با عرض سلام
ببخشید استاد تا بحث در مورد روح و نفس هست من چند تا سوال دارم:
میدانم تاپیک در مورد نفس انسانی هست اما فقط خیلی کوتاه پاسخم را بدهید. میخواستم بدانم کلا در فلسفه هر چیزی که قوه نباتی را داشته باشد میگویند روح دارد. درسته؟ خوب این روح از کجا آمده؟ مثلا خداوند از روح خودش در انسان دمیده. اما سایر موجودات چطور؟
و بعد اینکه وقتی گیاهی خشک میشود روحش کجا میرود؟ پیش خدا؟ حیوانات چطور؟
و سوال سوم اینکه خوب کوه و ابر و زمین روح ندارند چون قوه نباتی ندارند.....پس چطور حرف خداوند را در قیامت متوجه میشوند و به حرکت درمی آیند؟ چطور زمین سخن میگوید؟
و سوال آخر اینکه روح انسان بعد از مرگ میرود پیش خدا، طبق آیات قرآن. خداوند مکان که ندارد. الان هم پیش ماست. پس روح ما کجا میرود؟ این عالم هایی که میگویید مثل عالم مثال را نمیتوانم تصور کنم.
فرمودید مکان ندارد...نمیتوانم چیزی را بدون مکان تصور کنم. میشود کمی ملموس تر راهنمایی کنید؟
ممنون میشوم اگر دوستان اطلاعاتی دارند راهنمایی کنند.
با عرض سلام خدمت سرکار خانم نیاز
قبل از پاسخ به سوال شما لازم است در ابتدا یادآور شوم که دو اصطلاح «نفس» و «روح» برای یکی حقیقت خارجی وضع شده اند و تفاوت بین این دو کلمه اعتباری است بدین معنا که حقیقت غیر مادّی وجود آدمی را از آن جهت که موجودی ذاتاً غیر مادّی است روح می نامند و از آن جهت که تعلّق به بدن مادّی دارد نفس می گویند. به تعبیر دیگر ، به مرتبه ی عالی حقیقت غیر مادّی انسان ، روح ، و به مرتبه ی پایین آن که مدبّر بدن مادّی است نفس می گویند.
تعبیر دقیق تر و حکیمانه تر در مورد این دو اصطلاح این است که بگوییم روح و نفس دو اعتبار از یک حقیقت هستند با توجه به اینکه انسان از یک بدن مادی ویک حقیقت مجرد تشکیل شده است به اعتبار مبدئیت آن حقیقت برای ادراکات جزیی به آن نفس می گویند و به لحاظ مبدئیت آن حقیقت برای ادراکات کلی تفصیلی، بدان قلب می گویند و به اعتبار حصول ملکه بسیطه که خلاق تفاصیل ادراکات کلیه است بدان روح گفته اند.
در فلسفه برای تجرد نفس حیوانی و نفس انسانی یعنی نفس در مرتبه قوای حسی و خیالی و عقلی و ما فوق عقلی، دلیل اقامه شده است اما برای نفس نباتی دلیلی برای تجرد آن ذکر نشده است اگر چه برخی قایل به تجرد نفوس نباتی نیز هستند.
اکنون سخن ما در تجرد نفس حیوانی و نفس انسانی است لذا اطلاق کلمه روح فقط به نفوس حیوانات و نفوس انسانها صحیح می باشد و نباتات فاقد روح هستند اگرچه دارای نفس نباتی می باشند. یعنی نباتات به جهت رشد و نمو و تغذیه واجد حقیقتی به نام نفس هستند که تامین کننده این کمالات نباتات است اما نفس موجود در نباتات در حد تجرد کامل از ماده نیست که ذاتا از ماده بی نیاز باشد بلکه منطوی در ماده بوده و هرگز بی نیاز از ماده نمی باشد لذا اطلاق روح به نفس نباتی نمی شود.
اما سوالاتی در مورد این که روح از کجا آمده و یا بعد از قطع تعلق از ابدان کجا می رود و ادراک و شعور نباتات و جمادات چگونه است، سوالاتی هستند که با پیشرفت مباحث معرفت نفس خود به خود پاسخ داده می شوند فعلا اجازه دهید طبق روال منطقی بحث پیش رویم زیرا ورود به این عرصه های مطرح شده سوالات و ابهامات بیشتری را می آفریند.
اگر مراد از روح در این سوال روح بخاری باشد نیز سخن از تعلق در مورد روحی که خود یکی از اجسام است تعبیر صحیحی نیست زیرا همچنان که قبلا نیز توضیح دادیم روح بخاری جسمی رقيق و سيال و گرم است که از عناصر امتزاج و مزاج يافته در بدن تکون یافته است و این روح به عنوان جسمی لطیف در اجزای گوناگون بدن وجود داشته و حامل قواى حس و حركت مى باشد.
منتهی بهتر است این سوال را در مورد روح بخاری این چنین طرح نماییم که مبدا پیدایش روح بخاری کدامین عضو از اعضای بدن است؟ این سوال سوال بسیار صحیحی است.
در پاسخ بدین سوال باید بگوییم در كتب تشريح حکمای علم طبیعیات، اعضاى انسان به دو بخش رئيسه و غير رئيسه تقسيم می شوند . اعضاى رئيسه اعضایی هستند كه انسان در بقاى شخص يا در بقاى نوع خود به آن اعضا نيازمند است . انسان در بقاى شخص خود به سه عضو قلب و مغز و کبد نیازمند است و در بقای نوع خود علاوه بر این سه عضو، نیازمند به انثیین نیز می باشد. از این سه عضو، قلب مبدأ و منشا قوه حیات است و مغز مبدا و منشا قوه حس و حركت است و كبد مبدأ و منشا قوه تغذيه است.
به بيان ديگر روح بخاری موجود در اندام انسان بر سه قسم است : قسمى روح طبيعى است كه منشا آن كبد است و قسمى قوه حيوانى كه منشا ان قلب است و قسمى دیگر قوه نفسانى است كه منشا آن مغز می باشد.
بر این اساس روح بخاری نامی است که در اجزای مختلف بدن بر یکی از سه روح طبیعی و حیوانی و نفسانی اطلاق می شود.
از این سه قسم، روح طبیعی که عهده دار حیات بدن انسان است اصل و ریشه دو قسم دیگر می باشد یعنی قوه نفسانی و قوه طبیعی از متفرعات قوه حیوانی می باشند چرا که تا حیات در بدن نباشد رشد و نمو (که روح طبیعی عهده دار تامین آن است )و حس و حرکت ( که روح نفسانی عده دار تامین ان است) معنا و مفهومی نخواهند داشت.
پس باید گفت منشا اصلی روح بخاری همان قلب است که به روح حیوانی در بدن نامیده می شود و بدون روح حیوانی آدمی یک لحظه هم زنده نمی ماند اما بدون روح نفسانی و یا روح طبیعی که از فعالیت مغز و کبد ایجاد می شوند بدن انسان همچنان واجد حیات می باشد.
با سلام خدمت استاد گرامی.
حقیقتش بنده هنوز نتوانستم با روح بخاری ارتباط برقرار کنم.
نمی دونم اصلا این یک اصطلاح علمی است که در مجامع علمی امروزی کاربرد دارد یا یک اصطلاح فلسفی.
چون من در مجامع علمی امروزی این اصطلاح را نشنیدم و از طرفی توضیحات شما در مورد این روح کاملا علمی است.
قبلا هم عرض کردم تمام خصوصیات مادی بدن انسان توسط علم پزشکی قابل تبیین است و هیچ چیز ماورایی در آن وجود ندار غیر از خودآگاهی او که هنوز نتوانسته اند به غیر از قایل بودن به روح غیر مادی برای آن دلیل دیگری پیدا کنند.
شاید بنده اشتباه می کنم. اگر شما برای اثبات روح بخاری مقاله ای علمی امروزی سراغ دارید معرفی بفرمایید. وگرنه استناد به مطالب کتب حکمای قدیم در مورد چیزی که اصولا ماهیت مادی دارد فکر نمی کنم علمی باشد.
و من الله توفیق
با سلام خدمت استاد گرامی.
حقیقتش بنده هنوز نتوانستم با روح بخاری ارتباط برقرار کنم.
نمی دونم اصلا این یک اصطلاح علمی است که در مجامع علمی امروزی کاربرد دارد یا یک اصطلاح فلسفی.
چون من در مجامع علمی امروزی این اصطلاح را نشنیدم و از طرفی توضیحات شما در مورد این روح کاملا علمی است.
قبلا هم عرض کردم تمام خصوصیات مادی بدن انسان توسط علم پزشکی قابل تبیین است و هیچ چیز ماورایی در آن وجود ندار غیر از خودآگاهی او که هنوز نتوانسته اند به غیر از قایل بودن به روح غیر مادی برای آن دلیل دیگری پیدا کنند.
شاید بنده اشتباه می کنم. اگر شما برای اثبات روح بخاری مقاله ای علمی امروزی سراغ دارید معرفی بفرمایید. وگرنه استناد به مطالب کتب حکمای قدیم در مورد چیزی که اصولا ماهیت مادی دارد فکر نمی کنم علمی باشد.
و من الله توفیق
با عرض سلام
قبلا هم در پاسخ به سوال سرکار خانم نیاز به عرض محضر رساندم که توقع نداشته باشید هر آنچه را که در مورد معرفت نفس ناطقه انسانی به عرض محضر میرسانیم علم پزشکی نوین نیز بدان رسیده باشد زیرا اساسا ملاک و معیار تحقیق دانشمند طبیعی جسانیات است نه مجردات و نه جسمی که برزخ بین مادیت و تجرد است.
اما اینکه شما فرمایشات متقین همراه با دلیل و برهان حکمای قدیم را علمی نمی دانید دلیلش چیست؟ آیا علمی بودن و نبودن غیر از این است که در گرو اقامه برهان و دلیل و استدلال است؟ آیا صرف گذشت زمان و اطلاق قدیمی شدن بر یک حقیقت می تواند حقیقتی را از جایگاه خود متزلزل نموده و واقعیتی را به بطلان مبدل سازد؟؟؟
اگر شما برای اثبات روح بخاری مقاله ای علمی امروزی سراغ دارید
سلام بر شما
اثبات تجربیش از بودن همچین چیزی در بدن انسان و حیوان این گرمی هست که بدن انسان زنده داره و بدن انسان و یا حیوان غیره زنده این گرمی رو از دست میده و به سردی میره.
اون عکس هایی که گذاشتم همین گرمی رو نشون میده که چجور وقتی یه فرد میمیره اون گرمی او حرارت ز پا خارج میشه تا برسه به سر .
منظور از روح بخاری همین هاله ای از انرژی هست که در بسیاری از عکس های اینفرارد به صورت تخم مرغ دور جسم انسان رو گرفته.
اگر دستتون رو بذارید کنار صورتتون و چند لحظه نگه دارید گرمی رو روی پوست صورتتون احساس میکنیم . این حرارت همین روح بخاری هست.
اما توضیح فلسفی چرایی وجود همین حرارت در بدن در درس های قبل ارائه شده.
قبلا هم در پاسخ به سوال سرکار خانم نیاز به عرض محضر رساندم که توقع نداشته باشید هر آنچه را که در مورد معرفت نفس ناطقه انسانی به عرض محضر میرسانیم علم پزشکی نوین نیز بدان رسیده باشد زیرا اساسا ملاک و معیار تحقیق دانشمند طبیعی جسانیات است نه مجردات و نه جسمی که برزخ بین مادیت و تجرد است.
اما اینکه شما فرمایشات متقین همراه با دلیل و برهان حکمای قدیم را علمی نمی دانید دلیلش چیست؟ آیا علمی بودن و نبودن غیر از این است که در گرو اقامه برهان و دلیل و استدلال است؟ آیا صرف گذشت زمان و اطلاق قدیمی شدن بر یک حقیقت می تواند حقیقتی را از جایگاه خود متزلزل نموده و واقعیتی را به بطلان مبدل سازد؟؟؟
با سلام مجدد خدمت استاد عزیز.
به توضیحات خودتان در مورد روح بخاری دقت بفرمایید و ببینید که کاملا علمی و برگرفته از یافته های حکمای طبیعی است. کجای این توضیحاتی که خودتان در مورد روح بخاری دادید عقلی و برهانی است؟ تمام آن سخن از یک سری واکنش هاست که در بدن انسان اتفاق می افتد که علوم امروزی هم کاملا تواناتر در تبیین آن است نسبت به حکمای طبیعی قدیم. این گونه تبیین ها از فعل و انفعالات بدن انسان کاملا قدیمی شده و علم پزشکی جدید خیلی دقیقتر اینها را تبیین نموده است.
روح بخاری ماده ای است جسمانی و بسیار لطیف که شبیه دود بوده و منشا پیدایش آن اخلاط از غذا می باشند و مراد از «خلط» ماده مرطوب و سیالی که از استحاله غذا به دست می آید . زیرا غذا در نخستین مرحله به خلط تبدیل می شود .
جریان این تبدیل به این صورت است که غذا در دهان با آب دهان مخلوط شده هضم اولیه صورت می گیرد و عمل جویدن به آن کمک می کند ، سطح دهان با سطح معده پیوند دارد به حدی که گویا هر دو یک سطحند ، غذای هضم شده اولیه ، که پخته شده است رنگ و بوی غذای بیرون را ندارد ، به معده می رسد در آن جا به کمک بزاق و حرارت معده و حرارت کبد که در سمت راست و گرمی طحال که در سمت چپ آن قرار دارد (حرارت طحال ازخودش نیست بلکه به سبب وریدهایی است که در آن قرار دارد) هضم ثانوی انجام می گیرد غذا با این هضم به کیلوس ، که ماده ای است آبکی و شبیه آبجو ، تبدیل می شود ، کیلوس به وسیله دیوار معده جذب شده به جگر می رسد و در آن جا به خوبی پخته می شود .
از این طبخ ماده ای کف مانند و رسوباتی به دست می آید که اولی صفرا و دومی سوداست ، اگر این پختن شدید باشد حالتی شبیه سوختن پیدا شده و گاه کم تر از حد لزوم می پزد که خام و نارس است ، حالت خام آن را فج یا بلغم گویند و آن چه از این مجموعه تصفیه شده باشد خون است .
خون مادام که در جگراست به دلیل آب زاید همراه آن از حد لازم لطیفتر است و اگر از کبد خارج شود آب زاید دفع شده و از طرف جگر به کلیه ها روان می شود و زاید آن به مثانه می رود ، خون خالصی که از جگر خارج شود از طریق رگ ها به اعضا جهت تهیه جایگزینی آنچه تحلیل رفته می رسد که این خون ، بهترین قسمت خون است .
اثبات تجربیش از بودن همچین چیزی در بدن انسان و حیوان این گرمی هست که بدن انسان زنده داره و بدن انسان و یا حیوان غیره زنده این گرمی رو از دست میده و به سردی میره.
اون عکس هایی که گذاشتم همین گرمی رو نشون میده که چجور وقتی یه فرد میمیره اون گرمی او حرارت ز پا خارج میشه تا برسه به سر .
منظور از روح بخاری همین هاله ای از انرژی هست که در بسیاری از عکس های اینفرارد به صورت تخم مرغ دور جسم انسان رو گرفته.
اگر دستتون رو بذارید کنار صورتتون و چند لحظه نگه دارید گرمی رو روی پوست صورتتون احساس میکنیم . این حرارت همین روح بخاری هست.
اما توضیح فلسفی چرایی وجود همین حرارت در بدن در درس های قبل ارائه شده.
با سلام خدمت شما دوست عزیز.
ببینید علم امروزی گرمی موجود در بدن انسان را هم کاملا ی تواند تبیین کند و علتش را توضیح دهد. علتش یک سری فعل و انفعالات شیمیایی در بدن است که منشا اصلی و نهایی آنها دستوراتی است که از طرف مغز به اعضا می رسد و یک سری خواصی که خود اعضا دارند. اگر مرگ اتفاق بیافتد بدلیل اینکه دیگر این واکنش ها اتفاق نمی افتد حرارت حاصل از واکنش هم وجود ندارد و از بین می رود.
تب که یک نوع حرارت غیرطبیی بدن است ناشی از جنگیدن و مبارزه گلبولها با ویروسهاست. وقتی شما واکسن می زنید به دلیل اینکه واکسن عبارت است از یک سری ویروس ضعیف گلبولهای خون به جنگ این ویروسها می روند و از خود یک نوع پادزهر تولید می کنند که شما را در برابر بیماری هایی که ناشی از همان ویروسهاست بیمه می کند. تمام این فعالیت های گلوبول ها گرما تولید می کند و شما پس از واکن زدن تب می کنید. لذا گرمای بدن کاملا طبیعی است هیچ ربطی هم به روح بخاری ندارد.
به هر حال روح بخاری یا اصطلاحی فلسفی است یا علمی.
اگر فلسفی است باید برای اثبات وجودش برهان اقامه شود و اگر علمی است باید از علم پزشکی روز شاهد بیاورید.
و من الله توفیق
لذا گرمای بدن کاملا طبیعی است هیچ ربطی هم به روح بخاری ندارد.
به هر حال روح بخاری یا اصطلاحی فلسفی است یا علمی.
اگر فلسفی است باید برای اثبات وجودش برهان اقامه شود و اگر علمی است باید از علم پزشکی روز شاهد بیاورید.
و من الله توفیق
سلام علیکم و رحمه الله
اینکه شما میگید گرمای بدن طبیعی هست و هیچ ربطی به روح بخاری ندارد یعنی چی؟
مگر ما گفتیم دنبال یه چیز غیر طبیعی هستیم؟ اگر شما کلمات براتون مهم هستند شما به روح بخاری بگید reaction of body that make heat بحث ما که کلمات نیست که شما نسبت به این کلمه روح بخاری واکنش شدید نشون میدید؟ شما نگران این هستید که چرا حضرات علم پزشکی این اصطلاح رو استفاده نمیکنند؟
اون پزشکی که شما میگید که کعبه آمال جهان علم امروز هست چی کار کرده ؟ به جز اینکه توضیحی به زبان امروزی پیدا کرده برای بسیاری از موارد که قبلا توضیح داده شده؟ پزشکی امروز به روح اعتقادی نداره نه از نوع بخاریش نه از نوع مجردش تنها یه سیستم رو می بینه به شکل جسم انسان و یه سری توضیح که یه بچه کلاس اول ابتدایی هم این روزها با اطلاعاتی که در اختیار داره میدونه چی هست؟
خب اگر دست بسوزه پوست تاول میزنه چرا تاول میزنه چون سلول ها این جور میشند.
اگر چربی دیواره رگ های قلب رو مسدود کنه رگ میگیره پس قلب مسدود میشه به این میگیم سکته قلبی
مگر ما اینجا برای مثال برای مرض سکته قلبی گفتیم این یه حالت جن زدگی هست که شما فکر میکنید پزشکی درست میگه ما داریم اشتباه میگیم؟
ما در این تاپیک یه بحثی کردیم که انسان روح داره و جسم داره من کل دوستانی که داشتم و پژشکی خوندن رو این اواخر دیدم که علم پزشکی با این عزیزان کاری کرده که هیچ اعتقادی به روح براشون نذاشته چرا ؟ چون فهمیدن علت سکته گرفتن رگ های قلب هست؟؟!!!!!!!
1- خب دلایلی اقامه کردیم که چرا روح داره؟ برهانی منطقی ذوقی کشفی شهودی و غیره ذالک...
در مرتبه بعد گفتیم در فلسفه داریم که وقتی دو حقیقت میخواند با هم در ارتباط باشند باید از سنخ هم باشند یا یک حائلی اون وسط باشه که ویژگی های این دو حقیقت رو داشته باشه یعنی یک متصل کننده یک CONVERTOR که خصوصیاتی از هر دو حقیقت رو داشته باشه .
در طرفی حقیقتی داریم جسمانی در طرفی حقیقتی داریم روحانی این دو نیاز به یک Convertor دارند دلایل فلسفی نیاز به مبدل رو از استاد اویس بپرسید
به اون مبدل میگیم روح بخاری ، اگر اسمش همچین سنتی و غیر مدرن هست شما به بزرگی خودتون ببخشید ازین به بعد بهش بگیم کانورتور که همچین شیک باشه...
مگر ما گفتیم دنبال یه چیز غیر طبیعی هستیم؟ اگر شما کلمات براتون مهم هستند شما به روح بخاری بگید reaction of body that make heat بحث ما که کلمات نیست که شما نسبت به این کلمه روح بخاری واکنش شدید نشون میدید؟ شما نگران این هستید که چرا حضرات علم پزشکی این اصطلاح رو استفاده نمیکنند؟
اون پزشکی که شما میگید که کعبه آمال جهان علم امروز هست چی کار کرده ؟ به جز اینکه توضیحی به زبان امروزی پیدا کرده برای بسیاری از موارد که قبلا توضیح داده شده؟ پزشکی امروز به روح اعتقادی نداره نه از نوع بخاریش نه از نوع مجردش تنها یه سیستم رو می بینه به شکل جسم انسان و یه سری توضیح که یه بچه کلاس اول ابتدایی هم این روزها با اطلاعاتی که در اختیار داره میدونه چی هست؟
خب اگر دست بسوزه پوست تاول میزنه چرا تاول میزنه چون سلول ها این جور میشند.
اگر چربی دیواره رگ های قلب رو مسدود کنه رگ میگیره پس قلب مسدود میشه به این میگیم سکته قلبی
مگر ما اینجا برای مثال برای مرض سکته قلبی گفتیم این یه حالت جن زدگی هست که شما فکر میکنید پزشکی درست میگه ما داریم اشتباه میگیم؟
ما در این تاپیک یه بحثی کردیم که انسان روح داره و جسم داره من کل دوستانی که داشتم و پژشکی خوندن رو این اواخر دیدم که علم پزشکی با این عزیزان کاری کرده که هیچ اعتقادی به روح براشون نذاشته چرا ؟ چون فهمیدن علت سکته گرفتن رگ های قلب هست؟؟!!!!!!!
1- خب دلایلی اقامه کردیم که چرا روح داره؟ برهانی منطقی ذوقی کشفی شهودی و غیره ذالک...
در مرتبه بعد گفتیم در فلسفه داریم که وقتی دو حقیقت میخواند با هم در ارتباط باشند باید از سنخ هم باشند یا یک حائلی اون وسط باشه که ویژگی های این دو حقیقت رو داشته باشه یعنی یک متصل کننده یک CONVERTOR که خصوصیاتی از هر دو حقیقت رو داشته باشه .
در طرفی حقیقتی داریم جسمانی در طرفی حقیقتی داریم روحانی این دو نیاز به یک Convertor دارند دلایل فلسفی نیاز به مبدل رو از استاد اویس بپرسید
به اون مبدل میگیم روح بخاری ، اگر اسمش همچین سنتی و غیر مدرن هست شما به بزرگی خودتون ببخشید ازین به بعد بهش بگیم کانورتور که همچین شیک باشه...
با سلام.
دوست عزیز اگر واقعا اختلاف لفظی باشد ما مشکلی نداریم. ولی مطمئن باشید اختلاف لفظی نیست.
اصطلاح کانورتور هم چیزی رو عوض نمی کنه ما به همین اصطلاح هم مشکل داریم. چیزی که شما بهش میگید روح بخاری یا کانورتور اثباتی برای وجودش در بدن انسان نیست.
