آیا من دیوانه ام ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تبهای اولیه
بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت خدمت شما خواهر گرامی
در مورد سوالات مطرح شده، توجه شما را به پاسخهای کوتاه زیر جلب می کنم؛
قبل از پاسخ لازم به ذکر است که رفتارهای مورد اشاره ممکن است کم و بیش در افراد مختلف دیده شود، بنابراین اینگونه رفتارها زمانی جای نگرانی دارد که برای مدتی طولانی (6 ماهه) تکرار شونده باشند.
پاسخها به ترتیب؛
1- بر حسب توصیفات شما، اینگونه رفتارها ناشی از خصوصیت مازوخیسم (آزار خواهی) است. افراد مازوخیسم از آزار، آسیب، رنج و...لذت می برند. افراد وسواس معمولا دارای چنین ویژگی هستند. همچنین می توان گفت میان افسردگی و مازوخیسم رابطه وجود دارد.
2- برای حرف زدن و یا خندیدن جلوی آینه، علتهای متفاوتی ممکن است وجود داشته باشد، لذا به صرف بروز چنین رفتاری و با قطع نظر از شواهد و قرائن نمی توان گفت فرد فاقد حالت عادی است.
3- راه رفتن در خواب یکی از اقسام اختلال خواب است که هیچگونه خطری برای آن در نظر گرفته نشده است. این اتفاق معمولا در وهله 3 و 4 خواب رم اتفاق می افتد. تنها خطری که این اختلال دارد آسیب جسمی ناشی از پرت شدن، برخورد کردن با مانع و...است.
گریه کردن و خندیدن نیز متاثر از رویا و حالت روانی فرد در خواب اتفاق می افتد و امری طبیعی است.
4- به نظر می رسد چنین موضوعی نیز می تواند بر اثر تمرین و بالا بردن قدرت تمرکز اتفاق بیفتد که البته باید دید که فردی که چنین ادعایی را مطرح می کند دارای چه ویژگیهایی است.
5- این رفتار نیز لازم است در کنار مجموعه ای دیگر از رفتارهای فرد بررسی شود، چرا که علل متفاوتی مانند اختلال شخصیت نمایشی، نارسیسیم (خود شیفتگی) و اختلال سلوک به ذهن خطور می کند.
و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین
برای حرف زدن و یا خندیدن جلوی آینه، علتهای متفاوتی ممکن است وجود داشته باشد، لذا به صرف چنین بروز چنین رفتاری و با قطع نظر از شواهد و قرائن نمی توان گفت فرد فاقد حالت عادی است.
یعنی چی؟ یعنی مغزش نیم سوز شده ..........؟
راه رفتن در خواب یکی از اقسام اختلال خواب است که هیچگونه خطری برای آن در نظر گرفته نشده است. این اتفاق معمولا در وهله 3 و 4 خواب رم اتفاق می افتد. تنها خطری که این اختلال دارد آسیب جسمی ناشی از پرت شدن، برخورد کردن با مانع و...است.
گریه کردن و خندیدن نیز متاثر از رویا و حالت روانی فرد در خواب اتفاق می افتد و امری طبیعی است.
خب خدا رو شکر ...این یکی زیاد نگران کننده نیست ..فوقش با طناب به تخت میبندیمش
به نظر می رسد چنین موضوعی نیز می تواند بر اثر تمرین و بالا بردن قدرت تمرکز اتفاق بیفتد که البته باید دید که فردی که چنین ادعایی را مطرح می کند دارای چه ویژگیهایی است.
خاص بودنش که زیادی خاصه .........ساعت ها بدون حرکت می ایسته
این رفتار نیز لازم است در کنار مجموعه ای دیگر از رفتارهای فرد بررسی شود، چرا که علل متفاوتی مانند اختلال شخصیت نمایشی، نارسیسیم (خود شیفتگی) و اختلال سلوک به ذهن خطور می کند.
