آيا فلسفه همان حكمت است.........؟
تبهای اولیه
عموم فلاسفه معتقدند، فلسفه همان حكمتي است كه قرآن كريم از آن سخن گفته است.
ولي براي مدعاي خويش هيچ دليل قانع كنندهاي ارائه نکردهاند.
صاحب منظومه بر مبناي این فكر سرودهاست:
نَظَمتُها فِی الحِکمَۀِ التّی سَمَت
فِی الذِکـر بِالخَیرِ الکَثیـر سُمِّیَت
( این منظومه را در فن حکمت به نظم در آوردم، حکمتی که در ذکـر ـ یعنی قرآن کریم ـ از آن با عنوان خیر کثیر ياد شده است.[1] )
استاد سید محمد جواد ذهنی تهرانی در شرح خود بر منظومه[2] مینویسد: « تفسیر حکمت در این آیه به حکمت مورد بحث که حکمت یونانیون میباشد، خالی از اعتساف نیست، اگر چه در بعضی از تفاسیر اهل سنت مانند تفسیر کبیر فخر رازی به این معنا منطبق شده، ولی در بسیاری از تفاسیر معتبر، چه از اهل سنت و چه از تفاسیر امامیه اینطور بیان نشدهاست.
در تفسیر شریف تبیان تألیف شیخ الطائفه المحقه ابی جعفر محمد بن الحسن الطوسی قدس سره هشت معنا برای آن نقل میفرماید و در هیچکدام از آنها خصوص این حکمت گفته نشده است .... و به نظر قاصر حقیر، بهترین معنایی که برای حکمت میباشد، همان معنا و تفسیری است که در روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام وارد شده است و به لحاظ آنکه « اهلُ البیت ادَری بِما فِی البَیت » و به اعتبار آنکه تنها، قول ایشان بخصوص در تفسیر آیات و فهم کلمات قرآن حجت و برهان است از این رو به آن قائل شدن و اعتقاد ورزيدن، خالی از هر گونه دغدغه و شائبه شک و تردید است. »
در تفسیر شریف نور الثلقین روایاتی به این مضمون وارده شدهاند: « اَلحِکمَۀُ هِیَ طاعۀَ اللهِ و مَعرِفۀُ الاِمامِ »1- عَن اَبی بَصیر عَن الصادِق عَلیه السَلام قالَ سَمِعتهُ یَقوُلُ : ﴿ وَمَن یؤتَ الحِکمَۀ فَقَد اوُتِی خَیراً کَثیراً ﴾ قالَ: مَعرِفَۀُ الِامام وَاجتنِابُ الکَبائرِ اَلّتی اَوجَب اللهُ عَلیها النار.[3]
ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل میکند که از ایشـان شنیدم که در مورد آیهي « و هر کس به او حکمت داده شود ، پس خیر کثیر به او داده شده » فرمود ] منظور، [ شناختِ امام ] معصوم علیه السلام [ و پرهیز از گناهان کبیرهای است که خداوند براي آنها آتش را قرار داده است.
2- عَن ابی بَصیر عَن ابی عَبد الله علیه السلام فی قولِ اللهِ عَزَّوجَلَّ : ﴿ وَمَن یُؤتَ الحِکمَۀ فَقَد اوُتِیَ خَیراً کَثیراً ﴾ فَقالَ : طاعَۀُ اللهِ وَ مَعرُفۀُ الامام.[4]
ابو بصیر از امام صادق علیه السلام در مورد این کلام الهی که میفرماید: « و هر کس به او حکمت داده شود، پس خیر کثیر به او داده شده » نقل میکند که حضرت فرمود : منظور، پیروی و اطاعت خدا و شناخت امام میباشد.
بنابراين، حکمت به معنای فرمانبرداری از خداوند و شناختن امام علیه السلام خواهد بود. البته از سوی اهل بیت علیهم السلام معانی و مصادیق دیگری نیز برای حکمت بیـان شدهاست که میتوان تمامی آنها را با معانی مذکور منطبق و متّحد دانست.
تا كنون به این نتیجه رسیدیم که یکی دانستن فلسفه و حکمت قرآنی، تنها یک ادعا است و روایات، مؤیّد این مطلب نمیباشد. استاد حسن زاده آملي، در پاسخ به این پرسش که « آيـا فلسفـه همـان حکمت است؟ »[5].
گفته اند: « بزرگان علم و دین را در تعریف حکمت که همان تعریف فلسفه است، تعبیراتی شریف و گرانقدر است ما آن تعریفات را در آغاز مفاتیح الاسرار لسُلاّک الاسفار گرد آوردیم ....»
ایشان پس از بیان تعاریف حکمت و فلسفه از دیدگاه فلاسفهی مشهور و نیز بر اساس تعاریف مطرح شده از جانب خود، حکمت مطرح شده در قرآن کریم را همان فلسفه دانستهاست.
