[h=1]عزت نفس حسین علیه السلام
[/h] یكى از خـصوصیات و امتیازات بارز حسین بن على علیه السلام كه او را از همه مجاهدان تـاریخ بشریت ممتاز ساخته است اباء از ضیم است . تا آنجا كه ملقب به (اتى الضیم )1 گـشتـه كه این لقـب از مـشهورتـرین القـاب است بلكه حسین مثل اعلاى این عنوان و مصداق بارز آن به حساب آمده است .
مـورخ مـشهور یعقوبى حسین علیه السلام را به (شدیدالعزه ) توصیف كرده ، و ابن ابى الحدید مى گوید: حسین سید اهل اباء است كه حمیت و غیرت را به مردم جهان آموخت و فرمود: كشته شدن با شمشیر، زندگى است لیكن زندگى با ذلت مرگ است .
چنانكه یكى از شعراى سرشناس (عبدالغربن نباته سعدى ) درباره اش مى گوید:
« حسین كسى است كه مرگ با عزت را حیات و زندگى ذلت بار را مرگ مى داند. »
مصعب بن زبیر مى گوید:
یعـنى «حسین مرگ با شرافت را بر زندگى ذلت بار ترجیح داد»، سپس به این بیت متمثل مى شود:
یعـنى : «مـردان بزرگى از آل هاشم در كربلا در برابر ظلم مقاومتى به خرج دادند كه براى بزرگان تاریخ سنت و الگو شد.»
سخنان حسین علیه السلام در روز عاشورا عالیترین و برترین بیان در مورد حفظ حیثیت و عزت نفس مى باشد:
« همـانا زنازاده پـسر زنازاده مـرا مـیان دو امـر مـخیر ساخته كشته شدن با شمشیر یا پـذیرش ذلت چـه دور است ذلت از مـا، كه خدا و رسولش و مؤمنین ذلت را براى من نمى پسندند بلكه پدران و مادرانى كه در دامن پاكشان مرا پرورش داده اند و مردان غیور و با حمیت و انسان هایی كه امتناع مى ورزند از اینكه طاعت انسانهاى پست را بر كشته شدن ترجیح دهند.»
این عـزت نفـس حسین است كه نمى گذارد تسلیم مردمى پست و فرومایه همچون ابن زیاد دست نشانده بنى امیه بشود تا هر گونه بى احترامى را درباره اش انجام دهند و لذا چون كوه در برابر سپاه كوفه مى ایستد و بدون هیچ دغدغه و هراسى از گرگان بنى امیه درس زندگى با عزت را به جهانیان مى آموزد و فریاد مى كشد: و الله لا اعـطیكم بیدى اعطاء الذّلیل و لا افرّ فرار العبید انى عذت بربّى و ربّكم ان ترجمون .
« بخـدا سوگند مانند افراد فرومایه تسلیم شما نمى شوم و مانند بردگان هم فرار نمى كنم و تنها به خداى خود و خداى شما پناه مى برم از اینكه خون مرا بریزید. »
شعراى اهل بیت در ترسیم و تنظیم این صفت ممتاز حسین علیه السلام به مسابقه پرداخته و بهترین اشعار را در این زمینه سروده اند كه از جمله اشعار ابو تمام است :
1 ـ « انسانیكه از پـذیرش ذلت در روز جنگ آنچـنان خـود را دور مى دارد كه گویا پذیرش ذلت كفر است یا كفر از آن بهتر است . »
2 ـ « پاى خود را در باتلاق مرگ محكم كرد و به آن خطاب كرد در روز قیامت از زیر چنین قدمى باید محشور شد.»
3 ـ « لباس سرخ مـرگ را بر تـن كرد امـا هنوز شب نشده به سندس سبز بهشتى تبدیل گردید. »
این عـزت نفـس حسین است كه نمى گذارد تسلیم مردمى پست و فرومایه همچون ابن زیاد دست نشانده بنى امیه بشود تا هر گونه بى احترامى را درباره اش انجام دهند و لذا چون كوه در برابر سپاه كوفه مى ایستد و بدون هیچ دغدغه و هراسى از گرگان بنى امیه درس زندگى با عزت را به جهانیان مى آموزد و فریاد مى كشد: « بخـدا سوگند مانند افراد فرومایه تسلیم شما نمى شوم و مانند بردگان هم فرار نمى كنم و تنها به خداى خود و خداى شما پناه مى برم از اینكه خون مرا بریزید»
سید حیدر حلى نیز در این زمینه چنین سروده است:
1 ـ «حكومـت بین امـیه طمـع كرد كه حسین را خوار سازد لیكن خدا و شمشیر از آن امتناع دارد»
2 ـ «آخر چگونه گردنى كه جز براى خدا خم نشده در برابر ناكسان خم گردد. »
3 ـ «جز زندگـى با عـزت را نمـى پـذیرد حتـى اگـر در این ره جان خـود را از كف بدهد. »
آرى بنى امیه میخواستند كه حسین در برابر ظلم و جور حكومت خودكامه آنان تسلیم گردد و زبان به اعـتـراض نگـشاید و از ایراد و انتـقـاد لب فـرو بندد، و چـون این عـمل براى حسین سرور آزادگان ذلت و خوارى در برداشت كه نه خدا بر آن رضایت داشت و نه با عزت نفس حسین سازگار بود و حسین از جد و پدر آموخته بود كه جز در برابر اراده خـدا و حق در برابر هیچ قـدرتـى نباید گـردن كج نمـود لذا از مرگ و شهادت استـقـبال مى كند كه عزتش در آن است امام تسلیم خواسته هاى آنان نمى شود كه همراه با ذلت است. 2
[h=2]اباة الضیم كیانند؟
[/h]اباة الضیم یعنى كسانى كه هرگز زیر بار ظلم و ذلت و خوارى نرفته اند در تاریخ گـذشتـگـان مـخـصوصا تاریخ اسلام و به ویژه تاریخ شیعه كه پس از وقوع حادثه جانگـداز كربلا و شهادت امـام حسین عـلیه السلام شیعیان و پیروان آنحضرت از آن بزرگوار الگو برداشته و راه آن حضرت را دنبال كردند نام افراد زیادى ثبت شده است .
پـیشگام در این خصلت و امتیاز در تاریخ اسلام حضرت مولاى متقیان امیر مؤمنان على علیه السلام است كه پس از ورود به صفین و قرار گرفتن شریعه در اختیار سپاه شام و منع آب از سپـاهیان عـلى عـلیه السلام آن حضرت با این جملات یارانش را براى تصرف شریعه تحریك نمود:
« سپاه شام جنگ را بر شما تحمیل كردند در این مورد یا مى باید ذلت و عقب ماندگى را بپذیرید یا شمشیرها را از خونها سیراب كنید، كه مرگ شما در حیات شما است در حالیكه سرافكنده اید، لیكن حیاة و زندگى در مرگ شما است در صورتیكه مرگ شرافتمندانه را اخـتـیار كنید، همـانا مـعـاویه عـده اى از ستـمـكاران و گـمـراهان را گـسیل كرده كه چون حقیقت بر آنها پوشیده است گلوهایشان را هدف تیرهاى شما قرار داده اند.»
از جمـله اباة الضیم یزید بن مهلب است و دیگر زید بن على بن الحسین علیهماالسلام و مـحمد و ابراهیم پسران عبدالله محض كه بحمدالله در كتاب شاگردان مكتب امام مكتوب است و همـچـنین یحیى بن زید و سایر سادات از نسل امیرالمؤمنین علیه السلام كه ابن ابى الحدید در جلد اول شرح نهج البلاغـه از صفـحه 300 ذیل خطبه یاد شده حالات بیشتر آنان را ذكر نموده است.3
منبع: آنچه در كربلا گذشت، آیت الله محمد على عالمى
[/HR]پی نوشت ها:
1- ابى الضیم یعنى كسى كه هرگز تن به ذلت نمیدهد و زیر بار ظلم و زور نمیرود جمع آن اباة الضیم است .
2- حیاة الحسین ج 1 / ص 113- ابن ابى الحدید ج 1 ص 113- بلاغة الحسین ص 45 و 49.
3- شرح ابن ابى الحدید ج 1 طبع بیروت ص 300- نهج البلاغه خطبه 51.
فکرش را بکنید ...
یه بچه ی 3 ساله وقتی پدرش رو میبینه !
چه شیطنتهایی که براش میکنه ، از همه چیز براش تعریف میکنه و ...
اما وقتی رقیه سر بابا رو دید ...
از زبان رقیه:
بابا جانم دست دشمن از صورت من بزرگتر است...
لا اله الا الله ، یک ضربه زد دو گونه ی زرد من کبود شد...
خدا کند عمویم نبیند که غوغا میکند...
شب عاشورا، از شگفتترين شبهاي تاريخ انسان است. شبي كه بشريت، بر سر دو راهي خير و شر قرار گرفت؛ و چه بسيار انسانها كه تا آن شب در اردوگاه كفر بودند ولي يك شبه ره صد ساله طي نمودند و به حق و حقيقت پيوستند.شب عاشورا، امام حسين (ع) ياران را نزد خود جمع نمود و پس از ستايش خداوند فرمود: « براستي كه من اصحابي از شما باوفاتر و خانداني از شما فرمانبردارتر نميشناسم. اين لشكر، من را ميخواهند و با من سر ستيز دارند و كار من با آنان فردا به جنگ و كارزار خواهد كشيد. پس بيعت خويش را از شما برميدارم و به همه شما اجازه ميدهم كه مرا ترك كنيد. از تاريكي شب بهره گيريد و برويد…»پساز سخنان امام، ابتدا حضرت اباالفضل العباس (س)، سپس ديگر بنيهاشم و بعداز آنها، ياران حضرت لب به سخن گشودند و گفتند: «زنده ماندن پساز تو را براي چه ميخواهيم اي فرزند رسول خدا؟ براستي كه اگر بارها و بارها كشته شويم و زنده گرديم، باز هم دست از ياري تو برنخواهيم برداشت».
شاها من ار به عرش رسانم سرير فضل مملوك اين جنابم و محتاج اين دَرَم گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر اين مهر بر كه افكنم ، اين دل كجا برم؟
امام كه اين كلمات را از آنها شنيد فرمود:«من فردا كشته خواهم شد و شما نيز همه با من كشته خواهيد شد».اينجا بود كه اوج كرامت انساني آشكار گرديد و اصحاب و خاندان در واكنش به خبر مرگ قطعي خويش گفتند: «خداي را سپاس كه به ما توفيق ياري كردن تو را ارزاني داشت و به شهادت در ركاب تو گرامي نمود».امام (ع) پساز آنكه حجت را بر آنان تمام كرد و بيعت مستحكم آنان را آشكار نمود، در حق آنان دعا كرد و سپس فرمود «سر بلند كنيد و جايگاه خويش را در روضه و رضوان الهي ببينيد» و اينگونه بود كه يكايك ياران با چشم بصيرت، جاي و منزل اخروي خويش را مشاهده كردند.«قاسم بن الحسن» فرزند بزرگ امام حسن مجتبي (ع) كه نوجواني تازه بالغ شده بود نيز در آن جمع حضور داشت و اين صحنههاي شور و شيدايي را مشاهده ميكرد. وي از عمو پرسيد:«آيا من هم به همراه يارانت كشته خواهم شد؟» دل امام (ع) براي يادگار برادر سوخت و پرسيد: «اي پسرك من! مرگ، نزد تو چگونه است؟» قاسم شجاعانه پاسخ داد: «احلی من العسل ـ اي عمو از عسل شيرينتر است».
دادن جان، گر به رهبر است از عسل ناب مرا خوشتر است جام اگر جام شهادت بُوَد مرگ، به از روز ولادت بُوَد
امام با رقت و شفقت فرمود: «عمويت فداي تو شود! آري، تو نيز كشته ميشوي پساز آنكه بلايي عظيم بر تو وارد آيد» و آنگاه ادامه داد فرزند كوچكم علي اصغر هم كشته خواهد شد. غيرت و مردانگي قاسم تازه جوان جوشيد و پرسيد: «عموجان! مگر دست دشمنان به خيمهگاه زنان هم خواهد رسيد كه اصغر شيرخواره را هم ميكشند؟!»" امام پاسخ داد: «عمو به فداي تو! فاسقي از ميان دشمنان، تير به گلوي اصغر خواهد زد و او را در آغوش من به شهادت خواهد رساند در حالي كه او ميگريد و خونش در دستان من روان است...» پس آن دو گريستند و ديگر اصحاب و ياران از گريه آنان گريه كردند و بانگ شيون خاندان رسول خدا (ص) از خيمهگاه به آسمان برخاست.اما آن «بلاي عظيم» كه امام وعده آن را به قاسم داد چه بود؟ شايد نحوه شهادت آن حضرت، راز آن بلا را بر ما آشكار سازد... برخي از نويسندگان روايت كردهاند پساز آنكه علي اكبر (ع) به ميدان رفت و به شهادت رسيد، قاسم بن الحسن به قصد جنگ از خيمهگاه بيرون شد.چون امام حسين (ع) يادگار برادر را ديد كه براي جنگ بیرون آمده، او را در آغوش گرفت و با يكديگر گريستند آنچنان كه از شدت گريه از حال رفتند.
هر دو بريدند دل از بود و هست هر دو گشودند به يكباره دست هر دو ربودند ز سر هوش هم هر دو فتادند در آغوش هم رفت ز تن، تاب و ز سر، هوششان سوخت وجود از لب خاموششان
قاسم پس از آنكه آرام شد از عمو اذن جهاد خواست.
