بررسی صحت مضمون روایات درباره سرگذشت سامری
تبهای اولیه
[=&]سلام سامری با استفاده از خاک سم اسب جبرییل توانست صدای گوساله را در اورد. مفسرين طبق اين روايات گفته اند: سامري حضرت جبرائيل را هنگامي كه به حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ نازل شد تا به او وحي الهي را برساند ديد. و برخي ديگر از مفسران گفته اند: حضرت جبرائيل را هنگامي كه براي غرق كردن فرعون و لشكريانش نازل شده بود سوار بر اسبي بهشتي ديد. به هر حال سامري در اين هنگام از موقعيت استفاده كرده و قدري از خاك زير پاي خود حضرت جبرئيل يا خاك زير سم اسب او (بنابر تفسير دوم)، برداشته بود و نزد خود نگاه داشته بود. از خاصيتهاي اين خاك اين بوده كه به هر چيز ريخته مي شد جان مي گرفت و زنده مي شد.سامري هم چون از اين مطلب آگاه بود، آن مقدار خاك را كه نزد خود داشت بعد از ساختن گوساله در آن ريخت و اين باعث جان گرفتن و صدا كردن گوساله شد. ( ترجمة الميزان، محمد حسين طباطبايي، ج 14، ص 273،ذيل آيات 80 تا 98 سورة طه صاحب قصص الانبیاء آورده است: گویند که جبرئیل (ع) او را پرورده بوده و آن آنچنان بود که در آن وقت که بنی اسرائیل از فرعونیان بگریختند این سامری طفل بود او را در سر راه گذاشته بودند. خدای ، جبرئیل علیه السلام را فرمود تا آن بچه را برداشت و هشتادماه او را در پر خویش میداشت روزی مادر و پدرش نشسته بودند از فرزند یاد آوردند و بگریستند حق تعالی جبرئیل را فرمان داد تا آن کودک را بر در خانه ٔ ایشان نهاد. سامری میگریست از فراق جبرئیل . پدر و مادر، سامری را دیدند و او را شناختند و شاد شدند پس بنی اسرائیل سامری را بزرگ میداشتند که وی را جبرئیل پرورده بود در آن وقت سامری گفت مرا با شما حاجتی است بر وی جمع آمدند و گفتند بگو چه سخن داری گفت بدانید که موسی با هفتاد تن از میان شما بیرون رفته است و همه هلاک شدند اکنون میخواهم خدای موسی بشما بنمایم گفتند روا باشد. سامری زرگر بود قالبی درست کرد از گل بر مثال گوساله در زیر زمین پنهان کرد و هیزم بالای آن بنهاد بنی اسرائیل را گفت هر یک دیناری زر بدین آتش اندازید چنان کردند آن میگداخت و بقالب فرومیشد آورده اند که ششهزار درهم در آن قالب انداختند و ندانستند که در زیر آن قالبی است قالب پرگشت آتش فرونشاندند. آنگاه سامری آمد و گوساله را بیرون آورد و روش گردانید وبروی زمین نهاد تا خلق را بدان دعوت کند. روز غرق فرعون ، سامری دانسته بود که جبرئیل کجا رود و از کجا میگذرد و خوانده بود که هر که از زیر سم اسب جبرئیل خاک بردارد و بر هر چیز که ریزد آن چیز بسخن درآید از آن خاک برداشته بود و بر دهان گوساله ریخت و بانگ بکرد خلق چون آن بدیدند، همه بیکباره سجده کردند و گوساله پرست شدند قوله تعالی : فقبضت قبضة من اثر الرسول فنبذتها و کذلک سولت لی نفسی .
در تفسیر آیه "قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها" اغلب مفسران به روایاتی استناد کرده اند که بر اساس آنها، سامری، اولا به دست جبرئیل بزرگ شده است، ثانیا جبرئیل را میدیده و ثالثا توانسته خاک زیر پای جبرئیل را برگیرد و با استفاده از آن گوساله خود را زنده کند.
دو نمونه از این نظرات:
[=&]
این موضوع به تفصیل در این تاپیک آمده است: "چگونه سامری از جبرئیل سوء استفاده کرد؟"
[/][/][=&]
تفاوت معجزه و کرامت، با دیگر خوارق عادات از جمله سحر، کهانت و اعمال مرتاضان، در این است که در معجزه و کرامات، نبی و اولیاء الله به اسباب غیر عادی و غیر مادی دسترسی دارند که فقط در اختیار ولی خدا می تواند قرار گیرد. کرامات نیز اگرچه تفاوت ماهوی با معجزات ندارد اما چون به دست شاگردان انبیا انجام میشود و نه منکرین، مشکلی در اثبات گر بودن معجزه برای ادعای نبوت، ایجاد نمی کند.
اما در اینجا انجام کاری خارق عادت، از طریق سببی خاص را شاهدیم که به دست مدعی ارتباط با خدا انجام می شود و موجب گمراهی عده فراوانی میگردد.
[/][=&]اگر هر مدعی دروغینی بتواند از ابزار اعجاز استفاده کند، اعجاز دیگر نمیتواند نشانه حقانیت ادعای نبی باشد. [/][=&][=&]کار خارق عادتی که در این نقلیات به سامری نسبت داده شده است، چه تفاوتی با معجزه دارد؟[/]
پذیرش این تفسیر از آیه و کیفیتی که در این نقلیات وجود دارد، امکان دارد؟
کسی جز انبیا می تواند از فیض ارتباط با جبرئیل و همجواری او بهره ببرد؟
[/]
[="Tahoma"]سلام
در تفسیر آیه "قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها" اغلب مفسران به روایاتی استناد کرده اند که بر اساس آنها، سامری، اولا به دست جبرئیل بزرگ شده است، ثانیا جبرئیل را میدیده و ثالثا توانسته خاک زیر پای جبرئیل را برگیرد و با استفاده از آن گوساله خود را زنده کند.
«قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لي نَفْسي»
گفت: من چيزى ديدم كه آنها نديدند من قسمتى از آثار رسول (و فرستاده خدا) را گرفتم، سپس آن را افكندم، و اينچنين (هواى) نفس من اين كار را در نظرم جلوه داد.(طه: 20/ 96)
با سلام و درود
اقوال مفسران در تفسیر آیه شریفه، مختلف است و البته هر کدام برای اثبات نظر خود، به ادله و قرائنی استناد نموده و اقوال دیگر را نیز با ادله ای رد کرده و به آن ها اشکال وارد کرده اند.
این را گفتم تا از ابتدا روشن شود همه مفسران این نظری که بیان کرده اید را ندارند، در ثانی همین نظر هم آن گونه که شما آن را واضح البطلان می دانید، چنین نیست.
نکته ادبی:
جمله «بَصَرتُ بِهِ» معمولًا در «بصيرت» به معناى فهميدن كه جمع آن «بصائر» است بكار مى رود، نه در «بصر» به معناى چشم كه جمع آن «ابصار» است. (ر.ک: المفردات في غريب القرآن، ص 127)
لذا اگر «بَصَرتُ بِهِ» را از مصدر بصیرت بگیریم معنایش آگاهی یافتن و بصیرت داشتن است. (التبيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 203؛ تفسير جوامع الجامع، ج 2، ص 434)
قابل توجه این که هرگز به عضو بينايى، بصيرت نمى گويند.
بنابر این، مراد از این آیه می تواند اصلا دیدن با چشم نباشد بلکه بصیرت و آگاهی، مراد باشد.
[="Tahoma"]بیان تفسیری:
مراد از «الرسول» کیست؟
دو قول عمده در این جا مطرح است:
قول اول:
برخی مراد از «الرسول» را جبرائیل (علیه السلام) و مراد از «اثر» را خاک جا پای جبرائیل و یا خاک جا پای مرکب ایشان دانسته اند.(مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 44)
بدین بیان که سامری دید آن خاک حالت حرکت و جنبش دارد لذا مقداری از آن را برداشت و سپس در ماجرای گوساله، آن خاک را در مجسمه ریخت که در اثر حرکت و جنبش، سر و صدا در آن تولید شد و مردم گمان کردند او زنده شده است.
قول دوم:
برخی نیز مراد از «الرسول» را موسی (علیه السلام) دانسته اند؛ زیرا در قرآن کریم، آن چه از لفظ رسول، متداول و معمول است، رسول و فرستاده انسانی است، نه مَلَک و فرشته.(الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن، ج 19، ص 179)
اما بنابر این قول دوم، مراد از «اثر» چیست؟
برخی مراد از «اثر الرسول» را تعلیماتی می دانند که سامری از حضرت موسی آموخته بود، و مراد از «فنبذتُها» یعنی رها کردن آن تعلیمات.(تفسير نمونه، ج 13، ص 286)
اما علامه می گوید: مراد از آثار، طلاها و زیور آلاتی بوده که موسی (علیه السلام) دستور داده بود آن ها جمع آوری و حمل کنند. سامری قسمتی از این طلاها را برداشته بود و چون این طلاها منسوب به موسی و به دستور او بوده، مراد از «اثر الرسول» نیز همان ها است.(ترجمه الميزان، ج 14، ص 275)
پس سامرى مى خواهد بگويد من در كار ريخته گرى و مجسمه سازى ماهرم، مقدارى از اموال رسول را گرفته ريخته گرى كردم و اطلاعاتى دارم كه مردم ندارند، پس وسوسه شدم که با طلاهاى رسول مجسمه اى بسازم، پس مقداری از آن ها را گرفتم و در آتش انداختم، و براى مردم گوساله اى در آوردم كه صدا مى كرد، طورى ساختم كه هر وقت هوا در جوف (درون و داخل) آن وارد مى شد و با فشار از دهانش بيرون مى آمد، صداى گوساله در مى آورد.(همان)
نقدی بر قول اول:
این قول مؤید روایی هم دارد؛ و آمده: از خاصيت هاى اين خاک اين بوده كه به هر چيز مى ريختند جان مى گرفت و زنده مى شد، سامرى خاک را هم چنان داشت، تا روزى كه آن گوساله را ساخت و خاک را در آن ريخت و در دم جان گرفت و حركت كرد و به صدا در آمد.
علامه طباطبایی می گوید: بزرگترين اشكالى كه به اين روايات وارد مى شود اين است كه مخالف با ظاهر كتاب (قرآن) است، زیرا كلام خداى تعالى تصريح دارد بر اين كه گوساله مذكور، جسدى بوده كه صداى گوساله داشته و كلمه جسد به معناى جثه اى است كه روح نداشته باشد. و بر جسم جاندار و زنده اطلاق نمى شود.(ترجمه الميزان، ج 14، ص 273)
علامه، هم چنین روایات مورد استناد قول اول را اشاره کرده و آن ها را از نظر سندی و دلالی نپذیرفته و رد می کند.(ترجمه الميزان، ج 14، ص 283)
نکته:
اعم از این که منظور سامرى از «الرسول» جبرئيل بوده و يا خود موسى، در هر صورت او مى خواسته با اين سخن، كار خود را اعجاز گونه جلوه دهد و به صدا در آمدن مجسمه طلايى گوساله را تأثير خاک زير پاى جبرئيل يا موسى قلمداد كند؛ ولى اين يک ادعا بود و گرنه خاک زير پاى رسول اگر هم تأثيرى در كائنات داشته باشد در جهت هدايت مردم تأثير مى گذارد.
سامرى با استفاده از حيله مكانيكى و فيزيكى و حركت دادن باد در آن مجسمه، آن را به صدا در آورد.(كوثر، ج 6، ص 599)
[="Tahoma"]مطلبی دیگر؛
دیده شدن ملائکه الهی حتی حضرت جبرائیل (علیه السلام) برای مردم عادی نیز ممکن است، بدین بیان که آن ها در قالب انسان، تمثل پیدا نموده و البته انسان ها هم ایشان را نمی شناسند.
لذا متصور است که سامری، جبرئیل (علیه السلام) را به تصویر یک انسان دیده باشد بدون این که شناخته باشد که او جبرئیل وحی است.
یکی از آن موارد این است که جبرئیل وحی (علیه السلام) به شکل و شمائل «دحیة بن خلیفة الکلبی» بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نازل می شد. او زیباترین فرد مدینه بوده و فرشته الهی به صورت و شکل او ظاهر می شد و پیامبر نیز فرموده بودند که وقتی دحیه نزد من است، کسی وارد نشود.(التمهيد في علوم القرآن، ج 1، ص 62)
یکی از موارد دیگر، ملائکه الهی بودند که به شکل افرادی جوان بر حضرت لوط (علیه السلام) وارد شدند و قوم گنهگار لوط نیز آنان را دیده بودند.
با سلام خدمت شما دوست گرامی
و سلام خدمت کارشناس محترم، استاد میقات و تشکر از پاسخ های ارزشمند شما
بنده نیز دو نکته را به مطالب جناب میقات اضافه می کنم:
- نخست آنکه بنابر نظراتی که جناب میقات از تفاسیر نقل کردند، چنین نبوده است که سامری، اعجاز انجام داده باشد زیرا تعریف اعجاز این است که امری که فراتر از توان بشری است به همراه ادعای رسالت انجام شود. از همین رو اموری که بر اساس ریاضت یا از طریق آموزش قابل تحصیل هستند، اساسا اعجاز نامیده نمی شوند. کاری که سامری انجام داد نیز، در واقع استفاده از تکنیکی بود که در آن گوساله به نحوی ساخته شده بود که با وزش باد، از خود صدا تولید می کرد.
بنابراین، اساسا عملکرد سامری اعجاز محسوب نمی شود تا اشکال شما مطرح شود. مانند اینکه فردی که با تکنولوژی روز آشنا نیست، برای اولین بار امکان مکالمه تصویری فردی را که در سوی دیگر کره زمین است را مشاهده کند و گمان کند که ارائه کننده این تکنولوژی اعجاز کرده است. در حالی که همان طور که گفته شد، این مسئله در تعریف اعجاز نمی گنجد و مسئله ای است که از طریق آموزش و کسب علم، قابل تکرار شدن توسط دیگران است.
- نکته دوم هم اینکه، حتی این عمل خاص هم بدون پاسخ نماند و هنگامی که حضرت موسی (ع) به میان قومش بازگشت، نه تنها آن را رد کرد بلکه به شدت هارون را مورد مواخذه قرار داد. و از این رو، بطلان آن (که البته از ابتدا هم اعجاز نبوده است) توسط آن حضرت آشکار شد.
موفق باشید
سلام
در تفسیر آیه "قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها" اغلب مفسران به روایاتی استناد کرده اند که بر اساس آنها، سامری، اولا به دست جبرئیل بزرگ شده است، ثانیا جبرئیل را میدیده و ثالثا توانسته خاک زیر پای جبرئیل را برگیرد و با استفاده از آن گوساله خود را زنده کند.
تفاوت معجزه و کرامت، با دیگر خوارق عادات از جمله سحر، کهانت و اعمال مرتاضان، در این است که در معجزه و کرامات، نبی و اولیاء الله به اسباب غیر عادی و غیر مادی دسترسی دارند که فقط در اختیار ولی خدا می تواند قرار گیرد. کرامات نیز اگرچه تفاوت ماهوی با معجزات ندارد اما چون به دست شاگردان انبیا انجام میشود و نه منکرین، مشکلی در اثبات گر بودن معجزه برای ادعای نبوت، ایجاد نمی کند.
اما در اینجا انجام کاری خارق عادت، از طریق سببی خاص را شاهدیم که به دست مدعی ارتباط با خدا انجام می شود و موجب گمراهی عده فراوانی میگردد.
اگر هر مدعی دروغینی بتواند از ابزار اعجاز استفاده کند، اعجاز دیگر نمیتواند نشانه حقانیت ادعای نبی باشد. کار خارق عادتی که در این نقلیات به سامری نسبت داده شده است، چه تفاوتی با معجزه دارد؟
پذیرش این تفسیر از آیه و کیفیتی که در این نقلیات وجود دارد، امکان دارد؟
کسی جز انبیا می تواند از فیض ارتباط با جبرئیل و همجواری او بهره ببرد؟
با سلام
و تشکر از اساتید گرامی
بنده هم مطلبی را خدمتتان ارائه میدهم
اصلا معجزا ی در کار نبوده
کلمه خوار به معنی صدای مخصوصی است که از گاو یا گوساله برمی خیزد، جمعی از مفسران معتقدند که سامری با اطلاعاتی که داشت، لوله های مخصوصی در درون سینه گوساله طلایی کار گذاشته بود که هوای فشرده از آن خارج می شد و از دهان گوساله، صدایی شبیه صدای گاو بیرون می آمد!
بعضی دیگر می گویند: گوساله را آن چنان در مسیر باد گذارده بود که بر اثر وزش باد به دهان او که به شکل مخصوصی ساخته شده بود، صدایی به گوش می رسید.
اما اینکه جمعی از مفسران گفته اند گوساله سامری به خاطر مقداری خاک که از زیر پای جبرئیل برداشت و در آن ریخته بود، به صورت گوساله زنده ای درآمد و صدای طبیعی سرداد، شاهدی در آیات قرآن ندارد، چنان که به خواست خدا در تفسیر آیات سوره طه خواهد آمد، و کلمه "جسدا" گواه بر این است که حیوان زنده ای نبود، زیرا در تمام مواردی که این کلمه در قرآن به کار رفته است به معنی جسم بی جان آمده است.
از همه اینها گذشته، بعید به نظر می رسد که خداوند چنین قدرتی به مرد منافقی همچون سامری بدهد که بتواند کاری همانند معجزه موسی (ع) انجام دهد و جسم بی جانی را جاندار سازد، کاری که برای توده مردم مسلما گمراه کننده است و دلائل بطلان آن در نظرشان روشن نیست، ولی اگر گوساله به شکل یک مجسمه طلایی بوده باشد دلائل بطلان آن روشن است و تنها می تواند وسیله ای برای آزمایش افراد بوده باشد، نه چیز دیگر.
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 6 ص 370- 375، جلد 1 ص 351- 353، 254- 256، جلد 13 ص 268- 288
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 4 ص 480، جلد 1 ص 113 و 128، جلد 7 ص 23-29
محمد بن احمد قرطبی- تفسیر قرطبى- جلد 7 صفحه 285
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 8 ص 320 - 321، جلد 5 ص 214، جلد 14 ص 266- 277
امام فخر رازى- تفسیر فخر رازى- جلد 22 صفحه 111
ملا فتح الله کاشانی- تفسیر منهج الصادقین- جلد 6 صفحه 22
رسول محلاتی- تاریخ انبیاء
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 162 به بعد
[=Franklin Gothic Medium]سلام
در تفسیر آیه "قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها" اغلب مفسران به روایاتی استناد کرده اند که بر اساس آنها، سامری، اولا به دست جبرئیل بزرگ شده است، ثانیا جبرئیل را میدیده و ثالثا توانسته خاک زیر پای جبرئیل را برگیرد و با استفاده از آن گوساله خود را زنده کند.دو نمونه از این نظرات:
سامری با استفاده از خاک سم اسب جبرییل توانست صدای گوساله را در اورد. مفسرين طبق اين روايات گفته اند: سامري حضرت جبرائيل را هنگامي كه به حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ نازل شد تا به او وحي الهي را برساند ديد. و برخي ديگر از مفسران گفته اند: حضرت جبرائيل را هنگامي كه براي غرق كردن فرعون و لشكريانش نازل شده بود سوار بر اسبي بهشتي ديد. به هر حال سامري در اين هنگام از موقعيت استفاده كرده و قدري از خاك زير پاي خود حضرت جبرئيل يا خاك زير سم اسب او (بنابر تفسير دوم)، برداشته بود و نزد خود نگاه داشته بود. از خاصيتهاي اين خاك اين بوده كه به هر چيز ريخته مي شد جان مي گرفت و زنده مي شد.سامري هم چون از اين مطلب آگاه بود، آن مقدار خاك را كه نزد خود داشت بعد از ساختن گوساله در آن ريخت و اين باعث جان گرفتن و صدا كردن گوساله شد. ( ترجمة الميزان، محمد حسين طباطبايي، ج 14، ص 273،ذيل آيات 80 تا 98 سورة طه
صاحب قصص الانبیاء آورده است: گویند که جبرئیل (ع) او را پرورده بوده و آن آنچنان بود که در آن وقت که بنی اسرائیل از فرعونیان بگریختند این سامری طفل بود او را در سر راه گذاشته بودند. خدای ، جبرئیل علیه السلام را فرمود تا آن بچه را برداشت و هشتادماه او را در پر خویش میداشت روزی مادر و پدرش نشسته بودند از فرزند یاد آوردند و بگریستند حق تعالی جبرئیل را فرمان داد تا آن کودک را بر در خانه ٔ ایشان نهاد. سامری میگریست از فراق جبرئیل . پدر و مادر، سامری را دیدند و او را شناختند و شاد شدند پس بنی اسرائیل سامری را بزرگ میداشتند که وی را جبرئیل پرورده بود در آن وقت سامری گفت مرا با شما حاجتی است بر وی جمع آمدند و گفتند بگو چه سخن داری گفت بدانید که موسی با هفتاد تن از میان شما بیرون رفته است و همه هلاک شدند اکنون میخواهم خدای موسی بشما بنمایم گفتند روا باشد. سامری زرگر بود قالبی درست کرد از گل بر مثال گوساله در زیر زمین پنهان کرد و هیزم بالای آن بنهاد بنی اسرائیل را گفت هر یک دیناری زر بدین آتش اندازید چنان کردند آن میگداخت و بقالب فرومیشد آورده اند که ششهزار درهم در آن قالب انداختند و ندانستند که در زیر آن قالبی است قالب پرگشت آتش فرونشاندند. آنگاه سامری آمد و گوساله را بیرون آورد و روش گردانید وبروی زمین نهاد تا خلق را بدان دعوت کند. روز غرق فرعون ، سامری دانسته بود که جبرئیل کجا رود و از کجا میگذرد و خوانده بود که هر که از زیر سم اسب جبرئیل خاک بردارد و بر هر چیز که ریزد آن چیز بسخن درآید از آن خاک برداشته بود و بر دهان گوساله ریخت و بانگ بکرد خلق چون آن بدیدند، همه بیکباره سجده کردند و گوساله پرست شدند قوله تعالی : فقبضت قبضة من اثر الرسول فنبذتها و کذلک سولت لی نفسی .
