آیا مال و فرزند در آخرت نافعند ؟
تبهای اولیه
سلام :Gol:
قرآن می فرماید :
یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم (شعرا 88 و 89 )
روزی که مال و فرزند نفع نمی رسانند مگر کسی که با قلب سلیم به پیشگاه الهی بیاید
حال به نظر شما مال و فرزند در آخرت نافعند ؟
لطفا با دقت در آیه تامل بفرمایید
موفق باشید
سلام :gol:
قرآن می فرماید :
یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم (شعرا 88 و 89 )
روزی که مال و فرزند نفع نمی رسانند مگر کسی که با قلب سلیم به پیشگاه الهی بیاید
حال به نظر شما مال و فرزند در آخرت نافعند ؟
لطفا با دقت در آیه تامل بفرمایید
موفق باشید
سلام بر شما..
البته پرونده انسان تا خود قیامت باز است ولی در کل نفس چون کارش با ماده است پس با بود ماده می تواند تکامل پیدا کند ،نتیجتا بعد از مرگ حرف از تکامل نفس در صورتی معنی دارد که شخص تخمی در ماده بکارد که اثر ان در برزخ و قیامت ظهور یابد و انرا کامل کند،پس مال و فرزند به نفسه نفعی برای انسان ندارد ولی وقتی تخم ان از طرف شخص در جهان مادی بماند ،اثرات ان بر نفس وارد می گردد حالا یا به صورت خیرات و یا به صورت عقاب....
ولی صحنه قیامت صحنه ای است عجیب با احکام خاص ان ،در ورته قیامت بواطن ظهور کامل می یابد نتیجتا هر چه باید به نفس و تکامل ان برسد تا قیامت ادامه دارد یعنی وقتی دنیایی نباشد ،دیگر رسیدن خیرات به نفس معنی ندارد ،نتیجتا اسباب و علل در قیامت برچیده شده و تنها خدا مسبب است ،به عبارتی دار قیامت دار ظهور و حضور بنده و حق برای یکدیگر می باشد واین همان لقاء است نتیجتا چیزی جز باطن وقلب در ان روز بین حق و خود شخص حاضر نیست نتیجتا سببی نیست تا بتوان از ان کمک گرفت جز خود حق که سبب اصلی در ان روز خود اوست...
یاحق
بديهى است منظور در اينجا از مال و فرزندان، مال و فرزندانى نيست كه در طريق جلب رضاى خدا به كار گرفته شده باشند، بلكه تكيه روى جنبههاى مادى مساله است، منظور اين است كه سرمايههاى مادى در آن روز مشكلى را حل نمىكند، اما در صورتى كه در طريق اطاعت فرمان پروردگار قرار گيرند سرمايه مادى نخواهند بود، رنگ الهى و صبغه اللَّه به خود مىگيرند و" الباقيات
الصالحات" محسوب مىشوند.
ولی صحنه قیامت صحنه ای است عجیب با احکام خاص ان ،در ورته قیامت بواطن ظهور کامل می یابد نتیجتا هر چه باید به نفس و تکامل ان برسد تا قیامت ادامه دارد یعنی وقتی دنیایی نباشد ،دیگر رسیدن خیرات به نفس معنی ندارد ،نتیجتا اسباب و علل در قیامت برچیده شده و تنها خدا مسبب است ،به عبارتی دار قیامت دار ظهور و حضور بنده و حق برای یکدیگر می باشد واین همان لقاء است نتیجتا چیزی جز باطن وقلب در ان روز بین حق و خود شخص حاضر نیست نتیجتا سببی نیست تا بتوان از ان کمک گرفت جز خود حق که سبب اصلی در ان روز خود اوست...
سلام
وقتی بدانیم که تحقق و فعلیت مقام قلب در یک ارتباط صحیح با همه حقایق عالم حتی مال و بنون ، امکان پذیر می شود پس باید قائل باشیم که مال و بنون هم نافعند .
آیه با بیانی روشن می خواهد بفرماید که مال و بنون در صورتی که قلب قلب سلیم باشد نفع می بخشد . قلب سلیم آنستکه همه چیز را برای خدا بخواهد حتی مال و بنون را .
معنای آیه این است :
روزی که مال و فرزندان نفع نمی بخشند مگر به کسی که با قلب سلیم بیاید
این استثنا استثنای از عدم نفع است و عاملش سلامت قلب است چه اینکه قلب سالم همه چیز را از خدا و برای خدا می داند
رزقنا الله و جمیع المومنین بحق فاطمه و اولادها المعصومین
سلام
وقتی بدانیم که تحقق و فعلیت مقام قلب در یک ارتباط صحیح با همه حقایق عالم حتی مال و بنون ، امکان پذیر می شود پس باید قائل باشیم که مال و بنون هم نافعند .
آیه با بیانی روشن می خواهد بفرماید که مال و بنون در صورتی که قلب قلب سلیم باشد نفع می بخشد . قلب سلیم آنستکه همه چیز را برای خدا بخواهد حتی مال و بنون را .
معنای آیه این است :
روزی که مال و فرزندان نفع نمی بخشند مگر به کسی که با قلب سلیم بیاید
این استثنا استثنای از عدم نفع است و عاملش سلامت قلب است چه اینکه قلب سالم همه چیز را از خدا و برای خدا می داند
رزقنا الله و جمیع المومنین بحق فاطمه و اولادها المعصومین
یا ستار..
سلام بر شما..
نفعیات مادی،همه اعتباری است ،اصلا دار ماده دار اعتبار است ،مال و فرزند قیام وجودی و وحقیقی به شخص ندارد ،بلکه همه اسباب به اعتبار برخی قوانین و احکام اجتماعی و شرعی است که منطبق با ویژگیهای مادی می باشد،نتیجتا با عدم شخص انها همچنان پابرجا هستند ،حتی روابط فامیلی و خویشاوندی نیز چنین است ،همه اینها تا وقتی در دار مادی باشد صادق است ،پس اسباب رسیدن خیرات و برکات به شخص از طرف فرزند ومال فقط تاو قتی است که ان مال وفرزند در ماده باشند و اصالت ماهیتی خود را حفظ نمایند ،ولی وقتی صحنه مادی برچیده شود همه اعتباریات از کار می افتد ودیگر سببی باقی نمی ماند،نتیجتا تا دار مادی وجود دارد شخص از موارد مذکور ذی نفع می باشد ،ولی دار اخرت دار فرار و گریز فرزند از پدر و فامیل می باشد ،این فرار و دوری ،فرار متعارف نیست بلکه تکوینی است وحقیقی نتیجتا اسباب اعتباری در ان صحنه ارزش خود را از دست می دهد ،نتیجتا سود رسانی اعتباری از بین خواهد رفت،و این همان روشن شدن ارض به نور پروردگار می باشد یعنی سببی غیر او در زمین حکم فرما نیست ،..
علهذا وقتی سبب و روابط در اغیار برچیده شود چیزی بین انسان و حق باقی نمی ماند،حتی مال و فرزند نیز از این دایره اثر خارج است ،نتیجتا فقط انسان می ماند و حق واینجاست که فقط قلب پاک به درد می خورد.....
اصالت حضور نیز همین است ،کسی که حق را با قلب مشاهده نماید ،مبری از دلیل و استدلال است ،چون ذهن و امور اعتباری از این دایره اتصال خارج است نتیجتا نمی تواند انرا با استدلال برای دیگران بیان نماید...
واین همان شناخت حق به به واسطه خودش می باشد و کسی که حق را با خودش شناخت دیگر با چه بر او استدلال نماید...نتیجتا حضور و انکشاف حق برای بنده همه اغیار را بر می دارد جز انچه ،انسان شده است...