اي عمو سينهي من تنگ بُوَد شيشهام منتظر سنگ بُوَد نيزه كو؟ تا كه زمن سينه دَرَد تير كو؟ تا كه به اوجم ببرد اسبها كو؟ كه مرا گرم كنند استخوانهاي مرا نرم كنند؟
آن حضرت اذن نداد. پس قاسم به دست و پاي امام افتاد و وي را ميبوسيد و التماس ميكرد تا بالاخره اجازه گرفت و به سوي ميدان جنگ شتافت.اسناد تاريخي از قول يكي از سپاهيان دشمن نقل كردهاند كه پسري از خيمهها به سمت ما بيرون تاخت كه رويش چون پاره ماه زيبا بود. قاسم در حالي كه اشك بر گونههايش روان بود رجز ميخواند و ميگفت:ان تنكروني فانا ابن الحسنسبط النبي المصطفی المؤتمن هذا حسين کالاسیر المرتهن بين اناس لاسُقوا صوب المزنپس با وجود كمي سن و كوچكي بدن، جنگي سخت كرد و تعدادي از لشگر يزيد را به خاك و خون كشيد. سپاهيان دست جمعي دور او را گرفتند و يكي از آنان بر او تاخت و ضربتي شديد بر او وارد آورد. قاسم با صورت به روي زمين افتاد و فرياد ياري كشيد كه : «يا عماه!»، پس امام (ع) سر برداشت و چون باز شكاري، تيز به ميدان نگريست، آنگاه همچون شيري خشمگين به سرعت به ميدان حمله كرد و ضارب قاسم را با شمشير زد و دست وي را از مرفق جدا ساخت. وي از درد عربدهاي كشيد كه سواران دشمن شنيدند و به سوي ميدان تاختند تا او را از دست امام (ع) برهانند. در اين شرايط سخت، جنگي بين امام (ع) و كوفيان درگرفت در حالي كه قاسم بر زمين افتاده بود... و شايد اين، همان بلاي عظيم بود.آنگاه كه غبار ميدان فرو نشست، امام (ع) را ديدند كه سينه بر سينه قاسم نهاده و وي را به سوي خيمهها باز ميگرداند در حالي كه دو پاي قاسم ـ شايد از شدت شكستگيها ـ بر زمين كشيده ميشد؛ و امام (ع) ميفرمود: «اين قوم از رحمت خدا دور باشند و جدت پيامبر (ص) دشمن آنان باشد در روز قيامت»
كاش نميديد عمو پيكرت تا ببرد هديه بر مادرت كاش نميديد تنت كاين چنين جان دهي و پاي زني بر زمين ديده به روي عمو انداختي صورت او ديدي و جان باختي
و سپس زمزمه كرد: «به خدا سوگند براي عمويت سخت است كه تو او را بخواني ولي نتواند تو را نجات دهد ...» ....
الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
مرسوم است كه شب هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج كوچك كربلا» حضرت علي اصغر (س) مي روند و روضه آن طفل شهيد را ميخوانند. شهيدي كه به ظاهر، كودك است ؛ ولي به واقع پير عشق است.
حوريان محو رخ مهپارهات كهبهي خيل ملك گهوارهات گردش چشمان تو عشقآفرين رشتهي قنداقهات حبلالمتين زينت آغوش و دامان رباب آينهگردان رويت آفتاب عالم و آدم همه محتاج تو بر سر دوش پدر معراج تو بسته بر هر تار موي تو نجات تشنهي لبهاي تو آب حيات كودكي ، اما به معنا پير عشق روي دستان پدر ، تفسيرِ عشق
تلخترين لحظات تاريخ نزديك ميشد؛ تمامي ياران و اصحاب امام حسين (ع) به ميدان رفته و كشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقي مانده بود: اباعبدالله الحسين (ع)و امام سجاد (ع) كه آن روز به اراده الهي بيمار بود تا زنده بماند و رهبري امت را پس از امام حسين (ع) به دست بگيرد.امام (ع) چون خويشتن را تنها و بي ياور ديد آخرين حجت را بر مردم تمام كرد و بانگ برآورد: «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله باغاثتنا؟ هل من معين يرجو ما عندالله في اعانتنا؟» يعني: «آيا مدافعی هست كه از حريم رسول خدا دفاع كند؟ آيا يكتاپرستي هست كه از خدا بترسد و ما را ياري دهد؟ آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا ما را ياري رساند؟ آيا كسي هست كه به خاطر روضه و رضوان الهي به نصرت ما بشتابد؟».صداي اين كمك خواهي امام كه به خيمهها رسيد و بانوان دريافتند كه حسين ديگر ياوري ندارد، صدايشان به شيون و گريه بلند شد. امام روي به خيمهها كرد، شايد كه زنان با ديدن او اندكي آرام گيرند ؛ كه ناگاه صداي فرزند شش ماههاش «عبدالله بن الحسين» ــ كه به علي اصغر معروف بود ــ را شنيد كه از شدت تشنگي ميگريست.علي اصغر طفلي شيرخواره بود؛ كه نه آبي در خيمهها بود تا وي را سيراب كنند ، و نه مادرش «رباب» شيري در سينه داشت كه به وي دهد.امام (ع) قنداقه علي اصغر را در دست گرفت و به سوي دشمن رفت ؛ در مقابل لشكر يزيد ايستاد و فرمود:«اي مردم! اگر به من رحم نميكنيد بر اين طفل ترحم نماييد ... » ...اما گويي كه بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده نشده بود و تمامی رذالت دنيا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود ؛ زیرا به جاي آنکه فرزند رسول خدا (ص) را به مشتی آب میهمان کنند، تيراندازي از بني اسد (كه گفته شده است «حرملة بن كاهل» بود) تيري در كمان نهاد و گلوي طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سينه امام (ع) به خون رنگين شد... سر كوچك و گردن ظريف طفل شيرخواره را از بدن جدا شده بود...
آتش عشق تو در من شعلهور بود اي پدر پيش تير عشق تو ، قلبم سپر بود اي پدر شد گلويم روي دستت ذبح ، ميداني چرا؟ پيش تير عشق تو ، قلبم سپر بود اي پدر
امام (ع) دستان خود را از خون علي اصغر پر كرد و به آسمان پاشيد و گفت: «هون علي ما نزل بي انه بعين الله ـ تحمل اين مصيبت بر من آسان است چرا كه خداي آن را ميبيند»... در همين حال، «حصين بن تميم» تير ديگري افكند كه بر لبان مبارك امام (ع) نشست و خون از دهان حضرت جاري شد. امام روي به آسمان كرد و اینگونه نیایش نمود: «خدايا! سوي تو شكايت ميكنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خويشانم ميكنند»...
اصغر كه به چهره ز عطش رنگ نداشت ياراي سخن با من دلتنگ نداشت يا رب! تو گواه باش، ششماههي من شد كشتهي ظلم و با كسي جنگ نداشت
آنگاه از سپاه دشمن دور شد ؛ با شمشيرش قبر كوچكي كند ؛ بدن علي اصغر را به خون او آغشته نمود ؛ بر او نماز گزارد و جنازه كوچك را دفن كرد...به روايت منابع تاريخي، شهادت علي اصغر (ع) از سختترين و جانگدازترين مصيبتها در نزد ائمه بوده است. «عقبة بن بشير اسدي» ميگويد امام باقر (ع) به من فرمود: «ما از شما بنياسد خوني طلب داريم!» و سپس داستان ذبح شدن علي اصغر را بر من خواند.همچنين آوردهاند كه پس از قيام «مختار بن ابي عبيده ثقفي» هنگامي كه خبر انتقام از قاتلان كربلا را به امام سجاد (ع) رساندند آن حضرت سوال كرد: «بر سر حرمله چه آمد؟». اين نمونهها، نشان دهنده آن است كه اين داغ چگونه بر دل اهل بيت (ع) مانده است...و اين داغ بر دل ما نيز هست ؛ و بر دل انسانيت نيز ؛ تا زماني كه مهدي آلمحمد (عج) قيام كند و انتقام از ظالمان بستاند...
الا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أي منقلب ینقلبون.
براستي كه زمين و زمان، اصحابي باوفاتر از ياران حسين(ع) به خود نديدهاند ؛ كساني كه تا زنده بودند نگذاشتند كه اهل بيت پيامبر (ع) پاي به ميدان گذارند... اما لختي، بعد از آنكه آخرين آنان در خون خويش غلتيد، زمان آن رسيد كه جوانان بنيهاشم نيز به مسلخ عشق روانه شوند.«علي بن الحسين» فرزند آن حضرت از «ليلا بنت ابي مره بن عروه بن مسعود» معروف به علياكبر، اولين نفر از خاندان امام(ع) بود كه اجازه گرفت به ميدان برود.علي اكبر(ع) چه ازطرف پدري و چه از طرف مادري ، به شريفترين مردم نسب ميرساند: پدر و اجداد پدري وي كه نياز به معرفي ندارد. اما از جانب مادر، پدربزرگ مادري وي يعني «عروه بن مسعود ثقفي» كسي بود كه در راه تبليغ دين اسلام به شهادت رسيد و پيامبر (ص) در وصفش فرمود: «من عيسي بن مريم را مشاهده كردم و عروه بن مسعود از همه كس به او شبيهتر است» ؛ و نيز او را يكي از چهار مهتر عرب برشمرد.علي اكبر بغايت نيكو سيرت و بسيار خوشصورت بود و به دليل شباهت فراوان به پيامبر (ص) ، هر گاه اصحاب دلشان براي پيامبر (ص) تنگ ميشد به وي نگاه ميكردند. تنها دانستن ماجراي زير، معرفت امامگونه وي را بر ما معلوم ميكند:در يكي از روزهايي كه كاروان عشق از مكه به سوي كربلا در حركت بود ، هنگاميكه نزديكي ظهر در يكي از منازل اتراق كرده بودند ، امام (ع) به خواب سبكي فرو رفت و پس از لختي سر بر آورد و فرمود: «هاتفي ديدم كه ندا ميداد : شما ميرويد و مرگ به دنبال شما در حركت است». علي اكبر (س) به امام (ع) عرض كرد: «پدر جان! آيا ما بر حق نيستيم؟» امام (ع) پاسخ داد: «چرا پسرم، به خدا سوگند كه ما بر حقيم». علي اكبر(س) با رشادت گفت: «پس از مرگ هراسي نداريم » امام (ع) را احساسي از تحسين فرا گرفت و فرمود: «پسرم! خدا بهترين جزايي كه ميتواند از پدري به فرزندش بدهد را به تو عطا نمايد». اما روز عاشورا ... سيره امام حسين (ع) آنگونه بود كه از روي رحم و شفقت، به كساني كه اذن ميدان رفتن ميگرفتند، در ابتدا اذن نميداد. اما اين بار تفاوت داشت. به محض آنكه علي اكبر اجازه خواست، امام به وي اذن داد... و اين سنت رسول الله (ص) بود. ايشان ــ بر خلاف رهبران ديگر كه نزديكان خويش را از معركه دور مي دارند ــ در غزوات هر كس كه به او (ص) نزديكتر بود را قبل از ديگران به جنگ ميفرستاد . حسين (ع) سپس نگاهي نااميدانه بر قد وبالاي فرزند رشيدش كرد و آنگاه چشم به زير انداخت و گريست...
گمان مدار كه گفتم برو ، دل از تو بريدم نفس شمرده زدم همرهت پياده دويدم دلم به پيش تو ، جان در قفات ، ديده به قامت خداي داند و دل شاهد است من چه كشيدم
امام (ع) پس از آنكه علياكبر را روانه ميدان ساخت، انگشت به آسمان بلند كرد و محاسن مبارك را به دست گرفت و اينگونه با خداي خويش راز ونياز نمود: «اي خدا! شاهد باش كه جواني براي جنگ با اين قوم به سوي آنان رفت كه شبيه ترين مردم در خلقت و خوي و گفتار، به رسول الله (ص) است كه هرگاه مشتاق ديدار رسول (ص) تو مي شديم به صورت وي نگاه ميكرديم».
شه عشاق ، خلاق محاسن به كف بگرفت آن نيكو محاسن به آه و ناله گفت: اي داور من سوي ميدان كين شد اكبر من به خلق و خوي آن رفتار و كردار بُد اين نورسته همچون «شاه مختار»
آنگاه اين آيه را قرائت كرد : «ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم وآل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم» يعني «خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد ؛ آنها فرزندان (و دودماني) بودند كه (از نظر پاكي و تقوا و فضيلت) بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند و خداوند، شنوا و دانا است».علياكبر به سوي سپاه دشمن تاخت و رجزخوانان جنگي سخت كرد و بسياري از سپاهيان يزيد را به خاك انداخت.كمكم تشنگي و زخمهاي متعدد، ميرفت كه تاب و توان ازكف اكبر بربايد كه يكي دشمنان ضربهاي بر سر آن حضرت وارد آورد. خون صورت وي را پوشاند و او را از پاي درآورد. علي اكبر دست دور گردن اسب حلقه كرد تا بر زمين نيفتد و اسب در ازدحام دشمن و دشنه، به جاي آنكه وي را به سوي خيمهگاه باز گرداند به قلب دشمن برد. دژخيمان يزيدي دور اسب را گرفتند و از هر سوي بر پيكرش شمشير وارد آوردند آنگونه كه نوشته اند بدنش ريز ريز ( ارباً ارباً ) گرديد.اينجا بود كه علياكبر ، پدر را صدا كرد كه: «يا ابتاه عليك مني الاسلام هذا جدي رسول الله ... ــ پدرجان، خداحافظ ، اين جدم رسول الله (ص) است كه به بالينم آمده و جامي پر از آب به من مينوشاند» ...امام (ع) به سرعت خود را به پيكر اكبر رساند و صورت به صورت وي گذاشت و فرمود: «علی الدنيا بعدك العفا ــ بعد از تو اي پسرم اف بر اين دنيا باد» ...
