جمع بندی تنهایی داره من رو به سمت روابط اشتباه می کشونه!
تبهای اولیه
تنهایی داره من رو به سمت روابط اشتباه می کشونه!
سلام دوستان
پسری 30 ساله هستم با شرایط متوسط به بالا(ظاهر و باطن). امکانات عرفی ازدواج رو هم دارم(کار، خونه، ماشین). ولی اصل مطلب یعنی "عروس خانوم" رو ندارم متاسفانه!
راستش من یه اشتباهی کردم دوران دانشجویی، که به بهانه ی درس و کار و پول جمع کردن و منتظر شدن واسه مهیا شدن شرایط برای ازدواج، سمت هیچ رابطه ای با هیچ دختری نرفتم(خصوصا دوره فوق لیسانس). درواقع اینقدر سرم شلوغ بود و بین دانشگاه و کار و ... در رفت و امد بودم که اصلا وقت نمیشد به این چیزا فکر کنم.
ولی حالا که چند سال از دانشگاه گذشته و کارم یه سر و سامونی گرفته و یکمی خودم رو پیدا کردم، تازه فهمیدم چقدر تنهام. البته از خیلی سال قبل تر هم همیشه احساس تنهایی رو داشتم، ولی به خودم وعده میدادم که به زودی این شرایط میگذره و کار و بارم که درست شد میرم ازدواج میکنم. ولی حالا که به لحظه ی موعود! رسیدم، متاسفانه موردی واسه اشنایی و ازدواج سراغ ندارم.
و از اونطرف، حس میکنم اینقدر این تنهایی رو عقب انداختم که دیگه از کنترلم خارج شده. اگر بخوام مثال بزنم باید بگم که من یه شرکت با چنتا کارمند دارم که خانوم هم توشون هست. حتی یکی از خانوما نامزد داره. ولی من با اینکه تو کل عمرم مقید بودم که همیشه فاصله مو با جنس مخالف حفظ کنم(یعنی با همه دل ندم و قلوه نگیرم) ولی جدیدا بطور ناخوداگاه شروع کردم با خانومای شرکت حرف زدن! البته حرف خاصی نمیزنم و حرفام شبیه همین چیزایی هست که الان دارم مینویسم، اما میدونم که همین حرف زدن ها وابستگی میاره. اونم بیشتر واسه اون خانومها شاید. چون من قصد ازدواج با اونهارو ندارم و بیشتر به خاطر نیاز به حرف زدن هست که باهاشون صحبت میکنم.
خلاصه این موضوع ازارم میده. و شدیدا دنبال یه راهی هستم که این شرایط رو تمومش کنم. ولی هیچ دختری واسه اشنایی نمیشناسم. خواهرم ندارم. و رابطه ام با مادرمم اینطوری نیست که بهش بگم برو واسه من زن پیدا کن! و اصلا مادرمم از اونا نیست که بره زن پیدا کنه واسه پسرش. خلاصه اینکه راه حل های کلیشه ای جوابگو نیست واسم.
یه نکته ی دیگه هم که شرایطمو سختتر میکنه اینه که، یکمی کمالگرا هم هستم. یکمی شرایط خودمم خوبه. احتمالا یکمی توهم هم دارم. برای همین از 10 تا دختری که ببینم شاید 1 نفرشون جذبم گنه که بخوام باهاش اشنا بشم. و اینکه من توی اواخر دوران دبیرستان و اوایل لیسانس، چنتا دوست دختر داشتم(البته به قصد ازدواج!). و تجربه ی اون روابط به من نشون داد که 2 تا ملاک خیلی برام مهمه. یکی ظاهر فرد(قیافه و قد) و یکی هوش فرد و سوادش(یعنی کسی که اولا همه حرفای منو بفهمه و ثانیا بتونه با من تو هر زمینه ای بحث کنه).
چون متوجه شدم اگر ملاک ظاهری که میخوام رو نداشته باشه، متاسفانه چشمم رو پر نمیکنه و وقتی دختری رو ببینم که ظاهرش اونیه که من میخواستم، نسبت بهش سرد میشم. و همچنین اگر نتونه باهام همصحبت بشه و هوش و سواد اندازه خودم نداشته باشه، خیلی زود برام خسته کننده و تکراری میشه و بازم ازش فاصله میگیرم. خصوصا این مورد دوم رو حتی درباره ی دوستای پسرم هم تجربه کردم و دوستان من خیلی محدودن ولی ادمهای خیلی باهوش و باسواد و اطلاعاتی هستن و من از همنشینی و حرف زدن باهاشون خسته نمیشم ولی با بقیه اصلا نمیتونم صحبت کنم و حس میکنم حرفی ندارم برای گفتن و علاقه ای هم ندارم برای شنیدن(حالا نگید این چقد متوهم هست چون خودم بالاتر نوشتم! ولی خب دارم صادقانه مشکلم رو میگم). و اتفاقا اون خانومای شرکت هم که بالا مثال زدم، جزو دسته دوم هستن. یعنی جزو نخبه های رشته خودشونن و ادمهای باهوشی هستن و من ساعتها و روزها میتونم باهاشون صحبت کنم درباره ی همه چی. ولی ظاهرشون چیزی نیست که من میخوام و میدونم اگر ازدواج کنم بزرگترین ضربه رو بهشون میزنم چون چشم و دلم میره واسه دختری که ظاهرش چیزی باشه که میخوام! و شاید هیچوقت خیانت نکنم ولی طرف کاملا متوجه میشه ظاهرش چیزی نیست که میخوام و بزرگترین ضربه رو میخوره. چون اصلا اهل تظاهر نیستم و چیزی که توی دلم هست رو سریع تابلو میکنم!
