بخشی از بدعت های عمر خطاب

تب‌های اولیه

31 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
بخشی از بدعت های عمر خطاب

پيرو سنت يا بدعت گذار

دست به سینه ایستادن در نماز را واجب کرد. و بسم الله را از آن حذف
کرد. و آمین را بر آن اضافه کرد. و در تشهد اول نماز یک سلام گفلاتن را
واجب کرد.( الصراط المستقیم نباطى متوفاى 800 هلا چاپ کتابخانه مرتضویه)
مسح بر چکمه را جایز کرد. ( تفسیر عیاشى ج 2 ص 95 ح 230)
عمر پوشیدن حریر را فقط براى رفی مقلارّب خلاود عبلادالرحمن بلان
عوف جایز کرد. ( صحیح مسلم ج 3 ص 29 ح 2595)
اولین کسى که مالیات عُشر را در اسلام وضع کرد عمر بلاود.
و اوللاین الصَّلوةُ خَیْرٌ مِنَ النَّوْمِ" در اذان کرد. (سنن ترمذى ج 2 ص 59)
« کسى که اقدام به اضافه کردن اولین کسى که گریه بر مرده را حرام کرد. (9 عمدة القارى ج 9 ص 80 الاستیعاب ابن عبدالبر شرح حال حمزه و شرح حال زید شرح نهج البلاغه ج 3 ص 380 سلانن -)
ارث را احداث کرد. (5 المیراث عند الجعفریه شیخ ابو زهره مصرى روضه شهید ثانى تلخیص ذهبى المستدرک ج 9ص 392 کتاب الفرائض -)
اولین کسى که زکات اسب را واجب کرد. (صحیح بخارى ابواب زکات )
اولین کسى که اقدام به عوض کردن اسم هائى که به نام پیامبران بود. (طبقات ابن سعدج 5 ص 52 ج 2 ص 59 ج 5 ص 53 عمدة القارى ج 0 ص)
اولین کسى که روزه گرفتن ماه رجب را منع کرد.! (کنزالعمال ج 9 ص 392 مجمع الزواید هیثمى ج 3 ص 232)
اولین کسى که اقدام به محدود کردن مهر زنان نمود. (به نقل از صاحبان سنن و ابن حبّان و حاکم و احمد و دارمى و ابن ابى شیبة و طبرانى همگى از طری محمد بن سیرین از -
ابى العجفاء نقل کرده اند)
اولین کسى که متعه را حرام کرد. (-22 تاریخ خلفاء سیوطی ص 230 تاریخ طبری ج 9 ص 225)
اولین کسى که شارب خمر را هشتاد ضربه شلاق زد. ( السنن الکبری بیهقی ج 0 ص 325 الدرالمنثور ج 2 ص 203)
عمر سهم مؤلفة قلوبهم را که رسول خدا صلی الله علیه وآله از زکلاات
می پرداخت قطع کرد و گفت: اسلام دیگر هراسی از آنان ندارد. ( کنزالعمال ج 9 ص 392 مجمع الزواید هیثمى ج 3 ص 232)
حذف حی علی خیرالعمل از اذان. ( همان ص 83)
اول کسی بود که سنت گذاشت که نافله رمضان به جماعت گذارنلاد و
به شهرها نوشت. ( شرح ابن ابی الحدید ج 22 ص 05)

با سلام خدمت دوستان

در زمينه بدعت گذاري و اجتهادات در مقابل نصوص بعد از رسول خدا(ص)، مرحوم آیت اللّه سیّد عبدالحسین شرف الدین عاملى(رضوان اللّه علیه) كتابي نوشته اند به نام ((النص والاِ جتهاد)) كه ترجمه آن نيز به نام (اجتهاد در مقابل نصّ) موجود است كه كتابي بسيار مفيد در اين زمينه مي باشد.

موفق باشيد

به خدمت برادر عزیز اقای کوشا :
تقاضا دارم که کمی از پوسته تعصب درآ ولباس انصاف بر تن کن و خواهشا بگو که کدامیک بقول شما از بدعت های باعث رفتن به جهنم میشه یا انجامشان باعث گناه .
1- اولا بستن دستها نهایت اظهار عجزو ناتوانی وبندگی بنده در درگاه احکم الحاکمین است شما نگاه کن که انسان در مقابل انسان دیگری که از او رتبه ومقام بالاتری دارد مثل رئیس یک اداره یا یک وزیر در جلویش به خاطر احترام دو دستشو خودشو میگیره و می ایسته .ببخشید فارسی ام زیاد خوب نیست.دوما کاش مشکل برسر همین بود.
2- بنده تا به حال نشنیده ام که در تشهد اول یکبار سلام گویند یا ح.عمر رضی الله عنه واجب کرده باشه اما اگر منظورت عبارتهای " السلام علیک ایها النبی " ویا" السلام علینا..."است اونوقت باعث تاسف!
3- «مسح بر چکمه»
مسح بر چکمه در هیچ کتابی از اهل سنت نیست در همین تفسیر عیاشی هم وجود ندارد اون مسح بر خفین و مسح بر جورب است.در کتابهای فقهی اهل سنت موجود است.
4- «پوشیدن حریر»: یا شما خودتون حدیث را نه دیدین و نه خوندین یا تعصب کورتان کرده زیرا در صحیح مسلم همچین حدیثی وجود ندارد .... اما حدیث:::
(2076) حَدَّثَنَا أَبُو كُرَيْبٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَلَاءِ، حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِي عَرُوبَةَ، حَدَّثَنَا قَتَادَةُ، أَنَّ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ، أَنْبَأَهُمْ «أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ رَخَّصَ لِعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ، وَالزُّبَيْرِ بْنِ الْعَوَّامِ فِي الْقُمُصِ الْحَرِيرِ فِي السَّفَرِ مِنْ حِكَّةٍ كَانَتْ بِهِمَا» أَوْ وَجَعٍ كَانَ بِهِمَا.(الالبانی : صحیح)می بینیم که در حدیث نه نام مبارک حضرت عمر و نه حضرت خالد رضی الله تعالی عنهم است.
در مورد مالیات همین بس که امروزه هم مالیات بر در امد می گیرند پس اگر بدعت است وح عمر ابداع کرده چرا هنوز هم گرفته میشه تازه ح.عمر یک دهم در امد یکسال میگرفت اما ....
الصَّلَاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ
من دیگه هیچی نمی گم چون شما اما نمونه ای از حدیث:
از سنن ماجه :
فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ «بِلَالًا بِهِ، فَأَذَّنَ» قَالَ: الزُّهْرِيُّ، وَزَادَ بِلَالٌ فِي نِدَاءِ صَلَاةِ الْغَدَاةِ: الصَّلَاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ، فَأَقَرَّهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ. قَالَ عُمَرُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَدْ رَأَيْتُ مِثْلَ الَّذِي رَأَى، وَلَكِنَّهُ سَبقنی
از ابوداود
500 - حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ، حَدَّثَنَا الْحَارِثُ بْنُ عُبَيْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَبِي مَحْذُورَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ، قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِي سُنَّةَ الْأَذَانِ؟، قَالَ: فَمَسَحَ مُقَدَّمَ رَأْسِي، وَقَالَ: " تَقُولُ: اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ، تَرْفَعُ بِهَا صَوْتَكَ، ثُمَّ تَقُولُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، تَخْفِضُ بِهَا صَوْتَكَ، ثُمَّ تَرْفَعُ صَوْتَكَ بِالشَّهَادَةِ، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ، حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ، حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ، حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ، فَإِنْ كَانَ صَلَاةُ الصُّبْحِ قُلْتَ: الصَّلَاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ، الصَّلَاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ، اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ "،
__________

[حكم الألباني] : صحيح
برای شبهه ارث ایه ارث کافی است.
يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِنْ كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا (11) سوره نسا
اما متعه
از قلب و وجدانت بپرس ایا واقعا خوب است . معذرت میخوام واقعا معذرت میخوام ایا حاضری خانواده ات متعه کنند:Mohabbat:

monjigraphic;240495 نوشت:
مسح بر چکمه را جایز کرد. ( تفسیر عیاشى ج 2 ص 95 ح 230)

اتفاقا برعکس این موضوع را داریم و در نزد اهل سنت هرگز مسح بر چکمه جایز نیست بلکه بر جورب جایز است.

monjigraphic;240495 نوشت:
اولین کسى که مالیات عُشر را در اسلام وضع کرد عمر بلاود.

حضرت عمربن خطاب چیزی را وضع کرد که امروز شیعه 250 برابر آن را به عنوان مالیات بر درآمد اخذ می کند!!!
همانگونه که می دانید در عصر امروز مالیات 25% بر درآمد است...
حضرت عمر 1% از درآمد را مالیات می گرفت...

مالیات 1% اگر بدعت است پس مالیات امروز شیعه که 25% است چیست؟؟؟

monjigraphic;240495 نوشت:
اولین کسى که اقدام به محدود کردن مهر زنان نمود. (به نقل از صاحبان سنن و ابن حبّان و حاکم و احمد و دارمى و ابن ابى شیبة و طبرانى همگى از طری محمد بن سیرین از -
ابى العجفاء نقل کرده اند)

اتفاقا برعکس، عمر رض حکم خود را در مورد محدودیت مهریه نقض کرد و برداشت.

monjigraphic;240495 نوشت:
اولین کسى که...

[="times new roman"]

سلام عليكم

اين مورد را هم بنده بقصد تامل اضافه ميكنم

اولين كسي كه حكم افضليت اداي نماز واجب را بر نماز مستحب هم افضل ديد و جاري كرد.

ميدانيم كه نمازهاي واجب يوميه براي هر كسي كه عذر شرعي نداشته باشد لازم الاجراست لذا اداي نمار واجب به جماعت هم منطقي است و هم فرض

اما نماز مستحب فرض و واجب نيست . بلكه اختياري است .
ايشان نماز فراداي نافله را
به نماز تراويح تغئير داد كه باز آنهم نمازي مستحب است ولي مانند نماز واجب به جماعت ادا ميشود.

و الله بما تعملون بصير

[/]
يا حق

السلام علیک یا بقیة الله :Gol:

محمد عمر;304277 نوشت:
تقاضا دارم که کمی از پوسته تعصب درآ ولباس انصاف بر تن کن و خواهشا بگو که کدامیک بقول شما از بدعت های باعث رفتن به جهنم میشه یا انجامشان باعث گناه .

بنده قصد جدل ندارم ولی این حرفتان اصلا درست نیست. مگر معیار اعمال ما جز دستور خداوند تعالی و اطاعت از او است که شما معیار درست بودن یک حکم را جهنم رفتن یا نرفتن قرار می دهید. :Moteajeb!:

حیا;304321 نوشت:
السلام علیک یا بقیة الله :gol:

بنده قصد جدل ندارم ولی این حرفتان اصلا درست نیست. مگر معیار اعمال ما جز دستور خداوند تعالی و اطاعت از او است که شما معیار درست بودن یک حکم را جهنم رفتن یا نرفتن قرار می دهید. :moteajeb!:

دستور خداوند تعالی و اطاعت کردن یا نکردن= جهنم رفتن یا نرفتن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا رسول الله(ص)

السلام علیک یا امیرالمومنین(ع)

السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)

السلام علیک یا حسن مجتبی مظلوم(ع)

السلام علیک یا حسین شهید مظلوم(ع)

السلام علیک یا قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)

السلام علیک یا اهل بیت نبوه(ع)

السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)

اجرک الله یا صاحب الزمان(عج)

****************

محمد عمر;304282 نوشت:
به خدمت برادر عزیز اقای کوشا :
محمد عمر;304282 نوشت:

تقاضا دارم که کمی از پوسته تعصب درآ ولباس انصاف بر تن کن و خواهشا بگو که کدامیک بقول شما از بدعت های باعث رفتن به جهنم میشه یا انجامشان باعث گناه .
1- اولا بستن دستها نهایت اظهار عجزو ناتوانی وبندگی بنده در درگاه احکم الحاکمین است شما نگاه کن که انسان در مقابل انسان دیگری که از او رتبه ومقام بالاتری دارد مثل رئیس یک اداره یا یک وزیر در جلویش به خاطر احترام دو دستشو خودشو میگیره و می ایسته .ببخشید فارسی ام زیاد خوب نیست.دوما کاش مشکل برسر همین بود.

****************

متوجه هستیم ....از این که در نبود وجود کارشناسان محترم به تایپیک های قدیمی سر می زنید و این جا شبه پراکنی می کنید متوجه هستیم

یک ذره غیرت ندارید جایی حضور یابید که کارشناسان بزرگوار هستند

یعنی نبی مکرم اسلام(ص) نمی دانسته و نمی توانسته این حکم را ابلاغ کند که اقای عمر نستجیر بالله من ذلک بیشتر از پیغمبر(ص) می فهمیده است!!!!که چنین حکمی می دهد!!!!!!!

العیاذ بالله

نکته اول:رسول خدا(ص) برای ما اسوه است

َقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ . احزاب 21

تحقيقا براي شما در وجود رسول خدا الگوي نيكويي است

نکته دوم :بین اهل سنت هم اختلاف است

عبدالرحمن جزيري صاحب كتاب الفقه علي المذاهب الاربعة مي نويسد:

يسن وضع اليد اليمنى على اليسرى تحت سرته أو فوقها وهو سنة باتفاق ثلاثة من الأئمة
قراردادن دست راست بر روي دست چپ زير ناف يا بالاي آن سنت است ،‌ و اين عمل به اتفاق سه تن از ائمه مذاهب چهار گانه سنت است .

الفقه علي المذاهب الاربعة ج 1 ص 251 ،‌ كتاب الصلاة با ب وضع اليد اليمني علي اليسري في الصلاة ، الفقه علي المذاهب الاربعه ج 1 ص 285 المكتبة الشاملة اصدار اول

امام مذهب مالكي و علماي مالكي نظري مخالف با بقيه مذاهب اهل سنت دارند و حتي مستحب بودن تكتف در نماز واجب را قبول ندارند :

قال مالك المتوفى 176: في وضع اليمنى على اليسرى في الصلاة، قال: لا أعرف ذلك في الفريضة ، وكان يكرهه ولكن في النوافل إذا طال القيام فلا بأس بذلك يعين به علي نفسه ... .
امام مالك (رئيس مذهب مالكي) درباره قرار دادن دست راست بر دست چپ در نماز ميگويد:‌ اين كار را در نماز واجب مستحب نمي دانم و آن مكروه است اما در نمازهاي مستحبي اگر قيام طولاني شود اشكالي ندارد كه كمك بگيرد از اين كار براي خودش .

المدوّنة الكبرى امام مالك : ج 1 ص 74 (الاعتماد في الصلاة و الاتكاء و وضع اليد علي اليد).

مباركفوري مي گويد :

وقال المالكية بإرسال اليدين في الصلاة قال الحافظ بن القيم في الأعلام بعد ذكر أحاديث وضع اليدين في الصلاة ما لفظه فهذه الآثار قد و ردت برواية القاسم عن مالك قال تركه أحب إلي وأعلم شيئا قد ردت به سواه انتهى

مالكي ها معتقد به دست باز نماز خواندن هستند ، حافظ بن قيم در الاعلام بعد از ذكر احاديث دست بسته نماز خواندن چيزي مي گويد كه عين كلام او اينچنين است ، اين روايات رد شده است به روايت قاسم بن مالك كه مي گويد ترك آن نزد من محبوب تر است و من چيزي مي دانم كه با آن بقيه تظرات رد شده است .

تحفة الأحوذي - المباركفوري - ج 2 - ص 73 - 75

سمرقندي حنفي مي گويد :

قال مالك : السنة هي ارسال اليدين حالة القيام .

مالك مي گويد : سنت اين است كه در حال قيام دست ها را پايين بيندازي.

تحفة الفقهاء ج 1 ص 126 كتاب الصلاة باب افتتاح الصلاة (سننه).

ابن رشد اندلسي در اين باره مي‌گويد :

اختلف العلماء في وضع اليدين إحداهما على الأُخرى في الصلاة، فكره ذلك مالك في الفرض وأجازه في النفل ورأى قوم أنّ هذا الفعل من سنن الصلاة وهم الجمهور، والسبب في اختلافهم أنّه قد جاءت آثار ثابتة نقلت فيها صفة صلاته عليه الصلاة والسلام، ولم ينقل فيها أنّه كان يضع يده اليمنى على اليسرى.

علما درباره قرار دادن دو دست يكي بر روي ديگري در نماز اختلاف كردند ، بنابر اين مالك آن را در نماز واجب مكروه ميداند و در نماز مستحبي اجازه ميدهد و عده اي معتقدند كه اين فعل از مستحبات نماز است و آن جمهور علما هستند،‌ و سبب در اختلاف آنها اين است كه روايات معتبريدر صفت نماز پيامبر صلي الله عليه و آلهو سلم وارد شده است كه در آن نقل نشده است كه پيامبر صلي الله عليه و‌آله و سلم در نماز دست راست را بر پشت دست چپ گذاشته باشد.

بداية المجتهد: ج 1 ص 112 كتاب الصلاة چاپ دارالفكر.

نکته سوم :
وجود ادله اي است بر اينكه تكتف (دست بسته نماز خواندن) از اضافات مردم بر نماز بوده و هيچ دليلي بر وجوب و حتي استحباب آن وجود ندارد بنابر اين دست بسته بودن در نماز يك نوع عمل اضافي است و هر نوع زياده اي در نماز نيازمند دليل است و چون دليلي بر آن نداريم پس ترك آن افضل است :

قال ابن رشد القرطبي:
وثبت أيضاًأنّ الناس كانوا يؤمرون بذلك ، وورد ذلك أيضاً من صفة صلاته في حديث أبي حميد فرآى قوم أنّ الآثار التي أثبتت ذلك اقتضت زيادة على الآثار التي لم تنقل فيها هذه الزيادة وأنّ الزيادة تجب أن يصار إليها ورأى قوم أنّ الأوجب المصير إلى الآثار التي ليس فيها هذه الزيادة لأنّها أكثر ولكون هذه ليست مناسبة لأفعال الصلاة وإنّما هي من باب الاستعانة ولذلك أجازها مالك في النفل ولم‏يجزها في الفرض....

ابن رشد قرطبي ميگويد: و همچنين ثابت شده است كه مردم امر مي كردند به تكتف ، و اين مطلب همچنين وارد شده است از صفت صلات پيامبر(ص) در حديث ابي حميد كه عده اي معتقد بودند كه اين زياده (تكتف) در نماز را ثابت ميكند اقتضا دارد اين زياده را بر رواياتي كه اين زياده در آنها نقل نشده است و واجب است كه اين زياده به آنها اضافه شود و عده اي معتقد بودند كه واجب است ملتزم شدن به رواياتي كه در آن اين زياده وجود ندارد به خاطر اينكه آنها تعدادشان بيشتر است و به خاطر اينكه دست بسته بودن مناسبتي با افعال نماز ندارد و همانا اين قضيه از باب كمك گرفتن است و به همين خاطر امام مالك آن را در نماز مستحبي اجازه داده ولي در نماز واجب اجازه نداده است.

بداية المجتهد: ج 1 ص 112 (المسالة السابعة اتفاق العلماء علي ان السجود علي سبعة اعضاء).

اما نکته چهارم و مهم ترین دلیل شما:

مهمترين دليل بر دست بسته نماز خواندن روايت بخاري است كه در آن تصريح مي كند به اين كه ((الناس يؤمرون))و نميگويد كه پيامبر امر كرد كه دست راست را روي دست چپ بگذاريد.
بنا بر اين اين روايت به هيچ عنوان حاكي از سنت پيامبر(ص) نميشود و برفرض اگر دلالت آن درست بود و حاكي از سنت بود باز هم به دليل تعارض با روايات معتبر كه حاكي عدم اين زياده هستند اين روايت از حجيت و اعتبار خارج ميشد.

