از روز ازل هم خداوند چنان قدرتی داشته که حتی همین عالم خلقت را در عین سنخیت نداشتن با خود ایجاد کند و یا حتی امور دنیوی بدون اسباب هم جاری باشد اما مشیت او بر این قرار گرفته که با اسباب و وسیله همه این کارها انجام شود. یعنی آغاز خلقت بواسطه صادر اول صورت پذیرد ، به همان ترتیبی که در همین عالم هم ایشان واسطه فیض الهی هستند .
در فلسفه و عرفان گاها میبینیم مسائلی مطرح میشه که کل دید ما رو نسبت به خدا و آنچه که در قرآن کریم نازل کرده تحت الشعاع قرار میده و آدم رو به این نقطه میرساند که هر چی که در قرآن آمده نعوذبالله دروغ بوده. و با سخنانی از خود این حضرات عظام برخورد میکند که با هم یا با سخن خودشان یا کلام الله مجید ضدیت دارد. حالا یا ما سر از این چیزها در نمیارویم یا دروغ و اکاذیب هست که به ایشان نسبت میدهند.
يكي از افتخارات ىين ما اين است كه موافق با اصول عقليه است البته مراد عقل سليم واستدلال منتهي به بدیهي است كه در محل خود مباحث آن مطرح شده است، عمل بر طبق اصول وقواعد عقلی محدود کننده قدرت الهی نیست بلکه از باب مثال قانون علیت مساله ای است که اگر نباشد همه چیز عالم به هم می ریزد ونظام زندگی انسانها از بین خواهد رفت. شما حساب کنید کسی که تشنه است وآب می خورد، یک بار تشنگی اش را بر طرف کند ویک باز درونش را آتش بزند. وبقیه امور نیز از این قبیل مثلا وقتی باران می بارد بجای اینکه کشاورزی رونق بگیرد خشکسالی بوجود بیاید. به هر حال اینها قوانین واصولی است که عالم بر پایه آن وجود دارد وخداوندی که خود واهب وبخشنده عقل است اگر قرار باشد خود خلاف آن عمل کند، چنین عقلی حجیت وجایگاهی نخواهد داشت.
ما می گوییم خداوند نمی تواند بر خلاف این اصول عقلی عمل نماید اما به این معنی نیست که ما چنین تکلیفی را العیاذ بالله بر خداوند واجب می کنیم بلکه خداوندی که جامع خوبی ها ومبرای از همه بدی ها است نمی تواند بر خلاف این باشد که اصول سنخیت را در خلقت که مقتضای قاعده علیت است رعایت نکند.
در مورد فلسفه وعرفان نیز باید گفت: اولا حجت اول برای ما قرآن واحادیث است واینکه کسی بدون شناخت این دو وسیره معصومین بدنبال فلسفه وعرفان برود مسیر را غلط رفته است. ثانیا: هر کسی استعداد وفهم مبانی واصول فلسفه وعرفان را بلد نیست وچه بسا به خاطر برداشت غلط که کم هم نیست فلاسفه یا عرفا را متهم به کفر وبیان خلاف کند.
البته این سخنان به معنای دفاع از فلسفه وعرفان بطور کامل نیست وبغیر از قرآن وسیره اهل اهل بیت ومعصومان چیز دیگری بر ما حجیت کامل وبدون شرط ندارد، ولی با ید این نکته را نیز بیان داشت که هر علمی برای پاسخگویی به بخشی از مجهولات وسوالات انسان است. فلسفه وعرفان نیز ار این قاعده مستثنی نیستند هر چند مسلما در بعضی از موارد هم اشتباه می کنند چون معصوم نیستند.
اما چیزی که باعث شد به این نتیجه برسم که میتوان احتمال داد که این نظر صحیح باشد دو 3 تا از آیات کریمه بود که باهاشون برخورد کردم. از جمله آیه شریفه:
مااشهدتهم خلق السموات والارض ولا خلق انفسهم وماکنت متخذ المضلین عضدا.
من هرگز آنها (یعنی شیاطین و فرزندانش) را به هنگام آفرینش آسمانها و زمین و نه هنگام آفرینش خودشان حاضر نساختم و من هیچگاه گمراه کنندگان را دستیار خود نمیکنم.
و اگر اشتباه نکنم این بدان معناست که باید افرادی در زمان ایجاد آفرینش آسمانها و زمین شاهد بوده باشند و چه کسانی در این مقام ارجح و والاتر از ارواح خمسه طیبه
چنانچه علامه طباطبایی در جلد13المیزان صفحه 326و327 در توضیح آیه فوق که آیه 51سوره کهف است بیان داشته اند این آیه در مقام رد تدبیر و ربوبیت شیطان ودار و دسته اش است چون اینها شاهد خلقت آسمان وزمین وخلقت خودشان نبوده اند، فلذا از اسرار وحقایق خلقت هستی اطلاعی ندارند ولازمه این تدبیر اطلاع بر حقایق ورموز هستی است. بنابراین طبق این آیه اصل تدبیر وربوبیت برای خداست که نه تنها آگاه بر حقایق هستی است بلکه خود خالق آنهاست واین مساله ای است که همه علماء وبزرگان شیعه قبول دارند ورقائل بر توحید در ربوبیت وتدبیر هستند، یعنی تنها کسی که در ربوبیت وتدبیر مستقل است خداوند می باشد.