یاحق
نفعیات مادی،همه اعتباری است ،اصلا دار ماده دار اعتبار است ،مال و فرزند قیام وجودی و وحقیقی به شخص ندارد ،بلکه همه اسباب به اعتبار برخی قوانین و احکام اجتماعی و شرعی است که منطبق با ویژگیهای مادی می باشد،نتیجتا با عدم شخص انها همچنان پابرجا هستند ،حتی روابط فامیلی و خویشاوندی نیز چنین است ،همه اینها تا وقتی در دار مادی باشد صادق است ،پس اسباب رسیدن خیرات و برکات به شخص از طرف فرزند ومال فقط تاو قتی است که ان مال وفرزند در ماده باشند و اصالت ماهیتی خود را حفظ نمایند ،ولی وقتی صحنه مادی برچیده شود همه اعتباریات از کار می افتد ودیگر سببی باقی نمی ماند،نتیجتا تا دار مادی وجود دارد شخص از موارد مذکور ذی نفع می باشد ،ولی دار اخرت دار فرار و گریز فرزند از پدر و فامیل می باشد ،این فرار و دوری ،فرار متعارف نیست بلکه تکوینی است وحقیقی نتیجتا اسباب اعتباری در ان صحنه ارزش خود را از دست می دهد ،نتیجتا سود رسانی اعتباری از بین خواهد رفت،و این همان روشن شدن ارض به نور پروردگار می باشد یعنی سببی غیر او در زمین حکم فرما نیست ،..
سلام
عرض شد که فعلیت مقامات وجودی انسان در یک ارتباط صحیح الهی با موجودات است . به عبارت دیگر بحث قلب سلیم از اینجا ، از همین عالم آغاز می شود . انسان خداجوست که در یک ارتباط حق گرایانه محض کاری می کند که مال و بنون برایش نافعند . این نفع رسانی هرچند صورت مادیش در این عالم از بین می رود اما اثر درونیش تا ابد با صاحب قلب سلیم باقی می ماند لذا اگر بگوییم در آن مقام هم مال و بنون با اثرشان نافع صاحب قلب سلیم اند سخن به مجاز نگفته ایم .
بنده با دقت بیشتر دریافتم که این دو آیه یک جمله است که در آن فعل و فاعل و مفعول پشت سر هم آمده است اما مفعول بصورت انحصاری با الا در آیه دوم است . پس آیه دارد انحصار نفع به صاحب قلب سلیم را بیان می فرماید .
موفق باشید
سلام
عرض شد که فعلیت مقامات وجودی انسان در یک ارتباط صحیح الهی با موجودات است . به عبارت دیگر بحث قلب سلیم از اینجا ، از همین عالم آغاز می شود . انسان خداجوست که در یک ارتباط حق گرایانه محض کاری می کند که مال و بنون برایش نافعند . این نفع رسانی هرچند صورت مادیش در این عالم از بین می رود اما اثر درونیش تا ابد با صاحب قلب سلیم باقی می ماند لذا اگر بگوییم در آن مقام هم مال و بنون با اثرشان نافع صاحب قلب سلیم اند سخن به مجاز نگفته ایم .
بنده با دقت بیشتر دریافتم که این دو آیه یک جمله است که در آن فعل و فاعل و مفعول پشت سر هم آمده است اما مفعول بصورت انحصاری با الا در آیه دوم است . پس آیه دارد انحصار نفع به صاحب قلب سلیم را بیان می فرماید .
موفق باشید
یا سلام..
اینکه صورت معنوی یک فرزند و مال در دنیا تا ابد در نفس بماند یک مطلب است و اینکه صدور این معنویت فقط تا قیامت به نفس شخص تعالی دهد ان نیز یک مطلب است...
در قیامت هر چه هست همان است که ظهور یافته و دیگر در انجا حرکت جوهری متوقف می شود ،به عبارتی تکامل در اخرت از طریق حرکت جوهری معنی ندارد جایی که دار قرار است حرکت بی معنی است...نتیجتا تکامل در مقام استعداد و حرکت است ولی جایی که قرار حکم فرماست حرکت معنی ندارد پس در قیامت پرونده حرکت بسته می شود و انسان انچه شده تا قبل از قیامت همان است وبس...
پس اصل حرکت در مراتب استعدادی است چه در ماده چه در عالم مثال برای نفس از طریق انچه در ماده کاشته و خارج از جریان مادی تکامل معنی ندارد هر چند هدایت معنی دارد...
پس نفس در قیامت انچه را که کسب کرده ظهور می دهد حال این کسب هر چه هست تا قبل از قیامت است وبس...
پس دراخرت نفع در انحصار قلب سلیم هست وبس و مال و فرزند نفعشان در انحصار ماده هست وبس...
جایی که فعلیت تمام است ؛تکامل معنا ندارد نتیجتا انتفاع معنا ندارد،به عبارتی قیام فرزند واموال به شخص قیامی اعتباری است و اعتبار فقط در دنیای مادی است در اخرت خبری از اینها نیست...
یاحق
در قیامت هر چه هست همان است که ظهور یافته و دیگر در انجا حرکت جوهری متوقف می شود ،به عبارتی تکامل در اخرت از طریق حرکت جوهری معنی ندارد جایی که دار قرار است حرکت بی معنی است...نتیجتا تکامل در مقام استعداد و حرکت است ولی جایی که قرار حکم فرماست حرکت معنی ندارد پس در قیامت پرونده حرکت بسته می شود و انسان انچه شده تا قبل از قیامت همان است وبس...
سلام
از شریفه : والی ربک المنتهی و الی الله المصیر و بعضی روایات مربوط به جهنمیان و بهشتیان دانسته می شود که سیر تکامل در نفس انسانی توقف ناپذیر است هرچند فلاسفه نتوانسته اند مبانی آن را درک و اثبات کنند . البته بحث تکامل برزخی در فلسفه هم ظاهرا مطرح است اما سخن آیات و روایات برتر از این است .
البته نقش مال و بنون در تکامل انسانی خیلی بیشتر از صورت آنها در نفس است بلکه تعامل صحیح الهی در ارتباط با اینها موجب این سعادتهاست
والحمد لله
سلام
از شریفه : والی ربک المنتهی و الی الله المصیر و بعضی روایات مربوط به جهنمیان و بهشتیان دانسته می شود که سیر تکامل در نفس انسانی توقف ناپذیر است هرچند فلاسفه نتوانسته اند مبانی آن را درک و اثبات کنند . البته بحث تکامل برزخی در فلسفه هم ظاهرا مطرح است اما سخن آیات و روایات برتر از این است .
البته نقش مال و بنون در تکامل انسانی خیلی بیشتر از صورت آنها در نفس است بلکه تعامل صحیح الهی در ارتباط با اینها موجب این سعادتهاست
والحمد لله
سلام بر شما..
دار قیامت دار ظهور جواهر است،چون قیامت دار قرار است و دار قرار دار یکپارچگی است ،واین یکپارچگی همان یکپارچگی وجود است ،واین همان فعلیت تام است ،ولی چیزی که هست هدایت در قیامت پابرجاست ان هم هدایتی تکوینی یا همان ایصال الی المطلوب ،انسان انچه ظهور داده است همان مطلوبش هست ،چون جوهر ذاتی انسان است نتیجتا کسی که مرتبه ای از بهشت را هم مرتبه خود نموده است ،ان مرتبه ذاتی او گشته برای همین ان مرتبه دار ملال و یکنواختی برای او نیست،به عبارتی به مطلوب نائل گشته و کسی که به مطلوب نائل گردد ارامش می گیرد.....و این همان ایصال الی المطلوب است،توضیح انکه انسان در سیر تکاملی خود مواردی را که برای ارامش بدست می اورد بعد از مدتی می فهمد که ان مطلوبش نیست و به قول معروف از ان سیر می گردد،ولی دار اخرت و مراتب مختلف قرب وبهشت ذاتی شخص می گردد نتیجتا ایصال حاصل می گردد و دلخوردگی به همراه ندارد وبه ان ارامش می گیرد ....
پس هدایت در اخرت برای ایصال مهیا است،وهر کس به مقام قربی که رسیده خرسند است ،چون درک مراتب بالا برایش میسر نیست و جوهر وجودیش این مسئله را بر می تابد چون جوهرش مرتبه قربش را ساخته است و این همان ایصال واقعی است....
در اخر اینکه مال وفرزند هر چه هستند ،باعث تعالی روح می گردد و این مطلب فقط در دار مادی مصداق دارد.....چون باقی هستند به بقای تاثیر و این تاثیر چون در دار مادی قرار دارد نتیجتا به اعتبار ماده مصداق دارد.پس اینها تعلقات وجودی برای شخص حساب نمی گردند بلکه اثر خیر اینها برای شخص تعلقی حاصل می کند وان نیز در دار مادی است........
یاحق
پس هدایت در اخرت برای ایصال مهیا است،وهر کس به مقام قربی که رسیده خرسند است ،چون درک مراتب بالا برایش میسر نیست و جوهر وجودیش این مسئله را بر می تابد چون جوهرش مرتبه قربش را ساخته است و این همان ایصال واقعی است.... در اخر اینکه مال وفرزند هر چه هستند ،باعث تعالی روح می گردد و این مطلب فقط در دار مادی مصداق دارد.....چون باقی هستند به بقای تاثیر و این تاثیر چون در دار مادی قرار دارد نتیجتا به اعتبار ماده مصداق دارد.پس اینها تعلقات وجودی برای شخص حساب نمی گردند بلکه اثر خیر اینها برای شخص تعلقی حاصل می کند وان نیز در دار مادی است......
سلام
همانطور که عرض شد امثال شریفه : و الی ربک المنتهی توقف اهل بهشت را در یک مقام نفی می کند . روایات نجات از جهنم هم که مشهور است . روایاتی هم داریم که به حسب بیان آنها هر جمعه بر نورانیت مومن بهشتی افزوده می شود . از این موارد دانسته می شود که تکامل نفس انسانی توقف ناپذیر است البته بعضی کلمات اهل معرفت هم موید این مطلب است
و اما نفع هرچیز به انسان و از جمله مال و بنون نه به اصل وجود خارجی آن بلکه به ارتباط الهی است که انسان با آن برقرار می کند و چون این ارتباط همان فعل نفس است و در او تا ابد پایدار ، پس کانه اصل آن شی تا ابد برای انسان نافع می ماند .
موفق باشید
تنها سرمايه نجاتبخش در قيامت، قلب سليم است، چه تعبير جامع و جالبى؟ تعبيرى كه هم ايمان خالص و نيت پاك در آن وجود دارد، و هم هر گونه عمل صالح، چرا كه چنين قلب پاكى، ثمرهاى جز عمل پاك نخواهد داشت، و به تعبير ديگر همانگونه كه قلب و روح انسان در اعمال انسان مؤثر است اعمال او نيز بازتاب وسيعى در قلب و جان دارد و آن را به رنگ خود- خواه رحمانى يا شيطانى- درمىآورند.
سلام
همانطور که عرض شد امثال شریفه : و الی ربک المنتهی توقف اهل بهشت را در یک مقام نفی می کند . روایات نجات از جهنم هم که مشهور است . روایاتی هم داریم که به حسب بیان آنها هر جمعه بر نورانیت مومن بهشتی افزوده می شود . از این موارد دانسته می شود که تکامل نفس انسانی توقف ناپذیر است البته بعضی کلمات اهل معرفت هم موید این مطلب است
و اما نفع هرچیز به انسان و از جمله مال و بنون نه به اصل وجود خارجی آن بلکه به ارتباط الهی است که انسان با آن برقرار می کند و چون این ارتباط همان فعل نفس است و در او تا ابد پایدار ، پس کانه اصل آن شی تا ابد برای انسان نافع می ماند .
موفق باشید
سلام.
اینکه هر چیز به خدا ختم می گردد دلیل به تکامل طولی برای اهل بهشت نیست ،بلکه اثبات انتهای هستی را برای همه چیز به حق می کند،حال یا از ابتدا و یا انتهای هستی....نتیجتا جهنم نیز به حق منتهی است یعنی نزد اوست...
مراتب پایین بهشتیان از رسیدن و درک مقام اولیا و بالاتر عاجزند ،بلکه هر چه هست در مراتب عرضی دور می زند نه طولی زیبایی بیشتر بهشتیان دلیل به تکامل طولی انها نیست ،بلکه احکام خاصه این مراتب باعث چنین مواردی است به عبارتی ویژگیهای مراتب بهشت باعث این عوامل می گرددکه ان نیز ذاتی ان مرتبه است...
نجات جهنمیان به خدا بر می گردد نه به خود انها ،به عبارتی فضل و بخشش الهی تراوش وجود می کند و خلا وجودی انها را پر می کند نتیجتا از عذاب عدم وجود کمالات خلاص می گردند،نه اینکه انها بتوانند برسند به مقام اولیا ...در حالی که تجسم عمل هیچ وقت از شخص دست بر نمی دارد پس انها به واسطه همین بخشش است که خلا کمالی انها پر می گردد ،....ولی کافران از این امر بی نصیبند چون جوهره وجودیشان این امر را بر نمی تابد...یعنی کمال را...
کمال را باید خود شخص کسب کند ،واین نیاز به حرکت و ظرفیت وجودی شخص دارد...
نفع مال و فرزندان ،مانند رابطه علم با عمل صالح است ،انچه بالا می رود علم است وعمل صالح انرا بالا می برد ؛ولی تا عمل صالح بر قرار است...دقت کنید.
یاحق
اینکه هر چیز به خدا ختم می گردد دلیل به تکامل طولی برای اهل بهشت نیست ،بلکه اثبات انتهای هستی را برای همه چیز به حق می کند،حال یا از ابتدا و یا انتهای هستی....نتیجتا جهنم نیز به حق منتهی است یعنی نزد اوست
سلام
این بیان شما در صورتی صحیح بود که قرآن می فرمود : و عند ربک المنتهی در حالیکه فرمود : و الی ربک المنتهی . آوردن الی بجای عند نشانه دوام و استمرار در انتها و مصیر است یعنی سیر بسوی حق تمام شدنی نیست و این اختصاص به وجود مقدس پیامبر ص ندارد بلکه همه موجودات در این سیر قرار دارند اما به تحول و ترقی وجودی .
مراتب پایین بهشتیان از رسیدن و درک مقام اولیا و بالاتر عاجزند ،بلکه هر چه هست در مراتب عرضی دور می زند نه طولی زیبایی بیشتر بهشتیان دلیل به تکامل طولی انها نیست ،بلکه احکام خاصه این مراتب باعث چنین مواردی است به عبارتی ویژگیهای مراتب بهشت باعث این عوامل می گرددکه ان نیز ذاتی ان مرتبه است
عجز دائمی نیست ضمن اینکه این سیر یک سیر طولانی است که خدا می داند چقدر طول بکشد همچنانکه در مورد نجات جهنمیان تعبیر خریف را داریم که هر خریف هفتاد هزار سال است و البته اولیاء نیز تکامل متناسب با مقامات خود دارند
نجات جهنمیان به خدا بر می گردد نه به خود انها ،به عبارتی فضل و بخشش الهی تراوش وجود می کند و خلا وجودی انها را پر می کند نتیجتا از عذاب عدم وجود کمالات خلاص می گردند،نه اینکه انها بتوانند برسند به مقام اولیا ...در حالی که تجسم عمل هیچ وقت از شخص دست بر نمی دارد پس انها به واسطه همین بخشش است که خلا کمالی انها پر می گردد ،....ولی کافران از این امر بی نصیبند چون جوهره وجودیشان این امر را بر نمی تابد...یعنی کمال را...
این سخن از شما عجیب است . مگر سایر کمالات از غیر خداست که نجات و کمال جهنمی ها مختص به خدا باشد . همه کمالات از ناحیه اوست . پس این دلیل بر عدم کمال نیست . ضمن اینکه انسانها همه همان ظرف علمی اند که امیر مومنان علی ع فرمود : الا وعاء العلم فانه یتسع به . تصور نمی شود این رفع نقص و نجات جهنمیان از جنس چیزی غیر علم و معرفت باشد که با برداشته شدن موانع محقق می گردد
نفع مال و فرزندان ،مانند رابطه علم با عمل صالح است ،انچه بالا می رود علم است وعمل صالح انرا بالا می برد ؛ولی تا عمل صالح بر قرار است...دقت کنید.
