جمع بندی الله، پروردگار عالم؟

تب‌های اولیه

98 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

متحیر;704873 نوشت:
برای شرح رسا و قابل قبول ریاضی بیگ بنگ بر طبق نظریه ریسمانها دنیای ما به غیر از 4 بعذ فعلی نیازمند 11 بعد هست جهان ما طوری از بیگ بنگ فوران کرده که منجر به این ابعاد شده گرچه ممگن بوده طور دیگری فوران کند که منجر به جهان های دیگر با ابعاد دیگر شود
برای تصور آن جهان ها مثل جبابهای ریز و درشت هستند که در یک ظرف آبجوش یوجود می آید
تعداد این جهان ها از یک به بالا ست زیرا حداقل جهان ما وجود دارد
تنوع آنها برابر ده به توان پانصد میتواند باشد تعداد و تنوع مزاحمتی برای یکدیگر ایجاد نمیکنند چون هر کدام در عرصه مستقل خود هستند
این از بعد و منظر فیزیکی

روش فیزیکی اندکی نا رساست. چون همه عوالم فوق مبداً مشترک دارند از ناحیه مبدا زیرمجموعه یک جهان فیزیکی هستند پس عملا می شود گفت همه یک جهان هستند که یکی از آن ها جهان ما است. این که جهان های دیگر قوانین حاکم متفاوتی داشته باشند هم فری نمی کند. منشا که ماده و انرژی باشد که در فلسفه به هر دو ماده گفته می شود دیگر دو عالم متباین به حساب نمی آیند. حد اقل این است که به هر کدام از جهان ها موجود اطلاق می شود و این یعنی اشتراک وجودی دارند.

به این دلیل در شیوه بیان من بحث فیزیک اصلا مطرح نیست. دو عالم وجودی مجزل دیگر لزومی ندارد که هیچ شباهتی با انچه در این جهان می شناسیم و به عقل و وهم بشر می آید صادق باشد. کلا مبدا و منشا و بازارشان کاملا متباین است.

با سلام
در این مورد من چند مسئله را مطرح میکنم که امیدوارم به روشن تر شدن موضوع کمک کنه
۱. اول اینکه الله مورد قبول مسلمانان، پیامبران دیگر ادیان الهی مثل یهود، مسیحیت و گفته های آنها را تایید کرده
و حتی نکته مهم این است که وعده آمدن پیامبری از قوم عرب در کتب انها امده و بنظرم این خودش به تنهایی می تواند دلیل و شاهد evidence مهمی باشه
و در قران هم گفته شده دین نزد خدا اسلام است اما به نظرم اسلام و مسلمانی به معنی تسلیم شدن در برابر حق است و بر این اساس همان طور که در خود قرآن هم گفته شده ابراهیم حنیف هم مسلمان بود و در قران مسلمان بودن به افراد و گروههای دیگری هم نسبت داده شده

۲. در موردخیلی از موضوعات نمی شود با قطعیت صحبت کرد و ما تنها میتوانیم از کنار هم گذاشتن برخی شواهد و یافته ها ، به نتیجه هایی برسیم
مثلا در مورد بحثی که دوستان در مورد وجود جهان های موازی مطرح کردن از این دست موارد هست
اما شواهد مربوط به اینکه غیر از زمین در جاهای دیگر این کیهان زندگی و احتمالا موجودات ذی شعور وجود دارند بیشتر است. و به نظرم تقریبا قطعی است

۳. اگر بخواهیم در مورد صداقت و حقانیت الله مورد ادعای اسلام تحقیق کنیم. در اینجا من میخواهم از نگاه برون دینی به این مسئله بپردازم:
میخواهم روی دو چیز تمرکز کنم .. پیامبر اسلام و کتابش
اگر ذهن پیامبر اسلام را روان شناسی کنیم از این سه حالت خارج نیست
الف) مطالب و حرف هایی که گفتند برای فریب دادن مردم بوده
ب) پیامبر اسلام خیال میکردند که به ایشان وحی میشود و در واقع مطالب و کتاب ایشان برداشت ها و تصورات و افکار خودشان بوده
ج) آنچه پیامبر اسلام در کتابشان گفته اند از جانب آفریدگار یکتا به او وحی میشده و قرآن کتاب الهی و غیر بشری است

در مورد الف)
با توجه به سوابق و شواهد تاریخی از زندگی محمد شواهد زیادی وجود دارد که الف نمی تواند درست باشد و تقریبا با قطعیت می توان رد کرد.
در بین مخالفان هم گروه اندکی به این مورد پرداخته اند و حتی در زمان صدر اسلام هم مخالفان میگفتند محمد دیوانه و مجنون شده است و نمی گفتند دروغگو شده

پس بحث می ماند روی ب و ج
اگر بخواهیم بین ایندو یکی را انتخاب کنیم بایست روی کتاب محمد زوم کنیم. اگر اینها برداشت ها و تصورات خود محمد بود میبایست در جاهایی اشتباه میکرد و با توجه به شرایط آن دوره که امکانات فعلی هم وجود نداشت احتمالش افزایش می یابد

اما روی قران که زوم کنیم میبینیم که در مورد خیلی از مسائل صحبت شده در مورد زمین و ماه و کوه و دریا و .... و در مورد روابط بین افراد و قوانین آنها و ... صحبت شده و مورد حوادثی که در زمان زندگی محمد روی میداده اکثرا نکاتی گفته شده. اما حرفی در آن نیامده که بوضوح اشتباه باشد مثلا اگر بوضوح گفته بود خورشید دور زمین میچرخد سریع میفهمیدیم اینها حرف های خود محمد بوده یا موارد مشابه دیگر... درست است که اختلاف نظر وجود ندارد اما حرف من و ادعای من در این فسمت این است که من در قران سخنی و حرفی که با علم امروز متضاد و مخالف باشد و کاملا معلوم باشد که خطاست ندیده ام.
قران را اگر خوب برانداز کنیم بنظرم با وجود درهم ریختگی ظاهری و اینکه آیه های تکراری در ان وجود دارد و اینکه از موضوعی صحبت شده و بلافاصله به مسئله دیگری پرداخته شده و در جای دیگر دوباره به ان موضوع برگشته ..با وجود اینها از یک نظم ریاضی برخوردار است

بطور خلاصه اگر بخواهیم صداقت و حقانیت الله مورد ادعای اسلام پی ببریم بایست روی قرآن زوم کنیم. و من با توجه به سطح اطلاعات فعلی و دلایلی که دارم اسلام دین حق است و الله مورد ادعای مسلمانان همان خدای یکتاست و ذات مقدس الهی ست.

[=microsoft sans serif]

متحیر;704179 نوشت:
ولی این پاسخها هیچکدام پاسخ روشن به سؤال تاپیک نیست چگونه آفریدگار احتمالی این جهان همان خدای دین اسلام هست

سلام
دوست عزیز
عرض شد، خدای فلسفه، موجودی است که وجودش ضروری است وهیچ نقصی در او راه ندارد. خدای دین اسلام نیز همین خصوصیات را دارد.
البته فعلا بنا نیست نسبت به خدای سایر ادیان الهی مقایسه داشته باشیم. بحث ما مقایسه بین خدای دین اسلام و خدا و خدایان ادیان بشری است.
خدایی که اسلام معرفی میکند چنین است:
قادر مطلق است:«إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ [=Traditional Arabic]قَدير»(بقره:20)
مادی و قابل رویت نیست:«لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ [=Traditional Arabic]يُدْرِكُ‏ الْأَبْصارهُوَ [=Traditional Arabic]اللَّطيفُ‏ الْخَبير»(انعام:103)
عالم مطلق است:«بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ [=Traditional Arabic]عَليم‏»(بقره: 29)
نه زاده شده و نه چیزی را می زاید:«[=Traditional Arabic]لَمْ‏ [=Traditional Arabic]يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد»(اخلاص:3)
شبیهی ندارد(همانطور که واجب الوجود نیز شبیهی ندارد و دو تا نیست):«لم یکن له کفوا احد»(اخلاص:4) و «لَيْسَ [=Traditional Arabic]كَمِثْلِهِ‏ شَيْ‏ءٌ »(شورا:11)
عهد شکن نیست:«ِ عَهْداً فَلَنْ [=Traditional Arabic]يُخْلِفَ‏ اللَّهُ عَهْدَهُ »(بقره:80)
به بندگانش توجه دارد و روزی همگان را خودش میدهد:«إِنَّ اللَّهَ هُوَ [=Traditional Arabic]الرَّزَّاقُ‏ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتين‏»(ذاریات:58)
رحمت ازلی دارد و دوست ندارد بنده ای از بندگانش راه اشتباه را ادامه دهد:«قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ [=Traditional Arabic]أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيم‏»(زمر:53)
اینها نمونه هایی بود از خداوندی که دین اسلام معرفی میکند. تمام این خصوصیات نشان دهنده همان واجب الوجودی است که فلسفه معرفی میکند.
حال نوبت شماست بفرمایید کدام یک از این ادیان خودساخته بشری چنین خصوصیاتی را دارد.

[=microsoft sans serif]

Masood11;704297 نوشت:
از همون جایی که خدای مدنظر شما اومد! وقتی چیزی رو قبول کردید که دیگه نباید سر مسائل دیگه فراموشش کنید! هر دو حالت میشه! اگه از هم بی خبر باشن که مثل سلولهای بدن، کارشون رو انجام میدن، و این عدم آگاهی، میشه مثل ایرادات دیگه ای که بر خدا میگیرن و میگن اشتباهه!(مثال: خدا میتواند سنگی چنان سنگین بوجود آورد که نتواند بلندش کند!؟) اگه از هم آگاه باشن، قطعا بچه های دبستانی نیستن که با هم لج کنن یا شوخی کنن و...! هر کس کار خودشو درست انجام میده!

لطفا اگر میخواهید پاسخ بشنوید دقت کنید!
بحث خلقت با بحث ربوبیت پیوستگی و تلازم دارد و خالق نمیتواند رب هم نباشد و همینطور برعکس.
از طرف دیگر، واجب الوجود واجد تمام کمالات است.
حال با توجه به این دو نکته، پاسخ سوال شما این است:
این دو خدا که در فرض شما، رب و پروردگار دو عالم مستقل از هم هستند، بر اساس پیوستگی رب و خالق، باید خالق نیز باشند. بنابراین هر یک خالق و رب عالم خودش است. در این صورت خیلی واضح است که هر یک از انجام یک سری کارها و افعال(خلقت و ربوبیت) محروم است و نمیتواند در عالم دیگری تصرف کند و آنرا بیافریند و ربوبیت کند. و این خلف فرض کامل مطلق بودن واجب الوجود و عدم محدودیت صفات او (مثل خالقیت و ربوبیت) است.
این خلف فرض بودن حتی در فرض عدم پیوستگی بین خالقیت و ربوبیت نیز جاری است؛ چون هر یک از ربوبیت عالم و مخلوقات دیگری محروم است.

Masood11;704297 نوشت:
اگه از هم بی خبر باشن که مثل سلولهای بدن، کارشون رو انجام میدن، و این عدم آگاهی، میشه مثل ایرادات دیگه ای که بر خدا میگیرن و میگن اشتباهه!(مثال: خدا میتواند سنگی چنان سنگین بوجود آورد که نتواند بلندش کند!؟) اگه از هم آگاه باشن، قطعا بچه های دبستانی نیستن که با هم لج کنن یا شوخی کنن و...! هر کس کار خودشو درست انجام میده!

عدم آگاهی خودش نقص است که در واجب الوجود راه ندارد. چون واجب الوجود هم ذاتش و هم صفاتش واجب الوجود است و هیچ جهت نقصی در او راه ندارد.
اگر آگاه باشند نیز این فرض درست نیست زیرا مستلزم نقص است اما این بار از نظر محدودیت ربوبیت و خالقیت هر یک.

Masood11;704297 نوشت:
و این عدم آگاهی، میشه مثل ایرادات دیگه ای که بر خدا میگیرن و میگن اشتباهه!(مثال: خدا میتواند سنگی چنان سنگین بوجود آورد که نتواند بلندش کند!؟) !

دوست عزیز من نمیدانم چطور در اشکال گرفتن به دنبال دلیل عقلی هستید ولی در پاسخی که میگیرید، به دنبال احساسات.
دلیل عقلی وبرهانی داریم که خداوند و واجب الوجود نمیتواند ناقص باشد. مثالی که زده میشود خود متناقض است. چون خدایی که با فلسفه اثبات میشود قدرت علی الاطلاق دارد و نتوانستن در او راه ندارد.

Masood11;704297 نوشت:
موحد بودنشون بدلیل حمایتهای کلیساها بوده!(در کشورهای اسلامی هم حوضه های علمیه!) ولی طی دو قرن اخیر، ورق برگشت و دیدن که علم داره جهت دیگه ای میره و مذهب اونا رو به جهت دیگه ای میکشونه! پس جدا شدن!(نه همه!)

حرف بدون مدرک و سند.
شما که ادعا دارید موحد بودن به خاطر حمایتهای کلیسا و حوزه علمیه بوده، چرا سند و مدرک معتبری ارائه نمیکنید؟

Masood11;704297 نوشت:
(مثال در قران: اجازه تجاوز به برده ها و حتی تعارفشون به مهمان!!)

لطفا مدرک و منبع.
کدام آیه شریفه قرآن کریم چنین سخنی دارد؟
در ضمن:
اولا: برده نیست و کنیز است.
ثانیا: تجاوز نیست و اجازه استفاده است. این هم مثل همان شیوه عقد است. خب وقتی در کشورهای لائیک، صرف توافق دو طرف مانند عقد میشود، خدایی که مالک همگان و شارع است، خودش فرموده برای استفاده از کنیزان، نیازی به عقد خواندن نیست صرف خرید آنان مجوز استفاده از آنان است.
این چه استبعادی دارد؟
Masood11;704297 نوشت:
میوه ی کشور اسلامی ایران، اختلاص و دزدی و دروغ و فقر بوده! بقیه رو هم در جامعه میبینیم!

این حرفها هم ربطی به تاپیک ندارد.
لطفا فقط مطالب مربوط به تاپیک ارسال کنید.

[=microsoft sans serif]

aminjet;704581 نوشت:
واجب الوجودند و از جایی نیامده اند. پس آفریننده ای ندارند.

سلام
پس شما ابتدا لازم است ادله و براهین توحید در وجوب وجود را رد کنید تا بتوانید ادعا کنید چند واجب الوجود داریم.

aminjet;704581 نوشت:
خدایانی هستند که فقط به عالم مخلوق خود علم دارند. به همین سادگی. آن ها خدای عالم خود هستند و به این منظور علم به مخلوقات خودشان کافیست.

علم نداشتن و خلق نکردن و ربوبیت نکردن همگی نقص است و با وجوب وجود ناسازگار.
aminjet;704581 نوشت:
در بیان فوق بر اساس وجدان و مشهودات و دریای وجودی که ما در آنیم اصالت را بر وجود نهاده ایم و اصل همه موجودات را وجود دانسته ایم. سپس در ادامه نتیجه گرفته ایم که وجود مشترک معنوی و حقیقی بین همه موجودات است. یعنی ذاتاً وجود سنگ فرقی با وجود درخت ندارد و وجود انسان فرقی با وجود خودکار ندارد بلکه تفاوت در ماهیات است.
برای اثبات این مطلب نیز یک فرض را بدیهی گرفته ایم و آن این است که
غیر وجود = عدم

من به همین فرض اشکال می کنم و می گویم :
غیر وجود الف = وجود ب and وجود ج and ... and عدم.

دقت شود در گذاره فوق الف و ب موجودات هم عرضی مثل کتاب و درخت نیستند. بلکه اصل وجود مد نظر است. صرف وجود مد نظر است. یعنی چندین وجود واجب کاملا متباین از هم داشته باشیم که واجب الوجودشان مستقل از دیگریست و هیچ گونه محدودیتی برای هم ندارند. اصلا ربطی به هم ندارند.
در این حالت غیر وجود نمی شود عدم. بلکه می شود وجودی متباین از این وجود. چون ما در عالم وجود خود شناوریم غیر آن را عدم فرض کرده ایم اما شاید غیر این وجود عدم نباشد.

(کارشناس بحث قبل جوابی به این سوال ندادند و من هم در ان زمان به دلیل این که خدای آن عالم و کل آن عالم وجود ربطی و کاربردی هم برای ما ندارد از ادامه و اصرار گذشتم. اما خودم با تفکر چند جواب برای این شبهه پیدا کرده ام که البته هنوز نپخته هستند.)


برای اثبات ادعایتان، ابتدا ادله توحید وجوب وجود را رد کنید.
در ضمن وجود دو واجب الوجود متباین از هم همانی است که به شبهه ابن کمونه معروف است و در فسفه صدرایی به خوبی پاسخ گرفته است.
یک سوال ساده در مورد دو واجب الوجود متباین از هم:
وقتی دو واجب الوجود داریم، حتما یک وجه اشتراک دارند و یک وجه تمایز.
وجه اشتراک آنها حتما باید وجوب وجود باشد.(چون فرض شما این است)
وجه تمایز آن چیست و چه خصوصیتی دارد؟
آیا ذاتی آنهاست یا عرضی؟
هر دو صورت ایراد دارد که در اولین پستی که منتشر کردم در همین تاپیک ایراد آن بیان شد.
لطفا مطالعه بفرمایید و اگر ایرادی بود بفرمایید.

[=microsoft sans serif]

Kamran;704700 نوشت:
حالا این یکتا خدای بزرگ میخواد که خودش رو تکثیر کنه، دقیقا طبق همون حرف استادتون، از خودش 36 تای دیگه قرار میده به طوری که همزمان بر36 تا احاطه داره و در واقع اون ها یکتا حساب میشن.