البته خداوند می تواند از این حق خود بدون اینکه از خودش سلب شود به دیگران نیز نیز افاضه کند. مثلا در حدیثی که مرحم فیض در کتاب تفسیر صافی از کافی نقل کرده است از امام جواد علیه السلام نقل می کند که فرمود: خداوند متعال تنها بود بدون اینکه موجودی وجود داشته باشد، سپس محمد، علی، فاطمه علیهم السلام را آفرید وآنها هزار سال(دهر، می تواند روزگار یا سال باشد) بودند که بعد بقیه اشیاء را خلق کرد وآنها شاهد این خلقت بودند که طاعت آنها را بر اشیاء جاری کرد وامر آنها را به سه تن واگذار کرد.( تفسیر صافی، ج3، ص 246)
البته خوب دقت کنید چون فهم نکات حدیث خود مهم است تا دچار اشتباه در برداشت نشویم، طبق فرمایش علامه طباطبایی وحدیث مذکور این سه معصوم آکاه ومطلع بر حقایق هستی هستند که این هم به خواست واذن الهی بوده است فلذا می توانند آنها را تدبیر واداره کنند، وزمانی که گفته می شود این به اذن الهی وافاضه اوست دیگر مشکل شرک ورقیب برای خداوند به وجود نمی آید با توجه به اینکه این حضرات معصوم بوده ومطیع اوامر ونواهی الهی هستند وهیچ حرکت وعملی بر خلاف خواست وارداده الهی انجام نمی دهند.
ما می گوییم خداوند نمی تواند بر خلاف این اصول عقلی عمل نماید اما به این معنی نیست که ما چنین تکلیفی را العیاذ بالله بر خداوند واجب می کنیم بلکه خداوندی که جامع خوبی ها ومبرای از همه بدی ها است نمی تواند بر خلاف این باشد که اصول سنخیت را در خلقت که مقتضای قاعده علیت است رعایت نکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
یا به عبارتی فعل خداوند همان چیزیست که ما اونو عقل و عقلانیت میدانیم.
اما سوال اینجاست که اگر خداوند در صادر اول جنبه ی مادی (بفرمایش خود) شما قرار داده است پس این مادیت هم از ذات خود نشات گرفته است. اگر نه چگونه و از کجا این جنبه مادی در صادر اول ایجاد شده؟ و اگر از ذات خود نشات نگرفته پس او توانایی این را هم دارد که بدون نقض شدن قاعده الواحد و بدون واسطه مخلوقات را که همسنخ خود نیستند بیافریند
مگر اینکه بگوییم صادر اول هیچ جنبه مادیتی ندارد اما چون واسطه هست این امر صورت پذیرفته. در اینصورت چگونه)
در هر صورت همانطور که فرمودید ما نمیتوانیم عقل را حجت قرار دهیم اگر مطابقت با آیات و روایات نداشته باشد( یعنی لازم است در قرآن وسخنان اهل بیت سخنی از آن آمده باشد و بعد ما با عقل خود آن را توجیه کنیم.)
وهمچنان باید در کنار عقلانیات خود جایی را برای اموری قرار دهیم که به عقل انسانها هم خطور نمیکند.
چنانچه علامه طباطبایی در جلد13المیزان صفحه 326و327 در توضیح آیه فوق که آیه 51سوره کهف است بیان داشته اند این آیه در مقام رد تدبیر و ربوبیت شیطان ودار و دسته اش است چون اینها شاهد خلقت آسمان وزمین وخلقت خودشان نبوده اند، فلذا از اسرار وحقایق خلقت هستی اطلاعی ندارند ولازمه این تدبیر اطلاع بر حقایق ورموز هستی است. بنابراین طبق این آیه اصل تدبیر وربوبیت برای خداست که نه تنها آگاه بر حقایق هستی است بلکه خود خالق آنهاست واین مساله ای است که همه علماء وبزرگان شیعه قبول دارند ورقائل بر توحید در ربوبیت وتدبیر هستند، یعنی تنها کسی که در ربوبیت وتدبیر مستقل است خداوند می باشد.
خب از آیه 50 سوره کهف که میفرماید:" آیا شیطان را ولی خود قرار میدهید؟" میتوان فهمید که آیه در مقام رد ربوبیت شیطان و دار و دسته اش است.
اما جنابعالی متوجه منظور بنده نشدید. آخر ایه 51 میفرماید خداوند گمراه کنندگان را دستیار خود نمیکند( ترجمه آیت الله مکارم) در هرصورت این کلام بدان معناست که خداوند هادیانی را معاون و دستیار خود میکند و چون در تتمه ی آیه "اشهدتهم خلق السموات والارض" آمده پس میتوان گفت افرادی که شاهد خلقت آسمانها و زمین بودند میتوانند دستیار خدا باشند.
مگر اینکه کلا بخواهیم نفی چنین امری ( واسطه و دستیار) از آیه شریفه (51سوره کهف) کنیم و بگوییم
فقط آیه در مقام رد تدبیر و ربوبیت شیطان ودار و دسته اش است در اینصورت به نظر شما با رجوع به کدام آیه میتوان آن را ثابت کرد؟ اگر چنین آیه ای در قرآن نیامده باشد الزامی بر پذیرفتنش هم نیست چون به فرموده قرآن کریم: "لارطب ولایابس الا فی کتاب مبین"
البته خداوند می تواند از این حق خود بدون اینکه از خودش سلب شود به دیگران نیز نیز افاضه کند. مثلا در حدیثی که مرحم فیض در کتاب تفسیر صافی از کافی نقل کرده است از امام جواد علیه السلام نقل می کند که فرمود: خداوند متعال تنها بود بدون اینکه موجودی وجود داشته باشد، سپس محمد، علی، فاطمه علیهم السلام را آفرید وآنها هزار سال(دهر، می تواند روزگار یا سال باشد) بودند که بعد بقیه اشیاء را خلق کرد وآنها شاهد این خلقت بودند که طاعت آنها را بر اشیاء جاری کرد وامر آنها را به سه تن واگذار کرد.( تفسیر صافی، ج3، ص 246)
این روایت خود میتواند شاهدی بر آیات استناد شده باشد و اگر علامه چنین تفسیری از آیات نکردند دلیلش نمیتواند نبود چنین امری باشد. شاید بخاطر این بوده که خود قرآن هم بظاهر در این مساله ساکت مانده.