:geristan:ای وایییییییییی....یه ادم طبیعی دور و برمون نداریم
من چی؟
منم دیونه ام ؟
وقتی تصاویر یا خبر ناراحت کننده ای ببینم بلا فاصله اشک تو چشمام جمع میشه .....از ته دل ارزوی مرگ میکنم
مثلا میگم الهـــــــــــــــــی بمیرم براش
مردن من به دردش نمیخوره ...
اما خب میگم دیگه
ای وایییییییییی....یه ادم طبیعی دور و برمون نداریم
من چی؟
منم دیونه ام ؟
منم به لیستت اضاف کن :Narahat az:
البته من حوصله سرپا وایسادن جلو آیینه رو ندارم! روی صندلی میشینم و یه آینه کوچیک میگیرم دستم و به قیافهی «کج و کولم» میخندم:_loool: (گاهی هم که خیلی سر ذوق باشم، صدام رو ضبط میکنم و تقلید صدا میکنم یا شعرهای طنز رو با ضرب میخونم بعد کلی وامیستم به صدای ضبط شده میخندم :khaneh:)
به نظر من، این بهترین رفتار برای کسی مثل منه! چون:
- به خودم میخندم و کسی رو مسخره نمیکنم
- من تنهام ولی تنهایی رو دوست ندارم؛ یعنی منزوی بودن رو دوست ندارم ولی رفتارها و نوع حرف زدن دیگران برام آزار دهندس و اگر بخوام غمباد بگیرم گوشه خونه، هم کچل میشم و مهمتر از اون، موهام هم میریزه :grye: چون دارم برعکس خواسته درونیم رفتار میکنم؛ ولی بعضیا تنهایی رو دوست دارن!
- فکر کنم همون دوتا دلیل بس باشه
- البته اینم بگم: اگرم بخوام شوخی همچین پدر بیامرز بکنم، هرکسی تاب شوخی کردن با من رو نداره! دونفر تو همین کانون خواستن سر شوخی رو باز کنن با من؛ اما وقتی دیدن با کی طرفن، ترجیح دادن ... :nini:
به نظر کسی که جلوی آیینه به خودش لبخند نزنه و با خودش حرف نزنه، پیشرفت چندانی توی زندگیش نمیتونه داشته باشه! همین الان، هم دارم مینویسم و هم میخندم :shad:
وای خدا چقدر خندیدم
اینو دیگه از کجا آوردی؟
جاتون خالی تنهایی هفت هشت دقیقه بلند بلند میخندیدم
الان دیگه منشیم مطمئن شده که منم دیوونه ام
جاتون خالی تنهایی هفت هشت دقیقه بلند بلند میخندیدم
الان شما ؟!!!:moteajeb:
فرد فاقد حالت عادی است.
وقتی توی تاپیکی خوندم سرکار به طاها به یاشین بیمار هستن .......گریه ام گرفت. ...بعد از چند روز تو اون تاپیک مطلب گذاشتم
حالا فکرشو بکن خیلیا روشون نمیشه بگن چه کارها یا فکرهایی میکنن مثلا::Gig:
در آینده ای که نیومده با یکی دعوا میکنن.:shookhi:
اگه فلانی رو ببینن باهاش کار دارن. خدا به خیر کنه.:jangjoo:
یا مرور گذشته.:Moshtagh::Moshtagh:
خدا همه ی مریضای جسمی و روحی رو شفا بده.:Doaa:
روحی ش خدایی بدتره.:Ghamgin:
منم به لیستتون اضافه کنید.
میشینم جلو آینه باصدای زیبا مدل معلم ادبیات, شعر میخونم!
شبکه خبرو میگیرم صداشو کم میکنم خودم اخبار میگم!
