جمع بندی تناسخ در قرآن
تبهای اولیه
تناسخ رو فلاسفه محال دونستند. دقیقا منظورشون از تناسخ چیه؟ اگر تناسخ یعنی برگشت روح به بدن بعد از جدایی از بدن، تو قران مکرر چنین چیزی وقوع یافته.
مثلا ماجرای عزیر یا زنده کردن مردگان توسط حضرت عیسی و ...
دقیقا منظورشون از تناسخ چیه؟ چیز دیگریه؟ واقعا تناسخ محاله؟ قرآن از محال حرف میزنه؟
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"][/TD] | |
کارشناس بحث: استاد عامل | |
[TD][/TD] | |
[="Book Antiqua"][="Black"]
بسم الله الرحمن الرحيم
با عرض سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما
در ابتداي بحث بايد معناي تناسخ روشن شود و در مرحله بعد به بررسي مصاديق قرآني پرداخته و همساني يا ناهمساني اين مصاديق با تعريف تناسخ را تبيين خواهيم كرد.
منظور از تناسخ اين است كه روح با مرگ از بدن مادي جدا شده و به بدن مادي ديگري منتقل مي شود(1) و اين چرخه ادامه پيدا مي كند تا افراد به سزاي اعمال خود در همين دنيا برسند. با همين قيد «انتقال از بدني به بدن ديگر در اين دنيا» تفاوت تناسخ با معاد جسماني روشن مي شود؛ چرا كه در معاد جسماني انتقال نفس از بدن دنيوي به بدن اخروي است. علاوه بر اينكه در مسخ امتهاي گذشته و تبديل آنها به حيوان، نفس انسان به بدن حيوان منتقل نشده بلكه بدن انساني به بدن حيواني تبديل شده است. در رجعت نيز نفس انسان پس از جدا شدن از بدن، دوباره به همان بدن بازمي گردد، نه اينكه به بدن ديگري منتقل شود.
تناسخي كه به آن اشاره شد، تناسخ ملكي بود كه در مقابل اين نوع از تناسخ، فلاسفه و عرفا تناسخ ملكوتي را قرار داده اند و منظور از تناسخ ملکوتی، تمثل باطن انسان در ابدان اخروی و نمود انسان به صورت های گوناگون در زمان حشر است. صور مذکور، بدن هایی هستند که تجرد برزخی داشته و در حقیقت، ملکات باطن انسان است که بهصورت حیوانات و غیر آنها تبدیل شده است.(2) مولانا نیز تفاوت تناسخ ملکی و ملکوتی را اینچنین بیان می کند:
چون دل بوزينه گردد آن دلش از دل بوزينه شد خوار آن گـلش(3)
فلاسفه تناسخ ملكوتي يا همان عروج روح به بدن برزخي يا اخروي را پذيرفته و براي آن استدلال نيز مطرح كرده اند و آنچه از ديدگاه اين گروه باطل است، تناسخ ملكي يا حلول روح از يك بدن دنيوي به بدن دنيوي ديگر است. مثالهايي كه در قرآن نيز مطرح شده مانند زنده شدن حضرت عزير(عليه السلام) يا مردگان به دست حضرت عيسي(عليه السلام) در حقيقت بازگشت روح به بدن همان شخص است، نه شخص ديگر تا مصداق تناسخ باطل باشد.
پي نوشت ها:
1. سبحاني، جعفر، (1413)، الالهيات، المركز العالمي للدراسات الاسلاميه، قم، ج4، ص298.
2. حسنزاده آملی، حسن، (1381)، هزار و یک کلمه، سوم، قم، بوستان کتاب، ج6، ص92.
3. مولوی، جلالالدین محمد بلخی، (1373)، مثنوی معنوی، تصحیح توفیق سبحانی، اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، ص746.
به بدن مادي ديگري منتقل مي شود
سلام قید «دیگری» چه خصوصیتی داره؟ ملاک محال بودن تناسخ دقیقا چیه که فرق میگذاره میان انتقال به همون بدن با انتقال به بدن دیگه؟
به نظر می رسه فرقی میان ایندو نیست و کسایی که تناسخ رو محال میدونستند هر دو قسم رو در نظر دارند و ملاکی که برای محال بودن تناسخ در نظر دارند، شامل هر دو مورد میشه و فرقی نیست.
[="Book Antiqua"][="Black"]سلام
به نظر می رسه فرقی میان ایندو نیست و کسایی که تناسخ رو محال میدونستند هر دو قسم رو در نظر دارند و ملاکی که برای محال بودن تناسخ در نظر دارند، شامل هر دو مورد میشه و فرقی نیست.