استاد حسن زاده آملی درذیل آیهی ﴿ ادُعُ اِلی سَبیلِ رَبِّکٌ بِالحِکمَۀِ وَ المَوعِظَۀِ الحَسَنَـۀِ وَ جادِلهُــم بِالَتی هِیَ اَحسَنُ ﴾[6] مینویسد: « حکمت، برهان و موعظهي حسنه، خطابه و جادلهم، جدال احسن میباشد. »[7]
لذا ایشان حکمت را به بـرهـان و در صفحهی 14، برهان را به حکم عقل، تفسیر نمودهاند.
بنابراین ایشان معتقدند فلسفه همان احکام عقل است و مراد از حکمت نیز همان فلسفه میباشد.
این در حالی است که اگر حکمت را به برهان معنا کنند، بایستی مطابق آیهی ﴿ یا اَیُّهَا الناسُ قَد جائکُم بُرهانَُ مِن رَبِّکُم وَ اَنزَلنا اِلَیکُم نُوراً مُبینا ﴾[8]
« ای مردم برای شما از جانب خدا برهانی محکم آمد و نوری تابان به شمـا فرستادیم. »
مراد از برهان را خود قرآن میدانستند. که بر این اساس پیام آیه این ميشد: « مردم را با آیات معجزه آسای الهی به راه خدا دعوت کنید. »
به عبارت دیگر، تفسیر حکمت در قرآن کریم، به برهان، نیاز به اقامهي دلیل دارد و دلیلی بر آن ذکر نشدهاست.
و اما تفسیر نمودن برهان بهطور مطلق به حکم عقل، به دلیل محدودیت عقل و خارج بودن فلسفهی احکام از دسترس آن، امری عجیب است.
امام صـادق علیه السلام میفرمایند: « اِنَّ دَیـنَ اللهِ لایُقــاسُ بِـالعُقُـولِ » « بدرستی که دین خدا به عقلها قیاس نشود. »
عدهای طرح مطالبی از قبیل اثبات وجود خدا مانند برهان صدیقین ابن سینا[9] و مباحث پیرامون مبدأ و معاد را دلیل بر الهی بودن فلسفه میدانند.
و بدین ترتیب میخواهند به فلسفهي اسلامیای که مولود کندی[10] و منبسط شده توسط ملاصدرا است قداست بخشند.
آیا اگر فردی یا مکتبی درباره مبدأ و معاد بحث کرد، دلیل بر الهی بودن او یا آن مکتب است!؟
مگر ادیان و مذاهب منحرف موجود در عالم، از مبدأ و سخن نگفتهاند؟ آیا اگر کسی وارد عرصه بحث مبدأ و معاد شد، بحث او الهی میشود و لو نتیجه بحث او انکار مبدأ و معاد باشد و یا نتیجه بحث او مخالف مدارک وحی باشد؟
گاه، عدهای با مطرح نمودن برخی از فلاسفه گذشته و حال و تعریف از دانش و ایمان ایشان، سعی در قداست بخشیـدن بـه خود فلسفه دارند که متأسفـانه این موضوع در سالهای اخیر تشدید شده است. لاهیجی[11] مینویسد : « هرکس را اندک معرفت به احوال علما باشد، داند که علمای اسلام همیشه در علم حکمت مختلف بودهاند و در هر زمانی جمع کثیری از علمای معروف که شک و قدح در دانش و ایمان و تشنیح ایشان کمتر از شک در روشنی آفتاب و ماه نیست، اهل حکمت و معروف به آن بودهاند. »
به آقای لاهیجی و کسانی که بجای بررسی مطالب به شخصیتها رو می آورند، عرض میکنیم کسی که اندک معرفت به احوال علما از صدر اسلام تا کنون داشته باشد، داند که اکثر علمای اسلام یا به سراغ فلسفه نرفتند و یا در مقابل فلسفه ایستادند.
روش عالمانه این نیست که ما به سراغ شخصیتها برویم، زیرا در هر طرف، شخصیتهاي مهمّي وجود دارد. بلکه باید حق را شناخت و بوسیله آن اهل حق را پیدا نمود، نه این که افرادی را به عنوان شخصیّتهای مهم، بپذیریم و آنگاه همهی سخنان آنها را تلقی به قبول نمائیم.