متن آماذه میکنم خودمو تو فضای رادیو قرار میدمو فکر میکنم گوینده رادیوام:khaneh:
چه حرفای بامزه ااااااااای:Khandidan!::paresh:
من خندم نگرفت ولی جالب بود
ولی خداییش تنهایی بلند بلند خندیدن به ی چیزی که زیادم خنده دار نیست باحاله....منم چندبار برام پیش اومده:khaneh::khaneh::khaneh:
منو هم اضافه کنید :دی
روی دوچرخه توی بازار شعر خوندن....
حرف زدن یا شعر خوندن های غیر مذهبی با آهنگ های مداحی یا مناجات
قیافه گرفتن جلوی آینه
و یه چیز مهم.... من دوست دارم اگه مریض بشم تب داشته باشم؛ اینقدر تبم زیاد باشه که توی تب بسوزم... شب تا صبح چرتو پرت خواب میبینم و هزیون میگم
منو هم اضافه کنید
یه تیمارستان درست درمون باید سفارش بدم ها :khaneh:
تا حالا شده که جمع بخورید زمین ....بدجور ..بد فرم .....
از اون مدل هایی که دلتون میخواد همون لحظه دود بشید برید تو اسمون؟
عکس العمل این جا خیلی مهمه
من در این مواقع برای اینکه ضایع نشم میخندم :shad:
تا حالا شده که جمع بخورید زمین ....بدجور ..بد فرم .....
از اون مدل هایی که دلتون میخواد همون لحظه دود بشید برید تو اسمون؟
يكي از دوستام چند روز پيش تو راهروي دانشگاه شلوغه شلوغه بدجوري خورد زمين....بعد شروع كرد خنديدن.... بعد ما همه خنديديم تا جلو بقيه حس بدي نداشته باشه :shad:
يه چيزي من بگم نميدونم علائم ديوونگي حسابه يا نه......از وقتي اومدم اين سايت هر كي اين شكلكو ميزنه خود به خود تا چند دقيقه منم با شكلك ميخندم! :shad: خيلي با مزه هست.....
تاپيك هم خيلي جالب بود.....ممنون:Gol:
من یه مدت یسری علایم دیووانگی توی خودم پیدا کردم، بعد دیدم این علایم توی دوستام هم هست:Kaf:
حالا همگی باهم میخوایم بریم دارالمجانین بزنیم:Nishkhand:
شایدم داوطلبانه رفتیم تیمارستان ثبت نام کردیم:Narahat az:
اگه کسی پیشنهاد بهتری برامون داره بگه استقبال میکنم:ok:
راستی چندوقته برام سوال شده این آدمایی که خیلی کلاس میذارن، زنگ تفریح هم دارن:Gig:
منم با شكلك ميخندم! خيلي با مزه هست.....
راستی چندوقته برام سوال شده این آدمایی که خیلی کلاس میذارن، زنگ تفریح هم دارن
گمان نمیکنم
منم با دیدن این شکلک خوابم میگیره













نکنه منم دیوونم خودم خبر ندارم
بعضی مواقع میرم تو تمرکز شدید طوری که سعی میکنم همه چی و آرومتر ببینم البته فقط یه بار تونستم
ولی این آدمیزاد هرچی که بگی ازش برمیاد
من وقتی لب تابم هنگ میکنه بهش التماس میکنم
چندبارم یه قول هایی بهش دادم
این از علایم دیوانگیه:khaneh:
تازه نوشته های جناب ابرنگ و میخونم به خودم و بغیه دوستام امیدوار میشم
سلام :Gol:
راستشو بخواین، من همهی کارهام یا همون «خُلبازیام» رو نگفتم :Moteajeb!: آخه ترسیدم که رسماً احضاریه از «تیمارستان» برام فرستاده بشه!