فرض شما از اساس باطل است.
زیرا این فرض مستلزم این است که واجب الوجود قابل تکثیر باشد.
قابل تکثیر بودن به این معناست که اجزای بالقوه ای در کار باشد و با وسیله ای بتوان آن اجزا را به صورت بالفعل تبدیل کرد.
بنابراین، چنین موجودی طبق اصطلاح فلسفی، کم متصل است.
چون کم متصل بنابر اصطلاح فلسفی، عرضی است قابل قسمت است و اجزای بالقوه دارد.
ولی از آنجا که کم از اقسام ماهیت موجودات مادی است و ماهیت و وجود مادی در خدا راه ندارد، پس این تقسیم در او راه ندارد.

درضمن وقتی یکی، 35 تای دیگری را با تقسیم خودش ایجاد میکند، پس قطعا آن موجودهای 35 گانه دیگر، وجوب وجودنخواهند داشت چون اگر داشتند که نیازمند به تقسیم و ایجاد توسط خدای اولی نبودند. پس این فرض شما علاوه بر ایراد قبلی خود متناقض است.

صدیق;705019 نوشت:
[=microsoft sans serif]
لطفا اگر میخواهید پاسخ بشنوید دقت کنید!

دوست عزیز من نمیدانم چطور در اشکال گرفتن به دنبال دلیل عقلی هستید ولی در پاسخی که میگیرید، به دنبال احساسات.
دلیل عقلی وبرهانی داریم که خداوند و واجب الوجود نمیتواند ناقص باشد. مثالی که زده میشود خود متناقض است. چون خدایی که با فلسفه اثبات میشود قدرت علی الاطلاق دارد و نتوانستن در او راه ندارد.

حرف بدون مدرک و سند.
شما که ادعا دارید موحد بودن به خاطر حمایتهای کلیسا و حوزه علمیه بوده، چرا سند و مدرک معتبری ارائه نمیکنید؟

لطفا مدرک و منبع.
کدام آیه شریفه قرآن کریم چنین سخنی دارد؟
در ضمن:
اولا: برده نیست و کنیز است.
ثانیا: تجاوز نیست و اجازه استفاده است. این هم مثل همان شیوه عقد است. خب وقتی در کشورهای لائیک، صرف توافق دو طرف مانند عقد میشود، خدایی که مالک همگان و شارع است، خودش فرموده برای استفاده از کنیزان، نیازی به عقد خواندن نیست صرف خرید آنان مجوز استفاده از آنان است.
این چه استبعادی دارد؟

در هر صورت این سوال توجیه بوجود میاره!! چرا اون یکی نتونه!؟

نمیدونم چرا اینقدر با این مسئله مخالفت میشه!! یعنی میگید در حوضه ی علمیه و تاریخش، هیچ دانشمندی وجود نداره!؟ پس چرا اسمشو عوض نمیکنن!!؟
در مورد کلیسا هم تا اونجا که یادمه، داروین و پدرش و اغلب همکاراشون کشیش بودن و البته خیلی وقت پیش مقاله ی ای در این مورد خوندم که الان یادم نمیاد کجا!
البته این شکتون با اعتقادتون در تضاده!! یعنی خدا گفته برید دنبال علم بعد روحانیونش هیچ کدوم نرفتن!!؟

من میگم کولر، شما میگید خنک کننده!! جفتشون که یکین!!

متحیر;704203 نوشت:
لطفا باز دقت کنید وقتی دنیاها موازی باشند یعنی هیچ اشتراکی ندارند تا اشتراکشان موجب تضاد در تدبیر امور خدایان مختلف شوند

بسم الله
رابطه‌ی توازی رابطه نیست؟
اگر مطلقاً هیچ اشتراکی ندارند و هیچ ارتباطی ندارند پس اصلاً موازی بودن آنها یعنی چه؟ موازی بودن وقتی معنا می‌یابد که مرزی بین آنها باشد، شما همینجا تلویحاً فرض کرده‌اید که دو جهان با هم وجود دارند و ما از شما می‌پرسیم «با هم وجود دارند» یعنی چه؟ یعنی همزمان در یک بستر زمانی؟ یعنی در کنار هم در بستر مکان؟ می‌بینید که هر مبنایی را که معرفی کنید همان مبنا می‌شود رابطه‌ی آنها با یکدیگر ... پس اگر هر مبنایی را نفی کنید دیگر آن جهان‌ها موازی نیستند و بود و نبودشان از نظر یکدیگر کمترین اهمیتی ندارد و می‌شود فرض را بر نبود آنها گذاشت و بحث را ادامه داد. اصلاً اگر جهان دیگری هم باشد که خدای خودش را داشته باشد دیگر نه اهمیتی دارد و نه کاربردی، مثل این است که شما بنشینید و بگویید در بی‌نهایت باران می‌بارد یا خیر و منظور از بی‌نهایت هم بی‌نهایت فیزیکی نباشد، بلکه منظور جایی باشد که هرگز نمی‌توان به آن دست یافت، بلکه با بیان شما باید گفت حتی به آن نزدیک هم نمی‌شد گشت چون دوری و نزدیکی وقتی معنا دارد که بستر مشترکی برای آنها بتوان یافت و آن بستر را بتوان مدرج نمود، یعنی اینجا صحبت از بی‌نهایت مطلق است که از نظر ریاضی وجود ندارد، حتی بی‌نهایت‌هایی که کانتور در نظریه‌ی مجموعه‌ها معرفی می‌کند اینطور نیستند که بی‌نهایت شما هست، شما راه رسیدن به بی‌نهایت را قطع کرده‌اید و دیگر حتی به صورت حدّی هم نمی‌شود به آن بی‌نهایت نزدیک شد.

اما بگذارید فرض کنیم که استفاده‌ی از صفت موازی بودن را همینطوری و بدون توجه به عواقبش انجام داده‌اید و فرضتان این است که دو عالم داریم که هیچ ربطی به هم ندارند و اصلاً مطلقاً نسبت به هم بی‌نهایت هستند، آیا می‌توان فرض کرد که خدایان آنها متعدد باشد یا باز باید یک خدا داشته باشند؟ پاسخش این است که باز باید یک خدا داشته باشند چون مفهوم خدا مفهومی است که محدود نمی‌شود و اگر بگویید خدا در این عالم اثر دارد و در آن عالم اثر ندارد یا نمی‌تواند داشته باشد یا اصلاً از وجود چنان عالمی خبر ندارد تمام اینها تلویحاً برای خداوند یک محدودیت مقرر می‌کنند که بر خلاف فرض واجب بودنش هست ... به عبارت دیگر تمام این بینهایت‌ دورهای مطلق هم باید حداقل از طریق یک خدای واحد به هم مرتبط گردند و این فرض در نظام فکری ما بعید هم نیست و حتی دلایلی بر پذیرش آن هم داریم که چندین بار قبلاً در تاپیک‌های دیگر بحث شده است.

[="Navy"]سلام
منم یک سوال مرتبط دارم

در سوره واقعه نوشته هست « ای انسان ها اگر می توانید از مرز اسمانها عبور کنین و بگذرید پس می بینید هرگز نمی توانید»

الان منظور خدا این بود که شما پیشرفت می کنین و از مرز اسمان اول رد میشین و از آخرین کهکشان هم رد میشین و میروین توی اسمان دوم
بعد انجا رو هم کشف میکنین میرین سمان سوم و تا هفتم

اما از اونجا به بعد یه لایه ای از قدرت خدا هست که دیگه نمی تونین برین وارد محیط ممنوعه بشین درسته؟

و از اونجایی که خدا قوانین میکرو و ماکرو رو گمونم شبیه هم افرید ایا این مثل این هست که بگیم الکترون ها از لایه ی اول جهش میکنن میرن لایه دوم بعد سوم بعد چهارم تا لایه هفتم که لایه والانس هست و از اونجا به بع د دیگه الکترون ها اجازه ندارن جایی برن یعنی قانون طبیعت ممنوع کرد

گمونم منظور خدا اینطوری بوده[/]

monji-sec;704855 نوشت:
سلام

متحیر;704873 نوشت:
سلام

سلام به برادران عزیز
قبلاً گفتم که فلسفه نخوندم پس انتظار استفاده از اصطلاحات مربوطه رو نداشته باشید. بصورت نظر بیان میکنم امیدوارم ناقص نباشه

جناب "متحیر" ، این مطالبی که شما میفرمایید کاملاً ، تاکید میکنم کاملاً بر اساس فرض و گمان بنا شده. قیاس اون با بحث وجود خدا و همینطور پیش کشیدن بحث وجود و عدم هم به نظر قیاس درستی نیست. دلیل:

1 - برای اثبات وجود خداوند دلایلی ارائه میشه که مبنا داره. مثلاً بحث واجب الوجود در مقابل بحث تسلسل قرار میگیره ، یعنی لازمهء اینکه دور تکراری خالق و مخلوق پیش نیاد ، نیازمند تعریف یک واجب الوجود هستیم. لطفاً دقت بفرمایید که بحث من درستی یا غلط بودن دلایل اثبات وجود خدا نیست (شاید باشه شاید نباشه). حرف اینه که بالاخره مبنایی وجود داره. اما مبنای شما و همچنین دوستمون "monji-sec" (همون آقا معلم ) ، فقط احتماله و مبنای درستی براش ارائه نمیدید:

متحیر;704873 نوشت:
دست یابی به وجود جهانهای موازی که قابل دست یابی نیست که بتوان به آنها پیبرد یا آنها را مشاهده یا تجربه کرد....
ولی احتمال آن بسیار زیاد هست ، احتمال اینکه بوجود بیایند

بر کدام مبنا این احتمال رو دادید؟ (و خیلی دوست دارم بدونم کلمهء ((بسیار زیاد)) رو بر چه اساسی به انتهای این احتمال اضافه میکنید)
البته یک مبنا ارائه میکنید و تنها همین یک مبنا:
متحیر;704873 نوشت:
احتمال اینکه بوجود بیایند و باشند همانقدر محتمل هست که جهان ما محتمل شده

اما جهان ما از مرحلهء احتمال کاملاً گذشته و مشهود ، قابل لمس ، قابل درک و قابل اثباته. ما جزئی از اون هستیم و گر چه نه بطور کامل ، اما تا حد بسیار زیادی (نسبت به فرض شما) روی این جهان شناخت داریم. اگر بنا بر این احتمال دادن ها باشه من هم میگم:
اسب تک شاخ ، دیو 3 سر و گودزیلا هم وجود دارن! دلیلم هم این است که وجود این چیزا همونقدر محتمله که وجود ببر و شیر و پلنگ محتمل شده!

2 - در مورد پاسخ هایی که جناب شما "متحیر" به بنده دادید عرض کنم ، در حالیکه شروع تاپیک و به تبع اون صحبت های دوستان با فرض قبول وجود خدا بوده ، شما ناگهان این فرض رو کنار میذارید:

متحیر;704873 نوشت:
این جهان های موازی قابل اثبات نیستند ، مثل همین آفریدگار جهان

دوست عزیز ، شما یا فرض ابتدای تاپیک (وجود خدا) رو قبول دارید یا خیر. اگر قبول دارید که جملهء بالاتون پس چیه؟ اگر قبول ندارید ، ابتدا باید برای رد دلایل اثبات وجود خدا پاسخ بیاورید. بعد اگر پاسخ های شما قابل قبول بود و دیگران پاسخی برای شما نداشتن ، اون موقع مبنا رو بر عدم وجود خدا بذارید و بعد از اون بفرمایید خب حالا مثل وجود خدا که قابل اثبات نیست ، فلان موضوعات هم چنین و چنان هستن. چطور ما باید فرض شروع تاپیک مبنی بر وجود خدا را ، چون فرض است کنار بذاریم (با اینکه دلایل و مبناهایی براش ارائه شده) ، اما دو فرض شما مبنی بر عدم وجود خدا و در مقابل احتمال وجود جهان های موازی ، هر دو رو بپذیریم؟!

3 - نکتهء دیگه اینکه حتی اگر شما اثبات کنید که خدایی وجود نداره یا اثبات کنید که بودن یا نبودنش در حد احتماله ، باز هم ارتباطی به این که نتیجه بگیریم پس جهان های دیگه ای وجود دارن ، نداره. در واقع جملهء شما رو اگر بخوایم فشرده بیان کنیم این میشه:
آیا شما میتونید اثبات کنید که خداوند هست یا خیر؟
پاسخ: خیر
پس جهان های موازی وجود دارن!
آخه چه ارتباطی داره؟

4 - دلیلی که جناب "monji-sec" آوردن هم خالی از اشکال نیست:

متحیر;704873 نوشت:
(اشارهء شما به فرمایش جناب منجی)
غیر از جهان ما میتواند هر فرض دیگری باشد نه اینکه غیر از جهان ما تنها عدم فرض شود

این حرف کاملاً خلط مبحثه!

دقت بفرمایید لطفاً:
شما دو دوست گرامی میفرمایید که چرا برای غیر از این جهان ، عدم فرض گرفته میشه؟ چرا نباید جهان دیگری رو فرض بگیریم؟
اما نکته اینجاست: حرف این نیست که غیر از این جهان یعنی عدم .بلکه حرف این است که نبود جهان یعنی عدم

اگر شما بخواین جهان های موازی رو گزاره ای بجای عدم ، فرض بگیرید ، اون وقت وجود اون جهان های موازی درصورت نبود این جهان ممکن خواهد بود! و نه در موازات این جهان

Kamran;704700 نوشت:
دقیقا چیزی که میخواستم بهش بپردازم همینه. احتمالا تایپیک جدیدی هم بزنم توی این راستا...

شما یک خدا رو در نظر بگیرین که "بی نیاز" هست. یعنی منفعت و سود براش معنی نداره. حالا من ایشون رو در قالب دنیای موجود (اسمیه که من روی جهان هستی میذارم - جهان مشهود) بررسی میکنم چون غیر این سخته امروز مغز منو درد آورد :Nishkhand:

حالا این یکتا خدای بزرگ میخواد که خودش رو تکثیر کنه، دقیقا طبق همون حرف استادتون، از خودش 36 تای دیگه قرار میده به طوری که همزمان بر36 تا احاطه داره و در واقع اون ها یکتا حساب میشن. برای رسا تر بودن حرفم براتون تصویری قرار میدم :

مثل حرفی که جناب aminjet زدن. اما یکم فرق میکنه طوری که اینا ذاتا یکی هستن. یعنی فرض کن همشون الله هستن. اما هر کدومشون الله یه چیز هستن و یک چیز رو خداوندگاری میکنن. (اما در ذات و روش و هرچیز همه شون یکی هستن) حالا شما فرض کن برای خدایی مثل الله که محدودیت و محال عقلی( محال عقلی ای که با عقل بشر میخوایم مشخصش کنیم ! چیزی که برای خدا فکر نکنم اصلا معنی داشته باشه !) وجود نداره، این عدد 36 میتونه به بی نهایت و ازل برسه.

این چیزی بود که به ذهنم زده بود !


بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمت خدا بر شما،
یک کمی محتاطانه جواب می‌دهم، به زعم حقیر پاسخ شما هم می‌تواند از جهتی درست باشد (البته نه با این بیان) و هم نمی‌تواند، در بحث خلقت عوالم متفاوت می‌تواند درست باشد چنانکه در روایت مبارکه آمده فرقی میان ما و خدا نیست مگر آنکه او خالق ما و ما مخلوق او هستیم و در اصل ایشان وجه خدا هستند که جامع اسماء و صفات خدا هستند ولی نه اینکه همان کنه ذات خدا باشند، خود اسماء و صفات هم جلوه‌ی خداوند به این عالم هستی است و ایشان اولین محل تجلی خدا و سرچشمه‌ی فیض هستی به این عالم هستند و حتی اگر بگویید سایر مخلوقات این عالم که در ذیل وجود ایشان شکل گرفته‌اند مخلوقات ایشان هستند بیراه گفته نشده است، فقط باید دقت کرد که روی معانی دچار اشتباه نشویم که خدای ناکرده کلاممان به شرک آلوده نشود. از یک نگاه از مقام عقل به بالا را مقام ذات می‌گویند ولی این صرفاً یک بیان اصطلاحی است که دلالت بر وحدت وجود دارد نه اینکه منظور واقعاً ذات خدا یا ضمیر لایتعین «هو» باشد که خارج از دسترس هر مخلوقی از جمله آن ۳۶ کپی خداست که شما معرفی کردید. در ضمن آنکه آن ۳۶ کپی هم تنها از جهاتی شبیه هم هستند و نه از همه‌ی جهات، در واقع هر کدام به جهتی محل و ظرف تجلی اسماء ذات خداوند می‌شوند و بعد همان صورت و جهت را در درون خود پرورش داده و بسط می‌دهند و از آن بسط تجلی آن اسماء جهانی متناسب با همان ظرف اولیه که صادر اول برای آن جهان مخلوق است ایجاد می‌شود. در پاسخی که در پست ۶۴ به جناب aminjet دادم نگاه کنید فکر کنم منظورم را بهتر متوجه شوید.

با این حال نظرتان درست نیست اگر بخواهید همین معنا را در توصیف چگونگی خلقت جزئیات هر عالم وجود هم ادامه بدهید و مثلاً بگویید این سنگ همان خداست با این تفاوت که خدا خالقش هست و او مخلوق است، نه این بیان صرفاً برای همان تجلیات اولیه درست است و بعد در مراتب دیگر وجود از هر کدام از آن عوالم وجود می‌توان صحبت را کلی کرد، مثل اینکه هم آن نقطه‌ی ابتدایی این عالم وجود که یک نقطه‌ی abstract است و اصطلاحاً در لفّ است و هم نشر آن که گسترش یافته‌ی آن نقطه به صورت تمام کوچک و بزرگ مخلوقات متکثر در آن عالم می‌باشد همگی تجلی خداست ولی در دو مرتبه‌ی وجودی و تقسیم‌بندی به مراتب دیگر وجود را هم می‌توان داشت چنانکه علما بیان کرده‌اند. مثل همان بیان سیمرغ و سی‌مرغ عطار که ایده‌ی شما هم شباهت‌هایی به آن دارد اگرچه همان نباشد.

ان شاء الله خیلی غیردقیق و غلط نباشد.
یا علی علیه‌السلام

وایسلی گوجا;704713 نوشت:
تنها راه توسل به معجزه است.

این تنها راه به هیچ وجه راه کمی نیست ... به تنهایی از هر استدلال علمی و حتی عقلی قوی‌تر است! :ok:
اتفاقاً اگر اثبات خدای اسلام به صورت فطری نبود به اسلام اشکال وارد می‌بود ... اینکه تنها کسی بتواند به الله بودن خالق آسمان‌ها و زمین و کیهان یقین حاصل کند که عالم و دانشمند باشد یا تمام عمرش را گذاشته باشد تا تمام ادیان متفاوت را مطالعه کند و به یقین برسد که اسلام از باقی دین‌هایی که تا کنون آمده بهتر است و باز تردید داشته باشد که آیا دینی را از قلم انداخته است یا خیر و یا مطمئن نباشد که معیارهایی که برای سنجش بهتر بودن یک دین بر دیگری انتخاب کرده است درست بوده‌اند یا خیر اینها برای یک دین نقص است ... آن هم وقتی که ایمان آوردن به این دین تازه نقطه‌ی شروع برای شرب مداب و سلوک و رشد انسانی در آن باشد ... علم و یقینی که رسیدن به آن تنها برای افراد خاصی آن هم در سنین بالا میسر باشد آن هم اگر اصلاً میسر باشد (که نیست چون فقط احتمال خطا کم می‌شود ولی هرگز به صفر نمی‌رسد) چندان خردمندانه نیست! ... ولی اسلام و پذیرفتن خدای اسلام بر مبنای فطرت است و اعجاز بودن قرآن هم از طریق فطرت فهمیده می‌شود و این یعنی پاسخ سؤال آغازگر را هر پیر و جوان یا باسواد و بی‌سوادی امکان دارد به صورت قطعی و یقینی بداند ... این دانشی است که با هیچ متدولوژی علمی و عقلی معمولی جور در نمی‌آید ... این دانش فطری بر این اساس است که شخص به یاد آورده و می‌شناسد و تأیید می‌کند، نه اینکه بخواهد کسب علم کند یا مطلبی را بفهمد ... به عبارت دیگر پذیرش اسلام و خدای اسلام نیازمند یک رشد انسانی از هیچ جهتی نیست و بر مبنای داشته‌های اوست اگر آنها را به کل فراموش نکرده باشد

aminjet;704881 نوشت:
اما اگر مطلب شما را به گونه ای تغییر بدهیم جای بحث و پذیرش دارد. یک ذات مطلق به نام الله بگیرید که به رب ها یا پروردگارهای متعدد تنزل یافته در عوالم پایین تر است. در این حالت هم ذات فقط یک رب نازل می کند و آن یک رب صاحب ارباب دیگر است. که جای بحثش اینجا نیست و مقدمات فراوان می خواهد.

بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
مطابق روایت مبارکه در عبودیت جوهری است که در کنه آن ربوبیت است ... اینکه ما اهل بیت علیهم‌السلام را ارباب صدا کنیم می‌تواند از همین جهت باشد ... این اما به هیچ وجه به معنای دو خدایی یا چند خدایی نیست و ذات خداوند که به صورت ضمیر لایتعین هو بیان می‌شود برای ما و هر مخلوقی از مخلوقاتش همواره غایب است و غیرقابل دسترس، او را می‌گوییم او چون هیچ چیزی جز وجود داشتنش را نمی‌دانیم، دیگر هر چه در موردش بگوییم توصیفگر تجلی او به عالم وجودمان است ... گرچه در مورد دسته‌ای از صفات که صفات ذات هستند ممکن است بزرگواران نظر حقیر را رد کنند ولی اینجا بحث سر اسم و مسمی و صفت و موصوف است و هر چه ما بگوییم جدای از مسمی و موصوف است و اسم و صفت‌ها همگی تا صادر اول برد دارند و از آن پس دیگر اسم یا لفظی برای وصف خدا نیست و او همان ضمیر لایتعین باقی می‌ماند ... یعنی حتی اسم ذاتش هم از مرتبه‌ای به بالاتر قابل فهم نیست و در نتیجه آن اسم آنطور که هست نمی‌تواند دلالت کند به سوی آنچه که هست ... اگر اشتباه نکنم ... در این صورت چه بسا در عوالم موجود متفاوت همان حقایق کمالی و ذاتی خداوند (مسمی یکسان) مطابق با ظرف متفاوت وجودی صادر اول در آن عوالم وجودی دیگر تعابیر دیگری به خود بگیرند (اسماء حسنی متفاوت) و سایر خلقت در آن عوالم وجود هم که از ترکیب اسماء و صفات اولیه بروز می‌یابند هم متناسب با ظرفیت صادر اول مخصوص همان عوالم وجود بوده و به این ترتیب از تجلیات متفاوت یک حقیقت غیرقابل شناخت برای هر مخلوقی که «هو» می‌باشد عوالم وجودی متعددی ایجاد می‌شوند.
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

سلام و عرض ادب

باء;705905 نوشت:
رابطه‌ی توازی رابطه نیست؟
اگر مطلقاً هیچ اشتراکی ندارند و هیچ ارتباطی ندارند پس اصلاً موازی بودن آنها یعنی چه؟

بله حق با شماست بین این دنیاها هیچ ارتباطی نیست چه در مکان یا در زمان حتی اگر خود دارای زمان و مکان باشند یا حتی نوعشان مشابه ما باشد و لی هیچ قرابتی با ما ندارند شاید بهتر بود مجموعه هایی با اشتراک تهی را جهت نقد مطالب بنده دنبال میکردید که البته خودتان در پاراگراف دوم پاسخ خود را گفته اید
باء;705905 نوشت:
ما بگذارید فرض کنیم که استفاده‌ی از صفت موازی بودن را همینطوری و بدون توجه به عواقبش انجام داده‌اید و فرضتان این است که دو عالم داریم که هیچ ربطی به هم ندارند

باء;705905 نوشت:
آیا می‌توان فرض کرد که خدایان آنها متعدد باشد یا باز باید یک خدا داشته باشند؟ پاسخش این است که باز باید یک خدا داشته باشند چون مفهوم خدا مفهومی است که محدود نمی‌شود و اگر بگویید خدا در این عالم اثر دارد و در آن عالم اثر ندارد یا نمی‌تواند داشته باشد یا اصلاً از وجود چنان عالمی خبر ندارد تمام اینها تلویحاً برای خداوند یک محدودیت مقرر می‌کنند که بر خلاف فرض واجب بودنش هست ... به عبارت دیگر تمام این بینهایت‌ دورهای مطلق هم باید حداقل از طریق یک خدای واحد به هم مرتبط گردند و این فرض در نظام فکری ما بعید هم نیست و حتی دلایلی بر پذیرش آن هم داریم که چندین بار قبلاً در تاپیک‌های دیگر بحث شده است.

دقت کنید وقتی در یک عرصه نیستند با هم حتی قیاس نمشوند
هیچ ارتباطی با هم ندارند پس هیچ علم یا تزاحمی نسبت به یکدیگر ندارند دقیقا اشتراکشان هیچ یا تهی است. حال چگونه خدایان آنها از هم مطلع باشند؟
در ضمن اطلاع حتمی داشتن از وجود یکدیگر نقض غرض هست هر چند شما خدا را طوری تعریف کنید که آگاه به همه چیز باشد در منظر آن خدا خارج از جهان خودش عدم هست آنها آگاهی به حقایق دارند نه احتمالها آگاهی آنها به هر چیز برابر .ق.ع و اثباتشان هست گر چه میدانیم آن جهانها فقط اختمال هستند همانطور که ما برای آنها احتمال هستیم

در فرض ما جهان های دیگر محتمل هستند فقط اختمال هستند و قطعیتی ندارند و در عالم واقع ما نه آنها را اثبات میکنیم نه توان انکارشان را داریم از نظر ما خارج از جهان ما عدم هست ولی محتمل هست و احتمال بسیار زساد هست که جهانهای بیشماری وجود داشته باشند ولی دخلی به ما ندارند

موفق باشید

[=microsoft sans serif]

Masood11;705496 نوشت:
نمیدونم چرا اینقدر با این مسئله مخالفت میشه!! یعنی میگید در حوضه ی علمیه و تاریخش، هیچ دانشمندی وجود نداره!؟ پس چرا اسمشو عوض نمیکنن!!؟
در مورد کلیسا هم تا اونجا که یادمه، داروین و پدرش و اغلب همکاراشون کشیش بودن و البته خیلی وقت پیش مقاله ی ای در این مورد خوندم که الان یادم نمیاد کجا!
البته این شکتون با اعتقادتون در تضاده!! یعنی خدا گفته برید دنبال علم بعد روحانیونش هیچ کدوم نرفتن!!؟

لطفا یک بار دیگه جمله ای که نوشتید رو مطالعه کنید.
شما از یک طرف میگید، دانشمندانی که موحد بوده اند مورد حمایت حوزه و کلیسا بوده اند. از طرف دیگه وقتی گفته میشود چنین نبوده، مدعی میشوید مگه هیچ دانشمندی در حوزه نبوده؟
لطفا دقت.
اینکه به صورت موجبه کلیه گفته شود هر دانشمندی موحدی مورد حمایت حوزه بوده با اینکه به صورت موجب جزئیه گفته شود برخی از دانشمندان علوم تجربی در حوزه بوده اند فرق دارد.
آنچه مورد انکار است موجبه کلیه است و شما در مقابل اشکال ما، تمسک به موجبه جزئیه میکنید.

Masood11;705496 نوشت:
من میگم کولر، شما میگید خنک کننده!! جفتشون که یکین!!

اتفاقا این اشتباهی از جانب شماست که به ظاهر و عوارض دو پدیده مراجعه میکنید و از مشابهت ظاهری به تساوی آنها در حکم و ماهیت میخواهید برسید.
اگر این استدلال درست باشد و حکم خدا و اجازه او مجوزی برای این کار نیست، خوب است بفرمایید چرا چند جمله فارسی یا عربی، مجوز استمتاع در ازدواج میشود.
خب چرا نومن ببعض و نکفر ببعض هستیم.
اگر هم حکم خدا در مسئله ازدواج و عقد، مجوز چنبن استفاده ای است، در مورد کنیز نیز حکم خدا چنین مجوزی است.

بیشتر از این هم ربطی به تاپیک ندارد و خروج از محل بحث است.

متحیر;706221 نوشت:
سلام و عرض ادب
...
دقت کنید وقتی در یک عرصه نیستند با هم حتی قیاس نمشوند
هیچ ارتباطی با هم ندارند پس هیچ علم یا تزاحمی نسبت به یکدیگر ندارند دقیقا اشتراکشان هیچ یا تهی است. حال چگونه خدایان آنها از هم مطلع باشند؟
در ضمن اطلاع حتمی داشتن از وجود یکدیگر نقض غرض هست هر چند شما خدا را طوری تعریف کنید که آگاه به همه چیز باشد در منظر آن خدا خارج از جهان خودش عدم هست آنها آگاهی به حقایق دارند نه احتمالها آگاهی آنها به هر چیز برابر .ق.ع و اثباتشان هست گر چه میدانیم آن جهانها فقط اختمال هستند همانطور که ما برای آنها احتمال هستیم

در فرض ما جهان های دیگر محتمل هستند فقط اختمال هستند و قطعیتی ندارند و در عالم واقع ما نه آنها را اثبات میکنیم نه توان انکارشان را داریم از نظر ما خارج از جهان ما عدم هست ولی محتمل هست و احتمال بسیار زساد هست که جهانهای بیشماری وجود داشته باشند ولی دخلی به ما ندارند

موفق باشید


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و عرض ادب
ببینید در تعریف واجب الوجود چه می‌گویند، آیا برای خدا ماهیتی قائل می‌شوند یا او را صرفاً حقیقت وجود می‌دانند ... از نظر شما آیا می‌توان دو حقیقت وجود متفاوت داشت؟ هر چیزی یا وجود دارد و یا ندارد، اگر وجود داشت پس دیگر وجود دارد و با تمام موجودهای دیگر در این وجود داشتن مشترک است ... خدا را بگیرید اصل وجود، حالا آن خدایان دیگر که هیچ ارتباطی با این عالم ما ندارند آیا وجود دارند یا ندارند؟ اگر دارند پس آنها در همین وجود داشتن شریک سایر موجودات هستند و می‌توان بحث کرد که آیا وجودشان واجب است یا ممکن، گرچه وجود ممکن بر خلاف وجود واجب می‌تواند مقید و در نتیجه متکثر باشد، مثل اینکه یک وجودی در این عالم ممکن باشد ولی در عالمی دیگر ناممکن باشد و هرگز نتواند از پرده‌ی عدم خارج گردد که یعنی دیگر وجود نخواهد داشت، یعنی وجودهای ممکن در این عالم با وجودهای ممکن در عوالم دیگر ممکن است هیچ ربطی به هم نداشته باشند، همانطور که شما به دنبال فرض کردن آن هستید، ولی اصل وجود دیگر کثرت‌بردار نیست و دو حالت ندارد یا یک چیز وجود دارد و یا ندارد و اگر داشت پس وجود دارد و حالت دیگری را نمی‌شود فرض کرد و اصل وجود هم خداست ... به عبارت ساده‌تر تعریف واجب‌الوجود طوری است که نمی‌تواند کثرت‌ به خود بگیرد یا تشکیکی باشد که بگوییم شدت و ضعف به خود می‌گیرد یا جهات و جنبه‌های متعدد دارد ... به همین دلیل وقتی فرض کردید عالم دیگری وجود داشته باشد بخاطر همان فرض وجود داشتن آنها ایشان را به خداوند یکتا منتسب کرده‌اید چرا که در اصل وجود داشتن برای آنها با عالم ما وجه اشتراک ایجاد کرده‌اید ...
اگر بخواهید یک مجموعه‌ در نظر بگیرید که خودش و خدایش هیچ اشتراکی با مجموعه‌ی عالم ما و سایر عوالم وجودی و خدای یکتای آنها نداشته باشد باید فرض کنید که آن مجموعه وجود ندارد، در واقع تنها عدم است که با وجود هیچ اشتراکی ندارد ...
شما وقتی می‌فرمایید دو عالم محتمل را در نظر بگیریم، اگر بگویید دو عالم ممکن (محتمل یعنی ممکن و ممکن یعنی مخلوق اگر شرایط ایجاد شدن آن تام و تمام شود) در این صورت قابل بحث است ولی اگر بگویید دو عالم واجب (یعنی وقتی برای هر کدام یک خالق در نظر می‌گیرید که به تنهایی وجودی واجب است) این دیگر نشدنی است ... مگر آنکه واجب‌العدم باشند و نه واجب‌الوجود ... مگر آنکه بتوانید بجز وجود و عدم حالت سومی را هم در نظر بگیرید که از نظر علم و عقل غیرممکن است و در نتیجه از نظر علم و عقل پاسخ این است که چنان حالتی ممکن نیست، حالا اگر بگویید از غیر از نظر علم و عقل چطور آن وقت هر پاسخی که داده شود دیگر ارزش علمی یا عقلانی ندارد و برای شخص جویای علم یا تعقل هم در نتیجه پاسخش ارزش و اعتباری ندارد و در نتیجه انسان عاقل یا عالم به سراغ این سؤال هم نمی‌رود، وقتی که پاسخ سؤالی هر چه که باشد ارزشی نمی‌تواند داشته باشد پس در واقع خود آن سؤال است که ارزشی ندارد، قبول ندارید؟

یک مطلب دیگر هم هست ... در نگاه اسلامی این عالم وجود دارای مراتب است و در مراتب بالای آن ابتدا مکان و در نهایت زمان معنای خود را از دست می‌دهند و در اینجا تکثر از بین رفته و به وحدت وجود می‌رسیم، یعنی وقتی درقوس صعودی به سمت کمال ماهیت‌ها کم‌کم زدوده می‌شوند تا به ابتدایی‌ترین شکل ماهیت برسیم که تعریف آن ممکن بودن یا واجب نبودن است ... وقتی این ابتدایی‌ترین شکل ماهیت (البته شاید در چهارچوب این عالم خلقت؟) یکتاست دیگر نداشتن ماهیت که مختص مقام ذات خداست هم به ناچار باید یکتا باشد ... به عبارت دیگر در مراتب بالای وجودهای ممکن هم صحبت از تکثر نیست تا چه برسد در مورد خود اصل وجود ... شما وقتی می‌فرمایید دو عالم محتمل را در نظر بگیریم دارید برای آنها یک فرض وجود داشتن با هم را در نظر می‌گیرید ولی این با هم وجود داشتن چه معنایی دارد؟ همان که در سؤال قبل هم پرسیدم و آن اینکه با چه مبنایی «با هم وجود داشتن» را تعریف می‌کنید تا بعد روی آن فکر کنیم؟ در نظریه‌ی مجموعه‌ها وقتی گفته می‌شود که دو مجموعه هیچ اشتراکی ندارند به این معنا نیست که کلاً بی‌ربط باشند، آنها حداقل از نظر مجموعه بودن باهم اشتراک دارند و همچنین بر روی یک فضای زمینه نمایش داده شده‌اند که بعد ما دیده‌ایم که هیچ اشتراکی با هم ندارند، در واقع آنها تنها در اعضای خود است که اشتراک ندارند و اینطور نیست که کلاً هیچ شباهت یا اشتراکی با هم نداشته باشند، اگر هیچ ربطی به هم نداشته باشند و قابل مقایسه هم نباشند (آنطور که فرمودید) در این صورت صحبت از نبودن اشتراک بین آنها هم نمی‌شود کرد چرا که خود گرفتن اشتراک و اجتماع بین مجموعه‌ها نیاز به وجود وجهی از شباهت دارد ... نمی‌دانم توانسته باشم منظورم را برسانم یا نه ... شما مسأله‌ای را طرح کرده‌اید که در آن هر شکل فکر کردن را کنار زده و غیرقابل قبول دانسته‌اید و با این حال روی آن فکر می‌کنید و این درست نیست ... شما هرطور که بخواهید ولو احتمالش را بدهید که جهان دیگری هم وجود دارد آن را در کنار این جهان در یک بستر یکسان فرض کرده‌ و وجهی از شباهت را بینشان پذیرفته‌اید و تنها به شرطی هر گونه اشتراک را نفی می‌کنید که وجود داشتن آن عالم واجب دیگر را انکار کنید، با هم وجود داشتن ولو به صورت احتمالاتی نیاز به وجود اشتراک ولو به صورت احتمالاتی بین آنها دارد و این اشتراک وقتی صفر می‌شود که آن احتمال صفر باشد، شما طور دیگری هم می‌توانید مسأله را در نظر بگیرید؟

موفق باشید

باء;706013 نوشت:
این اما به هیچ وجه به معنای دو خدایی یا چند خدایی نیست

سلام
من نیز چنین منظوری نداشتم. همه نظر به رب خود دارند.هدف رسیدن به رب نبی است. انچه در آن پست ذکر شد به جهت برگرداندن نظر کاربر محترم از چند خدای تکثیر شده به سمت رب های تنزل یافته در قوه خیال انسان های محدود بود.