در حالي كه حضرت اميرالمؤمنين ميفـرمـاينـد:
« اِعرَفِ الحَـقَّ تَعِرف اهَلَه »[12]« ابتدا حق را بشناس آنگاه اهل حق را بشناش. »:Kaf:
« الَحَقُّ لا یُعرَفُ باِلرجالِ ، اِعرَفِ الحَقَّ تَعرِف اَهلَهُ »[13] « حق با اشخـاص و شخصيتها شناخته نميشود ابتدا حق را بشناس تا اهل حقيقت را بشناسي. »
ابو حمزه ثمالی نيز از امام صادق علیه السلام چنين نقل ميكند:
« اِیّاکَ اَن تَنصِبَ رَجلاً دُونَ الحُجَّۀِ فَتُصَدِّقهُ فی کُلِّّ ما قالَ.»[14] « بپرهیز از اين كه به شخصي غير از حجت خدا اعتقاد بورزي و در هر آنچه گفت او را تصديق نمایي. »
میگویند: فلسفه صدرایی فلسفه تکامل یافته است[15] و نه تنها التقاطی نیست، بلکه در بسیاری از موارد، اختلاف بین فلاسفه مشّا و اشراق را حل نموده و میان فلاسفه و متکلمین از یک سو و فلاسفه و عرفان از سوی دیگر آشتی برقرار کردهاست.[16]
ولی با مراجعه به مباحث ملاصدرا در اسفار به خوبی به این نتیجه میرسیم که ملاصدرا همهي مباحث را به عرفان ختم نموده که خود نیز در مواردی به این مطلب تصریح کرده است.
آيا گسترش مباحث فلسفي لزوماً به معناي تكامل است؟
و جالبتر و عجيبتر آن كه مدعي هستند كه فلسفه اسلامي به واسطهی قرآن بارور شدهاست ولي كجا و چگونه، دلیلی بر آن ارائه نشدهاست.
آيا استخراج چند صفت از صفات خداوند از قرآن و تفسير آن بر اساس فلسفهي يوناني، تغذيه از قرآن محسوب ميشود؟:Gig:
آيا توجيه آياتي مثل ﴿ اللهُ نوُرُ السَمواتِ وَ الاَرض﴾[17] و آيهي ﴿ هُوَ الاَوَّلُ وَ الاخِرُ وَ الظاهِرُ وَ الباطِن﴾[18] و آيهي ﴿ فاينما تولّوا فَثَمّ وَجهُ اللهِ﴾[19] بر مذاق فلاسفهي يونان، تغذيه از قرآن است يا تحميل عقايد به آن؟
نکتهی جالب دیگر این است که آنان مدعياند فلسفه در خدمت دين قرار گرفته است و بدون آن نميتوان به شبهات جديد پاسخ داد.
لذا لاهيجي در فايدهي فلسفه مينويسد:
« بِالنَظَر اِلي اصُوُلِ الاِسلامِ و هُوَ حِفظُ عَقائدِ الدينِ عَن اَن يُزلِزلُها شُبَه المُبطِلين»[20] « فلسفه ناظر بر ارکان اسلام است و دين را از اين كه به وسیلهی شبهات اهل باطل متزلزل شود، حفظ میکند. »
فلسفهاي كه در زمان مأمون به منظور ورود شبهات و تزلزل در دين وارد عرصهي اسلام شد و مشخص است امثال مأمون جز اين هدفی نداشتهاند، حال چگونه ممکن است در خدمت دين و دفع شبهات باشد؟!
فلسفهاي كه به عقیدهی بسياري از علماي اسلام گرفتار انحراف است، چگونه ميتواند مدافع این دين مبين باشد؟!
آیا فلسفهاي كه مباني آن مورد اختلاف خود فلاسفه بوده و هر از چندگاه تغييراتي در آن حاصل ميشود، ميتواند مبين دين قويم و بدون تغيير اسلام باشد؟!
به نظر شهید ثانی خواندن قسمتی از فلسفه بخاطر ایجاد شک، حرام است.