دو چشم خويش بگشا و سؤال كن كه بگويم ز خيمه تا سرِ نعش تو من چگونه رسيدم
آنگاه ــ مطابق زيارت مروي از امام صادق (ع) ــ مشتي ازخون وي را به آسمان پرتاب كرد و شگفت آنكه قطره اي از آن به زمين برنگشت ...حضرت زينب (س) كه اين صحنه را ديد شتابان از خيمهها بيرون آمد در حاليكه فرياد ميزد: «يا اخياه و يابن اخياه ـ واي برادركم و اي واي بر فرزند برادرم» و خود را بر پيكر علي اكبر افكند. امام (ع) وي را گرفت و به خيمهها بازگرداند و به جوانان فرمود: «برادر خويش را برداريد وبه خيمه ها برسانيد» ...آري! امام (ع) تمامي شهدا و كشتگان را خود به خيمهها ميآورد ؛ به جز آن دو كشته كه با شهادتشان كمر او را شكستند ؛ پسرش علياكبر (س) ؛ و برادرش ابوالفضل العباس (س) ...
الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
……… منابع اصلي:1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذويالقربی، 1378 .3. اشعار قرمزرنگ، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (و برگرفتهاند از جزوه آموزشي آداب مرثيهخواني با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380)
ای ذبیح کوچکم، ای شهید آخرم
پر زدی از دوش من، روی دست مادرم
پیش پیکان حنجر خود را سپر کردی
خون به جای لاله تقدیم پدر کردی
غنچه ی پرپر، ای علی اصغر
غنچه ی بی آب من چون گل از هم واشدی
مُهر طومار حسین، روز عاشورا شدی
تو تمامِ هستیِ فرزند زهرایی
تو مدال شانه ی خونین بابایی
غنچه ی پرپر، ای علی اصغر
بلبل خاموش من، مقتلت آغوش من
هم نشان غربت و هم مدال دوش من
پیش چشمم با لب عطشان تو را کشتند
کودکم را بر سر دستم چرا کشتند
غنچه ی پرپر، ای علی اصغر
خون سرخ حنجرت، آبروی من شده
هم خضاب من شده، هم وضوی من شده
صید خونین بال من، آهسته جان دادی
عاقبت با دست و پای بسته، جان دادی
غنچه ی پرپر، ای علی اصغر
باسرشک دیده ام شویم و پاکت کنم
می برم در خیمه ها تا خودم خاکت کنم
می کنم دفنت که چون گوهر نهان باشی
شاید از سُم ستوران در امان باشی
غنچه ی پرپر، ای علی اصغر
مانده سقا را مدام در گلو این زمزمه
می دهد برتو پیام از کنار علقمه
کای عمو تا صبح محشر، دیده گریانت
معذرت می خواهم از لبهای عطشانت
غنچه ی پرپر، ای علی اصغر
طفل همیشه عاشق، سرباز شیرخواره مادر شود فدایت، یک خنده کن دوباره
می دانم از لب خشک، لبخند بر نیاید لب هات بسته مادر با چشم کن اشاره
وقتی کشید بابا تیر از گلوت بیرون شد حنجر تو مثل قرآنِ پاره پاره
تو شیر خواهی از من، من عذر خواهم از تو کز سینه جای شیرم، آید برون شراره
در خیمه ماه رویان، سوزند همچو خورشید کی دیده جان مادر، خون ریزد از ستاره
بگذار تا بسوزم، بگذار تا بگریم بر زخم داغدیده جز گریه چیست چاره
هر قطره اشک، ما را، موج هزار دریا هر لحظه در غم توست صد سال یادواره
اینجاست جای تکبیر یارب که دیده با تیر راه نفس ببندند بر طفل شیر خواره
مادر اگر بگرید بر زخم تو عجب نیست بالله کم است اگر خون، جوشد زسنگ خاره
هم طفل بود معصوم، هم تیر بود مسموم میثم از این مصیبت، خون گریه کن هماره
ذبیح من که زخمت به خون بخشیده زیبایی دهان خشک و چشم نیم بازت گشته دریایی
منم خورشید و تو همچون ستاره بر سر دوشم رخت گردیده چون ماه بنی هاشم تماشایی
تبسم های تو دل برده از عباس و از اکبر تلظی های تو داده حرم را شغل سقایی
به قد کوچک و سن کمت نازم که تا محشر دهد زخم گلویت آب بر گل های زهرایی
تو دیشب تا سحر بیدار بودی و در اطرافت صدای العطش گردیده بود آوای لالایی
تبسم کن که می بینم سر ببریده ات با من چهل منزل کند بالای نیزه راه پیمایی
تمام تشنگان را بود بر لب حرفِ آب اما تو بهر آب گفتن هم نبودت هیچ یارایی
زبس زیبا شدی برروی دستم دم به دم ازمن گلویت دل ربایی می کند، رویت دل آرایی
به روی دست من ذبح تو بر من سخت اما تو با لبخند خونینت به من دادی شکیبایی
اگر چه دم به دم رفتم زمیدان کشته آوردم تو تا بودی مرا در دل نبود احساس تنهایی
حتی تصور غم دنیا بدون تو
آتش کشید بر جگر ما بدون تو
چیزی بگو به خاطر بابای مضطرت
جانش رسیده است به لبها بدون تو
بالای پیکر تو تمام حسین ریخت
چیزی نمانده است ز بابا بدون تو
اینکه دوباره قامت او راست می شود
افتاده بین شاید و اما بدون تو
وقتی توان حرف زدن در گلویت نیست
ای اُف به هر چه نغمه و آوا بدون تو
از بسکه نیزه روی نیزه به پیلویت خورده است
افتاده یاد پهلوی زهرا بدون تو
با نعل تازه جسم تو را پخش کرده اند
جایی نمانده است به صحرا بدون تو
تو میروی و باد سراسیمه می وزد
در خیمه روی چادر زنها بدون تو
قبل از غروب بود سرش روی نیزه رفت
طاقت نداشت مأذنه ات را بدون تو
ابوالفضل العباس، جوانی زیبا و رشید بود که از شدت زیبایی، به او قمر بنی هاشم (ماه هاشمیان) می گفتند و از شدت رشادت هنگامی که بر اسب می نشست پایش به زمین می رسید. وی به دلیل شجاعت و جنگاوری بی همتا که داشت، علمدار امام حسین(ع) بود و هنگامی که امام(ع) لشگر کم تعداد خود را آماده جنگ می کر، پرچم را به او سپرد. شجاعت و دلاوری عباس(ع) ریشه در آباء و اجداد او داشت؛ که از پدر به اسد الله الغالب علی بن ابی طالب(ع) نسب می رساند و از جانب مادر به بنی کلاب که شجاع ترین عرب بودند.
ای حرمت قبله حاجات ما یاد تو تسبیح و مناجات ما تاجِ شهیدانِ همه عالمی دست علی ، ماهِ بنی هاشمی ماه کجا؟ روی دلارام تو؟ سرو کجا؟ قامت رعنای تو؟ شمع شده ، آب شده ، سوخته روح ادب را ادب آموخته
منابع معتبر تاریخی آورده اند که حضرت فاطمه (س) اندکی پیش از شهادتش به امیرالمؤمنین علی(ع) وصیت فرمود که چند روز پس از رحلت وی، ازدواج کند.
پس از آنکه حضرت زهرا (س) به شهادت رسید و اتفاقات تلخ پس از آن سپری گشت، حضرت علی (ع) از برادر خویش "عقیل" که مردی نسب شناس بود و خصوصیات خانواده های حجاز و نیز اخبار و تاریخ عرب را بخوبی می شناخت، خواست زنی برای او انتخاب کند که در خاندانی بزرگ و شجاع متولد شده باشد و فرزندی دلیر و جنگجو برای وی به دنیا آورد.
عقیل نیز "فاطمه بنت حزام بن خالد" از بنی کلاب را برای آن حضرت انتخاب کرد و گفت: « در بین عرب، شجاع تر و جنگاورتر از پدران او وجود ندارد». امیر المومنین (ع) او را از پدرش خواستگاری و با او ازدواج کرد و فاطمه چهار پسر دلاور به نامهای «عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و « عثمان» برای آن حضرت به دنیا آورد؛ و از این روی به « ام البنین» مشهور گشت.
شاید آن زمان، کسی دلیل این تصمیم و انتخاب حضرت را نمی دانست ولی در آن هنگام که در کربلا، حسین (ع) بی یار و یاور شد و این برادران شجاع و بویژه علمدار کربلا ابوالفضل العباس (ع)، یک به یک در راه او جانبازی کردند، کرامت علوی آشکار گردید.
روز نهم محرم « شمربن ذی الجوش» از سوی عبیدالله بن زیاد مامور شد که اگر «عمربن سعد» از دستور سرپیچی کرد، خود فرماندهی را برعهده بگیرد و به امام(ع) حمله کند. وی که از قبیله « فاطمه ام البنین» بود و نسبت دوری با حضرت عباس (ع) و برادرانش داشت امان نامه ای از عبیدالله گرفت تا به خیال خود آنان را از حسین(ع) جدا کند و هم، باعث ضعف امام(ع) گردد و هم جان بستگانش را نجات دهد!
شمر در واپسین ساعات روز نهم محرم به نزدیکی خیمه های امام(ع) آمد و فریاد زد « خواهرزادگان من کجا هستند؟» عباس، عبدالله، جعفر و عثمان بیرون آمدند و گفتند: « چه می خواهی؟» شمر گفت:« برایتان امان نامه آورده ام. شما در امانید!» چهار جوان پاسخ دادند: « لعنت بر تو و بر امان تو. آیا ما را امان می دهی و فرزند پیغمبر در امان نباشد؟!...» و عباس بانگ برآورد: « دستت بریده باد که چه بدامانی آورده ای!، ای دشمن خدا، آیا می گویی برادر و سرور خود حسین پسر فاطمه را رها کنیم و در فرمان لعینان و لعین زادگان در آییم؟». شمر خشمناک به لشگر دشمن بازگشت.
عصر عاشورا، هنگامی رسید که تمامی اصحاب و خاندان امام (ع) به شهادت رسیدند و فقط حسین و عباس –علیهماالسلام- باقی مانده بودند. عباس چون تنهایی برادر را دید، نزد امام آمد و گفت: « ای برادر! آیا رخصت می دهی به جهاد روم؟» امام سخت بگریست و گفت: « برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی کاروان پراکنده می شود». عباس پاسخ داد: « سینه ام تنگ شده و از زندگی بیزارم و می خواهم از این منافقین خونخواهی کنم». عباس از سوی لشکر دشمن رفت و آنان را نصیحت و تحذیر کرد ولی در دل سنگ آنان اثری نگذاشت. پس به سوی خیمه ها آمد و خبر به برادر داد. در همین حین صدای دلخراش کودکان را شنید که از تشنگی فریاد می زدند: « العطش، العطش». سپس بر اسب نشست، نیزه و مشک برداشت و رجزخوانان آهنگ فرات کرد در حالی که می خواند: لا ارهب الموت اذا الموت زقا حتی اواری فی المصالیت لقا نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا انی انا العباس اغدو بالسقا ولا اخاف الشر یوم الملتقی
یعنی: از مرگ نمی ترسم هنگامی که بانگ زند تا وقتی که میان مردان کارآزموده افتاده و به خاک پوشیده شوم جان من، بلاگردان جان پاک مصطفی است من عباس هستم با مشک می آیم و روز نبرد از شر نمی ترسم
چهار هزار نفر دور او را گرفتند و به سوی او تیر می انداختند تا مانع رسیدن وی به آب شوند. پس از ساعتها تشنگی و جنگ، عطش بر تمام وجودش چنگ انداخته بود. آب از زیر پای اسب روان بود و عباس را به خود می خواند. عباس مشتها را پر از آب کرد و به لب نزدیک نمود تا بیاشامد،اما به یاد تشنگی حسین(ع) و اهل بیت او افتاد. آب از کف بریخت، مشک را پر کرد، بر دوش راست انداخت و مرکب را به طرف خیمه ها تازاند.
لشگر دشمن برای آنکه همین چند جرعه آب به کام کودکان رسول الله نرسد راه را بر او گرفتند و از هر طرف بر او حمله کردند. عباس با آنها پیکار می کرد تا اینکه یکی از لشگریان با شمشیر دست راست وی را قطع کرد.
عباس قهرمان فرياد برآورد: والله ان قطعتموا يميني اني احامي ابدا عن ديني و عن امام صادق اليقين نجل النبي الطاهر الامين
یعنی: به خدا سوگند حتی اگر دست راستم را قطع کنید تاابد از آیینم دفاع خواهم کرد و از امامی که صادق الیقین است همان فرزند پیامبر پاک و امین
آنگاه مشک را به دوش چپ انداخت و شمشیر به دست چپ گرفت و از بین دشمن به راه خود ادامه داد که ناگهان، تیغی بر دست چپ حضرت وارد شد و آن را نیز قطع کرد. اما غريو شير حيدر آسمان را پر كرد كه: يا نفس لا تخشَي من الكفار و ابشري برحمة الجبار مع النبي السيد المختار قد قطعوا ببغيهم يساري فاصلهم يا رب حر النار
یعنی: ای نفس! از کافران هراس به دل راه مده و مژده باد بر تو که شایسته رحمت خداوند دستگیر شدی در سایه پیامبر بزرگ صاحب اختیار (خداوندا) دشمنان، با شقاوت دست چپم را نیز قطع کردند پس ای خدا ، آنان را به آتش خشمت دچار کن
عباس ناامید نشد و مشک را به دندان گرفت تا به خیمه رساند.
ای مشک! تو لا اقل وفاداری کن من دست ندارم ، تو مرا یاری کن من وعده ی آبِ تو به اصغر دادم یک جرعه برای او نگهداری کن
اما تیر بعدی مشک را از هم درید و آبها را بر زمین داغ کربلا ریخت تا عباس (ع) دیگر مأیوس شود.
ای مشک! نگه کن تو به بالای سَرم «زهرا»ست نشسته ، آبروداری کن
لختی بعد، تیری به سینه مبارک حضرت (ع) نشست و وی را از اسب به زیر انداخت، تا کار تمام شود و لبتشنكان بيساقي و حسین (ع) بیعلمدار گردد.
