ابن مسكويهکیست و چه کرد؟
تبهای اولیه
زاد و زندگي
2-1- ابوعلياحمدبنمسكويه ، ملقب به خازن ، يكي از بزرگان دانشمندان ايران است كه در حكمت و رياضيات و كلام و اخلاق و طب و لغت و ادب و تاريخ تبحر و اطلاع وسيعي داشته است.
نص صريحي در دست نيست به استناد آن بتوان تاريخ ولادت او را دريافت. وليكن راجح آن است كه حوالي سال 325 هجري از مادر زاده است. از اوايل حيات او اطلاعي دقيق در دست نيست، همين اندازه گفتهاند كه: «ابنمسكويه زردشتي بود، بعد اسلام آورد.» وليكن واضح نيست كه آيا خود وي از دين زرتشتي بدين اسلام آمد، يا پدرش كه او را عبداللّه ناميده، اين گام را برداشت.
ابن مسكويه نزد ابوالفضل محمدبنحسن معروف به ابن العميد ، منشي بليغ و وزير ركنالدولهي ديلمي رفت، و تقرب يافت و خازن كتابخانهي او شد، و هفت سال در اين شغل بماند، و شب و روز ملازم ابنالعميد بود. آوردهاند كه زمان كتابداري ابنمسكويه، خراسان به خانهي ابنالعميد هجوم كردند، و هر چه بودبردند يا خراب كردند، و خزائن و اصطبلها را غارت كردند؛ تا شب فرا رسيد و بازگشتند، و قضا را به خزانهي كتب او آسيبي نرسيد و شايد «ابنمسكويه» هم در اين ميان تدبيري كرد. چون «ابنالعميد» شبانگاه به خانه باز آمد و حال را بر آن منوال ديد، و حتي كوزهاي نديد تا در آن آبي بخورد پريشان دل گشت، به سراغ نوشتهها و دفاتر و رسايل رفت - كه از جان براي او عزيزتر بود- ابنمسكويه را ديد و از او در باب آنها پرسيد: «ابنمسكويه» پاسخ داد: «دل فارغدار كه آن نوشتهها همه سالم است و دست كسي به آنها نرسيده است.» ابنالعميد گفت: گواهي ميدهم كه تو نديم مبارك پياي هستي. و از اينجا بود كه لقب خازن يافت.
ابنمسكويه به خدمت صمصامالدولهي ديلمي نيز رسيد، به طور كلي در دربار «آل بويه» مقام و منزلت او فزوني يافت تا به جايي كه خود را از صاحببنعباد (در گذشته 385 ه.ق.) وزير دانشمند و اديب معروف كمتر نميدانست. گويند كه: ابنمسكويه در قصيدهاي عميدالملك را مدح كرده و او را به سبب اتفاق دو عيد: أضحي و مهرگان در يك روز، تهنيت گفته است.
تحصيلات و معاصران
2-2- دربارهي تحصيلات «ابنمسكويه» و استادان وي اطلاعاتي صحيح در دست نيست آنچه از بررسي تواريخ و مآخذ گوناگون بر ميآيد اين است كه او: تاريخ طبري را پيش ابواحمدعليبنكاملقاضي (در گذشته 350 ه. ق.) خوانده، و دربارهي حديث از او مبلغي زياد كسب كرده است. اين عليبنكاملدوست ابوجعفرمحمدبنجرير طبري (در گذشتهي 310 ه) و بيشتر اوقات در بازار عبدالصمد بغداد با هم بودهاند و «ابنمسكويه» نيز بيشتر به خدمت آنها ميرسيده است.
فيلسوف ما با «ابنسينا» (وفات 428) معاصر بوده، و چند بار با هم بحث كردهاند. و آوردهاند كه: «ابوعليسينا پيش حكيم ابوعليمسكويه كه نويسنده كتاب تجارب الامم است و كتاب شوامل، رفت و مجلسي غاص بوده به تلامذه و مستفيدان بسيار، شيخابوعلي، جوزي پيش ابوعليمسكويه انداخت، و گفت: تقدير مساحت اين جوز به شعيرات بكن، ابوعليجزوي (جزوههايي) چند در اخلاق نوشته است، پيش ابوعليسينا بينداخت،. گفت: اولا اصلاح خلق خود ميكن تا من از استخراج مساحت جوز فارغ شوم؛ چه، تو به اصلاح خود محتاجتري كه من به مساحت جوز» و از اين قصه برميآيد كه ابوعليسينا به فضل «ابنمسكويه» هم اعتقاد و وثوق نداشته است.