« قَال الشَهید الثانی فی منية المريد في الخاتمة في باب القسام العلوم .... و بقي علوم آخر بعضها محرم آخر بعضها محرم مطلقا كالسحر و الشعبدة و بعض الفلسفة و كل ما يترتب عليه آثار الشكوك.[21]
شهید ثانی در خاتمهي كتاب منیة المرید در باب اقسام علوم گفته است: « ... و باقی ماند علوم دیگری که بعضی از آنها به طور مطلق حراماند. مثل سحر، شعبده و بعضي از فلسفه و هر چه که بر آن شک و تردید مترتب شود »
و آیت الله خويی این مدعا را که یادگیری فلسفه براي حفاظت از دین و دفع شبهات لازم است، بصراحت رد میکنند:
« سُوال: هَل اَنَّ دِراسَۀَ الفَلسَفَۀِ لازِمَۀٌ لِطالِبِ العُلُومِ الدینِیَّۀِ الَذّی یَضَعُ نَفسَهُ فی مَوضِعِ الاَخذِ وَ الرَدِّّ، بِالنِسبَۀِ الِی سائِرِ العَقائِدِ وَ الاَدیانِ, و هَل هُناکَ وُجُوبٌ کِفائِیٌ عَلی طُلّابِ العُلُوم الدینیِّۀِ فِی القِیامِ بِهذا الدُورِ؟ وَ هَل یُمکِنُ اِدخالُ هذا تَحتَ عُنوانِ کَونِهِ ( اَی الفَلسَفَه) مُقدمِۀً لِلاَمرِ بِالمَعرُوفَ وَ النَهِی عَنِ المُنکَر اوَ کوَنهِ مُقدِّمۀً للحِفاظِ عَلیَ الدینِ اَو کِلَیهِما و اِن لَم تَکنُ لازِمَۀً لِطُلّابِ العلُومُ الدینیّۀِ فَهَل رُجحانٌ اَو لا رُجحانَ فیها اَصَلاً؟ ثُمَّ اِنَّ دِراسَۀَ الفَلسَفَۀِ عَلی مَن تَکُونُ غَیرُ جائِزَۀٍ؟ ( أرَجوُ اَن توُضِحُوا لَنا جَوابُ هذه الفَقَرةِ تَماماً) کانَ مُتَوَقِّفاً عَلَیهِما فَهَل هُنا رُجحانٌ فی دِراسَتِها عُمُوماً، اَو بِقَیدِ اَنَّ هذَا الطالِبُ یَکُونُ لَهُ مُستَقبِلٌ جَیِّدٌ فِی الاِفادَةِ اِنشاءَ اللهُ ...؟
جواب: لَمُ یَتَّضِحُ لَنا تَوَقُّفُ ما ذُکِرَ عَلی دِراسَةِ الفَلسَفَةِ و قَد تَعَرَّضُوا لِلمِقدارِ اللازِم مِنها فی طِیِّ اُصُولِ الدینِ وَ الفِقهِ، وَ اِذا خافَ مِنَ الضَلالِ اَثَرُ دِراسَتِها حَرُمَ وَ اِلا فَلا مانِعَ مِنهُ فی حَدِّ نَفسِهِ وَ اللهُ العالِمِ »[22]
آيت الله خوئي در جواب اين سؤال كه آيا آموختن فلسفه براي امر به معروف و نهي از منكـر و نيـز حفظ دين از شبهـات منكرين و فهـم صحيح وحي لازم است، مينويسنـد: « براي ما توقف آنچه ذكر شد بر فلسفه واضح نشده است. براي حصول موارد ذكر شده، آنچه در اصول دين و فقه آمده است، كافي است و اما آموختن فلسفه بخودي خود مانعي ندارد ولي اگر از آموختن آن بيم گمراهي باشد، خواندن آن حرام است.
اسلام با محتواي بلند خود همواره جوابگوي شبهات بوده و هست و ما در مقابل شبهات با ابزار وحي و عقل، بيمه هستيم. و البته نبايد تصور شود كه همهي سؤالات جواب دارد. بلكه با توجه به محدوديت عقل و مستوريت علت احكام، بايستي روحيهي تعبد در امور غيبي را زنده نگاه داشت كه ارزش، در همين تعبد است.
بدیهی است که توجه تام، به قرآن و روایات، امری مستحسن است و نباید این امر را با اخباریگری، اشتباه گرفت، چراكه اگر چنانچه اعتماد به آیات و روایات اخبارگری باشد، پس باید ملاصدرا نیز اخباری باشد. ملاصدرا در باب ششم نفس در اسفار، پس از اقامه براهین عقلی بر تجرد نفس، به ادلهي سمعیه تمسّک میکند.[23]
بعضي از طرف داران فلسفه ميگويند براي رسيدن به سعادت، نياز است خود و دنياي خود و خداي خود را بشناسيم تا بدانيم چگونه زندگي كنيم و فلسفه را متكفل اين مهم ميدانند.[24]
غافل از اين كه كنه اشيا از ما مخفي است و هرگز به آن نميرسيم و آن مقداري از شناخت كه لازمه سعادت است، توسط قرآن كريم و روايات معصومين به ما ارائه شده است.
ما با عمل به دستورات دين مبين اسلام به حالت يقين خواهيم رسيد و در این جهت هیچ نیازی به فلسفه دیده نمیشود.
و حتی بعضي از علما مردم را از صرف عمر خود، در مطالعه فلسفه منع میکنند.
مَن اَعرَضَ عَن مُطالِعَةِ العُلُومِ الدینیَّةِ و صَرفِ اَوقاتِهِ فی اِفادَةِ الفُنُونِ الفَلسَفِیَّةِ فعَن قَریبٍ لسانِ حالِهِ یَقُولُ عِندَ شُرُوعِ شَمسِ عُمرِهِ فِی الاُفولِ.
