حیله روباه و ....
تبهای اولیه
روباه حيوانى بسيار زيرك و حيله گر است گويند وقتى كيك و پشه بر او فراوان اجتماع مى كنند تكه اى از پوست حيوان مرده يا پشمى را به دهان مى گيرد، دست و پاى خود را كم كم در آب فرو مى برد. حشرات همين كه احساس آب مى كنند حركت نموده بجاى ديگرى مى نشينند رفته رفته تمام بدنش راداخل آب مينمايد تا حشرات بر روى آن پوست و سرش جمع مى شوند كم كم سر خود رانيز در آب فرو مى برد، وقتى احساس كرد تمام حشرات بر روى پوست اجتماع كرده اند .پوست را بر روى آب رها كرده سر از جاى ديگر برميآورد بدينوسيله خود را از شر آنها نجات مى دهد. ميگويد هر گاه بسيار گرسنه مى شود، در ميان بيابان خود را بر زمين مياندازد و شكم خويش را برآمده و باددار نشان مى دهد تا پرندگان خيال كنند مرده است وقتى بر روى پيكرش مى نشينند ناگاه جنبشى كرده آنها را صيد مى كند. مى گويند روزى شير مريض شد تمام حيوانات بديدن او آمدند مگر روباه . گرگ سخنچين از موقعيت استفاده كرده به شير گفت همه حيوانات به عيادت شما آمدند فقط روباه است كه سر از اطاعت باز زده شير گفت وقتى آمد مرا يادآورى كن تا سزايش را بدهم . روباه آمد شير با خشم او را عنايت نموده گفت كجا بودى من مريض شدم همه آمدند مگر تو؟در جواب گفت من وقتى شنيدم شما مريض هستيد بفكر اين افتادم كه دوائى برايتان تهيه نمايم تا بهبودى حاصل كنيد پرسيد چيزى بدست آوردى . جواب داد آرى در پشت پاى گرگ غده اى است كه براى معالجه شما موثر است شير پريد و باچنگال خود مقدارى از پشت پاى گرگ بيرون آورد، روباه آهسته از گوشه اى خارج شد.در بين راه چشمش به گرگ افتاد كه با پاى خون آلود ميآيد. گفت اى آقائيكه كفش قرمز پوشيده اى وقتى در حضور پادشاهان مى نشينى متوجه باش از دهانت چه خارج مى شود.
شخصى غلامى را فروخت ، به مشترى گوشزد كرد كه اين غلام فقط يك عيب دارد و آن عيب سخن چينى است مشترى با همين عيب به معامله راضى شده او را خريد، مدتى غلام در خانه صاحب جديد خود ماند، روزى به زن او گفت شوهرت به تو علاقه اى ندارد وخيال ازدواج مجدد كرده ، اگر بخواهى از اين فكر منصرف شود بايد بوسيله تيغ مقدارى از موى زير گلويش را بياورى تا دعائى بر آن بخوانم كه قلبش به او متمايل شود. همان روز به شوهرش گفت زنت رفيق دارد و با او خوشگذرانى ميكند در فكر كشتن تو افتاده امشب خود را بخواب بزن تا حقيقت بر تو كشف گردد. آن شب مرد ظاهرا خود راخوابيده نشان داد نيمه شب متوجه شد زنش تيغى در دست گرفته بطرف او ميآيد خيال كرد براى كشتنش آماده شده ناگهان از جاى حركت كرد و با او درآويخت بالاخره زن خود را كشت . بستگان زن از داستان مطلع شدند و با شوهر به نزاع وجدال پرداختند كم كم بين دو قبيله زن و شوهر آتش زد و خورد افروخته شد.
