باسمه تعالی، السلام علی عباد الله الصالحین. مثلا اگر کسی بگوید: من(خود من) از حیث گفتار و کلام، شنیدنی هستم، خوب، اشکالی ندارد قید از حیث گفتار و کلام را حذف کنیم و بگوییم، ذات من،(بدون قید فعل کلام من) شنیدنی هستم، خود من شنیدنی هستم. کلام من، یعنی ذات من، هیچ اشکالی ندارد، زیرا لازمه اش قطعا این است که، خود ذات (و نه غیر ذات)، شنیدنی است، آفرین بر این نبوغ و کارایی بالا.:Kaf: شما مگر همان ابتدا این مغالطه بزرگ را مرتکب نشدی، بنده جوابت را دادم، چرا بحث را این همه طول دادی همان زمان، از این قاعده و کشف بزرگتان خبر می دادید. بنده می گویم، دو نفر که با هم سخن می گویند از حیث مظهریت و آیتیت آن حكم را دارد؛ یعنی اینها آیت و مظهر خدایند، شما می گویید مظهر خدا و آینه خدا، یعنی ذات خدا:Moteajeb!:.
اگر کسی یک ذره و مثقالی با این اصطلاحات آشنا باشد، می داند که اگر حیثیت و قید مظهریت و آیتیت، برداشته بشود، حقیقتا صدو هشتاد درجه حکم متفاوت می شود، یعنی دقیقا حکم وارونه می شود، زيرا صحت حكم را همان حيثيت و قيد معنا مي كند، حال اگر پررویی نکنید، چکار کنید؟
باسمه تعالي، سلام بر شما دوست عزيز. جناب عرفان علوي، جالب است، وقتي به آيات توحيدي قرآن و بيانات بلند معصومين عليهم السلام اجمعين، در اين زمينه توجه مي كنيم، توحيد عرفاني همان توحيد قرآني و وحياني است، اما با تعجب زياد به راحتي از كنار آيات توحيدي و احاديث بلند معصومين عليهم السلام اجمعين، عبور مي كنند و دلبخواهي معناي آيات و احاديث را به صلاحديد خودشان، (به راحتي) تغيير مي دهند، مهم اين است كه معنايي كه صلاح مي دانند، مخالف تفكرات عرفا و فلاسفه باشد، ديگر هر چه بادا باد.
سلام .
جناب هشام گرامی..
یک مکتب عقلی را که بنای اصول ان بر بدیهیات استوار است را نمی توان رد نمود و اشخاصی نیز که می خواستند له ان برخیزند یا دچار تناقضات عدیده شدند و یا چیزی جز انچه همین اینها گفته اند فریاد نمی زنند به عنوان مثال ،مکتب تفکیک نیز می خواست همین کار را انجام دهد ولی سر از تناقضات در اورد تا جایی که حکم استدلال و برهان را عین ضلالت خواند،فقط به خاطر همین موضوع که چیزی خلاف فلسفه و مسائل ان گفته باشد....
یا می رسد به جایی که حکم صریح عقل و وحی را نفی می کند و می گوید:
هو جل جلاله ليس بالوجود ولا بالعدم.
او جل جلاله نه وجود است و نه عدم..
در عرفان نیز در خیلی از موارد جز حرف عرفا را نزده اند مثلا:
الوجود غير مجعول ولا جاعل وهو منحصر في الله تعالي. فهو الازل والابد وما سواه ماهيات.
وجود نه آفريده شده است و نه آفريدگار، و منحصر در خدا ميباشد. پس او ازل و ابد است، و ماسواي او ماهيات [صورتهاي وجود] ميباشند.
این یعنی وجود بالذات موجود است ،و از طرفی افریننده هم نیست چون با افرینش باعث تحدید وجود خود می گردد و بعد اینکه یک وجود بیشتر در عالم نیست،و بقیه، نمودهای ان وجودند و در حقیقت وجود نیستند،....
ریشه همه این مخالفتها عدم تفهم صحیح است،و همچنین عدم استعداد مربوطه برای این تفهم ،......
مصادیق اینچنینی در موارد دیگر نیز موضوعیت دارد مثلا جناب اقای منتظری در زمان حیات امام کتبی در اثبات ولی فقیه نوشتند و لی خود او نیز انچه نوشت را نفهمید ،برای همین وقتی به محضر اقای بهاءالدینی رسید و کتابها را عرضه نمود ایشان کتابها را کنار گذاشت و فرمود ولایت فقیه فهمیدنی است نه نوشتنی به همین دلیل نیز کتب خودش را بعدا از درجه اعتبار انداخت...
ملاصدرا هم که در جایی تشکیک گفته اما نهایتا تسلیم وحدت شخصی شد.
سلام.
جناب سفیر .
وحدت شخصی چه ارتباطی به انچه شما به هم بافیده اید دارد ،از قرار معلوم بدون هیچ مطالعه ای علمی در مورد مبانی عرفان و فهم ان شروع کرده اید به نقل نوشته ها و حرفهای دیگران،وحدت شخصی با انچه شما از مطالب دیگران به ان پرداخته اید مغایر است ...بنا به عقیده عرفا یک وجود بیشتر در عالم نیست چون وجود بالذات موجود است ؛نه اینکه به واسطه وجودی دیگر وجود داشته باشد،اگر اینطور گردد سر از تسلسل در می اورد ،پس علت وجود خارج از وجود نیست....ولی دیگر اشیا به خودی خود نه هست ،هستند و نه نیست ،بلکه هست هستند به هستی ای که ان هستی عین وجود است...
پس اینها همه بالعرض وجود دارند،مانند حرکت کشتی و اشخاصی که در کشتی می باشند،اصل حرکت مال کشتی است و لی حرکت کشتی را بر می داریم ومی گذاریم روی اشخاص و می گوییم اشخاص حرکت می کنند در حالی که اشخاص در کشتی اصلا حرکت ندارند، این می شود حرکت بالعرض ....خلاصه یک حرکت بیشتر نیست وان نیز حرکت کشتی است....
پس حامل حرکت اشخاص حرکت کشتی است ،همین موضوع در مورد وجود حق و حامل گشتن ان برای دیگر وجودات مصداق دارد....عارف از این دید می نگرد...
کبرای قضیه این می شود که یک وجود بیش نیست و غیر از ان وجود اصلا وجودی نیست،چون مقابل هم قرار می گیرند،وبقیه وجودها ،نشان می دهند که وجود ند و هست هستند در حالی که هست نیستند....
کله گنده های این نظریه گفته اند که حتی مظاهر هم نگویید چون دوئیت اصلا نداریم!!!دو چیز نداریم!!! فقط خداست و بس!!!مثال زدند به مومی که به هزار شکل در آید!!! مثال زدند به موج و دریا!!! گفتند هر چه را شریک خدا بگیری خودش را شریک خودش گرفتی!!! دیگر واضحتر از این عینیت را مطرح کنند؟!
ان دوئیت در وجود است ،در حالی که عرفا همه به کثرات واقفند ،ولی این کثرات در مراتب مظاهر است نه ان وجود ،بلکه عارف اصلا به کثرت وجودی اعتقادی ندارد،ولی ان مثالی که حضرت عالی زدید در مورد جسم وروح نیز زده شده که علمایی از قبیل شیخ مفید و علامه مجلسی نیز انرا به گل و اب و غیره مثال زده اند ،وبا این کار اصلا عالم برزخ را اورده اند در عالم مادی و اصلا عالم برزخی اثبات نکرده اند ،.واین بر خلاف معارف مترتبه قرانی است ،همین اقای میلانی نیز ،به علت عدم دقت در مبانی عالم تجرد و مادی ،دچار همین خلط فاحش گشته و همه چیز را از سنخ حرکت وضعی و مکانی می داند ،واصل چنین حرکتی را زمان مند می گوید وهمه اصل نقد خود بر مجردات را روی همین اصل گذاشته !!!
در ثانی ان عینیتی که عرفا می گویند ،در مقام نقاب است ،به عبارتی اشیا حقیقت و کمالشان در وجود حق به صورت صرافت و بدون تمایز موجود است ،و این اشیا و نقابها همان کمال وجودی است ،واز این حیث این نقاب همان است که در ذات حق می باشد،یعنی در علم حق ،چون علم حق عین ذاتش می باشد،.....پس حقیقت این نقاب در علم حق وجود دارد و اشکار شدن ان علم در مقام تفصیل شده است این نقاب ...
خلاصه جنابعالی و همفکران شما یا باید به مقتضای حکم عقل و نصوص دینی بپذیرید که خدا، ذاتی است فراتر از مکان و زمان و مقدار و حالت و تغیر و...و مخلوقات ذواتی هستند دارای مقدار و مکان و زمان و تغیر و ...که خدا آنها را به فعل خود ایجاد کرده و آفریده است. یا باید به عینیت خدا و خلق قائل شوید!!!
خب با همه انچه شما برای ما توضیح دادید بفرمایید منظور معصوم از این عبارات چیست چون ما گفته معصوم را نمی فهمیم و اقایان می فهمند...
علی بن محمد عن صالح بن أبی حماد عن الحسین بن یزید عن الحسن بن علی بن أبی حمزة عن إبراهیم بن عمر عن أبی عبد الله ع قال إن الله تبارک و تعالى خلق اسماً بالحروف غیر متصوت و باللفظ غیر منطق و بالشخص غیر مجسد و بالتشبیه غیر موصوف و باللون غیر مصبوغ منفی عنه الأقطار مبعد عنه الحدود محجوب عنه حس کل متوهم مستتر غیر مستور فجعله کلمةً تامةً على أربعة أجزاء معاً لیس منها واحد قبل الآخر فأظهر منها ثلاثة أسماء لفاقة الخلق إلیها و حجب منها واحداً و هو الاسم المکنون المخزون فهذه الأسماء التی ظهرت فالظاهر هو الله تبارک و تعالى و سخر سبحانه لکل اسم من هذه الأسماء أربعة أرکان فذلک اثنا عشر رکناً ثم خلق لکل رکن...
امام صادق علیه السلام فرمود: خداى تبارک و تعالى اسمى افرید که صداى حرفى ندارد، بلفظ ادا نشود تن و کالبد ندارد، بتشبیه موصوف نشود، برنگى امیخته نیست، ابعاد و اضلاع ندارد، حدود و اطراف از او دور گشته، حس توهم کننده باو دست نیابد، نهانست بىپرده، خداى ان را یک کلمه تمام قرار داد داراى چهار جزء مقارن که هیچ پیش از دیگرى نیست، سپس سه اسم ان را که خلق به ان نیاز داشتند هویدا ساخت و یک اسم ان را نهان داشت و ان همان اسم مکنون و مخزونست، .....
شما این سخنان معصوم را چگونه برای ما تقریر می کنید....
انوقت حضرت امیر در شرح اسم اعظم می گوید:
اللهم انى اسئلك باسمك المخزون المكنون العظيم الاعظم الاجل الاكرم الاكبر البرهان الحق المهيمن القدوس الذى هو نور من نور و نور مع نور و نور على نور و نور فوق نور و نور فى نور و نور اضاءبه كل ظلمه و كسر به كل جبار رحيم و لاتقوم به سماء و لا تقوم به ارض يا من به خوف كل خائف و يبطل به سحر كل سحر و كيد كل كائد و حسد كل حاسد و بغى كل باغ و تتصدع لعظمته الجبال و البر و البحر و تحفظه الملائكه حتى تتكلم به و تجرى به الفلك فلا يكون للموج عليه سبيل و تذل به كل جبار عنيد و شيطان مريد و هو اسمك الاكبر الذى سميت به نفسك و استويت به على عرشك و استقررت به على كرسيك يا الله العظيم الاعظم يا الله النور الاكرم يا بديع السموات و الارض يا ذاالجلال و الاكرام اسئلك بعزتك و جلالك و قدرتك......
خدايا از تو مى خواهم بحق آن نام نهفته و پنهانت آن نام بزرگ و بزرگترت ، آن بر جسته تر و گرامى تر و كلان ترت ، آن نام برهان بر حق و مسلط بر هر چيز، آن نام منزهى كه نورى است از نور، و نورى است بهمراه نور، و نورى است بر نور، و نورى است بالاى نور، و نورى است در نور، و نورى است كه هر تاريكى بدان روشنى گرفت ، و شوكت هر گردنكش رانده اى بدان شكسته شد، و نه هيچ آسمانى و نه هيچ زمينى در برابرش نايستد، بر طرف گردد بدان ترس هر ترسناكى و باطل گدد بدان جادوى هر جادوگرى ، و نيرنگ هر نقشه كشى ، و حسد هر حسودى ، و ستم هر متجاوزى .
كوهها و خشكى و دريا از عظمتش متلاشى گردد، و فرشتگان آن را نگهبانى كنند تا تو بدان تكلم كنى ، و كشتى بدان جريان يابد و موج خروشان دريا را بدان راهى نباشد، هر گردنكشى معاندى و هر شيطان سركشى بدان خوار و زبون گردد، و آن همان بزرگترين نام تواست كه خويشتن را بدان نااميدى ، و بدان بر عرش خويش استيلا داشته و بر كرسى عظمت خودپا بر جائى ....
پس این اسم ،یک امر وجودی است و تحقق وجود دارد.....
این مبانی بهترین گواه هستند به انچه عرفای ناب می گویند،به عبارتی وجه خدا و انچه از ان طریق به ذات راه پیدا می کند همین اسما می باشند ،نتیجتا همه اشیا مظاهر همین اسما می باشند ،چون هر یک نشانه ای هستند که سوی مشارالیه را نشان می دهند ،که رد همچین امری از مضحکات عقلی است....همه صورتها تحت اسم مصور هستند ،و همه خوان هستی با اسم ظاهر پهن گشت ،اینها را وحی می گوید و لی عرفان ناب می رسد به جایی که انرا شهود می کند ....
اخوی! وقتی می گویی "خدا از حیث مظهریت" آیا داری درباره ذات خدا حرف می زنی یا درباره ذات سیب زمینی؟؟؟!!!
مگر نه این است که "خدا از حیث مظهریت" یعنی ذات خدا با لحاظ یک خصوصیتی/حالتی؟! لحاظ کردن یک قید و حالت و ویژگی درباره یک ذات باعث نمی شود که آن ذات، عوض شود و ذات دیگری شود! هشام از حیث کارشناس بودن و هشام از حیث طلبه بودن و هشام از حیث هشام بودن! هر سه یک ذاتند در عالم خارج و مصداقا یکی هستند نه سه تا!
حالا شما دوباره بگو احکام اینها به لحاظ حیثیتها متفاوت است!!خب باشد! مگر ما درباره تفاوت احکام حرف می زنیم؟!ما می گوییم موضوعِ این احکام در عالم خارج یک ذات و یک حقیقت است و این خیلی بدیهی ست. عرض شد آنها که عرفان را بهتر از شما فهمیدند نهایتا به این کشف بزرگ!!! رسیدند که در عالم هستی فقط یک ذات هست و اسمش را خدا گذاشتند!!! گفتند همین ذات به یک لحاظ خالق است و همین ذات به یک لحاظ مخلوق است!!!!!!!!!!به یک لحاظ عابد است و به یک لحاظ معبود است!!!! ملاصدرا هم که در جایی تشکیک گفته اما نهایتا تسلیم وحدت شخصی شد. خلاصه جنابعالی و همفکران شما یا باید به مقتضای حکم عقل و نصوص دینی بپذیرید که خدا، ذاتی است فراتر از مکان و زمان و مقدار و حالت و تغیر و...و مخلوقات ذواتی هستند دارای مقدار و مکان و زمان و تغیر و ...که خدا آنها را به فعل خود ایجاد کرده و آفریده است. یا باید به عینیت خدا و خلق قائل شوید!!!