سرانجام یکی از لشگریان دشمن به پیکر نازنین حضرت حمله کرد و با عمود آهنین بر فرق عباس زد که سر او- مانند فرق مبارک پدرش علی (ع)- شکافت و بر زمین افتاد و فریاد زد: « یا ابا عبدالله علیک منی السلام ــ برادرم خداحافظ».
امام (ع) خود را به پیکر بی دست برادر رساند و چون وی را دید که به شهادت رسیده است، فرمود: « الان انکسر ظهری و قلت حیلتی ــ اکنون کمرم شکست و راه چاره بر من بسته شد» ...
الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
آن اســـب آمــــــــــــــد.
ولی آن مــرد را نیـــاورد.
.
.
زیــر بــــــــاران نــیــزه دشـمــــــن
در رکـــــــوع و ســجـود بــود امـام
در منـــــاجــــات ظـــهر عــــاشورا
شــــعر پـــــرواز مــی سـرود امام
تـــــرک ســـجـــاده و نماز نـــــکرد
گـرچه از جـــان پریده بود حســین
سر به درگـــاه دوست مــــی آورد
عشق را گزیـــده بود حســـــــــین
.
.
السلام عـلیک یا حــــسیـن بن علی(ع)
السلام عـلیک یا عــبـــاس بـن علی(ع)
السلام عـلیک یا زیـــنـــب کــبـری (س)
السلام عـلیک یا عـــلــی اکـــــبــــر (ع)
السلام علیک یا قاسم ابن الحسن (ع)
السلام عـلیک یا عــــــلــی اصــغـــر(ع)
.
.
الا يا اهل العالم قتل الحسين بكربلا عطشانا
.
.
وَلَعَنَ اللهُ آل زِيَاد وَآلَ مَرْوانَ ، وَلَعَنَ اللهُ بَنِي اُمَيَّةَ قاطِبَةً ، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد ، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً أسْرَجَتْ وَألْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ. . .
هر کدام از اصحاب که رفتندامام حسین(علیه السلام)،حرفی میزد،دعایی میکرد...
اما علی اکبر که خواست برود؛
فقط گفت
مقابلم راه برو...
واشک ریخت...
.
زخم قلب پدر از جسم پسر بدتر بود
اربا اربا دل بابای علی اکبر بود...
السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین...
گهواره چرا خالی و کس دور و برش نیست؟
اصغر بغل کیست که این جا خبرش نیست
در زیر عبا چیست که مخفی بنمودی
اصغر به کجا رفته که حتی اثرش نیست
من مادرم و غصه ی اصغر جگرم سوخت
سخت است به مادر که بفهمد پسرش نیست
فهمیدم از آن خنده ی مستانه ی دشمن
دشمن هدفِ رفعِ عطش در نظرش نیست
این تیر سه شعبه که کمان کرده رهایش
والله که اندازه ی این قد و برش نیست
ای شب عاشور شور آورده ای
شعله در دریای نور آورده ای
ای شب زیبای هفتاد و دو یار
لیلة الاحیای هفتاد و دو یار
در فضای سینه، ماهت آتش است
اخترانت اشک و آهت آتش است
ای شریک سینه های سوخته
تو شبی یا خیمه ی افروخته
ذکر جانسوزت ندای العطش
گشته لبریز از صدای العطش
مرغ شب پر باز کن، پر باز کن
با شرار آه من پرواز کن
پر بزن آنجا که جان پر می زند
مر غ روح عاشقان پر می زند
پر بزن تا کعبه ی قالوا بلیٰ
تا ابد بیتوته کن در کربلا
سوز سقا را دمی احساس کن
رو به سوی خیمه ی عباس کن
برتن بی تاب ها تابی ببر
از برای تشنگان آبی ببر
بس که طفلان راست برلب، آب! آب!
از خجالت آب هم گردیده آب
اشک چشم اصغر و آه رباب
کرده امشب قلب دریا را کباب
دامن دُردانه ها دریای دُر
جام خالی چشم ها از اشک پر
از عطش ذکر عطش از یاد رفت
آبروی آب هم بر باد رفت
آسمان امشب فرو ریزی به خاک
چون دل عباس گردی چاک چاک
ماه سر گردان شوی در آسمان
هم زمین آتش بگیرد هم زمان
کاش از ظلمت شود عالم سیاه
تا نیاید شمر دون در قتلگاه
صورت اکبر تماشایی شده
مادرش در خیمه زهرایی شده
این صدای گریه ی پیغمبر است
یا مناجات علی اکبر است
آه یاران این بود جان حسین
لاله ی لیلا و قرآن حسین
حیف از این لاله که پرپر می شود
مثل گل صد پاره پیکر می شود
حیف از این قرآن که با شمشیرها
آیه هایش را بود تفسیرها
لیلة الاحیای مصباح الهداست
این شب بیداری خون خداست
ای شب درد و شب رنج و ملال
از تو دارم، از تو دارم این سوال
ظهر فردا گر بیفتد بر زمین
دست های زاده ی ام البنین
چون صدای ناله اش آید به گوش
پرچم او را که می گیرد به دوش؟
کی در آن میدان علمداری کند؟
تا که ثارالله را یاری کند
آه آه از قلب زینب آه آه
وای بر فردا و امشب آه آه
تا برآید شیعه را آه از نهاد
اشک میثم وقف ثارالله باد
[h=5]امیر عظیمی[/h]
[h=1]عزت نفس حسین علیه السلام
[/h]
یكى از خـصوصیات و امتیازات بارز حسین بن على علیه السلام كه او را از همه مجاهدان تـاریخ بشریت ممتاز ساخته است اباء از ضیم است . تا آنجا كه ملقب به (اتى الضیم )1 گـشتـه كه این لقـب از مـشهورتـرین القـاب است بلكه حسین مثل اعلاى این عنوان و مصداق بارز آن به حساب آمده است .
مـورخ مـشهور یعقوبى حسین علیه السلام را به (شدیدالعزه ) توصیف كرده ، و ابن ابى الحدید مى گوید: حسین سید اهل اباء است كه حمیت و غیرت را به مردم جهان آموخت و فرمود: كشته شدن با شمشیر، زندگى است لیكن زندگى با ذلت مرگ است .
چنانكه یكى از شعراى سرشناس (عبدالغربن نباته سعدى ) درباره اش مى گوید:
[/TD]
[/TD]
« حسین كسى است كه مرگ با عزت را حیات و زندگى ذلت بار را مرگ مى داند. »
مصعب بن زبیر مى گوید:
یعـنى «حسین مرگ با شرافت را بر زندگى ذلت بار ترجیح داد»، سپس به این بیت متمثل مى شود:
یعـنى : «مـردان بزرگى از آل هاشم در كربلا در برابر ظلم مقاومتى به خرج دادند كه براى بزرگان تاریخ سنت و الگو شد.»
سخنان حسین علیه السلام در روز عاشورا عالیترین و برترین بیان در مورد حفظ حیثیت و عزت نفس مى باشد:
« همـانا زنازاده پـسر زنازاده مـرا مـیان دو امـر مـخیر ساخته كشته شدن با شمشیر یا پـذیرش ذلت چـه دور است ذلت از مـا، كه خدا و رسولش و مؤمنین ذلت را براى من نمى پسندند بلكه پدران و مادرانى كه در دامن پاكشان مرا پرورش داده اند و مردان غیور و با حمیت و انسان هایی كه امتناع مى ورزند از اینكه طاعت انسانهاى پست را بر كشته شدن ترجیح دهند.»
این عـزت نفـس حسین است كه نمى گذارد تسلیم مردمى پست و فرومایه همچون ابن زیاد دست نشانده بنى امیه بشود تا هر گونه بى احترامى را درباره اش انجام دهند و لذا چون كوه در برابر سپاه كوفه مى ایستد و بدون هیچ دغدغه و هراسى از گرگان بنى امیه درس زندگى با عزت را به جهانیان مى آموزد و فریاد مى كشد:
و الله لا اعـطیكم بیدى اعطاء الذّلیل و لا افرّ فرار العبید انى عذت بربّى و ربّكم ان ترجمون .
« بخـدا سوگند مانند افراد فرومایه تسلیم شما نمى شوم و مانند بردگان هم فرار نمى كنم و تنها به خداى خود و خداى شما پناه مى برم از اینكه خون مرا بریزید. »
شعراى اهل بیت در ترسیم و تنظیم این صفت ممتاز حسین علیه السلام به مسابقه پرداخته و بهترین اشعار را در این زمینه سروده اند كه از جمله اشعار ابو تمام است :
1 ـ « انسانیكه از پـذیرش ذلت در روز جنگ آنچـنان خـود را دور مى دارد كه گویا پذیرش ذلت كفر است یا كفر از آن بهتر است . »
2 ـ « پاى خود را در باتلاق مرگ محكم كرد و به آن خطاب كرد در روز قیامت از زیر چنین قدمى باید محشور شد.»
3 ـ « لباس سرخ مـرگ را بر تـن كرد امـا هنوز شب نشده به سندس سبز بهشتى تبدیل گردید. »
این عـزت نفـس حسین است كه نمى گذارد تسلیم مردمى پست و فرومایه همچون ابن زیاد دست نشانده بنى امیه بشود تا هر گونه بى احترامى را درباره اش انجام دهند و لذا چون كوه در برابر سپاه كوفه مى ایستد و بدون هیچ دغدغه و هراسى از گرگان بنى امیه درس زندگى با عزت را به جهانیان مى آموزد و فریاد مى كشد: « بخـدا سوگند مانند افراد فرومایه تسلیم شما نمى شوم و مانند بردگان هم فرار نمى كنم و تنها به خداى خود و خداى شما پناه مى برم از اینكه خون مرا بریزید»
سید حیدر حلى نیز در این زمینه چنین سروده است:

1 ـ «حكومـت بین امـیه طمـع كرد كه حسین را خوار سازد لیكن خدا و شمشیر از آن امتناع دارد»
2 ـ «آخر چگونه گردنى كه جز براى خدا خم نشده در برابر ناكسان خم گردد. »
3 ـ «جز زندگـى با عـزت را نمـى پـذیرد حتـى اگـر در این ره جان خـود را از كف بدهد. »
آرى بنى امیه میخواستند كه حسین در برابر ظلم و جور حكومت خودكامه آنان تسلیم گردد و زبان به اعـتـراض نگـشاید و از ایراد و انتـقـاد لب فـرو بندد، و چـون این عـمل براى حسین سرور آزادگان ذلت و خوارى در برداشت كه نه خدا بر آن رضایت داشت و نه با عزت نفس حسین سازگار بود و حسین از جد و پدر آموخته بود كه جز در برابر اراده خـدا و حق در برابر هیچ قـدرتـى نباید گـردن كج نمـود لذا از مرگ و شهادت استـقـبال مى كند كه عزتش در آن است امام تسلیم خواسته هاى آنان نمى شود كه همراه با ذلت است. 2
[h=2]اباة الضیم كیانند؟
[/h]اباة الضیم یعنى كسانى كه هرگز زیر بار ظلم و ذلت و خوارى نرفته اند در تاریخ گـذشتـگـان مـخـصوصا تاریخ اسلام و به ویژه تاریخ شیعه كه پس از وقوع حادثه جانگـداز كربلا و شهادت امـام حسین عـلیه السلام شیعیان و پیروان آنحضرت از آن بزرگوار الگو برداشته و راه آن حضرت را دنبال كردند نام افراد زیادى ثبت شده است .
پـیشگام در این خصلت و امتیاز در تاریخ اسلام حضرت مولاى متقیان امیر مؤمنان على علیه السلام است كه پس از ورود به صفین و قرار گرفتن شریعه در اختیار سپاه شام و منع آب از سپـاهیان عـلى عـلیه السلام آن حضرت با این جملات یارانش را براى تصرف شریعه تحریك نمود:
« سپاه شام جنگ را بر شما تحمیل كردند در این مورد یا مى باید ذلت و عقب ماندگى را بپذیرید یا شمشیرها را از خونها سیراب كنید، كه مرگ شما در حیات شما است در حالیكه سرافكنده اید، لیكن حیاة و زندگى در مرگ شما است در صورتیكه مرگ شرافتمندانه را اخـتـیار كنید، همـانا مـعـاویه عـده اى از ستـمـكاران و گـمـراهان را گـسیل كرده كه چون حقیقت بر آنها پوشیده است گلوهایشان را هدف تیرهاى شما قرار داده اند.»
از جمـله اباة الضیم یزید بن مهلب است و دیگر زید بن على بن الحسین علیهماالسلام و مـحمد و ابراهیم پسران عبدالله محض كه بحمدالله در كتاب شاگردان مكتب امام مكتوب است و همـچـنین یحیى بن زید و سایر سادات از نسل امیرالمؤمنین علیه السلام كه ابن ابى الحدید در جلد اول شرح نهج البلاغـه از صفـحه 300 ذیل خطبه یاد شده حالات بیشتر آنان را ذكر نموده است.3
منبع: آنچه در كربلا گذشت، آیت الله محمد على عالمى
[/HR]پی نوشت ها:
1- ابى الضیم یعنى كسى كه هرگز تن به ذلت نمیدهد و زیر بار ظلم و زور نمیرود جمع آن اباة الضیم است .
2- حیاة الحسین ج 1 / ص 113- ابن ابى الحدید ج 1 ص 113- بلاغة الحسین ص 45 و 49.
3- شرح ابن ابى الحدید ج 1 طبع بیروت ص 300- نهج البلاغه خطبه 51.
دستـش کـه بـه آب خـورد...یـادش افـتـاد وصیـت هـای عـلی را...
کـنـارش بـمـان مـظلوم تـر از حسین وجـود نـدارد...
چـنـان سـراسیـمـه بـازگشت کـه دسـت هـایـش را جـاگـذاشـت...
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ . . .
پایى نمانده است برایم؛ ولى پدر
چون كم زند عدو كتكم، راه میروم
ازشرح رنج، بعد تو این نكته بس بود
دیوار می كند كمكم راه میروم
فکرش را بکنید ...
یه بچه ی 3 ساله وقتی پدرش رو میبینه !
چه شیطنتهایی که براش میکنه ، از همه چیز براش تعریف میکنه و ...
اما وقتی رقیه سر بابا رو دید ...
از زبان رقیه:
بابا جانم دست دشمن از صورت من بزرگتر است...
لا اله الا الله ، یک ضربه زد دو گونه ی زرد من کبود شد...
خدا کند عمویم نبیند که غوغا میکند...
نقل است که روزی از مولا علی (ع) سوال میکنند که #مالک_اشتر چقدر شجاع است ؟
مولا در جواب میفرمایند :
مالک آنقدر شجاع است که اگر در شب پای خود را بر روی بدن یک شیر ماده بگذارد و شیر بر وی نعره زند ، مالک حتی پلک هم نمیزند .
آنوقت از مالک میپرسند که تو با این همه شجاعت ، تا به حال ترسیده ای ؟
مالک میگوید :
در جنگ #صفین بود که مولا علی (ع) فرمودند :
پسرم #ابوالفضل (ع) امروز به میدان میرود .
من رو به مولا کردم و گفتم :
در جنگاوری و دلاوری ابوالفضل (ع) شکی نیست ، اما جنگ احتیاج به تجربه دارد و اگر شما اجازه دهید من خود به میدان بروم .
مالک ادامه میدهد ؛
بعد از گفتن این حرف ، ابوالفضل (ع) چنان نگاهی به من انداخت که من برای اولین بار در عمرم ترسیدم .
به شوکت حیدری ، سالار علقمه ، ابوالفضل العباس (ع) صلوات .
سـیـنـه صــحـــرا غـــرق عذابه/
قــلـــب رقــیــه در تــبــــ و تابه /
چــشـــای زیــنــب غـرق گلابه/
عمه سادات دل نگرون طفل ربابه. ..
اسلام العلیک یا علی اصغر ...
السلام علیک یا اباعبدا..الحسین
می پیچد شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه عطری که سرش گم شده باشد...
دادیم به حکاک، عقيقِ دل و گفتیم:
حَک کن به عقيق دل ما "حضرت ارباب "
(((یا حسین)))
من "شاعرم" ، اما اگر "نقاش" بودم
یک «عصر عاشورا»ی دیگر می کشیدم...
قطعا برای تسلیت دادن به زینب
حتی شده "یک نیزه" "کمتر" می کشیدم...!
روضه شب پنجم ـ مصیبت عبدالله بن حسن(ع)
روضه شب ششم ـ مصيبت قاسم (س) ؛ بلاي خوشتر از عسل
شب عاشورا، از شگفتترين شبهاي تاريخ انسان است. شبي كه بشريت، بر سر دو راهي خير و شر قرار گرفت؛ و چه بسيار انسانها كه تا آن شب در اردوگاه كفر بودند ولي يك شبه ره صد ساله طي نمودند و به حق و حقيقت پيوستند.شب عاشورا، امام حسين (ع) ياران را نزد خود جمع نمود و پس از ستايش خداوند فرمود: « براستي كه من اصحابي از شما باوفاتر و خانداني از شما فرمانبردارتر نميشناسم. اين لشكر، من را ميخواهند و با من سر ستيز دارند و كار من با آنان فردا به جنگ و كارزار خواهد كشيد. پس بيعت خويش را از شما برميدارم و به همه شما اجازه ميدهم كه مرا ترك كنيد. از تاريكي شب بهره گيريد و برويد…»پساز سخنان امام، ابتدا حضرت اباالفضل العباس (س)، سپس ديگر بنيهاشم و بعداز آنها، ياران حضرت لب به سخن گشودند و گفتند: «زنده ماندن پساز تو را براي چه ميخواهيم اي فرزند رسول خدا؟ براستي كه اگر بارها و بارها كشته شويم و زنده گرديم، باز هم دست از ياري تو برنخواهيم برداشت».
شاها من ار به عرش رسانم سرير فضل
مملوك اين جنابم و محتاج اين دَرَم
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر
اين مهر بر كه افكنم ، اين دل كجا برم؟
امام كه اين كلمات را از آنها شنيد فرمود:«من فردا كشته خواهم شد و شما نيز همه با من كشته خواهيد شد».اينجا بود كه اوج كرامت انساني آشكار گرديد و اصحاب و خاندان در واكنش به خبر مرگ قطعي خويش گفتند: «خداي را سپاس كه به ما توفيق ياري كردن تو را ارزاني داشت و به شهادت در ركاب تو گرامي نمود».امام (ع) پساز آنكه حجت را بر آنان تمام كرد و بيعت مستحكم آنان را آشكار نمود، در حق آنان دعا كرد و سپس فرمود «سر بلند كنيد و جايگاه خويش را در روضه و رضوان الهي ببينيد» و اينگونه بود كه يكايك ياران با چشم بصيرت، جاي و منزل اخروي خويش را مشاهده كردند.«قاسم بن الحسن» فرزند بزرگ امام حسن مجتبي (ع) كه نوجواني تازه بالغ شده بود نيز در آن جمع حضور داشت و اين صحنههاي شور و شيدايي را مشاهده ميكرد. وي از عمو پرسيد:«آيا من هم به همراه يارانت كشته خواهم شد؟» دل امام (ع) براي يادگار برادر سوخت و پرسيد: «اي پسرك من! مرگ، نزد تو چگونه است؟» قاسم شجاعانه پاسخ داد: «احلی من العسل ـ اي عمو از عسل شيرينتر است».
دادن جان، گر به رهبر است
از عسل ناب مرا خوشتر است
جام اگر جام شهادت بُوَد
مرگ، به از روز ولادت بُوَد
امام با رقت و شفقت فرمود: «عمويت فداي تو شود! آري، تو نيز كشته ميشوي پساز آنكه بلايي عظيم بر تو وارد آيد» و آنگاه ادامه داد فرزند كوچكم علي اصغر هم كشته خواهد شد. غيرت و مردانگي قاسم تازه جوان جوشيد و پرسيد: «عموجان! مگر دست دشمنان به خيمهگاه زنان هم خواهد رسيد كه اصغر شيرخواره را هم ميكشند؟!»" امام پاسخ داد: «عمو به فداي تو! فاسقي از ميان دشمنان، تير به گلوي اصغر خواهد زد و او را در آغوش من به شهادت خواهد رساند در حالي كه او ميگريد و خونش در دستان من روان است...» پس آن دو گريستند و ديگر اصحاب و ياران از گريه آنان گريه كردند و بانگ شيون خاندان رسول خدا (ص) از خيمهگاه به آسمان برخاست.اما آن «بلاي عظيم» كه امام وعده آن را به قاسم داد چه بود؟ شايد نحوه شهادت آن حضرت، راز آن بلا را بر ما آشكار سازد... برخي از نويسندگان روايت كردهاند پساز آنكه علي اكبر (ع) به ميدان رفت و به شهادت رسيد، قاسم بن الحسن به قصد جنگ از خيمهگاه بيرون شد.چون امام حسين (ع) يادگار برادر را ديد كه براي جنگ بیرون آمده، او را در آغوش گرفت و با يكديگر گريستند آنچنان كه از شدت گريه از حال رفتند.
هر دو بريدند دل از بود و هست
هر دو گشودند به يكباره دست
هر دو ربودند ز سر هوش هم
هر دو فتادند در آغوش هم
رفت ز تن، تاب و ز سر، هوششان
سوخت وجود از لب خاموششان
قاسم پس از آنكه آرام شد از عمو اذن جهاد خواست.
اي عمو سينهي من تنگ بُوَد
شيشهام منتظر سنگ بُوَد
نيزه كو؟ تا كه زمن سينه دَرَد
تير كو؟ تا كه به اوجم ببرد
اسبها كو؟ كه مرا گرم كنند
استخوانهاي مرا نرم كنند؟
آن حضرت اذن نداد. پس قاسم به دست و پاي امام افتاد و وي را ميبوسيد و التماس ميكرد تا بالاخره اجازه گرفت و به سوي ميدان جنگ شتافت.اسناد تاريخي از قول يكي از سپاهيان دشمن نقل كردهاند كه پسري از خيمهها به سمت ما بيرون تاخت كه رويش چون پاره ماه زيبا بود. قاسم در حالي كه اشك بر گونههايش روان بود رجز ميخواند و ميگفت:ان تنكروني فانا ابن الحسنسبط النبي المصطفی المؤتمن هذا حسين کالاسیر المرتهن بين اناس لاسُقوا صوب المزنپس با وجود كمي سن و كوچكي بدن، جنگي سخت كرد و تعدادي از لشگر يزيد را به خاك و خون كشيد. سپاهيان دست جمعي دور او را گرفتند و يكي از آنان بر او تاخت و ضربتي شديد بر او وارد آورد. قاسم با صورت به روي زمين افتاد و فرياد ياري كشيد كه : «يا عماه!»، پس امام (ع) سر برداشت و چون باز شكاري، تيز به ميدان نگريست، آنگاه همچون شيري خشمگين به سرعت به ميدان حمله كرد و ضارب قاسم را با شمشير زد و دست وي را از مرفق جدا ساخت. وي از درد عربدهاي كشيد كه سواران دشمن شنيدند و به سوي ميدان تاختند تا او را از دست امام (ع) برهانند. در اين شرايط سخت، جنگي بين امام (ع) و كوفيان درگرفت در حالي كه قاسم بر زمين افتاده بود... و شايد اين، همان بلاي عظيم بود.آنگاه كه غبار ميدان فرو نشست، امام (ع) را ديدند كه سينه بر سينه قاسم نهاده و وي را به سوي خيمهها باز ميگرداند در حالي كه دو پاي قاسم ـ شايد از شدت شكستگيها ـ بر زمين كشيده ميشد؛ و امام (ع) ميفرمود: «اين قوم از رحمت خدا دور باشند و جدت پيامبر (ص) دشمن آنان باشد در روز قيامت»
كاش نميديد عمو پيكرت
تا ببرد هديه بر مادرت
كاش نميديد تنت كاين چنين
جان دهي و پاي زني بر زمين
ديده به روي عمو انداختي
صورت او ديدي و جان باختي
و سپس زمزمه كرد: «به خدا سوگند براي عمويت سخت است كه تو او را بخواني ولي نتواند تو را نجات دهد ...» ....
الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
سید پوریا هاشمی
در چشم خریدار ، عقیق یمن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد
سرباز سپاه علیِ بت شکن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد
بر مقدم او ن قل و گلِ یاسمن آمد
انگار به یاری حسینش، حسن آمد
این کیست که جای زِرهش با کفن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد
این تازه جوان را مددِ ذوالمنن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد
از هر طرفَش نیزه میان بدن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد
زهرا به کنار تن بی جان من آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد
محمود ژولیده
علیرضا شریف
محمد سهرابی
روضه شب هفتم ـ علياصغر(س) ؛ داغي بر دل اهلبيت
مرسوم است كه شب هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج كوچك كربلا» حضرت علي اصغر (س) مي روند و روضه آن طفل شهيد را ميخوانند. شهيدي كه به ظاهر، كودك است ؛ ولي به واقع پير عشق است.
حوريان محو رخ مهپارهات
كهبهي خيل ملك گهوارهات
گردش چشمان تو عشقآفرين
رشتهي قنداقهات حبلالمتين
زينت آغوش و دامان رباب
آينهگردان رويت آفتاب
عالم و آدم همه محتاج تو
بر سر دوش پدر معراج تو
بسته بر هر تار موي تو نجات
تشنهي لبهاي تو آب حيات
كودكي ، اما به معنا پير عشق
روي دستان پدر ، تفسيرِ عشق
تلخترين لحظات تاريخ نزديك ميشد؛ تمامي ياران و اصحاب امام حسين (ع) به ميدان رفته و كشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقي مانده بود: اباعبدالله الحسين (ع)و امام سجاد (ع) كه آن روز به اراده الهي بيمار بود تا زنده بماند و رهبري امت را پس از امام حسين (ع) به دست بگيرد.امام (ع) چون خويشتن را تنها و بي ياور ديد آخرين حجت را بر مردم تمام كرد و بانگ برآورد: «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله باغاثتنا؟ هل من معين يرجو ما عندالله في اعانتنا؟» يعني: «آيا مدافعی هست كه از حريم رسول خدا دفاع كند؟ آيا يكتاپرستي هست كه از خدا بترسد و ما را ياري دهد؟ آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا ما را ياري رساند؟ آيا كسي هست كه به خاطر روضه و رضوان الهي به نصرت ما بشتابد؟».صداي اين كمك خواهي امام كه به خيمهها رسيد و بانوان دريافتند كه حسين ديگر ياوري ندارد، صدايشان به شيون و گريه بلند شد. امام روي به خيمهها كرد، شايد كه زنان با ديدن او اندكي آرام گيرند ؛ كه ناگاه صداي فرزند شش ماههاش «عبدالله بن الحسين» ــ كه به علي اصغر معروف بود ــ را شنيد كه از شدت تشنگي ميگريست.علي اصغر طفلي شيرخواره بود؛ كه نه آبي در خيمهها بود تا وي را سيراب كنند ، و نه مادرش «رباب» شيري در سينه داشت كه به وي دهد.امام (ع) قنداقه علي اصغر را در دست گرفت و به سوي دشمن رفت ؛ در مقابل لشكر يزيد ايستاد و فرمود:«اي مردم! اگر به من رحم نميكنيد بر اين طفل ترحم نماييد ... » ...اما گويي كه بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده نشده بود و تمامی رذالت دنيا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود ؛ زیرا به جاي آنکه فرزند رسول خدا (ص) را به مشتی آب میهمان کنند، تيراندازي از بني اسد (كه گفته شده است «حرملة بن كاهل» بود) تيري در كمان نهاد و گلوي طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سينه امام (ع) به خون رنگين شد... سر كوچك و گردن ظريف طفل شيرخواره را از بدن جدا شده بود...