البته خوب دقت کنید چون فهم نکات حدیث خود مهم است تا دچار اشتباه در برداشت نشویم، طبق فرمایش علامه طباطبایی وحدیث مذکور این سه معصوم آکاه ومطلع بر حقایق هستی هستند که این هم به خواست واذن الهی بوده است فلذا می توانند آنها را تدبیر واداره کنند، وزمانی که گفته می شود این به اذن الهی وافاضه اوست دیگر مشکل شرک ورقیب برای خداوند به وجود نمی آید با توجه به اینکه این حضرات معصوم بوده ومطیع اوامر ونواهی الهی هستند وهیچ حرکت وعملی بر خلاف خواست وارداده الهی انجام نمی دهند.
البته شبهه شرک برای عامه ی مردم پیش میاید که تنها یک چیزی به گوششان میخورد و واقف بر اصل مطلب نیستند و قطعا دلیل سکوت ائمه اطهار فهم عامه مردم بوده.
با تشکر
موفق باشید
مگر اینکه کلا بخواهیم نفی چنین امری ( واسطه و دستیار) از آیه شریفه (51سوره کهف) کنیم و بگوییم فقط آیه در مقام رد تدبیر و ربوبیت شیطان ودار و دسته اش است در اینصورت به نظر شما با رجوع به کدام آیه میتوان آن را ثابت کرد؟ اگر چنین آیه ای در قرآن نیامده باشد الزامی بر پذیرفتنش هم نیست چون به فرموده قرآن کریم: "لارطب ولایابس الا فی کتاب مبین"
فهم مساله در مستقل وغیر مستقل بودن است هر آنچه خداوند انجام می دهد بالاستقلال است واز کسی کمک نمی گیرد بلکه از خود دارد بر خلاف دیگران که مستقل نیستند بلکه هستی ونیروی خود را از خداوند تبارک تعالی گرفته اند فلذا هر آنچه انجام می دهند با اذن واراده الهی است. آنچه ما در باره آیه شریفه گفتیم این است که شیاطین شاهد بر خلقت عالم وحقایق موجود در آن نبوده اند لذا نمی توانند در تدببیر واداره عالم کاری انجام دهند وبا استفاده از حدیث ذکر شده عنوان شد که اهل بیت شاهد این حقایق بوده اند وآگر آنها در تدبیر عالم واداره آن وولایت تکوینی که دارند همه به اذن الهی وموهبت الهی به آن حضرات است لذا مشکل شرک پیش نمی آید چون زمانی شرک می شد که این توانایی بدون اذن الهی بوده وموهبت الهی نبوده باشد.
فهم مساله در مستقل وغیر مستقل بودن است هر آنچه خداوند انجام می دهد بالاستقلال است واز کسی کمک نمی گیرد بلکه از خود دارد بر خلاف دیگران که مستقل نیستند بلکه هستی ونیروی خود را از خداوند تبارک تعالی گرفته اند فلذا هر آنچه انجام می دهند با اذن واراده الهی است. آنچه ما در باره آیه شریفه گفتیم این است که شیاطین شاهد بر خلقت عالم وحقایق موجود در آن نبوده اند لذا نمی توانند در تدببیر واداره عالم کاری انجام دهند وبا استفاده از حدیث ذکر شده عنوان شد که اهل بیت شاهد این حقایق بوده اند وآگر آنها در تدبیر عالم واداره آن وولایت تکوینی که دارند همه به اذن الهی وموهبت الهی به آن حضرات است لذا مشکل شرک پیش نمی آید چون زمانی شرک می شد که این توانایی بدون اذن الهی بوده وموهبت الهی نبوده باشد.
با عرض سلام
در آیه ما اشهدتهم خلق السموات والارض ولا خلق انفسهم وما کنت متخذالمضلین عضدا حرفی از استقلال خداوند در خلقت نیست و برعکس کلمه عضدا به معنای دستیار آمده پس اگر هم نفی دستیار شده از شیاطین شده که گمراه کننده هستند نه از هر کسی . و این سخن یعنی استقلال در ربوبیت از آیه ماقبلش استنتاج میشود.
در آیه ما اشهدتهم خلق السموات والارض ولا خلق انفسهم وما کنت متخذالمضلین عضدا حرفی از استقلال خداوند در خلقت نیست و برعکس کلمه عضدا به معنای دستیار آمده پس اگر هم نفی دستیار شده از شیاطین شده که گمراه کننده هستند نه از هر کسی . و این سخن یعنی استقلال در ربوبیت از آیه ماقبلش استنتاج میشود.
ما هم چندین بار بر استقلال ربوبیت الهی تاکید کرده ایم وسخنی در نفی آن نگفته ایم.
شما برای اثبات اینکه کمال وجود هر جسمیا ماده در خدا هست فقط مثال انسان رو زدید
من از شما سوالی دارم هم جواب فلسفی بدهید هم علمی
جواب حکما به اشکال شما:
حلّ يك شبهه
گفتيم كه به مقتضاى برهان عقلى، هر علّت هستى بخشى بايد واجد كمال معلولش باشد زيرا معنى ندارد بخشنده و اعطا كننده، فاقد چيزى باشد كه به ديگرى مى بخشد.