باسمه تعالی از کجای مظهر خدا و خدا از حیث مظهریت، کلمه ذات را بیرون می کشید؟ ابتدا شما با مثالی بحث خودتان را آغاز کردید که اشتباهات و مغالطات گنده ای مرتکب شدید، چرا مثالی می زند و اصلاح نکرده به جای دیگر می روید؟ چرا به این درو آن در می زنید، شما با مثالی بحث را آغاز کردید و بنده دیدم حقیقتا مشکل اصلی از همان مثال شروع شد، اصلاح نکردید و فرار کردید،(مطالب را با شعار و تکرار، پنهان می کنید.) بعد مستقیم نتیجه خودتان را به دیگران تحمیل می کنید؟(واقعا خیلی عجیب است.) چرا مثال و مغالطه آشکار در مثال را اصلاح نمی کنید؟ آیا خدا از حیث مظهریت، یعنی ذات خدا با یک صفت؟ یا ذات خدا با یک حیثیت که معنای خاص خودش را دارد؟(چرا عجله می کنید و پراکنده سخن می گویید؟) مگر ما فعلا درباره مظهریت سخنی گفته ایم؟(وقتی بحث مسیر خودش را پیدا کرد با یک تاکتیک، مسیر بحث را با نتیجه عجیب و بی ارتباط خودتان خاتمه دادید.) چند بار بگویم حیثیت مظهریت یعنی چه؟ مظهر خدا یعنی چه؟ اگر می گویم من مظهر خدایم، یعنی چه؟ مگر نه این است که در تمام این موارد مسأله مظهریت مطرح است؟ آخر استاد بزرگوار، مظهر با ذات چگونه جمع می شود؟(شما نمی دانید، چقدر این حرف مضحک است و دایما تکرار می کنید.) اینکه عرفا می گویند یک وجود حقیقی داریم و بقیه مظاهر و مجالی آن یک وجود واحدند، یعنی چه؟ شما در مثال عرفا مانده اید و می خواهد ماجرا را با تخیل خودتان درک کنید؟ نمی شود، اگر خود عرفا چنین مثالهایی زده اند، وجه شبه را با مطالب و معانی ابتدا تفهیم کرده اند و بعد جهت تقریب به ذهن، فقط به جهت تقریب به ذهن، مثال های متعددی آورده اند؛ شما با تخیل و توهم خودتان مطالبی بافته و به گردن عرفا می گذارید؟ بنده مگر مثال هایی از نوع برداشت شما نزدم، چرا ابتدا به ریشه اشکال در مثال خودتان توجه نمی کنید؟ حقیقتا بنده نمی دانم از این مطالب و گفته های شما بخندم یا گریه کنم، بخندم از جهت اینکه خیلی از ماجرا پرتید، گریه کنم به جهت اینکه چگونه به شما حالی کنم.
اما برای آخرین بار و برای ختم این مباحثه عرض می کنم:مگر نه این است که "خدا از حیث مظهریت" یعنی همان خدا(خود خدا،ذات خدا) با لحاظ یک خصوصیتی/حالتی؟! لحاظ کردن یک قید و حالت و ویژگی درباره یک ذات باعث نمی شود که آن ذات، عوض شود و ذات دیگری شود! هشام از حیث کارشناس بودن و هشام از حیث طلبه بودن و هشام از حیث هشام بودن! هر سه یک ذاتند در عالم خارج و مصداقا یکی هستند نه سه تا! حالا شما دوباره بگو احکام اینها به لحاظ حیثیتها متفاوت است!!خب باشد! مگر ما درباره تفاوت احکام حرف می زنیم؟!ما می گوییم موضوعِ این احکام در عالم خارج یک ذات و یک حقیقت است و این خیلی بدیهی ست. بلکه برعکس!. این نقل قولها بسیار مفید و در راستای بحث است و نشان می دهد که یا شما عرفان را خوب نفهمیده اید و یا نمی خواهید صریحا و همپای کله گنده های این نظریات، به عقیده باطل خود اعتراف کنید. و به همین خاطر هر دفعه از کنار این نقل قولها با سکوت گذشتید!!!
باسمه تعالي كلام و گفتار من، غير از خود من است، بلكه فعل ذات من است. و فعل خود ذات است، اما به هر حال فعل است. بحث متوجه ذات مقيد است. مثال هايي هم كه آوردم بسيار گويا است. حال، من از حيث فعل كلام و گفتارم شنيده مي شوم. سؤال: آيا ذات من شنيده مي شود، يا گفتار و كلام ذات من؟ آيا مي شود بگوييم ذات من شنيده مي شود بدون حيثيت فعل كلام و گفتار؟(لطفا اگر مي خواهيد مباحث روشن بشود، و از ابهام مطالب، بهره ها نمي بريد و سو برداشتهايتان را نمي خواهيد به خورد ديگران بدهيد، همين دو سؤال را جواب بدهيد.) اما خدا از حيث مظهريت، يعني خدايي كه در قالب مظهر وآينه است،(حال هر حكمي كه مي دهي، در مورد خداي از حيث مظهر است، نه ذات خدا.) مظهر و آينه ذات، غير از خود ذات است، اين براي يك فردي كه اندك توجهي بكند، بسيار واضح است. خدا از حيث مظهريت، يعني خدايي كه در قالب يك مظهر متجلي شده و اين يعني فعل خدا است نه ذات خدا(حال هر حكمي كه داشته باشد، متعلقش خداي از حيث مجلي و مظهر است، كه فعل ذات است نه خود ذات.) هيچ عارف و فيلسوفي حد ذات را به حد فعل ذات سرايت نمي دهد، گر حفظ مراتب نكني زنديقي، (كسي كه در مباحث عرفاني و فلسفي اين حدود را رعايت نكند، به كفر و زندقه گرفتار مي شود.)شما فكر كرده اي بنده با بحث با شما و امثال شما ها خيلي خورسندم، ادامه بحث با شما، كه با ادبيات مسايل فلسفي و عرفاني آگاهي نداريد، حقا ملال آور است، بنده، جهت شفاف سازي براي عموم، و به جهت تكليف و وظيفه ام به بحث ادامه داده و مي دهم.
1. ابن عربی گوید: سبحان من أظهر الأشیاء و هو عینها... منزه است کسی که اشیاء را ظاهر کرد در حالیکه او عین همان اشیاء است!!! [/font]
سلام.
ابن عربی در جایی دیگر سخن خود را شرح داده انجا که می گوید:
« فهو عین کل شیء فی الظهور ما هو عین الاشیاء فی ذاتها سبحانه و تعالی بل هو هو و الاشیاء اشیاء. »
یعنی او عین اشیاء است اما در ظهوری که در اشیاء دارد نه در ذات اشیاء که منزه است و متعالی از این تصور و قید بلکه او اوست و اشیاء اشیائند.
این را که وحی نیز می گوید ،نهج البلاغه و سخنان معصومین و ایات قران از این حرفها زیاد دارد،هر جایی که رو کنی انجا وجه خداست،البته صورت و وجه نیز همان چیزی است که محل شناسایی شئ قرار می گیرد،پس هر جایی یا شئ ای ،وجهی الی اللهی دارد چون مناط و ملاک شناخت حق قرار گرفته و بر حسب کمال خود از کمالی فراتر خبر می دهد ،اینها را که خود وحی نیز دارد می گوید.......
اشیا عین حق هستند در مقام ظهور نه در مقام ذات ،چون اشیا نقابهای حضرت حق هستند که هر یک به نسبتی حضرت حق را نشان می دهد،ولی همه صفات حق متجلی شده در معصوم و تنها اوست که همه وجه حضرت حق را نشان می دهد ،که البته این را نیز خود انها گفته اند،...
دوست عزیز حرفهای دیگران را طوطی وار اوردن کار را به جایی نمی رساند،قبلا نیز گفتم شما از مبانی عرفان درک درستی ندارید و سخنان دیگران را همینطور می اورید و حاشیه نیز می زنید،که نمونه های ان از قبیل داخل بودن خدا در اشیا بر اساس نص صریح حضرت امیر را رد کردید و انرا بر پایه تفکر خود گذاشتید و انرا انطور که خود خواستید تفسیر نمودید ....
در پایان بنده چند سوال از این سایت جناب میلانی پرسیدم که سوال و جواب موجود است ،کاملا مشخص است که اصلا نا اشنا هستند،وبعد از اینکه حقیر اشکالات جوابها را دادم ،دیگر جوابی جز مراجعه وخواندن مطالب و گوش کردن نوارها در سایت جوابی نیامد.......
بلکه در حقیقت، ظاهر و مظهر و متجلی و مجلی هم نیست!!!...عارف، امکان را وجودات متکثره که ربط محض اند و جز واجب نیستند[می بیند] و چون به دقت بنگری آنچه در دار وجود است وجوب است و بحث در امکان از برای سرگرمی است!!! [1] .... پس دوست عزیز، اگر در جاهایی چیزهایی خلاف این می گویند برای سرگرمی شماست!!!:cheshmak: بروید ته مطالب را ببینید تا بفهمید که این شماها هستید که عرفان را نفهمیده اید نه منتقدان!
دوست عزیز مگر مطلب بالا مشکلی دارد،عجیب است که شما دم از مخالفت می زنید و با مبانی ابتدایی عرفان وفلسفه نیز بیگانه اید،به نظر شما امکان یک امر اعتباری است یا عینی ،اگر اعتباری است پس تحصیل حاصل است واگر عینی است برای ما انرا نشان بده !؟
درثانی موجود در خارج ممکن است واجب بالذات باشد ؛ممکن است واجب بالغیر باشد ،وقتی می گوییم موجود یا واجب است یا ممکن یعنی موجود یا واجب بالذات است یا ممکن بالذات در عین اینکه هر ممکن بالذاتی که موجود است واجب بالغیر است پس انچه موجود است وجوب دارد ...
حتی ضرورت و ممتنع نیز عینیت خارجی ندارد ،اینها اعتبارات عقلی است ،ولی نه ان اعتباری که فقط در ذهن باشد و هیچ اتباطی با خارج نداشته باشد،بلکه موجود همان منشا وجودش انتزاع ضرورت را می رساند ،نه اینکه ضرورت نیز یک امر عینی باشد که بتوان انرا در لابراتوار کشف کرد اینها مقدمات درک ضرورت و امکان و امتناع می باشد...
در عالم عین یک وجود بیشتر نیست ،این قدرت ذهن است که وجود واحد را به معانی و مفاهیم متعددی تحلیل می کند و البته همه این معانی نیز بر این شئ واحد منطبق و صادق است وحتی میان این مراتب تقدم وتاخر هم قائل می گردد...
به عبارتی اول مرتبه تقرر ذات است یعنی مرتبه ماهیت است،بعد مرتبه امکان ماهیت است بعد نیازمندی او به علت است و بعد ایجاب علت،بعد وجوب معلول ،بعد ایجاد علت ،بعد وجود معلول ..این چند مرتبه طولی را با اعتبار عقل پی برده ایم و حال انکه در خارج یک شئ بیشتر نیست.....
ذوات ما به حسب وجود، عین ذات اوست و مغایرتی بین این دو نیست مگر به تعین و اطلاق که تعین، در مراتب ممکنات است...و اطلاق، برای جناب وجود است!!! [1]
همچو دریا و موجهای او. مطلق و مجموعه موجها(حصه های آب) را که ببینی، دریاست اما هر موج، بصورت جداگانه که لحاظ شود تمام دریا نیست و البته چیزی غیر از دریا هم نیست. رابطه موجودات و خدا در عرفان ابن عربی نیز اینگونه است ـ نعوذ بالله ـ یعنی مجموعه موجودات، خداست ولی هر موجود به تنهایی همه خدا نیست. مظهری از خداست، و به عبارت صریحتر که گفته اند جزئی از خداست!!!
.......................................................................................... [1] . ممد الهمم ، حسن حسن زاده آملی ص45
سلام..
بازهم ندانسته سخنی راندید...
اگر تمثیل اصالت در عدم درک درست باشد،پس همه تمثیلات قرانی و روایات نیز بر همین اصل استوار است،مانند نزدیکی پیغمبر به خدا در معراج و غیرهم...
وجود همه ممکنات عین کمال است ،به عبارتی وجود همه اشیا در مرتبه ذات بدون تقید و تمایز به صورت صرافت موجود است ،مگر شما غیر از این را قبول دارید ،در حالی که مقام تعین مقام نسبت و تمایز است ،و در مقام ذات نسبت منتفی است نسبت فقط در مقام ممکنات صادق است،وخود بهترین دلیل به تقید انهاست وگرنه بدون نسبت که حدودی نداریم ،این نسبیات است که حدود وجودی اشیا را از دیگری تمایز می دهد...
هر موجودی یک حدی از اسما ء الهی را ظهور داده واشکار نموده است ،به عبارتی اسما حق سعه و ضیق دارد ،ولی تمام اسما الهی در وجود مبارک امام اشکار شده است،ایا شما این را قبول ندارید،....از طرفی صفات حق عین ذاتند از لحاظ اینکه حد ندارند..پس اشیا حقیقتشان همان ظهور اسما الهی است و حقیقت اسما نیز در ذات وجود دارد ،نتیجتا حقیقت اشیا که همان کمال انها باشد در مرتبه ذات عین ذات است ...
یک جوری دیگر می گوییم فیض حق ،محدود است یا نا محدود ،اگر محدود است پس حرفی نداریم ،ولی اگر نامحدود است پس تحصیل حاصل است،از طرفی فیض حق صرافت دارد یعنی تکرر ندارد،نتیجتا واحد است..ولی تقید ان مربوط به قابل است نه فاعل....
بسم الله الخالق رابطه خداوند با سایر موجودات چگونه است؟! آیا موجودات، مخلوقات خداوندند که آنها را بدون سابقه وجودی (لا من شیء) ایجاد کرده است؟ یا اینکه موجودات، خود خداوندند که بصورت ایشان ظهور و تجلی نموده است؟! یا به عبارت دیگر موجودات اجزاء ذات خداوند هستند؟!
باسمه تعالی
(یا لطیف خبیر )
مباحث شما بزرگواران را خواندم و استفاده بردم .احسنت بر همه شما . برای اینکه اضطراب فکرم به ساحل امن برسد لطف کنید با پاسخ به سئوالم افاضه فیض را دوام بخشید - آیا خلق کردن موجودات در مرتبه ذات باریتعالی صورت گرفته است یا در مرتبه فعل؟ ممکن است پاسخ شما این باشد که خلق کردن موجودات در مرتبه فعل خداوند سبحان صورت می گیرد. ولی فعل خداوند عین ذات او است. در این صورت این سئوال مطرح است : - حال که فعل خداوند عین ذات او است پس چرا در در مرتبه ای « ذات » و در مرتبه ی خلق کردن، می گوئیم « فعل » خداوند ؟ آیا فعل خدای سبحان عین مخلوقِ مفعول ( موجودات ) می باشد ؟ اگر پاسخ شما به این سئوال هم مثبت است در این صورت ، آیا می توان نتیجه گرفت که : خداوند عین خودش ( موجودات و مخلوقات ) را بوسیله عین خودش ( فعل خدا ) در خودش بوجود آورده است. و چون خودش (سبحانه ) همه هستی است و غیری نیست ، پس خلقتی وجود ندارد ؟ اگر پاسخ شما مثبت یا منفی باشد ، در تایپیک بعد ...
باسمه تعالی (یا لطیف خبیر )
مباحث شما بزرگواران را خواندم و استفاده بردم .احسنت بر همه شما . برای اینکه اضطراب فکرم به ساحل امن برسد لطف کنید با پاسخ به سئوالم افاضه فیض را دوام بخشید - آیا خلق کردن موجودات در مرتبه ذات باریتعالی صورت گرفته است یا در مرتبه فعل؟ ممکن است پاسخ شما این باشد که خلق کردن موجودات در مرتبه فعل خداوند سبحان صورت می گیرد. ولی فعل خداوند عین ذات او است. در این صورت این سئوال مطرح است : - حال که فعل خداوند عین ذات او است پس چرا در در مرتبه ای « ذات » و در مرتبه ی خلق کردن، می گوئیم « فعل » خداوند ؟ آیا فعل خدای سبحان عین مخلوقِ مفعول ( موجودات ) می باشد ؟ اگر پاسخ شما به این سئوال هم مثبت است در این صورت ، آیا می توان نتیجه گرفت که : خداوند عین خودش ( موجودات و مخلوقات ) را بوسیله عین خودش ( فعل خدا ) در خودش بوجود آورده است. و چون خودش (سبحانه ) همه هستی است و غیری نیست ، پس خلقتی وجود ندارد ؟ اگر پاسخ شما مثبت یا منفی باشد ، در تایپیک بعد ...
باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز.
خلق خداوند یعنی فعل خداوند، این مقام فعل ذات است، به هیچ وجه مقام فعل ذات، مقام ذات نمی شود. قطعا فعل خداوند ذات خداوند نیست. پس خداوند، به وسیله آیات و مخلوقاتش ظاهر می شود، و مخلوقاتش می شوند ظهور ذات، ظرف موجودات، همان مرتبه وجودی خودشان است، ذات خداوند، ظرف نمی شود.
باسمه تعالی
(یا لطیف خبیر)
با تشکر و پوزش از زحمت مجدد.
