تلخي هاي زندگي ام براي شيريني زندگي ات

سلام خواهر خوبم
ممنونم از اینکه همراهی می کنید
خوب این تاپیک مربوط به تجارب چند ساله پس یک مقدار احتمال طولانی بودن زمانش هست
یک پیشنهاد
اگر اسمم رو اد کنید تو فعالیتهای روزانه به عنوان یکی از دوستاتون از فعالیت تاپیک براحتی خبر دار می شید

سلام خواهر خوبم
از اینکه توضیحات خوبی می نویسید متشکرم
بله «کلنا راع و کلنا مسوول» دقیقا همینه
من وقتی دیدم افراد در مورد ازدواج من کاری نمی کنند سعی کردم تا جاییکه امکان داره کار واسطه رو انجام بدم و الحمدلله ازدواجهای موفقی هم انجام شده

خیلی ممنونم از اینکه اشاره به تجربه عملی کردید
خوب منم یک آدمم مثل بقیه
یک خانم که پر از عاطفه هست
وبوده زمانهایی که به بن بست رسیده باشم و البته دعاها و ختم های قرآن و کارهای دیگری مثل کم خوری و غیره رو انجام دادم البته هر کسی به فراخور حالش
زمانهایی بوده که گریه کردم
اما یک چیزی رو اعتقاد دارم
خدا که روزی رسون تمام کائنات هست شکی نیست از اینکه در فکر من هم باشه اما من حکمت خدا رو نمی دونم
ممکنه از یک رحمتی محروم شدم اما در عوضش داشته هایی دارم که ممکنه خیلی از افراد مثل خودم و با شرایط خیلی بهتر و یا بدتر از خودم به اونها نرسیده باشند و آرزوش رو داشته باشند(منظورم تعریف نبود منظورم لطف خداست)

بله اشاره درستی هست و معرف و یا واسطه علاوه بر سلامت روح و عقل باید بینش خوبی نسبت به افراد داشته باشه
تقریبا به نظرم مثل یک چک تضمینی یا تاییدیه تاحدودی عمل می کنه

پیشنهاد مشاوران برای رفتن به مراکز همسریابی

مدتی بود که فکرای مزاحم اذیتم می کرد
فکر اینکه چرا مثل بقیه دخترای هم سنم برام خواستگار خوب نیومده
فکر اینکه سنم داره میره بالا
فکر از دست دادن دوران جوونی

خلاصه دیدم اینطور فکرها مثل خوره افتاده به روحم
تصمیم گرفتم به مشاور روانشناس مراجعه کنم
با چند مشاور متعهد صحبت کردم
همه یک کلام می گفتند باید ازدواج کنی تا این فکرا از سرت بیرون بره

اما من که دست خودم نبود که ازدواج کنم
خودتون بهتر می دونید رسم نیست که دختر خواستگار باشه

نمی دونستم چطور این گره رو باز میشه کرد
تا اینکه یکی از مشاورا که آدم با تجربه ای بود گفت
که جایی هست که فرد خیّری کمک می کنه و جوونها رو به هم معرفی می کنه و
تا حالا هم خیلیاشون ازدواج کردن
اسم مرکز رو بهم داد و قرار شد برم با مسوول مرکز همسریابی صحبت کنم

تلفن و آدرس مرکز رو به سختی پیدا کردم
ویک روز تماس گرفتم و گفتم با مسوول مرکز می خوام صحبت کنم
گفتند مسافرت هست تلفن شخصیش رو بهتون می دیم ازشون بپرسید کی میان

ادامه دارد...

پیشنهاد مشاوران برای رفتن به مراکز همسریابی

با دودلی با شماره تلفنی که دادند تماس گرفتم

اول که اصلا جوابی ندادند بعد آقایی که شخص جا افتاده ای به نظر می رسید دلیل تلفنم رو پرسید
منم با کلی خجالت و خیلی خلاصه به مشکلم اشاره کردم
جواب داد، الآن که مسافرتم بذار چند روز دیگه که برگشتم دوباره زنگ بزن