درباره اين مطلب، شبهه اى مطرح مى شود كه لازمه اين قاعده، آن است كه فاعلهاى هستى بخش، داراى وجودهاى مادّى و كمالات آنها باشند در صورتى كه فاعل هستى بخش، منحصر در موجودات مجرّد است و هيچكدام از آنها مادّه و صفات خاصّ آن را ندارند، پس چگونه چيزى را كه ندارد افاضه مى كنند؟پاسخ اين شبهه آن است كه منظور از واجد بودن كمال معلول اين است كه مرتبه كاملتر و عاليترى از وجود معلول را داشته باشد به گونه اى كه وجود معلول، پرتوى از آن، محسوب شود نه اينكه حدود وجود معلول عيناً در علّت، محفوظ باشد و علّت، داراى ماهيّت معلول هم باشد. و روشن است كه فرض كاملتر بودن مرتبه وجود علّت از مرتبه وجود معلول با وحدت ماهوى آنها سازگار نيست و هيچگاه از دو موجودى كه داراى تشكيك خاصّى هستند و يكى از آنها از مراتب وجود ديگر و شعاعى از آن بشمار مى رود نمى توان ماهيّت واحدى را انتزاع كرد. زيرا معناى اينكه دو وجود، داراى ماهيّت واحدى باشند اين است كه حدود وجودى آنها بر يكديگر منطبق شود و چنين چيزى در مورد دو مرتبه وجود كه يكى كاملتر از ديگرى و طبعاً داراى محدوديت و نقايص كمترى است امكان ندارد. ولى نداشتن ماهيّت معلول و حدود وجود آن بمعناى نداشتن كمال وجودىِ آن نيست.به ديگر سخن: آنچه در مورد علّت هستى بخش، لازم است دارا بودن كمالات وجودى معلول بصورت كاملتر و عاليتر است نه واجد بودن نقصها و محدوديتهاى آن. و اگر مفهوم جسم و لوازم آن از قبيل مكانى و زمانى بودن و حركت و تغييرپذيرى، بر خداى متعال و مجرّدات تامّ، صدق نمى كند بخاطر اين است كه مفاهيم مزبور، لازمه نقصها و محدوديتهاى موجودات مادّى است نه لازمه كمالات آنها.يادآورى مى شود كه حلّ اين شبهه به بركت اصالت وجود، ميسّر است و بر اساس اصالت ماهيّت، راه حلّ صحيحى ندارد. زيرا لازمه اصالت ماهيّت اين است كه آنچه در واقع از طرف علّت، افاضه مى شود ماهيّت خارجى معلول باشد و طبق اين قاعده بايد علّت، واجد ماهيّت آن باشد و نمى توان گفت كه علّت، ماهيّت معلول را بصورت كاملترى دارد زيرا تشكيك، بخصوص تشكيك خاصّى در ميان ماهيّت معنى ندارد و چنانكه واضح است همه ماهيّات تامّه و مخصوصاً ماهيّات بسيطه، با يكديگر متباين هستند. علاوه بر اينكه فرض ماهيّت در مورد خداى متعال، صحيح نيست.
لطفا سوالی را که آقای ملاصدرا و حامد جواب ندادند شما پاسخ دهید.
بفرمایید اگر از خداوند بیشتر از یک معلول بطور مستقیم صادر نمیشود پس آیه اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون به چه معناست؟
آن آیه با این آیه معنا می شود که:
وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا [٧٦:٣٠]
و شما هیچ چیز را نمیخواهید مگر اینکه خدا بخواهد، خداوند دانا و حکیم بوده و هست!
در اين آيه استثنايى آمده كه از آن به دست مىآيد كه تحقق يافتن مشيت بنده موقوف برخواست خداى تعالى است، معلوم مىشود مشيت خداى تعالى در مشيت و عمل بنده اثر دارد، به اين معنا كه اگر خدا بخواهد عملى از بنده سر بزند نخست در او مشيت و خواست ايجاد مىكند، پس مشيت خدا به مشيت عبد تعلق مىگيرد نه به فعل عبد
دقیقا بین خدا و صادر اول هم می تواند چنین باشد و مشیت صادر اول موقوف بر خواست خدا تعالی است معلوم مىشود مشيت خداى تعالى در مشيت و عمل صادر اول اثر دارد، به اين معنا كه اگر خدا بخواهد عملى از صادر اول سر بزند نخست در او مشيت و خواست ايجاد مىكند، پس مشيت خدا به مشيت صادر اول تعلق مىگيرد نه به فعل صادر اول و به عبارت ديگر مستقلا و بدون واسطه به مشيت صادر اول تعلق مىگيرد و با واسطه به فعل او تعلق مىگيرد، پس تاثير مشيت خدا طورى نيست كه مستلزم جبر در صادر اول بشود، و چنان هم نيست كه صادر اول در اراده خود مستقل باشد و هر كارى خواست بكند هر چند كه خدا نخواسته باشد.
آن آیه با این آیه معنا می شود که:
وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا [٧٦:٣٠]
و شما هیچ چیز را نمیخواهید مگر اینکه خدا بخواهد، خداوند دانا و حکیم بوده و هست!
در اين آيه استثنايى آمده كه از آن به دست مىآيد كه تحقق يافتن مشيت بنده موقوف برخواست خداى تعالى است، معلوم مىشود مشيت خداى تعالى در مشيت و عمل بنده اثر دارد، به اين معنا كه اگر خدا بخواهد عملى از بنده سر بزند نخست در او مشيت و خواست ايجاد مىكند، پس مشيت خدا به مشيت عبد تعلق مىگيرد نه به فعل عبد
دقیقا بین خدا و صادر اول هم می تواند چنین باشد و مشیت صادر اول موقوف بر خواست خدا تعالی است
معلوم مىشود مشيت خداى تعالى در مشيت و عمل صادر اول اثر دارد، به اين معنا كه اگر خدا بخواهد عملى از صادر اول سر بزند نخست در او مشيت و خواست ايجاد مىكند، پس مشيت خدا به مشيت صادر اول تعلق مىگيرد نه به فعل صادر اول و به عبارت ديگر مستقلا و بدون واسطه به مشيت صادر اول تعلق مىگيرد و با واسطه به فعل او تعلق مىگيرد، پس تاثير مشيت خدا طورى نيست كه مستلزم جبر در صادر اول بشود، و چنان هم نيست كه صادر اول در اراده خود مستقل باشد و هر كارى خواست بكند هر چند كه خدا نخواسته باشد.
سلام علیکم
جناب ملاصدرا بحث بنده این نیست که مشیت خداوند در رابطه با مخلوقات چگونه است. بحث سر این است که خود خداوند هم میتواند مستقلا بر روی جهان مادی اثر گذار باشد و این مغایرتی با جهانی که نظمش بر اساس اسباب و مسببات هست ندارد.
قطعا به خاطر دارید ماجرای حضرت ابراهیم را زمانیکه نمرود خواست آن حضرت را به آتش افکند اما آتش به آن حضرت سرد شد
قول تعالی اینست :
قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم
آیا این تاثیر مستقیم خداوند بر موجود مادی هست یا خیر؟ و آیا با استناد به این آیه میتوان گفت که هرگاه اراده خداوند بر چیزی تعلق بگیرد آن چیز موجود خواهد شد حتی اگر مادی باشد؟
با سلام
بحث قاعده الواحد همانطور که مطرح شد در تضاد با قدرت خداوند نیست بلکه این قاعده در چاچوب ونظامی اجرا می شود که خالق آن سیستم ونظام خدا.ند متعال است.
ما در منابع روایی خود داریم که أبی الله أن یجری الامور الّا بأسبابها، خداوند اباء دارد از اینکه امور از غیر علل واسباب خود صادر شود. پس خداوند نظام وسیستم دنیا را بر اساس قانون علیت بنا کرده است. وحتما اطلاع دارید که بحث علت ومعلول یکی از مباحث مهم در فلسفه است وبرای خود اصول وقواعدی دارد که از جمله آنها وجود سنخیت بین علت ومعلول است لذا حرارت از آتش ایجاد می شود نه آب چون بین آتش وحرارت سنخیت است وبین آب وبرودت لذا برای خاموش کردن آتش از آب استفاده می کنند. در بحث صادر اول که همان نور محمدی باشد سخن در این است که بین خداوند مجرد بسیط محض واین نور سنخیت وجود دارد واگر همه معلولها ومخلوقات بدون واسطه از خداوند صادر نمی شوند ایراد در جانب فاعل(خداوند) نیست بلکه در طرف معلول است که چون در سطح پایینی قراردارد لذا این رتبه ضعیف موجب می شود از خالق صرف بسیط صادر نشود. والا روحی که در همه انسانها وجود دارد وخداوند خود در قرآن تصریح کرده است که خود این روح را در انسان قرار داده است( ونفخت فیه من روحی(حجر/29)، از روح خود در او دمیدم)
این روح که خداوند او را مستقیم به خود نسبت می دهد وامر واحد ویکسانی است وسنخیت با خدا دارد به خود نسبت داده است اما بدن خاطر وماده که بدون روح ظلمت است چه سنخیتی با خدا دارد که ما آنرا به خداوند مستقیم نسبت دهیم؟
خلاصه اینکه طبق قانونی که خداوند در این عالم قرار داده است تا هر معلولی از علت خاص خود سر بزند واینطور نیست که هر معلولی از هر علتی به وجود بیاید که در این صورت سنگ روی سنگ بند نمی شد موجودی را خداوند خلق می کند که سنخیت با او داشته باشد، چنانچه روح را خلق کرده است.
البته بزرگانی هم که اسمشان مطرح شد در کتب فلسفی خود نظرات خود را به طور مشروح توضیح داده اند که می توان رجوع کرد مثل: بدایه ونهایة الحکمة، آموزش فلسفه آیة الله مصباح. وچون این مباحث تخصصی است وفهم آن مقدمات وشناختی از فلسفه لازم دارد لذا مطرح کردن این بحث ها به طور مشرح در فضای اینترنتی چه بسا برای بعضی ها گیج کننده باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب
در اینجا رابطه بین علت و معلول را بیان فرمودید اما اشکالی که مطرح است اینست که این خواص مربوط به علل و معلول در دنیای مادی است و
میتواند درباره علت العلل چنین خاصیتی وجود نداشته باشد
همانگونه که هر علتی نیاز به معلول دارد غیر از خالق یگانه که خود علت العلل است.
پس رابطه سنخیت بین علت و معلول در دنیای مادی یک رابطه ناقص میباشد که تنها خاص جهان مادی است که بر پایه ی اسباب و علل برقرار گشته
و لزومی ندارد که در رابطه با خالق هم آن را مفروض دانست.
درمورد آب و برودت و حرارت و گرما هم آیه شریفه ( قلنا یانار کونی بردا وسلاما علی ابراهیم) صراحت دارد بر اینکه خداوند میتواند از گرما برودت و از آب، گرما ایجاد نماید
و این به معنای آنست که این رابطه علی و معلولی ، خود بوسیله خداوند خلق شده است که آن را برای ایجاد نظم برقرار فرموده. در نتیجه کافیست که اراده کند تا بر خلاف همه این نظمها همه چیز نیست شود....
رابطه بین علت و معلول همان هدایت تکوینی است که درباره آن فرمود:
ربنا الذی اعطی کلشی خلقه ثم هدی.
آیا خداوند را هم کسی خلق کرده تا چنین هدایتی را در او نهاده باشد؟
کسانی که میگویند طبق قاعده سنخیت علت و معلول، روح از سنخ خداست لاجرم باید روح یا همان صادر اول را فناناپذیر بدانند. در صورتیکه خود معترفند که این روح مجرد ناقص است و همین نقصی که او را محتاج نظر رحمت خدا لحظه به لحظه میکند بیانگر فناپذیری آن است
پس رابطه سنخیت بین خالق و مخلوق میتواند فقط از جنس هستی گرفتن و هوش و ادراک باشد که این هستی و هوش طبق آیات صریح قرآن( مثل یسبح الرعد بحمده) در همه موجودات عالم حتی جمادات وجود دارد و همه و همه بسوی خدایشان محشور خواهند شد.
در آخر اینکه بدتر از گیج کنندگی طرح این مباحث آنهم بطور ناقص ، دگرگونی اعتقادات درست مردم است که نتیجه اش به همان اسراییلیات و عقاید یهودیان و وهابیت در بسته بودن دست خدا و جبر منتهی میشود.