موفق باشید.

باء;706389 نوشت:
اگر بخواهید یک مجموعه‌ در نظر بگیرید که خودش و خدایش هیچ اشتراکی با مجموعه‌ی عالم ما و سایر عوالم وجودی و خدای یکتای آنها نداشته باشد باید فرض کنید که آن مجموعه وجود ندارد، در واقع تنها عدم است که با وجود هیچ اشتراکی ندارد ...

سلام
شما این که نقیض وجود عدم است را بدیهی نگیر تا منظور ما واضح تر شود.
در بحث ما نقیض این وجود می شود وجودی دیگر نه عدم. وجود های خارج از جهان وجودی ما فقط اشتراک لفظی با آن دارند و ذاتاً فرق دارند.

شاید یک راه پاسخ این شبهه تعریف مجموعه ای شامل این وجودها باشد. و پرسش از این که ایا این مجموعه خودش وجود دارد؟:Sham:

موفق باشید

صدیق;706285 نوشت:
[=microsoft sans serif]
لطفا یک بار دیگه جمله ای که نوشتید رو مطالعه کنید.
شما از یک طرف میگید، دانشمندانی که موحد بوده اند مورد حمایت حوزه و کلیسا بوده اند. از طرف دیگه وقتی گفته میشود چنین نبوده، مدعی میشوید مگه هیچ دانشمندی در حوزه نبوده؟
لطفا دقت.
اینکه به صورت موجبه کلیه گفته شود هر دانشمندی موحدی مورد حمایت حوزه بوده با اینکه به صورت موجب جزئیه گفته شود برخی از دانشمندان علوم تجربی در حوزه بوده اند فرق دارد.
آنچه مورد انکار است موجبه کلیه است و شما در مقابل اشکال ما، تمسک به موجبه جزئیه میکنید.

اگه دقت کنید تو همون پست یا پست بعدیش گفتم که نه همشون!

صدیق;705024 نوشت:
سلام
پس شما ابتدا لازم است ادله و براهین توحید در وجوب وجود را رد کنید تا بتوانید ادعا کنید چند واجب الوجود داریم.

سلام
ادله براهین در توحید وجود اشاره به وجودی که ما از آن هستیم دارند. آن ها غیر وجود را عدم فرض می کنند. چرا که ما جز وجود را نمی یابیم.
موضوع این است که از کجا مطمئن شویم که می شود از اینکه ما امکان رهایی از دایره وجودی که در آن هستیم نداریم بشود نتیجه گرفت که خارج از این وجود عدم است. شاید وجودی باشد متباین از این وجود و خودش دارای واجب الوجودی مستقل باشد.
آن ادله در این شبهه کاربردی ندارند. چون ضد وجود را عدم گرفته اند و ما در پی اثبات همین هستیم.

صدیق;705024 نوشت:
علم نداشتن و خلق نکردن و ربوبیت نکردن همگی نقص است و با وجوب وجود ناسازگار.

علم دارند به ذات خود و نتیجتا به مخلوقات خود. ربوبین هم دارند با تجلی ذات خود. اما اشکالی هم ندارد که این نقص را داشته باشند که به ذات واجب الوجود های دیگر که آن ها هم بالذات هستند علم نداشته باشد.
شما واجب من جمیع جهات بودن واجب الوجود را از کجا ثابت کردید؟
شما برای اثبات یگانگی از کامل بودن استفاده می کنید. برای کامل بودن باید واجب من جمیع جهات بودن را ثابت کنید. و به این منظور تا آن جایی که همکارانتان برای من سعی کرده بودند اثبات کنند از قاعده معطی شیء نمی تواند فاقد شیء باشد استفاده می نمودند که این قاعده یگانگی را پیشفرض گرفته است. ضمن این که خدای متباین مفروض ما معطی خیلی از اشیاء نبوده است پس اشکالی هم پیش نمی آید.

صدیق;705024 نوشت:
وقتی دو واجب الوجود داریم، حتما یک وجه اشتراک دارند و یک وجه تمایز.
وجه اشتراک آنها حتما باید وجوب وجود باشد.(چون فرض شما این است)
وجه تمایز آن چیست و چه خصوصیتی دارد؟
آیا ذاتی آنهاست یا عرضی؟
هر دو صورت ایراد دارد که در اولین پستی که منتشر کردم در همین تاپیک ایراد آن بیان شد.
لطفا مطالعه بفرمایید و اگر ایرادی بود بفرمایید.

صدیق;703776 نوشت:
اما چرا تمایز ذاتی نمیتواند برقرار باشد: چون اگر تمایز انها در امری ذاتی باشد، نتیجه اش این میشود که ذات هر یک از آن دو واجب الوجود دو جزء داشته باشد. یکی وجوب وجود که هر واجب الوجود در آن با هم اشتراک دارند و یک ویژگی دیگر که در هر کدام از ان دو واجب الوجود با هم تفاوت دارد. حال آن که در توحید ذاتی اثبات میشود که ذات واجب الوجود مرکب نیست و جزء ندارد.

خوب این نحوه اثبات وجود را بین آن دو مشترک معنوی گرفته است. در حالی که در شبهه ما حتی در وجود نیز اشتراک ندارند و کاملا از هم متمایزند. بالذات.
فرض ما این است که غیر از این وجود عدم نباشد بلکه وجودی باشد که چون از دایره وجودی ما خارج است به آن دسترسی نداریم. پس به این ترتیب:
این دو خدا در وجوب وجود هم اشتراک ندارند چرا که وجودشان با هم یکی نیست و هرکدام واجب الوجود هستی خویش هستند.

بنابراین شبهه ابن کمونه با شبهه من فرق دارد. ابن کمونه هر دو خدا را متباین اما در یک وجود گرفته بود. یعنی او هم غیر وجود را عدم می دانست.

تا زمانی که وحدت عددی است، شبهه من باقی است. :Sham:

ممنون

aminjet;706406 نوشت:
سلام
شما این که نقیض وجود عدم است را بدیهی نگیر تا منظور ما واضح تر شود.
در بحث ما نقیض این وجود می شود وجودی دیگر نه عدم. وجود های خارج از جهان وجودی ما فقط اشتراک لفظی با آن دارند و ذاتاً فرق دارند.

شاید یک راه پاسخ این شبهه تعریف مجموعه ای شامل این وجودها باشد. و پرسش از این که ایا این مجموعه خودش وجود دارد؟:Sham:

موفق باشید


بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اتفاقاً بدیهی نگرفتم برادر بلکه به صورت بدیهی نتیجه‌گرفتمش، به این صورت که عکس آن برای ما بی‌معناست:
باء;706389 نوشت:
مگر آنکه بتوانید بجز وجود و عدم حالت سومی را هم در نظر بگیرید که از نظر علم و عقل غیرممکن است و در نتیجه از نظر علم و عقل پاسخ این است که چنان حالتی ممکن نیست، حالا اگر بگویید از غیر از نظر علم و عقل چطور آن وقت هر پاسخی که داده شود دیگر ارزش علمی یا عقلانی ندارد و برای شخص جویای علم یا تعقل هم در نتیجه پاسخش ارزش و اعتباری ندارد و در نتیجه انسان عاقل یا عالم به سراغ این سؤال هم نمی‌رود، وقتی که پاسخ سؤالی هر چه که باشد ارزشی نمی‌تواند داشته باشد پس در واقع خود آن سؤال است که ارزشی ندارد، قبول ندارید؟

ببینید دو مطلب را باید در نظر داشت ... یک وقت یک نفر می‌گوید فلانی آدم خوبی است و منظورش این است که خوب بودن یک صفت مدرّج است و این شخص درجه‌ی قابل قبولی را در خوب بودن دارد، یعنی نه سفید سفید و نه سیاه سیاه بلکه طوسی بیشتر مایل به سفید ... ولی گاهی یک تعریف هست که درجه ندارد، جوابش دو گزینه‌ای است و حالت بینابینی ندارد، یک نمونه‌اش همین وجود است. هر چیزی یا وجود دارد یا ندارد، حالت دیگری ندارد که بگوییم مثلاً یک‌کمی وجود دارد، اگر بحث کمیت را پیش کشیدیم دیگر داریم روی ماهیت آن بحث می‌کنیم و هر چیزی که درجه‌بندی‌شده باشد توصیف ماهوی دارد ... یعنی اگر گفتیم فلان چیز بهره‌اش از وجود این مقدار است آن مقدار می‌شود توصیف وجهی از وجوه ماهیت او ... بنابراین از نظر ما یک چیز یا وجود دارد یا ندارد و خود وجود و در واقع اصل وجود یکی بیشتر نیست ...

حالا شما صحبتتان از وجودی است که وجودی نیست که ما بفهمیم، مثلاً علاوه بر وجود ممکن که کثرت دارد می‌خواهید بگویید اصل وجود هم شاید کثرت‌بردار باشد و وجود‌های ممکن در ذیل هر کدام از آن وجودهای واجب هم متناسب با همان کثرت متفاوت از یکدیگر باشند ... اما قبول دارید که چنین چیزی مطابق علم و عقل انسان قابل پذیرش نیست؟ پس شما به عنوان یک انسان بر چه مبنایی می‌خواهید روی آن فکر کنید؟ هر تخیلی هم که بکنید اگرچه جالب باشد و ذهن را درگیر کند ولی در نهایت اگر مقابل عقل و علم باشد از نظر عقل و علم باطل است دیگر ...

حرف شما و جناب متحیر در خیلی از مسائل می‌تواند درست باشد، مثلاً یک جسم داریم که حجمش صفر است، یک نفر ممکن است بگوید پس آن جسم عدم است چون تعریف جسم چیزی است که حجم را اشغال می‌کند، ولی یک نفر دیگر که شما باشید (البته در این مورد حقیر هم کنار شما هستم) بگوید که خیر لزوماً عدم نیست چون فضا را اشغال نکرده ولی به جای آن صفت دیگری دارد و مثلاً در اطراف خود اثر نیرویی دارد و اثر نیرویی از عدم صادر نمی‌شود پس ما اینجا با نوعی از جسم سر و کار داریم که وجود ندارد ولی دارد ... از آن نظر که ما فکر می‌کردیم جسم باید آنطور باشد تا وجود داشته باشد وجود ندارد ولی از جهت دیگری با صفتی که ما تا کنون سراغ نداشته‌ایم وجود دارد ... در اینجا این بحث می‌تواند درست باشد و در واقع شناختن چنین پدیده‌ای درک ما از جسم بودن را ارتقاء می‌دهد ... ولی وقتی در مورد اصل وجود صحبت می‌کنیم و تمام صفات را از آن می‌زداییم دیگر تعریف بسیار ابتدایی و بدیهی خواهد بود و کثرت‌بردار نیست، یا وجود دارد یا ندارد ... کثرت برای چیزی معنا دارد که ماهیت داشته باشد و وجوه متعدد داشته باشد (بسیط به تمام معنا نباشد) اما در این مسأله اینطور نیست ... شما اگر بگویید بجز این حقیقت وجود یک حقیقت دیگر هم وجود دارد خودتان می‌دانید که عقل و علم از حتی تفکر و تعقل در آن وا می‌مانند و چنین سؤال و جوابی و حتی تفکر در آن ولو اینکه هزار سال هم طول بکشد هیچ معرفت و علمی به شما در باره‌ی پاسخ به شما اضافه نمی‌کند، آن هم وقتی حتی حقیقت همین یک وجود را هم جز به صورت شهود باطنی نمی‌تواند درک کند و به عنوان بدیهی می‌گیرد ... اگر یکتا بودن وجود برای ما بدیهی است پس اشکالی ندارد اگر بدیهی بدانیم که چیزی اگر وجود نداشت پس عدم است. اگر این موضوع برای شما بدیهی نباشد به این معناست که درکتان از وجود داشتن خودتان بدیهی نیست و بعید می‌دانم اینطور باشد.

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

[=microsoft sans serif]

Masood11;706416 نوشت:
اگه دقت کنید تو همون پست یا پست بعدیش گفتم که نه همشون!

خداخیرت دهد اگر این است که اختلافی در این مسئله نداریم ولی حالا که اذعان کردید، با موجب جزئیه آن مدعای شما اثبات نمیشود.
زیرا برفرض برخی از علمای طبیعی و دانشمندان که موحد هم هستند، در حوزه علمیه پرورش یافته اند، اما این بدان معناست که آنان به وساطه حوزوی بودنشان موحد شده ند. یعنی اگر حوزوی نبودند، مشرک میشدند!!؟

سلام و عرض ادب

باء;706708 نوشت:
حالا شما صحبتتان از وجودی است که وجودی نیست که ما بفهمیم، مثلاً علاوه بر وجود ممکن که کثرت دارد می‌خواهید بگویید اصل وجود هم شاید کثرت‌بردار باشد و وجود‌های ممکن در ذیل هر کدام از آن وجودهای واجب هم متناسب با همان کثرت متفاوت از یکدیگر باشند ... اما قبول دارید که چنین چیزی مطابق علم و عقل انسان قابل پذیرش نیست؟ پس شما به عنوان یک انسان بر چه مبنایی می‌خواهید روی آن فکر کنید؟ هر تخیلی هم که بکنید اگرچه جالب باشد و ذهن را درگیر کند ولی در نهایت اگر مقابل عقل و علم باشد از نظر عقل و علم باطل است دیگر ...

در فرض ما
متحیر;704873 نوشت:
غیر از جهان ما میتواند هر فرض دیگری باشد نه اینکه غیر از جهان ما تنها عدم فرض شود

aminjet;704885 نوشت:
دو عالم وجودی مجزا دیگر لزومی ندارد که هیچ شباهتی با انچه در این جهان می شناسیم و به عقل و وهم بشر می آید صادق باشد. کلا مبدا و منشا و بازارشان کاملا متباین است.

aminjet;706406 نوشت:
ر بحث ما نقیض این وجود می شود وجودی دیگر نه عدم. وجود های خارج از جهان وجودی ما فقط اشتراک لفظی با آن دارند و ذاتاً فرق دارند.

باء;706708 نوشت:
شما اگر بگویید بجز این حقیقت وجود یک حقیقت دیگر هم وجود دارد خودتان می‌دانید که عقل و علم از حتی تفکر و تعقل در آن وا می‌مانند و چنین سؤال و جوابی و حتی تفکر در آن ولو اینکه هزار سال هم طول بکشد هیچ معرفت و علمی به شما در باره‌ی پاسخ به شما اضافه نمی‌کند،

دقیقاً آن جهانها یا وجودهای غیر از ما چون از ما نیستند پس در دایره منطق و عقل ما هم نیستند که بخواهیم با غیر عقلانی بودن آنها را از دایره احتمال حذف کنیم و یا اینکه آنها را در اصل داشتن وجود با خود مشترک کنیم باز بیاد آورید که این مجموعه ها هیچ فصل اشتراکی با ما و با عقل و منطق هم ندارند شاید پر از تهی باشند شاید گنگ و نامعلوم و یا پر معنی باشند ولی نکته اش این است که ما احتمال آنها را نمیتوانیم صفر کنیم همین عدم توانایی ما در انکار شان ما را به مقصود میرساند چیزی شبیه قوری راسل

باء;706708 نوشت:
پس اشکالی ندارد اگر بدیهی بدانیم که چیزی اگر وجود نداشت پس عدم است.

بله اشکال دارد
ما نمیگوییم اگر وجود نداشت میگوییم نقیض وجود
که بهنار گمان ما میشود : هر وجود دیگری و حتی وجودهایی خارج از عقل و منطق ما و همینطور هم عدم ، پس عدم تنها گزینه نقیض وجود نیست

پیروز و موفق باشید

[=microsoft sans serif]

aminjet;706460 نوشت:
ادله براهین در توحید وجود اشاره به وجودی که ما از آن هستیم دارند. آن ها غیر وجود را عدم فرض می کنند. چرا که ما جز وجود را نمی یابیم.
موضوع این است که از کجا مطمئن شویم که می شود از اینکه ما امکان رهایی از دایره وجودی که در آن هستیم نداریم بشود نتیجه گرفت که خارج از این وجود عدم است. شاید وجودی باشد متباین از این وجود و خودش دارای واجب الوجودی مستقل باشد.
آن ادله در این شبهه کاربردی ندارند. چون ضد وجود را عدم گرفته اند و ما در پی اثبات همین هستیم.

سلام
دوست عزیز!
وجود مفهومش معلوم است و هر کسی میفهمد وجود چیست و نقیض آن چیست؟
اینکه خارج از وجود، عدم باشد یا نباشد یعنی چه؟
خارج از وجود که عالمی نیست که مصادیق آنرا عدم بخواهید بنامید؟
عدم یعنی نبود وجود. نه اینکه خارج ازوجود باشد.
همینکه میگویید خارج از وجود، عدم است، یعنی عالمی را درنظر میگیرید که وجود نیست و عدم هست.
اینکه خارج از وجود، وجودی متباین باشد یعنی چه؟
متباین یعنی اینکه عدم باشد؟ یا اینکه سنخ دیگری از وجود؟
شما وقتی میگویید وجود، یعنی هرچه که عدم و عدمی نیست. در اینصورت، هرچه که عدم نباشد، وجود نامیده میشود با تمام اختلافات تشکیکی ای که دارند.
اما اینکه خارج از وجود، وجودی باشد که گرچه وجود است ولی متباین از وجود اولی و هیچ ربطی به آن ندارد صرف فرض شماست، گرچه خودش بازگشت به بحث اشتراک لفظی و معنوی وجود دارد که بطلانش در فلسفه اثبات شده.

درضمن، اگر عدم ضد وجود نیست پس چه رابطه ای با وجود دارد؟

aminjet;706460 نوشت:
اما اشکالی هم ندارد که این نقص را داشته باشند که به ذات واجب الوجود های دیگر که آن ها هم بالذات هستند علم نداشته باشد.

چرا عیب ندارد؟
مگر دلبخواهی است که بگوییم کجا نقص اشکال دارد و کجا ندارد؟
مگر بحث انتزاعی و اعتباری است؟
تحلیل عقلی وجود واجب الوجود است که اصلا نمیتواند نقص داشته باشد؛ زیرا نقص با وجوب وجود خودمتناقض است.

aminjet;706460 نوشت:
شما واجب من جمیع جهات بودن واجب الوجود را از کجا ثابت کردید؟

اگر واجب الوجود ناقص باشد، یعنی یک جهت از کمالات را ندارد.
و این نداشتن از چند جهت ایراد دارد:
اولا: مستلزم این است که ذات واجب الوجود، مرکب از یک سری امور وجودی و نداشتن یک سری دیگر باشد و این ترکیب از وجود و عدم است که در ذات واجب راه ندارد.
ثانیا: بر اساس نتیجه ای که از برهان صدیقین گرفته میشود، در سلسله وجودی که دارای مراتب تشکیکی است، عالی ترین مرتبه که فوق آن تصور ندارد، مربوط به واجب الوجود است. بنابراین برای این مرتبه نقص اصلا معنا ندارد و با آن برهان ناسازگار است.
ثالثا: وقتی یک مرتبه و یک کمال را ندارد یعنی کمالات او محدود است و محدودیت کمالات با نامتناهی بودن ذات منافات دارد و ناسازگار است.
رابعا:داشتن این کمالی که فرضا الان ندارد، کمال است یا نقص. فرض این است که کمال است. اگر کمال است واجب باید آنرا داشته باشد. حال سوال این است که چگونه میخواهد آنرا به دست بیاورد. خودش به خودش بدهد یا موجودی دیگر. خودش نمیتواند بدهد چون مستلزم دور است. دیگری نیز نمیتواند بدهد چون مستلزم نیازمندی به غیر میشود که با فرض وجوب وجود تناقض دارد.

[=microsoft sans serif]

aminjet;706460 نوشت:
و به این منظور تا آن جایی که همکارانتان برای من سعی کرده بودند اثبات کنند از قاعده معطی شیء نمی تواند فاقد شیء باشد استفاده می نمودند که این قاعده یگانگی را پیشفرض گرفته است. ضمن این که خدای متباین مفروض ما معطی خیلی از اشیاء نبوده است پس اشکالی هم پیش نمی آید.

استدلال "معطی الشیء لا یکون فاقدا له" استدلال برای اصل داشتن صفات کمالی است نه اثبات کمال آن صفات.
استدلال برای فوق مرتبه تمام بودن واجب الوجود از همه جهات در پست قبلی آمد.

aminjet;706460 نوشت:
خوب این نحوه اثبات وجود را بین آن دو مشترک معنوی گرفته است. در حالی که در شبهه ما حتی در وجود نیز اشتراک ندارند و کاملا از هم متمایزند. بالذات

با ادله اثبات کننده اشتراک معنوی وجود خود به خود اشکال شما برطرف میشود.

aminjet;706460 نوشت:
فرض ما این است که غیر از این وجود عدم نباشد بلکه وجودی باشد که چون از دایره وجودی ما خارج است به آن دسترسی نداریم. پس به این ترتیب:
این دو خدا در وجوب وجود هم اشتراک ندارند چرا که وجودشان با هم یکی نیست و هرکدام واجب الوجود هستی خویش هستند.

اگر در وجوب وجود اشتراک ندارند پس در چه چیزی اشتراک دارند.
دوست عزیز، لطفا دقت کنید. فرض سوال این بود که دو واجب الوجود آیا میتوانند موجود باشند یانه؟
خب وقتی میگوییم دو واجب الوجود، فرض میگیریم که اشتراک در وجوب وجود دارند.
اگر اشتراک در وجوب وجود ندارند که نقضی بر استدلال "توحید در وجوب وجود" نیست.
چون مدعای ما این بود که دو واجب الوجود نداریم. حال اگر دو موجود داریم که اصلا برفرض با هم هیچ نحوه اشتراکی حتی در وجود داشتن نیز ندارند، پس اشتراک در وجوب وجود هم ندارند و اصلا دعوایی نیست.
واجب الوجود هستی ما معلوم است و میدانیم منظور از آن چیست؟
واجب الوجود هستی دیگری چگونه است و چه خصوصیاتی را دارد؟

aminjet;706460 نوشت:
تا زمانی که وحدت عددی است، شبهه من باقی است

هیچ فیلسوف و دینداری قائل به وحدت عددی نیست.
همگان وحدت حق تعالی را وحدت حقه حقیقیه میدانند و وحدت عددی با این وحدت فرق بسیار فاحشی دارد.
دینداران نیز حق تعالی را واحد غیر عددی ای میدانند.

باء;706708 نوشت:
حالا شما صحبتتان از وجودی است که وجودی نیست که ما بفهمیم، مثلاً علاوه بر وجود ممکن که کثرت دارد می‌خواهید بگویید اصل وجود هم شاید کثرت‌بردار باشد و وجود‌های ممکن در ذیل هر کدام از آن وجودهای واجب هم متناسب با همان کثرت متفاوت از یکدیگر باشند ... اما قبول دارید که چنین چیزی مطابق علم و عقل انسان قابل پذیرش نیست؟ پس شما به عنوان یک انسان بر چه مبنایی می‌خواهید روی آن فکر کنید؟ هر تخیلی هم که بکنید اگرچه جالب باشد و ذهن را درگیر کند ولی در نهایت اگر مقابل عقل و علم باشد از نظر عقل و علم باطل است دیگر ...

با سلام
خلاصه صحبت شما کاربرد این شبهه است.
جواب این است که هیچ کاربردی ندارد. حق با شماست و من این را قبلا هم عنوان کرده ام. چون ما با عالم هستی خویش هستیم و کاری هم با هستی های محتمل دیگر نداریم و آن ها هم با ما کاری ندارند پس به عنوان یک واقعیت می توانیم بپذیریم که غیر وجود مشهود ما عدم است. اما احتمال دارد حقیقت چیز دیگری باشد که کاربردی ندارد.

موفق باشید.

متحیر;706943 نوشت:
سلام و عرض ادب
...
دقیقاً آن جهانها یا وجودهای غیر از ما چون از ما نیستند پس در دایره منطق و عقل ما هم نیستند که بخواهیم با غیر عقلانی بودن آنها را از دایره احتمال حذف کنیم و یا اینکه آنها را در اصل داشتن وجود با خود مشترک کنیم باز بیاد آورید که این مجموعه ها هیچ فصل اشتراکی با ما و با عقل و منطق هم ندارند شاید پر از تهی باشند شاید گنگ و نامعلوم و یا پر معنی باشند ولی نکته اش این است که ما احتمال آنها را نمیتوانیم صفر کنیم همین عدم توانایی ما در انکار شان ما را به مقصود میرساند چیزی شبیه قوری راسل

بسم الله،
سلام و عرض ادب،
برادر شما به نکته‌ی مهمی دقت نمی‌کنید ... وقتی این مطلب از دایره‌ی عقل و منطق ما خارج است و از نظر عقل و منطق ما بدیهی است که هرچه وجود (با همان یک مفهوم که برای ما قابل شناخت است) نیست عدم باشد پس از نظر عقل و منطق ما وجود چنان جهان‌های دیگری ناممکن است، یعنی تا وقتی بحث علمی و عقلی و منطقی است ما منکر وجود چنان جهان‌هایی هستیم، اگر کسی بخواهد بحثی روی احتمال وجود آنها کند یعنی دارد در خارج از دایره‌ی علم و عقل و منطق صحبت می‌کند، احتمالی که توجیه منطقی و عقلایی و علمی نداشته باشد هم ارزشی ندارد و کسی را به هیچ مقصودی نمی‌رساند مگر آنکه آن مقصود هم عقلایی و منطقی نیست.
اینکه شما می‌فرمایید ما نمی‌توانیم آن احتمال را به صفر برسانیم جمله‌ی ناقصی است، در چهارچوب علم و عقل و منطق می‌توانیم بگوییم احتمالش صفر است ولی از آنجا که فرض محال خودش محال نیست شما یک چیزی که از نظر عقل و منطق برایمان محال است را توانسته‌اید فرض کنید، در منطق وقتی فرض غلط باشد، از نظر عقل ما غلط است دیگر، در این صورت هر حکمی را با آن می‌توان به طور مساوی پذیرفت یا نپذیرفت ...
نکته‌ی مهم اینجاست که اینجا صحبت از احتمالی است که عقل نمی‌پذیرد ... آیا شما معیاری بالاتر از عقل و شهود باطنی برای کسب شناخت دارید که بتوانید خارج از محدوده‌ی آنها بحثی علمی را مطرح نمایید؟ اینکه این بحث شما علمی نیست کافی نیست برای آنکه از آن صرفنظر کنید؟ اینکه فرض کردن محال خودش محال نیست یک روش اثبات است، مثلاً در برهان خلف تا وقتی که هنوز حکم اثبات نشده است که حتماً درست باشد می‌تواند نقیض آن (که محال عقلی یا علمی است) را فرض کرد و بعد نشان داد که به نقیض فرض اصلی مسأله می‌رسیم و نه به خود آن فرض، این یک کاربرد مهم فرض کردن «محال» است، ولی در مثال شما و جناب aminjet فرض کردن این محال درست نیست چون از ابتدا از نظر عقلی بدیهی است که آن فرض محال باشد و در نتیجه انجام چنان فرضی از ابتدا توجیه عقلایی ندارد، دقت کنید که در برهان خلف وقتی محال بودن آن مشخص نبود آن را فرض کردیم و بعد معلوم شد که محال را فرض کرده بودیم درست باشد ولی در اینجا مطابق عقل و منطق این فرض از ابتدا باطل است چون مطابق عقل و منطق مانند این است که بگوییم فرض بگیرید درست همان غلط باشد حالا چه کار کنیم!؟
متحیر;706943 نوشت:
بله اشکال دارد ما نمیگوییم اگر وجود نداشت میگوییم نقیض وجود هر وجود دیگریو حتی وجودهایی خارج از عقل و منطق ما و همینطور هم عدم نه تنها عدم

از نظر عقل و منطق بدیهی است که یک مفهوم وجود بیشتر نداریم، جدای از عقل و منطق هم هر فرض محالی را می‌توان فرض کرد، خدایی که قادر مطلق باشد ولی بتواند سنگی را خلق کند که خودش نتواند بلند کند را هم می‌شود فرض کرد که وجود دارد اگرچه از نظر عقل و منطق چنین خدایی محال است، خوب حالا شما این خدا و جهان مخلوق او را فرض کنید که وجود دارد این فرض چه ارزشی دارد؟ چه کسی را به چه مقصودی می‌تواند برساند؟ آیا از نظر عقلی می‌توانید بگویید احتمال چنین چیزی صفر نیست؟ از نظر عقل و منطق احتمالش صفر است دیگر چه اهمیتی دارد که احتمال خلاف عقل و منطق بر وجود چنان خدا و جهانی ناصفر باشد؟ آیا احتمالاتی که یک کودک نابالغ می‌دهد بر خلاف عقل می‌دهد ارزشی عقلایی دارد؟ و اگر ارزشی ندارد آیا این نداشتن ارزش بخاطر کودک بودن اوست یا بخاطر خلاف عقل بودن احتمالاتش؟ برخورد شما با آن کودک چگونه خواهد بود؟ لبخند به شیرین‌زبانی‌اش یا جدی گرفتن احتمالاتی که مطرح کرده است و به فکر فرو رفتن؟
یا علی علیه‌السلام

aminjet;707229 نوشت:
با سلام
خلاصه صحبت شما کاربرد این شبهه است.
جواب این است که هیچ کاربردی ندارد. حق با شماست و من این را قبلا هم عنوان کرده ام. چون ما با عالم هستی خویش هستیم و کاری هم با هستی های محتمل دیگر نداریم و آن ها هم با ما کاری ندارند پس به عنوان یک واقعیت می توانیم بپذیریم که غیر وجود مشهود ما عدم است. اما احتمال دارد حقیقت چیز دیگری باشد که کاربردی ندارد.

موفق باشید.


بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمت خدا بر شما،
البته در اینجا صحبت ما سر واقعیت قابل شناخت برای انسان نیست بلکه سر خود حقیقت است ولی با تعریف حقیقت متحققی که در عالم وجود ما جریان یافته است و مثلاً محیط بر اتحاد عقل و عاقل و معقول و علم و عالم و معلوم است ... شما در این پاراگراف تقابل واقعیت و حقیقت را مطرح می‌کنید ولی در جایگاهی که با جایگاه معمول مطرح کردن این تقابل متفاوت است، کاربرد معمول تقابل واقعیت و حقیقت در درون همین عالم وجود است ولی شما آنرا به خارج آن تعمیم داده‌اید و هر نوع درک باواسطه یا بی‌واسطه به کمک علم و عقل و منطق و یا شهود باطنی را تنها در شناخت واقعیت منحصر کرده‌اید و بعد صحبت از حقیقتی کرده‌اید که شاید همواره بین ما و آن یک برزخ و فاصله وجود داشته باشد، چنان برزخی که حتی خدایان دو عالم وجود که هر کدام به تنهایی کمال مطلق هستند هم علمشان از این برزخ عبور نکند ... با آنکه حق متحقق در ذیل حضرت حق تعریف می‌گردد و نه در خارج از او ... البته این اشکال به شما وارد نیست و قابل درک است که به علت نداشتن کلمات مناسب ناچاراً از این لغات در غیر از محل درستشان استفاده کردید ولی حقیر هم اگر این توضیح را دادم بخاطر این بود که به سایر خوانندگان این شبهه القاء نشود که این تقابل واقعیت و حقیقت مشابه جایگاه‌های دیگری است که حقیقت مقابل واقعیت قرار گرفته باشد. در اینجا واقعیت نهایت دایره‌ی علم و منطق و عقلانیت و شهود باطنی است و حقیقت فرض شده در خارج از این دایره‌ی واقعیت از نظر علم و عقل و منطق و شهود باطنی محال و غیرممکن و خلاف عقل است، اگر کاربردی برای این بحث نیست هم به دلیل خلاف عقل بودنش است و نه بخاطر ضعف ما در عقلانیت یا نقص ما و ابزار ما در درک از طریق مشاهدات تجربی و ... .
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

صدیق;706972 نوشت:
سلام
دوست عزیز!

با عرض سلام و تشکر

صدیق;706972 نوشت:
وجود مفهومش معلوم است و هر کسی میفهمد وجود چیست و نقیض آن چیست؟

وجودی که مشهود ماست مفهومش معلوم است. نقیضش هم چون مشهود ما نیست گفته ایم عدم. اما به طفیل وجود و صرفاً ذهنیست.

صدیق;706972 نوشت:
اینکه خارج از وجود، عدم باشد یا نباشد یعنی چه؟
خارج از وجود که عالمی نیست که مصادیق آنرا عدم بخواهید بنامید؟
عدم یعنی نبود وجود. نه اینکه خارج ازوجود باشد.
همینکه میگویید خارج از وجود، عدم است، یعنی عالمی را درنظر میگیرید که وجود نیست و عدم هست.

عدم حقیقتی نیست که برقرار باشد. مثلا وقتی می گوییم آنجا کتاب نیست. منظور این نیست که عدم کتاب انجا هست. این فقط ذهنی است. منظور من هیچگاه این نبوده که خارج از وجود عالمی به نام عدم تصور کرده باشم.
تصور من بی نهایت وجودهای (شاید) محدود است. که خارج از این وجود، وجود بعدیست. در تصور من هر وجود یک شخص است!! (یک عدد وجود. مشکل هم همینجاست. نمیتوان حلش کنم که یگانه غیر عددی یعنی چه.)

صدیق;706972 نوشت:
اینکه خارج از وجود، وجودی متباین باشد یعنی چه؟
متباین یعنی اینکه عدم باشد؟ یا اینکه سنخ دیگری از وجود؟

به این سوال شما که فکر کردم بیشتر فهمیدم که اصل مشکل کجاست. وجود در ذهن جمله های من با دو کاربرد کاملا متفاوت استفاده شده است. وجود های متباین از هم که هستی و خدای ما یک از آن ها است را هر کدام یک شخص بگیرید که برای خودش و زیرمجموعه هایش از کمالات لازم برای خلقشان برخوردار بوده و وحدت دارد. اما همه این وجود های شخصی متباین «وجود» دارند. این وجود دومی شخص نیست. صرفاً لفظ است. کسی ناظر بر آنها نیست. موجود هوشمندی که «وجود» محض و دربرگیرنده این وجودهای متباین شخصی باشد نداریم و صرفاً یک لفظ است.
اما اثبات های اشتراک معنوی وجود در درون وجودهای متباین برقرار است. نه خارج از هر شخص آن ها.

صدیق;706972 نوشت:
چرا عیب ندارد؟
مگر دلبخواهی است که بگوییم کجا نقص اشکال دارد و کجا ندارد؟
مگر بحث انتزاعی و اعتباری است؟
تحلیل عقلی وجود واجب الوجود است که اصلا نمیتواند نقص داشته باشد؛ زیرا نقص با وجوب وجود خودمتناقض است.