نقد تند ابوحيان بر ابن مسكويه
2-3- شايد از همهي انتقادها و عيبهايي كه بر «ابنمسكويه» شده، انتقاد «ابوحيانتوحيدي» تندتر و گزندهتر باشد، ميگويد: «اما مسكويه فقيري در ميان توانگران و گنگي در ميان زبانآوران است، فيلسوف ما با «ابنسينا» (وفات 428) معاصر بوده، و چند بار با هم بحث كردهاند. و آوردهاند كه: «ابوعليسينا پيش حكيم ابوعليمسكويه كه نويسنده كتاب تجارب الامم است و كتاب شوامل، رفت و مجلسي غاص بوده به تلامذه و مستفيدان بسيار، شيخابوعلي، جوزي پيش ابوعليمسكويه انداخت، و گفت: تقدير مساحت اين جوز به شعيرات بكن، ابوعليجزوي (جزوههايي) چند در اخلاق نوشته است، پيش ابوعليسينا بينداخت،. گفت: اولا اصلاح خلق خود ميكن تا من از استخراج مساحت جوز فارغ شوم؛ چه، تو به اصلاح خود محتاجتري كه من به مساحت جوز» و از اين قصه برميآيد كه ابوعليسينا به فضل «ابنمسكويه» هم اعتقاد و وثوق نداشته است.
زيرا بهرهي او از دانش اندك است». در ضمن از بيانات توحيدي چند مطلب روشن ميگردد:
1- اينكه ابنمسكويه در فلسفهي نظري پرمايه و استاد نبوده، و چيزي از آن فرانگرفته بود، در حالي كه فرصت زياد داشته، و استادان بزرگي مانند ابوسليمان منطقي و ابوالحسن عامري وجود داشتهاند، و اين همه دلالت بر قصور فهم ابنمسكويه ميكند و در نتيجهي رأي «ابنسينا» را هم كه پيش از اين بيان كرديم، تأييد ميكند.
2- اينكه «ابنمسكويه» بر مال دنيا و جمع آن حريص بوده، و دليل آن اشتغال به كميا است. و نيز بسيار بخيل بوده، و ميخواسته همهي صلات و عطاياي پادشاهان و وزيران از آن او باشد.
3- اينكه «ابنمسكويه» واعظ غير متعظ بوده، چه همه را به سوي اخلاق پسنديده ميخوانده و دربارهي اخلاق كتاب مينوشته، وليكن خودگامي در راه اخلاق بر نميداشته است، سلطان را بد ميگفته، وزير را به اشتباه و خيره سري نسبت ميداده وليكن خود در خدمت آنها چابك بوده است، كرم را ستايش ميكرده وليكن خود كرامت نداشته و بخل را مذموم ميدانسته ولي خود بخيل يوده است.
اما نميدانيم كه علت اين توضيحات تند ابوحيان چه بوده است؟ و تا چه حدي اين مطالب با واقعسازگار است؟ آيا اين سخنان را از روي هم چشمي و غيرت و رشك گفته؛ چون ميديده كه ابنمسكويه جاه عريض و ثروت زياد دارد، و نزد وزيران و پادشاهان محترم و گرامي است؟ يا اينكه عامل تعصب مذهبي او را به اين راه كشانده است؟
همين اندازه بايد گفت كه: اگر اين وقايع هم حقيقت داشته باشد، به اين شدت و حدت نيست كه توحيدي گفته است، و يك نكته را هم بايد فراموش كرد، و آن اين است كه هيچ وقت نبايد ابنمسكويه را در رديف فيلسوفان بزرگي چون ابنسينا و فارابي قرار داد.
آثار ابنمسكويه
2-4- ابنمسكويه در علوم و فنون گوناگون كه از آنها آگاه بوده، كتاب نوشته، و اگر برخي آثار او را زياد دانستهاند؛ ولي امروز شايد بيش از ده يا دوازده كتاب يا رساله از او در دست نيست. آنچه اصحاب ترجمه و محققان از آثار او تعداد كردهاند، ذيلا ميآوريم:
1- الفوز الاكبر ، در اخلاق.
2- الفوز الاصغر ، كه در فلسفه و متعلقات آن، و اصول ديانتها و حقايق نفوس نوشته است. و نيز در اين كتاب رأي خود را دربارهي مخلوقات و نسبت آنها با يكديگر، و اختلاف طبقات آنها از جماد و نبات و حيوان بيان ميكند و ميتوان گفت: در اين باب از پيشروان «مذهب نشوء و ارتقاء» است.
