جمع بندی تناقض عقل ناقص و انتظار اثبات توحید و نبوت و معاد از آن!

تب‌های اولیه

55 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

الهه خشم;591084 نوشت:
سلام جناب باء امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...
... جناب باء من با طرز تفکری که شما نسبت به علم دارین کمی مخالف هستم ... اجازه بدین چندین نمونه براتون مثال بزنم ... تا منظورم رو متوجه بشین ...

1- شما سالیان سال تحقیق میکنین و از نظرتون DDT یه ماده شمیایی خیلی خوب و یه آفت کش خوب به نظر میاد ... انرژی بسیار زیادی صرف تحقیقات در این زمینه میکنین ... عمرتون رو سرش میزارین ... سرمایه زیادی رو بابته تحقیقات میزارین ... و در نهایت وقتی اون رو تولی میکنین و ارائه اش میکنین ... میفهمین که چقدر مشگل داشته و راه رو اشتباه اومدین و در اینصورت ... نه دیگه عمری ازتون باقی مونده ... نه انرژی تحقیقات دارین ... نه سرمایه کافی براتون مونده و نه اعتماد به نفسی که بخواین ادامه بدین ...

2- همکنون شما میاین و مثلا در مورده CPU های دو هسته ای تحقیق میکنین ... وقتی 10 سال گذشت به تکنولوژی اون دسترسی پیدا میکنین ... ولی تا 10 سال دیگه ممکن هست اصلا فرم CPU ها تغییر کنه و تکنولوژی به سمت DNA Computer ها یا Quantum Computer ها رفته باشه و کل تحقیقات و سرمایه و انرژی هایه شما از بین رفته باشه ...

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
خوب این دو مثال که آوردید یعنی اینکه شما می‌خواهید مطمئن باشید که مسیری که انتخاب می‌کنید مسیر درستی است و بعداً از انتخابتان پشیمان نمی‌شوید، چه برای اینکه بفهمید راهتان غلط بوده و چه اینکه بفهمید اگر غلط نبوده ولی بی‌فایده بود و چه اینکه بفهمید بهترین راه نبوده و راه‌های بهتری بوده که می‌توانسته شما را زودتر و ساده‌تر به همان مقصد یا جاهای جلوتری در همان راستا برساند.
این روحیه‌ای که دارید روحیه‌ی خیلی خوبی است، ولی سؤال اینجاست که آیا اگر نتوانسته‌اید مطمئن شوید که دین چنین راهی را به شما پیشنهاد می‌دهد آیا توانسته‌اید مطمئن شوید که جایی غیر از دین بتوانید به چنان راهی دست پیدا کنید؟ خوب شما مثال‌های قبلی‌اتان پیرامون علوم تجربی و تکنولوژی بود و می‌گفتید درست بودن آنها را می‌بینید و همین اطمینان لازم را به شما می‌دهد، ولی این تفکر یک اشکال به ظاهر کوچک ولی در واقع خیلی اساسی دارد و آن اینکه علوم تجربی هیچ حرفی در مورد زندگی پس از مرگ نمی‌توانند بزنند. تمام حرفهای شما درست است که می‌گویید ممکن است مسیر A را انتخاب کنید و بروید جلو و جایی در آینده‌ی زندگی‌اتان در مثلاً سنین سالمندی متوجه شوید که مسیر A مسیر درستی نبوده و آنچه در سر داشته‌اید سرابی بیش نبوده است، اما با علوم تجربی حداکثر می‌تواند مطمئن باشید که تا لحظه‌ی مرگ به چنین نتیجه‌ای نرسید که تمام عمر و انرژی‌تان را بیخود بر باد داده‌اید (تازه در همان علوم تجربی و تکنولوژی هم مسیرهای نافرجام بسیار است) اما نمی‌توانید اطمینان داشته باشید که در لحظه‌ی مرگ هم به چنان نتیجه‌ای نرسید. پس روحیه‌ای که دارید خیلی خوب است ولی فعلاً به چیزی خود را قانع کرده‌اید که حقیقتاً پاسخی برای آن دغدغه‌ی عقلی شما نداده است و در واقع پاسخ داده شده تنها یک شبهه‌پاسخ به ان دغدغه است و نه یک پاسخ حقیقی، حال آنکه اگر زندگی پس از مرگ تا ابد باشد عمر محدود در مقابل ابدیت نامحدود قابل صرفنظر است.

الهه خشم;591084 نوشت:
البته از نظره من این مسائل ... مسائلی مع الفارق نیستند ... هستند کسانی که از راه . مسیر . ایمان و دعاهاشون نتیجه گرفتند و هستند کسانی که از راه . مسیر . ایمان و دعاهاشون نتیجه نگرفتند . من بهتون رک بگم ... ایدیولوژی که نتونه در درون این دنیا بهم جواب بده ... در درون اون دنیا هم نمیتونه بهم جواب بده ... روش اثباته مسیر درست هم .... معجزه نیست ... روش اثبات مسیر درست ... خوده مسیر هست ... وقتی کسی به من میگه این مسیر به مشهد ختم میشه ... باهاش مسیر رو طی میکنم ... اگر به مشهد رسیدم ... میگم اون راه و مسیر درست هست ... و اگر دیدم دارم از مسیر دور میشم ... میگم این راه به ترکستان هست نه مشهد ....