به این دلیل گفتم عیب ندارد که در فرض ما هر کدام از واجب الوجودهای متباین همه کمالات مخلوقات خود را در حد کمالش دارا هستند پس نقصی هم ندارند. اما کمالات سایرین را ندارند.

صدیق;706972 نوشت:
اگر واجب الوجود ناقص باشد، یعنی یک جهت از کمالات را ندارد.
و این نداشتن از چند جهت ایراد دارد:
اولا: مستلزم این است که ذات واجب الوجود، مرکب از یک سری امور وجودی و نداشتن یک سری دیگر باشد و این ترکیب از وجود و عدم است که در ذات واجب راه ندارد.

ذات واجب الوجود مرکب نمی شود بلکه شامل داشته هایش است. عدم که چیزی نیست که با وجود ترکیب شود !!
مثل این است که شما تور ماهیگیری را ترکیبی از سوراخ ها و غیر سوراخ ها گرفته باشید. در حالی که اینطور نیست. تور ماهیگیری همان نخهای آن است نه سوراخ های آن.

صدیق;706972 نوشت:
انیا: بر اساس نتیجه ای که از برهان صدیقین گرفته میشود، در سلسله وجودی که دارای مراتب تشکیکی است، عالی ترین مرتبه که فوق آن تصور ندارد، مربوط به واجب الوجود است. بنابراین برای این مرتبه نقص اصلا معنا ندارد و با آن برهان ناسازگار است.

اثباتی که می شود نسبت به وجودی که مشهود ما هست کاربرد دارد و نسبت به مخلوقاتش کامل هست و کمال مخلوقاتش را در حد اعلا داراست. از این زاویه اصلا نقصی دیده نمی شود. چرا که می گوییم هر کمالی که بصورت رقیقت مشهود ماست در آن حقیقت به نحو اعلا هست. ولی مشکل اینجا است که شاید کمالی هم باشد که رقیقتش مشهود ما نباشد و اصلا در این عالم وجود مشهود هیچ موجودی از جمله شخص واجب نباشد ولی واجب الوجود متباین هم عرض دارای ان باشد.
حال چه تناقضی پیش می آید که وقتی فلان رقیقت اصلا در وجودِ مشهود ما نیست کمالش نیز در حقیقتِ مشهود ما موجود نباشد؟
اثبات نامتناهی بودن هم اگر بررسی شود به عدم راه نیافتن در واجب الوجود می انجامد که در فرض ما چون غیر واجب الوجود ما واجب الوجود دیگری است این اتفاق نمی افتد. همان مثال تور ماهیگیری.

باء;707239 نوشت:
جدای از عقل و منطق هم هر فرض محالی را می‌توان فرض کرد، خدایی که قادر مطلق باشد ولی بتواند سنگی را خلق کند که خودش نتواند بلند کند را هم می‌شود فرض کرد که وجود دارد اگرچه از نظر عقل و منطق چنین خدایی محال است، خوب حالا شما این خدا و جهان مخلوق او را فرض کنید که وجود دارد این فرض چه ارزشی دارد؟

بسم الله ...
خدایی که وجودش از نظر عقل و منطق محال باشد از نظر عقل به عنوان واجب‌الوجود شناسایی نمی‌شود بلکه به عنوان واجب‌العدم شناخته می‌شود ... (بر خلاف ممکن‌الوجود که به نوعی در عین ممکن‌الوجود بودن می‌تواند ممکن‌العدم نیز باشد) ... به عبارت دیگر از نظر عقلی هر چیزی که با مفهوم وجود قابل پذیرش برای عقل سازگار نباشد عدم است و در نتیجه اگر جناب متحیر و aminjet صحبت از حقیقت وجودهایی متعدد کنند که تنها با یکدیگر در لفظ مشترک هستند ولی در معنا هیچ اشتراکی با هم ندارند در این صورت تنها یکی از آن وجودها از نظر عقل به عنوان وجود پذیرفته شده و سایر آن وجودها باطل و عدمی در نظر گرفته می‌شوند ... برهان وجوب و امکان هم یک برهان عقلی است و نتیجه‌گیری از آن هم قرار است عقلی باشد و عقلی بودن برهان هم یک «قید» غیربدیهی است که دایره‌ی فرضیات و چهارچوب روش‌های قابل استفاده در آن را محدود می‌کند به اینکه باید مورد تأیید عقل باشند، مطابق این محدودیت‌های عقلی برهان وجوب و امکان کامل است و واجب‌الوجود یکتاست، اما اگر بخواهیم در متن آن برهان و در چگونگی نتیجه‌گیری از آن از فرض‌ها یا روش‌هایی غیرعقلانی نیز بهره بگیریم دیگر برهان وجوب و امکان ویرایش شده احتمال دارد نتواند خدا را اثبات کند یا یکتا بودن خدا را نتواند نتیجه بدهد ولی این برهان ویرایش شده دیگر عقلی هم نیست و آنچه می‌تواند یا نمی‌تواند نشان دهد ارزش عقلی نخواهند داشت.
یا علی علیه‌السلام

صدیق;707001 نوشت:
واجب الوجود هستی دیگری چگونه است و چه خصوصیاتی را دارد؟

سلام
نمی دانیم.
اگر کوچکترین ادراکی از آن ها داشتیم لازم بود که تباین از بین برود.
مگر این که ثابت بفرماید که خود احتمال هم تباین را از بین برده است پس فرض دارای تناقض است.

ممنون

[=microsoft sans serif]

aminjet;707275 نوشت:
نمی دانیم.
اگر کوچکترین ادراکی از آن ها داشتیم لازم بود که تباین از بین برود.
مگر این که ثابت بفرماید که خود احتمال هم تباین را از بین برده است پس فرض دارای تناقض است.

نمیدانیم که نشد حرف.
میفرمایید این وجود با آن وجود فرق دارد، میپرسیم آن وجود چیست، جوابی ندارید.
میپرسیم واجب الوجود آن وجود چیست، میگویید نمیدانیم. خب این طور که بحث علمی و فلسفی نشد. بحث خیالی است و داستان سرایی.
اگر وجود ضدش وجود است، خب بفرمایید آن وجود دوم چه خصوصیاتی دارد.
این وجود اول را میشناسیم و خاصیتش را میدانیم. بفرمایید وجود دوم ضدش چیست.
واجب الوجود عالم دوم را نیز باید حداقل بتوانید توصیف کنید و خصوصیاتش را بیان کنید.

[=microsoft sans serif]

aminjet;707256 نوشت:
وجودی که مشهود ماست مفهومش معلوم است. نقیضش هم چون مشهود ما نیست گفته ایم عدم. اما به طفیل وجود و صرفاً ذهنیست.

سلام
اولا: نقیض وجود، لاوجود است نه عدم.
عدم ملازم با لاوجود است نه ضد وجود و نه نقیض وجود.
ثانیا: نقیض وجود، اصلا چیزی نیست که بخواهد مشهود ما باشد. سالبه به انتفای موضوع است.
ثالثا:اینکه به طفیل وجود است یعنی چه، یعنی در ظرف ذهن شما عدم را موجود میکنید؟
یعنی عدم، وجود ذهنی دارد؟
فکر نمیکنید خود متناقض صحبت میکنید؟!

aminjet;707256 نوشت:
تصور من بی نهایت وجودهای (شاید) محدود است. که خارج از این وجود، وجود بعدیست. در تصور من هر وجود یک شخص است!! (یک عدد وجود. مشکل هم همینجاست. نمیتوان حلش کنم که یگانه غیر عددی یعنی چه.)

این شد حرف دیگر.
اینکه چطور واحد غیر عددی داریم، با چندین دلیل بیان شده است.
بهترین و اصلی ترین دلیل فلسفی اثباتش نیز قاعده"بسیط الاشیاء" است.
بر اساس این قاعده، چون خداوند بسیط محض است و هیچ جزیی ندارد(بر اساس توحید ذاتی)، پس هیچ جایی را نمیتوان درنظر گرفت که در آنجا نباشد(وگرنه ذاتش مرکب از یک سری کمالات و فقدان یک سری از کمالات خواهد شد.)
پس او وجودی است که یکی بیشتر نیست و نمیتواند باشد، اما یکی که واقعا یک است و عددی و اعتباری نیست.

aminjet;707256 نوشت:
وجود در ذهن جمله های من با دو کاربرد کاملا متفاوت استفاده شده است. وجود های متباین از هم که هستی و خدای ما یک از آن ها است را هر کدام یک شخص بگیرید که برای خودش و زیرمجموعه هایش از کمالات لازم برای خلقشان برخوردار بوده و وحدت دارد. اما همه این وجود های شخصی متباین «وجود» دارند. این وجود دومی شخص نیست. صرفاً لفظ است. کسی ناظر بر آنها نیست. موجود هوشمندی که «وجود» محض و دربرگیرنده این وجودهای متباین شخصی باشد نداریم و صرفاً یک لفظ است.

واقعا مبهم بود.
نمیدانم درست متوجه شدم یا نه.
شما میفرمایید یک وجود و یک عالم هستی که وجود در آن معنایش مشخص است.
یک وجود دیگر که وجودش صرفا لفظ است و چیزی نیست.
درست فهمیدم؟ وجود دومی و عالم دومی واقعیت ندارد و صرفا لفظ و اعتبار ذهن است؟
لطفا دومرتبه بفرمایید، اصل بحث و مشکل سوال شما، فهم تلقی شما از وجود عالم دوم است.

aminjet;707256 نوشت:
اما اثبات های اشتراک معنوی وجود در درون وجودهای متباین برقرار است. نه خارج از هر شخص آن ها.

این راه هم واضح و مشخص توضیح دهید.

ادامه دارد...

[=microsoft sans serif]

aminjet;707256 نوشت:
اما کمالات سایرین را ندارند.

دوست عزیز
کامل بودن واجب الوجود به این معنا نیست که فقط کمالات مخلوقات خود را داشته باشد. بلکه موجود کامل مطلق، موجودی است که از هر جهتی کامل باشد و هیچ کمالی قابل فرض نباشد مگر اینکه در وجود او آن کمال باشد.
اما وقتی کمالات سایرین را ندارد یعنی نه تنها کمالات فرضی را ندارد بلکه برخی کمالات بالفعل را نیز ندارد.
اونوقت چطور این موجود میتواند واجب الوجود و کامل مطلق باشد.

aminjet;707256 نوشت:
ذات واجب الوجود مرکب نمی شود بلکه شامل داشته هایش است. عدم که چیزی نیست که با وجود ترکیب شود !!

یکی از دقیق ترین معانی توحید، توحید و عدم ترکیب از وجود وعدم است.
البته همانطور که در تبیین عرض شد، منظور از این نوع ترکیب این نیست که در ذات یک امر وجودی هست و یک امر عدمی.
امر عدمی که چیزی نیست که بخواهد باعث ترکیب شود.
بلکه منظور این است که وقتی در یک ذات، یک سری از چیزها و کمالات نیست، آن ذات، نسبت به آن کمالاتی که ندارد، یک سری خلأها را دارد.
مثلا شما وقتی هزار کلمه انگلیسی را حفظ میکنید، ذات شما نسبت به کلمات انگلیسی مرکب از علم وجهل است. منظور از جهل در اینجا تعبیر مسامحی است. یعنی شما یک سری از کلمات را بلدید و یک سری را نه.
وقتی ذات یک سری از کمالات را ندارد، در ان صورت آن ذات مرکب از داشتن و نبودن یک سری از کمالات است.
این نبودن ها برایتان قابل فهم است؟

aminjet;707256 نوشت:
مثل این است که شما تور ماهیگیری را ترکیبی از سوراخ ها و غیر سوراخ ها گرفته باشید. در حالی که اینطور نیست. تور ماهیگیری همان نخهای آن است نه سوراخ های آن.

خیر مثال بحث ما در مثال شما این است که در یک توری که هزار قطعه مشبک دارد، را مرکب بدانیم از آن هزار دانه قطعه توری و هزاران قطعه ای که ندارد.
این نداشتن گرچه قابل دیدن نیست اما ثمرش در آنجا ظاهر میشود که ماهی هایی از کنار تور و لبه های فرار میکنند و ماهیگیر افسوس میخورد که ای کاش تورش نسبت به آن ماهی هایی که از دستش رفت، گسترده بود و میتوانست آنها را نیز بگیرد.

aminjet;707256 نوشت:
اثباتی که می شود نسبت به وجودی که مشهود ما هست کاربرد دارد و نسبت به مخلوقاتش کامل هست و کمال مخلوقاتش را در حد اعلا داراست. از این زاویه اصلا نقصی دیده نمی شود. چرا که می گوییم هر کمالی که بصورت رقیقت مشهود ماست در آن حقیقت به نحو اعلا هست. ولی مشکل اینجا است که شاید کمالی هم باشد که رقیقتش مشهود ما نباشد و اصلا در این عالم وجود مشهود هیچ موجودی از جمله شخص واجب نباشد ولی واجب الوجود متباین هم عرض دارای ان باشد.

مشکل اینجاست که شما کمالات واجب الوجود را با معیار کمالات مخلوقین محدود میسنجید.
اما غافل از اینکه این انحصار و تشبیه نه از نظر کیفیت درست است و نه کمیت.
غافل از اینکه کمالات واجب الوجود بر اساس ادله عقلی اثبات میشود ولو ندانیم آن کمالات چیست و چه مقدار است و چندتاست. ندانیم که نام آن کمالات چیست؟
کمالات واجب را با این دلیل اثبات میکنیم که واجب الوجودی که کمال مفروضی را نداشته باشد(نه صرفا کمال بالفعل) دیگر واجب الوجود نیست، توحید ذاتی اش زیر سوال میرود و دیگر بسیط نیست.

aminjet;707256 نوشت:
اثبات نامتناهی بودن هم اگر بررسی شود به عدم راه نیافتن در واجب الوجود می انجامد که در فرض ما چون غیر واجب الوجود ما واجب الوجود دیگری است این اتفاق نمی افتد. همان مثال تور ماهیگیری.

جمله قرمز رنگ واقعا مبهم بود.
نامتناهی بودن ـ..... عدم راه نیافتن در واجب الوجود؟ یا راه نیافتن عدم در واجب الوجود؟
اگر دومی است، نادرست است. زیرا
متناهی بودن به این معناست که واجب الوجود ناقص است و نقصان آن در نداشتن یک سری کمالات است.
نداشتن یک سری کمالات با وجوب وجودش ناسازگار است، مگر اینکه تعریف خود از واجب الوجود و تصور خود را از او عوض کنید.

aminjet;707256 نوشت:
اثبات نامتناهی بودن هم اگر بررسی شود به عدم راه نیافتن در واجب الوجود می انجامد که در فرض ما چون غیر واجب الوجود ما واجب الوجود دیگری است این اتفاق نمی افتد. همان مثال تور ماهیگیری.

اولا: چه چیزی در فرض ما اتفاق نمی افتد؟
نامتناهی بودن اتفاق نمی افتد یا راه نیافتن عدم در واجب الوجود؟

ثانیا: چه ملازمه ای بین جمله قرمز و جمله بعد از آن وجود دارد؟
برفرض دو واجب الوجود داشته باشیم، این بدان معناست که عدم در واجب الوجود راه نیافته است؟
یا بدین معناست که واجب اولی، نامتناهی نیست؟
اولی که قطعا نمیتواند منظور شما باشد چون هیچ ربطی بین این دو فرض نیست.
دومی هم اشکالش این است که برای ابطال نامتناهی بودن، متوسل به ادعایی(وجود واجب الوجودی دیگر) بدون دلیل و اثبات شده اید.

سلام علیکم
بنظر من موضوع سخت نیست کسی ادعا کرده من خالق و پرورش دهنده ی شما هستم نشانه هایی هم که یه عمر از کنارش رد میشدیم و دقت نمیکردیم داده وقتی به نظم همه موجودات اطرافم و نظمی که تو تنم قرار داده و نظمی که تو کهکشانمون و غیره قرار داده اعتراف میکم بنده همچین قدرتی هستم بعدم گفته من همونیم که تو کتب مسیحی و یهودی و ادیان الهی که مال هزاره های قبل هست هم خودم رو معرفی کردم .خدا بی نقص مقتدر والسلام

اونایی که میگن واسه وجود خدا دلیل نیست
بهشون میگم اولین دلیل خود مدعی هست کی ادعا کرده خداست و واسش این دلیل های محکم که در قران و انجیل و تورات هرکتابی که مال اون هست آورده تازه گفته تعقل کنید تفکر کنید تا پی ببرید
ما ادما یه آجر ببینیم میفهمیم یکی ساختش اون وقت به نظم توی وجودمون نگاه کردیم و پرسیدیم که کی ساخته یا به قول قران خدا ابایی نداره که حتی به یه پشه مثال بزنه .پشه به اون کوچیکی نظم داره دروجودش جان داره کی اینا رو بهش داده ؟از درخت و گیاهو حیوانات و همه موجودات اون چیزی که لازمه حیاتشونه تو وجودشون دارن خب کی بهشون داده ؟ خدای مقتدر ما ادعا کرده که اون داده نشانه هم داده باید دقت کنیم .حالا اونی که خدا رو قبول نداره میخواد ما این دلیل رو بذاریم کنار بگیم خدایی نیست ؟
اما اونای که غیر ا... ادعای خدایی کردن امثال فرعون ها چه دلیلی برای ادعاشون دارن ؟

ادامه...