نزدیک ده روز بیشتر گذشت دوباره زنگ زدم ببینم این مسوول برگشته یا نه باز باید صبر کنم
جواب داد مشکلت چیه؟
گفتم تاخیر در ازدواجم
خب از سن ازدواجم تا حدودی گذشته برای همین آدرس شما رو دادند
گفت فردا صبح به این آدرسی که می گم بیا تا بشینیم با هم صحبت کنیم و به راه حلی برسیم
قبول کردم

صبح حدود ساعت 10 به آدرسی که داده بود رسیدم
وارد ساختمان شدم و به آقایی که در قسمت اطلاعات بود گفتم قرار هست آقای ... رو ببینم

گفت صبر کنید تا به ایشون اطلاع بدم
بعد چند لحظه برگشت و من رو به یک سالن بزرگ هدایت کرد و گفت:
چند دقیقه منتظر باشید تا بیان
نگرانی داشت به من مسلط می شد
چرا ایشون من رو به این سالن فرستاد و در اتاق کارش نخواست با من صحبت کنه؟
شروع کردم به خوندن 4 قل ، آیة الگرسی و.... که در سالن باز شد و آقایی میانه سال وارد شد
و با کمی فاصله از من نشست و شروع به پرسیدن سوالای مختلف.
از شرایط زندگیم
تحصیلم
چرا تا حالا ازدواج نکردم
اینکه آیا سلامتم و بیماری خاصی ندارم
من هم سوالاش رو با صبر و البته اضطراب جواب می دادم

خاطرتون هست که گفتم برای ازدواج با جانباز اقدام کردم؟
اونحا برام اینقدر سخت نبود چون با یک خانم صحبت می کردم
اما اینجا هم بیشتر خجالت می کشیدم و هم دلیل اضطرابی که دائم اضافه می شد نمی دونستم

تا اینکه ایشون شروع کرد به صحبت و گفت:
ما اینجا جونای تو رده سنی بیست سال تا 30 سال رو به هم معرفی می کنیم
اما شما سنت زیادتره پس نمی شه امید چندانی به اینکه موردی برات پیدا بشه داشت
اما یک پیشنهاد دارم...

ادامه دارد...

پیشنهاد مشاوران برای رفتن به مراکز همسریابی

بعد شروع کرد درباره ویرایش و نوشتن یکی از کتابهای قدیمی صحبت کرد و ادامه داد
شما می تونی این کتاب رو شروع کنی که من مدتهاست تصمیم داشتم به شیوه جدیدی گرد آوریش کنم
باید نرم افزار... را تهیه کنی تا بتوانی کار مستندی ارائه دهی
من هم گوش می دادم و تایید می کردم

ضمن صحبتهاش به این اشاره کرد که من همه جوره می تونم شما و خانواده ات رو تحت پوشش بگیرم

فقط باید آدم رازداری باشی

تو فکر بودم که کار کتاب که پیشنهاد ایشون بود و زیر پوشش گرفتن خانوادم با مراجعه من برای ازدواج چه ارتباطی داره

بعد سوال کرد هیچ جور مریضی قلبی و غیره نداری گفتم الحمدلله نه

گفت ببین الآن مورد مناسبی برای شما سراغ ندارم و ممکنه این مساله اصلا ممکن نشه هرچند سعی خودم رو می کنم
از مساله کمک برای کتاب و این مساله هم نباید به هیچ احدی حرفی بزنی

مقداری ذهنم به این رفت که ایشون احتیاط می کنه که کتابش دچار سرقت ادبی نشه

گفتم باشه

و ادامه داد ببین ما می تونیم یک عقد موقت طولانی مدت داشته باشیم
اما شما دچار هیچ مشکلی نشی
ضمنا برای روحیه ت هم خوبه

مثل اینکه سنگی به سینه من خورد

تو ذهنم می گفتم خدایا من برای چی اینجا اومدم ومساله به کجا کشید
اون آقا به حرفاش ادامه می داد و من متحیر که چه کار کنم
چطوری این ملاقات رو تمومش کنم

صحبتهاش که تموم شد
گفتم من با این مطلب که گفتید نمی تونم کنار بیام و این کار خیلی سختی هست
هرچند کاری حلال باشه اما عرف جامعه پذیرای اون نیست و اینجا من می مونم با آبروی از دست رفته

خانوادم به من اعتماد دارند که برای انجام کارهام بیرون میام اینطوری دیگه چطور اعتماد کنند؟
هرچند ندونند اما من خودم دیوار اعتمادی که بین ما هست از بین می برم و دیگه از خانوادم خجالت می کشم

گفت عجله نکن فعلا نرم افزاری که گفتم تهیه کن
درباره این مطلبم فکر کن تا بعد

ادامه دارد....