دوست عزیز به روايت بخاري توجه فرماييد:

فروى عن عَبْد اللَّهِ بْنُ مَسْلَمَةَ، عَنْ مَالِكٍ، عَنْ أَبِي حَازِمٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ، قَالَ كَانَ النَّاسُ يُؤْمَرُونَ أَنْ يَضَعَ الرَّجُلُ الْيَدَ الْيُمْنَى عَلَى ذِرَاعِهِ الْيُسْرَى فِي الصَّلاَةِ . قَالَ أَبُو حَازِمٍ لاَ أَعْلَمُهُ إِلاَّ يَنْمِي ذَلِكَ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم. قَالَ إِسْمَاعِيلُ يُنْمَى ذَلِكَ. وَلَمْ يَقُلْ يَنْمِي.

عن ابي حازم از سهل بن سعد است كه گفت : مردم امر مي كردند كه نمازگزار در نماز دست راست را بر ساعد دست چپ بگذارد . ابو حازم مي گويد: مطلبي درباره اين روايت نمي دانم جز اينكه به پيامبر(ص) نسبت داده شده است . اسماعيل مي گويد : اين مطلب نسبت داده شده است و نمي گويد خود او نسبت داده است .

صحيح البخاري: ج 1 ص 181، ح 740، كتاب الأذان، ب 87، باب وَضْعِ الُْيمْنَى عَلَى الْيُسْرَى.
نکته پنجم :
با اين نظريه تابعين از صحابه و علماي بزرگي از اهل سنت مخالف هستند:

قال النووي المتوفى 676:

قد ذكرنا أنّ مذهبنا أنّه سنَّة... وحكى ابن المنذر عن عبداللَّه بن الزبير والحسن البصري والنخعي أنّه يرسل يديه ولا يضع إحداهما على الأُخرى وحكاه القاضي أبو الطيب أيضاً عن ابن سيرين وقال الليث بن سعد: يرسلهما، فإن طال ذلك عليه وَضَعَ اليمنى على اليسرى للاستراحة.

وقال الأوزاعي:

هو مخيّر بين الوضع والإرسال، وروى ابن عبدالحكم عن مالك: الوضع، وروى عنه ابن القاسم: الإرسال وهو الأشهر وعليه جميع أهل المغرب من أصحابه أو جمهورهم واحتجّ لهم بحديث المسي‏ء صلاته بأنّ النبي‏ صلي الله عليه وسلم علَّمه الصلاة ولم يذكر وضع اليمنى على اليسرى....

نووي مي گويد : ذكر كرديم كه به عقيده ما تكتف سنت است ... و ابن منذر از عبدالله بن زبير و حسن بصري و نخعي نقل كرده است كه دست خود را باز مي گذاشتند و يكي را روي ديگري قرار نمي دادند و همچنين قاضي ابوطيب از ابن سيرين نقل كرده است ، ليث بن سعد مي گويد : دو دست را بينداز و اگر طولاني شد دست راست را روي دست چپ بگذار براي استراحت .

اوضاعي مي گويد: نمازگزار مخير است بين تكتف و دست باز نماز خواندن و ابن عبدالحكم از مالك نقل كرده است : تكتف را و ابن قاسم از او روايت كرده است : دست باز نماز خواندن و اين نقل مشهورتر است و بر همين عقيده هستند همه اهل مغرب و اصحاب و اكثر پيروان آنها و احتجاج كرده اند در تاييد اين قول به حديث مسيء به اين كه در اين حديث پيامبر(ص) نماز را آموخت و در آن قرار دادن دست راست بر چپ را ذكر نكرد.

المجموع: ج 3 ص 312.
ششمین دلیل :
ما ميدانيم كه نماز امري تعبدي است كه از جانب خداي عزوجل واجب شده است كه افعال و اذكار آن نيز تعبدي است كه واجب است از جانب خداي عزوجل تعيين و از جانب پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و سلم تبيين گردد همانگونه كه در حديث نبوي آمده است :

قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : صلوا کما رايتموني اصلي

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند :‌ نماز بخوانيد همانگونه كه مي بينيد من نماز مي خوانم.

صحيح البخاري ج 1 ص 155 , کتاب الاذان باب الاذان للمسافر اذا کان جماعة ....

نووي در شرح اين حديث ميگويد:

و هذا مقتضي وجوب کل ما فعله النبي صلي الله عليه و سلمالا ما خرج وجوبه بدليل کرفع اليدين و نحوه.

و اين روايت اقتضا دارد وجوب همه چيزهايي كه پيامبر(ص) انجام ميدهد مگر آن كاري كه وجوب آن به دليل ديگري برداشته شده باشد مثل بالا بردن دو دست و امثال آن.

المجموع ج 3 ص 290 .

با توجه به مطالبي كه بيان شد اين ادعا كه دست بسته نماز خواندن همراه با نوعي احترام و خشوع بيشتر براي خداي عزوجل است از اساس باطل است بلكه بدعت‌ است و معناي آن نفي علمپيامبر(ص)به نحوه نماز خواندن با خشوع بيشتر است و اين مطلب افتراء به پيامبر(ص) است؛ چرا كه اگر نحوه بهتر و با خشوع بيشتري براي نماز خواندن وجود داشت ، خداي عزوجل كه رحيم بر بندگان است و مصلحت بندگان خود را بهتر از هر كس ديگر ميداند به آن شيوه امر مي كرد .

بهتر است به جای تبعیت از حرف کسی که از شنیدن الله اعلم غضب می کرد و بدعت گذار است

از حرف کسی تبعیت کنید که رسول خدا(ص) هست و جان و مال و هرچه دارد را در دین گذاشته است....

غضب عمر از شنيدن كلمه: «اللّه أعلم»
«قال عمر يوما لاصحاب النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : فيم ترون هذه الآية نزلت: «أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ، قالوا: اللّه أعلم. فغضب عمر. فقال: قولوا: نعلم أو لا نعلم...»(2).ترجمه: عمر روزى به اصحاب گفت: به نظر شما آيه: «آيا يكى از شما دوست دارد كه براى او باغى باشد» (چكيده بقيه آيه چنين است: و در آن از انواع ميوه‏ها وجود داشته و سپس آتش بگيرد؟) درباره چه مطلبى نازل شده است؟ اصحاب گفتند: خدا بهتر مى‏داند. عمر در غضب شد و گفت: بگوئيد: مى‏دانيم يا نمى‏دانيم... .
اين نيز از مواردى است كه:
أوّلاً: عمر نمى‏دانست كه اگر كسى چيزى را ندانست و گفت: اللّه اعلم هيچ اشكالى ندارد. چنانچه وقتى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از أبي بن كعب پرسيد: كدام آيه كتاب خدا بزرگتر است، او در جواب گفت: خدا و رسولش داناترند؛ حضرتش نه تنها غضب نكرد بلكه مجددا سؤال خويش را تكرار كرد و او پاسخ داد و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پسنديد(3). يا وقتى ابن مسعود شنيد كسى قرآن را ندانسته تفسير مى‏كرد در غضب شد و گفت: اگر مى‏دانيد بگوئيد و اگر نمى‏دانيد بگوئيد: خدا داناتر است(4).
ثانيا - اين مسأله آنقدر مهم نبود كه عامل غضب كسى باشد كه ادعاى رهبرى مردم و جانشينى پيامبر رحمت را دارد. او مى‏توانست با موعظه نيكو، مردم گمراهى كه به جاى اينكه بگويند: نمى‏دانيم، گفتند: خدا داناتر است، را از اين گمراهى آشكار! نجات دهد.

(2) صحيح بخارى، ج 6 ص 39، تفسير سوره بقرة، آيه مذكور در حديث، آيه 266 مى‏باشد.
(3) صحيح مسلم، ج 1 ص 556، كتاب صلاة المسافرين وقصرها. باب 44 ح 258. احتمالا منظور حضرت بزرگتر بودن از نظر اهميت آن است كه او آية الكرسى را خواند.
(4) الف - صحيح بخارى، ج 6 ص 143 و 156 و 164، تفسير سوره‏هاى: روم و ص و دخان.
ب - صحيح مسلم، ج 4 ص 57 - 2155، كتاب صفات المنافقين واحكامهم، باب 7، ح 39 و 40.
ج - سنن ترمذى، ج 5 ص 354، تفسير سوره دخان، ح 3254.

نکته دیگر این که:

بر فرض صحت اينكه پيامبر(ص) دست بسته نماز خوانده باشد سوالي داريم از اهل سنت كه نحوه اين تكتف پيامبر چگونه بوده است ؟!‌

نظر ائمه مذاهب را در اين باره توجه فرماييد :

الحنفية قالوا : كيفيته تختلف باختلاف المصلي . فإن كان رجلا فيسن في حقه أن يضع باطن كفه اليمنى على ظاهر كف اليسرى محلقا بالخنصر والإبهام على الرسغ تحت سرته . وإن كانت امرأة فيسن لها أن تضع يديها على صدرها من غير تحليق

حنفيه ميگويند :‌ نحوه انجام آن به اعتبار نماز گزار مختلف است بنابر اين اگر نمازگزار مرد است براي مرد بهتر است براي او مستحب است كه كف دست راستش را بر پشت دست قرار دهد و دست چپ را با انگشت ابهام و ميانه بگيرد و آن دو را روي لگن و زير ناف قرار دهد ، و براي زن بهتر است كه دستهايش را بدون آن كه به هم بچسباند روي سينه اش بگذارد.

الحنابلة قالوا : السنة للرجل والمرأة أن يضع باطن يده اليمنى على ظهر يده اليسرى ويجعلها تحت سرته

و حنابله ميگويند :‌ تكتف براي مرد و زن سنت است و بهتر اين است كه كف دست راست را بر پشت دست چپ گذاشته و آن را زير ناف قرار دهد.

الشافعية قالوا : السنة للرجل والمرأة وضع بطن كف اليد اليمنى على ظهر كف اليسرى تحت صدره وفوق سرته مما يلي جانبه الأيسر .

و شافعيه ميگويند : ‌براي مرد و زن مستحب است كه كف دست راست را بر پشت دست چپ پايين سينه و بلاي ناف به طرف چپ بدن قرار دهد.

الفقه علي المذاهب الاربعة ج 1 ص 251 ،‌ كتاب الصلاة با ب وضع اليد اليمني علي اليسري في الصلاة ، الفقه علي المذاهب الاربعه ج 1 ص 285 المكتبة الشاملة اصدار اول .

اينجا سؤالي به ذهن هر خواننده مي رسد كهبالاخره كداميك از اين اقوال مطابق نماز پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم است ؟! زير ناف روي ناف بالاي ناف يا روي سينه؟!

در اين مسئله آن قدر اختلاف شده است كه بعضي از علماي بزرگ اهل سنت به تمسخر بقيه دست زده اند كه نمونه اي از آن كلام شافعي است در مبسوط است كه گذاشتن دست زير ناف را اشاره به عورت و گذاشتن دست روي سينه را نگه داشتن ايمان در نماز تعبير كرده است :

وعند الشافعي رضى الله تعالى عنه الأفضل أن يضع يديه على الصدر لقوله تعالى فصل لربك وانحر قيل المراد منه وضع اليمين على الشمال على النحر وهو الصدر ولأنه موضع نور الايمان فحفظه بيده في الصلاة أولى من الإشارة إلى العورة بالوضع تحت السرة وهو أقرب إلى الخشوع والخشوع زينة الصلاة

و در نظر شافعي افضل است كه نمازگزار دو دستش را بر سينه قرار دهد به خاطر قول خداي متعال فصل لربك وانحر گفته شده مراد از آن قرار دادن دست راست بر روي دست چپ است بر روي نحر و آن سينه است و به خاطر اينكه سينه جايگاه نور ايمان است پس حفظ ايمان با دستش در نماز بهتر از اشاره به عورت با قرار دادن دو دست زير ناف است و آن به خشوع كه زينت نماز است نزديكتر است .

المبسوط - السرخسي - ج 1 - ص 24

البته اينجا دو سوال به ذهن مي رسد

1. آيا ايمان قابل لمس است كه با دست بايد آن را حفظ كرد ؟

2. سوال دوم اينكه راهنمايي بفرمايند در وقتي كه نماز نمي خوانيم تا دستمان بر سينه باشد چگونه ايمان خود را نگه داريم؟

نکته دیگر:

محافظت از عورت با گذاشتن دست زير ناف در نماز!

بهوتي از قاضي نقل مي كند كه در نماز دست را زير ناف بايد گذاشت تا عورت حفظ شود و احتمالا منظور او حفظ از خطرات احتمالي است !!!!!!!!!

قيل للقاضي : هو عورة فلا يضعها عليه كالعانة والفخذ ؟ وأجاب : بأن العورة أولى وأبلغ بالوضع عليه لحفظه .

به قاضي گفته شد : زير ناف كه عورت است پس نبايد دست را روي آن گذاشت مثل عانه ( بالاي عورت ) و فخذ ؟

و جواب داد :‌ به اينكه عورت اولي است كه دستها بر آن قرار گيرد به خاطر اينكه به اين واسطه از آن محافظت مي شود.

كشاف القناع - البهوتي - ج 1 - ص 400

آقاي سرخسي معتقد است كه دست را بايد زير ناف گذاشت و اين كار دو خاصيت دارد :

اول اينكه از تشبه به كفار شدن دور مي شود و دوم اينكه به پوشاندن عورت نزديكتر است

به عبارت سرخسي توجه فرماييد :

... ثم الوضع تحت السرة أبعد عن التشبه بأهل الكتاب وأقرب إلى ستر العورة فكان أولى ...

... بنابر اين قراد دادن دستها زير ناف از شبيه شدن به اهل كتاب دورتر و به پوشاندن عورت نزديكتر است پس بهتر است...

المبسوط - السرخسي - ج 1 - ص 24

فتوايي از هيئت افتاي سعودي

گاها ديده مي شود در شهرهاي شيعه شهروندان سني از خواندن نماز در مساجد شيعه با جماعت خودداري مي كنند و دليل خود را دست بسته نماز نخواندن امام جماعت و در تنگنا بودن خودشان در دست بسته خواندن عنوان مي كنند از اين دوستان مي خواهيم به فتواي هيئت عالي افتاي سعودي در جواب به سؤالي پيرامون نماز نخواندن در مساجدي كه ممكن است مانع دست بسته نماز خواندن شوند توجه فرمايند:

إن اعترض عليه المصلون بالمسجد وخشي أن تحدث فتنة من وضع يده اليمنى على اليسرى في الصلاة وأن ينشأ عن ذلك ضرر، ترك القبض أرسل يديه اتقاء للفتنة والضرر ، ولا يجوز له أن يتخلف عن الجماعة ويصلي في بيته ما دام الإمام لا يعرف عنه ما يوجب كفره ؛ لأن الصلاة مع الجماعة في المسجد فرض على الصحيح ، وبهذا يعرف أن من يصلي واضعا يده اليمنى فوق اليسرى فوق صدره خير وأحسن صلاة ممن يصلي مرسلا يديه إلى جنبيه مع كون صلاتهم جميعا صحيحة .
وبالله التوفيق وصلى الله على نبينا محمد وآله وصحبه وسلم . اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء عضو نائب رئيس الجنة الرئيس عبد الله بن غديان عبد الرزاق عفيفي عبد العزيز بن عبد الله بن باز

اگر نماز گزاران در مسجد به او اعتراض كنند و بترسد كه از دست بسته نماز خواندن او فتنه ايجاد شود و ضرري از آن حاصل گردد ، بايد قبض را ترك كند و دست باز نماز بخواند براي پيشگيري از فتنه و ضرر ،‌ و جايز نيست نماز جماعت را ترك كند و در خانه خود نماز بخواند تا زماني كه چيزي از امام جماعت نفهمد كه كفر او را ثابت كند ، به خاطر اينكه نماز با جماعت در مسجد واجب است بنابر نظر صحيح ، و با اين صورت كسي كه در نماز دست راستش را روي دست چپ بالاي سينه قرار دهد بهتر است و نماز او بهتر از كسي است كه دستان خود را دو طرف خود مي اندازد با اينكه نماز همه آنها صحيح است.

فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء - جمع أحمد بن عبد الرزاق الدويش - ج 6 - ص 383 – 384.

نكته آخر:

اگر تعيين زيادي خشوع و احترام در نماز به دست مردم باشد چون مردم به نسبت به كشورها و زبانها و سنت قبائل مختلف و شغلهاي آداب و رسومشان مختلف است و تعيين يك نحوه خشوع خاص ممكن نيست چرا كه مثلا نحوه احترام و خشوع در پادگان با ادارات و كوچه و بازار مختلف استبنابر اين در دنيا بيش از هزار نحوه نماز خواهيم داشت كه بايد معتقد به صحت همه آنها شويم و اين نابود كردن نماز است.

چرا كه در اينصورت هر كس به نحوه اي كه مطابق سليقه خود است نماز ميخواند نه طبق امر الهي و در اين صورت بيان احكام نماز و آداب نماز و صفت نماز پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بيهوده خواهد بود چرا كه ممكن است با سليقه افراد سازگار نباشد.
تشبه به كفار!!

در بسياري از روايات كه صفت نماز پيامبر(ص) به طور تفصيلي بيان شده است هيچ سخني از قبض به ميان نيامده است و اهل بيت پيامبر عليهم السلام قبض انجام نمي دادند پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مردم از طرف خلفا امر شدند كه در نماز آن را انجام دهند و اين كار نوعي احترام ايرانيان باستان به پادشاهان به شمار مي آمده است . امااينکه اين عمل طريقه نيايش تابعين مذهب زرتشتي است در کتاب آينه آيين مزديسني، ص 20 نوشته كيخسرو «چاپ دوّم» آمده است:
طريقه عبادت و نماز نزد آنها ايستادن در مقابل خداوند و قرار دادن دست عبوديت بر سينه است و اين چنين خداوند را پرستش مي‏كنند .

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا رسول الله(ص)

السلام علیک یا امیرالمومنین(ع)

السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)

[=tahoma]السلام علیک یا حسن مجتبی مظلوم(ع)

السلام علیک یا حسین شهید مظلوم(ع)

السلام علیک یا قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)

السلام علیک یا اهل بیت نبوه(ع)

السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)

اجرک الله یا صاحب الزمان(عج)

****************

ohfreedom;304284 نوشت:
اتفاقا برعکس این موضوع را داریم و در نزد اهل سنت هرگز مسح بر چکمه جایز نیست بلکه بر جوراب جایز است.

.

محمد عمر;304282 نوشت:
3- «مسح بر چکمه»
مسح بر چکمه در هیچ کتابی از اهل سنت نیست در همین تفسیر عیاشی هم وجود ندارد اون مسح بر خفین و مسح بر جورب است.در کتابهای فقهی اهل سنت موجود است.

خداوند در آیه ششم سوره مائده می فرماید :

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

فاغسلوا وجوهکم وأیدیکم إلی المرافق وامسحوا برۆسکم و أرجلکم إلی الکعبین

دستور الهی در وضو مسح پاست و نه شستشوی آن. غَسل غیر از مسح است و این یک امر واضح است که حتی فخر رازی که از بزرگان علمای اهل سنت در تقسیر کبیر خودش جلد یازدهم صفحه 162 و ص163 نیز نتوانسته است منکر آن شود.

همه فقهای اهل تسنن بر خلاف نص صریح قرآن فتوای به شستن پا داده اند.

البته از این عجیب تر هم در میان فتاوای ائمه اهل سنت وجود دارد. برخی از ایشان مسح بر چکمه و جوراب(همین طور که خودتان اقرار کردید) را جایز می دانند.

