الحوثی های یمن چه کسانی هستند انها از چه فرقه ای می باشند ؟
تبهای اولیه
عقايد الحوثي ها:
عقيده الحوثيها اين چنين است:
1. آنها به احياي روحيه اسلامي علاقه زيادي دارند. نمود اين اعتقاد در راهپيمايي روز قدس آنان بود که نفرات بسيار زيادي در ميدان هاي شهر گرد آمدند و شعار دادند.
2. علاوه بر راهپيمايي هاي مختلف، يمنيها شور خاصي در عاشورا دارند و عزاداري آنها درست شبيه به عزاداري مردم ايران پرشور و علاقه است. همين عوامل سبب شده است که بسياري آنها را از شيعيان دوازده امامي بدانند.
3. آنها به زيديان امروزي انتقاد مي کنند چرا که اعتقاد دارند زيديان امروزي تنبل شدهاند و ظلم و تظلم خواهي را رها کردهاند و دست از قيام کشيدهاند.
4. طرفداري الحوثيها از انقلاب ايران و علاقه مندي آنها به امام خميني(س) و آرمان هاي ايشان حتي از لبنانيان جنوب لبنان نيز بيشتر است!
اينجاست که شور الحوثيها به گسترش اسلام و تظلم خواهي آنان انسان را به فکر فرو مي برد و معلوم مي کند که چرا يماني از ميان يمنيها ظهور مي کند.
به نقل از سخنراني استاد موسوي نژاد
_ زیدیه در یمن
امامت زیدی در یمن به سال ٢٨۴ق توسط نوه قاسمبنابراهیم، الهادی الی الحق، تأسیس شد او را قبایل محلی به امید فرو نشاندن خصومت میان آنها، به آن منطقه دعوت کرده بودند. البته عقاید شیعی در بخشهایی از یمن، از زمان ظهور اسلام ظاهر شده بود، اما دلیل کوچکی نیز مبنی بر فعالیت مخصوص زیدیان قبل از ورود الهادی الی الحق به آنجا وجود دارد. الهادی پایتخت خود را شهر «صَعَده» قرار داد. او و پسرانش محمد المرتضی(م ٣١٠ق) و احمد الناصر لدین الله (م ٣٣٢ق) یکی پس از دیگری به عنوان «امام» شناخته شدند. آنها در مسجد جامع آن شهر مدفوناند. صعده نیز به عنوان پایگاه مستحکم ایمان زیدی و تعالیم آن در یمن باقی ماند.
تعالیم الهادی پیرامون مباحث فقهی در دو کتاب کتاب الاحکام و کتاب المنتخب بیان شده است. تعالیم او بر عقاید جدش قاسمبنابراهیم استوار است. با این تفاوت که الهادی دیدگاههای شیعی بیشتری اتخاذ کرده است. به عنوان مثال، او گفتن «حی علی خیر العمل» در اذان را تجویز کرد و این عقیدهای شیعی است. تعالیم او به عنوان پایه و اساس مذهب فقهی «هادویه» که تنها مذهب رسمی در میان زیدیان یمن است، باقی ماند. عقاید او در الهیات به مکتب معتزله بغداد در آن عصر نزدیک بود، اما او به موافقت خود با آنها تصریح نمیکرد. او از رأی جارودیه پیرامون «امامت» حمایت نمود و صراحتاً ابوبکر و عمر را به عنوان غاصب سرزنش کرد.
