنی توی جامعه رواج
پیدا می کنه.
حتما توی دلتون میگید که این چه دوستیه که فقط حرف میزنه واهل عمل کردن نیست؟!!
حالا بیایید در مورد رابطه خودمون وخداوند متعال فکر کنیم؛ هرجا میشینیم میگیم: خدا جون دوستت داریم،
فدات میشیم، اما اصلا کاری نمیکنیم که اون دوست داره. مگر نه اینکه اگه کسی کسی رو دوست داره
کارهایی رو که دوستش دوست داره انجام میده؟؟
مگه نبایدکاری بکنیم که خدا ما رو دوست داشته باشه؟!
بنابراین حفظ حجاب نشاندهنده علاقمندی مابه خداوند متعاله.
خانم! میشه یه جمله قشنگ از دکتر شریعتی در مورد حجاب بگم؟
خانم رضایی گفت: بفرما عزیزم!
« زنی که زیبایی اندیشه پیداکرده ، زیبایی بدنش رانشان نمیدهد! »
و بعد سارا سرجاش نشست
خانم رضائی در ادامه حرفهای سارا گفت: بله بچه ها!
ایمان به خداوند و تداعی اون در اعمالمون باعث زیباشدن زندگی میشه. یکی ازاون اعمالی که از
ایمانمون نشات میگیره همین حفظ حجابه!
و آخرین مورد را هم خود خانم معلم نوشت که:
4- حفظ حجاب باعث شریک نشدن درجرم وتقصیردیگران میشه
کسی می تونه جواب این حرف رو بده؟
این بار هم بچه ها هاج و واج به هم نگاه کردند، خانم رضائی که قیافه بچه ها رو دید گفت:
بهترین جواب به این سخن این مطلبه:
اول اینکه اگر فهمیدیم پوشش بانوان خواست خداوند و فرمان اوست، در هرحال باید مطیع او باشیم؛ خواه زمینه سوء استفاده شیاطین فراهم باشد خواه نباشد. دوم اینکه گاهی اتفاق می افتد مثلا جوانی با دیدن یک خانم که پوشش مناسبی ندارد و با سر و وضعی برانگیزاننده و تحریک کننده در خیابان حاضر شده، تحت تأثیر وسوسه های شیطانی قرار گیرد و بخواهد مزاحمتی برای آن خانم ایجاد کند اما با برخورد تند او مواجه شود و برگردد. ولی این طوفان درونی او را به حال خود نمی گذارد و باعث می شود او به سراغ دیگری برود و برای بقیه مزاحمت ایجاد کند.
فریب خوردن دختری جوان و جدا شدن او از خانواده ، درگیری و ضرب و شتم و گاهی فجائع دیگر، همه و همه پیامدهای این وضعیت اند. عامل اصلی این خطاها و خسارت ها اولین خانمی است که با وضع نادرست خود، زمینه ساز این وسوسه ها و اشتباهات شده است.
گاهی این اشتباهات به خطاهای بزرگتری منجر می شود و جرمی بسیار سنگین پدید می آید و صد البته مسوولیت عمده این وضعیت بر دوش مسبب اصلی و عامل اول است.
بنابراین گاهی رعایت نکردن پوشش و نداشتن وقار لازم، نا خواسته انسان را شریک جرم دیگران قرار می دهد.
همهمه ای در کلاس ایجاد شد و بچه ها مشغول صحبت با همدیگه شدند که صدای نسترن از آخر کلاس بچه ها را به سکوت فروبرد:
ببخشید خانم! من با حرفهای شما موافقم، اما چرا باید حجاب زورکی باشه؟ چرا باید ما خانمها مجبور باشم که حجاب رو رعایت کنیم؟ من دوست دارم که حجاب آزاد باشه، هرکسی که دلش خواست حجاب داشته باشه، هرکسی هم که دلش نخواست حجاب نداشته باشه؛ چرا با زور و اجبار؟
از سرکار فدک سبز که در ویرایش و بازنویسی این قسمت خیلی به این حقیر کمک کردند،
تشکر ویژه داشته باشم.
:Gol: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم :Gol:
:Gol: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم :Gol:
دخترها!