چه ادله ای برای این دارید که این گرمی ناشی از وجود همان کانورتور است؟
ما هم قبول داریم باید محملی و بستری باشد که توانایی ابزاری برای اثرگذاری یک موجود غیر مادی را بر موجود مادی داشته باشد. ولی چه دلیلی برای این دارید که این همان روح بخاری است؟
هر چند که در این مساله هنوز مرزهای ماده و غیر ماده مشخص نشده است؟ شما به چه چیزی ماده می گویید و به چه چیزی غیر ماده؟ آیا انرژی هم ماده است یا غیر ماده؟ شما به این تاپیک ها مراجعه بفرمایید : http://www.askdin.com/thread33507.html http://www.askdin.com/thread33463.html
بنده ادله خود را مبنی بر اینکه اگر روحی وجود داشته باشد باید در مغز باشد ارایه دادم. عرض کردم وقتی شما هر عملی را انجام میدهید قبل از آن فکر می کنید. تمام اطلاعات شما در مغزتان ذخیره می شود و همین امر باعث می شود که مغز بتواند برای هر عملی اطلاعات قبلی خود را تجزیه و تحلیل کند. منتها اگر صرفا همین بود انسان نباید اختیاری می داشت و تمام اعمال انسان قابل پیش بینی بود. این نشان می دهد پس از تجزیه و تحلیل های مغز باید نیرویی وجود داشته باشد که تصمیم گیری بکند و از میان گزینه های مختلف مطرح شده در مغز یکی را انتخاب و توسط ابزاری به اجرا درآورد. از طرفی تمام اعضای بدن انسان چه بیرونی و چه درونی توسطه رشته های عصبی به مغز مرتبطند که هر فعلی که بخواهد از آنها سر بزند باید دستوری از مغز به آنها برسد. لابد شما می گویید اگر مثلا دست ما حرکت می کند این روح ما بوده که توسط روح بخاری موجود در تمام بدن آن را به حرکت در می آورد. اگر این طور بود دیگر عصب و ارسال فرمان از طرف مغز بی معنا بود. لذا باید نقطه اثر روح در مغز باشد. شاید آن واسطه ای که شما از آن حرف می زنید در مغز باشد. چه دلیلی دارد که در تمام بدن باشد؟
و من الله توفیق
مگر ما گفتیم دنبال یه چیز غیر طبیعی هستیم؟ اگر شما کلمات براتون مهم هستند شما به روح بخاری بگید reaction of body that make heat بحث ما که کلمات نیست که شما نسبت به این کلمه روح بخاری واکنش شدید نشون میدید؟ شما نگران این هستید که چرا حضرات علم پزشکی این اصطلاح رو استفاده نمیکنند؟
شما از یک طرف روح بخاری یا همان کانورتور را جوری تعریف می کنید که گویی یک موجود است که تمام بدن را احاطه کرده.
و از طرف دیگر می گویید روح بخاری همان گرمی بدن است. در حالیکه ما می گوییم این گرمی علل و عوامل کاملا طبیعی دارد که می تواند تغییر کند و بالا و پایین شود نه این که یک موجودی تمام بدن را احاطه کرده که نامش روح بخاری ( یا کانورتور ) است. من می گویم هیچ موجود ( با هر نامی فرقی نمی کند ) بدن را احاطه نکرده است. هر هر نقطه از بدن گرمایی تولید می شود که علتش واکنش های شیمیایی است. همین. این گرما از خود وجود مستقی ندارد و معلول واکنش های یک سری عضومادی است.
و من الله توفیق
اگر مطرح کردن بحث های فیزیکی به مخفی کردن مفاهیم ساده بینجامه حقیر می تونم اینجا راجع به ضد ماده و نظریات جدید پروفسور هاوکینگ و سیاه چاله ها و نظریه نسبیت زمان و نسبیت ناظر و سرعت حدی انیشتین و اینکه نور خاصیت فتوالکتریکی داره یا خاصیت ذره ای و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ و پارادکس دوقلوها و نظریه ریسمان ها و توپولوژی در ریاضیات پیشرفته و انحنای ناشی از گرانش در فضا و مکان و هندسه ای نااقلیدسی و بی نهایت بودن دنباله ها در یک بازه متنهای و غیره ذالک صحبت کنم به این معنی که چیزی به نام روح وجود نداره چون این نظریه ها رو همگی کاملا بلد هستم و می تونم چه پیچیدگی هایی داره...
بحث ما بازی با کلمات نیست که انرژی ماده هست یا ماده نیست. ماده چی هست غیر ماده چی هست. از دید غرب تنها چیزی که وجود داره ماده هست. (البته بحث ضد ماده هم که جدید به محافل فیزیک اومده در نوع خودش جالب هست) اما خب این که شما خاصیت های مادی رو همه جا نمی بینید یعنی یه چیزی وجود داره که مادی نیست . یا بهتر هست طبق توپولوژی تو ریاضیات محض بگیم شما تعریفتون رو از ماده می تونید بسط بدید. اگر شما تمایل دارید همه چیز رو مادی بدونید باید اون خاصیت ها هم اضافه بشه که در همه اشیا مادی نیست.
این که چشم مادی شما وقتی بسته باشه نمی تونه مناظر رو ببینه اما شب ها شما با چشم بسته مناظر رو میبینید. محل بحث ما یه مثال ساده و البته مناقشه برانگیز هست شما میگید کار ذهن هست ما هم نمیگیم بدون ذهن میشه این کار رو انجام داد چه اینکه همگی متعرف هستیم تا زنده ایم این ذهن به فعالیت خودش ادامه میده
اما دلایلی که برای تجرد نفس ثابت کردیم اونها رو به وسط بکشید که با هم بحث کنیم در موردش...
اگر مطرح کردن بحث های فیزیکی به مخفی کردن مفاهیم ساده بینجامه حقیر می تونم اینجا راجع به ضد ماده و نظریات جدید پروفسور هاوکینگ و سیاه چاله ها و نظریه نسبیت زمان و نسبیت ناظر و سرعت حدی انیشتین و اینکه نور خاصیت فتوالکتریکی داره یا خاصیت ذره ای و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ و پارادکس دوقلوها و نظریه ریسمان ها و توپولوژی در ریاضیات پیشرفته و انحنای ناشی از گرانش در فضا و مکان و هندسه ای نااقلیدسی و بی نهایت بودن دنباله ها در یک بازه متنهای و غیره ذالک صحبت کنم به این معنی که چیزی به نام روح وجود نداره چون این نظریه ها رو همگی کاملا بلد هستم و می تونم چه پیچیدگی هایی داره...
بحث ما بازی با کلمات نیست که انرژی ماده هست یا ماده نیست. ماده چی هست غیر ماده چی هست. از دید غرب تنها چیزی که وجود داره ماده هست. (البته بحث ضد ماده هم که جدید به محافل فیزیک اومده در نوع خودش جالب هست) اما خب این که شما خاصیت های مادی رو همه جا نمی بینید یعنی یه چیزی وجود داره که مادی نیست . یا بهتر هست طبق توپولوژی تو ریاضیات محض بگیم شما تعریفتون رو از ماده می تونید بسط بدید. اگر شما تمایل دارید همه چیز رو مادی بدونید باید اون خاصیت ها هم اضافه بشه که در همه اشیا مادی نیست.
این که چشم مادی شما وقتی بسته باشه نمی تونه مناظر رو ببینه اما شب ها شما با چشم بسته مناظر رو میبینید. محل بحث ما یه مثال ساده و البته مناقشه برانگیز هست شما میگید کار ذهن هست ما هم نمیگیم بدون ذهن میشه این کار رو انجام داد چه اینکه همگی متعرف هستیم تا زنده ایم این ذهن به فعالیت خودش ادامه میده
اما دلایلی که برای تجرد نفس ثابت کردیم اونها رو به وسط بکشید که با هم بحث کنیم در موردش...
علیکم السلام و رحمه الله.
نمی دونم خطاب شما با من بود یا نه.
و نمی دونم بنده کجا دقیقا روح را منکر شدم.
بحث اخیر بنده با شما روح بخاری بود و نه نفس مجرد انسانی.
سوال اینجاست که :
اگر روح وجود داشته باشد آنگاه نقطه اثرش کجاست.
شما و استاد اویس می فرمایید روح بخاری نقطه اثر نفس انسانی بر جسم مادی اوست. بنده هم عرض کردم موجود مستقل و پیوسته ای به نام روح بخاری وجود ندارد و از شما اثبات روح بخاری یا هر موجودی را که معتقدید نقطه اثر نفس مجرد انسانی است خواستم. هم اثبات کنید وجود دارد و هم اثبات کنید نقطه اثر نفس مجرد انسانی است.
و من الله توفیق
این بحث سنخیت بین علت و معلول نه فقط در نفس انسانی بلکه در همین عالم امکان و موجودات مادی و عالم برزخ یا به تعبیری عالم ملک و عالم ملکوت و لاهوت و جبروت هم حاکم هست. چرا باید عالم اینجور باشه؟ چرا و به چه دلیل سازو کار سیستم به این شکل هست؟
در ذیل آیه الرحمن العرش استوی مباحثی مشابه مطرح میشه که این استوای خدا بر عرش یعنی چی و خود عرش یعنی چی؟ چه حد فاصلی بین خدا و مخلوقات مادی هست؟
اما یه روز ما همین رو از استاد اویس پرسیدیم که اگر کسی بپرسه چرا شما قائل به این شکل سازو کار هستید که حتما باید برزخی اون وسط باشه و چرا باید علت و معلول سنخیت داشته باشند استاد اویس عزیز ما رو قابل فهم این مطالب ندونستند. البته ایشون از این بابت که این تاپیک خیلی خشک و فلسفی بشه امتناع کردند.
اما حقیر خالصانه و عاجزانه درخواست دارم استاد دلائل رو برای استفاده لااقل شما اقامه کنند.
چرا باید بین عالم ماده و عال عقل عالم مثال وجود داشته باشه ؟
چرا باید بین نفس مجرد و جسم مادی کانورتوری به اسم روح بخاری وجود داشته باشه؟
من فکر می کنم که قرار بود این تاپیک صرفاً جای تدریس باشه و اگر استاد سوالی جهت تمرین و تحقیق فرمودند صرفاً در همان حد بحث کنیم. موارد اثباتی و فلسفی را قرار شد در تاپیک های دیگری بحث کنیم.
در درس های معرفت نفس قرار شد به درون نفس خود عمیقا تفکر کنیم نه این که دنبال ربط آن به خواص مادی باشیم. این که اثر روح بخاری در ظاهر به شکل فعل انفعالات شیمیایی و تولید گرما در سلول ها ظاهر شود و بگوییم آن موجود ناشناسی که سلول را وامیدارد که فلان فعل انفعال شمیایی را انجام دهد تناقضی با علوم روز ندارد. شما اثبات تجربی می خواهد مربطو به معرفت نفس نمی شود.
من می توانم حتی به شما بگویم وجود موجودی به نام مغز را لطفاً اثبات کنید.!!!! شما از کجا مطمئنید که مغز دارید؟!!! معیار شما برای این که مغزی هم هست چیست؟ خود مغز؟ یعنی خود مغز کشف کرده که مغزی هست؟!!! شما یک سری تصاویر و اصوات و ... برای نفستان در حال پخش شدن است. در دنیای این تصاویر در حدی غرق شده اید که بنا را بر این گذاشته اید که تصاویر در عالم خارج از نفس شما وجودی عینی دارند. این که شما دستتان را میبینید نمی تواند اثبات این قضیه باشد که دستی به همین شکل که شما میبینید در عالم خارج وجود دارد. چرا که شما فقط یک تصویر نزد خود دارید. که در آن مکان به اصطلاح مغز دیگر به شکل تصویر نیست و بصورت پالس های عصبی درآمده است. درک شما از یک سری پالس شکلی این چنین ظاهر کرده است. حال از کجا معلوم که پالس های ادراک شده در خارج هم همین شکل واقعی دست باشد.
همینطور است سایر قوانین و کشفیات علوم تجربی. در پس پرده دلایل دیگری دارند.
موضوع این است که حقیقتی پنهان برای ما به شکل دست و مغزو قلب و روده و عصب ظاهر شده است. چون پرده ادراک قابلیت ادراکش فعلا در این حد است که واقعیت پس پرده عالم را اینگونه به ما جلوه دهد.
من فکر می کنم که قرار بود این تاپیک صرفاً جای تدریس باشه و اگر استاد سوالی جهت تمرین و تحقیق فرمودند صرفاً در همان حد بحث کنیم. موارد اثباتی و فلسفی را قرار شد در تاپیک های دیگری بحث کنیم.
در درس های معرفت نفس قرار شد به درون نفس خود عمیقا تفکر کنیم نه این که دنبال ربط آن به خواص مادی باشیم. این که اثر روح بخاری در ظاهر به شکل فعل انفعالات شیمیایی و تولید گرما در سلول ها ظاهر شود و بگوییم آن موجود ناشناسی که سلول را وامیدارد که فلان فعل انفعال شمیایی را انجام دهد تناقضی با علوم روز ندارد. شما اثبات تجربی می خواهد مربطو به معرفت نفس نمی شود.
با سلام خدمت شما برادر عزیز.
حقیقتش بنده قصد انحراف تاپیک را نداشتم. خود استاد سوالی فرمودند و هر کسی هم در حد سوادش پاسخ داد. بعد خود استاد آمدند پاسخ دادند و فرمودند که نقطه اثر روح مجرد یا نفس موجود به نام روح بخاری است و در صفحه 30 هم که یکی از دوستان ارجاع داده بود توضیحات روح بخاری رابدین شرح آوردند :
روح بخاری ماده ای است جسمانی و بسیار لطیف که شبیه دود بوده و منشا پیدایش آن اخلاط از غذا می باشند و مراد از «خلط» ماده مرطوب و سیالی که از استحاله غذا به دست می آید . زیرا غذا در نخستین مرحله به خلط تبدیل می شود .
جریان این تبدیل به این صورت است که غذا در دهان با آب دهان مخلوط شده هضم اولیه صورت می گیرد و عمل جویدن به آن کمک می کند ، سطح دهان با سطح معده پیوند دارد به حدی که گویا هر دو یک سطحند ، غذای هضم شده اولیه ، که پخته شده است رنگ و بوی غذای بیرون را ندارد ، به معده می رسد در آن جا به کمک بزاق و حرارت معده و حرارت کبد که در سمت راست و گرمی طحال که در سمت چپ آن قرار دارد (حرارت طحال ازخودش نیست بلکه به سبب وریدهایی است که در آن قرار دارد) هضم ثانوی انجام می گیرد غذا با این هضم به کیلوس ، که ماده ای است آبکی و شبیه آبجو ، تبدیل می شود ، کیلوس به وسیله دیوار معده جذب شده به جگر می رسد و در آن جا به خوبی پخته می شود .
از این طبخ ماده ای کف مانند و رسوباتی به دست می آید که اولی صفرا و دومی سوداست ، اگر این پختن شدید باشد حالتی شبیه سوختن پیدا شده و گاه کم تر از حد لزوم می پزد که خام و نارس است ، حالت خام آن را فج یا بلغم گویند و آن چه از این مجموعه تصفیه شده باشد خون است .
خون مادام که در جگراست به دلیل آب زاید همراه آن از حد لازم لطیفتر است و اگر از کبد خارج شود آب زاید دفع شده و از طرف جگر به کلیه ها روان می شود و زاید آن به مثانه می رود ، خون خالصی که از جگر خارج شود از طریق رگ ها به اعضا جهت تهیه جایگزینی آنچه تحلیل رفته می رسد که این خون ، بهترین قسمت خون است .
به دلیل اینکه این توضیحات اصلا فلسفی نیست و مربوط به آناتومی بدن انسان است بنده هم در مورد پاسخ ایشان سوالاتی پرسیدیم. و عرض کردم چنین موجود وجودش اثبات نشده.
من می توانم حتی به شما بگویم وجود موجودی به نام مغز را لطفاً اثبات کنید.!!!! شما از کجا مطمئنید که مغز دارید؟!!! معیار شما برای این که مغزی هم هست چیست؟ خود مغز؟ یعنی خود مغز کشف کرده که مغزی هست؟!!! شما یک سری تصاویر و اصوات و ... برای نفستان در حال پخش شدن است. در دنیای این تصاویر در حدی غرق شده اید که بنا را بر این گذاشته اید که تصاویر در عالم خارج از نفس شما وجودی عینی دارند. این که شما دستتان را میبینید نمی تواند اثبات این قضیه باشد که دستی به همین شکل که شما میبینید در عالم خارج وجود دارد. چرا که شما فقط یک تصویر نزد خود دارید. که در آن مکان به اصطلاح مغز دیگر به شکل تصویر نیست و بصورت پالس های عصبی درآمده است. درک شما از یک سری پالس شکلی این چنین ظاهر کرده است. حال از کجا معلوم که پالس های ادراک شده در خارج هم همین شکل واقعی دست باشد.
اگر بخواهیم اینجوری نگاه کنیم اصلا باید در انجمن را تخته کنیم و بریم سراغ کار و زندگیمون.
اگر این طور باشد اصولا وجود خودمان هم زیر سوال است. خوب چیزی که وجود ندارد نفس هم ندارد و اصولا معرفت نفس چیز بی معنی ای خواهد بود. ولی ظاهرا وجود خودمان با همین اعضا و جوارح که ادراک می کنیم باید پذیرفته شود تا این سوال معنا پیدا کند :
اگر کسی از شما بپرسد تعلق روح به کدامین عضو از اعضای بدن بیشتر است چه پاسخی خواهید داد؟
اگر قرار باشد وجود اعضا و جوارح را منکر شویم اصلا سوال استاد بی معنی خواهد بود. در واقع استاد هم بنا را بر این گذاشتند که عضوهایی از یک بدن مادی وجود دارد که ما آنها را ادراک می کنیم حال نقطه اثر نفس مجرد انسانی که اثباتش گذشت ( و بنده خودآگاهی را بهترین موید وجود نفس می دانم ) مربوط به کدامین عضو است.
اگر صرفا بخواهیم مستمع باشیم و استاد فقط مطلب بنویسد و ما سوالی نپرسیم خوب می شد تمام این مطالب را در قالب فایل pdf ارایه دهند.
در ضمن حتی اثبات نفس مجرد انسانی هم که ظاهرا به قول شما پیش فرض تاپیک است را خود استاد شروع کردند.
به هر حال اگر بنا بر این است که بحثمان را ادامه ندهیم استاد بفرمایند ما هم سکوت اختیار خواهیم کرد.
و من الله توفیق
ا سلام خدمت شما برادر عزیز. حقیقتش بنده قصد انحراف تاپیک را نداشتم. خود استاد سوالی فرمودند و هر کسی هم در حد سوادش پاسخ داد. بعد خود استاد آمدند پاسخ دادند و فرمودند که نقطه اثر روح مجرد یا نفس موجود به نام روح بخاری است
به دلیل اینکه این توضیحات اصلا فلسفی نیست و مربوط به آناتومی بدن انسان است بنده هم در مورد پاسخ ایشان سوالاتی پرسیدیم. و عرض کردم چنین موجود وجودش اثبات نشده.
با عرض سلام مجدد :Gol: شما من را از تاپیک های دیگر می شناسید و می دانید که من نیز از دیدگاه علوم تجربی بر بسیاری از موارد مطرح شده شبهه ارم. اما از آنجا که معارف مذکور به استناد آن چه بر اساس متون قدیم از کارکرد اعضا و جوارح ذکر شده عنوان نشده اند من هم گیر نداده ام. آنچه درباره اعضا و جوارح استاد می فرمایند جنبه شاهد آوردن و تنبیهی دارند و نه اثباتی برای معارف ذکر شده. از طرفی بارها گفته شده است برای اثبات و موارد شبهه انگیز تاپیک دیگری باز شود. به همین دلیل خود من هم شبهاتم را به دلیل تذکرات قطع کرده ام و صبر کرده ام که موارد در ادامه رمزگشایی شود. نه این که شما قصد مغشوش کردن تاپیک را داشته باشید. در اثبات روح بخاری گفته شد از آنجا که بین علت و معلول سنخیت ضروریست و روح مجرد سنخیتی با ماده ندارد لذا وجود یک واسط که واجد هر دو خاصیت باشد ضروریست و نام آن را روح بخاری می نامیم. چه با علوم تجربی وجود آن اثبات بشود و چه نشود. به نظر من هم هرگونه تلاشی برای یافتن آن یا اثر آن در میان ماده بی نتیجه هست. و شما هم بسیاری از خواص آن را به فعل انفعالات شمیایی ربط دادید. دلیل آن هم این است که این روح مادی صرف نیست که از قوانین ماده طبعیت کند ولی وجودش منطقا ضروریست. و همین برای بحث ما کافیست و این که فرمایشات دوستان با علوم تجربی گاها سنخیت ندارد قابل گذشت است.
اگر بخواهیم اینجوری نگاه کنیم اصلا باید در انجمن را تخته کنیم و بریم سراغ کار و زندگیمون. اگر این طور باشد اصولا وجود خودمان هم زیر سوال است.
خیر وجود خود را حضوری درک می کنیم. نه به دلیل تصاویر دریافتی از اعضای مادی. وجود خودمان برای خودمان واضح است. و نقطه شروع معرفت است.
خوب چیزی که وجود ندارد نفس هم ندارد و اصولا معرفت نفس چیز بی معنی ای خواهد بود.
هدف این است که نهایتا به آنجا برسیم که معیارمان برای وجود داشتن مشاهده تجربی انجام شده توسط اعضا و جوارح نباشد.
ولی ظاهرا وجود خودمان با همین اعضا و جوارح که ادراک می کنیم باید پذیرفته شود تا این سوال معنا پیدا کند :
استاد نهایتا گفتند که این سوال بی معنیست. هم درباره روح مجرد و هم درباره روح بخاری. و هدفشان هم رسیدن به این معرفت بود. پست استاد را مجددا مطالعه بفرمایید.:Gol: موفق باشید.
شما من را از تاپیک های دیگر می شناسید و می دانید که من نیز از دیدگاه علوم تجربی بر بسیاری از موارد مطرح شده شبهه ارم. اما از آنجا که معارف مذکور به استناد آن چه بر اساس متون قدیم از کارکرد اعضا و جوارح ذکر شده عنوان نشده اند من هم گیر نداده ام. آنچه درباره اعضا و جوارح استاد می فرمایند جنبه شاهد آوردن و تنبیهی دارند و نه اثباتی برای معارف ذکر شده. از طرفی بارها گفته شده است برای اثبات و موارد شبهه انگیز تاپیک دیگری باز شود. به همین دلیل خود من هم شبهاتم را به دلیل تذکرات قطع کرده ام و صبر کرده ام که موارد در ادامه رمزگشایی شود.
با سلام مجدد.
بنده به دلیل حجم بالای تاپیک تمام پست ها را مطالعه نکردم و از روند بحث بی خبر بودم. به هر حال اگر بحث های بنده خارج از روند بحث است بنده هم صبوری میکنم و همراه شما و دیگر دوستان بحث ر دنبال می کنم.
در اثبات روح بخاری گفته شد از آنجا که بین علت و معلول سنخیت ضروریست و روح مجرد سنخیتی با ماده ندارد لذا وجود یک واسط که واجد هر دو خاصیت باشد ضروریست و نام آن را روح بخاری می نامیم. چه با علوم تجربی وجود آن اثبات بشود و چه نشود. به نظر من هم هرگونه تلاشی برای یافتن آن یا اثر آن در میان ماده بی نتیجه هست. و شما هم بسیاری از خواص آن را به فعل انفعالات شمیایی ربط دادید. دلیل آن هم این است که این روح مادی صرف نیست که از قوانین ماده طبعیت کند ولی وجودش منطقا ضروریست. و همین برای بحث ما کافیست و این که فرمایشات دوستان با علوم تجربی گاها سنخیت ندارد قابل گذشت است.
شما هم ظاهرا اشتباه جناب مفتقر را مرتکب شدید. اگر پست 814 بنده را مطالعه بفرمایید می بینید که بنده منکر وجود واسط نیستم. بلکه اینکه این واسط چیست و کجاست برایم سوال است. سوال اخیر استاد اویس هم ناظر بر همین مساله بود که نقطه اثر نفس مجرد انسانی با بدن مادی اش کجاست؟
و البته استاد اویس در این بیاناتشان :
روح بخاری،همان حرارت غریزی در بدن است که جسمانی بوده و و نخستین آلت نفس(روح) قرار می گیرد
روح بخاری که امری جسمانی است در تمامی ذرات بدن جای دارد؛
مکان روح بخاری را تعیین کرده اند که کاملا قابل نقد است. بنده این را نمی توانم بپذیرم که روح بخاری در تمام نقاط بدن است. عرض بنده از ابتدا این بود که به دلیل اینکه فعالیت های فکری و تحلیل و حافظه و درک و .... همه در مغز که فرمان روای بدن است انجام می پذیرد باید نقطه اثر نفس مجرد انسانی یا همان واسط یا همان روح بخاری که شما می گید یا به قول جناب مفتقر همان کانورتور یا ایکس ( هر اسمی می خواد داشته باشه ) باید در مغز باشه. استاد میتونه بگه اصلا مکانش برایمان نامعلوم است ولی یک واسطی که وظیفه سنخیت بخشیدن بین ماده و معنا را دارد در بدن انسان وجود دارد همین. ولی وقتی وارد اینگونه مباحث می شود طبعا سوالات و شبهات هم بوجود می آید.
خیر وجود خود را حضوری درک می کنیم. نه به دلیل تصاویر دریافتی از اعضای مادی. وجود خودمان برای خودمان واضح است. و نقطه شروع معرفت است.
بله حق با شماست.
استاد نهایتا گفتند که این سوال بی معنیست. هم درباره روح مجرد و هم درباره روح بخاری. و هدفشان هم رسیدن به این معرفت بود.
بله ظاهرا همین طور است. ایشان فرمودند :
اگر مراد از روح در این سوال روح مجردی باشد که اکنون در صدد بیان دلیل تجرد آن هستیم این سوال غلط است یعنی همانطوری که دوست خوبم جناب aminjet بدان اشاره نمودند نفسی که ذاتا مجرد از ماده و خواص جسمانی است ذاتا تعلقی نیز به هیچ کدام از اشیای مادی از جمله جسم انسان ندارد و علاقه اش به بدن انسان صرفا به جهت تدبیر و تکامل آن است و از این حیث تعلق و تدبیرش نسبت به اندامی چون دست و پا به همان اندازه تعلق و تدبیر وی نسبت به قلب و مغز می باشد.
ابتدا فرمودند تعلق به جسم ندارد و بعد فرمودند تعلقش به جهت تدبیر و تکامل است. اخر ما نفهمیدیم تعلق دارد یا ندارد خارج از جهتش؟ :Gig:
در ادامه فرمودند نفس مجرد انسانی وظیفه تدبیر تمام اعضا را به عهده دارد. خوب ما هم چیزی جز این نمی گوییم. ولی بحث چیز دیگری است. تدبیر تمام جوارح می تواند با یک ابزار مادی و یک واسط بین روح و آن ابزار مادی که حکم ایجاد سنخیت را به عهده دارد صورت گیرد. آن ابزار مادی می تواند مغر باشد. آن واسط هم می تواند در مغز باشد. مثل یک کارخانه می ماند که یک مدیر آن را مدیریت میکند. قرار نیست که مدیر در تمام نقاط کارخانه حضور داشته باشد. بلکه می تواند با ابزارهایی که دارد تمام کارخانه را از یک مکان مشخص مدیریت کند. ( البته در مثل مناقشه نیست. )
و من الله توفیق
از اینکه بصورت سرزده در بحث دوستان بزرگوارم دخالت میکنم، عذر میخواهم.
در اثبات روح بخاری گفته شد از آنجا که بین علت و معلول سنخیت ضروریست و روح مجرد سنخیتی با ماده ندارد لذا وجود یک واسط که واجد هر دو خاصیت باشد ضروریست و نام آن را روح بخاری می نامیم. چه با علوم تجربی وجود آن اثبات بشود و چه نشود. به نظر من هم هرگونه تلاشی برای یافتن آن یا اثر آن در میان ماده بی نتیجه هست.
برادر گرامی، بنده نمیتوانم جملات قرمز و آبی مطلب فوق را جمع کنم.
اگر این واسط واجد خاصیت مادی نیز هست، چرا یافتن اثر آن در میان ماده امکان پذیر نیست؟
این بحث سنخیت بین علت و معلول نه فقط در نفس انسانی بلکه در همین عالم امکان و موجودات مادی و عالم برزخ یا به تعبیری عالم ملک و عالم ملکوت و لاهوت و جبروت هم حاکم هست. چرا باید عالم اینجور باشه؟ چرا و به چه دلیل سازو کار سیستم به این شکل هست؟
در ذیل آیه الرحمن العرش استوی مباحثی مشابه مطرح میشه که این استوای خدا بر عرش یعنی چی و خود عرش یعنی چی؟ چه حد فاصلی بین خدا و مخلوقات مادی هست؟
اما یه روز ما همین رو از استاد اویس پرسیدیم که اگر کسی بپرسه چرا شما قائل به این شکل سازو کار هستید که حتما باید برزخی اون وسط باشه و چرا باید علت و معلول سنخیت داشته باشند استاد اویس عزیز ما رو قابل فهم این مطالب ندونستند. البته ایشون از این بابت که این تاپیک خیلی خشک و فلسفی بشه امتناع کردند.
اما حقیر خالصانه و عاجزانه درخواست دارم استاد دلائل رو برای استفاده لااقل شما اقامه کنند.
چرا باید بین عالم ماده و عال عقل عالم مثال وجود داشته باشه ؟
چرا باید بین نفس مجرد و جسم مادی کانورتوری به اسم روح بخاری وجود داشته باشه؟
با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان خوبم و با تشکر از اینکه برای بهتر دیدن و بهتر فهمیدن در تلاش و کوشش هستید.
دوست خوبم جناب مفتقر! جواب سوالی که در ذیل این پست مطرح نمودید همانی مطلبی است که در صدر همین پست مرقوم نمودید یعنی علت اصلی وجود واسطه بین عالم ماده و عالم عقل همان لزوم سنخیت است و نیز علت اصلی وجود واسطه بین جسم مادی و روح مجرد همان لزوم مناسبت و سنخیت بین این دو موجود است که این رسالت بر عهده روح بخاری است مطلب کاملا روشن است ونیازی نیز به اطاله کلام نیست ما اگر بخواهیم در مطلبی که اینچنین روشن و مسلم است این قدر توقف و تمجمج داشته باشیم از ادراک حقایق نوری تر و یقینی تر باز خواهیم ماند.
همین که دوست خوبم جناب شریعت عقلانی وجود این واسطه را پذیرفتند را باید به فال نیک گرفت من اکنون نمی خواهم در مورد موضع خاص این روح بخاری صحبت کنم چون همانطوری که اشاره شد این بحث بیشتر مربوط به طبیعیات است که تجربیات و آزمایشات خاص خود را می طلبد. فعلا همین مقدار که وجود روح بخاری را می پذیرند کافی است. اگر چه این دغدغده در سخنان جناب شریعت عقلانی همچنان باقی است که اگر بخواهیم روح بخاری را فقط در مغز بدانیم و نه سرتاسر بدن، پس حیاتی که در سرتاسر اعضای بدن موجود است را به کدامین قوه مستند خواهیم نمود. زیرا قبلا عرض نمودم که منشا حیات تمامی اعضای بدن روح بخاری است که از قلب متکون شده و به سرتاسر بدن پخش می شود.
بگذریم خوف من آن است که از طرح مطالب عمیق تر و شیرین تر باز بمانیم که فرصت بسیار اندک است...
[FONT=Georgia]
همین که دوست خوبم جناب شریعت عقلانی وجود این واسطه را پذیرفتند را باید به فال نیک گرفت من اکنون نمی خواهم در مورد موضع خاص این روح بخاری صحبت کنم چون همانطوری که اشاره شد این بحث بیشتر مربوط به طبیعیات است که تجربیان و آرمایشات خاص خود را می طلبد. فعلا همین مقدار که وجود روح بخاری را میپذیرند کافی است. اگر چه این دغدغده در سخنان جناب شریعت عقلانی همچنان باقی است که اگر بخواهیم روح بخاری را فقط در مغز بدانیم و نه سرتاسر بدن، پس حیاتی که در سرتاسر اعضای بدن موجود است را به کدامین قوه مستند خواهیم نمود. زیرا قبلا عرض نمودم که منشا حیات تمامی اعضای بدن روح بخاری است که از قلب متکون شده و به سرتاسر بدن پخش می شود.
[FONT=Georgia]..... علت اصلی وجود واسطه بین عالم ماده و عالم عقل همان لزوم سنخیت است و نیز علت اصلی وجود واسطه بین جسم مادی و روح مجرد همان لزوم مناسبت و سنخیت بین این دو موجود است که این رسالت بر عهده روح بخاری است مطلب کاملا روشن است ونیازی نیز به اطاله کلام نیست ما اگر بخواهیم در مطلبی که اینچنین روشن و مسلم است این قدر توقف و تمجمج داشته باشیم از ادراک حقایق نوری تر و یقینی تر باز خواهیم ماند.....
بگذریم خوف من آن است که از طرح مطالب عمیق تر و شیرین تر باز بمانیم که فرصت بسیار اندک است...
استاد گرانقدر و برادر بزرگوار جناب اویس،
قصد جسارت ندارم. اما مطلب فوق به نظر حقیر آنچنان هم روشن و مسلم نیست.
بحث سنخیت علی و معلولی میتواند به نوعی دیگر و بدون وجود واسطه برقرار شود.
دوست خوبمان جناب شریعت عقلانی در مورد وجود واسطه فرمودند:
لذا باید نقطه اثر روح در مغز باشد. شاید آن واسطه ای که شما از آن حرف می زنید در مغز باشد. چه دلیلی دارد که در تمام بدن باشد؟
دو دهه پیش با همکاری مشترک یک فیزیکدان (راجر پنروز) و یک عصب شناس و متخصص بیهوشی (استوارت هامروف) نظریهای با نام Orch-OR ارائه گردید که بطور مختصر بیان میکند مغز یک شیء منفرد کوانتومی است و این خاصیت ناشی از آرایش موازی میکروتوبولهای سلولهای مغز و تراکم مناسب آنهاست.
آرایشی که باعث میشود سلولهای مغزی غیر قابل تقسیم و تجدید باشند.
مطابق این نظریه بحث بر انگیز، فرآیندهائی همانند خودآگاهی، تفکر، اراده و تصمیم گیری همگی فرآیندهائی کوانتیده و غیر الگوریتمیک میباشند که در محیط کوانتومی ریز لولههای سلولهای مغز متبلور میشوند.
چهار ماه قبل یعنی مقارن با شروع سال 2014 میلادی، کشف بزرگی انجام شد که بیانگر وجود ارتعاشات کوانتومی در میکروتوبولهای مغز بود.
این کشف مهم، مثبِت و مؤید نظریه Orch-OR گردید.
از تلفیق این نظریه با دیدگاه دیوید بوهم در فیزیک کوانتوم (این دیدگاه بیانگر وجود شعور برای تمامی ذرات بنیادی است)، این امکان بوجود میآید که آن چیزی که باعث افاضه خودآگاهی، اراده، قدرت تفکر و قدرت انتخاب و تصمیم گیری در انسان میشود، ارتباط روح با ریز لولههای سلولهای مغز است.
سلولهای مغز، قابل تقسیم و تجدید نیستند. ریز لولههای آنها دارای ارتعاشات کوانتومی است. پدیده تونل کوانتومی تنها در مغز صورت میگیرد و نه عضوی دیگر. و ...
این خصوصیات منحصر به فرد مغز به علاوه تقدم شکل گیری مغز بر اعضای دیگر در دوارن جنینی، همه میتواند مؤید بستر مناسبی برای انشاء خلقی دیگر (آیه 14 سوره مؤمنون) باشد.
در اینجا میتوان سنخیتی بین روح و ذرات بنیادی عالم ماده متصور شد، بدون حضور یک واسطه با عنوان روح بخاری.
چرا باید وجود یک موجود دو سر (روح بخاری) به عنوان یک واسطه را بپذیریم به طوری که این موجود از یک سر به عالم ماوراء ماده و از سر دیگر به عالم ماده متصل باشد؟
چرا و به چه دلیل روح را یک موجود مجرد غیر تام در نظر نگیریم که از سنخ موج-ذرههای شناخته شده، منتها در آنسوی مرزهای پلانک باشد؟
فیزیکدانانی مانند دیوید بوهم عبور از ثابتهای پلانک (مانند طول پلانک ، جرم پلانک و ...) را عبور از سطح محسوس و ظاهری به سطح نامحسوس و باطنی عالم میدانند.
چرا نباید احتمال داد که:[INDENT]یک موج-ذره آنسویی، میتواند جرمش به سمت صفر میل کند اما صفر نشود؟
یک موج-ذره آنسویی، میتواند ابعادش به سمت صفر میل کند اما صفر نشود؟
یک موج-ذره آنسوئی، میتواند علاوه بر دو میدان عمود بر هم الکتریکی و مغناطیسی، دارای میدانهای دیگری نیز باشد؟[/INDENT]
به نظرم لزومی ندارد روح مجرد تام باشد تا برای ارتباطش با عالم ماده نیاز به یک واسطه دو سر باشد.
خود آن موجود میتواند وجه اشتراکی در میدانهای الکتریکی و مغناطیسی با ذرات بنیادی اینسوئی داشته باشد.
و از این طریق با ریز لولههای مغز مرتبط شود و از طریق مغز که فرمانده بدن است، کل جسم را تدبیر نماید.
چیزی که این وسط مهم است، تمایز بین فرآیندهای الگوریتمیک و غیر الگوریتمیک بدن است.
همانطور که جناب شریعت عقلانی فرمودند، تمامی پروسههای الگوریتمیک جسم، ناشی از ارتباط تک تک سلولهای اعضاء بدن با مغز است.
بنابراین کافیست که روح تنها مغز را تدبیر نماید و بس.
اینگونه خود روح هم بعد مادی دارد و هم بعد ماوراء مادی. و همین سنخیت کوانتومی با عالم ماده باعث میشود بتواند از مغز به عنوان یک ابزار برای تدبیر کالبد بهره ببرد.
تشبیه و مثال بکار رفته در سوره نور را شاید بتوان منطبق بر این فرضیه در نظر گرفت که امواج الکترو مغناطیس شناخته شده در عالم ماده تنها با دو میدان الکتریکی و مغناطیسی، نمونه ساده شده امواج ماوراء مادی با تعداد میدانهای بیش از ایندو باشند.
همانطور که جناب شریعت عقلانی فرمودند، تمامی پروسههای الگوریتمیک جسم، ناشی از ارتباط تک تک سلولهای اعضاء بدن با مغز است.
بنابراین کافیست که روح تنها مغز را تدبیر نماید و بس.
با سلام
من نمی توانم این مسئله را بپزیرم. در پست های قبل هم ذکر کردم. نمیتوان همه چیز را به مغز ارتباط داد.
هر کدام از سلولهای بدن ما به نظر من خودشان پتانسیل عملکردی دارند که نمیتوان به مغز آن را ارتباط داد. قبلا هم گفته ام یک سلول پوست را میتوان جدا کرد و در آزمایشگاه میتوان کشت داد و در نهایت یک پوست کامل را ایجاد کرد. بدون حضور مغز! چطور توجیه میکنید که سلولها بدون هیچ آموزشی میتوانند تغذیه کنند و تکثیر یابند؟ چرا یک سلول پوست در آزمایشگاه تکثیر نمیکند و نمیشود یک سلول کبدی مثلا؟ این شئور نیست؟ این اتفاق است؟
چطور یک سلول تخم انسانی در محیط آزمایشگاه رشد میکند و میشود یک جنین انسانی؟ یک سلول تخم مغز دارد؟ آزمایشگاه هم که مغز ندارد؟ چطور توجیه میکنید؟
من نمی توانم این مسئله را بپزیرم. در پست های قبل هم ذکر کردم. نمیتوان همه چیز را به مغز ارتباط داد.
هر کدام از سلولهای بدن ما به نظر من خودشان پتانسیل عملکردی دارند که نمیتوان به مغز آن را ارتباط داد. قبلا هم گفته ام یک سلول پوست را میتوان جدا کرد و در آزمایشگاه میتوان کشت داد و در نهایت یک پوست کامل را ایجاد کرد. بدون حضور مغز! چطور توجیه میکنید که سلولها بدون هیچ آموزشی میتوانند تغذیه کنند و تکثیر یابند؟ چرا یک سلول پوست در آزمایشگاه تکثیر نمیکند و نمیشود یک سلول کبدی مثلا؟ این شئور نیست؟ این اتفاق است؟
چطور یک سلول تخم انسانی در محیط آزمایشگاه رشد میکند و میشود یک جنین انسانی؟ یک سلول تخم مغز دارد؟ آزمایشگاه هم که مغز ندارد؟ چطور توجیه میکنید؟
خواهرم، ما منکر وجود شعور برای تک تک ذرات هستی نیستیم.
بنده شخصاً هم با عنایت به آموزههای دین اسلام و هم با عنایت به مبحث شعور کوانتومی، معتقد به وجود شعور برای همه ذرات عالم هستم.
شعوری که بواسطه آن مخلوق بتواند وظیفهای که خالق برایش تبیین نموده را درک کند و در یک پروسه الگوریتمیک از آن پیروی نماید.
اینکه «چرا یک سلول پوست در آزمایشگاه تکثیر نمیکند و نمیشود یک سلول کبدی مثلا؟»، به علت آنست که سلول بنیادی نیست. سلولهای بنیادی میتوانند سلولهای مختلف اعضای بدن را بوجود آورند.
واینکه «چطور یک سلول تخم انسانی در محیط آزمایشگاه رشد میکند و میشود یک جنین انسانی؟ یک سلول تخم مغز دارد؟ آزمایشگاه هم که مغز ندارد؟ چطور توجیه میکنید؟»
دلیلش اینست که ما روح را عامل حیات نباتی نمیدانیم. وقتی جنینی شکل گرفت و تراکم سلولهای مغزش به حد مناسبی رسید آنگاه آماده ارتباط با روح میشود.
این ارتباط برای آن کالبد، خودآگاهی و قدرت تفکر و قدرت تصمیم گیری و قدرت آنالیز و عقلانیت و ... به ارمغان میآورد.
حیات میتواند برای هر سلولی در شرایط مناسب وجود داشته باشد بدون آنکه به مغزی متصل باشد.
آن سلول به تنهائی شعور دارد و میداند چگونه تغذیه کند و چگونه تقسیم شود و چگونه نیز بمیرد.
وقتی ما صحبت از تدبیر بدن توسط روح و بواسطه مغز میکنیم، بدان معنا نیست که روح حیات نباتی سلولها را تدبیر میکند.
چرا که بدون وجود روح و نیز وجود عضوی به نام مغز، این حیات جاریست.
آنچه که من از صحبت های دوستان برداشت می کنم تفاوت دیدگاه یا همان Point Of View است. دوستان اصرار دارند که حتما بین مباحث جاری و علوم تجربی آشتی برقرار کنند. کار خوبیست. ولی سخت است و رسالت این تاپیک این نیست.
تا آنجا که من فهمیده ام، از دیدگاه مباحث معرفتی، پرده ای بین ماده و معنا وجود دارد که عالم معنا را (که ذات پدیده های این عالم است) می پوشاند. و این پرده، محدودیت ادراک ماست که نمیتواند بدون سیر کمالاتی، بیش از این ببیند. مثل این است که حرکت دست ما جلو چراغ با تشکیل سایه بر روی دیوار شکل آهو به خود بگیرد. و ما در دنیای این سایه ها زندگی می کنیم. در حالی که ذات آن سایه دستی بوده است و چراغی و .... .
این که دوستان دنبال تبیین خوداگاهی به روش های مادی و علوم تجربی هستند مشکلی با بحث روح ندارد. نهایتا نحوه ظهور اثر روح در عالم ادراک مادی ما در این طرف پرده را تبیین می کنند. ولی این به بحث معرفت نفس مربوط نمی شود. این که اثر روح بر کدام عضو است در ادامه دروس احتمالا سوالی بیمعنی خواهد شد.
همانطور که عرض شد مشکل تفاوت منظر است. دوستان، شما جهانی مادی را و بدن هایی مادی را مجزای از ذات هستی فرض میگیرید که وجودی دارند مستقل و مثل یک ماشین یک راننده دارند.طوری که خداوند راننده عالم است و روح راننده بدن در اتاق فرمانی به نام مغز. در حالی که منظر این معارف دیدن هستی از این طرف به آن طرفنیست بلکه از آن طرف به اینطرف است. یعنی در شیوه بکارگیری شده در این معارف ما از تعمق در نفس خود قرار است به اسرار هستی برسیم. نه از تعمق در آیات الهی موجود در عالم ماده. به این دلیل است که عرض می کنم که ادامه این صحبت ها سودی به حال این مباحث ندارد. چون فرض علوم تجربی اعتقاد و پذیرش وجود عینی اشیا کثیر مستقل در خارج است. در حالی که قرار است در این مباحث از وجود خود به رابطه با حق برسیم و چگونگی وجود اشیا و نسبتشان با خودمان و حق را تبیین کنیم. و نهایتا رو به بالا حرکت کنیم نه رو به پایین.
طبق نظر علامه جوادی آملی این شکل بررسی نفس یعنی نگای این شکلی به نفس باز جز سیر آفاقی محسوب میشه نه سیر انفسی انگار شما دارید همون روش آفاقی رو در نظر میگیرد که آسمون چه رنگی هست؟ کوه چه رنگی هست؟ چرا کوه جامد هست دریا مایع هست؟ همین نگاه رو برای نفس خرج کردید، موضوع نفس هست اما روش بررسی افاقی هست.
اما ما اینجا دنبال سیر آفاقی تو نفس نیستیم دنبال سیر انفسی هستیم. به روش انفسی موضوع نفس رو بررسی کنیم. درک نفس، ادراک کننده و درک شونده برداشته شه در نهایت و فقط مشاهده بمونه تا انشالله مورد خطاب اولم یکف بربک انه علی کل شی شهید (مشهود)؟!! واقع بشیم...
دوستان اصرار دارند که حتما بین مباحث جاری و علوم تجربی آشتی برقرار کنند. کار خوبیست. ولی سخت است و رسالت این تاپیک این نیست.
با سلام.
ما فقط مطالبی را که بر اساس یافته های تجربی بیان شده بود نقد کردیم.
در ضمن اثبات مجرد بودن نفس و سوال از اینکه نقطه اثر آن کجاست را خود استاد فرمودند ما که شروع نکردیم.
بنده نمی دانم واقعا رسالت تاپیک دقیقا چیست و ان شاء الله در ادامه رو به بالا حرکت کنیم. منتها در همین رو به بالا حرکت کردن نباید از گزاره های غلط استفاده شود.
مساله روح بخاری هم صرفا یک اختلاف لفظی نیست. بلکه یک اختلاف اساسی است. نام گذاری آن هم بر اساس ماهیتی است که حکمای قدیم برای آن قایل بودند که ما هم در صدد نق آن برآمدیم.
حال اگر این رو به بالا حرکت کردن بدون نیاز به مراجعه به موجودی به نام روح بخاری است ایرادی ندارد ما هم ته کلاس می نشینیم و از مطالب استفاده می کنیم.
به اعتقاد بنده یا باید در مورد یافته های تجربی حرفی زده نشود یا اگر زده می شود صحیح باشد.
