کسی بود که به عقل که موجود نورانی بود و از همه به فرمانروایی سزاوارتر بود خیانت کرد و به جاش خیال رو فرمانروا کرد ، خیال هم برای حفظ حکومت خودش به شهوت و غضب رشوه داد و اونها رو بهره مند کرد که از او پشتیبانی کنند و عقل رو خوار تر کنند.
با تشکر از جناب مفتقر
به عرض می رساند که قوه خیال که نقش حد واسط درک مادی ودرک عقلانی را دارد دو سویه عمل می کند به این معنا که پس از درک مادیات توسط سایر قوا ماندگاری این درک در وجود ما توسط این قوه (خیال )امکان پذیر است .از طرفی اگر ما بتوانیم ارتباطی با عالم عقل که از مجردات است داشته باشیم این ارتباط توسط قوه خیال برای ما صورت گری می شود و ما به کمک قوه خیال قابلیت درک عالم عقل را بدست می آوریم.
با تشکر
با تشکر از جناب مفتقر
به عرض می رساند که قوه خیال که نقش حد واسط درک مادی ودرک عقلانی را دارد دو سویه عمل می کند به این معنا که پس از درک مادیات توسط سایر قوا ماندگاری این درک در وجود ما توسط این قوه (خیال )امکان پذیر است .از طرفی اگر ما بتوانیم ارتباطی با عالم عقل که از مجردات است داشته باشیم این ارتباط توسط قوه خیال برای ما صورت گری می شود و ما به کمک قوه خیال قابلیت درک عالم عقل را بدست می آوریم.
با تشکر
سلام بر سید منصور عزیز
کاملا حق با شما هست و اگر قوه خیال نبود هیچ کدام هیچ جزئیاتی رو درک نمیکردیم و همه مفاهیم جزئی رنگ می باختند عرض بنده به این معنی نبود که خیال قوه ی اشتباهی هست و هیچ فایده ای نداره ...
تنها عرض بنده این بود که اگر خیال حکمرانی کلی رو بگیره می تونه با شهوت و غضب تولید تاریکی کنه و این عقل هست که می تونه شهوت و غضب رو به بند بکشه ... البته خیال هم تولید مناظر محرک به خیر میکنه اما ازونجا که طبعش به کثرت امیخته هست بیشتر تمایل به شر داره...
اگر عقل حاکم بشه خیال هم تولید خیالی خیر میکنه چه اینکه پیشتر گفتیم وقتی فرد دچار کشف و شهود بشه این خیال هست که منظره ی شکار شده رو به تصویر میکشه ...
اما اگر تحت عقل باشه اینجور هست وگرنه هر صورتگری که انجام بده چپ هست...
[FONT=arial black][FONT=arial black]خويشتن را چنين پندار كه: تمام اندام تندرست و خردمند، چشمها بسته و انگشتان گشاده، دستها و پاها باز و دور از بدن و از يكديگر، در هوايى كه اندازه گرمى آن با گرمى تنت برابر، در فضايى آرام و خاموش كه نه به چيزى وابستهاى و نه بر چيزى ايستاده، به يكبارگى آفريده شدى، و در آنگاه تنها به بود خودت آگاهى و جز آن از همه چيز ناآگاه[FONT=arial black].»
بنام خدا
با سلام
میخواستم بدونم میشه این روش رو با کمی تغییر در مورد نماز هم اجرا کرد؟؟؟ به نماز و نفس نماز آسیب نمیزند
بنده در نماز با این روش تمرکزم خیلی بالاتر میرود
با تشکر
[FONT=arial black] بنام خدا
با سلام
میخواستم بدونم میشه این روش رو با کمی تغییر در مورد نماز هم اجرا کرد؟؟؟ به نماز و نفس نماز آسیب نمیزند
بنده در نماز با این روش تمرکزم خیلی بالاتر میرود
با تشکر
سلام علیکم و رحمه الله
حالتی هست که بزرگان سیرو سلوک به اسم نفی خواطر از این حالت یاد می کنند.
مربته ای هست از حالت سالک و عبد الهی که دچارش میشه و این حالت به راحتی به دست نمیاد.
یکی از مراتب مراقبه محسوب میشه . و مطابق با آیات و روایات و دستور اولیا یکی از اهداف سالک به نص آیه شریف يا أيها الذين آمنوا اتقوا اللهولتنظر نفس ما قدمت لغد همین هست که سالک برسه به جایی که دائم در این حالت باشه
از درس های پیشین یاد گرفتیم که معرفت نفس و معرفت رب قرین هم هستند و پلی برای دست یابی به هم ... پس سالکی که حضور نفس خودش رو درک میکنه نزدیک هست که حضور الله رو درک کنه ....
اما نحوه ی رسیدن به این حالت بایستی با مقدمه قرار دادن انجام واجبات و ترک محرمات باشه. یعنی سالک ابتدا باید هدفش رو این حالت قرار نده بلکه هدفش رو انجام واجب نماز و ترک هر نوع گناه که سکون نفس رو خراب میکنه باشه انشالله تو این مرتبه که قوی شد اولین مرتبه مراقبه رو به دست آورده حالا در مرتبه دوم بیاد همین کار به هدف رضای خالص خدا انجام بده چه اینکه ممکن هست سالک همین مراقبه رو انجام بده اما به نیت ارامش نفس خودش باشه که شاید ابتدای مسیر هدف بدی نباشه اما هدف کاملی نیست ...
انشالله در مرتبه سوم رفته رفته اون حالتی که گفتید شروع خواهد شد و البته مراقبه رو مراتب دیگری هست گفتنش فعلا لزومی نداره ...
[FONT=microsoft sans serif]با عرض سلام خدمت جناب استاد اویس و همه دوستان همراه:Gol:
جناب اویس آیا امکان اشتباه و خطا در فرایند تعقل ممکن است؟
آیا همه افراد از نعمت عقل ناب که امکان هیچ خطا و اشتباهی در آن نیست، برخوردارند؟
آیا افرادی که ما آنها را از نظر عقلی کم عقل خطاب میکنیم ( مثلا کسانی که در بیمارستانهای مخصوصی نگه داری میشوند) یعنی آنها از نعمت عقل ناب بی بهره اند؟ آیا برای آنها شناخت و معرفت نفس به هیچ عنوان ممکن نیست؟
جناب اویس اگر امکان دارد در مورد مبحث عقل، این حجت خدا بر بنده ها، توقف بیشتری داشته باشیم ...
سپاسگذارم:Gol:
با عرض سلام و ادب و احترام خدمت همه دوستان و سروران گرامی ام
قبل از پاسخ به سوالات طرح شده لازم است در همین جا از زحمات عالمانه و پیگیری های مجدانه سرکار خانم رحمت بیکران الهی برای تکمیل فهرست این تاپیک و پیشنهاد pdf کردن این سلسله مباحث تشکر نمایم. همچنین از سرکار خانم گوهر و سرکار خانم نیاز برای آماده سازی بخشی از فهرستها کمال تشکر و قدردانی را دارم و در نهایت از سرکار خانم مهدیسا برای آماده سازی بخش اول فایل pdf این سلسله مباحث بسیار سپاسگذارم. در ذیل لینک فایل مذکور را برای علاقه مندان به اشتراک گذاشته و از پیشنهادات و انتقادات سازنده همه دوستان خاضعانه استقبال می کنم. http://www.parsgig.com/f/ai3vn
بحث رسیده به قوه عاقله و برای حقیر سوالاتی پیش آمده.
نفس انسان یک سری از مراتب را طی میکند که در انتهای این مراتب در این دنیا مرتبه قوه عاقله قرار دارد ، این مراتب کدامند؟ مراتب قوه عاقله کدامند؟
با عرض سلام خدمت سرکار گرامی گوهر و با عرض پوزش بخاطر تاخیر در سوال خوب شما
عقل آدمی در یک تقسیم بندی اولیه به دو قسم عقل نظری و عقل عملی تشکیل می شود. حکما این تقسیم را به اعتبار نوع فعالیت های عقل لحاظ کرده اند نه اینکه ما دو عقل جدا و منفک از هم داشته باشیم همچنین اینگونه نیست که بخشی از عقل کارش اندیشه در مسائل نظری و بخش دیگر اندیشه در مسائل عملی باشد، بلکه این تقسیم به اعتبار نوع فعالیت عقل است. فعالیتی از عقل را که به ادراک واقعیات هستی اختصاص می یابد و نگرش انسان نسبت به هستی را معیّن می کند «عقل نظری» گویند اما فعالیت دیگر عقل را که به ادراک درک حق و باطل، خوب و بد و بایدها و نبایدها اختصاص می یابد «عقل عملی» گویند.
به عبارت دیگر عقل انسان هم قوّه اندیشه و شناخت مسائل نظری را دارد که جهان بینی انسان را می سازد و کاخ رفیع الهیّات و ریاضیات و طبیعیات را بنا می نهد و هم اندیشه و حکم در مسائل عملی را که مستقیما به بایدها و نبایدهای عملی انسان و زشتی و زیبایی امور مربوط می شود.
فارابی می گوید:
قوّه ناطقه قوّه ای است که انسان با آن علوم و صناعات را کسب می کند، بین افعال و اخلاق زشت و زیبا تمیز می دهد و در اموری که شایسته انجام دادن با ترک است، اندیشه می کند و نفع و ضرر و لذّت بخش و نفرت زا را درک می کند. [پس به این اعتبار] قوّه ناطقه نفس یا نظری است یا عملی... نظری آن است که با آن انسان علومی را که شأنش انجام کار و عمل نیست، کسب می کند و عملی آن است که انسان اموری را بدان معرفت پیدا می کند که شأنیت آن عمل ارادی انسان است.
انشاالله در پست بعد به مراتب عقل نظری اشاره ای خواهم داشت.
[FONT="]تمامی حکمای الهی در بیان این نکته اتفاق نظر دارند که انسان در ابتدای کودکی بالفعل اندیشمند نیست، بلکه تنها استعداد عقلی برای تفکّر و اندیشه دارد که این حالت را در اصطلاح حکما «عقل هیولانی» گویند. بعد کم کم قدرت دریافت و شناخت مفاهیم اولیه، مثل هست و نیست اشیا و تصدیقاتی نظیر «کل از جزء خودش بزرگ تر است» برای اوحاصل می شود، البته مراد تحصیل به نحو قضیه نیست. همین که کودک از ظرفی که مثلاً چند سیب در آن است و ظرفی که یک سیب در آن است، به سوی مقدار بیشتر حرکت می کند، دلیل بر ادراک این امر بدیهی عقلی اوست و حکما آن را «عقل بالملکه» می نامند. بعد از این مرحله کم کم قدرت تفکّر منطقی برای او حاصل می شود و به تدریج، مسائل نظری را ادراک می کند و توانایی استدلال در مسائل را پیدا می کند که این مرتبه را «عقل بالفعل» نامیدند و مرتبه بعد که معقولات برای نفس حاضر است، «عقل مستفاد» نامیده شده است.
[FONT="]جناب صدرالمتالهین در مراتب عقل نظری می فرماید:[FONT="]
[FONT="]اولین مرتبه عقل نظری را از آن جهت که انسان در ابتدا استعداد دریافت همه معقولات را دارد، «عقل هیولانی» گفتند، چون از همه صورت های عقلی خالی است و بالقوّه وجود عقلی دارد. وقتی [کودک رشد می کند] نفس قوی می شود و بر اثر تابش نور حق به فعلیت می رسد، محسوسات در آن نقش می بندد. این محسوسات که بالقوّه معقول هستند و محفوظ در قوّه خیال می باشند، زمینه تشکیل اولین قضایای عقول را مهیا می کنند، مثل کل از جزء بزرگ تر است، آتش گرم است.[FONT="]
[FONT="]حصول این معقولات «عقل بالملکه» نامیده می شود. وقتی این صور علمی برای انسان پیدا شد، بالطبع برای او زمینه اندیشیدن و استنباط کردن آماده می شود و این مرتبه اولین کمالی است که برای قوّه عاقله حاصل است، آن گاه وقتی انسان با تلاش ذهنی تعاریف و قیاسات، حدود و براهین را به کار می گیرد، کمال دیگری به دست می آورد [که همان ادراکات تصورات و تصدیقات نظری، مثل تصور امور غیرمحسوس و تصدیق مسائل ماورای طبیعت است] که این مرتبه را «عقل بالفعل» می گویند. [FONT="]
[FONT="]بالاترین مرتبه کمال عقل نظری رسیدن به عقل مستفاد است که ملاصدرا می گوید:[FONT="] [FONT="]این همان عقل بالفعل است، لکن وقتی آن را به اعتبار مشاهده معقولات در هنگام اتصال نفس به مبدأ فعالی [عقل فعال] لحاظ کنیم، «عقل مستفاد» نامیده می شود و مستفاد نامیده شد به خاطر استفاده نفس از مافوق خودش... غایت خلقت انسان رسیدن به عقل مستفاد، یعنی مشاهده عقلیات و اتصال به ملأ اعلا است. [FONT="]
[FONT="]ابن سینا هم در اشارات بعد از مرتبه عقل بالملکه می گوید:[FONT="] [FONT="]نفس به دو صورت ممکن است به کمال برسد: با تفکّر یا با حدس، مراتبی که با فکر حاصل می گردد، مراتب عقل بالفعل و بالمستفاد است، اما آن که دارای مرتبه عالی قوّه حدس است، افرادی هستند که مجهولات خود را از طریق حدس به وسیله عقل فعّال دریابند، بدون آن که پیش کسی تعلیم گیرند و یا مجهولات خود را به وسیله معلومات از راه فکر به دست آورند. این مرتبه از کمال را می توان مرتبه پیغمبری دانست و آن قوّه «عقل قدسی» نام دارد. این مرتبه غالبا مخصوص انبیاست. [FONT="]
[FONT="]ابن سینا در شفا نیز در اهمیت این قوّه می گوید:[FONT="]
[FONT="]این امر یک قسم و سهمی از نبوت است، بلکه برترین قوای نبوت است و اولی این است که این قوّه را «قوّه قدسی» نام نهند و این نیرو برترین و بالاترین مراتب قوای نفس بشری است. [FONT="]
با کسب اجازه از استاد اویس گرانقدر که محضرشان بسیار مغتنم است،مطلبی را به جهت تهییج دوستان تقدیم می کنم:
یکی از شرایط باز یافتن خود، شناختن و باز یافتن علت و خالق و موجد خود است. یعنی محال است که انسان بتواند خود را جدا از علت و آفریننده خود به درستی درک کند و بشناسد. علت واقعی هر موجود مقدم بر وجود او است از خودش به خودش نزدیکتر است. «و نحن اقراب الیه من حبل الورید؛ و ما از رشته رگ ها به او نزدیک تریم» (ق/ 16)، «و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه؛ و بدانید که خدا میان انسان و دل او حایل می گردد (و همه چیز را می داند)» (انفال/ 24).
عرفای اسلامی روی این مطلب تکیه فراوان دارند که معرفة النفس و معرفة الله از یکدیگر جدا نیست. شهود کردن نفس، آن چنانکه هست که به تعبیر قرآن کریم دم الهی است ملازم است با شهود ذات حق. عرفا، حکما را در مسائل معرفه النفس سخت تخطئه می کنند و گفته های آنها را کافی نمی دانند. یکی از سؤالات منظوم که از خراسان برای شیخ محمود شبستری آمد و او پاسخ آنها را به نظم گفت و گلشن راز از آنها به وجود آمد، در همین زمینه است. سؤال کننده می پرسد:
که باشم من؟ مرا از من خبر کن *** چه معنی دارد اندر خود سفر کن؟
او در پاسخ به تفصیل بحث می کند و از آن جمله می گوید:
همه یک نور دان، اشباح و ارواح *** گه از آیینه پیدا، گه زمصباح
تو گوئی لفظ من در هر عبارت *** به سوی روح می باشد اشارت
من و تو برتر از جان و تن آمد *** که این هر دو ز اجزای من آمد
برو ای خواجه خود را نیک بشناس *** که نبود فربهی مانند آماس
یکی ره برتر از کون و مکان شو *** جهان بگذار و خود در خود جهان شو
جمله معروفی از جناب محی الدین ابن عربی هست که می گوید: هر کس گمان کند با آنچه حکما گفته اند به معرفه النفس نائل شده است «فقد استسمن ذاورم و نفخ فی غیر ضرم؛ چاق شده مثل کسی که ورم دارد و شعله ور شده بدون آتش».
خود را شهود کردن هرگز از شهود خالق جدا نیست و این است معنی جمله معروف رسول اکرم صل الله علیه و آله که مکرر به همین مضمون از امام علی علیه السلام نیز رسیده است. «من عرف نفسه عرف ربه» و اینست معنی سخن علی علیه السلام در نهج البلاغه که وقتی که از آن حضرت سؤال کردند: «هل رایت ربک؟؛ آیا پروردگار خود را دیده ای؟» در پاسخ فرمود: «ا فاعبد ما لا اری؟؛ آیا چیزی را که نمی بینم عبادت می کنم؟» آنگاه چنین توضیح داد: «لا تراه العیون بمشاهده العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان؛ چشم ها او را به طور آشکار نمی نگرند، اما دل ها با حقایق ایمان به وجود او پی می برند».