يكي از افتخارات ىين ما اين است كه موافق با اصول عقليه است البته مراد عقل سليم واستدلال منتهي به بدیهي است كه در محل خود مباحث آن مطرح شده است، عمل بر طبق اصول وقواعد عقلی محدود کننده قدرت الهی نیست بلکه از باب مثال قانون علیت مساله ای است که اگر نباشد همه چیز عالم به هم می ریزد ونظام زندگی انسانها از بین خواهد رفت. شما حساب کنید کسی که تشنه است وآب می خورد، یک بار تشنگی اش را بر طرف کند ویک باز درونش را آتش بزند. وبقیه امور نیز از این قبیل مثلا وقتی باران می بارد بجای اینکه کشاورزی رونق بگیرد خشکسالی بوجود بیاید. به هر حال اینها قوانین واصولی است که عالم بر پایه آن وجود دارد وخداوندی که خود واهب وبخشنده عقل است اگر قرار باشد خود خلاف آن عمل کند، چنین عقلی حجیت وجایگاهی نخواهد داشت.
ما می گوییم خداوند نمی تواند بر خلاف این اصول عقلی عمل نماید اما به این معنی نیست که ما چنین تکلیفی را العیاذ بالله بر خداوند واجب می کنیم بلکه خداوندی که جامع خوبی ها ومبرای از همه بدی ها است نمی تواند بر خلاف این باشد که اصول سنخیت را در خلقت که مقتضای قاعده علیت است رعایت نکند.
در مورد فلسفه وعرفان نیز باید گفت: اولا حجت اول برای ما قرآن واحادیث است واینکه کسی بدون شناخت این دو وسیره معصومین بدنبال فلسفه وعرفان برود مسیر را غلط رفته است. ثانیا: هر کسی استعداد وفهم مبانی واصول فلسفه وعرفان را بلد نیست وچه بسا به خاطر برداشت غلط که کم هم نیست فلاسفه یا عرفا را متهم به کفر وبیان خلاف کند.
البته این سخنان به معنای دفاع از فلسفه وعرفان بطور کامل نیست وبغیر از قرآن وسیره اهل اهل بیت ومعصومان چیز دیگری بر ما حجیت کامل وبدون شرط ندارد، ولی با ید این نکته را نیز بیان داشت که هر علمی برای پاسخگویی به بخشی از مجهولات وسوالات انسان است. فلسفه وعرفان نیز ار این قاعده مستثنی نیستند هر چند مسلما در بعضی از موارد هم اشتباه می کنند چون معصوم نیستند.
چنانچه علامه طباطبایی در جلد13المیزان صفحه 326و327 در توضیح آیه فوق که آیه 51سوره کهف است بیان داشته اند این آیه در مقام رد تدبیر و ربوبیت شیطان ودار و دسته اش است چون اینها شاهد خلقت آسمان وزمین وخلقت خودشان نبوده اند، فلذا از اسرار وحقایق خلقت هستی اطلاعی ندارند ولازمه این تدبیر اطلاع بر حقایق ورموز هستی است. بنابراین طبق این آیه اصل تدبیر وربوبیت برای خداست که نه تنها آگاه بر حقایق هستی است بلکه خود خالق آنهاست واین مساله ای است که همه علماء وبزرگان شیعه قبول دارند ورقائل بر توحید در ربوبیت وتدبیر هستند، یعنی تنها کسی که در ربوبیت وتدبیر مستقل است خداوند می باشد.
البته خداوند می تواند از این حق خود بدون اینکه از خودش سلب شود به دیگران نیز نیز افاضه کند. مثلا در حدیثی که مرحم فیض در کتاب تفسیر صافی از کافی نقل کرده است از امام جواد علیه السلام نقل می کند که فرمود: خداوند متعال تنها بود بدون اینکه موجودی وجود داشته باشد، سپس محمد، علی، فاطمه علیهم السلام را آفرید وآنها هزار سال(دهر، می تواند روزگار یا سال باشد) بودند که بعد بقیه اشیاء را خلق کرد وآنها شاهد این خلقت بودند که طاعت آنها را بر اشیاء جاری کرد وامر آنها را به سه تن واگذار کرد.( تفسیر صافی، ج3، ص 246)
البته خوب دقت کنید چون فهم نکات حدیث خود مهم است تا دچار اشتباه در برداشت نشویم، طبق فرمایش علامه طباطبایی وحدیث مذکور این سه معصوم آکاه ومطلع بر حقایق هستی هستند که این هم به خواست واذن الهی بوده است فلذا می توانند آنها را تدبیر واداره کنند، وزمانی که گفته می شود این به اذن الهی وافاضه اوست دیگر مشکل شرک ورقیب برای خداوند به وجود نمی آید با توجه به اینکه این حضرات معصوم بوده ومطیع اوامر ونواهی الهی هستند وهیچ حرکت وعملی بر خلاف خواست وارداده الهی انجام نمی دهند.
بسم الله الرحمن الرحیم
یا به عبارتی فعل خداوند همان چیزیست که ما اونو عقل و عقلانیت میدانیم.
اما سوال اینجاست که اگر خداوند در صادر اول جنبه ی مادی (بفرمایش خود) شما قرار داده است پس این مادیت هم از ذات خود نشات گرفته است. اگر نه چگونه و از کجا این جنبه مادی در صادر اول ایجاد شده؟ و اگر از ذات خود نشات نگرفته پس او توانایی این را هم دارد که بدون نقض شدن قاعده الواحد و بدون واسطه مخلوقات را که همسنخ خود نیستند بیافریند
مگر اینکه بگوییم صادر اول هیچ جنبه مادیتی ندارد اما چون واسطه هست این امر صورت پذیرفته. در اینصورت چگونه)
در هر صورت همانطور که فرمودید ما نمیتوانیم عقل را حجت قرار دهیم اگر مطابقت با آیات و روایات نداشته باشد( یعنی لازم است در قرآن وسخنان اهل بیت سخنی از آن آمده باشد و بعد ما با عقل خود آن را توجیه کنیم.)
و همچنان باید در کنار عقلانیات خود جایی را برای اموری قرار دهیم که به عقل انسانها هم خطور نمیکند.
