بقعه نور *این مبارک بقعه را حاجت به نور ماه نیست*
تبهای اولیه
[CENTER]
ام البنین زارع صدری، مکتب کوثر، کاشان[/CENTER]
[CENTER]
آه، که چه قدر غربت «مدینه» سنگین است، وقتی به «بقیع» می اندیشم!
به مظلومیتی که در طول تاریخ، خورشید را غبارِ غم، به آیینه نشانده است!
غم! واژه آشنایی که نماد تصاویر بقیع و «چهار تربت» نورانی و آستان کبریایی است؛
غم؛ همان حبل المتینی که در غروب های غمگین جمعه، دل بدان تمسّک می جوید و قطره قطره، اندوهان جاری از نگاهش را، به تماشا نمی نشیند.
غم؛ همان عصاره عشقی که در نهاد «شیعه» نهاده اند و اندوهی را، جز غمِ «آل اللّه »، برایش مکروه دانسته اند!
... غروب جمعه از راه می رسد. هنگام دعا و استغاثه است: اَللّهُمَ إِنّی اَسْئَلُکَ بِحَقِّ فاطِمَةَ وَ أَبیها، و بَعْلِها وَ بَنیها، وَ السَّر الْمُسْتَودَعِ فیها؛ أَنْ تُصَلّیَ عَلی مُحمَّدٍ، وَ أَنْ تَفْعَلَ بی ما أَنْتَ اَهْلُهُ، وَ لا تَفْعَلَ بی ما اَنَا اَهْلُهُ.
دلت را رهسپار مدینه می کنی و از دیوار بقیع ردّ می شوی؛ با تمام غربتت می خوانی: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحمَّدٍ یا حَسَنَ بنَ عَلی...
اَلسَّلامُ عَلیْکُمْ اَئِمَّةَ الْهُدی، اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ اَهْلَ التَّقْوی، اَلسلامُ عَلَیْکُم اَیُّهَا الْحُجَجُ عَلی اَهْلِ الدُّنْیا... ؛ غریبانه سر به زانوان می گذاری، وقتی به خود می آیی، در ذهنِ تصاویری گُم شده ای؛ که نشانِ مظلومیّت خاصِّ آل اللّه است. «بقیع» مظلوم ترین نگاه تاریخ، در آیینه اسلام است! مظلوم ترین نگاهِ به یاد ماندنی! مظلومیّت تصاویر بقیع، تنها مربوط به چهارده قرن پیش نیست! زخم، زخم امروزی است! و داغ، تازه ترین داغ است! بر سینه زمان!
در عصر گفت وگوی مذاهب ـ گفت وگوی تمدّن های بشری ـ امّا دریغا! که قصرهای کوتاه و بلندِ «بِن ریال ها» و «بِن دینارها» با دُلارهای بوسفیانی و بوجهلی، هر روز، رنگ و رویی تازه می گیرند و آستان کبریایی چهار امام معصوم مظلوم را ـ که نواده پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هستند ـ به حوادث تاریخ سپرده اند! به حوادثی مربوط به گذشته! گنبدی جز گنبد لاجوردی آسمان و شمع و چراغی، جز چلچراغ کهکشان ندارد! حقّا! که: تَبّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَب!
بریده باد، دستی که ادامه ابوجهل و ابولهب است!
بریده باد گلویی که دغدغه های شیطان را، با حنجره یهوداییِ صفتی ها و خطیب ها، بازگو می کند! بریده باد پایی که عظمتِ تاریخ اسلام را زیر پا می گذارد، تا نقشِ «لورَنس عربستان» را، در صحنه تمایلات غرب، بازی کند!
بریده باد نفسی که با سرمایه «حرمین شریفین»، کلوپ های «مک دونالد» را وسعت می بخشد!
بریده باد، حیات کسانی که بوی دهلیزِ خلفه گاه ها را به عطر ملکوتی و لا یتناهیِ «اهل کَساء» ترجیح می دهند!
بریده باد رشته علایقشان؛ که «اسلام» را محدود به چاه های «نفت» کرده اند!
... آن روز، ریزه خوارانِ دستگاه استعمار، تیشه به ریشه دینی، نهادند که با نام نامیِ حضرت صادق علیه السلام در تمام جهان شناخته شده است!
آن روز، آن ها ناشیانه، عظمتِ «حَرمی» را مورد تعرّض قرار دادند که شریعت نبوی، مدیونِ علم و حِلمِ ساکنانِ آن حرم است!
دریغ از نادانیِ قومی که بزرگان خویش را ـ که بزرگانِ جهان علم و دیانت هستند ـ نمی شناسد، دریغ!
دریغ از کوته فکری کسانی که با بی لیاقتی و بی کفایتی، پرچم سبز هدایت را به دوش می کشند ـ آن هم در عصری که به تمدّنِ نیاکانش ارج می نهد ـ ! دریغ! نپاید حیاتشان! که حیات دین را، تمدید می کنند![/CENTER]
[CENTER]
سید علی اصغر موسوی
پایگاه حوزه[/CENTER]
[FONT=Microsoft Sans Serif]گلستان را میتوان لگدمال کرد، ای بقیع! ای نگارخانه هزاره غربت! آن بدکیشانِ زشت خوی، میخواستند سایه بان از مزار خورشیدی شما برگیرند
اما هرگز رایحه دل انگیزش را نمیتوان سترد.
خانه آفتاب را میتوان ویران ساخت،
اما هرگز با ویرانی، نورانیت آفتاب را نمیتوان گرفت.
میخواستند تو را با ویران کردن، از صفحه روزگار محو کنند،
اما خبر نداشتند که تو چهار آفتاب گیتی فروز را
با ستاره های بسیار در خود جای داده ای
و این گونه فروغ تو از بین نمیرود.
تا نامتان از تاریخ ناپدید شود؛
اما خبر نداشتند که بر گرفتن سایه بان،
فروغ خورشید را به همه جا پرتو افکن میکند.
مزار تو سایه بان نمیخواهد؛
چرا که خورشید بر سینه توست نه بر سینه آسمان.
نفرین و ننگ تاریخ، بر آن شب پرستانی که
با شمشیر به جنگ آفتاب رفته بودند
و خود را زبون و رسوای تاریخ نمودند.[FONT=Microsoft Sans Serif]
[INDENT] [FONT=Microsoft Sans Serif]
[FONT=Microsoft Sans Serif]بقیع، مزرعه غم و کشتزار اندوه است.
[FONT=Microsoft Sans Serif]مدینه، همچنان مظلوم است و ...
[FONT=Microsoft Sans Serif]بقیع مظلومتر!
[FONT=Microsoft Sans Serif]اهلبیت همچنان غریباند و ...
[FONT=Microsoft Sans Serif] پیروانشان غریبتر!
[FONT=Microsoft Sans Serif]رنجنامه نانوشته شیعه،
[FONT=Microsoft Sans Serif] بر خاک و سنگ این مزار،
[FONT=Microsoft Sans Serif] گویا از هر زمان به شِکوه و شهادت ایستاده است.
[FONT=Microsoft Sans Serif]بقیع، بقعهای خاموش و تاریک است،
[FONT=Microsoft Sans Serif] اما روشن از نور امامت.
[FONT=Microsoft Sans Serif]بقیع، آشنایی غریب است،
[FONT=Microsoft Sans Serif] همدم غربت در جمع آشنایان.
[FONT=Microsoft Sans Serif]درخت غم و اندوهی که در غریب آبادِ بقیع میروید،
[FONT=Microsoft Sans Serif] ریشه در مظلومیتی ۱۴۰۰ ساله دارد.
[FONT=Microsoft Sans Serif]در بقیع،
[FONT=Microsoft Sans Serif] عقدههای دل با سرانگشت اشک،
[FONT=Microsoft Sans Serif]گشوده میشود و اشک دیده، زخمدل و سوز درون را تسکین میدهد.
[FONT=Microsoft Sans Serif]در بقیع، اشک است که سخن میگوید و حال،
[FONT=Microsoft Sans Serif]گویاتر از قال است و چشمهای اشکبار،
[FONT=Microsoft Sans Serif]ترجمان دلهای داغدار و بیقرار است.
[FONT=Microsoft Sans Serif]در بقیع، روضه لازم نیست، خودش مرثیه مجسّم است.
[/INDENT]
زمین، آبستن اشک میشود. خورشید، قد خم میکند داغ در گلوی شیعیان منتشر میشود با این بدبختی عمیقی که فراهم کرده اند، اینان، سپاهیان شیطانند اینان میخواهند آینه امامت را بشکنند؛ خورشید از چشمان تو تقلید میکند. “نقی یعقوبی”
[FONT=Microsoft Sans Serif]
[FONT=Microsoft Sans Serif]غروب غریبت،
در لابه لای دقیقه های خاکی بقیع قد میکشد.
مدینه، با التهاب به مدار پرواز کبوتران دست میبرد
تا مردم، آیه های زخمی نشناختنت را
به دوش بکشند و عذر نیاورند.
و دستهای ملتمس عرشیان، همگام با فرشیان،
شعر بیقراری را در آغوش میکشند.
تا بلوغ ابری بقیع را نظاره کنند.
نبض تاریخ به هم خورده است .
نبض تاریخ، به هم خورده است.
دشمنان، با زهرشان،
قلب تو را نشانه رفته اند.
نه تنها به ساحت سبزت راه نیافته اند،
که آتش جهنم خودشان را شعله ورتر ساخته اند.
که از دهلیزهای پر پیچ و خم
جهالت و نکبت سر درآورده اند.
ولی دیری نخواهد پایید که مذلت و سرافکندگی خویش را
در قامت «وجوه یومئذ خاشعه» تجربه خواهند کرد.
هنوز هم دنیا، از شکوه جاری تو وام میگیرد.
هنوز هم خورشید، از چشمان تو تقلید میکند.
دانشگاه، به نام تو زنده است؛
حوزه از زلال دانش تو آب میخورد
و عطش دانش اندوزی راهیان عشق،
با کلام تو سیراب میشود.
[FONT=Microsoft Sans Serif]
[FONT=Microsoft Sans Serif]گمشده ی مدینه [FONT=Microsoft Sans Serif] در خلوت شبانه که جغدان اندیشه نفیرزده و سکوت خیال را بر هم می زنند... بغض سنگینی را که آزارم می دهد با تو قسمت می کنم. [FONT=Microsoft Sans Serif] [FONT=Microsoft Sans Serif] به من بگو فاطمه ام را در کدامین نقطه به آغوش کشیده ای! به من از آن شبی بگو که کمر مردی شکست... به من از اشک های حسینم بگو. از دل تنگی های زینب که دل علی را لرزاند. به من بگو حسنم در غم هجران مادر، کدامین مرثیه را سر داد؟ به من بگو آن شبی که پهلویی شکسته با صورتی نیلی را در خود جای دادی، چطور توانستی طاقت بیاوری؟ ! چگونه توانستی شاهد باشی بدن کبود گل رسول الله (ص) را غریبانه به تو بسپارند؟ ! ...و اما اینک به تو غبطه می خورم; زیرا درد دل های مولایم را با مادر می شنوی، می بینی که چطور سر بر خاک مادر نهاده و از زمانه و اهلش گله می کند و برای مصیبت های جدش، حسین بن علی اشک می ریزد و آن گاه، چگونه زهرای مرضیه (س) او را آرام می کند. خوشا به حالت بقیع! به فاطمه ام بگو: خواهیم آمد، قبر گمشده ات را خواهیم یافت و هم چون پروانگان، گرد شمع وجود مهدی (عج) حلقه زده و بر مظلومیت تو اشک خواهیم ریخت.. . [FONT=Microsoft Sans Serif] سما احمدی
با تو ای تربت پاک! با تو ای بقیع!
ای بقیع! می دانی، خوب می دانی گمشده ای دارم از جنس یاس های کبود، به لطافت باران. گمشده ای که خدایش کوثر نامید. گمشده ای که گرمای بوسه های پیامبر بر دستانش محسوس است، گمشده ای که بوی محمد (ص) را می دهد...
با من حرف بزن!
ای بقیع! صحبتی نیز با بی بی دارم. سلام مرا به او برسان و بگو: فاطمه جان! جان ما فدای تو باد! مهدیت در راه است. ما سینه سوزان حسینت و عاشقان ولای علی (ع)، منتظریم تا قائم آل محمد (ص) ظهور کند و آن گاه، انتقام سربریده ی حسینت را که تن دختر سه ساله ای را لرزاند و انتقام سیلی ای که چهره ی تو را در کوچه های مدینه نیلی کرد بگیرد.
و اما بقیع!
تو هم می دانی و خوب می دانی که بی بی دو عالم، فاطمه ی زهرا (س) پس از هزاران سال هنوز مزارش ناشناخته مانده است... .