پس فعل خداوند چیست؟ در درون ذات است و با آن تفاوت دارد ؟ از ذات نشأت میگیرد و در بیرون آن وجود می یابد؟ (سبحانه و تعالی)
باسمه تعالی
(یا لطیف خبیر)
با تشکر و پوزش از زحمت مجدد.
پس فعل خداوند چیست؟ در درون ذات است و با آن تفاوت دارد ؟ از ذات نشأت میگیرد و در بیرون آن وجود می یابد؟ (سبحانه و تعالی)
باسمه تعالی فعل خداوند،(البته یک ذات است که له الاسما الحسنی و این اسما در دو مقام مظاهر دارند، که هر تعینی در مرتبه خودش، فعل است، و به ترتیب رابطه ظاهری و مظهری برقرار است، بنده در مقام تشبیه بهترین مثال را همان مثال نفس و مراتب ظهورات آن می دانم، البته با این قید که لیس کمثله شی.)از حیث فعل و مرتبه خودش، بیرون است. (در بیرون)، کلمه ای همراه با مسامحه است، زیرا بیرون بودن هر چیزی تحقق خودش است، البته اگر منظورتان از بیرون، ظهور است، (در مقابل بطون)، بله از ذات نشأت می گیرد و به نحو تجلی(نه تجافی) ظاهر می شود، این کلمه درون و بیرون خیلی مسامحه دارد، اگر منظورتان این است که فعل خداوند در قالب ماهیات ظاهر می شود، این قالب همان ذوات ماهیات است و درست است. دوست عزیز، تمام قیود از تعینات و ظهورات حضرت حق، سبحانه و تعالی است، فعل خدا و ظهورات خدا، همان روابطند، و نسبت بین ذات و فعلش، نسبت بین استقلال ذاتی و فقر ذاتی است، پس مظاهر حق با ذات حق، متباین ذاتی هستند، به این معنا که ذات حق عین حقیقت اصیل است و ذوات مخلوقات عین روابط محضند. البته نمی دانم تا چه حدی بنده توانستم مقصود شما را بفهمم، این مطالبی بود که در پاسخ حضرت عالی به ذهنم آمد، البته سخن از وحدت حقیقی و کثرات عالم بسیار لطیف و ظریف است و باید به دقت حدود مراتب مفاهیم را با حقایق رعایت کنیم، به قول حکما گر حفظ مراتب نکنی زندیقی و در مباحث حکمی رعایت حیثیات در طرح مباحث، کلیدی و اساسی است. موفق باشید.
صريحترين از اين نمي توان پلوراليسم را مطرح و از آن دفاع كرد. همان حرفي كه سروش در ايران رواج داد! حال چگونه است كه سروش با اين حرفها مرتد مي شود اما ابن عربي همچنان بر قله معرفت! ايستاده است؟؟؟!!!
باسمه تعالي، سلام بر دوستان. پلوراليسم چيست؟ اگر كسي رابطه پلوراليزم با آن سخن محي الدين را متوجه شد به بنده هم خبري بدهد؟
و اما توضيح و تفسير اين مطلب در سخن ديگري كه ايشان از عرفا نقل كرده است:
و لاهيجي در شرحش مي گويد: اگر مسلمان كه قائل به توحيد است و انكار بت مينمايد بدانستي و آگاه شدي كه في الحقيقه بت چيست و مظهر كيست و ظاهر به صورت بت چه كس است!!!، بدانستي كه البته دين حق در بتپرستي است... بت را هم حق كرده و آفريده است، و هم حق گفته است كه بت پرست باشند... و هم حق است كه به صورت بت ظاهر شده است!!!!... و چون او به صورت بت، متجلّي و ظاهر گشته است،خوب و نكو بوده است...چون فيالحقيقه غير حق، موجود نيست و هر چه هست حق است!!!.[1]
سؤال: آيا بت پرست هم، اين عقيده را دارد كه بت مظهر حق است؟ عرفا گفته اند عقيده بت پرستان را كه قايل به استقلال ربوبيب بت (در مقابل حضرت حق) را قبول داريم؟:Moteajeb!::Moteajeb!:
:Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!:... [FONT=Zar]باسمه تعالي، السلام علي عبادالله الصالحين. [FONT=Zar]هر نقدي بايد بر اساس نقل درست صورت بگيرد، نقل درست امكان ندارد، مگر اينكه درست موضوع نقد، فهميده بشود، كسي مي تواند يك علم يا يك جريان را نقد بكند كه درست با رعايت بيان تمام ابعاد مسأله و تقرير درست آن به تشريح آن بپردازد. [FONT=Zar]حال يكي از موضوعاتي كه مورد نقد افراد ناآگاه واقع شده است، علم عرفان نظري و هجمه ناآگاهانه به اين علم است، علمي كه به حق، مباحث دقيق و حساسي دارد. [FONT=Zar]درابتدا بايد، تعريف علم و مسايل علم و موضوع علم، تبيين بشود و اصطلاحات علم بيان بشود، چيزي كه در اين برخورد و تبليغ(نه نقد) بسيار عجيب آقايان، اثري از آن ديده نمي شود. [FONT=Zar]بنده براي آگاهي بيشتر ناچارم، به جهت برداشتن نقاب از چهره واقعي اين منصفان قرن حاضر، مقداري توضيح بدهم، ابتدا درطرح خيلي از چنين مباحثي، مطلبي كه حقيقتا پنهان مي ماند، اين است كه موضوع بحث (نه موضوع علم)چيست؟ آيا موضوع مباحث، علم عرفان است يا جريان تاريخي متصوفه؟ آيا بحث پيرامون علم عرفان نظري است يا عملي؟ آيا خود علم نقد مي شود يا مسايل خاصي از علم؟ [FONT=Zar]مطالبي كه هم اكنون در پست هاي ايشان(سفير)، مطرح شده، ظاهرا در حول مسايل عرفان نظري است. موضوع اين علم چيست؟ مسايل آن كدام است؟ و...، [FONT=Zar]اين مسايل، جزو نصوصي است كه در بيان عالمان اين علم(صراحتا) آمده است و به نحو بسيار عجيب و مصلحتي، از بيان آن صرف نظر شده و حذف مي شود، و از ابهام و گرد و غبار اجمال گويي و تيكه برداري، نهايت سوء استفاده صورت مي گيرد، و از هر دري نتايج نامربوط و متناقض ديده مي شود، تمام بحث ما و افرادي كه در مقابل اينها قرار مي گيرند، اين است كه چرا مسايل را شفاف نكرده، گزينشي انتخاب كرده و مطالب ديگر و توضيحات ديگر را نقل نمي كنيد؟ چرا درست تقرير نمي كنيد؟ و چرا درست نقد نمي كنيد؟ [FONT=Zar]اما موضوع اين علم به تصريح خود اين بزرگان، حق متعال يا وجود لابشرط مقسمي يا حقيقت صمدي است، به عبارت بعضي از مشايخ اين علم، همان حقيقت صمدي كه به قول بسيار گويا و روشن حضرت امير عليه السلام: [FONT=Zar]لايقال له حد، و لانهايه، و لاانقطاع و لا غايه»(نهج البلاغه خطبه 186) [FONT=Zar]خوب اين بحثي ندارد، حال درچند نمونه كه در مباحث بعدي صراحتا در مطالب بزرگان اين علم مطرح شده، كاملا دقت كنيد.
[FONT=zar]«العلوم الإلهية ما تكون موضوعهالحق و صفاته،كعلم بالأسماء و الصفات و علم أحكامها و لوازمها، و كيفيةظهوراتها في مظاهرها،و علم الأعيان الثابتة، و الأعيان الخارجية من حيث إنهامظاهرالحق( شرح فصوص قيصرى، ص: 716)»
[FONT=zar]موضوع علوم الهيه(به اصطلاح عرفاني) حق و صفات آن مي باشد، مانند علم به اسما و صفات و علم به احكام و لوازم اين اسما و صفات، و كيفيت ظهور اينها در مظاهرشان، و همچنين علم به اعيان ثابته و اعيان خارجيه از اين جهت كه اينها مظاهر الحق هستند.
[FONT=zar]به نوشته جناب قيصري كاملا دقت كنيد ، چند مطلب بايد از يكديگر تمييز داده بشود:
[FONT=zar]اول، حق مطلق [FONT=zar]دوم، اسما و صفات حق. [FONT=zar]سؤال: در اصطلاح، اسماي الهي چيست، احكام و لوازم اين اسما كدام است؟ [FONT=zar]سوم، كيفيت ظهور اين اسما و صفات در مظاهرشان چگونه است؟ [FONT=zar]چهارم، اعيان ثابته و اعيان خارجيه و چگونگي مظهريت اينها.
[FONT=zar]سؤال:آيا اسما و صفات ذات حق و مظاهر مختلف اسما و صفات ذات حق، يعني ذات حق؟:Moteajeb!::Moteajeb!:(دقت كنيد)
هشت رساله عربي، لقاء الله، 1365 شمسي، حسن زاده، حسن، لقاء الله، 37 ـ 38. جامع الأسرار،213 ـ 216: والذي حكيت عن لسان الحيتان لو حكيته عن لسان الأمواج، لكان أيضا صحيحا، وكلاهما جايز. وإذا تحقّق هذا، فكذلك (شأن) الخلق في طلب الحقّ. فانّهم إذا اجتمعوا عند نبىّ أو امام أو عارف وسألوا عن الحقّ، فقال هذا النبىّ أو الامام أو العارف: «انّ الحقّ الذي تسألون عنه وتطلبونه، هو معكم وأنتم معه، وهو محيط بكم وأنتم محاطون به، والمحيط لا ينفكّ عن المحاط... وهو ليس بغائب عنكم، ولا أنتم بغائبين عنه أينما توجّهتم، فثمّ ذاته ووجهه ووجوده. وهو مع كلّ شيء وعين كلّ شيء، بل هو كلّ شيء وكلّ شيء به قائم وبدونه زائل. وليس لغيره وجود أصلا، لا ذهنا ولا خارجا. وهو الاوّل بذاته، والآخر بكمالاته، الظاهر بصفاته، والباطن بوجوده، وانّه للكلّ مكان، في كلّ حين وأوان، ومع كلّ انس وجان. (فلمّا سمع الخلق ذلك) «قاموا اليه كلّهم وقصدوه ليقتلوه. فقال لهم «لم تقتلوني؟ ولأىّ ذنب استحقّ هذا؟» فقالوا له «لأنّك قلت: الحقّ معكم وأنتم معه، وليس في الوجود الا هو، وليس لغيره وجود، لا ذهنا ولا خارجا، ونحن نعرف بالحقيقة أنّ هناك موجودات غيره، من العقل والنفس والأفلاك والاجرام والملك والجنّ وغير ذلك. فما أنت الا كافر ملحد زنديق. وما أردت بذلك الا اغواءنا واضلالنا عن الحقّ وطريقه». فقال لهم «لا والله! ما قلت لكم غير الحقّ ولا غير الواقع وما أردت بذلك اضلالكم واغواءكم، بل قلت ما قال هو بنفسه وأخبركم إياه على لسان نبيّه... فعرف ذلك بعضهم وقبل منه، وصار عارفا موحّدا وأنكر ذلك بعضهم، ورجع عنه محجوبا مطرودا ملعونا. نعوذ باللّه منه ومن أمثاله! هذا آخر الامثلة المضروبة في هذا الباب. والله أعلم بالصواب، واليه المرجع والمآب... وهذا ما كان الا تنبيها لبعض الطالبين، وتفهيما لبعض السالكين. والا، فحصول هذا المقام والوصول الى هذه المرتبة موقوف على عناية الله تعالى... هذا آخر التوحيد الوجودىّ وكيفيّته.
باسمه تعالي، بنده از آوردن اين جملات بسيار زيبا توسط ايشان، كمال تشكر را دارم. علامه حسن زاده آملي در حواشي بر كتاب شرح فصوص قيصري(ص22)، مي نويسد: انه عين الاشيا بظهوره في ملابس اسمايه و صفاته و غيرها باختفايه في ذاته. به جهت ظهور در مظاهر اسما و صفاتش عين اشيا است، به عبارت ديگر عينيت به حسب مظهريت و آينه و آيت بودن اشيا است، نه به حسب ذات بما انه ذات، و غيريت به حسب ذات غيبي حق است، (دقت بفرماييد). مثال،من عين كلامم هستم به حسب اينكه در كلماتم، ظاهر شده ام، و غير كلماتم هستم به حسب حقيقت ذاتم. تمام عبارات را طبق مباني عرفاني معنا بفرماييد تا گرفتار مغالطات سهمگين نشويد، اگر ابهامي بود بفرماييد.
روح نيز يکي از مخلوقات خداوند تعالي است که آن را مانند ساير مخلوقات خويش بدون سابقه وجودي آن (لا من شيء) آفريده است، و از باب شرافتي که نسبت به برخي مخلوقات دارد آن را به خودش نسبت داده است، همانطور که مسجد و کعبه را نيز که يکي از مخلوقات اويند به جهت شرافتشان به خودش نسبت داده و اضافه نموده و فرموده است: "بيتي" يعني خانه من. سپس از آن روح که مخلوق اوست به برخي از مخلوقات خود اعطا نموده است.
معناي آيه اين نيست که _ نعوذ بالله _ روح جزئي يا حصّهاي يا مرتبهاي از ذات احديت ميباشد و آن را به ديگري داده است! که نتیجه اش همجنسی ذات خدا و انسان شود!!! ـ سبحان الله عما یقول الظالمون ـ
امام باقر عليه السلام در باره روحي كه در آدم دميده شده است و علّت اضافه آن به خداوند ميفرمايند:
تنها به این دلیل، خداوند روح را به خودش نسبت داده، که آن را بر ارواح ديگر برتري داد، همانگونه كه خانهاي را از ميان خانهها برگزيده و فرموده: "خانه من" و در باره پيامبري از پيامبرانش فرموده است: "دوست من" و نظاير آنها. و همه آنها مخلوق و ساخته شده و پديد آمده و تحت ربوبيت و تدبير خداوندند.[1]
و امام صادق عليه السلام در ردّ پندار كساني مانند فلاسفه و تفکيکيان كه ذات خداوند تعالي را قابل تمليک، يا اعطا، يا صدور و توليد روح يا چيز ديگر ميدانند ميفرمايند:
همانا خداوند تبارك و تعالي يكتاي بدون جزء و صمد است و اندرون ندارد [تا داراي روح بوده و از آن در آدم دميده باشد] اين روح که در آدم دميده شده، تنها آفريدهاي از آفريدههاي او ميباشد [که از آن در آدم دميده و قرار داده است].[2]
[FONT=Badr][1] . إنما أضافه الي نفسه لانه اصطفاه علي سائر الارواح كما اصطفي بيتاً من البيوت فقال: "بيتي"، وقال لرسول من الرسل، "خليلي" وأشباه ذلك، وكل ذلك مخلوق، مصنوع، محدث، مربوب، مدبّر. التوحيد، 171؛ بحارالانوار، 4/12.
[FONT=Badr][2] . إن الله تبارك وتعالي أحدٌ صمد ليس له جوف، وإنّما الروح خلق من خلقه. التوحيد، 171؛ بحارالانوار، 4/13.
امام رضا عليه السلام مي فرمايند: هر چه در مخلوق باشد در خالقش پيدا نميشود، و هر چه در خلق ممكن باشد در آفرينندهاش ممتنع است...، و گر نه وجود او داراي اجزاي متفاوت ميشد.[1]
امام صادق عليه السلام مي فرمايند: همانا خداوند ـ تبارك و تعالي ـ جدا از خلقش، و خلقش جدا از او ميباشند، و هر چيزي كه نام شيء بر آن توان نهاد مخلوق است مگر خداوند عزّ و جل. و خداوند آفريننده همه چيز است، بس والاست آنكه هيچ چيز مانند او نيست.[FONT=Badr][2]
[FONT=Badr][1] . كل ما في الخلق لا يوجد في خالقه، وكل ما يمكن فيه يمتنع في صانعه... إذا لتفاوتت ذاته ولتجزأ كنهه. بحارالانوار، 4/229؛ التوحيد، 38.
[FONT=Badr][2] . إن اللّه تبارك وتعالي خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وكل ما وقع عليه اسم شيء ما خلا اللّه عزّ وجل فهو مخلوق، واللّه خالق كل شيء، تبارك الذي ليس كمثله شيء. بحارالانوار، 4/149؛ التوحيد، 105؛ كافى، 1/83.
