*در زندگي مردم ما که زندگي اش توده اي انباشته از عقده ها و رنج ها و جراحت ها است و آرزوهاي مرده و اميد هاي برباد رفته و خواستن هاي سرکوفته و عشق هاي بي سرانجام و خشم هاي فرو خورده، هم نباستن و نخواستن و نتوانستن و نگذاشتن و نگفتن و نرفتن و نه و نه و نه!، عاشورا زانوي مهربان سر نهادن و بر دامان محرم گريستن نيز هست و در اين فاجعه هولناک چشم هايي که نه نگاه، که حق اشک، و حلقوم هايي که نه فرياد، که حق ناله نيز ندارند، از عاشورا است که حق هاي از دست رفته خويش را هر ساله مي ستانند. و نيز غرورهاي مجروحي که به ناليدن محتاجند، اما شرم دارند، و تحمل لبخند بر لب هايي که در پس آن ضجه ها پنهان است و تحميل آرامش بر چهره هايي که طغيانه را در آن خويشکتمان مي کنند، آنان را شهيد مي ساخته است که بر روي زمين گام بر مي دارند و به هر جا که مي گريزد کربلا است، و هر ماهي که به او مي رسد محرم، و هر روزي که بر او مي گذرد عاشورا....
*من در عجبم از مردماني كه خود در ظلم و ستم زندگي مي كنند و براي مظلوميت امام حسين (ع) كه آزاد زيست و آزاد شهيد شد اشك مي ريزند ... *حسین (ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود، اما افسوس که به جای افکارش زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند. *ما از وقتی که به گفته جلال"سنت شهادترا فراموش کرده ایم و به مقبره برداری شهیدان پرداخته ایم، مرگ سیاه را ناچار گردن نهاده ایم." و از هنگامی که به جای شیعه علی(ع) بودن و از هنگامی که به جای شیعه حسین (ع) بودن و شیعه زینب(س) بودن، یعنی "پیرو شهیدان بودن"، زنان و مردان ما عزادار شهیدان شده اند و بس، در عزای همیشگی مانده ایم. *آموزگار بزرگ شهادت اکنون برخواسته است تا به همه آنها که جهاد را تنها در توانستن می فهمند و به همه آنها که پیروزی بر خصم را تنها در غلبه می دانند، بیاموزد که شهادت نه یک باختن که یک انتخاب است. *حسین (ع) در عصر نتوانستن ها آموخت آنجا که ظلم را شکست نتوان داد، رسوا می توان ساخت.آنان که رفتند کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند و گرنه یزیدی اند... (زنده یاد دکتر شریعتی )
من کسی نیستم
این من را خدا به من داده اگر این من را از من بگیرد جز او دیگر چه باقی می ماند؟
چیزی جز وجود (وجود نامتعین) نیست پس چرا هر منی(متعین ها) تنها به فکر خودش است همه یکی هستیم که رنگارنگ شده ایم تا او را نشان دهیم و آینه او باشیم
می خواهم بگویم ......فقر همه جا سر می كشد ....... فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ...... فقر ،چیزی را « نداشتن » است ، ولی آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست ....... فقر ، همان گرد و خاكی است كه بر كتاب های فروش نرفته ی یك كتابفروشی می نشیند ...... فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، كه روزنامه های برگشتی را خرد می كند ...... فقر ، كتیبه سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند ..... فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته می شود ..... فقر ، همه جا سر می كشد ........ فقر ، شب را« بی غذا » سر كردن نیست ....... فقر ، روز را « بی اندیشه» سر كردن است ......
انسانی که در اقیانوس امواج اسیر است برایش تفاوت ندارد که کشتی بی هدفی او را ازدل امواج در آغوش کشد
چون امواج هر لحظه او را به اعماق گرداب زمانه می کشانند .
حکایت آن مرد را فراموش نکرده ای که نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت گفت . جناب دکتر فرمودن به فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست ، اینقدر میخنداندت تا غمت یادت برود . مرد لبخند تلخی زد و گفت
آدم ها برای یکدیگر نقش سیگار را بازی میکنند همدیگر را می کشند، لذت می برند، دود می کنند، تمام می کنند ...................... و بعد از اندک زمانی، سیگاری دیگر ........... ....