یعنی شما بهشت را فقط به شرط چاقو خریدارید؟ :Gig:
یعنی به شرطی بهشت بودن بهشت در آخرت را می‌پذیرید که مسیرش در این دنیا از بهشت‌های دنیایی عبور کند که یعنی رفاه دنیایی؟ آیا فقط به شرطی وجود عذاب در جهنم را می‌پذیرید که مسیرش هم عذاب‌آور باشد در دنیا؟
البته اینکه می‌فرمایید برای چک کردن مسیر تا انتهای مسیر را می‌روید تا ببینید به مشهد می‌رسد یا ترکستان این کار خیلی عقلایی نیست، چون شاید طی کردن هر مسیری یک عمر زمان بخواهد، شما معادل چند «مسیر تا انتهای آن» را وقت خواهید داشت برای زندگی کردن و تجربه کردن؟ مثلاً فرض کنید مسیر علوم تجربی منهای دین (نه علوم تجربی در ذیل دین) را تا آخرش رفتید و در زمان مرگ فهمیدید که اشتباه است، دیگر فهمیدن اینکه مسیرتان درست بوده یا نه چه سودی برایتان خواهد داشت؟
خوبی عقل همین است ... عقل جلو جلو می‌رود و می‌بیند که ته این راه جای آبادی هست یا ویرانه است و سراب ... عقل زمان را در می‌نوردد ... این هم شرط چاقو را برای شما ارضا می‌کند و هم اینکه خیلی بهینه‌تر می‌توانید راهی را انتخاب نمایید که آخرش پشیمان نشوید ... اصلاً هر انتخابی را که بخواهند بگویند پشیمانی به بار نمی‌آورد می‌گویند انتخابی عاقلانه بوده است ... قرار نیست عقل محدود به دیده‌ها و شنیده‌ها باشد ... گاهی عقل حکمی می‌دهد که چشم و گوش خلافش را می‌گویند، مثلاً عقل به شما می‌گوید که این مسیر تهش می‌خورد به «طالقان»، جایی که شما دوست دارید بروید، شما مطابق حکم عقلتان می‌روید جلو و دیده‌ها و شنیده‌ها هم مدام پیام غلط بودن این مسیر را به شما مخابره می‌کنند، شما به عقل اعتماد می‌کنید و سعایت دیگران را برنمی‌تابید، بعد وارد شهری می‌شوید که عقل می‌گفت طالقان است، در ورودی شهر می‌بینید که روی تابلوی ورودی شهر هم نوشته شده است «ترکستان»، وقتی کامل از عقل مأیوس شدید می‌روید یک دوری در شهر بزنید که متوجه می‌شوید ترکستان یک نام قدیمی داشته که همان «طالقان» است و اینکه در روایات مثلاً به شما وعده‌ی خاصی در طالقان را داده بودند منظورشان همین طالقان بوده است که مردم آنرا به اسم «ترکستان» می‌شناخته‌اند و عده‌ی زیادی به اشتباه به طالقان دیگری می‌روند که گمان می‌کنند طالقان مدّ نظر آن روایات آنجاست. منظورم این است که عقل ورای دیده‌ها و شنیده‌ها راهنمایی می‌کند ...

الهه خشم;591084 نوشت:
و من این آزمابیش را نه یک بار بلکه 3 بار انجام دادم ... یک دوره 3 ماهه و یه دوره 9 ماهه و یه دوره 6 ماهه ... بعد از زمانیکه عاقل شدم داشتم ... تا قبل از اون هم مذهبی بودم ولی مذهبی که تحت تاثیر محیط بود ...
جناب باء هر بار که در این دوره های زمانی من مسیر دین و مذهب رو طی میکردم ... از خوشبختی و سعادتی فاصله میگرفتم ... انسان ساده تری میشدم ... خرج و دخلم کفاف همدیگه رو نمیداد ... زرنگی های اجتماعیموم رو نمیتونستم داشته باشم .... خرج اجاره خونم رو نمیتونستم بدم ... و هزاران مشگل دیگه که اینجا نمیتونم عنوانشون کنم ... پس بنابراین تصمیم میگرفتم که اون دوره زمانی رو Cut کنم ...

با تعاریفی که فعلاً از سعادت و خوش‌بختی دارید اینکه خود را از سعادت در حال دور شدن دیده باشید عجیب نیست، اما این احتمال را نمی‌دهید که شاید واقعاً‌ آن موقع در مسیر درست بوده‌اید و تعریفتان از سعادت اشتباه بوده است؟ مثلاً شاید آن دوستانی که ازشان دور شده بودید دور شدن ازشان برایتان نعمت بوده است تا جای ایشان را دوستان جدیدی برایتان پر کنند که بودن در کنار ایشان برای رشد بیشترتان مفیدتر باشد. یا شاید مقداری سختی در امور اقتصادی برایتان لازم بوده است، شاید تا مثلاً شما را بهتر متوجه نعمات خداوند کند و شما قدر نعمات خداوند را بهتر بدانید.
البته نمی‌دانم آن هزار مشکل دیگر را هم بشود توجیه کرد یا نه، ولی راستش این است که یک بنده‌ی خداییاز آشنایان را دیدم که در یک دوره‌ای خیلی مذهبی شد و بعد از یک مدت کامل از مسیرش برگشت و الآن فقط ترجیح می‌دهم فکر کنم که لااقل خدا را قبول داشته باشد. وقتی گاهی روند تغییراتش را مرور می‌کنم می‌بینم که همان موقع که خیلی مذهبی شده بود هم مسیرش درست نبود و به دنبال عرفان و صوفی‌گری بود نه شریعت، مثلاً ذکر می‌گفت و ریاضت به خودش می‌داد و خلاصه خودسازی می‌کرد اما به نظرم اینطور می‌رسد که بیشتر سرگرم فرعیات دین شده بود تا اصل دین، مستحبات را جدی‌تر از واجبات گرفته بود و مسائلی از این دست، شاید هم اشتباه کنم چون خیلی در جریان کارهایش نبودم ولی اینطور در ذهنم مانده است، ان شاء الله شما بعد از ورود بهت عالم تعقل از مسیر درستش وارد دینداری و مذهبی بودن شده باشید و مهم و اهم را رعایت کرده باشید، اگر اینطور بوده باشد دیگر آن تبعاتی که فرمودید همه قابل توضیح دادن خواهند بود و جای نگرانی یا ترس نیست

الهه خشم;591084 نوشت:
ببینید جناب باء من خودم به کمپلکس های اقتصادی و عقیدتی اعتقاد دارم ... کسی که میخواد سعادتی رو کسب کنه یا در درون اقتصاد موفق باشه ... باید حاضر باشه مدت زمانی بر خلاف عقیده اش سختی تحمل کنه ... تا فرم اندیشه و فرم تفکرش تغییر کنه ... تا بتونه اون نوع سعادت رو بدست بیاره ... و گاها خیلی از انسانها نمیتونن با انرژی هاشون از رویه کمپلکس های عقیدتی عبور کنند ...