نکته بسیار جالبی که از تعبیرات قرآن کریم استفاده می شود اینست که انسان آنگاه خود را دارد و از دست نداده که خدا را داشته باشد. آنگاه خود را به یاد دارد و فراموش نکرده که از خدا غافل نباشد و خدا را فراموش نکند. خدا را فراموش کردن ملازم است با خود فراموشی. «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم؛ و مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند» (حشر/ 19). مولوی در دنبال قسمت اول اشعاری که نقل کردیم می گوید:
گر میان مشک تن را جا شود *** وقت مردن گند آن پیدا شود
مشک را بر تن مزن، بر جان بمال *** مشک چبود؟ نام پاک ذوالجلال
حافظ می گوید:
حضوری گر همی خواهی *** از او غائب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی *** دع الدنیا و اهملها (یعنی هر زمان با آنچه دوست داری روبرو شدی دنیا را واگذار و رهایش کن).
از اینجا معلوم می شود که چرا یاد خدا مایه حیات قلب است، مایه روشنائی دل است، مایه آرامش روح است، موجب صفا و رقت و خشوع و بهجت ضمیر آدمی است، باعث بیداری و آگاهی و هوشیاری انسان است.
ضمن عرض تشکر فراوان از سرور گرامی ام جناب آقای استاد بخاطر مطلب مفیدی که مرقوم داشتند در خصوص سوال فوق باید بگویم:
رابطه عقل با قوای دیگر از طریق نفس و روح آدمی است یعنی نفس به مثابه نخ تسبیح است که حاوی تمای شئون گوناگون قوای خود می باشد و چون عقل در بین تمامی قوای نفس از تنزه بیشتر عالم مادیات برخوردار است و بر تمامی قوای دیگر سیطره و احاطه دارد می تواند تمای قوای پایین تر از خود اعم از حواس پنجگانه ظاهری و وهم و خیال را در تحت سلطنت خویش قرار دهد. اگر چه همین قوه عقل به جهت تقویت قوا و لشکریان خویش بواسطه انس و تعلق بسیار با مادیات و مقتضیات آن ممکن است رو به ضعف و انزوا نهاده و از حکم فرمایی کشور تن عزل شده و یا کناره گیری کند.
با سلام
عقل اسم است یا صفت؟از خود شخصیت مستقلی دارد یا متکی بر چیزیست و قایم به ذات خود است یا نه؟آیا حیات دارد نه از نوع مادی بلکه از نوع ملکوت [ نفوسی که لا خوف علیهم هستند یا لاتاخذه سنه]
با سلام
عقل اسم است یا صفت؟از خود شخصیت مستقلی دارد یا متکی بر چیزیست و قایم به ذات خود است یا نه؟آیا حیات دارد نه از نوع مادی بلکه از نوع ملکوت [ نفوسی که لا خوف علیهم هستند یا لاتاخذه سنه]
با سلام
نه اسم هست و نه صفت بلکه شان هست... یکی از شئون نفس ، شان متکی به ذات نفس هست و البته نفس هم متکی به خالق ذات خود... شان حیات داره اما از نوع حیات موج بر روی آب دریا و این نفس هست که در مرتبه ای دچار لاخوف علیهم میشه و یا همواره لا تاخذه سنه هست چه اینکه شان می تونه خوابش ببره و شان می تونه دچار ضعف بشه...
این نفس هست که میتونه مسوله باشه یا اماره باشه یا لوامه باشه یا ملهمه یا مخاطب یا ایتها النفس المطمئنه قرار بگیره و مطمئن باشه....
با سلام
تعریف شان چی میشه؟ چه وقت یک شی از شئونات یک شی دیگر است و چه وقت صفت و چه وقت مستقل نسبت به شی دیگر.
با تشکر
سلام علیکم بر برادر aminjet
شان یعنی ویژگی و توانایی خاصیت، ما با یک موجودی طرف هستیم که دارای خاصیت های زیادی هست به این ترتیب که هر کدام ازین شئون توصیف اون موجود هست اما هیچ کدام به تنهایی بروز اون موجود نیست. ترسیم خیال در قوه خیال از تواناییی های نفس هست به این ترتیب که میگیم مخیله از شئون نفس هست اما نفس تنها این نیست.
ما نگای نفس کردیم دیدیم مخیله برای نفس با عاقله برای نفس دو تا وِیژگی منحصر به فرد هست که منتهی به دستاورد منحصر به فرد میشه محض همین کلمه شان رو برای تمایز بین این دو گرفتیم. در دیگر شئون هم به همین ترتیب.
شان نمی تونه مستقل از نفس باشه هیچ وقت ... مثال زدیم که شان و نفس مثل موج دریا هست و خود دریا ... موج بدون دریا امکان پذیر نیست... البته موج به تنهایی هم توصیف کننده دریا نیست...
بنده آشنایی با بحث معرفت نفس ندارم اما مطلبی دارم که چون جگرم را خون کرده میگویم .
یکی از بستگان بنده سالیان طولانی است طلبه است و کلاسهای مختلف معرفت نفس دارد و درس میدهد . نگاهی به حوزه علمیه که ایشان میرود نشان میدهد که تعداد خانم های مجرد در بینشان زیاد است .
مسئول حوزه فردی است بزرگ که وجود ایشان برای شهر مان نعمت است و استاد اصلی ایشان مسئول حوزه است و البته بنده به ایشان ارادت دارم و ایشان را صاحب مقام میدانم .
اما چرا باید این دخترها مجرد بمانند ؟ بنده در مجرد ماندن این فامیلم خودش را مقصر میدانم و با توجه به شرائط خانوادگی که داریم نباید این دختر مجرد میماند . در نسل او در فامیل ما همه ازدواج کردند .
در جواب اینکه بعضی میگویند ازدواج نکرده باشد این چه ربطی به معرفت نفسو دین داره شاید این دختر و آن دختران مجرد در آن حوزه همتا نداشته اند و تازه مگر تنها راه تکامل ازدواج است میگویم دقیقا نکته همین است بنده که در جریان کار این فامیلم هستم میدانم که با تمام کلاسهایی که دارد ، با تمام شاگردانی که دارد کامل نیست . چون دارم زندگی اش را میبینم .
به دلیل اینکه احتمال میدهم که اگر توضیح دهم افرادی بشناسند نمیتوانم توضیح دهم اما نقص مجردی در او کاملا مشهود است .
با عرض سلام خدمت همه دوستان و یاوران نیکم
با همت مضاعف سرکار خانم مهدیسا فایل دوم pdf مباحث این حقیر در تاپیک معرفت نفس آماده گشته است که ضمن تشکر فراوان از ایشان و آرزوی سلامتی و سعادتمندی این بزرگوار ، این فایل را به علاقه مندان این بحث تقدیم می نمایم.
با عرض سلام
ببخشید میخواستم حالا که فایلهای پی دی اف و فهرست مطالب آماده شده اگر امکانش هست استاد اویس مسیر حرکت تاپیک رو خیلی کلی مطرح بفرمایند.
من سوالاتی داشتم در خصوص مباحث توحیدی. حالا نمیدانم در ادامه ی این تاپیک میرسیم به خداشناسی یا خیر؟ اگر سیر و روند کلی این تاپیک را بدانیم فکر میکنم سوالاتمان هم منسجم تر میشود.
اگر در پایانِ معرفتِ به خود، برسیم به مبحث توحید که خیلی خوب هست اگر هم خیر که من در تاپیکی مجزا سوالاتم را مطرح کنم.
و نکته آخر اینکه اگر دوستان موافق هستند در ماه رمضان کمی سریع تر جلو برویم. احتمالا وقت دوستان آزادتر هست و بیشتر میتوانند تاپیک را پیگیری کنند.
من سوالاتی داشتم در خصوص مباحث توحیدی. حالا نمیدانم در ادامه ی این تاپیک میرسیم به خداشناسی یا خیر؟ اگر سیر و روند کلی این تاپیک را بدانیم فکر میکنم سوالاتمان هم منسجم تر میشود.
اگر در پایانِ معرفتِ به خود، برسیم به مبحث توحید که خیلی خوب هست اگر هم خیر که من در تاپیکی مجزا سوالاتم را مطرح کنم.
و نکته آخر اینکه اگر دوستان موافق هستند در ماه رمضان کمی سریع تر جلو برویم. احتمالا وقت دوستان آزادتر هست و بیشتر میتوانند تاپیک را پیگیری کنند.
با عرض سلام و ادب خدمت شما خواهر گرامی
مسلما یکی از اهداف حقیر در این تاپیک طرح مباحث توحیدی قرانی است اگر چه طرح این بحث نیازمند مقدماتی است که در همین تاپیک در صدد بیان آن مقدمات می باشم.