«شيخ ميگويد هر كس از مطالعهي علوم ديني سر باز زند و وقت خود را صرف مسايل فلسفي كند، پس به زودي زبان حالش در وقت غروب خورشيد عمرش؛ اين خواهد بود:
تمام عمــر با اســلام در داد و ستد بودم
کنون می میرم و از من بت و زنار میماند[25]
علامه بحر العلوم در آخر اجازه خود، مرحوم علامه را نصیحت میکنند که عمر خود را صرف فلسفه نکند که علوم موهومی است و آنطور که ادعا میشود، معقول نمیباشد.
و اُوصیهِ اَیَّدَهُ الله بِالکَدِّ فی تَحصیلِ المَقاماتِ العالِیَةِ الاُخرَوِیَّةِ سیّمَا الجِدّ فی نَشرِ اَحادیثِ اَهلِ البَیتِ النُبُوَّةِ وَ العِصمَةِ صَلَواتُ اللهِ و سَلامُهُ عَلَیهِم و رَفضِ العَلائِقِ الدَنّیَّةِ الدُنیَوِیَّةِ وَ اِیّاهُ وَ صَرفِ نَقدِ العُمرِ العَزیزِ فِی العُلُومِ المُوهِمَةِ الفَلسَفِیَّةِ فَاِنَّها کَسَرابٍ بَقیعَةٍ یَحسَبُهُ الظَمأنُ ماءً.[26]
« او را به تلاش در آموختن مقام هاي بلند اُخروي توصيه ميكنم: بهخصوص در نشر سخنان اهل بيت نبوت و عصمت كـه درود و سلام خـدا بر آنـان باد، و دوري از دلبستگيهاي دنيوي و پرهيز از اين كه عمر گران قدر خود را در علوم وهمي فلسفي صرف كند كه اين علم مثل سرابي است كه انسان تشنه آن را آب مي پندارد »
[1] - خداوند تبارک و تعالی در آیه 269 سوره بقره فرموده: ﴿ومن یؤتی الحکمۀ فقد اوتی خیرا کثیرا ً ﴾ ( به کسیکه حکمت داده شده، پس هر آینه خیر کثیر نصیبش گردیدهاست. )
[2] - فصول الحکمه ص 34
[3] - الکافی 2/284/ح20- الوسایل 15/315/ ابواب جهاد نفس.
[4] - شرح اصول الکافی مازندرانی 5/.148
[5] - گفت و گو با حسن زاده آملی به اهتمام محمد بدیعی ص 268
[6] - سوره نحل آیه 125
[7] - قرآن وعرفان و برهان ازهم جدایی ندارند ص .13
[8] - سوره نساء آیه 175
[9] - اشارات ج 3 ص 18 تا 66
[10] - سه حکیم مسلمان ص 12 و 13 – سید حسین نصر
[11] - در رسائل فارسی ص 13نوشته حسن بن عبالرزاق لاهیجی
[12]- الوسایل الباب 10 من صفات الما ضی ح32- السرائر ابن ادریس حلی 1/45-امالی مفید مجلس اول
[13]- الطرائف فی معرفۀ مذاهب الطوائف سید ابن طاووس ص136- روضۀ الواعظین فتال نیشابوری ص 31 – بحار 40/126
[14]- وسایل الشیعه 27/126-معانی الاخبار صدوق 169- الکافی 2/298-بحار 70/153
[15]- کتابهای « نظام حکمت صدرایی عبد الرسول عبودیت و سیر حکمت در ایران و جهان » (سید محمد خامنهای)
[16] - آشنایی با علوم اسلامی، استاد مطهری ص 110
[17] - سوره نور آیه 35یعنی : « خداوند نور ( وجود بخش) آسمانها و زمین است ».
[18] - سورة حدید 3 یعنی : « در اول و آخر هستی و پیدا و نهان وجود همه، اوست » .
[19] - بقره آیه 115 « پس به هر طرف رو کنید ، به سوی خدا روی آورده اید . ......»
[20] - رسائل فارسي، حسن بن عبد الرزاق / لاهيجي ص 74
[21] - منیه المرید ص 381 – انوار النعمانیه ج 3 ص 376 [22] - صراط النجاه ج 1 س 1291.
[23] - اسفار ج 4 ط 1 اول فصل دوم باب 6 ص 75.
[24] - محمد جواد كبيري قمي – از ويژگيهاي فلسفه ص 53.
[25] - سفینه البحار ج 3 ماده فلسفه ص 957 به نقل از کشکول بهايي ج 1 ص 214.
[26] - سفینه البحار ج 7 ص 152.
عموم فلاسفه معتقدند، فلسفه همان حكمتي است كه قرآن كريم از آن سخن گفته است. ولي براي مدعاي خويش هيچ دليل قانع كنندهاي ارائه نکردهاند.