احتمالاً‌ منظورتان از کمپلکس‌های اقتصادی و عقیدتی چیزی شبیه کمپلکس فعال در واکنش‌های شیمیایی است، درست است؟ اگر اینطور باشد که حقیر هم کامل با شما موافق هستم، در واقع بعد از آنکه حقیر هم مانند شما به وجود چنین قله‌ها و گردنه‌هایی در سر راه موفقیت‌ها پی‌برده‌بودم دیدم که در قرآن هم خداوند وجود آنها را تأیید کرده است و انسان را بشارت داده است که گاهی با فقط کمی تلاش می‌توان این قله‌ها را پشت سر گذاشت تا به وادی آرامش ناشی از رضایت خداوند دست یافت:

[=KFGQPC Uthman Taha Naskh]وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ[=KFGQPC Uthman Taha Naskh, KFGQPC_Naskh]/ فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ [=Traditional Arabic, Times New Roman]/[=KFGQPC Uthman Taha Naskh] [=KFGQPC Uthman Taha Naskh, KFGQPC_Naskh]وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ[=Traditional Arabic, Times New Roman]/[=KFGQPC Uthman Taha Naskh] [=KFGQPC Uthman Taha Naskh, KFGQPC_Naskh]فَكُّ رَقَبَةٍ [=Traditional Arabic, Times New Roman]/[=KFGQPC Uthman Taha Naskh] [=KFGQPC Uthman Taha Naskh, KFGQPC_Naskh]أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ [=Traditional Arabic, Times New Roman]/ [=KFGQPC Uthman Taha Naskh, KFGQPC_Naskh]يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَةٍ [=Traditional Arabic, Times New Roman]/[=KFGQPC Uthman Taha Naskh] [=KFGQPC Uthman Taha Naskh, KFGQPC_Naskh]أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ [=Traditional Arabic, Times New Roman]/[=KFGQPC Uthman Taha Naskh] [=KFGQPC Uthman Taha Naskh, KFGQPC_Naskh]ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ [=Traditional Arabic, Times New Roman]/[=KFGQPC Uthman Taha Naskh] [=KFGQPC Uthman Taha Naskh]أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ [البلد، ۱۰-۱۸]
و او را به دو راه مشخص و پشته‌ ره نموديم / ولى او از آن گردنه بالا نرفت / و تو چه مى‌دانى آن گردنه چيست / آزاد كردن برده‌اى / يا اطعام به روز قحطى / به يتيمى خويشاوند / يا مستمندى خاك‌نشين / وانگهى از كسانى باشد كه ايمان آوردند و يكديگر را به صبر توصيه كرده و به ترحّم سفارش كردند / آنها اهل سعادتند

یعنی خداوند در هر امتحان انسان‌ها را در یک سربالایی قرار می‌دهد و می‌فرماید که از آن بالا برو که چه بسا در پس آن رضایتم را بیابی که نعمت بزرگم هست (در روایت است که سخط وقهر خداوند در میان اعمال حرام مخفی شده است تا هیچ گناهی هرچند ظاهراً کوچک هرگز کوچک شمرده نشود و رضایت او هم در میان کارهای خوب مخفی شده است تا هیچ کار خوبی هر چند ظاهرش پیش‌پاافتاده باشد کوچک شمرده نشود)، برخی اصلاً خدا را قبول ندارند و روی برمی‌گردانند به سمت بدی‌ها، برخی سعیشان کم است و از گردنه نمی‌گذرند، برخی اما به اوج آن می‌رسند. البته هر آزمایشی را شاید نتوان یک گردنه در نظر گرفت، برخی تپه‌های کوچکی هستند که عبور از آنها برای عموم مردم ساده است، اما برخی خیلی سخت هستند، مثال برای این گردنه‌ها در آیات فوق زده شده است که مثلاً اطعام دادن به دیگران است در روزی که انسان خودش در سختی باشد ... برای این کار شخص باید توکل بالایی به خداوند داشته باشد و فهمیده باشد که روزی رسان خداست و روزی مقسوم است و غیره، هر کسی چنین حسن ظنی به خداوند ندارد و اگر کار بر او سخت شود آنچه نزد او هست را سفت می‌چسبد تا مبادا از دستش بیرون رود و سختی بیشتری را تحمل کند و البته ترس از سخت‌های احتمالی هم فریب شیطان است «[=KFGQPC Uthman Taha Naskh]إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ» ...
اما اینکه می‌فرمایید برخی انسان‌ها نمی‌توانند از گردنه‌های سر راهشان بالا بروند درست نیست و سوء ظن به خدایی است که فرموده هر کسی را به اندازه‌ی توانش مکلف می‌کنم:

[=KFGQPC Uthman Taha Naskh]لَا يُكَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا[=Times New Roman] ۚ[=KFGQPC Uthman Taha Naskh] لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ ... [البقرة، ۲۸۶]

تنها استثنائی که حقیر می‌توانم در موردش فکر کنم این است که انسان آنچه خداوند در سر راهش قرار داده را نخواهد و مسیر زندگی‌اش را عوض کند (از گردنه‌ای عبور نکرده بخواهد مسیر جایگزینی برای طی کردن بیابد) و در این صورت دیگر خداوند می‌داند که آن مسیر جدیدی که با اصرار خودش در آن قرار گرفته است در توان او خواهد بود یا خیر:

[=KFGQPC Uthman Taha Naskh]لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّـهِ[=Times New Roman] ۗ[=KFGQPC Uthman Taha Naskh] إِنَّ اللَّـهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ ... [الرعد، ۱۱]
برای انسان، مأمورانی است که پی در پی، از پیش رو، و از پشت سرش او را از فرمان خدا حفظ می‌کنند؛ خداوند سرنوشت هیچ قوم را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! ...

الهه خشم;591084 نوشت:
وجود همین کمپلکس های عقیدتی ... همون دریایی هست که من خدمتتون گفتم ... من انرژی هام رو جزم میکنم و میپرم در درون دریا ... و هر چقدر که در عمق دریا فرو میرم میبینم فشاری که روم هست زیاد و زیادتر شده و اکسیژنی که در درون ریه هام هست داره تموم میشه ... پس بنابراین تصمیم میگیرم برگردم ... رفتن و گام برداشتن در درون مسیر دین و مذهب هم برای من چنین خصویتی رو داره ... وقتی در درونش گام برمیدارم ... میفهمم که دارم عوض میشم ... میفهمم که اتصالات مغز من داره تغییر میکنه ... میفهمم که داره نوع نگرش من نسبت به زندگی تغییر میکنه ...

اما میترسم ... واقعا میترسم ...

چون زمانهایی بوده که پس از عوض شدنم ... تنها و سرگردون در درون هپروت گیر افتادم ... و هیچ کمکی هم نداشتم ... تمام دوستام رو از دست دادم ... فرم نگرشم عوض شده ... ولی نه از ایمانم نتیجه گرفتم .. نه از دعاهام ...فقط ساده تر شدم ... مهربانتر شدم ... و به خاطره این سادگی هام نتونستم از پس خرج زندگیم بربیام و زرنگی های اجتماعیم رو نتونستم خرج کنم ... و مسائل بسیار بیشتیری که نمیتونم اینجا عنوان کنم .

بنابراین تندی گذاشتمشون کنار ... و از نظر من این راهها به ترکستان است ... نه به مشهد ....

[=KFGQPC Uthman Taha Naskh]إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ [الأحقاف، ۱۳]

[=KFGQPC Uthman Taha Naskh]در پناه خداوند باشید ان شاء الله
یا علی[=KFGQPC Uthman Taha Naskh]

نقل قول:

خوشبختی یعنی اینکه انسانی در نهایت توان فیزیکی و روانی خویش در حال حرکت باشد و همچنان از آرامش و حالت بی خطری برخوردار باشد ... به بیان دیگر معنای خوشبختی از نظره من فرو رفتن در هپروت و خواب و خیال نیست .... بالعکس .... معنای خوشبختی آن است که یک مجموعه با حداکثر توان و سرعت خویش در حاله حرکت باشد و به خود کوچکترین آسیبی نزند ... به عنوان مثال اتومبیلی را فرض کن که با سرعت 200 کیلومتر بر ساعت در حال حرکت است ... اما موتور ... شاسی ... چرخ ها از طومانینه کاملی برخوردار هستند ... یا هواپیمایی رو فرض کن که با سرعت 1000 کیلومتر بر ساعت در حال حرکت است ... اما وقتی شما در درون این هواپیما نشسته اید هیچ گونه حرکتی رو احساس نمیکنید ....
به بیان دیگر زمانی خوشبختی برای من حاصل میشود که من با نهایت سرعت در مسیر رشد و تکامل قرار دارم .... و در عین حال هیچ صدمه ای به خویشتن نمیزنم ... دانه ای را در نظر بگیر ... که در حال رشد و تکاپو است .... این دانه در بالاترین سرعت رشد و تکاپو قرار دارد ... در عین حال از آرامشی بی نظیر نیز برخوردار است ... به طوریکه شما اصلا صدای شکسته شدن دانه ... و بیرون آمدن جوانه را نخواهید شنید ...

احساس خوشبختی از نظره من حاصله بدست آوردن هست ... نه از دست دادن ....
زمانیکه شما از یک دانه میپرسید که تو چه زمانی خوشحال و خوشبخت خواهی بود ... به شما پاسخ میدهد ... زمانیکه من درختی تنومندی شوم ...
برای رسیدن به خوشبختی هم مسیر مشخص است ...

1- اولا من باید وارده فعالیت شوم (Activity)

2- آگاهانه و آزادانه باشد نه از طریق تقلید یا تلقین ...

3- مهربانانه باشد ...

4- سازنده باشد ...

5- مسئولانه و جوابگو باشد ...

6- اخلاقی و انسانی باشد ...

روزی که من هدفی مشخص بر اساس پارمترهای فوق در نظر گرفتم ... و توسط مسیری که 6 خصوصیت فوق را شامل شوند را برای رسیدن به هدفم انتخاب کردم ... میتونم به احساس خوشبختی برسم .... روزی که در حداکثر توان و سرعت فیزیکی خودم بودم و سواره BMW ای شده بودم ... و پام رو تا ته روی پدال گاز فشار داده بودم و هیچگونه تکان و اصطکاکی رو احساس نمیکردم ... حالت و احساس خوشبختی و سعادت در من تداعی میشود ... به بیان دیگر از نظر من انسان در این زمان احساس خوشبختی میکند ...

در این زمان هر روز من تبدیل به انسان جدید تری میشوم ... مانند دانه ای که با سرعت تمام در حال حرکت است ... و یک روز جوانه میزند ... یک روز برگ میدهد و روزی تبدیل به درختی تنومند میشود ... یعنی Complex و پیچیدگی و تغییر را هر روز تجربه میکند ...
در مغز چه اتفاقی میوفتد ... در مغز این 100 هزار میلیارد سلول همبستگی و هارمونی و بستگی و وابستگی های دقیقتری نسبت به یکدیگر حاصل میکنند ... هیچ صدمه ای به هم نمیزنند ... روزی که مغز من با چنین هارمونی و بستگی و وابستگی با سرعت 10000 کیلومتر بر ساعت در حاله حرکت بدم... من خوشبختم !!!
روزی که مغز و انرژی های من هماهنگ و همنوا با تمام بشریت و 7 میلیارد انسان بود ... من خوشبختم ... زمانیکه من یک ویالون ... در دستانم گرفتم و رفتم در جمع میلیون ها نفر انسانه دیگر ... و با اونها هم آهنگ و هم نوا شدم ... من خوشبختم ...

باء;590888 نوشت:

این جملاتتان بیشتر شاعرانه بود تا متفکرانه، اشتباه می‌کنم؟ از جنس جملاتی بود که در ایمیل‌ها ردّ و بدل می‌شود ...
روی آنها باید با ریزبینی بررسی کرد و به نظرم می‌رسد که مثال‌هایتان اگرچه وجوه اشتراکی با هم دارند ولی در حقیقت اختلاف‌هایی دارند که نمی‌شود آن اختلافات را نادیده گرفت. مثال جوانه زدن دانه و مثال آرامش در اوج هیجان و سرعت و شتاب و مثال‌های دیگر، نتوانستم به درک دقیقی از تعبیر خوش‌بختی توسط شما برسم، اما اگر این مثال‌هایی که آوردید مثال بودند برای تعریفی که بالاتر از خوش‌بختی ارائه دادید نظرم را مستقیم روی همان تعریف دادم، اگر در فهمیدن منظور شما باز اشتباه نکرده باشم :Gig:

سلام جناب باء امیدوارم که خوب و سلامت باشین ...
جناب باء مطلبی هست شاید که از موضوع بحث هم کمی فاصله داشته باشه ... اما چون من شما رو فردی اندیشمند میدونم خواستم کمی باهاتون مشورت کنم ... من چندین سال پیش بالاخره تونستم با تعریفی از خوشبختی برخورد کردم که در ضمیمه همین پست بهش اشاره کردم و شما کمی اون رو شاعرانه تلقی کردین ... اما واقعا همکنون اون چیزی که من از خوشبختی در درون ذهنم دارم دقیقا همون تعریفی هست که بهش اشاره کردم ...