در خصوص پیشنهاد تسریع در مطالب نیز بنده کاملا موافقم تنها مشکلی که در سر راه بنده است انبوه سوالات تاپیکهای مختلف و سوالات خصوصی است که روند این تاپیک را به کندی می کشاند. شما بزرگواران دعا کنید توفیق بیشتری در این ماه مبارک برای خدمتگذاری شما سروران داشته باشم.
[FONT=georgia]با عرض سلام خدمت شما همراهان خوبم [FONT=georgia]یکی از دوستان گرامی در پیامی خصوصی سوال از معنای کریمه «[FONT=georgia]وَلَمَّا جَاء مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَن تَرَانِی وَلَـکِنِ انظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ موسَی صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ[FONT=georgia]»(اعراف/143) پرسید که آیا مراد حضرت تقاضای رویت چشمی خداوندگار است؟ و اگر چنین است چنین تقاضایی چگونه با مقام پیامبری وی سازگار است و اگر مراد رویت چشمی نبوده پس چرا خداوند جلوه ای از خود را به کوه نمایانده است؟ [FONT=georgia]پاسخشان را دادم ولی احساس کردم شاید این سوال برای شما نیز پیش آید، لذا پاسخم را که متناسب با مباحث همین تاپیک است در این جا درج می نمایم:[FONT=georgia]همچنان که خود اشاره فرمودید حضرت موسی علیه السلام پیغمبری اولوالعزم هستند و یک پیغمبر اولوالعزم هرگز تقاضای امر محال یعنی رویت جسمانی حق نمی کند. پیغمبری که به حقایق اسمای الهی حق راه یافته است ممکن نیست از ادراک این ابتدایی ترین معرفت حق بی بهره باشد که خداوند وجودی جسمانی ندارد که رویتش با چشم ظاهری ممکن باشد [FONT=georgia]به طور کلی آیات قرآن کریم سرشار از اسرار و رموز هستند که حقایق الهی رو با لطایف و دقایق بسیاری بیان نموده اند. مسلما مراد از این تقاضای حضرت موسی تقاضای شهود قلبی حق است نه رویت جسمانی حق. منتهی این چه تقاضایی است که خداوند در جوابش می فرمایند: لن ترانی؟! [FONT=georgia]کلمه «لن» به اتفاق همه آنها که صرف و نحو عرب می دانند نفی برای ابد است خداوند نفرموده است: «لا ترانی» یا «لم ترانی» بلکه گفته است «لن ترانی» یعنی هرگز هرگز هرگز نمی توانی ببیینی. اما عجیب است که بعد از همه جمله «لن ترانی» می فرماید: «[FONT=georgia]ولکن انظر الی الجبل[FONT=georgia]» (ولیکن به کوه نگاه کن). [FONT=georgia] رمز آیه اینجاست که کوه در زبان قرآن کریم مظهر صلابت و سختی است به عبارت دیگر کوه مظهر عنانیت و فرعونیت وجود انسان است عنانیت یعنی منیت داشتن انسان. وقتی که حضرت موسی در پیشگاه خداوند عرضه می دارد: «[FONT=georgia]رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ[FONT=georgia]» به صراحت در این بیانش منیتی در برابر پروردگار قایل است زیرا ناظر همیشه غیر از شی مریی است . لذا خداوند در جوابش می فرماید: تا زمانی که مَنَت درمیان است نمی توانی مرا ببینی. و نیز فرمود اگر سودای رویت مرا داری به این کوه نظر کن. کوهی که همان منیت و عنانیت و فوعونیت نفس موسی است. [FONT=georgia]سپس کوه با تجلی حق متلاشی شد و مشاهده تجلی حق ممکن گشت. [FONT=georgia]آری آنجا که عنانیت نابود شده و منیت از بین برود خود حق حاصل می شود در واقع آنجا خود حق است که به چشم حق، حق را می بیند. هیچ چشمی حق را جز چشم حق نمی بیند اگر انسانی حق را می بیند با چشم حق است که حق را می بیند یعنی من دیگر نیستم این چشم من چشم حق است. یعنی حق تعالی چشم انسان می شود.آنجا که چشم انسان حق بین شد حق را می بیند و در آنجا بود که حضرت موسی به مقام روئیت رسید و این روئیت در قیامت هم به همین صورت است.[FONT=georgia]
همچنین بیهوشی حضرت موسی نیز به این معنی ظاهری نیست بلکه اشاره به مقام فنای وی است. [FONT=georgia]این خلاصه ای بود از یکی از وجوه باطنی معنای آیه. [FONT=georgia]
تا کنون مباحثی را در مورد قوای نفس ناطقه انسانی و تجرد نفس خدمتتان تقدیم نمودیم به حول و قوه الهی از این جا تا چند پست بعدی مطالبی را در خصوص نحوه حادث شدن و تکون نفس بیان خواهیم کرد.
دانستیم که انسان موجودی مرکّب از جسم و روح است. به طوری که خواص و آثار جسمانی قابل تطبیق بر روح نمیباشد و نیز آثار و ویژگیهای روحانی انسان قابل تطبیق و توسعه بر بدن نمیباشد.در عین حال این طور نیست که این دو از هم جدا باشند و از همدیگر تأثیرپذیر نباشند و ترکیب آن دو، ترکیب انضمامی باشد، بلکه در عین اختلاف و تمایز خواص و آثار، ترکیب این دو ترکیب اتحادی است، یعنی انسان وجود واحدی را تشکیل میدهد که تفکیکپذیری و جدایی جسم از روح، ممکن نیست و در عین وحدت و یگانگی، آنچه قابل حس است و با ابزار حسی میتوان به آن اشاره کرد جنبه جسمانی او است و بعد روحانی آن با ابزار حسی و تجربی قابل شناسایی نیست.
در مورد کیفیت و چگونگی تکوّن نفس سه نظریه معروف مورد بحث و کاوش قرار گرفته است:
1- نظریه افلاطون که معتقد است نفس از حیث زمانی قبل از بدن و از ازل خلق شده است. طبق این نظریه نفس از حیث زمانی قدیم است و مبدا زمانی ندارد.
2- نظریهای مربوط به ارسطو و حکمای مشاء که نفس را از جهت زمانی حادث میدانند. به نظر ایشان نفس روحانیة الحدوث و روحانیة البقاء میباشد؛ یعنی نفس از لحاظ زمانی حادث است و هم زمان با آمادگی بدن خلق شده و به آن تعلق میگیرد.
3- نظریه ملاصدرا معروف به «جسمانیة الحدوث بودن نفس» که معتقد است تحول و حرکتی که در ذات ماده رخ میدهد، تمام حقیقت ماده را در سیلان و جنبش قرار میدهد و در سایه این تحول ذاتی و حرکت جوهری ماده به مرحلهای میرسد که به موجود مجرد تبدیل گشته، احکام و آثار ماده از قبیل حرکت، تفرق و پراکندگی و زمانی و مکانی بودن بر آن حکم فرما نمی باشد .
ملاصدرا معتقد است که نفس در ابتداء موجودی مادی بوده و در سایه تحول ذاتی و حرکت جوهری، ماده به مجرد تبدیل شده است.
یکی از حکمایی که معتقد به روحانیه الحدوث بودن نفس است جناب شیخ الرئیس بوعلی سینا است وی در اشعار معروف و مشهور خود كه از قصائد عاليۀ او در باب نفس بشمار ميرود ابیاتی دارد که مشیر به اعتقاد وی در باب کیفیت حدوث نفس می باشد. در بخشی از این اشعار آمده است: 1ـ هَبَطَتْ إلَيْكَ مِنَ الْمَحَلِّ الارْفَعِ
وَرْقَآءُ ذاتُ تُعَزُّزٍ وَ تَمَنُّعِ 2ـ مَحْجوبَةٌ عَنْ كُلِّ مُقْلَةِ عارِفِ
وَ هْيَ الَّتي سَفَرَتْ وَ لَمْ تَتَبَرْقَعِ 3ـ وَصَلَتْ عَلَي كُرْهٍ إلَيْكَ وَ رُبَّما
كَرِهَتْ فِراقَكَ فَهْيَ ذاتُ تَفَجُّعِ 4ـ أنِفَتْ وَ ما أنِسَتْ فَلَمّا واصَلَتْ
ألِفَتْ مُجاوَرَةَ الْخَرابِ الْبَلْقَعِ شيخ در اين قصيده نفس ناطقه انسانی را تشبيه به كبوتر بلند پرواز و عزيز الوجود و منيع المحلّي نموده است كه از آن آشيان عالي به سوي قفس تن نزول كرده است، و در وصف او گويد: 1 ـ هبوط و نزول كرد به سوي بدن تو از بالاترين محلّ و عاليترين مرتبه، كبوترِ ورقاء روح كه داراي مقامي بس عزيز و محلّي منيع است. 2 ـ آن لطيفۀ روح از ديدگان هر عارف و خبيري مختفي و پنهان است. و عجبا كه او چهره خود را به نقاب نپوشانده، بلكه دائماً پرده از رخ برافكنده و در منظر و مرآي عموم خود را آشكارا و هويدا ساخته است. 3 ـ آن لطيفۀ ناطقه و روح، اتّصالي كه با بدن خاكي نمود، از روي رضا و رغبت نبوده بلكه صرفاً بر اساس كراهت و ناخوشايندي بوده است. و عجيب آنكه پس از وصول به بدن ديگر راضي نيست مفارقت كند و قفس تن را رها كند، و در اينصورت گريه و ناله سرداده، بر ماتم عزا مينشيند و سفرۀ اندوه و غم ميگسترد. 4 ـ آن نفس ناطقه پيوسته در مقام خود، به خود مشغول و هيچگونه تعلّق و ربطي به عالم مادّه نداشته و با طبع انس و خو نگرفته است؛ وليكن همينكه به بدن انسان اتّصال پيدا نمود، با اين دير خراب و بيابان قفر و خشك و لَم يَزْرَع تن ـ بواسطۀ علاقۀ مجاورت ـ الفت گرفته آشنا شد. اين عقيده بوعلي سینا است درباره خلقت روح و كيفيّت تعلّق او به بدن.