این موضوع به تفصیل در این تاپیک آمده است: "چگونه سامری از جبرئیل سوء استفاده کرد؟"
تفاوت معجزه و کرامت، با دیگر خوارق عادات از جمله سحر، کهانت و اعمال مرتاضان، در این است که در معجزه و کرامات، نبی و اولیاء الله به اسباب غیر عادی و غیر مادی دسترسی دارند که فقط در اختیار ولی خدا می تواند قرار گیرد. کرامات نیز اگرچه تفاوت ماهوی با معجزات ندارد اما چون به دست شاگردان انبیا انجام میشود و نه منکرین، مشکلی در اثبات گر بودن معجزه برای ادعای نبوت، ایجاد نمی کند.
اما در اینجا انجام کاری خارق عادت، از طریق سببی خاص را شاهدیم که به دست مدعی ارتباط با خدا انجام می شود و موجب گمراهی عده فراوانی میگردد.
اگر هر مدعی دروغینی بتواند از ابزار اعجاز استفاده کند، اعجاز دیگر نمیتواند نشانه حقانیت ادعای نبی باشد. کار خارق عادتی که در این نقلیات به سامری نسبت داده شده است، چه تفاوتی با معجزه دارد؟
پذیرش این تفسیر از آیه و کیفیتی که در این نقلیات وجود دارد، امکان دارد؟
کسی جز انبیا می تواند از فیض ارتباط با جبرئیل و همجواری او بهره ببرد؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
جوابی که حقیر میدهم جواب معتبری نیست و اگر میگویم برای این است فرصت فکر کردن بر ابعاد دیگر مسأله را هم داشته باشید:
- معجزه خاص انبیاء علیهمالسلام نیست و از اهل بیت علیهمالسلام و هر کسی که بخواهد دعوتش از طرف خدا را اثبات کند به اذن الهی صادر میشود کما اینکه در کتب روایی ما از ائمه علیهمالسلام هم معجزه برای اثبات امامت ایشان نقل شده است ...
- کرامت هم خاصّ اولیاء خدا نیست کما اینکه میتوان جادوگری کرد و آن را کرامت معرفی کرد و عوام از مردم هم که فرق این دو را ندانند گمراه خواهند شد، تنها جادوگری هم نیست، از کمک گرفتن از جنیان گرفته تا مرتاض شدن و کسب کرامت از ریاضتهای شیطانی هم راه را برای انجام کارهایی که برای مردم دیگر خرق عادت محسوب شود ممکن است ... درخت صنوبر اصحاب رسّ را ابلیس میجنباند و از قول درخت صدا میداد که آگاه باشید که من از شما راضی هستم و باز بر عبادات خود بیفزایید، اگر حرف زدن گوسالهی سامری هم درست نباشد گوسالهی سامرّی در این زمینه تنها مثال از خرق عادتهای غیر الهی نیست ... حتی جادوگری سحرهی فرعون هم برای کسی که بخواهد فقط عجیب بودن یک پدیده را وسیلهی ایمان آوردن خود بگرداند به اندازهی کافی عجیب بوده است و از طرف دیگر با دیدن ایشان مردم میتوانستند بفهمند که حضرت موسی علیهالسلام بر ایشان غلبه کرده است ولی چه راهی داشتند که بفهمند کار ایشان جادوگری قویتری نبوده است و از طرف خدا بوده است اگر تنها ملاک مردم برای تشخیص معجزه بودن یک کار دیدن تنها ظاهر خرق عادت مانند آن میباشد؟
- آنچه که در یک اعجاز مهم است اصلاً اعجاز بودن آن نیست بلکه آیت و نشانه بودن آن است، یعنی باید الهی بودن آن فهمیده شود، چه مجهز به خرق عادتی باشد و چه نباشد ... در قرآن هم همه جا صحبت از آیت است و صحبتی از اعجاز و معجزه نیست ... خداوند رسولان را با آیاتالبینات فرستاده است و نه با معجزه ... اما هر آیت الهی از همین نظر که فقط خدا قادر به فرستادن چنان آیتی است معجزه هم است ... معجزه است چون دیگران قادر به فرستادن آیتی که مردم را به سوی ایشان دلالت قطعی گردانده و بر ایشان حجت را تمام کند نیستند ... حتی اگر همگان اقدام به چنین کاری کنند تنها خداست که میتواند در قلوب انسانها تصرف نماید ... «وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مَّا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَـٰكِنَّ اللَّـهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ ...» ... هر اثرگذاری قلبی تنها به دست خداست و یا به اذن خدا، مطابق توحید افعالی همه چیز همینطور است ولی در مورد مسائل قلبی و باطنی این مسأله انحصاری است ... شیطان با تمام علمش نمیتواند در قلب مؤمن تصرف کند تا کافر شود، تا چه رسد به نوچههایش که سامریّ یکی از آنها باشد ...
- سامری فتنهگری کرد ... یعنی امر بر مردم واقعاً مشتبه شد ... مطابق فرمایش امام علیهالسلام مردم دو گروه شدند، عدهای گفتند سامری را موسی علیهالسلام برای اینکه از او تبعیت کنیم بر ما نصب نکرده است و ما تا برگشتن موسی علیهالسلام صبر میکنیم، عدهای دیگر اما گفتند ما خدای سامری را میپرستیم تا موسی علیهالسلام بازگردد ... ما در فتنهها دستور داریم که تا مطمئن نیستیم دست به کاری نزنیم، قدم از قدم برداشتن در تاریکی بازخواست دارد ... بعد از فتنهی ۸۸ الآن دیگر نسل سوم انقلاب هم طعم فتنه را چشیده است و قاعدتاً همهی کسانی که امروز در این سایت فعالیت دارند میتوانند درک کنند که فتنه چگونه است ... سامری ایشان را به شک انداخت و نتوانست نسبت به خدای ادعاییش اتمام حجت کند که همه بفهمند باید او را بپرستند، اما عدهای در فتنه اشتباه کردند و از ظن خود تبعیت کردند و ظن و گمان انسان را از دانستن حقیقت بینیاز نمیکند ... صحبت اصلاً بر سر خرق عادت نیست و اتفاقاً خطرناک است که بزرگان ما گاهی معجزه را بر اساس خرق عادت تعریف میکنند ... بر اساس این تعریف خدای ناکرده هر کسی که کار عجیبی بکند که شخص متحیر شود خود را شرعاً موظف به اطاعت خواهد یافت ... خدای ناکرده چه بسا در آخرالزمان هم دچار فتنهی دجال شوند ... خدای ناکرده ... ای کاش تجدید نظری در موضع خود بکنند ... کلّکم راع و کلکم مسؤول عن رعیتکم
- سامری آدم کمی نبوده است ... برای اثبات این مسأله کافی است از خود بپرسید چرا کسانی که مبتلا به فتنهی سامری شدند مرتد شناخته شده و به ایشان گفته شد که خود را بکشید «وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُم بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَىٰ بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ ۚ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ» ولی مسبّب اصلی این فتنه که سامری بود کشته نشد و به او تنها گفته شد که «فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لَا مِسَاسَ ۖ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَّن تُخْلَفَهُ» ... چه کسی میتواند این معما را برای ما حل کند بغیر از راسخون در علم؟ ... اهل بیت علیهمالسلام اما توضیح دادهاند که این تخفیف در مجازات بخاطر جایگاهی بوده است که سامری داشته است، بخاطر کرامت خلقیاتی بوده که در او بوده است ... فتنهی بزرگان یک امت همیشه بزرگتر از هر فتنهی دیگری است ... اینجا باز به کلام امیر مؤمنان علی علیهالسلام میرسیم در روز جنگ جمل که حق را بشناسید و اهل حق را به آن بشناسید و نه اینکه اول گروهی را به عنوان اهل حق بشناسید و سپس بخواهید ببینید آنها چه میگویند و هر چه گفتند لابد حق است ... فتنهی سامری فقط کار خرق عادت گونهاش نبود، بلکه جایگاه اجتماعیاش هم بود ... نباید چون مؤمنان میگویند خدا هست به خدا ایمان آورد، ایمان به خدا باید بر اساس شناخت حق باشد و نه ظن و گمان بردن به حق، گرچه راه رسیدن به آن حق متعدد است و شهادت مؤمنان هم میتواند راهی برای آن باشد، بستگی دارد که در پس سخن ایشان خداوند چنان اثری را در قلب ایشان بگذارد و حق را به ایشان بشناساند یا نه ... این مورد که گفتم نامرتبط با سؤال اصلی شما نیست ولی امیدوارم ارتباطش به اندازهی کافی مبهم و نامعلوم باشد ... :ok::Gol:
یا علی علیهالسلام
سلام
با سپاس از استاد میقات بزرگوار. پاسخ موجز و پرنکته ای بود.
البته سوال بنده از تفسیر صحیح آیه و اختلاف نظری که درباره آیه وجود دارد نبود. (هرچند نکات شما به سیر بحث کمک میکند)
سوال بنده بررسی مضمون همین نقل خاص تفسیری و روایی بود؛ به عبارت دیگر بنده به دنبال این بودم که:[INDENT=8] آیا با بررسی مضمون این دیدگاه های تاریخی، میتوان به صورت قطع به عدم صحت آنها پی برد؟
[/INDENT]
یعنی مشکل، تردید در تفسیر آیه نیست؛ بلکه دنبال مسیری برای رد قطعی این نقلیات تفسیری خاص در ذیل آیه کریمه هستم.
یکی از دلایلی هم که باعث شد این سوال را طرح کنم، تکیه بیش از حد بر این تفسیر خاص از آیه، در تاپیکی دیگر بود که آدرسش پیشتر ذکر شد.
نقدی بر قول اول:این قول مؤید روایی هم دارد؛ و آمده: از خاصيت هاى اين خاک اين بوده كه به هر چيز مى ريختند جان مى گرفت و زنده مى شد، سامرى خاک را هم چنان داشت، تا روزى كه آن گوساله را ساخت و خاک را در آن ريخت و در دم جان گرفت و حركت كرد و به صدا در آمد.
علامه طباطبایی می گوید: بزرگترين اشكالى كه به اين روايات وارد مى شود اين است كه مخالف با ظاهر كتاب (قرآن) است، زیرا كلام خداى تعالى تصريح دارد بر اين كه گوساله مذكور، جسدى بوده كه صداى گوساله داشته و كلمه جسد به معناى جثه اى است كه روح نداشته باشد. و بر جسم جاندار و زنده اطلاق نمى شود.(ترجمه الميزان، ج 14، ص 273)
خوب این یک نکته مهم در نقد این تفسیر. "مخالفت با ظاهر قرآن کریم"
اعم از این که منظور سامرى از «الرسول» جبرئيل بوده و يا خود موسى، در هر صورت او مى خواسته با اين سخن، كار خود را اعجاز گونه جلوه دهد و به صدا در آمدن مجسمه طلايى گوساله را تأثير خاک زير پاى جبرئيل يا موسى قلمداد كند؛ ولى اين يک ادعا بود و گرنه خاک زير پاى رسول اگر هم تأثيرى در كائنات داشته باشد در جهت هدايت مردم تأثير مى گذارد.
به نظرم این عبارتی که در نقل قول شما رنگی شده است، اشاره به قاعده عقلی مورد اشاره بنده درباره معجزات دارد:
- معجزات، تنها توسط انبیای صادق ارائه میشوند و گرنه موجب اضلال بندگان خواهد بود و با حکمت الهی ناسازگار است.
- از سوی دیگر، بهره گرفتن از خاک زیر پای جبرییل و زنده کردن یک گوساله، واقعا از جنس خوارق عادات دیگر نیست که بگوییم، سحر یا نوعی دیگری از خوارق عادات هم با این نوع از اسباب ایجاد می شوند!
- نتیجه اینکه، این عمل مورد ادعا (و یا ساخته نقلیات دروغین)، در صورت پذیرش، عملی خارق عادت، آن هم از جنس معجزه خواهد بود؛ زیرا سبب آن در اختیار هیچ بشری نیست.
این نکته ای بود که از ابتدا در ذهن من بود و به نظر می آید در این نقل شما نیز، اشاره به همین موضوع شده است.
دیده شدن ملائکه الهی حتی حضرت جبرائیل (علیه السلام) برای مردم عادی نیز ممکن است، بدین بیان که آن ها در قالب انسان، تمثل پیدا نموده و البته انسان ها هم ایشان را نمی شناسند.لذا متصور است که سامری، جبرئیل (علیه السلام) را به تصویر یک انسان دیده باشد بدون این که شناخته باشد که او جبرئیل وحی است.
دیدن فرشته وحی شاید برای غیر نبی ممکن باشد، اما برگرفتن اثر او و بعد استفاده کردن از آن برای زنده ساختن جسمی بی جان هم از مردم ساخته است؟
اگر ساخته است، با حکمت الهی سازگار است؟
شما اگر به جای مردم عصر موسی ع بودید و این عمل را می دیدید، تکلیفتان چه بود؟
شاید بفرمایید وقتی به حقانیت نبوت موسی ع ایمان اورده اند، ایشان که منکر حقانیت سامری شوند، برای مردم کفایت می کند؛ اما این در صورتی است که واقعا کار سامری در حد معجزات موسی ع نبوده باشد؛ چراکه در غیر این صورت میان هر دو نوع خارق عادت تزاحم ایجاد می شود و مردم در تشخیص خود سرگردان می شوند و حکمت وجود معجزه زیر سوال می رود.
با سپاس
سلام
سپاس فراوان از کارشناس بزرگوار استاد رئوف که در این تاپیک حضور دارند و تشکر به خاطر نظر شما.
نخست آنکه بنابر نظراتی که جناب میقات از تفاسیر نقل کردند، چنین نبوده است که سامری، اعجاز انجام داده باشد زیرا تعریف اعجاز این است که امری که فراتر از توان بشری است به همراه ادعای رسالت انجام شود. از همین رو اموری که بر اساس ریاضت یا از طریق آموزش قابل تحصیل هستند، اساسا اعجاز نامیده نمی شوند. کاری که سامری انجام داد نیز، در واقع استفاده از تکنیکی بود که در آن گوساله به نحوی ساخته شده بود که با وزش باد، از خود صدا تولید می کرد.
بنابراین، اساسا عملکرد سامری اعجاز محسوب نمی شود تا اشکال شما مطرح شود. مانند اینکه فردی که با تکنولوژی روز آشنا نیست، برای اولین بار امکان مکالمه تصویری فردی را که در سوی دیگر کره زمین است را مشاهده کند و گمان کند که ارائه کننده این تکنولوژی اعجاز کرده است. در حالی که همان طور که گفته شد، این مسئله در تعریف اعجاز نمی گنجد و مسئله ای است که از طریق آموزش و کسب علم، قابل تکرار شدن توسط دیگران است.- نکته دوم هم اینکه، حتی این عمل خاص هم بدون پاسخ نماند و هنگامی که حضرت موسی (ع) به میان قومش بازگشت، نه تنها آن را رد کرد بلکه به شدت هارون را مورد مواخذه قرار داد. و از این رو، بطلان آن (که البته از ابتدا هم اعجاز نبوده است) توسط آن حضرت آشکار شد.
فرمایش شما درباره تفسیر صحیح آیه، درست و پذیرفتنی است.
اما نکته ای که بنده درباره معجزه گونه بودن عمل سامری نوشتم، به تفسیر صحیح آیه بر نمی گشت.
همان طور که در پست پیشین در جواب استاد میقات، با تفصیل نوشته ام، تمام صحبت من درباره نقلیات تفسیری مورد نظر، ذیل آیه کریمه است و اینکه آیا اینها را می توان از نظر عقلی رد نمود یا خیر؟
یک دلیل عقلی مهم نیز که برای رد آنها به ذهن خود من رسید، ناسازگاری با حکمت الهی است. زیرا چنین اسباب خارق عادتی، تنها در اختیار انبیا قرار می گیرد و اگر در اختیار مدعیان دروغین ارتباط با خدا قرار گیرد موجب اضلال بندگان خواهد بود.
و میخواهم از این بحث نتیجه قطعی بگیرم که این نقلیات دروغ و باطل است.
ممنون میشوم اگر در زمینه این نکات و نتایج و نکاتی که در پست پیشین آمده، نظر خودتان را بفرمایید.
همچنین درباره این سوال که:
کسی جز انبیا می تواند از فیض ارتباط با جبرئیل و همجواری او بهره ببرد؟
با سپاس
سلام
تشکر که وقت گذاشتید و سوال بنده را مطالعه کردید و نظر دادید.:Gol:
اصلا معجزا ی در کار نبوده
کلمه خوار به معنی صدای مخصوصی است که از گاو یا گوساله برمی خیزد، جمعی از مفسران معتقدند که سامری با اطلاعاتی که داشت، لوله های مخصوصی در درون سینه گوساله طلایی کار گذاشته بود که هوای فشرده از آن خارج می شد و از دهان گوساله، صدایی شبیه صدای گاو بیرون می آمد!
بعضی دیگر می گویند: گوساله را آن چنان در مسیر باد گذارده بود که بر اثر وزش باد به دهان او که به شکل مخصوصی ساخته شده بود، صدایی به گوش می رسید.
این نکات را در تفسیر صحیح آیه، قبول دارم؛ در دو پست قبل به تفصیل درباره منظور خود از این تاپیک نوشته ام.
سوال من به بعضی نقلیات تفسیری ذیل آیه کریمه اختصاص دارد. عذرخواهی میکنم که به سبب تکرار بیش از حد، مطالب را اینجا نمی آورم. ممنون می شوم اگر دو پست پیشین را مطالعه بفرمایید.
اما اینکه جمعی از مفسران گفته اند گوساله سامری به خاطر مقداری خاک که از زیر پای جبرئیل برداشت و در آن ریخته بود، به صورت گوساله زنده ای درآمد و صدای طبیعی سرداد، شاهدی در آیات قرآن ندارد، چنان که به خواست خدا در تفسیر آیات سوره طه خواهد آمد، و کلمه "جسدا" گواه بر این است که حیوان زنده ای نبود، زیرا در تمام مواردی که این کلمه در قرآن به کار رفته است به معنی جسم بی جان آمده است.
این همان دلیل قرآنی رد این روایات است که در فرمایش استاد میقات هم آمده بود.
از همه اینها گذشته، بعید به نظر می رسد که خداوند چنین قدرتی به مرد منافقی همچون سامری بدهد که بتواند کاری همانند معجزه موسی (ع) انجام دهد و جسم بی جانی را جاندار سازد، کاری که برای توده مردم مسلما گمراه کننده است و دلائل بطلان آن در نظرشان روشن نیست، ولی اگر گوساله به شکل یک مجسمه طلایی بوده باشد دلائل بطلان آن روشن است و تنها می تواند وسیله ای برای آزمایش افراد بوده باشد، نه چیز دیگر.
کاش می نوشتید که این نقل مربوط به کدام یک از منابع است.
این نکته که در بیان شما رنگی شده است، تا حد زیادی، نزدیک به دلیل عقلی مورد نظر من در رد این نقلیات است.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
جوابی که حقیر میدهم جواب معتبری نیست و اگر میگویم برای این است فرصت فکر کردن بر ابعاد دیگر مسأله را هم داشته باشید:
سلام و رحمت الهی بر شما
ممنونم که در این بحث، ما را با دیدگاه های ویژه خود همراهی میکنید. هر نظر از نوع نظرات شما، فرصت جدیدی برای تامل عالمانه و گفتگویی محترمانه و همدلانه است.:Gol:
معجزه خاص انبیاء علیهمالسلام نیست و از اهل بیت علیهمالسلام و هر کسی که بخواهد دعوتش از طرف خدا را اثبات کند به اذن الهی صادر میشود کما اینکه در کتب روایی ما از ائمه علیهمالسلام هم معجزه برای اثبات امامت ایشان نقل شده است ...
در این باره موافقم. و البته با وجود اختصار بیش از حدی که در بیان من بود، خلاف گفته شما را عرض نکرده بودم. نوشته بودم:
در معجزه و کرامات، نبی و اولیاء الله به اسباب غیر عادی و غیر مادی دسترسی دارند که فقط در اختیار ولی خدا می تواند قرار گیرد.
در حقیقت، هیچ تفکیکی بین نبی خدا و اولیای الهی، در معجزه و کرامت صورت نگرفته است. هر مدعی ارتباط با خداوند، برای اثبات ادعای خود، عملی خارق عادت انجام دهد، به آن معجزه گفته می شود و اگر بدون ادعا و تحدی عملی خارق عادت انجام دهد، به آن کرامت گویند.
یعنی هم نبی و هم امام، معجزه و کراماتی می توانند داشته باشند. و ذات معجزه و کرامت برای ایشان که والاترین مقام اولیاء الله را دارا هستند، تفاوتی با هم ندارد و می تواند حتی از نظر اسباب شکل گیری، کاملا هم سنخ باشد. این هم سنخی نیز ایجاد اشکال نمی کند؛ زیرا انبیا و اولیای خدا، موید هم هستند و در اختیار گرفتن اسباب خاص معجزات توسط آنها به هیچ وجه موجب اضلال بندگان نمی شود.
کرامت هم خاصّ اولیاء خدا نیست کما اینکه میتوان جادوگری کرد و آن را کرامت معرفی کرد و عوام از مردم هم که فرق این دو را ندانند گمراه خواهند شد، تنها جادوگری هم نیست، از کمک گرفتن از جنیان گرفته تا مرتاض شدن و کسب کرامت از ریاضتهای شیطانی هم راه را برای انجام کارهایی که برای مردم دیگر خرق عادت محسوب شود ممکن است ...
اینکه کرامت را از اولیای خدا به دیگران توسعه دهید، ظاهرا نباید صحیح باشد. درست این است که بگوییم خوارق عادات انواع مختلفی دارند که بخشی از آنها، توسط غیر ولی خدا انجام می شود و اسباب و مسیرهای مختلف دارد. که شما مثال هایی از آن را به درستی بیان فرمودید.
اما اینکه فرمودید عوام از تشخیص کرامت و غیر آن عاجزند و احتمال گمراهی میرود نیز درست است. فقط من یک ذیلی به بیان شما اضافه میکنم آن هم اینکه اولا این دلیل بر این نمی شود که کلا معجزه از غیر آن قابل تشخیص نیست. اگر چنین بود، معجزه نمی توانست بر حقانیت انبیا دلالت کند! زیرا هر وقت معجزه ای صورت میگرفت، ممکن بود که گفته شود این هم از جنس سحر است. در این صورت هیچ وقت حجت تمام نخواهد شد. در حقیقت، کیفیت معجزات همیشه به گونه ای بوده است که عده ای از خواص آن جامعه، توان تشخیص آن، از نظایر آن را داشته باشند. یعنی عده ای از مردم می توانند تشخیص دهند که این عمل از جنس سحر و کهانت است و آن یکی از جنسی است که هیچ بشری قادر بر انجام آن نیست. و همین تشخیص خواص است که حجت را در پذیرش معجزه تمام می کند.
همین جا به نکته اصلی بحث خودم گریز بزنم و آن اینکه حالا اگر عملی واقعا سبب غیر عادی از جنس اسباب معجزه داشته باشد ( و نه اسباب غیر عادی موجود در سحر و کهانت و ریاضت و ... تامل بفرمایید) در این صورت شاکله بحث عقلی اعجاز بهم خواهد ریخت!
در حقیقت، شرط عقلی دلالت معجزه بر صدق انبیا، این است که از جنس عمل ایشان، توسط غیر مصدقین (غیر انبیا و اولیا) امکان بروز نداشته باشد.
حالا برگردم به سوال اصلی: آیا کسب فیض از جبرییل امین، برگرفتن از خاک پای جبرییل و زنده کردن جسمی بی جان، اسبابی از جنس معجزه نمی خواهد؟
کدام علم و فن و تعلمی است که انسان ها را به این نقطه برساند؟!
دقت کنید که بحث یکسان بودن ظاهر عمل نیست. بحث در کیفیت و اسباب عمل است که در این نقلیات، با صراحت آمده است.
[=arial narrow]درخت صنوبر اصحاب رسّ را ابلیس میجنباند و از قول درخت صدا میداد که آگاه باشید که من از شما راضی هستم و باز بر عبادات خود بیفزایید، اگر حرف زدن گوسالهی سامری هم درست نباشد گوسالهی سامرّی در این زمینه تنها مثال از خرق عادتهای غیر الهی نیست ... حتی جادوگری سحرهی فرعون هم برای کسی که بخواهد فقط عجیب بودن یک پدیده را وسیلهی ایمان آوردن خود بگرداند به اندازهی کافی عجیب بوده است و از طرف دیگر با دیدن ایشان مردم میتوانستند بفهمند که حضرت موسی علیهالسلام بر ایشان غلبه کرده است ولی چه راهی داشتند که بفهمند کار ایشان جادوگری قویتری نبوده است و از طرف خدا بوده است اگر تنها ملاک مردم برای تشخیص معجزه بودن یک کار دیدن تنها ظاهر خرق عادت مانند آن میباشد
اینکه ظاهر یک درخت، صدا بدهد، عمل خارق عادتی است اما نه در سطح معجزه. درباره گوساله سامری جان گرفتن و صحبت کردن نقل شده است نه فقط صدا دادن. و نکته مهمتر اینکه به سبب اصلی این خارق عادت در نقلیات اشاره شده است و آن هم ارتباط با جبرییل و استفاده از خاک زیر پای وی است. این فرق میکند با سحر سحره فرعون و مثال دیگری که فرمودید.
آنچه که در یک اعجاز مهم است اصلاً اعجاز بودن آن نیست بلکه آیت و نشانه بودن آن است، یعنی باید الهی بودن آن فهمیده شود، چه مجهز به خرق عادتی باشد و چه نباشد ... در قرآن هم همه جا صحبت از آیت است و صحبتی از اعجاز و معجزه نیست ... خداوند رسولان را با آیاتالبینات فرستاده است و نه با معجزه ... اما هر آیت الهی از همین نظر که فقط خدا قادر به فرستادن چنان آیتی است معجزه هم است ... معجزه است چون دیگران قادر به فرستادن آیتی که مردم را به سوی ایشان دلالت قطعی گردانده و بر ایشان حجت را تمام کند نیستند ... حتی اگر همگان اقدام به چنین کاری کنند تنها خداست که میتواند در قلوب انسانها تصرف نماید ... «وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مَّا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَـٰكِنَّ اللَّـهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ ...» ... هر اثرگذاری قلبی تنها به دست خداست و یا به اذن خدا، مطابق توحید افعالی همه چیز همینطور است ولی در مورد مسائل قلبی و باطنی این مسأله انحصاری است ... شیطان با تمام علمش نمیتواند در قلب مؤمن تصرف کند تا کافر شود، تا چه رسد به نوچههایش که سامریّ یکی از آنها باشد ...
اگر درست متوجه شده باشم، همچون قول به صرفه در بحث اعجاز قرآن، که در آن نظریه پردازان می گویند اعجاز قرآن نه به واسطه خاص بودن آن، بلکه به دلیل صَرف الهی از آوردن مانند آن است، شما در اینجا معجزه را نه به دلیل خاص بودن اسبابش و نه به دلیل تشخیص متفاوت بودن آن با دیگر خوارق عادات، بلکه به دلیل اینکه خداوند به واسطه آن در قلب ها ایمان به پیامبر را ایجاد میکند، آیت انبیا می دانید.
به عبارت دیگر، معتقدید، پیامبران عملی خارق عادت، که نظیر آن را در سطوحی دیگر، انسان ها انجام میدهند، ارائه میکنند و با وجود اینکه مردم توان تشخیص تفاوت آن با دیگر خوارق را ندارند، اما به واسطه ایمانی که در قلب ایشان ایجاد می شود، آیت بودن معجزه معلوم می شود.
همه این نکات با استفاده از جمله اخیر شما و استنادتان با آیه شریفه، عرض شد.
وگرنه عبارات پیشین درباره آیت و اینکه دیگران قادر به آوردن آن نیستند را مطابق با قوانین عقلی و نقلی معجزه می دانم. می ماند مسیر شناخت معجزه و تسلیم در برابر آن که ظاهرا تحلیل شما در این باره متفاوت است.
اگر چه نسبت به بحث اصلی حاشیه ای محسوب می شود ولی ممنون می شوم اگر همین نکته را بیشتر توضیح دهید.
راستی در صورت پذیرش این نکته، تکلیف انبیایی که سالها از نبوتشان می گذشت و به اندازه انگشتان یک دست هم قلبا به ایشان ایمان نمی اوردند چه می شود؟ یعنی در آن زمان آیت شکل نگرفته و حجت تمام نشده است؟ مثال: حضرت نوح (ع)
سلامکاش می نوشتید که این نقل مربوط به کدام یک از منابع است.
این نکته که در بیان شما رنگی شده است، تا حد زیادی، نزدیک به دلیل عقلی مورد نظر من در رد این نقلیات است.
سلام
[=RNAFont]تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 372
این نکات را در تفسیر صحیح آیه، قبول دارم؛ در دو پست قبل به تفصیل درباره منظور خود از این تاپیک نوشته ام.
سوال من به بعضی نقلیات تفسیری ذیل آیه کریمه اختصاص دارد. عذرخواهی میکنم که به سبب تکرار بیش از حد، مطالب را اینجا نمی آورم. ممنون می شود اگر دو پست پیشین را مطالعه بفرمایید.
در مورد چگونگی صدا کردن گوسالة سامری چند قول بیان شده است:قول اول آنکه، هنر و علم سامری نسبت به صنعت، باعث ایجاد آن صدا شده. بدین توضیح که جمعی از مفسران بر این عقیده اند که سامری با اطلاعات خاصی که در زمینة تولید صدا به کمک باد و اشیاء داشت، لوله های مخصوصی در درون سینة گوساله طلایی کار گذاشته بود که در اثر ورود هوا از پشت گوساله و خروج آن به صورت فشرده از آن لوله ها که انتهای آنها در دهان گوسالة طلایی واقع شده بود، صدایی شبیه به صدای گاو بیرون می آمد.(۱)
قول دوم آنکه، نحوة قرار دادن دهان گوساله در جهت وزش باد باعث ایجاد صدا شد. بدین بیان که بعضی دیگر از مفسران معتقدند، سامری گوساله را آنچنان در مسیر و جهت وزش باد قرار داده بود که بر اثر وزش باد به دهان گوساله که به شکل خاصی نیز ساخته شده بود صدایی شبیه به صدای گوساله به گوش می رسید.(۲)
قول سوم آنکه، خداوند متعال آن صدا را از آن گوساله خارج کرد بدین توضیح که در حدیثی از امام باقر ـ علیه السّلام ـ نقل شده است که حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ به خداوند متعال عرضه داشت، بار خدایا، سامری گوساله را ساخت، صدای آن از چه کسی بود؟ خداوند عزوجل در جواب از طریق وحی به او خطاب کرد که ای موسی، آن آزمایش و فتنة من بود و در آن باره زیاد جستجو مکن.(۳)
و نیز در روایتی دیگر از راشد بن سعد آمده است که موسی ـ علیه السّلام ـ به پروردگار عرضه داشت: بار پروردگارا چه کسی روح در آن گوساله قرار داد؟
خداوند متعال در جواب فرمود: من، موسی ـ علیه السّلام ـ عرضه داشت، خدایا پس تو خودت گمراه کردی؟خداوند عزوجل در پاسخ فرمود: ای موسی، ای سرآمد انبیاء، ای پدر حاکمان، من چون این گمراهی را در دلهایشان دیدم راه رسیدن به آن را برایشان آسان کردم.(۴)
البته این عبارات ناظر به جریان کلی هدایت درعالم است که (یضل من یشاء ویهدی من یشاء) هرکه را بخواهد هدایت وهرکه را بخواهد گمراه می کند. واز این عبارات جبر برداشت نمی شود.
زیرا انسان با اختیار انتخاب آفریده شده است، ولی کلیت نیروی محرک انسان دست خداست..
در برخی روایات آمده است حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ به سامری گفت:چگونه چنین کاری را انجام دادی؟ سامری در جواب پاسخ داد: به چیزی که دیگران به آن پی نبردند پی بردم…برخی مفسرین طبق این روایات گفته اند: سامری حضرت جبرائیل را هنگامی که به حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ نازل شد تا به او وحی الهی را برساند دید.
و برخی دیگر از مفسران گفته اند: حضرت جبرائیل را هنگامی که برای غرق کردن فرعون و لشکریانش نازل شده بود سوار بر اسبی بهشتی دید.به هر حال سامری در این هنگام از موقعیت استفاده کرده و قدری از خاک زیر پای خود حضرت جبرئیل یا خاک زیر پای اسب او (بنابر تفسیر دوم)، برداشته بود و نزد خود نگاه داشته بود. از خاصیتهای این خاک این بوده که به هر چیز ریخته می شد جان می گرفت و زنده می شد.
- پاورقی:
- ۱٫ تفسیر نمونه، جمعی، ج ۶، ص ۳۷۱،ذیل آیات ۱۴۸ ۱۴۹ سورة اعراف.
- ۲٫ همان، ص ۳۷۲٫
- ۳٫ ترجمة المیزان، محمد حسین طباطبایی، ج ۱۴، ص ۳۶،ذیل آیات ۸۰ تا ۹۸ سورة طه.
- ۴٫ دررالمنثور، جلال الدین سیوطی، ج ۳، ص ۱۲۹، ط اول، ۱۳۶۵ هـق، دارالمعرفة.
- ۵٫ ترجمة المیزان، محمد حسین طباطبایی، ج ۱۴، ص ۲۷۳،ذیل آیات ۸۰ تا ۹۸ سورة طه.
- جام
عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(ع) أَنَّهُ سَأَلَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ عَنْ مَسَائِلَ فَکَانَ فِیمَا سَأَلَهُ عَنِ الثَّوْرِ مَا بَالُهُ غَاضٌّ طَرْفَهُ لَا یَرْفَعُ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ قَالَ حَیَاءً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا عَبَدَ قَوْمُ مُوسَى الْعِجْلَ نَکَسَ رَأْسَهُ.
علل الشرائع، ج۲، ۴۹۴.
این روایتی است که امام رضا (ع) سلسله سند را به امام علی (ع) برمیگردانند، مردی شامی خدمت امیرالمؤمنین(ع) مشرف میشود و عرض میکند من سؤالاتی دارم.
امام علی (ع) میفرمایند: سؤالات تو برای فهمیدن است یا برای اذیت کردن.
[ مردم از حرف امیرالمؤمنین (ع) تعجب کردند.]
یکی از سؤالات مرد این بود که چرا گاو هیچ وقت سرش را به سوی آسمان بلند نمیکند،حضرت فرمودند: « حَیَاءً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا عَبَدَ قَوْمُ مُوسَى الْعِجْلَ نَکَسَ رَأْسَه» گاو از خدا خجالت میکشد، سر خود را بالا نمیکند حضرت میفرمایند: قوم موسی(ع) گوسالهپرست شدند، به سبب همین گوسالهپرستی قوم موسی(ع) گاوها یک عمر سر خود را به سوی بالا نمیکنند، گاوها همگی میدانند که از شدت بیشرمی قوم موسی (ع) نباید سر خود را بالا بگیرند جریان گوسالهپرستی حضرت موسی (ع) مربوط به چندین هزار سال قبل است زمانی که آنها گرفتار پرستش گوساله زرین شدند ، قالب پرستششان، قالب گاو بود و چنان هم نبود که آنها واقعاً گوساله پرست شوند مانند فرقههایی که در کشور هند وجود دارد. اما با این توضیح هم حضرت می فرمایند: گاو به عنوان یک حیوان چندان شعور دارد که عمری از اشتباه قوم بنیاسرائیل شرمنده و خجالت زده است و سرش را به سوی آسمان بلند نمیکند.
و نیز در روایتی دیگر از راشد بن سعد آمده است که موسی ـ علیه السّلام ـ به پروردگار عرضه داشت: بار پروردگارا چه کسی روح در آن گوساله قرار داد؟
خداوند متعال در جواب فرمود: من، موسی ـ علیه السّلام ـ عرضه داشت، خدایا پس تو خودت گمراه کردی؟خداوند عزوجل در پاسخ فرمود: ای موسی، ای سرآمد انبیاء، ای پدر حاکمان، من چون این گمراهی را در دلهایشان دیدم راه رسیدن به آن را برایشان آسان کردم.(۴)
البته این عبارات ناظر به جریان کلی هدایت درعالم است که (یضل من یشاء ویهدی من یشاء) هرکه را بخواهد هدایت وهرکه را بخواهد گمراه می کند. واز این عبارات جبر برداشت نمی شود.
زیرا انسان با اختیار انتخاب آفریده شده است، ولی کلیت نیروی محرک انسان دست خداست..در برخی روایات آمده است حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ به سامری گفت:چگونه چنین کاری را انجام دادی؟ سامری در جواب پاسخ داد: به چیزی که دیگران به آن پی نبردند پی بردم…برخی مفسرین طبق این روایات گفته اند: سامری حضرت جبرائیل را هنگامی که به حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ نازل شد تا به او وحی الهی را برساند دید.
و برخی دیگر از مفسران گفته اند: حضرت جبرائیل را هنگامی که برای غرق کردن فرعون و لشکریانش نازل شده بود سوار بر اسبی بهشتی دید.به هر حال سامری در این هنگام از موقعیت استفاده کرده و قدری از خاک زیر پای خود حضرت جبرئیل یا خاک زیر پای اسب او (بنابر تفسیر دوم)، برداشته بود و نزد خود نگاه داشته بود. از خاصیتهای این خاک این بوده که به هر چیز ریخته می شد جان می گرفت و زنده می شد.
این روایتی است که امام رضا (ع) سلسله سند را به امام علی (ع) برمیگردانند، مردی شامی خدمت امیرالمؤمنین(ع) مشرف میشود و عرض میکند من سؤالاتی دارم.
امام علی (ع) میفرمایند: سؤالات تو برای فهمیدن است یا برای اذیت کردن.
[ مردم از حرف امیرالمؤمنین (ع) تعجب کردند.]
یکی از سؤالات مرد این بود که چرا گاو هیچ وقت سرش را به سوی آسمان بلند نمیکند،حضرت فرمودند: « حَیَاءً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا عَبَدَ قَوْمُ مُوسَى الْعِجْلَ نَکَسَ رَأْسَه» گاو از خدا خجالت میکشد، سر خود را بالا نمیکند حضرت میفرمایند: قوم موسی(ع) گوسالهپرست شدند، به سبب همین گوسالهپرستی قوم موسی(ع) گاوها یک عمر سر خود را به سوی بالا نمیکنند، گاوها همگی میدانند که از شدت بیشرمی قوم موسی (ع) نباید سر خود را بالا بگیرند جریان گوسالهپرستی حضرت موسی (ع) مربوط به چندین هزار سال قبل است زمانی که آنها گرفتار پرستش گوساله زرین شدند ، قالب پرستششان، قالب گاو بود و چنان هم نبود که آنها واقعاً گوساله پرست شوند مانند فرقههایی که در کشور هند وجود دارد. اما با این توضیح هم حضرت می فرمایند: گاو به عنوان یک حیوان چندان شعور دارد که عمری از اشتباه قوم بنیاسرائیل شرمنده و خجالت زده است و سرش را به سوی آسمان بلند نمیکند.
سلام
ممنونم از اینکه این روایات را با تفصیل اینجا نقل کردید. از این روایات در جهت پاسخ به سوال تاپیک، چه نتیجه ای می خواهید بگیرید؟
و نیز در روایتی دیگر از راشد بن سعد آمده است که موسی ـ علیه السّلام ـ به پروردگار عرضه داشت: بار پروردگارا چه کسی روح در آن گوساله قرار داد؟
خداوند متعال در جواب فرمود: من، موسی ـ علیه السّلام ـ عرضه داشت، خدایا پس تو خودت گمراه کردی؟خداوند عزوجل در پاسخ فرمود: ای موسی، ای سرآمد انبیاء، ای پدر حاکمان، من چون این گمراهی را در دلهایشان دیدم راه رسیدن به آن را برایشان آسان کردم.(۴)
البته این عبارات ناظر به جریان کلی هدایت درعالم است که (یضل من یشاء ویهدی من یشاء) هرکه را بخواهد هدایت وهرکه را بخواهد گمراه می کند. واز این عبارات جبر برداشت نمی شود.
زیرا انسان با اختیار انتخاب آفریده شده است، ولی کلیت نیروی محرک انسان دست خداست..
اینکه خداوند توسط یک مدعی دروغین، در گوساله ای بی جان، روح قرار دهد، اگر مثال جبر و اضلال نیست پس چیست؟
اختیار انسان؟ وقتی انسان راهی برای شناخت انبیا از طریق معجزه نداشته باشد، حجت بر وی تمام نخواهد شد. به گمان من آنچه در این روایت بیشتر مورد تهدید است، نه موضوع اختیار انسان بلکه اصل نبوت و اعجاز است. دمیدن روح در این گوساله، چه تفاوت ماهوی با دمیدن روح در پرندگان گلی تووسط عیسی(ع) دارد؟ چرا مردم باید اولی را نپذیرند و به دومی ایمان آورده و به واسطه آن حقانیت نبی الهی را باور کنند؟
به همین سبب است که عرض میکنم این روایات و نظایر آن درباره آیه کریمه، قابل قبول نبوده و مضمون مخالف ضروری دین و عقل دارد.
*اگر بتوانیم مجموعه ای از این شواهد روایی را یک جا جمع کنیم و مجموعه آنها را از جهت سند و متن بررسی کنیم،
احتمالا نتیجه بهتری خواهیم گرفت. به نظر می آید این روایات منشا اسرائیلی داشته باشند.*
سلام
ممنونم از اینکه این روایات را با تفصیل اینجا نقل کردید. از این روایات در جهت پاسخ به سوال تاپیک، چه نتیجه ای می خواهید بگیرید؟
اینکه خداوند توسط یک مدعی دروغین، در گوساله ای بی جان، روح قرار دهد، اگر مثال جبر و اضلال نیست پس چیست؟
اختیار انسان؟ وقتی انسان راهی برای شناخت انبیا از طریق معجزه نداشته باشد، حجت بر وی تمام نخواهد شد. به گمان من آنچه در این روایت بیشتر مورد تهدید است، نه موضوع اختیار انسان بلکه اصل نبوت و اعجاز است. دمیدن روح در این گوساله، چه تفاوت ماهوی با دمیدن روح در پرندگان گلی تووسط عیسی(ع) دارد؟ چرا مردم باید اولی را نپذیرند و به دومی ایمان آورده و به واسطه آن حقانیت نبی الهی را باور کنند؟
به همین سبب است که عرض میکنم این روایات و نظایر آن درباره آیه کریمه، قابل قبول نبوده و مضمون مخالف ضروری دین و عقل دارد.
*اگر بتوانیم مجموعه ای از این شواهد روایی را یک جا جمع کنیم و مجموعه آنها را از جهت سند و متن بررسی کنیم،
احتمالا نتیجه بهتری خواهیم گرفت. به نظر می آید این روایات منشا اسرائیلی داشته باشند.*
با سلام
آنچه در اینجا به تفاوت می انجامد کلام قرآن و بعضی از روایاتهاست
که در این مورد قرآن برتری دارد
قال رسول الله - صلّي الله عليه و آله - : فضل القرآن علي ساير الکلام کفضل الله علي خلقه.
پيامبر اکرم - صلّي الله عليه و آله - فرمودند: فضيلت و برتري قرآن بر ساير کلام ها مانند فضيلت و برتري خدا است بر مخلوقاتش.
«مستدرک الوسائل، ج 1، ص 288» در حدیث از معصوم است اگر روایتی با قران مطابقت نداشت انرا به دیوار بکوبید لذا هرچه هم بگوئی صحیح السند است اگر ثابت شود با قران مطابقت ندارد انرا باید به دیوار کوبید وَ اتخَذَ قَوْمُ مُوسی مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسداً لَّهُ خُوَارٌ أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکلِّمُهُمْ وَ لا یهْدِیهِمْ سبِیلاً اتخَذُوهُ وَ کانُوا ظلِمِینَ(148)
وَ لمََّا سقِط فی أَیْدِیهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضلُّوا قَالُوا لَئن لَّمْ یَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَ یَغْفِرْ لَنَا لَنَکونَنَّ مِنَ الْخَسِرِینَ(149)
ترجمه :قوم موسی بعد از (رفتن ) او (به میعادگاه خداوند) از زیور آلات خود گوساله ای ساختند، جسد بیروحی بود که صدای گاو داشت ! آیا آنها نمی دیدند که با آنان سخن نمیگوید و به راه (راست ) هدایتشان نمیکند، آنرا (خدای خود انتخاب کردند و ظالم بودند.
و هنگامی که حقیقت به دستشان افتاد و دیدند گمراه شده اند گفتند اگر پروردگار ما، به ما رحم نکند و ما را نیامرزد به طور قطع از زیانکاران خواهیم بود. باید یاد آور شد که هرچند روایات متفاوتی در این مورد آمده اما آنچه در قرآن آمده نشانه ای از معجزه نبوده و با این وجود فکر کنم در این مورد نباید سندیت را بر مبنای روایات قرار داد
یا علی ع
[=Franklin Gothic Medium]سلام و رحمت الهی بر شما
ممنونم که در این بحث، ما را با دیدگاه های ویژه خود همراهی میکنید. هر نظر از نوع نظرات شما، فرصت جدیدی برای تامل عالمانه و گفتگویی محترمانه و همدلانه است.:Gol:
...
در حقیقت، هیچ تفکیکی بین نبی خدا و اولیای الهی، در معجزه و کرامت صورت نگرفته است. هر مدعی ارتباط با خداوند، برای اثبات ادعای خود، عملی خارق عادت انجام دهد، به آن معجزه گفته می شود و اگر بدون ادعا و تحدی عملی خارق عادت انجام دهد، به آن کرامت گویند.
یعنی هم نبی و هم امام، معجزه و کراماتی می توانند داشته باشند. و ذات معجزه و کرامت برای ایشان که والاترین مقام اولیاء الله را دارا هستند، تفاوتی با هم ندارد و می تواند حتی از نظر اسباب شکل گیری، کاملا هم سنخ باشد. این هم سنخی نیز ایجاد اشکال نمی کند؛ زیرا انبیا و اولیای خدا، موید هم هستند و در اختیار گرفتن اسباب خاص معجزات توسط آنها به هیچ وجه موجب اضلال بندگان نمی شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
عرض تعزیت بابت ایام عزا و ماتم تامّین فی محبة الله و المخلصین فی توحید الله که کسی به خدا تقرب نجوید مگر اینکه ایشان را مقابل خود خواهید یافت و امروز ایشان داغدار جهالتهای اشباه الرجال و لا رجال هستند، خدا به استکانت ما رحم کند
با فرمایش شما موافقم گرچه دیدهام که برخی بزرگواران معجزه را خاص انبیاء علیهمالسلام تعریف نمایند و منکر اعجاز داشتن اهل بیت علیهمالسلام شوند ... بگذریم ...
اینکه کرامت را از اولیای خدا به دیگران توسعه دهید، ظاهرا نباید صحیح باشد. درست این است که بگوییم خوارق عادات انواع مختلفی دارند که بخشی از آنها، توسط غیر ولی خدا انجام می شود و اسباب و مسیرهای مختلف دارد. که شما مثال هایی از آن را به درستی بیان فرمودید.
بله باز هم حق با شماست، منظورم خرق عادت بود ... :Gol:
اما اینکه فرمودید عوام از تشخیص کرامت و غیر آن عاجزند و احتمال گمراهی میرود نیز درست است. فقط من یک ذیلی به بیان شما اضافه میکنم آن هم اینکه اولا این دلیل بر این نمی شود که کلا معجزه از غیر آن قابل تشخیص نیست. اگر چنین بود، معجزه نمی توانست بر حقانیت انبیا دلالت کند! زیرا هر وقت معجزه ای صورت میگرفت، ممکن بود که گفته شود این هم از جنس سحر است. در این صورت هیچ وقت حجت تمام نخواهد شد.
اگر عوام نمیتوانند کرامت و معجزه را از خرق عادت منافقان و کافران تشخیص دهند و قبول دارید که احتمال گمراهی هم میرود دیگر چگونه میتوان سخن از اتمام حجت قطعی خدا کرد؟ (البته در ادامه فرمودهاید که با تشخیص خواصّ جامعه، ولی روی آن هم بحث وجود دارد) ... به زعم کنونی حقیر با تعریف معمول از معجزه نمیتوانید به طور قطعی به حقانیت انبیاء علیهمالسلام دلالت نماید، مگر اینکه نشانم دهید که در اشتباه هستم ...
بله مطابق قرآن هیچ پیامبری معجزهای نیاورد مگر اینکه گفتند او یا ساحر است و یا مجنون «كَذَٰلِكَ مَا أَتَى الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ» ... آن انبیاء بعد از آن اتهام ساحر بودن چطور به مردم اثبات میکردند که کارشان سحر نبوده و معجزه بوده است؟ اصلاً تلاشی کردند که چنان چیزی را ثابت نمایند؟ همیشه گروهی ایمان میآوردند و گروهی هم نمیآوردند، کجا پیامبر خدا علیهالسلام مینشستند و میگفتند به این دلیل و این دلیل دیگر و آن یک دلیل دیگر کار من سحر نیست و آیت الهی است؟ بعد بفرمایید که چه کسانی به پیامبران خدا ایمان میآوردند و چه کسانی نمیآوردند؟ آیا دانشمندان و نخبگان فکری جامعه و افراد خیلی باهوش ایمان میآوردند یا شرط ایمان آوردن فقط فطرت بیدار و سادهدلی و دوری از هوای نفس بوده است؟ کسانی که به حضرت نوح علیهالسلام ایمان آوردند چه کسانی بودند که کافران گفتند فقط همینها به تو ایمان آوردند که اراذل قوم ما هستند که کوچکترینهایمان هستند؟ (و شاید آنها اجداد بزرگ ما هستند که از طوفان نجات یافتند)
قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ * قَالَ وَمَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ * إِنْ حِسَابُهُمْ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّي ۖ لَوْ تَشْعُرُونَ * وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ * إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ [الشعراء، ۱۱۱-۱۱۵]
یک راه برای برونرفت از این مشکل این است که بگوییم راه دیگری هست که الهی بودن اعجاز را اثبات کند و آن تشخیص زعمای قوم است (که شما هم در ادامهی فرمایشات خود به آن استناد کردهاید و البته حقیر موافق نیستم) و راه دیگر این است که بگوییم شاید فهم ما از معنای معجزه درست نیست ... معجزه چیزی نیست که ظاهرش لزوماً خرق عادت باشد ...
در حقیقت، کیفیت معجزات همیشه به گونه ای بوده است که عده ای از خواص آن جامعه، توان تشخیص آن، از نظایر آن را داشته باشند. یعنی عده ای از مردم می توانند تشخیص دهند که این عمل از جنس سحر و کهانت است و آن یکی از جنسی است که هیچ بشری قادر بر انجام آن نیست. و همین تشخیص خواص است که حجت را در پذیرش معجزه تمام می کند.
اینکه خواص جامعه یا گروهی از خواص جامعه یک مطلب را تأیید کنند آیا مایهی اتمام حجت است؟
شما فرمودهاید که «گروهی» از خواص باید الهی بودن یا نبودن مطلب را تأیید نمایند، اگر گروهی تأیید کردند و گروهی رد کردند بعد چه باید کرد؟ رأی بگیریم؟
اگر تمام بزرگان و متخصصان امروز بگویند که خدایی وجود ندارد آیا شما به خدا کافر میشوید که انتظار داشته باشیم اگر تمام بزرگان و متخصصان الهی بودن یک نبی را تصدیق کردند گروهی باید به آن نبی ایمان بیاورند؟ از کجا معلوم با یکدیگر همدست نباشند همانطور که فرعون زمان حضرت موسی علیهالسلام چنین اتهامی را مطرح کرد و گفت شاید که موسی رئیس و معلم شماست ... «فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّدًا قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَىٰ * قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ ۖ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ» ... آیا انتظار دارید همهی مردم راه بیفتند و شهر به شهر پرسوجو نمایند که آیا قبل از این آن ساحران ارتباطی با حضرت موسی علیهالسلام داشتهاند یا نه؟ آیا اگر ظاهر عمل ملاک باشد نعوذبالله این اتهام فرعون اتمام حجت خدا بر مردمان را با شکست مواجه نکرده است وقتی یقین ایشان در مورد الهی بودن معجزهی حضرت موسی علیهالسلام را با مطرح کردن این اتهام احتمالی به شک بدل نمود؟ و آیا ما خدایی را میپرستیم که نتوانست از پس فرعون بر بیاید که اتمام حجت او را باطل نکند یا خدایی را میپرستیم که عزیز است و شکستناپذیر و کاری که بخواهد را هر طور که بخواهد انجام میدهد؟ «وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّـهُ ۖ وَاللَّـهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ»؟[=Franklin Gothic Medium][INDENT=2]
يُثَبِّتُ اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ وَيُضِلُّ اللَّـهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّـهُ مَا يَشَاءُ * أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّـهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا ۖ وَبِئْسَ الْقَرَارُ [ابراهیم، ۲۷--۲۹]
[/INDENT]
[=Franklin Gothic Medium]
وقتی امروز دانشمندان علوم متفاوتی از فیزیک و شیمی و زیستشناسی گرفته تا روانشناسی و فلسفه میگویند خدایی نیست و یا جهان نیاز به خالقی ندارد چرا شما نمیپذیرید و کسی که از این متخصصان پیروی میکند را نیز از مراجعهی به آن متخصصان نهی میکنید؟ به چه پشتوانهای؟ به این پشتوانه که عدهی دیگری عالم و متخصص هم هستند که خلاف آن را گفته و به خدا ایمان دارند؟ اگر کار آنها اشتباه است چرا کار شما اشتباه نیست که به متخصصان رجوع کردهاید؟ ... اگر اصرار دارید که باید از متخصصان خاصی پیروی نمود چگونه و با چه معیاری آن متخصصان را تعیین مینمایید وقتی هنوز حق را نمیشناسید؟ ...
و البته رجوع کردن به متخصص غلط است وقتی حضرت علی علیهالسلام فرمودهاند که ابتدا حق را بشناس تا بعد به واسطهی آن شناخت از حق اهل حق را بشناسی، حال آنکه ارجاع دادن به متخصص برای شناخت حق بر خلاف فرمایش حضرت علی علیهالسلام است ... این راه خودش غلط است ... حق بودن حق را باید شخصاً شناخت و حق جز به حق شناخته نشود ... خدا را جز به خدا نمیتوان شناخت ... خدا را با برهان وجوب و امکان هم نمیتوان شناخت ... خدا را باید درک کرد و شناخت ... قرآن را باید با تدبر خواند و الهی بودن آن را شناخت ... در آفاق و انفس خود باید تأمل کرد و خدا را دید و شناخت ...
إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَـٰذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ ۖ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ﴿٩١﴾وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ ۖ فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ ۖ وَمَن ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ ﴿٩٢﴾وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّـهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا ۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ﴿٩٣﴾ [النمل]
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّـهِ ثُمَّ كَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ ﴿٥٢﴾سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ۗ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ﴿٥٣﴾أَلَا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِّن لِّقَاءِ رَبِّهِمْ ۗ أَلَا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطٌ ﴿٥٤﴾ [فصّلت]
برای این شناخت هم عقل (نه به آن معنی که فلاسفه آن را در انحصار خود میدانند، بلکه به معنای عقل عبرتگیر) و بصیرت لازم است و حقطلبی و صداقت با خود و دوری از لجاجت و تعصبات، نه مدرک دکتری فلسفه یا مدارک حوزوی و سایر مدارک که در قبال تخصصی به شخصی داده میشود ...
برای شناخت الهی بودن معجزه نباید مخاطبان معجزه را به متخصصین و خواص جامعه و نوابغ جامعه ارجاع داد ... به فلاسفه هم نباید ارجاع داد ... ارجاع به خواص جامعه همواره محلی را برای باقی ماندن تردید در دل مخاطبان باقی میگذارد، یعنی ایشان اصلاً به طور قطعی در دو راهی کفر و ایمان قرار نمیگیرند و در نتیجه در قیامت هم بدون عذر و بهانه نخواهند بود ...
شناخت معجزه تنها با درک باطنی ممکن است اگرچه معدّات این درک باطنی در عالم ظاهر باشد ... همچنانکه وسایل تفکر و تعقل از محسوسات ظاهری هستند ...
همین جا به نکته اصلی بحث خودم گریز بزنم و آن اینکه حالا اگر عملی واقعا سبب غیر عادی از جنس اسباب معجزه داشته باشد ( و نه اسباب غیر عادی موجود در سحر و کهانت و ریاضت و ... تامل بفرمایید) در این صورت شاکله بحث عقلی اعجاز بهم خواهد ریخت!
در حقیقت، شرط عقلی دلالت معجزه بر صدق انبیا، این است که از جنس عمل ایشان، توسط غیر مصدقین (غیر انبیا و اولیا) امکان بروز نداشته باشد.
شاکلهی عقلی اعجاز به همریخته هست با تعریفی که معمولاً از اعجاز میشود ... شما بحثتان بر روی اسباب متفاوت اعجاز حقیقی از ادعای دروغ اعجاز داشتن است، ولی چیزی که قابل اندازهگیری نیست را چطور میخواهید وسیلهی تمیز دادن این دو ادعا از هم قرار دهید؟ آنچه مخاطبان اعجاز یک مدعی نبوت میبینند ظاهر اعجاز گونه و خرقعادتگونهای است که شخص مدعی آورده است، اگر قبول دارید که در ظاهر با هم قابل مقایسه هستند پس هر تعریفی از اعجاز که به این ظاهر بسنده کند محکوم به شکست خوردن است ... ظاهر همواره قابل جعل کردن است، اگرچه ما خودمان نتوانیم ولی امکانش را میتوانیم بدهیم که کسی بتواند و این یعنی تا معیار در ظاهر یک کار باشد هرگز اتمام حجت حقیقی رخ نمیدهد ... بحثهای بر روی تحدی قرآن را در همین سایت اگر مشاهده کنید و یا با مسلمین در اطراف خود اگر همکلام شوید میبینند که چقدر از مسلمانان هستند که قبول کردهاند که قرآن الهی باشد ولی خودشان چنان نتیجهای را تا کنون نگرفتهاند و فقط آنچه شنیده و پذیرفتهاند را تکرار میکنند، چه بسا از نظر ایشان از نظر فصاحت و بلاغت خطبههای نهجالبلاغه از قران سرتر باشند، این مسلمانان مستعد انحراف از اسلام هستند، کافی است شبههای مقابل رویشان گذاشته شود که از همین جهت ایشان را متوجه جهل خود نماید، دیگر به جای اصلاح جهل خود کسانی را متهم به دروغگویی میکنند که این درک اشتباه از ایشان به آنها رسیده است، بعد به جای اصلاح باورهای قبلی خود به یکباره در مقابل تمام اسلام جبهه گرفته و از اسلام دورتر میشوند ... پناه میبریم به خدا ...
کسی کار خرق عادت برای شما میآورد، چطور میخواهید بررسی کنید که واقعاً از چه اسبابی برای ایجاد این خرق عادت کمک گرفته است؟ او میگوید این کار خداست، ولی شاید باشد و شاید هم مطابق علم خیلی پیشرفتهای باشد که از زمان شما خیلی جلوتر است و شما به آن دسترسی ندارید و او دسترسی پیدا کرده است، شاید هم مطابق سحر و جادوگری باشد، شاید با قدرت جنیان باشد و شاید با فرازمینیها ... چگونه میتوانید تمام این احتمالها را برطرف کنید؟ مخاطبان کدام انبیاء علیهمالسلام چنان بررسیهایی کردند؟ کمیتههای حقیقتیاب به راه انداختند؟ آیا آنها که به پیامبران ایمان آوردند را ساده میدانید که فریب خوردند و یا ایمان آوردن آنها درست بوده است و تأیید خدا را داشته است؟ بفرمایید با این اوصاف از چه راهی باید تشخیص داد که یک کار معجزه است یا نیست تا بعد ببینیم آیا مردم زمان سامری حق داشتند فریب سامری را بخورند یا اینکه در پرستشی که کردند گناهکار بودهاند؟
حالا برگردم به سوال اصلی: آیا کسب فیض از جبرییل امین، برگرفتن از خاک پای جبرییل و زنده کردن جسمی بی جان، اسبابی از جنس معجزه نمی خواهد؟
کدام علم و فن و تعلمی است که انسان ها را به این نقطه برساند؟!
دقت کنید که بحث یکسان بودن ظاهر عمل نیست. بحث در کیفیت و اسباب عمل است که در این نقلیات، با صراحت آمده است.
مگر ما تمام علوم و فنون را میشناسیم؟ بحث ما اتفاقاً بر روی ظاهر عمل هست و نه بر اسباب عمل که راهی برای شناخت آن نداریم و یا لااقل تمام مخاطبان یک اعجاز چنان راهی مقابل خود نداشتهاند ...
از نظر متخصصان زیستشناسی امروزی که دارند سعی میکنند حیات را هم بر اساس فرایندهای شیمیایی توضیح دهند هم میتوانید انتظار داشته باشید که بخاطر زنده شدن یک شی مرده ایمان بیاورند؟
از مردمی که در زمانهای زندگی میکردهاند که بتهای بیجان را میپرستیدند آیا میتوانید انتظار داشته باشید که از بتی که صدایی هم از آن خارج میشود گویی که جان داشته باشد راحت بگذرند با آنکه قبل از آن به کمتر از آن هم راضی بودهاند وقتی که گفتند «يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـٰهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ»
وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَىٰ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَىٰ أَصْنَامٍ لَّهُمْ ۚ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـٰهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ ۚ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ﴿١٣٨﴾إِنَّ هَـٰؤُلَاءِ مُتَبَّرٌ مَّا هُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿١٣٩﴾قَالَ أَغَيْرَ اللَّـهِ أَبْغِيكُمْ إِلَـٰهًا وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿١٤٠﴾ [الأعراف]
و البته سامری هم نگفت که من خدای جدیدی برای شما آوردم بلکه گفت «هَـٰذَا إِلَـٰهُكُمْ وَإِلَـٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِيَ» ...
خداوند هم در ادامهی سخن راه تشخیص باطل بودن معجزهی سامری را نه از راه بررسی اسباب ساخت آن گوساله که بلکه از روی اوصاف خود آن گوساله معرفی میکند: «أَفَلَا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَلَا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا» ... اما امر بر مردم مشتبه شد و فتنه به پا شد، عدهای گفتند صبر میکنیم تا موسی برگردد چون او سامری را بر ما نصب نکرده است، اگر این خدایش باشد که فراوشش کره است وقتی بازگردد آن را به یاد میآورد، اما عدهای هم گفتند حالا ما این را بپرستیم تا او برگردد، نکند که کمکاری در عبادت خدای موسی کرده باشیم ... مردمی که میار برای تشخیص حق نداشته باشند و ایمانشان سطحی باشد فرصت گمراهی برایشان فراهم خواهد شد «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ» و مطابق فرمایش امام صادق علیهالسلام چه بسا به همان سادگی که ایمان آوردند از ایمان خارج شوند
اینکه ظاهر یک درخت، صدا بدهد، عمل خارق عادتی است اما نه در سطح معجزه.
درباره گوساله سامری جان گرفتن و صحبت کردن نقل شده است نه فقط صدا دادن. و نکته مهمتر اینکه به سبب اصلی این خارق عادت در نقلیات اشاره شده است و آن هم ارتباط با جبرییل و استفاده از خاک زیر پای وی است. این فرق میکند با سحر سحره فرعون و مثال دیگری که فرمودید.
چه معیاری تعیین میکند که کدام خرق عادت در سطح معجزه هست و کدام نیست؟
گوسالهی سامری شاید هرگز زنده نشده باشد ولی در هر صورت صدایی داشته است، در نتیجه به اندازهی مار شدن عصای حضرت موسی علیهالسلام عجیب نیست ولی به اندازهی سفید شدن و نورانی شدن دست ایشان هم عجیب نیست؟ آنها که بحثشان معطوف به این میشود که شاید سامری مهارتی در ساخت مجسمه داشته و گوساله را طوری طراحی کرده است که جماعتی با آن به سر کار رفتهاند چرا بررسی نمیکنند که شاید نعوذبالله حضرت موسی علیهالسلام باید حتماً دستشان را به داخل گریبانشان نیبرده اند تا نورانی شود و چرا همینطوری نورانی نمیشد؟ شاید نعوذالله مادهای در گریبان خود مخفی کرده بودند که اثر اضافه و کم شدنش آنطور بوده است ...
همینطور که کتابهای ما پر است از این توجیها کتابهای کافران هم پر است از آن توجیهات دیگر ... ما به دنبال لجاجت و کمنیاوردن هستیم و یا به دنبال معیار دست مردم دادن برای ایمان آودن به حق؟ یک نفر میخواهد حق را پیدا کند تا اگر یافت به ان ایمان بیاورد، چه کند؟ برود یک صد متخصص ادبیات عرب را جمع کند تا شهادت بدهند که قرآن اولاً فصیح و بلیغ است و ثانیاً تا ابد هم اگر همهی نوابغ بشری و فرابشری جمع شوند نمیتوانند مانند آن را بیاورند؟ مگر تمام بنیاسرائیل در آن صحرای نزدیک به کوه سینا که نه امکانات ریختهگری هست و نه امکانات دیگر و تازه فلز مذابشان را هم از مسکوکات رایج تهیه کردهاند میتوانستند سامری را کنار گذاشته و یک گوسالهی دیگر مثل همان که او ساخته را بسازند؟ این گوساله چه امکانات تکنولوژیکی اضافه داشته بوده است و چه از ردّ پای جبرئیل علیهالسلام در دهان او ریخته شده است در هر صورت مانند یک بت معمولی که از هر چیزی میتوانسته ساخته شود نبوده است و برای خودش در میان بنیاسرائيل در آن وضعیت آوارگی و بیامکانات بودنشان در وسط صحرا بیبدیل و خرقعادت بوده است، همانطور که شاید کتاب گینس پر است از رکوردهایی که تا سالها شاید کسی نتواند آن را بشکند و گاهی هم ادعا شده بوده است که هرگز توسط انسان قابل شکستن نیست ... معیار را نباید در ظاهر گذاشت ... لااقل علمای ما نباید در این دوره چنان صحبتهایی کنند وقتی امروزه چیزهایی شدنی شده است که تا قبل از این غیرممکن به نظر میرسیده است ... بعید نیست خیلی از چیزهایی که امروز برای ما غیرممکن است فردا همچنان غیرممکن محسوب شود ... اگر میخواهیم معیاری برای الهی بودن یک چیز به دست طالب حقیقت در این دوره بدهیم باید چیزی باشد که او بتواند اطمینان حاصل کند که تا ابد هم مثل و مانندی برایش نیست و در نتیجه اصولاً خارج از توان انسان در هر عصر و زمانی است، بلکه خارج از محدودهی توان هر مخلوقی است، چه مخلوقاتی که میشناسیمشان و چه مخلوقاتی که شاید امروز اصلاً خبری از وجود داشتنشان هم نداشته باشیم ...
این معیار چگونه معیاری میتواند باشد؟ معیار ظاهری نمیتواند باشد و معیار تشخیص متخصصین و خواص جامعه هم نمیتواند باشد ... معیار فقط میتواند درک باطنی باشد ... مهم نیست که معدات ظاهری داشته باشد و مشورت با خواص را هم در خود داشته باشد ولی دست آخر هیچ راهی ندارد که به اتمام حجت قطعی خدا ختم شود مگر از طریق درک باطنی ...
از هر طریقی که بخواهیم استفاده کنیم همیشه فقط میتوان گزینههای غلط را کنار گذاشت، با مقایسهها و استدلالهای منطقی و غیره، یعنی همیشه فقط از کنار گذاردن گزینههای غلط میتوان به گزینهی درست نزدیک و نزدیکتر شد، ولی برای شناخت گزینهی درست به خودش وقتی آن گزینه قرار باشد که حق باشد و ما پیش از این درکی از اینکه حق باید چگونه باشد نداشته باشیم تنها راه فقط درک باطنی خواهد بود ... درک بدون واسطه فقط به صورت علم حضوری ممکن است، چنانکه هر علمی غیر آن با واسطه است و حتی واسطهی بدیهیات علوم حصولی هم باز علوم حضوری هستند، مطابق نظر مرحوم علامه راهی غیر ذیرش آن هم نداریم
اگر درست متوجه شده باشم، همچون قول به صرفه در بحث اعجاز قرآن، که در آن نظریه پردازان می گویند اعجاز قرآن نه به واسطه خاص بودن آن، بلکه به دلیل صَرف الهی از آوردن مانند آن است، شما در اینجا معجزه را نه به دلیل خاص بودن اسبابش و نه به دلیل تشخیص متفاوت بودن آن با دیگر خوارق عادات، بلکه به دلیل اینکه خداوند به واسطه آن در قلب ها ایمان به پیامبر را ایجاد میکند، آیت انبیا می دانید.به عبارت دیگر، معتقدید، پیامبران عملی خارق عادت، که نظیر آن را در سطوحی دیگر، انسان ها انجام میدهند، ارائه میکنند و با وجود اینکه مردم توان تشخیص تفاوت آن با دیگر خوارق را ندارند، اما به واسطه ایمانی که در قلب ایشان ایجاد می شود، آیت بودن معجزه معلوم می شود.
در بحث اعجاز قرآن اطلاعی از قول «صرفه» نداشتم، ظاهراً همینطور است که میفرمایید، خیلی ممنون که چنین مطلبی را ذکر کردید، ان شاء الله در اولین فرصت در موردش مطالعه کنم، شاید خودم هم به جمع منتقدان آن پیوستم ... :Gol:
راستی در صورت پذیرش این نکته، تکلیف انبیایی که سالها از نبوتشان می گذشت و به اندازه انگشتان یک دست هم قلبا به ایشان ایمان نمی اوردند چه می شود؟ یعنی در آن زمان آیت شکل نگرفته و حجت تمام نشده است؟ مثال: حضرت نوح (ع)
اگر حجت تمام نشود که کفری هم حاصل نمیشود ... ولی هر اتمام حجتی مگر به ایمان آوردن ختم خواهد شد که کسانی که سالها تبلیغ کردند ولی کس زیادی به ایشان نگروید را به عنوان مثال نقض بیان میکنید؟
[=Franklin Gothic Medium] در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
عرض تعزیت بابت ایام عزا و ماتم تامّین فی محبة الله و المخلصین فی توحید الله که کسی به خدا تقرب نجوید مگر اینکه ایشان را مقابل خود خواهید یافت و امروز ایشان داغدار جهالتهای اشباه الرجال و لا رجال هستند، خدا به استکانت ما رحم کند
سلام
این ایام بر شما هم تسلیت باد.
فکر میکنم در بحث شما، چند نکته مورد غفلت واقع شده یا گاهی خلط مبحث شده است. چون این موارد در جملات پراکنده ای در کل بحث، مورد استناد یا اشاره بود، به آن جملات اشاره نمیکنم و فقط نکته ها را می آورم:
[INDENT=3]1- علمای مورد اشاره در بحث معجزه، هر نوع عالمی و هر نوع خواصی نیستند. در بحث معجزه، بعد از اشاره به لزوم تناسب معجزه با امت هر نبی، بیان می شود که دلیل این تناسب این است که عالمانی از فن شبیه به معجزه در بین مردم باشند تا بتوانند به شبیه نبودن این معجزه با علم و فن خود گواهی دهند. مثال: در زمان حضرت موسی ع ساحران و در زمان عیسی ع طبیبان.
2- خواص مورد اشاره، دو نوع مواجهه با معجزه نبی می توانند داشته باشند؛ یا آن را تایید می کنند و به عدم شباهت آن با فن خودشان تصریح میکنند. مانند سحاحران زمان حضرت موسی ع. در این صورت، حجت بر مردم عادی تمام می شود. یا اینکه ایمان نمی آورند؛ اما نمی توانند پاسخ تحدی پیامبر را هم بدهند. در این صورت باز هم نفس حضور این افراد در جامعه و عدم توان ایشان در تحدی، برای اثبات حقانیت نبی کافی است.
3- معجزه دوره ما، نه عصای حضرت موسی ع است و نه اعمال عیسی ع. معجزه متناسب با مردم این عصر، قرآن کریم است. دلیل آن هم همین است که خود شما اشاره کردید؛ مردم علم زده عصر حاضر اگر با معجزات موسی ع مواجه شوند، با اینکه همچنان اینها معجزه هستند، اما به آنها ایمان نخواهند آورد؛ زیرا برای آن، توجیهات فیزیکی قابل فرضی در نظر خواهند گرفت. به همین سبب معجزه جاودان، قرآن کریم است که معجزه ای حسی و عقلی است.
4- اینکه اشاره به تدبر در قرآن و ایمان آوردن به حقانیت آن کریده اید، همان استفاده از وجوه اعجاز قرآن و ایمان از طریق معجزه خداوند است. و تفاوت معجزات عقلی با حسی در همین نکته نهفته است که در قرآن کریم، تعالیم و آموزه های دین با معجزه در آمیخته است.
5- معجزه بودن اعمال انبیا و خاص بودن اسباب آنها، از تکرار ناپذیر بودن آنها فهمیده می شود و پاسخ نیافتن تحدی ایشان. به علاوه برخی بزرگان به نوع تعالیم و شخصیت انبیا هم در جهت اثبات دعوی ایشان استناد کرده اند. یعنی وقتی فردی با تعالیمی سازنده، نامتناقض و متعالی در حالی که خود، انسانی راستگو امین بوده است و در تمام طول عمرش خلاف اخلاق و عدالت از وی سر نزده، عملی خارق عادت انجام دهد که علمای آن عصر از آوردن مانند آن عاجز باشند، تشخیص داده می شود که عمل او معجزه است و ایمان حاصل می شود.
6- در بحث شما، ایمان به خدا با اثبات ادعای انبیا توسط معجزه خلط شده است. راه اثبات وجود خداوند و برخی صفات خدا، تعقل است. معجزه برای اثبات ادعای انبیا است و نه اثبات وجود خدا. وقتی کسی مدعی ارتباط با جهان ماورا است، باید عملی انجام دهد که ثابت کند، درست میگوید و ارتباط او با خدا از طریق "وحی" با معجزه ثابت شود. صحبت از باور به خدا و نظر علما در این باره، در این بحث، انحرافی است.
[/INDENT]
این از نکاتی که در نوشته شما خلط مبحث پیش آمده بود.
با وجود تصحیح و بازنویسی این نکات، دو سوال مهم (که بازگشت دومی به اولی است) درباره معجزه باقی است:
از کجا معلوم که سبب معجزه شکست ناپذیر است و بعدها مانند آن نخواهد آمد؟
بعضی سوالات دیگر شما هم جای تامل داشت؛ مثلا اینکه نظریه پردازان معجزه، این بحث را خیلی تئوریزه کرده اند اما به مصادیق نپرداخته اند! آیا واقعا تمام معجزات انبیا، این ویژگی هایی که ذکر میکنند را دارا است و شبیه آن انجام نشده و یا برخی مانند ید بیضاء، عملی ساده تر است؟
در مجموع می خواهم عرض کنم، وقتی در صدد نقد نظریه ای هستیم، مبانی آن را کامل بیان کنیم و بعد نکات مبهم و پاسخ نیافته و خلاهای موجود در آن نظریه را روشن سازیم.
درباره این دو پرسش:
[SPOILER]این نظریه که فکر میکنم نظریه حکمای اسلامی و برخی متکلمان شیعه است، ظاهرا در پاسخ به سوال اخیر که بولد و رنگی کرده ام، جز استناد به موضوع تحدی، پاسخ دیگری ندارد. (ر.ک: تناقض نما یا غیب نمون: نگرشی نو به معجزه، الان کتاب پیشم نیست ، بعدا شماره صفحه اش را مینویسم)
در جواب این سوال و رسیدن به دیدگاه درست فلاسفه و متکلمان شیعه، کلیدهایی نیز دارم پیدا میکنم اما هنوز خوب نتوانسته ام انها را درک کنم. نظر آیه الله جوادی در کتاب قرآن در قرآن را در این زمینه ببینید:[INDENT=5]
"معیار تشخیص معجزه بر عهده ی متخصصان رشته ایست که آن رشته شبیه معجزه است و مدار تشخیص آنان نیز حدس قوی است که صلاحیت تشکیل قیاس برهانی را دارد لیکن در حد حدسیات نه اولیات". (قرآن در قرآن، ص125)
[/INDENT]
خود علما از اینکه معجزه بر پایه یقین صد درصد نیست، تصریح دارند اما این حدسی که مقدمه برهان قرار میگیرد را، قابل اعتنا، و برهان بر پایه آن را صحیح می دانند. (این نکته ای هست که به نظر من کلید حل این مسئله است و شاید شما دارید تلاش میکنید به همین نکته برسید. به نظرم تامل بیشتری روی این نکات داشته باشید).
[/SPOILER]
گیر این بحث در همین دو سوال اساسی است.
من به جای اینکه دنبال نظریه جانشین باشم، دنبال تکمیل ساختار همین نظریه هستم که ایرادات کمتری نسبت به نظریه های دیگر دارد. و اتفاقا فکر میکنم حرف شما علی رغم اینکه هنوز به چارچوب منظمی نرسیده اید، نهایتا به تبیین همین گروه از علما ختم خواهد شد. به نظرم مطالعه عمیق درباره این دیدگاه را ادامه دهید.
این از نکات و سوالات.
اما درباره تبیین خاص شما از معجزه، اینجا که روشن بیان نکردید و جواب برداشت من از فرمایش خود را هم روشن ندادید. برای همین نمی توانم ابراز نظری داشته باشم.
ظاهرا در تاپیک دیگری به تفصیل درباره آن سخن گفته اید که ان شاء الله بعد از مطالعه، نکته ای داشتم آنجا عرض میکنم.
[SPOILER]شابد این عبارت از دکتر سروش هم برای شما جالب باشد:
"ما با داشتن تجربه هاي پيامبرانه يا تمييز انديشه هاي فوق عقلي مي توانيم تشخيص دهيم چه كسي پيامبر است ... پايين ترين مراتب تجربه هاي ديني « رؤياي صالح» است و مراتب بالاترآن، اذواق و مواجيد و مكاشفات عارفانه ... لذا براي احراز نبوت نبي، فقط به معجزه يا شواهد و اسناد تاريخي و اخبار متواتر، اتكا نمي توان كرد. بايد ابتدا حقيقت نبوت را شناخت و سپس مصداق آن را جستجو كرد…". (بسط تجربه نبوی، ص 7-8)[/SPOILER]
بنابر این به نظرم بهتر باشد بحث و نظر در این باره را در آن تاپیک یا تاپیک دیگری که متناسب با بحث ایجاد میکنیم ادامه دهیم.
در این تاپیک، پیش فرض ما پذیرش همین دیدگاه رایج درباره معجزات باشد و قبول این تعریف مورد اعتماد. بر اساس آن به دنبال پاسخ به سوال اصلی تاپیک هستم.
البته قبول دارم که اگر صحت حرف شما اثبات شود و تعریف معجزه این چیزی نباشد که تا کنون معتقد بوده اند، آن وقت نمی توان با استناد به این دلیل، وقوع این خارق عادت توسط سامری را منتفی دانست. (اگرچه با این وجود هم مخالفتش با ظاهر قرآن قطعی است).
منتظر نظر شما درباره شیوه ادامه بحث و همچنین نکاتی که عرض شد هستم. :Gol:
[="Franklin Gothic Medium"] ... اما درباره تبیین خاص شما از معجزه، اینجا که روشن بیان نکردید و جواب برداشت من از فرمایش خود را هم روشن ندادید. برای همین نمی توانم ابراز نظری داشته باشم. ... در این تاپیک، پیش فرض ما پذیرش همین دیدگاه رایج درباره معجزات باشد و قبول این تعریف مورد اعتماد. بر اساس آن به دنبال پاسخ به سوال اصلی تاپیک هستم. البته قبول دارم که اگر صحت حرف شما اثبات شود و تعریف معجزه این چیزی نباشد که تا کنون معتقد بوده اند، آن وقت نمی توان با استناد به این دلیل، وقوع این خارق عادت توسط سامری را منتفی دانست. (اگرچه با این وجود هم مخالفتش با ظاهر قرآن قطعی است).سلام
این ایام بر شما هم تسلیت باد.
منتظر نظر شما درباره شیوه ادامه بحث و همچنین نکاتی که عرض شد هستم. :Gol:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر عزیزم و رحمة الله و برکاته،
حسب فرمایش شما و با توجه به اینکه در این تاپیک بنا دارید تا پاسخ خود را نسبت به نظریهی رایج در مورد مفهوم معجزه بگیرید با اجازهی شما فقط پاسخ همین بخش از فرمایشات شما را میدهم:
برداشت شما از نظر حقیر از جهتی درست بود و از جهتی نه چندان درست، از این نظر درست بود که فرمودید خداوند باید در قلب مخاطبان معجزه الهی بودن آن را معرفی نماید تا آنها متوجه شوند که این کار نشانهای است از طرف خدا، کما اینکه در خود قرآن هم در دو جا به همین مطلب اشارهی تقریباً مستقیم شده است که اگر بخواهند آن را طور دیگری معنا کنند ناچار از توضیح و تأویل آن خواهند بود. اما برداشت شما شاید از آن جهت درست نباشد که این نظر را همان قول به صرفه دانستید، چرا که ظاهراً در این قول کاری به دو سؤال اساسی شما که پررنگ و رنگی کرده بودید ندارند و بحثشان بر روی حقیقت چگونه اعجاز بودن قرآن است، چیزی که برای حقیر اهمیتی ندارد، یعنی اهمیتی ندارد که واقعاً خود قرآن ذاتاً معجزه باشد یا نباشد بلکه مهم است که انتساب آن به خداوند مشخص شود، از هر راهی که بشود ... در واقع اصل اساسی در فرستادن اعجاز هم همین است و اینکه خداوند چطور این کار را انجام میدهد یک بحث ثانویه است که اهمیتش هم ثانویه است و ایمان آوردن یا نیاوردن افراد هم متوقف بر آن نمیباشد ... ما بحثمان سر فراهم کردن راهی است که مخاطبان قران همین الآن بتوانند الهی بودن قرآن را متوجه شوند و به آن ایمان بیاورند ... بحث میان علما بحث میان کسانی است که خودشان همگی به قران ایمان دارند و حالا میخواهند ببینند خداوند چگونه این ایمان را به ایشان عرضه کرده است ... این فرق البته فرق کمی نیست و در نتیجه از این جهت نظر حقیر با قول به صرفه چندان یکسان نیست ... وجوه شباهتی در نحوهی بیان دارد ولی در اصل دو تا هستند ... این مطلب اضافه بر آن است که نظر شخصی حقیر در قبال اعجاز ذاتی قرآن چه باشد، حقیر البته تفاوت ذاتی قرآن با قول بشر را قبول دارم ولی نه به ان صورت که از آراء بزرگان برداشت کردهام، یعنی تفاوت ذاتی میان ظاهر کلام خدا با کلام بشر قائل نیستم بلکه باطن کلام خدا را خدایی میداند و خاصّ خدا، این نظر هم منتسب است به امام علی علیهالسلام در روایتی که در آن تاپیک دیگر آوردم، اینکه ظاهر کلام خدا شبیه کلام بشر است ولی باطن آن شبیه به کلام هیچ مخلوقی نیست و در کل کلام خدا شبیه قول هیچ مخلوقی نیست ...
اما اگر تعریف معجزه این تعریفی که رایج است نباشد دیگر هیچ ایرادی نخواهد داشت اگر سامریّ توانسته باشد کاری خرقعادتگونه هم انجام دهد، چرا که ظاهر عمل شرط نیست و حداکثر میتواند ایجاد فتنه نماید ولی نمیتواند برای حقانیت خود اتمام حجت نماید ...
در اصل حتی اگر مطابق فرمایش بزرگواران سامری کاری هم نکرده باشد جز اینکه گوسالهای را با امکانات تکنولوژیکی ساخته است که اگر رو به باد گرفته شود صدای گوساله میدهد چه فرقی خواهد کرد؟ برای مردمی که مخاطب دعوت باطل او هستند چه فرقی میکند که سامری چطور چنان کاری را کرده باشد؟ ادعایش این است که این خدای شماست، این ادعا را به مردمی کرده که چندان معرفتی به خدا ندارند و تا همین چند وقت پیش خودشان از حضرت موسی علیهالسلام درخواست بتانی کرده بودند که بتوانند آنها را بپرستند، حالا کدام یک از بزرگواران از آن قوم که مخاطب دعوت سامری بودند انتظار دارند که ایشان بزنند این گوساله را تفتیش نمایند و مثلاً آن را بشکنند تا ببینند که سامری کاری کرده است یا خود آن گوساله است که صدا میدهد؟ اگر چنین انتظاری ندارند دیگر بحث بر روی اینکه سامری چه کار کرده باشد بحثی بیمورد و به قول شما انحرافی است ... نکتهی اصلی این نیست که سامری که بوده و چه کرده، نکته این است که معیار مردمان برای فهم راست یا دروغ بودن ادعای مدعی نبوت چه میتوانست باشد ... معیار برای تشخیص حق و باطل بدون استفاده از علوم ماورائی که مثلاً چون ما میدانیم سامریّ باطل بوده چون در قرآن اینطور آمده است پس مردم آن زمان هم باید میدانستند و چقدر جاهل بودند که نمیدانستند ... اگر ملاک ایمان آوردن به حضرت موسی علیهآلسلام عصایی بوده باشد که مار شده است به همان طریق میشود انتظار داشت که با دیدن گوسالهای که از طلا ساخته شده ولی صدای گوساله دارد هم به سامری ایمان بیاورند، بخصوص که این پیامبر جدید پیامبران گذشته را تصدیق کرده و نمیگوید که موسی دروغ گفت بلکه میگوید که این همان خدای موسی است ولی موسی فراموش کرده است ...
دقیقاً تعریف معجزه و معیار برای تشخیص معجزهی راستین از دروغین است که محل اصلی بحث است و البته دجّال هم معجزاتی خواهد داشت و این بحثهای ما بحثهای صرفاً تاریخی یا اعتقادی نیست که کاربردی برای آینده نداشته باشد ... یک مسیحی که مسیح علیهالسلام را خدا میداند چه چیز کمکش میکند که دجال را که ادعای خدایی میکند باور نکند اگر او هم مرده زنده کند که در روایات اهل سنت آمده است؟ (در روایات ما آمده که او حضر علیهالسلام را میکشد و خداوند دوباره حضرت خضر علیهآلسلام را زنده میکند) ... ما باید به دنبال شناسایی معیارهای درست باشیم تا برای فتنههای آخرالزمان آماده شویم و جوانان خود را و بالاتر از آن ایمان خود را درست حفظ کنیم، در این میانه اصرار بیمعنا بر روی مفاهیم نظری که از پیش پذیرفتهایم جایگاهی ندارد ... ای کاش بزرگواران دیگر هم مانند شما، اگرچه این بحثهای حقیر و امثال حقیر برایشان کودکانه است، ولی باز در راستای ایجاد فهم درست از دین و معیارهای درست از غلط وارد بحث میشدند و ما را از نقدهای عالمانهی خود محروم نمیکردند ...
در نهایت اینکه میفرمایید این اقوال بر خلاف نص صریح قران هستند چرا که جسد یعنی بیجان، این بیان فقط میتواند روایاتی را کنار بگذارد که مفهوم حیات را به آن گوساله نسبت داده باشند، گرچه در هر صورت این بحث اهمیتی ثانویه دارد که سامری چه کرده باشد و آنکه مهم است این است که مردم با چه فتنهای مواجه شده بودند و انتظار از ایشان این بوده که چطور عمل کنند ...
در پناه خدا باشید و ممنون که قابل دانستید و ما را در بحث شناخت مفهوم معجزه در تاپیک اعجاز قران همراهی میکنید :Gol:
یا علی علیهالسلام
سلام
سپاس فراوان از کارشناس بزرگوار استاد رئوف که در این تاپیک حضور دارند و تشکر به خاطر نظر شما.فرمایش شما درباره تفسیر صحیح آیه، درست و پذیرفتنی است.
اما نکته ای که بنده درباره معجزه گونه بودن عمل سامری نوشتم، به تفسیر صحیح آیه بر نمی گشت.
همان طور که در پست پیشین در جواب استاد میقات، با تفصیل نوشته ام، تمام صحبت من درباره نقلیات تفسیری مورد نظر، ذیل آیه کریمه است و اینکه آیا اینها را می توان از نظر عقلی رد نمود یا خیر؟
یک دلیل عقلی مهم نیز که برای رد آنها به ذهن خود من رسید، ناسازگاری با حکمت الهی است. زیرا چنین اسباب خارق عادتی، تنها در اختیار انبیا قرار می گیرد و اگر در اختیار مدعیان دروغین ارتباط با خدا قرار گیرد موجب اضلال بندگان خواهد بود.
و میخواهم از این بحث نتیجه قطعی بگیرم که این نقلیات دروغ و باطل است.
ممنون میشوم اگر در زمینه این نکات و نتایج و نکاتی که در پست پیشین آمده، نظر خودتان را بفرمایید.همچنین درباره این سوال که:
با سپاس
با سلام خدمت شما دوست گرامی
مطلب شما صحیح است که اگر نشانه ای بیانگر صدق نبی باشد، آن نشانه نبایستی در اختیار فرد کذاب و جعال قرار بگیرد. و این یک دلیل عقلی است که در کتب اعتقادی هم به تناسب بحث شده است. با این حال، ادعای مخدوش بودن یک یا مجموعه ای از روایات، امر آسانی نیست که به صرف یک تعارض اولیه، حکم به بطلان آنها کنیم. برای رسیدن به نتیجه مورد نظر شما، حدیث باید از جنبه های مختلفی مورد بررسی قرار بگیرد. از حیث سند و سلسله روات. از حیث دلالت و اینکه ایا وجه دیگری برای این روایات قابل تصور است یا خیر؟ از حیث واژه شناسی و معناشناسی برای اینکه بدانیم آیا الفاظ در همان معنایی که ما گمان می کنیم به کار رفته اند یا معنای دیگری هم دارند و ...
با توجه به این مطالب، بنده نمی توانم در مورد مخدوش بودن این روایات اعلام نظر کنم و این امر بیشتر در حیطه تخصص کارشناسان حدیث است.
در مورد سوال دوم هم بایستی عرض کنم که آنچه که ما برایش دلیل داریم این است که بعد از پیامبر اسلام (ص) هیچ کسی وحی تشریعی دریافت نمی کند و پیامبر خاتم الانبیاء هستند. اما اینکه هیچ فرد دیگری با فرشتگان و حضرت جبرئیل در ارتباط نخواهد بود یا در گذشته نبوده است، بنده دلیلی سراغ ندارم. البته این بدان معنا نیست که هر کسی که چنین ادعایی کرد از او بپذیریم. بحث ما صرفا در حیطه امکان عقلی است. اما طبیعتا فردی که بخواهد چنین امکانی داشته باشد، بایستی از پاکی و مقام والایی برخوردار باشد.
موفق باشید
[="Franklin Gothic Medium"]
با سلام خدمت شما دوست گرامی
...
در مورد سوال دوم هم بایستی عرض کنم که آنچه که ما برایش دلیل داریم این است که بعد از پیامبر اسلام (ص) هیچ کسی وحی تشریعی دریافت نمی کند و پیامبر خاتم الانبیاء هستند. اما اینکه هیچ فرد دیگری با فرشتگان و حضرت جبرئیل در ارتباط نخواهد بود یا در گذشته نبوده است، بنده دلیلی سراغ ندارم. البته این بدان معنا نیست که هر کسی که چنین ادعایی کرد از او بپذیریم. بحث ما صرفا در حیطه امکان عقلی است. اما طبیعتا فردی که بخواهد چنین امکانی داشته باشد، بایستی از پاکی و مقام والایی برخوردار باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و عرض ادب و احترام و تعزیت بابت ایام ماتم اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام
مثال برای کسی که پیامبر نبوده است ولی در پاکی مقام والایی داشته باشد و فرشتگان را ببینند زیاد است، از خود اهل بیت علیهمالسلام و به خصوص حضرت فاطمه سلاماللهعلیها که محدّثه بودهاند تا مثلاً ذوالقرنین که به طور خاص آمده با فرشتهای دمخور بوده است و همان فرشته هم بوده است که به ایشان خبر از چشمهای میدهد که اگر از آن بخورند تا وقتی که بخواهند میتوانند زنده مانده و خدا را در زمین عبادت کنند ...
اما مثال برای کسی که پیامبر نبوده و پاکی باطنی هم نداشته و با فرشتگان دمخور بوده است همان ابلیس است که به قول خداوند پیش از سجده نکردن بر آدم علیهالسلام هم کافر بوده است ولی کفرش آشکار نبوده است «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ» ...
با این حساب ایرادی ندارد اگر سامریّ هم دمخور فرشته یا فرشتگانی بوده است ولی بعد از موقعیت خودش سوء استفاده کرده باشد، کاری که بلعمباعوراء هم انجام داد ... نه اینکه بگویم آن روایات راست هستند یا دروغ، ولی ظاهراً امکان درست بودنشان هم لااقل از این یک جهت منتفی نیست
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
رداشت شما از نظر حقیر از جهتی درست بود و از جهتی نه چندان درست، از این نظر درست بود که فرمودید خداوند باید در قلب مخاطبان معجزه الهی بودن آن را معرفی نماید تا آنها متوجه شوند که این کار نشانهای است از طرف خدا، کما اینکه در خود قرآن هم در دو جا به همین مطلب اشارهی تقریباً مستقیم شده است که اگر بخواهند آن را طور دیگری معنا کنند ناچار از توضیح و تأویل آن خواهند بود. اما برداشت شما شاید از آن جهت درست نباشد که این نظر را همان قول به صرفه دانستید، چرا که ظاهراً در این قول کاری به دو سؤال اساسی شما که پررنگ و رنگی کرده بودید ندارند و بحثشان بر روی حقیقت چگونه اعجاز بودن قرآن است، چیزی که برای حقیر اهمیتی ندارد
سلام
منظورم این همانی نبود. منظور شباهت بود. در صرفه برای کیفیت و وجوه اعجاز قرآن، تاثیر مستقیم خدا در باطن انسان مطرح می شود و نظیر همان تبیین را شما در چیستی معجزه و چگونگی تایید نبی با معجزه مطرح کردید.
اتفاقا بعد می خواستم به این تفاوت تصریح کنم اما دیدم در تاپیک معجزه، به خوبی به این تفاوت اشاره کرده اید و به جزییات موضوع واقفید.
یعنی اهمیتی ندارد که واقعاً خود قرآن ذاتاً معجزه باشد یا نباشد بلکه مهم است که انتساب آن به خداوند مشخص شود، از هر راهی که بشود ...
اهمیتش از این بابت است که قرآن به آوردن "مانند خود" تحدی کرده است و باید مشخص کنیم این همانندی در چه چیزهایی باید باشد و تحدی به چه چیزی تعلق گرفته است.
اما اگر تعریف معجزه این تعریفی که رایج است نباشد دیگر هیچ ایرادی نخواهد داشت اگر سامریّ توانسته باشد کاری خرقعادتگونه هم انجام دهد، چرا که ظاهر عمل شرط نیست و حداکثر میتواند ایجاد فتنه نماید ولی نمیتواند برای حقانیت خود اتمام حجت نماید ...
با این صحبت شما موافقم
در اصل حتی اگر مطابق فرمایش بزرگواران سامری کاری هم نکرده باشد جز اینکه گوسالهای را با امکانات تکنولوژیکی ساخته است که اگر رو به باد گرفته شود صدای گوساله میدهد چه فرقی خواهد کرد؟ برای مردمی که مخاطب دعوت باطل او هستند چه فرقی میکند که سامری چطور چنان کاری را کرده باشد؟ ادعایش این است که این خدای شماست، این ادعا را به مردمی کرده که چندان معرفتی به خدا ندارند و تا همین چند وقت پیش خودشان از حضرت موسی علیهالسلام درخواست بتانی کرده بودند که بتوانند آنها را بپرستند، حالا کدام یک از بزرگواران از آن قوم که مخاطب دعوت سامری بودند انتظار دارند که ایشان بزنند این گوساله را تفتیش نمایند و مثلاً آن را بشکنند تا ببینند که سامری کاری کرده است یا خود آن گوساله است که صدا میدهد؟
در صورت حل اشکال مبنایی ما درباره معجزه، پاسخ این نکته روشن است؛ زمانی که با ادله کافی از جمله معجزه ای که حقانیت آن توسط علمای قوم (سحره فرعون) بر مردم روشن شده است، نبوت پیامبری اثبات شود، حرفهای او حجت خواهد بود. وقتی نبوت وی را پذیرفتی، باید به تمام صحبت های او ایمان بیاوری و به دستوراتش عمل کنی. از سوی دیگر در نبود موسی (ع) وصی ایشان حضرت هارون ع در بین مردم حضور داشت و تکلیف ایشان را در امر مستحدث معلوم کرد و آنها را از پرستش منع نمود. پس دلیلی برای این نمی ماند که بگوییم مردم چاره ای در رد سخن سامری نداشتند.
اگر ملاک ایمان آوردن به حضرت موسی علیهآلسلام عصایی بوده باشد که مار شده است به همان طریق میشود انتظار داشت که با دیدن گوسالهای که از طلا ساخته شده ولی صدای گوساله دارد هم به سامری ایمان بیاورند، بخصوص که این پیامبر جدید پیامبران گذشته را تصدیق کرده و نمیگوید که موسی دروغ گفت بلکه میگوید که این همان خدای موسی است ولی موسی فراموش کرده است ..
این صحبت، کمی از واقعیت امر فاصله گرفته است. اژدها شدن عصا را سحره فرعون تایید کردند. در اثر تایید مردم به موسی ع ایمان آوردند. وصی موسی ع بین ایشان بود. چرا باید حرف مدعی دروغینی که موسی ع او را به نمایندگی از خود نگمارده باور کنند؟ چرا باید فکر کنند موید موسی ع است در حالی که پیش از این موسی ع درخواست ایشان درباره رویت خدا و خدای جسمانی را رد کرده بود.
ای کاش بزرگواران دیگر هم مانند شما، اگرچه این بحثهای حقیر و امثال حقیر برایشان کودکانه است، ولی باز در راستای ایجاد فهم درست از دین و معیارهای درست از غلط وارد بحث میشدند و ما را از نقدهای عالمانهی خود محروم نمیکردند ...
واقعا ای کاش ... مشکل ما و امثال ما این است که هیچ گاه در هیچ محفل و کلاس درسی، به تمامی پاسخ سوالات خود را نیافته ایم و گویی کسی گوش شنوایی برای سوالات بی پایان ما ندارد.
من مانند شما به بحث معجزه و سوالات مهم بی پاسخی که دارم علاقه مندم و فقط به خاطر اینکه مباحث فدای هم نشوند و ناقص طرح نگردند و بهتر بتوانیم نظر اساتید را جویا شویم، خواستم که در فضای دیگری بحث را ادامه دهیم.
به نظرم در تاپیکی دیگر غیر از تاپیک مفصل پیشین، خلاصه نظر خود و ایرادها به نظریات سابق را بنویسید تا امکان بحث و نظر دوباره فراهم شود.
برای رسیدن به نتیجه مورد نظر شما، حدیث باید از جنبه های مختلفی مورد بررسی قرار بگیرد. از حیث سند و سلسله روات. از حیث دلالت و اینکه ایا وجه دیگری برای این روایات قابل تصور است یا خیر؟ از حیث واژه شناسی و معناشناسی برای اینکه بدانیم آیا الفاظ در همان معنایی که ما گمان می کنیم به کار رفته اند یا معنای دیگری هم دارند و ...
با توجه به این مطالب، بنده نمی توانم در مورد مخدوش بودن این روایات اعلام نظر کنم و این امر بیشتر در حیطه تخصص کارشناسان حدیث است.
سلام بر شما
از همراهی و پاسخ شما تشکر میکنم.
فرمایش شما را صحیح می دانم. درباره اسناد روایات، خودم مطالبی را خواهم آورد و از استاد بزرگوار جناب میقات خواهش میکنم که نظر خود را در این زمینه بفرمایند.
اما درباره محتوای آنها، با توجه به اینکه مضمون آنها با برخی مباحث کلامی مرتبط است، باید متخصصین کلام آنها را بررسی کنند. بررسی مضمون روایت، نیاز به تخصص درباره موضوع آن دارد. مثلا بررسی مضامین روایات فقهی کار فقیه است و بررسی روایات تاریخی کار تاریخ دان. در اینجا نیز به دلیل نوع موضوع، کسی که میتواند حرف آخر را درباره مضمون این روایات بزند متخصصین عقاید و کلام هستند.
این صحبت هم کاملا درست است که تا وقتی بشود متنی را به معنای دیگری تاویل کرد، نمیتوانیم حکم به رد آن کنیم. بنابراین از این جهت هم مضامین روایات را بررسی کنیم که آیا برداشت صحیحی مطابق با عقاید قطعی شیعه میتوان از آنها داشت یا خیر؟
برای اینکه کار بررسی دقیق تر انجام شود، متن روایات مورد اشاره (و برخی روایات که به نظر می رسد در فهم بحث موثر باشند) را در اینجا می آورم:
[=georgia]
الف)روایاتی که به روح داشتن گوساله سامری اشاره دارد:
1- أخرج ابن مردويه عن وهب بن مالك رضى الله عنه عن النبي صلى الله عليه و سلم قال ان الله لما وعد موسى أن يكلمه خرج للوقت الذي وعده فبينما هو يناجى ربه إذ سمع خلفه صوتا فقال الهى انى اسمع خلفي صوتا قال لعل قومك ضلوا قال الهى من أضلهم قال السامري قال كيف أضلهم قال صاغ لهم عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ قال الهى هذا لسامرى صاغ لهم العجل فمن نفخ فيه الروح حتى صار له خوار قال أنا يا موسى قال فبعزتك ما أضل قومي أحد غيرك قال صدقت قال يا حكيم الحكماء لا ينبغي حكيم ان يكون أحكم منك. (الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج4، ص: 305)
2- و أخرج ابن جرير في تهذيبه عن راشد بن سعد قال ان موسى لما قدم على ربه واعد قومه أربعين ليلة قال يا موسى ان قومك قد افتتنوا من بعدك قال يا رب كيف يفتنون و قد نجيتهم من فرعون و نجيتهم من البحر و أنعمت عليهم و فعلت بهم قال يا موسى انهم اتخذوا من بعدك عجلا لَهُ خُوارٌ قال يا رب فمن جعل فيه الروح قال أنا قال فأنت يا رب أضللتهم قال يا موسى يا رأس النبيين و يا أبا الحكام انى رأيت ذلك في قلوبهم فيسرته لهم(الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج4، ص: 306)
[/HR][=georgia]
ب) روایاتی که بر پرورش یافتن سامری نزد جبرئیل اشاره دارد:
3- حدثنا القاسم، قال: ثنا الحسين، قال: ثني حجاج، عن ابن جريج، قال: لما قتل فرعون الولدان قالت أم السامري: لو نحيته عني حتى لا أراه، و لا أدري قتله، فجعلته في غار، فأتى جبرائيل، فجعل كف نفسه في فيه، فجعل يرضعه العسل و اللبن، فلم يزل يختلف إليه حتى عرفه، فمن ثم معرفته إياه حين قال: فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ.
(جامع البيان فى تفسير القرآن، ج16، ص: 151)[/HR][=georgia]
ج) روایاتی که به برداشتن خاک از زیر قدم های جبرئیل یا اسب او اشاره دارد: 4-و أخرج عبد بن حميد و ابن ابى حاتم و أبو الشيخ عن على رضى الله عنه قال ان جبريل لما نزل فصعد بموسى إلى السماء بصر به السامري من بين الناس فقبض قبضة من أثر الفرس و حمل جبريل موسى خلفه حتى إذا دنا من باب السماء صعد و كتب الله الألواح و هو يسمع صرير الأقلام في الألواح فلما أخبره ان قومه قد فتنوا من بعده نزل موسى فأخذ العجل فأحرقه(الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج4، ص: 307)
5- و أخرج عبد بن حميد و ابن المنذر و ابن أبى حاتم عن مجاهد رضى الله عنه في قوله فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ قال من تحت حافر فرس جبريل فَنَبَذْتُها قال نبذ السامري على حلية بنى إسرائيل فانقلبت عجلا (الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج4، ص: 307)
6- و أخرج عبد بن حميد عن مجاهد رضى الله عنه في قوله فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ قال قبض السامري قبضة من أثر الفرس فصره في ثوبه (الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج4، ص: 307)
7- وَ قَوْلُهُ: «فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ» قَالَ بِالْعِجْلِ الَّذِي عَبَدَهُ وَ كَانَ سَبَبُ ذَلِكَ أَنَّ مُوسَى لَمَّا وَعَدَهُ اللَّهُ أَنْ يُنْزِلَ عَلَيْهِ التَّوْرَاةَ وَ الْأَلْوَاحَ إِلَى ثَلَاثِينَ يَوْماً أَخْبَرَ بَنِي إِسْرَائِيلَ بِذَلِكَ وَ ذَهَبَ إِلَى الْمِيقَاتِ وَ خَلَّفَ هَارُونَ عَلَى قَوْمِهِ فَلَمَّا جَاءَتِ الثَّلَاثُونَ يَوْماً وَ لَمْ يَرْجِعْ مُوسَى إِلَيْهِمْ غَضِبُوا وَ أَرَادُوا أَنْ يَقْتُلُوا هَارُونَ، قَالُوا: إِنَّ مُوسَى كَذَبَنَا وَ هَرَبَ مِنَّا فَجَاءَهُمْ إِبْلِيسُ فِي صُورَةِ رَجُلٍ فَقَالَ لَهُمْ: إِنَّ مُوسَى قَدْ هَرَبَ مِنْكُمْ وَ لَا يَرْجِعُ إِلَيْكُمْ أَبَداً فَاجْمَعُوا لِي حُلِيَّكُمْ حَتَّى أَتَّخِذَ لَكُمْ إِلَهاً تَعْبُدُونَهُ وَ كَانَ السَّامِرِيُّ عَلَى مُقَدِّمَةِ مُوسَى يَوْمَ أَغْرَقَ اللَّهُ فِرْعَوْنَ وَ أَصْحَابَهُ فَنَظَرَ إِلَى جَبْرَئِيلَ وَ كَانَ عَلَى حَيَوَانٍ فِي صُورَةِ رَمَكَةٍ «1» فَكَانَتْ كُلَّمَا وَضَعَتْ حَافِرَهَا عَلَى مَوْضِعٍ مِنَ الْأَرْضِ تَحَرَّكَ ذَلِكَ الْمَوْضِعُ فَنَظَرَ إِلَيْهِ السَّامِرِيُّ وَ كَانَ مِنْ خِيَارِ أَصْحَابِ مُوسَى فَأَخَذَ التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ حَافِرِ رَمَكَةِ جَبْرَئِيلَ وَ كَانَ يَتَحَرَّكُ فَصَرَّهُ فِي صُرَّةٍ وَ كَانَ عِنْدَهُ يَفْتَخِرُ بِهِ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فَلَمَّا جَاءَهُمْ إِبْلِيسُ وَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ قَالَ لِلسَّامِرِيِّ هَاتِ التُّرَابَ الَّذِي مَعَكَ فَجَاءَ بِهِ السَّامِرِيُّ فَأَلْقَاهُ إِبْلِيسُ فِي جَوْفِ الْعِجْلِ فَلَمَّا وَقَعَ التُّرَابُ فِي جَوْفِهِ تَحَرَّكَ وَ خَارَ وَ نَبَتَ عَلَيْهِ الْوَبَرُ وَ الشَّعْرُ، فَسَجَدَ لَهُ بَنُو إِسْرَائِيلَ فَكَانَ عَدَدُ الَّذِينَ سَجَدُوا سَبْعِينَ أَلْفاً مِنْ بَنِي إِسْرَائِيل (تفسير القمي، ج2، ص: 62)
7- فلما انقضت و تممها الله له بعشر، صنعوا في عشرة أيام ما صنعوا من أمر العجل. و كان أصل ذلك السامري كاهنا يتنجم فرأى في نجومه ان بني اسرائيل يقطعون البحر فدخل معهم و لم يكن منهم و كان من قرية من أرض مدينة الموصل من قوم يعبدون البقر فنظر الى جبرئيل عليه السلام لا يضع حافر فرسه على شيء من الدواب الميتة و لا شجر قد سقط و مات و نخر إلا عاش. فلما رأى ذلك و هو لا يعلم انه جبرئيل قبض قبضة من تحت حوافر الفرس فصرها في صرة. (اثبات الوصية، ص: 61)
[=garamond][=arial black][=georgia][=georgia]
9- حدثني محمد بن عمرو، قال: ثنا أبو عاصم، قال: ثنا عيسى؛ و حدثني الحرث قال: ثنا الحسن، قال: ثنا ورقاء، جميعا عن ابن أبي نجيح، عن مجاهد، في قول الله: فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها قال: من تحت حافر فرس جبرائيل، نبذه السامري على حلية بني إسرائيل، فانسبك عجلا جسدا له خوار، حفيف الريح فيه فهو خواره، (جامع البيان فى تفسير القرآن، ج16، ص: 152)
[=garamond][=arial black][=georgia]
10- حدثني محمد بن سعد، قال: ثني أبي، قال: ثني عمي، قال: ثني أبي، عن أبيه أب جد سعد، عن ابن عباس، قال: قبض قبضة منه من أثر جبرائيل، فألقى القبضة على حليهم فصار عجلا جسدا له خوار، فقال: هذا إلهكم و إله موسى. (جامع البيان فى تفسير القرآن، ج16، ص: 151)
12-حدثنا بشر، قال: ثنا يزيد، قال: ثنا سعيد، عن قتادة قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ يعني فرس جبرائيل عليه السلام. و قوله: فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ يقول: قبضت قبضة من أثر حافر فرس جبرائيل (جامع البيان فى تفسير القرآن، ج16، ص: 151)
[/HR][=georgia]
د) دیگر روایات:
*ممنون می شوم اگر دوستان بزرگوار روایت دیگری دیده اند با همین مضمون، همچنین اگر همین روایات را با اسناد دیگر یا در کتب دست اول دیگر، دیده اند،
در این تاپیک قرار دهند تا امکان بررسی جامع آنها فراهم شود*
[="Franklin Gothic Medium"] اهمیتش از این بابت است که قرآن به آوردن "مانند خود" تحدی کرده است و باید مشخص کنیم این همانندی در چه چیزهایی باید باشد و تحدی به چه چیزی تعلق گرفته است. با این صحبت شما موافقم در صورت حل اشکال مبنایی ما درباره معجزه، پاسخ این نکته روشن است؛ زمانی که با ادله کافی از جمله معجزه ای که حقانیت آن توسط علمای قوم (سحره فرعون) بر مردم روشن شده است، نبوت پیامبری اثبات شود، حرفهای او حجت خواهد بود. وقتی نبوت وی را پذیرفتی، باید به تمام صحبت های او ایمان بیاوری و به دستوراتش عمل کنی. از سوی دیگر در نبود موسی (ع) وصی ایشان حضرت هارون ع در بین مردم حضور داشت و تکلیف ایشان را در امر مستحدث معلوم کرد و آنها را از پرستش منع نمود. پس دلیلی برای این نمی ماند که بگوییم مردم چاره ای در رد سخن سامری نداشتند. این صحبت، کمی از واقعیت امر فاصله گرفته است. اژدها شدن عصا را سحره فرعون تایید کردند. در اثر تایید مردم به موسی ع ایمان آوردند. وصی موسی ع بین ایشان بود. چرا باید حرف مدعی دروغینی که موسی ع او را به نمایندگی از خود نگمارده باور کنند؟ چرا باید فکر کنند موید موسی ع است در حالی که پیش از این موسی ع درخواست ایشان درباره رویت خدا و خدای جسمانی را رد کرده بود. واقعا ای کاش ... مشکل ما و امثال ما این است که هیچ گاه در هیچ محفل و کلاس درسی، به تمامی پاسخ سوالات خود را نیافته ایم و گویی کسی گوش شنوایی برای سوالات بی پایان ما ندارد.سلام
منظورم این همانی نبود. منظور شباهت بود. در صرفه برای کیفیت و وجوه اعجاز قرآن، تاثیر مستقیم خدا در باطن انسان مطرح می شود و نظیر همان تبیین را شما در چیستی معجزه و چگونگی تایید نبی با معجزه مطرح کردید.
اتفاقا بعد می خواستم به این تفاوت تصریح کنم اما دیدم در تاپیک معجزه، به خوبی به این تفاوت اشاره کرده اید و به جزییات موضوع واقفید.
من مانند شما به بحث معجزه و سوالات مهم بی پاسخی که دارم علاقه مندم و فقط به خاطر اینکه مباحث فدای هم نشوند و ناقص طرح نگردند و بهتر بتوانیم نظر اساتید را جویا شویم، خواستم که در فضای دیگری بحث را ادامه دهیم.
به نظرم در تاپیکی دیگر غیر از تاپیک مفصل پیشین، خلاصه نظر خود و ایرادها به نظریات سابق را بنویسید تا امکان بحث و نظر دوباره فراهم شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
با اجازهی شما پاسخ این پست شما را در تاپیک اعجاز قرآن میدهم که بحث این تاپیک بیش از این از موضوع اصلیاش منحرف نگردد ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
در روایاتی که بنده با جستجوی اجمالی خود یافته ام، یک نکته قابل توجه وجود دارد: روایاتی که موضوع این تاپیک است، در منابع شیعی نیامده اند.
تنها کتاب روایی متقدم شیعه که این موضوع را میتوان در آن یافت، کتاب تفسیر قمی است و همان طور که علامه طباطبایی هم در نقد این روایات اشاره کرده است، در تفسیر قمی، دیدگاه های نویسنده با روایات خلط شده و مرز آن روشن نیست.
[SPOILER]
علامه طباطبائی بعد از نقل روایت، می فرماید: به دو جهت این روایت قابل اعتماد نیست، اولاً: در بسیاری از مطالب، کلام ائمه (ع) را نقل به معنا مىکند و در بین سخن خود را نیز می آورد و ما براى این ادعا شواهدى در خلال داستانى که وى آورده داریم. ثانیاً: به فرض هم مطالب آن روایت باشد، روایت مرسل و بدون سند است، و نام امامى را که از او نقل کرده نبرده، به این جهت قابل اعتماد نیست.
[/SPOILER]
نکته ای که من میخواهم اضافه کنم این است که بخشی از این تفسیر، نوشته علی بن ابراهیم قمی هم نیست. بنابر این اولا این عبارت در این تفسیر بعید است روایت باشد و ثانیا حتی ممکن است بیانگر دیدگاه علی بن ابراهیم نیز نباشد. این نکته قابل توجه است.
[="Franklin Gothic Medium"] [/SPOILER]در روایاتی که بنده با جستجوی اجمالی خود یافته ام، یک نکته قابل توجه وجود دارد: روایاتی که موضوع این تاپیک است، در منابع شیعی نیامده اند.
تنها کتاب روایی متقدم شیعه که این موضوع را میتوان در آن یافت، کتاب تفسیر قمی است و همان طور که علامه طباطبایی هم در نقد این روایات اشاره کرده است، در تفسیر قمی، دیدگاه های نویسنده با روایات خلط شده و مرز آن روشن نیست.
[SPOILER]
علامه طباطبائی بعد از نقل روایت، می فرماید: به دو جهت این روایت قابل اعتماد نیست، اولاً: در بسیاری از مطالب، کلام ائمه (ع) را نقل به معنا مىکند و در بین سخن خود را نیز می آورد و ما براى این ادعا شواهدى در خلال داستانى که وى آورده داریم. ثانیاً: به فرض هم مطالب آن روایت باشد، روایت مرسل و بدون سند است، و نام امامى را که از او نقل کرده نبرده، به این جهت قابل اعتماد نیست.
نکته ای که من میخواهم اضافه کنم این است که بخشی از این تفسیر، نوشته علی بن ابراهیم قمی هم نیست. بنابر این اولا این عبارت در این تفسیر بعید است روایت باشد و ثانیا حتی ممکن است بیانگر دیدگاه علی بن ابراهیم نیز نباشد. این نکته قابل توجه است.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله
اگر عین عبارات تفسیر قمی در کتب دیگر از جمله کتب اهل سنت هم آمده باشد دیگر یا آن عبارات مربوط به آن حدیث هستند و یا اهل سنت باید در کتاب ایشان تصرف کرده باشند و یا خودشان از کتاب او الگو گرفته باشند، این احتمالات را هم شاید بهتر باشد در نظر بگیریم ... اگر یک نفر یک حرفی را از خودش بزند و عین آن حرفها از قول یک راوی در کتابهای اهل سنت هم باشد چنین اتفاقی اگر واقعاً اتفاقی باشد باید خیلی نادر باشد ... شاید هم اشتباه میکنم
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
اگر عین عبارات تفسیر قمی در کتب دیگر از جمله کتب اهل سنت هم آمده باشد دیگر یا آن عبارات مربوط به آن حدیث هستند و یا اهل سنت باید در کتاب ایشان تصرف کرده باشند و یا خودشان از کتاب او الگو گرفته باشند، این احتمالات را هم شاید بهتر باشد در نظر بگیریم ... اگر یک نفر یک حرفی را از خودش بزند و عین آن حرفها از قول یک راوی در کتابهای اهل سنت هم باشد چنین اتفاقی اگر واقعاً اتفاقی باشد باید خیلی نادر باشد ... شاید هم اشتباه میکنم
سلام
من کمی در استفاده از الفاظ بی دقتم و از این بابت عذرخواهی میکنم. اشاره شما صحیح است. منظور بنده این نیست که وقتی فقط در همین یک منبع شیعی آمده، یعنی اجتهاد علی بن ابراهیم قمی و یا افرادی از شاگردان وی است. منظور این بود که این می تواند نشانه این باشد که این نقلیات، منشا شیعی ندارد. مخصوصا اینکه در این کتاب، این نقل به هیچ معصومی منتسب نشده است. شبیه این است که داستان و نقلی درباره این آیه شنیده اند و آن را با بیان خود بازگو کرده اند. احتمال اسرائیلی بودن این نقل نیز وجود دارد.
درباره اینکه انتساب تمام تفسیر به علی بن ابراهیم قطعی نیست:
[SPOILER]
برخی از بزرگان معاصر شیعه در انتساب این کتاب به علی بن ابراهیم تشکیک کردهاند؛ از جمله آقا بزرگ تهرانی تمامی کتاب موجود را از آن علی بن ابراهیم نمیداند. محمد هادی معرفت و هاشم معروف الحسنی هم در تحلیل و بررسی این کتاب، انتساب این تفسیر به علی ابن ابراهیم را نمیپذیرند. دلیل عمده آنان این است که تفسیر قمی مجموعهای از روایات علی بن ابراهیم و روایات ابوالجارود بوده که مؤلف آن «ابوالفضل العباس ابن محمد» شاگرد علی بن ابراهیم است.
همچنین آوردهاند که چون در مقدمه تفسیر، مباحث به گونهای مطرح شده که گویا فرد دیگری از علی بن ابراهیم نقل قول میکند یا اینکه در مقدمه مباحثی مانند تحریف قرآن بحث میشود نمیتوان انتساب به قمی را به یقین گفت. اینان معتقدند مقدمه تفسیر قمی از تفسیر نعمانی است.
نکته دیگر آنکه در سند روایت از ابراهیم بن هاشم پدر علی بن ابراهیم و برخی معاصران او مانند محمد بن یحیی عطار قمی و سعد بن عبدالله اشعری با واسطه نقل روایت شده که مشخص میکند تمامی تفسیر از علی بن ابراهیم نیست.
[/SPOILER]
یعنی مشکل، تردید در تفسیر آیه نیست؛ بلکه دنبال مسیری برای رد قطعی این نقلیات تفسیری خاص در ذیل آیه کریمه هستم.
با سلام و درود
از آن جهت که ظاهر سؤال و مطالب بیان شده، بیشتر کلامی است تا قرآنی، مطلب خاصی برای عرض نیست و فقط همراهی می کنم.
عرضم برای این بود تا بی توجهی محسوب نشود.
سلام بر شما
از همراهی و پاسخ شما تشکر میکنم.
[=garamond]....
با سلام خدمت شما دوست گرامی
از زحمتی که برای گردآوری احادیث کشیده اید، متشکرم. به جهت طولانی شدن متن شما، از نقل قول آن صرف نظر کردم.
در این زمینه چند مطلب حائز اهمیت است:
- همان طور که در مطلب قبلی عرض کردم و شما هم در پست خودتان به این مسئله توجه کرده بودید، پذیرش یا عدم پذیرش یک روایت، معلول بررسی های چند جانبه است. و با نگاه تک بعدی نمی توان پی به درستی یا نادرستی یک روایت برد. از این رو مطالبی که بنده عرض می کنم، صرفا احتمالاتی در این باب است و هیچکدام به معنای پذیرش یا رد روایت نیست، زیرا برای آن منظور باید مباحث دیگری نیز مطرح شود.
- چنان که روشن است، تا جایی که احتمال تاویل یک متن وجود داشته باشد، روایت را به جهت محتوای آن مردود نمی شماریم. در مسئله فعلی نیز ممکن است بتوان دست به تاویلی زد که بر اساس آن بتوان محتوای برخی از این روایات را معتبر شمرد. تاویل پیشنهادی می تواند از چند بخش تشکیل شده باشد:
- اثر الرسول که در برخی از روایات به خاک اسب جبرئیل تعبیر شده، دارای ویژگی خاصی است. به این معنا که بدون اینکه حامل خاک از ویژگی خاصی برخوردار باشد، به صرف داشتن آن خاک قادر به انجام فعل خاص می باشد.
- بنابراین سامری، از خود اعجاز نشان نداده است بلکه صرفا به جهت اطلاعی که از خاصیت اثر الرسول داشته، موفق به انجام آن کار شده است. کاری که هر کسی غیر از او نیز می توانست انجام دهد و صرفا نیاز به آگاهی داشت. با این تفاصیل، سامری اعجاز نکرده است تا اشکال شما پیش بیاید زیرا از جمله شرایط اعجاز آن است که امری قابل آموزش و تعلیم نباشد.
- نکته دیگر اینکه، چرا خداوند می فرماید که زمینه ساز شکل گیری چنین گوساله ای را فراهم کرده است؟ این نکته نیز با توجه به سنت امتحان الهی قابل فهم است. در بسیاری از آیات و روایات، این مسئله بیان شده است که خداوند انسان ها را به انحاء مختلف آزمایش خواهد کرد و این مسئله خود دلیل بسیار موجهی است برای زمینه سازی برای آن گوساله تا مردم پس از معجزات مختلفی که موسی (ع) نشان داد، آزمایش شوند که آیا مومن می مانند یا از ایمانشان دست می کشند.
- و مسئله نهایی اینکه، خداوند این افراد را در جهل و گمراهی رها نکرد بلکه همان طور که گفته شد، این مسئله صرفا یک امتحان بود و پس از چند روز و با بازگشت موسی (ع) همه چیز روشن شد و خداوند جنبه هدایت گری خود را از طریق پیامبرش، ابراز کرد.
با توجه به این توضیح، شاید بتوان دست کم از بخشی از روایاتی که شما نقل کردید، دفاع نمود.
موفق باشید
با توجه به این توضیح، شاید بتوان دست کم از بخشی از روایاتی که شما نقل کردید، دفاع نمود.
سلام
با سپاس از توضیحات شما.
و درباره روایت یا روایاتی که درباره روح داشتن گوساله نقل شده است؟
و درباره روایات دیگر هم هنوز یک سوال برای من باقی است: آیا واقعا برای انسان هایی چون سامری امکان حشر و نشر با جبرییل، دیدن او و درک او به اندازه ای که بتواند خاک زیر پای او را نیز تشخیص دهد، از نظر علم کلام وجود دارد؟
لطفا اگر تفاوت هایی بین جبرییل و دیگر ملائکه در این زمینه ها قابل فرض است بفرمایید. آیا رتبه فرشتگان در اینکه توسط مردم درک شوند یا خیر تاثیر ندارد؟ فراموش نکنیم که جبرئیل امین و حامل وحی است.
با سپاس
سلام
اگر حقیقت انسان تنها همین جسم مادی باشد، ارتباط او با جهان غیب ازجمله با ملائکه امکان ندارد؛ ولی با توجه به اندیشه دینی و تجربه عینی که انسان دارای دو بعد روحی و جسمی است، او می تواند با جهان غیب ارتباط برقرار کند؛ اما الزاماً به معنای تحقق این ارتباط برای همه انسان ها نیست.
بر این اساس، انسان های تکامل یافته همچون معصومان(علیهم السلام) به طور قطع از این ارتباط برخوردار می باشند.
کیفیت ارتباط انسان با موجودات غیبی از دیدگاه ملاصدرا
راه اول: اصول عقلی
ملاصدرا امکان و کیفیت ارتباط و تأثیرپذیری انسان از موجودات غیبی از قبیل ملائکه و شیطان را براساس اصولی به این شرح بیان می کند:
اصل اول: تقابل صفات خداوند
او این اصل را طی چند نکته زیر بیان می کند:
1. خداوند متعال دارای صفات متقابل همچون «هادی» و «مضلّ» است؛
2. در نتیجه این تقابل، مخلوقات نیز دارای صفات متقابل می باشند؛ چون مخلوق و معلول او هستند. به عنوان مثال، برخی خیر و برخی شرّ، برخی نور و برخی ظلمت هستند.
3. این تقابل صفات در حضرت حق، موجب دوگانگی در خداوند نمی شود.
ملاصدرا برای دفع این شبهه چنین می گوید:خداوند خیر محض است و بالذات غیر از خیر، چیزی از او صادر نمی شود؛ و خود نیز فرموده است: «إن رحمتی سبقَتْ غضبی»، (1) ازاین رو، اگر امکان، شرّ و ظلمتی هست، بالذات و اصاله از او نیست؛ و این امور درواقع، به محدودیت های مخلوقات باز می گردد. به عبارت دیگر، فاعلیت خداوند، تامّ است و نقص در قابلیت قوابل و مخلوقات است. (صدرالدین شیرازی، 1419: 6 / 233)
با توجه به این سه مقدمه، سه نوع مخلوق برای خالق یکتا متصور است:
1. مخلوقی که از نور است؛ که همان ملائکه می باشند.
2. مخلوقی که از نار است؛ که همان شیاطین می باشند.
3. مخلوقی که مرکب از نور و نار است؛ یعنی هم قابلیت نور شدن را دارد و هم قابلیت نار شدن را. این مخلوق، انسان است.
درواقع، این سه دسته، تجلی صفات حضرت حق اند که ملائکه تجلی صفات رحمت، و شیاطین تجلی صفات غضب خداوند هستند؛ و انسان که موجودی جامع است، هم قابلیت تجلّی رحمت الهی و هم قابلیت تجلّی غضب الهی را دارد.
اصل دوم: مبادی افعال اختیاری
در نگاه ملاصدرا مبادی افعال اختیاری (اعم از افعال نیکو و زشت، طاعت و معصیت) چهار چیز است:
1. تصور امر مقدور و تصدیق فائده آن؛
2. علاقه و شوق؛
3. عزم و اراده که عبارت است از تصمیم به انجام امر مورد اشتیاق؛ و مبدأ آن دو قوه نفسانی است که دارای دو شاخه اراده و کراهت است؛
4. قوه محرّکه که وظیفه آن، تحریک عضلات و انقباض و انبساط اعصاب است.
انسان دارای دو نوع قوه علمی و دو نوع قوه عملی متقابل به شرح زیر است، که مبادی فوق با تأثر از آن قوا، موجب قابلیت سعادت و شقاوت در او می شوند:
یک. قوه علمی
1. قوه عاقله، که در اصلِ فطرت همانند ملک است؛2. قوه وهمیه، که در اصلِ فطرت همانند شیطان است.
دو. قوه عملی
1. قوه شهوت، که همانندی با چهارپایان دارد و کارش لذت جویی است؛
2. قوه غضب، که همانندی با درندگان دارد و کارش انتقام جویی است.
کارکرد جنود: چنان که گفتیم، هریک از قوای علمی و عملی انسان، لشکریان نامحدودی دارند که همه، مخلوق خدایند و وظیفه آنها خدمت به انسان در راستای اطاعت از عقل و پرهیز از پیروی وَهم و پرستش شیطان است.
از استناد ملاصدرا (همان: 6 / 234) به آیه «وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إ لَّا هُوَ ...» (مدثر / 31) معلوم می شود که کارکرد لشکریان خداوند، تنها در مسیر خیر است.
اصل سوم:
مبدأ افعال اختیاری
ملاصدرا این اصل را با توجه به چند نکته بیان می کند:
1. قلب انسان، همچون آینه، صورت ها و نقش های گوناگونی را پذیراست؛
2. مبدأ این صورت ها، حواس ظاهری و گاهی حواس باطنی است؛
3. قلب حقیقی انسان که همان روح است، به سبب پدید آمدن ادراکات گوناگون، دائماً در حال دگرگونی است.
با توجه به این نکات، ملاصدرا چنین نتیجه می گیرد که مبدأ اساسی و محوری در انجام افعال اختیاری، مبادی بینشی و شناختی است.
(همان: 236 ـ 235)
اصل چهارم:
کارکرد ملائکه و شیطان
او در این اصل می گوید که کارکرد ملائکه دعوت به خیر و سعادت، و کارکرد شیطان دعوت به شر و شقاوت است.
(همان: 236 ـ 239)
اصل پنجم: لشکر ملک و شیطان
او این اصل را چنین توضیح می دهد:
خداوند برای عقل، لشکریانی آفریده است تا مطیع و یاور عقل در پیمایش سفر به سوی خدا و جهان ابدی باشند.
این لشکریانِ عقل دو گروه بوده، که هردوی آنها به طور فطری مسخّر و تابع و خادم عقل می باشند:
گروهی که با چشم دیده و با حواسّ ظاهری درک می شوند و هرگز از فرمان عقل تمرّد و تخلّف نمی کنند؛ که همان اعضا و جوارح بدن انسان است.گروهی که نه با چشم دیده و نه با حواسّ ظاهری درک می شوند؛ که همان قوا و مشاعر انسان است.
گرچه این گروه نیز از فرمان عقل تمرّد و تخلّف نمی کنند، اما تحت تأثیر قوه وهم، اغواءات و مغالطات شیطان را می پذیرند و در معقولات به معارضه با عقل درمی آیند. از این جهت، این گروه محتاج عنایت حضرت حق می باشند تا بر قوه وهم غلبه نمایند. (همان: 240 ـ 239)
اصل ششم:
خواطر محمود و خواطر مذموم
او این اصل را چنین توضیح می دهد:
خواطر انسان که در قلب او اثر گذاشته، ایجاد رغبت و رهبت می کنند، به دو دسته تقسیم می شوند: خواطر محمود که انسان را به سوی خیر فرامی خوانند و به آن «الهام» گفته می شود؛ و خواطر مذموم که انسان را به سوی شرّ فرامی خوانند و به آن «وسواس» گفته می شود.
علت و سبب خواطر محمود، «ملائکه» و علت و سبب خواطر مذموم، «شیطان» نامیده می شود.
همچنین، به آنچه که زمینه قبول الهام ملک را برای قلب فراهم می کند، «توفیق»، و آنچه که زمینه قبول وسوسه شیطان را فراهم می کند، «اغواء» یا «خذلان» گفته می شود.
(همان: 242 ـ 241)
اصل هفتم:
آمادگی قلب برای پذیرش آثار
او این اصل را چنین توضیح می دهد:
1. قلب انسان، آینه سان، قابلیت پذیرش آثار ملکی و شیطانی را به طور مساوی دارد؛
2. ترجیح پذیرش آثار ملکی و شیطانی، نیازمند مرجّح و سببی است؛ یعنی برای خروج از حالت استواء، به سبب زائد و خارج از ذات نیازمند است؛
3. مرجّح آثار شیطانی، قوه وهمیه است که منشأ برای قوای عملی شهوت و غضب می باشد.
درواقع قلب انسان، به واسطه اوهام کاذبه و خیالات فاسده، شیطان را بر خود مسلط کرده، از شهوت و غضب پیروی می نماید. که در این صورت، قلب وی چراگاه شیطان می شود؛
4. مرجّح آثار ملکی نیز قوه عقلیه است که به وسیله برهان یقینی با شهوت و غضب مقابله کرده، اوهام کاذبه و خیالات فاسده را از قلب انسان دور می کند.
در این صورت، نفس به اخلاق ملائکه متخلق می شود و معارف الهی را به دست می آورد و از سنت انبیا و اولیا پیروی کرده، از دنیا و لذائذ آن دور می شود؛ و در این حالت، قلب وی مهبط و زیارتگاه ملائکه می شود. (همان: 244 ـ 243)
اصل هشتم:
چگونگی ورود آثار در قلب انسان
ملاصدرا بر این اعتقاد است که الهامات ملَکی و وسوسه های شیطانی به چهار گونه وارد قلب انسان می شود:
1. هوا و شهوت، که ازجانب چپ قلب صادر می شود؛ در مقابل علم و یقین که در جانب راست قلب حاصل می شود؛
2. صور ذهنی، که از عالم خارج (عالم کبیر) حاصل می شود و مانند عالم صغیر است.
این صور حاصله از آفاق و عالم کبیر، همچون برزخی بین الهام و وسوسه است؛ به این بیان که اگر به آیات آفاق و انفس، با نگاه غفلت آمیز و اعراض گونه نگریسته شود، بهره ای جز شبهه و وسواس در قوه واهمه و متخیله ندارد؛ و در این صورت، در لشکر شیاطین باقی می ماند.
همان گونه که خداوند در آیه شریفه می فرماید: «وَکَأ یِّنْ مِنْ آیَه فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأ رْض یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْر ضُونَ؛ و چه بسیار نشانه (از خدا) در آسمان ها و زمین است که بر آن می گذرند، درحالی که آنان از آن روی گردانند». (یوسف / 105)
در برخی روایات در ذیل آیه «إ نَّ فِی خَلْق السَّمَاوَاتِ وَالْأ رْض وَاخْتِلَافِ اللَّیْل وَالنَّهَار لَآیَاتٍ لِأ ولِى الْأ لْبَابِ»، (آل عمران / 190) نیز آمده است که: «ویل لمن تلى هذه الآیه ثم مسح بها سبلته»؛
(سیوطی، 1414: 2 / 409؛ بحرانی، 1417: 2 / 144)
وای بر کسی که این آیه را تلاوت کند و از آن به راحتی بگذرد (در آن تأمل و تدبر نکند)».
و اگر با نگاه تدبّر و تأمل، در نظم و اِحکام آیات نگریسته شود، شکوک و اوهام، برطرف شده، معرفت یقینی در قوه عاقله در جایگاه یمین قلب مستقر می گردد.
در این صورت، از لشکر شیاطین خارج شده، به لشکر ملائک می پیوندد.
3. پیروی از اهل جحود و انکار و مشبّهه و کفّار؛ پس هرکس که مسیر ضلال و گمراهی را بپیماید، به منزله شیطان و از حزب اوست؛ و هرکس که مسیر هدایت را بپیماید، به منزله ملائکه و از حزب ایشان است.
4. چهارمین گونه نفوذ و تأثیر، در جهت تعیین اهداف است؛ به گونه ای که اگر انسان توجه خود را به سوی ملائک کند، با آنها محشور شده، از آنها کسب فیض و نورانیت می کند. و اگر توجه خود را به سوی شیطان کند، با آنها محشور شده، از آنها کسب ظلمات و حیله و مکر و خدعه می نماید.
(صدرالدین شیرازی، 1419: 6 / 247 ـ 245)
نتیجه کلی اصول بیان شده، این است که:
انسان ازنظر ذات و خلقت، قابلیت ارتباط با ملائکه را دارد؛ همان گونه که قابلیت ارتباط با شیطان را به طور مساوی داشته، ترجیح هریک از طرفین این قابلیت و اینکه با کدام یک ارتباط برقرار کند، به انتخاب او بستگی دارد؛ پس اگر با کمک جنود علم و حکمت، به انتخاب صحیح رسید، قلب او جایگاه ملائکه و محل ارتباط با او می شود.
(همان: 249 ـ 232؛ همو، 1981: 7 / 28 ـ 24)
راه دوم:
عوالم سه گانه انسان
ملاصدرا امکان عقلی ارتباط انسان با جهان غیب را به شیوه دیگری نیز تبیین نموده است و آن اینکه:
انسان دارای درجات و مقامات مختلف و متفاوتی است که بعضی از آنها حسی و مربوط به عالم محسوسات، و برخی خیالی و در صحنه خیال، و بعضی دیگر فکری و تعقلی و مربوط به عالم فکر و اندیشه و ادراکات عقلی است؛ و بعضی دیگر شهودی و مربوط به عالم شهود و عیان است.
و این درجات و مراتب نامبرده، در ازای عوالمی است که طبق ترتیب و نظام عالم وجود، قرار گرفته است.
(همو، 1346: 337؛ همو، 1381: 2 / 811 ؛ فیض کاشانی، 1358: 1 / 276 ـ 275؛ مصلح، 1366: 466)
نخستین منازل نفس انسانی، درجه محسوسات و سیر در عالم اجرام و اجسام و مادیات است. و مادام که انسان در این منزل جسمانی است، حکم او مانند حکم کِرمی است که در داخل زمین می خزد یا مانند پروانه ای است که در هوا پرواز می کند؛ زیرا درجه و مرتبه پروانه از درجه و مرتبه احساس بالاتر نرفته، حتی دارای مرتبه تخیل و نیروی خیال، و قادر بر حفظ و نگهداری صورت خیالی نیست؛ زیرا اگر چنین بود، پس از احساس سوختن از شعله شمع یا هر آتش دیگری، مجدداً خود را به طرف آن شعله و آتش سوق نمی داد؛ چراکه در نخستین مرتبه، سوختن را احساس کرده بود.
(صدرالدین شیرازی، 1346: 337)
بعد از درجه احساس، درجه خیال و تخیلات و ادراکات خیالی است؛ و مادام که انسان در این درجه و مرتبه است، حکم او حکم پرندگان و سایر حیوانات بی شعور و فاقد ادراک عقلی است؛ زیرا این حیوانات هرگاه در یک مکانی به وسیله چوب یا هر چیز دیگری مضروب یا مجروح شوند، بی درنگ از آن مکان فرار می کنند و دیگر به آنجا بازگشت نمی کنند؛ زیرا آنها به منزل و مرتبه دوم یعنی قدرت حفظ و نگهداری صور خیالی اشیا بعد از غایب شدن آنها از حواس پنج گانه رسیده اند.پس مادام که انسان در این مقام و منزلت باشد، هنوز حیوانی فاقد اداراک و شعور است؛ و نهایت حد او در این مرتبه این است که از آن چیزی که یک مرتبه آزار و اذیت شده، فرار کند و تا زمانی که از چیزی متأذی و متأثر نشده، نمی داند که آیا آن چیز ازجمله چیزهایی است که باید از آن فرار کند یا خیر. (همان: 338)
بعد از این مرتبه، درجه و مرتبه موهومات است؛ و انسان در این منزل و مرتبه، حیوانی است کامل در حیوانیت؛ مانند اسب که در درجه حیوانیت و توجه به پاره ای از موهومات، مرتبه کاملی دارد؛ زیرا اسب همواره از شیر می ترسد و هر لحظه که او را از دور ببیند، فوراً وحشت زده شده، از آنجا فرار می کند؛ هرچند که تا به حال ازطرف شیر به او آسیبی نرسیده باشد.
(همان)
انسان بعد از طی مراتب مذکور، به مرتبه انسانیت ارتقا می یابد؛ یعنی اموری را ادراک می کند که در حس و خیال و وهم نمی گنجد؛ و از امور آینده که هنوز به وقوع نپیوسته نیز می ترسد و مراقب آنهاست و ترس و نگرانی او منحصر در امور حاضر یا زودرس نیست؛ بلکه اموری که از حس و وهم و خیال غایب و پوشیده اند، امور کلی و عقلی را نیز ادراک می کنند. پس مقام و منزلت هر انسانی در بلندی و پستی، به قدر و مقام و مرتبه ادراک اوست.و این حقیقت یعنی حقیقت انسانیت، همان روح منسوب به خدای متعال است که در آیه شریفه «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی؛ و از روح خود در او دمیدم» (ص / 72) به آن تصریح شده است.
انسان در این مقام، به گونه ای است که درهای ملکوت در همین عالم به روی او باز می شود و درنتیجه، ارواح مجرد و صور عقلیه را با دیده ملکوت مشاهده می کند. (همان)
اکنون، انسانی که ازجهت مبادی ادراکات سه گانه یعنی قوه احساس، قوه تخیل و قوه تعقل به سرحد کمال رسیده است، جوهر ذات او از این عوالم سه گانه تشکیل شده، دارای سه عالم است. و از آنجا که هر صورتی از صور ادراکیه، خود قسم خاصی از وجود است؛ و اینکه برای هریک از این صور، قوه و استعداد و نیز مرتبه تمام و کمالی است، بنابراین، هریک از این عوالم نیز دارای مرتبه کمالی خواهند بود. (همان: 341)
بنابراین، کمال تعقّل در انسان، اتصال او به ملأ اعلی و مشاهده ملائکه است.
و کمال قوه تخیل در انسان، او را به مرتبه مشاهده اشباح و صور مثالیه و دریافت امور غیبی و اخبار جزئی از آنان، و اطلاع یافتن از حوادث گذشته و آینده می رساند.
و کمال قوه حاسّه موجب شدت تأثیر او در اجسام، براساس وضع مابین حس و آنها می شود؛ زیرا قوه حس، مساوی با قوه تحریکی است که موجب انفعال و تأثر مواد و خضوع و خشوع اجرام و اطاعت و انقیاد قوای نهفته در بدن می شود. (همان)البته کمتر انسانی است که کلیه قوای سه گانه در او جمع گردد.
و هرکسی که به مقام جامعیت این مراتب برسد، او انسان کامل و دارای مقام خلافت الهی و استحقاق ریاست بر خلق را خواهد داشت.
چنین انسانی که قوای سه گانه او در حد اعلاست، دو خصلت را به دست می آورد: یکی اینکه قلب او صفا و نورانیت پیدا می کند و بدون تعلیم بشری بر علومی احاطه می یابد که دیگران از درک آن عاجزند؛ دیگر اینکه در حال بیداری می تواند عالم غیب را مشاهده کند؛ فرشته وحی را ببیند؛ و کلام الهی را بشنود. (همان: 343 ـ 341)
پی نوشت:
[1]. بخاری، 1401: 9 / 805 .منابع و مآخذقرآن کریم.
نهج البلاغه، شریف رضی، محمد بن حسین، 1386، ترجمه محمد دشتی، بی جا، تشیع.
ابن حنبل، احمد، بی تا، مسند احمد، بیروت، دار صادر.
ابن شهر آشوب، 1376، مناقب آل ابی طالب، نجف اشرف، المکتبه الحیدریه.
ابن منظور، محمد، بی تا، لسان العرب، بیروت، دار الفکر.
ابن هشام، محمد بن عبدالملک، بی تا، السیره النبویه، قم، مکتبه المصطفی.
بحرانی، سید هاشم، 1414 ق، مدینه المعاجز، قم، مؤسسه المعارف الإسلامیه.
ـــــــــــــــ ، 1417 ق، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، مؤسسه بعثت.
بخاری، محمد بن اسماعیل، 1401 ق، صحیح البخاری، بیروت، دار الفکر.
حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، بی تا، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دار الکتاب العربی.
حرّ عاملی، محمد بن حسن، 1403 ق، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
رازی، ابوحاتم، 1397، اعلام النبوه، تهران، انجمن فلسفه ایران.
رازی، فخرالدین محمد بن عمر، 1411 ق، التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، بیروت، دار الکتب العلمیه.
سیوطی، جلال الدین، 1414 ق، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، بیروت، دار الفکر.
شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، 1395، الملل و النحل، بیروت، دار المعرفه.
صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، 1346، الشواهد الربوبیه، تصحیح: سیدجلال الدین آشتیانی، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد.
ـــــــــــــــ ، 1363، مفاتیح الغیب، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، 1381، المبدأ و المعاد، تصحیح و تحقیق: محمد ذبیحی، و جعفر شاه نظری، تهران، بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
ـــــــــــــــ ، 1419 ق، تفسیر القرآن الکریم، بیروت، دار التعارف للمطبوعات.
ـــــــــــــــ ، 1981 م، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
صفّار قمی، محمد بن حسن، 1404 ق، بصائر الدرجات، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی.
طباطبایی، سید محمدحسین، 1362، المیزان فی تفسیر القرآن، تهران، دار الکتب الاسلامیه.
طبرسی، احمد بن علی، 1403 ق، الاحتجاج، بی جا، نشر المرتضی.
طبرسی، فضل بن حسن، 1408 ق، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار المعرفه.
طبری، محمد بن جریر، 1420 ق، جامع البیان فی تأویل القرآن، بیروت، دار الکتب العلمیه.
طوسی، محمد بن حسن، 1409 ق، التبیان فی تفسیر القرآن، قم، مکتب الاعلام الاسلامی.
طوسی، محمد بن حسن، 1414 ق، الأمالی، قم، مؤسسه البعثه.
عروسی حویزی، ابن جمعه، 1412 ق، تفسیر نور الثقلین، قم، اسماعیلیان.
عیاشی، محمد بن مسعود، بی تا، تفسیر العیاشی، تهران، المکتبه العلمیه الإسلامیه.
فیض کاشانی، مولی محسن، 1358، علم الیقین فی اصول الدین، قم، بیدار.
ـــــــــــــــ ، 1416 ق، کتاب الصافی فی تفسیر القرآن، تهران، مکتبه الصدر.
قُشَیری نیشابوری، مسلم بن حجاج، بی تا، صحیح مسلم، بیروت، دار الفکر.
قمی، شاذان بن جبرئیل، 1423 ق، الروضه فی فضائل أمیرالمؤمنین، بی جا، بی نا.
قمی، علی بن ابراهیم، 1404 ق، تفسیر القمی، قم، مؤسسه دار الکتاب للطباعه و النشر.
قمی، محمد بن احمد، 1407 ق، مأه منقبه، قم، مدرسه الامام المهدی.
قمی، محمد بن علی (شیخ صدوق)، 1427 ق، عیون اخبار الرضا، قم، منشورات ذوی القربی.
کلینی، محمد بن یعقوب، 1388 ق، اصول کافی، تهران، المکتبه الاسلامیه.
مجلسی، محمدباقر، 1403 ق، بحارالانوار الجامعه لدرر أخبار الائمه الاطهار، بیروت، مؤسسه الوفاء.
مصلح، جواد، 1366، ترجمه و تفسیر الشواهد الربوبیه، تهران، سروش.
معرفت، محمدهادی، 1415 ق، التمهید فی علوم القرآن، قم، موسسه انتشارات اسلامی.
مفید، محمد بن نعمان، 1402 ق، الاختصاص، قم، مکتبه الزهراء.
ـــــــــــــــ ، 1413 ق، اوائل المقالات، (مصنفات الشیخ المفید)، بی جا، المؤتمر العالمی لالفیه الشیخ المفید.
مکارم شیرازی، ناصر، 1365، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الاسلامیه.سید محمد مرتضوی: استادیار گروه معارف اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد.حسن شکراللهی: دانشجوی دکتری مدرسی معارف اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد.
سلام
با سپاس از توضیحات شما.
و درباره روایت یا روایاتی که درباره روح داشتن گوساله نقل شده است؟و درباره روایات دیگر هم هنوز یک سوال برای من باقی است: آیا واقعا برای انسان هایی چون سامری امکان حشر و نشر با جبرییل، دیدن او و درک او به اندازه ای که بتواند خاک زیر پای او را نیز تشخیص دهد، از نظر علم کلام وجود دارد؟
لطفا اگر تفاوت هایی بین جبرییل و دیگر ملائکه در این زمینه ها قابل فرض است بفرمایید. آیا رتبه فرشتگان در اینکه توسط مردم درک شوند یا خیر تاثیر ندارد؟ فراموش نکنیم که جبرئیل امین و حامل وحی است.
با سپاس
با سلام خدمت شما دوست گرامی
برای روایات روح داشتن گوساله، تاویلی به ذهن حقیر نمی رسد ولی نیافتن بنده به معنای نبودنش نیست. ای بسا با مراجعه به تاریخ یا بررسی دیدگاه های مختلف، بتوان برای آن نیز معنایی یافت.
در مورد مشاهده جبرئیل توسط مردم عادی هم می توان به نزول جبرئیل بر پیامبر و اینکه مردم جبرئیل را به صورت فردی به نام دحیه کلبی می دیدند، اشاره کرد. به عبارت دیگر، جبرئیل گاهی هنگام نزول بر پیامبر (ص) به صورت ظاهر دحیه، متجلی می شد و مردم هم او را میدیدند. احادیثی نیز بیانگر این مسئله هستند. (1) و مردمی که او را می دیدند افراد فوق العاده ای نبودند، بلکه افراد معمولی نیز وجود داشتند. بنابراین امکان مشاهده جبرئیل برای مردم عادی منتفی نیست هر چند امری متداول هم نباشد.
موفق باشید
1. کافی، جلد 2 ص 588
با سلام خدمت شما دوست گرامیبرای روایات روح داشتن گوساله، تاویلی به ذهن حقیر نمی رسد ولی نیافتن بنده به معنای نبودنش نیست. ای بسا با مراجعه به تاریخ یا بررسی دیدگاه های مختلف، بتوان برای آن نیز معنایی یافت.
سلام و رحمت و برکات الهی بر شما
دلیل خلاف، چه؟ دلیلی که بر این دلالت داشته باشد چنین کاری از حوزه اعمال انسانی خارج است، داریم؟
در مورد مشاهده جبرئیل توسط مردم عادی هم می توان به نزول جبرئیل بر پیامبر و اینکه مردم جبرئیل را به صورت فردی به نام دحیه کلبی می دیدند، اشاره کرد.
دحیه جبرئیل بودن جبرئیل را تشخیص داده است؟
و اینکه علاوه بر دیدن، سامری توانست از جبرئیل و حضور او و حتی خاک زیر پای، استفاده یا به نوعی سوء استفاده کند. این روایت مربوط به دحیه اگر صحیح باشد، فقط مشکل دیدن را حل میکند. موارد دیگر را چطور تاویل یا تفسیر کنیم؟
(بنده دیدگاه محققان و علمایی را دیده ام که این روایت را خلاف عقل و نافی اعجاز دانسته اند.)
سلام و رحمت و برکات الهی بر شما
دلیل خلاف، چه؟ دلیلی که بر این دلالت داشته باشد چنین کاری از حوزه اعمال انسانی خارج است، داریم؟دحیه جبرئیل بودن جبرئیل را تشخیص داده است؟
و اینکه علاوه بر دیدن، سامری توانست از جبرئیل و حضور او و حتی خاک زیر پای، استفاده یا به نوعی سوء استفاده کند. این روایت مربوط به دحیه اگر صحیح باشد، فقط مشکل دیدن را حل میکند. موارد دیگر را چطور تاویل یا تفسیر کنیم؟(بنده دیدگاه محققان و علمایی را دیده ام که این روایت را خلاف عقل و نافی اعجاز دانسته اند.)
با سلام خدمت شما دوست گرامی
اگر این نظراتی که حکم به خلاف عقل بودن کرده اند را متذکر شوید، البته با ذکر آدرس، بحث حالت بهتری به خود میگیرد. (البته باید دید از چه افرادی است این نظرات)
بعد از آن می توان به این سوال ها هم پرداخت.
موفق باشید