مثلاً تو خلوت، تصور میکنم که الان جلوی یه جمع وایسادم و اونا دارن یه سری پرسش از من میکنن و منم به پرسشهای «اونا» (یا همون پرسشهای خودم) که از من پرسیدن پاسخ میدم و در پایان اونا برام دس میزنن و جیغ و هورا میکشن :tashvigh!:! (فقط بعضی وقتا پرسشاشون خیلی مفهومیه و من نمیتونم جوابشونو بدم و اونا برام گوجه پرت میکنن :Gig:)
یا وقتی اعصابم از چیزی خرابه، یه دشمن فرضی روبروی خودم قرار میدم (دست کم سه نفر!) و من هی اونا رو میزنم و «شَل و پَل»شون میکنم و اینجوری اون نیروی منفی رو خالی میکنم (ناگفته نمونه که چند روز پیش، دشمن فرضیم یه لگد ناجوانمردانه به پهلوم زد و هنوزم که هنوزه به پهلو نمیتونم بخوابم!) - این تخلیه نیروی منفی برای همهی مردا هست ولی هرکدوم راههای متفاوتی رو انتخاب میکنن: یکی داد میزنه، یکی (زنش) رو میزنه! یکی یه چیزی رو میزنه میشکونه تا اون نیروی منفیشون خالی بشه که فکر کنم راه من از همهی راهها بیخطرتره (البته توصیه میشود همانند ما فرض نکنید که دشمن فرضیتون «آرنولد یا بروسلی» باشه)! زنا هم همین رفتار رو دارن ولی اونا برای تخلیه نیروی منفیشون گریه میکنن؛ بعضاً هم داد میزنن (= نق).
این چیزا رو همهی مردم دارن ولی بیشتریا خجالت میکشن که به زبون بیارن چون فکر میکنن این کارا غیر عادی ولی این کارها کاملاً عادیه و نداشتنشون غیر عادیی چون ما توی خلوتمون کارهای بیرون رو میسازیم؛ کسی که میخواد سخنور خوبی بشه و سخنانش گویا بشه، «بـــایـــد» تو خلوت، خودش با خودش حرف بزنه تا ماهیچهی سخنوریش نیرومند بشه یا کسی که میخواد در برابر رفتار نادرست مردم، رفتاری آرام داشته باشه، باید توی خلوتش فکر کنه که مثلاً الان یکی این حرف زشت رو به من زد و من اینجوری رفتار میکنم (باید رفتار کنه و نه تنها بگه و حرف بزنه)
جالبه که تا حالا نزدیک به (90%) از کارهایی که من توی خلوتم فرضی انجام دادم، توی بیرون برام اتفاق افتاده (اون 10% هم ماله آرنولد و بروسلیه چون به رحمت خدا رفتن و نمیشه که بیان جلو من)!
این ویژگیای هست که خدا تو وجود همهی ما قرار داده: یک دختر، در بچگی با عروسکش بازی میکنه و اون رو به جای بچش قرار میده و با این کار، مادر بودن رو تمرین میکنه و یا یه پسر هم همینجور؛
همهی بچهها، توی بچگی، خاله بازی میکنن و این بازیها، تمرینی برای آیندشون میشه؛ (بعضاً دیده شده بچهها تا قبل از ازدواج و سن ( 25 - 20) سالگی، این بازیها و تمرینها رو انجام میدن :offlow:)
من چندوقته یه سوال برام پیش اومده:Gig:
دوستان که تبحر دارن جواب بدن
جایزه هم داره:Hedye:
چرا وقتی دوران مدرسه بودیم و دانش آموز بودیم با انگشت سبابه اجازه میگرفتیم
ولی وقتی دانشگاه رفتیم و دانشجو شدیم با دستمون کامل اجازه می گرفتیم؟؟؟
پس با این حساب منم دیوونه هستم چون هم به خودم اس ام اس میدم هم جلو اینه صحبت میکنم و موزیک میخونم :khaneh: گاهی وقتا خودمو بغل میکنم و میبوسم :khandeh!:
امان از توهمات ذهنی
ولی به نظرم این خصوصیات زیادم بد نیستنا :Cheshmak:
من وقتی لب تابم هنگ میکنه بهش التماس میکنم
چندبارم یه قول هایی بهش دادم
:Khandidan!: وای خدا ..چقدر خوب؟ چقدر خوب که یکی در دیوانگی هات شریکه
صبح که از خواب بیدار میشم به رایانه ام میگم سلام عشقم