3- نظریه ملاصدرا معروف به «جسمانیة الحدوث بودن نفس» که معتقد است تحول و حرکتی که در ذات ماده رخ میدهد، تمام حقیقت ماده را در سیلان و جنبش قرار میدهد و در سایه این تحول ذاتی و حرکت جوهری ماده به مرحلهای میرسد که به موجود مجرد تبدیل گشته، احکام و آثار ماده از قبیل حرکت، تفرق و پراکندگی و زمانی و مکانی بودن بر آن حکم فرما نمی باشد .ملاصدرا معتقد است که نفس در ابتداء موجودی مادی بوده و در سایه تحول ذاتی و حرکت جوهری، ماده به مجرد تبدیل شده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم - طاعات و عبادات قبول با تشکر از توضیحات خوب شما ؛ چند سئوال در ارتباط با مطلب درج شده دارم که خدمتتان می نویسم ان شاالله زحمت بکشید اگر قابل جواب باشند پاسخ را بنویسید.
1- آیا در اینجا مرحوم ملاصدرا اعلی الله مقامه ، روح و نفس را یکی فرض کرده است؟ و شما نیز روح و نفس را یکی می دانید؟
2- با توجه به حرکت جوهری ، چون ذات ماده دائما در حال تغییر است ، آیا جهان مادی همیشه در حال جدید شدن است و هیچ گاه جهان این لحظه مانند لحظه قبل نمی باشد؟ اگر چنین است پس تکلیف مسائلی مانند نژاد ، تاریخ و نسل و و و ... چه می شود؟
3- ملا صدرا اعلی الله مقامه وجود حرکت جوهری _ گذشته از نتایج آن _ را چگونه اثبات کرده است؟/؟
4- عامل و علت حرکت جوهری چیست ؟؟ یعنی چه چیزی آن را به این حرکت وا میدارد ؟؟ آیا این هم منشأ مادی دارد یا منشأ غیر مادی ؟؟
5- آیا چگونگی حرکت جوهری همانند حرکت فیزیکی ماده است یا فقط یک مشترک لفظی می باشد؟؟
سم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم - طاعات و عبادات قبول
با تشکر از توضیحات خوب شما ؛ چند سئوال در ارتباط با مطلب درج شده دارم که خدمتتان می نویسم ان شاالله زحمت بکشید اگر قابل جواب باشند پاسخ را بنویسید.
1- آیا در اینجا مرحوم ملاصدرا اعلی الله مقامه ، روح و نفس را یکی فرض کرده است؟ و شما نیز روح و نفس را یکی می دانید؟
2- با توجه به حرکت جوهری ، چون ذات ماده دائما در حال تغییر است ، آیا جهان مادی همیشه در حال جدید شدن است و هیچ گاه جهان این لحظه مانند لحظه قبل نمی باشد؟ اگر چنین است پس تکلیف مسائلی مانند نژاد ، تاریخ و نسل و و و ... چه می شود؟
3- ملا صدرا اعلی الله مقامه وجود حرکت جوهری _ گذشته از نتایج آن _ را چگونه اثبات کرده است؟/؟
4- عامل و علت حرکت جوهری چیست ؟؟ یعنی چه چیزی آن را به این حرکت وا میدارد ؟؟ آیا این هم منشأ مادی دارد یا منشأ غیر مادی ؟؟
5- آیا چگونگی حرکت جوهری همانند حرکت فیزیکی ماده است یا فقط یک مشترک لفظی می باشد؟؟
خدا خیرتان دهد
با عرض سلام و ادب خدمت شما دوست گرامی
مقدمتان را در این تاپیک ارج می نهیم
در خصوص سوال اولتان باید بگویم روح و نفس در نزد همه حکمای الهی یک حقیقت است و اختلاف اسامی به خاطر گوناگونی اعتبارات است یعنی به اعتبار تعلق استکمالی حقیقت نفسانی به عالم مادون از آن تعبیر به نفس می نمایند و به جهت ارتباط آن با عوالم مافوق ملکوت از آن تعبیر به روح می نمایند.
در مورد سوالهای بعدیتان باید بگویم چون تمامی سوالات طرح شده مربوط به مبحث حرکت جوهری است که خارج از موضوع مطالب طرح شده در این تاپیک است از شما دوست گرامی تقاضامندم در تاپیکی مستقل این سوالات را طرح بفرمایید تا کارشناسان انجمن در خدمتتان باشند.
« با توجه به اینکه نفس انسان مدیریت بدن را به عهده دارد و آن را کنترل می کند و اساسا ، نفس به بدن به عنوان یک ابزار نیاز دارد ؛ چرا در طول زندگی ، نفس اجازه می دهد که بدن کم کم ضعیف شود و رو به پیری و فرتوتی برود /؟؟؟؟ »
« با توجه به اینکه نفس انسان مدیریت بدن را به عهده دارد و آن را کنترل می کند و اساسا ، نفس به بدن به عنوان یک ابزار نیاز دارد ؛ چرا در طول زندگی ، نفس اجازه می دهد که بدن کم کم ضعیف شود و رو به پیری و فرتوتی برود /؟؟؟؟ »
با سلام
به نظر من همه حالتهای بدن از کودکی تا پیری در نفس به صورت قوه موجود است و قابلیت تجلی دارند. ولی خاصیت این جهان است که نمیتواند اجازه دهد که همه با هم متجلی شوند. بلکه باید مقهور زمان بوده و به مرور متجلی شوند. نفس به نظر من به بدن نیازی ندارد بلکه بدن مادی تجلی نفس در سطح مادی و عالم امکان است که نفس به ناچار باید آن را بپذیرد و نسبت به قابلیت های عظیم نفس میزان محدودیت و ناتوانی آن در قفس عالم ماده تفاوتی بین کودکی و جوانی و پیری نیست و در همه حالات نفس احساس محدودیت می کند.
« با توجه به اینکه نفس انسان مدیریت بدن را به عهده دارد و آن را کنترل می کند و اساسا ، نفس به بدن به عنوان یک ابزار نیاز دارد ؛ چرا در طول زندگی ، نفس اجازه می دهد که بدن کم کم ضعیف شود و رو به پیری و فرتوتی برود /؟؟؟؟ »
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
در پاسخ به سوال شما ناچارم توضیح بیشتری در مورد رابطه نفس و بدن بدهم و آن اینکه نفس در ابتدا مثل بقيه قوايي است كه در مادّه بوده و محتاج مادّه است; البته مادّه اي مبهم و نامشخص كه آن مادهّ همان بدن است. به تدریج بر اساس قاعده جسمانیه الحدوث که در همین صفحات مشغول توضیح آن بودیم از متن جوهر جسمانی بدن، نفس متکون می شود و به تدریج قوی می گردد.
نفس در ابتدا آنچنان ضعیف و محتاج به بدن است که بدون ابزار جسمانی موجودات ومحسوسات را نميتواند ادراك كند یعنی ادراك وی منوط به آلات جسماني است. به موجب تكرار استفاده از اين آلات، بعد از مدتي ملكه اي در نفس ايجاد ميگردد كه ميتواند صورت هركدام از محسوسات را بدون كمك ابزار جسماني به هر نحوي كه بخواهد در ذات خود حاضر كند و اين در حالي است كه در ابتدا ممكن نبود.
بنابراين نفسی که در ابتدا موجودي بالقوه و عاري از هر كمالي و لاشيء محض بود و شباهت زيادي به جسم داشت نهايتاً به تجرد محض رسيده و از جسم بي نياز ميگردد. و از آنجا که صعود به عوالم مافوق با اين جسم كثيف عنصري ممكن نيست. بايد بدني نوراني از سنخ عالم ارواح باشد و آن امر پس از خلاصي از پيكر جسماني محقق ميشود. اساساً انسان در طي مدارج عاليّه خود، اجلّ از اين است كه تابع بدن مادي باشد، بلكه بدن در بعضي از مراتب پایین تر تابع نفس است.
بنابراين ضعف طبيعي بدن در زمان پيري همان تحوّل ذاتي و نزديك شدن نفس به نشأه اخروي است و هر چه در كسب درجات، ادراك قويتر باشد و به عالم عقل نزديكتر شود ضعف بدن بيشتر ميگردد، تا اينكه كم كم نفس بدن را رها كرده و منتقل به آن نشأه ميگردد این بدان جهت است که بعد از قوی شدن نفس و آمادگی وی برای ورود به عوالم مافوق احتیاجش نسبت به مرکب بدن کم می شود و دیگری نیازی به تدبیر وی ندارد لذا قوای جسمانی رو به تحلیل و زوال رفته قوای روحانی نفس قوی می شوند. به عبارت دیگر به مرور، جوهر نفس با تعلق به بدن استكمال یافته و بی نیاز از مادّه می شود تا آنجا که وجود عقلی یافته و بقاء ابدی پیدا می کند و دیگر با فساد بدن، فاسد نمی شود.
لذا باید توجه داشت که نحوه تعلق نفس به بدن برحسب وجود و تشخّص آن تنها حدوثي است و نه بقائي. يعني نفس در اوايل تكون و حدوث خود محتاج مادّه است ولي در بقاء، ديگر چنين احتياجي مرتفع ميگردد.
بر اساس مطالبی که به عرض محضر رسید اینکه دوست خوبم جناب aminjet فرمودند:
نفس به نظر من به بدن نیازی ندارد بلکه بدن مادی تجلی نفس در سطح مادی و عالم امکان است که نفس به ناچار باید آن را بپذیرد و نسبت به قابلیت های عظیم نفس میزان محدودیت و ناتوانی آن در قفس عالم ماده تفاوتی بین کودکی و جوانی و پیری نیست و در همه حالات نفس احساس محدودیت می کند.
کاملا رد می شود و البته کمی جای تعجب است ایشان که همراه دائمی ما در این تاپیک هستند و با مباحث گذشته این تاپیک آشنایند و مبانی ذکر شده را می دانند چرا چنین حرفی می زنند؟؟!!
لذا باید توجه داشت که نحوه تعلق نفس به بدن برحسب وجود و تشخّص آن تنها حدوثي است و نه بقائي. يعني نفس در اوايل تكون و حدوث خود محتاج مادّه است ولي در بقاء، ديگر چنين احتياجي مرتفع ميگردد.
استاد بزرگوار، جناب اویس. آیا در این حالت (رفع این احتیاج برای بقاء نفس)، معاد روحانی خواهد بود یا جسمانی-روحانی ؟
عقل و ذهن، همان ذهنی که دایما در سر انسان در حال گفت و گو است و باعث عدم تمرکز می شود، این ذهن که از قوای نفس است میخواهم بپرسم اگر کسی بتواند این ذهن را متوقف کند یعنی دیگر احساسش را بی اراده به دست ذهنش ندهد و در حقیقت ذهن را ببیند نه به چشم سر ولی ببیند. میخواهم بدانم بعد چه حالتی بر انسان روی میدهد ؟
استاد بزرگوار، جناب اویس. آیا در این حالت (رفع این احتیاج برای بقاء نفس)، معاد روحانی خواهد بود یا جسمانی-روحانی ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
با کسب اجازه از استاد بزرگوار ، من باب حاشیه نویسی عرض می شود که ظاهرا استاد اویس جواب سئوال را مختصر و فشرده نوشته بود که: « [FONT=Georgia] و از آنجا که صعود به عوالم مافوق با اين جسم كثيف عنصري ممكن نيست. بايد بدني نوراني از سنخ عالم ارواح باشد و آن امر پس از خلاصي از پيكر جسماني محقق ميشود. »
ان شاالله استاد اویس مفصلا توضیح می فرمایند
در دعایتان hosain را هم از ذهن نورانیتان بگذرانید
نفس در ابتدا مثل بقيه قوايي است كه در مادّه بوده و محتاج مادّه است; البته مادّه اي مبهم و نامشخص كه آن مادهّ همان بدن است. به تدریج بر اساس قاعده جسمانیه الحدوث که در همین صفحات مشغول توضیح آن بودیم از متن جوهر جسمانی بدن، نفس متکون می شود و به تدریج قوی می گردد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
از زحمات شما بسیار تشکر می کنم ،، مطلب را تا حدودی گرفتم اما فکر کنم روشن نبودن چگونگی حدوث نفس برای حقیر اجازه نمی دهد که ذهنم به یک ثبات مفهومی از مطلب برسد . مثلا در مطلب گفته شده: 1- ماده مبهم یعنی چه؟ و آیا منظور شما از ماده در اینجا همان عرض است ؟ { جرم و بو رنگ ....} 2- آیا حدوث از جوهر جسمانی یعنی تبدیل ماده به معنای عرض به نفس است ؟ یا نه حادث شدن نفس به این معنی است که جسم مادی ظرف حدوث آن است و تبدیلی در کار نیست؟ 4- اگر واقعا این طور است که ماده به روح یا همان نفس تبدیل می شود مسئله ملکوتی بودن روح و اینکه خداوند می فرماید « نفخت فیه من روحی » چگونه توجیه می شود؟
بنابراين ضعف طبيعي بدن در زمان پيري همان تحوّل ذاتي و نزديك شدن نفس به نشأه اخروي است و هر چه در كسب درجات، ادراك قويتر باشد و به عالم عقل نزديكتر شود ضعف بدن بيشتر ميگردد، تا اينكه كم كم نفس بدن را رها كرده و منتقل به آن نشأه ميگردد این بدان جهت است که بعد از قوی شدن نفس و آمادگی وی برای ورود به عوالم مافوق احتیاجش نسبت به مرکب بدن کم می شود و دیگری نیازی به تدبیر وی ندارد لذا قوای جسمانی رو به تحلیل و زوال رفته قوای روحانی نفس قوی می شوند. به عبارت دیگر به مرور، جوهر نفس با تعلق به بدن استكمال یافته و بی نیاز از مادّه می شود تا آنجا که وجود عقلی یافته و بقاء ابدی پیدا می کند و دیگر با فساد بدن، فاسد نمی شود.
بسم الله الرحمن الرحیم سلام مجدد خدمت شما
مرا بابت مزاحمت مکررم ببخشید ، عرضم این است که ؛ دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
التماس دعای بنده از شما بزرگوار در این نوشته بابت : 1-آیا بی نیاز شدن نفس از بدن با تکامل آن به معنی بی علاقه شدن نفس نسبت به بدن هم می باشد ؟2- آیا افزایش تجرد نفس و قدرت بیشتر آن در هنگام پیری نباید موجب ان باشد که بدن را از فرتوتی و سستی باز دارد حال آن که در کودکی که نفس ضعیف است با ید این اتفاق یعنی سستی و فرتوتی رخ دهد ؟؟
با کسب اجازه از استاد بزرگوار ، من باب حاشیه نویسی عرض می شود که ظاهرا استاد اویس جواب سئوال را مختصر و فشرده نوشته بود که: « [FONT=Georgia] و از آنجا که صعود به عوالم مافوق با اين جسم كثيف عنصري ممكن نيست. بايد بدني نوراني از سنخ عالم ارواح باشد و آن امر پس از خلاصي از پيكر جسماني محقق ميشود. »
ان شاالله استاد اویس مفصلا توضیح می فرمایند
ضمن تشکر از شما برادر عزیز بابت پاسختان.
اما نقل قول فوق ار جناب اویس، به نظر میرسد مربوط به عالم برزخ باشد نه روز قیامت و معاد.
در حالیکه پرسش حقیر در مورد معاد بود.
بدین مضمون: آیا رفع نیاز نفس از این پیکر جسمانی برای بقاء، در ادامه به معاد روحانی منجر خواهد شد یا معاد روحانی-جسمانی؟
استاد بزرگوار، جناب اویس. آیا در این حالت (رفع این احتیاج برای بقاء نفس)، معاد روحانی خواهد بود یا جسمانی-روحانی ؟
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
معاد هم روحانی است و هم جسمانی اما اینکه توضیح آن چیست هنوز در این تاپیک وقت طرح این مباحث نرسیده است و هنوز راه زیادی تا رسیدن به این مباحث در پیش داریم.