شما يك بار از ملاك تناسخ سوال مي پرسيد و دوباره در همين عبارت مي فرماييد ملاك محال بودن در هر دو يكي است!!!
ملاك تناسخ رفتن روح از يك بدن به ديگري براي حل مساله عدالت است كه اگر انسان بدي بود در بدن موجود پستي زندگي كند تا گناهانش پاك شود و اگر انسان خوبي بود و نيازي به چرخه نداشت به آرامش ابدي برسد.
اتفاقا دلايلي كه براي نقد تناسخ وارد شده ناظر به دو بدن متفاوت است و گرنه بازگشت روح به همين بدن هم در قرآن اشاره شده و هم فلاسفه اي مانند صدرا براي آن دليل مطرح كرده اند.
به عنوان مثال به اين استدلال ملا صدرا دقت كنيد:
اگر نفس پس از مفارقت از بدن بخواهد به بدن دیگری در مرتبه جنینی و مثل آن تعلق بگیرد، ناگزیر بدن در مرتبه قوه و نفس در مرتبه فعلیت خواهد بود. چون ترکیب نفس و بدن اتحادی و طبیعی است، نه انضمامی (یعنی هر دو به یک وجود موجودند) ترکیب بین دو موجود بالقوه و بالفعل محال است(اسفار، ج 9، ص 2).
اساس استدلال مبني بر تعلق روح به بدن ديگري است.
[/]
[=Book Antiqua][=Times New Roman]
منظور از تناسخ اين است كه روح با مرگ از بدن مادي جدا شده و به بدن مادي ديگري منتقل مي شود
سلام علیکم. اینکه طبق برخی مستندهای علمی، یک کودک خردسال خانه ای دیگر را منزل خود می نامد و از پدر و مادرش می خواهد او را به آنجا ببرند و اطلاعاتی خصوصی از ساکنان آن خانه می دهد، و خود را یکی از اعضای متوفای آن خانواده می خواند، چطور می تواند توضیح داده شود؟
[="Book Antiqua"][="Black"]سلام عليكم و رحمه الله
اینکه طبق برخی مستندهای علمی، یک کودک خردسال خانه ای دیگر را منزل خود می نامد و از پدر و مادرش می خواهد او را به آنجا ببرند و اطلاعاتی خصوصی از ساکنان آن خانه می دهد، و خود را یکی از اعضای متوفای آن خانواده می خواند، چطور می تواند توضیح داده شود؟
اين موارد نادر ياراي مقابله با دلايل عقلي رد تناسخ را ندارند.
علاوه بر اينكه در برخي موارد مي توان محمل ديگري براي اين موارد يافت؛ مانند اشراف نفس انسان بر ديگر مناطق كه گاهي با تجرد نفس حاصل مي شود و ممكن است شخصي با همزاد پنداري خود را شخص ديگري بداند يا حتي دچار اختلال رواني شده باشد و خود را ديگري بپندارد.
ثالثا براي اثبات تناسخ به عنوان يك امر كلي و همگاني بايد همه انسان ها چنين خاطراتي داشته باشند، نه اينكه به ندرت شخصي چنين ادعايي بكند.
توجه داشته باشيد كه يك اعتقاد ابتدا بايد معقول باشد و در مرحله بعد مي توان به دنبال مصاديق براي آن گشت. پس اگر اعتقادي از نظر مبنايي مشكل منطقي داشت، نمي توان با يك يا دو مصداق كه احتمال ديگري هم در آن مي رود، آن مساله را ثابت كرد.[/]
[=Book Antiqua][=Black]
جمع بندي
پرسش:
آیا بازگشت روح به بدن اخروی که در قرآن مطرح شده همان تناسخ است؟
پاسخ:
در ابتداي بحث بايد معناي تناسخ روشن شده و در مرحله بعد به بررسي مصاديق قرآني پرداخته و همساني يا ناهمساني اين مصاديق با تعريف تناسخ تبيين شود.