حماد از حضرت صادق ع ، نقل كرد كه ايشان درباره كسي كه شراب خوارى كند با اينكه خداوند به وسيله پيغمبرش آنرا حرام كرده ، فرمود اگر خواستگارى نمايد شايستكى ازدواج را ندارد در گفتار نبايد او را تصديق نمود، وساطت او را درباره كسى نبايد .پذيرفت و به ميتوان در سپردن امانتى به او اطمينان نمود هر كس شرابخوار را امانتى دهنده را خداوند پاداشى نميدهد و نه جبران امانت از دست رفته او را مينمايد. فر مود من خيال داشتم شخصى را سرمايه اى بدهم تا براى تجارت بطرف يمن برود،رفتم خدمت پدرم حضرت باقر ع t گفتم: خيال دارم بفلانى سرمايه اى بدهم نظر شماچيست ؟ فرمود مگر نميدانى او شراب ميخورد گفتم بعضى از مومنين ميگويد، فرمود گفته آنها را تصديق كن زيرا خداوند ميفرمايد ،يومن بالله و يومن للمومنين،پيغمبر بخدا ايمان دارد و مومنين را تصديق مينمايد. پس از آن فرموداگر سرمايه را بدست او دادى از بين برد و نابود كرد خداوند ترا نه پاداشى ميدهد و نه جبران آن را ميكند، پرسيدم براى چه ؟ فرمود زيرا خداوند ميفرمايد:، امواليكه خداوند آنرا مايه زندگيتان قرار داده به نادانان ندهيد . آيا نادان تر از شرابخوار وجود دارد؟ پيرسته،تا شراب نخورده ،در پناه نگهبانى خدا و آمرزش اوست اگر شراب خوردسرش را فاش ميكند، او را در پناه خود نگه نمى دارد. در اين صورت فرزند و برادر،گوش و چشم ، دست و پاى چنين كسى شيطان است بهر زشتى بخواهد او را مي كشاند و از هرخوبى بازش مى دارد.
حضرت صادق ع ، فرمود ايمان بر هفت سهم تقسيم مى شود، بعضى از مسلمانها يك سهم را دارند، برخى دو سهم كسانى نيز هستند كه داراى هفت سهم ميباشد، از اين رو شايسته نيست بر صاحب يك سهم تحميل كنند بار صاحب دو سهم را و كسي كه دو سهم دارد نبايد بارشخص سه سهمى بر او تحميل شود همين طور تا هفت سهمى آنگاه مثالى آوردند. فرمودند شخصى در همسايگى او مردى نصرانى بود، مسلمان او را دعوت به اسلام كرد .مزاياى ايمان آوردن را برايش تشريح نمود. نصرانى پذيرفته ايمان آورد سحر گاه مسلمان در خانه نصرانى تازه مسلمان رفته ، درب را كوبيد. همسايه اش بيرون آمد. گفت برخيز وضو بگير تا با هم به مسجد برويم و نمازبخوانيم . آن مرد وضو گرفت لباسهايش را پوشيد و را او بمسجد رفت از نماز صبح مسلمان هر چه خواست نماز خواند او هم از رفيق خود پيروى نمود - نماز صبح را خواندند .پس از آن نشستند تا آفتاب سر زد. نصرانى خواست بمنزلش برگردد مسلمان گفت كجا ميروى روز كوتاه است بمان تا نمازظهر را نيز بخوانيم تا بعد از انجام نماز ظهر ماند. بين ظهر و عصر چندان فاصله اى نيست او را نگاه داشت تا نماز عصر را نيز خواند خواست ار جا حركت كند. گفت از روز چيزى نمانده نزديك غروب است ، باز نگاهش داشت تا نماز مغرب را هم خواندند بعد گفت نمازعشاء وقتش نزدي كست يك نماز ديگرى مانده آنرا هم بخوانيم بعد خواهى رفت . پس ازانجام نماز عشاء از يكديگر جدا شدند. روز بعد هنگام سحر باز در خانه او رفت به نصرانى تازه مسلمان گفت حركت كن براى نماز بمسجد برويم . پاسخ داد من فقير و عيال مندم براى اين دين كسى را پيدا كن كه ازمن فارغ تر باشد. حضرت صادق ع ،فرمود باين وسيله داخل در دينش نمود و با اينكار خود ،زياده روى وتحميل بى جا، از دين بيرونش كرد.
طبيبى نصرانى خدمت حضرت صادق ع ،رسيد عرض كرد يا بن رسول الله آيا در كتاب پروردگار شما و سنت پيغمبرتان از طب چيزى ذكر شده فرمود:آرى در كتاب خدا اين آيه ،كلوا واشربوا ولا تسرفوا، بخوريد و بياشاميد ولى زياده روى نكنيد، اما در سنت پيغمبرتان . حضرت رسول ص ، فرموده : خوددارى از غذا سرآمد و بيشترين دارو است براى صحت ، زياده روى در خوراك نيز مايه و سبب همه امراض است . مرد نصرانى از جا حركت كرده گفت :بخدا سوگند كتاب خدا و سنت پيغمبر شما جائى براى طب جالينوس نگذاشته .