پیشنهاد مشاوران برای رفتن به مراکز همسریابی

از مرکز که بیرون آمدم نفس عمیقی کشیدم مثل اینکه از زندان آزاد شده بودم
تصمیم گرفتم دنبال نرم افزار برم
نرم افزار ارزشمندی بود که برای کارهای خودم نیز مفید بود

نرم افزار رو که خریدم نتونستم به خودم بقبولونم که مجددا تماس بگیرم و اطلاع بدهم
اصلا دلم مثل اینکه دست و پایم رو بسته بود
نمیتونستم خودم رو راضی کنم که دنبال کار رو بگیرم
عقلم گواهی خوبی نمی داد
و مثل اینکه هدایتم می کرد که درست فکر کن

مراقب باش برای رهایی از چاله تنهایی به چاه هوس دیگران سقوط نکنی
مراقب باش در راهی که پیش رو داری کلی دام هست
الان باید بیشتر خویشتن دار و مراقب باشی
تنها هستی اما خدا با توست

سلانه سلانه از کنار مغازه ها رد می شدم
مثل آدمهای منگ شده بودم
ذهنم هنگ کرده بود

چشمم که به فروشنده ها میوفتاد ترس وجودم رو می گرفت
که نکنه این حرف رو از دیگری هم بشنوم

بالاخره به خونه رسیدم
اما شده بودم آدمی که یک من میره ده من بر می گرده

مراقب بودم خانوادم از ناراحتیم مطلع نشن

مادرم فکر می کرد خسته م
دائم می گفت بیا استراحت کن

اما مگه می شد استراحت کرد
هجوم افکار مزاحم از یک طرف
حرفهایی که صبح اون روز شنیده بودم از طرف دیگه

شب کلی گریه کردم که عجب سرنوشتم به جایی رسیده که برای عقد موقت پیشنهاد میدن!!

صبح تازه سفره صبحانه رو پهن کرده بودم که صدای زنگی به گوشم رسید
به طرف موبایلم رفتم
دیدم پیام آمده که سلام خانم ... صبح شما بخیر چکار کردید؟

برام خیلی سنگین بود که جوابی بدم اما مجددا پیام رسید
باز جوابی ندادم

سه روزی بود که پیامهاش کلافم کرده بود دست بردار نبود
آخر نوشتم من منصرف شدم

بعد چند دقیقه دوباره پیام آمد برای پرسیدن دلیل
گفتم دلیل همون بود که عرض کردم

گفت ببین از بابت من مطمئن باش
اگر تو این شهر چندتا آدم مطمئن پیدا کنی یکیش خودمم

دیگه جوابی ندادم و همچنان پیامها میومد
و چند روزی گذشت تا بکلی قطع شد و آرامشی جدید وجودم رو در برگرفت

و این هم تجربه ای شد که:

در بیشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگ خفته باشد

و یاد این سخن افتادم
و باور بیشتری پیدا کردم که:
حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

سلام عليكم استاد حامی
از مطلب های خوبی که برای راهنمایی امثال ما نوشتید خیلی ممنونم
تمام مطالبی که نوشتید کاملا درست هست
منتها مشکل اینه که در این نوع ازدواجا که خصوصا اصرار به پنهان کردنش هست به دلایل مختلفی
یک خانوم یا دختری که ازدواج نکرده چطور می تونه این کارهایی که گفتید انجام بده و از دیگران کمک بگیره؟
چطور به یقین برسه
مخصوصا دخترخانمهایی که ازدواج نکردند و سنشون بالا رفته
عرف جامعه آدم رو طرد میکنه
حتی دوستای آدم و خانوادش
فکر می کنند هم خودت بدبخت میشی هم یک خانواده دیگه رو هم بدبخت می کنی
هم آدم رو به چشم بد می بینن
من دیدم خانومایی که به خاطر شرایطشون و حتی نداشتن سرپرست مجبور به ازدواج موقت شدند
اما به اونها اسمهای زشت نسبت میدند
با این طرز فکرا چکار باید کرد؟
ممنون میشم راهنمایی کنید

اولا : که از تمام خانمهایی که دارند همراهی می کنند صمیمانه تشکر می کنم
اما تقاضایی دارم لطفا زود از صحبتام قضاوتم نکنید مطلب بیشتر سر استفاده از اطلاعات صحیح و شیوه عمل صحیح هست
و این مطالب هم جزو تجربه های اندوخته ی من خواهد بود
خیلی متشکرم

ثانیا از راهنمایی های آقای حامی خیلی ممنونم که راهنمایی می کنند
چون قصد از چاله در اومدن و به چاه افتادن نداریم بهتره شخص چراغ بدستی راهنماییمون کنه
شاید برای من نباشه اما یقینا افراد زیادی از سایت استفاده های مفیدی می برن

آقای حامی من با قانون خدا مخالف نیستم یقینا خدا بی حکمت کاری رو انجام نمیده و تمام گفته های قرآن هم حکمت خداست
عقد موقت هم یکی از همونهاست
مطلبی که گفتید درباره تست شخصیت آیا جاگزین شیوه هایی که در پست قبل اشاره کردید می شه؟
ممنونم

[="Blue"]

از لطف شما خیلی خیلی ممنونم
می دونم طبعتون خیلی بلنده و من هم از آشنایی با خواهر خوبی مثل شما خیلی خوشحالم و افتخار می کنم که مثل خواهر قبولم می کنید
و همچنین از آشنایی با خواهرای خوب دیگم که همراهیمون میکنند:del:[/]

[="Blue"]

سلام خواهر خوبم
از شرکتتون توی تاپیک ممنونم
حرف شما درصورتی درسته که شخص اولین بارش نباشه و قبلا این پیشنهاد رو تو همچین جایی تجربه کرده باشه
تازه این مرکز که برای ازدواج موقت نبود [/]

خواهش می کنم
بله الآن اطلاعاتم خیلی بیشتر از زمانی هست که من وارد اون مرکز شدم
زمانی هم که به این مرکز رفتم هم چون چند سال قبلش برای ازدواج با جانباز اقدام کرده بودم
فقط توی ذهنم این بود "اینجا مرکز همسریابی هست نه برای موقت چون مراجعینش ازدواج دائم داشتن"
شاید برای شما که رشته درسیتون روانشناسی هست تشخیص این مطلب خیلی راحت تر بود
اگر اون زمان من هم این دید روانشناختی از افراد تو مکانهای مختلف که شما دارید داشتم شاید شنیدن این مطلب برام راحت تر بود

[="Blue"]

استاد حامی
از اینکه توضیحات خوبی دادید خیلی متشکرم[/]

[="Blue"]از همه خوبانی که همراهی کردند ممنونم
ان شاءالله بزودی یکی دیگه از تجربه هام رو شروع می کنم
خوشحال می شم مجدد شاهد حضور خوبتون باشم
:goleroz::goleroz::goleroz::goleroz::goleroz:[/]

[="Blue"]

سلام بر خواهر خوبم
خیلی خیلی خیلی ممنونم
فعلا که اول راهم هر چند سنم اول راه نیست
اما چیزی رو تو تموم زندگیم خوب فهمیدم
یکی توکل یکی گذشت و صبر یکی تلاش
هرجا کم بیاریم این سه تا کلید راهگشا هست
البته راهنمایی افراد متخصص و دارای تجربه های خوب و راه بلد خیلی برای انتخاب راه درست کمک می کنه

ادامه داره

[/]

[="Blue"]

الحمدلله با لطف خدا و عنایت معصومین علیهم السلام دوران تجرد من هم تموم شدhappy

واقعا لطف دارید

خوب این بستگی به نظر مشاورین هم داره
البته من هرچی گشتم تو پستهای قبلی نتونستم پستی که نقل قول کردید پیدا کنم فکر کنم مطلبم دنباله داشته

از نظرات خوب همه شما ممنونم@};-@};-@};-[/]

این نظر یکی از شما خوبان هست

و همچنین از تمام خوبانی که تا حالا همراهی کردند و هنوز هم تاپیک رو دنبال می کنند
و همچنین از نظرات خوبتون ممنونم:goleroz:

به نام خدا
ضمن سلام و تشکر