منظور از تناسخ اين است كه روح با مرگ از بدن مادي جدا شده و به بدن مادي ديگري منتقل مي شود(1) و اين چرخه ادامه پيدا مي كند تا افراد به سزاي اعمال خود در همين دنيا برسند. با همين قيدِ «انتقال از بدني به بدن ديگر در اين دنيا» تفاوت تناسخ با معاد جسماني روشن مي شود؛ چرا كه در معاد جسماني انتقال نفس از بدن دنيوي به بدن اخروي است. بنابراین ملاك تناسخ انتقال روح از يك بدن به ديگري براي حل مساله عدالت است كه اگر انسان بدي بود در بدن موجود پستي زندگي كند تا گناهانش پاك شود و اگر انسان خوبي بود و نيازي به چرخه نداشت به آرامش ابدي برسد. از همین رو دلايلي كه براي نقد تناسخ وارد شده ناظر به دو بدن متفاوت است و گرنه بازگشت روح به همين بدن هم در قرآن اشاره شده و هم فلاسفه اي مانند صدرا براي آن دليل مطرح كرده اند. به عنوان مثال به اين استدلال ملا صدرا دقت كنيد:
«اگر نفس پس از مفارقت از بدن بخواهد به بدن دیگری در مرتبه جنینی و مثل آن تعلق بگیرد، ناگزیر بدن در مرتبه قوه و نفس در مرتبه فعلیت خواهد بود. چون ترکیب نفس و بدن اتحادی و طبیعی است، نه انضمامی (یعنی هر دو به یک وجود موجودند) ترکیب بین دو موجود بالقوه و بالفعل محال است».(2).
علاوه بر اينكه در مسخ امتهاي گذشته و تبديل آنها به حيوان، نفس انسان به بدن حيوان منتقل نشده بلكه بدن انساني به بدن حيواني تبديل شده است. در رجعت نيز نفس انسان پس از جدا شدن از بدن، دوباره به همان بدن بازمي گردد، نه اينكه به بدن ديگري منتقل شود.
تناسخي كه به آن اشاره شد، تناسخ ملكي بود كه در مقابل اين نوع از تناسخ، فلاسفه و عرفا تناسخ ملكوتي را قرار داده اند و منظور از تناسخ ملکوتی، تمثل باطن انسان در ابدان اخروی و نمود انسان به صورت های گوناگون در زمان حشر است. صور مذکور، بدن هایی هستند که تجرد برزخی داشته و در حقیقت، ملکات باطن انسان است که بهصورت حیوانات و غیر آنها تبدیل شده است.(3) مولانا نیز تفاوت تناسخ ملکی و ملکوتی را اینچنین بیان می کند:
اندر اين امت نبد مـــسخ بدن............ ليك مسـخ دل بود اى ذو الفطن
چون دل بوزينه گردد آن دلش ...........از دل بوزينه شد خوار آن گـلش(4)
فلاسفه تناسخ ملكوتي يا همان عروج روح به بدن برزخي يا اخروي را پذيرفته و براي آن استدلال نيز مطرح كرده اند و آنچه از ديدگاه اين گروه باطل است، تناسخ ملكي يا حلول روح از يك بدن دنيوي به بدن دنيوي ديگر است. مثالهايي كه در قرآن نيز مطرح شده مانند زنده شدن حضرت عزير(عليه السلام) يا مردگان به دست حضرت عيسي(عليه السلام) در حقيقت بازگشت روح به بدن همان شخص است، نه شخص ديگر تا مصداق تناسخ باطل باشد.
اما اگر گفته شود در برخی موارد شخصی خود را یکی از اعضای متوفای خانواده ای دیگر می پندارد و این مساله را دلیلی بر تناسخ بداند، باید گفت؛ اين موارد نادر ياراي مقابله با دلايل عقلي رد تناسخ را ندارند. علاوه بر اينكه در برخي موارد مي توان محمل ديگري براي اين موارد يافت؛ مانند اشراف نفس انسان بر ديگر مناطق كه گاهي با تجرد نفس حاصل مي شود و ممكن است شخصي با همزاد پنداري، خود را شخص ديگري بداند يا حتي دچار اختلال رواني شده باشد و خود را ديگري بپندارد. ثالثا براي اثبات تناسخ به عنوان يك امر كلي و همگاني بايد همه انسان ها چنين خاطراتي داشته باشند، نه اينكه به ندرت شخصي چنين ادعايي بكند.
توجه داشته باشيد كه يك اعتقاد ابتدا بايد معقول باشد و در مرحله بعد مي توان به دنبال مصاديق براي آن گشت. پس اگر اعتقادي از نظر مبنايي مشكل منطقي داشت، نمي توان با يك يا دو مصداق كه احتمال ديگري هم در آن مي رود، آن مساله را ثابت كرد.
پي نوشت ها:
1. سبحاني، جعفر، (1413)، الالهيات، المركز العالمي للدراسات الاسلاميه، قم، ج4، ص298.
2. صدر الدين شيرازي، محمد بن ابراهيم، (1981)، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، سوم، بيروت، دار احياء التراث العربية، ج 9، ص 2.
3. حسنزاده آملی، حسن، (1381)، هزار و یک کلمه، سوم، قم، بوستان کتاب، ج6، ص92.
4. مولوی، جلالالدین محمد بلخی، (1373)، مثنوی معنوی، تصحیح توفیق سبحانی، اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، ص746.