اگه توی خیابان ببینید که یک ماشین در جهت خلاف خیابان حرکت کند، چه فکر می کنید؟ با خودتون نمی گویید که این راننده ، حالت عادی ندارد؟
بچه ها: بله، درسته
خانم رضائی: خب الان من می پرسم چرا؟ چرا به این شخص، اینچنین حرفی می زنید؟
- خب بخاطر اینکه قوانین راهنمایی و رانندگی رو رعایت نمی کنه.
- چرا باید این قوانین رو رعایت کنیم؟ اگر رعایت نکنیم چی میشه؟
- معلومه خانم چی میشه، بی نظمی میشه، تصادف به وجود میاد و دیگه اون خیابون ترافیک و راه بندان میشه.
- درسته بچه ها! در مورد قوانینی که فقط به این دنیای مادی ما مربوطه اینقدر حساس هستیم اما در مورد چیزهایی که به روح و روان ما آسیب می رسونه و یک نوع بی قانونی حساب میشه ، بی تفاوت هستیم.
- اجازه خانم! میشه یکم بیشتر توضیح بدین؟
- ببینید دخترهای گلم ، خدا که ماها رو آفریده چون از چیزهایی که برای روح و جان ما ضرر دارد، باخبر هست بنابراین یک سری قوانینی گذاشته. یکی از اون قوانین، قانون حجابه.
همه می دونیم که بی حجابی هم برای خودمون ضرر داره و هم برای جامعه مون، درست مثل قوانین راهنمایی و رانندگی. چرا نباید این قانون مثل اون قوانین اجباری باشه؟
مگه کسی هست که بگه قوانین راهنمایی و رانندگی دلخواه باید باشه؟ هرگز، این قوانین برای اینه که جامعه دچار هرج و مرج و آشوب نشه، در مورد حجاب و حتی سایر قوانین و احکام دینی هم همینطوره. یعنی خدای مهربون این احکام و قوانین رو برای این قرار داه که ما بتونیم به کمال برسیم.
حجاب هم همینطوره، اگه پذیرفتیم که قانون الهی هست باید اون رو رعایت کنیم نه اینکه ارزشش رو از یک قانون راهنمایی و رانندگی پایین تر بیاریم.
صحبت که به اینجا رسید، دیگه طاقت نیاوردم و سؤالی رو که مدتها ذهنم را به خودش مشغول کرده بود ، پرسیدم:
ببخشید خانم! چرا همش باید ما خانمها حجاب رو رعایت کنیم؟ چرا مردان مجازند که هر کاری که بخواهد انجام دهند و هرگونه لباسی که بخواهند، می پوشند اما زنان باید پوشش را رعایت کنند؟
این بار خانم رضائی جواب داد:
اولا اینگونه نیست که مردها هیچ تکلیفی نداشته باشند و هر گونه که دوست داشته باشند، لباس بپوشند. همانطور که در پاسخ سوال قبلی گفتم قوانین خدا مرد و زن نمی شناسد، بلکه چون هدف این دستورات و قوانین، حفظ حرمت اجتماع و تأمین امنیت جسمی و روحی جامعه و پیشگیری از نفوذ شیطان و افکار شیطانی در میان انسانهاست؛ بنابراین اگر مردی بداند که حضور او در جامعه با وضعیت و قیافه و شکل خاصی مثل پوشیدن لباس آستین کوتاه یا آرایش و پیرایش او دیگران را به گناه وا می دارد باید از آن اجتناب کند.
دوما علت اینکه کمتر به مردان در مورد پوشش تذکر داده شده این است که خداوند زیبایی و جاذبه را در وجود زن قرار داده و مردان عموماً آنچنان تهییج کننده نیستند که لازم باشد کاملا خود را بپوشانند. پس دستور پوشش به تناسب جاذبه و زیبایی داده شده.
شاهد این مطلب این است که در طول تاریخ ، غالباً زنها صید و مردان صیاد بوده اند و همواره در ادبیات و قصه ها و اشعار از جاذبه و زیبایی زنان سخن به میان آمده ، ولی هرگز شاعری به توصیف زیبایی های جسمانی هیچ مردی نپرداخته است.
پس ملاحظه می کنید که هرگر مسأله تبعیض بین زن و مرد مطرح نیست، بلکه خداوند حکیم بر اساس واقعیت ها و ویژگی های جسمانی و حالات روحی زن و مرد برای هر یک از آنان تکالیفی مخصوص به خودشان را معین فرموده است.
در همین حین بود که زنگ تفریح به صدا در آمد و من ماندم با انبوهی از سوالات بی پاسخی که در ذهن داشتم.
واقعا باید از خانم رضایی تشکر کرد که یک بحث تکراری و خسته کننده را به یک بحث شیرین و جذاب و امروزی تبدیل نمود.
این هم از اون ترفندهای معلمی هست که هر معلمی بلد نیست.
اکنون دید من نسبت به حجاب و چادر بهتر شده اما هنوز سوالات بی جوابی دارم که مرا آزار می دهد.
[="Tahoma"]قسمت نهم: من، همینی که هستم!
باز همان تاریکی ظلمانی و نوری که از دور دیده می شود.
از تختخوابم بلند شدم به طرف آشپزخانه رفتم تا آبی بنوشم.
ترسیدم.
چه کسی می توانست باشد؟
در این خانه که ما 3 نفر بیشتر نیستیم! ( من و پدر و مادرم )
کنجکاو شدم و با ترس و لرز به طرفش حرکت کردم.
خدای من!
چه می دیدم؟ برادرم علیرضا بود!
این موقع شب، خونه ما چیکار می کرد؟
هیچ موقع سابقه نداشت که اینطوری بیاد خونمون! باز چی شده؟
یعنی باز هم با خانمش جر و بحث کرده بود؟
آخه قبلا سابقه داشت که باهم دچار اختلاف بشن اما نه اینطوری!
شاید هم مشکلی پیش اومده براش.
چاره ای نبود، باید تا صبح صبر می کردم.
این بود که برگشتم به اتاق خودم و رفتم توی تختخوابم
برادرم علیرضا و زن داداش نیلوفر، قبل از ازدواج باهم آشنا بودند و به اصطلاح خودشون، یک ازدواج مدرن و امروزی داشتند اما برعکس آبجی فرزانه و آقا رضا با یک ازدواج سنتی زندگیشون رو شروع کردند.
اما هر چی که می گذره مشکلات و سختیهای زندگی بیشتر برای داداشم پیش میاد تا خواهرم. چرا؟ یعنی به نحوه ازدواجشون ربط داره؟
توی این افکار بودم که خوابم برد.
یه لحظه چشمم به صورت خشمگین و عصبانی برادرم افتاد.
دیگه جرأت نکردم چیزی بگم. صبحانه رو اماده کردم و بعد از اینکه برادرم رفت سرکارش رو به مامان کردم و پرسیدم: باز چی شده مامان؟
مامان لبخندی بهم زد و گفت: باز که فضولیت گل کرده دختر!
اینم یه راهی بود که مامان وقتی خیلی ناراحت بود با شوخی سعی می کرد کسی نفهمه که ناراحته!
اما من می فهمیدم که یه چیزی شده.
زیادی پیگیر مامان نشدم چون قرار بود تا نیمساعت دیگه آبجی فرزانه بیاد خونمون و باهم جلسه خانوادگی تشکیل بدیم!
نیمساعت بعد فرزانه اومد و جمعمون کامل شد. من و مامان و آبجی فرزانه!
من چون باید درسهای عصر رو آماده می کردم رفتم توی اتاقم و مشغول شدم. بعد از یکی دو ساعت که برگشتم توی آشپزخانه، دیدم آبجی فرزانه تنهاست. ازش پرسیدم مشکل داداش علیرضا چیه؟ راستشو بهم بگو!
اونم بهم گفت: مشکلشون اینه که هردوتاشون لجبازند!
هم علیرضا و هم نیلوفر!
نه این کوتاه میاد و نه اون!
نیلوفر میگه: من همونی هستم که قبل ازدواج بودم، میخوای بخواه، تو که منو می شناختی!
و علیرضا هم دقیقا همین حرف رو می زنه!
کنجکاویم بدجوری گل کرده بود، این بود که پرسیدم: آبجی فرزانه! پس چرا شما با آقا رضا اینطوری باهم دعوا ندارید؟ یعنی اصلا هیچ اختلاف سلیقه ای ندارین؟ مگه میشه؟؟؟
اینجا بود که مامان وارد شد و گفت: شراره جان!
فرزانه و آقا رضا که قبل از ازدواج باهم آشنا نبودند، اونها بعد از ازدواج سعی می کنند تا اونطوری باشند که اون یکی دوست داره. یعنی یک فداکاری به معنای واقعی. اما داداشت و همسرش نیلوفر، خب بخاطر اون آشنایی که قبل از ازدواج باهم داشتند که مدتش هم کم نبوده، الان همدیگر رو طبق اون خصوصیات و ویژگیهای اون موقع می شناسند و ناخودآگاه دچار مشکل شدند.
این بود که از آبجی فرزانه قول گرفتم تا بعدا در مورد این مساله بیشتر باهم صحبت کنیم.
تاریخ آخرین به روزرسانی 31/6/91:Gig:
میشه لطف کنید عکس شهید امین رو هم بذارید،من عکسشونو پیدا نکردم
برام خیلی جالبه تا چهره ایشونو ببینم
ممنون
یانعم الرفیق!
خیلی زندگی این شهیدعزیزتکان دهنده است
واقعاخداوندبه ملائکه اش به خاظروجودچنین بندگانی مباهات میکنه
برای بنده هم خیلی جالبه بدونم مزارشریف این شهیدکجاست؟!!
ولی بعدکلی گشتن به مزارهمرزمهای این شهیدرسیدم
عکس های همرزمهای این شهیدرودیدم ولی عکس شهیدامیرروپیدانکردم
کاش نویسنده محترم جناب حاج علی زحمتش رومتقبل بشن!
شهیدامیریاهمان شهیدامین جزء صدهاتن شهیدی است که درکربلای 4به خالق یکتاپیوستند.
روح تمامی آن شهداغریق رحمت باد!
بااجازه ازصاحب این تاپیک یادی کنم ازیکی ازشهدای عزیزکربلای4
شهیدامیرواسطه ای شدندتایادی ازاین شهیدبزرگوارداشته باشم
وقتی رفتم منزل این شهیدحس عجیبی پیداکردم
حتی دست زدن به وسایل وکتابای این شهیدهیجان خاصی داشت
مادربزرگوارشون خاطرات خاصی ازایشون نقل کردندکه همه رودیاددارم
برای شادی روحشون صلوات!
http://www.rasekhoon.net/news/show/657589/%D8%B3%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%B4-%D8%B1%D8%A7-%DA%A9%D9%88%DA%A9-%DA%A9%D8%B1%D8%AF-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7%DB%8C-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1/
به نام علی اعلی
سلام
ضمن عرض پوزش و عذرخواهی از کاربران بزرگوار سایت ان شاء الله در اولین فرصت دوباره داستان رو ادامه می دهم.
در خصوص اطلاعات شخصی شهید بزرگوار ، شهید امین
به جاهای خوبی رسیدیم
تقریبا نزدیک شدیم
اما ظاهرا خود این شهید بزرگوار راضی نیستند که مشخصات فردی و همچنین مزار شون فاش بشه
چندبار خیلی نزدیک شدیم ولی ...
انگار قسمت نیست که به آرامگاه این شهید برسم :Ghamgin:
به نظرم مهم یافتن آرامگاه یا نام خانوادگی این شهید نیست
مهم ادامه دادن راه و مسلک این شهید است.
وظیفه ما پاسداری از خون این شهید و سایر شهدای بزرگوار است
و عمل بر راه و مسلک این شهیدان
اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک :Gol:
[="Arial Black"][="Blue"] حاج علی;266420 نوشت:
۱۳۹۱/۰۶/۱۳, 08:18
:vamonde:
سلام علیکم
یعنی یه جوری میشه که آدم میگه ای کاش کاربرایی که کارای جالبی رو شروع میکنن تو سایت هیچ وقت آی دی شون رنگی نشه :vamonde:[/]
[="Tahoma"][="Indigo"]یا الله*
سلام...
بقیه ش چی شد پس عایا؟! :Gig:[/]