یا باید در اثبات مجرد بودن نفس حرفی زده نشود و استدلالی بیان نشود یا اگر می شود استدلال صحیحی باشد.
به هر حال اگر پیش فرض تاپیک قبول مجرد بودن نفس است ما مشکلی نداریم.
و من الله توفیق
با سلام.
ما فقط مطالبی را که بر اساس یافته های تجربی بیان شده بود نقد کردیم.
در ضمن اثبات مجرد بودن نفس و سوال از اینکه نقطه اثر آن کجاست را خود استاد فرمودند ما که شروع نکردیم.
بنده نمی دانم واقعا رسالت تاپیک دقیقا چیست و ان شاء الله در ادامه رو به بالا حرکت کنیم. منتها در همین رو به بالا حرکت کردن نباید از گزاره های غلط استفاده شود.
مساله روح بخاری هم صرفا یک اختلاف لفظی نیست. بلکه یک اختلاف اساسی است. نام گذاری آن هم بر اساس ماهیتی است که حکمای قدیم برای آن قایل بودند که ما هم در صدد نق آن برآمدیم.
حال اگر این رو به بالا حرکت کردن بدون نیاز به مراجعه به موجودی به نام روح بخاری است ایرادی ندارد ما هم ته کلاس می نشینیم و از مطالب استفاده می کنیم.
به اعتقاد بنده یا باید در مورد یافته های تجربی حرفی زده نشود یا اگر زده می شود صحیح باشد.
یا باید در اثبات مجرد بودن نفس حرفی زده نشود و استدلالی بیان نشود یا اگر می شود استدلال صحیحی باشد.
به هر حال اگر پیش فرض تاپیک قبول مجرد بودن نفس است ما مشکلی نداریم.
و من الله توفیق
با عرض سلام خدمت همه دوستان و سروران گرام
اگر قرار باشد ما برای هر مساله ای که درک و تصدیق بدان جزو اولیات و ضروریات است اینچنین معطل بمانیم پس حاشا که عمری برای چشیدن اسرار الهیه داشته باشیم.
دوستان خوبم آنچه در مورد روح بخاری به عرض محضر رسید عبارت از همان حرارت غریزی یا گرمای طبیعی بدن است که تمامی اطبای قدیم و پزشکان جدید در مورد اصل وجود آن اشتراک نظر دارند اگر چه در مورد نام و اسامی آن اختلاف نظر دارند و ما نیز با اختلاف اسامی و اطلاقات دعوایی نداریم.
همه پزشکان معتقدند که در بدن انسان باید گرمایی طبیعی درحد 37 درجه سانتيگراد (يا 98 درجه فارنهايت) وجود داشته باشد. اطلاق گرمای طبیعی یا ذاتی یا غریزی در برابر اطلاق گرمای غریبی یا خارجی است که از ناحیه فعالیتهای بدنی مانند ورزش کردن یا حضور در محل گرم ایجاد می شود برخلاف گرمای طبیعی(حرارت غریزی) که از ناحیه طبیعت درونی بدن تامین می شود.
حال سوال اینجاست که منشا اصلی این دمای طبیعی بدن یا همان حرارت غریزی چیست؟ پزشکان طبیعی علم جدید نوعا به غذا اشاره کرده اند اما آیا به راستی غذا در بدن بدون هیچ کنش و واکنشی تبدیل به حرارت می شود؟؟ بنابراین تمامی پزشکان معترفتند که این گرما از ناحیه تبدیل غذا به خون حاصل می شود.
حال سوال اینجاست که کدامین عضو وظیفه پمپاژ خون به تمامی اعضای بدن را عهده دار است؟ این نیز مسلم است که این وظیفه خطیر بر عهده قلب است از این حیث قلب در تولید حرارت غریزی یا تامین دمای طبیعی بدن نقش محوری دارد و این مورد اتفاق همه پزشکان است.
حکما و اطبای سنتی از همین حرارت غریزی تعبیر به «روح بخاری» کرده اند اگر چه ممکن است اطبای جدید این نام را خوش ندارند و اسامی دیگری برای آن اختیار کنند که البته ما نیز با تعدد اسامی و اطلاقات مشکلی نداریم.
بدیهی است مغز انسان علی رقم وظیفه مهمی که برای ادراک حس و حرکت بر عهده دار منشا ایجاد این حرارت نیست خصوص آنکه طبع طبیعی مغز رطوبت و برودت (تری و سرما) است.
[FONT=Georgia]
دوستان خوبم آنچه در مورد روح بخاری به عرض محضر رسید عبارت از همان حرارت غریزی یا گرمای طبیعی بدن است که تمامی اطبای قدیم و پزشکان جدید در مورد اصل وجود آن اشتراک نظر دارند ...
...
حال سوال اینجاست که منشا اصلی این دمای طبیعی بدن یا همان حرارت غریزی چیست؟...
...
از این حیث قلب در تولید حرارت غریزی یا تامین دمای طبیعی بدن نقش محوری دارد و این مورد اتفاق همه پزشکان است.
...
بدیهی است مغز انسان علی رقم وظیفه مهمی که برای ادراک حس و حرکت بر عهده دار منشا ایجاد این حرارت نیست خصوص آنکه طبع طبیعی مغز رطوبت و برودت (تری و سرما) است.
دستگاه تنظيم درجه حرارت بدن انسان، از طريق متابوليسم مواد غذایی و فعاليت ماهيچهها و ارگانهای سوزاننده اکسيژن، گرمای بدن را تأمين میکند.
وظيفه تنظيم دما برعهده مغز و به طور دقيقتر برعهده هيپوتالاموس است.
درجه حرارت مرجع هيپوتالاموس 37.5 درجه سانتیگراد است که به آن سازش بيوشيميايی میگويند.
جناب اویس، اگر فکر میکنید که مسئله روح بخاری بسیار روشن و شفاف است و نیازی نیست اینقدر روی این بقول شما بدیهیات و اولیات تأمل کرد، حرفی نیست.
ولی وقتی به قول جناب شریعت عقلانی، مسئله بدیهی بودن روح بخاری را با علوم تجربی بیان میکنید و مُهر تأئید همه پزشکان!! را نیز بر آن میزنید، مسئله از نظر ما جای درنگ دارد.
دستگاه تنظيم درجه حرارت بدن انسان، از طريق متابوليسم مواد غذایی و فعاليت ماهيچهها و ارگانهای سوزاننده اکسيژن، گرمای بدن را تأمين میکند.
وظيفه تنظيم دما برعهده مغز و به طور دقيقتر برعهده هيپوتالاموس است.
درجه حرارت مرجع هيپوتالاموس 37.5 درجه سانتیگراد است که به آن سازش بيوشيميايی میگويند.
جناب اویس، اگر فکر میکنید که مسئله روح بخاری بسیار روشن و شفاف است و نیازی نیست اینقدر روی این بقول شما بدیهیات و اولیات تأمل کرد، حرفی نیست.
ولی وقتی به قول جناب شریعت عقلانی، مسئله بدیهی بودن روح بخاری را با علوم تجربی بیان میکنید و مُهر تأئید همه پزشکان!! را نیز بر آن میزنید، مسئله از نظر ما جای درنگ دارد.
بله من هم خوب میدانم که وظیفه تنظیم دما به عهده غده هيپوتالاموس در مغز است ولی تنظیم دما حرفی است و منشا خون رسانی به عنوان عضوی حیاتی دموی (که دارای طبع گرم و تراست) از ناحیه قلب، امری دیگر....
اگر می خواهید با ابزار دانش پزشکی نوین مانع پیشبرد اهداف عالی این تاپیک شوید بنده حقیر اصراری به ادامه آن ندارم و تا اطلاع ثانوی این تاپیک را در اختیار شما قرار می دهم.
ولی وقتی به قول جناب شریعت عقلانی، مسئله بدیهی بودن روح بخاری را با علوم تجربی بیان میکنید و مُهر تأئید همه پزشکان!! را نیز بر آن میزنید، مسئله از نظر ما جای درنگ دارد.
با سلام
حق با شماست.
با توضیحات جدید استاد. برای من هم جای سوال ایجاد شد الان.
چون من هم روح بخاری را این قدر به عالم ماده نزدیک نمیدیدم. فکر کنم در همین حد که یک کانورتور نیاز هست عقلا کافی بود. و نیازی به یافتن اثر آن بصورت حرارت مادی در بدن نبود.
وقتی کربن با اکسیژن واکنش می دهد حرارت تولید می شود و لازم هم نیست در بدن موجود زنده اتفاق بیافتد. در آزمایشگاه هم همین اتفاق می افتد بدون روح بخاری. ولی در بدن موجود زنده مرتب این اتفاق می افتد. و این حرارت ایجاد می شود.
نتیجه این که هنوز هم وجود روح بخاری عقلا لازم است اما آنچه حکمای قدیم فکر می کردند هست نیست و چیز دیگری است. که توسط قوای حسی هنوز قابل درک و کشف نیست.
به نظر من با توجه به رسالت تاپیک، بدون یافتن جایگاه دقیق روح بخاری در عالم ماده، باز هم بتوان مباحث را ادامه داد.
بله من هم خوب میدانم که وظیفه تنظیم دما به عهده غده هيپوتالاموس در مغز است ولی تنظیم دما حرفی است و منشا خون رسانی به عنوان عضوی حیاتی دموی (که دارای طبع گرم و تراست) از ناحیه قلب، امری دیگر....
اگر می خواهید با ابزار دانش پزشکی نوین مانع پیشبرد اهداف عالی این تاپیک شوید بنده حقیر اصراری به ادامه آن ندارم و تا اطلاع ثانوی این تاپیک را در اختیار شما قرار می دهم.
با سلام
خیر استاد.
به نظر من به جای تبیین دقیق روح بخاری و اصرار بر آشتی دادن علوم جدید با مفاهیم عرفانی بهتر است که تاپیک به روال عادی خود برگردد. ما در حد وسعمان خودمان موظف به پیگیری شبهات و جزئیات در جای دیگر هستیم. و لزومی ندارد که همه چیز همین جا اثبات و نهایی شود. پس بی صبرانه منتظر دیدن ادامه دروس هستیم.
[FONT=Georgia]
بله من هم خوب میدانم که وظیفه تنظیم دما به عهده غده هيپوتالاموس در مغز است ولی تنظیم دما حرفی است و منشا خون رسانی به عنوان عضوی حیاتی دموی (که دارای طبع گرم و تراست) از ناحیه قلب، امری دیگر.... اگر می خواهید با ابزار دانش پزشکی نوین مانع پیشبرد اهداف عالی این تاپیک شوید بنده حقیر اصراری به ادامه آن ندارم و تا اطلاع ثانوی این تاپیک را در اختیار شما قرار می دهم.
جناب اویس، قلب بدون جریان الکتریسیته تپش نخواهد کرد. تولید برق مورد نیاز قلب، به دستور مستقیم مغز انجام میپذیرد.
حال چون قلب عمل پمپاژ خون را انجام میدهد، باید اینگونه گفت: ؟؟!
منشا حیات تمامی اعضای بدن روح بخاری است که از قلب متکون شده و به سرتاسر بدن پخش می شود.
؟؟!
استاد بزرگوار و برادر گرامی جناب اویس،
حقیر عمداً قسمتی از نقل قول شما را قرمز نمودم.
زیرا به همان میزان که شما نگران این هستید که بنده کمترینی چون من مانع پیشبرد اهداف عالی این تاپیک شود، حقیر نیز نگران هستم که این نوع پاسخگوئی خاص جنابعالی نیز مانع از پیشبرد اهداف عالی کل سایت گردد.
این عبارت قرمز یعنی شرکت نکردن ما در بحث.
جناب استاد، نیازی نیست تا اطلاع ثانوی تاپیک را به حقیر تحویل دهید. بلکه از شما استدعا دارم به ادامه دروس و پیشبرد اهداف عالی تاپیک بپردازید.
بنده نیز از شما و سایر کاربران عذرخواهی میکنم که مانعی بر این امر شدم و سکوت اختیار خواهم کرد.
واینکه «چطور یک سلول تخم انسانی در محیط آزمایشگاه رشد میکند و میشود یک جنین انسانی؟ یک سلول تخم مغز دارد؟ آزمایشگاه هم که مغز ندارد؟ چطور توجیه میکنید؟»
دلیلش اینست که ما روح را عامل حیات نباتی نمیدانیم. وقتی جنینی شکل گرفت و تراکم سلولهای مغزش به حد مناسبی رسید آنگاه آماده ارتباط با روح میشود.
این ارتباط برای آن کالبد، خودآگاهی و قدرت تفکر و قدرت تصمیم گیری و قدرت آنالیز و عقلانیت و ... به ارمغان میآورد.
سلام جناب استوار
از انجایی که حقیر نظرات شما رو در از ابتدا در سایت دنبال می کردم و به نظرات شما اشنا هستم
در این گفتار شما سوالی برایم ایجاد شد
فرمودید که بعد از اینکه تراکم سلولها به حد مناسب رسید روح با مغز ارتباط برقرار می کند و این روح برای مغز تفکر و قدرت تصمیم گیری و ...
به ارمغان می اورد
اما همه می دانیم جنین در چهار ماهگی قدرت کمی بر این مسائل دارد و هرچه سن جنین و یا انسان بیشتر می شود
این قدرتها در انسان فزونی می یابد
خوب این سوال مطرح می شود روح ابتدا تعلقش کم بوده و بعد زیاد می شود ؟ اصولا مگر چنین چیزی ممکن است ؟
یا اصلا روحی در کار نیست و این مغز است که کاملتر می شود ؟
ببخشید این نکته نمیدونم مربوط به درس هست یا خارج از درس اما ذکری میکنم: بسیاری از فیزیکدانان عقیده دارند هفت ردیف لایه اصلی به صورت لایه های ظریف وجود دارن.
که هر ردیف نسبت به لایه های قبلی لطیف تر و کم مایه تر هست به طوری که رفته رفته دیدن آن ها مشکل میشه.
مکاتیب مختلف نام های مختلفی بر روی این توده های انرژی میگذارند. یک سیستم نامگذاری چهار لایه اول رو به ترتیب بدن اثیری , عاطفی , ذهنی , شهودی مینامند.. عقیده دارند که بدن اثیری بدنی است که از لحاظ هیئت و شکل اندازه بیشترین شباهت رو به کالبد جسمانی داره و عقیده دارند نوعی طرح کلی انرژِی است و کارش هدایت و شکل گیری بدن جسمانی است ..
یک نکته : این سوال پیش میاد که چطوری به این کالبد ها پی بردند ؟
پزشکان به اساس مدارکی که جناب مایکل تالبوت ارائه میدند عده ای از پزشکان از شخصی شروع به آموزش روشن بینی کردند و بر این اساس به بعضی از بیماری ها پی میبردند و اگر شخصی هم در قوه خیالش نقش هایی از یک پادشاه رو به وجود میاورد پادشاهی که در قوه خیال فرد نقش بسته بود درون هالیه فرد نمایش داده میشد و چرخ میخورد !
و شواهدی دیگر این بود که از طریق دستگاه های الکترو کاردیوگرام و گراف به این کالبد های پی بردند ..
و بر اساس تعالیم روشن بینی که این دکتر ها از خانومی که گویا از عرفان شرقی یاد گرفته بود دریافتند:
که بیماری قبل از پیدایشش در هاله شخصی شروع به پیدایش کرده بود...
و حتی شخصی که در آینده قرار بود بیمار بشه در رنگ و تمثلات هاله شخصی پیدا میشد ! و به این نکته میشوه توجه کرد که چه قوای حیوانی و نباتی و انسانی بنا بر ارتعاشات خاصی شانی از شون نفس میتوانند باشند همانند طبقات آسمانی که همه در هم متداخلند مثل اینکه طبقه اول در طبقه دوم متداخل هست اما بنا بر ارتعاشاتی که طبقه دوم نسبت بر طبقه اول دارد و لطیف تر هست از دیدگاه ما پنهان هست و اگر روان آدمی رو به ارتعاشات طبقات مختلف برسانیم بنا بر آن ارتعاش توانایی دیدن را داریم و به نظر مقیر این مسئله در مورد قوای نفس هم فکر کنم قابل کاربرد هست...
:Gol:
و یکی از کشفیات مهم و شکفت انگیز هانت بر اساس دستگاه های الکترو این است که پاره از قابلیت ها و استعداد ها ظاهرا به حضور فرکانس های خاص میدان انرژی شخص( که متشکل شده از کالبد های مختلف شخی هست که من عقیده دارم این کالبد همان قوا های نفسی هست که ذکر شده) وابسته است. وی دریافت:
وفتی که شخص مترکز به امور مادی است فرکانس های میدان انرژی او میل به اندازه پایین میکند 250 دور در ثانیه.
اشخاصی هم که توانی درمانگری دارند حدود : 400 تا 800 دور در ثانیه هستند.
و با شخصیات هایی که با نفس خودشان توجه میکردند فهمید فرکانس های 900 رو دارند .
و شخصیت های عرفانی و معنوی را حدود 20000 دور در ثانیه و دستگاه الکترومایوگرام اندازه گیری کرد.
برای یادآوری خودم و دوستان گرامی:
حقوق معلم
ملااحمد نراقی در کتاب ارزشمند معراجالسعاده درباره حقوق معلم چنین مینویسد: [دانشآموز باید] حقوق معلم خود را بشناسد و ادب او را نگاه دارد و فروتنی و خشوع نسبت به او به جا آورد و در برابر او سخنی را بر او رد نکند و به دل، او را دوست دارد و اگر بدِ او مذکور شود، رد کند و اگر نتواند، برخیزد و حقوق او را فراموش نکند؛ زیرا که او پدر معنوی و والد روحانی اوست و حقوق او از سایر آباء بیشتر است و همچنین ملاحظه ادب و احترام سایر علما را بکند، خصوصاً کسانی که از علم آنها منتفع شده و یا علم آنها به واسطه به او رسیده، که آنها نیز پدران به واسطه هستند و به مجرد اینکه چیزی از مطالب آنها به فهم ناقص او نرسد، زبان اعراض و طعن نگشاید و نسبت غلط به ایشان ندهد. و اگر بعد از سعی و جهد مطلبی از ایشان در نظر او صحیح نباشد و خواهد اعتراض نماید، بر وجهی مستحسن و عبارتی مقرون به ادب، آن را ادا نماید». شاخ و برگت نيكنامي بيخ و بارت سعي و علم اين هنرها جمله از آموزگار آوردهاي
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: (يكى از حقوق عالم و دانشمند بر تو، اين است كه زياده از حد، از او پرسش نكنى و دست به دامن او نگردى . اگر بر مجلس عالم و دانشمند وارد شدى و ملاحظه كردى كه گروهى از مردم نزد او به سر مى برند بر همه آنها سلام كن ، و سلام و درود ويژه خود را به آن عالم و دانشمند تقديم نما. و براى نشستن ، جايگاهى را رو به روى او در برابرش انتخاب كن و پشت سر او منشين . با گوشه چشم و چشمك زدن و يا با دست خود و در محضر عالم ، و در حضور او اشاره مكن . و در مقام ستيز و مخالفت با سخن او، پى هم مگو كه فلانى چنين گفت ، فلانى چنان گفت . از طول مصاحبت و همنشينى با عالم و دانشمند، ملول و دلتنگ مشو.
مثل و داستان دانشمند، مثل خرمابن است . بايد در انتظار آن به سر برى تا چه هنگامى رطبى از شجره سخنان او بر تو فرو افتد (و شهد آن ، كام ترا شيرين سازد). عالم و دانشمند از نظر اجر و پاداش از روزه دار و سحرخيز و شب زنده دار، و جنگجوى در راه خدا، داراى بهره فزونترى است (318) ).
در حديث مربوط به (حقوق ) - كه نسبة طولانى و مفصل است ، و از امام سجاد، زين العابدين (عليه السلام ) روايت شده - چنين آمده است : (حق راهبر و مدبر و كارساز زندگانى روحى تو - كه از مجراى علم ، وجودت را تحت مراقبت خويش مى گيرد - اين است كه از او تجليل نموده ، و مجلس و محفل او را گرامى دارى ، و به سخنان او كاملا گوش فرا دهى . و با چهره اى گشاده بدو روى آورى ، صدايت را - هنگام گفتگو با ديگران در محضر وى ، و يا به هنگام گفتگوى با او - بلند نسازى . اگر كسى از او سؤ ال كرد در پاسخ دادن به آن پيشدستى نكنى ، يعنى بگذار خود او پاسخ آن پرسش را شخصا القاء نمايد. و با احدى در محضر او گفتگو نكن ، و از هيچ كس نزد او غيبت ننما يعنى : اگر كسى نزد تو از او به بدى ياد كرد بايد در مقام دفاع و حمايت از او برآئى ، و از او عيب پوشى كنى ، و محاسن و خوبيهاى او را به ديگران اظهار نمائى . با دشمنانش همنشين نگردى ، و با دوستانش دشمنى نكنى .
اگر به اداء اين حقوق نسبت به عالم و دانشمند و استاد خويش ، موفق گردى ، فرشتگان آسمانى در جهت خير و منافع تو گواهى خواهند داد كه تو آهنگ چنين استاد و دانشمندى را داشته ، و علم و دانش را براى خدا و هدفى الهى از پيشگاه او فراگرفته اى ، به براى مردم (319) . (يعنى قصد تو برخوردار از اخلاص بوده است ).
با سلام خدمت استاد عزیز و زود رنج جناب اویس.
حقیقتا بنده که اصلا و ابدا قصد جسارت به استادی چون شما را نداشتم. اگر از بنده کدورتی به دل گرفتید از شما پوزش می طلبم.
گفتم امشب که سالگرد شهادت شهید مطهری است هم عذرخواهی ای کرده باشم و هم روز معلم را بر شما و تمام اساتیدی که از آنها چیز یاد گرفتم تبریک عرض نمایم.
ان شاء الله که مباحث به قول دوستان رو به بالا مطرح شوند و استفاده ببریم.
و من الله توفیق
یکی از وجوه شباهت نفس ناطقه انسانی با ذات اقدس ربوبی که معرفت آدمی موجب معرفت الهی خواهد شد این است که نفس ناطقه انسانى هيچ گاه نمي خوابد و مظهر اسم شریف «لا تأخذه سنة و لا نوم» است، یعنی خواب مربوط به حواسّ و بدن مادی انسان است، و نفس در وقت خواب ترك استعمال حواسّ مى كند و در ذات خود متمركز مى شود و در عين حال علاقه و ارتباطش را با بدن به كلّى قطع نمى كند . بلكه به مقدار سعه وجودى خود در هنگام خواب نیز بدن را متصرّف است و بدان تعلق تدبیری و البته تعلق استکمالی دارد.
هنگامی که نفس در حالت خواب ترك استعمال حواس ظاهری می كند و نعمت خواب فراپيشش آيد به بسيارى از امور غيبى دست مى يابد و به ادراك حقائقى كه در بيدارى برايش ميسّر نبود نائل می شود که البته این مشاهدات عجائب و ادراك معارف و نيل به مغيبات و تحصيل علوم ماوراى طبيعت در عالم رؤيا دلیل دیگری برای تجرد نفس ناطقه انسانی است.
علت اصلی این مشاهدات نفس در عالم خواب این است که حواسّ ظاهری تا مادامی که مشغول به کارند نفس را سرگرم به اين نشأه مادّى مي دارند و در هنگامه خواب این مزاحمت حواس ظاهری از میان رفته و چشمان گشوده نفس برای ادراک حقایق غیبی بی حجاب می گردد.
اما این که مشاهدات نفس در عالم خواب دلیل دیگری بر تجرد وی است بدین خاطر است که اگر نفس چون بدن در خواب بود يعنى از جسم و قواى جسم بود و در مقابل بدن براى خود استقلال نمى داشت بواسطه تعطيلی بدن و حواس ظاهری آن، در كار نمى بود و ادراك مغيبات و مشاهده عجائب نمى كرد و از ادراكات خود لذّت نمى برد و یا از آنها فراری نمی جست.
از آنچه تا کنون در مورد نفس و قوا و تجرد آن سخن گفتیم به خوبی دانسته میشود كه نفس مجرد انسان گوهری است فراتر از ماده به امتداد آسمان تا زمين یعنی محدود به زمان و مکان خاصی نیست و بدن او گوهرى است جسمانى با اوصافی چون شكل و صورت و كيفيت و كميت. روان آدمی بر اساس ادله تجرد که ذکر شد حقیقتی است كه از همه اوصاف تن منزه است پس بين اين دو جوهر مادی و معنوی به نام روح و تن هيچ مشاركتی در حقيقت ذات نيست و نفس آدمی ذاتا متغایر از بدن مادی وی است.
خداوند در قران کریم روح انسان را از عالم امر معرفی نموده و فرموده است: و يسئلونك عن الروح قال الروح من امر ربى (سوره اسراء ایه 85) یعنی در مورد روح از تو ای پیامبر سوال می کنند؟ به ایشان بگو که روح از امر پروردگارم است.
در میان قوای انسان فقط قوه عاقله است که مى تواند به برخی از اسرار روح راه یابد و او را به علم حضورى و شهودى ادراك كند و قوای دیگر همچون قوه واهمه و متخيله و ديگر قواى مادى چون در رتبه مادون اويند از ادراك آن عاجزند زيرا كه هيچ محاطى محيط بر محيط خود نميشود یعنی هیچ جزئی نمی تواند دربرگیرنده کل خود باشد. خصوص آنکه شأن اين قواى مادى كه همه از شئون و فروع نفسند و مظاهر و مجالى اويند ادراك محسوسات است نه معقولات.
انسان بواسطه قوه ملكوتى ماورای طبیعی خود به نام عقل حشری با عالم امر دارد و سير در عوالم مفارقات ميكند و از این حیث می تواند به برخی از حقایق و اسرار نفس راه یابد و نظر در ملكوت زمين و آسمانهای جان كند مگر نشنیده ای که خداوند متعال خطابت نمود که: اولم ينظروا فى ملكوت السموات والارض (سوره انعام آيه 76 ) آیا در ملکوت آسمانها و زمین نمی نگیرد.
مراد از ملکوت آسمانها و زمین همان مراتب عالیه نفس ناطقه انسانی است که با دیده عقل و تفکر قابل مشاهده است. همچنانكه انسان بواسطه قواى خلقى خود که همان حواس ظاهری و قوای وهم و خیالند با عالم اجسام محشور است.
پس عالم خلق و امر هم دو در تو جمع است كه روح تو از عالم امر رب تو است و بدن تو از عالم خلق رب تو ، پس انسان حقيقتی جامع جميع عوالم است. اى نسخه نامه الهى كه تويى
وى آينه جمال شاهى كه تويى
بيرون ز تو نيست هر چه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهى كه تويى
این که خداوند به پیامبرش خطاب می کند اگر در مورد روح از تو می پرسند بگو روح از امر رب است در حقیقت یک سرنخ دادن است که روح و نفس را با کدامین ابزاری که در اختیار خود دارید بشناسید. روح چون از امر رب است باید با ابزاری مورد شناخت قرار گیرد که خود نیز از امر رب است یعنی از عالم مجردات است و در میان قوای انسان فقط قوه عاقله است که به طور کلی از عالم ماده و مقتضیات و آثار آن برهنه و جدا می باشد. بر این اساس مباد در مسیر شناخت گوهر نفسانی خود صرفا چشم و گوش را بگردانی و با وهم و خیال در این عرصه فحص و جستجو نمایی که هر آنچه بدون عقل بدان نائل شوی توهمی از حقیقت روح است و حقیقت عینی و خارجی ندارد. باید چشم و گوش و وهم و خیال در تحت تصرف عقل و خرد باشند تا اسرار و حقایقی از عالم شگفت انگیز روح نصیبت شود...
[FONT=Georgia]این که خداوند به پیامبرش خطاب می کند اگر در مورد روح از تو می پرسند بگو روح از امر رب است در حقیقت یک سرنخ دادن است که روح و نفس را با کدامین ابزاری که در اختیار خود دارید بشناسید. روح چون از امر رب است باید با ابزاری مورد شناخت قرار گیرد که خود نیز از امر رب است یعنی از عالم مجردات است و در میان قوای انسان فقط قوه عاقله است که به طور کلی از عالم ماده و مقتضیات و آثار آن برهنه و جدا می باشد. بر این اساس مباد در مسیر شناخت گوهر نفسانی خود صرفا چشم و گوش را بگردانی و با وهم و خیال در این عرصه فحص و جستجو نمایی که هر آنچه بدون عقل بدان نائل شوی توهمی از حقیقت روح است و حقیقت عینی و خارجی ندارد. باید چشم و گوش و وهم و خیال در تحت تصرف عقل و خرد باشند تا اسرار و حقایقی از عالم شگفت انگیز روح نصیبت شود...
با سلام حضور استاد گرامی وتمامی دوستان عزیز
من هم به نوبه خود بسیار خوشحالم از اینکه می توان با لطف استاد به ادامه بحث بپردازیم .امید وارم از عهده شکر این نعمت الهی به خوبی برآییم .
سوال من این است چگونه می توان چشم وگوش و وهم و خیال را در تصرف قوه عقل در آورد ؟
همجنین در تاپیک های گذشته در مورد سایر قوا بسیار بحث شد اما در مورد قوه عقل کمتر !
به عنوان مثال چه ارتباطی بین قوه عقل وتهذیب نفس وجود دارد واین ارتباط اصلا چرا باید باشد؟
با سلام حضور استاد گرامی وتمامی دوستان عزیز
من هم به نوبه خود بسیار خوشحالم از اینکه می توان با لطف استاد به ادامه بحث بپردازیم .امید وارم از عهده شکر این نعمت الهی به خوبی برآییم .
سوال من این است چگونه می توان چشم وگوش و وهم و خیال را در تصرف قوه عقل در آورد ؟
همجنین در تاپیک های گذشته در مورد سایر قوا بسیار بحث شد اما در مورد قوه عقل کمتر !
به عنوان مثال چه ارتباطی بین قوه عقل وتهذیب نفس وجود دارد واین ارتباط اصلا چرا باید باشد؟
با عرض سلام و ادب خدمت برادران بزرگوارم جناب معلق و سید منصور
خداوند متعال را شاکرم که بار دیگر توفیق خدمت گزاری شما یاران صدیق را دارم.
در مورد این سوال که چگونه می توان چشم وگوش و وهم و خیال را در تصرف قوه عقل در آورد ؟ باید بگویم انقیاد این قوا از قوه عقل و به تعبیر دیگر تسلط عقل بر این قوا معلول علل و شرایطی است که در ذیل به برخی از آنها اشاره می کنم. بدیهی است در تمامی مواردی که ذکر می شود پای تقویت قوه عاقله آدمی در میان است. اگر ما بتوانیم شرایطی را برای تقویت قوه عاقله فراهم نماییم به همان میزان چشم و گوش و وهم و خیال نیز در تحت تصرف قوه عاقله در خواهند آمد.
[FONT=georgia]به طور کلی رعایت طهارت اعم از ظاهر و باطن تاثیر بسیاری در تقویت قوه عاقله دارد یعنی مثلا دائم الوضو بودن و مراقبت از دوری نجاست ظاهری تاثیر شگرفی در تقویت قوه عاقله دارد همچنین مراقبت چشم و گوش و زبان از انجام گناهان در قوی شدن قوه عاقله آدمی تاثیر فراوان دارد. دلیل آن هم این است که عقل از سنخ مجردات است و عالم مجردات نیز از هرگونه الودگی و نجاست به دور است لذا تشبه یافتن به عالم مجردات و مناسبت پیدا کردن با آن عالم موجب تقویت قوه عاقله می شود.
[FONT=georgia]مطالعه مباحث عمیق و سعی در فهم و درک آنها نیز روش دیگری برای تقویت قوه عاقله است.
[FONT=georgia]تفکر در مورد سبب و هدف و چگونگی آفرینش موجودات عالم نیز یکی از موثرترین راه های تقویت قوه عاقله است.
[FONT=georgia]همنشینی با عالمان و اندیشمندان مومن و متقی نیز عامل دیگری برای نیل بدین مقصود است.
[FONT=georgia]تحمل تنهایی و دوری گزیدن از مجامع لهو و مجالس نسیان نیز برای تقویت عقل بسیار موثر است.
[FONT=georgia] سکوت و کم سخن گفتن و اندیشه قبل از هر کلامی نیز موجب تقویت قوه عاقله خواهد شد.
[FONT=georgia]به زیارت قبور رفتن خصوصا قبور مبارکه ائمه معصومین علیهم السلام تاثیر فوق العاده ای در تقویت عقل دارد.
[FONT=georgia]زیاد نگریستن به آسمان و دریا نیز در تقویت عقل موثر است.
[FONT=georgia]سحر داشتن و اندکی قبل از هنگامه نماز صبح برخواستن و نماز خواندن نیز در تقویت عقل بسیار موثر است.
[FONT=georgia]شکم را از غذا پر نکردن نیز عامل موثر دیگر است.
[FONT=georgia]درهمه جا جانب ادب را مراعات داشتن و احترام زیاد به والدین.
[FONT=georgia]توسل به آستان قدس حضرات معصومین علیهم السلام
[FONT=georgia]توجه به قیامت و اندیشه در عاقبت اعمال و کردار.
[FONT=georgia]پرهیز از خواندن رمان و داستانهای عاشقانه و دیدن فیلمهای صرفا سرگرم کننده و بی محتوا.
[FONT=georgia]پرهیز از انجام ورزشهای سنگین و طولانی و ترک اهتمام نسبت به پرورش بازوان و عضلات جسمانی.
[FONT=georgia]شب هنگام زودتر به خواب رفتن و صبح زود از خواب برخواستن.
[FONT=georgia]نماز را اول وقت به جای آوردن.
[FONT=georgia]ترک مجادله و مخاصمه با دیگران.
[FONT=georgia]پرهیز از افراط در مسائل زناشویی.
[FONT=georgia]سر فرو بردن و خلوت گزیدن و محاسبه نمودن اعمال و رفتار روزمره خود.
و در میان قوای انسان فقط قوه عاقله است که به طور کلی از عالم ماده و مقتضیات و آثار آن برهنه و جدا می باشد.
میشه بیشتر توضیح بدید؟
یعنی قوه هایی مثل خیال،جزء قوه عاقله محسوب میشن یا نه؟ اگه قوه خیال و بعضی قوای دیگه ،جزئی از قوه عاقله هستند و با توجه به اینکه قوه خیال یا سایرشون،جدا از عالم ماده نیستند،چطور میشه بگیم قوه عاقله جدای از ماده هست؟ انگار اینجا یه فیلتر میذاریم برای جدایی قوه از ماده.
ببخشید ولی واقعا هنوز برام جا نیفتاده!
یشه بیشتر توضیح بدید؟
یعنی قوه هایی مثل خیال،جزء قوه عاقله محسوب میشن یا نه؟ اگه قوه خیال و بعضی قوای دیگه ،جزئی از قوه عاقله هستند و با توجه به اینکه قوه خیال یا سایرشون،جدا از عالم ماده نیستند،چطور میشه بگیم قوه عاقله جدای از ماده هست؟ انگار اینجا یه فیلتر میذاریم برای جدایی قوه از ماده.
ببخشید ولی واقعا هنوز برام جا نیفتاده!
با عرض سلام خدمت خواهر گرامی سرکار ساغر
همچنان که قبلا به عرض محضر رسید نفس انسان دارای قوای متعددی است که برخی از اونها موجب ارتباط نفس با عالم ماده و برخی موجب ارتباط نفس با عوالم مافوق ماده هستند. عالم مافوق ماده از عالم مثال شروع میشه و دارای تجرد برزخی است یعنی تجردی نیمه کامل داره چون این عالم اگرچه از جرم مادی برهنه است اما دارای برخی دیگه از خصوصیات مادی مانند شکل و رنگ و اندازه هست. بالاتر از عالم مثال عالم عقل است که از همه خصوصیات عالم مادی حتی رنگ و شکل و اندازه برهنه است.
قوه خیالی که در انسان هست جزوی از قوه عقل نیست بلکه یکی از قوای نفس است همچنان که قوه عاقله نیز یکی از قوای نفس است و حیطه تصرفات و ادراکات هر کدام از این دو قوه با هم فرق میکند. در درسهای گذشته به تفصیل در مورد این قوا توضیحاتی دادیم لطفا مراجعه ای داشته باشید و اگر ابهامی بود باز هم در خدمتتان خواهم بود.
[FONT=microsoft sans serif]با عرض سلام خدمت جناب اویس بزرگوار:Gol:
بحث رسیده به قوه عاقله و برای حقیر سوالاتی پیش آمده.
نفس انسان یک سری از مراتب را طی میکند که در انتهای این مراتب در این دنیا مرتبه قوه عاقله قرار دارد ، این مراتب کدامند؟ مراتب قوه عاقله کدامند؟
ارتباط قوه عاقله با دیگر قوا چگونه است؟
و دیگری اینکه ابزارهای شناخت قوه عاقله کدامند؟
اصلا به چه کسی عاقل میگوییم و چه کسی را فاقد عقل میدانیم؟ آیا منظور از عقل در این بحث، همان معنای معمول و رایج آن است یا چیزی متفاوت از آن؟
[FONT=microsoft sans serif]با عرض سلام خدمت جناب اویس بزرگوار:Gol:
بحث رسیده به قوه عاقله و برای حقیر سوالاتی پیش آمده.
نفس انسان یک سری از مراتب را طی میکند که در انتهای این مراتب در این دنیا مرتبه قوه عاقله قرار دارد ، این مراتب کدامند؟ مراتب قوه عاقله کدامند؟
ارتباط قوه عاقله با دیگر قوا چگونه است؟
و دیگری اینکه ابزارهای شناخت قوه عاقله کدامند؟
اصلا به چه کسی عاقل میگوییم و چه کسی را فاقد عقل میدانیم؟ آیا منظور از عقل در این بحث، همان معنای معمول و رایج آن است یا چیزی متفاوت از آن؟
با تشکر:Gol:
با عرض سلام به سرکار گوهر و کسب اجازه از استاد اویس
داستانی هست راجع به سرزمین وجود انسانی که این زمین نیاز به فرمانروا داشت مانند همه سرزمین ها چه اینکه بدون فرمانروا هرج و مرج به پا خواهد شد...
اما هر کس در سرزمین خودش کسی رو فرمانروا کرد چون اون سرزمین پر از اشخاص مختلف بود...
کسی بود که به عقل که موجود نورانی بود و از همه به فرمانروایی سزاوارتر بود خیانت کرد و به جاش خیال رو فرمانروا کرد ، خیال هم برای حفظ حکومت خودش به شهوت و غضب رشوه داد و اونها رو بهره مند کرد که از او پشتیبانی کنند و عقل رو خوار تر کنند.
شهوت و غضب هم چون بهره مند شدند از روی کار اومدن عقل ترسیدند پس عقل رو در تاریک ترین سیاهچال سرزمین وجود حبس کردند ...
عقل هر روز با اه و ناله چاره ای می اندیشید که چجور از این حبس ازاد بشه و اون دوتا رو مجازات کنه و خیال رو از فرمانروایی ساقط کنه چه اینکه خیال جز پرست هست و از جزئیات کل وجود رو اذین کرده اما عقل یکتا پرست هست و در این چاره هست که وجود رو از کثرت خالی کنه و به وحدت برسونه...
اگر در این داستان نیک بیندیشید روشن خواهد شد که سرزمین وجود هر کس در چه حالی هست و کی عاقل هست ؟ و نشانه های شناخت عقل چی هست؟ و مراتب رسیدن به اون چی هست؟
میدانم تاپیک در مورد نفس انسانی هست اما فقط خیلی کوتاه پاسخم را بدهید. میخواستم بدانم کلا در فلسفه هر چیزی که قوه نباتی را داشته باشد میگویند روح دارد. درسته؟ خوب این روح از کجا آمده؟ مثلا خداوند از روح خودش در انسان دمیده. اما سایر موجودات چطور؟
و بعد اینکه وقتی گیاهی خشک میشود روحش کجا میرود؟ پیش خدا؟ حیوانات چطور؟
و سوال سوم اینکه خوب کوه و ابر و زمین روح ندارند چون قوه نباتی ندارند.....پس چطور حرف خداوند را در قیامت متوجه میشوند و به حرکت درمی آیند؟ چطور زمین سخن میگوید؟
و سوال آخر اینکه روح انسان بعد از مرگ میرود پیش خدا، طبق آیات قرآن. خداوند مکان که ندارد. الان هم پیش ماست. پس روح ما کجا میرود؟ این عالم هایی که میگویید مثل عالم مثال را نمیتوانم تصور کنم.
فرمودید مکان ندارد...نمیتوانم چیزی را بدون مکان تصور کنم. میشود کمی ملموس تر راهنمایی کنید؟
ممنون میشوم اگر دوستان اطلاعاتی دارند راهنمایی کنند.
با عرض سلام خدمت سرکار خانم نیاز
قبل از پاسخ به سوال شما لازم است در ابتدا یادآور شوم که دو اصطلاح «نفس» و «روح» برای یکی حقیقت خارجی وضع شده اند و تفاوت بین این دو کلمه اعتباری است بدین معنا که حقیقت غیر مادّی وجود آدمی را از آن جهت که موجودی ذاتاً غیر مادّی است روح می نامند و از آن جهت که تعلّق به بدن مادّی دارد نفس می گویند. به تعبیر دیگر ، به مرتبه ی عالی حقیقت غیر مادّی انسان ، روح ، و به مرتبه ی پایین آن که مدبّر بدن مادّی است نفس می گویند.
تعبیر دقیق تر و حکیمانه تر در مورد این دو اصطلاح این است که بگوییم روح و نفس دو اعتبار از یک حقیقت هستند با توجه به اینکه انسان از یک بدن مادی ویک حقیقت مجرد تشکیل شده است به اعتبار مبدئیت آن حقیقت برای ادراکات جزیی به آن نفس می گویند و به لحاظ مبدئیت آن حقیقت برای ادراکات کلی تفصیلی، بدان قلب می گویند و به اعتبار حصول ملکه بسیطه که خلاق تفاصیل ادراکات کلیه است بدان روح گفته اند.
در فلسفه برای تجرد نفس حیوانی و نفس انسانی یعنی نفس در مرتبه قوای حسی و خیالی و عقلی و ما فوق عقلی، دلیل اقامه شده است اما برای نفس نباتی دلیلی برای تجرد آن ذکر نشده است اگر چه برخی قایل به تجرد نفوس نباتی نیز هستند.
اکنون سخن ما در تجرد نفس حیوانی و نفس انسانی است لذا اطلاق کلمه روح فقط به نفوس حیوانات و نفوس انسانها صحیح می باشد و نباتات فاقد روح هستند اگرچه دارای نفس نباتی می باشند. یعنی نباتات به جهت رشد و نمو و تغذیه واجد حقیقتی به نام نفس هستند که تامین کننده این کمالات نباتات است اما نفس موجود در نباتات در حد تجرد کامل از ماده نیست که ذاتا از ماده بی نیاز باشد بلکه منطوی در ماده بوده و هرگز بی نیاز از ماده نمی باشد لذا اطلاق روح به نفس نباتی نمی شود.
اما سوالاتی در مورد این که روح از کجا آمده و یا بعد از قطع تعلق از ابدان کجا می رود و ادراک و شعور نباتات و جمادات چگونه است، سوالاتی هستند که با پیشرفت مباحث معرفت نفس خود به خود پاسخ داده می شوند فعلا اجازه دهید طبق روال منطقی بحث پیش رویم زیرا ورود به این عرصه های مطرح شده سوالات و ابهامات بیشتری را می آفریند.
با سلام خدمت استاد گرامی.
حقیقتش بنده هنوز نتوانستم با روح بخاری ارتباط برقرار کنم.
نمی دونم اصلا این یک اصطلاح علمی است که در مجامع علمی امروزی کاربرد دارد یا یک اصطلاح فلسفی.
چون من در مجامع علمی امروزی این اصطلاح را نشنیدم و از طرفی توضیحات شما در مورد این روح کاملا علمی است.
قبلا هم عرض کردم تمام خصوصیات مادی بدن انسان توسط علم پزشکی قابل تبیین است و هیچ چیز ماورایی در آن وجود ندار غیر از خودآگاهی او که هنوز نتوانسته اند به غیر از قایل بودن به روح غیر مادی برای آن دلیل دیگری پیدا کنند.
شاید بنده اشتباه می کنم. اگر شما برای اثبات روح بخاری مقاله ای علمی امروزی سراغ دارید معرفی بفرمایید. وگرنه استناد به مطالب کتب حکمای قدیم در مورد چیزی که اصولا ماهیت مادی دارد فکر نمی کنم علمی باشد.
و من الله توفیق
با عرض سلام
قبلا هم در پاسخ به سوال سرکار خانم نیاز به عرض محضر رساندم که توقع نداشته باشید هر آنچه را که در مورد معرفت نفس ناطقه انسانی به عرض محضر میرسانیم علم پزشکی نوین نیز بدان رسیده باشد زیرا اساسا ملاک و معیار تحقیق دانشمند طبیعی جسانیات است نه مجردات و نه جسمی که برزخ بین مادیت و تجرد است.
اما اینکه شما فرمایشات متقین همراه با دلیل و برهان حکمای قدیم را علمی نمی دانید دلیلش چیست؟ آیا علمی بودن و نبودن غیر از این است که در گرو اقامه برهان و دلیل و استدلال است؟ آیا صرف گذشت زمان و اطلاق قدیمی شدن بر یک حقیقت می تواند حقیقتی را از جایگاه خود متزلزل نموده و واقعیتی را به بطلان مبدل سازد؟؟؟
سلام بر شما
اثبات تجربیش از بودن همچین چیزی در بدن انسان و حیوان این گرمی هست که بدن انسان زنده داره و بدن انسان و یا حیوان غیره زنده این گرمی رو از دست میده و به سردی میره.
اون عکس هایی که گذاشتم همین گرمی رو نشون میده که چجور وقتی یه فرد میمیره اون گرمی او حرارت ز پا خارج میشه تا برسه به سر .
منظور از روح بخاری همین هاله ای از انرژی هست که در بسیاری از عکس های اینفرارد به صورت تخم مرغ دور جسم انسان رو گرفته.
اگر دستتون رو بذارید کنار صورتتون و چند لحظه نگه دارید گرمی رو روی پوست صورتتون احساس میکنیم . این حرارت همین روح بخاری هست.
اما توضیح فلسفی چرایی وجود همین حرارت در بدن در درس های قبل ارائه شده.
با سلام مجدد خدمت استاد عزیز.
به توضیحات خودتان در مورد روح بخاری دقت بفرمایید و ببینید که کاملا علمی و برگرفته از یافته های حکمای طبیعی است. کجای این توضیحاتی که خودتان در مورد روح بخاری دادید عقلی و برهانی است؟ تمام آن سخن از یک سری واکنش هاست که در بدن انسان اتفاق می افتد که علوم امروزی هم کاملا تواناتر در تبیین آن است نسبت به حکمای طبیعی قدیم. این گونه تبیین ها از فعل و انفعالات بدن انسان کاملا قدیمی شده و علم پزشکی جدید خیلی دقیقتر اینها را تبیین نموده است.
و من الله توفیق
اون عکس هایی که گذاشتم همین گرمی رو نشون میده که چجور وقتی یه فرد میمیره اون گرمی او حرارت ز پا خارج میشه تا برسه به سر .
منظور از روح بخاری همین هاله ای از انرژی هست که در بسیاری از عکس های اینفرارد به صورت تخم مرغ دور جسم انسان رو گرفته.
اگر دستتون رو بذارید کنار صورتتون و چند لحظه نگه دارید گرمی رو روی پوست صورتتون احساس میکنیم . این حرارت همین روح بخاری هست.
اما توضیح فلسفی چرایی وجود همین حرارت در بدن در درس های قبل ارائه شده.
با سلام خدمت شما دوست عزیز.
ببینید علم امروزی گرمی موجود در بدن انسان را هم کاملا ی تواند تبیین کند و علتش را توضیح دهد. علتش یک سری فعل و انفعالات شیمیایی در بدن است که منشا اصلی و نهایی آنها دستوراتی است که از طرف مغز به اعضا می رسد و یک سری خواصی که خود اعضا دارند. اگر مرگ اتفاق بیافتد بدلیل اینکه دیگر این واکنش ها اتفاق نمی افتد حرارت حاصل از واکنش هم وجود ندارد و از بین می رود.
تب که یک نوع حرارت غیرطبیی بدن است ناشی از جنگیدن و مبارزه گلبولها با ویروسهاست. وقتی شما واکسن می زنید به دلیل اینکه واکسن عبارت است از یک سری ویروس ضعیف گلبولهای خون به جنگ این ویروسها می روند و از خود یک نوع پادزهر تولید می کنند که شما را در برابر بیماری هایی که ناشی از همان ویروسهاست بیمه می کند. تمام این فعالیت های گلوبول ها گرما تولید می کند و شما پس از واکن زدن تب می کنید. لذا گرمای بدن کاملا طبیعی است هیچ ربطی هم به روح بخاری ندارد.
به هر حال روح بخاری یا اصطلاحی فلسفی است یا علمی.
اگر فلسفی است باید برای اثبات وجودش برهان اقامه شود و اگر علمی است باید از علم پزشکی روز شاهد بیاورید.
و من الله توفیق
سلام علیکم و رحمه الله
اینکه شما میگید گرمای بدن طبیعی هست و هیچ ربطی به روح بخاری ندارد یعنی چی؟
مگر ما گفتیم دنبال یه چیز غیر طبیعی هستیم؟ اگر شما کلمات براتون مهم هستند شما به روح بخاری بگید reaction of body that make heat بحث ما که کلمات نیست که شما نسبت به این کلمه روح بخاری واکنش شدید نشون میدید؟ شما نگران این هستید که چرا حضرات علم پزشکی این اصطلاح رو استفاده نمیکنند؟
اون پزشکی که شما میگید که کعبه آمال جهان علم امروز هست چی کار کرده ؟ به جز اینکه توضیحی به زبان امروزی پیدا کرده برای بسیاری از موارد که قبلا توضیح داده شده؟ پزشکی امروز به روح اعتقادی نداره نه از نوع بخاریش نه از نوع مجردش تنها یه سیستم رو می بینه به شکل جسم انسان و یه سری توضیح که یه بچه کلاس اول ابتدایی هم این روزها با اطلاعاتی که در اختیار داره میدونه چی هست؟
خب اگر دست بسوزه پوست تاول میزنه چرا تاول میزنه چون سلول ها این جور میشند.
اگر چربی دیواره رگ های قلب رو مسدود کنه رگ میگیره پس قلب مسدود میشه به این میگیم سکته قلبی
مگر ما اینجا برای مثال برای مرض سکته قلبی گفتیم این یه حالت جن زدگی هست که شما فکر میکنید پزشکی درست میگه ما داریم اشتباه میگیم؟
ما در این تاپیک یه بحثی کردیم که انسان روح داره و جسم داره من کل دوستانی که داشتم و پژشکی خوندن رو این اواخر دیدم که علم پزشکی با این عزیزان کاری کرده که هیچ اعتقادی به روح براشون نذاشته چرا ؟ چون فهمیدن علت سکته گرفتن رگ های قلب هست؟؟!!!!!!!
1- خب دلایلی اقامه کردیم که چرا روح داره؟ برهانی منطقی ذوقی کشفی شهودی و غیره ذالک...
در مرتبه بعد گفتیم در فلسفه داریم که وقتی دو حقیقت میخواند با هم در ارتباط باشند باید از سنخ هم باشند یا یک حائلی اون وسط باشه که ویژگی های این دو حقیقت رو داشته باشه یعنی یک متصل کننده یک CONVERTOR که خصوصیاتی از هر دو حقیقت رو داشته باشه .
در طرفی حقیقتی داریم جسمانی در طرفی حقیقتی داریم روحانی این دو نیاز به یک Convertor دارند دلایل فلسفی نیاز به مبدل رو از استاد اویس بپرسید
به اون مبدل میگیم روح بخاری ، اگر اسمش همچین سنتی و غیر مدرن هست شما به بزرگی خودتون ببخشید ازین به بعد بهش بگیم کانورتور که همچین شیک باشه...
اون پزشکی که شما میگید که کعبه آمال جهان علم امروز هست چی کار کرده ؟ به جز اینکه توضیحی به زبان امروزی پیدا کرده برای بسیاری از موارد که قبلا توضیح داده شده؟ پزشکی امروز به روح اعتقادی نداره نه از نوع بخاریش نه از نوع مجردش تنها یه سیستم رو می بینه به شکل جسم انسان و یه سری توضیح که یه بچه کلاس اول ابتدایی هم این روزها با اطلاعاتی که در اختیار داره میدونه چی هست؟
خب اگر دست بسوزه پوست تاول میزنه چرا تاول میزنه چون سلول ها این جور میشند.
اگر چربی دیواره رگ های قلب رو مسدود کنه رگ میگیره پس قلب مسدود میشه به این میگیم سکته قلبی
مگر ما اینجا برای مثال برای مرض سکته قلبی گفتیم این یه حالت جن زدگی هست که شما فکر میکنید پزشکی درست میگه ما داریم اشتباه میگیم؟
ما در این تاپیک یه بحثی کردیم که انسان روح داره و جسم داره من کل دوستانی که داشتم و پژشکی خوندن رو این اواخر دیدم که علم پزشکی با این عزیزان کاری کرده که هیچ اعتقادی به روح براشون نذاشته چرا ؟ چون فهمیدن علت سکته گرفتن رگ های قلب هست؟؟!!!!!!!
1- خب دلایلی اقامه کردیم که چرا روح داره؟ برهانی منطقی ذوقی کشفی شهودی و غیره ذالک...
در مرتبه بعد گفتیم در فلسفه داریم که وقتی دو حقیقت میخواند با هم در ارتباط باشند باید از سنخ هم باشند یا یک حائلی اون وسط باشه که ویژگی های این دو حقیقت رو داشته باشه یعنی یک متصل کننده یک CONVERTOR که خصوصیاتی از هر دو حقیقت رو داشته باشه .
در طرفی حقیقتی داریم جسمانی در طرفی حقیقتی داریم روحانی این دو نیاز به یک Convertor دارند دلایل فلسفی نیاز به مبدل رو از استاد اویس بپرسید
به اون مبدل میگیم روح بخاری ، اگر اسمش همچین سنتی و غیر مدرن هست شما به بزرگی خودتون ببخشید ازین به بعد بهش بگیم کانورتور که همچین شیک باشه...
با سلام.
دوست عزیز اگر واقعا اختلاف لفظی باشد ما مشکلی نداریم. ولی مطمئن باشید اختلاف لفظی نیست.
اصطلاح کانورتور هم چیزی رو عوض نمی کنه ما به همین اصطلاح هم مشکل داریم. چیزی که شما بهش میگید روح بخاری یا کانورتور اثباتی برای وجودش در بدن انسان نیست.
چه ادله ای برای این دارید که این گرمی ناشی از وجود همان کانورتور است؟
ما هم قبول داریم باید محملی و بستری باشد که توانایی ابزاری برای اثرگذاری یک موجود غیر مادی را بر موجود مادی داشته باشد. ولی چه دلیلی برای این دارید که این همان روح بخاری است؟
هر چند که در این مساله هنوز مرزهای ماده و غیر ماده مشخص نشده است؟ شما به چه چیزی ماده می گویید و به چه چیزی غیر ماده؟ آیا انرژی هم ماده است یا غیر ماده؟ شما به این تاپیک ها مراجعه بفرمایید :
http://www.askdin.com/thread33507.html
http://www.askdin.com/thread33463.html
بنده ادله خود را مبنی بر اینکه اگر روحی وجود داشته باشد باید در مغز باشد ارایه دادم. عرض کردم وقتی شما هر عملی را انجام میدهید قبل از آن فکر می کنید. تمام اطلاعات شما در مغزتان ذخیره می شود و همین امر باعث می شود که مغز بتواند برای هر عملی اطلاعات قبلی خود را تجزیه و تحلیل کند. منتها اگر صرفا همین بود انسان نباید اختیاری می داشت و تمام اعمال انسان قابل پیش بینی بود. این نشان می دهد پس از تجزیه و تحلیل های مغز باید نیرویی وجود داشته باشد که تصمیم گیری بکند و از میان گزینه های مختلف مطرح شده در مغز یکی را انتخاب و توسط ابزاری به اجرا درآورد. از طرفی تمام اعضای بدن انسان چه بیرونی و چه درونی توسطه رشته های عصبی به مغز مرتبطند که هر فعلی که بخواهد از آنها سر بزند باید دستوری از مغز به آنها برسد. لابد شما می گویید اگر مثلا دست ما حرکت می کند این روح ما بوده که توسط روح بخاری موجود در تمام بدن آن را به حرکت در می آورد. اگر این طور بود دیگر عصب و ارسال فرمان از طرف مغز بی معنا بود. لذا باید نقطه اثر روح در مغز باشد. شاید آن واسطه ای که شما از آن حرف می زنید در مغز باشد. چه دلیلی دارد که در تمام بدن باشد؟
و من الله توفیق
شما از یک طرف روح بخاری یا همان کانورتور را جوری تعریف می کنید که گویی یک موجود است که تمام بدن را احاطه کرده.
و از طرف دیگر می گویید روح بخاری همان گرمی بدن است. در حالیکه ما می گوییم این گرمی علل و عوامل کاملا طبیعی دارد که می تواند تغییر کند و بالا و پایین شود نه این که یک موجودی تمام بدن را احاطه کرده که نامش روح بخاری ( یا کانورتور ) است. من می گویم هیچ موجود ( با هر نامی فرقی نمی کند ) بدن را احاطه نکرده است. هر هر نقطه از بدن گرمایی تولید می شود که علتش واکنش های شیمیایی است. همین. این گرما از خود وجود مستقی ندارد و معلول واکنش های یک سری عضومادی است.
و من الله توفیق
سلام علیکم و رحمه الله
اگر مطرح کردن بحث های فیزیکی به مخفی کردن مفاهیم ساده بینجامه حقیر می تونم اینجا راجع به ضد ماده و نظریات جدید پروفسور هاوکینگ و سیاه چاله ها و نظریه نسبیت زمان و نسبیت ناظر و سرعت حدی انیشتین و اینکه نور خاصیت فتوالکتریکی داره یا خاصیت ذره ای و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ و پارادکس دوقلوها و نظریه ریسمان ها و توپولوژی در ریاضیات پیشرفته و انحنای ناشی از گرانش در فضا و مکان و هندسه ای نااقلیدسی و بی نهایت بودن دنباله ها در یک بازه متنهای و غیره ذالک صحبت کنم به این معنی که چیزی به نام روح وجود نداره چون این نظریه ها رو همگی کاملا بلد هستم و می تونم چه پیچیدگی هایی داره...
بحث ما بازی با کلمات نیست که انرژی ماده هست یا ماده نیست. ماده چی هست غیر ماده چی هست. از دید غرب تنها چیزی که وجود داره ماده هست. (البته بحث ضد ماده هم که جدید به محافل فیزیک اومده در نوع خودش جالب هست) اما خب این که شما خاصیت های مادی رو همه جا نمی بینید یعنی یه چیزی وجود داره که مادی نیست . یا بهتر هست طبق توپولوژی تو ریاضیات محض بگیم شما تعریفتون رو از ماده می تونید بسط بدید. اگر شما تمایل دارید همه چیز رو مادی بدونید باید اون خاصیت ها هم اضافه بشه که در همه اشیا مادی نیست.
این که چشم مادی شما وقتی بسته باشه نمی تونه مناظر رو ببینه اما شب ها شما با چشم بسته مناظر رو میبینید. محل بحث ما یه مثال ساده و البته مناقشه برانگیز هست شما میگید کار ذهن هست ما هم نمیگیم بدون ذهن میشه این کار رو انجام داد چه اینکه همگی متعرف هستیم تا زنده ایم این ذهن به فعالیت خودش ادامه میده
اما دلایلی که برای تجرد نفس ثابت کردیم اونها رو به وسط بکشید که با هم بحث کنیم در موردش...
اگر مطرح کردن بحث های فیزیکی به مخفی کردن مفاهیم ساده بینجامه حقیر می تونم اینجا راجع به ضد ماده و نظریات جدید پروفسور هاوکینگ و سیاه چاله ها و نظریه نسبیت زمان و نسبیت ناظر و سرعت حدی انیشتین و اینکه نور خاصیت فتوالکتریکی داره یا خاصیت ذره ای و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ و پارادکس دوقلوها و نظریه ریسمان ها و توپولوژی در ریاضیات پیشرفته و انحنای ناشی از گرانش در فضا و مکان و هندسه ای نااقلیدسی و بی نهایت بودن دنباله ها در یک بازه متنهای و غیره ذالک صحبت کنم به این معنی که چیزی به نام روح وجود نداره چون این نظریه ها رو همگی کاملا بلد هستم و می تونم چه پیچیدگی هایی داره...
بحث ما بازی با کلمات نیست که انرژی ماده هست یا ماده نیست. ماده چی هست غیر ماده چی هست. از دید غرب تنها چیزی که وجود داره ماده هست. (البته بحث ضد ماده هم که جدید به محافل فیزیک اومده در نوع خودش جالب هست) اما خب این که شما خاصیت های مادی رو همه جا نمی بینید یعنی یه چیزی وجود داره که مادی نیست . یا بهتر هست طبق توپولوژی تو ریاضیات محض بگیم شما تعریفتون رو از ماده می تونید بسط بدید. اگر شما تمایل دارید همه چیز رو مادی بدونید باید اون خاصیت ها هم اضافه بشه که در همه اشیا مادی نیست.
این که چشم مادی شما وقتی بسته باشه نمی تونه مناظر رو ببینه اما شب ها شما با چشم بسته مناظر رو میبینید. محل بحث ما یه مثال ساده و البته مناقشه برانگیز هست شما میگید کار ذهن هست ما هم نمیگیم بدون ذهن میشه این کار رو انجام داد چه اینکه همگی متعرف هستیم تا زنده ایم این ذهن به فعالیت خودش ادامه میده
اما دلایلی که برای تجرد نفس ثابت کردیم اونها رو به وسط بکشید که با هم بحث کنیم در موردش...
علیکم السلام و رحمه الله.
نمی دونم خطاب شما با من بود یا نه.
و نمی دونم بنده کجا دقیقا روح را منکر شدم.
بحث اخیر بنده با شما روح بخاری بود و نه نفس مجرد انسانی.
سوال اینجاست که :
اگر روح وجود داشته باشد آنگاه نقطه اثرش کجاست.
شما و استاد اویس می فرمایید روح بخاری نقطه اثر نفس انسانی بر جسم مادی اوست. بنده هم عرض کردم موجود مستقل و پیوسته ای به نام روح بخاری وجود ندارد و از شما اثبات روح بخاری یا هر موجودی را که معتقدید نقطه اثر نفس مجرد انسانی است خواستم. هم اثبات کنید وجود دارد و هم اثبات کنید نقطه اثر نفس مجرد انسانی است.
و من الله توفیق
سلام مجدد بر برادر بزرگوار شریعت عقلانی
این بحث سنخیت بین علت و معلول نه فقط در نفس انسانی بلکه در همین عالم امکان و موجودات مادی و عالم برزخ یا به تعبیری عالم ملک و عالم ملکوت و لاهوت و جبروت هم حاکم هست. چرا باید عالم اینجور باشه؟ چرا و به چه دلیل سازو کار سیستم به این شکل هست؟
در ذیل آیه الرحمن العرش استوی مباحثی مشابه مطرح میشه که این استوای خدا بر عرش یعنی چی و خود عرش یعنی چی؟ چه حد فاصلی بین خدا و مخلوقات مادی هست؟
اما یه روز ما همین رو از استاد اویس پرسیدیم که اگر کسی بپرسه چرا شما قائل به این شکل سازو کار هستید که حتما باید برزخی اون وسط باشه و چرا باید علت و معلول سنخیت داشته باشند استاد اویس عزیز ما رو قابل فهم این مطالب ندونستند. البته ایشون از این بابت که این تاپیک خیلی خشک و فلسفی بشه امتناع کردند.
اما حقیر خالصانه و عاجزانه درخواست دارم استاد دلائل رو برای استفاده لااقل شما اقامه کنند.
چرا باید بین عالم ماده و عال عقل عالم مثال وجود داشته باشه ؟
چرا باید بین نفس مجرد و جسم مادی کانورتوری به اسم روح بخاری وجود داشته باشه؟
با سلام مجدد.
خیر اشتباه نکنید. بنده عرضم این نیست که چر باید چنین واسطی وجود داشته باشد. شاید ایراد از بیان بنده بود. بنده در پست 809 عرض کردم :
و من الله توفیق
با سلام
من فکر می کنم که قرار بود این تاپیک صرفاً جای تدریس باشه و اگر استاد سوالی جهت تمرین و تحقیق فرمودند صرفاً در همان حد بحث کنیم. موارد اثباتی و فلسفی را قرار شد در تاپیک های دیگری بحث کنیم.
در درس های معرفت نفس قرار شد به درون نفس خود عمیقا تفکر کنیم نه این که دنبال ربط آن به خواص مادی باشیم. این که اثر روح بخاری در ظاهر به شکل فعل انفعالات شیمیایی و تولید گرما در سلول ها ظاهر شود و بگوییم آن موجود ناشناسی که سلول را وامیدارد که فلان فعل انفعال شمیایی را انجام دهد تناقضی با علوم روز ندارد. شما اثبات تجربی می خواهد مربطو به معرفت نفس نمی شود.
من می توانم حتی به شما بگویم وجود موجودی به نام مغز را لطفاً اثبات کنید.!!!! شما از کجا مطمئنید که مغز دارید؟!!! معیار شما برای این که مغزی هم هست چیست؟ خود مغز؟ یعنی خود مغز کشف کرده که مغزی هست؟!!! شما یک سری تصاویر و اصوات و ... برای نفستان در حال پخش شدن است. در دنیای این تصاویر در حدی غرق شده اید که بنا را بر این گذاشته اید که تصاویر در عالم خارج از نفس شما وجودی عینی دارند. این که شما دستتان را میبینید نمی تواند اثبات این قضیه باشد که دستی به همین شکل که شما میبینید در عالم خارج وجود دارد. چرا که شما فقط یک تصویر نزد خود دارید. که در آن مکان به اصطلاح مغز دیگر به شکل تصویر نیست و بصورت پالس های عصبی درآمده است. درک شما از یک سری پالس شکلی این چنین ظاهر کرده است. حال از کجا معلوم که پالس های ادراک شده در خارج هم همین شکل واقعی دست باشد.
همینطور است سایر قوانین و کشفیات علوم تجربی. در پس پرده دلایل دیگری دارند.
موضوع این است که حقیقتی پنهان برای ما به شکل دست و مغزو قلب و روده و عصب ظاهر شده است. چون پرده ادراک قابلیت ادراکش فعلا در این حد است که واقعیت پس پرده عالم را اینگونه به ما جلوه دهد.
موفق باشید.
با سلام خدمت شما برادر عزیز.
حقیقتش بنده قصد انحراف تاپیک را نداشتم. خود استاد سوالی فرمودند و هر کسی هم در حد سوادش پاسخ داد. بعد خود استاد آمدند پاسخ دادند و فرمودند که نقطه اثر روح مجرد یا نفس موجود به نام روح بخاری است و در صفحه 30 هم که یکی از دوستان ارجاع داده بود توضیحات روح بخاری رابدین شرح آوردند :
به دلیل اینکه این توضیحات اصلا فلسفی نیست و مربوط به آناتومی بدن انسان است بنده هم در مورد پاسخ ایشان سوالاتی پرسیدیم. و عرض کردم چنین موجود وجودش اثبات نشده.
اگر بخواهیم اینجوری نگاه کنیم اصلا باید در انجمن را تخته کنیم و بریم سراغ کار و زندگیمون.
اگر این طور باشد اصولا وجود خودمان هم زیر سوال است. خوب چیزی که وجود ندارد نفس هم ندارد و اصولا معرفت نفس چیز بی معنی ای خواهد بود. ولی ظاهرا وجود خودمان با همین اعضا و جوارح که ادراک می کنیم باید پذیرفته شود تا این سوال معنا پیدا کند :
اگر قرار باشد وجود اعضا و جوارح را منکر شویم اصلا سوال استاد بی معنی خواهد بود. در واقع استاد هم بنا را بر این گذاشتند که عضوهایی از یک بدن مادی وجود دارد که ما آنها را ادراک می کنیم حال نقطه اثر نفس مجرد انسانی که اثباتش گذشت ( و بنده خودآگاهی را بهترین موید وجود نفس می دانم ) مربوط به کدامین عضو است.
اگر صرفا بخواهیم مستمع باشیم و استاد فقط مطلب بنویسد و ما سوالی نپرسیم خوب می شد تمام این مطالب را در قالب فایل pdf ارایه دهند.
در ضمن حتی اثبات نفس مجرد انسانی هم که ظاهرا به قول شما پیش فرض تاپیک است را خود استاد شروع کردند.
به هر حال اگر بنا بر این است که بحثمان را ادامه ندهیم استاد بفرمایند ما هم سکوت اختیار خواهیم کرد.
و من الله توفیق
با سلام مجدد.
بنده به دلیل حجم بالای تاپیک تمام پست ها را مطالعه نکردم و از روند بحث بی خبر بودم. به هر حال اگر بحث های بنده خارج از روند بحث است بنده هم صبوری میکنم و همراه شما و دیگر دوستان بحث ر دنبال می کنم.
شما هم ظاهرا اشتباه جناب مفتقر را مرتکب شدید. اگر پست 814 بنده را مطالعه بفرمایید می بینید که بنده منکر وجود واسط نیستم. بلکه اینکه این واسط چیست و کجاست برایم سوال است. سوال اخیر استاد اویس هم ناظر بر همین مساله بود که نقطه اثر نفس مجرد انسانی با بدن مادی اش کجاست؟
و البته استاد اویس در این بیاناتشان :
مکان روح بخاری را تعیین کرده اند که کاملا قابل نقد است. بنده این را نمی توانم بپذیرم که روح بخاری در تمام نقاط بدن است. عرض بنده از ابتدا این بود که به دلیل اینکه فعالیت های فکری و تحلیل و حافظه و درک و .... همه در مغز که فرمان روای بدن است انجام می پذیرد باید نقطه اثر نفس مجرد انسانی یا همان واسط یا همان روح بخاری که شما می گید یا به قول جناب مفتقر همان کانورتور یا ایکس ( هر اسمی می خواد داشته باشه ) باید در مغز باشه. استاد میتونه بگه اصلا مکانش برایمان نامعلوم است ولی یک واسطی که وظیفه سنخیت بخشیدن بین ماده و معنا را دارد در بدن انسان وجود دارد همین. ولی وقتی وارد اینگونه مباحث می شود طبعا سوالات و شبهات هم بوجود می آید.
بله حق با شماست.
بله ظاهرا همین طور است. ایشان فرمودند :
ابتدا فرمودند تعلق به جسم ندارد و بعد فرمودند تعلقش به جهت تدبیر و تکامل است. اخر ما نفهمیدیم تعلق دارد یا ندارد خارج از جهتش؟ :Gig:
در ادامه فرمودند نفس مجرد انسانی وظیفه تدبیر تمام اعضا را به عهده دارد. خوب ما هم چیزی جز این نمی گوییم. ولی بحث چیز دیگری است. تدبیر تمام جوارح می تواند با یک ابزار مادی و یک واسط بین روح و آن ابزار مادی که حکم ایجاد سنخیت را به عهده دارد صورت گیرد. آن ابزار مادی می تواند مغر باشد. آن واسط هم می تواند در مغز باشد. مثل یک کارخانه می ماند که یک مدیر آن را مدیریت میکند. قرار نیست که مدیر در تمام نقاط کارخانه حضور داشته باشد. بلکه می تواند با ابزارهایی که دارد تمام کارخانه را از یک مکان مشخص مدیریت کند. ( البته در مثل مناقشه نیست. )
و من الله توفیق
سلام و عرض ادب.
از اینکه بصورت سرزده در بحث دوستان بزرگوارم دخالت میکنم، عذر میخواهم.
برادر گرامی، بنده نمیتوانم جملات قرمز و آبی مطلب فوق را جمع کنم.
اگر این واسط واجد خاصیت مادی نیز هست، چرا یافتن اثر آن در میان ماده امکان پذیر نیست؟
این بحث سنخیت بین علت و معلول نه فقط در نفس انسانی بلکه در همین عالم امکان و موجودات مادی و عالم برزخ یا به تعبیری عالم ملک و عالم ملکوت و لاهوت و جبروت هم حاکم هست. چرا باید عالم اینجور باشه؟ چرا و به چه دلیل سازو کار سیستم به این شکل هست؟
در ذیل آیه الرحمن العرش استوی مباحثی مشابه مطرح میشه که این استوای خدا بر عرش یعنی چی و خود عرش یعنی چی؟ چه حد فاصلی بین خدا و مخلوقات مادی هست؟
اما یه روز ما همین رو از استاد اویس پرسیدیم که اگر کسی بپرسه چرا شما قائل به این شکل سازو کار هستید که حتما باید برزخی اون وسط باشه و چرا باید علت و معلول سنخیت داشته باشند استاد اویس عزیز ما رو قابل فهم این مطالب ندونستند. البته ایشون از این بابت که این تاپیک خیلی خشک و فلسفی بشه امتناع کردند.
اما حقیر خالصانه و عاجزانه درخواست دارم استاد دلائل رو برای استفاده لااقل شما اقامه کنند.
چرا باید بین عالم ماده و عال عقل عالم مثال وجود داشته باشه ؟
چرا باید بین نفس مجرد و جسم مادی کانورتوری به اسم روح بخاری وجود داشته باشه؟
با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان خوبم و با تشکر از اینکه برای بهتر دیدن و بهتر فهمیدن در تلاش و کوشش هستید.
دوست خوبم جناب مفتقر! جواب سوالی که در ذیل این پست مطرح نمودید همانی مطلبی است که در صدر همین پست مرقوم نمودید یعنی علت اصلی وجود واسطه بین عالم ماده و عالم عقل همان لزوم سنخیت است و نیز علت اصلی وجود واسطه بین جسم مادی و روح مجرد همان لزوم مناسبت و سنخیت بین این دو موجود است که این رسالت بر عهده روح بخاری است مطلب کاملا روشن است ونیازی نیز به اطاله کلام نیست ما اگر بخواهیم در مطلبی که اینچنین روشن و مسلم است این قدر توقف و تمجمج داشته باشیم از ادراک حقایق نوری تر و یقینی تر باز خواهیم ماند.
همین که دوست خوبم جناب شریعت عقلانی وجود این واسطه را پذیرفتند را باید به فال نیک گرفت من اکنون نمی خواهم در مورد موضع خاص این روح بخاری صحبت کنم چون همانطوری که اشاره شد این بحث بیشتر مربوط به طبیعیات است که تجربیات و آزمایشات خاص خود را می طلبد. فعلا همین مقدار که وجود روح بخاری را می پذیرند کافی است. اگر چه این دغدغده در سخنان جناب شریعت عقلانی همچنان باقی است که اگر بخواهیم روح بخاری را فقط در مغز بدانیم و نه سرتاسر بدن، پس حیاتی که در سرتاسر اعضای بدن موجود است را به کدامین قوه مستند خواهیم نمود. زیرا قبلا عرض نمودم که منشا حیات تمامی اعضای بدن روح بخاری است که از قلب متکون شده و به سرتاسر بدن پخش می شود.
بگذریم خوف من آن است که از طرح مطالب عمیق تر و شیرین تر باز بمانیم که فرصت بسیار اندک است...
سلام و عرض ادب.
استاد گرانقدر و برادر بزرگوار جناب اویس،
قصد جسارت ندارم. اما مطلب فوق به نظر حقیر آنچنان هم روشن و مسلم نیست.
بحث سنخیت علی و معلولی میتواند به نوعی دیگر و بدون وجود واسطه برقرار شود.
دوست خوبمان جناب شریعت عقلانی در مورد وجود واسطه فرمودند:
دو دهه پیش با همکاری مشترک یک فیزیکدان (راجر پنروز) و یک عصب شناس و متخصص بیهوشی (استوارت هامروف) نظریهای با نام Orch-OR ارائه گردید که بطور مختصر بیان میکند مغز یک شیء منفرد کوانتومی است و این خاصیت ناشی از آرایش موازی میکروتوبولهای سلولهای مغز و تراکم مناسب آنهاست.
آرایشی که باعث میشود سلولهای مغزی غیر قابل تقسیم و تجدید باشند.
مطابق این نظریه بحث بر انگیز، فرآیندهائی همانند خودآگاهی، تفکر، اراده و تصمیم گیری همگی فرآیندهائی کوانتیده و غیر الگوریتمیک میباشند که در محیط کوانتومی ریز لولههای سلولهای مغز متبلور میشوند.
چهار ماه قبل یعنی مقارن با شروع سال 2014 میلادی، کشف بزرگی انجام شد که بیانگر وجود ارتعاشات کوانتومی در میکروتوبولهای مغز بود.
این کشف مهم، مثبِت و مؤید نظریه Orch-OR گردید.
از تلفیق این نظریه با دیدگاه دیوید بوهم در فیزیک کوانتوم (این دیدگاه بیانگر وجود شعور برای تمامی ذرات بنیادی است)، این امکان بوجود میآید که آن چیزی که باعث افاضه خودآگاهی، اراده، قدرت تفکر و قدرت انتخاب و تصمیم گیری در انسان میشود، ارتباط روح با ریز لولههای سلولهای مغز است.
سلولهای مغز، قابل تقسیم و تجدید نیستند. ریز لولههای آنها دارای ارتعاشات کوانتومی است. پدیده تونل کوانتومی تنها در مغز صورت میگیرد و نه عضوی دیگر. و ...
این خصوصیات منحصر به فرد مغز به علاوه تقدم شکل گیری مغز بر اعضای دیگر در دوارن جنینی، همه میتواند مؤید بستر مناسبی برای انشاء خلقی دیگر (آیه 14 سوره مؤمنون) باشد.
در اینجا میتوان سنخیتی بین روح و ذرات بنیادی عالم ماده متصور شد، بدون حضور یک واسطه با عنوان روح بخاری.
چرا باید وجود یک موجود دو سر (روح بخاری) به عنوان یک واسطه را بپذیریم به طوری که این موجود از یک سر به عالم ماوراء ماده و از سر دیگر به عالم ماده متصل باشد؟
چرا و به چه دلیل روح را یک موجود مجرد غیر تام در نظر نگیریم که از سنخ موج-ذرههای شناخته شده، منتها در آنسوی مرزهای پلانک باشد؟
فیزیکدانانی مانند دیوید بوهم عبور از ثابتهای پلانک (مانند طول پلانک ، جرم پلانک و ...) را عبور از سطح محسوس و ظاهری به سطح نامحسوس و باطنی عالم میدانند.
چرا نباید احتمال داد که:[INDENT]یک موج-ذره آنسویی، میتواند جرمش به سمت صفر میل کند اما صفر نشود؟
یک موج-ذره آنسویی، میتواند ابعادش به سمت صفر میل کند اما صفر نشود؟
یک موج-ذره آنسوئی، میتواند علاوه بر دو میدان عمود بر هم الکتریکی و مغناطیسی، دارای میدانهای دیگری نیز باشد؟[/INDENT]
به نظرم لزومی ندارد روح مجرد تام باشد تا برای ارتباطش با عالم ماده نیاز به یک واسطه دو سر باشد.
خود آن موجود میتواند وجه اشتراکی در میدانهای الکتریکی و مغناطیسی با ذرات بنیادی اینسوئی داشته باشد.
و از این طریق با ریز لولههای مغز مرتبط شود و از طریق مغز که فرمانده بدن است، کل جسم را تدبیر نماید.
چیزی که این وسط مهم است، تمایز بین فرآیندهای الگوریتمیک و غیر الگوریتمیک بدن است.
همانطور که جناب شریعت عقلانی فرمودند، تمامی پروسههای الگوریتمیک جسم، ناشی از ارتباط تک تک سلولهای اعضاء بدن با مغز است.
بنابراین کافیست که روح تنها مغز را تدبیر نماید و بس.
اینگونه خود روح هم بعد مادی دارد و هم بعد ماوراء مادی. و همین سنخیت کوانتومی با عالم ماده باعث میشود بتواند از مغز به عنوان یک ابزار برای تدبیر کالبد بهره ببرد.
تشبیه و مثال بکار رفته در سوره نور را شاید بتوان منطبق بر این فرضیه در نظر گرفت که امواج الکترو مغناطیس شناخته شده در عالم ماده تنها با دو میدان الکتریکی و مغناطیسی، نمونه ساده شده امواج ماوراء مادی با تعداد میدانهای بیش از ایندو باشند.
با سلام
من نمی توانم این مسئله را بپزیرم. در پست های قبل هم ذکر کردم. نمیتوان همه چیز را به مغز ارتباط داد.
هر کدام از سلولهای بدن ما به نظر من خودشان پتانسیل عملکردی دارند که نمیتوان به مغز آن را ارتباط داد. قبلا هم گفته ام یک سلول پوست را میتوان جدا کرد و در آزمایشگاه میتوان کشت داد و در نهایت یک پوست کامل را ایجاد کرد. بدون حضور مغز! چطور توجیه میکنید که سلولها بدون هیچ آموزشی میتوانند تغذیه کنند و تکثیر یابند؟ چرا یک سلول پوست در آزمایشگاه تکثیر نمیکند و نمیشود یک سلول کبدی مثلا؟ این شئور نیست؟ این اتفاق است؟
چطور یک سلول تخم انسانی در محیط آزمایشگاه رشد میکند و میشود یک جنین انسانی؟ یک سلول تخم مغز دارد؟ آزمایشگاه هم که مغز ندارد؟ چطور توجیه میکنید؟
سلام. روح بخاری همان بدن دخانی است؟
سلام و عرض ادب.
خواهرم، ما منکر وجود شعور برای تک تک ذرات هستی نیستیم.
بنده شخصاً هم با عنایت به آموزههای دین اسلام و هم با عنایت به مبحث شعور کوانتومی، معتقد به وجود شعور برای همه ذرات عالم هستم.
شعوری که بواسطه آن مخلوق بتواند وظیفهای که خالق برایش تبیین نموده را درک کند و در یک پروسه الگوریتمیک از آن پیروی نماید.
اینکه «چرا یک سلول پوست در آزمایشگاه تکثیر نمیکند و نمیشود یک سلول کبدی مثلا؟»، به علت آنست که سلول بنیادی نیست. سلولهای بنیادی میتوانند سلولهای مختلف اعضای بدن را بوجود آورند.
واینکه «چطور یک سلول تخم انسانی در محیط آزمایشگاه رشد میکند و میشود یک جنین انسانی؟ یک سلول تخم مغز دارد؟ آزمایشگاه هم که مغز ندارد؟ چطور توجیه میکنید؟»
دلیلش اینست که ما روح را عامل حیات نباتی نمیدانیم. وقتی جنینی شکل گرفت و تراکم سلولهای مغزش به حد مناسبی رسید آنگاه آماده ارتباط با روح میشود.
این ارتباط برای آن کالبد، خودآگاهی و قدرت تفکر و قدرت تصمیم گیری و قدرت آنالیز و عقلانیت و ... به ارمغان میآورد.
حیات میتواند برای هر سلولی در شرایط مناسب وجود داشته باشد بدون آنکه به مغزی متصل باشد.
آن سلول به تنهائی شعور دارد و میداند چگونه تغذیه کند و چگونه تقسیم شود و چگونه نیز بمیرد.
وقتی ما صحبت از تدبیر بدن توسط روح و بواسطه مغز میکنیم، بدان معنا نیست که روح حیات نباتی سلولها را تدبیر میکند.
چرا که بدون وجود روح و نیز وجود عضوی به نام مغز، این حیات جاریست.
با سلام
آنچه که من از صحبت های دوستان برداشت می کنم تفاوت دیدگاه یا همان Point Of View است. دوستان اصرار دارند که حتما بین مباحث جاری و علوم تجربی آشتی برقرار کنند. کار خوبیست. ولی سخت است و رسالت این تاپیک این نیست.
تا آنجا که من فهمیده ام، از دیدگاه مباحث معرفتی، پرده ای بین ماده و معنا وجود دارد که عالم معنا را (که ذات پدیده های این عالم است) می پوشاند. و این پرده، محدودیت ادراک ماست که نمیتواند بدون سیر کمالاتی، بیش از این ببیند. مثل این است که حرکت دست ما جلو چراغ با تشکیل سایه بر روی دیوار شکل آهو به خود بگیرد. و ما در دنیای این سایه ها زندگی می کنیم. در حالی که ذات آن سایه دستی بوده است و چراغی و .... .
این که دوستان دنبال تبیین خوداگاهی به روش های مادی و علوم تجربی هستند مشکلی با بحث روح ندارد. نهایتا نحوه ظهور اثر روح در عالم ادراک مادی ما در این طرف پرده را تبیین می کنند. ولی این به بحث معرفت نفس مربوط نمی شود. این که اثر روح بر کدام عضو است در ادامه دروس احتمالا سوالی بیمعنی خواهد شد.
همانطور که عرض شد مشکل تفاوت منظر است. دوستان، شما جهانی مادی را و بدن هایی مادی را مجزای از ذات هستی فرض میگیرید که وجودی دارند مستقل و مثل یک ماشین یک راننده دارند.طوری که خداوند راننده عالم است و روح راننده بدن در اتاق فرمانی به نام مغز. در حالی که منظر این معارف دیدن هستی از این طرف به آن طرف نیست بلکه از آن طرف به اینطرف است. یعنی در شیوه بکارگیری شده در این معارف ما از تعمق در نفس خود قرار است به اسرار هستی برسیم. نه از تعمق در آیات الهی موجود در عالم ماده. به این دلیل است که عرض می کنم که ادامه این صحبت ها سودی به حال این مباحث ندارد. چون فرض علوم تجربی اعتقاد و پذیرش وجود عینی اشیا کثیر مستقل در خارج است. در حالی که قرار است در این مباحث از وجود خود به رابطه با حق برسیم و چگونگی وجود اشیا و نسبتشان با خودمان و حق را تبیین کنیم. و نهایتا رو به بالا حرکت کنیم نه رو به پایین.
موفق باشید
سلام علیکم
بنده هم با نظر دقیق برادر aminjet موافقم
طبق نظر علامه جوادی آملی این شکل بررسی نفس یعنی نگای این شکلی به نفس باز جز سیر آفاقی محسوب میشه نه سیر انفسی انگار شما دارید همون روش آفاقی رو در نظر میگیرد که آسمون چه رنگی هست؟ کوه چه رنگی هست؟ چرا کوه جامد هست دریا مایع هست؟ همین نگاه رو برای نفس خرج کردید، موضوع نفس هست اما روش بررسی افاقی هست.
اما ما اینجا دنبال سیر آفاقی تو نفس نیستیم دنبال سیر انفسی هستیم. به روش انفسی موضوع نفس رو بررسی کنیم. درک نفس، ادراک کننده و درک شونده برداشته شه در نهایت و فقط مشاهده بمونه تا انشالله مورد خطاب اولم یکف بربک انه علی کل شی شهید (مشهود)؟!! واقع بشیم...
با سلام.
ما فقط مطالبی را که بر اساس یافته های تجربی بیان شده بود نقد کردیم.
در ضمن اثبات مجرد بودن نفس و سوال از اینکه نقطه اثر آن کجاست را خود استاد فرمودند ما که شروع نکردیم.
بنده نمی دانم واقعا رسالت تاپیک دقیقا چیست و ان شاء الله در ادامه رو به بالا حرکت کنیم. منتها در همین رو به بالا حرکت کردن نباید از گزاره های غلط استفاده شود.
مساله روح بخاری هم صرفا یک اختلاف لفظی نیست. بلکه یک اختلاف اساسی است. نام گذاری آن هم بر اساس ماهیتی است که حکمای قدیم برای آن قایل بودند که ما هم در صدد نق آن برآمدیم.
حال اگر این رو به بالا حرکت کردن بدون نیاز به مراجعه به موجودی به نام روح بخاری است ایرادی ندارد ما هم ته کلاس می نشینیم و از مطالب استفاده می کنیم.
به اعتقاد بنده یا باید در مورد یافته های تجربی حرفی زده نشود یا اگر زده می شود صحیح باشد.
یا باید در اثبات مجرد بودن نفس حرفی زده نشود و استدلالی بیان نشود یا اگر می شود استدلال صحیحی باشد.
به هر حال اگر پیش فرض تاپیک قبول مجرد بودن نفس است ما مشکلی نداریم.
و من الله توفیق
با عرض سلام خدمت همه دوستان و سروران گرام
اگر قرار باشد ما برای هر مساله ای که درک و تصدیق بدان جزو اولیات و ضروریات است اینچنین معطل بمانیم پس حاشا که عمری برای چشیدن اسرار الهیه داشته باشیم.
دوستان خوبم آنچه در مورد روح بخاری به عرض محضر رسید عبارت از همان حرارت غریزی یا گرمای طبیعی بدن است که تمامی اطبای قدیم و پزشکان جدید در مورد اصل وجود آن اشتراک نظر دارند اگر چه در مورد نام و اسامی آن اختلاف نظر دارند و ما نیز با اختلاف اسامی و اطلاقات دعوایی نداریم.
همه پزشکان معتقدند که در بدن انسان باید گرمایی طبیعی درحد 37 درجه سانتيگراد (يا 98 درجه فارنهايت) وجود داشته باشد. اطلاق گرمای طبیعی یا ذاتی یا غریزی در برابر اطلاق گرمای غریبی یا خارجی است که از ناحیه فعالیتهای بدنی مانند ورزش کردن یا حضور در محل گرم ایجاد می شود برخلاف گرمای طبیعی(حرارت غریزی) که از ناحیه طبیعت درونی بدن تامین می شود.
حال سوال اینجاست که منشا اصلی این دمای طبیعی بدن یا همان حرارت غریزی چیست؟ پزشکان طبیعی علم جدید نوعا به غذا اشاره کرده اند اما آیا به راستی غذا در بدن بدون هیچ کنش و واکنشی تبدیل به حرارت می شود؟؟ بنابراین تمامی پزشکان معترفتند که این گرما از ناحیه تبدیل غذا به خون حاصل می شود.
حال سوال اینجاست که کدامین عضو وظیفه پمپاژ خون به تمامی اعضای بدن را عهده دار است؟ این نیز مسلم است که این وظیفه خطیر بر عهده قلب است از این حیث قلب در تولید حرارت غریزی یا تامین دمای طبیعی بدن نقش محوری دارد و این مورد اتفاق همه پزشکان است.
حکما و اطبای سنتی از همین حرارت غریزی تعبیر به «روح بخاری» کرده اند اگر چه ممکن است اطبای جدید این نام را خوش ندارند و اسامی دیگری برای آن اختیار کنند که البته ما نیز با تعدد اسامی و اطلاقات مشکلی نداریم.
بدیهی است مغز انسان علی رقم وظیفه مهمی که برای ادراک حس و حرکت بر عهده دار منشا ایجاد این حرارت نیست خصوص آنکه طبع طبیعی مغز رطوبت و برودت (تری و سرما) است.
سلام و عرض ادب.
دستگاه تنظيم درجه حرارت بدن انسان، از طريق متابوليسم مواد غذایی و فعاليت ماهيچهها و ارگانهای سوزاننده اکسيژن، گرمای بدن را تأمين میکند.
وظيفه تنظيم دما برعهده مغز و به طور دقيقتر برعهده هيپوتالاموس است.
درجه حرارت مرجع هيپوتالاموس 37.5 درجه سانتیگراد است که به آن سازش بيوشيميايی میگويند.
جناب اویس، اگر فکر میکنید که مسئله روح بخاری بسیار روشن و شفاف است و نیازی نیست اینقدر روی این بقول شما بدیهیات و اولیات تأمل کرد، حرفی نیست.
ولی وقتی به قول جناب شریعت عقلانی، مسئله بدیهی بودن روح بخاری را با علوم تجربی بیان میکنید و مُهر تأئید همه پزشکان!! را نیز بر آن میزنید، مسئله از نظر ما جای درنگ دارد.
جناب اویس، اگر فکر میکنید که مسئله روح بخاری بسیار روشن و شفاف است و نیازی نیست اینقدر روی این بقول شما بدیهیات و اولیات تأمل کرد، حرفی نیست.
ولی وقتی به قول جناب شریعت عقلانی، مسئله بدیهی بودن روح بخاری را با علوم تجربی بیان میکنید و مُهر تأئید همه پزشکان!! را نیز بر آن میزنید، مسئله از نظر ما جای درنگ دارد.
بله من هم خوب میدانم که وظیفه تنظیم دما به عهده غده هيپوتالاموس در مغز است ولی تنظیم دما حرفی است و منشا خون رسانی به عنوان عضوی حیاتی دموی (که دارای طبع گرم و تراست) از ناحیه قلب، امری دیگر....
اگر می خواهید با ابزار دانش پزشکی نوین مانع پیشبرد اهداف عالی این تاپیک شوید بنده حقیر اصراری به ادامه آن ندارم و تا اطلاع ثانوی این تاپیک را در اختیار شما قرار می دهم.
با سلام
حق با شماست.
با توضیحات جدید استاد. برای من هم جای سوال ایجاد شد الان.
چون من هم روح بخاری را این قدر به عالم ماده نزدیک نمیدیدم. فکر کنم در همین حد که یک کانورتور نیاز هست عقلا کافی بود. و نیازی به یافتن اثر آن بصورت حرارت مادی در بدن نبود.
وقتی کربن با اکسیژن واکنش می دهد حرارت تولید می شود و لازم هم نیست در بدن موجود زنده اتفاق بیافتد. در آزمایشگاه هم همین اتفاق می افتد بدون روح بخاری. ولی در بدن موجود زنده مرتب این اتفاق می افتد. و این حرارت ایجاد می شود.
نتیجه این که هنوز هم وجود روح بخاری عقلا لازم است اما آنچه حکمای قدیم فکر می کردند هست نیست و چیز دیگری است. که توسط قوای حسی هنوز قابل درک و کشف نیست.