قرآن کریم رفعت دادن را به عمل صالح نسبت می دهد و این نسبت با فعل مضارع یرفع است که نشانه دوام رفعت بخشی است پس اینگونه نیست که علم با انقطاع عمل صالح که نتیجه پایان حیات دنیوی است از رفعت باز بماند بلکه عمل صالح مانند خورشیدی است که علی الدوام اثر رفعت بخشی خود را دارد
موفق باشید
سلام
این بیان شما در صورتی صحیح بود که قرآن می فرمود : و عند ربک المنتهی در حالیکه فرمود : و الی ربک المنتهی . آوردن الی بجای عند نشانه دوام و استمرار در انتها و مصیر است یعنی سیر بسوی حق تمام شدنی نیست و این اختصاص به وجود مقدس پیامبر ص ندارد بلکه همه موجودات در این سیر قرار دارند اما به تحول و ترقی وجودی .
[/]
سلام بر شما..
اینکه همه به سوی او رجوع می کنند حرفی نیست،چون همه الیه الراجعون هستند ،یا الیه المصیر ند و غیره ،نتیجتا رجوع به جهنم نیز رجوع به حق است ،چون کافران ومشرکین نیز در این رجوع صادقند،نتیجتا خداوند (انه بكل شى ء محيط) می باشد ..چه جهنم و چه بهشت...والبته جهنم چیزی جز دوری از حق نیست بر خلاف رجوع به او....
سلاماین سخن از شما عجیب است . مگر سایر کمالات از غیر خداست که نجات و کمال جهنمی ها مختص به خدا باشد . همه کمالات از ناحیه اوست . پس این دلیل بر عدم کمال نیست . ضمن اینکه انسانها همه همان ظرف علمی اند که امیر مومنان علی ع فرمود : الا وعاء العلم فانه یتسع به . تصور نمی شود این رفع نقص و نجات جهنمیان از جنس چیزی غیر علم و معرفت باشد که با برداشته شدن موانع محقق می گردد
مطلب را نگرفتید منظور پر کردن خلا کمالی در ان مرتبه می باشد،دار اخرت دار برداشت است نتیجتا تکامل شخص به نفسه به دست خودش نیست بر خلاف دار دنیا که دار کشت است یعنی تعالی کمال به دست خود فرد است،پس معطی کمال کمال را می دهد منتهی ویژگی گرفتن است که فرق می کند ،که این بر می گردد به معطی الیه...نتیجتا انکه بهشتی است مرتبه کمال خود گشته است نتیجتا دلخوردگی ندارد و راضی است و به ارامش رسیده ،ولی انکه جهنمی است که راضی نیست ،که اگر این طور بود ان مرتبه ذاتی او می گشت ،نتیجتا عدم وجود کمال اثر دلخوردگی اوست و کسب ان از خودش نیست بلکه باید خود حق به فضلش بدهد و ان خلا را پر نماید تا ان اثر عدمی از بین برود وشخص به مرتبه کمالی که ارامش می یابد برسد برای همین بین جهنم و بهشت مرتبه وجودی دیگری است..که جهنمیانی که جوهره وجودیشان تقبل این فضل را دارد به ان مرتبه برسند...و این همان است که هر کس به اصل خود بر می گردد ،نتیجتا این بر می گردد به جوهره وجودی اشخاص نتیجتا اصلها همان مراتب هستند....و اشخاصی هم که نجات می یابند به خاطر پر کردن همان خلا هایی است که به جوهره انها مخلوط گشته...
[=navy]سلامقرآن کریم رفعت دادن را به عمل صالح نسبت می دهد و این نسبت با فعل مضارع یرفع است که نشانه دوام رفعت بخشی است پس اینگونه نیست که علم با انقطاع عمل صالح که نتیجه پایان حیات دنیوی است از رفعت باز بماند بلکه عمل صالح مانند خورشیدی است که علی الدوام اثر رفعت بخشی خود را دارد
موفق باشید
بله دوام دارد تا زمانی که این عمل پابرجا باشد ، نتیجتا دوام یک دوام مقید است و ان قید همان به بودن اصل فعل است و ان نیز در زمان معنی دارد....نتیجتا عمل صالح همان مصداق کشت است که این امر در اخرت به برداشت منتهی می گردد نتیجتا زمان کشت به سر امد و زمان برداشت شد هر چه عمل صالح انجام داده ایم همان است که در دنیا بوده و علم نیز به وسعت ان بالا رفته است وبس.. وقتی عملی نباشد علمی بالا نمی رود...
یاحق
ا
اینکه همه به سوی او رجوع می کنند حرفی نیست،چون همه الیه الراجعون هستند ،یا الیه المصیر ند و غیره ،نتیجتا رجوع به جهنم نیز رجوع به حق است ،چون کافران ومشرکین نیز در این رجوع صادقند،نتیجتا خداوند (انه بكل شى ء محيط) می باشد ..چه جهنم و چه بهشت...والبته جهنم چیزی جز دوری از حق نیست بر خلاف رجوع به او....
سلام
و باز در تعبیر" الیه راجعون " با آوردن اسم فاعل نفی زمان خاص فرموده و در نتیجه به دوام و استمرار ابدی آن اشاره کرد .
مطلب را نگرفتید منظور پر کردن خلا کمالی در ان مرتبه می باشد،دار اخرت دار برداشت است نتیجتا تکامل شخص به نفسه به دست خودش نیست بر خلاف دار دنیا که دار کشت است یعنی تعالی کمال به دست خود فرد است،پس معطی کمال کمال را می دهد منتهی ویژگی گرفتن است که فرق می کند ،که این بر می گردد به معطی الیه...نتیجتا انکه بهشتی است مرتبه کمال خود گشته است نتیجتا دلخوردگی ندارد و راضی است و به ارامش رسیده ،ولی انکه جهنمی است که راضی نیست ،که اگر این طور بود ان مرتبه ذاتی او می گشت ،نتیجتا عدم وجود کمال اثر دلخوردگی اوست و کسب ان از خودش نیست بلکه باید خود حق به فضلش بدهد و ان خلا را پر نماید تا ان اثر عدمی از بین برود وشخص به مرتبه کمالی که ارامش می یابد برسد برای همین بین جهنم و بهشت مرتبه وجودی دیگری است..که جهنمیانی که جوهره وجودیشان تقبل این فضل را دارد به ان مرتبه برسند...و این همان است که هر کس به اصل خود بر می گردد ،نتیجتا این بر می گردد به جوهره وجودی اشخاص نتیجتا اصلها همان مراتب هستند....و اشخاصی هم که نجات می یابند به خاطر پر کردن همان خلا هایی است که به جوهره انها مخلوط گشته...
ظاهرا در این دنیا ، انسانها در کسب کمالات خود دخلی دارند اما با توجه به اینکه معطی کمال ، حقیقتی مافوق ماده و معناست معلوم می شود نسبت معطی به اینها در دنیا و آخرت فرق نمی کند بلکه اخذ کمالات به حسب مقامات دنیوی و اخروی ایشان متفاوت است .
اما با توجه به اینکه شما ظهور افعال را همان کمالات ذاتی محقق شده می دانید نباید بین آنها در رضایت و عدم رضایت تفاوت قائل شوید . چه اینکه آنچه از بهشتی صادر شده ذاتی اوست و در جهنمی هم چنین است . بلکه رضایت نسبی اهل بهشت به حسب برخورداری از کمال و قربی است که به حقیقت خود دارد . کمالی و قربی که مطلوب و متبوع ایشان است بر خلاف اهل جهنم . انسان مومن هم در دنیا بواسطه نقص ناراضی است اما متوقف در مسیر کمال نیست . جهنمیان آنهایند که به حسب ویژگیهای ذاتی ، کمالاتشان با تاخیر ظهور می کند لذا دامنه فعلیت کمالات اولیه در ایشان به حیات اخروی کشیده می شود اما توقف ندارند .
شریفه " الذی خلق کل شی ثم هدی " هم بیانگر اینستکه هدایت در تمام مراتب دنیوی و اخروی آن که ملازم با توسعه وجودی است :
1- اختصاص به هیچ موجودی ندارد
2- زمام این هدایت و استمرارش بدست خداست
3- حدی برای آن تصور نمی شود
بله دوام دارد تا زمانی که این عمل پابرجا باشد ، نتیجتا دوام یک دوام مقید است و ان قید همان به بودن اصل فعل است و ان نیز در زمان معنی دارد....نتیجتا عمل صالح همان مصداق کشت است که این امر در اخرت به برداشت منتهی می گردد نتیجتا زمان کشت به سر امد و زمان برداشت شد هر چه عمل صالح انجام داده ایم همان است که در دنیا بوده و علم نیز به وسعت ان بالا رفته است وبس.. وقتی عملی نباشد علمی بالا نمی رود...
هرچند عمل به حسب ظهور مادی اش منحصر در زمان و مکان شد و صورت او معدوم گشت اما حقیقت باطنی اش در نفس انسان تا ابد باقی است و وقتی چیزی تا ابد باقی باشد اثرش هم تا ابد باقی است پس معنای انقطاع عمل صالح انقطاع اثر حقیقت باطنی آن نیست بلکه منظور اتمام فرصت شخص برای انجام اعمال صالح دیگر است . پس بنده مومن با نیروی بالابری اعمال صالحی که انجام داده ( که این نیرو ابدی هم می باشد ) دائما در حال رفعت است . در این میان تفاوت افراد به حسب وضعیت کمی و کیفی اعمال صالح است . در روایت مربوط به صراط نیز به این حقیقت اشاره شده است که بعضی مانند برق عبور می کنند و برخی افتان و خیزان .
موفق باشید
یا ستار..
با سلام..
دوام داشتن ارتباطی به استمرار در کمال طولی ندارد،چون همه ماسوی در قیام به حق استمرار دارند و خود جهنم نیز در ان صادق است،به گفته حضرت امیر الیه الراجعون یعنی هلاکت و این هلاکت همان هلاک شدن واز بین رفتن حجابهای غیر الهی است که البته چیزی جز ظهور و لقاء نیست....نتیجتا مطلوب در ظهور معنا پیدا می کند که خود عین هدایت است...
ظهور یعنی شدن ذات مقام افعالش ،وقتی ذات بشود مقام فعلش به ان می گویند ظهور ذات در ان مرتبه و یا مقام ،نتیجتا مراتب اشخاص جدا از مقام افعال انها نیست ،این از واضحات است نتیجتا چه برا ی جهنمی وچه برای بهشتی ذات شخص شده است مقام فعلش و این همان مرتبه اش می باشد ،ولی چون مرتبه کمال مقام و تراوش وجود می باشد شخص در مرتبه ان راضی است ،ولی افعال جهنمیان در مرتبه ذاتشان کمال نیست بلکه خلا کمال است پس انچه جهنمی به ان دچار است اثر این خلا است که به صورت ان عذاب برایش ایجاد می گردد ،و با تراوش وجود این خلا پر می شود نتیجتا اثر انرا نیز از بین می برد....
پس وقتی می گوییم افعال مقام ذات شخص می گردد،این افعال یا منشا واجد بودن دارند ویا فاقد بودن ،واجدیت به کمال بر می گردد و فقدان به عدم کمال و عدم خود چیزی نیست که بخواهد مقام ومرتبه چیزی گردد بلکه هر عدمی مترتب به اثاری می گردد که ان اثار همان ظهور عذاب برای شخص می باشد..پس فقدان مقام ذات نمی شود ولی اثار مترتبه از این فقدان برای نفس انطور نمودار می گردد که البته مرتبه ذاتی نفس نمی گردد چون منشا ان همچین چیزی را بر نمی تابد...
انسان در پذیرش کمال دچار هیچ نقصی نیست ،واین عین عدالت است و عدالت نیز چیزی جز این نیست وگرنه در ان نقض غرض می شد،نقص از معطی نیست بلکه از معطی االیه می باشد،پس اینکه کسی جوهرش ناقص باشد و دیرتر کمال گرایی نماید سخنی نادرست است بلکه اصل در روش گرفتن کمال است نه در غایت ان بله اگر روشهای کمال گرایی را خداوند برای اشخاص بر جوهره خاص هریک تمییز می داد سخن شما مبنی بر اینکه برخی از جواهر در ظهور کمالات متاخر از برخی دیگر هستند کاملا درست بود ....
صعود مقید به عمل صالح است ،هر چند اثر ان در نفس باقی باشد ،به عبارتی بقای اثر عمل صالح به رفعت علم است و رفعت نیز مقید به فعل و عمل نتیجتا این دو از هم جدا شدنی نیستند...
یاحق
دوام داشتن ارتباطی به استمرار در کمال طولی ندارد،چون همه ماسوی در قیام به حق استمرار دارند و خود جهنم نیز در ان صادق است،به گفته حضرت امیر الیه الراجعون یعنی هلاکت و این هلاکت همان هلاک شدن واز بین رفتن حجابهای غیر الهی است که البته چیزی جز ظهور و لقاء نیست....نتیجتا مطلوب در ظهور معنا پیدا می کند که خود عین هدایت است
سلام
موضوع استمرار در الیه الراجعون وجود نیست که برای آن بر وجود حق استدلال کنیم بلکه موضوعش رجوع است یعنی رجوع استمرار دارد . آیا استمرار رجوع به چیزی جز استمرار تقرب معنا می یابد و آیا استمرار قرب معنایی جز گسترش وجودی دارد ؟
ظهور یعنی شدن ذات مقام افعالش ،وقتی ذات بشود مقام فعلش به ان می گویند ظهور ذات در ان مرتبه و یا مقام ،نتیجتا مراتب اشخاص جدا از مقام افعال انها نیست ،این از واضحات است نتیجتا چه برا ی جهنمی وچه برای بهشتی ذات شخص شده است مقام فعلش و این همان مرتبه اش می باشد ،ولی چون مرتبه کمال مقام و تراوش وجود می باشد شخص در مرتبه ان راضی است ،ولی افعال جهنمیان در مرتبه ذاتشان کمال نیست بلکه خلا کمال است پس انچه جهنمی به ان دچار است اثر این خلا است که به صورت ان عذاب برایش ایجاد می گردد ،و با تراوش وجود این خلا پر می شود نتیجتا اثر انرا نیز از بین می برد.
دلیلی نداریم که ظهور منحصر در ظهور فعلی در مقام ماده است وگرنه تکامل برزخی که دین و فلسفه و عرفان بر آن توافق دارند لغو بود پس اگر می خواهیم ظهور ذات را درست ببینیم علاوه بر ظهور در مقام ظاهر ( ماده ) ظهور در مقام باطن ( معنا )
را هم ببینیم ولو اینکه ظهور باطنی بر پایه ظهور ظاهری است .
اساسا میزان و کیفیت ظهور موجب تندی و کندی وصول به کمال نهایی هستند چه اینکه به حسب واقع همه این ظهورات ظهور یک حقیقت است تنها چیزی که هست حاکمیت اسم جامع الله که حقیقت دعوت شده بدان در تمام ادیان است بر همه اقسام ظهور به یک نحو نیست . این حاکمیت بر ظهور فعلی و صفتی که منطبق بر دین است سریعتر و بر غیر آن بطیئتر محقق می شود .