روزى حسن بصرى خدمت امير المؤ منين ع ، كنار شط فرات بود، ظرفى را آب نموده آشاميد بقيه آنرا روى زمين ريخت . على ع ، فرمود در اين كار اسراف نمودى زيرا آب را بر زمين ريختى و بر روى آب بريختى حسن از روى اعتراض گفت شما خون مسلمين را ميريزى اسراف نميكنى من باين مقدار آب اسراف نمودم . حضرت فرمود اگر من در ريختن خون مسلمين اسراف مى كنم چرا به آنها كمك نكردى و جزءشورشيان با من جنگ ننمودى حسن گفت من آماده جنگ شده لباس و سلاح پوشيدم تا باشاميان همراه شوم همين كه از منزل بيرون آمدم هاتفى صدا زدقاتل و مقتول در جهنم هستند از تصميم خود منصرف شدم فرمود راست گفتى او برادرت شيطان بود.
[="]تمثل شيطان[/][="]
[/][="]جناب[/][="] حاج على آقا سلمان منش فرمود شبى هنگام سحر مشغول تهجد بودم براى قنوت وتر، كه سيصدمرتبه ،اَلْعَفْو دارد، تسبيح را كه در سجاده ام بود برداشتم تا برخيزم ومشغول شوم ، ديدم گره هاى بسيار خورده به طورى كه باز شدنى نيست و هيچ نمى شوداز آن براى شماره كردن استفاده نمود، دانستم كه اين عمل از شيطان است و مى خواهد مرا امشب محروم سازد. ناگاه جلوم ظاهر شد گفتم ملعون چراچنين كردى ، اعتنايى نكرد. گفتم مگر نمى دانى نظر لطفت مثل شيطان[/][="]
خدا با من است ، باز اعتنايى نكرد، سر بالا كرده عرض كردم پروردگارا! لطف خود را درباره من ظاهر فرما و روى اين ملعون را سياه نما.
فورا به قلبم الهام شد كه تسبيح خود را بردار كه خدا آن را درست كرد. تا تسبيح رابرداشتم ديدم هيچ گرهى ندارد و آن ملعون هم از نظرم پنهان گرديد.
از جمله مسلميا ت آن است كه شيطان لعين سد راه خدا و به منزله سگى است در اين درگاه وهرگاه بشرى بخواهد براى قرب به پروردگار خود، عملى را انجام دهد سعى مى كندكه واقع نشود و يگانه راه ظفر بر او التجاء به لطف حضرت آفريدگار و تكيه به قدرت قاهره اوست و شكى نيست كه هركس از روى اخلاص وتوكل خداى را به عجز بخواند و به او پناهنده شود نهيب قهر الهى ، آن ملعون را از اودور خواهد كرد و اين معنى صريحا در قرآن مجيد وعده داده شده ؛ چنانچه در سوره 16 آيه100 مى فرمايد: چون بخوانى قرآن را پس پناه بر به خداوند از شرّ شيطان كه رانده شده خداست جز اين نيست كه او را تسلطى نيست بر كسانى كه ايمان به خدا آوردندو بر پروردگارشان توكل مى كنند.
و نيز بايد دانست كه تمثل شيطان و مزاحمت آن لعين با سلسله جليله انبيا: مانند حضرت يحيى عليه السلام و موسى عليه السلام و ابراهيم عليه السلام در منى و عيسى عليه السلام با حضرات ائمه : مانند اينكه به صورت اژدهايى شد و انگشت پاى حضرت سجاد عليه السلام را هنگامى كه در نماز بودند در دهان كرد تا نهيب قهر الهى اورا طرد كرد وهمچنين با ساير اهل ايمان داستانهايى است كه در كتب روايات نقل و ثبت گرديده است و غرضم لزوم استعاذه است ؛ يعنى هرگاه مؤ من بخواهد كار خيرى انجام دهد قبلا به خداوند پناهنده شود از شرّ شيطان به تفصيلى كه مرحوم نورى بيان فرموده و مروى است هرگاه كسى بخواهد در راه خدا صدقه دهد، هفتاد شيطان به دستش مى چسبند و او را از فقر مى ترسانند تا از آن خير بزرگ محروم گردد.