هر چند در پست قبل بعضی موارد بصورت شفاف و روشن مطرح شدند. ولی نکات گفته شده در آنجا نیاز به بحث و بررسی -و ویرایش- دارند تا بتوان نتیجه گیری بهتری انجام داد

به عنوان مثال در رد گزینه ب) نیاز است تا دلایل بیشتری را ذکر کرد

اما بطور کلی چیزی که به ذهن بنده در این رابطه می رسد این است که شاید برای تعداد اندکی از مردم کنه و ماهیت برخی مسائل روشن
شده باشد و اگر با خیلی از افرادی که درجات علمی یا حوزوی بالاتری هم دارند به گفتگوی مستقیم و شفاف بنشینیم اثبات کردن برخی مسائل به سهولت امکان پذیر نباشد
و آنها نیز دلیل روشنی برای برخی پرسش ها و شبهات نداشته باشند.
اگر چه ابهامات و ناشناخته هادر بسیاری از رشته های علمی نیز وجود دارد. اما ابزارها و روش هایی که در علوم تجربی بکار می رود بتدریج از میزان این ابهامات می کاهد

صدیق;707813 نوشت:
[=microsoft sans serif]
نمیدانیم که نشد حرف.
میفرمایید این وجود با آن وجود فرق دارد، میپرسیم آن وجود چیست، جوابی ندارید.
[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]با سلام
دلیلش این است که اگر کوچکترین شناختی از آن داشته باشیم تعریفش را نقض کرده ایم. چون لازمه ادراک آن عدم تباین است. و ما دنبال رد کردن فرض «عالم هستی متباین» هستیم.
صدیق;707813 نوشت:
[=microsoft sans serif]
میپرسیم واجب الوجود آن وجود چیست، میگویید نمیدانیم. خب این طور که بحث علمی و فلسفی نشد. بحث خیالی است و داستان سرایی.
اگر وجود ضدش وجود است، خب بفرمایید آن وجود دوم چه خصوصیاتی دارد.
این وجود اول را میشناسیم و خاصیتش را میدانیم. بفرمایید وجود دوم ضدش چیست.
واجب الوجود عالم دوم را نیز باید حداقل بتوانید توصیف کنید و خصوصیاتش را بیان کنید.

[=microsoft sans serif]
ما دنبال رد یک فرض هستیم. شما میفرمایید اگر نمی توانی اثباتش کنی پس نیست. خیلی مسائل بوده اند که بعدها اثبات شده اند ولی حق بودنشان پیش از اثبات هم محقق بوده. اما اگر با دلایل عقلی به ملازم عدم بودن لاوجود (منظور همین وجود مشهود ما است و بدون قبول تک بودن این وجود از ابتدای اثبات) مسئله حل می شود.

سوال این است که از کجا که لاوجود ملازم عدم است. شاید لاوجود چیزی یا وجودی غیر مشهود ما باشد که آن هم ذاتا واجب است. اما قائم به ذات خودش نه قائم به ذات ِ وجودی که مشهودِ ماست؟


صدیق;707820 نوشت:
ثانیا: نقیض وجود، اصلا چیزی نیست که بخواهد مشهود ما باشد. سالبه به انتفای موضوع است.

[=microsoft sans serif]خوب چرا چیزی نیست؟ غیر این است که بدون اثبات و بصورت پیشفرض پذیرفته ایم که غیر وجود مشهود ما، یا قابل شهود ما وجود دیگری نیست؟

صدیق;707820 نوشت:
یعنی عدم، وجود ذهنی دارد؟

[=microsoft sans serif]عدم یک تعریف ذهنی است که به غیر از عالم وجودی که درآن هستیم نسبت داده ایم که بگوییم غیر آن اصلا ممتنع است. انتخاب واژه ها سخت است چون من در چهارچوب واژه های همین عالم وجود دارم درباره یک فرض صحبت می کنم وگرنه تناقض در مفهوم نیست در الفاظ است که شما برای آن معنای خاصی مخصوص همین عالم سراغ دارید در حالی که هنوز واژه ای برای توصیف آن عالم مفروض اختراع نشده و من دارم با همین واژه های این جهانی صحبت می کنم.

صدیق;707820 نوشت:
بر اساس این قاعده، چون خداوند بسیط محض است و هیچ جزیی ندارد(بر اساس توحید ذاتی)، پس هیچ جایی را نمیتوان درنظر گرفت که در آنجا نباشد(وگرنه ذاتش مرکب از یک سری کمالات و فقدان یک سری از کمالات خواهد شد.)
پس او وجودی است که یکی بیشتر نیست و نمیتواند باشد، اما یکی که واقعا یک است و عددی و اعتباری نیست.

هنوز این که فقدان کمالات بسیط بودن را به هم بزند را نمیفهمم. همینطور یکی که واقعا یک است رو نمی فهمم. نه تصورش و نه تصدیقش.
یک مثال مادی بزنم: از دیدگاه من الکترون بسیط است چون هیچ جزئی ندارد. ولی در عین حال محدود هم هست و خیلی از کمالات را هم ندارد.

صدیق;707820 نوشت:
شما میفرمایید یک وجود و یک عالم هستی که وجود در آن معنایش مشخص است.
یک وجود دیگر که وجودش صرفا لفظ است و چیزی نیست.

[=microsoft sans serif]یک وجود که همین وجود مشهود ما است و برایش واجب الوجود قائم به ذات اثبات نمودیم که جامع همه کمالات مخلوقات در حد اعلا است. من برای این وجود و مخلوقاتش و عالمش روی هم یک شخصیت قایلم.
یک وجود شخصی دیگری هم فرض میگیریم که قائم به ذات خودش است و باز زیرمجموعه و مخلوقاتی دارد. و همه جریانات عوالم ذات و احدیت و واحدیت و ربوبیت و ... را مجزای از واجب الوجود عالم ما برای خودش دارد.
این دو واجب الوجود محدودند به هم. متباینند از هم.
اشیاء مخلوق هر خدا موجودند به وجود خدایشان. اما این دو خدا موجودند به ذات خودشان نه به یک وجود دربرگیرنده ای دیگر. گفتم این وجود سبز رنگ لفظ است. وقتی میگوییم خدال الف وجود دارد. و خدای ب هم وجود دارد. کلمه وجود در دو جمله اخیر حکایت از یک شخص به نام وجود ندارد بلکه لفظ است.

بعد عرض شد : اثبات های اشتراک معنوی وجود در درون وجودهای متباین برقرار است. نه خارج از هر شخص آن ها.
منظورم این است که برای اثبات اشتراک معنوی بین وجود کتاب و وجود خورشید گفته می شود چون نقیض هر دو عدم است و عدم هر دو یک معنا دارد پس وجودشان هم یک معنا دارد. (برای من اساتید اینگونه اثبات کرده بودند.)
الان در بحث ما این اثبات جایز نیست. چون این اثبات در یک عالم وجودی کاربرد دارد نه بین دو عالم وجودی.

صدیق;707827 نوشت:
کامل بودن واجب الوجود به این معنا نیست که فقط کمالات مخلوقات خود را داشته باشد. بلکه موجود کامل مطلق، موجودی است که از هر جهتی کامل باشد و هیچ کمالی قابل فرض نباشد مگر اینکه در وجود او آن کمال باشد.
اما وقتی کمالات سایرین را ندارد یعنی نه تنها کمالات فرضی را ندارد بلکه برخی کمالات بالفعل را نیز ندارد.
اونوقت چطور این موجود میتواند واجب الوجود و کامل مطلق باشد.

خوب سوال من این است که کامل مطلق نباشد چه اشکالی پیش می آید؟ من کامل بودنش را نسبت به مخلوقاتش می فهمم چون باید واجد همه کمالات آن ها باشد. اما اینکه کمالاتی هم نداشته باشد چه اشکالی دارد؟ چرا نمی شود هم صمد باشد و هم محدود به شخصی دیگر باشد. به صورت گراف دو دایره توپر را در نظر بگیرید که متباین از هم هستند و هیچ کدام اجزا ندارند. ترکیبی از وجود و عدم هم نیستند.
من قبول دارم که مخلوقات ترکیبی از وجود کمالاتی از واجب الوجود و عدم وجود کمالاتی دیگر از همان واجب الوجود هستند و همین آن ها را ماهیت دار میکند. اما برای خود واجب الوجود چرا لازم است عدم وجود کمالاتی در خودش را درک کند که بگوییم ماهیت دار می شود. اگر فرض بگیریم کمالاتی را ندارد و طبیعتا علمی هم به آن کمالات ندارد پس محدودیتی هم درک نمی کند. پس مخلوقاتی دارد که در حد همان کمالاتی که دارد. چه اشکالی پیش می اید؟

صدیق;707827 نوشت:
وقتی ذات یک سری از کمالات را ندارد، در ان صورت آن ذات مرکب از داشتن و نبودن یک سری از کمالات است.
این نبودن ها برایتان قابل فهم است؟

آن نبودنها به صورت بدونش در دیگری قابل فهم است. وگرنه ممتنع هستند و اصلا نبودن و بودنی در کار نیست و هر چه حقیقت دارد همان بودن هاست.

صدیق;707827 نوشت:
کمالات واجب را با این دلیل اثبات میکنیم که واجب الوجودی که کمال مفروضی را نداشته باشد(نه صرفا کمال بالفعل) دیگر واجب الوجود نیست، توحید ذاتی اش زیر سوال میرود و دیگر بسیط نیست.

اینها را مقداری میشکافید که چه مشکلی پیش می آید؟

صدیق;707827 نوشت:
نداشتن یک سری کمالات با وجوب وجودش ناسازگار است، مگر اینکه تعریف خود از واجب الوجود و تصور خود را از او عوض کنید.

خوب همین کار را کرده ایم و دنبال اشکالش هستیم. گفته ایم منظور از کامل بودن داشتن همه کمالات مخلوقاتش است و بیشتر از آن هم اگر چیزی بوده و بروز نداده هم شاید باشد. ولی چرا لازم است که مطلق باشد.

صدیق;707827 نوشت:
دومی هم اشکالش این است که برای ابطال نامتناهی بودن، متوسل به ادعایی(وجود واجب الوجودی دیگر) بدون دلیل و اثبات شده اید.

ادعا نیست. رد ادعای شما با یک فرض است. یعنی لازم است که با فرض واجب الوجود دوم به تناقض برسید.

ممنون

aminjet;710913 نوشت:
واجب الوجود دوم

با سلام.
میشه یه لطف بکنید و بگید نتیجه این بحث کجای زندگی ما تاثیر داره؟
اینکه واجب الوجودی یا وجودی متباین با این وجودی که ما درک می کنیم وجود داشته باشه یا نداشته باشه. اصلا چه فرقی می کنه؟ حالا فرض بگیریم که هزاران وجود متباین با این وجود مشهود ما وجود داشته باشه که هیچ ارتباطی هم با هم نداشته باشن. خوب بعدش چی؟ می خواهید به کجا برسید؟ چه نتیجه ای از اون می خواهید بگیرید؟
[SPOILER]ببخشید لحن صرفا سوالیه برداشت بد نکنید قصد اخلال در بحث رو ندارم.[/SPOILER]
و من الله توفیق

دکتر غلامعلی;700969 نوشت:
درود بر راستجویان و راست پذیران

ما می گیریم که پروردگاری هست

ولی هر دینی و اندیشه ای خدای خود را متفاوت از خدای دیگران بیان می کند

مسلمانان چگونه نشان می دهند که پروردگار جهان آفرین تنها الله است و دیگر خدایان وجود ندارند

با سپاس از همبازان در این گفتگو

سلام به برادران و خواهران مسلمان. به نظر بنده جناب نوری، سؤالشان را درست طرح نکرده اند. اگر منظور این است که چگونه ثابت می کنید جهان دقیقاً یک خدا دارد، دیگر ربطی به الله و خدای مسلمانها ندارد، بحث باز خواهد گشت به براهین توحید، که بر اساس محال بودنِ اجتماع مثلین دو کمال مطلق نمی توانند وجود داشته باشند؛ و اگر منظور این است که خدایی که اسلام معرفی می کند خدای حقیقی است، باز هم سؤال اشتباه طرح شده است و باید پرسیده می شد: چگونه ثابت می کنید که اسلام از طرف خداست؟ زیرا تا ثابت نشود که دینی از سوی خداست، نمی توان ادعا کرد که خدایی که معرفی کرده، خدای حقیقی است، و به محض اینکه ثابت شود آن دین از طرف خداست، خدایی که معرفی می کند نیز خدای حقیقی است، زیرا خدا که کمال مطلق است، خودش را در دینش به درستی و در سطح فهم مخاطبان معرفی خواهد کرد.

[=microsoft sans serif]

aminjet;710908 نوشت:
دلیلش این است که اگر کوچکترین شناختی از آن داشته باشیم تعریفش را نقض کرده ایم. چون لازمه ادراک آن عدم تباین است. و ما دنبال رد کردن فرض «عالم هستی متباین» هستیم.

سلام
وقتی ما از چیزی صحبت میکنیم که حتی تصور ابتدایی از آن نداریم و حتی نمتوانیم آنرا در قالب الفاظ و مفاهیم قرار دهیم، بحث بی جهت ادامه پیدا میکند و ثمری ندارد.
مانند اینکه بگوییم خدای دیگری در جهان هست و وقتی بپرسند چیست و چه خصوصیاتی دارد، واجب است یا ممکن، در پاسخ فقط بگوییم نمیدانیم چیست و چگونه است و حتی با الفاظ نتوانیم او را توصیف کنیم. چه کسی میتواند این ادعا را رد کند.
به هرحال، شما ادعایی کردید و برای اینکه صحبتتان مورد پذیرش قرار بگیرد، نیاز است که آنرا توصیف و اثبات کنید.

البته این بحث را در تاپیک مستقلی دنبال کنید؛ چرا که خیلی از موضوع تاپیک دور شدیم و حسابی وارد تاپیک دیگری به نام وجود و عدم شدیم.

لطفا اگر در مورد خود تاپیک نه ادعای خود -در مورد وجود دیگری غیر از وجود در مقابل عدم،- نکته ای باقی مانده است بفرمایید.

[=microsoft sans serif]

aminjet;710913 نوشت:
خوب سوال من این است که کامل مطلق نباشد چه اشکالی پیش می آید؟ من کامل بودنش را نسبت به مخلوقاتش می فهمم چون باید واجد همه کمالات آن ها باشد. اما اینکه کمالاتی هم نداشته باشد چه اشکالی دارد؟ چرا نمی شود هم صمد باشد و هم محدود به شخصی دیگر باشد. به صورت گراف دو دایره توپر را در نظر بگیرید که متباین از هم هستند و هیچ کدام اجزا ندارند. ترکیبی از وجود و عدم هم نیستند.
من قبول دارم که مخلوقات ترکیبی از وجود کمالاتی از واجب الوجود و عدم وجود کمالاتی دیگر از همان واجب الوجود هستند و همین آن ها را ماهیت دار میکند. اما برای خود واجب الوجود چرا لازم است عدم وجود کمالاتی در خودش را درک کند که بگوییم ماهیت دار می شود. اگر فرض بگیریم کمالاتی را ندارد و طبیعتا علمی هم به آن کمالات ندارد پس محدودیتی هم درک نمی کند. پس مخلوقاتی دارد که در حد همان کمالاتی که دارد. چه اشکالی پیش می اید؟

قبلا نیز چند مرتبه عرض شد.
کامل مطلق بودن به خاطر آن است که اگر کامل مطلق نباشد یعنی ذاتش مرکب از وجود و عدم میشود و ترکیب از وجود و عدم با توجه به توحید ذات واجب الوجود باطل است.
اما تحلیل شما از مسئله ترکیب نادرست است.
آنچه باعث ماهیت دار شدن مخلوقات میشود، وجود کمالات نیست؛ زیرا کمالات بر اساس مبانی اصالت وجود، همگی مربوط به وجود است و ماهیت هیچ بهره ای از وجود ندارد. بلکه ماهیت، تماما نشانه نقصها و نداری های ممکنات است. هرچقدر این نداری ها بیشتر باشد، درجه وجودی اش ضعیف تر و ماهیت او محدودتر است. هرچقدر محدودیت کمتر باشد، درجه وجودی اش شدیدتر خواهد بود.

aminjet;710913 نوشت:
آن نبودنها به صورت بدونش در دیگری قابل فهم است. وگرنه ممتنع هستند و اصلا نبودن و بودنی در کار نیست و هر چه حقیقت دارد همان بودن هاست.

نبود علم در ذات واجب الوجود برای شماقابل فهم نیست؟
دوست عزیز، لازم نیست خود را به زحمت بیندازید و بحث را بیخودی پیچیده کنید؟
ایا نمیتوانید از ضعف قدرت واجب الوجود نسبت به یک کار ممکن تصویری داشته باشید؟
بله تصویر سازی در اینجا به کمک مقایسه واجب الوجود با ممکنات و وجود همان کمالات در ممکنات است.
یعنی همانطور که تصویر سازی اصل علم و قدرت و خیلی از صفات ثبوتی واجب الوجود را از طریق بررسی همان مفاهیم در ممکنات به دست می آید، وجود نداشتن آن نیز در همین ممکنات فهمیده میشود.

aminjet;710913 نوشت:
اینها را مقداری میشکافید که چه مشکلی پیش می آید؟

واضح نیست؟
عرض کردم که با توحیدذاتی ناسازگار میشود و مستلزم وجود ترکیب در ذات واجب میشود.
ترکیب در ذات واجب یعنی ذات او بسیط نیست.
ذاتی که بسیط نباشد، یعنی نیاز به اجزایش دارد.
همچنین نیاز به موجودی که این ترکیب بین اجزاء را ایجاد کرده باشد.
همچنین اگر این ترکیب از نوع وجود و عدم باشد، مسلتزم نیاز به موجودی دیگر برای برطرف کردن نقصان و نیازش هست.
آیا این مقدار از نیاز برای تناقض با مفهوم وجوب وجود کافی نیست؟

aminjet;710913 نوشت:
خوب همین کار را کرده ایم و دنبال اشکالش هستیم. گفته ایم منظور از کامل بودن داشتن همه کمالات مخلوقاتش است و بیشتر از آن هم اگر چیزی بوده و بروز نداده هم شاید باشد. ولی چرا لازم است که مطلق باشد.

دوست عزیز اگر قرار است مدام حرف خود را تکرار کنیم و سخن دیگری را نشنویم و در پاسخ او بگوییم از کجا معلوم و چرا لازم است، که بحث پیش نمیرود و چیزی جز جدل نیست.
عرض کردم که اگر مطلق نباشد، یعنی مرکب است و موجود مرکب نیازمند است، هم به اجزایش و هم به موجودی برای ایجاد ترکیب.
aminjet;710913 نوشت:
ادعا نیست. رد ادعای شما با یک فرض است. یعنی لازم است که با فرض واجب الوجود دوم به تناقض برسید.