طبق این نظر، مسح کردن بر پا مبطل وضو است ولی مسح کردن بر چکمه و جوراب صحیح است!!!!!!!!

محمد عمر;304282 نوشت:
4- «پوشیدن حریر»: یا شما خودتون حدیث را نه دیدین و نه خوندین یا تعصب کورتان کرده زیرا در صحیح مسلم همچین حدیثی وجود ندارد .... اما حدیث:::

محمد عمر;304282 نوشت:

(2076) حَدَّثَنَا أَبُو كُرَيْبٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَلَاءِ، حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِي عَرُوبَةَ، حَدَّثَنَا قَتَادَةُ، أَنَّ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ، أَنْبَأَهُمْ «أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ رَخَّصَ لِعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ، وَالزُّبَيْرِ بْنِ الْعَوَّامِ فِي الْقُمُصِ الْحَرِيرِ فِي السَّفَرِ مِنْ حِكَّةٍ كَانَتْ بِهِمَا» أَوْ وَجَعٍ كَانَ بِهِمَا.(الالبانی : صحیح)می بینیم که در حدیث نه نام مبارک حضرت عمر و نه حضرت خالد رضی الله تعالی عنهم است.

در حدیث زیر اعتراض عمر به پوشیدن حریر واضح است :

أخبرنا أبو الحسن بن قبيس أنا أبو الحسن بن أبي الحديد أنا جدي أبو بكر أنا أبو محمد بن زبر نا العباس بن محمد نا الأصمعي عن ابن عون عن محمد أن خالد بن الوليد دخل على عمر وعلى خالد قميص حرير فقال له عمر ما هذا يا خالد قال وما بأسه يا أمير المؤمنين أليس قد لبسه ابن عوف قال وأنت مثل ابن عوف ولك مثل ما لابن عوف ثم امر من حضره فمزقوه .

خالد بن وليد نزد عمر آمد در حاليكه پيراهن حرير پوشيده بود عمر به او گفت : خالد اين چه لباسي است كه پوشيدي ؟ خالد گفت : چه اشكالي دارد اي امير المومنين آيا ابن عوف لباس حرير نمي پوشد عمر گفت : آيا تو مثل ابن عوف هستي و فضايل تو مثل ابن عوف است سپس به كساني كه حاضر بودند دستور داد كه لباس او را پاره كنند.

[=&quotarial]فتح الباري ابن حجر ج 6 ص 74- تاريخ مدينه دمشق ج 16 ص 269- سير اعلام النبلاء ذهبي ج 1 ص 380- تحفة الاحوذي مباركفوري ج 5 ص 316.[/]

محمد عمر;304282 نوشت:

الصَّلَاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ
من دیگه هیچی نمی گم چون شما اما نمونه ای از حدیث:
از سنن ماجه :
فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ «بِلَالًا بِهِ، فَأَذَّنَ» قَالَ: الزُّهْرِيُّ، وَزَادَ بِلَالٌ فِي نِدَاءِ صَلَاةِ الْغَدَاةِ: الصَّلَاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ، فَأَقَرَّهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ. قَالَ عُمَرُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَدْ رَأَيْتُ مِثْلَ الَّذِي رَأَى، وَلَكِنَّهُ سَبقنی
از ابوداود
500 - حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ، حَدَّثَنَا الْحَارِثُ بْنُ عُبَيْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَبِي مَحْذُورَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ، قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِي سُنَّةَ الْأَذَانِ؟، قَالَ: فَمَسَحَ مُقَدَّمَ رَأْسِي، وَقَالَ: " تَقُولُ: اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ، تَرْفَعُ بِهَا صَوْتَكَ، ثُمَّ تَقُولُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، تَخْفِضُ بِهَا صَوْتَكَ، ثُمَّ تَرْفَعُ صَوْتَكَ بِالشَّهَادَةِ، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ، حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ، حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ، حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ، فَإِنْ كَانَ صَلَاةُ الصُّبْحِ قُلْتَ: الصَّلَاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ، الصَّلَاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ، اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ "،
__________

[حكم الألباني] : صحيح

اولا شما در مقابل ما باید به قطعیات ما استناد داشته باشید...نه به منابع خودتان

دوما ادرس را هم بنویسید + ترجمه فارسی

سوما:

الصلاة خير من النوم:

1- الصلاة خير من النوم از بدعتهاي ‏عمر بن خطاب بوده و در زمان پيامبر اكرم(ص) اين جمله در اذان وجود نداشته.

چنانچه ابن حزم ظاهري، و امام مالك و قرطبي تصريح دارند:
الف ) امام مالك مي‏گويد:

اِن المؤذن جاء الي عمربن الخطاب يؤذنه لصلاة الصبح فوجده نائماً فقال: الصلاة خير من النوم فأمره أن يجعلها في نداء الصبح.

هنگاميكه مؤذن نزد عمر آمد تا فرا رسيدن وقت نماز صبح را به او اعلام كند عمر را ديد كه به خواب فرو رفته فرياد برآورد: الصلاة خير من النوم، پس عمر به او دستور داد تا از اين پس اين عبارت را در اذان صبح قرار دهند.

الموطّا 1: 72
ب) ابن حزم مي‏گويد:

الصلاة خير من النوم، ولا نقول بهذا ايضا لأنه لم يأت عن رسول اللّه - صلي اللَّه عليه و سلّم .

الصلاة خير من النوم ؛ ما آن را قبول نداريم ؛ زيرا از رسول خدا(ص) نيامده است

المحلي 3: 161

محمد عمر;304282 نوشت:
برای شبهه ارث ایه ارث کافی است.
محمد عمر;304282 نوشت:

يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِنْ كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا (11) سوره نسا

عمر مقدار ارث جد را نمى‏دانست

يكى ديگر از مسائل فقهى كه بر ابو بكر و عمر مخفى بود مقدار ارث جد بود. ابو بكر تا آخر عمر مقدار آن را ندانست با اينكه به نقل ابن ماجه و ابو داود اين افراد مى‏دانستند كه ارث جد و جدة 61 است.
1 - مغيرة بن شعبة 2 - محمد بن مسلمة 3 - معقل بن يسار 4 - ابن عباس 5 - بريده.
«... خطب عمر على منبر رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم فقال... وثلاث وددت أنّ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم لم يفارقنا حتى يعهد الينا عهدا: الجد والكلالة وابواب من ابواب الربا...».

الف - صحيح بخارى، ج 7 ص 137، كتاب الاشربة، باب ما جاء في أنّ الخمر ما خامر العقل من الشراب.
ب - صحيح مسلم، ج 4 ص 2322، كتاب التفسير، باب 6، ح 32 و 33.
ج - سنن أبي داود، ج 3 ص 324، ابتداى كتاب الاشربة، ح 3669.

ترجمه: عمر بر منبر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خطبه خواند (و در ضمن آن) گفت:... و سه چيز است كه دوست داشتم رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره آنها از ما عهدى مى‏گرفت: جد، كلاله و ابوابى از ربا.

[/]با اين حساب چون به نظر او رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره جد و كلاله و ربا عهدى نگرفت بنابراين عمر از آن مسائل چيزى بلد نبود.

آيا واقعا چنين است؟

آيا معناى كلاله روشن نشد؟

آيا ارث جد معلوم نبود؟

چرا خليفه وقتى خود چيزى را نمى‏داند آن را تعميم مى‏دهد كه گوئى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن مطلب را به كسى نگفت؟

علامه امينى رحمه‏الله از سنن بيهقى نقل مى‏كند كه عمر اصحاب را جمع كرد و مى‏خواست درباره ارث جد مطلبى بگويد كه مارى خارج شد واصحاب فرار كردند.

الغدير، ج 6 ص 117.

«بيهقى در سنن كبرى از عبيدة روايت مى‏كند كه گفت: من از عمر يكصد قضيه درباره جد مى‏دانم كه هر كدام ديگرى را نقض مى‏كند».

همان، ص 116، به نقل از طبرانى در اوسط و هيثمى در مجمع الزوائد كه گفته سند آن صحيح است و سيوطى در جمع الجوامع به نقل از عبد الرزاق و بيهقى و ابو الشيخ در فرائض.

چگونه است مسأله‏اى را كه بعدها دانشمندان امت فهميدند عمر نتوانست بفهمد؟

آنگاه چگونه عده‏اى به خود اجازه مى‏دهند كه بگويند او اعلم اصحاب مى‏باشد؟!

آيا فتوى‏هاى مختلف عمر، همه موافق شرع و بر طبق سنت بود؟

جهل به ارث بردن زن از ديه شوهر

حاكمانى كه امروزه معمولا به عنوان رئيس جمهور يا نخست وزير مشاهده مى‏كنيم هرگز به خود جرأت نمى‏دهند كه در امور دينى مردم به عنوان مفتى چيزى بگويند يا فتوائى بدهند بلكه مسائل فقهى مردم در همه جا به عهده رؤساى مذهبى آن ملت است، مى‏خواهد خاخام يهودى يا كشيش نصرانى يا عالم دينى اسلام -اعم از شيعه و سنى و يا ساير مذاهب- باشد و علت آن نيز واضح است زيرا حكومتها خوب مى‏دانند كه اگر بعض از مسائل را ياد گرفته باشند در اكثر آنها جاهلند و مردم نيز از آنها نمى‏پذيرند،

اما در اوايل رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه حكومت خود را جانشين رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله معرفي كرده بود، در تمامى شؤون مردم، حتى در مسائل فرعى فقهى كه نياز به علم زياد داشت، دخالت مى‏كرد و همين امر موجب بدعتهائى در دين شد كه بعض از موارد آن بيان شد.

از جمله آن موارد فتواى عمر است كه زن از ديه شوهر ارث نمى‏برد و اين امر ثابت بود تا آنكه يكى از اصحاب او را آگاه كرد.

«كان عمر بن الخطاب يقول: الدية للعاقلة ولا ترث المرأة من دية زوجها شيئا. حتى قال له الضحاك بن سفيان: كتب إلىّ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم أن اورث امرأة اشيم الضبابى من دية زوجها. فرجع عمر».

سنن أبي داود، ج 3 ص 129، آخر كتاب الفرائض، ح 2927.

خلاصه ترجمه: عمر مى‏گفت:... زن از ديه شوهرش ارث نمى‏برد تا آنكه ضحاك بن سفيان به او گفت: كه چنين نيست بلكه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى او سهمى از ديه قرار داده است. آنگاه عمر (از دستور قبلى) برگشت.

آرى اين هم نمونه ديگرى است از قول بدون علم كه ضرر و خطر و گناه آن بر كسى پوشيده نيست.

ولى اگر او شغل و مقامى نداشت و فقط يك نظريه شخصى بود و كسى از او اطاعت نمى‏كرد، اين امر فقط ندانستن مسأله‏اى بود كه نه گناهى بر آن بار است و نه خطر و ضررى متوجه او و يا ديگران مى‏باشد.

اما مثل عمر -كه مى‏دانيم اگر او به موضوعى عقيده داشت آن را همگانى مى‏كرد، حتى اگر خلاف سنت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏بود، (مثل حج تمتع و غير آن) دود ندانستن‏هاى او به چشم امت مى‏رفت.

چنانچه رفت و تاكنون اين دود اثراتش را گذاشته و اهل سنت از اين دود -با كمال رضايت!- بهره مى‏برند! و علماى آنها نيز به ندرت بعض از آنها را تطهير كرده‏اند. (مثل سه طلاقه و حج تمتع).

ohfreedom;304284 نوشت:

اتفاقا برعکس، عمر رض حکم خود را در مورد محدودیت مهریه نقض کرد و برداشت.

دقیقا مطالب بالا برای این حرف شما هم قابل استدلال است/...
چگونه می شود کسی که جاهل به حکم قران است ....خلیفه شود؟

این قضیه به 9 صورت امده است و علامه امینی رحمت الله علیه در کتاب الغدیر جمع آوری کرده است

فقط یک صورت را می اوریم

از مسروق بن اجدع گويد :

عمر بن خطاب بر منبر رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله بالا رفت سپس گفت اى مردم چه اندازه زياد ميكنيد در مهر زنانتان و حال آنكه پيامبر خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و اصحاب او صداق و مهريّه در بينشان چهارصد درهم و كمتر از آن بود و اگر زياد كردن در مهر نزد خدا پرهيزگارى يا بزرگوارى بود پيغمبر(ص) و اصحابش پيشى ميگرفتند بسوى آن

پس من البتّه حدّ ميزنم آنچه كه زياد كند مردى در صداق زنى بر چهارصد درهم يا محدود بچهارصد درهم ميكنم گفت اين جمله را و از منبر بزير آمد

پس زنى از قريش بر او اعتراض كرد و گفت اى پيشواى مسلمين مردم را منع كردى كه زياد كنند در مهريّه زنها از چهارصد درهم

گفت :آرى .

پس گفت آيا نشنيدى آنچه خدا در قرآن نازل كرده

گفت : و چه آيه ئيست اين ،

پس گفت آيا نشنيدى خدا ميفرمايد * ( وَآتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) * .

گويد : پس عمر گفت بار خدايا ببخش « كل الناس افقه من عمر » همه مردم داناترند از عمر

سپس برگشت و رفت بالاى منبر پس گفت آى مردم من شما را منع كردم از اينكه زياد كنيد در مهر و صداقت زنانتان بر چهارصد درهم پس هر كس بخواهد كه از مالش بدهد ، يا ، پس كسيكه خوشش ميآيد و دوست دارد كه زياد كند و هر مقداريكه ميخواهد بدهد پس مانعى نيست بكند .

ابو يعلى در مسند كبيرش نقل كرده

و سعيد بن منصور در سننش و

محاملى در اماليش

و ابن جوزى در سيره عمر ص 129

و ابن كثير در تفسيرش ج 1 ص 467 از ابى يعلى و گويد : مدارك و اسنادش خوب و نيرومند است .

و هيثمى در مجمع الزوائد ج 4 ص 284 و در الدرر المنتثره ص 243 ، از هفت نفر از حفاظ حديث نقل كرده كه از ايشانست احمد و ابن حبّان و طبرانى و شوكانى در فتح القدير ج 1 ص 407 ياد كرده

و عجلونى در كشف الخفاء ج 1 ص 269 از ابى يعلى نقل كرده و گفته سندش خيلى خوب است

و ابن درويش الحوت در اسنى المطالب ص 166 و گويد : حديث كل احد علم او افقه من عمر ، آنرا عمر گفت وقتيكه نهى از زياد كردن صداق نمود و زنى گفت

باو ، خداوند ميفرمايد * ( وَآتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) * ابو يعلى آنرا روايت كرده و سندش بسيار خوب است و نزد بيهقى قطعى است

چگونه می شود که کسانی خلیفه شوند که جهل به حکم قرآن دارند؟ این موارد به همین مقداری که اشاره شد اکتفا ندارد...بلکه موارد زیادی هست که می توان آنها را ذکر کرد؟ازجمله جهل عمر به حکم قرآن در مورد تیمم که با اعتراض عمار یاسر مواجه شد.!

محمد عمر;304282 نوشت:
اما متعه
از قلب و وجدانت بپرس ایا واقعا خوب است . معذرت میخوام واقعا معذرت میخوام ایا حاضری خانواده ات متعه کنند

اشاره داشتید به متعه

اولا متعه شرایط دارد ..من جمله این شرایط ....زنی که شوهر نداشته باشد..در عده کسی نباشد...باکره نباشد...امید نکاح دائم هم نداشته باشد برای ارضای میل جنسی خود چه کند؟

ایا طبق دستور خداوند ازدواج شرعی (متعه) کند؟

یا نه
طبق دستور عمر متعه نکند

یا به دستور علمای دین شما خود را به اجاره برای زنا اختصاص دهد!!!!!!!!!!!!!!

مالک مي‌گويد:
رجل استأجر امرأة ليزني بها فزنى بها فلا حد عليهما.

کسي زني را براي زنا اجاره کند و زنا انجام دهد،‌ حدي بر او نيست.

آقاي سرخسي است که يکي از کتابهاي فقهي معتبر حنفي ها است مي‌گويد:

رجل استأجر امرأة ليزني بها.

اگر چنانچه کسي زني را اجاره کند

فزنى بها
زنا هم بکند

فلا حد عليهما في قول أبي حنيفة

نه بر مرد و نه بر زن حدي نيست.

المبسوط للسرخسي، ج9، ص58

کتاب المحلي ج 11 ص 253 ابوحنيفه مي‌گويد:

من تزوج امة اللتي ولدته و بنته و اخته و جدته و عمته و خالته فلا حد عليهم .

کسي با مادرش ازدواج کند با دخترش ازدواج کند حد ندارد.

کتاب المحلي ج 11 ص 253

محمد عمر;304282 نوشت:
اما متعه
محمد عمر;304282 نوشت:

از قلب و وجدانت بپرس ایا واقعا خوب است . معذرت میخوام واقعا معذرت میخوام ایا حاضری خانواده ات متعه کنند

حالا همین سوال رو از خودتون هم بپرسید


آیا دوست داری کسی ناموست را برای زنا اجاره کند؟

آیا دوست درای.....................................طبق فتوا ابوحنیفه که اخیرا گذشت عمل کنی!!!!!!!!

باز هم می پرسم...حلال خدا خدا را چه کسی حرام می کند؟

چیزی را که نبی مکرم(ص) حلال دانسته است و حکم آن از جانب خدا هست چرا حرام باشد؟

مگر آیه قرآن نداریم؟

و اگر ادعای کذب کنید که نستجیر بالله رسول اکرم(ص) آنرا برداشته است و حرام کرده ست :

اگر زمان پيامبر (ص)حرام شد پس چرا زمان ابوبکر اين کار انجام مي‌شد؟

خود روايت از جابر بن عبدالله است که مي‌گويد:

كنا نَسْتَمْتِعُ

ما متعه مي‌کرديم زنان را

بِالْقَبْضَةِ من التَّمْرِ وَالدَّقِيقِ

در برابر يک مشت خرما و يک مشت آرد.

الْأَيَّامَ على عَهْدِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَأَبِي بَكْرٍ

زمان پيامبر(ص) ما زنان را صيغه مي‌کرديم ، زمان ابوبکر هم ما صيغه مي‌کرديم

حتى نهى عنه عُمَرُ في شَأْنِ عَمْرِو بن حُرَيْثٍ.

صحيح مسلم، ج2، ص1405

عمر آمد در قضيه عمرو بن حريث که رفته بود زني را صيغه کرده بود و زن بچه دار شده بود ولي مردي که صيغه کرده بود اينها را رها کرده بود و رفته بود و زن مانده بود و بچه اش و عمر آمد نهي کرد.

اگر واقعاً اين شريعت پيامبر(ص) است آقاي عمر به چه مجوزي شريعت پيامبر(ص) را نهي کرده است؟

و اگر پيامبر(ص) نهي کرده بود، نهي عمر که ديگر ارزشي نداشته است بايد عمر مي‌گفت: ايها الناس پيامبر(ص) نهي کرده است شما از اين پس عمل نکنيد و اگر زمان ابوبکر هم صيغه کرديد اشتباه کرديد ، زمان پيامبر (ص) هم صيغه کرديد اشتباه کرديد.

ضمنا شما که سوال کردید

محمد عمر;304282 نوشت:
اما متعه
از قلب و وجدانت بپرس ایا واقعا خوب است . معذرت میخوام واقعا معذرت میخوام ایا حاضری خانواده ات متعه کنند

این سوال را از ابوبکر و دخترش هم بپرسید که چرا دخترش اسما صیغه می شده است ؟

راستی
این سوال را از عبدا...زبیر هم بپرسید که چرا صیغه زاده بوده است؟

راستی از مولوی عبد الحمید هم بپرسید که چرا به خاطر یک صیغه زاده در یک تریبون دولتی دیدن فیلم مختار نامه را منع می کند!!!!

اسماء دختر ابوبكر:

المحلى ج9 ص 519چاپ دار الآفاق بيروت

شرح الزرقاني ج3 ص 199 چاپ دار الکتب العلمية بيروت كتاب النكاح باب نكاح المتعة

مسند طيالسي ص227 ح1637 چاپ دار المعرفة بيروت

در محاضرات الأدباء راغب ج2 ص234 - باب جواز المتعة چاپ دار القلم بيروت- آمده است :

ابن زبير به ابن عباس گفت : چرا فتواي به حليت متعه مي دهي ؟ پاسخ داد از مادرت (أسماء) بپرس که چگونه تو را حامله شد . پس سوال کرد ؛ وي پاسخ داد تو را به دنيا نياوردم مگر از متعه.

همين مطلب به صورت خلاصه در کتب ذيل آمده است :

زاد المعاد ج2 ص206 چاپ موسسة الرسالة بيروت و التمهيد لابن عبد البر ج8 ص 208 و الاستذكار ابن عبد البر ج4 ص61 چاپ دار الکتب العلمية بيروت و..

[="verdana"]سؤال: آیا ازدواج موقت از مصادیق بدعت بشمار مى رود؟

جواب: یکى دیگر از مواردى که شیعیان را به بدعت گذارى متهم مى کنند بحث ازدواج موقت است در حالى که ازدواج موقت از احکام شرعى است و ریشه در کتاب و سنت دارد توضیح مطلب این که: فقه شیعه به پیروى از قرآن و سنت، دو گونه ازدواج را صحیح مى داند: ازدواج دائم (که بى نیاز از توضیح است) و ازدواج موقت یا متعه، به این صورت که مرد و زن پیوند زناشویى را براى مدّت معیّنى منعقد مى سازند، به شرط آنکه مانع شرعى از جهت نسب یا رضاع براى ازدواج وجود نداشته باشد، پس از آنکه مبلغى را به عنوان مهریه تعیین مى کنند و پس از گذشتن آن مدّت تعیین شده، بدون اجراى طلاق، از هم جدا مى شوند. اگر از این ازدواج موقّت فرزندى به دنیا بیاید، فرزند شرعى آن دو است و از آنان ارث مى برد. زن هم پس از سپرى شدن مدت، باید عدّه شرعى نگه دارد و اگر باردار است، باید تا تولد فرزند عدّه نگه دارد و تا همسر موقّت آن مرد است یا در حال عدّه به سر مى برد، حق ازدواج با دیگرى ندارد.
ازدواج موقّت، در ماهیت و بیشتر احکام مثل ازدواج دائم است، تنها دو تفاوت دارد: یکى مدت دار بودن ازدواج موقت، دیگرى واجب نبودن نفقه در این ازدواج. از این دو تفاوت آشکار که بگذریم، تفاوت هاى جزئى دیگرى هم وجود دارد که چندان مهم نیست.
از آن جا که اسلام، دینى جامع و آخرین دین آسمانى است، این طرح را براى حلّ مشکل جنسى تجویز کرده است. جوانى که مشغول درس یا کار در خارج از کشور است و نمى تواند ازدواج دائم کند، چه کند؟ و وظیفه اش چیست؟ جوان سه گزینه در مقابل خود دارد:
الف. سرکوبى غریزه جنسى و محروم ساختن خود از لذّت جنسى.
ب. رابطه نامشروع با زنان فاسد یا آلوده به بیمارى ها.
ج. استفاده از راه حل ازدواج موقت با زنى پاک با شرایطى خاص، بدون تحمّل بار نفقه و مشکلات ازدواج دائمى.
راه چهارمى وجود ندارد که جوان یاد شده از آن استفاده کند. البته این به این معنى نیست که ازدواج موقت مخصوص چنین شرایطى است، ولى مى توان با ملاحظه این موارد به حکمت تشریع این شیوه از ازدواج پى برد.
در ضمن باید توجه داشت که فقهاى اسلام نوع دیگرى از ازدواج دائم را تأیید کرده اند که در حقیقت همان ازدواج موقت است و آن این که مردى با زنى ازدواج دائمى کند، اما هر دو یا یکى از آن دو اعلام کنند که پس از مدتى با طلاق از هم جدا شوند. این نوع ازدواج، بسیار شبیه ازدواج موقت است و هر چند نامشان متفاوت است، ولى ماهیتى یکسان دارند.
قرآن و سنت نبوى ازدواج موقت و متعه را مشروع مى دانند. قرآن کریم مى فرماید:
(فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً)(1);
«زنانى را که متعه مى کنید، واجب است مَهر آنان را بپردازید.»
بیشتر مفسّرین این آیه را مربوط به ازدواج موقت مى دانند، اساساً تردیدى در مشروعیت این ازدواج از دید اسلام نیست، اگر هم اختلافى باشد، در این است که آیا چنین ازدواجى نسخ شده یا بر مشروعیت باقى است؟
روایات شیعه و اهل سنت حکایت از عدم نسخ آن دارد و در زمان خلیفه دوم جلوى عمل به این حکم گرفته شد. شایسته است یاد شود که سخن خلیفه در این مورد، نشان مى دهد که این گونه ازدواج در زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) جایز و رایج بوده و جلوگیرى از آن تنها نظر شخصى او بوده است، چرا که او گفته است:
«اى مردم! سه چیز در زمان پیامبر خدا بود که من از آنها نهى مى کنم و تحریم مى کنم و هر که انجام دهد کیفر مى دهم: یکى متعه زنان، یکى متعه حج، یکى هم گفتنِ حىّ على خیر العمل ».(2)
شگفت است که نهى خلیفه از کار اول و سوم تا کنون باقى است، ولى متعه حج را همه مسلمانان برخلاف رأى خلیفه عمل مى کنند (مقصود از متعه حج آن است که حاجى پس از انجام دادن اعمال عمره حج، از احرام در مى آید و همه محرّمات احرام بر او حلال مى شود. در حالى که عمر از آن نهى کرده بود و دستور داده بود که حاجى از احرام در نیاید و در همان حالت بماند تا هنگام حج برسد).
دلیل روشن بر این که پیامبر(صلى الله علیه وآله) جلوى متعه را نگرفته است، روایت بخارى از عمران بن حصین است که گوید: آیه متعه در قرآن نازل شد، ما در زمان پیامبر خدا به آن عمل مى کردیم و آیه اى هم نازل نشد که آن را تحریم کند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم تا زنده بود از آن نهى نکرد و کسى به نظر خودش چیزى که مى خواسته گفته است (مقصودش تحریم متعه از سوى خلیفه دوم است).(3)(4)

1 . نساء: 24
2 . شرح تجرید، قوشجى، بحث امامت، ص 464 و منابع دیگر.
3 . صحیح بخارى: ج6، ص37 در تفسیر آیه 196 سوره بقره.
4-سیماى عقاید شیعه، ص 282.[/]

اختلاف قرائت در (ارجلکم )

سؤال: آیا اختلاف قرائت تاثیرى در دلالت آیه بر وجوب مسح دارد؟

جواب :اختلاف قرّاء در اینکه «ارجلکم» را به فتح یا کسره بخوانند، تأثیرى در دلالت آیه بر وجوب مسح ندارد و هر دو قرائت بدون اشکال بر مسح منطبق مى شود.
توضیح: نافع، ابن عامر و عاصم به روایت حفص، ارجلَکم (با نصب) خوانده اند و همین قرائت مشهور در قرآن هاى رایج در هر دوره و نسل بوده است. ابن کثیر، حمزه، ابوعمرو و عاصم به روایت ابوبکر به کسره خوانده اند، ما مى گوییم: بى شک هر دو قرائت بر مسح تطبیق مى کند. قرائت به کسره قوى ترین گواه بر این است که عطف به «رؤسکم» است، چون جز این راه دیگرى ندارد. پس باید پاها را مسح کشید. اما قرائت به فتحه بنابراین است که به محلّ «برؤسکم» عطف شود، چون محلاً منصوب است تا مفعول باشد، پس تنها پاها را باید مسح کرد و عطف به محل، در ادبیات عرب رواج دارد و در قرآن هم آمده است (مثل آیه 3 سوره توبه که رسول، عطف به محل «الله» شده که مرفوع است)(1) پس اختلاف قرائت ها تأثیرى در تعیّن مسح ندارد. بعداً باز به این دو قرائت در مورد شستن خواهیم پرداخت.
گروهى از علماى اهل سنت نیز تصریح کرده اند که آیه دلالت بر مسح مى کند و «ارجلکم» را عطف به «رؤسکم» دانسته اند و گفته اند عاملش «وامسحوا» است. اکنون به چند نمونه اشاره مى کنیم:
1ـ ابن حزم گوید: در مورد دوپا، قرآن بر مسح نازل شده است، چه لام در «ارجلکم» را مکسور بخوانیم یا مفتوح، به هر حال عطف به «رؤوس» است، یا عطف به لفظ آن یا به محلش و جز آن روا نیست.(2)
رازى گوید: قرائت به کسره اقتضا دارد که «ارجل» عطف به «رؤوس» باشد و پا را هم مثل سر باید مسح کشید. امّا قرائت به فتحه نیز گفته اند که موجب مسح است، چون «وامسحوا برؤوسکم» در محلّ نصب است، ولى به وسیله «با» مجرور شده است، پس اگر بتوان «ارجل» را بر «رؤوس» عطف کرد، مى توان «ارجل» را مفتوح خواند تا عطف به محلّ «رؤوس» باشد و با کسره عطف به ظاهرش، این مشهور نظر نحویان است.(3)
2ـ شیخ سندى حنفى پس از آنکه ظاهر قرآن را دالّ بر مسح مى داند، مى گوید: از این جهت مسح ظاهر قرآن است که قرائت به کسره در آن ظهور دارد و قرائت به فتح در صورتى است که عطف به محلّ بدانیم.(4)
شاید همین مقدار از نقل ها کافى باشد تا تبیین کند که هر دو قرائت، تنها مسح را تأیید مى کنند و بدون اشکال بر آن منطبق اند.(5)

1 . (أَنَّ اللهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ).
2 . المحلّى: ج2، ص56.
3 . التفسیر الکبیر: ج11، ص161.
4 . شرح سنن ابن ماجه: ج1، ص8.
5-سیماى عقاید شیعه،ص 366.

روایات مسح از پیامبر اکرم (ص)
سؤال: آیا در کتب اهل سنت روایاتی از رسول اکرم (ص) درباره لزوم مسح بر پا وارد شده است؟
جواب: شاید برخى تصور کنند که در کتب اهل سنت، روایتى از پیامبر درباره لزوم مسح بر پا وارد نشده است، در حالى که با یک بررسى، بیش از سى روایت یافتیم که بسیارى از آنها بیانگر وضوى رسول خدا و اصحاب او است.
دلالت روشن آیه وضو بر لزوم مسح و روایات چشم گیر در این مورد، ایجاب مى کند که فقیهان اهل سنت در این مسأله تجدید نظر کنند و از این طریق گامى به سوى وحدت در رفتار بردارند و در این مورد از گروه کثیرى از بزرگان صحابه و تابعان که وضوى آنان بر اساس مسح برپا بود، پیروى کنند، اینک اسامى برخى آنان را در این جا ذکر مى کنیم:
1. امام على بن ابى طالب (ع) فرمود: «رَأیتُ رَسُولَ اللّهَ مَسَحَ ظاهَرهما».[1]
2. جابر بن عبداللّه گوید: امام محمد بن على بن الحسین (ع) - معروف به باقرالعلوم که عظمت و جلالت علمى و فقاهت او مورد اتفاق همگان است‏[2] - به من فرمود: «امسَح عَلى رَأْسِکَ وَ قَدَمَیکَ»، «بر سر و پاها مسح بکش».[3]
3. بسر بن سعید مى گوید: عثمان وضو گرفت و بر سر و پاها سه بار مسح کشید و گفت: رسول خدا این چنین وضو مى گرفت.[4]
4. حمران بن أبان- غلام عثمان- از او نقل مى کند: پیامبر خدا (ص) پس از شستن صورت و دست، بر سر و پاها مسح مى کشید.[5]
5. عبداللّه بن زید مازنى معروف به ابن عماره مى گوید: پیامبر وضو گرفت «و مسح رأسه و رجلیه»؛ سر و پاها را مسح کشید.[6]
6. عبداللّه بن عباس، پیوسته مى گفت: انّ الوضوء غسلتان و مسحتان.[7]
7. عامر الشعبى، مى گفت: اساس وضو را دو شستن و دو مسح کشیدن تشکیل مى دهد و لذا در تیمم بدل از وضو، مواضع شستن براى تیمم محفوظ مانده و جایگاه مسح الغاء شده است.[8]
8. رفاعة بن رافع از اصحاب رسول خدا (ص) از آن حضرت چنین نقل مى کند: پیامبر بر سر و پاها تا دو برآمادگى مسح مى کشید.[9]
9. ابو مالک اشعرى، صحابى رسول خدا، به عشیره خود وضوى رسول خدا را آموزش داد و در پایان بر روى پاها مسح کشید.[10]
10. رفاعة بن رافع صحابى رسول خدا (ص) از پیامبر نقل مى کند که آن حضرت فرمود: «لا یَتمُّ صَلاةُ أَحدِکُمْ حَتّى یُسْبِغ الوُضوءَ کَما أَمَرَهُ اللّهُ فَیَغْسِل وَجهَهُ وَیَدَیْه إِلى الْمِرْفَقَین وَ یَمْسَح بِرأْسِهِ وَ رِجْلَیْهِ إِلى الْکَعْبَین».[11]
«نماز هیچ یک از شما پذیرفته نمى شود تا به نحو کامل وضو بگیرد، صورت و دست ها را بشوید و سر و پاها را تا دو برآمادگى مسح کند».
ما از میان اعلام صحابه و تابعان به ذکر ده نفر اکتفا کردیم، اسامى شخصیت هایى که مسح بر سر و پا را از پیامبر و بزرگان صحابه و تابعان نقل کرده اند در کتاب «الانصاف فى مسائل دام فیها الخلاف[12]»، وارد شده است.[13]

منابع:
[1] - مسند احمد: 1/ 153، شماره 739، و ص 183 شماره 91.
[2] - تذکرة الحفاظ: 1/ 124.
[3] - تفسیر طبرى: 6/ 82.
[4] - مسند احمد: 1/ 109، حدیث 489.
[5] - کنزالعمال: 9/ 436، شماره 26863.
[6] - کنزالعمال: 9/ 451، حدیث 26922.
[7] - تفسیر طبرى: 6/ 82.
[8] - تفسیر طبرى: 6/ 82.
[9] - سنن ابن ماجه: 1، حدیث 460؛ سنن نسائى: 2/ 226.
[10] - مسند احمد: 5/ 342.
[11] - مستدرک حاکم: 1/ 241.
[12] - الانصاف فى مسائل دام فیها الخلاف، ج 1، ص 56- 95
[13] - راهنماى حقیقت، شیخ جعفر سبحانی، ص:493 – 498.

بدعت بودن تکتّف
سؤال: دست روى دست گذاشتن در نماز سنّت است یا بدعت؟

جواب :دست به روى دست گرفتن در نماز، بدعتى است که پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پدید آمده است. در این مسأله به دو حدیث صحیح، یکى از طرق اهل سنت و دیگرى از طرق شیعه تکیه مى کنیم. هر دو حدیث دلیل قاطعى است بر اینکه سیره پیامبر خدا و خاندانش بر این بوده که هنگام نماز دست ها را آویخته بدارند و دست روى هم نهادن پس از رحلت آن حضرت بدعت نهاده شده است.
الف: حدیث ابوحمید ساعدى
این حدیث را شمارى از محدثان نقل کرده اند. ما از سنن بیهقى مى آوریم:
حافظ ابوعبدالله نقل کرده که ابوحمید ساعدى گفت: آیا شما را از کیفیت نماز پیامبر آگاه کنم؟ گفتند: براى چه؟ تو که بیش از ما و پیش از ما از آن حضرت تبعیت و همراهى نداشته اى؟! گفت: آرى. گفتند: پس بیان کن. گفت:
وقتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به نماز مى ایستاد، دست ها را تا برابر دوش خود بالا مى آورد، سپس تکبیر مى گفت تا همه اعضایش قرار و آرام مى گرفت، قرائت حمد مى کرد. تکبیر مى گفت و دست ها را تا برابر دوش ها بالا مى آورد، سپس به رکوع مى رفت، کف دست ها را بر زانوها مى گذاشت و سرش را متعادل نگه مى داشت، سر بلند مى کرد و مى گفت: سَمِعَ الله لِمَن حَمِده، دست ها را تا محاذى دوش ها بالا مى آورد و کاملاً مى ایستاد. الله اکبر مى گفت و به سجود مى رفت، دست ها را از پهلوهایش فاصله مى داد، سر از سجده بلند مى کرد، متمایل به روى پاى چپ مى نشست و هنگام سجود انگشتان پاها را از هم باز مى کرد، دوباره به سجده مى رفت و از سجده بر مى خاست و الله اکبر مى گفت، باز هم متمایل به روى پاى چپ قرار مى گرفت، رکعت دیگر هم همین گونه عمل مى کرد. پس از دو رکعت، تکبیر مى گفت و دست ها را تا برابر دوش ها بالا مى آورد مثل آنگونه که در آغاز نماز داشت، بقیه نماز را نیز همین گونه انجام مى داد، در سجده آخر که سلام در آن است، پاى چپ را عقب مى کشید و خمیده به روى پاى چپ مى نشست.
همه گفتند: راست مى گوید، پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) اینگونه نماز مى خواند.(1)
اما آنچه شیعه روایت کرده است:
ب: حدیث حمّاد بن عیسى
حماد بن عیسى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: «چه زشت است که شصت یا هفتاد سال از عمر کسى بگذرد و یک نماز کامل با همه حدودش نخواند».
حماد گوید: پیش خودم احساس حقارت کردم، گفتم: فدایت شوم پس نماز را به من بیاموز. امام صادق(علیه السلام) رو به قبله ایستاد، دست هایش را روى ران هایش آویخت، انگشتانش را به هم جسبانده و قدم هایش را به اندازه سه انگشت باز از هم باز کرده و همه انگشتان پایش رو به قبله بود، با خشوع و فروتنى ایستاد و الله اکبر گفت، حمد را با ترتیل خواند، (قل هو الله احد) خواند، ایستاده به اندازه یک نفس صبر کرد، ایستاده الله اکبر گفت و به رکوع رفت، پنجه دست را روى زانوها نهاد، زانوها را به طرف عقب فشار داد، تا آنکه پشتش صاف شد به نحوى که اگر قطره آب یا روغنى مى ریختى به خاطر صافى پشت نمى ریخت. گردنش را کشیده داشت، چشمانش را بست و سه بار با ترتیل سبحان الله گفت و پس از گفتنِ «سبحان ربى العظیم وبحمده» ایستاد، چون آرام گرفت، «سمع الله لمن حمده» گفت و پس از گفتنِ الله اکبر در حال ایستاده و بالا بردن دست ها تا کنار صورت، به سجده رفت. پیش از زانوها دستانش را روى زمین نهاد و سه بار گفت: «سبحان ربى الأعلى وبحمده» و جایى از بدن را بر جاى دیگر قرار نداد، سجده اش بر هشت موضع بود: پیشانى، دو کف دست، دو سر زانو، دو انگشت ابهامِ پاها و بینى. هفت عضو واجب است و نهادن بینى بر زمین سنت است و نوعى خاکسارى است. سپس سر از سجده برداشت و کاملاً نشست و «الله اکبر» گفت. سپس متمایل به طرف چپ نشست، روى پاى راست را بر کف پاى چپ نهاد و گفت: «أستغفرُ الله ربى واتوب الیه» ، سپس در حال نشسته تکبیر گفت و به سجده دوم رفت و مثل سجده اول ذکر گفت و در رکوع و سجود از هیچ عضوى از بدنش کمک نگرفت و در سجده دست ها را از بدن فاصله داده بود و ساعدش را بر زمین نگذاشت. دو رکعت اینگونه خواند. سپس فرمود:
«اى حمّاد، اینگونه نماز بخوان و به این طرف و آن طرف نگاه نکن، با دست ها و انگشتانت بازى نکن، به طرف چپ و راست یا جلو آب دهان نینداز».(2)
هر دو روایت در صدد بیان کیفیت نماز واجب بر مردم است و هیچ اشاره اى در آنها به دست روى دست گذاشتن با همه انواعش نشده است. اگر سنت بود، امام در بیان خویش آن را ترک نمى کرد، در حالى که با عمل خود نماز پیامبر(صلى الله علیه وآله) را براى ما مجسم مى ساخت، چون آن را از پدرش امام باقر(علیه السلام) و او از پدرانش از امیر المؤمنین(علیه السلام) از رسول اعظم(صلى الله علیه وآله) فرا گرفته بود. پس دست روى دست نهادن بدعت است، زیرا وارد ساختن چیزى در شریعت است که از آن نیست.(3)

1 . سنن بیهقى: ج2، ص72، 73، 101، 102; سنن ابى داود: ج1، ص194; سنن ترمذى: ج2، ص98; مسند احمد: ج5، ص424.
2 . وسائل الشیعه: ج4، باب اول از افعال نماز، حدیث 1، نیز باب 17، حدیث 1 و 2.
3-سیماى عقاید شیعه،ص 389.

تکتّف در سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله)
سؤال: آیا در سنّت پیامبر (صلى الله علیه وآله) روایاتى بر لزوم یا استحباب تکتّف وجود دارد؟

جواب: در آنچه از سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل شده اثرى از لزوم تکتّف دیده نمى شود براى اثبات این مدعا به چند نمونه از روایات مزبور اشاره مى کنیم:1ـ آنکه بد نماز مى خواند
به روایت محدثان، مردى نماز مى خواند و پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او مى نگریست، چون از نمازش فراغت یافت، نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)آمد، سلام داد، حضرت جواب داد، سپس فرمود: برگرد نماز بخوان، تو نماز نخوانده اى. برگشت و دوباره نماز خواند مثل بار نخست، سپس نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد، حضرت فرمود: برگرد و نماز بخوان چون نماز نخوانده اى، تا سه بار. مرد قسم خورد که نماز بهتر از این نمى تواند و چون مشتاق و مهیاى فرا گرفتن شد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او آموخت که چگونه نماز بخواند.
ابوهریره گوید حضرت فرمود:
«چون به نماز ایستادى، وضوى کامل بگیر، رو به قبله بایست، تکبیر بگو، آنچه میسّر است از قرآن بخوان، سپس رکوع کن تا به آرامش بدنى برسى، سپس بلند شو تا کاملاً بایستى، پس به سجده برو، از سجده برخیز، آرام بنشین، دوباره به سجده برو و آرام بگیر، و در همه نمازت چنین کن».
این حدیث را منابع هفتگانه نقل کرده اند و لفظ نقل شده از صحیح بخارى بود.(1)
پس اگر دست روى دست نهادن سنّت مؤکّد یا امر مستحب بود، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آن اشاره مى فرمود.
2ـ نماز پیامبر(صلى الله علیه وآله) در توصیف عایشه
به نقل مسلم از عایشه، پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) نماز را با تکبیر و قرائت سوره حمد آغاز مى کرد و چون رکوع مى رفت، سرش را نه بیرون مى آورد و نه تو مى کشید، بلکه میان این دو حالت بود و چون از رکوع بر مى خاست، قبل از سجده کاملاً مى ایستاد و چون از سجده بر مى خاست، قبل از سجده دوم کاملاً مى نشست و در هر دو رکعت تحیّت مى گفت، پاى چپ را مى گسترد و پاى راست را بر آن مى نهاد و از نشستن روى دو پاشنه پا و اینکه کسى ساعدهایش را مثل درندگان بر زمین بگسترد نهى مى کرد و نمازش را با سلام به پایان مى برد.(2)
اگر در روایت پیشین به ذکر واجبات بسنده شده بود، در اینجا برخى از مستحبات و مکروهات هم آمده است. اگر دست روى دست گذاشتن سنت مؤکّد یا مستحب بود حتماً پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را مى گفت، چون استحباب آن در نظر معتقدانش کمتر از گذاشتن پاى راست روى پاى چپ نیست. این روایات تبیین کننده کیفیت نماز، بهترین دلیل است که دست روى دست نهادن سنت مؤکّد نیست.
3ـ وصف نماز پیامبر(صلى الله علیه وآله) در روایت معاذ
طبرانى از عبدالرحمان بن غنم از معاذ بن جبل چنین نقل مى کند: هرگاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در نماز بود، دست هایش را تا برابر گوش هایش بالا مى آورد، تکبیر مى گفت، سپس آنها را پایین مى فرستاد وساکت مى شد وگاهى هم دیدم که دست راست روى چپ مى گذاشت.(3)
ذیل حدیث گرچه دلالت مى کند پیامبر(صلى الله علیه وآله) گاهى دست راستش را روى دست چپش مى گذاشت، ولى اندک بود (به گواهى کلمه «ربما») و روش او بر آزاد گذاشتن دست بود. و نیز احتمال دارد که گذاشتن دست راست روى چپ، به سبب دیگر بوده، نه به خاطر آنکه در نماز مستحب است.(4)

1 . بلوغ المرام: 92، شماره 2 / 250، چاپ ریاض; سبل السلام: ج1، ص159.
2 . بلوغ المرام: 99، شماره 8 / 257.
3 . المعجم الکبیر: ج20، ص74.
4-سیماى عقاید شیعه،ص 394.

( الصلاة خیر من النوم ) در بیان صحابه
سؤال : آیا در کلام صحابه و تابعین اشاره اى به بدعت بودن (الصلاة خیر من النوم ) شده است؟

جواب :بعضى از صحابه و تابعین آن را بدعت مى دانند و معتقدند پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به آن دستور نداده بلکه پس از آن حضرت پدید آمده است. برخى از سخنانشان چنین است:
1ـ ابن جریح به نقل از عمرو بن حفص گوید: سعدِ مؤذن اولین کسى بود که در زمان عمر گفت: الصلاة خیرٌ من النوم. عمر گفت: بدعت است، سپس آن را ترک کرد، بلال هم براى عمر اذان نگفته است.
2ـ نیز از حسن بن مسلم روایت مى کند مردى از طاووس پرسید: از کى گفته شد الصلاة خیر من النوم؟ گفت: در زمان پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) گفته نشده بود، ولى بلال پس از وفات پیامبر و در زمان ابوبکر شنید که مردى غیرمؤذن آن را مى گوید از او فرا گرفت و با آن اذان مى گفت، پس از مدتى ابوبکر درگذشت و عمر گفت: کاش بلال را از آنچه پدید آورده نهى مى کردیم و گویا فراموش کرد و مردم با آن اذان گفتند تا به امروز.(1)
3ـ عبدالرزاق صنعانى از ابن عیینه از لیث از مجاهد نقل مى کند: با پسر عمر بودم که شنید مردى در مسجد مى گوید: الصلاة خیر من النوم. گفت: ما را از پیش این بدعتگزار بیرون ببر.(2)
البته از سنن ابى داود بر مى آید که مرد در نماز ظهر و عصر آن را بگوید نه در نماز صبح.(3)
4ـ از ابوحنیفه روایت شده، از حماد، از ابراهیم، گوید از او درباره الصلاة خیر من النوم پرسیدم، گفت: از چیزهایى است که پدید آورده اند و خوب است و گفته که وقتى مؤذن از اذان فارغ مى شود آن را دو بار بگوید. امام شیبانى هم آن را از ابوحنیفه روایت کرده و گفته که این نظر ابوحنیفه است و به آن عمل مى کنیم.(4)
این روایت دلالت مى کند که گفتن آن در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا عصر خلفا پس از فراغت از اذان بوده نه جزء آن، و مؤذن از پیش خود آن را مى گفته تا مردم را از خواب بیدار کند و بعد در خود اذان گنجانده شده است.
5ـ شوکانى به نقل از «البحر الزخّار» گوید: عمر آن را پدید آورد و پسرش گفت: این بدعت است. على(علیه السلام) هم وقتى آن را شنید، فرمود: چیزى را که از اذان نیست به آن نیفزایید. سپس گفته است: اگر بود، على و پسر عمر و طاووس آن را نفى نمى کردند، پذیرفتیم و به آن مأمور شدیم و در حالى به آن عمل مى کردیم نه همیشه، این راه جمع بین روایات است.(5)
6ـ امیر یمنى صنعانى (متوفاى 182 هـ) گوید: بنابراین «الصلاة خیر من النوم» از الفاظ اذانى که براى دعوت به نماز و رسیدن وقت آن تشریع شده نیست، بلکه از الفاظى است که براى بیدار کردن خفته تشریع شده است و مثل الفاظ تسبیح اخیرى است که در این روزگار مردم عادت کرده اند به جاى اذان اول بگویند. سپس گوید: چون این را دانستى، آنچه فقها عادت کرده اند که جدال کنند آیا آن از الفاظ اذان است یا خیر و آیا بدعت است یا خیر، برایت آسان خواهد شد.(6)
7ـ ابن قدامه از اسحاق نقل کرده که گفته است: این را مردم پدید آورده اند. ابوعیسى گفته: این چیزى است که اهل علم آن را خوش نمى دارند و به خاطر همان پسر عمر وقتى آن را شنید از مسجد بیرون رفت.(7)
8ـ از ائمه اهل بیت: فراوان نقل شده که آن را بدعت دانسته اند، شیخ طوسى با سند صحیح از معاویة بن وهب نقل مى کند: از امام صادق7 درباره گفتن «الصلاة خیر من النوم» بین اذان و اقامه پرسیدم، فرمود: ما آن را نمى شناسیم!(8)(9)

1 . کنز العمال: ج8، ص375، شماره 23251 و 23252; نیز مصنف عبدالرزاق: ج1، ص474، شماره 1827، 1828، 1829.
2 . المصنف: ج1، ص475، شماره 1832; کنز العمال: ج8، ص375، شماره 23250.
3 . سنن ابى داود: ج1، ص148، شماره 538.
4 . جامع المسانید: ج1، ص296.
5 . نیل الأوطار: ج2، ص38.
6 . سبل السلام فى شرح بلوغ المرام: ج1، ص120.
7 . المغنى: ج1، ص420.
8 . وسائل الشیعه: ج4، ص650، باب 22 از ابواب اذان و اقامه، حدیث 1 و احادیث دیگر این باب.
9-سیماى عقاید شیعه،ص 385

تثویب در (الصلاة خیر من النوم)
سؤال: تثویب به چه معنا است و آیا امر مشروعى است یا بدعت است؟

جواب: تثویب (از ریشه ثابَ یثوبُ) به معناى رجوع به امر براى شتاب به نماز است. مؤذن وقتى مى گوید: حىّ على الصّلاة، مردم را به نماز فرا مى خواند. وقتى مى گوید: الصّلاة خیرٌ من النوم (نماز بهتر از خواب است) دوباره سخنى گفته که معنایش شتاب به سوى نماز است. در منابع لغت مثل قاموس، تثویب به معناى فراخواندن به نماز و دوباره فراخوانى است، با دو بار گفتن «الصلاة خیرٌ من النوم» در اذان فجر.(1)
ظاهر آن است که کاربرد این کلمه میان علماى حدیث در گفتن آن جمله در اثناى اذان غلبه یافته است و گاهى هم به دعوت از پى دعوت گفته مى شود که شامل گفتن آن جمله از سوى مؤذن هم مى شود، یا هر عبارت دیگرى که فراخوانى به نماز را بفهماند.
سندى در حاشیه بر سنن نسائى گفته است: تثویب یعنى اعلام پس از اعلام. اینکه مؤذن مى گوید: الصلاة خیر من النوم، این هم چون خالى از این دعوت مجدد نیست، تثویب گفته شده است.(2)
مقصود در اینجا آن است که روشن شود گفتن «الصلاة خیر من النوم» در اثناى اذان صبح از سوى مؤذّن آیا مشروع است، یا بدعتى است که پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به وجود آمده، چون بعضى از مردم آن را در اذان پسندیده اند، چه تثویب همین باشد، یا مطلق دعوت به نماز، هرچند پس از اتمام اذان، با این لفظ یا لفظ دیگر. روایات این بحث متعارض است و نمى توان همه را به یک معنى برگرداند. اینک انواع این روایات:
1ـ آنچه دلالت مى کند که عبدالله بن زید آن را در خواب دید و از آغاز، بخشى از اذان بوده است. در نتیجه منبع تشریع آن مثل بخش هاى دیگر اذان خواب مى شود. گفتیم که تشریع الهى والاتر از آن است که از خواب یک صحابى ریشه بگیرد.
2ـ آنچه دلالت مى کند بلال آن را افزوده و پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم پذیرفته که بلال آن را جزء اذان قرار دهد.(3)
3ـ آنچه دلالت مى کند عمر بن خطاب به مؤذن دستور داد آن را در نداى صبح قرار دهد، امام مالک روایت کرده که مؤذن نزد عمر بن خطاب رفت تا او را براى نماز صبح خبر کند، دید خوابیده است. گفت: «الصلاة خیرٌ من النوم»
(نماز بهتر از خواب است) عمر هم دستور داد آن را در نداى صبح براى نماز قرار دهد.(4)
4ـ آنچه دلالت مى کند پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) آن را به ابومحذوره آموخت. بیهقى از عبدالملک بن ابى محذوره و او از پدرش از جدش نقل مى کند: گفتم: یا رسول الله، روش اذان را به من بیاموز... و حدیث را نقل مى کند تا آنجا که: دو بار حىّ على الفلاح. و اگر اذان نماز صبح بود بگو دو بار: الصّلاة خیر من النوم.(5)
5 ـ آنچه بیان مى کند که بلال در اذان صبح مى گفت: «حىّ على خیر العمل». پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) دستور داد به جاى آن بگوید: «الصلاة خیرٌ من النوم».(6)
با این تعارض آشکار نمى توان به این روایات تکیه کرد و چون امر آن دایر است بین سنت و بدعت، باید ترک کرد، چون بر ترک آن عقاب نیست، ولى اگر بدعت باشد عقاب دارد.(7)

1 . الحدائق: ج7، ص419; النهایة: ج1، ص226، لسان العرب و قاموس، واژه ثوب.
2 . سنن: ج2، ص14، بخش تعلیقه.
3 . سنن دارمى: ج1، ص270.
4 . الموطّأ: ص78، شماره 8.
5 . سنن بیهقى: ج1، ص421 ـ 422.
6 . کنز العمال: ج8، ص345، شماره 23188.
7-سیماى عقاید شیعه،ص 383.

[="seagreen"]نماز رسول خدا صلي الله عليه و آله[/]
[="rgb(46, 139, 87)"][="red"]احمد حنبل پيشوا و مرجع فقهي حنبليها و ديگر محدثان و فقيهان با تفاوتهائي نماز رسول خدا را نقل كرده اند كه در ادامه متن آن را مشاهده مي نمائيد:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا يحيي بن سَعِيدٍ عن عبد الْحَمِيدِ بن جَعْفَرٍ قال حدثني محمد بن عَطَاءٍ عن أبي حُمَيْدٍ الساعدي قال سَمِعْتُهُ وهو في عَشَرَةٍ من أَصْحَابِ النبي صلي الله عليه وسلم أَحَدُهُمْ أبو قَتَادَةَ بن ربعي يقول انا أَعْلَمُكُمْ بِصَلاَةِ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم قالوا له ما كُنْتَ أَقْدَمَنَا صُحْبَةً وَلاَ أَكْثَرَنَا له تَبَاعَةً قال بَلَي قالوا فأعرض قال كان إذا قام إلي الصَّلاَةِ اعْتَدَلَ قَائِماً وَرَفَعَ يَدَيْهِ حتي حَاذَي بِهِمَا مَنْكِبَيْهِ فإذا أَرَادَ ان يَرْكَعَ رَفَعَ يَدَيْهِ حتي يُحَاذِي بِهِمَا مَنْكِبَيْهِ ثُمَّ قال الله أَكْبَرُ فرفع ثُمَّ أعتدل فلم يَصُبَّ رَأْسَهُ ولم يَقْنَعْهُ وَوَضَعَ يَدَيْهِ علي رُكْبَتَيْهِ ثُمَّ قال سمع الله لِمَنْ حَمِدَهُ ثُمَّ رَفَعَ وَاعْتَدَلَ حتي رَجَعَ كُلُّ عَظْمٍ في مَوْضِعِهِ مُعْتَدِلاً ثُمَّ هَوَي سَاجِداً وقال الله أَكْبَرُ ثُمَّ جَافَي وَفَتَحَ عَضُدَيْهِ عن بَطْنِهِ وَفَتَحَ أَصَابِعَ رِجْلَيْهِ ثُمَّ ثَنَي رِجْلَهُ الْيُسْرَي وَقَعَدَ عليها وَاعْتَدَلَ حتي رَجَعَ كُلُّ عَظْمٍ في مَوْضِعِهِ ثُمَّ هَوَي سَاجِداً وقال الله أَكْبَرُ ثُمَّ ثَنَي رِجْلَهُ وَقَعَدَ عليها حتي يَرْجِعَ كُلُّ عُضْوٍ إلي مَوْضِعِهِ ثُمَّ نَهَضَ فَصَنَعَ في الرَّكْعَةِ الثَّانِيَةِ مِثْلَ ذلك حتي إذا قام مِنَ السَّجْدَتَيْنِ كَبَّرَ وَرَفَعَ يَدَيْهِ حتي يُحَاذِيَ بِهِمَا مَنْكِبَيْهِ كما صَنَعَ حين افْتَتَحَ الصَّلاَةَ ثُمَّ صَنَعَ كَذَلِكَ حتي إذا كَانَتِ الرَّكْعَةُ التي تنقضي فيها الصَّلاَةُ أَخَّرَ رِجْلَهُ الْيُسْرَي وَقَعَدَ علي شِقِّهِ مُتَوَرِّكاً ثُمَّ سَلَّمَ.[/][/]

[="red"]ابو حميد ساعدي در حضور ده نفر از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله كه ابو قتاده ربعي يكي از آنان بود گفت: من در بين شما به نماز خواندن رسول خدا صلي الله عليه و آله آگاه ترم، گفتند: تو نه سابقه ات از ما بيشتر است و نه متابعت و پيروي ات، گفت: سخن شما درست است. گفتند: نماز رسول خدا را تشريح كن، گفت: وقتي كه به نماز مي ايستاد بدنش صاف و آرام مي گرفت دستها را تا نزديك گوشها بالا مي آورد سپس تكبير مي گفت و چون ركوع مي رفت دستها را تا نزديك گوشها بالا مي آورد و تكبير مي گفت و در ركوع دستها را بر زانوها مي گذاشت و هنگام سر از ركوع بلند كردن مي گفت: سمع الله لمن حمده، و صبر مي كرد تا بدنش آرام بگيرد، سپس تكبير مي گفت و به سجده مي رفت در حالي كه دستها را از بدنش فاصله مي داد و انگشتهاي پا را باز مي گذاشت، آنگاه بر زانوي چپ مي نشست و آرام مي گرفت، سپس تكبير مي گفت و سجده دوم را انجام مي داد و ركعت دوّم را مانند اول به جا مي آورد و ركعات بعد را هم به همين صورت انجام مي داد و در ركعت آخر سلام مي داد.

مسند الإمام أحمد: ج 5 ص 424، رقم 23647، دار النشر : مؤسسة قرطبة – مصر.

و در سنن دارمي در پايان حديث آمده است

قالوا: صَدَقْتَ هَكَذَا كانت صَلَاةُ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم.

گفتند: راست گفتي، نماز رسول خدا چنين بود.

سنن الدارمي: ج 1 ص 361 رقم 1356، دار النشر : دار الكتاب العربي - بيروت - 1407 ، الطبعة : الأولي ، تحقيق : فواز أحمد زمرلي , خالد السبع العلمي

سند حديث
ترمذي پس از نقل حديث مي نويسد:

وفي الْبَاب عن أَنَسٍ قال أبو عِيسَي حَدِيثُ أبي حُمَيْدٍ حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ وهو الذي اخْتَارَهُ أَهْلُ الْعِلْمِِ.

حديث ابو حميد حديثي حسن و صحيح است كه دانشمندان آن را پذيرفته و به آن عمل كرده اند.

سنن الترمذي: ج 2 ص 45، 79 رقم 260، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت - - ، تحقيق : أحمد محمد شاكر وآخرون[/]

[="georgia"] [="red"]بدعت در سه طلاقه[/]

>در توضيح عنوان فوق بايد گفت كه اگر مردي زنش را طلاق رجعي دهد (يعني طلاقي كه بتواند در زمان عده بدون عقد به او رجوع كند) و در عده رجوع كند و مجددا طلاق دهد و باز هم رجوع كند و براي بار سوم طلاق دهد، ديگر حق رجوع ندارد و اگر بخواهد با آن زن زندگي كند بايد كس ديگري با او ازدواج كند و آن دومي او را طلاق دهد كه در اين صورت شوهر اول مي تواند پس از پايان عده او را به عقد خود در آورد.

از نظر فقه شيعه -كه از قرآن و سنت فهميده مي شود (واينجا جاي بحث آن نيست)- سه طلاق مزبور بايد جدا از هم باشد و نمي توان زني را در يك مجلس سه طلاقه كرد كه در آن صورت فقط يك طلاق به حساب مي آيد.

اكنون به روايات صحاح سري مي زنيم:

«طلاق در زمان رسول خدا صلي الله عليه و سلم و ابوبكر و دو سال از خلافت عمر سه طلاق در يك مجلس يك طلاق به حساب مي آمد و چون عمر ديد كه مردم در اين امر تعجيل دارند آن را امضاء كرد (يعني اجازه داد كه سه طلاق در يك مجلس همان سه طلاق باشد) »(1).
>چنانچه ملاحظه مي فرمائيد علت امضاي عمر و حكم به غير سنت دادن به خاطر تعجيل مردم بود. آيا تعجيل مردم مي تواند باعث تغيير حكم خدا شود؟

«به رسول خدا صلي الله عليه و سلم خبر دادند كه مردي زنش را در يك مجلس سه طلاقه كرد. حضرت با خشم برخاست. آنگاه فرمود: آيا با كتاب خدا بازي مي شود در حالي كه هنوز من در ميان شما هستم!؟ تا آنجا كه مردي برخاست و گفت: آيا او را نكشم؟»(2).
>بنگريد كه چگونه رسول خدا صلي الله عليه و آله از آنچه كه عمر آن را امضاء كرد عصباني شده و آن را بازي با كتاب خدا مي داند؛ چه آنكه در قرآن آمده است:

«الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَاِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِاِحْسانٍ... الآية»(3).
>پس بايد -مطابق آيه فوق- طلاقها جدا از هم باشد تا گفته شود «دو بار» طلاق داد و به دو يا سه طلاق در يك مجلس نمي گويند «دو بار» يا «سه بار».

در آيه بعد آمده است كه: «اگر بار سوم او را طلاق داد ديگر آن زن بر او حلال نيست مگر آنكه با مرد ديگري ازدواج كند».

چنانچه ملاحظه مي فرماييد قرآن به صراحت كيفيت طلاق رجعي را و اينكه سه طلاق جدا از هم بايد باشد بيان كرده و حديث نبوي مذكور در سنن نسائي -كه گذشت- اشاره به همين آيات دارد، و لذا مي بينيم كه هم در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و هم در زمان ابوبكر و هم دو سال از خلافت عمر به همان دستور عمل مي شد. آيا باز هم براي كسي شبهه اي مي ماند كه امضاي عمر بدعتي ديگر در دين بود كه بيش از هزار سال مردم سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله ، و مهمتر از آن كتاب خدا، را در اين امر كنار زدند و به خاطر جهلشان از حكم خدا -كه مقصر اصلي در اين جهالت، علما و فقهاي عامه مي باشند- به سنت عمر (و در حقيقت بدعت او) عمل مي كردند تا آنكه اخيرا قول فقهاي اربعه خود را كنار زده و از نظرات فقهاي شيعه -كه همان اسلام ناب و خالص است- پيروي كردند. گر چه براي خود دلايل ديگري ذكر

(1) الف - صحيح مسلم، ج 2، ص 1099، كتاب الطلاق، باب طلاق الثلاث، ح 17 - 15.

ب - سنن أبي داود، ج 2، ص 261، كتاب الطلاق، باب نسخ المراجعه بعد التطليقات الثلاث، ح 2199 و 2200.

ج - سنن نسائي، ج 6، ص 145، كتاب الطلاق، باب 8، ح 3403.

اولين حديث صحيح مسلم: «عن ابن عباس قال: كان الطلاق علي عهد رسول اللّه صلي الله عليه و سلم و أبي بكر وسنتين من خلافة عمر طلاق الثلاث واحدة فقال عمر بن الخطاب: إنّ الناس قد استعجلوا في امر قد كانت لهم فيه اناة فلو امضيناه عليهم فامضاه عليهم».

(2) سنن نسائي، ج 6، ص 142، كتاب الطلاق، باب 6، ح 3398.

«أخبر رسول اللّه صلي الله عليه و سلم عن رجل طلق امرأته ثلاث تطليقات جميعا فقام غضبانا ثمّ قال: أ يلعب بكتاب اللّه وأنا بين أظهركم. حتي قام رجل وقال: يا رسول اللّه ألا أقتله؟».

(3) آيه 229 از سوره بقرة؛ يعني طلاق (رجعي) دو بار است (كه در هر دو بار مي توان رجوع كرد و مرد وظيفه دارد كه) يا به معروف و نيكي (همسرش را) نگه دارد يا با خوبي و خوشي (و نه با دعوا و...) او را طلاق دهد... .
(17)
>كردند!

در اينجا توجه خوانندگان محترم را به آنچه كه نويسنده كتاب «الفقه علي المذاهب الاربعة» در مبحث تعدد طلاق نوشته جلب مي كنيم:

«اگر مردي زنش را در يك مجلس سه طلاقه كند به اينكه بگويد: تو سه طلاقه هستي، از نظر مذاهب اربعه، سه طلاق محسوب مي شود، و اين رأي جمهور است. بعض از مجتهدين با آن مخالفت كرده اند؛ مانند «طاووس»، «عكرمه»، «ابن اسحاق» و در رأس آنها «ابن عباس». اينان گفتند كه يك طلاق محسوب مي شود نه سه طلاق و دليل آنها روايتي است كه مسلم آن را نقل كرده است (سپس روايت مسلم را كه گذشت مي نويسد، آنگاه چنين ادامه مي دهد) اين حديث صريح است كه اين مسأله اجماعي نيست(1). چه آنكه رأي بعض مجتهدين مثل ابن عباس و طاووس و >عكرمه خلاف آن است؛ و از قواعد اصولي بر مي آيد كه تقليد مجتهد واجب نيست. پس چنين نيست كه از يك مجتهد خاص بايد تقليد كرد. بنابراين از قول مجتهدي از مجتهدين امت اسلامي كه نظر او ثابت شده مي توان تقليد كرد(2) و >چون ثابت شد كه ابن عباس چنين گفت، تقليد از او در اين رأي صحيح است.

از مسأله تقليد گذشته، به ذات دليل كه بنگريم آن را قوي مي يابيم. چه آنكه ائمه (اهل سنت) همه قبول دارند كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز چنين بود (يعني سه طلاقه در يك مجلس يك طلاق محسوب مي شد) و كسي هم روايت مسلم را رد نكرده است و تنها دليل آنها اين است كه عمل عمر و موافقت بيشتر اصحاب با او نشان مي دهد كه حكم مزبور (يك طلاق محسوب شدن) موقت و تا زمان عمر بوده است و عمر آن را با ذكر حديثي كه براي ما نقل نشده نسخ كرده است(3). دليل اين امر هم اجماع است. زيرا اجماع اصحاب بر رضايت عمل عمر دليل است بر اينكه عمر آنان >را قانع كرده است كه نزد او دليلي وجود دارد(4) و ضرورتي ندارد كه سند اجماع را بدانيم -آنچنانكه در اصول مقرر >شده است- ولكن واقعيت اين است كه اجماعي وجود ندارد. زيرا بسياري از مسلمانان با آن مخالفت كرده اند و از چيزهائي كه شكي در آن نيست اين است كه ابن عباس مجتهدي است كه در دين به او رجوع مي شود و چنانچه گذشت تقليد از او جايز است و تقليد از عمر در آنجا كه رأي او است واجب نيست -گر چه او نيز مجتهد است(5) - و

(1) بي انصافي و تعصب نويسنده را بنگريد كه چگونه حديثي را كه خود آن را صحيح مي داند و نشان مي دهد كه سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله در مورد سه طلاقه در يك مجلس چه بوده است، اين گونه توجيه مي كند كه حديث مزبور نشان مي دهد كه اين مسأله اجماعي نيست. مگر مجتهد مي تواند خلاف سنت ثابت فتوي دهد؟ همه همت علما و مجتهدين اين است كه بتوانند با استفاده از قرآن و سنت حكم واقعي خداوند را بيابند و مردم را بدان راهنمائي كنند. حال كه حكم خدا معلوم شد ديگر اختلاف و عدم اجماع معني ندارد.

(2) اگر چنين است چرا مذهب را به عدد 4 محدود كرديد؟ مگر فقهاي شيعه مجتهد نيستند؟ پس چه شد كه حاضر نيستيد از آنها تقليد كنيد؟ آيا بعد از ائمه اربعه، ديگر مجتهدي در ميان علماي اهل سنت پيدا نشد؟ اگر نشد كه واي به حالتان و اگر شد چرا اسمي از او به عنوان عالمي جايز التقليد در كتابها نيست؟

(3) باز هم تعصب را بنگريد كه بر خلاف آنچه كه مسلم نقل كرده و كسي هم آن را رد ننموده، مطلب مي نويسد و از اين جمله تغافل مي كند كه: «... و چون عمر ديد كه مردم در اين امر تعجيل دارند آن را امضاء كرد». يعني امضاي عمر به خاطر تعجيل مردم بود نه ذكر حديث و نسخ حكم قبلي.

(4) آيا عمل مردم به آنچه كه عمر گفت دليل بر رضايت آنان و مهمتر از اين دليل بر وجود روايتي مي باشد؟ مگر بدعت او در نماز تراويح (كه خود صريحا به بدعت بودن آن اقرار كرده است) كه هنوز هم بدان عمل مي شود، دليل بر نقل حديثي از جانب او بوده است؟

(5) در صحت اين ادعا همين بس كه بدانيم او نه تنها از بسياري از دستورات نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله بي خبر بود بلكه بعض آيات قرآن را نيز نمي دانست (چنانچه نمي دانست كه در نبود آب بايد تيمم كرد) و مهمتر از آن معناي بعض كلمات را بلد نبود -همچون معناي «كلاله»-.
(18)
>موافقت اكثر أصحاب، تقليد از او را حتمي نمي كند(1). از اين گذشته احتمال دارد كه فتواي عمر به خاطر اين بود كه >مردم را از طلاقي كه مغاير سنت است بر حذر دارد. چه آنكه سنت اين است كه طلاق ها در اوقات مختلف باشد -چنانچه بيان شد- پس كسي كه جرأت كرده و در يك جلسه سه بار طلاق دهد با سنت مخالفت كرده و كيفر او اين است كه به همان عمل شود(2).

>خلاصه آنكه آنانكه مي گويند سه طلاقه در يك جلسه يكي حساب مي شود نه سه، دليل محكمي دارند و آن واقع شدن آن در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و خليفه بزرگ او ابوبكر و دو سال از خلافت عمر مي باشد و ديگران بعد از عمر با اجتهاد او مخالفت كردند. پس تقليد مخالف صحيح است آنگونه كه تقليد عمر صحيح است، و خداي تعالي ما را تكليف نكرده است كه در اعمال فرعيه به يقين برسيم چه آنكه اين امر نزديك به محال است...».

چنانچه ملاحظه مي فرمائيد نويسنده كتاب «الفقه علي المذاهب الاربعة» -«عبد الرحمن الجزيري»- با دلائل خود قول ابن عباس را ترجيح داده و با آنكه ائمه اربعه آنها نظر عمر را برگزيده و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله را رها كردند، آن را مغاير با آنچه كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و ابو بكر عمل مي شد دانسته و امضاي عمر را به عنوان كيفر برشمرده است. گر چه دلايل اين نويسنده در مواردي مورد قبول نيست (و ما به اهم آنها در پاورقي اشاره كرديم) ولي روي هم رفته به خوبي برمي آيد كه فتواي عمر خلاف سنت ثابت رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده و تا ساليان دراز بدان عمل مي شده است و اين فتوي باعث متروك گشتن سنت گشت. آيا باز هم مي توانيم بگوئيم كه دينداري عمر در حدي است كه در خواب مذكور نقل شده است؟!(1) چه شده كه فقهاي اربعه اهل سنت و نيز فقها و دانشمندانشان در طول بيش از هزار سال نفهميدند كه ضرورتي بر پيروي از عمر نيست! چرا در ساير بدعتهاي او پيروي لازم است؟ مگر حرمت متعه نساء فتواي عمر نيست؟ مگر نماز تراويح بدعت او نيست؟

اين رو جواب بده>؟>

(2) نمي دانيم به اين استدلال قرن بيستمي بخنديم يا گريه كنيم! عمر به جاي آنكه با ديدن و شنيدن عمل خلاف سنت مردم، ناراحت شده و با تازيانه اش كه گاهي بيگناهي را بدان مي آزرد، آنان را كيفر كند و يا لا اقل -چنانچه از رسول خدا صلي الله عليه و آله به نقل از سنن نسائي نقل كرديم- خشمگين شده و آنها را از اين عمل نهي كند كيفرشان را آن قرار دهد كه خود همان را خواسته و خيلي هم خوشحال مي شوند و اين بدعت همچنان باقي بماند تا اخيرا بيايند و آن را نقض كنند. آيا كيفر عمل خلاف، امضاي آن عمل است؟!
[/]

[="Verdana"]b]"]عامل نحوي در كلمه «أرجلكم»
آيه وضو تنها دليل محكمي است كه بر وجوب وضو و كيفيت آن دلالت دارد. اين آيه، به روشني بيان مي كند كه وظيفه نمازگزار قبل از نماز چيست. مقتضاي حال اين است كه اين آيه از نشانه هاي آشكار و دلالت محكمي برخوردار بوده و هيچ گونه اجمال و ابهامي نداشته باشد. خداوند سبحان در اين آيه مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا إذا قمتم إلي الصلاة، فاغسلوا وجوهكم و أيديكم إلي المرافق، وامسحوا بروءوسكم و أرجلكم إلي الكعبين».
اينكه آيا در وضو بايد پاها را شست يا آنها را مسح كرد، به تشخيص عاملي كه در كلمه «أرجلكم» عمل كرده است، بستگي دارد. توضيح اين كه در آيه مبارك دو عامل و دو فعل وجود دارد كه در ابتدا به نظر مي رسد هر يك بتواند عامل نحوي كلمه «أرجلكم» باشد. اما بحث در اين است كه ذوق عربي كدام يك را عامل اين كلمه مي داند؟ آن دو عامل: «فاغسلوا» و «وامسحوا» است. اگر بگوييم عامل نحويِ «أرجلكم» «فاغسلوا» است، شستن پاها واجب مي شود، اما اگر بگوييم عامل، «امسحوا» است، مسح پاها واجب مي شود. بنابراين ملاك وجوب مسح يا غسل، در گرو تعيين عامل كلمه «أرجلكم» است.
بدون شك با قطع نظر از هر گونه پيش داوري و عمل متداول بين مسلمانان، دقت در آيه شريفه، عامل دوم را اثبات مي كند؛ يعني «فامسحوا» عامل «أرجلكم» است، نه «فاغسلوا» كه دورتر است. به عبارت ديگر، «أرجلكم» عطف بر كلمه نزديك تر، يعني «روءوسكم» است، نه عطف بر كلمه دورتر كه «وجوهكم» باشد. اين مطلب را با مثالي توضيح مي دهيم:
اگر بشنويم كه كسي مي گويد: «اُحبُّ زيداً و عمرواً و مررتُ بخالدٍ و بكر» و اِعراب نصب يا جرِّ بَكْر را ظاهر نكند، در اين صورت مي گوييم بكر بر خالد عطف است و عامل نحوي آن، فعل دوم يعني «مررتُ» است و عطف بر «عمرو» نيست تا عامل نحوي آن فعل نخست يعني «أُحبُّ» باشد.
علماي ادبيات عرب گفته اند اصل اين است كه كلمه بر كلمه اي كه نزديك تر است عطف شود و عدول از اين اصل نيازمند وجود قرينه اي در كلام است؛ و گرنه موجب مي شود مراد واقعي متكلّم فهميده نشود؛ مثلاً وقتي رئيس به خادم خود مي گويد: «اكرم زيداً و عمرواً و أضرِب بكراً و خالداً» خادم بين اين دو جمله تفاوت مي گذارد و مي فهمد عمرواً بر زيداً و خالداً بر بكراً عطف است و احتمال ديگري به خاطرش خطور نمي كند.
فخر رازي در اين زمينه مي گويد:
مي تواند عامل نصب در كلمه «أرجلكم»، جمله «وامسحوا» باشد و مي تواند فعل «فاغسلوا» باشد. اما هر گاه در باره يك معمول، دو عامل وجود داشته باشد، اِعمال عامل نزديك تر اولويت دارد. بنابراين واجب است عامل نصب در كلمه «أرجلكم»، جمله «وامسحوا» باشد. با توجه به اين توضيحات، كلمه «أرجلكم» منصوب بوده، در نتيجه مسح پاها واجب است.
حال كه چنين است و خروج از قواعد ادبي در مثالهاي عرفي جايز نيست، پس در باره كلام خداوند رعايت اين قاعده سزاوارتر است.
بنابراين اگر آيه وضو به يك عرب اصيل كه خود را از تعصّبات مذهبي رها كرده باشد، عرضه شده، از او در باره دلالت آيه سوءال شود، پاسخ خواهد داد: اعضايي وجود دارد كه بايد آنها را به هنگام وضو شست كه صورت و دستهاست؛ اعضايي هم وجود دارد كه بايد آنها را مسح كرد كه سر و پاهاست. او براساس قواعد ادبيات عرب، ترديدي به خود راه نمي دهد كه عامل نحوي در «روءوسكم» و «أرجلكم» يك چيز است؛ يعني «فامسحوا» و هرگز به ذهنش خطور نمي كند كه بين «روءوسكم» و «أرجلكم» از اين جهت تفاوتي قائل شود؛ به اين صورت كه عامل «روءوسكم» جمله «فامسحوا» باشد و عامل «أرجلكم» جمله «فاغسلوا».
هر گاه دلالت آيه بر مسح يا شستن پاها روشن باشد، به چيز ديگري نياز نداريم. رواياتي كه موافق دلالت آيه است بر مضمون آن تأكيد مي كند و رواياتي كه مخالف آن است، بايد به نحوي توجيه شود و بهترين راه اين است كه بگوييم به واسطه آيه فوق نسخ شده است. [/]
[/b]

ohfreedom;304284 نوشت:
حضرت عمربن خطاب چیزی را وضع کرد که امروز شیعه 250 برابر آن را به عنوان مالیات بر درآمد اخذ می کند!!! همانگونه که می دانید در عصر امروز مالیات 25% بر درآمد است... حضرت عمر 1% از درآمد را مالیات می گرفت...

با سلام خدمت شما

کاربر گرامی اگر به این دو موضوع نگاه کنید تفاوت فاحشی دارند و از شما بعید بود که به این امر توجه نکردید
سخن در مورد بدعت است و بدعت تعریف خاصی دارد .عملکرد خلیفه دوم وارد کردن اعمالی در دین بود و این قید است که تفاوت بدعت و غیر بدعت را مشخص می کند.حتی اگر حکومتی 250 برابر که سهل است 1000 برابر هم بگیرد اسم آن بدعت نیست بلکه در صورتی از مصادیق بدعت میباشد که به عنوان امری دینی از مردم اخذ شود حتی اگر به اندازه یک ریال باشد .

محمد عمر;304282 نوشت:
اولا بستن دستها نهایت اظهار عجزو ناتوانی وبندگی بنده در درگاه احکم الحاکمین است شما نگاه کن که انسان در مقابل انسان دیگری که از او رتبه ومقام بالاتری دارد مثل رئیس یک اداره یا یک وزیر در جلویش به خاطر احترام دو دستشو خودشو میگیره و می ایسته .ببخشید فارسی ام زیاد خوب نیست.دوما کاش مشکل برسر همین بود.

با سلام خدمت شما

بنده یک سوالی از شما میپرسم و اون اینکه آیا عمر را از پیامبر(صلی الله علیه و آله) متواضع تر میدانید؟ یعنی نعوذباالله پیامبر (صلی الله علیه و آله) به این مطلب پی نبردند ولی عمر پی بردند؟
آیا این امر را به عنوان دینی انجام میدهید یا غیر دینی؟
از دید شما تعریف بدعت چیست؟

از سایر دوستان هم خواهشمندم بحث را روی یک محور انجام دهیم و قدم به قدم بحث را جلو ببریم تا به نتیجه برسیم.

ممنون میشم از دوستان بحث را روی معنای بدعت برده و در این زمینه توضیحات خود را بیان کنند.

با تشکر


اندیشمند;304581 نوشت:
ممنون میشم از دوستان بحث را روی معنای بدعت برده و در این زمینه توضیحات خود را بیان کنيد

اندیشمند;304581 نوشت:

با تشکر

با سلام خدمت كارشناس محترم

بدعت در عربي از كلمه بدع ، بدع يبدع ابداعا يا بدع يبدع بدوعا آمده است
در فرهنگهاي لغات نيز ضبط آن اين چنين است

بدع:
ايجاد ابتكارى. بايد دانست هر ايجادى ابداع نيست بلكه ابداع آنست كه بدون سابقه و بدون پيروى از ديگران باشد، بهترين كلمه براى آن، ابتكار است مفردات ميگويد: «الابداع انشاء صنعة بلا احتذاء و اقتداء» در اقرب آمده:
«بدعه بدعا: اخترعه لا على مثال».
قاموس قرآن، ج‏1، ص: 172

بدع: البدع: إحداث شي‏ء لم يكن له من قبل خلق و لا ذكر و لا معرفة.
كتاب العين، ج‏2، ص: 55

البِدْع-
ج أَبْداع: چيز نو ساخته، نو ظهور، نوآور
البِدْعَة-
ج بِدَع: بدعت، هر كار تازه كه قبلا نبوده، بدعت گذارى در دين.
فرهنگ أبجدي عربي-فارسي، متن، ص: 180

آقا امير المومنين در جاي جاي كلام مباركشان در كتاب شريف نهج البلاغه چنين ميفرمايند

خطبه 17 در شناساندن بدترين مردم
إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلَانِ
رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ ...
يعني بدترين آفريده ها در نزد خداوند متعال دو نفرند 1- مردي كه خدا او را به حال خود رها كرده و از راه راست دور افتاده است و دل او شيفته بدعت است .....

خطبه 145
وَ مَا أُحْدِثَتْ بِدْعَةٌ إِلَّا تُرِكَ بِهَا سُنَّةٌ فَاتَّقُوا الْبِدَعَ وَ الْزَمُوا الْمَهْيَعَ إِنَّ عَوَازِمَ الْأُمُورِ أَفْضَلُهَا وَ إِنَّ مُحْدَثَاتِهَا شِرَارُهَا
و ما احدثت بدعه الا ترك بها سنه- و حادث نشده بدعتي مگر اينكه ترك شده به سبب آن سنتي- توضيح- ابن ابي الحديد گفته: ان من السنه الا تحدث البدعه فوجود البدعه عدم للسنه لا محاله- فاتقوا البدع- بترسيد پرهيز نمائيد از بدعتها- و الزموا المهيع- و لازم شمريد طريق واضح را، (يعني راه مستقيم و جاده وسطي كه سالكش فائز و نجات مي يابد- و هر كه عدول مي نمايد گمراه مي گردد- ان عوازم الامور افضلها- به تحقيق متقدمان امور بهترين آنها است (مراد از عوازم امور- امورات سابقه دار است كه در عهد پيامبر خدا بوده كه مقطوع الصحه و خالي از شك و شبهه بوده. و ان محدثاتها شرارها- محدثات امور بدترين امرهاست (يعني خارج از طريقه شرعيه بود
______________________________
بدعه- بدع- يبدع- بدعا- امور حادثه كه در عهد پيامبر (ص) نبوده- سنه- طريقه- اطلاق مي شود به طريقه پيامبر- مهيع- بر وزن- مفعل- واضح- بين- عوازم- جمع- عوزم- عازمه- شتر پير- ابن ابي الحديد گفته: عوازم الامور- آنچه مقدم باشد- عجوز عوزم- اي- مسنه- (راجز گفته:) لقد غدوت خلق الثياب احمل عدلين من التراب لعوزم وصبيته سغاب فاعل و لاحش و ابي عوزم- مثل- فوعل- جمعش- عوازم- عوازم امور- متقدم آنها- عجوز عوزم- سالخورده

و همچنين در خطبه 154
قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ وَ أَرَزَ الْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ وَ لَا تُؤْتَى الْبُيُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقا
يعني گروهي در درياي فتنه ها فرو رفته بدعت ها را پذيرفتند و سنتها را ترك كردند مومنان كناره گيري كرده و دروغ گويان به سخن آمدند
مردم : ما اهل بيت پيامبر چونان پيراهن تن او و ياران راستين او و خزانه داران علوم و معارف وحي و دربهاي ورود به آن معارف مي باشيم كه چز در هيچكس به خانه وارد نخواهد شد و هر كس بغير از درب وارد خانه شود دزد شمرده ميشود
موفق باشيد

با سلام

اندیشمند;304581 نوشت:
بنده یک سوالی از شما میپرسم و اون اینکه آیا عمر را از پیامبر(صلی الله علیه و آله) متواضع تر میدانید؟ یعنی نعوذباالله پیامبر (صلی الله علیه و آله) به این مطلب پی نبردند ولی عمر پی بردند؟
آیا این امر را به عنوان دینی انجام میدهید یا غیر دینی؟
از دید شما تعریف بدعت چیست؟

در مورد بدعت گمان نکنم که موضوع دارای اختلاف خاصی باشد.

اما در مورد قسمت اول سوال شما:

در اینکه کسی در امور دین از پیامبر متواضع تر نیست هیچ شکی نیست.
اما سوال شما صحیح نمی باشد.

زیرا شما هنوز نتوانسته اید دست باز نماز خواندن را از طریق حدیث صحیح اثبات کنید، اگر توانستید اثبات کنید که واجب است نماز باید با دست باز خوانده شود؛ آن وقت می توانید بگوئید عمر -رض- بدعت کرده یا نکرده است.

تا آنجا که بنده اطلاع دارم حتی در کتب شما آمده است که دست بسته نماز بخوانید.

تفسیر عیاشی ج 2 ص 36 می گوید:
عباده بآيتين من كتابه ان لا يكذبوا بما لا يعلمون أو يقولوا بما لا يعلمون، وقرأ: (بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه) وقال: (ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا على الله الا الحق) عن اسحق قال أبو عبد الله عليه السلام: خص الله الخلق في آيتين من كتاب الله، أن لا يقولوا على الله الا بعلم ولا يردوا الا بعلم، ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا الا الحق، وقال: (بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ولما يأتهم تأويله) -عن اسحق بن عمار عن أبى عبد الله عليه السلام قال: قلت له: أيضع الرجل يده على ذراعه في الصلوة ؟ قال: لا بأس ان بنى اسرائيل كانوا إذا دخلوا في الصلوة دخلوا متماوتين كأنهم موتى فأنزل الله على نبيه عليه السلام خذ ما آتيتك بقوة، فإذا دخلت الصلوة فادخل فيها بجلد وقوة، ثم ذكرها في طلب الرزق، فإذا طلبت

خوب شما که خودتان روایت از دست بسته بودن نماز را دارید، آیا می توانید ثابت کنید که دست باز نماز خواندن واجب است؟

اگر یادتان باشد آیت الله خمینی در اوایل انقلاب فتوای بلاد کبیره را در مورد شهر تهران صادر کردند، یادتان هست که در آن موقع موضع گیری سختی در مقابل آن شد که این تغییر در دین است؟
اما خوب شما که خوب می دانید تغییر دادن در دین اصلا کاری نیست که بتوان آن را بدون سر و صدا انجام داد، آیا بنظر شما مردم این تغییر بزرگ و ناگهانی را (بدون زمینه سازی مکارانه) در نماز را براحتی قبول میکردند و هیچ اعتراضی یا جنگی صورت نمیگرفت؟
گذشته از این، اسلام که فقط در مدینه نبود باید این دستور به تمام سرزمین اسلامی بخشنامه میشد . اما تاریخ در این باره ساکت است.

پس چگونه ممکن است که مردم مسلح مدینه، مردم قوم و قبیله دار مدینه، در مقابل عمر که ارتشی جز آنها نداشت بی اختیار عمل کنند و اجازه دهند که عمر نماز را تغییر دهد و بگوید به سبک جدیدی نماز بخوانید؟!!!!! و آنها اطاعت کنند!

خوب شاید شیعه بگوید اهل مدینه از عمر ترس داشتند و ساکت شدند و قبول کردند، خوب بلاد دیگر چه طور؟
شام؟
کوفه؟
عثمانی؟
ایران؟
کسری؟
روم؟

خوب چاره ای نبوده جز اینکه به آنها نامه ای ارسال شود و دستور داده شود که من بعد اینگونه نماز بخوانید!!!
خوب چرا هیچ نامه ای به عنوان سند وجود ندارد؟
چرا تاریخ در این مورد سکوت کرده؟

دوستان زحمت کشیدند و چند روایت آوردند از نماز خواند رسول گرامی
در هیچ کدام ذکر نشده بود که پیامبر دست بسته نماز می خوانده!!!
خوب صرف نظر از اینکه روایت صحیح است یا نه بنده سوالی ساده دارم.

آیا در این روایات ذکر شده است که پیامبر دست باز نماز می خوانده که شما این نتیجه را گرفتید؟؟؟

ohfreedom;305158 نوشت:
فکر کنم دوستان بیش از حد منتظر جواب ماندند و هنوز دوستان نتوانستند روایت صحیح از دست باز بودن در نماز ارائه بدهند. مجبوریم موردی دیگر را بررسی کنیم.

دوست عزیز نماز پیامبر انطور که در کتب اهل سنت با همه جزئیات بیان شده ،اصلا به این امر مستحبی(قبض در نماز) اشاره ای نگشته است!

در حقیقت این حضرت عالی هستید که باید دلیل قانع کننده بیاورید که باید دست بسته نماز خواند نه اینکه صرف گرفتن از دیگران باشد(به دستور عمر بن خطاب ان هم از مجوس).

والنهي في صحيح محمد بن مسلم عن أحدهما ( عليهما السلام ) قلت له : الرجل يضع يده في الصلاة وحكى اليمنى على اليسرى فقال : ذلك التكفير لا تفعله. وسائل الشيعة (آل البيت): 265/7،ح 9295، التهذيب: 84/2 ح 310.

روایات اهل بیت:
محمد بن مسلم از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام نقل كرده است كه به حضرت گفتم : شخصي در نماز دست راست را روي دست چپ مي گذارد پس حضرت فرمودند : اين تكفير است آن را انجام نده.

ودر حسنه زراره از امام باقر عليه السلام آمده است :
لا تُكَفِّر فإنما يصنع ذلك المجوس.
وسائل الشيعة (آل البيت): 266/7، ح 9296، الكافي: 299/3 ح 1، التهذيب: 84/2 ح 309.

در نماز تكفير نكن كه تكفير كار مجوس است .
وعن حريز عن رجل عن أبي جعفر (ع) لا تُكَفِّر إنما يصنع ذلك المجوس.
وسائل الشيعة (آل البيت): 266/7، ح 9297، الكافي: 336/3 ح 9.
امام باقر عليه السلام فرمودند: تكفير نكن كه تكفير كار مجوس است.

حديث ذيل از معتبر ترين كتابها نزد اهل سنت نقل شده است، خوب به فرازها و تعابير آن دقت كنيد، همه چيز روشن مي شود.


بَاب وَضْعِ الْيُمْنَى على الْيُسْرَى.
حدثنا عبد اللَّهِ بن مَسْلَمَةَ عن مَالِكٍ عن أبي حَازِمٍ عن سَهْلِ بن سَعْدٍ قال كان الناس يُؤْمَرُونَ أَنْ يَضَعَ الرَّجُلُ الْيَدَ الْيُمْنَى على ذِرَاعِهِ الْيُسْرَى في الصَّلَاةِ قال أبو حَازِمٍ لَا أَعْلَمُهُ إلا يَنْمِي ذلك إلى النبي صلى الله عليه وسلم قال إِسْمَاعِيلُ ينمي ذلك ولم يَقُلْ يَنْمِي.


سهل بن سعد مي گويد: مردم وادار مي شدند تا دست راست را بر ذراع دست چب قرار دهند، ابو حازم گفته است سهل اين دستور را به پيامبر نسبت مي داد ولي من نمي دانم..



صحيح البخاري ج 1 ص 259 رقم 707، دار النشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا.

خود راویان هم نمی دانند حدیث مستند به کیست!!!متن این حدیث همه چیز را روشن می کند..

حتی مالك بن انس ، صريحا گفته است هيچ روايت صحيحي در مورد دست بسته نماز خواندن از پيامبر (ص) وجود ندارد !!!!

فهذه الآثار قد و ردت برواية القاسم عن مالك قال تركه أحب إلي وأعلم شيئا قد ردت به سواه انتهى..

ohfreedom;305158 نوشت:

پس چگونه ممکن است که مردم مسلح مدینه، مردم قوم و قبیله دار مدینه، در مقابل عمر که ارتشی جز آنها نداشت بی اختیار عمل کنند و اجازه دهند که عمر نماز را تغییر دهد و بگوید به سبک جدیدی نماز بخوانید؟!!!!! و آنها اطاعت کنند!


شما این مطلب را در صحیح بخاری ببین:


[=&quot]ؤخذ برجال من أصحابي ذات اليمين و ذات الشمال فأقول أصحابي، ‌فيقال أنهم لم يزالوا مرتدين علي أعقابهم منذ فارقتهم.

[/]

[=&quot]فرداي قيامت صحابه من را، راست و چپ مي گيرند و من عرضه مي دارم كه اينها صحابه من هستند، گفته مي شود از روزي كه تو از آنها مفارت كردي، ‌اينها به ارتداد و دوران جاهليت برگشتند.[/]
[=&quot]
[/]

[=&quot]صحيح بخاري[/][=&quot]، ج4، ص142،
[/]

[=&quot]
[/]

یا حق

[=&quot]
[/]

ohfreedom;305021 نوشت:
در مورد بدعت گمان نکنم که موضوع دارای اختلاف خاصی باشد. اما در مورد قسمت اول سوال شما: در اینکه کسی در امور دین از پیامبر متواضع تر نیست هیچ شکی نیست. اما سوال شما صحیح نمی باشد. زیرا شما هنوز نتوانسته اید دست باز نماز خواندن را از طریق حدیث صحیح اثبات کنید، اگر توانستید اثبات کنید که واجب است نماز باید با دست باز خوانده شود؛ آن وقت می توانید بگوئید عمر -رض- بدعت کرده یا نکرده است.

با سلام خدمت شما

خب اگر در مورد معنای بدعت اختلافی با ما ندارید رو ی ادامه بحث تمرکز می کنیم و اولین بحث را موضوع دست بسته نماز خواندن قرار می دهیم و از دوستان هم خواهشمندم فعلا روی این موضوع بحث کنند و از بحث های خارج از این موضوع پرهیز کنند تا پست دوستان حذف نشود.

قبل از پاسخ شما باید نکته ای را ذکر کنم و اون اینکه پاسخ بنده رد استدلال کاربر(محمد عمر) برای دفاع از خلیفه دوم بود و الان دلیل دیگری را مطرح می کنید که پاسخ دیگری میطلبد.


گرفتن دست چپ با دست راست و گذاشتن آن روی سینه به نشانه خضوع در نماز، از مواردی است که استحباب آن میان فقیهان اهل سنت شهرت دارد. حنفیه در این زمینه گفته اند:تکتف(دست ها را به نشانه خضوع به سینه چسباندن در نماز) مستحب است و واجب نیست.شافعیه معتقدند:تکتف، بر مرد و زن مستحب است.حنابله نیز گفته اند:تکتف سنت شمرده می شود.


مالکیه، در این مسأله از دیگر مذاهب اهل سنت جدا شده و گفته اند:


در نمازهای واجب، رها کردن دست ها مستحب است. گروهی نیز پیش از مالکیه همچون عبداللّه بن زبیر، سعید بن مسیب، سعد بن جبیر، عطاء، ابن جریج، نخعی، حسن بصری، ابن سیرین و برخی دیگر از فقیهان بر این اعتقاد بودند.لیث بن سعد هم این عقیده را دارد با این تفاوت که گفته است:مگر این که قیام طول بکشد و نماز گزار به زحمت افتد که در این صورت، قبض جایز است.از اوزاعی نقل شده که نمازگزار بین قبض، و رها کردن دست ها مخیر است.[1]


سند ما در این زمینه احادیثی است که در آن ها پیامبر(صلی الله علیه و آله) روش صحیح نماز خواندن را به اصحاب یاد داده اند:


ابو عبداللّه حافظ برای ما نقل کرد که ابو حمید ساعدی گفت: من داناترین شما به کیفیت نماز رسول خدا(ص) هستم. به او گفتند: چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که تو بیشتر از ما با پیامبر(ص) نبوده ای؟ گفت: آری. به او گفتند: پس آنچه را دیده ای بر ما عرضه کن. گفت: وقتی رسول خدا(ص) می خواست نماز بخواند، دستان خود را تا شانه هایش بالا می برد؛ آن گاه تکبیر می گفت تا این که هر عضوی از او در جایگاه خود آرام می گرفت؛ سپس قرائت را آغاز می کرد و پس از پایان قرائت تکبیر می گفت و دستانش را تا شانه های خود بالا می برد؛ آن گاه رکوع می کرد و کف دستان خود را بر زانوانش قرار می داد و آرام می گرفت و سرش را نه بالا می گرفت و نه فرو می انداخت؛ آن گاه بلند می شد و می گفت: سمع اللّه لمن حمده، سپس دستان خود را تا شانه هایش بالا می برد تا این که هر عضوی از او در جایگاه خود آرام می گرفت و می گفت: اللّه اکبر ؛ آن گاه فرود می آمد و دستانش را مقداری با فاصله از دو پهلو بر زمین می گذاشت؛ سپس سرش را از زمین برداشته، پای چپش را تا می کرد و روی آن می نشست، و هنگامی که به سجده می رفت، انگشتان پاها را از یکدیگر باز می کرد؛ سپس بر می گشت و پس از آن، سر را از زمین برمی داشت و می گفت: اللّه اکبر؛ سپس پایش را تا می کرد و روی آن آرام می نشست؛ به گونه ای که هر عضوی به آرامی در جایگاه خود قرار گیرد؛ سپس همین روند را در رکعت دوم انجام می داد؛ آن گاه وقتی رکعت دوم تمام می شد، بر می خاست و تکبیر می گفت و دستانش را تا شانه هایش همچون آغاز نماز بالا می برد، و همین اعمال را تا آخر نماز ادامه می داد تا این که سجده آخر را انجام می داد و سپس از سجده آخر به صورت تورّک بر نیم تنه چپ می نشست. پس از بیان کیفیت نماز رسول خدا(ص) به وسیله ابو حمید ساعدی، همگی گفتند: «راست گفت. رسول خدا(ص) چنین نماز می خواند».[2]


اموری وجود دارد که درستی این گفتار را روشن می کند:


1. این که صحابه بزرگ، ابو حمید را تصدیق کرده اند، نشان دهنده قوت حدیث و ترجیح آن بر دیگر ادله است.


2. ابو حمید ساعدی واجبات و مستحبات نماز را وصف کرد؛ امّا از قبض یادی به میان نیاورد و از حاضران هم کسی به اعتراض و مخالفت لب نگشود؛ در حالی که حدیث نشان می دهد آن ها آماده مخالفت و یاد آوری بوده اند؛ زیرا در آغاز نپذیرفتند که ابو حمید، داناترین آن ها به کیفیت نماز رسول خدا بوده است؛ در صورتی که همگی در پایان گفتند: «راست گفتی. رسول خدا(ص) این چنین نماز می خواند»، و بسیار بعید است آن ها که ده نفر و در مقام بحث بوده اند، فراموش کرده باشند.


3. در چگونگی قرار گرفتن دست ها، اصل، رها کردن آن ها است؛ زیرا رهابودن آن ها طبیعی است؛ پس حدیث هم از آن حکایت دارد.


4. نمی توان گفت که این حدیث مطلق است و احادیث قبض آن را مقید می کند؛ زیرا این حدیث، تمام واجبات و مستحبات و کیفیت کامل نماز را وصف و ذکر کرده، و این در حالی است که در معرض تعلیم و بیان بوده، و حذف موردی در آن، خیانت به شمار می رفت و این از راوی و حاضران بعید است.


5. برخی از صحابه ای که در این جمع حضور داشته اند، از جمله کسانی هستند که حدیث قبض از آنها نقل شده است؛ اما می بینیم که این جا اعتراض نکرده اند؛ پس روشن می شود که قبض، یا منسوخ شده یا دست کم از باب تکیه دادن برای کسی است که نمازش به درازا کشیده نه این که از مستحبات نماز باشد؛ هم چنان که عقیده لیث بن سعد و اوزاعی و مالک چنین است.[3]


مسلم از عایشه روایت کرده که گفت:


رسول خدا(ص) نماز را با تکبیر و قرائت سوره حمد آغاز می کرد و هرگاه به رکوع می رفت، سرش را نه بالا می گرفت و نه فرو می انداخت؛ بلکه سرش بین این دو حالت بود و هنگامی که از رکوع بلند می شد، تا راست نمی ایستاد، به سجده نمی رفت، و وقتی سر از سجده برمی داشت، تا راست نمی نشست، به سجده بعدی نمی رفت، و بعد از هر دو رکعت، تشهد می گفت، و پای چپش را بر زمین پهن می کرد و پای راست را مستقیم نگاه می داشت و از این که نمازگزار روی پاشنه بنشیند و مردان هنگام سجده، بازوها را همچون مواضع هفتگانه برزمین بگذارند، نهی می کرد؛ و نماز را با سلام به پایان می برد.[4]


در این روایت، از برخی مستحبات و مکروهات نماز، یاد شده ؛ مثل آن جا که می فرماید: «و پای چپش را بر زمین پهن می کرد و پای راست را مستقیم نگاه می داشت و از این که نمازگزار روی پاشنه ها بنشیند و مردان هنگام سجده، بازوها را همچون مواضع هفتگانه بر زمین بگذارند، نهی می کرد.»بنابراین، اگر قبض، سنت مؤکد یا مستحب بود، بایستی پیامبر آن را ذکر می کرد؛ زیرا استحباب قبض در نظر کسانی که به استحباب آن معتقدند، کمتر از پهن کردن پای چپ روی زمین و مستقیم نگاه داشتن پای راست نیست.

مطالب بر گرفته از مقاله بستن دست ها در نماز، بدعت یا سنت؟ / جعفر سبحانی ، منابع : مجله فقه اهل بیت فارسی، شماره 41

[1] محمد جواد مغنیه، الفقه علی المذاهب الخمسة، ص 110


[2] از جمله، ابو هریره، ابو أسید ساعدی، ابو قتاده حارث بن ربعی و محمد بن مسلمه --بیهقی، السنن، ج2، ص72، 73، 101، 102؛ ابو داوود، السنن، ج1، ص194 باب «افتتاح الصلاة»، ح 730 736؛ ترمذی، السنن، ج2، ص98، باب «صفة الصلاة»؛ مسند احمد، ج5، ص424، و ابن خزیمه در صحیحش باب «الاعتدال فی الرکوع»، شماره 587

[3] دکتر عبدالحمید بن مبارک، رسالة مختصر فی السدل، ص 11

[4] بلوغ المرام، ص 99، شماره 8/257، چاپ ریاض؛



بدعت بودن تکتف
دست به روي دست گرفتن در نماز، بدعتي است که پس از رحلت رسول خداصلي الله عليه وآله پديد آمده است. در اين مسأله به دو حديث صحيح، يکي از طرق اهل سنت و ديگري از طرق شيعه تکيه مي‏کنيم. هر دو حديث دليل قاطعي است بر اينکه سيره پيامبر خدا و خاندانش بر اين بوده که هنگام نماز دست‏ها را آويخته بدارند و دست روي هم نهادن پس از رحلت آن حضرت بدعت نهاده شده است.
الف: حديث ابوحميد ساعدي
اين حديث را شماري از محدثان نقل کرده‏اند. ما از سنن بيهقي مي‏آوريم:
حافظ ابوعبداللَّه نقل کرده که ابوحميد ساعدي گفت: آيا شما را از کيفيت نماز پيامبر آگاه کنم؟ گفتند: براي چه؟ تو که بيش از ما و پيش از ما از آن حضرت تبعيت و همراهي نداشته‏اي؟! گفت: آري. گفتند: پس بيان کن. گفت:
وقتي رسول خداصلي الله عليه وآله به نماز مي‏ايستاد، دست‏ها را تا برابر دوش خود بالا مي‏آورد، سپس تکبير مي‏گفت تا همه اعضايش قرار و آرام مي‏گرفت، قرائت حمد مي‏کرد. تکبير مي‏گفت و دست‏ها را تا برابر دوش‏ها بالا مي‏آورد، سپس به رکوع مي‏رفت، کف دست‏ها را بر زانوها مي‏گذاشت و سرش را متعادل نگه مي‏داشت، سر بلند مي‏کرد و مي‏گفت: سَمِعَ اللَّه لِمَن حَمِده، دست‏ها را تا محاذي دوش‏ها بالا مي‏آورد و کاملاً مي‏ايستاد. اللَّه اکبر مي‏گفت و به سجود مي‏رفت، دست‏ها را از پهلوهايش فاصله مي‏داد، سر از سجده بلند مي‏کرد، متمايل به روي پاي چپ مي‏نشست و هنگام سجود انگشتان پاها را از هم باز مي‏کرد، دوباره به سجده مي‏رفت و از سجده بر مي‏خاست و اللَّه اکبر مي‏گفت، باز هم متمايل به روي پاي چپ قرار مي‏گرفت، رکعت ديگر هم همين گونه عمل مي‏کرد. پس از دو رکعت، تکبير مي‏گفت و دست‏ها را تا برابر دوش‏ها بالا مي‏آورد مثل آنگونه که در آغاز نماز داشت، بقيه نماز را نيز همين گونه انجام مي‏داد، در سجده آخر که سلام در آن است، پاي چپ را عقب مي‏کشيد و خميده به روي پاي چپ مي‏نشست.
همه گفتند: راست مي‏گويد، پيامبر خداصلي الله عليه وآله اينگونه نماز مي‏خواند. .
سنن بيهقي: ج2، ص102،101،73،72؛ سنن ابي‏داود: ج1، ص194؛ سنن ترمذي: ج2، ص98؛ مسند احمد: ج5، ص424.

چند مسأله، درستي استدلال به اين حديث را روشن مي‏کند:
1- بزرگان صحابه که ابوحميد را تصديق کردند، نشانه قوت حديث و ترجيح آن بر دليل‏هاي ديگر است.

2- واجبات و مستحبات و سنن را ذکر کرده و سخني از دست روي دست گذاشتن نگفته است و به او اعتراض هم نکرده‏اند، در حالي که مايل بوده‏اند خلاف آن را بيان کنند چون در اول کار، قبول نداشتند که او نسبت به کيفيت نماز پيامبر از آنان داناتر باشد، بلکه گفتند: راست مي‏گويي پيامبر چنين نماز مي‏خواند، و خيلي بعيد است که آنان با آنکه زياد بودند و در مقام بحث بودند فراموش کرده باشند.

3- در وضعيت دست‏ها، اصل و طبيعي آويختن است. حديث هم بر همين دلالت دارد.

4- درباره اين حديث گفته نمي‏شود که مطلق است و احاديث ديگر آن را قيد مي‏زنند، چونکه توصيف و شمار همه واجبات و سنن و مستحبات و هيئت کامل نماز را در مقام آموزش و بيان گفته است و حذف در آن خيانت است و از او و از حاضران بعيد است.

5- بعضي از صحابه حاضر، کساني‏اند که حديث دست روي دست گذاشتن از آنان نقل شده ولي آنان به سخن او اعتراض نکردند. اين دلالت دارد که اين عمل نسخ شده يا اينکه حداقل براي کسي که نمازش را طول مي‏داده و خسته مي‏شده، جايز بوده نه آنکه از مستحبات نماز و سنن آن باشد، مذهب ليث بن سعد، اوزاعي و مالک هم همين است..
رسالة مختصرة في السدل: ص11.

اما آنچه شيعه روايت کرده است:

حديث حمّاد بن عيسي
حماد بن عيسي از امام صادق‏عليه السلام روايت کرده که فرمود:

«چه زشت است که شصت يا هفتاد سال از عمر کسي بگذرد و يک نماز کامل با همه حدودش نخواند».
حماد گويد: پيش خودم احساس حقارت کردم، گفتم: فدايت شوم پس نماز را به من بياموز. امام صادق‏عليه السلام رو به قبله ايستاد، دست‏هايش را روي ران‏هايش آويخت، انگشتانش را به هم جسبانده و قدم‏هايش را به اندازه سه انگشت باز از هم باز کرده و همه انگشتان پايش رو به قبله بود، با خشوع و فروتني ايستاد و اللَّه اکبر گفت، حمد را با ترتيل خواند، قل هو اللَّه احد خواند، ايستاده به اندازه يک نفس صبر کرد، ايستاده اللَّه اکبر گفت و به رکوع رفت، پنجه دست را روي زانوها نهاد، زانوها را به طرف عقب فشار داد، تا آنکه پشتش صاف شد به نحوي که اگر قطره آب يا روغني مي‏ريختي به خاطر صافي پشت نمي‏ريخت. گردنش را کشيده داشت، چشمانش را بست و سه بار با ترتيل سبحان اللَّه گفت و پس از گفتنِ «سبحان ربي العظيم وبحمده» ايستاد، چون آرام گرفت، «سمع اللَّه لمن حمده» گفت و پس از گفتنِ اللَّه اکبر در حال ايستاده و بالا بردن دست‏ها تا کنار صورت، به سجده رفت. پيش از زانوها دستانش را روي زمين نهاد و سه بار گفت: «سبحان ربي الأعلي وبحمده» و جايي از بدن را بر جاي ديگر قرار نداد، سجده‏اش بر هشت موضع بود: پيشاني، دو کف دست، دو سر زانو، دو انگشت ابهامِ پاها و بيني. هفت عضو واجب است و نهادن بيني بر زمين سنت است و نوعي خاکساري است. سپس سر از سجده برداشت و کاملاً نشست و اللَّه اکبر گفت. سپس متمايل به طرف چپ نشست، روي پاي راست را بر کف پاي چپ نهاد و گفت: استغفرُ اللَّه ربي واتوب اليه، سپس در حال نشسته تکبير گفت و به سجده دوم رفت و مثل سجده اول ذکر گفت و در رکوع و سجود از هيچ عضوي از بدنش کمک نگرفت و در سجده دست‏ها را از بدن فاصله داده بود و ساعدش را بر زمين نگذاشت. دو رکعت اينگونه خواند. سپس فرمود:
«اي حمّاد، اينگونه نماز بخوان و به اين طرف و آن طرف نگاه نکن، با دست‏ها و انگشتانت بازي نکن، به طرف چپ و راست يا جلو آب دهان نينداز».
وسائل الشيعه: ج4، باب اول از افعال نماز، حديث 1، نيز باب 17، حديث 1 و 2.

هر دو روايت در صدد بيان کيفيت نماز واجب بر مردم است و هيچ اشاره ‏اي در آنها به دست روي دست گذاشتن با همه انواعش نشده است. اگر سنت بود، امام در بيان خويش آن را ترک نمي‏کرد، در حالي که با عمل خود نماز پيامبرصلي الله عليه وآله را براي ما مجسم مي‏ساخت، چون آن را از پدرش امام باقرعليه السلام و او از پدرانش از امير المؤمنين‏ عليه السلام از رسول‏ اعظم‏ صلي الله عليه وآله فرا گرفته بود. پس دست روي دست نهادن بدعت است، زيرا وارد ساختن چيزي در شريعت است که از آن نيست.

با سلام

درباره تکتف در نماز :

http://porseman.org/q/show.aspx?id=83508

http://www.pasokhgoo.ir/node/26006

http://www.andisheqom.com/Files/faq.php?level=4&id=2370&urlId=720

اما طبق احادیث صحیح بخاری ، اصحاب بعد از پیامبر (ص) نماز را هم ضایع کردند وشبیه ترین نماز به نماز رسول خدا(ص) نماز امیرالمومنین (ع) بود به اعتراف اصحاب !

روایت زیر حاکی از آن است که وقتی بعد از ربع قرن بعد از پیامبر، خلافت به امام رسید، بسیاری با دیدن نماز امام، نماز پیامبر را به یاد آوردند:
مطرف بن عبد الله بن الشخير قال صليت أنا وعمران بن حصين بالكوفة خلف علي بن أبي طالب فكبر بنا هذا التكبير حين يركع وحين يسجد فكبره كله فلما انصرفنا قال لي عمران ما صليت منذ حين أو قال منذ كذا وكذا أشبه بصلاة رسول الله صلى الله عليه وسلم من هذه الصلاة يعنى صلاة على رضى الله تعالى عنه
راوی گوید من و عمران بن حصین پشت سر علی در کوفه نماز خواندیم و ... و عمران گفت از کی تا به حال نمازی به این گونه شبیه نماز پیامبر نخوانده ام.

روي احمد و الطحاوي باسناد صحيح عن ابي موسي الاشعري قال ذكر علي كنا صلاة نصليها مع رسول الله (ص) اما نسيناها و اما تركناها عمداو في رواية قتادة عن مطرف قال عمران يعني ابن حصين اما صليت منذ حين او منذ كذا وكذا اشبه بصلاة رسول الله)ص). فتح الباري ، ج 2 ص 224

جالب اینجاست که ابوموسی اشعری صحابی بزرگ میگوید عمدا نماز رسول الله (ص) را ترک کرده بودیم یا فراموش کرده بودیم اما امام علی (ع) ما را بیاد نماز پیامبر انداخت !!!!!!!!


فهل من مدکر ؟؟؟؟؟

ohfreedom;305021 نوشت:
تفسیر عیاشی ج 2 ص 36 می گوید:
عباده بآيتين من كتابه ان لا يكذبوا بما لا يعلمون أو يقولوا بما لا يعلمون، وقرأ: (بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه) وقال: (ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا على الله الا الحق) عن اسحق قال أبو عبد الله عليه السلام: خص الله الخلق في آيتين من كتاب الله، أن لا يقولوا على الله الا بعلم ولا يردوا الا بعلم، ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا الا الحق، وقال: (بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ولما يأتهم تأويله) -عن اسحق بن عمار عن أبى عبد الله عليه السلام قال: قلت له: أيضع الرجل يده على ذراعه في الصلوة ؟ قال: لا بأس ان بنى اسرائيل كانوا إذا دخلوا في الصلوة دخلوا متماوتين كأنهم موتى فأنزل الله على نبيه عليه السلام خذ ما آتيتك بقوة، فإذا دخلت الصلوة فادخل فيها بجلد وقوة، ثم ذكرها في طلب الرزق، فإذا طلبت

به نام خدا
اصلا کجای این روایت در مورد تکتف امده است ؟؟؟؟؟؟
در تکتف دستها را بالا سره و ناف يا روي ناف ميگذارند
اولا اين يک حبر هست
خبر هست
که بايد بررسي بشود
در ثاني خبر واحد هست در صورتي که از نظر سند مشکلي نداشته باشد
در ثالث صد ها روايت داريم به بطلان تکتف در نماز
که از ائمه طاهرين
وارد شده
که در نماز
تکتف موجب بطلان نماز ميشود
رابعا اصلا اين روايت از نظر دلالت هم ربطي به تکتف ندارد..

در اين روايت فرمود فخذ
يعني روي رانها بگذارد
رانها گذاشتن
غير از
شکم و روي ناف گذاشتن هست
در ثاني ايندو چه ارتباطي به هم دارند..

اين روايت نقل ميکند که از امام سوال شد که
ايا در نماز ميشه دستها را محکم روي رانها فشار داد و گذاشت
امام هم فرمودند اشکال ندارد
اين ربطي به تکتفي که سني ها ميگويند ندارد
روي ران ها گذاشتن يا کنار ا.يزان کردن سنت بوده
بر خلاف تکتف

چرا اهل سنت جواب نمی دهند
هم چنان صبر می کنم تا جواب بدهند
:ok:

اندیشمند;304581 نوشت:
دید شما تعریف بدعت چیست؟

شما ابتدا تفاوت بدعت با سنه حسنه را بیان نمایید!
تا ببینیم عمل عمر بدعت بود یا سنت حسنه؟!
موضوع قفل شده است