[/]
[="]آثار سوء بخل[/][="]
[/][="]بزرگى[/][="] از اهل علم نقل فرمود وقتى يكى از تجّار محترم اصفهان كه با مرحوم حاجى محمدجواد بيدآبادى ارادت داشت ، سخت مريض شد، مرحوم بيدآبادى از او عيادت كردند و او از شدت مرض بيهوش شد و آن مرحوم مريض را در خطر مرگ مشاهده فرمود چون دارائيش زياد بود به فرزندانش فرمود چهارده هزار تومان صدقه دهيد و بين فقراتقسيم نماييد تا من شفايش را به توسط حضرت حجت -عجل اللّه تعالى فرجه - بخواهم - فرزندان مريض نپذيرفتند - مرحوم بيدآبادى باتاءثر از خانه آنها بيرون آمد و با كسى كه مصاحب ايشان بود فرمود اينها بخل كردند و صدقه ندادند ولى چون اين شخص رفيق ماست و بر ما حقى دارد، بايد درباره اش دعا كنيم تا خداوند او را شفا بخشد، پس به اتفاق به منزل مى آيند و بعد از نماز مغرب مرحوم بيدآبادى دستها را به دعا بلند مى كند و درعوض اينكه شفايش را بخواهد عرض مى كند خدايا! او را بيامرز[/][="].
رفيق آن مرحوم مى گويد چه شد كه شفايش را نخواستيد؟ فرمود چون خواستم دعا كنم صدايى شنيدم ؛ استغفراللّه ، دانستم كه مرحوم شده و پس از تحقيق معلوم شد كه درهمان ساعت مرحوم شده بود.
زهى خسران و زيانكارى براى كسى كه حاضر است مبلغ گزافى از دارائى خود را در راه هوى و هوس خرج كند ولى حاضر نيست مثل آن بلكه كمتر از آن را در راه خدا صرف نمايدومى بيند در مريضخانه حاضر مى شود و مبلغ زيادى هم مى دهد و تعهد هم مى سپارد كه اگر مرد ضمانى نباشد و گاهى هم شده كه جنازه اش را از مريضخانه بيرون مى آورند در حالى كه حاضر نيست اين مبلغ بلكه كمتر از آن را در راه خدا صدقه دهد با قطع به اينكه اگر اجل حتمى نباشد شفا خواهد يافت و اگراجل حتمى باشد آن عزادارى حسينى
مبلغى كه داده براى عالم آخرتش ذخيره خواهد شد و علتش منحصرا ضعف ايمان به وعده هاى الهى و حب دنياست .
از حضرت صادق عليه السلام چنين رسيده : داووا مرضاكم بالصدقة ؛ يعنى معالجه كنيد مريضهايتان را به صدقه دادن.
ناگفته نماند كه مقصود ترك معالجه به وسيله دكتر واستعمال دارو نيست بلكه بايد به وسيله دعا و صدقه معالجه دكتر و دارو را مؤ ثر و مفيدتر قرار داد. زيرا بديهى است اثر بخشيدن دارو متوقف بر خواست خداوند است و چنانكه به دكتر و دوا اهميت مى دهيم بايد به صدقه و دعا هم بيشتر اهميت دهيم و اين مطلب در بحث ترك گناهان كبيره مفصلا بيان شده است .
[/]
[="]اثر عزادارى حسينى [/][="]
[/][="]سيد[/][="] جليل مرحوم دكتر اسماعيل مجاب ،دندانساز عجايبى از ايام مجاورت در هندوستان كه مشاهده كرده بود نقل مى كرد، از آن جمله مى گفت : عده اى از بازرگانان هندو به حضرت سيدالشهداء معتقد و علاقه مندند و براى بركت مالشان با آن حضرت شركت مى كنند يعنى در سال مقدارى از سود خود را در راه آن حضرت صرف مى كنند، بعضى ازآنها روز عاشورا به وسيله شيعيان ، شربت و پالوده و بستنى درست كرده و خود به حال عزا ايستاده و به عزاداران مى دهند و بعضى آن مبلغى كه راجع به آن حضرت است به شيعيان مى دهند تا در مراكز عزادارى صرف نمايند[/][="].
يكى از آنان را عادت چنين بود كه همراه سينه زنها حركت مى كرد و با آنها به سينه مى زد چون مرُد بنا به مرسوم مذهبى خودشان بدنش را با آتش سوزانيدند تا تمام بدنش خاكستر شد جز دست راست و قطعه اى از سينه اش كه آتش آن دو عضو را نسوزانيده بود.بستگانش آن دو قطعه را آوردند نزد قبرستان شيعيان و گفتند اين دو عضو راجع به حسين شماست.
جايى كه آتش جهنم كه طرف نسبت و قابل مقايسه با آتش دنيا نيست به وسيله حسين عليه السلام خاموش و برد و سلام مى گردد پس نسوزانيدن آتش ضعيف دنيوى به وسيله آن بزرگوار جاى تعجب نيست .
و جماعتى ازهنودو هر ساله شبهاى عاشورا در آتش مى روند و نمى سوزند و اين مطلب مشهور و مسلم است .
[/]