بعد از احمد الناصر لدین الله، میان فرزندان او مشاجره و نزاع رخ داد و لذا هیچیک از آنها به عنوان «امام» شناخته نشد. امامت به دست المنصور بالله القاسم العِیانی (٣٩٣ ـ ٣٨٨ق) که از فرزندان عموی الهادی یعنی محمدبنقاسم بود، تجدید شد. فرزند او، المهدی لدین الله نیز به عنوان «امام» تصدیق شد (۴٠۴ ـ ۴٠١ق). اما با وجود آن، صلاحیت او از نظر دانش دینی مورد تردید قرار گرفت و او نیز با مطرح کردن ادعاهای غیر واقعی مانند اینکه در رتبه و منزلت همسان پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است و یا او همان مهدی منتظر است، از خودش دفاع میکرد. او در یک نبرد کشته شد، اما پیروان و خاندانش اعلام کردند که او نمرده است و باز خواهد گشت. در اثر پافشاری آنها بر این مطلب، فرقهای به نام «حسینیه» ایجاد شد که یکی از فرزندان برادر المهدی، یعنی جعفر، رهبری آن را به عهده گرفت. آنها پایگاههای محکم کوهستانی در «شَهارَه» ساختند و مالک آنجا شدند. آنها در طول قرن پنجم هجری، اصلیترین نیروی مخالف حکومت اسماعیلیان صُلیحی بودند.
در یک دوره مشابه، فرقه زیدی دیگری به نام «مطّرفیه» توسط مطّرفبنشهاب (م بعد از ۴۵٩ق) به وجود آمد. او با صراحت تعالیم خود را بر اساس کتب قاسمبنابراهیم، الهادی الی الحق و دیگر امامان یمنی متقدم ارائه کرد، و به بعضی از احادیث منسوب به زیدبنعلی نیز ـ البته با تفسیر دلخواه خود از آنها ـ اعتماد داشت.
الهایت و جهانشناسی ارائه شده توسط او، اساساً از آموزههای معتزلی منحرف شد و این مطلب سبب در تضاد قرار گرفتن او با تعالیم معتزله بصره شد که امامان قاسمی شمال ایران از آن حمایت میکردند. مطرفیه تمایلات زاهدانه و دیندارانه متمایزی ارائه کردند. براساس عقیده «هجرت» (ضرورت مهاجرت از سرزمین ظلم و بیعدالتی) که قاسمبنابراهیم و دیگر مراجع رسمی زیدی تعلیم میدادند، آنها «اقامتگاههای مهاجران» را بنا کردند. در این مکانها برای پرداختن به اموری چون عبادت، تزکیه روح، ریاضت و آموزش اجتماع میکردند. آنان که معمولاً در قلمرو قبیلهای حمایت میشدند، نمونهای از مراکز آموزش حفاظت شدهاند که در میان زیدیان متأخر یمن متداول بود و به آنها «هجره» گفته میشد.
مطرفیه در ابتدای تأسیس و در طول دوره صلیحیه بدون مخالفت جدی از طرف جریان اصلی زیدی گسترش یافت، اما بعد از تجدید امامت توسط احمدبنسلیمان المتوکل علی الله (۵۶۶ ـ ۵٣٢ق) تحت فشار روز افزونی قرار گرفت. المتوکل از وحدت زیدیه در داخل و خارج از یمن حمایت میکرد و به صورت یکسان امامان یمنی و ایرانی آنها را تأیید مینمود. او معتزلیان طرفدار شیعه را به عنوان یاران نزدیک خود پذیرفت و قاطعانه اظهار کرد که مؤسس معتزله، واصلبنعطاء، عقیده خود را از خاندان پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) گرفته بود. او از تعالیم دانشمندان زیدی ایران و یمن حمایت میکرد و زیدیانی را که در مناطق شمال ایران، روی و کوفه به تحصیل مشغول بودند، تقویت نمود. همچنین انتقال آثار دینی زیدیان حاشیه دریای خزر به یمن را تشویق نمود. قاضی جعفربنابییحیی شمسالدین نقش عمدهای در این انتقال و گسترش تعالیم زیدیان ایران و معتزله ایفا کرد.
المتوکل به شدت از مطرفیه و حسینیه به سبب ایجاد شکاف در وحدت زیدیه، انتقاد میکرد. امام المنصور بالله عبداللهبنحمزه (۶١۴ ـ ۵٩٣ق) که حامی سرسخت عقاید معتزلی بود، با صراحت مطرفیه را «بدعتگزاران خطرناک» نامید و آنها را تحت فشار قرار داد، به گونهای که هجرتهای آنها نیز خراب شد. این دو فرقه در طول قرن نهم هجری از بین رفتند.