3- ادب الدينا والدين ، در اين كتاب فرق ميان اسراف و تبذير را بيان ميكند و ميگويد: اسراف عبارت است از جهل به مقادير حقوق؛ و تبذير عبارت است از جهل به مواقع حقوق.
4- أنس الفريد دربارهي اين كتاب گفتهاند «اين كتاب بهترين كتابي است دربارهي داستانهاي كوتاه و نكتههاي لطيف نوشته شده است.»
5- جاويدان خرد يا الحكمة الخالدة ، در اين كتاب مؤلف نشان ميدهد كه امثال و حكم در همهي ملتها و زمانها مورد استفاده و اتفاق عقول بوده، و از اينرو امثال و حكم پارسيان و هنديان و تازيان و روميان را در آن گرد آورده است. اين كتاب را به سال 1952 ميلادي عبدالرحمن بدوي چاپ كرد، و مقدمهي سودمندي در شرح احوال مؤلف كتاب بر آن افزود و در سلسلهي انتشارات دانشگاه تهران چاپ رسيد.
6- احوال الحكماء السلف ، رسالهاي است كه در احوال حكماء نوشته است. و در ضمن آن برخي از صفات و احوال پيامبر را بيان ميكند، و از مسيح نقل قول ميكند كه گفت: «هر كس خانهي خود را خراب نكند، و زن خود را بيشوي نگذارد، و فرزندان را بيپدر، به ملكوت آسمانها نتواند رسيد!»
و هم در اين كتاب بر علم واجب و حكمت او اقامهي برهان ميكند: و در ضمن آن ميگويد «مقدم بر همهي اشياء حكمت است زيرا اگر مقدم بر حكمت چيزي باشد، هر آينه حكمت باطل ميگردد.»
7- مختار الاشعار ، كه همان كتاب المستوفي است در باب اشعار برگزيده، كه ياقوت از آن ياد ميكند ولي دربارهي آن بحثي نميكند.
8- كتاب الاشربة ، كه هبةاللّهبن صاعد حكيم و طبيب معروف به ابنالتلميذ نصراني آن را مختصر كرده است.
9- كتاب في تركيب الباجات من الاطعمة ، چنان كه ابنالقفطي گويد: كتابي نيكوست و در غايب استواري نوشته شده، و بسياري از اصول غريب و پسنديدهي طباخي را شامل است.
10- تجارب الامم و تعاقب الهم ، كه در تاريخ عمومي است از خلافت آدم تا سال 372 و اين سالي است كه عضدالدوله، در آن سال وفات يافته است.
مؤلف در اين كتاب تاريخ پارسيان كهن و آنچه از اخبار روم و ترك به آن مربوط بوده، آورده است. و از همهي كتابهايي كه در اين باب در زمان مؤلف نوشته شده از اين نظر ممتاز است كه: مؤلف هم خود را تنها جمع حوادث قرار نداده، بلكه د رهر واقعه، تأمل و تدبر را پيشواي خويش قرار داده، و در واقع به فلسفه تاريخ ابنمسكويه ميكوشد به مدد خرد به اخلاق راه يابد، لذا در آغاز كتاب ميگويد: غرض ما در اين كتاب آن است كه براي خود اخلاقي كسب كنيم كه افعالي كه از آن صادر ميگردد همه زيبا و نيكو باشد: و با اين همه بر ما آسان باشد و مشقت و رنجي در آنها نباشد.
..
از همه بالاتر: «مؤلف با اينكه در كنف حمايت سلاطين و وزراء و امراء به نيكي زندگي ميكرده، و قاعدتاً بايد آنها را مدح ميكرده و عيوب و خلافات آنها ناديده ميانگاشته، برخلاف افعال و اعمال و كردار آنها را انتقاد ميكرده و عيوب و خلافات آنها ناديده ميانگاشته، برخلاف افعال و اعمال و كردار آنها را انتقاد ميكرده و از بيان حقپروا نميكرده است.» و از اينجا نيز خلاف سخن ابوحيان توحيدي كه وي را به تملق و چاكر منشي عيب ميكند آشكار ميگردد! اين كتاب ميانهي سالهاي 1917 - 1913 در سه جلد در لايدن چاپ شده است.
11- آداب العرب و الفرس ، در اين كتاب چون يك فيلسوف اديب جلوهگر ميشود، از آداب تا زيان و پارسيان و هندوان و يونان صحبت ميكند، نسخههاي خطي اين كتاب در لايدن واكسفورد و پاريس موجود است.
ترجمهي فارسي اين كتاب در زمان جهانگير پادشاه گورگاني هند به دست محمدبنمحمدالارجاني صورت گرفت، و در سال 1246 در هند چاپ شد.
12- تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق ، مهمترين تصنيف فلسفي و اخلاقي ابنمسكويه، كه نام او را در مشرق زمين شناسانده، همين كتاب است: و آن مجموعهاي است از آراء اخلاقي افلاطون و ارسطو و جالينوس؛ و احكام شريعت اسلامي، جز اينكه در اين ميانه تأثير ارسطو بيشتر است.
در اين كتاب ابنمسكويه آراء خويش را در باب نفس و قوي و ماهيت و افعال آن بسط ميدهد، و آن را به روشي تقسيم و تبويت ميكند. و در خلق و استواري آن بحث ميكند و آن را تعريف ميكند و مراتب مردم را در پذيرش آن بيان ميكند، و در باب سعادت و اصول اخلاقي بحثي دقيق و فلسفي ميكند و امراض نفس و اسباب علاج آنها را نشان ميدهد، و اين همه را در نهايت بينظري و استواري بيان باز ميگويد. ما خلاصهاي از اين كتاب را در بخش پنجم خواهيم آورد.
13- ترتيب السعادات و منازل العلوم ، كه در كتاب «تهذيب اخلاقي» از آن نام ميبرد.
14- الرسالة المسعدة ، كه از آن نيز در تهذيب الاخلاق ياد ميكند. در اين كتاب كمال خاص هر جوهر را بيان ميكند، و آنگاه كمال ويژه آدمي را به تفصيل باز مينمايد.
آراي ابنمسكويه؛ اخلاق و نفس و قواي نفس
2-5- اهميت ابنمسكويه در اسلام به ويژه از آن جهت است كه در اخلاق صاحب نظر بوده، و يكي از بهترين كتابهاي اخلاقي تمام دوران تمدن درخشان اسلامي را نوشته است، و آن را تهذيبالاخلاق ناميده است، اگر چه پيش از وي چند تن مانند محمدزكريايرازي و ابونصرفارابي و ابوالحسنعامري در اين باره سخن گفته يا كتاب نوشتهاند.
ابنمسكويه ميكوشد به مدد خرد به اخلاق راه يابد، لذا در آغاز كتاب ميگويد: غرض ما در اين كتاب آن است كه براي خود اخلاقي كسب كنيم كه افعالي كه از آن صادر ميگردد همه زيبا و نيكو باشد: و با اين همه بر ما آسان باشد و مشقت و رنجي در آنها نباشد.
اين امر به كمك صناعت و به ترتيب تعليمي امكانپذير است، و راه آن اين است كه نخست نفوس خود را بشناسيم كه هر چه هستند، و براي چه در ما به وجود آمدهاند؟ يعني كمال و غايت آنها را بدانيم و ملكات آنها دريابيم تا بتوانيم بر اين مرتبهي بلند ارتقاء يابيم.
هر طبقهي از موجودات از حيوان و نبات و جماد گرفته، تا بسايط يعني: آب و آتش و زمين و باد، و اجرام آسماني، براي خود افعال و قوي و ملكات ويژهاي دارند كه به واسطهي همانها، بدان صورت مخصوص درآمده و شناخته شدهاند. وليكن انسان قوي و ملكاتي دارد كه د رآنها با موجودات ديگر مشارك است، و چون آرزوي ما اين است كه انسان داراي خوي پسنديده و كردار نيكو باشد، لازم است در اين بحث از آن قوي و ملكات مشاركت چشم بپوشيم: و آن را بر عهدهي دانش ديگري بگذاريم كه علم طبيعي ناميده ميشود.
هر كس در كار نفس و قواي آن نظر كنند، ميبيند كه: قواي آن منحصر در سه قسم است؛ يك قوه هست كه بدان ميانديشدو امور را تشخيص ميكند، و در حقايق اشياء تأمل ميكند؛ قوهي ديگري هست كه بدان خشم ميگيرد و دلاوري نشان ميدهد و بر كاري دشوار اقدام ميكند، و سروري و بزرگي ميجويد، و انواع هر كس در كار نفس و قواي آن نظر كنند، ميبيند كه: قواي آن منحصر در سه قسم است؛ يك قوه هست كه بدان ميانديشدو امور را تشخيص ميكند، و در حقايق اشياء تأمل ميكند؛ قوهي ديگري هست كه بدان خشم ميگيرد و دلاوري نشان ميدهد و بر كاري دشوار اقدام ميكند، و سروري و بزرگي ميجويد، و انواع كرامات و نيكيها را انجام ميدهد؛ و اين سه قوه با هم متباين هستند،
كرامات و نيكيها را انجام ميدهد؛ و اين سه قوه با هم متباين هستند، زيرا ميبينيم هرگاه يكي از آنها نيرو ميگيرد. آن ديگري رات زيان دارد، و چون يكي از كار وا ميماند، ديگري آغاز به كار ميكند، وليكن بحث در اين تباين شايستهي اين مقام نيست. همين اندازه بايد بدانيم اين سه قوه با هم متبايناند كه بر اثر چگونگي مزاج و تأديب يا عادت يكي ضعيف ميشود و ديگري قوي ميگردد.
اما قوهي اول را كه شرح داديم ناطقه يا ملكيه گويند، و آلتي كه در بدن دارد دماغ ناميده ميشود.
قوت دوم را غضبيه يا سبعيه گويند، و آلتي كه در بدن دارد قلب ناميده ميشود.
قوت سوم را شهويه يا بهيميه گويند، و آلتي كه در بدن دارد، آن را بكار مياندازد كبد نام دارد.
بايد دانست كه حكيمان گفتهاند: نبايد كسي جز به فضايل مذكور افتخار نمايد، اما كساني كه بر پدران و گذشتگان خود افتخار ميكنند، بايد بدانند كه سبب افتخار بدانهااز اين جهت است كه آنهاداراي اين فضايل بودهاند. اضداد اين فضايل نيز چهار است كه به ترتيب عبارت است از:
1- جهل؛ 2- شر، 3- جبن، 4- جور.
زير هر يك از اين اجناس، انواع زيادي است، كه پس از اين از آنها سخن خواهيم گفت. ولي اكنون ميپردازيم به تعريف اين چهار فضيلت كه حاوي جميع فضايل است:
الف: حكمت - عبارت است از فضيلت «نفس ناطقهي مميزه» و بيان آن اين است كه انسان موجودات را از آن حيث كه موجوداند بشناسد؛ به عبارت ديگر: حكمت عبارت از شناخت امور الهي و امور انساني است. و فايدهي اين شناخت آن است كه شخص بداند چه اموري را پژوهش كند و كدام را مورد غفلت قرار دهد.
ب: عفت - عبارت است از فضيلت حس شهواتي است، و ظهور اين فضيلت به اين است كه انسان شهوات و خواستهاي خود را بر حسب رأي و فكر كند و مطيع انديشه سازد تا بدين وسيله آزاد شود و بندهي «شهوات» خويش نگردد.
ج: شجاعت - عبارت از فضيلت نفس غضبيه است. و در انسان وقتي ظاهر ميگردد كه بتواند، نفس مذكور را نفس ناطقه گرداند كه در اين صورت انسان به امور و مسائلي كه هايل و ترسناك هستند وليكن سرانجام پسنديده و سودمند دارند، اقدام ميكند و در راه آن از صبر و فداكاري دريغ نميورزد و از سختيها نميهراسد.
د: عدالت - فضيلتي است كه براي نفس، از اجتماع فضايل سه گانهي بالا پديد ميآيد و آن زمان است كه هر يك از قوي با ديگران ملايم سازگار باشد و همه تسليم «قوهي ناطقه» باشند، و از اين حالت انسان را صفتي پديدار ميگردد كه پيوسته براي نفس خويش انصاف را برميگزيند و از ديگران نيز همين توقع دارد (1)
..
ابن مسكويه و اقسام حكمت، عفت و شجاعت
2-6- اقسام حكمت عبارت است از: ذكاء،ذكر، تعقل، سرعت فهم و قوت آن، پاكي ذهن، سهولت تعلم، به سبب وجود اين امور ممكن است در انسان استعداد نيكي براي حكمت پديد آيد. حال هر يك از اين اقسام را تعريف ميكنيم:
1- ذكاء، عبارت است از سرعت كشف نتايج، و آسان بودن آنها براي نفس.
2- ذكر، عبارت است از ثبات و پايداري صورتي كه عقل يا و هم آن را از امور خارجي گرفته است.