یا خراب میشه ...بهش میگم خیلی بی .....اخه چرا هی خراب میشی؟
یا تو ذهنم با خودم حرف میزنم
بعضی وقت ها یه جمله هایی به خودم میگم که خنده ام میگیره
بعضی وقت ها هم سر ندایی درونیم داد میزنم و ازش خواهش میکنم برای لحظاتی خفه شه
نکنه منم دیوونم خودم خبر ندارم:ok:
این چیزا رو همهی مردم دارن ولی بیشتریا خجالت میکشن که به زبون بیارن چون فکر میکنن این کارا غیر عادی ولی این کارها کاملاً عادیه و نداشتنشون غیر عادیی چون ما توی خلوتمون کارهای بیرون رو میسازیم
نمیدونم اسم این حرکات عجیب و چی می زارن
دیوانگی یا کودک درون
؟
وقتی مدتها گوشیم زنگ نمیخوره، میرم از تلفن خونه به خودم زنگ میزنم، هی زنگ میزنم، هی زنگ میزنم بعد از اینکه یکی بهم زنگ میزنه و من دستم بنده و نمیتونم جوابشو بدم، کلی ذوق میکنم:shad:
هرچند دوست نداشتم اعتراف کنم اما فقط بخاطر اصرار تاپیکتون، که هی مدام جلو چشمام بروز میشه دیگه چون خیلی اصرار کردین فقط همین دو تا:
- من مدام یه متنی رو تو گوشی یا لپ تاپ تایپ می کنم بعد اینکه همه رو کامل تایپیدم، حس نوشتنم می پره کلاً پاکش می کنم.
- یه وقتا که خیلی عصبانی میشم پینت رو باز می کنم و خطوط درهم برهم رنگی می کشم روزایی که شدت عصبانیتم کمتر باشه خطوط سبز و آبی بیشتره و نقاشی نهاییم مات میشه و روزایی که خیلی بیشتر عصبیم، خطای قرمز و زرد و نارنجی بیشتره و کل صفحه براقیت زیادی داره.
منم یه زمانی که از قانون جذب استفاده میکردم هر نوشته ای که میدیدم یا اتفاقی که می افتاد حس میکردم از طرف کائناته و دارن بهم پیام میدن بعد که با کارشناس مذهبی صحبت کردم گفتن اون نتیجه توهمات ذهنی خودته
:khaneh:
راستی من اتفاقای بد زندگیرو که ممکنه پیش بیادو واسه خودم تجسم میکنم انگار که الآن تو اون لحظم.
مثلا تصور میکنم که بهم خبر میدن که یه مریضیه لاعلاج دارم به خودم فکر میکنم که اگه همچین چیزی یه روز واسم اتفاق بیفته چه کار میکنم؟
اگه یه نفر ازونایی که دوسشون دارم بمیرن چطوری میتونم کنار بیام؟:Ghamgin:
مادرم بهم میگه دم دمی مزاج حق هم داره
وقتی ناراحت و عصبانی میشم رفتاری میکنم یا حرفی میزنم که باعث ناراحتی اطرافیانم میشه
البته دو دقیقه بعدش پشیمون میشم سریع میرم عذرخواهی میکنم و این ماجرا هی تکرار میشه
:Cheshmak:خودم از این رفتارم خسته شدم وای به حال بقیه :khandeh!:
من چندوقته یه سوال برام پیش اومده:Gig:
دوستان که تبحر دارن جواب بدن
جایزه هم داره:Hedye:
چرا وقتی دوران مدرسه بودیم و دانش آموز بودیم با انگشت سبابه اجازه میگرفتیم
ولی وقتی دانشگاه رفتیم و دانشجو شدیم با دستمون کامل اجازه می گرفتیم؟؟؟
آخه تو دانشگاه دید مردم بازتر میشه و اگه بخوایی «انگشتت» رو بالا کنی، یه حلقه میکنن تو انگشتت و «ای یار مبارک بادا رو میخونن»
البته مردا که چهارانگشت رو بالا میکنن، دیدی دیگه دارن! :khandidan:
نمیدونم اسم این حرکات عجیب و چی می زارن
دیوانگی یا کودک درون
اسمش هرچی باشه مهم نیست فقط خوبیش اینه که اگه نباشه، افسردگی رو شاخ همهس
اینم یکی دیگه: ترم قبل، درس حسابرسی، استادمون یه دختر بود که اصلاً درس نمیداد! و هی با دخترا تعریف میکرد و چرت و پرت میگفت! «یعنی واقعاً مزخرفترین شیوهای که میتونین تصور کنید! عین این دخترای (16- 15) ساله بود نوع حرف زدنش!»