انسان در پذیرش کمال دچار هیچ نقصی نیست ،واین عین عدالت است و عدالت نیز چیزی جز این نیست وگرنه در ان نقض غرض می شد،نقص از معطی نیست بلکه از معطی االیه می باشد،پس اینکه کسی جوهرش ناقص باشد و دیرتر کمال گرایی نماید سخنی نادرست است بلکه اصل در روش گرفتن کمال است نه در غایت ان بله اگر روشهای کمال گرایی را خداوند برای اشخاص بر جوهره خاص هریک تمییز می داد سخن شما مبنی بر اینکه برخی از جواهر در ظهور کمالات متاخر از برخی دیگر هستند کاملا درست بود
در صدر این مطلب تناقضی است که شاید اشتباه تایپ باشد چون یک جا انسان را در پذیرش کمال بی نقص گرفته و در خط پایین معطی الیه یعنی همان انسان را ناقص شمرده است .
بنده هم نگفته ام کندی اخذ کمال بخاطر نقص ذاتی است چه اینکه اگر ذواتی را ناقص بدانیم نباید قائل به امکان وصول به تمام مقامات برای همگان باشیم . بلکه ذات اشیاء در نحوه اخذ کمال متفاوتند و ما با عنوان "سریع" و "بطی" از آن یا می کنیم و در قیاس بطی با سریع می گوییم این ناقص است هرچند به حسب خودش ناقص نیست .
صعود مقید به عمل صالح است ،هر چند اثر ان در نفس باقی باشد ،به عبارتی بقای اثر عمل صالح به رفعت علم است و رفعت نیز مقید به فعل و عمل نتیجتا این دو از هم جدا شدنی نیستند
ما هم می گوییم عمل صالح بخاطر دوامش در ذات شخص صالح و بقای ابدی اثرش که همان رفعت دادن است مدام صالح را بالا می برد چه در دنیا و چه در آخرت و از بعضی بیانات شرع مقدس که گاهی نجات را منوط به یک عمل صالح می کند که از شخص در تمام طول عمرش سر زده همین معنا را می توان نتیجه گرفت . یعنی تنها همان یک عمل صالح بالاخره فرد را کم کم آنقدر بالا می برد که نجات می یابد .
والحمد لله
سلام
موضوع استمرار در الیه الراجعون وجود نیست که برای آن بر وجود حق استدلال کنیم بلکه موضوعش رجوع است یعنی رجوع استمرار دارد . آیا استمرار رجوع به چیزی جز استمرار تقرب معنا می یابد و آیا استمرار قرب معنایی جز گسترش وجودی دارد ؟
[/]
سلام بر شما..
اصل رجعت بر وجود اشخاص است نه اشخاص ،حال این وجود می خواهد سیال باشد یا ثابت،نتیجتا انچه رجوع به ان تحقق پیدا می کند وجود اشخاص است،به عبارتی انچه تحقق دارد وجود است و اثرات ان، که هر مرتبه از ان حکمی دارد مغایر با مراتب دیگر ...پس رجعت تماما به وجود افراد بر می گردد...و چون دار قیامت دار قرار است ثبات وجود اصالت دارد که خود عین دوام است...
در ثانی تقرب همان رفع موانع است ،وقتی غیری نباشد نتیجتا بین حق و مخلوقش چیزی باقی نمی ماند،نتیجتا فقط یک سبب می بیند وان چیزی جز حق نیست ،این ادراک است که برای همه باقی است به عبارتی رجوع همان وصول حقیقت وواقعیت امر است که در قیامت حاصل می گردد....
سلامدلیلی نداریم که ظهور منحصر در ظهور فعلی در مقام ماده است وگرنه تکامل برزخی که دین و فلسفه و عرفان بر آن توافق دارند لغو بود پس اگر می خواهیم ظهور ذات را درست ببینیم علاوه بر ظهور در مقام ظاهر ( ماده ) ظهور در مقام باطن ( معنا )
را هم ببینیم ولو اینکه ظهور باطنی بر پایه ظهور ظاهری است .
اساسا میزان و کیفیت ظهور موجب تندی و کندی وصول به کمال نهایی هستند چه اینکه به حسب واقع همه این ظهورات ظهور یک حقیقت است تنها چیزی که هست حاکمیت اسم جامع الله که حقیقت دعوت شده بدان در تمام ادیان است بر همه اقسام ظهور به یک نحو نیست . این حاکمیت بر ظهور فعلی و صفتی که منطبق بر دین است سریعتر و بر غیر آن بطیئتر محقق می شود .
ظهور فعل تماما در نفس است ،منتها گفتم نفس در هر مقامی حکمی دارد غیر از مقامی دیگر...
نفس در مقامی مادی است در مقامی تجرد تام است در مقامی نیمه مجرد است و غیره هر یک حکمی دارد جدا...
یک بار ظهور فعل در مقام مادی ان حاصل است و دیگری در مقام مثال به بالا ،ولی تا وقتی نفس بتواند کار انجام دهد ،این ظهور در تمام مراتب باقی است به عبارتی ظهور منوط به بقای فعل و کار است حال این کار یا بدون واسطه ویا با واسطه انجام می گیرد...
توجه داشته باشید که حقیقت ظهور افعال در مقام استعدادی است ،نتیجتا منشا کندی و تندی را را همین حامل استعداد بازی می کند که ان هم در مقام کار و فعل صادق است منتها گفتم فعل یا با واسطه است یا بی واسطه مانند واسطه مال وفرزند و غیره که اثر فعلش مقید به بقای ان باشد...
سلامدر صدر این مطلب تناقضی است که شاید اشتباه تایپ باشد چون یک جا انسان را در پذیرش کمال بی نقص گرفته و در خط پایین معطی الیه یعنی همان انسان را ناقص شمرده است .
بنده هم نگفته ام کندی اخذ کمال بخاطر نقص ذاتی است چه اینکه اگر ذواتی را ناقص بدانیم نباید قائل به امکان وصول به تمام مقامات برای همگان باشیم . بلکه ذات اشیاء در نحوه اخذ کمال متفاوتند و ما با عنوان "سریع" و "بطی" از آن یا می کنیم و در قیاس بطی با سریع می گوییم این ناقص است هرچند به حسب خودش ناقص نیست .
اینکه انسان در کسب کمالات نقصی ندارد یک مطلب است واین همان عدالت است و اینکه انسان موجودی ناقص است این هم مطلبی جداست ،به عبارتی انسان در رسیدن به کمالش هیچ کم وکاستی ندارد،ولی خود همین امر نقصان او را نشان می دهد چون کمالات را بالقوه دارد نه بالفعل....
البته وقتی سخن از ذات است ،سخن تندی و کندی مرتفع است ،چون تفاوت در ذات یا به اجزاء است یا به تمام ذات ،البته به تمام ذات که نمی تواند باشد چون انوقت غیریت ذاتی پیش می اید ،نتیجتا خود کسب کمال زیر سوال می رود ولی اگر تفاوت در اجزاء ذات باشد مانند ذات حیوان وانسان که در ناطقیت تفاوت دارند انوقت نسبت تندی و کندی برای هر یک احکامی دارد جدا از دیگری نتیجتا یحث مقایسه در دو امر ازان جهت که مباینند بحثی مع الفارق است...
[=navy]سلامما هم می گوییم عمل صالح بخاطر دوامش در ذات شخص صالح و بقای ابدی اثرش که همان رفعت دادن است مدام صالح را بالا می برد چه در دنیا و چه در آخرت و از بعضی بیانات شرع مقدس که گاهی نجات را منوط به یک عمل صالح می کند که از شخص در تمام طول عمرش سر زده همین معنا را می توان نتیجه گرفت . یعنی تنها همان یک عمل صالح بالاخره فرد را کم کم آنقدر بالا می برد که نجات می یابد .
والحمد لله
عمل و فعل یک امر ایجادی است نه ذاتی ،ولی صورت فعل که همان منشا اثرش می باشد در نفس ایجاد می گردد بلکه نفس عین صورت ان می گردد،نتیجتا صورت فعل که نفس را ساخته است باقی است ولی خود عمل با اراده شخص خلق می شود و تمام،....پس وقتی صورت عمل شد نفس ،یعنی مقام ذات گشت انوقت دو چیز نداریم بلکه یک چیز داریم واین همان ذاتی است که شده است این مقام ...پس نفس همان مقام فعلش می باشد و بس واین مقام تابع بقای عمل است و ان هم نیاز به ماده دارد یعنی در فعل در حالی که فعل بدون مادی که اثری در کمال ندارد ،حتی صور ذهنی نیز با ماده مغز ایجاد می گردند وبا اراده شخص...
البته عمل صالح مسبوق به ایمان است ،وایمان یک امر باطنی است که جوهره نفس را می سازد ،پس انکه جوهره نفسش درست نباشد عمل صالح افاقه ای به کمال ان نمی کند....البته گفتم کیفیت عمل شرط است نه کمیت ،واین همان تناسب عمل و علم است ،به عبارتی علم تحت عمل صالح رفعت می پذیرد و وسعت هر علمی نیز به کیفیت عملش می باشد،پس یک عمل صالح با کیفیت یا با خلوص تمام علم را چنان بالا می برد که بقیه امور تحت تاثیر ان قرار می گیرند و یا به عبارتی بقیه علوم تحت سیطره ان در می ایند،واین همان وسعت را می رساند که همه را می پوشاند ،نتیجتا شخص با یک عمل صالح خالص وسعت و رفعت را گسترش داده است واین یک امر ممکنی است و خلاف ان نیز صادق است مانند کسی که با یک عمل چاقویی را در قلب خود فرو برد و خود کشی نماید...
یاحق
در ثانی تقرب همان رفع موانع است ،وقتی غیری نباشد نتیجتا بین حق و مخلوقش چیزی باقی نمی ماند،نتیجتا فقط یک سبب می بیند وان چیزی جز حق نیست ،این ادراک است که برای همه باقی است به عبارتی رجوع همان وصول حقیقت وواقعیت امر است که در قیامت حاصل می گردد.
سلام
چه تفاوتی بین رفع مانع در این دنیاست که اسمش را کمال می گذاریم و در آن دنیا که اسمش را شما هدایت گذاشتید ؟ ما قائلیم که این رفع مانع ملازم با توسعه وجودی است .
یک بار ظهور فعل در مقام مادی ان حاصل است و دیگری در مقام مثال به بالا ،ولی تا وقتی نفس بتواند کار انجام دهد ،این ظهور در تمام مراتب باقی است به عبارتی ظهور منوط به بقای فعل و کار است حال این کار یا بدون واسطه ویا با واسطه انجام می گیرد... توجه داشته باشید که حقیقت ظهور افعال در مقام استعدادی است ،نتیجتا منشا کندی و تندی را را همین حامل استعداد بازی می کند که ان هم در مقام کار و فعل صادق است منتها گفتم فعل یا با واسطه است یا بی واسطه مانند واسطه مال وفرزند و غیره که اثر فعلش مقید به بقای ان باشد...
آیا دلیلی داریم که صدور فعل را در مقام تجرد نفس نفی کند ؟ با عدم دلیل و مظهریت نفس برای اسم فعال حق ، باید قائل به توسعه وجودی در مقام باطن هم باشیم هرچند فعل در آن مقام بی واسطه ابزار مادی است .
البته وقتی سخن از ذات است ،سخن تندی و کندی مرتفع است ،چون تفاوت در ذات یا به اجزاء است یا به تمام ذات ،البته به تمام ذات که نمی تواند باشد چون انوقت غیریت ذاتی پیش می اید ،نتیجتا خود کسب کمال زیر سوال می رود ولی اگر تفاوت در اجزاء ذات باشد مانند ذات حیوان وانسان که در ناطقیت تفاوت دارند انوقت نسبت تندی و کندی برای هر یک احکامی دارد جدا از دیگری نتیجتا یحث مقایسه در دو امر ازان جهت که مباینند بحثی مع الفارق است...
ذات اشیاء حقیقت بسیط است فلذا تمام اشیاء تا وصول به این حقیقت بسیط تکامل در عوالم مختلفه دارند . آنچه باعث می شود بعضی انسانها در این دنیا سریعتر بالفعل شوند و به این حقیقت بسیط قریب شوند فراهم بودن حاکمیت اسم الله در آنان است و دیگران هم بر همین میزان سریع یا بطی در دنیا یا آخرت به آن راجع می شوند لذا مستقر ، حقیقت بسیط است لذا فرمود : والی الله تصیر الامور
عمل و فعل یک امر ایجادی است نه ذاتی ،ولی صورت فعل که همان منشا اثرش می باشد در نفس ایجاد می گردد بلکه نفس عین صورت ان می گردد،نتیجتا صورت فعل که نفس را ساخته است باقی است ولی خود عمل با اراده شخص خلق می شود و تمام،....پس وقتی صورت عمل شد نفس ،یعنی مقام ذات گشت انوقت دو چیز نداریم بلکه یک چیز داریم واین همان ذاتی است که شده است این مقام ...پس نفس همان مقام فعلش می باشد و بس واین مقام تابع بقای عمل است و ان هم نیاز به ماده دارد یعنی در فعل در حالی که فعل بدون مادی که اثری در کمال ندارد ،حتی صور ذهنی نیز با ماده مغز ایجاد می گردند وبا اراده شخص...
عمل صالح در عین ایجادی بودن در تحت توجه ذات توسعه می یابد و این همان معنای : من جاء بالحسنه فله عشر امثالها است بخصوص که این معنا را درباره آخرت فرمود که جایگاه تجرد است بلکه بحث تبدل سیئات به حسنات هم نشان دهنده تحول و توسعه فعل در مقام تجردی خویش است پس مقام ذات شدن فعل مانع توسعه آن نیست بلکه بالعکس لذاست که می بایست فعل صالح خالص انسان را تا مقصد آن یعنی خدا سیر دهد و آن اینگونه است
والحمد لله
سلام
چه تفاوتی بین رفع مانع در این دنیاست که اسمش را کمال می گذاریم و در آن دنیا که اسمش را شما هدایت گذاشتید ؟ ما قائلیم که این رفع مانع ملازم با توسعه وجودی است .
[/]
سلام بر شما..
بنده نمی گویم قیامت در اینده اتفاق می افتد،بلکه همین الان نیز قیامت است منتها به گفته سخن وحی و یا همان قران ما در این دنیا از ان غافلیم وقتی پرده ها کنار رفت چشم انسان تیز می گردد،بله قیامت ظهور پیدا می کند ،واین ظهور یک امر تکوینی است،...
رفع موانع در این دنیا،با احتساب تکلیف معنا پیدا می کند ودار تکلیف قائم به تشریع است و ان هم در دار ماده وطبیعت است و البته ان هم امری اعتباری است وگرنه این کنم یا ان کنم معنی نداشت،ولی در اخرت انسان دیگر موانع را با این کنم یا ان کنم کنار نمی زند بلکه ،نفس به سمت انچه شده است هدایت می گردد،ویا به عبارتی به صورت عینی و تکوینی نفس در مرتبه و هم فرکانس خودش به طور اتومات قرار می گیرد نه اینکه کسی او را به محلی دعوت کند ،بلکه نفس بالضروره به مرتبه خودش هدایت می گردد و این عین همان مطلوب است وبس...البته هدایت به معنی رفع موانع نیست بلکه ،هم درجه شدن با مرتبه افعال است ان هم به صورت تکوینی وبالضروره چون عالم عین این طور است....
سلامآیا دلیلی داریم که صدور فعل را در مقام تجرد نفس نفی کند ؟ با عدم دلیل و مظهریت نفس برای اسم فعال حق ، باید قائل به توسعه وجودی در مقام باطن هم باشیم هرچند فعل در آن مقام بی واسطه ابزار مادی است .
والحمد لله
در درار اخرت نفس در مقام فاعل بالقصد نیست،بلکه در مقام فاعل بالعنایه می باشد...
فقط انسان کامل است که می تواند به مقام فاعل بالتجلی و بالرضا برسد،چون غیر از انسان کامل هیچ موجودی مظهر تامه اسما الهی نیست ،نتیجتا همه اسما الهی در انسان کامل جمع است ،وهمه هستی به خاطر همین انسان افریده شده است نتیجتا قلب انسان کامل محل مشیت الهی است ....