البته دنبال مریم میرزاخانی(ریاضیدان) و یا انجلینا جولی نمیگردم. دنبال یه چیز در حد خودم (متوسط به بالا که گفتم) هستم. ولی جمع کردن ظاهر و هوش سخته بنظرم. یعنی شده سمت کسی رفتم ظاهرش رو دوس داشتم ولی خسته شدم از حرف زدن باهاش. و یا کسایی که از حرف زدن باهاشون سیر نمیشم ولی ظاهرشون جذبم نمیکنه. و اگر کسی هم پیدا بشه جفتشو داشته باشه(و به فرض بله هم به من بگه)، میرم میبینم قبلش یکی از من زرنگتر باهاش دوست شده یا ازدواج کرده!
چقدر حرف زدم، و ممنون از کسانی که خوندن.
فکر کنم به اندازه کافی توضیح دادم مشکلم رو. نمیدونم واقعا چکار کنم. حس میکنم توی یه چاله ای افتادم که راه بیرون اومدنی نداره. بارها به این فکر کردم قید ازدواج رو بزنم کلا. ولی نمیدونم اون نیاز به حرف زدن و رفع تنهایی رو چطور بتونم ارضا کنم؟
ممنون میشم هر نظر و تجربه ای در این رابطه دارید دریغ نکنید
جمع بندی
سؤال:
پسری 30 ساله هستم با شرایط متوسط به بالا امکانات عرفی ازدواج را هم دارم(کار، خونه، ماشین). ولی دوران دانشجویی، سمت هیچ رابطه ای با هیچ دختری نرفتم ولی حالا که چند سال از دانشگاه گذشته و کارم سر و سامانی گرفته، تازه فهمیدم چقدر تنها هستم. متأسفانه موردی برای اشنایی و ازدواج سراغ ندارم. یه نکته ی دیگه هم که شرایطم را سخت تر میکند این است که، کمی کمالگرا هستم و ظاهر دختر برایم مهم است. برای همین از 10 تا دختری که ببینم شاید 1 نفرش جذبم کند که بخواهم باهاش اشنا شوم. ممنون می شوم هر نظر و تجربه ای در این رابطه دارید دریغ نکنید.
پاسخ:
ما به معیارهای شما کاملا احترام می گذاریم و می دانیم که این موارد مهم هستند اما مسئله مهم این است که شما کمی با توجه به افزایش سن در موضوع انتخاب همسر در مواردی کمی با وسواس در انتخاب روبرو شده اید. اگر كسى در امر ازدواج گرفتار وسواس گردد، اميد آنكه بتواند همسر مناسبى پيدا كند، كم مى شود و افراد مناسب را از دست خواهد داد. در امر ازدواج نه سهل انگارى و انتخاب سريع و بدون تأمل، پسنديده و موافق احتياط است، نه وسواس و سختگيرى بيش از حد در برخی از معیارها مثل زیبایی و ...
بعضى افراد در انتخاب همسر گرفتار افراط مى گردند و از ترس عدم موفقيت، ريزبينى هاى بى جا مى كنند و نمى توانند كسى را به عنوان شريك زندگى برگزينند. اين افراد بيش از حدّ به تحقيق و شناخت بها داده و توكل را فراموش كرده اند.
براى در امان ماندن از ورطه وسواس بايد تحقيق را با توكل همراه كرد، يعنى از طرفى، دنبال يافتن فرد مناسب با ويژگى هاى خوب بود و از طرف ديگر، براى در امان ماندن از خطا و اشتباه احتمالى، به خدا پناه برد و بر او توكل كرد.