1- من سخت ورزش میکنم و امید دارم که روزی اونقدر بدنم ورزیده و ورزشکاری باشد که پس از سالها بتونم با صرف کمترین انرژی خودم رو رویه بهترین حالت نگه دارم .
2- من سخت به دنبال پول هستم و ابزارها و روشهایی رو برای صرفه جویی در نظر گرفتم و امید دارم که ابزارها و ماشینهام در اینده به من این قدرت رو بدن که با صرف کمترین انرژی ماکزیمم توانایی رو در زمینه پول و اعتبارات داشته باشم .
3- من سخت به دنبال مسائل مدیریتی و روانشناسی هستم و امید دارم زمانی ابزارها و ماشینهام به من این قدرت رو بدن که با یک تصمیم درست ... هزاران مسیر غلط رو روش خط بکشم و بتونم تاثیر گذار باشم .
4- من سخت به دنبال تکنولوژی های نوین و ابزارهای موجود هستم تا بتونم با صرف کمترین انرژی ماکزیمم سرعت رو در درون کسب علم و توانایی بدست بیارم ... تا توانا تر و قدرتمند تر بشم و به مرور زمان پارامترها رو پیدا کنم تا با صرف انرزی کمتر بهتر نتیجه بگیرم .
5- من سخت به دنبال نظم بخشیدن و یافتن روابط پنهان میان امور هستم که با کشف کردن اونها بتونم با مینیمم صرف انرژی اون امور رو بدست بیارم و بتونم به مرور زمان در اون مسائل قدرت بگیرم .

البته برای این مساله هم برنامه ریزی کردم ...
1- هر علمی که یاد میگیرم ... خلاصه بندیش میکنم تا دوره کردن و بدست آوردن مجدد اون برام راحت تر بشه .
2- هر علمی رو که یاد میگیرم براش ابزار سازی و ماشین سازی میکنم . تا منو زودتر به اهدافم برسونه .
3- هر علمی رو که یاد میگیرم براش پرچم سازی میکنم ... تا بدونم مقر پادشاهی من کجاست و کجاها رو هنوز تسخیر نکردم .

و به نظرم هم دارم خوب پیش میرم ... روز به روز هیجاناتم بیشتر میشه ...موفقیت رو بهتر و بیشتر تجربه میکنم ... و شاداب تر میشم ...

من خیلی دوست دارم زمانیکه مثلا 60 سالم شد هزاران ماشین و ابزار و فلگ داشته باشم ... بتونم با ماشینهایی که دارم موفقیت رو سریعتر و بهتر تجربه کنم ... سرعت رشد کردنم روز به روز بیشتر و بهتر بشه ... و با فلگ هایی که دارم منابع قدرتم رو ارشون آگاهی داشته باشم و روز به روز تقویتشون کنم ... و این مدل فکری خیلی خیلی بهم انرژی میده ...

میدونم شما تعریفتون از خوشبختی ممکن هست چیزه دیگه ای باشه ... میخواستم ببینم تعریف شما از خوشبختی چی هست ... چه زمان احساس خوشبختی میکنین ... چه زمانی به خودتون افتخار میکنین ... چه زمانی حس خوب بودن و برتر بودن و ارزشمند تر بودن براتون تداعی میشه ....

الهه خشم;592757 نوشت:
سلام جناب باء امیدوارم که خوب و سلامت باشین ...
جناب باء مطلبی هست شاید که از موضوع بحث هم کمی فاصله داشته باشه ... اما چون من شما رو فردی اندیشمند میدونم خواستم کمی باهاتون مشورت کنم ... من چندین سال پیش بالاخره تونستم با تعریفی از خوشبختی برخورد کردم که در ضمیمه همین پست بهش اشاره کردم و شما کمی اون رو شاعرانه تلقی کردین ... اما واقعا همکنون اون چیزی که من از خوشبختی در درون ذهنم دارم دقیقا همون تعریفی هست که بهش اشاره کردم ...

سلام علیکم سرکار الهه‌ی خشم، و رحمة الله و برکاته،
قصد جسارت نداشتم و در آن ابراز نظر طعنه‌ای نبود، نتوانستم خیلی راحت همه‌ی مثالهایتان را به هم ربط بدهم، مثل سبک‌های اکسپرسیونیستی یا شاید هم امپرسیونیستی به نظرم رسید و نه خیلی رئالیستی، بخاطر همین گفتم بیشتر هنری بود تا دقیق. اما توصیفی که در این پست کردید خوب خیلی قابل فهم‌تر بود برایم. ان شاء الله از اظهار نظر قبلی ناراحت نشده باشید.

الهه خشم;592757 نوشت:

1- من سخت ورزش میکنم و امید دارم که روزی اونقدر بدنم ورزیده و ورزشکاری باشد که پس از سالها بتونم با صرف کمترین انرژی خودم رو رویه بهترین حالت نگه دارم .
2- من سخت به دنبال پول هستم و ابزارها و روشهایی رو برای صرفه جویی در نظر گرفتم و امید دارم که ابزارها و ماشینهام در اینده به من این قدرت رو بدن که با صرف کمترین انرژی ماکزیمم توانایی رو در زمینه پول و اعتبارات داشته باشم .
3- من سخت به دنبال مسائل مدیریتی و روانشناسی هستم و امید دارم زمانی ابزارها و ماشینهام به من این قدرت رو بدن که با یک تصمیم درست ... هزاران مسیر غلط رو روش خط بکشم و بتونم تاثیر گذار باشم .
4- من سخت به دنبال تکنولوژی های نوین و ابزارهای موجود هستم تا بتونم با صرف کمترین انرژی ماکزیمم سرعت رو در درون کسب علم و توانایی بدست بیارم ... تا توانا تر و قدرتمند تر بشم و به مرور زمان پارامترها رو پیدا کنم تا با صرف انرزی کمتر بهتر نتیجه بگیرم .
5- من سخت به دنبال نظم بخشیدن و یافتن روابط پنهان میان امور هستم که با کشف کردن اونها بتونم با مینیمم صرف انرژی اون امور رو بدست بیارم و بتونم به مرور زمان در اون مسائل قدرت بگیرم .

البته برای این مساله هم برنامه ریزی کردم ...
1- هر علمی که یاد میگیرم ... خلاصه بندیش میکنم تا دوره کردن و بدست آوردن مجدد اون برام راحت تر بشه .
2- هر علمی رو که یاد میگیرم براش ابزار سازی و ماشین سازی میکنم . تا منو زودتر به اهدافم برسونه .
3- هر علمی رو که یاد میگیرم براش پرچم سازی میکنم ... تا بدونم مقر پادشاهی من کجاست و کجاها رو هنوز تسخیر نکردم .

و به نظرم هم دارم خوب پیش میرم ... روز به روز هیجاناتم بیشتر میشه ...موفقیت رو بهتر و بیشتر تجربه میکنم ... و شاداب تر میشم ...

من خیلی دوست دارم زمانیکه مثلا 60 سالم شد هزاران ماشین و ابزار و فلگ داشته باشم ... بتونم با ماشینهایی که دارم موفقیت رو سریعتر و بهتر تجربه کنم ... سرعت رشد کردنم روز به روز بیشتر و بهتر بشه ... و با فلگ هایی که دارم منابع قدرتم رو ارشون آگاهی داشته باشم و روز به روز تقویتشون کنم ... و این مدل فکری خیلی خیلی بهم انرژی میده ...