3- تعقل، عبارت است از حس تصور و جستجوي نفس از حقيقت موضوعات به اندازهي توانايي آن.
4- صفاء ذهن، كه عبارت است از استعداد نفس براي استخراج مطلوب.
5- جودت ذهن،و آن تأمل نفس است در آنچه از مقدم لازم ميآيد. (2)
6- سهولت تعلم، عبارت از قوت و حدت فهم است براي ادراك امور نظري.
* اقسام عفت عبارت است از: سكينه، صبر، سخاء، حريت، قناعت، دماثت يا خوش خويي، انتظام، حسنهدايت، مسالمت، وقار، ورع. اكنون هر يك از اين اقسام را نيز تعريف ميكنيم:
1- حياء. عبارت است از بازداشتن نفس و ترسانيدن آن از ميل به سوي زشتيها و دوري از مذمت و ملامت راستگويان.
2- سكينه، يا دعة (3) عبارت از سكون و ثبات نفس زمان حركت به سوي شهوات است.
3- صبر، عبارت است از مقاومت نفس در برابر آرزوها تا منقاد لذات ناپسند نگردد.
4- سخاء، عبارت است از ميانه روي در بخشش؛ و بيان آن اين است كه اموال را در جاي خود و آنچه شايسته است و بر مقداري كه لازم است خرج يا انفاق كند.
5- حريت، فضيلتي است كه براي نفس كه به وسيلهي آن مال را از راه صحيح كسب كنند، و در جاي خود خرجكنند و از اكتساب مال، از راه نادرست پرهيز كنند.
6- دماثت، عبارت است از فرمانبرداري نفس، از آنچه زيبا ميداند و ستايش عبادت، عبارت است از تعظيم خداي تعالي و تمجيد او و اطاعت و اكرام اولياء او از فرشتگان و پيامبران و امامان، و عمل به آنچه شريعت آن را واجب شمرده، و نيز تقوي و ترس از عذاب خدا.
به سوي او.
7- قناعت، عبارت است از سهلگيري در اكل و شرب و زينت.
8- انتظام، عبارت است از حالتي براي نفس، كه او را به نيكو سنجيدن امور، و تربيت صحيح آنها، آن چنان كه لازم است، كمك و راهنمايي ميكند.
9- حسن هدايت، يا حسن الهدي يا نيك راهبردي: عبارت است از دوستداري تكميل نفس با زينت نيكو.
10- مسالمت، عبارت است از سكوني كه براي نفس از وجود ملكهاي دست ميدهد كه در آن اضطرار و الزام نيست.
11- وقار، عبارت است از سكون و ثبات نفس در حركاتي كه به سوي خواستها پيدا ميكند.
12- ورع، عبارت است از انجام دادن كارهاي نيكو و زيبا، كه كمال نفس در آنهاست.
* اقسام شجاعت عبارت است از: كبرنفس (بزرگ منشي)، نجدت، عظم همت (بلند همتي)؛ ثبات؛ صبر؛ حلم؛ عدم طيش (سكون)؛ شهامت، تحمل رنج كه به ترتيب به تعريف آنها ميپردازيم:
1- كبر نفس، عبارت است از خوار شمردن امور و شئون كوچك، توانايي برتافتن زشتيها و خواريها. صاحب اين فضيلت. همواره خود را در كارهاي بزرگ مياندازد و آنها را كوچك ميشمارد.
2- نجدت (= دليري)، اعتماد به نفس است در جاهايي كه احتمال ترس و خوف موجود است، و ناله و زار نكردن در برابر مشكلات.
3- عظم همت، فضيلتي است كه بدان شخص خوشبختي و بدبختي را احتمال ميكند، و حتي در برابر سختيهاي زمان مرگ خم به ابرو نميآورد.
4- ثبات، عبارت است از فضيلتي كه به سبب آن نفس براي تحمل دردها، و ايستادگي در برابر آنها نيرومند ميشود؛ به ويژه در كارهاي ترسناك. (4)
5- حلم، عبارت است از فضيلتي كه نفس را آرامش به بار ميآورد تا برانگيخته نشود، و خشم به آساني او را تحريك نكند.
6- عدم طيش يا سكون، و آن يا در زمان خصومت است يا در زمان جنگ كه فيالمثل از حريم شريعت دفاع كنند، و عبارت است از قوتي كه حركات و اعمال نفس را در اين حالات زير نظر بگيرد، و از لغزش باز دارد.
7- احتمال كد، (5) عبارت است از نيروي كه آلات بدن را در امور حسي به وسيلهي تمرين وحسن عادت، نيكو به كار ببرد. (6)
* اقسام عدالت به ترتيب عبارت است از: صداقت، الفت، صلهي رحم، مكافات، حسن الشركة، حسن القضاء، تودد، عبادت، ترك حقد، مكافات شر با خير، استعمال لطف، مروت در جميع احوال،ترك معادات، ترك حكايت و تقليد از كسي كه عادل و پسنديده نيست، بحث از سيرت كسي كه از عدل او سخن ميگويند و ديگر فضايلي كه تعدادشان چندان اهميت ندارد.
اما صداقت، عبارت است از محبتي راستين، كه بدان به تمام دوستي و انجام دادن اعمال خيري كه انجامشان ممكن است، ميتوان رسيد.
الفت، عبارت از اتفاق ميان آراء و اعتقادات است و آن از تواصل و هم فكري حاصل ميشود، و از آن نيز تعاون در تدبير معاش نتيجه ميشود.
صله رحم، عبارت است از شريك كردن نزديكان در خيراتي كه دنيايي است مكافات، عبارت از مقابله به مثل است در احسان يا افزودن بر آن.
حسن شرات، عبارت از گرفتن و بخشيدن است در معاملات بر سبيل اعتدال كه موافق همگنان است.
حسن القضا، عبارت است از مجازات بدون ندامت و منت.
تودد، عبارت است از محبت كردن نسبت به همسالان و نظاير و اهل فضل، با ديدار نيكو و با اعمالي كه موجب جلب آنان شود.
عبادت، عبارت است از تعظيم خداي تعالي و تمجيد او و اطاعت و اكرام اولياء او از فرشتگان و پيامبران و امامان، و عمل به آنچه شريعت آن را واجب شمرده، و نيز تقوي و ترس از عذاب خدا.
دو طرف حكمت و اقسام آن - حكمت حد وسط ميان سفاهت و بلاهت است و مراد از سفاهت در اين مورد، عبارت از استعمال قوهي فكر است دربارهي آنچه شايسته نيست و در اصطلاح آن را جربزه گويند. (7)
...
و مراد از بلاهت تقليل و بيكار گذاشتن اين قوه است و مخصوصاً در اينجا بايد بدانيم كه مراد از بله نقصان خلقت نيست، بلكه چنان كه پيش گفتيم عبارت از تعطيل بالارادهي قوهي فكر است.
* طرفين عفت و اطراف اقسام آن عبارتند از:
عفت، حد وسط است ميان دو رذيلت كه عبارت است از شره و خمود شهوت.
و مراد از شره، فرو رفتن در لذات ابن مسكويه از، فرق ميان خير و شر ميگويد و عقيدهي ارسطو را كه به نظر او نيز از عقايد دانشمندان پيش بهتر و استوارترست بيان ميدارد و آن اين است كه ميگويد: «مقصود از حيات كسب خير است و آن مقصود نهايي مقصد غايي انسان است.» اما هر خيري به نسبت با صاحب آن خير است و موجب كمال اوست، و لذا سعادت انسان با سعادت اسب فرق دارد.
است و بيرون رفتن از آنچه شايسته مينمايد.
و مقصود از خمود شهوت بازماندن از حركتي است كه انسان به سوي لذت جميل كه بدن در ضروريات خود بدان نيازمند است، كشيده ميشود، و آنها اموري است كه صاحب شريعت و عقل به انجام آنها رخصت ميدهد.
* فضايلي كه تحت عفت قرار دارد، عبارتند از: حياء كه حد وسط بين دو رذيلت است: يكي وقاحت و ديگري خرق (8) و از نمونه ميتوان اطراف فضايل ديگر را كه در مواقع رذايل هست پيدا كرد. و اي بسا ممكن است در كتب لغت، نامهايي براي آنها پيدا كرد و ليكن، فهم معاني و سلوك در آن، زياد مشكل نيست.
و اما شجاعت حد وسط ميان دو رذيلت است يكي جبن و ديگري تهور. جبن عبارت از ترس دربارهي آن چيزي است كه شايستهي اقدام است؛ و تهوريابي باكي، انجام دادن يا بيان كردن چيزي است كه شايستهي اقدام يا بيان نيست.