سلام
1- عقل حجت درونی خدا در وجود انسان است و حجت آنستکه که خود نوری در کشف حقیقت داشته باشد
2- فلسفه ره آورد همین حجت درونی بطور منضبط و قانون مند است
3- فلسفه اسلامی علمی رشد یافته در ضوء تعالیم اسلامی است
4- فلسفه برتر از اندیشه های عرفی است
و به اعتبار آنکه تنها، قول ایشان بخصوص در تفسیر آیات و فهم کلمات قرآن حجت و برهان است از این رو به آن قائل شدن و اعتقاد ورزيدن، خالی از هر گونه دغدغه و شائبه شک و تردید است. » در تفسیر شریف نور الثلقین روایاتی به این مضمون وارده شدهاند: « اَلحِکمَۀُ هِیَ طاعۀَ اللهِ و مَعرِفۀُ الاِمامِ »
حکمت به معرفت نیز در روایات تفسیر شده است لذا این روایت از قبیل بیان مصداق است و اما نسبت فلسفه و معرفت امام آنستکه فلسفه را اگر سعی و تلاش حجت درونی در کشف حقایق هستی بدانیم شناخت امام معصوم ع بعنوان دربردارنده همه این حقایق ( و احصینا کل شی فی امام مبین ) تمام فلسفه است و اما اطاعت از حق تعالی منحصر در عبادات مخصوصه نیست بلکه تفکر و تعقل عبادتی برتر است کما اینکه فرمود : تفکر ساعه خیر من سبعین عام عباده . چه اینکه مقصد دین معرفت حق تعالی است و تفکر و اندیشه در حصول این معرفت جایگاه ویژه ای دارد و فلسفه هم چیزی جز این نیست .
استاد حسن زاده آملی درذیل آیهی ﴿ ادُعُ اِلی سَبیلِ رَبِّکٌ بِالحِکمَۀِ وَ المَوعِظَۀِ الحَسَنَـۀِ وَ جادِلهُــم بِالَتی هِیَ اَحسَنُ ﴾[6] مینویسد: « حکمت، برهان و موعظهي حسنه، خطابه و جادلهم، جدال احسن میباشد. »[7] لذا ایشان حکمت را به بـرهـان و در صفحهی 14، برهان را به حکم عقل، تفسیر نمودهاند. بنابراین ایشان معتقدند فلسفه همان احکام عقل است و مراد از حکمت نیز همان فلسفه میباشد.
نسبت فلسفه و حکمت قرآنی نسبت عموم و خصوص مطلق است چه اینکه حکمت قرآنی شامل تمام معارف است اما فلسفه موجود دربردارنده تبیین بخشی از این معارف است نه تمام آن لذا این عینیت به معنای عینیت مطلق نیست
این در حالی است که اگر حکمت را به برهان معنا کنند، بایستی مطابق آیهی ﴿ یا اَیُّهَا الناسُ قَد جائکُم بُرهانَُ مِن رَبِّکُم وَ اَنزَلنا اِلَیکُم نُوراً مُبینا ﴾[8] « ای مردم برای شما از جانب خدا برهانی محکم آمد و نوری تابان به شمـا فرستادیم. » مراد از برهان را خود قرآن میدانستند. که بر این اساس پیام آیه این ميشد: « مردم را با آیات معجزه آسای الهی به راه خدا دعوت کنید. » به عبارت دیگر، تفسیر حکمت در قرآن کریم، به برهان، نیاز به اقامهي دلیل دارد و دلیلی بر آن ذکر نشدهاست. و اما تفسیر نمودن برهان بهطور مطلق به حکم عقل، به دلیل محدودیت عقل و خارج بودن فلسفهی احکام از دسترس آن، امری عجیب است.
برهان در کلام علامه حسن زاده ، برهان عقلی است نه مطلق برهان پس نمی توان برهان در آیه را بر برهان عقلی در کلام علامه تطبیق کرد بلکه این خود یک مغالطه است که قید "عقلی" را از تعبیر "برهان عقلی" در کلام علامه حذف کنیم و با تکیه بر صرف لفظ "برهان" و تطبیقش بر اعجاز قرآن به بازترجمه آیه بپردازیم لذا نتیچه گیری ماتن نیز کاملا غلط است
امام صـادق علیه السلام میفرمایند: « اِنَّ دَیـنَ اللهِ لایُقــاسُ بِـالعُقُـولِ » « بدرستی که دین خدا به عقلها قیاس نشود. »
منظور از عقلی که قادر به درک تمام حقایق دین نیست عقول عادی است نه همه عقول وگرنه باید گفت نعوذ بالله عقل معصوم هم از درک دین عاجز است دیگر اینکه این روایت اصلا ربطی به این موضوع ندارد بلکه به قرینه واضح تعبیر لایقاس دانسته می شود منظور امام اینستکه احکام دین را نمی توان با قیاس عقلی ( تمثیل منطقی ) بیان کرد و در حقیقت رد روش قیاس است که روش افرادی مثل ابوحنیفه در زمان امام صادق ع بوده است
عدهای طرح مطالبی از قبیل اثبات وجود خدا مانند برهان صدیقین ابن سینا[9] و مباحث پیرامون مبدأ و معاد را دلیل بر الهی بودن فلسفه میدانند. و بدین ترتیب میخواهند به فلسفهي اسلامیای که مولود کندی[10] و منبسط شده توسط ملاصدرا است قداست بخشند. آیا اگر فردی یا مکتبی درباره مبدأ و معاد بحث کرد، دلیل بر الهی بودن او یا آن مکتب است!؟
الهی بودن به معنای حق بودن است اگر برهان صدیقین که اثبات خالق است و مبدء است الهی نیست پس چه چیز الهی و حق است ؟
روش عالمانه این نیست که ما به سراغ شخصیتها برویم،
منظور ایشان از شخصیتها امام راحل و علامه طباطبایی و امثال ایشان است
در حالي كه حضرت اميرالمؤمنين ميفـرمـاينـد: « اِعرَفِ الحَـقَّ تَعِرف اهَلَه »[12]« ابتدا حق را بشناس آنگاه اهل حق را بشناش. » « الَحَقُّ لا یُعرَفُ باِلرجالِ ، اِعرَفِ الحَقَّ تَعرِف اَهلَهُ »[13] « حق با اشخـاص و شخصيتها شناخته نميشود ابتدا حق را بشناس تا اهل حقيقت را بشناسي. » ابو حمزه ثمالی نيز از امام صادق علیه السلام چنين نقل ميكند: « اِیّاکَ اَن تَنصِبَ رَجلاً دُونَ الحُجَّۀِ فَتُصَدِّقهُ فی کُلِّّ ما قالَ.»[14] « بپرهیز از اين كه به شخصي غير از حجت خدا اعتقاد بورزي و در هر آنچه گفت او را تصديق نمایي. »
پس میزان شناخت حق چیست ؟ آیا غیر از انسان الهی یا حجت عقلی معیاری برای شناخت حق هست ؟ می بینید که باز هم تکیه بر عقل و اندیشه وجود دارد و فلسفه اسلامی چیزی جز اندیشه اندیشمندان بزرگ موحد نیست .
آيا گسترش مباحث فلسفي لزوماً به معناي تكامل است؟ و جالبتر و عجيبتر آن كه مدعي هستند كه فلسفه اسلامي به واسطهی قرآن بارور شدهاست ولي كجا و چگونه، دلیلی بر آن ارائه نشدهاست. آيا استخراج چند صفت از صفات خداوند از قرآن و تفسير آن بر اساس فلسفهي يوناني، تغذيه از قرآن محسوب ميشود؟
در همه علوم اختلاف و تغییر و تحول هست اما کسی علوم را به این دلیل رد نمی کند حتی در علوم اسلامی مثل اصول و فقه هم این اختلافات و تحولات بسیار است
آيا توجيه آياتي مثل ﴿ اللهُ نوُرُ السَمواتِ وَ الاَرض﴾[17] و آيهي ﴿ هُوَ الاَوَّلُ وَ الاخِرُ وَ الظاهِرُ وَ الباطِن﴾[18] و آيهي ﴿ فاينما تولّوا فَثَمّ وَجهُ اللهِ﴾[19] بر مذاق فلاسفهي يونان، تغذيه از قرآن است يا تحميل عقايد به آن؟
شاید از نظر شما توجیه است ؟ فکر نمی کنید ممکن است برداشت شما غلط باشد ؟
به نظر شهید ثانی خواندن قسمتی از فلسفه بخاطر ایجاد شک، حرام است. « قَال الشَهید الثانی فی منية المريد في الخاتمة في باب القسام العلوم .... و بقي علوم آخر بعضها محرم آخر بعضها محرم مطلقا كالسحر و الشعبدة و بعض الفلسفة و كل ما يترتب عليه آثار الشكوك.[21]
در کلام شهید دلیلی بر بطلان فلسفه نیست بلکه از کلام ایشان دانسته می شود که بعضی از فلسفه را بخاطر اینکه ایجاد شک می کند حرام می دانند
جواب: لَمُ یَتَّضِحُ لَنا تَوَقُّفُ ما ذُکِرَ عَلی دِراسَةِ الفَلسَفَةِ و قَد تَعَرَّضُوا لِلمِقدارِ اللازِم مِنها فی طِیِّ اُصُولِ الدینِ وَ الفِقهِ، وَ اِذا خافَ مِنَ الضَلالِ اَثَرُ دِراسَتِها حَرُمَ وَ اِلا فَلا مانِعَ مِنهُ فی حَدِّ نَفسِهِ وَ اللهُ العالِمِ »[22] آيت الله خوئي در جواب اين سؤال كه آيا آموختن فلسفه براي امر به معروف و نهي از منكـر و نيـز حفظ دين از شبهـات منكرين و فهـم صحيح وحي لازم است، مينويسنـد: « براي ما توقف آنچه ذكر شد بر فلسفه واضح نشده است. براي حصول موارد ذكر شده، آنچه در اصول دين و فقه آمده است، كافي است و اما آموختن فلسفه بخودي خود مانعي ندارد ولي اگر از آموختن آن بيم گمراهي باشد، خواندن آن حرام است.