اگر كسى در صدد باشد كه فرد صد درصد ايده آل را پيدا كند و در مورد او به اطمينان قطعى برسد، بايد بداند كه خواست محالى است، زيرا همه داراى عيب ها و نقص هاى فراوان هستند. جز ملاك قرار دادن برآيند و جمع امتيازات و عيوب راه ديگرى نيست. براى هر فرد احتمال خطا در تحقيق هم وجود دارد و ممكن است عيب ها و نقص هايى در فرد مورد نظر باشد كه بدان ها آگاهى پيدا نكرده است، پس نمى توان به فرد صد درصد ايده آل و اطمينان قطعى دست يافت. چاره اى جز تحقيق و انتخاب فردى كه مجموع ويژگى هايش مثبت باشد، نيست. براى آينده هم بايد به خداوند توكل كرد و با اميد به او پيش رفت. وقتى كسى را داراى ايمان، پشتكار، خانواده محترم و ... يافتيم و ويژگى هاى مثبتش را فراوانتر از ويژگى هاى منفى اش ديديم و نتيجه تحقيقات پيرامونى و حضورى در مجموع اميدبخش بود، بايد با اميد به خدا پيش رفت و از او كمك طلبيد تا نابسامانى هاى احتمالى را بسامان كند.
چند نكته:
الف) معدل گيري: آنچه مهم است اين است كه انسان در ايمان و اخلاق نيكو و نسب شريك زندگي خود به حد نصاب خوب توجه داشته باشد و به كمتر از آن رضايت ندهد. و در بقيه صفات معدل گيري كند كه آيا اين فرد با داشتن اين صفات معدل خوبي مي گيرد يا نه، چون انسان ها، كامل كامل نيستند، هر فردي در برخي از جهات نقص دارد و در برخي صفات عيب ندارد. كه البته براي انتخاب بهتر، مي توانيد از مشورت با بزرگان، تحقيق (از دوستان، مدرسه، همسايه ها، اقوام، و...) و مشاوره ازدواج كمك بگيريد.
ب) تامل، دقت، تفكر، و مهمتر از همه توكل واقعي به خداوند متعال و عدم تعجيل در انتخاب، از پشيماني هاي بعدي جلوگيري خواهد كرد. در عين حال، در انتخاب همسر و در نظر گرفتن ملاك ها و معيارها، هر چند دقت لازم است، ولي سعي كنيد پس از مشورت، تحقيق صحيح و تفكر، زياد وسواس به خرج ندهيد تا انشاءالله با انتخابي درست به نتيجه اي مقبول دست يابيد.
ج) همانطور كه گفته شد درست است كه انتخاب همسر مسئله اي مهم و حساس است ولي در عين حال نبايد زياد وسواس به خرج داد. هيچ كس صد درصد طبق معيارهايي كه انسان ابتدائا در نظر دارد آفريده نشده و پرورش نيافته است. كما اين كه ممكن است نسبت به طرف هاي مقابل شما نيز همين گونه باشد و شما صد درصد آن طور كه آنان مي خواهند نباشيد. بنابراين، شما در صورتي كه 70 يا60 درصد از معيارهاي خود را در كسي يافتيد مي توانيد به همان اكتفا كنيد و بيش از آن را با برنامه اي حساب شده و با اخلاق و رفتار و ارشادات نيكو و صميمانه در وي بوجود آوريد.
د) زيبايي و حسن ظاهر، اگر چه يكي از صفات كاملا لازم و اساسي براي انتخاب همسر است ولي در عين حال تنها معيار ازدواج نيست. چرا كه فلسفه ازدواج رسيدن به آرامش رواني، كمال يافتن زن و مرد در كنار يكديگر و توليد نسل سالم و صالح براي اجتماع است. اگر ملاك تصميم گيري و انتخاب، فقط زيبايي ظاهري بدون توجه به ديگر معيارها باشد، نمي توان تضميني براي ادامه زندگي مشترك داشت. زيرا در انسان ها پس از مدتي معمولا آن طراوت و جاذبه هاي ظاهري افت كرده، شور و شهوت اوليه نيز فروكش مي كند و آن تنها امتيازي كه به خاطر آن (زيبايي) ازدواج صورت گرفته بود، كمرنگ مي شود آن گاه دلسردي ها و ناگواري ها، بهانه ها و ... شروع مي شود. و چون از ديگر معيارهاي اساسي مثل تدين و ايمان، اخلاق و ارزش هاي اخلاقي و ... خبري نيست زيربناي زندگي مشترك متزلزل مي شود و آن دلگرمي و انگيزه كافي براي زندگي سالم و با نشاط از بين مي رود.
و كلام آخر
واقعا چه کسی بهتر از مادرتان برای پیدا کردن همسر مناسب است. شما به لطف الهی تاکنون پاک مانده اید و اهل خیلی از روابطی که برخی از افراد اهل آنها هستند نیستید، پس قاعدتا رفتن به سراغ راه های دیگر برای پیدا کردن همسر نیز نامناسب است.بنابراین یک بار با مادرتان در این رابطه صحبت کنید و از او بخواهید تا شما را یاری کند و یا از دیگران کمک بگیرد تا شما نیز از این تنهایی بیرون آیید.