روح نيز يکي از مخلوقات خداوند تعالي است که آن را مانند ساير مخلوقات خويش بدون سابقه وجودي آن (لا من شيء) آفريده است، و از باب شرافتي که نسبت به برخي مخلوقات دارد آن را به خودش نسبت داده است، همانطور که مسجد و کعبه را نيز که يکي از مخلوقات اويند به جهت شرافتشان به خودش نسبت داده و اضافه نموده و فرموده است: "بيتي" يعني خانه من. سپس از آن روح که مخلوق اوست به برخي از مخلوقات خود اعطا نموده است.
[FONT=zar]باسمه تعالي، سلام بر دوستان. [FONT=zar]اما توضيح چند نكته: [FONT=zar]اول، روح يكي از مخلوقات خدا است و اضافه آن به ذات حق از باب تشريف است و اين منافاتي با ربط و فقر ذاتي تمام مخلوقات به خدا ندارد، به اين آيات شريفه سوره طه دقت كنيد: [FONT=zar]لَهُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فىِ الْأَرْضِ [FONT=zar]وَ مَا بَيْنهَُمَا وَ مَا تحَْتَ الثرََّى[FONT=zar](6) وَ إِن تجَْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى(7) اللَّهُ لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ [FONT=zar]لَهُ الْأَسْمَاءُ الحُْسْنىَ[FONT=zar](8) [FONT=Zar] [FONT=zar]در اين آيات شريفه خداوندي كه اسماي حسناي خودش را براي خودش مي داند آنچه در آسمان و زمين و ...، هست، براي خودش مي داند و از اين جهت هيچ تفاوتي ندارند، آخر خداوند به چه صراحتي رابطه مخلوقات با خودش را بيان بفرمايد، تا متوجه بشويم.
[FONT=zar]دوم،[FONT=zar] بارها تأكيد شده است كه خداوند مخلوقات را [FONT=zar]لا من شيء،[FONT=zar] خلق نموده است، خوب، هيچ كس در اينكه مخلوقات [FONT=zar]لا من شيء[FONT=zar]خلق شده باشند، بحثي ندارد؛ [FONT=zar] سؤال:[FONT=zar]لا من شيء بودن مخلوقات به چه معنا است؟ [FONT=zar]آيا خداوند مخلوقات را بدون شيءيت خودشان و ذاتشان، خلق كرده است؟[FONT=zar] يا مقصود از شيء، شيء غير ذات اشيا است؟ [FONT=Zar] [FONT=zar]حال اين اساتيد بزرگ، چه معنايي از شيء در روايت شريفه برداشت نموده اند(تخيل و توهم كرده اند) خدا مي داند، البته اين برداشتها از باب نمونه است، دقت بفرماييد چقد اشتباه و غلط، احاديث را فهميده و معنا مي كنند. [FONT=zar]مطلب بسيار واضح است كه مقصود از كلمه شيء در [FONT=zar]لا من شيء، خود و ذات اشياء [FONT=zar]نيست؛ بلكه مقصود اين است كه خداوند اشياء را از اشياء ديگري خلق نمي كند نه اينكه اشياء تحت نظام خودشان و ذاتشان خلق نمي شوند(دقت كنيد)؛ پس خود خداوند اشياء را تحت نظام خودشان خلق نموده است، خلقت اشياء از خود خدا هستند و از خود خدا آغاز گشته اند، غيري در كار نبوده است، اشيايي نبوده اند كه خداوند بوسيله آنها خلق كند يا از آنها الگو بردارد، نه اينكه اشياء ذاتشان و خودشان نباشند. خداوند در سوره نحل مي فرمايد: [FONT=zar]إِنَّما قَوْلُنا [FONT=zar]لِشَيْءٍ[FONT=zar] إِذا أَرَدْنا[FONT=zar]هُ[FONT=zar] أَنْ نَقُولَ لَ[FONT=zar]هُ[FONT=zar] كُنْ فَيَكُونُ (40) [FONT=zar]سخن ما به هر چيزى وقتى اراده وجود آن كنيم اينست كه بدو گوئيم باش، وجود يابد (40). [FONT=Zar] [FONT=zar]حال ريشه اشكال كجاست؟ به زعم اين اساتيد بزرگ، اينكه در مرتبه علم الهي اشياء هستند اين يعني اشياء [FONT=zar]لا من شيء نيستند[FONT=zar]، بلكه از شيء خلق شده اند، حال شيء چيست؟ خودشان و ذاتشان در مرتبه علم،:Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!: اين مطلب به عنوان بزرگترين كشف، از من شيء دانستن عرفا و فلاسفه، در قرن حاضر به ثبت رسيد.:Kaf::Kaf::Kaf:.. [FONT=zar]سؤال: بالاخره اين اشيايي كه غير از ذات خودشان هستند و خداوند از آنها، خلق كرده است كدام اشياء هستند، خودشان يا غير خودشان؟ [FONT=zar]حال به اين آيات شريفه، كه خلقت لا من شيء را به نحوي تفسير مي كند دقت كنيد: [FONT=zar]أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ [FONT=zar]يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ[FONT=zar] ثُمَّ يُعيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ (عنكبوت: 19) [FONT=zar]آيا نمىبينند كه خدا [FONT=zar]خلقت خلايق را آغاز كرده[FONT=zar] و سپس آن را اعاده مىكند و اين براى خدا آسان است (19).
[FONT=zar]إِنَّهُ هُوَ [FONT=zar]يُبْدِئُ[FONT=zar] وَ يُعيدُ (بروج: 13) [FONT=zar]اوست [FONT=zar]آغازگر پيدايش عالم[FONT=zar] و او است كه بعد از فناى آن، دوباره اعادهاش مىدهد (13).
[FONT=zar]بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ[FONT=zar] وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (بقره: 117) [FONT=zar]او كسى است كه آسمانها و زمين را بدون الگو آفريده[FONT=zar] و چون قضاى امر براند تنها مىگويد بباش و آن امر بدون درنگ هست مىشود (117)
[FONT=zar]بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ[FONT=zar] أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ [FONT=zar]وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ[FONT=zar] (انعام: 101) [FONT=zar]ايجاد كننده آسمانها و زمين است[FONT=zar] چگونه او را پسرى هست با اينكه او را زنى نبوده و [FONT=zar]همه چيز را آفريده و او به همه چيز دانا است[FONT=zar] (101). [FONT=Zar]نتيجه اينكه، طبق آيات شريفه قرآن: [FONT=Zar]تمام مخلوقات عين فقر و ربط به خدا هستند. [FONT=Zar]منشأ و اصل و موجد تمام مخلوقات خود خداوند است، نه غير خدا. [FONT=Zar]خلقت تمام اشياء را از روي الگويي خلق نكرده بلكه خودش ايجاد فرموده است. [FONT=Zar]
إنما أضافه الي نفسه لانه اصطفاه علي سائر الارواح كما اصطفي بيتاً من البيوت فقال: "بيتي"، وقال لرسول من الرسل، "خليلي" وأشباه ذلك، وكل ذلك مخلوق، مصنوع، محدث، مربوب، مدبّر. التوحيد، 171؛ بحارالانوار، 4/12.
إن الله تبارك وتعالي أحدٌ صمد ليس له جوف، وإنّما الروح خلق من خلقه. التوحيد، 171؛ بحارالانوار، 4/13.
. كل ما في الخلق لا يوجد في خالقه، وكل ما يمكن فيه يمتنع في صانعه... إذا لتفاوتت ذاته ولتجزأ كنهه. بحارالانوار، 4/229؛ التوحيد، 38.
إن اللّه تبارك وتعالي خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وكل ما وقع عليه اسم شيء ما خلا اللّه عزّ وجل فهو مخلوق، واللّه خالق كل شيء، تبارك الذي ليس كمثله شيء. بحارالانوار، 4/149؛ التوحيد، 105؛ كافى، 1/83.
باسمه تعالي، سلام بر تمام دوستان. تمام مخلوقات خدا عين ربط به خدا هستند، و مظهر و آيت خدا هستند، خداوند در قالب مخلوقاتش ظاهر شده و تجلي كرده است، تجلي و مظهر خدا، همان مخلوق خدا، مصنوع خدا و محدث و مربوب خدا هستند.
روح، يكي از مخلوقات الهي است، اين روح قطعا تجلي خدا و مظهر خدا و مخلوق الله تبارك و تعالي است كه صمد و احد است. سؤال: آيا مخلوق خدا هر حكمي داشته باشد در خالقش هست؟ آيا خالق اشياء هر حكمي داشته باشد از جهت خالقيت در خلقش هست؟ احكام خلق خدا چيست؟ تركيب، حد، تجزيه، احتياج، و... احكام خالق چيست؟ وحدت اطلاقي، لاحدي، عدم تجزيه و تركيب، استقلال. آيا احكام خلق با خالق يكي است؟ آنچه در خلق است، در خالق است؟ آيا هرچه در خلق ممكن باشد؟ در خالق ممكن است؟ قطعا احكام خلق و خالق از يكديگر تفاوت اساسي دارد و محال است اين احكام جابجا بشوند؟ در يك كلام الله تبارك و تعالي، حقيقت واجبي است و مخلوقات او ممكنات فقيرند. حال دقت بفرماييد: آيا مخلوقات در الله تبارك و تعالي حضور دارند؟ حقيقتا و به درستي، اگر خلق در الله تبارك و تعالي باشد، احكام خلق هم در خدا وارد مي شود، و اگر خدا در خلق باشد كه ديگر خلق، خلق الله تبارك و تعالي نمي شود، الله تبارك و تعالي محيط است و داخل در اشياء است بدون اينكه رنگ اشياء را به خود بگيرد، يعني داخل بودنش به نحو احاطه است(دقت كنيد)
برخي خيال مي كنند فلاسفه و عرفا خلق را در الله داخل مي دانند، يعني خلق با همان احكامش در خدا راه دارد؟ يعني يك انساني كه ريش و پشمي دارد، اين با همين حدودش در الله تبارك و تعالي حضور دارد. اينكه خداوند بسيط الحقيقه است و كل اشياء است به چه معنايي است؟ و در عين حالي كه بسيط الحقيقه است و كل اشياء هم هست، هيچكدام از اشياء هم نيست، پس، ليس بشيء منها به چه معنايي است؟ لازمه حقيقت بسيط و لاحد اين است كه كل اشياء باشد منتها از حيث بساطت، حقيقت بسيط يعني حقيقتي كه واجد تمام كمالات است، بدون هيچ نقصي، به عبارت ديگر به نحو احدي تمام كمالات را در خود دارد، آيا كل اشياء بودن آن حقيقت لازمه اش حمل احكام اشياء(حد و تجزيه و...) در الله تبارك و تعالي است؟ به هيچ وجه در واقع، در حقيقت بسيط، ماهيات و ذوات اشياء، حضور ندارند، به اين معنا كه اگر اشياء محدود و مركب و...، در حقيقت و ذات الله تبارك و تعالي باشند، ديگر ذات الله تبارك و تعالي، حقيقت بسيط نمي شود، زيرا تمام اين احكام از لوازم مخلوقيت و حدود و نقص اشياء است. پس در ذات متعال، كل اشياء حضور دارند،(و بسيط الحقيقه كل الاشياء است.) يعني كمالات،(منهاي حدود و نواقص) اشياء حضور دارند. بسيط الحقيقت هيچكدام از اشياء نيست، يعني حدود و نواقص و ...و آن قيودي و تعيناتي كه يك شيء را شيء مي كند در ذات بسيط محال است كه باشد(دقت كنيد.) كلمات عرفا و فلاسفه با توجه به حيثيات و دقت در حفظ مراتب معنا مي شود و بعضي افراد توجه نكرده اند و با همان برداشت اشتباه به آنها تهمت مي زنند، لو لا الحيثيات لبطله الحكمه، گر حفظ مراتب نكني زنديقي. واقعا اگر كسي مي خواهد نقدي بكند بايد درست مطلب را تقرير كرده بعد اشكالات خودش را وارد بكند، نه اينكه غلط و غلوط معنا كند و تهمت بزند.
امام رضا عليه السلام مي فرمايند: هر چه در مخلوق باشد در خالقش پيدا نميشود، و هر چه در خلق ممكن باشد در آفرينندهاش ممتنع است...، و گر نه وجود او داراي اجزاي متفاوت ميشد.
سلام
شما اگر در توحید صدوق فرق بین معنی و اسم را در واحد و غیر ان بودن در مورد خداوند ومخلوقات از زبان معصوم می خواندید این روایت را برای دفاع از خود نمی اوردید انجا ،مطلب را کامل باز نموده اند و حق مطلب را ادا نموده اند و فلاسفه اسلامی نیز غیر از انچه معصوم گفته نمی گویند...
فلسفه می گوید،احکام هر مرتبه از وجود ذاتی ان وجود است و مغایر با مراتب دیگر است،نتیجتا هر انچه در مرتبه پایین باشد در مرتبه الوهیت عدم ان مرتبه است،به عنوان مثال انچه در مرتبه حس و حاسه است در مرتبه عقلانی عدم ان مرتبه است...این از واضحات است..
امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
[font=tahoma][color=#008000]همانا خداوند ـ تبارك و تعالي ـ جدا از خلقش، و خلقش جدا از او ميباشند، و هر چيزي كه نام شيء بر آن توان نهاد مخلوق است مگر خداوند عزّ و جل. و خداوند آفريننده همه چيز است، بس والاست آنكه هيچ چيز مانند او نيست.
با توجه مرتبه وجودی حق و احکامش و صفاتش او از بقیه موجوات جداست همانطور که قبلا گفته شد...
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند:
(( دلیله آیاته. و وجوده اثباته. و معرفته توحیده. و توحیده تمییزه من خلقه. و حکم التمییز بینونه صفه لا بینونه عزله. انه رب خالق غیر مربوب مخلوق. کل ما تصور فهو بخلافه ))
(( دلیل خدا آیات او است. و وجود او اثبات او است. و معرفت او توحید او است. و توحید او جدایی او از خلقش است. و حکم جدایی او جدایی صفتی است نه جدایی عزلی. همانا او پروردگار آفریننده است و مربوب و مخلوق نیست. هر چیزی که بتوان تصورش کرد به خلاف خدا است. ))
و نیز در جای دیگر میفرماید:
(( از اشیا جدا است ولی نه به اختلاف مکان. ))
امان از جهل مرکب،امان. . . . . . . کسانی که اعتقادات خود را اصلا معرفی نمی کنند و فقط در پی گرفتن اشکال از این و آن هستند. آن وقت آن آقای بی سواد در مناظره ای اعلام می کند رابطه خدا با خلق،تباین ذاتی است و اصلا متوجه نیست تباین ذاتی یعنی چه!!!!!!!!!!!!!! یعنی خلق حتی برای شناخت هم به خدا راه ندارد. عجب از این همه لجاجت،عجب.
دوستان اصلا به این بحث تباین ذاتی بین خدا و مخلوقات که توسط مخالفان فلسفه مطرح شد توجه نکردند،همین مطلب برای ابطال عقیده ایشان کافی است.
باسمه تعالي، سلام بر دوستان. بنده، مطالبي از نوشته هاي استاد شهيد مرتضي مطهري انتخاب كرده ام، انشاالله، مفيد خواهد بود، اين استاد محقق شهيد، در مباحث كليات علوم اسلامي بخش عرفان مي نويسند: عرفان، هم در بخش عملى و هم در بخش نظرى با دين مقدس اسلام تماس و اصطكاك پيدا مىكند، زيرا اسلام مانند هر دين و مذهب ديگر و بيشتر از هر دين و مذهب ديگر روابط انسان را با خدا و جهان و خودش بيان كرده و هم به تفسير و توضيح هستى پرداخته است. قهراً اينجا اين مسئله طرح مىشود كه ميان آنچه عرفان عرضه مىدارد با آنچه اسلام بيان كرده است چه نسبتى برقرار است؟. البته عرفاى اسلامى هرگز مدعى نيستند كه سخنى ماوراى اسلام دارند، و از چنين نسبتى سخت تبرّى مىجويند. برعكس، آنها مدعى هستند كه حقايق اسلامى را بهتر از ديگران كشف كردهاند و مسلمان واقعى آنها مىباشند. عرفا- چه در بخش عملى و چه در بخش نظرى- همواره به كتاب و سنت و سيره نبوى و ائمه و اكابر صحابه استناد مىكنند. ولى ديگران درباره آنها نظريههاى ديگرى دارند و ما به ترتيب آن نظريهها را ذكر مىكنيم: الف. نظريه گروهى از محدثان و فقهاى اسلامى. به عقيده اين گروه، عرفا عملًا پايبند به اسلام نيستند و استناد آنها به كتاب و سنت صرفاً عوامفريبى و براى جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساساً ربطى به اسلام ندارد.