وقتی به گذشته فکر میکنم گویا اصلا دیروزی در کار نبوده امروز هم تبدیل به دیروز میشه گویا اصلا امروزی هم در کار نبوده
چه میشه اگر آدم از آینده به زمان حالش فکر کنه؟وقتی از آینده به حال فکر میکنیم حال به گذشته تبدیل میشه گویا انسان در گذشته هایش زندگی میکنه با این تفاوت که هنوز قدرت تغییرش را از دست نداده
«ای آزادی،
تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق میورزم، بیتو زندگی دشواراست، بیتو من هم نیستم؛ هستم، اما من نیستم؛ یک موجودی خواهم بود توخالی، پوک، سرگردان، بی امید، سرد، تلخ، بیزار، بدبین، کینه دار، عقدهدار، بیتاب، بی روح، بیدل، بی روشنی، بی شیرینی، بیانتظار، بیهوده، منی بی تو یعنی هیچ!... ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند میکشد بیزارم. ای آزادی، چه زندانها برایت کشیده ام! و چه زندانها خواهم کشید و چه شکنجهها تحمل کردهام و چه شکنجهها تحمل خواهم کرد. اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بیبیم و بیضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید. من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه میکنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟...»
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
یک پلک زدن غافل از ان ماه نباشید شاید که نگاهی کند اگاه نباشید
هوالحق
*در زندگي مردم ما که زندگي اش توده اي انباشته از عقده ها و رنج ها و جراحت ها است و آرزوهاي مرده و اميد هاي برباد رفته و خواستن هاي سرکوفته و عشق هاي بي سرانجام و خشم هاي فرو خورده، هم نباستن و نخواستن و نتوانستن و نگذاشتن و نگفتن و نرفتن و نه و نه و نه!، عاشورا زانوي مهربان سر نهادن و بر دامان محرم گريستن نيز هست و در اين فاجعه هولناک چشم هايي که نه نگاه، که حق اشک، و حلقوم هايي که نه فرياد، که حق ناله نيز ندارند، از عاشورا است که حق هاي از دست رفته خويش را هر ساله مي ستانند. و نيز غرورهاي مجروحي که به ناليدن محتاجند، اما شرم دارند، و تحمل لبخند بر لب هايي که در پس آن ضجه ها پنهان است و تحميل آرامش بر چهره هايي که طغيانه را در آن خويشکتمان مي کنند، آنان را شهيد مي ساخته است که بر روي زمين گام بر مي دارند و به هر جا که مي گريزد کربلا است، و هر ماهي که به او مي رسد محرم، و هر روزي که بر او مي گذرد عاشورا....
* من در عجبم از مردماني كه خود در ظلم و ستم زندگي مي كنند و براي مظلوميت امام حسين (ع) كه آزاد زيست و آزاد شهيد شد اشك مي ريزند ...
*حسین (ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود، اما افسوس که به جای افکارش زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند.
*ما از وقتی که به گفته جلال"سنت شهادت را فراموش کرده ایم و به مقبره برداری شهیدان پرداخته ایم، مرگ سیاه را ناچار گردن نهاده ایم." و از هنگامی که به جای شیعه علی(ع) بودن و از هنگامی که به جای شیعه حسین (ع) بودن و شیعه زینب(س) بودن، یعنی "پیرو شهیدان بودن"، زنان و مردان ما عزادار شهیدان شده اند و بس، در عزای همیشگی مانده ایم.
*آموزگار بزرگ شهادت اکنون برخواسته است تا به همه آنها که جهاد را تنها در توانستن می فهمند و به همه آنها که پیروزی بر خصم را تنها در غلبه می دانند، بیاموزد که شهادت نه یک باختن که یک انتخاب است.
*حسین (ع) در عصر نتوانستن ها آموخت آنجا که ظلم را شکست نتوان داد، رسوا می توان ساخت.آنان که رفتند کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند و گرنه یزیدی اند...