آتش عشق تو در من شعلهور بود اي پدر
پيش تير عشق تو ، قلبم سپر بود اي پدر
شد گلويم روي دستت ذبح ، ميداني چرا؟
پيش تير عشق تو ، قلبم سپر بود اي پدر
امام (ع) دستان خود را از خون علي اصغر پر كرد و به آسمان پاشيد و گفت: «هون علي ما نزل بي انه بعين الله ـ تحمل اين مصيبت بر من آسان است چرا كه خداي آن را ميبيند»... در همين حال، «حصين بن تميم» تير ديگري افكند كه بر لبان مبارك امام (ع) نشست و خون از دهان حضرت جاري شد. امام روي به آسمان كرد و اینگونه نیایش نمود: «خدايا! سوي تو شكايت ميكنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خويشانم ميكنند»...
اصغر كه به چهره ز عطش رنگ نداشت
ياراي سخن با من دلتنگ نداشت
يا رب! تو گواه باش، ششماههي من
شد كشتهي ظلم و با كسي جنگ نداشت
آنگاه از سپاه دشمن دور شد ؛ با شمشيرش قبر كوچكي كند ؛ بدن علي اصغر را به خون او آغشته نمود ؛ بر او نماز گزارد و جنازه كوچك را دفن كرد...به روايت منابع تاريخي، شهادت علي اصغر (ع) از سختترين و جانگدازترين مصيبتها در نزد ائمه بوده است. «عقبة بن بشير اسدي» ميگويد امام باقر (ع) به من فرمود: «ما از شما بنياسد خوني طلب داريم!» و سپس داستان ذبح شدن علي اصغر را بر من خواند.همچنين آوردهاند كه پس از قيام «مختار بن ابي عبيده ثقفي» هنگامي كه خبر انتقام از قاتلان كربلا را به امام سجاد (ع) رساندند آن حضرت سوال كرد: «بر سر حرمله چه آمد؟». اين نمونهها، نشان دهنده آن است كه اين داغ چگونه بر دل اهل بيت (ع) مانده است...و اين داغ بر دل ما نيز هست ؛ و بر دل انسانيت نيز ؛ تا زماني كه مهدي آلمحمد (عج) قيام كند و انتقام از ظالمان بستاند...
الا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أي منقلب ینقلبون.
رسانه باشید ، برای دیگران ارسال فرمایید✌✌
سید حمید رضا برقعی
قاسم نعمتی
حبیب باقر زاده
روضه شب اول ـ مصيبت مسلم بن عقيل ((پست 7))
روضه شب دوم ـ ورود كاروان عشق به كربلا(پست 11)
روضه شب سوم ـ حكايت حر ؛ حماسه توبه و تصميم (پست 13)
روضه شب چهارم ـ مصيبت فرزندان و برادران زينب (س) ( پست 19)
روضه شب پنجم ـ مصیبت عبدالله بن حسن(ع) (( پست 40))
روضه شب ششم ـ مصيبت قاسم (ع) ؛ بلاي خوشتر از عسل(( پست 50))
روضه شب هفتم ـ علياصغر(ع) ؛ داغي بر دل اهلبيت((پست 51))
روضه شب هشتم ـ مصيبت علياكبر (ع) ؛ شبيه پيامبر(( پست53 ))
چهل نکته آماری در مورد نهضت کربلا (( پست 52))
روضه شب نهم ـ مصيبت ساقي لبتشنگان ((پست 54))
روضه شب عاشورا ـ ذکر مصائب امام حسین (ع) ((پست 55))
روضه شب هشتم ـ مصيبت علياكبر (ع) ؛ شبيه پيامبر
براستي كه زمين و زمان، اصحابي باوفاتر از ياران حسين(ع) به خود نديدهاند ؛ كساني كه تا زنده بودند نگذاشتند كه اهل بيت پيامبر (ع) پاي به ميدان گذارند... اما لختي، بعد از آنكه آخرين آنان در خون خويش غلتيد، زمان آن رسيد كه جوانان بنيهاشم نيز به مسلخ عشق روانه شوند.«علي بن الحسين» فرزند آن حضرت از «ليلا بنت ابي مره بن عروه بن مسعود» معروف به علياكبر، اولين نفر از خاندان امام(ع) بود كه اجازه گرفت به ميدان برود.علي اكبر(ع) چه ازطرف پدري و چه از طرف مادري ، به شريفترين مردم نسب ميرساند: پدر و اجداد پدري وي كه نياز به معرفي ندارد. اما از جانب مادر، پدربزرگ مادري وي يعني «عروه بن مسعود ثقفي» كسي بود كه در راه تبليغ دين اسلام به شهادت رسيد و پيامبر (ص) در وصفش فرمود: «من عيسي بن مريم را مشاهده كردم و عروه بن مسعود از همه كس به او شبيهتر است» ؛ و نيز او را يكي از چهار مهتر عرب برشمرد.علي اكبر بغايت نيكو سيرت و بسيار خوشصورت بود و به دليل شباهت فراوان به پيامبر (ص) ، هر گاه اصحاب دلشان براي پيامبر (ص) تنگ ميشد به وي نگاه ميكردند. تنها دانستن ماجراي زير، معرفت امامگونه وي را بر ما معلوم ميكند:در يكي از روزهايي كه كاروان عشق از مكه به سوي كربلا در حركت بود ، هنگاميكه نزديكي ظهر در يكي از منازل اتراق كرده بودند ، امام (ع) به خواب سبكي فرو رفت و پس از لختي سر بر آورد و فرمود: «هاتفي ديدم كه ندا ميداد : شما ميرويد و مرگ به دنبال شما در حركت است». علي اكبر (س) به امام (ع) عرض كرد: «پدر جان! آيا ما بر حق نيستيم؟» امام (ع) پاسخ داد: «چرا پسرم، به خدا سوگند كه ما بر حقيم». علي اكبر(س) با رشادت گفت: «پس از مرگ هراسي نداريم » امام (ع) را احساسي از تحسين فرا گرفت و فرمود: «پسرم! خدا بهترين جزايي كه ميتواند از پدري به فرزندش بدهد را به تو عطا نمايد». اما روز عاشورا ... سيره امام حسين (ع) آنگونه بود كه از روي رحم و شفقت، به كساني كه اذن ميدان رفتن ميگرفتند، در ابتدا اذن نميداد. اما اين بار تفاوت داشت. به محض آنكه علي اكبر اجازه خواست، امام به وي اذن داد... و اين سنت رسول الله (ص) بود. ايشان ــ بر خلاف رهبران ديگر كه نزديكان خويش را از معركه دور مي دارند ــ در غزوات هر كس كه به او (ص) نزديكتر بود را قبل از ديگران به جنگ ميفرستاد . حسين (ع) سپس نگاهي نااميدانه بر قد وبالاي فرزند رشيدش كرد و آنگاه چشم به زير انداخت و گريست...
گمان مدار كه گفتم برو ، دل از تو بريدم
نفس شمرده زدم همرهت پياده دويدم
دلم به پيش تو ، جان در قفات ، ديده به قامت
خداي داند و دل شاهد است من چه كشيدم
امام (ع) پس از آنكه علياكبر را روانه ميدان ساخت، انگشت به آسمان بلند كرد و محاسن مبارك را به دست گرفت و اينگونه با خداي خويش راز ونياز نمود: «اي خدا! شاهد باش كه جواني براي جنگ با اين قوم به سوي آنان رفت كه شبيه ترين مردم در خلقت و خوي و گفتار، به رسول الله (ص) است كه هرگاه مشتاق ديدار رسول (ص) تو مي شديم به صورت وي نگاه ميكرديم».
شه عشاق ، خلاق محاسن
به كف بگرفت آن نيكو محاسن
به آه و ناله گفت: اي داور من
سوي ميدان كين شد اكبر من
به خلق و خوي آن رفتار و كردار
بُد اين نورسته همچون «شاه مختار»
آنگاه اين آيه را قرائت كرد : «ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم وآل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم» يعني «خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد ؛ آنها فرزندان (و دودماني) بودند كه (از نظر پاكي و تقوا و فضيلت) بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند و خداوند، شنوا و دانا است».علياكبر به سوي سپاه دشمن تاخت و رجزخوانان جنگي سخت كرد و بسياري از سپاهيان يزيد را به خاك انداخت.كمكم تشنگي و زخمهاي متعدد، ميرفت كه تاب و توان ازكف اكبر بربايد كه يكي دشمنان ضربهاي بر سر آن حضرت وارد آورد. خون صورت وي را پوشاند و او را از پاي درآورد. علي اكبر دست دور گردن اسب حلقه كرد تا بر زمين نيفتد و اسب در ازدحام دشمن و دشنه، به جاي آنكه وي را به سوي خيمهگاه باز گرداند به قلب دشمن برد. دژخيمان يزيدي دور اسب را گرفتند و از هر سوي بر پيكرش شمشير وارد آوردند آنگونه كه نوشته اند بدنش ريز ريز ( ارباً ارباً ) گرديد.اينجا بود كه علياكبر ، پدر را صدا كرد كه: «يا ابتاه عليك مني الاسلام هذا جدي رسول الله ... ــ پدرجان، خداحافظ ، اين جدم رسول الله (ص) است كه به بالينم آمده و جامي پر از آب به من مينوشاند» ...امام (ع) به سرعت خود را به پيكر اكبر رساند و صورت به صورت وي گذاشت و فرمود: «علی الدنيا بعدك العفا ــ بعد از تو اي پسرم اف بر اين دنيا باد» ...
دو چشم خويش بگشا و سؤال كن كه بگويم
ز خيمه تا سرِ نعش تو من چگونه رسيدم
آنگاه ــ مطابق زيارت مروي از امام صادق (ع) ــ مشتي ازخون وي را به آسمان پرتاب كرد و شگفت آنكه قطره اي از آن به زمين برنگشت ...حضرت زينب (س) كه اين صحنه را ديد شتابان از خيمهها بيرون آمد در حاليكه فرياد ميزد: «يا اخياه و يابن اخياه ـ واي برادركم و اي واي بر فرزند برادرم» و خود را بر پيكر علي اكبر افكند. امام (ع) وي را گرفت و به خيمهها بازگرداند و به جوانان فرمود: «برادر خويش را برداريد وبه خيمه ها برسانيد» ...آري! امام (ع) تمامي شهدا و كشتگان را خود به خيمهها ميآورد ؛ به جز آن دو كشته كه با شهادتشان كمر او را شكستند ؛ پسرش علياكبر (س) ؛ و برادرش ابوالفضل العباس (س) ...
الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
………
منابع اصلي:1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذويالقربی، 1378 .3. اشعار قرمزرنگ، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (و برگرفتهاند از جزوه آموزشي آداب مرثيهخواني با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380)
مجتبی کرمی
علیرضا شریف
حسن لطفی
محمود ژولیده
ای علی اصغر
ای ذبیح کوچکم، ای شهید آخرم
پر زدی از دوش من، روی دست مادرم
پیش پیکان حنجر خود را سپر کردی
خون به جای لاله تقدیم پدر کردی
غنچه ی پرپر، ای علی اصغر
غنچه ی بی آب من چون گل از هم واشدی
مُهر طومار حسین، روز عاشورا شدی
تو تمامِ هستیِ فرزند زهرایی
تو مدال شانه ی خونین بابایی
غنچه ی پرپر، ای علی اصغر
بلبل خاموش من، مقتلت آغوش من
هم نشان غربت و هم مدال دوش من
پیش چشمم با لب عطشان تو را کشتند
کودکم را بر سر دستم چرا کشتند
غنچه ی پرپر، ای علی اصغر
خون سرخ حنجرت، آبروی من شده
هم خضاب من شده، هم وضوی من شده
صید خونین بال من، آهسته جان دادی
عاقبت با دست و پای بسته، جان دادی
غنچه ی پرپر، ای علی اصغر
باسرشک دیده ام شویم و پاکت کنم
می برم در خیمه ها تا خودم خاکت کنم
می کنم دفنت که چون گوهر نهان باشی
شاید از سُم ستوران در امان باشی
غنچه ی پرپر، ای علی اصغر
مانده سقا را مدام در گلو این زمزمه
می دهد برتو پیام از کنار علقمه
کای عمو تا صبح محشر، دیده گریانت
معذرت می خواهم از لبهای عطشانت
غنچه ی پرپر، ای علی اصغر
مجاهد شش ماهه
اصغرم – اصغرم – ای کودک جانبازم
ای آخرین سربازم
شیرین زبانم(2)
از تشنه کامی رنگ از رخسارت پریده
مجاهد شش ماهه در جهان که دیده(2)
***
سوزاندی – سوزاندی – آخر قلب پدر را
آتش زدی مادر را
شیرین زبانم(2)
از تشنه کامی رنگ از رخسارت پریده
مجاهد شش ماهه در جهان که دیده(2)
***
آورم – آورم – واللهِ روزِ موعود
قنداقةِ خون آلود
شیرین زبانم(2)
از تشنه کامی رنگ از رخسارت پریده
مجاهد شش ماهه در جهان که دیده(2)
ذبیح شش ماهه ی من، ای علی اصغر
غنچه ی من، چرا شدی مثل گل پرپر
ای همه هستم بر سر دستم
طوطی بی سر! ای علی اصغر!
ای شانه ی خون خدا قتلگاه تو
تمام مظلومی من در نگاه تو
یار مظلومم طفل معصومم
طوطی بی سر! ای علی اصغر!
تو یار و یاور منی ای علی اصغر
تمام لشگر منی ای علی اصغر
مُهر طومارم من تو را دارم
طوطی بی سر! ای علی اصغر!
پدر فدای خنده ی دل نواز تو
تبسم تو پیش تیر شد نماز تو
نماز ایثارت قبول دادارت
طوطی بی سر! ای علی اصغر!