ترم تموم شد؛ گفتیم خدایا شکرت که سالم جستیم و خودمون رو کنترل کردیم که یه چیزی به این (بلا نسبت،) استاد نگفتیم! همچنین، ما قبل امتحان گفتیم: این که (حالیش نیست و یه ... بیش نیست) استاد همچین کاربلدی نیست و نمیتونه زیاد سخت بگیره و برای همین زیاد نخوندیم. غافل از اینکه اینی که هیچ درس نداده یه امتحان اورده که اصلاً در اندازهی درسدادنش نبود (سخت نبود ولی در اندازهی این استاد نبود)
اوایلش رو که تو ترم خونده بودم (چون اوایل ترم از درسش خوشم میومد و میخوندمش) رو نوشتم و به جرأت میشه گفت قبول میشدم ولی دهتا پرسش پایانی رو (از 50 تا!) چرت و پرت جواب دادم یا همون تیکه بارونش کردم؛ چون اعصابم خراب شده بود.
نمونه:
پرسش: حسابرس در زمان تهیهی کاربرگ، به چه نکتهای باید توجه داشته باشد؟
پاسخ: حضور خدا!
پرسش: نام پروندهای که در قفسهی دمدستی موسسات حسابرسی نگهداری میشود چیست؟
پاسخ: پروندهی محرمانه!
مردونه اینا رو نوشتم و استادم نامردی نکرد و بهم (-8-) داد! در صورتی که نمرم خیلی بیشتر از این میشد؛ از ترسش اعتراض هم نکردم ولی پشیمون هم نیستم که معدلم خراب شد چون هربار که یادش میوفتم کلی میخندم، چون سر کلاسش خیلی بهم فشار اومد و با این کار، اون فشار کمی تخلیه شد وهمچنین میدونم از کجا میسوزه!:aatash:
نقل قول نوشته اصلی توسط مسافر نمایش پست ها
من چندوقته یه سوال برام پیش اومده
دوستان که تبحر دارن جواب بدن
جایزه هم داره
چرا وقتی دوران مدرسه بودیم و دانش آموز بودیم با انگشت سبابه اجازه میگرفتیم
ولی وقتی دانشگاه رفتیم و دانشجو شدیم با دستمون کامل اجازه می گرفتیم؟؟؟
آخه تو دانشگاه دید مردم بازتر میشه و اگه بخوایی «انگشتت» رو بالا کنی، یه حلقه میکنن تو انگشتت و «ای یار مبارک بادا رو میخونن»
البته مردا که چهارانگشت رو بالا میکنن، دیدی دیگه دارن!
تشکر از آبرنگ واسه جواب شون
یعنی قانع شدم در حد تیم ملی
میخوام برم تو افق محو بشم:khandeh!:
من الان این اتفاقا رو تاحالا به خونوادم نگفته بودم وقتی به مامانم گفتم کلی خندیدن بهم.گفتن مامان جان جلو کسی نگی یه وقت آبروم میره:khaneh:
سلام دوستان
بنده هم سطح تخیل ام خیلی خیلی خیلی بالاست.