(زنده یاد دکتر شریعتی )
من کسی نیستم
این من را خدا به من داده اگر این من را از من بگیرد جز او دیگر چه باقی می ماند؟
چیزی جز وجود (وجود نامتعین) نیست پس چرا هر منی(متعین ها) تنها به فکر خودش است
همه یکی هستیم که رنگارنگ شده ایم تا او را نشان دهیم و آینه او باشیم
يك نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست ازنقطه اي بترس كه شيطانيت كند آب طلب نكرده هميشه مراد نيست گاهي بهانه اي مي شود كه قربانيت كند.
می خواهم بگویم ......فقر همه جا سر می كشد .......
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......
فقر ،چیزی را « نداشتن » است ، ولی آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......
فقر ، همان گرد و خاكی است كه بر كتاب های فروش نرفته ی یك كتابفروشی می نشیند ......
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، كه روزنامه های برگشتی را خرد می كند ......
فقر ، كتیبه سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته می شود .....
فقر ، همه جا سر می كشد ........
فقر ، شب را« بی غذا » سر كردن نیست .......
فقر ، روز را « بی اندیشه» سر كردن است ......
انسانی که در اقیانوس امواج اسیر است برایش تفاوت ندارد که کشتی بی هدفی او را ازدل امواج در آغوش کشد
چون امواج هر لحظه او را به اعماق گرداب زمانه می کشانند .
باران خجالت می کشد از صورت خیسی که اشک های مدام آن را شستشو میدهد
پس آسمان اندکی نبار تا اشک چشمش خشک شود
حکایت آن مرد را فراموش نکرده ای که نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت گفت . جناب دکتر فرمودن به فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست ، اینقدر میخنداندت تا غمت یادت برود . مرد لبخند تلخی زد و گفت
من همان دلقکم...!
دلتنگم برای دیدن شبنم صبحگاهی که امیدیست برای برگهای سبز بیشه.......
.....
آدم ها برای یکدیگر نقش سیگار را بازی میکنند همدیگر را می کشند، لذت می برند، دود می کنند، تمام می کنند ......................
و بعد از اندک زمانی، سیگاری دیگر ...........
....
از قول من به باران بي امان بگو :
دل اگر دل باشد
آب از آسياب علاقه اش نمي افتد ...............
[FONT=B Mitra]
[FONT=B Mitra]
تا حالا شده احساس تنهایی کنی.
فکر کنی که هیچ کسی نیست که تورو بفهمه.
آره حتما شده تو این مواقع سعی می کنی که چه حرکتی انجام بدی؟
خیلی از ماها می ریم پیش یکی از نزدیک ترین دوستانمون تا با درد و دل کردن با اون یه کم سبک بشیم.
اما حتما باز هم برات این اتفاق افتاده که همون دوستت که از نظرت سنگ صبورته برای تو وقت نداشته
باشه و باید به کارهای خودش برسه.
اون وقت چی؟دیگه به نظرت کی هست؟
خب من اینجا می خوام یه دوست رو معرفي کنم که میلیون ها ساله که همه می شناسنش از بزرگ و کوچیک،
پیر و جوون، زن و مرد،دوستی که همیشه برای همه ما وقت داره همیشه به فکر ماست
همیشه خیر و صلاحمونو می خواد
اما ما بی معرفتها خیلی وقتا از یاد می بریمش یا وقتی کارمون باهاش تموم شد دیگه تا مشکل بعدی
سراغش نمی ریم.
باز هم می ریم سراغ افراد دیگه اما اون باز هم پیش خودش می خنده و می گه عیب نداره
باز هم هر موقع کارت گیر کرد بیا پیش من.
تا حالا به این موضوع فکر کردی که این دوست عزیز که تنهای تنهای تنهاست
دوست داره که تو هم بهش یه سری بزنی
سرتو بگیری بالا بهش بگی
سلام امروز فقط به خاطر خودت اومدم،
اومدم که بهت بگم چقدر دوست دارم .
ازت تشکر کنم که اینقدر به فکر منی و شرمندم که من اون طور که تو می خوای به فکرت نیستم.
می دونم به من حتی به اندازه یک قطره هم نیاز نداری ولی باز هم شرمندم که برات بنده بدی بودم.