تو علم غربت من، من علمدارت
سرخی این علم بود خون رخسارت
زخم خونبارت مهر ایثارت
طوطی بی سر! ای علی اصغر!
خون گلوی تو شده آبروی من
هم آبروی من شده، هم وضوی من
باید از این خون رخ کنم گلگون
طوطی بی سر! ای علی اصغر!
خون گلوی تو علی، گشته قوت تو
ناله ی مظلومی من، در سکوت تو
یا تکلم کن یا تبسم کن
طوطی بی سر! ای علی اصغر!
"غلامرضا سازگار"
طفل همیشه عاشق، سرباز شیرخواره مادر شود فدایت، یک خنده کن دوباره
می دانم از لب خشک، لبخند بر نیاید لب هات بسته مادر با چشم کن اشاره
وقتی کشید بابا تیر از گلوت بیرون شد حنجر تو مثل قرآنِ پاره پاره
تو شیر خواهی از من، من عذر خواهم از تو کز سینه جای شیرم، آید برون شراره
در خیمه ماه رویان، سوزند همچو خورشید کی دیده جان مادر، خون ریزد از ستاره
بگذار تا بسوزم، بگذار تا بگریم بر زخم داغدیده جز گریه چیست چاره
هر قطره اشک، ما را، موج هزار دریا هر لحظه در غم توست صد سال یادواره
اینجاست جای تکبیر یارب که دیده با تیر راه نفس ببندند بر طفل شیر خواره
مادر اگر بگرید بر زخم تو عجب نیست بالله کم است اگر خون، جوشد زسنگ خاره
هم طفل بود معصوم، هم تیر بود مسموم میثم از این مصیبت، خون گریه کن هماره
ذبیح من که زخمت به خون بخشیده زیبایی دهان خشک و چشم نیم بازت گشته دریایی
منم خورشید و تو همچون ستاره بر سر دوشم رخت گردیده چون ماه بنی هاشم تماشایی
تبسم های تو دل برده از عباس و از اکبر تلظی های تو داده حرم را شغل سقایی
به قد کوچک و سن کمت نازم که تا محشر دهد زخم گلویت آب بر گل های زهرایی
تو دیشب تا سحر بیدار بودی و در اطرافت صدای العطش گردیده بود آوای لالایی
تبسم کن که می بینم سر ببریده ات با من چهل منزل کند بالای نیزه راه پیمایی
تمام تشنگان را بود بر لب حرفِ آب اما تو بهر آب گفتن هم نبودت هیچ یارایی
زبس زیبا شدی برروی دستم دم به دم ازمن گلویت دل ربایی می کند، رویت دل آرایی
به روی دست من ذبح تو بر من سخت اما تو با لبخند خونینت به من دادی شکیبایی
اگر چه دم به دم رفتم زمیدان کشته آوردم تو تا بودی مرا در دل نبود احساس تنهایی
حتی تصور غم دنیا بدون تو
آتش کشید بر جگر ما بدون تو
چیزی بگو به خاطر بابای مضطرت
جانش رسیده است به لبها بدون تو
بالای پیکر تو تمام حسین ریخت
چیزی نمانده است ز بابا بدون تو
اینکه دوباره قامت او راست می شود
افتاده بین شاید و اما بدون تو
وقتی توان حرف زدن در گلویت نیست
ای اُف به هر چه نغمه و آوا بدون تو
از بسکه نیزه روی نیزه به پیلویت خورده است
افتاده یاد پهلوی زهرا بدون تو
با نعل تازه جسم تو را پخش کرده اند
جایی نمانده است به صحرا بدون تو
تو میروی و باد سراسیمه می وزد
در خیمه روی چادر زنها بدون تو
قبل از غروب بود سرش روی نیزه رفت
طاقت نداشت مأذنه ات را بدون تو
مصطفی هاشمی نسب
پدران شهید میفهمند
لذت بوسه ی پسرها را
داغ اولاد باورش سخت است
خم کند قامت پدرها را
پدری را سراغ دارم من
پسرش داشت بر سفر میرفت
پشت پای پسر زمین میخورد
گوییا از دل پدر میرفت
پشت او دست بر محاسن برد
نا خودآگاه زانویش خم شد
خواهرش بین خیمه ها میگفت
ای خدا آه زانویش خم شد
پسرش نه که زندگیش رفت
ون یکاد است روی لبهایش
و نگاهش چه روضه ای دارد
خیره خیره به جای پاهایش
پسرش رفت جانب میدان
چه جلال چه شوکتی دارد
شبه پیغمبر است نامش علیست
مثل حیدر چه غیرتی دارد
تا صدا زد که نام من علی است
بین لشگر عجیب بلوا شد
سر اینکه چه کس به پهلوی او
بزند نیزه سخت دعوا شد
پدر آمد ولی چه امدنی
با کف دست و با سر زانو
نیزه کاری شدست پیکر او
نیزه در سینه نیزه در پهلو
روضه یعنی پدر پسر گریه
روضه یعنی پدر پسر اغوش
روضه یعنی کنار جسم پسر
پدر از فرط گریه رفته ز هوش
بعد یک عمر خون دل خوردن
پسرش بین دشت پر پر شد
با سر نیزه و سر فرصت
واقعا او علی اکبر شد
و سرانجام روضه جمعش کرد
با عبا از چهار گوشه ی دشت
از خداوند صد پسر میخواست
یک پسر رفت و صد پسر برگشت
امیر علوی
روضه شب نهم ـ مصيبت ساقي لبتشنگان
ابوالفضل العباس، جوانی زیبا و رشید بود که از شدت زیبایی، به او قمر بنی هاشم (ماه هاشمیان) می گفتند و از شدت رشادت هنگامی که بر اسب می نشست پایش به زمین می رسید. وی به دلیل شجاعت و جنگاوری بی همتا که داشت، علمدار امام حسین(ع) بود و هنگامی که امام(ع) لشگر کم تعداد خود را آماده جنگ می کر، پرچم را به او سپرد. شجاعت و دلاوری عباس(ع) ریشه در آباء و اجداد او داشت؛ که از پدر به اسد الله الغالب علی بن ابی طالب(ع) نسب می رساند و از جانب مادر به بنی کلاب که شجاع ترین عرب بودند.
ای حرمت قبله حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاجِ شهیدانِ همه عالمی
دست علی ، ماهِ بنی هاشمی
ماه کجا؟ روی دلارام تو؟
سرو کجا؟ قامت رعنای تو؟
شمع شده ، آب شده ، سوخته
روح ادب را ادب آموخته
منابع معتبر تاریخی آورده اند که حضرت فاطمه (س) اندکی پیش از شهادتش به امیرالمؤمنین علی(ع) وصیت فرمود که چند روز پس از رحلت وی، ازدواج کند.
پس از آنکه حضرت زهرا (س) به شهادت رسید و اتفاقات تلخ پس از آن سپری گشت، حضرت علی (ع) از برادر خویش "عقیل" که مردی نسب شناس بود و خصوصیات خانواده های حجاز و نیز اخبار و تاریخ عرب را بخوبی می شناخت، خواست زنی برای او انتخاب کند که در خاندانی بزرگ و شجاع متولد شده باشد و فرزندی دلیر و جنگجو برای وی به دنیا آورد.
عقیل نیز "فاطمه بنت حزام بن خالد" از بنی کلاب را برای آن حضرت انتخاب کرد و گفت: « در بین عرب، شجاع تر و جنگاورتر از پدران او وجود ندارد». امیر المومنین (ع) او را از پدرش خواستگاری و با او ازدواج کرد و فاطمه چهار پسر دلاور به نامهای «عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و « عثمان» برای آن حضرت به دنیا آورد؛ و از این روی به « ام البنین» مشهور گشت.
شاید آن زمان، کسی دلیل این تصمیم و انتخاب حضرت را نمی دانست ولی در آن هنگام که در کربلا، حسین (ع) بی یار و یاور شد و این برادران شجاع و بویژه علمدار کربلا ابوالفضل العباس (ع)، یک به یک در راه او جانبازی کردند، کرامت علوی آشکار گردید.
روز نهم محرم « شمربن ذی الجوش» از سوی عبیدالله بن زیاد مامور شد که اگر «عمربن سعد» از دستور سرپیچی کرد، خود فرماندهی را برعهده بگیرد و به امام(ع) حمله کند. وی که از قبیله « فاطمه ام البنین» بود و نسبت دوری با حضرت عباس (ع) و برادرانش داشت امان نامه ای از عبیدالله گرفت تا به خیال خود آنان را از حسین(ع) جدا کند و هم، باعث ضعف امام(ع) گردد و هم جان بستگانش را نجات دهد!
شمر در واپسین ساعات روز نهم محرم به نزدیکی خیمه های امام(ع) آمد و فریاد زد « خواهرزادگان من کجا هستند؟» عباس، عبدالله، جعفر و عثمان بیرون آمدند و گفتند: « چه می خواهی؟» شمر گفت:« برایتان امان نامه آورده ام. شما در امانید!» چهار جوان پاسخ دادند: « لعنت بر تو و بر امان تو. آیا ما را امان می دهی و فرزند پیغمبر در امان نباشد؟!...» و عباس بانگ برآورد: « دستت بریده باد که چه بدامانی آورده ای!، ای دشمن خدا، آیا می گویی برادر و سرور خود حسین پسر فاطمه را رها کنیم و در فرمان لعینان و لعین زادگان در آییم؟». شمر خشمناک به لشگر دشمن بازگشت.
عصر عاشورا، هنگامی رسید که تمامی اصحاب و خاندان امام (ع) به شهادت رسیدند و فقط حسین و عباس –علیهماالسلام- باقی مانده بودند. عباس چون تنهایی برادر را دید، نزد امام آمد و گفت: « ای برادر! آیا رخصت می دهی به جهاد روم؟» امام سخت بگریست و گفت: « برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی کاروان پراکنده می شود». عباس پاسخ داد: « سینه ام تنگ شده و از زندگی بیزارم و می خواهم از این منافقین خونخواهی کنم». عباس از سوی لشکر دشمن رفت و آنان را نصیحت و تحذیر کرد ولی در دل سنگ آنان اثری نگذاشت. پس به سوی خیمه ها آمد و خبر به برادر داد. در همین حین صدای دلخراش کودکان را شنید که از تشنگی فریاد می زدند: « العطش، العطش». سپس بر اسب نشست، نیزه و مشک برداشت و رجزخوانان آهنگ فرات کرد در حالی که می خواند:
لا ارهب الموت اذا الموت زقا
حتی اواری فی المصالیت لقا
نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا
انی انا العباس اغدو بالسقا
ولا اخاف الشر یوم الملتقی
یعنی:
از مرگ نمی ترسم هنگامی که بانگ زند
تا وقتی که میان مردان کارآزموده افتاده و به خاک پوشیده شوم
جان من، بلاگردان جان پاک مصطفی است
من عباس هستم با مشک می آیم
و روز نبرد از شر نمی ترسم
چهار هزار نفر دور او را گرفتند و به سوی او تیر می انداختند تا مانع رسیدن وی به آب شوند. پس از ساعتها تشنگی و جنگ، عطش بر تمام وجودش چنگ انداخته بود. آب از زیر پای اسب روان بود و عباس را به خود می خواند. عباس مشتها را پر از آب کرد و به لب نزدیک نمود تا بیاشامد،اما به یاد تشنگی حسین(ع) و اهل بیت او افتاد. آب از کف بریخت، مشک را پر کرد، بر دوش راست انداخت و مرکب را به طرف خیمه ها تازاند.
لشگر دشمن برای آنکه همین چند جرعه آب به کام کودکان رسول الله نرسد راه را بر او گرفتند و از هر طرف بر او حمله کردند. عباس با آنها پیکار می کرد تا اینکه یکی از لشگریان با شمشیر دست راست وی را قطع کرد.
عباس قهرمان فرياد برآورد:
والله ان قطعتموا يميني
اني احامي ابدا عن ديني
و عن امام صادق اليقين
نجل النبي الطاهر الامين
یعنی:
به خدا سوگند حتی اگر دست راستم را قطع کنید
تاابد از آیینم دفاع خواهم کرد
و از امامی که صادق الیقین است
همان فرزند پیامبر پاک و امین
آنگاه مشک را به دوش چپ انداخت و شمشیر به دست چپ گرفت و از بین دشمن به راه خود ادامه داد که ناگهان، تیغی بر دست چپ حضرت وارد شد و آن را نیز قطع کرد. اما غريو شير حيدر آسمان را پر كرد كه:
يا نفس لا تخشَي من الكفار
و ابشري برحمة الجبار
مع النبي السيد المختار
قد قطعوا ببغيهم يساري
فاصلهم يا رب حر النار
یعنی:
ای نفس! از کافران هراس به دل راه مده
و مژده باد بر تو که شایسته رحمت خداوند دستگیر شدی
در سایه پیامبر بزرگ صاحب اختیار
(خداوندا) دشمنان، با شقاوت دست چپم را نیز قطع کردند
پس ای خدا ، آنان را به آتش خشمت دچار کن
عباس ناامید نشد و مشک را به دندان گرفت تا به خیمه رساند.
ای مشک! تو لا اقل وفاداری کن
من دست ندارم ، تو مرا یاری کن
من وعده ی آبِ تو به اصغر دادم
یک جرعه برای او نگهداری کن
اما تیر بعدی مشک را از هم درید و آبها را بر زمین داغ کربلا ریخت تا عباس (ع) دیگر مأیوس شود.
ای مشک! نگه کن تو به بالای سَرم
«زهرا»ست نشسته ، آبروداری کن
لختی بعد، تیری به سینه مبارک حضرت (ع) نشست و وی را از اسب به زیر انداخت، تا کار تمام شود و لبتشنكان بيساقي و حسین (ع) بیعلمدار گردد.
سرانجام یکی از لشگریان دشمن به پیکر نازنین حضرت حمله کرد و با عمود آهنین بر فرق عباس زد که سر او- مانند فرق مبارک پدرش علی (ع)- شکافت و بر زمین افتاد و فریاد زد: « یا ابا عبدالله علیک منی السلام ــ برادرم خداحافظ».
امام (ع) خود را به پیکر بی دست برادر رساند و چون وی را دید که به شهادت رسیده است، فرمود: « الان انکسر ظهری و قلت حیلتی ــ اکنون کمرم شکست و راه چاره بر من بسته شد» ...
الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
در باب مقام دست راست ابوالفضل العباس
افتاده دست راست خدایا ز پیکرم
بر دامن حسین برسان دست دیگرم
دست چپم به جاست گر نیست دست راست
اما هزار حیف که یک دست بی صداست
آخرین تصویر سیمای حسین است
این تمام آرزوهای حسین است
یا علی اصغر
خون بود زمین و آسمان در تب بود
خشکیده ترین واژه ی هستی لب بود
یک مرد فقط حادثه را زیبا کرد
آن مرد،امیر درد ها،زینب بود
پیراهنی اززخم،به تن دوخته است
این رسم،زتماشای حضرت غم آموخته است
ای سرور تماشایی ایمان،عباس!
دل،شعله به شعله،درغمت سوخته است
زیر بارون آسمون همیشه حرمت داره
زیر بارون دل من حس زیارت داره
زیر بارون همش این دلم شکایت داره
کجا بودی کربلا ولا خجالت داره
ببار بارون نمیخوام آروم بگیرم
ببار بارون نمیخوام روضه سقا بخونم
یا حسین
هر آدمی ز رفتن خود ردّ پا گذاشت
اما چرا ز رفتن تو ردّ دست ماند؟
السلام علیک یا ابالفضل العباس (ع)
آن اســـب آمــــــــــــــد.
ولی آن مــرد را نیـــاورد.
.
.
زیــر بــــــــاران نــیــزه دشـمــــــن
در رکـــــــوع و ســجـود بــود امـام
در منـــــاجــــات ظـــهر عــــاشورا
شــــعر پـــــرواز مــی سـرود امام
تـــــرک ســـجـــاده و نماز نـــــکرد
گـرچه از جـــان پریده بود حســین
سر به درگـــاه دوست مــــی آورد
عشق را گزیـــده بود حســـــــــین
.
.
السلام عـلیک یا حــــسیـن بن علی(ع)
السلام عـلیک یا عــبـــاس بـن علی(ع)
السلام عـلیک یا زیـــنـــب کــبـری (س)
السلام عـلیک یا عـــلــی اکـــــبــــر (ع)
السلام علیک یا قاسم ابن الحسن (ع)
السلام عـلیک یا عــــــلــی اصــغـــر(ع)
.
.
الا يا اهل العالم قتل الحسين بكربلا عطشانا
.
.
وَلَعَنَ اللهُ آل زِيَاد وَآلَ مَرْوانَ ، وَلَعَنَ اللهُ بَنِي اُمَيَّةَ قاطِبَةً ، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد ، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً أسْرَجَتْ وَألْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ. . .
هر کدام از اصحاب که رفتندامام حسین(علیه السلام)،حرفی میزد،دعایی میکرد...
اما علی اکبر که خواست برود؛
فقط گفت
مقابلم راه برو...
واشک ریخت...
.
زخم قلب پدر از جسم پسر بدتر بود
اربا اربا دل بابای علی اکبر بود...
السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین...
گهواره چرا خالی و کس دور و برش نیست؟
اصغر بغل کیست که این جا خبرش نیست
در زیر عبا چیست که مخفی بنمودی
اصغر به کجا رفته که حتی اثرش نیست
من مادرم و غصه ی اصغر جگرم سوخت
سخت است به مادر که بفهمد پسرش نیست
فهمیدم از آن خنده ی مستانه ی دشمن
دشمن هدفِ رفعِ عطش در نظرش نیست
این تیر سه شعبه که کمان کرده رهایش
والله که اندازه ی این قد و برش نیست
این جا به پشت خیمه صداها چه آشناست
آری صدا صدای مناجات کربلاست
امشب شب نماز و مناجات و گریه است
فردا زمان، زمانِ ملاقات با خداست
از خیمه ای صدای تلاوت رسد به گوش
این صوت دلنوازِ علی اکبر از کجاست؟
سوز و دعا و آه و نوا از کجا رسد؟
گویی حسینِ فاطمه در حال التجاست
انگار این وداع شب آخر است و بس
از هر کسی سراغ کنی، کار او دعاست
امشب میان خیمه و سجاده و حرم
فردا به خون و خاک، سلیمان کربلاست
عباس، در قنوت شبش آرزو کند
یا رب مرا ببخش اگر آب پر بهاست
سجاد در دعا چه طلب از خدا کند
یا رب! تنِ نهیف من افسوس مبتلاست
زینب دعای نیمه شبش جز حسین چیست؟
تنها نه بر حسین که بر آل مصطفاست
گاهی صدای گریۀ یک شیرخواره است
لالای دختری ست، چه دردانه، خوش صداست
این نازدانه ها که دل از خیمه برده اند
یا رب قنوتشان چه غریبانه، با حیاست
اصحاب، آن طرف همه مشغول ناله اند
گویی حبیب، فکر کسی پشت خیمه هاست
گویی به گوش زینب کبری رسیده است
فردا حسین یکّه و تنها به نینواست
اصحاب، آمدند به دلداریِ حرم
انگار زینب از سخنی سخت در نواست
فردا مگر حسینِ من ای قوم! بی کس است
این گونه از غریبیِ خود شکوه اش چراست؟
گفتند: یا عقیله! خدا صبرتان دهد
فردا که گفته یکّه و تنها امام ماست؟
ای دختر بتول! مگر مرده ایم ما؟
جان های ما همه قربانی شماست
این گونه گریه های شما را ندیده ایم!
والله دیدنِ غمتان ننگ این سپاست
بانوی ما! خدا نکند بی حسین شوی
جان های ما فدای عزیزان مرتضاست
ما را هزار بار اگر سر جدا کنند
این مرگ در رکاب حسین آرزوی ماست
حالا که هست، صحبت احلی من العسل
زیباترین سخن به لب ابن مجتباست
این گونه است مردن شیرین تر از عسل
حالا زمان پَر زدنِ ما سویِ خداست
این صحنه ای ست از شب زیبای کربلا
حالا وظیفه چیست؟ که مشتاق کربلاست؟
ما را برای کرب و بلا آفریده اند
یعنی حسین منتظر ما به نینواست
ای شب عاشور شور آورده ای
شعله در دریای نور آورده ای
ای شب زیبای هفتاد و دو یار
لیلة الاحیای هفتاد و دو یار
در فضای سینه، ماهت آتش است
اخترانت اشک و آهت آتش است
ای شریک سینه های سوخته
تو شبی یا خیمه ی افروخته
ذکر جانسوزت ندای العطش
گشته لبریز از صدای العطش
مرغ شب پر باز کن، پر باز کن
با شرار آه من پرواز کن
پر بزن آنجا که جان پر می زند
مر غ روح عاشقان پر می زند
پر بزن تا کعبه ی قالوا بلیٰ
تا ابد بیتوته کن در کربلا
سوز سقا را دمی احساس کن
رو به سوی خیمه ی عباس کن
برتن بی تاب ها تابی ببر
از برای تشنگان آبی ببر
بس که طفلان راست برلب، آب! آب!
از خجالت آب هم گردیده آب
اشک چشم اصغر و آه رباب
کرده امشب قلب دریا را کباب
دامن دُردانه ها دریای دُر
جام خالی چشم ها از اشک پر
از عطش ذکر عطش از یاد رفت
آبروی آب هم بر باد رفت
آسمان امشب فرو ریزی به خاک
چون دل عباس گردی چاک چاک
ماه سر گردان شوی در آسمان
هم زمین آتش بگیرد هم زمان
کاش از ظلمت شود عالم سیاه
تا نیاید شمر دون در قتلگاه
صورت اکبر تماشایی شده
مادرش در خیمه زهرایی شده
این صدای گریه ی پیغمبر است
یا مناجات علی اکبر است
آه یاران این بود جان حسین
لاله ی لیلا و قرآن حسین
حیف از این لاله که پرپر می شود
مثل گل صد پاره پیکر می شود
حیف از این قرآن که با شمشیرها
آیه هایش را بود تفسیرها
لیلة الاحیای مصباح الهداست
این شب بیداری خون خداست
ای شب درد و شب رنج و ملال
از تو دارم، از تو دارم این سوال
ظهر فردا گر بیفتد بر زمین
دست های زاده ی ام البنین
چون صدای ناله اش آید به گوش
پرچم او را که می گیرد به دوش؟
کی در آن میدان علمداری کند؟
تا که ثارالله را یاری کند
آه آه از قلب زینب آه آه
وای بر فردا و امشب آه آه
تا برآید شیعه را آه از نهاد
اشک میثم وقف ثارالله باد
غلامرضاسازگار
[FONT=microsoft sans serif]
تیر از بس كه خورده بود حسین[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]بر تنش مثل پیرهن شده بود
[FONT=microsoft sans serif]
نیزه هاشان تمام شد كم كم
[FONT=microsoft sans serif]موقع سنگ ریختن شده بود
[FONT=microsoft sans serif]
نفسش بین راه بر می گشت
[FONT=microsoft sans serif]موقع دست و پا زدن شده بود
[FONT=microsoft sans serif]
هرچه كردند رو به قبله نشد
[FONT=microsoft sans serif]یعنی آنقدر پاره تن شده بود
[FONT=microsoft sans serif]
زیر انداز خانه های دهات
[FONT=microsoft sans serif]كفن شاه بی كفن شده بود
چنان اسفند می سوزد به صحرا ریگ ها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا
تمام دشت را زینب به خون آغشته می بیند
مگر باران خون می بارد از عرش خدا فردا
برادر! دل گواهی می دهد امشب شب قدر است
اگر امشب شب قدر است، قرآن ها چرا فردا...
همه در جامه احرام دست از خویشتن شستند
شگفتا عید قربان است گویا در منا فردا...
ببین شش ماه ات بی تاب در گهواره می گرید
علی از تشنگی جان می دهد امروز یا فردا
ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را
همانانی که می افتند زیر دست و پا فردا
برادر! وقت جان افشانی عباس نزدیک است
قیامت می شود وقتی بگوید یا اخا فردا
برادر! خوب می خواهم ببینم روی ماهت را
هراسانم که نشناسم تو را بر نیزه ها فردا
به مادر گفته بودم تا قیامت با تو می مانم
تمام هستی من، می روی بی من کجا فردا؟
میلاد عرفان پور
بوی ایثار و شهادت بوی خون می آید عشق از پرده ی اسرار برون می آید
این سوی معرکه آوای جنون می آید آن سوی معرکه پیوسته قشون می آید
این حسین است که سرسلسله ی مستان است
"امشبی را شه دین در حرمش مهمان است"
کربلا آینه در آینه حیران حسین لشگر جن و ملک گوش به فرمان حسین
همه ی کون و مکان دست به دامان حسین زینب آواره ی گیسوی پریشان حسین
آنچه عشاق ندارند سر و سامان است
"امشبی را شه دین در حرمش مهمان است"
ساقی امشب به قدح باده ی غم می ریزد عصر فردا همه ی عرش به هم می ریزد
خون سقای ادب پای علم می ریزد دشمن از جانب هر سو به حرم می ریزد
زینب از ماتم فردای حرم گریان است
"امشبی را شه دین در حرمش مهمان است"
بین دشمن پسر فاطمه بی یاور بود شب مظلومیت عترت پیغمبر بود
کربلا شاهد دل کندن یک خواهر بود بین یک عاشق و معشوق شب آخر بود
شب عاشق کشی و دلبری جانان است
"امشبی را شه دین در حرمش مهمان است"
حضرت فاطمه در کرب و بلا بود امشب دل یاران پر از ایمان به خدا بود امشب
بر لب اهل ولا ذکر و دعا بود امشب ذکر طفلان حرم "وا عطشا" بود امشب
شب پایانی آرامش این طفلان است
"امشبی را شه دین در حرمش مهمان است"
بعد سقا نکند از حرم عزت برود از خیام پسر فاطمه حُرمت برود
نکند دختر زهرا به اسارت برود مَعجر عمه ی سادات به غارت برود
همه ی دشت پر از عطر خوش ایمان است
"امشبی را شه دین در حرمش مهمان است"
حسین علاء الدین
وداع
تو سر نداری، من سرِ رفتن ندارم
ماندی به رویِ خاك و عالم كربلا شد
بندِ دلم بودی و هر بندِ تن تو
انگار جایِ گندم ری آسیا شد
بی دردسر سرگرم سر بود و نشست و
آن قدر دست و پا زدی تا اینكه پا شد
یكبار بوسیدم گلویت را چگونه...
...جایِ همان بوسه دوازده ضربه جا شد
زینب زمین خورده ولی تو سنگ خوردی
این زخم ها از ضربه های بی هوا شد
آتش میان خیمه ی عباس افتاد
دستی كنار معجر من بی حیا شد
تو سر نداری دخترت معجر ندارد
یعنی بریدند و كشیدند و جدا شد
محمد امین سبكبار
ای لاله، پیش مرگ چمن می شوی چرا !؟ راضی به حُکم چیده شدن می شوی چرا !؟
این چشم خیس و چادرخاکیِ من که هست... آشفته حالِ غسل و کفن می شوی چرا !؟
یحیی بس است، غصه ی این قوم را نخور! با نیزه ها دهن به دهن می شوی چرا !؟
با این نگاه بی رمق از فرط تشنگی خیره به سمت معجر من می شوی چرا !؟
اینجا که کوچه های غریب مدینه نیست! مظلوم من، شبیه حسن می شوی چرا !؟