عقل و ذهن، همان ذهنی که دایما در سر انسان در حال گفت و گو است و باعث عدم تمرکز می شود، این ذهن که از قوای نفس است میخواهم بپرسم اگر کسی بتواند این ذهن را متوقف کند یعنی دیگر احساسش را بی اراده به دست ذهنش ندهد و در حقیقت ذهن را ببیند نه به چشم سر ولی ببیند. میخواهم بدانم بعد چه حالتی بر انسان روی میدهد ؟
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
با توجه به مطالبی که پیش از این در این تاپیک مطرح شد سوال شما دارای چندین اشکال است:
1- اساسا ذهن باعث عدم تمرکز نمی شود بلکه این قوه خیال و قوه وهم است که موجب رهزنی و سنگ افکنی در مسیر تعقل می شود.
2-اگر منظورتان از ذهن قوه ادراک کننده معانی کلی است بهتر است از لفظ عقل استفاده کنید و اگر مراد تان قوه ادراک کننده معانی جزیی است باید از کلمه وهم استفاده کنید زیرا این عقل و وهم هستند که جزو قوای نفس انسان به شمار می آیند نه ذهن و اگر مرادتان از ذهن چیز دیگری است باید بگویم که ذهن یکی از قوای نفس به شمار نمی اید چنان چه پیش از این توضیح داده شد.
3- اگر منظورتان از ذهن عقل یا وهم بوده باشد این قوا و به طورکلی هیچ قوه ای از قوای نفس را نمی توان متوقف کرد بلکه برای مزاحمت قوایی چون قوه واهمه در مسیر تعقل قوه عاقله باید از راه های انصراف آن به امور کلیه استفاده کرد و توقف و تعطیلی کامل واهمه امکان پذیر نیست.
4-اگر مراد سوالتان از مجموع این دو خطی که نوشتید این باشد که آیا میتوان بر مزاحمتهای خطورات ذهنی فائق آمد باید بگویم بله این امکان وجود دارد اما اینکه چگونه ممکن است باید بگویم بهترین روش برای تسلط بر خطورات ذهنی و مدیریت آنها برنامه ریزی دقیق برای یک سیر علمی معرفتی است که توامان شرح دو حقیقت توحید صمدی قرانی و معرفت نفس ناطقه انسانی را در برداشته باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
از زحمات شما بسیار تشکر می کنم ،، مطلب را تا حدودی گرفتم اما فکر کنم روشن نبودن چگونگی حدوث نفس برای حقیر اجازه نمی دهد که ذهنم به یک ثبات مفهومی از مطلب برسد . مثلا در مطلب گفته شده: 1- ماده مبهم یعنی چه؟ و آیا منظور شما از ماده در اینجا همان عرض است ؟ { جرم و بو رنگ ....} 2- آیا حدوث از جوهر جسمانی یعنی تبدیل ماده به معنای عرض به نفس است ؟ یا نه حادث شدن نفس به این معنی است که جسم مادی ظرف حدوث آن است و تبدیلی در کار نیست؟ 4- اگر واقعا این طور است که ماده به روح یا همان نفس تبدیل می شود مسئله ملکوتی بودن روح و اینکه خداوند می فرماید « نفخت فیه من روحی » چگونه توجیه می شود؟
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
من در صفحه گذشته این تاپیک تازه شروع به طرح مبحث حدوث نفس کرده بودم و در آغاز بحث می خواستم اقوال گوناگون را با جزییات بیان کنم که شما دوست عزیز و برخی دوستان دیگر سوالاتی را مطرح کردید که باعث فاصله افتادن بحث و تکمیل نشدن آن گردید لطفا اجازه دهید بعد از طرح بحث اگر سوالی مانده بود در خدمتتان خواهم بود
خصوصی نیز پیغام دادم فرمودید اینجا بنویسم. از پاسخ تشکر میکنم. بزرگوار پس از یازده سال و اندی به لطف و عنایت معشوق اختیار خود از ذهنم گرفتم سکوتی عمیق و شیرین در درونم بوجود آمد انسان دینی نبودم ناگهان به پای عبادت نشستم و با واژه نمیتوان شرح داد که چه حالی حادث شد حضور قدرتمند و شیرین که دایما بی اختیار میگویی معشوقا معشوقا هر چه هست تویی جز تو هیچ نیست - نمیتوانم با کلمات توضیح دهم حال سوالم این است چه چیز در من متوقف شد گفت و گوی ذهنی و آن چه بود نفس اماره بوده یا ربطی به روح مجرد ندارد و از ناحیه جسم بوده است. میدانم سوالم ممکن است اشکال داشته باشد اما نتوانم شرح حالم را گویم. ممنونم
با تقدیم احترام به شماحمید77 ، اگر فضولی نباشد می خواستم بگویم کتاب « گر ه خودشناسی » اثر آقای بنکدار تهرانی شاید در این زمینه راهنمای خوبی باشد . کتاب صوتی آن هم موجود است ان شا الله مفید باشد . هر چند منتظر پاسخ استاد اویس هستم . آدر س سایت مذکور « http://bookiha.ir/category
دیروز کتاب صوتی را دانلود و دو قسمت آن را در راه برگشت به منزل گوش دادم. به یاد کتاب نفیس نیروی حال اثر زیبای اکهارت تول افتادم به یاد سخنان آقای مصفا. باید بگویم منظور من از سخن گفتن در باب ذهن و بی ذهنی اتفاقی است که پس از حاکم شدم سکوت ذهنی در جان آدمی ایجاد می شود اگر خدای سبحان یاری کند و به بی ذهنی رسیم پس آن تولد می یابیم مرگ و زندگی یکسان و زمان از بین می رود سوال هایی برایم هست درباره دوران پس از رهایی از اسارت ذهن که به امید خدا جواب دهنده ای خواهم یافت. حضور معشوق آنقدر شیرین و خواستی ست که به واژه درنیاید.
دیروز کتاب صوتی را دانلود و دو قسمت آن را در راه برگشت به منزل گوش دادم. به یاد کتاب نفیس نیروی حال اثر زیبای اکهارت تول افتادم به یاد سخنان آقای مصفا. باید بگویم منظور من از سخن گفتن در باب ذهن و بی ذهنی اتفاقی است که پس از حاکم شدم سکوت ذهنی در جان آدمی ایجاد می شود اگر خدای سبحان یاری کند و به بی ذهنی رسیم پس آن تولد می یابیم مرگ و زندگی یکسان و زمان از بین می رود سوال هایی برایم هست درباره دوران پس از رهایی از اسارت ذهن که به امید خدا جواب دهنده ای خواهم یافت. حضور معشوق آنقدر شیرین و خواستی ست که به واژه درنیاید.
با عرض سلام خدمت همه سروران گرامی
دوست خوبم جناب حمید 77 از آنجا که سوالات شما خارج از موضوعات طرح شده در این تاپیک است و پاسخ گویی به یکایک آنها موجب پراکندگی اذهان خوانندگان این تاپیک و بریده شدن ارتباط پیوسته مطالب است معذور از پاسخ بدانها بوده و پیشنهاد می کنم برای دریافت این سوالات تاپیکی با موضوع جدید آغاز نمایید. متشکرم:Gol:
ادامه مباحث حدوث نفس
اگر دوستان به یاد داشته باشند از پست 872 عزم آن داشتیم که به بیان حدوث نفس بپردازیم . در آغاز اقوال متعدد در این زمینه را بیان کرده و به بیان نظر این سینا در قصیده عینیه وی پرداختیم.
گفتیم که ابن سینا قایل به روحانیه الحدوث بودن نفس است یعنی به نظر وی اصل خلقت روح از عالم تجرد بوده و بدن از عالم ماده است و خداوند روح را از عالم بالا پایین آورده و در قالب بدن، مسکن داده و روح، آلات و اعضای بدن را به عنوان ابزار کار استخدام کرده است و در موقع مرگ مانند صنعت گری است که آلات و ابزار کار خود را ترک می کند.
اما جناب ملاصدرا این نظریه را قبول نداشته و اصل تکون نفس ناطقه را جسمانی می داند که در اثر حرکت جوهریه و طی مدارج و معارج کمال، روحانی شده و به صورت موجود مجرد درآمده است. وی بر این مبنی هویت و موجودیت نفس را بنا نهاده و پایه گذاری کرده است.
به نظر ملاصدرا نفس انسان در حدوث خود، مادي و جسماني بوده و از مادة بدن تراوش ميكند و صورت براي خود ميسازد. وی رابطه نفس در بدن مانند رابطه طفل و رحم می داند كه طفل در آغاز به رحم نيازمند است و پس از آن در اثر تبدل وجودي و ورودش به نشئه ديگر و تبدل و ارتقا به عالم بالاتراز رحم بي نياز مي شود.