بايد مشتاق دوالم بود
2-7- ابنمسكويه بعد از بيان اين مطلب ميپردازد به اينكه: اين بيخيران غافلند از اينكه، بايد اول مشتاق دردوالم بود تا آدم مشتاق به لذت خوردن و نوشيدن بشود زيرا اگر انسان، درد گرسنگي را نچشيد از خوردن لذت نميبرد. و نيز دربارهي لذت عقيدهاي ابراز ميكند كه سخن رازي را كه پيش نقل كرديم بياد آورد، ميگويد: «تمام لذات براي لذت يافته، پس از آلامي كه او را دست ميدهد حاصل ميگردد، زيرا لذت، در واقع همان راحت از الم است. و هر لذت حسي همانا خلاص از الم يا رنجي است كه اكنون در آن موصع نيست.»
او سپس آراء «رواقيان» و جالينوس و بالاخره ارسطو را در اين باره از كتاب «اخلاق» نقل ميكند و در پايان ميگويد: «انسان چون گوهري است كه داراي اقسام استعدادهاست و اما نيكوكردن آن به خود انسان واگذاشته شده است».
ابنمسكويه سپس مراتب قواي سه گانه و شرافت آنها را بيان ميكند و آنچه را براي عاقل جهت زندگي و قوام آن لازم است به شرح مينويسد، سپس بابي در تأديب جوانان و فصلي در ادب كردن اطفال مينويسد.
غايت شناسي
2-8- ابن مسكويه از، فرق ميان خير و شر ميگويد و عقيدهي ارسطو را كه به نظر او نيز از عقايد دانشمندان پيش بهتر و استوارترست بيان ميدارد و آن اين است كه ميگويد: «مقصود از حيات كسب خير است و آن مقصود نهايي مقصد غايي انسان است.» اما هر خيري به نسبت با صاحب آن خير است و موجب كمال اوست، و لذا سعادت انسان با سعادت اسب فرق دارد. و بعد از اين مطلب، اقسام خير را بيان ميدارد و ميگويد در تمام مقولات، خير وجود دارد و از جمله ميگويد: خير در جوهر؛ يعني در چيزي كه عرض نيست، به ويژه خداي تعالي است كه همانا خير اول است و تمام اشياء به سبب شوقي كه به او دارند به سوي وي در حركتاند؛ اما خير در كميت مثالش عدد معتدل و مقدار معتدل است؛ مثال خير در «اضافه» صدقات و رياستهاست و نيز ديگر مقولات كه هر يك خيري فراخور حال خويش دارد سپس شرحي در اقسام سعادت از قول ارسطو نقل ميكند و نيز رأي بقراط و فيثاغورث و افلاطون و نظاير آنها بيان ميكند و سپس رأي ديگر فيلسوفان را ذكر ميكند. (9)
پانوشتها
1. بايد دانست كه فضيلت حد وسط دو صفت است، چنان كه تهور و جبن هر دو مذموم و حد وسط آن دو يعني شجاعت و فضيلت شمرده ميشود.
2. يادآور ميشويم كه مراد از مقدم، آن است كه در منطق، مقابل تالي است.
3. دعة به فتح اول و دوم: آرامش و خوشي زندگاني است. الدعة: السكينة و الراحة و خفض العيش (المنجد).
4. فرق ميان اين صبر با صبري كه در عفت گذشت اين است كه اين صبر در كارهاي ترسناك است، حال آنكه آن صبر در شهوتهاي هيجانانگيز. (تهذيب الخلاق، ص 25، چاپ بيروت)
5. احتمال برخلاف معني امروزي آن، در آثار اديبان و نويسندگان و شاعران قديم به معني تحمل امروزي آمده است. سعدي فرمايد:
ترك احسان خواجه اوليتر كاحتمال بوابان (= دربانان)
6. هشتمين قسم شهامت است و آن: حرص و ميل به انجام كارهاي بزرگي است كه مايه زنده ماندن نام نيكو گردد = واما الشهامة: فهي الحرص علي الاعمال العظام توقعاً للاحدوثة الجميلة».
7. جزبره در لغت يعني: تيز فهمي، زيركي در فكر، و آن مقابل بلاهت است. (دكتر معين، فرهنگ فارسي).
8. خرق: به فتح اول و دوم، در لغت يعني: از شدت آزرم دهشت گرفتن. (اقرب الموارد).
9. حلبي، علياصغر، تاريخ فلاسفه ايراني، از آغاز اسلام تا امروز ، تهران، زوار، 1376، صص259 - 233.