اولا: شما صرفا یک ادعا کردید که هنوز اثبات نشده، گفتید که عالم وجود دیگری غیر از عالم وجود داریم. این را هنوز اثبات نکردید.(لطفا هر موقع در تاپیک دیگری توانستید آنرا اثبات کنید، به عنوان پیش فرض انرا در اینجا مطرح کنید)
ثانیا: بازگشت حرف شما به تناقض است. زیرا تعریف ما از وجود و عدم مقابلش، آنقدر وسیع است که جای دیگری برای غیرش باقی نمیگذارد. هر عالمی که فرض کنید در این عالم مفروض ما جای میگیرید و اصلا دیگر جایی باقی نمیماند که نام آنرا وجود ولو با مفهوم دیگری بگذارید. بنابراین، این ادعای شما که چنین عالمی وجود دارد، خلف فرض ماست که وجود شامل همه چیز مفروض و مشهود و معقول و متخیل میشود.

شریعت عقلانی;710918 نوشت:
با سلام.
میشه یه لطف بکنید و بگید نتیجه این بحث کجای زندگی ما تاثیر داره؟
اینکه واجب الوجودی یا وجودی متباین با این وجودی که ما درک می کنیم وجود داشته باشه یا نداشته باشه. اصلا چه فرقی می کنه؟ حالا فرض بگیریم که هزاران وجود متباین با این وجود مشهود ما وجود داشته باشه که هیچ ارتباطی هم با هم نداشته باشن. خوب بعدش چی؟ می خواهید به کجا برسید؟ چه نتیجه ای از اون می خواهید بگیرید؟

با سلام
صرفاً رسیدن به حقیقت. خصوصاً مطلق بودن قدرت و وجود کمال واجب الوجود هستی خودت بهت حس بهتری می ده تا این که این فرض تو ذهنت باشه که مثل اون باز هم هست. خدای واحد عظمتش بیشتره. یکی یدونه باشه خو دردونه تره. فرض وجود یکی دیگه اذیتت می کنه.
موفق باشید.

aminjet;710935 نوشت:
صرفاً رسیدن به حقیقت

سلام.
کدام حقیقت؟
نهایت بحث شما این می شود که وجود متباینی ممکن است باشد. دقت کنید : ممکن است. در واقع شما به حقیقت نزدیک هم نمی شوید. یک وجود متباین که به هیچ عنوان به بود و نبودش نمی توان وقوف پیدا کرد اصولا محلی از اعراب ندارد. فقط می توانید فرضش کنید. همین. حتی در مورد خصوصیاتش و کمالاتش و .... نمی توانید تخمین بزنید. بر اساس این فرض حقیقت هم نسبی می شود. در واقع حقیقتی که شما با آن می توانید سر و کار داشته باشد همان وجودی است که قابل شهود برای شماست. همین. برای رسیدن به چنین حقیقت نسبی ای بود و نبود وجودی متباین هیچ فرقی نمی کند. شما فقط می توانید به این حقیقت ( وجود قابل شهود ) برسید نه آن حقیقت ( وجود متباین غیر قابل شهود )

aminjet;710935 نوشت:
رض وجود یکی دیگه اذیتت می کنه.

زمانی اذیتم می کنه که امکان این باشه که وجودش در زندگی من تاثیر گذار باشه. ولی وقتی هیچ گونه وجه اشتراکی با عالم ما نداره فکر نمی کنم اذیت بکنه.
به هر حال صلاح مملکت خویش خسروان دانند.
نمی خوام مطالبم مانع بحثتون بشه.
و من الله توفیق

شریعت عقلانی;710976 نوشت:
زمانی اذیتم می کنه که امکان این باشه که وجودش در زندگی من تاثیر گذار باشه. ولی وقتی هیچ گونه وجه اشتراکی با عالم ما نداره فکر نمی کنم اذیت بکنه.

سلام
فعلا که کارشناس فرمودن اینجا بحث نکنم.
اما شما زیادی زندگی این دنیا را داری جدی میگیری به همین دلیل فقط چیزایی اذیتت میکنه که تو زندگیت اثر داشته باشه. برای من مهم است که ثابت شود فرض وجود آن خدا غلط است. چون هرچند متباین هم باشد نتایج حاصل از عدم رد آن فرض، در اثبات خدا بودن همین خدا تاثیراتی دارد که فعلا از ذهنم تراوش نکرده است که بخواهم مطرحش کنم. به هر حال در سیر دروس معرفت نفس مشکلزا می شود.

موفق باشید

[=microsoft sans serif]پرسش: در میان این همه خدای مورد ادعای ادیان اسمانی و زمینی، چگونه میتوان اثبات کرد که پروردگار عالمیان همان الله مورد ادعای مسلمانان است؟

پاسخ:
پیش از پاسخ به سوال شما، خوب است به این نکته توجه کنید که در وهله اول، اسم مهم نیست. [=microsoft sans serif]اسم این خدای اثبات شده را شما هر چه میخواهید بگذارید. [=microsoft sans serif]مهم این است که اول موجودی اثبات شود که واجب الوجود است و خصوصیاتی دارد از جمله اینکه واحد است. [=microsoft sans serif]در مرحله بعد سراغ ادعاهای دیگران میرویم. [=microsoft sans serif]هر کسی که ادعا کرد، معبود او همان خدایی است که در فلسفه اثبات شده، باید خصوصیات همان واجب الوجود را داشته باشد. [=microsoft sans serif]خدایی که در دین اسلام اثبات میشود، مادی نیست؛ علمش فراگیر است؛ ازلی و ابدی است؛ هیچ نیازی ندارد؛ قادر مطلق است و وجود احد و واحد است. [=microsoft sans serif]اما خدایانی که دیگران(ادیان زمینی و حتی ادیان دیگر ابراهیمی) اثبات میکنند هر یک، یک سری محدودیتها دارد. [=microsoft sans serif]اگر توانست اثبات کند که هیچ نقصی ندارد و کمال مطلق است(نه اینکه صرفا ادعا کرد) آن وقت ادعایش ثابت خواهد شد. [=microsoft sans serif]مسیح خودش آفریده خداست پس بی نیاز مطلق نیست. ستاره و خورشید و ماه نیز مخلوق و مادی هستند پس انواع و اقسام نقص ها را دارند. [=microsoft sans serif]سنگ و گل و چوب و گاو و گوسفند که اصلا نیازی به بحث ندارد. هر عاقلی میفهمد اینها خدای مورد ادعای فلسفه نیست.

[=microsoft sans serif]پس از این مقدمه،‌به سوال شما می پردازیم.
سوالی که پرسیدید مربوط به توحید الهی است.
اثبات توحید همانند اصل اثبات خداوند یک مسئله عقلی است و با ادله درون دینی و نقلی اثبات توحید فایده ای ندارد. بنابراین لازم است از ادله عقلی و قیاس برهانی استفاده کرد.
اما باید توجه کرد که توحید چند مرتبه و معنا دارد که هر یک از آنها اتفاقا مورد ادعای دیگران بوده است. توحید در ذات، توحید در وجوب وجود، توحید در خالقیت، توحید در ربوبیت و توحید صفاتی.
توحید در خالقیت در مقابل ثنویه است که معتقدند که دو خدا داریم که هر کدام، یک سری از موجودات عالم را خلق میکنند.
توحید در ربوبیت در مقابل وثنویه و بت پرستان که معتقدند بتها در کار تدبیر عالم و سرپرستی موجودات دستیاران خداوند هستند و کارهای عالم را انجام میدهند
توحید صفاتی نیز در مقابل رأی کسانی است که معتقدند صفات خداوند جدای ازذات اوست.(۱)
فلاسفه برای اثبات هر یک از مراتب توحید خداوند او ادله چندی ارائه کرده اند. بدین منظور لازم است ابتدا منظور خود از سوال را روشن کنیم.

البته به نظر میرسد توحید ذاتی و توحید صفاتی مراد شما نباشد و با توجه به سوال بیشتر ناظر به توحید در وجوب وجود، توحید در خالقیت و توحید در ربوبیت باشد.
ولی از آنجا که پرداختن به هر سه بحث در یک تاپیک خلاف مقررات است و نمیتوان به سرانجامی مطلوب رسید بنابراین در این بحث صرفا به توحید در وجوب وجود میرسیم.

این قسم از توحید بدان معناست که هیچ موجود دیگری واجب الوجود نیست و تنها در عالم یک واجب الوجود وجود دارد و نمیتوان دو واجب الوجود داشت.
برای اثبات این مدعا ابتدا لازم است معنای وجوب وجود را بفهمیم.
وقتی ما یک موجود را نسبت به وجود داشتن می سنجیم دو حالت بیشتر متصور نیست.
یا آن موجود حتما باید وجود داشته باشد و حتی از نظر عقلی نمیتوان فرض کرد که موجود نباشد و اصولا فرض نبودنش مستلزم تناقض است، این موجود را واجب الوجود بالذات مینامیم.
یا وجود داشتن آن موجود به خودی خود هیچ ضرورتی ندارد و میتوان فرض کرد که وجود نداشته باشد. این موجود را ممکن الوجود مینامیم.(۲)

خدای ادیان همانی است که در فلسفه بدو واجب الوجود گفته میشود.
حال بحث ما در توحید در وجوب وجود همین است که بررسی کنیم ایا یک وجود اینچنینی داریم یا عقلا میتوان فرض کرد که بیش از یک واجب الوجود داشته باشیم.

[=microsoft sans serif]فلاسفه برای اثبات این قسم از وجوب وجود چند برهان و استدلال ارائه کرده اند.
[=microsoft sans serif]یکی از این استدلالها اینچنین است:
[=microsoft sans serif]م1. اگر واجب الوجود بالذات متعدد باشد، پس این موجودات در ویژگی وجوب وجود[=microsoft sans serif] باید مشترک[=microsoft sans serif] باشد.(همانطور که وقتی دو معلم داریم، این دو حتما در ویژگی معلم بودن با هم باید مشترک باشند)

[=microsoft sans serif]م2. هر دو امر مشترکی علاوه بر جهت اشتراک، باید از یک جهت اشتراک و از یک جهت اختلاف داشته باشند. بنابراین، این دو واجب الوجود نیز باید از یک جهت با هم اختلف داشته باشند. جهتی غیر[=microsoft sans serif] از وجوب وجود .

[=microsoft sans serif]م3. تمایز میان دو موجود، از دو حال خارج نیست، یا تمایز در ذات و امور ذاتی است یا تمایز در امری خارج از ذات آن دو.

[=microsoft sans serif]حال اصل استدلال به صورت قیاس استنثایی:
[=microsoft sans serif]اگر دو واجب الوجود داشته باشیم، لازم است تمایز آنها در یک امر ذاتی یا خارج از ذاتشان باشد. (قیاس استثنایی)
[=microsoft sans serif]اما تمایز دو واجب الوجود در این دو امر محال است، (بطلان تالی)
[=microsoft sans serif]پس دو واجب الوجود نخواهیم داشت.(بطلان مقدم)

[=microsoft sans serif]برای استدلال از طریق قیاس استثنایی، بعد از اقامه قیاس استثنایی لازم است ابتدا به اثبات ملازمه بین مقدم و تالی بپردازیم و سپس یا از طریق بطلان تالی به بطلان مقدم برسیم یا از طریق اثبات مقدم به اثبات تالی.

[=microsoft sans serif]حال ببینیم در این قیاس چه کرده ایم.
[=microsoft sans serif]در این قیاس، در اصل قضیه استثنایی به صورت یک جمله شرطیه گفته شده اگر دو واجب الوجود داشته باشیم، لازم است که:
[=microsoft sans serif]اولا: تمایزی بین آنها باشد(که این امری بدیهی است. چون اگر دو امر هیچ جهت تمایزی بین آنها نباشد، اصلا کثرتی ایجاد نمیشود و دو موجود نمیشوند بلکه یک موجود میشود.)
[=microsoft sans serif]ثانیا:تمایز یا باید در امری داخل ذاتشان باشد یا خارج از ذاتشان.(این هم امری بدیهی است چون اوصاف یک موجود یا ذاتی اوست و یا خارج ازذات او و از این دو خارج نیست. بنابراین اگر تمایزی بخواهد بین دو موجود وجود داشته باشد، دو احتمال بیشتر در میان نیست یا داخل ذات است یا خارج از ذات یعنی یا آن ویژگی مورد اختلاف ذاتی آنهاست یا عرضی آنها)
[=microsoft sans serif]بنابراین اصل ملازمه میان دو جزء قضیه استثنایی درست است.

[=microsoft sans serif]حال بخش دوم قیاس که عبارت است از بطلان تالی.
[=microsoft sans serif]برای بطلان تالی باید اثبات کنیم که بین دو واجب الوجود مفروض نه میتوان تمایز ذاتی در نظر گرفت و نه تمایز عرضی.

[=microsoft sans serif]اما چرا تمایز ذاتی نمیتواند برقرار باشد: چون اگر تمایز انها در امری ذاتی باشد، نتیجه اش این میشود که ذات هر یک از آن دو واجب الوجود دو جزء داشته باشد. یکی وجوب وجود که هر واجب الوجود در آن با هم اشتراک دارند و یک ویژگی دیگر که در هر کدام از ان دو واجب الوجود با هم تفاوت دارد. حال آن که در توحید ذاتی اثبات میشود که ذات واجب الوجود مرکب نیست و جزء ندارد.

[=microsoft sans serif]اما چرا تمایز عرضی بین آنها در کار نباشد.
[=microsoft sans serif]علت این است که:
[=microsoft sans serif]- اگر اینچنین باشد، وجه تمایز یبن این دو واجب الوجود، امری عرضی خواهد بود.
[=microsoft sans serif]- هر امر عرضی، معلول است و نیاز به علتی دارد.(کل عرضی معلّل)
[=microsoft sans serif]- علت این امر عرضی، یا خود ذات است یا امری خارج از ذات. و هر دو نادرست است: زیرا
[=microsoft sans serif]-- اگر علت آن خود ذات باشد، پس ذات این واجب الوجود بر تمیز و تشخص خود تقدم خواهد داشت. حال آنکه تا تمایزی درکار نباشد، اصلا موجودی موجود نخواهد شد تا بخواهد علت ایجاد ممیز خودش باشد. چون این وجه ممیز است که باعث تمییز وجود یک موجود از دیگری میشود و تا آن وجه ممیز در کار نباشد، وجودی ایجاد نخواهد شد. پس علت این امر ممیز، نمیتواند خود ذات باشد.
[=microsoft sans serif]- اگر هم علت آن امر ممیز، امری خارج از ذات باشد، نتیجه اش ان میشود که واجب الوجود در تمییز از وجودی دیگر(واجب مفروض دیگر) نیازمند به موجود دیگری است تا وجه امتیاز او از دیگری را ایجاد کند) حال آنکه واجب الوجود غنی محض است و هیچ نحوه نیازی در او متصور نیست. تا چه رسد به این نیاز که در اصل وجود یافتن و تشخصش است. بعلاوه اینکه تشخص یک واجب الوجود از دیگری، متوقف باشد بر موجودی دیگر تا وجه امتیاز او را ایجاد کند، خودش به معنای متوقف ماندن وجود واجب الوجود است که با اصل فرض وجوب وجود خلف فرض است و با فرض وجوب وجود خود متناقض است.

[=microsoft sans serif]بنابراین با توجه به اثبات ملازمه بین مقدم و تالی و بطلان تالی، به بطلان مقدم قیاس میرسیم که مدعی بود واجب الوجود دو تا هست.
[=microsoft sans serif]به صورت خلاصه میتوان قیاس را به این صورت ارائه کرد:

[=microsoft sans serif]اگر واجب الوجودها متعدد باشند، باید در وجوب وجود اشتراک داشته باشند؛ والتالی باطل: فالمقدم مثله.(۳)

[=microsoft sans serif]استدلال دیگری که میتوان بر اساس برهان صدیقین ارائه کرد بدین صورت است:
وجود، داراي مرتبه اي است كه كاملتر از آن امكان ندارد يعني داراي كمال بي نهايت است، و چنين موجودي، قابل تعدّد نيست. نتيجه آنكه وجود خداي متعال، قابل تعدّد نيست.
[=microsoft sans serif]
مقدّمه اوّل اين برهان، در واقع همان نتيجه برهان صديقين است. زيرا بر اساس برهان صدیقین وجود دارای سلسله مراتبی است. این سلسله مراتب منتهي به مرتبه اي می شود كه عاليترين و كاملترين است و هيچ ضعف و نقصي در آن، راه ندارد، يعني داراي كمال نامتناهي است.

مقدّمه دوم نیز به این علت است که فرض تعدد در وجوب وجود، مستلزم این است که هر کدام از واجب الوجودها یک سری از کمالات را داشته باشد و یک سری را نداشته باشد. یعنی در کمالات محدود باشند و کمالاتی متناهی داشته باشند.
اما وجوب وجود و واجب الوجود نمیتواند محدود باشد و عالی ترین کمالات را داراست که حدی ندارد.

بنابراین، فرض دو موجودی که هر دو واجب الوجود باشند، از نظر عقلی نادرست است زیرا مستلزم محدودیت آنها خواهد بود.(۴)

موفق باشید
ـــــــــــــــــــــــ
۱. ر.ک: نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، مرحله ۱۲، فصل ۴-۶
۲. ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله ۴، فصل ۱و ۳
۳.

[=microsoft sans serif]ر.ک: نهایه الحکمه، مرحله ۱۲، فصل ۵ و کشف المراد، ص۴۰۴(علامه حلی، شرح تجرید الاعتقاد خواجه نصیرالدین طوسی، قم:نشر اسلامی، ۱۴۲۷ق)
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]۴. آموزش فلسفه، محمد تقی مصباح یزدی، تهران، نشر بین الملل، ۱۳۸۲، چاپ هفتم،‌ ج۲، ص۳۷۸ و ۳۷۹
[=microsoft sans serif]

موضوع قفل شده است