فکر کن مثلا یه زوج جوانی رو دیدم ، فکر می کنم وای چقدر اینا خوش بخت هستن.
یا مثلا در قطار بودیم.پدرم داشت ورزش میکرد گفتم کاش مثلا همه پیاده می شدیم بیرون قطار ورزش میکردیم و راننده و رییس قطار هرچقدر هم اصرار میکردن داریم حرکت می کنیم بیاین سوار بشین سوار نمی شدیم و بعد اون اتفاق مثل وقت نماز یه وقت ورزش هم بود که همه قطار ها ملزم به ایستادن بودن و ما می شدیم اولین مخترع این ایده و طرح !
یا مثلا بعضی موقع ها فکر می کنم خیلی ادم چرتی هستم چرا اخه خداوند مقدر کردن زندگی کنم.خب من که ادم مفیدی نیستم بمیرم بهتر نیست؟!
یا برعکس بعضی موقع ها فکر می کنم خیلی ادم مخی هستم.
یا بعضی موقع ها تو خیالم فکر می کنم حین گذشتن از نرده ی خیابون ها یه حرکت و پرش مدل بروسلی انجام میدم.
یا مثلا فکر می کنم اگه کسی مزاحمم بشه اینجوری میزنم یا اونجوری می زنم یا این حرف رو میگم.
یا تو جمع فکر می کنم اشخاصی دارن تو دلشون منو مسخره می کنند و احساس حقارت می کنم.
یا...
خلاصه این قدرت تخیل فقط در یه مورد به دردم خورده است.
در بقیه ی موارد خیلی به ضررم است.
البته خیلی وقته سعی می کنم روش کنترل بیشتر از حد معمولی داشته باشم.
یاعلی
الله
سلام
راستش من بعضی موقع ها با خودم حرف میزنم!
نه به صورت صدای بلند،توی ذهنم تازه اسم کی که باهام حرف میزنه رو گذاشتم رها:khandeh!:
بعضی موقع ها باهاش میخندم!گریه میکنم!و...
تازه توی لپتاپم یه فولدری هست مخصوص درد و دلام!که پرو از صحبتام با رها:Nishkhand:
یعنی من دیوونم؟؟؟:khandeh!:
الله
سلام
راستش من بعضی موقع ها با خودم حرف میزنم!
نه به صورت صدای بلند،توی ذهنم تازه اسم کی که باهام حرف میزنه رو گذاشتم رها:khandeh!:
بعضی موقع ها باهاش میخندم!گریه میکنم!و...
تازه توی لپتاپم یه فولدری هست مخصوص درد و دلام!که پرو از صحبتام با رها:Nishkhand:
یعنی من دیوونم؟؟؟:khandeh!:
چه جالب! منم اینطوریم
مال منم زیباس:khejalati:
تا حالا برای خودتون اس ام اس فرستادید؟
من حرفایی رو که باید ب خودم بزنم رو قبلنا مینوشتم ب خودم میفرستادم..دیدم ضرر اقتصادی داره الان فقط مینویسم پاک میکنم !!
از خوشمزگی های جلو آینه م که بگذریـــــــم !!
ول فصل پاییزو معمولا شبا بیدار میمونم و منتظر بــــــــــــارونـــــــــــــــ میشینم!! جغدی میشم واس خودمااا
وقتی بارید و قشنگ خیس شدم میرم میگیرم با خیال راحت میخابم:Khandidan!:
یه بار حوصله ام سر رفته بود ..واسه خودم اس ام اس فرستادم چه طوری؟هی بابا برف بیاد بارون بیاد سنگ بباره هرچی بیاد از آسمون باید بریم دانشگاه:Ghamgin:
نمیدونستم پیام ارسال میشه
بعدا دیدم برام اس ام اس اومده ....جواب دادم ....خوبم ممنون شما؟
توی زمستون ..وقتی که صبح از خواب بیدار میشم اولین کاری که میکنم میرم پشت پنجره
پرده رو کنار میزنم ...بینم برف نیومده ...بارون چه طور؟
بعد با ذوق داد میزنم ....وایییییی خدا جون داره بارون میاد ....