در مناظره‌ی امام رضا علیه‌السلام با علمای ادیان متفاوت حضرت در پاسخ به عمران صابئ مطلب جالبی در مورد خداوند می‌فرمایند، اینکه اگر خداوند برای اینکه خودش سودی ببرد عالم را می‌ساخت خلقت او چطور می‌بود:

قَالَ ع وَ اعْلَمْ يَا عِمْرَانُ أَنَّهُ لَوْ كَانَ خَلَقَ مَا خَلَقَ لِحَاجَةٍ لَمْ يَخْلُقْ إِلَّا مَنْ يَسْتَعِينُ بِهِ عَلَى حَاجَتِهِ وَ لَكَانَ يَنْبَغِي أَنْ يَخْلُقَ أَضْعَافَ مَا خَلَقَ لِأَنَّ الْأَعْوَانَ كُلَّمَا كَثُرُوا كَانَ صَاحِبُهُمْ أَقْوَى وَ الْحَاجَةُ يَا عِمْرَانُ لَا يَسَعُهَا لِأَنَّهُ لَمْ يُحْدِثْ مِنَ الْخَلْقِ شَيْئاً إِلَّا حَدَثَتْ فِيهِ حَاجَةٌ أُخْرَى «2» وَ لِذَلِكَ أَقُولُ لَمْ يَخْلُقِ الْخَلْقَ لِحَاجَةٍ وَ لَكِنْ نَقَلَ بِالْخَلْقِ الْحَوَائِجَ بَعْضَهُمْ إِلَى بَعْضٍ وَ فَضَّلَ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ بِلَا حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى مَنْ فَضَّلَ وَ لَا نَقِمَةٍ مِنْهُ عَلَى مَنْ أَذَلَّ فَلِهَذَا خَلَق‏ [التوحيد (للصدوق)، ص: 431]
فرمود و بدان ای عِمران که هر آینه او اگر خلق کرده بود آنچه را که خلق کرده است برای حاجتی [برای خودش] هرگز خلق نمی‌کرد مگر آنچه را که به او یاری جوید در امر حاجتش و در این صورت سزاوار بود که خلق نماید چندین برابر آنچه که خلق نموده است، چه آنکه هر چه یاوران بیشتر باشند صاحب ایشان قوی‌تر خواهد بود، و حاجت ای عِمران هرگز وسعتش فرو نگیرد چرا که هر آینه هر حادث نکرده است از خلق چیزی را مگر آنکه در آن حاجت جدیدی ایجاد می‌شود و به همین دلیل است که گفتم خلق نکرده است برای حاجتی برای خود. و لکن نقل کرده است حوائج را بر خلق برخی را به برخی دیگر و فضیلت داده است برخی را بر برخی دیگر بدون اینکه حاجتی داشته باشد به آنکه به او فضیات داده است و نه برای آنکه عیبی کند بر آنکه او را خوار کرده است، پس برای همین خلق نمود. [اگر اشتباه ترجمه نکرده باشمش]

هر حاجتی خودش حوائج جدیدی را به ایجاد می‌کند، و این سیر هرگز پایان نمی‌پذیرد چون در جهت ایجاد حاجت و نیاز است و نه در جهت رفع حاجات موجود!
این رویه‌ای که شما در پیش گرفته‌اید اگر مطابق برنامه‌ی شما پیش برود شاید بد نباشد، ولی اینطور نیست، حتماً اینطور نخواهد بود که شما را به رضایت کامل برساند، همیشه یا نمی‌توانید با صرف وقت و هزینه‌ی منطقی به طور دقیق به آنچه می‌خواستید برسید (اگر صرف وقت و هزینه‌ی زیادی کنید هم از خوشی‌های دیگری محروم می‌شوید) و یا اگر رسیدید می‌بینید که همیشه یک چیزیش کم است، گاهی هم بعد از تلاش زیاد می‌رسید و همان هم هست که دوست داشتید ولی الآن دیگر آن چیز برایتان مهم نیست و چیز دیگری مهم است، مثل همان مثال پروسسور دو هسته‌ای خودتان ...
آیا شما که اینقدر وقت برای ورزش می‌گذارید که در سن بالاتر کارتان ساده باشد، اینکه الآن خودتان را در سختی قرار می‌دهید تضمینی دارید که خدای ناکرده خدای ناکرده خدای ناکرده به بیماری خاصی مبتلا نشوید که تمام زحماتتان را به هدر ندهد؟ سایر موارد هم همینطور، یک سیب را که بالا بیاندازید هزار تا چرخ می‌خورد تا برگردد پایین، با یک اتفاق کوچک کل سیر زندگی انسان ممکن است عوض شود، به همین خاطر و به این خاطر که هر کداممان یک بار بیشتر زندگی نمی‌کنیم و فقط وجودمان در همین لحظه‌ی حال است که قطعی است برای هر تلاشی که الآن می‌کنیم باید یک دلیل خوب داشته باشیم که بعد پشیمانی به بار نیاورد، این دلیل به نظرم تنها می‌تواند به یکی از دو دسته‌ی زیر تعلق داشته باشد

  • تشخیص وظیفه و تلاش برای انجام آن به بهترین نحو ممکن، البته بهترین وجه ممکن با توجه به شرایط و امکانات و توانایی‌ها و داشتن نیم‌نگاهی به وظایف دیگر که هیچ وظیفه‌ای نباید مزاحم وظیفه‌ای دیگر شود (استراحت به قصد کسب نیروی لازم برای پرداختن به وظایف هم خودش یک وظیفه می‌تواند باشد و در واقع هست)
  • کاری که اطمینان نسبی به حصول نتیجه‌اش داریم و به وظایفمان هم صدمه‌ای وارد نمی‌کند
این مواردی که شما از آنها یاد کردید به نظرم به هیچ یک از این دو دسته تعلق ندارد، هیچ تضمینی هم ندارد که آنطور که شما خواسته‌اید بشود، البته مطمئناً انجام چنین کارهایی و سختی‌هایی که به خودتان می‌دهد بدون تأثیر بر روی زندگی‌اتان نخواهد بود ولی باید دید آیا آن تأثیرها ارزش این زحمات و وقت گذاشتن‌ها و سختی دادن‌های به خود را دارد یا خیر، مثلاً ممکن است با نصف این سختی‌ها و وقت‌گذاشتن‌ها بتوانید ۸۰٪ همان اثرات را در زندگی‌اتان داشته باشید که در این صورت تمامی این سختی‌های دیگر برای آن ۲۰٪ خواهد بود و از آنجا که کلاً آثار نهایی این تلاش‌ها تضمینی ندارد و تنها به آن امیدوار هستید شاید دیگر دنبال آن ۲۰٪ نباشید منطقی‌تر باشد.

الهه خشم;592757 نوشت:
میدونم شما تعریفتون از خوشبختی ممکن هست چیزه دیگه ای باشه ... میخواستم ببینم تعریف شما از خوشبختی چی هست ... چه زمان احساس خوشبختی میکنین ... چه زمانی به خودتون افتخار میکنین ... چه زمانی حس خوب بودن و برتر بودن و ارزشمند تر بودن براتون تداعی میشه ....

تعریف خوش‌بختی از نظر حقیر داشتن رضایت است و رضایت که نوعی حالت سکون و آرامش است در مقابل داشتن دغدغه و تکاپو و تقلا برای پاسخ‌دهی به نیازهاست. نیازها همیشه بحث‌های حقیقی نیستند، بسیاری از نیازها واقعاً نیاز نیستند و ابعاد روانی دارند. مثلاً فرض کنید یک آقایی کارمند است و وضع زندگی معمولی دارد و همسری دارد و از زندگی‌اش راضی است اگرچه پول زیادی ندارند، این آقا بعد از سالها یکی از دوستان سابقش در مدرسه را به طور اتفاقی در یک فروشگاه می‌بیند و آن دوست ایشان می‌گویند که با سایر دوستان مدرسه‌اشان هم در ارتباط است و مثلاً چهارشنبه‌ی این هفته هم با هم قرار دارند شب بروند شام بیرون بخورند و بعد از سالها همدیگر را ببینند، ایشان هم دعوت می‌شوند. این آقا هم از شوق دیدن آن دوستان سابق می‌گوید که می‌آیم. چهارشنبه با ماشین معمولی‌اش از خانه‌ی معمولی‌اش با لباس‌های معمولی‌اش می‌اید بیرون و می‌رود به سمت محل قرار. در آنجا دوستانش را می‌بیند که چه سر و ضعی به هم زده‌اند، انگار آمده‌اند عروسی! خوش و بش می‌کند و احوال‌پرسی می‌کند و دور هم می‌نشینند و از هر دری صحبت می‌کنند، بعد از کار و بار هم و وضع زندگی هم می‌پرسند، یکی می‌گوید که من برای خانمم یک بی.ام.دابلیو گوجه‌ای خریده بودم خانمم دوست نداشت برایش سبز یشمی‌اش را خریدم، آن دیگری گفت که من ویلای شمالم نگهبانش دبه در آورد اخراجش کردم دنبال نگهبان می‌گردم و کلی باهاش دعوا داشتیم و اعصاب برایمان نگذاشته بود، آن دیگری می‌گوید که معاونش در کارخانه رشوه می‌گرفته و خلاصه سرتان را در نیاورم، این آقای معمولی ناگهان خودش را در میان کسانی می‌بیند که ماشین‌های خیلی گران‌تر از ماشین‌ این آقا و خانه و زندگی خیلی مرفه‌تر از خانه و زندگی این آقا و لباس خیلی گران‌تر از لباس این آقا را اصلاً قابل اعتنا نمی‌دانند و ناگهان احساس فقر و نداری می‌کند، رویش نمی‌شود بگوید سر و وضع زندگی خودش چگونه است، یا دروغی می‌گوید که کم نیاورد و یا از پاسخ دادن طفره می‌رود و خلاصه آخر شب به خانه برمی‌گردد در حالیکه شخصی نیازمند و فقیر است، فرض کنید مهمان یکی از همان دوستان هم بوده است و هیچ خرجی نکرده است، در این صورت آقایی که به خانه برمی‌گردد از نظر دارایی همان آقایی است که از خانه بیرون رفته بود، آما آن آقا نیازی احساس نمی‌کرد و از زندگی‌اش راضی بود ولی این آقا فقیر است و خود را عقب می‌پندارد (اینکه اینقدر گفته‌اند از نشست و برخاست با اهل دنیا بپرهیزید، کسانی که تمام حرفهایشان و تمام همّ و غمشان دنیاست، و در امور دنیا همیشه به پایین‌تر از خود نگاه کنید از همین جهت است، در عوض باید با کسی دوستی کرد که دیدنش و صحبتش انسان را متوجه خداوند کند). این احساس فقر یک احساس حقیقی نیست، مثل ترس، آن هم یک احساس حقیقی نیست، اگر شما که پشت کامپیوتر نشسته‌اید یک جن کنارتان نشسته باشد شما هیچ ترسی ازش ندارید چون اصلاً نمی‌دانید که آنجاست (ان شاء الله نترسید، می‌خواستم مثال گرگ و شیر بزنم ولی خانه‌ی ماها که وسط جنگل نیست بشود از این مثال‌ها زد :Nishkhand:) ولی حالا فرض کنید یکی به شما بگوید پشتتان یک جن ایستاده است، ممکن است دروغ هم بگوید ولی ترسش در دلتان می‌افتد، در واقع شما از تصور خودتان ترسیده‌اید نه از آن موجود که معلوم نیست حتی اگر هم باشد ترسی دارد یا خیر.
نیاز حقیقی در دنیا نیست، نیازهای دنیایی هر کدامشان چندین نیاز جدید تولید می‌کنند، هرگز تمامی ندارند، انسان در این رویکرد دنیاطلبانه هر روز فقیرتر از روز قبل می‌شود، اگرچه چشم و گوشش که می‌بینند و می‌شمرند و می‌شنوند مدام زیاد بودن دارایی‌ها را به مغز مخابره کنند، اینجاست که جدال بین عقل و حواسّ ظاهری است، انسان عاقل باید ببیند ولی حکم عقلش را بر دیده‌هایش ترجیح دهد، همین انتخاب است که سبب رشد انسان می‌شود، اینکه بتواند آنچه نادیدنی است آن بیند.
بحث در این زمینه زیاد است، حقیر هم تجربه‌های زیادی در این زمینه‌ها داشته‌ام، چیزهایی که رویشان وقت زیادی گذاشته‌ام و به قول شما ابزارهایی درست کرده‌ام که کارهایم را برای دفعات بعدی ساده کند ولی دفعه‌ی بعد زیادی وجود نداشته است و وقت زیادی صرف کارهایی می‌شد که ارزش آن تلاش‌ها را نداشتند، بعدها فهمیدم که این یک وسواس ایده‌آل‌گرایی است و باید با آن مبارزه کرد، الآن باید تلاشم بر این باشد که مثلاً برای ۸۰٪ ایده‌آلی که در ذهن دارم وقت و انرژی بگذارم و برای بیشتر از آن وقت و انرژی صرف نکنم مگر اینکه آن ۲۰٪ دیگر هم سهل‌الوصول باشد. اینکه انسان گمان کند بتواند کاری کند که تمام کارهایش ماشینی و اتوماتیک بشود و با صرف کمترین توان و انرژی و هزینه بتواند دست‌آوردهای بزرگی را برای خودش مهیا کند بعید است که به طور کامل امکانش فراهم باشد، لازم نیست بهینه‌سازی ایده‌آل‌گرایانه‌ای به دنبالش باشیم، خوب است که خود را به سختی کشیدن عادت دهیم تا مدام خود را به سختی دهیم با این امید که این کار را بکنم دیگر سختی‌ها تمام شده و فقط فصل درو خواهد بود، در دنیا این وعده چندان دست‌یافتنی نیست و اگر باشد احتمالاً جایی را اشتباه کرده‌ایم.

