آغاز عصر رنسانس جهان اسلام (ظهور سيدجمال)
تبهای اولیه
عصر سيدجمال
20-1- در روزگاري كه اروپا خود را از نفوذ روحاني رم رها ميساخت و به جادهي مخاطرهآميز و در عين حال مبارز طلب آزادي قدم ميگذاشت، جهان عرب تقريباً از همهي تأثيرات خارجي بركنار و نسبت به همهي دگرگونيهاي عالم خارج بياعتنا شده بود. اين جريان اعتزال و بياعتنايي بيوقفه ادامه داشت، تا اينكه با لشكركشي ناپلئون به مصر در سال 1213/1798 ناگهان به پايان آمد. در واقع، اين نخستين انگيزهي جدي خارجي بود كه عربها و مسلمانان از روزگار فتوحات عثماني در سال 922/1516 دريافت كرده بودند. پيش درآمد اشغال مصر به وسيلهي فرانسه بسيار مهم بود، زيرا جهان اسلام را به عصر جديدي راهنمايي ميكرد، عصري كه در آن ممالك غربي به سرعت خطرناكي در سرزمينهاي مسلمانان نفوذ يافتند. شرح داستان اين نفوذ بسيار دردناك است با اينكه ثابت شد كه اين خيري در جامهي شرّ بود، چه مسلمانان را از خواب غفلت بيدار كرد. جامعهي مسلمان كه جامعهاي قرون وسطايي و متحجّر بود، وقتي كه با نيروي بيرحم و برتري رو به رو شد كه مردم آن را به بردگي ميگرفت و ثروتش را غارت مينمود، عظمت خطر را كاملاً دريافت. روشي كه با آن سياست امپرياليستهاي غربي انجام ميگرفت و مقاومتها شكسته ميشد، و شيوهاي كه با آن فرهنگ فاتحان تحميل ميشد، نه مايهي تفاهم بود و نه سبب دوستي. بلكه بيشتر موجد شك و ترديد و در خصوص مقاصد رهبران مايهي ترس و وحشت بود. مسلمانان در اين موقع آگاه شده بودند كه نه تنها آزادي سياسي آنها در خطر است، بلكه نهادهاي اجتماعي، فرهنگ، و حتي ايمانشان - كه اساس زندگاني آنها بود - مورد تهديد است.
برآمدن نهضت جديد مبلّغان مسيحي، تقريباً در همين زمان، اين اعتقاد را تأييد كرد. در نتيجه، اسلام مظهر يك نداي جمعي براي زيستن و ابزار اعتراض بر ضدّ بيگانگان گرديد. بيگانگان هم به نوبهي خود به اين نتيجه رسيدند كه جز با سست و مشكوك جلوه دادن اين ابزار قوي، موضع آنان در اراضي مسلمانان ثابت و استوار نخواهد ماند. بنابراين، آنان هم علاوه بر تنگ كردن دايرهي نظارت سياسي خود، كوشيدند كه نظرگاه نسلهاي جوانتر مسلمان را با تشويق فعّاليتّهاي هيئتهاي مذهبي مسيحي و كوششهاي تربيتي خارجي تغيير دهند.
«در سراسر جهان اسلام عموماً و در جهان عرب خصوصاً اين نفوذ بيامان سياسي مسلمانان را به عكسالعملي موافق با ساختار سياسي - ديني اسلام برانگيخت. از آنجا كه اين ساختار در عين حال هم دين است و هم دولت، مسلمانان ضعف آن يك را ضعف اين يك ميدانند، و بالعكس» (نبيه امين فارس). اين احساس به نهضتي منجر شد كه مسلمانان را از يك سو به دفاع از سرزمينهاي خود در برابر تاخت و تازهاي «امپرياليسم» غربي برانگيخت، و از سوي ديگر ايمان آنان را در برابر هجوم تبليغات مسيحي حفظ كرد. بدين گونه مسلمانان تشخيص دادند كه اگر هم بخواهند ديگر نميتوانند به نحوي كه تاكنون زيستهاند زندگاني بكنند، و به طور رضايتبخشي اطمينان داشته باشند كه آن سبك زندگاني كه در گذشته معتبر شمرده ميشد همچنان براي هميشه معتبر بماند، زيرا اين رضايت، يعني اطمينان به معتقدات و تصوّرات با آنچه در اين چند دههي اخير براي ايشان اتفاق افتاده بود، پاره پاره شد و از ميان رفت. فهم همين فاصله ميان تقاضاهاي يك وضعيت جديد و راههاي سنتي تفكر و زيستن آنها بود، كه به آنها الهام بخشيد تا با اشتياق بسيار اين رخوت مهلك را از خود دور سازند. بدين ترتيب مسلمانان متوجه اين نياز شدند كه ببينند از كدام سرمايههاي فرهنگي برخوردارند. آنها مشاهده كردند كه تنها احترام صوري به اعتقاداتشان نميتواند ايشان را در حلّ مشكلات ناشي از نفوذ قدرتهاي غربي در سرزمينهايشان ياري دهد. اگر آنها به راستي ميخواستند كه از آزادي خود بدون نسخ اسلام به عنوان اساس تمدّن خود دفاع بكنند، بايد حركت جديدي را بر پايهي برنامهي اسلامي آغاز كند و بنابراين، جامعهي خود را از ميان خاكسترهاي كهنهي رسوم و انحطاط به زندگي بازگردانند. در مواردي كه اهميّت وضع را در نيافتند و صرفاً به تصوّرات و معتقدات كهن خود چسبيدند، بازي همان شترمرغ ضربالمثلي را انجام دادند كه سرِ خود را در زير شنها نهان ميساخت تا از ضرورت تصميمگيري بگريزد (1) جمال الدّين (1254-1314/1838-1897) را بايد رهبر پيشگام اين بيداري دانست و نهضت او را نخستين پرتو فجر. او بزرگترين متفكر شرقي در سدهي سيزدهم/نوزدهم بود. راست گفتهاند كه پيام افغاني بر مذهب ضدّفرهنگي obscurantism حاكم در آن زمان چون اخگري فروزان تابيد. او مردي متفكر و در عين حال مرد عمل بود. هوشي تند و دلي قوي داشت. مواهب عقلاني نادر و صفات اخلاقي والاي او به شخصيت او جاذبهاي داده بود كه خاصّ همهي رهبران بزرگ است، و همين موجب گرديد كه پيروان زيادي دور او گرد آيند. سيد براي جهان اسلام شخصيتي جامعالاطراف بود، يعني در يك زمان هم متفكري بزرگ، هم مصلحي ديني، و هم رهبري سياسي بود. او در ميان معاصرانش نويسندهاي استثنايي، سخنوري جذاب و فصيح، و مناظري برخوردار از قدرت اقناعي عظيم بود. به عقيدهي محمد عبدُه ، او همچنين مردي بلند همت و قوي اراده بود، همواره آماده بود كه اعمالي را متعهد گردد كه نيازمند شجاعت و گذشت است. او خود را وقف امور روحاني كرده بود. چنان كه بلانت Blunt ميگويد « اين سركش نابغه » همواره به مال و جاه پشت پا زد، و بيآنكه ترديدي به خود راه دهد، ترجيح داد كه آزادي عمل خود را حفظ كند، تا بتواند به آرماني كه همهي زندگانيش را وقف آن كرده بود، يعني تولد دوبارهي جهان اسلام بهتر خدمت كند.
سيد درمدت اقامت خود در پاريس 1301/1883 ارنست رنان Ernest Renan ] 1823-1892 [ را ملاقات كرد و چنان تأثيري در وي بر جاي نهاد كه نويسندهي شهير فرانسوي نتوانست اشتياق خود را جز با كلمات زير اظهار نمايد: « آزادي انديشه او، منش بزرگ و مهرآميز او در اثناي محاوراتمان مرا متقاعد ساخت كه در برابرم يكي از آشنايان دانشمند قديمم، چون ابن سينا، و ابن رشد يا يكي از آن بيايمانان بزرگ كه در طيّ پنج قرن ميراث روح انساني را عرضه كردند، دوباره زنده گرديده است ».
کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
زندگي سيد جمال
20-2- مشكلات مربوط به اصل و منشأ جمال الدّين هنوز حل نشده است. تراجِم نويسان سرزمينهاي مختلف اسلامي - تركان، ايرانيان، هنديان و افغانها - هنوز دعوي افتخار همميهني با او را دارند. در واقع اگر چه اسد آبادي يا افغاني نام دارد، ولي فعاليّتها و نفوذ او گسترده بود؛ هر سرزمين اسلامي ميهن او بود، و علاوه بر اين، در پايتختهاي اروپا نيز بيگانه نبود. او با محققان، متألّهان و سياستمداران شرق و غرب آشنايي داشت.
او تحصيلات ابتدايي خود را در ايران انجام داد و در هيجده سالگي در مطالعات اسلامي، فلسفه و علوم مهارت و استادي كامل و استثنايي كسب كرد. يك سال و نيم بعد را در هندوستان گذراند و در آنجا با تعاليم اروپاييان آشنا گرديد. پس از آن به ديدار خانهي خدا (مكه) رفت.
او به افغانستان رفت و ده سالي به امور سياسي پرداخت، اين دوره با تحوّلات جنگ داخلي قطع گرديد. افكار آزادي خواهانه و محبوبيّت او در ميان مردم مايهي دشمني نهاني انگليس گرديد كه امير شيرعلي را حمايت ميكرد. در زمان جلوس همين امير (1286/1869) بود كه جمال الدّين اين كشور را ترك كرد.
براي مدت كوتاهي دوباره به هندوستان رفت، حكومت هند مقدم او را گرامي داشت، ولي فعاليتهاي او را نيز محدود كرد. از اين رو، از راه مصر رهسپار قسطنطنيّه شد، و در اين سفر، در دانشگاه الازهر مصر شهرت يافت. در قسطنطنيه نيز به گرمي پذيرفته شد، ولي سرانجام عقايد مترقيانهي او مايهي خصومت و بيمهري شيخ الاسلام گرديد و مشاجرهي بعدي چنان تند بود كه در سال 1288/1871 از او خواستند تا آن سرزمين را ترك گويد.
اين رويداد پيش درآمدي بود بر يك دورهي مهم از حيات او، يعني دورهي اقامتش در مصر، چه استقبال گرمي كه از جانب حلقههاي روشنفكرانه از او به عمل آمد، او را ترغيب كرد كه مدت بيشتري در مصر بماند. در آنجا انديشههاي جديد خود را منتشر كرد - عمدةً مصلح آينده يعني محمد عبدُه را تحت تأثير قرار داد - و بسيار كوشيد تا جوانان مصري را از خطرهاي تسلط خارجي آگاه گرداند. ولي سرانجام عقايد مترقيانهي مذهبي او متكلمان محافظهكار و به ويژه دشمنان سياسي او از جمله، بريتانيا را رنجاند، و نتيجهً در سال 1297/1879 از مصر اخراج گرديد.
در بازگشت به هندوستان كتاب ردنيچريه ( الّردّ علي الدّهريّين ) را در دفاع از اسلام در برابر حملات جديد نوشت. در روزگاري كه در هندوستان بود، طغيان عُرابي (2) در مصر روي داد، كه در نتيجهي آن بريتانيا او را تا زماني كه آن طغيان فرو شكسته شد بازداشت كرد.
پس از آن يك دورهي سه ساله در پاريس گذشت كه جهت انتشار دادن عقايد او ثمربخش بود. در سال 1301/1883، مناظرهاي با ارنست رنان ، در باب « اسلام و علم » (3) انجام داد. و در سال 1302/1884 با شاگرد خود محمد عبده كه به جرم همدستي در قيام عرابي از مصر اخراج گشته بود - يك مجلهي هفتگي به نام العروةالوثقي (دست آويز استوار) انتشار داد كه هدف از آن شورانيدن مسلمانان بر ضدّ استثمار غربي بود. بريتانيا بيدرنگ مجله را در مصر و هندوستان ممنوع ساخت، با وجود اين، با عمر كوتاه خود، اين مجله تأثير معتنابهي در مردم اين كشورها بر جاي نهاد.