در جواب این سخنم حرف هایی شنیده میشه که جاش نیست بگم
جالب تر اینجاس زمانی که ما دبستان میرفتیمم به این راحتی تعطیل نمیکردن.اما حالا...
:Gig:اعتراف
منم بعضی وقتاالبته قبلناکه مث الان ذهنم درگیرمشکلات زندگی نبودموقع بیکاری ادا خواننده هارودرمیاوردم ای حال میداد:khaneh:
بعضی وقتام ازبیکاری شدیداهنگ پیشوازگوشیموعوض میکردم هی زنگ میزدم گوش میدادم:ok:
بعضی وقتام فکرمیکردم دارم فکردیگررانومیخونم:Moteajeb!:
یامثلاباقدرتم تلاش میکردم وسایلوجابه جاکنم :khandidani:امانمیدونم چراجابه جانمیشدن:khandeh!:
بعضی وقتام فک میکردم مردعنکبوتیم میتونم باتارعنکبوت این وراون وربرم:Moteajeb!:
خلاصه چیزدیگه هم یادم نیس
اهابعضی وقتام باعابربانکاحرف میزنم عصبیم کنه میزنم توسرش اگه زودپولموبده باهاش مهربونم:khaneh:البته بعضیاشون باادم حرف میزنن:ok:
خوب ازاینابگذریم جدیداکه انقدناراحتم دیگه جاواسه این کاراندارم الان شدم کپی این:geryeh::crying::geristan:
حالا میگم یکی ارکارشناسا بیان پاسخ بدن ببینیم واقعا اگه این رفتارا اختلاله مراجعه کنیم به پزشک:khaneh:
:Gig:اعتراف
منم بعضی وقتاالبته قبلناکه مث الان ذهنم درگیرمشکلات زندگی نبودموقع بیکاری ادا خواننده هارودرمیاوردم ای حال میداد:khaneh:
بعضی وقتام ازبیکاری شدیداهنگ پیشوازگوشیموعوض میکردم هی زنگ میزدم گوش میدادم:ok:
بعضی وقتام فکرمیکردم دارم فکردیگررانومیخونم:Moteajeb!:
یامثلاباقدرتم تلاش میکردم وسایلوجابه جاکنم :khandidani:امانمیدونم چراجابه جانمیشدن:khandeh!:
بعضی وقتام فک میکردم مردعنکبوتیم میتونم باتارعنکبوت این وراون وربرم:Moteajeb!:
خلاصه چیزدیگه هم یادم نیس
اهابعضی وقتام باعابربانکاحرف میزنم عصبیم کنه میزنم توسرش اگه زودپولموبده باهاش مهربونم:khaneh:البته بعضیاشون باادم حرف میزنن:ok:
خوب ازاینابگذریم جدیداکه انقدناراحتم دیگه جاواسه این کاراندارم الان شدم کپی این:geryeh::crying::geristan:
چه جالب منم ادای خواننده هارو در میارم و سعی میکنم اجسام رو جابه جا کنم و کلی فکرای چرت و پرت و احمقانه مثلا یکیش اینه که ایکاش یه روز همه جا تعطیل شه وسط خیابونا فرش پهن کنن و همه بیرون بشینیم وسط خیابون شام بخوریم:khandeh!:و ...
چه جالب منم ادای خواننده هارو در میارم و سعی میکنم اجسام رو جابه جا کنم و کلی فکرای چرت و پرت و احمقانه مثلا یکیش اینه که ایکاش یه روز همه جا تعطیل شه وسط خیابونا فرش پهن کنن و همه بیرون بشینیم وسط خیابون شام بخوریمو ...
خواهر:Khandidan!: