به بهانه روز معلم
تبهای اولیه
سلام
روز معلم بر پرواز دهندگان جان به عالم معنا مبارک :Gol:
قصه علم طولانی است خلاصه اش می کنم شما بحث بفرمایید :
1- علم امر مجرد است
2- هیچ ماده یا امر مادی یا متعلق استکمالی به ماده نمی تواند دهنده علم باشد
3- دهنده علم امر مجرد یا همان فرشته است پس نشستن بر بال فرشتگان بر جویندگان علم مبارک
4- معلم اصطلاحی که قدرش بسیار پر قدر است زمینه ساز افاضه علم است اوست که اندیشه ها را شخم می زند تا فرشته علم بکارد
5- فرشته در افاضه مستقل نیست
6- خود خدا دهنده حقیقی علم است
7- سواد و سیاهی علم یعنی لفظ و عبارت نه حقیقت علم بلکه زمینه ساز تنزل علمی است که صادق آل محمد علیه السلام فرمود : العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء
و ....
موفق باشید
سلام
روز معلم بر پرواز دهندگان جان به عالم معنا مبارک :Gol:
با سلام و تشکر از جناب حامد بزرگوار و تبریک این روز خدمت ایشون و همه معلمان و اساتید :Gol:
همون طور که ایشون فرمودند معلم پرواز دهنده جان است . اون چیزی که از همه مهم تره تربیت و حرکت در مسیر قربه و اگر کسی بتونه این حرکت رو در دیگران ایجاد کنه ولو اینه کسی او رو با اسم معلم نشناسه معلّمه .
چرا که خداوند مکرّر میفرمایند : « و یزکّیهم و یعلّمهم ...» یعنی اول تزکیه بعد علم .
علم بی تزکیه مانند طبل تو خالی میمونه که صداش گوش فلک رو کر میکنه اما محتوا نداره .
خداوندا کمکمون کن که طبل تو خالی نباشیم :Sham:
سلام
بله سرکار صبا درست فرمودند قرآن هم می فرمایند :
[سوره الأعراف (7): آيات 57 تا 58]
وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (57) وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ (58)
ترجمه:
57- او كسى است كه بادها را پيشاپيش (باران) رحمتش مىفرستد تا زمانى كه ابرهاى سنگين بار را (بر دوش خود) حمل كنند در اين هنگام آنها را به سوى سرزمينهاى مرده مىفرستيم و به وسيله آن آب (حياتبخش) نازل مىكنيم و با آن از هر گونه ميوهاى (از خاك تيره) بيرون مىآوريم، و اينگونه (كه زمينهاى مرده را زنده كرديم) مردگان را (نيز در قيامت) زنده مىكنيم تا متذكر شويد.
58- و سرزمين پاكيزه (و شيرين) گياهش به فرمان پروردگار مىرويد اما سرزمينهاى بد طينت (و شورهزار) جز گياه ناچيز و بى ارزش از آن نمىرويد، اينگونه، آيات را براى آنها كه شكرگزارند بيان مىكنيم.
موفق باشید
عارفان علـم عاشـق می شوند / بهـترین مردم معلـم می شـوند
عشق با دانش متمم می شود / هر که عاشق شد معلم می شود
روز معلم مبارک باد
بعضیا فکر میکنن معلم اونیه که بره سر کلاس و چهار تا کلمه بگه و بره در حالی که یک معلم واقعی با شاگرداش زندگی میکنه و مثل پیامبر اکرم (ص) حریص به آموزش و پرورش و رشد همه جانبه شاگردانش هست .
با این حساب معلمای زیادی هستن که کسی بهشون نمیگه معلم در حالی که واقعا معلمند و کسانی هستن که اسمشون معلمه اما بلد نیستن چطور باید معلمی کنن .
یعنی ممکنه یک کارگر بی سواد معلم باشه اما یک دکتر استاد دانشگاه نه !!
به نام علی اعلی
ساعت آخر است . بچه ها در دل دعا می کنند که زودتر زنگ بخورد و بروند خانه.
حمیده گچ را برداشته است و روی تخته عکس مینا و زهرا را می کشد. این زنگ امتحان فیزیک داریم. آن هم از قسمتی از کتاب که معلم هنوز درسش را نداده است!
دلم تاپ تاپ می کند. صدای خانم معمار باشی از راهرو می آید. بچه ها دورش جمع شده اند تا اشکالات درسی شان را بپرسند. خانم معمار باشی از بین بچه ها رد می شود و با پاکتی از سیم و آهن ربا و سیم لوله و آمپرسنج وارد کلاس می شود.
از بچه ها می خواهد وسایلشان را از روی میز جمع کنند. می گوید: هیچ جزوه ای روی میز نماند. استرس وجودم را فرا می گیرد. احساس می کنم اصلا آمادگی امتحان را ندارم. هنگام مطالعه، صفحات کتاب برایم غیر ملموس بودو از آن هیچی نفهمیدم.
بچه ها مشغول جمع کردن وسایلشان هستند. معلم وسایل را تقسیم می کند. به هر دانش آموز چندتا از چیزهایی که داخل پاکت بود می دهد. نگاه های متعجب دانش آموزان یکی یکی به سمت معلم می رود.
او می گوید: « بله بچه ها! امتحان امروز ما بازی با این وسایل است!!!
هرکس با ترکیب کردن این وسایل و اطلاعات قبلی اش بتواند قانونی طرح کند، این قانون به اسم خودش ثبت می شود، مثل قانون نیوتون، گالیله و یا . . . »
من و عفت کارمان را باهم شروع کردیم. معلم یکی یکی به میز بچه ها سر میزد. هر کس هرچه می فهمید روی کاغذ یادداشت می کرد. من و عفت مشغول بحث و گفتگو درباره فرمولمان بودیم که معلم از راه رسید. چند دقیقه ای مشکوکانه با نگاههای غلط انداز به برگه مان خیره شده بود. برگه را پای تخته برد. گچ را برداشت و بزرگ روی تخته نوشت: قانون عفت و فاطمه!
صدای زنگ بلند شد. بچه ها به سمت حیاط مدرسه می دویدند. برق شادی در چشمان عفت موج میزد. سبزی درختهای اردیبهشت نگاهم را گرفت. از لابلای تنه های تنومند درختها چشمم به آن دیوار نوشته قدیمی افتاد. جمله استاد شهید مرتضی مطهری: « من ستایشگر آن معلمی هستم که اندیشیدن را به من بیاموزد نه اندیشه ها را ».
شب که کتابم را ورق می زدم فهمیدم: قانون عفت و فاطمه همان قانون فارادی بوده است.
به نام علی اعلی
ساعت آخر است . بچه ها در دل دعا می کنند که زودتر زنگ بخورد و بروند خانه.
حمیده گچ را برداشته است و روی تخته عکس مینا و زهرا را می کشد. این زنگ امتحان فیزیک داریم. آن هم از قسمتی از کتاب که معلم هنوز درسش را نداده است!
دلم تاپ تاپ می کند. صدای خانم معمار باشی از راهرو می آید. بچه ها دورش جمع شده اند تا اشکالات درسی شان را بپرسند. خانم معمار باشی از بین بچه ها رد می شود و با پاکتی از سیم و آهن ربا و سیم لوله و آمپرسنج وارد کلاس می شود.
از بچه ها می خواهد وسایلشان را از روی میز جمع کنند. می گوید: هیچ جزوه ای روی میز نماند. استرس وجودم را فرا می گیرد. احساس می کنم اصلا آمادگی امتحان را ندارم. هنگام مطالعه، صفحات کتاب برایم غیر ملموس بودو از آن هیچی نفهمیدم.
بچه ها مشغول جمع کردن وسایلشان هستند. معلم وسایل را تقسیم می کند. به هر دانش آموز چندتا از چیزهایی که داخل پاکت بود می دهد. نگاه های متعجب دانش آموزان یکی یکی به سمت معلم می رود.
او می گوید: « بله بچه ها! امتحان امروز ما بازی با این وسایل است!!!
هرکس با ترکیب کردن این وسایل و اطلاعات قبلی اش بتواند قانونی طرح کند، این قانون به اسم خودش ثبت می شود، مثل قانون نیوتون، گالیله و یا . . . »
من و عفت کارمان را باهم شروع کردیم. معلم یکی یکی به میز بچه ها سر میزد. هر کس هرچه می فهمید روی کاغذ یادداشت می کرد. من و عفت مشغول بحث و گفتگو درباره فرمولمان بودیم که معلم از راه رسید. چند دقیقه ای مشکوکانه با نگاههای غلط انداز به برگه مان خیره شده بود. برگه را پای تخته برد. گچ را برداشت و بزرگ روی تخته نوشت: قانون عفت و فاطمه!
صدای زنگ بلند شد. بچه ها به سمت حیاط مدرسه می دویدند. برق شادی در چشمان عفت موج میزد. سبزی درختهای اردیبهشت نگاهم را گرفت. از لابلای تنه های تنومند درختها چشمم به آن دیوار نوشته قدیمی افتاد. جمله استاد شهید مرتضی مطهری: « من ستایشگر آن معلمی هستم که اندیشیدن را به من بیاموزد نه اندیشه ها را ».
شب که کتابم را ورق می زدم فهمیدم: قانون عفت و فاطمه همان قانون فارادی بوده است.
بسیااااااار عالی و جالب بود. فوق العاده بود.:Kaf: