خلافت خلفا عندالله است یا عند الناس؟

تب‌های اولیه

123 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

ابوبکر اولین مرد مسلمان

پنجامین مسلمان
یار غار پیامبر

همان که در غار می ترسید ؟؟!!!!
نماینده پیامبر به وقت نماز در زمان بیماری ایشان

چرا اینجا نمی گویید ان الرجل لیهجر ، شما که این را قبول دارید
چرا نمی گوید قد غلب علیه الوجع شما که این قبلا به ضررتان بود گفتید
پدر زن پیامبر بوده.

پدر زن حضرت لوط وحضرت نوح هم پدر زن پیامبر زمان خودشان بودند
حی بن اخطب هم پدر زن پیامبر بود !!!!
آیا اگر ابوبکر بد بود پیامبر می امد و ننگ دامادی یک شخص بد سرشت را بر خود می زد؟

آیا پیامبر ننگ دامادی یک یهودی بد سرشت را بخود می زد

حضرت علی را اولین مرد مسلمان می دانید در حالی که در زمان اسلام فقط 10 سال داشته! اسلام راکه به حمد خدا قبول داریم همگی؟

حضرت عیسی چند سال داشته که می فرمایدقَالُوا كَیْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّـهِ آتَانِیَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا(1) «مریم [در پاسخ به ملامت‌گران] به طفل اشاره کرد. آن‌ها گفتند چگونه با طفل گهواره‌ای سخن گوییم؟ آن طفل گفت: همانا من بنده خدایم که مرا کتاب آسمانی و شرف نبوت عطا فرمود...».
«یَا یَحْیَىٰ خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَیْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِیًّا»؛(2)
مشکل شما این است که بین معصوم بودن امام برای تان قابل درک نیست چون فکرتان را وهابیت بسته است
1. سوره مریم، آیه 12. سیره‏ پیامبران در قرآن جلد 7صفحه 331
2.سوره مریم، آیه 7. سیره‏ پیامبران در قرآن جلد 7صفحه 330
عزیز من والله قسم جضرت علی روی سر ما جا دارد اما این حرف اشتباه است.

خودتان می دانید که دشمن حضرت علی هستید مگر می شود معاویه را گفت رضی الله عنه و علی را هم گفت رضی الله عنه این دشمنی با حضرت علی نیست
می گویید اینها معصوم نبودند
معصوم نبودند، درست اما کارهایی که معاویه انجام داد هیج لات بی سروپایی انجام نمی دهد تا چه برسد انسان مومن
معصوم نبودند ، مگر گفته ایم که چرا معاویه در نماز شک کرده که می گویی معصوم نبوده
آنهمه کشتار وجنگ وخونریزی وبی رحمی دغلکاری که حتی صدای عایشه را هم درآورد
معصوم نبوده ؟؟؟!!!!!
و اگر قرار باشد هرچه که درتاریخ طبری است را بپذیریم پس باید منکر وجود دنیا شویم!! چون قرار نبود ؛طبق نوشته تاریخ طبری؛ دنیا تا سال 1000 هجری ادامه یابد، و خود امام طبری همه نوشته های خود را قبول ندارد و روایات متضاد را در کتابش نقل میکند،

شما نبودید که در تاپیک دیگری سر وصدا می کردید و می گفتید طبری اولین مفسر اولین تاریخ نگار است مگر می شود حرفش را قبول نکرد
مرد حسابی چرا با عجله می نویسی و خودت هم به نوتشها یت توجه نمی کنی
اولین زنی که مسلمان شد حضرت خدیجه بود او در همان حال اولین انسان مسلمان نیز است. در بین کودکان، اولین مسلمان حضرت علی است. و در بین مردان برده، اولین مسلمان حضرت زید بن حارثه است. و در بین مردان آزاد، اولین مسلمان حضرت ابوبکر است.

حتما در بین 20ساله فلانی بود
در بین 21ساله فلانی
در بین 22ساله ها فلانی بود
تا انکه 50نفر یعنی ابابکر بشود در بین .... ابابکر بود
پس من هم اولین مسلمان هستم
چون در بین 40ساله های متولد 1351متولد 1/1هستم
هورا من اولین مسلمان بوده ام خبر نداشته ام
هورا هورا
دست زنید ای صنمان صنمان دست دست
اول از بخاری شروع میکنیم و وقتی که کتاب بخاری را داریم ، پس چرا باید دین خود را از تایخ طبری بگیریم ؟! دانشمندان اهل سنت به کنار، حتی یک دیوانه هم هرگز نگفته که نظر تاریخ طبری بر کتاب صحیح بخاری برتری دارد!!

من دیوانه نیستم و می گویم هر دو بی اعتبار است البته طبری تعصبش کمتر از رفیقش است وممکن است کمی اعتبار داشته باشد ولی بخاری ابدا اعتبار ندارد

در آیه، قبل از آنکه رسول الله صلی اله علیه وسلم به ابوبکر بگوید الله با ماست جمله ای میگوید که شیعه نمیخواهد آنرا ببیند یعنی این جمله را : «إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ»

در قران آمده «الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون
ودر قران امده ابوبکر محزون بوده
هرچه بحث ترس مذوم است کلمه حزن است
ولی خوف مشترک بین ممدوح و مذموم است
پس وقتی الله میفرماید (غم نخور چون الله با ماست) آیا باید نتیجه بگیری که پس هرکس الله با اوست باید غم نخورد ؟؟! پس آن مجرمانی که با تعقیب رسول الله ، ابوبکر را بوحشت انداخته بودند نیز باید غم نخورند ؟!! به این حجت که الله با اونها هم هست! هان ؟ با استدلال شما هیچکس باید غم نخورد !!! پس دیدی ای نادان که دشمنی با ابوبکر ،ترا کور کرده و فرق وسیاه و سفید را نمیبنی !

پس دیدی ای نادان که هر جا در قران حزن به کار رفته برای انسانهای بد بکار رفته است
«یدعون ربهم خوفا و طمعا»
«اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنة هی الماوی»
«اذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ» وقتى به همراه خود مى‏گفت اندوه مدار

چون حزن ترس قبیح است می فرماید لاتحزن
همچنان که پیامبر به کافران می گوید ایمان بیاورید و امر به معروف می کند اینجا نیز نهی ازمنکر می کند که حزن است

اگر پيامبر علی را به خلافت منصوب نمود، چرا ابوبکر را برای نماز فرستاد؟

شما می گویید قد غلی علیه الوجع یا بدتر ان الرجل لیهجر

حضرت عیسی چند سال داشته که می فرمایدقَالُوا كَیْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّـهِ آتَانِیَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا(1) «مریم [در پاسخ به ملامت‌گران] به طفل اشاره کرد. آن‌ها گفتند چگونه با طفل گهواره‌ای سخن گوییم؟ آن طفل گفت: همانا من بنده خدایم که مرا کتاب آسمانی و شرف نبوت عطا فرمود...».
«یَا یَحْیَىٰ خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَیْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِیًّا»؛(2)
مشکل شما این است که بین معصوم بودن امام برای تان قابل درک نیست چون فکرتان را وهابیت بسته است
1. سوره مریم، آیه 12. سیره‏ پیامبران در قرآن جلد 7صفحه 331
2.سوره مریم، آیه 7. سیره‏ پیامبران در قرآن جلد 7صفحه 330

خودتان می دانید که دشمن حضرت علی هستید مگر می شود معاویه را گفت رضی الله عنه و علی را هم گفت رضی الله عنه این دشمنی با حضرت علی نیست
می گویید اینها معصوم نبودند
معصوم نبودند، درست اما کارهایی که معاویه انجام داد هیج لات بی سروپایی انجام نمی دهد تا چه برسد انسان مومن
معصوم نبودند ، مگر گفته ایم که چرا معاویه در نماز شک کرده که می گویی معصوم نبوده
آنهمه کشتار وجنگ وخونریزی وبی رحمی دغلکاری که حتی صدای عایشه را هم درآورد
معصوم نبوده ؟؟؟!!!!!
شما نبودید که در تاپیک دیگری سر وصدا می کردید و می گفتید طبری اولین مفسر اولین تاریخ نگار است مگر می شود حرفش را قبول نکرد
مرد حسابی چرا با عجله می نویسی و خودت هم به نوتشها یت توجه نمی کنی

حتما در بین 20ساله فلانی بود
در بین 21ساله فلانی
در بین 22ساله ها فلانی بود
تا انکه 50نفر یعنی ابابکر بشود در بین .... ابابکر بود
پس من هم اولین مسلمان هستم
چون در بین 40ساله های متولد 1351متولد 1/1هستم
هورا من اولین مسلمان بوده ام خبر نداشته ام
هورا هورا
دست زنید ای صنمان صنمان دست دست
من دیوانه نیستم و می گویم هر دو بی اعتبار است البته طبری تعصبش کمتر از رفیقش است وممکن است کمی اعتبار داشته باشد ولی بخاری ابدا اعتبار ندارد

واقعا چقدر زحمت کشدی تا این همه سخن بی سند ارائه دهید؟
برادر من کمی اسناد تاریخی را کامل بخوان

شما مدعی هستید منتخب پیامبربوده؛ اگر سخن شما راست باشد ایشان باید بر اساس مفاد حکمنامه رسول الله، با ابوبکر میجنگید یا کشته میشد یا میکشت ( مثل حسین )

داستان حضرت علی علیه السلام با ابابکر را در قالب مثالی برایت می زنم
نقل می کنند که روزی دو زن نسبت به نوزادی ادعای مادری داشتند ، برای قضاوت نزد حضرت علی علی السلام امدند ، حضرت فرمودند بچه را از وسط نصف می کنیم نصف ما تو، نصف مال تو
آنکه مادر بود دلش سوخت وپیش گفت بگذار بچه بماند و کشته نشود ولی دست نامادری باشد، لذا گفت من دروغ می گویم بچه مال این است
صرف نظر از راست بودن یا دروغ بودن این ماجرا مثال خوبی برای مطلب ماست
حضرت علی علیه السلام و ابوبکر دو فرد بودند که نسبت به نوزاد اسلام ادعا داشتند
حضرت دید نوزاد اسلام از وسط نصف می شود و میمیرد لذا گفت اصل اسلام باشد بگذار در دست ابوبکر
ولی ابوبکر که نامادری بود می گفت یا دست من دست هیچکس
در ان زمان هم روم در حال حمله به اسلام بود ، پیامبران دروغین آماده فعالیت ، قبایل رده آماده برگشتن از اسلام ، و ابوسفیان لعنه الله علیه ومعاویه لعنه الله علیه وعلی ابیه واخیه و ابنه آماده احیای دوباره جاهلیت ،لذا حضرت علی علیه السلام چاره ای نداشت که مثل آن مادر به فکر اصل نوزاد اسلام باشد
اما اینکه خودشان تمایلی به در دست گرفتن رهبری نداشته و اینکه خودشان طبق نوشته نهج البلاغه خلافت و حکومت داری را ناچیز تر از آب دهان بز میدانسته اند!! دیگر آه ناله شما برای چیست و برای کیست؟

بله خلافت نزد ایشان از اب بینی بز پایین تر بود مگر اینکه حق حقداری را به دستشان برسانند بر خلاف ابابکر وعمر و عثمان و معاویه و
طبق نوشته نهج البلاغه

شما که دربالا نوشته بودی به کتابهای ما استدلال نمی کنی ، دوباره بگویم دروغگو کم حافظه است یا نه
چرا امام زمان، که در مورد جزئی ترین مسائل شخصی مردم دستور و قانون تعیین کرده اما چرا به آینده آنها بی تفاوت بوده وجانشینی تعیین نکرده اند و این همه اختلاف را برای امت پسندیدند؟!

امام زمان چهار نایب بعد از خودشان انتخاب کردند و در ادامه فرمودند به سراغ علما بروید

با عرض سلام و ادب خدمت دوستان شرکت کننده در بحث و همچنین عرض تبریک عید سعید قربان

دوستان عزیز،یقیناً همه شما مستحضرید که پست های ایجاد شده باید مرتبط با موضوع اصلی تاپیک باشد.با این حال شاهدیم که دوستان پست های متعددی ایجاد کرده اند که غیرمرتبط با موضوع این تاپیک می باشد.

لذا خواهش بنده این است که اولاً از طرح مباحث غیر مرتبط جدّاً خودداری نمایید.ثانیاً سعی کنید پست ها را در حد امکان مختصر و کوتاه ایجاد کنید. ثالثاً برای به نتیجه رسیدن مباحث،از طرح مطالب مختلف خودداری نمایید.رابعاً از هر گونه اهانت و بی احترامی به مقدسات و بزرگان یکدیگر جداً خودداری نمایید.

امیدوارم با رعایت این نکات بحثی منطقی و عالمانه داشته باشیم.

لذا خواهش بنده این است که اولاً از طرح مباحث غیر مرتبط جدّاً خودداری نمایید.ثانیاً سعی کنید پست ها را در حد امکان مختصر و کوتاه ایجاد کنید. ثالثاً برای به نتیجه رسیدن مباحث،از طرح مطالب مختلف خودداری نمایید.رابعاً از هر گونه اهانت و بی احترامی به مقدسات و بزرگان یکدیگر جداً خودداری نمایید.

ممنون بزرگوار

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج)

اگر برای امری آیت الله مکارم یک فتوا دهد و آیت الله خامنه ای فتوایی دیگر دهد، آیا جایز است بگوئیم شیعیان به خطا می روند و نظر علمای خود را رد کرده اند؟
خیر

این نظر را در صحیحین به عنوان حدیث آورده اند و همانگونه که می دانید اهل سنت 4 گروه هستند و الزاما همه آنها معتقد به بر حق بودن خلیفه ظالم نیستند.

این شرعی در دین است و ربطی به نظرات صحیحین ندارد...

دوست من،وقتی در صحیحین شما چنین مطلبی آمده ،وقتی اجماع اهل سنت بر النقطره بودن این کتب است،دیگر بحثی نمی ماند....که مثال می زنید آنهم دی شیعه....علمای خودتان را لطفا مثال بزنید

[


واقعا اینقدر سطح علمتان کم است که نمی دانید کتاب عایشه عایشه است را در جمهوری اسلامی ایران نوشته و چاپ کرده اند؟
اینقدر نمی دانی که کتاب عایشه بعد از پیغمبر نوشته شماست نه ما؟؟؟

و

اما در مورد ادعای شما،بزرگوار...عزیز....بزرگ.....خیلی بزرگ...شما به تاریخ طبری استناد نکن!!!!!!!! چون این کتاب شما ست نه ما!!!!
این هم مدرکش...

تاریخ طبری - ج6 -ص 2431 الی 2438


برای ما کتب شما هیچ ارزشی ندارد....یادتان می رود به ما چه :).....ما به مسلمات قطعی شما ازجمله صحاح به خصوص صحیحین...طبری و غیره استناد می کنیم ....زیرا مسلمات قطعی شما اند...کتب شما اند.....منبع شما اند...به شما احترام می گذاریم


واقعا اینقدر سطح علمتان کم است که نمی دانید کتاب عایشه عایشه است را در جمهوری اسلامی ایران نوشته و چاپ کرده اند؟
اینقدر نمی دانی که کتاب عایشه بعد از پیغمبر نوشته شماست نه ما؟؟؟

و

ادعای دیگری داشتید:

کتاب عایشه بعد از پیامبر(ص) یا عایشه همسر محبوب پیامبر(ص)

این کتاب :

نوشته کورت فریشلر، شرق شناس و نویسنده مسیحی و آلمانی تبار که با عنوان «عایشه همسر محبوب محمد (ص)» نیز شناخته میشود.

تا جایی که من می دانم...کتابی به نام عایشه عایشه است ندیدم!!!!!!!

شما گفتید کتاب عایشه عایشه است......ما کتاب فاطمه(س) فاطمه(س) است دکتر شریعتی را دیده بودیم...

متوجه می شویم.....حق دارید.......در مقابل شما ها هم باید برای خودتان چیزی داشته باشید....دقیقا مثل تایپیک صدیق و فاروق....که این لقب ها را به اولی و دومی نسبت می دهید!!!!! در حالی که خلاف این است و این القاب در شان امیر المومنین(ع) هستند............


اولا ممنون که به من چیزی را نسبت می دهید که الله می داند لایق کیست...
و اما بعد
شما استناد کردید به تاریخ طبری، و گفتید که تاریخ طبری این را گفته...
من هم رجوع کردم و دیدم خلاف صحبت شما را گفته...
حالا اساتید شما منابع اشتباه در دستتان می دهند و اینچنین دستان رو می شود دیگر چرا آتش وجودتان را می گیرد و فحاشی می کنید؟
بروید به استادتان بگوید:
شما گفتید در تاریخ طبری نوشته زبیر و علی -رض- اینچنین گفتگو کردند، در حالی که در آنها چیز دیگری نوشته...
ما که دیگر مسئول اشتباه اساتید شما نیستیم...
سند ارائه دادید، کذب بودن آن را ثابت کردیم

آفرین آفرین....فتح الفتوح کردی...اون همه منبع ارائه دادیم...شما گفتید پیدا نکردم....شما رفتید به جای مراجعه به منبع عربی تاریخ طبری رجوع کردید به منبع و ترجمه فارسی در حالی که بی شرمانه شیعه را متهم به تحریف کرده بودید و الفاظی به کار برده بودید(یادتان رفته است)...جناب کم حافظه!

بعد می گویید که رجوع کردید چیز دیگری نوشته شده بود،می گویید کذب بودن سند ما را اثبات کرده اید...بی شرمانه می گویید این چنین دستتان را چه کردم و

در حالی که نه تنها به چاپ عربی تاریخ طبری رجوع نکردید بلکه به نسخه فارسی مراجعه کردید

در سایر منابع که آمده است.....اون همه منبع در کنارش ارائه دادیم....شما فقط رفتی طبری را گشتی(انهم چه گشتنی....به جای رجوع به نسخه عربی به نسخه فارسی مراجعه کردید)!!!!!

....ازالفاظ شما معلوم است سطح علمی شما چقدر است....از همین تحقیق شما معلوم است....

میگویید طبری گفته ضعیف است....نشان بده!مدرک بیار...

شما لطف می کنید این قدر تحقیقات با ارزش می کنید ....واقعن تحسین برانگیز است

فرمودید استادانتان:

استاد،من استادی ندارم..............البته من خاک پای همه مراجع عظام تقلید هستم فدای امام خامنه ای هستم و فدای آیت الله مکارم شیرازی ام و سایر مراجع ............تا چشم دشمنانشان از حدقه درآید

.من هنوزافتخار شاگردی...شاگردان...شاگردان...شاگردان...شاگردان....این بزرگواران نصیبم نشده است

البته شما چشیده اید که شاگردان..شاگردان همین مراجع عظیم الشان که کارشناسان و پاسخ یاران در همین اسک دین هستند چه طور قاطعانه و علمی جوابتان را داده اند..

[SIZE=12][COLOR=#000000][FONT=arial black][FONT=arial black]اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

[FONT=arial black][FONT=arial black]بسم الله الرحمن الرحیم

[FONT=arial black]السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج)


در زمان خلافت عثمان -رض- پیروان عبدا... ابن سبع یهودی با جعل نامه های حضرت عثمان -رض- چهره او را در نزد اشخاص ولاد دیگر تخریب نمودند، تا جائیکه محمد پسر ابوبکر، مالک اشتر و بزرگان دیگر زمان را به صف خود آوردند، مالک اشتر از آنها جدا شد و به حضرت علی پناه آورد.
اما نقشه آنان عملی، آنان می خواستند خلیفه را بکشند و حضرت علی را جایگزین کنند. (می دانستند که بهترین جایگزین ایشان است).
بعد از مرگ خلیفه سوم و استقبال عمومی مردم و رئسای قبایل از حضرت علی -رض- آنان فکر کردند که پیروز شده اند، در حالی که بزرگترین اشتباه را می کردند، چرا که عدالت و شخصیت حضرت علی چیزی نبود که بازیچه دست یهود گردد، پس حضرت به شدت در مقابل ایشان ایستاد.
آنان که نقشه خود را نقش بر آب دیده بودند باز بار دیگر همین عمل زشت را انجام دادند و این بار با جعل مهر ام المومنین عایشه -رض- از زبان ایشان نامه هایی بر ضد حضرت علی پخش نمودند و از آن سو هم با جعل مهر حضرت علی -رض- نامه هایی بر ضد حضرت عایشه پخش کردند.
پس چون بار قبل مردم شوریدند، لشکر هر دو طرف نه برای جنگ با هم بلکه برای مقابله با لشکریان این یهودی نا مسلمان به نزد هم آمدند و در نزدیکی هم اردو زدند، حضرت علی و حضرت عایشه اختلافات و سو تفاهمات را حل نمودند و وعده حمله به یهودیان را گذاشتند.
در شب آخر اهل یهود که نقشه خود را رسوا دیده بودند با نفوذی که در زیبر داشتند توسط زیبر شبانه در میان لشکریان عایشه عده ای را کشتند و صبح فریاد برآوردند که حضرت علی ناجوانمردانه حمله کرده و مسلمان کشی کرده است.
گواه این امر همین بس که حضرت علی کوچکترین تعرضی به حضرت عایشه نکردند و ایشان با نهایت احترام بازگشتند...
حال اگر حضرت عایشه جنگ کرده بود آیا حضرت علی بی تفاوت از کنار او می گذشت؟
شاید بگوئید زیرا حضرت علی بزرگوار و با محبت و با گذشت و با ادب بود که با ایشان اینگونه رفتار نمود.
پس سئوال اینجاست که چرا پیروان آن حضرت اکنون در مقابل حضرت عایشه این رفتار را ندارد؟؟؟
_____________
برگرفته از کتاب عایشه عایشه است...
البته این را بگویم که متن فوق بالغ بر 400 صفحه است و من بسیار بسیار خلاصه گویی کردم

[/COLOR][/SIZE]


واقعا اینقدر سطح علمتان کم است که نمی دانید کتاب عایشه عایشه است را در جمهوری اسلامی ایران نوشته و چاپ کرده اند؟
اینقدر نمی دانی که کتاب عایشه بعد از پیغمبر نوشته شماست نه ما؟؟؟

کتاب «عایشه بعد از پیامبر(ص)» نوشته کورت فریشلر آلمانی

توسط ذبیح اله منصوری ترجمه شده است.
کتابهای دیگری چون «امام حسین(ع) و ایران» و «امام جعفر صادق(ع) مغز متفکر جهان شیعه» ترجمه منصوری

به فریشلر(مسیحی آلمانی) نسبت داده شده است این در حالیست که هم مولف و هم مترجم از اطلاعات بسیار اندکی در تاریخ اسلام برخوردارند.

[FONT=arial black]اشتباهات فاحش نویسنده در این کتاب به خوبی بیانگر عدم تسلط او بر ساده ترین حوادث تاریخ اسلام است و خواننده را با این واقعیت آشنا می نماید که در شناخت شخصیتهای داستان به داده های تاریخی این کتاب اعتماد ننماید، در این نوشتار به

[FONT=arial black]برخی از این اشکالات پرداخته می شود:

[FONT=arial black]۱ – در فصل معرفی عایشه می‌نویسد مادرش اهل مصر بوده است! و حال اینکه همه می‌دانیم مادرش‌ ام‌رومان دختر عامر اهل حجاز است نه مصر.(۱)

[FONT=arial black]۲ – حدود ص۴۰ می‌نویسد که ابوبکر و عایشه به همراه بنی هاشم به شعب آمدند! و حال اینکه این مطلب در منابع تاریخی نیامده است و مولف نیز به هیچ منبع معتبری استناد نکرده است.
[FONT=arial black]۳ – در ص ۴۶ می‌نویسد، عایشه به پیامبر(ص) گفت: خدیجه سرطان داشته، و اگر به شعب هم نمی‌آمد، از دنیا می‌رفت! اینکه عرب در آن زمان با بیماری سرطان آشنایی داشته و طبیب حاذقی بر بالین خدیجه چنین تشخیصی داده باشد جای بسی تعجب است

[FONT=arial black]و این در حالیست که امروزه تشخیص چنین بیماری پس از آزمایشهای متعدد و پیشرفته امکان پذیر می باشد.

[FONT=arial black]۵- در ص ۶۲ می‌نویسد: لبید شاعرِعایشه پسر عموی عایشه بود، و سپس آورده که: آنها همدیگر را ندیده بودند و در ادامه می‌نویسد: عایشه ۱۳ ساله به همراه لبید به باغ رفتند و در آنجا با لبید به قاب بازی مشغول می شد!

[FONT=arial black]آقای فریشلر فراموش نموده که چند صفحه منکر وجود باغ در مکه می شود و دیگر اینکه عایشه در ۸ سالگی به مدینه هجرت کرده لذا امکان ندارد که در ۱۳ سالگی در مکه حضور داشته باشد.

[FONT=arial black]۶- در ص ۸۹ می‌نویسد که علی (علیه السلام) ، عایشه و سوده دو همسر پیامبر(ص) را به همراه فواطم به مدینه آورد!

[FONT=arial black]و حال اینکه در هیج کتابی ما ندیدیم که حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) آنها را آورده باشد.
[FONT=arial black]۷- در ص ۹۱ می‌نویسد: علی (علیه السلام) هنگام هجرت هنوز موهای صورتش تکمیل نشده بود و ۱۹ سالش بود!

[FONT=arial black]آقای فریشلر دقت نکرده علی(ع) هنگام بعثت پیامبر کمتر از ۱۰ ساله نبوده و سال سیزدهم بعثت پیامبر هجرت کرده است پس علی (ع) حداقل هنگام هجرت ۲۳ ساله بوده است.

[FONT=arial black]۸- در ص ۱۰۶ از قول عایشه می‌نویسد بعد از رفتن پیامبر(ص) تا سه هفته در مکه ماندیم …
[FONT=arial black]اگر عایشه به همراه علی (علیه السلام)به مدینه آمده باشد، باید مدت کوتاهی بعد از هجرت پیامبر به همراه علی (علیه السلام) به مدینه آمده باشد چونعلی (علیه السلام)بعد از دادن امانات مردم سریعاً به مدینه هجرت نموده است و پیامبر(ص) در نزدیک مدینه در قبا منتظر آمدن او و فواطم بودند.

[FONT=arial black]۹- در ص ۱۱۰ مترجم برای توجیه نوشته‌های کورت فریشلر می‌نویسد که عرب در قدیم به گوسفندان حیوان می‌گفت (یعنی عرب اسمی برای آن نداشت) که فقط باید گفت این نشانگر بی‌اطلاعی نویسنده و مترجم از زبان و تاریخ و فرهنگ عرب می‌باشد.

[FONT=arial black]چون یکی از کارهای مهم عرب دامداری بوده که گوسفند نیز در صحرا فراوان داشتند.
[FONT=arial black]۱۰- در ص ۱۲۱ می‌نویسد: جاسوس مخفی معاویه مصاحبه‌ای جهت تحقیق در خصوص عایشه با زید‌بن‌حارثه غلام پیامبر(ص) دارد … از این معلوم می‌شود که آقای کورت فریشلر از تاریخ اسلام، اطلاع بسیار ناقصی دارد و یا داستان‌سرایی و دروغ‌پردازی می‌کند چرا که زمان این مصاحبه به اعتقاد نویسنده کتاب در دوره حکومت معاویه بر شام است که به دوران پس از رحلت پیامبر(ص) بازمی گردد و این در حالیست که زید بن ‌حارثه در سال هشتم هجرت یعنی دو سال پیش از رحلت پیامبر(ص) در جنگ موته به شهادت رسیده است.

[FONT=arial black]۱۱- در ص ۱۳۲ می‌نویسد: ابو‌لهب پیامبر(ص) را از قبیله بنی هاشم طرد کرد !

[FONT=arial black]آقای فریشلر دقت نکرده است که بنی‌هاشم، یا ایمان آورده بودند و یا بدون آنکه ایمان آورده باشند با آن حضرت همراهی می کردند و فقط ابو‌لهب بود که در کنار دیگر مشرکان قریش با حضرت مخالفت می کرد و از این رو برای ابولهب امکان طرد پیامبر(ص) وجود نداشت.

پاورقی:
۱٫ عسقلانی، ابن حجر، الاصابه، بیروت، دارالکتاب العربی، ج ۴، ص ۴۳۲٫

منبع:http://shobheonline.com/fa/archives/167

[FONT=arial black]حال شما بگو این منبع ماست.....اصلا هم این طور نیست که شما می فرمایید..جناب ....

ممنون سید علی جان خیلی خوب بود
از کی تا حالا کتاب عایشه عایشه است شد منبع ؟؟؟
راست میگن کسی که داره غرق میشه به برگهای روی اب هم چنگ میزنه!!!!!!

این شرعی در دین است و ربطی به نظرات صحیحین ندارد... صحیحین در باب حدیث سخن می گویند نه در باب اجتهاد...

برای اینکه اجتهادی مخالف نص صریح روایات باشه احتیاج به دلیل داره کدوم دلیل بر این مطلب وجود داره ؟
جالبه حالا که دوستمون گیر کردن اعتبار روایات ساقط میشود و فتوا موضوعیت پیدا میکند ؟؟؟
ببخشید دوست عزیز اما اگراین طوری برید جلو چیزی از دینتون رو باقی نمیگذارید ها؟؟؟؟
به این دو خط توجه کنید:
تعدادي از بزرگان اهل سنت؛ همانند ابوبکر ابن عربي، ابن جوزي، ابن تيميه ، ابن کثير و ... عمل امام حسين عليه السلام را به خاطر خروج عليه يزيد تقبيح کرده‌اند.
پاورپوینت اسناد این مطلب را با عکس کتب از همین جا دانلود نمایید.
همچنين بزرگان وهابيت؛ از جمله عبد العزيز بن عبد الله بن باز، مقبل بن هادي الوادعي ، ناصر الدين الباني و ... فتوا داده‌اند که حتي خروج عليه حاکم جائر و کافر جايز نيست.[FONT=&quot]
حال سؤال اين است که خون اين همه افراد بي‌گناهي که با تحريک شما و شبکه هاي وهابيت در نقاط مختلف دنيا بويژه سوريه مي‌ريزد به گردن کيست؟
آيا کساني که در اين جنگ‌ها کشته مي‌شوند، به مرگ جاهلي نمرده‌اند؟

حال سؤال اين است که خون اين همه افراد بي‌گناهي که با تحريک شما و شبکه هاي وهابيت در نقاط مختلف دنيا بويژه سوريه مي‌ريزد به گردن کيست؟
آيا کساني که در اين جنگ‌ها کشته مي‌شوند، به مرگ جاهلي نمرده‌اند؟

پاسخ ساده است

در مورد خروج بر اسد آقایان اجتهاد کرده اند و مبنای این اجتهاد هم هیچ اهمیت ندارد. اگر روایات تصریح بر حرام بودن آن دارد و فقهاء شرعا آنرا حرام دانسته اند باشد

کلا بیخود کرده اند . همگی مشرک و کافر بودند نفهمیدند چه میگویند. منافع ما دین ماست. هرکه غیر این را بگوید مشرک و کافر و مهور الدم و مال و جان است.

منظور ایشان از این که میگوید :


ببخشید دوست عزیز اما اگراین طوری برید جلو چیزی از دینتون رو باقی نمیگذارید ها؟؟؟؟

این است.

با عرض سلام وادب خدمت دوستان حاضر در بحث

ضمن تقدیر و تشکر از همه دوستانی که در این بحث شرکت فعالی داشته اند، از آنجایی که به نظر می رسد مطالب لازم و کافی پیرامون موضوع اصلی تاپیک توسط دوستان مطرح شده است و بر خلاف تأکیدات بنده پست های ایجاد شده غیر مرتبط با موضوع اصلی تاپیک می باشند،لذا این موضوع جهت جمع بندی و ارائه نتیجه نهائی بسته خواهد شد.

اگر دوستان موضوعاتی را مد نظر دارند که نیازمند بحث و بررسی است می توانند در تاپیک مستقلی مطرح کنند تا بطور مستقل مورد بحث قرار گیرد.

با تشکر.

خلافت خلفا عندالله است یا عند الناس؟

جمع بندی

پرسش:
خلافت ابوبکر و عمر و عثمان علی عند الله و از جانب خدا بوده یا عند الناس و از جانب مردم؟و یا هر کدام نوع خاصی را داشتند؟

پاسخ:
با عرض سلام و ادب

بررسی منابع تاریخی این واقعیت را بیان می کند که انتخاب شدن ابوبکر و عمر و عثمان به خلافت هر کدام به نوع خاصی صورت گرفته و می توان با قاطعیت گفت که این انتخاب ها نه تنها از سوی خداوند متعال نبوده است بلکه از جانب مردم هم نبوده است.چرا که ابوبکر در ماجرای ثقیفه با بیعت عمر و ابوعبیده جراح بعنوان خلیفه انختاب شد و بعداً به زور از مردم بیعت گرفتند و اصحاب معروفی همچون امام علی(ع)،زبیر،سلمان،مقداد،اب وذر و ... با ابوبکر بیعت نکردند و حتی طبق نقل منابع متعدد اهل سنت برای بیعت گرفتن اجباری از امام علی(ع) به خانه آن حضرت حمله کرده و به حضرت فاطمه(س) جسارت کرده و با مجروح کردن پاره تن رسول الله وارد منزل شدند و امام علی(ع) را دست بسته به مسجد بردن برای اینکه با ابوبکر بیعت کند.

در ماجرای بیعت گرفتن اجباری از مردم برای ابوبکر،مردم قبیله بنی اسلم بیشترین نقش را داشتند،بدین صورت که به پیشنهاد عمر بن خطاب مردم بنی اسلم (قبیله بریده)در كوچه و بازار همراه ابوبكر راه می رفتند،و هر كسي را كه می ديدند، براي بيعت با ابوبكر م یگرفتند و به سوی ابوبکر می آوردند و در صورت مخالفت، او را بسوی ابوبکر می کشیدند تا بيعت عامه محقق شود.

قديم‌ترين منبعي كه اين خبر را به اين صورت نقل كرده، ابواسحاق، ابراهيم‌بن محمد ثقفي كوفي اصفهانی است.(1).

طبرى نقل مى کند که قبیله ى « اسلم» پس از ورود به مدینه چنان در کوچه ها تجمع کردند که کوچه ها جاى گنجایش آنان را نداشت. و عمر مى گفت: همین که قبیله ى اسلم را دیدم به پیروزى یقین پیدا کردم. (2)

گویاتر از این دو، بیان شیخ مفید در کتاب (جمل) است. او از قول ابومخنف نقل مى کند که :
« گروهى از اعراب بادیه بودند که براى تهیه آذوقه و خواربار به مدینه داخل شدند، اما مردم مدینه به علت فوت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به آنان اعتنایى نکردند . آنان نیز با خلیفه جدید بیعت کردند و امر او گردن نهادند. آن گاه عمر آنان را طلبید و به ایشان گفت: در ازاى بیعت با خلیفه رسول خدا آن چه نیاز دارید از خواربار و آذوقه- بى هیچ عوضى- برگیرید و به سوى مردم درآیید و آنان را گرد آرید و وادار به بیعت کنید و هر که امتناع کرد، بر سر و پیشانى اش بکوبید! راوى مى گوید. به خدا قسم دیدم که آن قبیله ى بدوى بلا فاصله ، کمربندها را محکم کردند و دستارها بر گردن حمایل نموده و با چوب دستى به مردم حمله کردند و با آن محکم به مردم مى زدند و آنان را به زور وادار به بیعت مى کردند.» (3)

از این رو بعدها براى جبران اولین اقدام بزرگ این قبیله کوشیدند اینان را از ننگ اعرابى بودن (جاهلیت و بدویت) استثنا کنند ؛ عایشه به پاس خدماتى که به پدرش کردند، از قول پیامبر در فضیلت آنها روایتى ساخت که آثار کذب بودن آن بر خواننده ى آگاه پوشیده نیست.( 4 )
روایات دیگری با همین مضمون در تاریخ آمده که همگی این واقعه را با تفاوتهای اندکی نقل کرده اند و حتی نحوه بیعت را نوشته اند که دست مردم را میگرفتند و به دست ابوبکر میزدند و اینگونه بود که ادعای بیعت (!) مردم با ابوبکر منتشر میشد . این دسته روایات همگی متفقند که بیعت مردمی ، با زور و تهدید گرفته میشد .
از این میان به نقلی که ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه آورده است بسنده میکنیم :
«. . و هم محتجزون بالازر الصنعانیة لا یمرون باحد الاخبطوه، و قدموه فمدوا یده فمسحوها على ید ابى بکر یبایعه، شاء ذلک او ابى» (5) و آنها ( بنی اسلم ) که خود را با پوششهای صنعانی پوشانده بودند به هیچ کس برخورد نمیکردند مگر آنکه او را به سختی میزدند و (سپس به نزد ابوبکر) می آوردند و دستش را میکشیدند و بر روی دست ابوبکر مسح میدادند تا بیعت کرده باشد ، هرچند که او خودش میخواست و یا خودداری میکرد .

بنابراین انتخاب ابوبکر اولاً به هیچوجه از سوی خدا نبوده است،ثانیاً کسانی که با میل و رغبت بیعت کردند تعداد اندکی بودند و بیعت از مردم هم که به زور بوده است.ثالثاً بسیاری از اصحاب معروف با ابوبکر بیعت نکرده بودند.

اما در مورد انتخاب عمر هم که هیچ جنبه الهی در آن نبوده است و وی فقط بر طبق وصیت ابوبکر به خلافت رسید،یعنی از لحاظ جنبه مردمی هم هیچ بیعت و انتخابی وجود ندارد.

انتخاب عثمان هم که از بین شورای شش نفره عمر صورت گرفت،که او هم فقط بخاطر اینکه عمر نظر عبدالرحمن بن عوف را فصل الخطاب تعیین کرده بود،و بین عثمان و عبدالرحمن هم پیوند خویشاوندی وجود داشت،عثمان به خلافت رسید،پس در اینجا هم نه جنبه الهی وجود دارد نه جنبه مردمی.

امام خلافت امام علی(ع) که در جنبه الهی بودن امامت و خلافت ایشان جای هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد،از لحاظ مردمی هم بر خلافت سه خلیفه قبلی،بیعت مردمی به تمام معنا وجود داشت آنهم بیعت از روی میل و رغبت،نه اجبار و اکراه.

ابن سعد می‌نویسد: هنگامی كه عثمان در 18 ذی‌الحجه سال 35 ه كشته شد، مردم در فردای آن روز با علی(ع) بیعت كردند. طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص، سعید بن زید بن عمرو بن نفیل، عمار بن یاسر، اسامه بن زید، سهل بن حنیف، ابو ایوب انصاری، محمد بن مسلمه، زید بن ثابت، خزیمه بن ثابت و همه صحابی رسول خدا در داخل و خارج مدینه، با علی(ع) بیعت كردند.(6)

مقدسی می گوید:مردم در دوران عثمان هم از علی (ع) به عنوان خلیفه بعد یاد می‌كردند و چون عثمان كشته شد، همگان به صورت علنی با علی (ع) بیعت كردند و جز مردم شام و معاویه، همه خلافت او را پذیرفتند.(7)

بنابراین از بین این چهار خلیفه،فقط خلافت امام علی(ع) هم جنبه خدایی داشت و هم جنبه مردمی،ولی سه خلیفه دیگر خلافتشان قطعاً جنبه الهی نداشته است و جنبه مردمی آن هم بسیار کمرنگ و تقریباً بی تأثیر بوده است.

پرسش :

اگر امامت باید «من عند الله» باشد،چرا علی بن ابیطالب،در نامه شش نهج البلاغه آن را به شوری و نظر مردم منتسب می کند و می گوید: همان كسانى كه با«ابو بكر»،«عمر»،«عثمان‏»بيعت كردند با همان‏شرايط و كيفيت‏با من بيعت نمودند.بنابر اين نه آنكه حاضر بود(هم اكنون)اختيار فسخ دارد،و نه آنكه غائب بوداجازه رد كردن.شورى فقط از آن مهاجران و انصار است.اگر آنها متفقا كسى راامام ناميدند خداوند راضى و خشنود است... .

پاسخ:

با عرض سلام و ادب

در رابطه با این استدلال امام علی(ع) در مقابل معاویه باید گفت:

این سخن امام علی(ع) روش استدلال و مناظره بر اساس باورهای دشمن است،زیرا معاویه به ولایت و امامت امام علی(ع) و نصب الهی و ابلاغ رسول خدا(ص) اعتقاد نداشت و تنها در شعارهای خود،بیعت مردم و شورای مسلمین را مطرح می کرد.امام علی(ع) در استدلال با معاویه ناچار معیارهای مورد قبول او را طرح فرمودند که اگر قبول داری که مردم با من بیعت کردند و اگر شوری را قبول داری،شورای مهاجر و انصار مرا برگزیدند،دیگر چه بهانه ای می توانی داشته باشد؟! در صورتی که امام(ع) باور و اعتقادات خود را نسبت به امامت و رهبری اهل بیت(ع) در خطبه های 1،2،144،97،120،93 مشروحاً بیان کرده اند.

اما اینکه امام علی(ع) منتخب مردم را امام نامیده اند،قطعاً مراد امام به معنای لغوی آن است نه معنای اصطلاحی آن.

اما اینکه چطور امام علی(ع) این حق خود را اعمال نکرده و آن را رها کرده بود باید عرض کنم:

در بين وظائف و شؤونات امام و پيشواي منصوب و برگزيده از جانب خداوند، حفظ شريعت ونگاهباني از حوزه دين از مهمترين وظايف او است كه اگر احساس كند، اصل و اساس دين در خطر است ، به هر صورت ممكن بايد از آن جلوگيري كند .

البته اين مسؤوليت با در نظر گرفتن شرائط زماني ومكاني متفاوت است و بايد متناسب با آن شرائط تصميم نهائي را بگيرد، كه گاهي اوقات اين مهم با تحمل وبردباري و صبر كردن در برابر مصائب و سكوت در برابر حقوق غصب شده به دست مي آيد و گاهي هم نيازمند رويارويي و دخالت مستقيم و برخورد قاطع خواهد بود.

امير مؤمنان عليه السلام اگر چه از منصب خلافت و جانشيني به حق رسول خدا صلي الله عليه وآله بازماند و در واقع حق مسلم ايشان را غصب كردند ؛ ولي اين موضوع دليل نمي‌شود كه به ديگر وظايف خود عمل نكند ؛ زيرا گاهي تدبير‌ها و تصميم‌گيري‌هاي غلط خلفا سبب مي‌شد ، اساس اسلام به خطر بيفتد ؛‌ در اين موارد امام وظيفه داشت كه اجازه ندهد شريعت اسلامي قرباني ندانم كاري‌ها شود

آنچه که بر اساس نظریه «انتصاب»(نصب الهی امام)، اهمیت دارد، این است که ولی در زمان عدم اقبال اجتماعی، از ولایت برخوردار است؛ هر چند دارای حکومت و تولّی نیست. چنان که امیرمؤمنان(ع) در دوران خلفای سه ‏گانه، ولایت و مشروعیت داشت؛ اما از حکومت ظاهری بی‏ بهره بود. ثمره این مشروعیت آن است که اگر «ولی امر» در چنین موقعیتی، حکم حکومتی صادر کند، در صدور این حکم، مجاز و اطاعت از او بر مردم واجب است.

امیر مؤمنان(ع) می‏گوید:
پیامبر(ص) به من فرمود:«یابن ابیطالب لک ولاء امتی فان ولّوک فی عافیة و اجمعوا علیک بالرضا فقم بامرهم و الا فدعهم و ما هم فیه : ای پسر ابوطالب! ولایت امت من برعهده تو است. پس اگر به سلامت قدرت را به تو سپردند و در مورد زمامداری تو، با خشنودی اتفاق کردند، سرپرستی امورشان را برعهده گیر؛ ولی اگر در مورد تو رأی دیگری ابراز داشتند، آنان را به حال خود رها کن». (8)

این روایت نشان می‏دهد:
1. امیرمؤمنان(ع) از سوی پیامبر(ص) به ولایت منصوب شده است؛ بنابراین اصل ولایت وابسته به رأی مردم نیست.

2. اعمال ولایت آن حضرت، به مقبولیت و پذیرش مردمی مشروط است.

بنابراین وقتی کسی از سوی خداوند، به ولایت منصوب می‏شود، ولایتش - بدون توجه به استقبال یا عدم استقبال مردم - همواره پابرجا است و جامعه، وظیفه دارد از او پیروی کند؛ اما تشکیل عملی حکومت از سوی «ولی امر» به آرای عمومی و وجود شرایط و بستر مناسب اجتماعی، مشروط است.

به عبارت دیگر، همان طور که جامعه به پیروی از ولی امر موظف است؛ ولیّ منصوب نیز وظیفه دارد، مسؤولیت سنگین اداره و رهبری جامعه را انجام دهد. شرط اعمال این رسالت، وجود موقعیت و بستر مناسب اجتماعی است که «پذیرش و مقبولیت مردمی» مهم‏ترین رکن آن به شمار می‏آید. امام خمینی(ره) درباره «ولایت فقیه» می‏فرماید:
«اگر برای فقها امکان اجتماع و تشکیل حکومت نباشد، هر چند نسبت به عدم تأسیس حکومت اسلامی معذورند؛ ولی منصب ولایت آنان ساقط نمی‏شود. با اینکه حکومت ندارند، بر امور مسلمین و بلکه بر نفوس مسلمین ولایت دارند». (9)

بنابراین امام علی(ع) در طول مدت سکوت 25 ساله اش دارای مقام امامت الهی بوده اند،فقط شرایط تشکیل حکومت فراهم نبوده است و آن حضرت در آن دوران نیز به وظایف خود عمل کرده اند.

پرسش:
شما که منکر بیعت علی بن ابیطالب با خلفا هستید،درباره این اعتراف علمای شیعه چه می گویید:

کاشف الغطاء در صفحه 193 از کتاب اصل الشیعه باب نشاه التشیع می آورد:هنگامی که علی دید آن دو نفر یعنی خلیفه اول ودوم تمام جهد وتلاش خود را صرف نشر کلمه توحید وتجهیز سپاه و توسعه فتوحات می کنند و ظلم و ستمی نمیکنند بیعت کرد وصلح نمود واز حق خود چشم پوشید برای اینکه مردم به جاهلیت اولیه خود باز نگردند.

پاسخ:

ظلم و ستمی که خلیفه اول و دوم مرتکب شده اند،به هیچوجه قابل انکار نیست.تنها ظلمی که آنها در حق پاره تن رسول الله حضرت فاطمه(س) مرتکب شده اند،به اندازه ای بزرگ و زشت است که نیازی به بررسی ظلمهای دیگر این دو شخصیت نیست.بنده برای اختصار و فقط برای یادآوری شما فقط یکی دو نمونه از منابع معتبر اهل سنت عرض می کنم:

بخاری می گوید:حضرت فاطمه تا جان در بدن داشت، با ابی بکر سخن نگفت و از او خشمگین بود.(10)

ابن حجر در شرح صحیح بخاری نقل میکند «فاطمه بر ابی بکر خشم گرفت، و از او دوری جست تا آن که پس از شش روز از دنیا رفت، همسرش علی بر او نماز گزارد، و به ابی بکر خبر نداد.(11)

این خشم و غضب حضرت زهرا(س) از خلیفه اول بخاطر چه بوده است؟! آیا دلیل آن چیزی غیر از غصب خلافت امام علی(ع)،غصب ناجوانمردانه فدک و هجوم بی شرمانه به خانه آن حضرت و مجروح کردن و کشتن فرزند در شکمش چیز دیگری بوده است؟؟؟!!!! این ظلمها در منابع متعدد خود اهل سنت هم نقل شده است.

اما در مورد بیعت امیرالمومنین علی(ع) با خلیفه اول باید بگویم:

اینکه امام علی(ع) تا مدتها با ابوبکر مخالفت کرده و با او بیعت نکرده بود،امری مسلم و قطعی است،هر چند برخی بر این عقیده اند که آن حضرت هیچگاه بیعت نکرده بودند،ولی بیشتر مورخان قائلند که آن حضرت با ابوبکر بیعت کرد،ولی در زمان آن اختلاف دارند،و آنچه مشهور است این است که :

حضرت على(عليه السلام) تا پيش از رحلت حضرت زهرا(عليها السلام)با ابوبكر بيعت نكردند. در اين باره زهرى مى گويد:
«تا پيش از درگذشت فاطمه(عليها السلام)، نه تنها على بلكه هيچ يك از بنى هاشم با ابوبكر بيعت نكردند».(12)

در تاريخ آمده است كه پس از خوددارى حضرت على(عليه السلام) از بيعت، ابوبكر، عمر بن خطاب را نزد آن حضرت فرستاد و به عمر گفت: «او را با خشونت تمام نزد من بياور!» عمر نزد على(عليه السلام) آمد و بين آنان سخنانى رد و بدل شد و وقايعى اتفاق افتاد; از جمله حضرت على(عليه السلام) خطاب به او فرمود: «بدوش شيرى را كه بخشى از آن سهم توست! به خدا سوگند، اين شوق وافر تو به امارت او براى چيزى نيست مگر آن كه تو را پس از خود به خلافت برگزيند».(13)

پس از اين رخدادها و هنگام جنگ با مرتدان، عثمان نزد امام على(عليه السلام) آمد و گفت: «تا وقتى تو بيعت نكنى، كسى به جنگ اين افراد نخواهد رفت. امام باز هم خوددارى كرد، ولى سرانجام پذيرفت و مسلمانان خوشحال شدند».(14)

با توجه به آنچه گفته شد، بى گمان انگيزه بيعت امام على(عليه السلام) با خليفه اول چيزى غير از صلاحيت خليفه بوده است. آن حضرت مصالح امت اسلام را بر حق مسلم خود ـ يعنى ولايت و جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ مقدم داشته اند; چرا كه اگر امام على(عليه السلام) ابوبكر را براى خلافت مسلمانان شايسته مى دانست، دليلى نداشت كه در آغاز خلافت او با وى مخالفت كنند و سرانجام با در نظر گرفتن مصالح مسلمانان و رخ دادن وقايعى كه در تاريخ به طور مشروح بيان شده است، با ابوبكر بيعت نمايند و در اين كار، بنى هاشم و گروهى از اصحاب خاص پيامبر همچون سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد و عمار ياسر نيز ايشان را همراهى كنند.

توجه به استدلال عثمان در متقاعد كردن امير مؤمنان(عليه السلام) براى بيعت با خليفه اول نشان مى دهد كه يكى از دلايل مصلحت انديشى امام(عليه السلام) در بيعت با ابوبكر بيم تفرقه در بين مسلمانان و عدم رغبت آنان در جهاد با مرتدان بوده است.

همانا حفظ اتحاد مسلمانان براى آن حضرت چنان ارزشمند بوده است كه وقتى ابوسفيان با انگيزه هاى خاص پس از جريان سقيفه درخواست مى كند تا با آن حضرت بيعت نمايد، او را طرد مى نمايد و بيعت او را نمى پذيرد.(15)

توجه به رفتار و گفتار آن حضرت نشان مى دهد كه ايشان پس از درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) هرگز كسى را براى خلافت شايسته تر از خود نمى دانسته اند. آن حضرت هنگام به خلافت رسيدن و پس از مخالفت طلحه و زبير به ايشان مى فرمايد: «فَوَاللهِ ما زِلْتُ مَدْفوعاً عَنْ حَقّى، مُستَأثَراً عَلىَّ، مُنْذُ قَبَضَ اللهُ نَبِيَّهُ(صلى الله عليه وآله)...»(16) پس سوگند به خدا، من همواره از حق خويش محروم ماندم. از هنگام وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا امروز حق مرا از من باز داشته و به ديگرى اختصاص داده اند.

آن حضرت، در خطبه سوم نيز حقانيت خود را براى جانشينى پيامبر اين گونه بيان مى فرمايد: «و آگاه باشيد به خدا سوگند كه فلانى (ابن ابى قحافه)،(17) جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى دانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسياب است به سنگ آسياب كه دور آن حركت مى كند.

او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداى خلافت را رها كرده، دامن جمع نمودم و از خلافت كناره گيرى كردم و همواره در اين انديشه بودم كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخيزم؟ يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آورده اند، صبر پيشه سازم؟ محيطى كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيام قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد! پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم. پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند.(18)

اينها همه نشان مى دهد كه حضرت على(عليه السلام) هرگز ابوبكر و ديگران را شايسته خلافت نمى دانسته و بيعت آن حضرت با وى تنها براى حفظ اسلام و كيان مسلمانان بوده است. نگاهى گذرا به خطبه هاى نهج البلاغه نشان مى دهد كه آن حضرت همواره سعى نموده اند تا اين واقعيت را با الفاظ و عبارات گوناگون به مردم بفهمانند و گوشزد كنند كه تكيه ديگران بر مسند خلافت، غصب و ربودن ميراث حقيقى ايشان بوده است.

پرسش:

کدام منابع اهل سنت به بیعت علی بن ابیطالب با ابوبکر بعد از مدتی طولانی اشاره کرده اند؟

پاسخ:

با سلام

برخی از منابع اهل سنت که به بیعت امام علی(ع) با ابوبکر بعد از گذشت مدتی طولانی اشاره کرده اند،عبارتند از:

1. در صحیح بخاری حدیث4240 آمده که حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) شش ماه بعد از پیامبر زنده بودند در این مدت شش ماه حضرت علی (سلام الله علیه ) با ابوبکر بیعت نکردند این روایت در صحیح مسلم هم امده است.

2. مسعودي مي‏نويسد:

هيچ كس از بني‏ هاشم با ابوبكر بيعت نكرد تا فاطمه ـ رضي اللّه‏ عنها ـ وفات يافت. درباره بيعت علي ابن ابي طالب عليه ‏السلام با ابوبكر اختلاف است. بعضي مي‏گويند بعد از ده روز پس از وفات فاطمه«عليهاالسلام»، يعني هفتاد و چند روز پس از وفات پيامبر صلي‏ الله‏ عليه ‏و‏آله بيعت كرد، و بعضي سه ماه گفته‏ اند و بعضي شش ماه، و جز اين نيز گفته‏ اند(19)

3. بخاري در كتاب صحيح بخاري و مسلم در صحيح مسلم به مناسبت مسئله بيعت، درباره زمان بيعت علي بن ابي طالب عليه ‏السلام مي ‏نويسند:

...فاطمه«عليهاالسلام» با ابوبكر ـ در اعتراض به وي ـ سخن نمي ‏گفت تا آن‏كه از دنيا رفت. وي بعد از وفات پيامبر صلي ‏الله‏ عليه‏ و‏آله شش ماه زندگي كرد... و تا زماني كه فاطمه«عليهاالسلام» زنده بود مردم به علي عليه السلام توجه داشتند، اما تمايل مردم به وي بعد از وفات فاطمه«عليهاالسلام»كم شد. پس متمايل به كنار آمدن با ابوبكر و بيعت با او شد. اما علي عليه ‏السلام در طول مدت آن شش ماه هرگز بيعت نكرد... .(20)

4. بلاذري مي‏گويد:

...علي با ابوبكر بيعت نكرد تا اين‏كه فاطمه«عليهاالسلام» شش ماه بعد از وفات پيامبر صلي‏ الله ‏عليه ‏و‏آله از دنيا رفت، وي در ادامه مي ‏افزايد، زماني كه جنگ با مرتدين آغاز شد عثمان نزد امام علي عليه السلام آمد و گفت: تا وقتي كه تو بيعت نكني كسي به جنگ اين افراد نخواهد رفت. عثمان پيوسته با وي سخن گفت تا اين‏كه وي را نزد ابوبكر برد و علي با او بيعت كرد و مسلمانان خشنود شده براي جنگ با مرتدين كمر همت بستند.

حال اگر واقعاً خلفا افرادی تلاشگر در راه اعتلای اسلام بوده اند،چرا امام علی(ع) از همان ابتدا با آنها بیعت نکرد؟!

پرسش:

شما چگونه مدعی هستید که ابوبکر،عمر را به جانشینی خود منصوب کرده است،حال آنکه ابوبکر رضي الله عنه هرگز عمر رضي الله عنه را بعنوان جانشين بعد از خود منصوب نکرد، بلکه به مردم توصيه کرد تا او را انتخاب کنند و اين دلالت بر انتصاب نيست و هرگز ابوبکر دستور و امر نکرده که عمر حتما و قطعا جانشين بعد از او باشد.

پاسخ:

منابع تاریخی کاملاً خلاف گفته شما را بیان می کنند:

ابوبکر و عمر در تمام دوران حيات رسول خدا (ص) قرين يكديگر بودند. آن دو كه در جريان تحولات سقيفه همه جا مواضع يكسانى داشته و درست ‏به دليل اصرار عمر در پايدار ساختن خلافت ابو بكر بود كه امام على (ع) او را متهم كرد كه به خاطر آينده خود تلاش مى‏كند. (21) اين امر براى ديگران نيز قابل درك بود.

زمانى كه ابو بكر عهد خلافت عمر را به دست او سپرد تا بر مردم بخواند، شخصى در راه از او پرسيد: در اين نامه چيست؟عمر گفت: نمى‏دانم، اما من اولين كسى هستم كه از آن اطاعت مى‏كنم!آن شخص گفت: اما من مى‏دانم كه در آن چيست،« امرته عام اول و امرك العام، سال نخست، تو او را به خلافت گماردى و اكنون او تو را به خلافت مى‏گمارد». (22)
اين حكايت نشان آن است كه مردم از پيوند سياسى اين دو نفر آگاه بوده‏اند. به نظر مى‏رسد موفقيت اين دو نسبت ‏به يكديگر و جايگاه برتر عمر در طول خلافت دو سال و سه ماه ابو بكر، براى همه اين امر را قابل قبول ساخته بود كه اين دو نفر، در واقع، يك نفر هستند، بدين معنى كه بطور طبيعى، خلافت عمر ادامه خلافت ابو بكر بوده و حكومت آنها يك «خلافت‏» واحد به شمار مى‏آيد. قيس بن ابى حازم مى‏گويد: عمر را در مسجد ديدم كه چوب نخلى در دست داشت و مردم را مى‏نشاند، در همان حال غلام ابو بكر كه نامش «شديد» بود آمد و نوشته‏اى از ابو بكر را بر مردم خواند، پس از آن بود كه عمر را بر منبر ديدم. (23) اين سخن درستى است كه، اگر عمر نبود ابو بكر به خلافت نمى‏رسيد. (24) زمانى كه ابو بكر قصد آن داشت تا «خالد بن سعيد» را به فرماندهى سپاهى بگمارد، عمر موفق شد او را از تصميمش منصرف كند، زيرا خالد تنها سه ماه پس از سقيفه با ابو بكر بيعت كرد. (25) ابو بكر مى‏گفت كه بيش از همه عمر را دوست دارد. (26) عمر بن خطاب به ابن عباس گفت: در واقع، اگر عقيده ابو بكر به من نبود، شايد براى شما نيز سهمى مى‏گذاشت، در آن صورت نيز قوم شما (قريش) ، چشم ديدن شما را نداشت(27)

همين باور ابو بكر بود كه او را وا داشت تا ضمن «عهدى‏» عمر را به جانشينى خود «منصوب‏» كند. او در ضمن صحبت‏خود گفت: چون از به وجود آمدن فتنه مى‏ترسيده، عمر را به جانشينى خود گماشته است. (28) پيش از آنكه ابو بكر وى را بر اين كار بگمارد، درباره اين كار خود، از عبد الرحمن بن عوف مشورت خواست، او با تمجيد از وى، عمر را فردى عصبانى خواند. ابو بكر گفت: او در مقايسه با رقيق القلب بودن من چنين مى‏نمايد، اگر سركار بيايد آرام خواهد بود. طرف دوم مشورت ابو بكر، عثمان بود، عثمان درباره عمر گفت: باطن او بهتر از ظاهر اوست. (29) اين تمامى مشورت ابو بكر براى نصب عمر است كه تواريخ از آن ياد كرده‏ اند، آن هم تنها با عثمان و عبد الرحمن بن عوف چهره ‏هاى اشرافى قريش.

عثمان كه در تمام دوره بيمارى ابو بكر ملازم او بود، از طرف وى مكلف به نوشتن عهدنامه جانشينى عمر شد. با نوشتن آغاز عهد، ابو بكر به حالت اغماء رفت و عثمان كه تكليف خود را مى‏دانست تا به آخر عهد را نوشته و نام عمر را در آن درج كرد. ابو بكر پس از به هوش آمدن از وى خواست تا آنچه را نوشته بخواند و او چنين كرد و ابو بكر نوشته او را تاييد نمود. (30) بدنبال اين امر طلحه بر ابوبكر وارد شده و گفت: تو شاهد بودى كه عمر در كنار تو و با بودن تو چگونه برخورد مى‏كند، در آن صورت وقتى بدون تو باشد معلوم نيست چه خواهد كرد. ابو بكر از اعتراض وى بر آشفت. (31) در نقلى ديگر آمده كه مردم ابو بكر را به دليل آن كه شخصى بد خلق را بر آنان مسلط كرده به وى اعتراض كردند. (32) به روايت ابن عبد البر، ابو بكر از معيقب الروسى پرسيد نظر مردم درباره تعيين عمر توسط او چيست؟او گفت: برخى راضى و كسانى ناراضى‏اند. ابو بكر گفت: آيا راضى‏ها بيشترند يا افراد ناراضى؟او گفت: ناراضى‏ها بيشترند. ابو بكر پاسخ داد: چهره حق ابتدا كريه است اما عاقبت ‏با آن است. (33) عمر خود در اولين خطبه‏اش گفت: آگاه است كه مردم از روى كار آمدن او كراهت دارند. (34) به روايت ابن قتيبه، مسلمانان شام با شنيدن خبر مرگ ابو بكر، از روى كار آمدن احتمالى عمر اظهار نگرانى كرده و گفتند: اگر عمر بر سر كار آيد «صاحب‏» ما نيست و ما او را از خلافت‏ خلع خواهيم كرد. (35) به نظر مى‏رسد، ابو بكر هيچ گونه مشورت جدى در انتخاب عمر نكرده است. (36) ابو بكر خود بر اين باور بود كه بسيارى از مهاجران در انديشه خلافت هستند. او خطاب به عبد الرحمن بن عوف مى‏گفت: از همان آغاز خلافتش بسيارى از مهاجرين طمع خلافت داشته‏اند. (37) وى دم مرگ، عمر را از مهاجرين و طمع آنان براى خلافت پرهيز داد. (38)
پس از نوشتن عهد خلافت عمر توسط ابو بكر، عملا عمر به خلافت منصوب شده بود. در اين صورت، بيعت مردم، نمى‏توانست عامل خليفه شدن عمر باشد. نهايت، اعلام موافقت مردم بود كه نبايست آنرا بدين معنا بدانيم كه اگر موافقت نمى‏كردند او خليفه نمى‏شد، بلكه همانگونه كه گذشت، اين، نوعى رضايت و اظهار وفادارى در فرمانبردارى از خليفه بود. شگفت آنكه عمر خود بر اين باور بود كه انتخاب ابو بكر «فلتة‏» و ناگهانى بوده و معتقد بود كه حكومت ‏بايد با مشورت مؤمنين باشد، اما اكنون تنها با يك عهدنامه بر سر كار آمد و در حالى كه از انتخاب ابو بكر ناخواسته، انتقاد مى‏كرد، درباره نحوه روى كار آمدن خود سخنى نگفت.

پرسش:
آیا ابوبکر یار غار پیامبر(ص) بوده است؟

پاسخ:
خداوند متعال درآيه 40سوره توبه به حادثه هجرت پيامبر اسلام(ص)ازمكه به مدينه اشاره كرده،ودر رابطه با اتفاقاتي كه در زمان اقامت ايشان در غار ثور به وقوع پيوسته بود،مي فرمايد:
«إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ كَفَرُوا ثَانِی اثْنَینِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلَیهِ وَأَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِینَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ:
اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرد؛ (و در مشکلترین ساعات، او را تنها نگذاشت؛) آن هنگام که کافران او را (از مکه) بیرون کردند، در حالی که دومین نفر بود (و یک نفر بیشتر همراه نداشت)؛ در آن هنگام که آن دو در غار بودند، و او به همراه خود می‌گفت: «غم مخور، خدا با ماست!» در این موقع، خداوند سکینه (و آرامش) خود را بر او فرستاد؛ و با لشکرهایی که مشاهده نمی‌کردید، او را تقویت نمود؛ و گفتار (و هدف) کافران را پایین قرار داد، (و آنها را با شکست مواجه ساخت؛) و سخن خدا (و آیین او)، بالا (و پیروز)است؛ و خداوند عزیز و حکیم است!»

نكته قابل توجه اينكه دراين آيه اشاره اي به نام شخص همراه پيامبر(ص)نشده است،وبايد با مراجعه به منابع وشواهد تاريخي و روايي اين شخص را بشناسيم،وبعد ازمشخص شدن فردي كه درغار همراه پيامبرگرامي اسلام(ص) بوده است،تازه اين پرسش مهم به ذهن مي رسد كه آيا اين همراهي با پيامبر(ص) با توجه به نكاتي كه دراين آيه آمده است،فضيلت محسوب مي شود يا خير؟؟؟!!!!!

دراينكه آن شخص چه كسي بوده است ،اعتقاد اهل تسنن بر این است که در زمان هجرت به همراه پیامبر(ص)، کسی نبود جز ابوبکر و در منابع شيعه هم معمولاً نام ابوبكر مطرح است،امّا در اين رابطه با مراجعه به منابع روايي و تاريخي اهل سنت،با مواردي مواجه مي شويم كه ما را در پذيرش اين موضوع كه همراه پيامبر(ص) درغار،شخصي نبود جز«ابوبكر بن ابي قحافه»،با ترديد جدي مواجه مي كند،دراينجا بنده به برخي از اين نكات اشاره مي كنم.

امّا نكات قابل توجه درمنابع اهل سنّت:

* درکتاب البدایه و النهایه جلد 3 صفحه 176 آمده است که «ابن بکر» یا بطور کاملتر «عبدالله بن بکر بن اریقط» راهنما و همراه پیامبر بوده که به همراه حضرت رسول(ص) به سمت مدینه در حرکت بودند. شاید برخی بگویند که نفر سوم ابوبکر بوده است. اما باید بدانند که قرآن همان دو نفر را اعلام نموده است. در آیه 40 سوره توبه اشاره شده است که دو تن در غار حاضر بوده اند و پیامبر به همراه خود گفته که نترس که خداوند با ماست. بنابراین نمی توانسته ابوبکر هم به همراه پیامبر باشد.

*از سویی دیگر تا بحال درجايي دیده نشده که ابوبکر به این فضیلت اعتراف کند و بگوید که وی همراه پیامبر در غار قرار داشته است. کما اینکه وی در سقیفه به کمتر از این اشاره کرده است و گفته: «نحن عشیرة رسول اللّه و اوسط العرب أنسابا و لیست قبیلة من قبائل العرب الا و لقریش فیها ولادة». شما می توانید این مطلب را به وضوح در کتاب البدایه و النهایه جلد 6 صفحه 205 مشاهده کنید.

*باز هم می توان مدارک و دلایل دیگری را نیز در کتب اهل سنت دید. مثلاً در کتاب لسان المیزان جلد 5 صفحه 115 عسقلانی گفته است:« از تابعین کسانی بوده اند که منکر ارتباط داشتن آیه غار با ابوبکر بوده اند. مانند ابوجعفر مؤمن طاق».

*از مهمترین مدارک که می توان به آن اشاره کرد، سخن عائشه دختر ابوبکر است که در کتب صحیح بخاری جلد 6 صفحه 42 و تاریخ ابن اثیر جلد 3 صفحه 199 و البدایه و النهایه جلد 8 صفحه 96 و همچنین در الاغانی جلد 16 صفحه 90 به آن اشاره کرد این است که عائشه گفته است:«لم ینزل الله فینا شیئا من القرآن: هیچ آیه ای در وصف ما نازل نشده است».

*از سویی دیگر در صحیح بخاری جلد 1 صفحه 128 و کتاب الاذان جلد 4 صفحه 240 و کتاب الاحکام باب إستقضاء الموالی و استعمالهم، سنن البیهق جلد 3 صفحه 89 و فتح الباری جلد 13 صفحه 179 و جلد 7 صفحات 261 و 307 اشاره می کند که ابوبکر در هنگام رسیدن پیامبر از سفر مکه به مدینه ـ زمان هجرت ـ در مدینه از وی استقبال کرده و در نماز جماعت گروه اول مهاجرین هم شرکت کرده است. این یعنی اینکه وی نمی توانسته همزمان در دو جا، یعنی هم در سفر همراه پیامبر باشد و هم اینکه در مدینه در نماز جماعت شرکت کرده باشد.

البته موارد دیگری هم وجود دارد که می توان به این دو مورد نیز اشاره کرد: اول اینکه در کتاب البدایه و النهایه جلد 6 صفحه 205 اظهار شده است که اصلاً پیامبر در غار تنها بوده و نیز در کتاب فتوح البدان جلد 1 صفحه 64 آمده که قیافه شناسی که همراه مشرکین بوده است، فقط جای پای پیامبر را تشخیص داده که این موضوع از سوی یحیی بن معین در کتاب تهذییب الکمال جلد 29 صفحه 26 قابل قبول دانسته شده است.

با توجه به اين مطالب،هرچند بطورقطع نگوييم كه «ابوبكر» يار غار پيامبر(ص) نبوده است،امّا پذيرش اين مطلب با ترديد جدّي مواجه مي شود.

پرسش:

اولین مرد مسلمان کیست؟ابوبکر یا علی بن ابیطالب؟

پاسخ:

مفسران قرآن كریم این سؤال را در ذیل آیه شریفه: «و السابقون الأوّلون من المهاجرین و الأنصار...»(39) مطرح كرده‏ اند و در پاسخ به آن همه مفسران (اعم از شیعه و سنی) گفته ‏اند كه حضرت خدیجه نخستین زنی بود كه مسلمان شد، اما در مورد اولین مسلمان از مردان، اختلاف نظر است. و رمز اختلاف نیز در این جاست که عده ای سن کم حضرت علی (ع) (ده سالگی) را بهانه کرده اند تا اولین مرد مسلمان را دیگری معرفی کنند.)

با این حال شهرت اینکه اولین مرد مسلمان حضرت علی (ع) است در میان دانشمندان اهل‏ سنت به حدی است كه جمعی از آنها ادعای اجماع و اتفاق بر این مطلب كرده ‏اند. از جمله حاكم نیشابوری در «مستدرك علی الصحیحین» در كتاب معرفت، صفحه 22 چنین می‏گوید: «لا أعلم خلافاً بین أصحاب التواریخ أنّ علی بن أبی‏طالب(ع) أوّلهم اسلاماً و انّما اختلفوا فی بلوغه»(40)
هیچ مخالفتی در میان تاریخ نویسان در این مسأله وجود ندارد كه علی بن ابی‏طالب نخستین كسی است كه اسلام آورده، تنها در بلوغ او به هنگام پذیرش اسلام اختلاف دارند.(41)

و برخی كه نتوانسته ‏اند سبقت علی(ع) را در ایمان و اسلام انكار كنند به عللی آن را كم اهمیت جلوه می‏دهند و عده ‏ای نیز ابوبكر را به عنوان اولین مسلمان قلمداد می ‏كنند.
فخر رازی در تفسیر خود ذیل آیه فوق می‏گوید: «علی(ع) در آن هنگام ده ساله بود و طبعاً نابالغ، بنابراین اسلام او به عنوان اسلام یك كودك تأثیری در قوت و قدرت جبهه مسلمین در برابر دشمن را نداشته است».
نویسنده تفسیر المنار هم می‏گوید: «خدیجه نخستین زن مسلمان از زنان و ابوبكر نخستین مسلمان از مردان و علی نخستین مسلمان از كودكان بود».

البته اگر این ادعا و اشكال اینها در این خصوص (كه علی(ع) هنگام اسلام آوردن نابالغ بوده) صحیح باشد در واقع ایراد بر شخص پیامبر است. زیرا هنگامی كه ایشان در «یوم الدار» اسلام را به عشیره و طایفه خویش عرضه داشت هیچ كس آن را نپذیرفت مگر علی(ع) كه برخاست و اعلام اسلام نمود و پیامبر(ص) هم اسلامش را پذیرفت و حتی اعلام نمود كه تو برادر و وصی و خلیفه من هستی.(42)

بنابراین، اولاً: كم بودن سن در آن روز به هیچ وجه از اهمیت موضوع نمی‏ كاهد، به خصوص كه قرآن به طور صریح درباره حضرت یحیی می‏فرماید: «و آتیناه الحكم صبیّاً»(43) ما فرمان را به او در حال كودكی دادیم. و درباره حضرت عیسی می‏فرماید: «در حال كودكی به سخن آمد و گفت: انّی عبدالله آتنی الكتاب و جعلنی نبیّاً»(44) من بنده خدایم، كتاب آسمانی به من داده و مرا پیامبر قرار داده است.

ثانیاً: این موضوع از نظر تاریخی مسلم نیست كه ابوبكر سومین نفری باشد كه اسلام را پذیرفته است، بلكه در بسیاری از كتاب‏های تاریخ و حدیث، اسلام آوردن گروه دیگری را قبل از او ذكر كرده ‏اند. طبری به سند صحیح از محمد ابن سعید نقل کرده است که او به پدرش گفت: «آیا ابوبکر اولین فرد بین شما بود که اسلام آورد؟» پدرش در پاسخ گفت: «نه، بدرستیکه پیش از او بیش از پنجاه نفر اسلام آورده بودند!!»(45) و زمانی که بیش از پنجاه نفر اسلام آورده بودند همان دوره ی دعوت علنی است. جالب است که همین نقل را ابن کثیر در «بدایه و نهایه» ج 3 ص 28 آورده است.

همچنین جالب است که بدانیم بنا به نقل منابع مختلف اهل سنت اسلام آوردن ابوبکر -به صورت غیرمستقیم- پس از جریان داستان سوره اسراء بیان شده بنابراین اثر اسلام آوردن او با اثر ایمان آوردن خدیجه و علی(ع) اصلا قابل قیاس نیست. از جمله منابعی که بصورت غیر مستقیم اسلام آوردن ابوبکر را پس از جریان اسراء دانسته «سیره ی حلبیه» است. در این کتاب در ج 1 ص 273 و در سیره ی دحلان ج1 ص 8 آمده است: وقتی ابوبکر اسلام آورد، پیغمبر او را لقب «صدیق» داد». از طرف دیگر در همان سیره ی حلبیه ج 1 ص 273 می خوانیم که تسمیه ابوبکر به لقب «صدیق» بعد از سوره اسراء رخ داده آنجا که مردم جریان اسراء را تکذیب کرده و ابوبکر، پیامبر را تصدیق می کند، بنابر این او پس از معراج اسلام آورده یعنی سالها پس از خدیجه و امیرالمومنین (علیه السلام) حال چگونه می توان اسلام او را انفع از اسلام آن دو دانست.

ثالثاً: حضرت علی(ع) در سخنانش بارها به این موضوع كه من اولین مؤمن و اولین مسلمان و نخستین نمازگزار با پیامبرم را اشاره نموده است(46) در حالی كه ابوبكر هیچ گاه در مورد خویش چنین ادعایی نداشته و بازگو نكرده است. از این‏رو، ابن ابی الحدید از ابو جعفر اسكافی نقل كرده است كه می‏گوید: «اگر ابوبكر در اسلام گرفتن سبقت داشته است پس چرا خودش در هیچ مورد به این موضوع برای فضیلت خود استدلال نكرده است و چرا هیچ یك از هواداران او در صحابه نیز چنین ادعایی نكرده ‏اند(47)

پرسش:

شما چگونه می گویید آیه« اکملت لکم دینکم...» درباره علی بن ابیطالب نازل شده است حال آنکه تصریحی به نام ایشان نشده است؟

پاسخ:

با سلام
در قرآن کریم به جزئیات حوادث اشاره نشده است و باید با کمک روایات و گزارشات تاریخی جزئیات را بررسی کنیم،اتفاقاً ماجرای غدیر و نزول آیه «اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا» (48)

و آیه «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس ان الله لا يهدي القوم الكافرين»(49)

به اتفاق شیعیان و اکثر علمای اهل سنت درباره ماجرای غدیر خم نازل شده اند.گرچه متاسفانه پيشداوريها و تعصبهاى مذهبى مانع از آن شده است که حقايق مربوط به اين آيه بدون پرده پوشى در اختيار همه مسلمين قرار گيرد، ولى در عين حال در کتابهاى مختلفى که دانشمندان اهل تسنن ، اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشته اند، روايات زيادى ديده می شود که با صراحت مى گويد: آيه فوق درباره على (عليه السلام ) نازل شده است .

اين روايات را جمع زيادى از صحابه از جمله زيد بن ارقم و ابو سعيد خدرى و ابن عباس و جابر بن عبد الله انصارى و ابو هريره و براء بن عازب و حذيفه و عامر بن ليلى بن ضمره و ابن مسعود نقل کرده اند و گفته اند که آيه فوق درباره على (عليه السلام ) و داستان روز غدير نازل گرديد.

بعضى از احاديث فوق مانند حديث زيد بن ارقم به يک طريق .

و بعضى از احاديث مانند حديث ابو سعيد خدرى به يازده طريق !

و بعضى از اين احاديث مانند حديث ابن عباس نيز به يازده طريق !

و بعضى ديگر مانندحديث براء بن عازب به سه طريق نقل شده است .

دانشمندانى از اهل سنت که به اين احاديث در کتب خود تصريح کرده اند، عده کثيرى هستند که به عنوان نمونه از جمعى از آنها نام مى بريم :

- حافظ ابو نعيم اصفهانى در کتاب ما نزل من القرآن فى على (بنقل از خصائص صفحه 29).

- ابو الحسن واحدى نيشابورى در اسباب النزول صفحه 150.

- حافظ ابو سعيد سجستانى در کتاب الولايه (بنقل از کتاب طرائف ).

- ابن عساکر شافعى (بنا بنقل در المنثور جلد 2 صفحه 298)

- فخر رازى در تفسير کبير خود جلد 3 صفحه 636.

- ابو اسحاق حموينى در فرائد المسطين .

- ابن صباغ مالکى در فصول المهمة صفحه 27.

- جلال الدين سيوطى در در المنثور جلد 2 صفحه 298.

- قاضى شوکانى در فتح القدير جلد سوم صفحه 57.

- شهاب الدين آلوسى شافعى در روح المعانى جلد 6 صفحه 172.

- شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة صفحه 120.

- بدر الدين حنفى در عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى جلد 8 صفحه 584.

- شيخ محمد عبده مصرى در تفسير المنار جلد 6 صفحه 463.

- حافظ ابن مردويه (متوفاى 416) (بنا به نقل سيوطى در در المنثور)

و جمع کثيرى ديگر اين شاءن نزول را براى آيه فوق نقل کرده اند.

رواياتى که در اين زمينه در کتب معروف اهل تسنن - تا چه رسد به کتب شيعه - نقل شده ، بيش از آن است که بتوان آنها را انکار کرد، و يا به سادگى از آن گذشت

نمى دانيم چرا درباره شان نزول ساير آيات قرآن به يک يا دو حديث قناعت مى شود اما درباره شان نزول اين آيه اينهمه روايت کافى نيست ، آيا اين آيه خصوصيتى دارد که در ساير آيات نيست ؟ و آيا براى اينهمه سختگيرى در مورد اين آيه دليل منطقى ميتوان يافت ؟

موضوع ديگرى که در اينجا يادآورى آن ضرورت دارد اين است که رواياتى که در بالا ذکر کرديم تنها رواياتى بود که در زمينه نزول آيه درباره على (عليه السلام ) وارد شده است (يعنى رواياتى مربوط به شاءن نزول آيه بود) و گرنه رواياتى که درباره جريان غدير خم خطبه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و معرفى على به عنوان وصى و ولى نقل شده به مراتب بيش از آن است ، تا آنجا که نويسنده محقق علامه امينى در الغدير حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و با اسناد و مدارک و از 84 نفر از تابعين و از 360 دانشمند و کتاب معروف اسلامى نقل کرده است که نشان مى دهد حديث مزبور يکى از قطعيترين روايات متواتر است و اگر کسى در تواتر اين روايت شک و ترديد کند بايد گفت که او هيچ روايت متواترى را نميتواند بپذيرد.(50).

پی نوشتها:
(1).شيخ طوسي، تلخيص الشافي، ج3، ص50، 78. به نقل از ابراهيم ثقفي.
(2). تاریخ طبرى، ج 2، ص 459؛ نهایه الارب، ج 4، ص 35 .
(3). جمل، شیخ مفید، ص 119
(4). ر. ک: الطبقات، ج 8، ص 294، در شرح حال «ام سنبلة اسلمیة».
(5). شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 219.
(6). ابن سعد، الطبقات الكبری، (بیروت، دارصادر، 1405 ه)، ج 3، ص 31.
(7). مطهربن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ترجمة محمد رضا شفیعی كدكنی، (تهران، نشر مركز، 1374)، مجلد اول تا سوم، ص 874 ـ 875.
(8). کشف المحجة، ص 180.
(9). امام خمینی، البیع، ج 2، ص 466.
(10). صحیح بخاری، ج4، ص42، ج5، ص82، و ج8، ص30.
(11). فتح الباری، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر: 7/493، حدیث4240، و نیز کتاب الفرائض: 12/5، حدیث 6726.
(12). تاريخ الطبرى، ج 2، ص 448، (مؤسسة الاعلمى، بيروت).
(13). اسباب الاشراف، بلاذرى، ج 1، ص 587، (نشر دارالمعارف، مصر).
(14). ر.ك: امام على و زمامداران، على محمد ميرجليلى، ص 79، (انتشارات وثوق). به نقل از انساب الاشراف، بلاذرى، ج 1، ص 587، (نشر دارالمعارف، مصر).
(15). فروغ ولايت، جعفر سبحانى، ص 146 ـ 177، بخش چهارم، فصل 1 و 2.
(16). نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 6، (مؤسسه فرهنگى تحقيقاتى اميرالمؤمنين(عليه السلام)).
(17). مراد خليفه اول ـ ابوبكر ـ است.
(18). همان، خطبه 3.
(19).مسعودي، مروج الذهب،ج1، ص 646 و 657.
(20). محمد بن اسماعيل بخاري، صحيح بخاري، ج 5، ص 82 ـ 84 و مسلم بن حجاج نيشابوري، صحيح مسلم، ج 5، ص 153.
(21). احمد بن يحيي بن جابر بلاذري، انساب الاشراف، ج 1، ص 586 ـ 587.
(22).انساب الاشراف، ج 1، ص 587، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 11، انس بن مالك مى‏گويد: ديدم[روز سقيفه]كه عمر به زور ابو بكر را روانه منبر كرد، نك: المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 438.
(23).شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 174. يكبار كه ابو بكر زمينى به كسى واگذار كرده و سندى براى وى نوشته بود، عمر آن را گرفته و از بين برد، حياة الصحابة، ج 2، ص 47. جالب اين كه آنان را «عمرين‏» يعنى دو عمر مى‏خوانند.
(24). السنه، ابو بكر خلال، ص 277.
(25). الامامة و السياسه، ج 1، ص 38، ابن ابى الحديد مى‏نويسد: هو (عمر) الذى شيد بيعة ابى بكر، و رقم المخالفين فيها و كسر سيف زبير. . و دفع صدر مقداد. . و لو لاه لم يثبت لابى بكر امره و لا قامت له قائمه. شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 174
(26). المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 254
(27).غريب الحديث، ج 2، ص 222، نثر الدار، ج 2، ص 17، الفائق فى غريب الحديث، ج 3، ص 333، ادب المفرد، بخارى، ص 29.
(28). نثر الدر، ج 2، ص 28 .
(29). طبقات الكبرى، ج 3، ص 200
(30).تاريخ الطبرى، ج 3، ص 428، طبقات الكبرى، ج 3، ص 199
(31). تاريخ الطبرى، ج 3، ص 429، شرح نهج البلاغة، ج 1، صص 163- 165، نثر الدار، ج 2، صص 15، 23، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 425، حياة الصحابه، ج 2، ص 26، طبقات الكبرى، ج 3، ص 200
(32).تاريخ الطبرى، ج 3، ص 433. عايشه نيز از اعتراض «فلان و فلان‏» ياد مى‏كند: طبقات الكبرى، ج 3، ص 274. به ابو بكر گفتند: آن زمان كه «سلطنت‏» نداشت‏با ما برخورد تند داشت واى اگر سلطنت‏يابد: المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 449. ديگران نيز از «زبان و عصاى‏» او شكايت داشتند، الامامة و السياسة، ج 1، ص 38. على (ع) نيز از معترضان به ابو بكر بوده است: طبقات، ج 3، ص 274، حياة الصحابه، ج 2، ص 26
(33). السنه، ابو بكر خلال، ص 275

(34). بهجة المجالس، ج 1، ص 579 و درباره اعتراضات ديگر نك: معرفة الصحابة، ج 1، ص 183، الفتوح، ج 1، ص 152، الفائق فى غريب الحديث، ج 1، صص 100- 99
(35).نثر الدر، ج 2، ص 61. او در همين خطبه از خدا خواست تا او را «نرم خو» كند، طبقات الكبرى، ج 3، ص 274.
(36). الامامة و السياسة، ج 1، ص 38
(37). دكتر خير الدين سوى مى‏نويسد: ابو بكر قبل از انتخاب عمر با صحابه مشورت كرد (تطور الفكر السياسى، ص 40) . چنين اظهار نظرى با واقعيات تاريخى تطبيق نكرده و جز مشورت با ابن عوف و عثمان چيزى نمى‏شناسيم. البته از مخالفتها آگاهيهاى بيشترى داريم. دكتر فاروق نبهان هم ادعا كرده است كه كار ابو بكر با مشورت مؤمنين بوده است (نظام الحكم فى الاسلام، ص 93)
(38). نثر الدر ج 2 ص 16.
(39). همان، ج 2، ص 22.
(40). سوره توبه، آیه 100
(41). ر.ك: تفسیر قرطبی، ج 5، ص 3075
(42). در این‏باره از پیامبر اكرم(ص) و دیگر معصومین(علیهم السلام) روایت‏های زیادی در كتاب‏های مختلف تاریخی، تفسیری و حدیثی آمده است. چنان‏كه علاقمند باشید می‏توانید برای آگاهی از این روایت‏ها به كتاب الغدیر، جلد سوم از صفحه 220 - 240 و كتاب احقاق الحق، جلد سوم از صفحه 114 - 120 مراجعه نمایید.
(43). این حدیث با عبارت مختلف نقل شده است و آنچه در بالا آمده به نقل از: ابوجعفر اسكافی، انبأ نجبأ الأنبأ، كتاب نهج‏العثمانیه و برهان‏الدین و نیز ابن اثیر، الكامل فی التاریخ می‏باشد. برای توضیح بیشتر به الغدیر، ج 2، ص 278 - 286 مراجعه نمایید.
(44). سوره مریم، آیه 12.
(45). سوره مریم، آیه 30.
(46). تاریخ طبری ج 2 ص 60
(47). الغدیر، ج 3، ص 222؛ بحارالانوار، ج 19، ص 67 و نهج‏البلاغه، خطبه 131.
(48). سوره مائده،آیه 3.
(49). سوره مائده،آیه 67.
(50). تفسیر نمونه،ج5ص2-7.

موضوع قفل شده است