با وجود آنکه سلطه اعتقادات معتزلی توسط مکتب قاضی جعفر حمایت میشد، اما مورد سؤال و تردید نیز قرار گرفت. سید حمیدانبنیحیی (در اوائل قرن ششم هجری) در چندین رساله به وضوح نشان داد که مراجع رسمی متقدم زیدی، خصوصاً قاسمبنابراهیم و الناصر للحق، در بسیاری از موارد با معتزله اختلاف نظر داشتهاند. علاوه بر این، او بعضی نوآوریهای الناصر للحق در جزئیات تعالیم خود را بدعت معرفی میکند و او را به بدعتگذاری متهم مینماید. او بدون درنظر گرفتن امامان قاسمی شمال ایران، با دلایل سست و کم اهمیتی ادعا کرد که حتی المنصور عبداللهبنحمزه نیز در واقع از عقاید معتزلی حمایت نمیکرد.
تعالیم امام المؤید بالله یحییبنحمزه (٧۴٧ ـ ٧١٩ق) که نویسندهای فعال و پرکار بود، فقدان شور و تعصب فرقهای و صراحت در مورد تعالیم اهلسنت را منعکس کرد. او ابوبکر، عمر و عثمان را به عنوان نخستین صحابه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) و همطراز با علی(علیهالسلام) تحسین میکرد. همچنین عقاید معتزلی مکتب ابوالحسین بصری را که در تقابل با مکتب قاضی عبدالجبار بود، اختیار کرد و واقعیت کرامت قدیسان صوفی را تصدیق نمود. کتاب او در اخلاق دینی با نام تصفیه القلوب مِن دَرن الاوزار والذنوب تقلیدی از احیاء علومالدین غزالی است و تا حد زیادی از گفتههای صوفیان نخستین نقل کرده است. البته او به شدت از غزالی به خاطر تأیید سماع عارفانه انتقاد میکند.
گسترش آداب و فرمانهای صوفیانه در سرزمینهای جلگهای یمن، سبب آن شد تا زیدیان گرایش خود را به تصوف دوباره بررسی کنند. موقعیت ستیزهجویانه ضدشیعی فرمانهای صوفیه سبب شد تا میان زیدیه در نامیده شدن به این عنوان ]تصوف[، اختلاف بروز کند. با این حال، مکتب تصوف زیدی به دست علیبنعبداللهبنابیالخیر که شخص تازه واردی در تصوف کردی ]از فرقه[ شیخ الکرانی بود و مرید او ابراهیم الکَینعی، بنا نهاده شد.
الکینعی در ارتباط با امام الناصر صلاحالدین محمد (٧٩٣ ـ ٧٨٣ق) بود و آمادگی داشت تا اجتماعات صوفی و هجرهها را در سرتاسر یمن شمالی بنا کند. البته پس از این دوره، اکثریت امامان زیدی با تصوف مخالف بودند و از صوفیه به سبب ریاضتهای غیرشرعی و ادعاهای تخیلی آنها در مورد الهامات انتقاد میکردند.
بدنامی تصوف در دوره امام المنصور قاسمبنمحمد (١٠٢٩ ـ ١٠٠۶ق) که بنیانگذار امامت خاندان قاسمی بود، به اوج خود رسید. صوفیان در این زمان «بدعتگذار» معرفی شدند.