اگه خوب گوش کنید داره یه صدایی می یاد که میگه:
یکی اون بالاست که مارو دوست داره
:Rose:دوست خوب مثل درشکه در روز بارانی کمیاب است . :Rose:
وقتی به گذشته فکر میکنم گویا اصلا دیروزی در کار نبوده امروز هم تبدیل به دیروز میشه گویا اصلا امروزی هم در کار نبوده
چه میشه اگر آدم از آینده به زمان حالش فکر کنه؟وقتی از آینده به حال فکر میکنیم حال به گذشته تبدیل میشه گویا انسان در گذشته هایش زندگی میکنه با این تفاوت که هنوز قدرت تغییرش را از دست نداده
خدایا به دوستان اسک دینی قلمی ده که در این تاپیک جمله بنویسند نه جمله ها:Gol:
هيچ آدابي و ترتيبي مجو
هر چه مي خواهد دل تنگت بگو:Labkhand:
«ای آزادی،
تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق میورزم، بیتو زندگی دشواراست، بیتو من هم نیستم؛ هستم، اما من نیستم؛ یک موجودی خواهم بود توخالی، پوک، سرگردان، بی امید، سرد، تلخ، بیزار، بدبین، کینه دار، عقدهدار، بیتاب، بی روح، بیدل، بی روشنی، بی شیرینی، بیانتظار، بیهوده، منی بی تو یعنی هیچ!... ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند میکشد بیزارم. ای آزادی، چه زندانها برایت کشیده ام! و چه زندانها خواهم کشید و چه شکنجهها تحمل کردهام و چه شکنجهها تحمل خواهم کرد. اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بیبیم و بیضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید. من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه میکنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟...»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
«مردن هم همچون زیستن بهانهای میخواهد.»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
«اگر شاهد عصر خود و شهید حق و باطل جامعهات نیستی، هر جا که میخواهی باش،
چه به نماز ایستاده باشی، چه به شراب نشسته باشی، هر دو یکیست.»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
«از سکوت اگر به خشم آمدی سکوت کن.»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
«اگر نمیتوانی بالا بروی، سیب باش تاافتادنت اندیشهای را بالا برد.»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
«ستایشگر معلمی هستم که چگونه اندیشیدن را به من بیاموزد، نه چگونگی اندیشهها را.»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
«ابراهیموار زندگی کن و در عصر خویش معمار کعبة ایمان خویش باش.»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
«هر کس مظلوم است، خودش ظالم را یاری کردهاست.»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
«آنان که به هر ذلتی تن میدهند تا زنده بمانند، مردگان خاموش و پلید تاریخند.»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
«میوههای گوارا و معطر تاریخ، انسانهایی هستند که سعادت را به خاطر صعود به قلة عظمت به اعماق دره پرت کردهاند.»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
«زیبایی به خوش سیرتی است نه به خوش صورتی.»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
«ظلم است که معلم را به شمع تشبیه کرد زیرا شمع را میسازند که بسوزد ولی معلم میسوزد که بسازد.»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
«انسان نقطهای است بین دو بی نهایت بی نهایت لجن و بی نهایت فرشته»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراب سپهري
«دوستدار هنرمندانی بودهام که به جای خاتمکاری و کاشیکاریهای ظریف و آرایشهای رقیق و نازککارانه،
وقار کوهستانهای لجوج و خشم طوفانهای وحشی و ابهت و اقتدار آسمان گرفته
و مصمم زمستانی و پهندشتهای دهشتناک و خشن را سرمایة هنر خویش ساختهاند.»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
«بگذار تاشیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشایدهر چند معنایش جز رنج و پریشانی نباشد؛
اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل مکن»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
«سفر هیچ چیز به جز دلتنگی ندارد، اما... زندگی به من آموخت، برای بهتر دیدن عظمت و شکوه هر چیز باید قدری از آن دور شد.»
(زنده یاد دکتر شریعتی )
«آن«امانت»که خدا بر زمین و آسمانها و کوهها عرضه کردو از برداشتنش سر باز زدند و انسان برداشت،همین است.
نه عشق است و نه معرفت است و نه طاعت...«مسئولیت ساختن خویش»است.
کاری که در ید قدرت خداوندی است انسان خود به دست میگیرد!..
(زنده یاد دکتر شریعتی )
حکایت جالبی است که فراموش شدگان، فراموش کنندگان را هرگز فراموش نمی کنند...