سلامذات اشیاء حقیقت بسیط است فلذا تمام اشیاء تا وصول به این حقیقت بسیط تکامل در عوالم مختلفه دارند . آنچه باعث می شود بعضی انسانها در این دنیا سریعتر بالفعل شوند و به این حقیقت بسیط قریب شوند فراهم بودن حاکمیت اسم الله در آنان است و دیگران هم بر همین میزان سریع یا بطی در دنیا یا آخرت به آن راجع می شوند لذا مستقر ، حقیقت بسیط است لذا فرمود : والی الله تصیر الامور
حقیقت بسیط که کمال شئ می باشد ،کمالی است که منشا شئ می باشد،نتیجتا علت است برای شی ،و از انجا که معلول بودن شئ ذاتی ان می باشد ،یعنی معلولیت از لوازم ذات معلول است ،نتیجتا هیچ وقت به مقام علت خود نخواهد رسید پس واقعیت شئ همیشه مرجعی است که انرا بالذات معلول نگه می دارد واین ارتباطی به این ندارد که این معلول تا چه مرتبه ای از قرب بالا رود ....
[=navy]سلامعمل صالح در عین ایجادی بودن در تحت توجه ذات توسعه می یابد و این همان معنای : من جاء بالحسنه فله عشر امثالها است بخصوص که این معنا را درباره آخرت فرمود که جایگاه تجرد است بلکه بحث تبدل سیئات به حسنات هم نشان دهنده تحول و توسعه فعل در مقام تجردی خویش است پس مقام ذات شدن فعل مانع توسعه آن نیست بلکه بالعکس لذاست که می بایست فعل صالح خالص انسان را تا مقصد آن یعنی خدا سیر دهد و آن اینگونه است
والحمد لله
اینها دلیلی به کمال طولی در دار اخرت نیست،بلکه اینها از خصایص ذاتی ،مراتب قرب است که چنین خصایصی دارد ،بلکه انجا خدا به اعتبار ،چیزی افزون نمی کند بلکه حقیقتا مرتبه عمل این چندین برابری را بر می تابد،مثلا ان صورت توبه واقعی می شود مرتبه ذات نتیجتا جوهره نفس را پاک می کند و وقتی جوهره نفس پاک گشت عوارض نفسانی نیز به تبع از بین می روند،اینها همه تراوش وجود است که خلا ها را پر می کند،...در دار اخرت همه چیز عینی و واقعی است ،این همان مصداق ذره مثقال می باشد...
یاحق
البته هدایت به معنی رفع موانع نیست بلکه ،هم درجه شدن با مرتبه افعال است ان هم به صورت تکوینی وبالضروره چون عالم عین این طور است.
سلام
تصور نمی شود بین تکامل دنیوی و اخروی به حسب واقعیت تکوینیشان تفاوتی باشد بخصوص که آخرت همان بعد باطنی شخص است . نفس تا وقتی که متوجه بدن مادی است خود را در آن ظهور می دهد که این ظهور تابع شرایط ماده و عالم جسمانی است وقتی که مرد و متوجه باطن شد باز در آنجا به نحو ظهورات معنوی باطنی خود را جلوه می دهد . آنچه که تعیین کننده نحوه ظهور است زمینه های علمی و عملی قبلی است و از آنجا که ذات بی مظهر معنا ندارد این نفس می بایست خود را تا ابد در این بعد ظهور دهد و از آنجایی که ظهور باطنی از لحاظ ضیق و سعه تفاوت دارد و ذات شی ( که گفتیم بسیط است ) این ضیق را نمی پذیرد در صدد رهایی از این تنگناهاست لذا تدریجا خروج از این ضیق انجام می پذیرد تا ذات بتواند خود را بما هو ذات ادراک کند به عبارت دیگر عامل تکامل معنوی مقصد ذات است .
فقط انسان کامل است که می تواند به مقام فاعل بالتجلی و بالرضا برسد،چون غیر از انسان کامل هیچ موجودی مظهر تامه اسما الهی نیست ،نتیجتا همه اسما الهی در انسان کامل جمع است ،وهمه هستی به خاطر همین انسان افریده شده است نتیجتا قلب انسان کامل محل مشیت الهی است
حضرت وجود هرجا قدم گذاشته با تمام لشکریان خود آمده است پس هرچیزی مظهر تمام اسماء الهی است الا اینکه این مظهریت برخی ظاهری و برخی باطنی است . این امر در نوع انسانی بیشتر نمود دارد یعنی انسانها بطور معمول مظهر تمامی اسماء هستند هرچند در نحوه و سعه مظهریت تفاوت دارند . مقصد تکامل تشریعی تحقق این مظهریت تامه در مقام ظاهر است که خود نحو محدودی از مظهریت ( که به تبع ظیق مقام جسم نفس است ) است اما اساس سعه بی نهایت تجلی باطنی این ظهور ارتباط حق بی حدی است که صاحب نفس کامل در مقام ماده با سایر حقایق برقرار می کند بطوری که حجاب بین او و سایر حقایق را در متن تکوین بر می دارد پس در جلوه باطنیش این حقیقت به نحو یافتن تمام حقیقت هستی در تمامی مقامات ظهور می کند لذا فرمود : افضل شما نافعترینتان برای دیگران است که اشاره از همان برداشته شدن حدود حیات مادی و رسیدن به بی مرزی در همین مقام است .
حقیقت بسیط که کمال شئ می باشد ،کمالی است که منشا شئ می باشد،نتیجتا علت است برای شی ،و از انجا که معلول بودن شئ ذاتی ان می باشد ،یعنی معلولیت از لوازم ذات معلول است ،نتیجتا هیچ وقت به مقام علت خود نخواهد رسید پس واقعیت شئ همیشه مرجعی است که انرا بالذات معلول نگه می دارد واین ارتباطی به این ندارد که این معلول تا چه مرتبه ای از قرب بالا رود
اتفاقا سخن ما اینستکه بساطت ذات شی حقیقتی است که موجب سیر معلول تا بی نهایت می شود چه اینکه امر بسیط محض بی نهایت است و معلول نحو توجهی است که او به خود نموده است و این نحو توجه باید تا توجه بالفعل به ذات راجع شود . به عبارت دیگر به حسب وحدت شخصی وجود باید قضیه را از آنسوی ببینیم که اوست متوجه به خود در مظاهر مادی و سپس مثالی و عقلی و در نهایت توجه در مقام مافوق عقل و این از غرایب حقیقت وجود است .
اینها دلیلی به کمال طولی در دار اخرت نیست،بلکه اینها از خصایص ذاتی ،مراتب قرب است که چنین خصایصی دارد ،بلکه انجا خدا به اعتبار ،چیزی افزون نمی کند بلکه حقیقتا مرتبه عمل این چندین برابری را بر می تابد،مثلا ان صورت توبه واقعی می شود مرتبه ذات نتیجتا جوهره نفس را پاک می کند و وقتی جوهره نفس پاک گشت عوارض نفسانی نیز به تبع از بین می روند،اینها همه تراوش وجود است که خلا ها را پر می کند،...در دار اخرت همه چیز عینی و واقعی است ،این همان مصداق ذره مثقال می باشد...
بحث تبدل افعال مرتبط با بحث توبه نیست چه اینکه توبه خود فعلی دیگری است و معنا ندارد یک فعل فعل ذیگری را متبدل سازد چه اینکه ایندو به لحاظ وجودی متفاوتند پس وقتی یک فعل سیئه به حسنه تبدیل می شود باید پذیرفت که این ظرفیت وجودی برای ارتقاء و تکاملش موجود است هرچند این تبدل می تواند به تبع ارتقاء وجودی کلی خود نفس باشد که بواسطه اعمال دیگر حاصل شده است اما بالاخره فعل سیئه است که حسنه می شود "یوم تبدل الارض غیر الارض "
والحمد لله