مجادلات ضد صوفیانه المنصور تا حدودی به این دلیل تحریک شده بود که فرمانهای صوفیه حامی قدرتمندی برای ترکان عثمانی مقیم یمن بود و المنصور در نبردی بیرحمانه علیه آنها جنگیده بود. او صوفیه را با اسماعیلیه مقایسه میکرد؛ کسانی که دشمنان بزرگ زیدیه در طول زمان بودند و او آنها را «باطنیه» میخواند؛ کسانی که اساس تفکر آنها از آیینهای زرتشت و مزدک اخذ شده است. المنصور، ابنعربی را به شدت سرزنش میکرد و از او با عنوان «رئیس حلولیه» یاد میکرد. او با تصریح به دیدگاه جارودیه در باب امامت، از بنیان شیعی زیدیه حمایت کرد و با الهام از دیدگاه حمیدان، بر تفاوتهای میان تعالیم زیدی و معتزلی تأکید ورزید. البته او به این مطلب اذعان داشت که زیدیه و معتزله در اعتقادات مبنایی خود توافق دارند. او بر این باور بود که امامان نخستین تعالیم خود را به چند چیز منحصر کردهاند: آنچه میتواند حتماً توسط عقل ثابت شود، متن بدون ابهام قرآن و سنتی که عموماً پذیرفته شده است. آنها از معتزله در آرای پیچیده و خیالبافیهای نامعقول پیروی نکردهاند. فرزندان المنصور تا از بین رفتن امامت در سال ١٣٨٢ق در یمن حکومت کردند. امامان متأخر با وجود آنکه هنوز لقب «امام» را برای خود به کار میبردند، اما بر اساس سلسله خانوادگی حکومت میکردند. این در حالی بود که جانشینان متقدم در همان سنت زیدی مردم را تعلیم میدادند.
از آنجا که امامان زیدی اداره پرجمعیتترین و مرفهترین زمینهای جلگهای یمن را در دست داشتند، مصلحت را چنین دانستند که عقاید اکثریت پیروان آنها با عقاید دینی ]رایج[ منطبق شود. بنابراین آنها به حمایت از مکتب جدید اهلسنت پرداختند که اولین بار از تعالیم سیدمحمدبنابراهیم الوزیر (م ٨۴٠ق) حاصل شده بود. ابنالوزیر عضو یکی از خانوادههای علوی دانشمند و زیدی معروف بود و مجموعه احادیث شرعی اهلسنت را بدون هیچ شرطی معتبر شناخته بود. بر این اساس، او به طور حسابشده از عقیده مکتب اهلسنت دفاع میکرد و در اثر مفصل خود به نام العواصم والقواصم فی الذب عن سنه ابیالقاسم به نقد عقاید زیدی پرداخت. با وجود این، او اصرار داشت که به هیچ مکتبی از اهلسنت نپیوسته است، بلکه به سادگی اجتهاد مستقل و عمیق را به کار گرفته است. صالحبنمهدی المَقبَلی (م ١١٠٨ق)، محمدبناسماعیل الامیر (م ١١٨٢ق) و محمدبنعلی الشوکانی (م ١٢۵٠ق) از دانشمندان و نویسندگان مکتب او هستند.
شوکانی در حکومت چندین امام مفتی و قاضی بود. او قاطعانه در نوشتههای خود به زیدیان سنتی حمله میکرد و در جایگاه رسمی خود نیز بعضی از رهبران سرسخت آنها را مورد آزار و اذیت قرار داد. او موقعیت خاصی در جهان اهلسنت یافت و توسط آنان به رسمیت شناخته شد. وی یکی از پایهریزان تجددگرایی (مدرنیسم) اسلامی محسوب میشود.
آنچه به عنوان فقه هادوی زیدی در جمهوری یمن معتبر شناخته شده است، بنابر آنچه در کتاب الازهار فی فقه الائمه الاطهار و شرح آن توسط محمدبنیحییبنالمرتضی (م ٨۴٠ق) بیان شده، نزدیک به فقه شافعی است. با وجود این، مکتب فکری رسمی در یمن از مکتب جدید اهلسنت حمایت میکند و زیدیان سنتی در موضع تدافعی قرار گرفتهاند.
منابع:
ویلفرد مادلونگ / ترجمه: سیدمحمد منافیان
و وب سایت Noorportal