به نظر من با توجه به رسالت تاپیک، بدون یافتن جایگاه دقیق روح بخاری در عالم ماده، باز هم بتوان مباحث را ادامه داد.
موفق باشید.
با سلام
خیر استاد.
به نظر من به جای تبیین دقیق روح بخاری و اصرار بر آشتی دادن علوم جدید با مفاهیم عرفانی بهتر است که تاپیک به روال عادی خود برگردد. ما در حد وسعمان خودمان موظف به پیگیری شبهات و جزئیات در جای دیگر هستیم. و لزومی ندارد که همه چیز همین جا اثبات و نهایی شود. پس بی صبرانه منتظر دیدن ادامه دروس هستیم.
با تشکر از زحمات شما.
سلام و عرض ادب.
جناب اویس، قلب بدون جریان الکتریسیته تپش نخواهد کرد. تولید برق مورد نیاز قلب، به دستور مستقیم مغز انجام میپذیرد.
حال چون قلب عمل پمپاژ خون را انجام میدهد، باید اینگونه گفت: ؟؟!
؟؟!
استاد بزرگوار و برادر گرامی جناب اویس،
حقیر عمداً قسمتی از نقل قول شما را قرمز نمودم.
زیرا به همان میزان که شما نگران این هستید که بنده کمترینی چون من مانع پیشبرد اهداف عالی این تاپیک شود، حقیر نیز نگران هستم که این نوع پاسخگوئی خاص جنابعالی نیز مانع از پیشبرد اهداف عالی کل سایت گردد.
این عبارت قرمز یعنی شرکت نکردن ما در بحث.
جناب استاد، نیازی نیست تا اطلاع ثانوی تاپیک را به حقیر تحویل دهید. بلکه از شما استدعا دارم به ادامه دروس و پیشبرد اهداف عالی تاپیک بپردازید.
بنده نیز از شما و سایر کاربران عذرخواهی میکنم که مانعی بر این امر شدم و سکوت اختیار خواهم کرد.
بسم الله.
با سلام وتشکر از حناب استوار از استاد بزرگوار خواهشمند هستم به ادامه دروس بپردازند
سلام جناب استوار
از انجایی که حقیر نظرات شما رو در از ابتدا در سایت دنبال می کردم و به نظرات شما اشنا هستم
در این گفتار شما سوالی برایم ایجاد شد
فرمودید که بعد از اینکه تراکم سلولها به حد مناسب رسید روح با مغز ارتباط برقرار می کند و این روح برای مغز تفکر و قدرت تصمیم گیری و ...
به ارمغان می اورد
اما همه می دانیم جنین در چهار ماهگی قدرت کمی بر این مسائل دارد و هرچه سن جنین و یا انسان بیشتر می شود
این قدرتها در انسان فزونی می یابد
خوب این سوال مطرح می شود روح ابتدا تعلقش کم بوده و بعد زیاد می شود ؟ اصولا مگر چنین چیزی ممکن است ؟
یا اصلا روحی در کار نیست و این مغز است که کاملتر می شود ؟
با تشکر
ببخشید این نکته نمیدونم مربوط به درس هست یا خارج از درس اما ذکری میکنم:
بسیاری از فیزیکدانان عقیده دارند هفت ردیف لایه اصلی به صورت لایه های ظریف وجود دارن.
که هر ردیف نسبت به لایه های قبلی لطیف تر و کم مایه تر هست به طوری که رفته رفته دیدن آن ها مشکل میشه.
مکاتیب مختلف نام های مختلفی بر روی این توده های انرژی میگذارند. یک سیستم نامگذاری چهار لایه اول رو به ترتیب بدن اثیری , عاطفی , ذهنی , شهودی مینامند.. عقیده دارند که بدن اثیری بدنی است که از لحاظ هیئت و شکل اندازه بیشترین شباهت رو به کالبد جسمانی داره و عقیده دارند نوعی طرح کلی انرژِی است و کارش هدایت و شکل گیری بدن جسمانی است ..
یک نکته :
این سوال پیش میاد که چطوری به این کالبد ها پی بردند ؟
پزشکان به اساس مدارکی که جناب مایکل تالبوت ارائه میدند عده ای از پزشکان از شخصی شروع به آموزش روشن بینی کردند و بر این اساس به بعضی از بیماری ها پی میبردند و اگر شخصی هم در قوه خیالش نقش هایی از یک پادشاه رو به وجود میاورد پادشاهی که در قوه خیال فرد نقش بسته بود درون هالیه فرد نمایش داده میشد و چرخ میخورد !
و شواهدی دیگر این بود که از طریق دستگاه های الکترو کاردیوگرام و گراف به این کالبد های پی بردند ..
و بر اساس تعالیم روشن بینی که این دکتر ها از خانومی که گویا از عرفان شرقی یاد گرفته بود دریافتند:
که بیماری قبل از پیدایشش در هاله شخصی شروع به پیدایش کرده بود...
و حتی شخصی که در آینده قرار بود بیمار بشه در رنگ و تمثلات هاله شخصی پیدا میشد !
و به این نکته میشوه توجه کرد که چه قوای حیوانی و نباتی و انسانی بنا بر ارتعاشات خاصی شانی از شون نفس میتوانند باشند همانند طبقات آسمانی که همه در هم متداخلند مثل اینکه طبقه اول در طبقه دوم متداخل هست اما بنا بر ارتعاشاتی که طبقه دوم نسبت بر طبقه اول دارد و لطیف تر هست از دیدگاه ما پنهان هست و اگر روان آدمی رو به ارتعاشات طبقات مختلف برسانیم بنا بر آن ارتعاش توانایی دیدن را داریم و به نظر مقیر این مسئله در مورد قوای نفس هم فکر کنم قابل کاربرد هست...
:Gol:
و یکی از کشفیات مهم و شکفت انگیز هانت بر اساس دستگاه های الکترو این است که پاره از قابلیت ها و استعداد ها ظاهرا به حضور فرکانس های خاص میدان انرژی شخص( که متشکل شده از کالبد های مختلف شخی هست که من عقیده دارم این کالبد همان قوا های نفسی هست که ذکر شده) وابسته است.
وی دریافت:
وفتی که شخص مترکز به امور مادی است فرکانس های میدان انرژی او میل به اندازه پایین میکند 250 دور در ثانیه.
اشخاصی هم که توانی درمانگری دارند حدود : 400 تا 800 دور در ثانیه هستند.
و با شخصیات هایی که با نفس خودشان توجه میکردند فهمید فرکانس های 900 رو دارند .
و شخصیت های عرفانی و معنوی را حدود 20000 دور در ثانیه و دستگاه الکترومایوگرام اندازه گیری کرد.
عزیزان چرا هرچی ما و استاد میگیم ما می دونیم که مغز دستور میده اما خون رو قلب پمپاژ میکنه شما باز دستور مغز رو در پمپاژ خون اصل میگیرید؟
آیا این مغز بدون قلب با دستور صرف می تونه باعث پمپاژ خون بشه؟
آیا دوباره کسی میخواد اینجا یه اصطلاحی رو جور کنه که مغز رو صاحب پمپاژ خون بدونه؟
برای یادآوری خودم و دوستان گرامی:
حقوق معلم
ملااحمد نراقی در کتاب ارزشمند معراجالسعاده درباره حقوق معلم چنین مینویسد:
[دانشآموز باید] حقوق معلم خود را بشناسد و ادب او را نگاه دارد و فروتنی و خشوع نسبت به او به جا آورد و در برابر او سخنی را بر او رد نکند و به دل، او را دوست دارد و اگر بدِ او مذکور شود، رد کند و اگر نتواند، برخیزد و حقوق او را فراموش نکند؛ زیرا که او پدر معنوی و والد روحانی اوست و حقوق او از سایر آباء بیشتر است و همچنین ملاحظه ادب و احترام سایر علما را بکند، خصوصاً کسانی که از علم آنها منتفع شده و یا علم آنها به واسطه به او رسیده، که آنها نیز پدران به واسطه هستند و به مجرد اینکه چیزی از مطالب آنها به فهم ناقص او نرسد، زبان اعراض و طعن نگشاید و نسبت غلط به ایشان ندهد. و اگر بعد از سعی و جهد مطلبی از ایشان در نظر او صحیح نباشد و خواهد اعتراض نماید، بر وجهی مستحسن و عبارتی مقرون به ادب، آن را ادا نماید».
شاخ و برگت نيكنامي بيخ و بارت سعي و علم اين هنرها جمله از آموزگار آوردهاي
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: (يكى از حقوق عالم و دانشمند بر تو، اين است كه زياده از حد، از او پرسش نكنى و دست به دامن او نگردى . اگر بر مجلس عالم و دانشمند وارد شدى و ملاحظه كردى كه گروهى از مردم نزد او به سر مى برند بر همه آنها سلام كن ، و سلام و درود ويژه خود را به آن عالم و دانشمند تقديم نما. و براى نشستن ، جايگاهى را رو به روى او در برابرش انتخاب كن و پشت سر او منشين . با گوشه چشم و چشمك زدن و يا با دست خود و در محضر عالم ، و در حضور او اشاره مكن . و در مقام ستيز و مخالفت با سخن او، پى هم مگو كه فلانى چنين گفت ، فلانى چنان گفت . از طول مصاحبت و همنشينى با عالم و دانشمند، ملول و دلتنگ مشو.
مثل و داستان دانشمند، مثل خرمابن است . بايد در انتظار آن به سر برى تا چه هنگامى رطبى از شجره سخنان او بر تو فرو افتد (و شهد آن ، كام ترا شيرين سازد). عالم و دانشمند از نظر اجر و پاداش از روزه دار و سحرخيز و شب زنده دار، و جنگجوى در راه خدا، داراى بهره فزونترى است (318) ).
در حديث مربوط به (حقوق ) - كه نسبة طولانى و مفصل است ، و از امام سجاد، زين العابدين (عليه السلام ) روايت شده - چنين آمده است : (حق راهبر و مدبر و كارساز زندگانى روحى تو - كه از مجراى علم ، وجودت را تحت مراقبت خويش مى گيرد - اين است كه از او تجليل نموده ، و مجلس و محفل او را گرامى دارى ، و به سخنان او كاملا گوش فرا دهى . و با چهره اى گشاده بدو روى آورى ، صدايت را - هنگام گفتگو با ديگران در محضر وى ، و يا به هنگام گفتگوى با او - بلند نسازى . اگر كسى از او سؤ ال كرد در پاسخ دادن به آن پيشدستى نكنى ، يعنى بگذار خود او پاسخ آن پرسش را شخصا القاء نمايد. و با احدى در محضر او گفتگو نكن ، و از هيچ كس نزد او غيبت ننما يعنى : اگر كسى نزد تو از او به بدى ياد كرد بايد در مقام دفاع و حمايت از او برآئى ، و از او عيب پوشى كنى ، و محاسن و خوبيهاى او را به ديگران اظهار نمائى . با دشمنانش همنشين نگردى ، و با دوستانش دشمنى نكنى .
اگر به اداء اين حقوق نسبت به عالم و دانشمند و استاد خويش ، موفق گردى ، فرشتگان آسمانى در جهت خير و منافع تو گواهى خواهند داد كه تو آهنگ چنين استاد و دانشمندى را داشته ، و علم و دانش را براى خدا و هدفى الهى از پيشگاه او فراگرفته اى ، به براى مردم (319) . (يعنى قصد تو برخوردار از اخلاص بوده است ).
با سلام خدمت استاد عزیز و زود رنج جناب اویس.
حقیقتا بنده که اصلا و ابدا قصد جسارت به استادی چون شما را نداشتم. اگر از بنده کدورتی به دل گرفتید از شما پوزش می طلبم.
گفتم امشب که سالگرد شهادت شهید مطهری است هم عذرخواهی ای کرده باشم و هم روز معلم را بر شما و تمام اساتیدی که از آنها چیز یاد گرفتم تبریک عرض نمایم.
ان شاء الله که مباحث به قول دوستان رو به بالا مطرح شوند و استفاده ببریم.
و من الله توفیق
یکی از وجوه شباهت نفس ناطقه انسانی با ذات اقدس ربوبی که معرفت آدمی موجب معرفت الهی خواهد شد این است که نفس ناطقه انسانى هيچ گاه نمي خوابد و مظهر اسم شریف «لا تأخذه سنة و لا نوم» است، یعنی خواب مربوط به حواسّ و بدن مادی انسان است، و نفس در وقت خواب ترك استعمال حواسّ مى كند و در ذات خود متمركز مى شود و در عين حال علاقه و ارتباطش را با بدن به كلّى قطع نمى كند . بلكه به مقدار سعه وجودى خود در هنگام خواب نیز بدن را متصرّف است و بدان تعلق تدبیری و البته تعلق استکمالی دارد.
هنگامی که نفس در حالت خواب ترك استعمال حواس ظاهری می كند و نعمت خواب فراپيشش آيد به بسيارى از امور غيبى دست مى يابد و به ادراك حقائقى كه در بيدارى برايش ميسّر نبود نائل می شود که البته این مشاهدات عجائب و ادراك معارف و نيل به مغيبات و تحصيل علوم ماوراى طبيعت در عالم رؤيا دلیل دیگری برای تجرد نفس ناطقه انسانی است.
علت اصلی این مشاهدات نفس در عالم خواب این است که حواسّ ظاهری تا مادامی که مشغول به کارند نفس را سرگرم به اين نشأه مادّى مي دارند و در هنگامه خواب این مزاحمت حواس ظاهری از میان رفته و چشمان گشوده نفس برای ادراک حقایق غیبی بی حجاب می گردد.
اما این که مشاهدات نفس در عالم خواب دلیل دیگری بر تجرد وی است بدین خاطر است که اگر نفس چون بدن در خواب بود يعنى از جسم و قواى جسم بود و در مقابل بدن براى خود استقلال نمى داشت بواسطه تعطيلی بدن و حواس ظاهری آن، در كار نمى بود و ادراك مغيبات و مشاهده عجائب نمى كرد و از ادراكات خود لذّت نمى برد و یا از آنها فراری نمی جست.
از آنچه تا کنون در مورد نفس و قوا و تجرد آن سخن گفتیم به خوبی دانسته میشود كه نفس مجرد انسان گوهری است فراتر از ماده به امتداد آسمان تا زمين یعنی محدود به زمان و مکان خاصی نیست و بدن او گوهرى است جسمانى با اوصافی چون شكل و صورت و كيفيت و كميت. روان آدمی بر اساس ادله تجرد که ذکر شد حقیقتی است كه از همه اوصاف تن منزه است پس بين اين دو جوهر مادی و معنوی به نام روح و تن هيچ مشاركتی در حقيقت ذات نيست و نفس آدمی ذاتا متغایر از بدن مادی وی است.
خداوند در قران کریم روح انسان را از عالم امر معرفی نموده و فرموده است: و يسئلونك عن الروح قال الروح من امر ربى (سوره اسراء ایه 85) یعنی در مورد روح از تو ای پیامبر سوال می کنند؟ به ایشان بگو که روح از امر پروردگارم است.
در میان قوای انسان فقط قوه عاقله است که مى تواند به برخی از اسرار روح راه یابد و او را به علم حضورى و شهودى ادراك كند و قوای دیگر همچون قوه واهمه و متخيله و ديگر قواى مادى چون در رتبه مادون اويند از ادراك آن عاجزند زيرا كه هيچ محاطى محيط بر محيط خود نميشود یعنی هیچ جزئی نمی تواند دربرگیرنده کل خود باشد. خصوص آنکه شأن اين قواى مادى كه همه از شئون و فروع نفسند و مظاهر و مجالى اويند ادراك محسوسات است نه معقولات.
انسان بواسطه قوه ملكوتى ماورای طبیعی خود به نام عقل حشری با عالم امر دارد و سير در عوالم مفارقات ميكند و از این حیث می تواند به برخی از حقایق و اسرار نفس راه یابد و نظر در ملكوت زمين و آسمانهای جان كند مگر نشنیده ای که خداوند متعال خطابت نمود که: اولم ينظروا فى ملكوت السموات والارض (سوره انعام آيه 76 ) آیا در ملکوت آسمانها و زمین نمی نگیرد.
مراد از ملکوت آسمانها و زمین همان مراتب عالیه نفس ناطقه انسانی است که با دیده عقل و تفکر قابل مشاهده است. همچنانكه انسان بواسطه قواى خلقى خود که همان حواس ظاهری و قوای وهم و خیالند با عالم اجسام محشور است.
پس عالم خلق و امر هم دو در تو جمع است كه روح تو از عالم امر رب تو است و بدن تو از عالم خلق رب تو ، پس انسان حقيقتی جامع جميع عوالم است.
اى نسخه نامه الهى كه تويى
وى آينه جمال شاهى كه تويى
بيرون ز تو نيست هر چه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهى كه تويى
این که خداوند به پیامبرش خطاب می کند اگر در مورد روح از تو می پرسند بگو روح از امر رب است در حقیقت یک سرنخ دادن است که روح و نفس را با کدامین ابزاری که در اختیار خود دارید بشناسید.
روح چون از امر رب است باید با ابزاری مورد شناخت قرار گیرد که خود نیز از امر رب است یعنی از عالم مجردات است و در میان قوای انسان فقط قوه عاقله است که به طور کلی از عالم ماده و مقتضیات و آثار آن برهنه و جدا می باشد.
بر این اساس مباد در مسیر شناخت گوهر نفسانی خود صرفا چشم و گوش را بگردانی و با وهم و خیال در این عرصه فحص و جستجو نمایی که هر آنچه بدون عقل بدان نائل شوی توهمی از حقیقت روح است و حقیقت عینی و خارجی ندارد. باید چشم و گوش و وهم و خیال در تحت تصرف عقل و خرد باشند تا اسرار و حقایقی از عالم شگفت انگیز روح نصیبت شود...
باسلام:Gol:
ازينكه بحث مجددا ادامه پيدا كرد براي خودم و دوستان علاقه مند خوشحالم
با سلام حضور استاد گرامی وتمامی دوستان عزیز
من هم به نوبه خود بسیار خوشحالم از اینکه می توان با لطف استاد به ادامه بحث بپردازیم .امید وارم از عهده شکر این نعمت الهی به خوبی برآییم .
سوال من این است چگونه می توان چشم وگوش و وهم و خیال را در تصرف قوه عقل در آورد ؟
همجنین در تاپیک های گذشته در مورد سایر قوا بسیار بحث شد اما در مورد قوه عقل کمتر !
به عنوان مثال چه ارتباطی بین قوه عقل وتهذیب نفس وجود دارد واین ارتباط اصلا چرا باید باشد؟
[FONT=georgia]
با عرض سلام و ادب خدمت برادران بزرگوارم جناب معلق و سید منصور
خداوند متعال را شاکرم که بار دیگر توفیق خدمت گزاری شما یاران صدیق را دارم.
در مورد این سوال که چگونه می توان چشم وگوش و وهم و خیال را در تصرف قوه عقل در آورد ؟ باید بگویم انقیاد این قوا از قوه عقل و به تعبیر دیگر تسلط عقل بر این قوا معلول علل و شرایطی است که در ذیل به برخی از آنها اشاره می کنم. بدیهی است در تمامی مواردی که ذکر می شود پای تقویت قوه عاقله آدمی در میان است. اگر ما بتوانیم شرایطی را برای تقویت قوه عاقله فراهم نماییم به همان میزان چشم و گوش و وهم و خیال نیز در تحت تصرف قوه عاقله در خواهند آمد.
[FONT=georgia]
با سلام و احترام
و تشکر به خاطر از سرگرفتن بحث
ببخشید استاد اویس،در مورد این قسمت که فرمودید:
میشه بیشتر توضیح بدید؟
یعنی قوه هایی مثل خیال،جزء قوه عاقله محسوب میشن یا نه؟ اگه قوه خیال و بعضی قوای دیگه ،جزئی از قوه عاقله هستند و با توجه به اینکه قوه خیال یا سایرشون،جدا از عالم ماده نیستند،چطور میشه بگیم قوه عاقله جدای از ماده هست؟ انگار اینجا یه فیلتر میذاریم برای جدایی قوه از ماده.
ببخشید ولی واقعا هنوز برام جا نیفتاده!
با عرض سلام خدمت خواهر گرامی سرکار ساغر
همچنان که قبلا به عرض محضر رسید نفس انسان دارای قوای متعددی است که برخی از اونها موجب ارتباط نفس با عالم ماده و برخی موجب ارتباط نفس با عوالم مافوق ماده هستند. عالم مافوق ماده از عالم مثال شروع میشه و دارای تجرد برزخی است یعنی تجردی نیمه کامل داره چون این عالم اگرچه از جرم مادی برهنه است اما دارای برخی دیگه از خصوصیات مادی مانند شکل و رنگ و اندازه هست. بالاتر از عالم مثال عالم عقل است که از همه خصوصیات عالم مادی حتی رنگ و شکل و اندازه برهنه است.
قوه خیالی که در انسان هست جزوی از قوه عقل نیست بلکه یکی از قوای نفس است همچنان که قوه عاقله نیز یکی از قوای نفس است و حیطه تصرفات و ادراکات هر کدام از این دو قوه با هم فرق میکند. در درسهای گذشته به تفصیل در مورد این قوا توضیحاتی دادیم لطفا مراجعه ای داشته باشید و اگر ابهامی بود باز هم در خدمتتان خواهم بود.
[FONT=microsoft sans serif]با عرض سلام خدمت جناب اویس بزرگوار:Gol:
بحث رسیده به قوه عاقله و برای حقیر سوالاتی پیش آمده.
نفس انسان یک سری از مراتب را طی میکند که در انتهای این مراتب در این دنیا مرتبه قوه عاقله قرار دارد ، این مراتب کدامند؟ مراتب قوه عاقله کدامند؟
ارتباط قوه عاقله با دیگر قوا چگونه است؟
و دیگری اینکه ابزارهای شناخت قوه عاقله کدامند؟
اصلا به چه کسی عاقل میگوییم و چه کسی را فاقد عقل میدانیم؟ آیا منظور از عقل در این بحث، همان معنای معمول و رایج آن است یا چیزی متفاوت از آن؟
با تشکر:Gol:
با عرض سلام به سرکار گوهر و کسب اجازه از استاد اویس
داستانی هست راجع به سرزمین وجود انسانی که این زمین نیاز به فرمانروا داشت مانند همه سرزمین ها چه اینکه بدون فرمانروا هرج و مرج به پا خواهد شد...
اما هر کس در سرزمین خودش کسی رو فرمانروا کرد چون اون سرزمین پر از اشخاص مختلف بود...
کسی بود که به عقل که موجود نورانی بود و از همه به فرمانروایی سزاوارتر بود خیانت کرد و به جاش خیال رو فرمانروا کرد ، خیال هم برای حفظ حکومت خودش به شهوت و غضب رشوه داد و اونها رو بهره مند کرد که از او پشتیبانی کنند و عقل رو خوار تر کنند.
شهوت و غضب هم چون بهره مند شدند از روی کار اومدن عقل ترسیدند پس عقل رو در تاریک ترین سیاهچال سرزمین وجود حبس کردند ...
عقل هر روز با اه و ناله چاره ای می اندیشید که چجور از این حبس ازاد بشه و اون دوتا رو مجازات کنه و خیال رو از فرمانروایی ساقط کنه چه اینکه خیال جز پرست هست و از جزئیات کل وجود رو اذین کرده اما عقل یکتا پرست هست و در این چاره هست که وجود رو از کثرت خالی کنه و به وحدت برسونه...
اگر در این داستان نیک بیندیشید روشن خواهد شد که سرزمین وجود هر کس در چه حالی هست و کی عاقل هست ؟ و نشانه های شناخت عقل چی هست؟ و مراتب رسیدن به اون چی هست؟