خب از آیه 50 سوره کهف که میفرماید:" آیا شیطان را ولی خود قرار میدهید؟" میتوان فهمید که آیه در مقام رد ربوبیت شیطان و دار و دسته اش است.
اما جنابعالی متوجه منظور بنده نشدید. آخر ایه 51 میفرماید خداوند گمراه کنندگان را دستیار خود نمیکند( ترجمه آیت الله مکارم) در هرصورت این کلام بدان معناست که خداوند هادیانی را معاون و دستیار خود میکند و چون در تتمه ی آیه "اشهدتهم خلق السموات والارض" آمده پس میتوان گفت افرادی که شاهد خلقت آسمانها و زمین بودند میتوانند دستیار خدا باشند.
مگر اینکه کلا بخواهیم نفی چنین امری ( واسطه و دستیار) از آیه شریفه (51سوره کهف) کنیم و بگوییم
فقط آیه در مقام رد تدبیر و ربوبیت شیطان ودار و دسته اش است در اینصورت به نظر شما با رجوع به کدام آیه میتوان آن را ثابت کرد؟ اگر چنین آیه ای در قرآن نیامده باشد الزامی بر پذیرفتنش هم نیست چون به فرموده قرآن کریم: "لارطب ولایابس الا فی کتاب مبین"این روایت خود میتواند شاهدی بر آیات استناد شده باشد و اگر علامه چنین تفسیری از آیات نکردند دلیلش نمیتواند نبود چنین امری باشد. شاید بخاطر این بوده که خود قرآن هم بظاهر در این مساله ساکت مانده.
البته شبهه شرک برای عامه ی مردم پیش میاید که تنها یک چیزی به گوششان میخورد و واقف بر اصل مطلب نیستند و قطعا دلیل سکوت ائمه اطهار فهم عامه مردم بوده.
با تشکر
موفق باشید
فهم مساله در مستقل وغیر مستقل بودن است هر آنچه خداوند انجام می دهد بالاستقلال است واز کسی کمک نمی گیرد بلکه از خود دارد بر خلاف دیگران که مستقل نیستند بلکه هستی ونیروی خود را از خداوند تبارک تعالی گرفته اند فلذا هر آنچه انجام می دهند با اذن واراده الهی است. آنچه ما در باره آیه شریفه گفتیم این است که شیاطین شاهد بر خلقت عالم وحقایق موجود در آن نبوده اند لذا نمی توانند در تدببیر واداره عالم کاری انجام دهند وبا استفاده از حدیث ذکر شده عنوان شد که اهل بیت شاهد این حقایق بوده اند وآگر آنها در تدبیر عالم واداره آن وولایت تکوینی که دارند همه به اذن الهی وموهبت الهی به آن حضرات است لذا مشکل شرک پیش نمی آید چون زمانی شرک می شد که این توانایی بدون اذن الهی بوده وموهبت الهی نبوده باشد.
با عرض سلام
در آیه ما اشهدتهم خلق السموات والارض ولا خلق انفسهم وما کنت متخذالمضلین عضدا حرفی از استقلال خداوند در خلقت نیست و برعکس کلمه عضدا به معنای دستیار آمده پس اگر هم نفی دستیار شده از شیاطین شده که گمراه کننده هستند نه از هر کسی . و این سخن یعنی استقلال در ربوبیت از آیه ماقبلش استنتاج میشود.
ما هم چندین بار بر استقلال ربوبیت الهی تاکید کرده ایم وسخنی در نفی آن نگفته ایم.
جواب حکما به اشکال شما:
حلّ يك شبهه
گفتيم كه به مقتضاى برهان عقلى، هر علّت هستى بخشى بايد واجد كمال معلولش باشد زيرا معنى ندارد بخشنده و اعطا كننده، فاقد چيزى باشد كه به ديگرى مى بخشد.
درباره اين مطلب، شبهه اى مطرح مى شود كه لازمه اين قاعده، آن است كه فاعلهاى هستى بخش، داراى وجودهاى مادّى و كمالات آنها باشند در صورتى كه فاعل هستى بخش، منحصر در موجودات مجرّد است و هيچكدام از آنها مادّه و صفات خاصّ آن را ندارند، پس چگونه چيزى را كه ندارد افاضه مى كنند؟پاسخ اين شبهه آن است كه منظور از واجد بودن كمال معلول اين است كه مرتبه كاملتر و عاليترى از وجود معلول را داشته باشد به گونه اى كه وجود معلول، پرتوى از آن، محسوب شود نه اينكه حدود وجود معلول عيناً در علّت، محفوظ باشد و علّت، داراى ماهيّت معلول هم باشد. و روشن است كه فرض كاملتر بودن مرتبه وجود علّت از مرتبه وجود معلول با وحدت ماهوى آنها سازگار نيست و هيچگاه از دو موجودى كه داراى تشكيك خاصّى هستند و يكى از آنها از مراتب وجود ديگر و شعاعى از آن بشمار مى رود نمى توان ماهيّت واحدى را انتزاع كرد. زيرا معناى اينكه دو وجود، داراى ماهيّت واحدى باشند اين است كه حدود وجودى آنها بر يكديگر منطبق شود و چنين چيزى در مورد دو مرتبه وجود كه يكى كاملتر از ديگرى و طبعاً داراى محدوديت و نقايص كمترى است امكان ندارد. ولى نداشتن ماهيّت معلول و حدود وجود آن بمعناى نداشتن كمال وجودىِ آن نيست.به ديگر سخن: آنچه در مورد علّت هستى بخش، لازم است دارا بودن كمالات وجودى معلول بصورت كاملتر و عاليتر است نه واجد بودن نقصها و محدوديتهاى آن. و اگر مفهوم جسم و لوازم آن از قبيل مكانى و زمانى بودن و حركت و تغييرپذيرى، بر خداى متعال و مجرّدات تامّ، صدق نمى كند بخاطر اين است كه مفاهيم مزبور، لازمه نقصها و محدوديتهاى موجودات مادّى است نه لازمه كمالات آنها.يادآورى مى شود كه حلّ اين شبهه به بركت اصالت وجود، ميسّر است و بر اساس اصالت ماهيّت، راه حلّ صحيحى ندارد. زيرا لازمه اصالت ماهيّت اين است كه آنچه در واقع از طرف علّت، افاضه مى شود ماهيّت خارجى معلول باشد و طبق اين قاعده بايد علّت، واجد ماهيّت آن باشد و نمى توان گفت كه علّت، ماهيّت معلول را بصورت كاملترى دارد زيرا تشكيك، بخصوص تشكيك خاصّى در ميان ماهيّت معنى ندارد و چنانكه واضح است همه ماهيّات تامّه و مخصوصاً ماهيّات بسيطه، با يكديگر متباين هستند. علاوه بر اينكه فرض ماهيّت در مورد خداى متعال، صحيح نيست.
لطفا سوالی را که آقای ملاصدرا و حامد جواب ندادند شما پاسخ دهید.
بفرمایید اگر از خداوند بیشتر از یک معلول بطور مستقیم صادر نمیشود پس آیه اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون به چه معناست؟
آن آیه با این آیه معنا می شود که:
وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا [٧٦:٣٠]
و شما هیچ چیز را نمیخواهید مگر اینکه خدا بخواهد، خداوند دانا و حکیم بوده و هست!
در اين آيه استثنايى آمده كه از آن به دست مىآيد كه تحقق يافتن مشيت بنده موقوف برخواست خداى تعالى است، معلوم مىشود مشيت خداى تعالى در مشيت و عمل بنده اثر دارد، به اين معنا كه اگر خدا بخواهد عملى از بنده سر بزند نخست در او مشيت و خواست ايجاد مىكند، پس مشيت خدا به مشيت عبد تعلق مىگيرد نه به فعل عبد
دقیقا بین خدا و صادر اول هم می تواند چنین باشد و مشیت صادر اول موقوف بر خواست خدا تعالی است معلوم مىشود مشيت خداى تعالى در مشيت و عمل صادر اول اثر دارد، به اين معنا كه اگر خدا بخواهد عملى از صادر اول سر بزند نخست در او مشيت و خواست ايجاد مىكند، پس مشيت خدا به مشيت صادر اول تعلق مىگيرد نه به فعل صادر اول و به عبارت ديگر مستقلا و بدون واسطه به مشيت صادر اول تعلق مىگيرد و با واسطه به فعل او تعلق مىگيرد، پس تاثير مشيت خدا طورى نيست كه مستلزم جبر در صادر اول بشود، و چنان هم نيست كه صادر اول در اراده خود مستقل باشد و هر كارى خواست بكند هر چند كه خدا نخواسته باشد.
سلام علیکم
جناب ملاصدرا بحث بنده این نیست که مشیت خداوند در رابطه با مخلوقات چگونه است. بحث سر این است که خود خداوند هم میتواند مستقلا بر روی جهان مادی اثر گذار باشد و این مغایرتی با جهانی که نظمش بر اساس اسباب و مسببات هست ندارد.
قطعا به خاطر دارید ماجرای حضرت ابراهیم را زمانیکه نمرود خواست آن حضرت را به آتش افکند اما آتش به آن حضرت سرد شد
قول تعالی اینست :
قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم
آیا این تاثیر مستقیم خداوند بر موجود مادی هست یا خیر؟ و آیا با استناد به این آیه میتوان گفت که هرگاه اراده خداوند بر چیزی تعلق بگیرد آن چیز موجود خواهد شد حتی اگر مادی باشد؟
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب
در اینجا رابطه بین علت و معلول را بیان فرمودید اما اشکالی که مطرح است اینست که این خواص مربوط به علل و معلول در دنیای مادی است و
میتواند درباره علت العلل چنین خاصیتی وجود نداشته باشد
همانگونه که هر علتی نیاز به معلول دارد غیر از خالق یگانه که خود علت العلل است.
پس رابطه سنخیت بین علت و معلول در دنیای مادی یک رابطه ناقص میباشد که تنها خاص جهان مادی است که بر پایه ی اسباب و علل برقرار گشته
و لزومی ندارد که در رابطه با خالق هم آن را مفروض دانست.
درمورد آب و برودت و حرارت و گرما هم آیه شریفه ( قلنا یانار کونی بردا وسلاما علی ابراهیم) صراحت دارد بر اینکه خداوند میتواند از گرما برودت و از آب، گرما ایجاد نماید
و این به معنای آنست که این رابطه علی و معلولی ، خود بوسیله خداوند خلق شده است که آن را برای ایجاد نظم برقرار فرموده. در نتیجه کافیست که اراده کند تا بر خلاف همه این نظمها همه چیز نیست شود....
رابطه بین علت و معلول همان هدایت تکوینی است که درباره آن فرمود:
ربنا الذی اعطی کلشی خلقه ثم هدی.
آیا خداوند را هم کسی خلق کرده تا چنین هدایتی را در او نهاده باشد؟
کسانی که میگویند طبق قاعده سنخیت علت و معلول، روح از سنخ خداست لاجرم باید روح یا همان صادر اول را فناناپذیر بدانند. در صورتیکه خود معترفند که این روح مجرد ناقص است و همین نقصی که او را محتاج نظر رحمت خدا لحظه به لحظه میکند بیانگر فناپذیری آن است
پس رابطه سنخیت بین خالق و مخلوق میتواند فقط از جنس هستی گرفتن و هوش و ادراک باشد که این هستی و هوش طبق آیات صریح قرآن( مثل یسبح الرعد بحمده) در همه موجودات عالم حتی جمادات وجود دارد و همه و همه بسوی خدایشان محشور خواهند شد.
در آخر اینکه بدتر از گیج کنندگی طرح این مباحث آنهم بطور ناقص ، دگرگونی اعتقادات درست مردم است که نتیجه اش به همان اسراییلیات و عقاید یهودیان و وهابیت در بسته بودن دست خدا و جبر منتهی میشود.