سيد از پاريس به لندن رفت تا قيام مهدي را در سودان مورد مذاكره قرار دهد، ولي به گرفتن موافقتي از انگليس توفيق نيافت. پس از آنجا، چهل سال در روسيه به سر برد، و در پي آن يك چند به خدمت و در زير حمايت شاه ايران (4) درآمد، و اين دوره نيز با اخراج او در سال 1308/1890 يا 1309/1891 كه شرق اصلاحات او مايهي خشم و دشمني شاه شد، به پايان رسيد.
پس از آن يك دورهي كوتاه ديگر نيز در انگلستان به سر برد، و در آنجا مبارزهي خود را بر ضدّ شاه آغاز كرد و روزنامهي ضياءالخافقين (روشنايي خاور و باختر) را انتشار داد و اين دوره نيز با پذيرش دعوت مهماني سلطان ترك ( سلطان عبدالحميد ) در قسطنطنيه به پايان آمد، زيرا در آنجا ميبايست در « حبس طلايي » تا سال مرگش يعني 1315/1897 باقي بماند.
[=Century Gothic]فلسفه سيد جمال الدّين [=Century Gothic]
20-3- ترديدي نيست كه سيدجمال از جنبه فلسفي، يك قهرمان به حساب نميآيد با اين حال بايد او را پيشتاز و پدر رنسانس جديد اسلامي قلمداد كرد. مواجهه سيدجمال با عمق عقبماندگي جهان اسلام از يك طرف و درسهايي كه او به صورت خام و اوليه از تحولات دوران تجدد فراگرفته بود، سيد جمال را در گروه « متجددان اسلامي اوليه » يا به تعبير دقيقتر « متجددان اسلامي خام » قرار ميدهد. با اين حال نبايد سنّت شكني او را در مسائل فكري و سياسي (كه به دليل قرنها انحطاط وضعيت وخيمي يافته بود) كماهميت انگاشت. در واقع زندگي افغاني كاملاً با افكارش موافقت داشت. در وجود او نظر و عمل از نزديك به هم پيوسته بود. از اين جهت ميتوان رسالت او را در جهان اسلام جديد رسالت سقراط در يونان قديم قابل مقايسه دانست. زندگاني و انديشههاي او داراي سه مشخصه بود: روحانيّتي مبتني بر هوشمندي و باريكبيني، حسّ عميق مذهبي، و حس اخلاقي والا كه به طور بسيار نيرومندي همهي اعمال او را متأثر ميساخت.
* روحانيت. او اين خصوصيت مهم خود را آشكارا در كنارهگيري از لذات جسماني، در تعقيب امور روحاني و علاقهي مفرط به آرمانهايي كه حيات خود را وقف كرده بود ظاهر كرد.
چنان كه عباس العقّاد گفته است، جمال الدّين با تبليغاتي كه در جهت ماده انگاري در ميان مسلمانان انجام گرفته بود مخالفت شديد ابراز ميكرد، با فراست طبيعيي كه داشت نشانههاي مشخص ماده انگاري را به معرض نمايش نهاد. او كتابي انتشار داد به نام الرّدّ علي الدهريين. سيد در آنجا ميگويد « مادهانگاران (مادّيون) گاهي ادّعا ميكنند كه طالب پاك كردن اذهان ما از خرافات و تنوير عقول ما با دانش راستيناند، گاهي خود را به عنوان دوستان فقرا، محافظان ضعفا، و مدافعان مظلومين به ما عرضه ميكنند... به هر فرقهاي كه تعلق داشته باشند، عمل آنها يك ضربت مهيب ايجاد ميكند كه از متزلزل ساختن اركان اصلي جامعه بازنخواهد ايستاد و ثمرات اعمال آن (جامعه) را نابود ميكند... سخنان آنها محرّكات والاي قلوب ما را از كار باز ميدارد؛ عقايد آنها جان ما را زهرآگين ميكند، شبكهي گستردهي آنها به طور دائم سبب اختلاف نظام مستقرّ ميگردد ». جمال الدّين سفسطهها و اعمال مدافعان تفسير مادي تاريخ را، پيش از آنكه در اروپا به خوبي شناخته گردد، نكوهش و انتقاد كرده بود.
* حس مذهبي. اين مشخصه مجال ظهور خود را تقريباً در همهي نوشتههاي افغاني يافته است، و به ويژه در انديشههاي او در باب كاركرد دين در جامعه خود را شديداً نمايش ميدهد. او مينويسد: «دين جوهر ملتها و سرچشمهي راستين سعادت انسان است».
علاوه بر اين، او معتقد بود كه تمدن صحيح همان است كه مبتني بر علم، اخلاق و مذهب است، نه بر پيشرفت مادي و گردآوردن ثروتهاي كلان، يا تكميل ماشينهاي آدمكشي و تخريب.
* حس اخلاقي. حس اخلاقي حادّ او مايهي اتهام مشهور او شد به اينكه او خود را بر ضدّ سياست مستعمراتي امپرياليستي قدرتهاي غربي عرضه نمود، سياستي كه بر پايهي قصد آنها داير بر استثمار ضعفا بوده است. او بدين عقيده بود كه آنچه آنها مستعمرهسازي مينامند، در معني ضدّ آن يعني «ضدّ مستعمرهسازي» «نابودي جمعيت» و «ويرانگري» است. همين عقيده بود كه افغاني را واداشت تا ميان «جنگهاي مقدس» (جهاد) اسلامي، كه به قصد تبليغ عقيده انجام ميگيرد و جنگهاي اقتصادي اروپاييان كه همواره به تابعسازي و اسير كردن مردمان مغلوب منتهي ميگردد، فرق بگذارد.
او آشكارا ميان «سوسياليسم اسلامي» كه به نظر او مبتني بر عشق، عقل و آزادي است و «كمونيسم مادي» كه بر نفرت، خودپرستي، و ظلم بنا شده است فرق مينهد.
سيد مسلماني راستين، و عقلگراي بود. او از مسلمانان همهي فرقهها طلب ميكرد كه از اصل عقلانيت، كه از امتيازات خاص اسلام است، استفاده كنند. او ميگويد: در ميان همهي اديان، اسلام تقريباً تنها ديني است كه كساني را كه بدون دليل معتقد ميشوند، سرزنش ميكند، و كساني را كه عقايدي را بدون يقين پيروي ميكنند ملامت ميكند... اسلام در آنچه تعليم ميكند به دليل دست مييازد... و متون مقدس اعلام ميدارند كه سعادت عبارت است از درست به كار بردن عقل. بر همين منوال افغاني از مذهب معتزله در خصوص اختيار بر ضدّ جبرانگاري (مذهب جبري) دفاع ميكند. مذهب اخير اعتقادي است كه عموماً، ولي به غلط، به وسيلهي غربيان به مسلمانان نسبت داده ميشود . به نظر جمال الدّين ميان اعتقاد مسلمانان به قضا و قدر، و آنچه جبر ناميده ميشود فرق مهمي وجود دارد. قضاو قدر اعتقادي است كه قوهي تصميم را در انسان تقويت ميكند، پايهي اخلاق را ثابت ميكند، و در وجود او جرئت و صبر تلقين ميكند. از سوي ديگر جبر چيزي نيست مگر بدعت زشتش كه براي مقاصد سياسي برخواهانه به جهان اسلام وارد شده است.
[=Century Gothic]تفكر سياسي سيد جمال (قهرمان اسلاميسم) [=Century Gothic]
20-4- سيد جمال خود را قهرمان آن چيزي ساخت كه نويسندگان غربي « همه اسلامگرايي » Pan-Islamism مينامند، كه اتحاد همهي ملتهاي مسلمان را در زير فرمان يك خليفه به قصد رهايي از تسلط اجنبي تعليم ميداد. او هميشه ميگفت كه «دولتهاي اروپايي حملات و تحقيرهاي خود را به كشورهاي شرق به بهانهي عقبماندگي آنها منطقي جلوه ميدهند. با وجود اين، همين دولتها با همهي وسائلي كه در توان خود دارند ميكوشند تا، حتي با جنگ، آنها را از همهي كوششهايي كه براي اصلاح يا تجديد حيات ملتهاي مسلمان خود به خرج ميدهند، منع كنند. از همهي اينها اين ضرورت برميآيد كه جهان اسلام بايد در يك پيمان دفاعي متحد شوند تا خود را از نابود گشتن حفظ كنند؛ براي رسيدن به اين مقصود بايد فنّ پيشرفت غربي را كسب كنند و اسرار قدرت اروپاييان را دريابند».
او اين انديشهها را در العروةالوثقي ، زير عنوان « وحدت اسلامي » طرح كرد و بسط داد. او ميگفت كه مسلمانان يكبار زير فرمان يك امپراطوري باشكوه متحد گشتند و چنان است كه اكنون هم دستآوردهاي آنها در دانش و فلسفه و همهي علوم مايهي تفاخر كليهي مسلمانان است. اين وظيفهي واجب مسلمانان است كه از اقتدار اسلام و احكام اسلامي در سراسر سرزمينهاي اسلامي حمايت كنند و آنها در هيچ شرايطي مجاز نيستند با كساني كه قصد سيادت بر سرزمينهاي اسلامي را دارند صلح كنند و با كسي كه با تسلط آنها بر سرزمينهاي اسلامي موافقت ميكند از درِ سازش درآيند، تا اينكه سرانجام خود اقتدار كامل به دست آورند، بيآنكه كسي ديگر را در آن شركت دهند.
[=Century Gothic]به نظر سيد رشتههايي كه مسلمانان را به يكديگر ميبست زماني از هم پاشيد كه خلفاي عباسي به قدرت اسمي خود راضي گشتند و در تشويق دانشمندان و كساني كه در مباحث مذهبي تعليم يافته بودند غفلت كردند، و از به كار بستن اجتهاد جلوگيري كردند. او ميگفت «ما امروز ميبينيم كه حكام مسلمان دست اجانب را باز گذاشتهاند تا امور دولتها و بلكه خانههاي آنها را اداره كنند، و يوغ فرمانروايي خارجي را بر گردن خود محكم بستهاند. اروپاييان آزمند با تسلط بر سرزمينهاي مسلمان ميكوشند تا اتحاد مذهبي آنها را نابود و بنابراين از اختلافات دروني كشورهاي مسلمان بهرهبرداري كنند».
با وجود اين، چنان كه به درستي خاطر نشان شده است، سيد قصد نداشت كه تعصب مذهبي را جانشين حس ميهن پرستي نمايد؛ او آرزومند بود كه كوششهاي كشورهاي مسلمان، به نحوي مستقل از يكديگر، همه متوجه يك هدف مشترك، يعني حريّت سياسي باشد. و براي اينكه تركيه، ايران، هندوستان، و مصر را حياتي تازه ببخشد جهت احياي اسلام كار ميكرد، ديني را كه چنين تأثير عميقي در حيات سياسي و اجتماعي معتقدان خود به جا ميگذارد.
جمال الدّين در مورد دفاع انسان از زاد و بوم خود در عروةالوثقي مينويسد: «دفاع از ميهن قانون طبيعت و فرضيهي حيات است كه با ضرورتهاي غريزي شخص براي طلب خوراك و پوشاك به هم پيوسته است». دربارهي خائنان ميگويد: «مراد ما از خائن كسي نيست كه كشورش را به پول ميفروشد، و براي مبلغي آن را تحويل دشمن ميدهد، خواه آن مبلغ بزرگ باشد يا كوچك، چه هيچ مبلغي كه انسان كشورش را براي آن ميفروشد نميتواند بزرگ باشد؛ خائن حقيقي كسي است كه مسئول اجازهي پانهادن دشمن در سرزمين خودش است و اجازه ميدهد كه دشمن در خاك كشورش مستقر شود، در حالي كه ميتواند از استقرار او جلوگيري كند. او در هر چهرهاي كه ظاهر گردد به راستي خائن است. هر كس كه قادر است در برابر دشمن با انديشه و عمل خود عكس العمل نشان بدهد. ولي با جبن و ضعف خود را نيز تبرئه ميكند، خائن است».
در ادامهي سخن خود ميگويد «براي هيچ كشور كوچك و ناتواني جاي شرمندگي نيست اگر مغلوب قدرت مسلّحانهي كشوري بزرگتر و قويتر از خود شود. ولي رسوايي و ننگي كه گذشت روزگار نميتواند آن را پاك كند... اين است كه آن كشور يا يكي از افراد آن يا يك گروه، كشور را به راهي براند كه گردنهاي مردم را زير يوغ دشمن بگذارد، خواه از راه بيدقتي در ادارهي امور آنها و خواه به سبب جلب نفعي گذرا، زيرا در اين صورت آنها خود عوامل تباهي خويش ميشوند».
به عقيدهي جمال الدّين، غربيان در شرق روشهاي شگفتي براي خاموش كردن روح ميهنپرستي به كار ميبرند، از تربيت ملي جلوگيري ميكنند و فرهنگ شرقي را نابود ميسازند. از اين جهت، آنها شرقيان را برميانگيزند تا هر فضيلت و هر ارزش متداول و موجود د ركشورشان را انكار كنند. آنها شرقيان را متقاعد ميسازند كه در زبان تازي، پارسي، يا هندي ادبياتي وجود ندارد كه قابل ذكر باشد، و در تاريخ آنها حتي يك فتح و شكوهمندي گزارش كردني وجود ندارد و آنها شرقيان را وادار ميكنند كه اعتقاد يابند به اينكه همهي مزيّت يك شرقي در اين است كه از فهم زبان خود روي برتابد و از اين بيان احساس غرور كند كه در زبان خودش نميتواند اظهار وجود بكند، و ادعا نمايد كه آنچه از فرهنگ انساني ميتواند كسب كند در گرو دانستن يك زبان شكسته بسته و گنگ غربي است.
جمال الدّين نصيحت ميكند كه شرقيان بايد بفهمند كه هرگز حس داشتن جامعهي واحد در مردمي به هم نميرسد، اگر زبان خود را نداشته باشند و زباني براي آنها باقي نميماند، مگر وقتي كه ادبيات خاص خود را داشته باشند و هيچ فخري براي قومي نميماند، اگر تاريخ خود را نداشته باشند، و هيچ تاريخي براي هيچ مردمي باقي نميماند، مگر آنگاهكه به ميراثهاي (فرهنگي) خود وابستگي داشته باشند و دست آوردهاي رجال خود را بشناسند.
[=Century Gothic]مرگ قهرمان
[=Century Gothic]20-5- سيد جمال در تبعيد مرد (استانبول، نهم مارس 1897). حيات كوتاه او پر از تعقيبها و آزارهايي بود كه نتيجهي طبيعي استبداد يا جهل بود، ولي اين حيات، حيات قهرمانانه بود، پر از انديشههاي تابناك و تفكرات والا، حياتي كه در نسلهاي آيندهي مسلمانان تأثيري پردوام گذاشت كه هنوز هم از ميان نرفته است.
در واقع، راز شخصيت او و همهي فعاليتهاي عشق او به آزادي و استقلال و نفرت او از هر نوع تجاوز، خواه داخلي و خواه خارجي، بود.
شرافت نفس آرمان حيات او بود. مسلمانان بايد، مانند گذشته، به عنوان يك پند، اين اصل والا را كه در شعري به خوبي بيان شده است نصب العين خود قرار دهند. مضمون شعر چنين است: «با شرافت بزي و با شرافت بمير، در ميان ضربات شمشير و اهتزاز بيرقها».
ولي افسوس كه مسلمانان روزگار درازي است كه اين اصل را به بوتهي فراموشي سپردهاند. آنها با پذيرفتن يك زندگاني تسليمآميز و برده وار، چنان در پستي فرو افتادهاند كه ديگران كه امثال اخلاقي آنها را به عنوان آرمان حيات خود پذيرفتهاند، توانستهاند كه به درجات عاليتر كمال و افتخار دست يابند.
اكنون بايد بيدرنگ به اقدام نوي زد كه هدف آن دميدن روحي تازه در مسلمانان و ايجاد نسلي نو باشد. و بالاخره لازم است كه انجمنهاي «نجات» كه به وسيلهي مردان با ايمان و با صداقت رهبري گردد، تشكيل داد تا سوگند بخورند كه هرگز در فكر جلب رضايت صاحبان قدرت نباشند، در برابر وعدهها فريفته نشوند، و در برابر خطرها و تهديدها شانه خالي نكنند و به كوشش خود همواره ادامه دهند تا بتوانند در كشورهاي خود مواضع قدرت را از دست رياكاران بزدل و شيّادان بيرون بياورند.
بيش از يك قرن از مرگ افغاني ميگذرد، ولي نام بلند او همچنان در خاطرهها نقش خواهد بست و شخصيت جالب او در دل همهي مسلمانان گرامي خواهد ماند. چنان كه مصطفي عبدالرازق گفته است، سيد جمال در تاريخ جديد شرق نخستين مدافع آزادي بود همچنان كه نخستين شهيد اين راه هم بود. در حقيقت، او پدر «رنسانس» جديد در اسلام بود (5)
[=Century Gothic]آثار سيد جمال الدّين اسدآبادي
[=Century Gothic]الرّدّ علي الدّهريّين، نخستين چاپ، بيروت، 1886؛ مقالات جماليّه، (به فارسي)، چاپ لطف اللّه اسدآبادي، تهران (بيتاريخ)؛ العروةالوثقي (با همكاري محمد عبده)، آخرين چاپ، قاهره، 1958؛ القضاء و القدر، چاپ مطبعةالمنار، قاهره، 1923.
تأليفات دربارهي سيد جمال الدّين اسدآبادي
Georges Cotchy, Djamal-Eddin al-Afghanietles mystةres de Sa Majeste Impةriale Abd al-Hamid II, Cairo (n.d.) ;
W.S Blunt, Gordon at Khrtoum, London, 1911; گولدتسيهر «جمال الدّين افغاني»، دايرةالمعارف اسلام، ج1؛ ا.ج. براون، انقلاب ايران در سالهاي 1905-1909، كيمبريج، 1910؛ جرجي زيدان، مشاهير الشرق، قاهره، 1910؛ عبدالقاهر القيناوي، تحريم الامم من كلب العجم (هجويّهاي بر ضدّ افغاني)، قاهره (بيتاريخ)، م. سلاّم مدكور، جمال الدّين افغاني، باعث النّهضةالفكريّه في الشّرق، قاهره، 1937، (با مقدمهاي به خامهي مصطفي عبدالرازاق)؛ محمد المخزومي پاشا، خاطرات جمال الدّين، بيروت، 1931؛ احمد امين، زُعَماءالاصلاح في عصر الحديث، قاهره، 1948؛ عبدالقادر المغربي، جمال الدّين الافغاني، قاهره، 1948؛ عباس العقّاد، علي الاثير، قاهره، 1947؛ مقام جمال الدّين افغاني (به زبان اردو)، فرهنگستان نفيس، كراچي، 1939؛ رضا حمداني، جمال الدّين افغاني (به اردو)، لاهور، 1951؛ مستفيض الرحمن، جمال الدّين افغاني (به زبان بنگالي)، دكن، 1955.
پانوشتها
1- اشاره است به مثل تازي كه «اذا قيل للنّعامة طبري نقولُ اَنَا جَمَلٌ و اذا قيل لها احملي تقول اَنَا طائرٌ» يعني چون شترمرغ را گويند بپر، گويد اشترم و چون گويند بار ببَر، گويد مرغم (بنگريد به مجمع الامثال ميداني و امثال و حكم علامه علي اكبر دهخدا) و مَثَل كنايه از تنبلي و شانه تهي كردن از زير بار كار و مسئوليت است.
2- احمد عُرابي پاشا(1839-1911) از افسران نظامي و رهبران ملّي مصر كه به همراهي سربازان مصري در برانداختن تسلط خارجيان، اعم از ترك و اروپايي بسيار كوشيد، و در ميان مصريان، وجاهت فراوان پيدا كرد. اما نيروهاي انگليسي عاقبت او را در تل الكبير شكست دادند. نخست به مرگ و پس از آن به تبعيد محكوم شد، پس از 19 سال تبعيد به مصر بازگشت (1901). وي فرمانده بزرگي نبود، اما ساده و مهربان بود.
3- براي ترجمهي فارسي اين مقاله طالبان بنگرند به: زندگاني و سفرهاي سيدجمال الدّين اسدآبادي نوشتهي علي اصغر حلبي، چاپ زوار.
4- يعني ناصرالدّين شاه قاجار (مقتول 1313 ه.ق).
5- م.م. شريف، تاريخ فلسفه در اسلام ، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1367، صص 98-89