ب. نظريه گروهى از متجددان عصر حاضر. اين گروه كه با اسلام ميانه خوبى ندارند و از هر چيزى كه بوى اباحيّت بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت و قيامى در گذشته عليه اسلام و مقررات اسلامى قلمداد كرد به شدت استقبال مىكنند، مانند گروه اول معتقدند كه عرفا عملًا ايمان و اعتقادى به اسلام ندارند، بلكه عرفان و تصوف نهضتى بوده از ناحيه ملل غيرعرب برضد اسلام و عرب در زير سرپوشى از معنويت. اين گروه با گروه اول در ضديت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند و اختلاف نظرشان در اين است كه گروه اول اسلام را تقديس مىكنند و با تكيه به احساسات اسلامى توده مسلمان، عرفا را «هو» و تحقير مىنمايند و مىخواهند به اين وسيله عرفان را از صحنه معارف اسلامى خارج نمايند، ولى گروه دوم با تكيه به شخصيت عرفا- كه بعضى از آنها جهانى است- مىخواهند وسيلهاى براى تبليغ عليه اسلام بيابند و اسلام را «هو» كنند كه انديشههاى ظريف و بلند عرفانى در فرهنگ اسلامى با اسلام بيگانه است و اين عناصر از خارج وارد اين فرهنگ گشته است، اسلام و انديشههاى اسلامى در سطحى پايينتر از اين گونه انديشههاست. اين گروه مدعى هستند كه استناد عرفا به كتاب و سنت صرفاً تقيّه و از ترس عوام بوده است، مىخواستهاند به اين وسيله جان خود را حفظ كنند. ج. نظريه گروه بىطرفها. از نظر اين گروه در عرفان و تصوف، خصوصاً در عرفان عملى و بالاخص آنجا كه جنبه فرقهاى پيدا مىكند، بدعتها و انحرافات زيادى مىتوان يافت كه با كتاب اللَّه و با سنت معتبر وفق نمىدهد. ولى عرفا مانند ساير طبقات فرهنگى اسلامى و مانند غالب فرق اسلامى نسبت به اسلام نهايت خلوص نيت را داشتهاند و هرگز نمىخواستهاند بر ضد اسلام مطلبى گفته و آورده باشند. ممكن است اشتباهاتى داشته باشند همچنان كه ساير طبقات فرهنگى مثلًا متكلمين، فلاسفه، مفسرين، فقها، اشتباهاتى داشتهاند، ولى هرگز سوء نيتى نسبت به اسلام در كار نبوده است.مسئله ضديت عرفا با اسلام از طرف افرادى طرح شده كه غرض خاص داشتهاند يا با عرفان و يا با اسلام. اگر كسى بىطرفانه و بىغرضانه كتب عرفا را مطالعه كند، به شرط آنكه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد، اشتباهات زيادى ممكن است بيابد ولى ترديد هم نخواهد كرد كه آنها نسبت به اسلام صميميت و خلوص كامل داشتهاند.ما نظر سوم را ترجيح مىدهيم و معتقديم عرفا سوء نيت نداشتهاند. در عين حال لازم است افراد متخصص و وارد در عرفان و در معارف عميق اسلامى، بى طرفانه درباره مسائل عرفانى و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقيق نمايند. (مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج23، ص: 31،32)
بله اگر معصومین در نظر شما ارسطو و افلاطون و فلوطین و جوکیان هند هستند!، حرف شما کاملا صحیح است!!!
[FONT=zar]باسمه تعالي، سلام بر دوستان. [FONT=zar]جناب محقق مدقق، شمايي كه نه شخصيت زده ايد نه هوچي گري مي كنيد، و ...، اگرارسطو و افلاطون و فلوطين و جوكيان هندي كه همگي آنها قايل به وحدت شخصي وجود و تجلي هستند، :Gig:به شما بگويند چرا كلمات ما را تقطيع مي كنيد، و مطلب ما را اشتباه به خورد مردم مي دهيد، شما چه مي گوييد؟ شمايي كه روزنامه نگاري و زد و بندهاي روزنامه نگاري را از استاد خود فراگرفته و توهمات خودتان را تبليغ مي كنيد، اگر افلاطون و ارسطو...، به شما بگويند به چه دليل سخن ما باطل است؟ ما مي گوييم، ظهور ذات، غير ذات است،مظهر ذات غير ذات است. [FONT=zar]شما خواهيد گفت، خير، شمايي كه مي گوييد عالم، ظهور ذات است و از حيث ظهور عينيت دارند، متوجه نيستيد، بلكه لازمه حرفتان، عينيت ذات است؟:Moteajeb!::Moteajeb!: [FONT=zar]حال می گويند به چه دليل؟ [FONT=zar]شما اگر بخواهيد، نوشته هاي افلاطون و ارسطو ...، را باطل كنيد، مي گوييد به دليل اينكه امام صادق عليه السلام چنين گفته است؟ يا دلايل عقلي اقامه مي كنيد؟ اگر دلايل عقلي و برهاني اقامه كنيد، اين مي شود فلسفه، نمي شود؟ اگر نمي شود هوچي گري نكنيد، تا متوجهتان كنم.
«فهو عين كل شيء في الظهور ما هو عين الأشياء في ذواتها سبحانه و تعالى بل هو هو و الأشياء أشياء(فتوحات ج2، ص484)»
مگر اين سخن از قيصري نيست:
و قوام الأشياء به، لان الوجود لو لم يكن، لم يكن شيء لا في الخارج و لا في العقل فهو مقومها بل هو عينها؛ إذ هو الذي يتجلى في مراتبه و يظهر بصورها و حقائقها في العلم و العين (شرح فصوص، مقدمه قيصري، ص 15)
ديگر از اين صريحتر عرفا بايد چگونه مي گفتند كه شما و امثال شما بفهميد كه تفسيرشان از عينيت چيست، شمايي كه اهل انصاف علمي هستيد، سخنان عرفا را تقطيع نكنيد، درست تقرير كنيد و براي تمام مجتهدين ارسال كنيد، جواب بگيريد، به جناب مهدي نصيري بفرماييد، چرا سخنان عرفا را با محكمات و مباني خودشان معنا نمي كنند؟ مگر عرفا خودشان، صريحا بيان نكرده اند. اين جملات صريح صريح سخن عرفا است، جناب سفير، شما برويد از استادتان، جناب آقاي نصيري، جواب اين سؤالات را بياوريد، اگر شخصيت زده نيستيد و هوچي گري نمي كنيد.
باسمه تعالی، السلام علی عباد الله الصالحین.
مثلا اگر کسی بگوید: من(خود من) از حیث گفتار و کلام، شنیدنی هستم، خوب، اشکالی ندارد قید از حیث گفتار و کلام را حذف کنیم و بگوییم، ذات من،(بدون قید فعل کلام من) شنیدنی هستم، خود من شنیدنی هستم. کلام من، یعنی ذات من، هیچ اشکالی ندارد، زیرا لازمه اش قطعا این است که، خود ذات (و نه غیر ذات)، شنیدنی است، آفرین بر این نبوغ و کارایی بالا.:Kaf:
شما مگر همان ابتدا این مغالطه بزرگ را مرتکب نشدی، بنده جوابت را دادم، چرا بحث را این همه طول دادی همان زمان، از این قاعده و کشف بزرگتان خبر می دادید.
بنده می گویم، دو نفر که با هم سخن می گویند از حیث مظهریت و آیتیت آن حكم را دارد؛ یعنی اینها آیت و مظهر خدایند، شما می گویید مظهر خدا و آینه خدا، یعنی ذات خدا:Moteajeb!:.
اگر کسی یک ذره و مثقالی با این اصطلاحات آشنا باشد، می داند که اگر حیثیت و قید مظهریت و آیتیت، برداشته بشود، حقیقتا صدو هشتاد درجه حکم متفاوت می شود، یعنی دقیقا حکم وارونه می شود، زيرا صحت حكم را همان حيثيت و قيد معنا مي كند، حال اگر پررویی نکنید، چکار کنید؟
سلام .
جناب هشام گرامی..
یک مکتب عقلی را که بنای اصول ان بر بدیهیات استوار است را نمی توان رد نمود و اشخاصی نیز که می خواستند له ان برخیزند یا دچار تناقضات عدیده شدند و یا چیزی جز انچه همین اینها گفته اند فریاد نمی زنند به عنوان مثال ،مکتب تفکیک نیز می خواست همین کار را انجام دهد ولی سر از تناقضات در اورد تا جایی که حکم استدلال و برهان را عین ضلالت خواند،فقط به خاطر همین موضوع که چیزی خلاف فلسفه و مسائل ان گفته باشد....
یا می رسد به جایی که حکم صریح عقل و وحی را نفی می کند و می گوید:
هو جل جلاله ليس بالوجود ولا بالعدم.
او جل جلاله نه وجود است و نه عدم..
در عرفان نیز در خیلی از موارد جز حرف عرفا را نزده اند مثلا:
الوجود غير مجعول ولا جاعل وهو منحصر في الله تعالي. فهو الازل والابد وما سواه ماهيات.
وجود نه آفريده شده است و نه آفريدگار، و منحصر در خدا ميباشد. پس او ازل و ابد است، و ماسواي او ماهيات [صورتهاي وجود] ميباشند.
این یعنی وجود بالذات موجود است ،و از طرفی افریننده هم نیست چون با افرینش باعث تحدید وجود خود می گردد و بعد اینکه یک وجود بیشتر در عالم نیست،و بقیه، نمودهای ان وجودند و در حقیقت وجود نیستند،....
ریشه همه این مخالفتها عدم تفهم صحیح است،و همچنین عدم استعداد مربوطه برای این تفهم ،......
مصادیق اینچنینی در موارد دیگر نیز موضوعیت دارد مثلا جناب اقای منتظری در زمان حیات امام کتبی در اثبات ولی فقیه نوشتند و لی خود او نیز انچه نوشت را نفهمید ،برای همین وقتی به محضر اقای بهاءالدینی رسید و کتابها را عرضه نمود ایشان کتابها را کنار گذاشت و فرمود ولایت فقیه فهمیدنی است نه نوشتنی به همین دلیل نیز کتب خودش را بعدا از درجه اعتبار انداخت...
یاحق
سلام.
جناب سفیر .
وحدت شخصی چه ارتباطی به انچه شما به هم بافیده اید دارد ،از قرار معلوم بدون هیچ مطالعه ای علمی در مورد مبانی عرفان و فهم ان شروع کرده اید به نقل نوشته ها و حرفهای دیگران،وحدت شخصی با انچه شما از مطالب دیگران به ان پرداخته اید مغایر است ...بنا به عقیده عرفا یک وجود بیشتر در عالم نیست چون وجود بالذات موجود است ؛نه اینکه به واسطه وجودی دیگر وجود داشته باشد،اگر اینطور گردد سر از تسلسل در می اورد ،پس علت وجود خارج از وجود نیست....ولی دیگر اشیا به خودی خود نه هست ،هستند و نه نیست ،بلکه هست هستند به هستی ای که ان هستی عین وجود است...
پس اینها همه بالعرض وجود دارند،مانند حرکت کشتی و اشخاصی که در کشتی می باشند،اصل حرکت مال کشتی است و لی حرکت کشتی را بر می داریم ومی گذاریم روی اشخاص و می گوییم اشخاص حرکت می کنند در حالی که اشخاص در کشتی اصلا حرکت ندارند، این می شود حرکت بالعرض ....خلاصه یک حرکت بیشتر نیست وان نیز حرکت کشتی است....
پس حامل حرکت اشخاص حرکت کشتی است ،همین موضوع در مورد وجود حق و حامل گشتن ان برای دیگر وجودات مصداق دارد....عارف از این دید می نگرد...
کبرای قضیه این می شود که یک وجود بیش نیست و غیر از ان وجود اصلا وجودی نیست،چون مقابل هم قرار می گیرند،وبقیه وجودها ،نشان می دهند که وجود ند و هست هستند در حالی که هست نیستند....
ان دوئیت در وجود است ،در حالی که عرفا همه به کثرات واقفند ،ولی این کثرات در مراتب مظاهر است نه ان وجود ،بلکه عارف اصلا به کثرت وجودی اعتقادی ندارد،ولی ان مثالی که حضرت عالی زدید در مورد جسم وروح نیز زده شده که علمایی از قبیل شیخ مفید و علامه مجلسی نیز انرا به گل و اب و غیره مثال زده اند ،وبا این کار اصلا عالم برزخ را اورده اند در عالم مادی و اصلا عالم برزخی اثبات نکرده اند ،.واین بر خلاف معارف مترتبه قرانی است ،همین اقای میلانی نیز ،به علت عدم دقت در مبانی عالم تجرد و مادی ،دچار همین خلط فاحش گشته و همه چیز را از سنخ حرکت وضعی و مکانی می داند ،واصل چنین حرکتی را زمان مند می گوید وهمه اصل نقد خود بر مجردات را روی همین اصل گذاشته !!!
در ثانی ان عینیتی که عرفا می گویند ،در مقام نقاب است ،به عبارتی اشیا حقیقت و کمالشان در وجود حق به صورت صرافت و بدون تمایز موجود است ،و این اشیا و نقابها همان کمال وجودی است ،واز این حیث این نقاب همان است که در ذات حق می باشد،یعنی در علم حق ،چون علم حق عین ذاتش می باشد،.....پس حقیقت این نقاب در علم حق وجود دارد و اشکار شدن ان علم در مقام تفصیل شده است این نقاب ...
خب با همه انچه شما برای ما توضیح دادید بفرمایید منظور معصوم از این عبارات چیست چون ما گفته معصوم را نمی فهمیم و اقایان می فهمند...
علی بن محمد عن صالح بن أبی حماد عن الحسین بن یزید عن الحسن بن علی بن أبی حمزة عن إبراهیم بن عمر عن أبی عبد الله ع قال إن الله تبارک و تعالى خلق اسماً بالحروف غیر متصوت و باللفظ غیر منطق و بالشخص غیر مجسد و بالتشبیه غیر موصوف و باللون غیر مصبوغ منفی عنه الأقطار مبعد عنه الحدود محجوب عنه حس کل متوهم مستتر غیر مستور فجعله کلمةً تامةً على أربعة أجزاء معاً لیس منها واحد قبل الآخر فأظهر منها ثلاثة أسماء لفاقة الخلق إلیها و حجب منها واحداً و هو الاسم المکنون المخزون فهذه الأسماء التی ظهرت فالظاهر هو الله تبارک و تعالى و سخر سبحانه لکل اسم من هذه الأسماء أربعة أرکان فذلک اثنا عشر رکناً ثم خلق لکل رکن...
امام صادق علیه السلام فرمود: خداى تبارک و تعالى اسمى افرید که صداى حرفى ندارد، بلفظ ادا نشود تن و کالبد ندارد، بتشبیه موصوف نشود، برنگى امیخته نیست، ابعاد و اضلاع ندارد، حدود و اطراف از او دور گشته، حس توهم کننده باو دست نیابد، نهانست بىپرده، خداى ان را یک کلمه تمام قرار داد داراى چهار جزء مقارن که هیچ پیش از دیگرى نیست، سپس سه اسم ان را که خلق به ان نیاز داشتند هویدا ساخت و یک اسم ان را نهان داشت و ان همان اسم مکنون و مخزونست، .....
شما این سخنان معصوم را چگونه برای ما تقریر می کنید....
انوقت حضرت امیر در شرح اسم اعظم می گوید:
اللهم انى اسئلك باسمك المخزون المكنون العظيم الاعظم الاجل الاكرم الاكبر البرهان الحق المهيمن القدوس الذى هو نور من نور و نور مع نور و نور على نور و نور فوق نور و نور فى نور و نور اضاءبه كل ظلمه و كسر به كل جبار رحيم و لاتقوم به سماء و لا تقوم به ارض يا من به خوف كل خائف و يبطل به سحر كل سحر و كيد كل كائد و حسد كل حاسد و بغى كل باغ و تتصدع لعظمته الجبال و البر و البحر و تحفظه الملائكه حتى تتكلم به و تجرى به الفلك فلا يكون للموج عليه سبيل و تذل به كل جبار عنيد و شيطان مريد و هو اسمك الاكبر الذى سميت به نفسك و استويت به على عرشك و استقررت به على كرسيك يا الله العظيم الاعظم يا الله النور الاكرم يا بديع السموات و الارض يا ذاالجلال و الاكرام اسئلك بعزتك و جلالك و قدرتك......