در پناه خداوند باشید :Gol:
یا علی


پرسش:
اگر عقل انسان ناقص و محدود است چطور می توان انتظار داشت که در زمینه اثبات خدا و نبوت اشتباه نکرده باشد و یقینا مطابق حقیقت باشد.؟

پاسخ:
قبل از پاسخ به سوالی که مطرح کردید، یک مقدمه را عرض کنم.
مسائل و آموزه هایی که از سوی یک دین و آئین مطرح می شود، بر دو دسته مسائل اصلی و فرعی است. مسائل اصلی، مباحثی است که بنیان آن دین مبتنی بر آن است، و مسائل فرعی، اموری جزیی است که قبول آن متوقف است بر قبول و اثبات مسائل اساسی آن دین.
در تمام ادیان ابراهیمی و اسمانی، سه مسئله مورد اتفاق نظر است و تمام آنها این امور را به عنوان مباحث اساسی و اصلی مطرح کرده اند که عبارتند از توحید، نبوت و امامت.(1)
مسائل فرعی نیز اموری جزیی در ادیان هستند که بر سه بخشند:
الف. فروع اعتقادی مانند این که در زمانی خاص پیامبری ظهور کرده یا در زمانی خاصی، امامان آمده اند، یا جزئیات مربوط به معاد.
ب. فروع احکام.
ج. فروع و جزئیات اخلاقی.

اثبات مسائل اصلی ادیان که به نام اصول دین معروفند، بر عهده عقل انسان هاست. همان عقلی که در تمام انسان ها به صورت مشترک قرار دارد. همان عقل ریاضی و روش هم همان روش برهان منطقی است. خداوند و توحید او، اصل نبوت (نه نبوت یک پیامبر خاص) و اصل وجود معاد و ضرورت این سه، سه اصلی است که به کمک عقل اثبات می شود. همان طور که گفته شد، این سه اصل به کمک عقل انسان اثبات می شود نه نقل. زیرا:
اگر ابتدا به کمک عقل، وجود خدا و صفات اصلی مانند حکمت، عدالت، صداقت او را اثبات نکنیم، در آن صورت، نقل چه کسی را قرار است قبول کنیم. آیا وقتی هنوز وجود کسی اثبات نشده، می توان به سخن او که می گوید من هستم، تمسّک کرد. و آیا وقتی هنوز صداقت او اثبات نشده، می توان به استناد سخن او که می گوید من صادقم، استناد کرد و او را صادق دانست.؟ در این زمینه، نقل و ادله نقلی، صرفا نقش موید را دارد که پس از اثبات عقلی، برای اطمینان بیشتر دینداران، توضیحاتی را ارائه می دهد. نقل نه تنها دلیلی مستقل برای اثبات این مسائل نیست، بلکه نمی تواند نقش عقل را در مورد آن ها انکار کند. زیرا اگر انکار کند، خود آن نقل و اعتبارش زیر سوال می رود.

اما شناخت مسائل جزیی و فرعی ادیان، در حیطه عقل انسان نیست؛ زیرا همان طور که بیان شد، این مسائل بر سه دسته است: احکام، عقائد جزیی و اخلاقیات جزیی. در مورد احکام، شناخت احکام الهی وابسته به این است که علت واقعی آن احکام را بشناسد، علتی که در واقع همان مفسده و مصلحتی نهفته در احکام است. شناخت این امور، وابسته است به علم کامل و همه جانبه انسان که علاوه بر مصالح فرد، مصالح اجتماع را نیز مد نظر داشته باشد، نه این که به نفع عده ای و به ضرر عده ای دیگر باشد. از آن جا که انسان چنین علم و آگاهی ای ندارد، بنا بر این، نمی تواند خودش احکام دین خدا را به عقل خود در یابد. در مورد عقائد جزیی نیز، علت این است که این مسائل، اموری اند جزیی که عقل انسان راهی به آن ها ندارد وابسته به تصمیم و اراده خداوند است. جزئیات اخلاق نیز چنین وضعیتی دارد. بنا بر این، در این گونه مسائل، عقل انسان نقش منبع ندارد.

در متون روایی نیز هر موقع سخن از ضعف عقل انسان از شناخت دین خدا می شود، مربوط به احکام فرعی شرعی است و نهی مربوط به عمل کردن بر اساس قواعدی است که اهل سنت در فقه وارد کرده اند مانند قیاس و استحسان و غیره و ... نه اصول اعتقادات.(2)
با توجه به این مطلب، پاسخ این است که حیطه این دو دسته از مسائل و آموزه های دینی را باید جدا کرد. البته این جدایی، امری قراردادی نیست بلکه واقعیت و حقیقت دارد. به این معنا که برخی از مسائل، در حیطه توان عقل انسان نیست و وقتی گفته می شود عقل انسان ناقص است، منظور نقصان در فهم این گونه مسائل است زیرا این مسائل، یا عقلی نیست و تابع اراده خداوند است، یا اگر هم هست، وابسته به شناخت علتش (مصلحت و مفسده اش) است که فهم آن در حیطه توان درک و فهم عقل انسان نیست.

ــــــــــــــــــــــــــــ
(1) آشنایی با ادیان بزرگ، ص217( حسین توفیقی، تهران، انتشارات سمت، 1389).
(2) شرح اصول کافی، ملاصالح مازندرانی، ج1، ص375، تعلیقه1(تهران، مکتبه الاسلامیه، 1382ش)؛ و منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج2، ص60( ابوالقاسم خویی، تهران، مکتبه الاسلامیه، 1400م، چاپ چهارم).

موضوع قفل شده است