در کلام آیت الله خویی هم چیزی که دال بر بطلان فلسفه باشد یافت نمی شود بلکه آموختن برخی از آن را لازم می دانند و قَد تَعَرَّضُوا لِلمِقدارِ اللازِم مِنها و فلسفه را فی حد نفسه ممنوع نمی دانند بلکه ازجهت احتمال گمراهی فراگیرنده ، آنرا حرام می دانند لذا دلیل شامل فردی که با فلسفه گمراه نمی شود نیست
و اما ماتن از پیش خود بخشی را به ترجمه افزوده که اصلا در متن کلام آیت الله خویی نیست و آن این است :
براي حصول موارد ذكر شده، آنچه در اصول دين و فقه آمده است، كافي است
بدیهی است که توجه تام، به قرآن و روایات، امری مستحسن است و نباید این امر را با اخباریگری، اشتباه گرفت، چراكه اگر چنانچه اعتماد به آیات و روایات اخبارگری باشد، پس باید ملاصدرا نیز اخباری باشد.
اخباریگری به معنای تعطیلی عقل در فهم دین است نه به معنای تمسک به نقل پس تمسک به نقل بعنوان موید دلیل عقلی و یا حتی جایی که عقل حکمی ندارد به معنای اخباریگری نیست
ما با عمل به دستورات دين مبين اسلام به حالت يقين خواهيم رسيد و در این جهت هیچ نیازی به فلسفه دیده نمیشود.
اسلام در بردارنده همه معارف و احکام است اما این ربط ضروری با ما بعنوان مسلمان ندارد . همه مسلمین باید در فهم دین تلاش کنند و فلسفه نیز یک ابزار شایسته در این مسیر است .
مَن اَعرَضَ عَن مُطالِعَةِ العُلُومِ الدینیَّةِ و صَرفِ اَوقاتِهِ فی اِفادَةِ الفُنُونِ الفَلسَفِیَّةِ فعَن قَریبٍ لسانِ حالِهِ یَقُولُ عِندَ شُرُوعِ شَمسِ عُمرِهِ فِی الاُفولِ. «شيخ ميگويد هر كس از مطالعهي علوم ديني سر باز زند و وقت خود را صرف مسايل فلسفي كند، پس به زودي زبان حالش در وقت غروب خورشيد عمرش؛ اين خواهد بود: تمام عمــر با اســلام در داد و ستد بودم کنون می میرم و از من بت و زنار میماند[25] علامه بحر العلوم در آخر اجازه خود، مرحوم علامه را نصیحت میکنند که عمر خود را صرف فلسفه نکند که علوم موهومی است و آنطور که ادعا میشود، معقول نمیباشد. و اُوصیهِ اَیَّدَهُ الله بِالکَدِّ فی تَحصیلِ المَقاماتِ العالِیَةِ الاُخرَوِیَّةِ سیّمَا الجِدّ فی نَشرِ اَحادیثِ اَهلِ البَیتِ النُبُوَّةِ وَ العِصمَةِ صَلَواتُ اللهِ و سَلامُهُ عَلَیهِم و رَفضِ العَلائِقِ الدَنّیَّةِ الدُنیَوِیَّةِ وَ اِیّاهُ وَ صَرفِ نَقدِ العُمرِ العَزیزِ فِی العُلُومِ المُوهِمَةِ الفَلسَفِیَّةِ فَاِنَّها کَسَرابٍ بَقیعَةٍ یَحسَبُهُ الظَمأنُ ماءً.[26]
صرف تمام عمر در فراگیری فلسفه توصیه هیچ فیلسوف مسلمانی نیست بلکه باید فلسفه را در فهم حقایق هستی و معارف دین بکار برد و با عمل به شرع آن حقایق را در خود تثبیت کرد
دیگر اینکه عالم دین کسی است که برای تمام بشریت کلام مقبول معقول دارد لذا همتش فقط خودش نیست تا تنها بر بخشی از دین تکیه کند
رزقنا الله و جمیع المومنین بحق محمد و آله الطاهرین
موفق باشید