خدايا از تو مى خواهم بحق آن نام نهفته و پنهانت آن نام بزرگ و بزرگترت ، آن بر جسته تر و گرامى تر و كلان ترت ، آن نام برهان بر حق و مسلط بر هر چيز، آن نام منزهى كه نورى است از نور، و نورى است بهمراه نور، و نورى است بر نور، و نورى است بالاى نور، و نورى است در نور، و نورى است كه هر تاريكى بدان روشنى گرفت ، و شوكت هر گردنكش رانده اى بدان شكسته شد، و نه هيچ آسمانى و نه هيچ زمينى در برابرش نايستد، بر طرف گردد بدان ترس هر ترسناكى و باطل گدد بدان جادوى هر جادوگرى ، و نيرنگ هر نقشه كشى ، و حسد هر حسودى ، و ستم هر متجاوزى .
كوهها و خشكى و دريا از عظمتش متلاشى گردد، و فرشتگان آن را نگهبانى كنند تا تو بدان تكلم كنى ، و كشتى بدان جريان يابد و موج خروشان دريا را بدان راهى نباشد، هر گردنكشى معاندى و هر شيطان سركشى بدان خوار و زبون گردد، و آن همان بزرگترين نام تواست كه خويشتن را بدان نااميدى ، و بدان بر عرش خويش استيلا داشته و بر كرسى عظمت خودپا بر جائى ....
پس این اسم ،یک امر وجودی است و تحقق وجود دارد.....
این مبانی بهترین گواه هستند به انچه عرفای ناب می گویند،به عبارتی وجه خدا و انچه از ان طریق به ذات راه پیدا می کند همین اسما می باشند ،نتیجتا همه اشیا مظاهر همین اسما می باشند ،چون هر یک نشانه ای هستند که سوی مشارالیه را نشان می دهند ،که رد همچین امری از مضحکات عقلی است....همه صورتها تحت اسم مصور هستند ،و همه خوان هستی با اسم ظاهر پهن گشت ،اینها را وحی می گوید و لی عرفان ناب می رسد به جایی که انرا شهود می کند ....
یاحق
یاحق
باسمه تعالی
از کجای مظهر خدا و خدا از حیث مظهریت، کلمه ذات را بیرون می کشید؟ ابتدا شما با مثالی بحث خودتان را آغاز کردید که اشتباهات و مغالطات گنده ای مرتکب شدید، چرا مثالی می زند و اصلاح نکرده به جای دیگر می روید؟ چرا به این درو آن در می زنید، شما با مثالی بحث را آغاز کردید و بنده دیدم حقیقتا مشکل اصلی از همان مثال شروع شد، اصلاح نکردید و فرار کردید،(مطالب را با شعار و تکرار، پنهان می کنید.) بعد مستقیم نتیجه خودتان را به دیگران تحمیل می کنید؟(واقعا خیلی عجیب است.) چرا مثال و مغالطه آشکار در مثال را اصلاح نمی کنید؟
آیا خدا از حیث مظهریت، یعنی ذات خدا با یک صفت؟ یا ذات خدا با یک حیثیت که معنای خاص خودش را دارد؟(چرا عجله می کنید و پراکنده سخن می گویید؟) مگر ما فعلا درباره مظهریت سخنی گفته ایم؟(وقتی بحث مسیر خودش را پیدا کرد با یک تاکتیک، مسیر بحث را با نتیجه عجیب و بی ارتباط خودتان خاتمه دادید.) چند بار بگویم حیثیت مظهریت یعنی چه؟ مظهر خدا یعنی چه؟ اگر می گویم من مظهر خدایم، یعنی چه؟ مگر نه این است که در تمام این موارد مسأله مظهریت مطرح است؟ آخر استاد بزرگوار، مظهر با ذات چگونه جمع می شود؟(شما نمی دانید، چقدر این حرف مضحک است و دایما تکرار می کنید.) اینکه عرفا می گویند یک وجود حقیقی داریم و بقیه مظاهر و مجالی آن یک وجود واحدند، یعنی چه؟ شما در مثال عرفا مانده اید و می خواهد ماجرا را با تخیل خودتان درک کنید؟ نمی شود، اگر خود عرفا چنین مثالهایی زده اند، وجه شبه را با مطالب و معانی ابتدا تفهیم کرده اند و بعد جهت تقریب به ذهن، فقط به جهت تقریب به ذهن، مثال های متعددی آورده اند؛ شما با تخیل و توهم خودتان مطالبی بافته و به گردن عرفا می گذارید؟ بنده مگر مثال هایی از نوع برداشت شما نزدم، چرا ابتدا به ریشه اشکال در مثال خودتان توجه نمی کنید؟
حقیقتا بنده نمی دانم از این مطالب و گفته های شما بخندم یا گریه کنم، بخندم از جهت اینکه خیلی از ماجرا پرتید، گریه کنم به جهت اینکه چگونه به شما حالی کنم.
باسمه تعالي
كلام و گفتار من، غير از خود من است، بلكه فعل ذات من است. و فعل خود ذات است، اما به هر حال فعل است. بحث متوجه ذات مقيد است. مثال هايي هم كه آوردم بسيار گويا است.
حال، من از حيث فعل كلام و گفتارم شنيده مي شوم.
سؤال: آيا ذات من شنيده مي شود، يا گفتار و كلام ذات من؟ آيا مي شود بگوييم ذات من شنيده مي شود بدون حيثيت فعل كلام و گفتار؟(لطفا اگر مي خواهيد مباحث روشن بشود، و از ابهام مطالب، بهره ها نمي بريد و سو برداشتهايتان را نمي خواهيد به خورد ديگران بدهيد، همين دو سؤال را جواب بدهيد.)
اما خدا از حيث مظهريت، يعني خدايي كه در قالب مظهر وآينه است،(حال هر حكمي كه مي دهي، در مورد خداي از حيث مظهر است، نه ذات خدا.) مظهر و آينه ذات، غير از خود ذات است، اين براي يك فردي كه اندك توجهي بكند، بسيار واضح است. خدا از حيث مظهريت، يعني خدايي كه در قالب يك مظهر متجلي شده و اين يعني فعل خدا است نه ذات خدا(حال هر حكمي كه داشته باشد، متعلقش خداي از حيث مجلي و مظهر است، كه فعل ذات است نه خود ذات.)
هيچ عارف و فيلسوفي حد ذات را به حد فعل ذات سرايت نمي دهد، گر حفظ مراتب نكني زنديقي، (كسي كه در مباحث عرفاني و فلسفي اين حدود را رعايت نكند، به كفر و زندقه گرفتار مي شود.)شما فكر كرده اي بنده با بحث با شما و امثال شما ها خيلي خورسندم، ادامه بحث با شما، كه با ادبيات مسايل فلسفي و عرفاني آگاهي نداريد، حقا ملال آور است، بنده، جهت شفاف سازي براي عموم، و به جهت تكليف و وظيفه ام به بحث ادامه داده و مي دهم.
1. ابن عربی گوید:
سبحان من أظهر الأشیاء و هو عینها...
منزه است کسی که اشیاء را ظاهر کرد در حالیکه او عین همان اشیاء است !!!
[/font]
سلام.
ابن عربی در جایی دیگر سخن خود را شرح داده انجا که می گوید:
« فهو عین کل شیء فی الظهور ما هو عین الاشیاء فی ذاتها سبحانه و تعالی بل هو هو و الاشیاء اشیاء. »
یعنی او عین اشیاء است اما در ظهوری که در اشیاء دارد نه در ذات اشیاء که منزه است و متعالی از این تصور و قید بلکه او اوست و اشیاء اشیائند.
این را که وحی نیز می گوید ،نهج البلاغه و سخنان معصومین و ایات قران از این حرفها زیاد دارد،هر جایی که رو کنی انجا وجه خداست،البته صورت و وجه نیز همان چیزی است که محل شناسایی شئ قرار می گیرد،پس هر جایی یا شئ ای ،وجهی الی اللهی دارد چون مناط و ملاک شناخت حق قرار گرفته و بر حسب کمال خود از کمالی فراتر خبر می دهد ،اینها را که خود وحی نیز دارد می گوید.......
اشیا عین حق هستند در مقام ظهور نه در مقام ذات ،چون اشیا نقابهای حضرت حق هستند که هر یک به نسبتی حضرت حق را نشان می دهد،ولی همه صفات حق متجلی شده در معصوم و تنها اوست که همه وجه حضرت حق را نشان می دهد ،که البته این را نیز خود انها گفته اند،...
دوست عزیز حرفهای دیگران را طوطی وار اوردن کار را به جایی نمی رساند،قبلا نیز گفتم شما از مبانی عرفان درک درستی ندارید و سخنان دیگران را همینطور می اورید و حاشیه نیز می زنید،که نمونه های ان از قبیل داخل بودن خدا در اشیا بر اساس نص صریح حضرت امیر را رد کردید و انرا بر پایه تفکر خود گذاشتید و انرا انطور که خود خواستید تفسیر نمودید ....
در پایان بنده چند سوال از این سایت جناب میلانی پرسیدم که سوال و جواب موجود است ،کاملا مشخص است که اصلا نا اشنا هستند،وبعد از اینکه حقیر اشکالات جوابها را دادم ،دیگر جوابی جز مراجعه وخواندن مطالب و گوش کردن نوارها در سایت جوابی نیامد.......
یاحق
بلکه در حقیقت، ظاهر و مظهر و متجلی و مجلی هم نیست!!!...عارف، امکان را وجودات متکثره که ربط محض اند و جز واجب نیستند[می بیند] و چون به دقت بنگری آنچه در دار وجود است وجوب است و بحث در امکان از برای سرگرمی است!!! [1]
....
پس دوست عزیز، اگر در جاهایی چیزهایی خلاف این می گویند برای سرگرمی شماست!!!:cheshmak:
بروید ته مطالب را ببینید تا بفهمید که این شماها هستید که عرفان را نفهمیده اید نه منتقدان!
[1] . ممد الهمم ، حسن زاده آملی ص 107
یا ستار..
با سلام..
دوست عزیز مگر مطلب بالا مشکلی دارد،عجیب است که شما دم از مخالفت می زنید و با مبانی ابتدایی عرفان وفلسفه نیز بیگانه اید،به نظر شما امکان یک امر اعتباری است یا عینی ،اگر اعتباری است پس تحصیل حاصل است واگر عینی است برای ما انرا نشان بده !؟
درثانی موجود در خارج ممکن است واجب بالذات باشد ؛ممکن است واجب بالغیر باشد ،وقتی می گوییم موجود یا واجب است یا ممکن یعنی موجود یا واجب بالذات است یا ممکن بالذات در عین اینکه هر ممکن بالذاتی که موجود است واجب بالغیر است پس انچه موجود است وجوب دارد ...
حتی ضرورت و ممتنع نیز عینیت خارجی ندارد ،اینها اعتبارات عقلی است ،ولی نه ان اعتباری که فقط در ذهن باشد و هیچ اتباطی با خارج نداشته باشد،بلکه موجود همان منشا وجودش انتزاع ضرورت را می رساند ،نه اینکه ضرورت نیز یک امر عینی باشد که بتوان انرا در لابراتوار کشف کرد اینها مقدمات درک ضرورت و امکان و امتناع می باشد...
در عالم عین یک وجود بیشتر نیست ،این قدرت ذهن است که وجود واحد را به معانی و مفاهیم متعددی تحلیل می کند و البته همه این معانی نیز بر این شئ واحد منطبق و صادق است وحتی میان این مراتب تقدم وتاخر هم قائل می گردد...
به عبارتی اول مرتبه تقرر ذات است یعنی مرتبه ماهیت است،بعد مرتبه امکان ماهیت است بعد نیازمندی او به علت است و بعد ایجاب علت،بعد وجوب معلول ،بعد ایجاد علت ،بعد وجود معلول ..این چند مرتبه طولی را با اعتبار عقل پی برده ایم و حال انکه در خارج یک شئ بیشتر نیست.....
یاحق
ذوات ما به حسب وجود، عین ذات اوست و مغایرتی بین این دو نیست مگر به تعین و اطلاق که تعین، در مراتب ممکنات است...و اطلاق، برای جناب وجود است!!! [1]
همچو دریا و موجهای او.
مطلق و مجموعه موجها(حصه های آب) را که ببینی، دریاست اما هر موج، بصورت جداگانه که لحاظ شود تمام دریا نیست و البته چیزی غیر از دریا هم نیست.
رابطه موجودات و خدا در عرفان ابن عربی نیز اینگونه است ـ نعوذ بالله ـ یعنی مجموعه موجودات، خداست ولی هر موجود به تنهایی همه خدا نیست. مظهری از خداست، و به عبارت صریحتر که گفته اند جزئی از خداست!!!
..........................................................................................
[1] . ممد الهمم ، حسن حسن زاده آملی ص45
سلام..
بازهم ندانسته سخنی راندید...
اگر تمثیل اصالت در عدم درک درست باشد،پس همه تمثیلات قرانی و روایات نیز بر همین اصل استوار است،مانند نزدیکی پیغمبر به خدا در معراج و غیرهم...
وجود همه ممکنات عین کمال است ،به عبارتی وجود همه اشیا در مرتبه ذات بدون تقید و تمایز به صورت صرافت موجود است ،مگر شما غیر از این را قبول دارید ،در حالی که مقام تعین مقام نسبت و تمایز است ،و در مقام ذات نسبت منتفی است نسبت فقط در مقام ممکنات صادق است،وخود بهترین دلیل به تقید انهاست وگرنه بدون نسبت که حدودی نداریم ،این نسبیات است که حدود وجودی اشیا را از دیگری تمایز می دهد...
هر موجودی یک حدی از اسما ء الهی را ظهور داده واشکار نموده است ،به عبارتی اسما حق سعه و ضیق دارد ،ولی تمام اسما الهی در وجود مبارک امام اشکار شده است،ایا شما این را قبول ندارید،....از طرفی صفات حق عین ذاتند از لحاظ اینکه حد ندارند..پس اشیا حقیقتشان همان ظهور اسما الهی است و حقیقت اسما نیز در ذات وجود دارد ،نتیجتا حقیقت اشیا که همان کمال انها باشد در مرتبه ذات عین ذات است ...
یک جوری دیگر می گوییم فیض حق ،محدود است یا نا محدود ،اگر محدود است پس حرفی نداریم ،ولی اگر نامحدود است پس تحصیل حاصل است،از طرفی فیض حق صرافت دارد یعنی تکرر ندارد،نتیجتا واحد است..ولی تقید ان مربوط به قابل است نه فاعل....
یا حق
باسمه تعالی
(یا لطیف خبیر )
مباحث شما بزرگواران را خواندم و استفاده بردم .احسنت بر همه شما . برای اینکه اضطراب فکرم به ساحل امن برسد لطف کنید با پاسخ به سئوالم افاضه فیض را دوام بخشید
- آیا خلق کردن موجودات در مرتبه ذات باریتعالی صورت گرفته است یا در مرتبه فعل؟
ممکن است پاسخ شما این باشد که خلق کردن موجودات در مرتبه فعل خداوند سبحان صورت می گیرد. ولی فعل خداوند عین ذات او است.
در این صورت این سئوال مطرح است :
- حال که فعل خداوند عین ذات او است پس چرا در در مرتبه ای « ذات » و در مرتبه ی خلق کردن، می گوئیم « فعل » خداوند ؟
آیا فعل خدای سبحان عین مخلوقِ مفعول ( موجودات ) می باشد ؟
اگر پاسخ شما به این سئوال هم مثبت است در این صورت ، آیا می توان نتیجه گرفت که : خداوند عین خودش ( موجودات و مخلوقات ) را بوسیله عین خودش ( فعل خدا ) در خودش بوجود آورده است. و چون خودش (سبحانه ) همه هستی است و غیری نیست ، پس خلقتی وجود ندارد ؟
اگر پاسخ شما مثبت یا منفی باشد ، در تایپیک بعد ...
باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز.
خلق خداوند یعنی فعل خداوند، این مقام فعل ذات است، به هیچ وجه مقام فعل ذات، مقام ذات نمی شود. قطعا فعل خداوند ذات خداوند نیست. پس خداوند، به وسیله آیات و مخلوقاتش ظاهر می شود، و مخلوقاتش می شوند ظهور ذات، ظرف موجودات، همان مرتبه وجودی خودشان است، ذات خداوند، ظرف نمی شود.
باسمه تعالی
(یا لطیف خبیر)
با تشکر و پوزش از زحمت مجدد.
پس فعل خداوند چیست؟ در درون ذات است و با آن تفاوت دارد ؟ از ذات نشأت میگیرد و در بیرون آن وجود می یابد؟ (سبحانه و تعالی)
باسمه تعالی
فعل خداوند،(البته یک ذات است که له الاسما الحسنی و این اسما در دو مقام مظاهر دارند، که هر تعینی در مرتبه خودش، فعل است، و به ترتیب رابطه ظاهری و مظهری برقرار است، بنده در مقام تشبیه بهترین مثال را همان مثال نفس و مراتب ظهورات آن می دانم، البته با این قید که لیس کمثله شی.)از حیث فعل و مرتبه خودش، بیرون است.
(در بیرون)، کلمه ای همراه با مسامحه است، زیرا بیرون بودن هر چیزی تحقق خودش است، البته اگر منظورتان از بیرون، ظهور است، (در مقابل بطون)، بله از ذات نشأت می گیرد و به نحو تجلی(نه تجافی) ظاهر می شود، این کلمه درون و بیرون خیلی مسامحه دارد، اگر منظورتان این است که فعل خداوند در قالب ماهیات ظاهر می شود، این قالب همان ذوات ماهیات است و درست است.
دوست عزیز، تمام قیود از تعینات و ظهورات حضرت حق، سبحانه و تعالی است، فعل خدا و ظهورات خدا، همان روابطند، و نسبت بین ذات و فعلش، نسبت بین استقلال ذاتی و فقر ذاتی است، پس مظاهر حق با ذات حق، متباین ذاتی هستند، به این معنا که ذات حق عین حقیقت اصیل است و ذوات مخلوقات عین روابط محضند.
البته نمی دانم تا چه حدی بنده توانستم مقصود شما را بفهمم، این مطالبی بود که در پاسخ حضرت عالی به ذهنم آمد، البته سخن از وحدت حقیقی و کثرات عالم بسیار لطیف و ظریف است و باید به دقت حدود مراتب مفاهیم را با حقایق رعایت کنیم، به قول حکما گر حفظ مراتب نکنی زندیقی و در مباحث حکمی رعایت حیثیات در طرح مباحث، کلیدی و اساسی است.
موفق باشید.
باسمه تعالي، سلام بر دوستان.
پلوراليسم چيست؟ اگر كسي رابطه پلوراليزم با آن سخن محي الدين را متوجه شد به بنده هم خبري بدهد؟
و اما توضيح و تفسير اين مطلب در سخن ديگري كه ايشان از عرفا نقل كرده است:
سؤال: آيا بت پرست هم، اين عقيده را دارد كه بت مظهر حق است؟
عرفا گفته اند عقيده بت پرستان را كه قايل به استقلال ربوبيب بت (در مقابل حضرت حق) را قبول داريم؟:Moteajeb!::Moteajeb!:
:Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!:...
[FONT=Zar]باسمه تعالي، السلام علي عبادالله الصالحين.
[FONT=Zar]هر نقدي بايد بر اساس نقل درست صورت بگيرد، نقل درست امكان ندارد، مگر اينكه درست موضوع نقد، فهميده بشود، كسي مي تواند يك علم يا يك جريان را نقد بكند كه درست با رعايت بيان تمام ابعاد مسأله و تقرير درست آن به تشريح آن بپردازد.
[FONT=Zar]حال يكي از موضوعاتي كه مورد نقد افراد ناآگاه واقع شده است، علم عرفان نظري و هجمه ناآگاهانه به اين علم است، علمي كه به حق، مباحث دقيق و حساسي دارد.
[FONT=Zar]درابتدا بايد، تعريف علم و مسايل علم و موضوع علم، تبيين بشود و اصطلاحات علم بيان بشود، چيزي كه در اين برخورد و تبليغ(نه نقد) بسيار عجيب آقايان، اثري از آن ديده نمي شود.
[FONT=Zar]بنده براي آگاهي بيشتر ناچارم، به جهت برداشتن نقاب از چهره واقعي اين منصفان قرن حاضر، مقداري توضيح بدهم، ابتدا درطرح خيلي از چنين مباحثي، مطلبي كه حقيقتا پنهان مي ماند، اين است كه موضوع بحث (نه موضوع علم)چيست؟ آيا موضوع مباحث، علم عرفان است يا جريان تاريخي متصوفه؟ آيا بحث پيرامون علم عرفان نظري است يا عملي؟ آيا خود علم نقد مي شود يا مسايل خاصي از علم؟
[FONT=Zar]مطالبي كه هم اكنون در پست هاي ايشان(سفير)، مطرح شده، ظاهرا در حول مسايل عرفان نظري است. موضوع اين علم چيست؟ مسايل آن كدام است؟ و...،
[FONT=Zar]اين مسايل، جزو نصوصي است كه در بيان عالمان اين علم(صراحتا) آمده است و به نحو بسيار عجيب و مصلحتي، از بيان آن صرف نظر شده و حذف مي شود، و از ابهام و گرد و غبار اجمال گويي و تيكه برداري، نهايت سوء استفاده صورت مي گيرد، و از هر دري نتايج نامربوط و متناقض ديده مي شود، تمام بحث ما و افرادي كه در مقابل اينها قرار مي گيرند، اين است كه چرا مسايل را شفاف نكرده، گزينشي انتخاب كرده و مطالب ديگر و توضيحات ديگر را نقل نمي كنيد؟ چرا درست تقرير نمي كنيد؟ و چرا درست نقد نمي كنيد؟
[FONT=Zar]اما موضوع اين علم به تصريح خود اين بزرگان، حق متعال يا وجود لابشرط مقسمي يا حقيقت صمدي است، به عبارت بعضي از مشايخ اين علم، همان حقيقت صمدي كه به قول بسيار گويا و روشن حضرت امير عليه السلام:
[FONT=Zar]لايقال له حد، و لانهايه، و لاانقطاع و لا غايه»(نهج البلاغه خطبه 186)
[FONT=Zar]خوب اين بحثي ندارد، حال درچند نمونه كه در مباحث بعدي صراحتا در مطالب بزرگان اين علم مطرح شده، كاملا دقت كنيد.
[FONT=zar]جناب قيصري در شرح فصوص الحكم مي نويسد:
[FONT=zar]«العلوم الإلهية ما تكون موضوعه الحق و صفاته، كعلم بالأسماء و الصفات و علم أحكامها و لوازمها، و كيفية ظهوراتها في مظاهرها، و علم الأعيان الثابتة، و الأعيان الخارجية من حيث إنها مظاهرالحق( شرح فصوص قيصرى، ص: 716)»
[FONT=zar]موضوع علوم الهيه(به اصطلاح عرفاني) حق و صفات آن مي باشد، مانند علم به اسما و صفات و علم به احكام و لوازم اين اسما و صفات، و كيفيت ظهور اينها در مظاهرشان، و همچنين علم به اعيان ثابته و اعيان خارجيه از اين جهت كه اينها مظاهر الحق هستند.
[FONT=zar]به نوشته جناب قيصري كاملا دقت كنيد ، چند مطلب بايد از يكديگر تمييز داده بشود:
[FONT=zar]اول، حق مطلق
[FONT=zar]دوم، اسما و صفات حق. [FONT=zar]سؤال: در اصطلاح، اسماي الهي چيست، احكام و لوازم اين اسما كدام است؟
[FONT=zar]سوم، كيفيت ظهور اين اسما و صفات در مظاهرشان چگونه است؟
[FONT=zar]چهارم، اعيان ثابته و اعيان خارجيه و چگونگي مظهريت اينها.
[FONT=zar]سؤال: آيا اسما و صفات ذات حق و مظاهر مختلف اسما و صفات ذات حق، يعني ذات حق؟:Moteajeb!::Moteajeb!:(دقت كنيد)
باسمه تعالي،
بنده از آوردن اين جملات بسيار زيبا توسط ايشان، كمال تشكر را دارم.
علامه حسن زاده آملي در حواشي بر كتاب شرح فصوص قيصري(ص22)، مي نويسد:
انه عين الاشيا بظهوره في ملابس اسمايه و صفاته و غيرها باختفايه في ذاته.
به جهت ظهور در مظاهر اسما و صفاتش عين اشيا است، به عبارت ديگر عينيت به حسب مظهريت و آينه و آيت بودن اشيا است، نه به حسب ذات بما انه ذات، و غيريت به حسب ذات غيبي حق است، (دقت بفرماييد).
مثال، من عين كلامم هستم به حسب اينكه در كلماتم، ظاهر شده ام، و غير كلماتم هستم به حسب حقيقت ذاتم.
تمام عبارات را طبق مباني عرفاني معنا بفرماييد تا گرفتار مغالطات سهمگين نشويد، اگر ابهامي بود بفرماييد.
روح نيز يکي از مخلوقات خداوند تعالي است که آن را مانند ساير مخلوقات خويش بدون سابقه وجودي آن (لا من شيء) آفريده است، و از باب شرافتي که نسبت به برخي مخلوقات دارد آن را به خودش نسبت داده است، همانطور که مسجد و کعبه را نيز که يکي از مخلوقات اويند به جهت شرافتشان به خودش نسبت داده و اضافه نموده و فرموده است: "بيتي" يعني خانه من. سپس از آن روح که مخلوق اوست به برخي از مخلوقات خود اعطا نموده است.
معناي آيه اين نيست که _ نعوذ بالله _ روح جزئي يا حصّهاي يا مرتبهاي از ذات احديت ميباشد و آن را به ديگري داده است! که نتیجه اش همجنسی ذات خدا و انسان شود!!! ـ سبحان الله عما یقول الظالمون ـ
امام باقر عليه السلام در باره روحي كه در آدم دميده شده است و علّت اضافه آن به خداوند ميفرمايند:
تنها به این دلیل، خداوند روح را به خودش نسبت داده، که آن را بر ارواح ديگر برتري داد، همانگونه كه خانهاي را از ميان خانهها برگزيده و فرموده: "خانه من" و در باره پيامبري از پيامبرانش فرموده است: "دوست من" و نظاير آنها. و همه آنها مخلوق و ساخته شده و پديد آمده و تحت ربوبيت و تدبير خداوندند.[1]
و امام صادق عليه السلام در ردّ پندار كساني مانند فلاسفه و تفکيکيان كه ذات خداوند تعالي را قابل تمليک، يا اعطا، يا صدور و توليد روح يا چيز ديگر ميدانند ميفرمايند:
همانا خداوند تبارك و تعالي يكتاي بدون جزء و صمد است و اندرون ندارد [تا داراي روح بوده و از آن در آدم دميده باشد] اين روح که در آدم دميده شده، تنها آفريدهاي از آفريدههاي او ميباشد [که از آن در آدم دميده و قرار داده است].[2]
[FONT=Badr][1] . إنما أضافه الي نفسه لانه اصطفاه علي سائر الارواح كما اصطفي بيتاً من البيوت فقال: "بيتي"، وقال لرسول من الرسل، "خليلي" وأشباه ذلك، وكل ذلك مخلوق، مصنوع، محدث، مربوب، مدبّر. التوحيد، 171؛ بحارالانوار، 4/12.
[FONT=Badr][2] . إن الله تبارك وتعالي أحدٌ صمد ليس له جوف، وإنّما الروح خلق من خلقه. التوحيد، 171؛ بحارالانوار، 4/13.
امام رضا عليه السلام مي فرمايند:
هر چه در مخلوق باشد در خالقش پيدا نميشود، و هر چه در خلق ممكن باشد در آفرينندهاش ممتنع است...، و گر نه وجود او داراي اجزاي متفاوت ميشد.[1]
امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
همانا خداوند ـ تبارك و تعالي ـ جدا از خلقش، و خلقش جدا از او ميباشند، و هر چيزي كه نام شيء بر آن توان نهاد مخلوق است مگر خداوند عزّ و جل. و خداوند آفريننده همه چيز است، بس والاست آنكه هيچ چيز مانند او نيست.[FONT=Badr][2]
[FONT=Badr][1] . كل ما في الخلق لا يوجد في خالقه، وكل ما يمكن فيه يمتنع في صانعه... إذا لتفاوتت ذاته ولتجزأ كنهه. بحارالانوار، 4/229؛ التوحيد، 38.
[FONT=Badr][2] . إن اللّه تبارك وتعالي خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وكل ما وقع عليه اسم شيء ما خلا اللّه عزّ وجل فهو مخلوق، واللّه خالق كل شيء، تبارك الذي ليس كمثله شيء. بحارالانوار، 4/149؛ التوحيد، 105؛ كافى، 1/83.
[FONT=zar]باسمه تعالي، سلام بر دوستان.
[FONT=zar]اما توضيح چند نكته:
[FONT=zar]اول، روح يكي از مخلوقات خدا است و اضافه آن به ذات حق از باب تشريف است و اين منافاتي با ربط و فقر ذاتي تمام مخلوقات به خدا ندارد، به اين آيات شريفه سوره طه دقت كنيد:
[FONT=zar]لَهُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فىِ الْأَرْضِ [FONT=zar]وَ مَا بَيْنهَُمَا وَ مَا تحَْتَ الثرََّى[FONT=zar](6) وَ إِن تجَْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى(7) اللَّهُ لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ [FONT=zar]لَهُ الْأَسْمَاءُ الحُْسْنىَ[FONT=zar](8)
[FONT=Zar]
[FONT=zar]در اين آيات شريفه خداوندي كه اسماي حسناي خودش را براي خودش مي داند آنچه در آسمان و زمين و ...، هست، براي خودش مي داند و از اين جهت هيچ تفاوتي ندارند، آخر خداوند به چه صراحتي رابطه مخلوقات با خودش را بيان بفرمايد، تا متوجه بشويم.
[FONT=zar]دوم،[FONT=zar] بارها تأكيد شده است كه خداوند مخلوقات را [FONT=zar]لا من شيء،[FONT=zar] خلق نموده است، خوب، هيچ كس در اينكه مخلوقات [FONT=zar]لا من شيء[FONT=zar]خلق شده باشند، بحثي ندارد؛
[FONT=zar] سؤال: [FONT=zar]لا من شيء بودن مخلوقات به چه معنا است؟
[FONT=zar]آيا خداوند مخلوقات را بدون شيءيت خودشان و ذاتشان، خلق كرده است؟[FONT=zar] يا مقصود از شيء، شيء غير ذات اشيا است؟
[FONT=Zar]
[FONT=zar]حال اين اساتيد بزرگ، چه معنايي از شيء در روايت شريفه برداشت نموده اند(تخيل و توهم كرده اند) خدا مي داند، البته اين برداشتها از باب نمونه است، دقت بفرماييد چقد اشتباه و غلط، احاديث را فهميده و معنا مي كنند.
[FONT=zar]مطلب بسيار واضح است كه مقصود از كلمه شيء در [FONT=zar]لا من شيء، خود و ذات اشياء [FONT=zar]نيست؛ بلكه مقصود اين است كه خداوند اشياء را از اشياء ديگري خلق نمي كند نه اينكه اشياء تحت نظام خودشان و ذاتشان خلق نمي شوند(دقت كنيد)؛ پس خود خداوند اشياء را تحت نظام خودشان خلق نموده است، خلقت اشياء از خود خدا هستند و از خود خدا آغاز گشته اند، غيري در كار نبوده است، اشيايي نبوده اند كه خداوند بوسيله آنها خلق كند يا از آنها الگو بردارد، نه اينكه اشياء ذاتشان و خودشان نباشند. خداوند در سوره نحل مي فرمايد:
[FONT=zar]إِنَّما قَوْلُنا [FONT=zar]لِشَيْءٍ[FONT=zar] إِذا أَرَدْنا[FONT=zar]هُ[FONT=zar] أَنْ نَقُولَ لَ[FONT=zar]هُ[FONT=zar] كُنْ فَيَكُونُ (40)
[FONT=zar]سخن ما به هر چيزى وقتى اراده وجود آن كنيم اينست كه بدو گوئيم باش، وجود يابد (40).
[FONT=Zar]
[FONT=zar]حال ريشه اشكال كجاست؟ به زعم اين اساتيد بزرگ، اينكه در مرتبه علم الهي اشياء هستند اين يعني اشياء [FONT=zar]لا من شيء نيستند[FONT=zar]، بلكه از شيء خلق شده اند، حال شيء چيست؟ خودشان و ذاتشان در مرتبه علم،:Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!: اين مطلب به عنوان بزرگترين كشف، از من شيء دانستن عرفا و فلاسفه، در قرن حاضر به ثبت رسيد.:Kaf::Kaf::Kaf:..
[FONT=zar]سؤال: بالاخره اين اشيايي كه غير از ذات خودشان هستند و خداوند از آنها، خلق كرده است كدام اشياء هستند، خودشان يا غير خودشان؟
[FONT=zar]حال به اين آيات شريفه، كه خلقت لا من شيء را به نحوي تفسير مي كند دقت كنيد:
[FONT=zar]أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ [FONT=zar]يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ[FONT=zar] ثُمَّ يُعيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ (عنكبوت: 19) [FONT=zar]آيا نمىبينند كه خدا [FONT=zar]خلقت خلايق را آغاز كرده[FONT=zar] و سپس آن را اعاده مىكند و اين براى خدا آسان است (19).
[FONT=zar]إِنَّهُ هُوَ [FONT=zar]يُبْدِئُ[FONT=zar] وَ يُعيدُ (بروج: 13) [FONT=zar]اوست [FONT=zar]آغازگر پيدايش عالم[FONT=zar] و او است كه بعد از فناى آن، دوباره اعادهاش مىدهد (13).
[FONT=zar]بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ[FONT=zar] وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (بقره: 117) [FONT=zar]او كسى است كه آسمانها و زمين را بدون الگو آفريده[FONT=zar] و چون قضاى امر براند تنها مىگويد بباش و آن امر بدون درنگ هست مىشود (117)
[FONT=zar]بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ[FONT=zar] أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ [FONT=zar]وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ[FONT=zar] (انعام: 101) [FONT=zar]ايجاد كننده آسمانها و زمين است[FONT=zar] چگونه او را پسرى هست با اينكه او را زنى نبوده و [FONT=zar]همه چيز را آفريده و او به همه چيز دانا است[FONT=zar] (101).
[FONT=Zar]نتيجه اينكه، طبق آيات شريفه قرآن:
[FONT=Zar]تمام مخلوقات عين فقر و ربط به خدا هستند.
[FONT=Zar]منشأ و اصل و موجد تمام مخلوقات خود خداوند است، نه غير خدا.
[FONT=Zar]خلقت تمام اشياء را از روي الگويي خلق نكرده بلكه خودش ايجاد فرموده است.
[FONT=Zar]
باسمه تعالي، سلام بر تمام دوستان.
تمام مخلوقات خدا عين ربط به خدا هستند، و مظهر و آيت خدا هستند، خداوند در قالب مخلوقاتش ظاهر شده و تجلي كرده است، تجلي و مظهر خدا، همان مخلوق خدا، مصنوع خدا و محدث و مربوب خدا هستند.
روح، يكي از مخلوقات الهي است، اين روح قطعا تجلي خدا و مظهر خدا و مخلوق الله تبارك و تعالي است كه صمد و احد است.
سؤال: آيا مخلوق خدا هر حكمي داشته باشد در خالقش هست؟ آيا خالق اشياء هر حكمي داشته باشد از جهت خالقيت در خلقش هست؟
احكام خلق خدا چيست؟ تركيب، حد، تجزيه، احتياج، و...
احكام خالق چيست؟ وحدت اطلاقي، لاحدي، عدم تجزيه و تركيب، استقلال.
آيا احكام خلق با خالق يكي است؟ آنچه در خلق است، در خالق است؟ آيا هرچه در خلق ممكن باشد؟ در خالق ممكن است؟
قطعا احكام خلق و خالق از يكديگر تفاوت اساسي دارد و محال است اين احكام جابجا بشوند؟
در يك كلام الله تبارك و تعالي، حقيقت واجبي است و مخلوقات او ممكنات فقيرند.
حال دقت بفرماييد: آيا مخلوقات در الله تبارك و تعالي حضور دارند؟
حقيقتا و به درستي، اگر خلق در الله تبارك و تعالي باشد، احكام خلق هم در خدا وارد مي شود، و اگر خدا در خلق باشد كه ديگر خلق، خلق الله تبارك و تعالي نمي شود، الله تبارك و تعالي محيط است و داخل در اشياء است بدون اينكه رنگ اشياء را به خود بگيرد، يعني داخل بودنش به نحو احاطه است(دقت كنيد)
برخي خيال مي كنند فلاسفه و عرفا خلق را در الله داخل مي دانند، يعني خلق با همان احكامش در خدا راه دارد؟ يعني يك انساني كه ريش و پشمي دارد، اين با همين حدودش در الله تبارك و تعالي حضور دارد.
اينكه خداوند بسيط الحقيقه است و كل اشياء است به چه معنايي است؟ و در عين حالي كه بسيط الحقيقه است و كل اشياء هم هست، هيچكدام از اشياء هم نيست، پس، ليس بشيء منها به چه معنايي است؟
لازمه حقيقت بسيط و لاحد اين است كه كل اشياء باشد منتها از حيث بساطت، حقيقت بسيط يعني حقيقتي كه واجد تمام كمالات است، بدون هيچ نقصي، به عبارت ديگر به نحو احدي تمام كمالات را در خود دارد، آيا كل اشياء بودن آن حقيقت لازمه اش حمل احكام اشياء(حد و تجزيه و...) در الله تبارك و تعالي است؟
به هيچ وجه در واقع، در حقيقت بسيط، ماهيات و ذوات اشياء، حضور ندارند، به اين معنا كه اگر اشياء محدود و مركب و...، در حقيقت و ذات الله تبارك و تعالي باشند، ديگر ذات الله تبارك و تعالي، حقيقت بسيط نمي شود، زيرا تمام اين احكام از لوازم مخلوقيت و حدود و نقص اشياء است.
پس در ذات متعال، كل اشياء حضور دارند،(و بسيط الحقيقه كل الاشياء است.) يعني كمالات،(منهاي حدود و نواقص) اشياء حضور دارند.
بسيط الحقيقت هيچكدام از اشياء نيست، يعني حدود و نواقص و ...و آن قيودي و تعيناتي كه يك شيء را شيء مي كند در ذات بسيط محال است كه باشد(دقت كنيد.)
كلمات عرفا و فلاسفه با توجه به حيثيات و دقت در حفظ مراتب معنا مي شود و بعضي افراد توجه نكرده اند و با همان برداشت اشتباه به آنها تهمت مي زنند، لو لا الحيثيات لبطله الحكمه، گر حفظ مراتب نكني زنديقي.
واقعا اگر كسي مي خواهد نقدي بكند بايد درست مطلب را تقرير كرده بعد اشكالات خودش را وارد بكند، نه اينكه غلط و غلوط معنا كند و تهمت بزند.
سلام
شما اگر در توحید صدوق فرق بین معنی و اسم را در واحد و غیر ان بودن در مورد خداوند ومخلوقات از زبان معصوم می خواندید این روایت را برای دفاع از خود نمی اوردید انجا ،مطلب را کامل باز نموده اند و حق مطلب را ادا نموده اند و فلاسفه اسلامی نیز غیر از انچه معصوم گفته نمی گویند...
فلسفه می گوید،احکام هر مرتبه از وجود ذاتی ان وجود است و مغایر با مراتب دیگر است،نتیجتا هر انچه در مرتبه پایین باشد در مرتبه الوهیت عدم ان مرتبه است،به عنوان مثال انچه در مرتبه حس و حاسه است در مرتبه عقلانی عدم ان مرتبه است...این از واضحات است..
با توجه مرتبه وجودی حق و احکامش و صفاتش او از بقیه موجوات جداست همانطور که قبلا گفته شد...
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند:
(( دلیله آیاته. و وجوده اثباته. و معرفته توحیده. و توحیده تمییزه من خلقه. و حکم التمییز بینونه صفه لا بینونه عزله. انه رب خالق غیر مربوب مخلوق. کل ما تصور فهو بخلافه ))
(( دلیل خدا آیات او است. و وجود او اثبات او است. و معرفت او توحید او است. و توحید او جدایی او از خلقش است. و حکم جدایی او جدایی صفتی است نه جدایی عزلی. همانا او پروردگار آفریننده است و مربوب و مخلوق نیست. هر چیزی که بتوان تصورش کرد به خلاف خدا است. ))
و نیز در جای دیگر میفرماید:
(( از اشیا جدا است ولی نه به اختلاف مکان. ))
[/quote]
موفق[/size]
دوستان اصلا به این بحث تباین ذاتی بین خدا و مخلوقات که توسط مخالفان فلسفه مطرح شد توجه نکردند،همین مطلب برای ابطال عقیده ایشان کافی است.
بله اگر معصومین در نظر شما ارسطو و افلاطون و فلوطین و جوکیان هند هستند!، حرف شما کاملا صحیح است!!!
باسمه تعالي، سلام بر دوستان.
بنده، مطالبي از نوشته هاي استاد شهيد مرتضي مطهري انتخاب كرده ام، انشاالله، مفيد خواهد بود، اين استاد محقق شهيد، در مباحث كليات علوم اسلامي بخش عرفان مي نويسند:
عرفان، هم در بخش عملى و هم در بخش نظرى با دين مقدس اسلام تماس و اصطكاك پيدا مىكند، زيرا اسلام مانند هر دين و مذهب ديگر و بيشتر از هر دين و مذهب ديگر روابط انسان را با خدا و جهان و خودش بيان كرده و هم به تفسير و توضيح هستى پرداخته است. قهراً اينجا اين مسئله طرح مىشود كه ميان آنچه عرفان عرضه مىدارد با آنچه اسلام بيان كرده است چه نسبتى برقرار است؟. البته عرفاى اسلامى هرگز مدعى نيستند كه سخنى ماوراى اسلام دارند، و از چنين نسبتى سخت تبرّى مىجويند. برعكس، آنها مدعى هستند كه حقايق اسلامى را بهتر از ديگران كشف كردهاند و مسلمان واقعى آنها مىباشند. عرفا- چه در بخش عملى و چه در بخش نظرى- همواره به كتاب و سنت و سيره نبوى و ائمه و اكابر صحابه استناد مىكنند. ولى ديگران درباره آنها نظريههاى ديگرى دارند و ما به ترتيب آن نظريهها را ذكر مىكنيم:
الف. نظريه گروهى از محدثان و فقهاى اسلامى. به عقيده اين گروه، عرفا عملًا پايبند به اسلام نيستند و استناد آنها به كتاب و سنت صرفاً عوامفريبى و براى جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساساً ربطى به اسلام ندارد.
ب. نظريه گروهى از متجددان عصر حاضر. اين گروه كه با اسلام ميانه خوبى ندارند و از هر چيزى كه بوى اباحيّت بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت و قيامى در گذشته عليه اسلام و مقررات اسلامى قلمداد كرد به شدت استقبال مىكنند، مانند گروه اول معتقدند كه عرفا عملًا ايمان و اعتقادى به اسلام ندارند، بلكه عرفان و تصوف نهضتى بوده از ناحيه ملل غيرعرب برضد اسلام و عرب در زير سرپوشى از معنويت. اين گروه با گروه اول در ضديت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند و اختلاف نظرشان در اين است كه گروه اول اسلام را تقديس مىكنند و با تكيه به احساسات اسلامى توده مسلمان، عرفا را «هو» و تحقير مىنمايند و مىخواهند به اين وسيله عرفان را از صحنه معارف اسلامى خارج نمايند، ولى گروه دوم با تكيه به شخصيت عرفا- كه بعضى از آنها جهانى است- مىخواهند وسيلهاى براى تبليغ عليه اسلام بيابند و اسلام را «هو» كنند كه انديشههاى ظريف و بلند عرفانى در فرهنگ اسلامى با اسلام بيگانه است و اين عناصر از خارج وارد اين فرهنگ گشته است، اسلام و انديشههاى اسلامى در سطحى پايينتر از اين گونه انديشههاست. اين گروه مدعى هستند كه استناد عرفا به كتاب و سنت صرفاً تقيّه و از ترس عوام بوده است، مىخواستهاند به اين وسيله جان خود را حفظ كنند.
ج. نظريه گروه بىطرفها. از نظر اين گروه در عرفان و تصوف، خصوصاً در عرفان عملى و بالاخص آنجا كه جنبه فرقهاى پيدا مىكند، بدعتها و انحرافات زيادى مىتوان يافت كه با كتاب اللَّه و با سنت معتبر وفق نمىدهد. ولى عرفا مانند ساير طبقات فرهنگى اسلامى و مانند غالب فرق اسلامى نسبت به اسلام نهايت خلوص نيت را داشتهاند و هرگز نمىخواستهاند بر ضد اسلام مطلبى گفته و آورده باشند. ممكن است اشتباهاتى داشته باشند همچنان كه ساير طبقات فرهنگى مثلًا متكلمين، فلاسفه، مفسرين، فقها، اشتباهاتى داشتهاند، ولى هرگز سوء نيتى نسبت به اسلام در كار نبوده است.مسئله ضديت عرفا با اسلام از طرف افرادى طرح شده كه غرض خاص داشتهاند يا با عرفان و يا با اسلام. اگر كسى بىطرفانه و بىغرضانه كتب عرفا را مطالعه كند، به شرط آنكه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد، اشتباهات زيادى ممكن است بيابد ولى ترديد هم نخواهد كرد كه آنها نسبت به اسلام صميميت و خلوص كامل داشتهاند. ما نظر سوم را ترجيح مىدهيم و معتقديم عرفا سوء نيت نداشتهاند. در عين حال لازم است افراد متخصص و وارد در عرفان و در معارف عميق اسلامى، بى طرفانه درباره مسائل عرفانى و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقيق نمايند. (مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج23، ص: 31،32)
[FONT=zar]باسمه تعالي، سلام بر دوستان.
[FONT=zar]جناب محقق مدقق، شمايي كه نه شخصيت زده ايد نه هوچي گري مي كنيد، و ...، اگرارسطو و افلاطون و فلوطين و جوكيان هندي كه همگي آنها قايل به وحدت شخصي وجود و تجلي هستند، :Gig:به شما بگويند چرا كلمات ما را تقطيع مي كنيد، و مطلب ما را اشتباه به خورد مردم مي دهيد، شما چه مي گوييد؟ شمايي كه روزنامه نگاري و زد و بندهاي روزنامه نگاري را از استاد خود فراگرفته و توهمات خودتان را تبليغ مي كنيد، اگر افلاطون و ارسطو...، به شما بگويند به چه دليل سخن ما باطل است؟ ما مي گوييم، ظهور ذات، غير ذات است، مظهر ذات غير ذات است.
[FONT=zar]شما خواهيد گفت، خير، شمايي كه مي گوييد عالم، ظهور ذات است و از حيث ظهور عينيت دارند، متوجه نيستيد، بلكه لازمه حرفتان، عينيت ذات است؟:Moteajeb!::Moteajeb!:
[FONT=zar]حال می گويند به چه دليل؟
[FONT=zar]شما اگر بخواهيد، نوشته هاي افلاطون و ارسطو ...، را باطل كنيد، مي گوييد به دليل اينكه امام صادق عليه السلام چنين گفته است؟ يا دلايل عقلي اقامه مي كنيد؟ اگر دلايل عقلي و برهاني اقامه كنيد، اين مي شود فلسفه، نمي شود؟ اگر نمي شود هوچي گري نكنيد، تا متوجهتان كنم.
«فهو عين كل شيء في الظهور ما هو عين الأشياء في ذواتها سبحانه و تعالى بل هو هو و الأشياء أشياء(فتوحات ج2، ص484)»
مگر اين سخن از قيصري نيست:
و قوام الأشياء به، لان الوجود لو لم يكن، لم يكن شيء لا في الخارج و لا في العقل فهو مقومها بل هو عينها؛ إذ هو الذي يتجلى في مراتبه و يظهر بصورها و حقائقها في العلم و العين (شرح فصوص، مقدمه قيصري، ص 15)
ديگر از اين صريحتر عرفا بايد چگونه مي گفتند كه شما و امثال شما بفهميد كه تفسيرشان از عينيت چيست، شمايي كه اهل انصاف علمي هستيد، سخنان عرفا را تقطيع نكنيد، درست تقرير كنيد و براي تمام مجتهدين ارسال كنيد، جواب بگيريد، به جناب مهدي نصيري بفرماييد، چرا سخنان عرفا را با محكمات و مباني خودشان معنا نمي كنند؟ مگر عرفا خودشان، صريحا بيان نكرده اند.
اين جملات صريح صريح سخن عرفا است، جناب سفير، شما برويد از استادتان، جناب آقاي نصيري، جواب اين سؤالات را بياوريد، اگر شخصيت زده نيستيد و هوچي گري نمي كنيد.
[/font][/color]