طبق نظریه ملاصدرا که برهانی ترین و کاملترین نظریه در این باب است لازم نيست براي نفس در آغاز پیدایشش وجودي جداي از وجود بدن اثبات شود؛ زيرا ايندو با يك وجود، موجود هستند و چون مسلم است كه بدن وجود دارد پس وجود نفس هم ثابت ميشود، زيرا نفس، در ابتدا استعدادي در آن بدن است كه با كمك حركت جوهري ماده به فعليت و وجود خارجي ميرسد ولي وقتي موجود شود خود را از آن جدا ميكند و بنوعي رشد و تكامل كه ويژة اوست ميپردازد تا به رشد و كمال نهائي و متعالي خود برسد.
طبق نظریه ملاصدرا که برهانی ترین و کاملترین نظریه در این باب است لازم نيست براي نفس در آغاز پیدایشش وجودي جداي از وجود بدن اثبات شود؛ زيرا ايندو با يك وجود، موجود هستند و چون مسلم است كه بدن وجود دارد پس وجود نفس هم ثابت ميشود، زيرا نفس، در ابتدا استعدادي در آن بدن است كه با كمك حركت جوهري ماده به فعليت و وجود خارجي ميرسد ولي وقتي موجود شود خود را از آن جدا ميكند و بنوعي رشد و تكامل كه ويژة اوست ميپردازد تا به رشد و كمال نهائي و متعالي خود برسد.
با عرض سلام:Gol:
ببخشید فکر کنم من مطالب بالا را اشتباه متوجه میشوم!!
به نظر من به راحتی میتوان نظریه جناب ملاصدرا را رد کرد.
در آیه مبارکه: فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ ([FONT=inherit]پس وقتی که [FONT=inherit][[FONT=inherit]اندام[FONT=inherit]] [FONT=inherit]او را کامل کردم و از روح خود در آن دمیدم، سجده کنان برای او [FONT=inherit][[FONT=inherit]به خاک[FONT=inherit]] [FONT=inherit]بیفتید.)
چرا نفس استعدادی است که با حرکت جوهری جسم به فعلیت برسد؟ مگر آن روحی که خداوند بر جسم انسان دمید "وجود" نبود؟
میشود کمی به عقب تر برویم و از آن لحظه که خداوند تصمیم به خلقت انسان گرفت برایمان توضیح دهید چه بر سر روح و جسم آمد؟ نفس ما همان روحی است که خداوند دمیده؟
یک نحو دیگری هم میتوان به نظریه بالا ایراد وارد کرد: کودکانی که از دنیا میروند با توجه به این نظریه دیگر نفس ندارند چون نفس فرصتی نداشته رشد و تکامل بیابد و موجود شود!!
سلام.
نفس ادمی بالقوه است وبرای فعلیت خودش مجبور به استمداد است نتیجتا برای فعلیت وابسته به خارج ینی خودش نمیتونه خودشو به فعلیت برسونه،این نفس در زمان نطفه ملکوت نطفه رو داره در مضغمه ملکوت اونو کسب میکنه همینطور در سیر حرکت جنین این روح ملکوتی همینطور داره فعلیت میپذیره تا میرسه به مرتبه ای که فعلیت جنین تام میشه نتیجتا خلقتی دیگه ایجاد میشه ینی مرتبه روح ملکوتی انسان که نطفه بود تا رسید به جنین یه مرتبه از ملکوت جسمانی میپره میشه نفس ناطقه به عبارتی همه اینها تبدیله نه ترکیب که اول جنین درس بشه بعدش یه روحی درش داخل بشه....
به عبارتی چیزی اضافه و کم نشده این نفس ادمی چون قوه محض است و برای فعلیت نیاز به خارج داره نتیجتا مجبوره به عالم کثرات پایین بیاد تا کمالات رو از طریق همین عالم کثرت به دست بیاره نتیجتا نزول میکنه و همینطور میاد پایین تا میرسه به عالم ماده و در عالم ماده سیر حرکتشو از خاک و بعد نطفه انجام میده و این کمالات رو واسه فعلیت کسب میکنه تا تبدیل میشه به نفس ناطقه و این کمالات رو همینطور کسب میکنه و در سیر صعود دوباره اوج میگیره تا میرسه به همون جایی که از اون جا اومده همین به طور خلاصه....
نفس ادمی بالقوه است وبرای فعلیت خودش مجبور به استمداد است نتیجتا برای فعلیت وابسته به خارج ینی خودش نمیتونه خودشو به فعلیت برسونه،این نفس
باسمه تعالی شأنه سلام علیکم
درود خدا و ملائک برشما ،
از مطلب استفاده کردم . و فکر کنم علت اینکه نفس به خارج از خودش یعنی ماده برای به فعلیت رسیدن نیاز دارد این است که نفس ابتدا قوه محض است و قوه محض عدم است و نمی تواند حرکت کند . و این مطلب با این استدلال که نفس با حرکت جوهری ماده حدوث پیدا میکند مشکل را کاملا حل میکند . { مشکل آن بود که آیا نفس از عالم بالا به ماده دمیده شده یا صرفا حرکت جوهری ماده آن را حادث نموده است. و بنده هم خودم به مسئله قوه بودن نفس در بدو امر توجه نداشتم و موضوع برایم گنگ بود }
خداوند خیر فراوانتان دهد. آمین یا الله
فکر کنم علت اینکه نفس به خارج از خودش یعنی ماده برای به فعلیت رسیدن نیاز دارد این است که نفس ابتدا قوه محض است و قوه محض عدم است و نمی تواند حرکت کند . و این مطلب با این استدلال که نفس با حرکت جوهری ماده حدوث پیدا میکند مشکل را کاملا حل میکند . { مشکل آن بود که آیا نفس از عالم بالا به ماده دمیده شده یا صرفا حرکت جوهری ماده آن را حادث نموده است. و بنده هم خودم به مسئله قوه بودن نفس در بدو امر توجه نداشتم و موضوع برایم گنگ بود }
سلام علیکم.
نفس عدم نیس بلکه از جنس وجود است منتها وجودی که چیزی جز قابلیت نیس به عبارتی فقط قابلیت پذیرش دارد،وچیزی که این خصیصه رو داشته باشه واسه فعلیت دادن به خودش نیاز به خارج از خودش داره،نتیجتا واسه کسب کمالات که همون حرکت است به چیزی خارج از خودش نیاز داره،خلاصه اینکه نفس مراتب یک وجوده در یه مرتبه این نفس ماده هست(همین بدن و قبل اون که نطفه و مضغمه بوده) در یک مرتبه نیمه مجرد که همون تجرد برزخی در مرتبه دیگر تجرد تام دارد اینا همشون به هم انطباق دارن...
البته ماده نمیتونه تبدیل به مجرد بشه چون انقلاب در ذات ایجاد میشه ینی ماده با حفظ مادی بودنش نمیتونه مجرد بشه،اون چیزی که تبدیل میشه و حرکت داره در اصل ملکوت جنینه که در مرتبه اخر از اون مرتبه ملکوتی میپره و به مرتبه نفس ناطقه ارتقا پیدا میکنه و تکامل و حرکت جوهری رو بعد از این مرحله به نفس ناطقه میده....
در تمام مدت این حرکت از مثلا نطفه تا جنین باید یک محور ثابت باشه وگرنه در حرکت مادی حالت انفکاکه تا حالت قبل از بین نره بعدی ایجاد نمیشه والبته چیزی که خودش عین تغییره نمیتونه محور ثابت واسه تکامل تا مقصد باشه واین محور ثابت همون ملکوت این تبدیلاته نتیجتا اون چیزی که ارتقا پیدا میکنه از خاک تا جنین وبعدش خلق اخر که نفس ناطقه باشه همین مراتب ملکوتیه..
خود میدانم جنس سوالهایم غریب است شرح حالم گر نگویم بهتر است گاه گاهی رشته ای از او صدایم میکند خود میدانم تهی مانم چو نی بهتر از آواز، در میخانه است.
به نام خدا
اگر كسي اندكي شب قدر را درك كرده باشد در مي يابد و قرآن نيز در سوره قدر مي فرمايد كه در اين شب فرشته با روح به پايين مي آيد و انسان مقدراتي كه خدا به او عطا مي فرمايد مي بيند يعني هديه حكمت و حكمت آن است كه خدا همراه كتاب قرآن به وي عطا فرمود تا حق و باطل را بشناسد.بايد عرض كنم خدا يك وحدت است وخلقتش دوتايي حتي توجه شود در ذات كره زمين كه به ما ارتباطي دارد يعني مسيري را در ان طي كرده ايم دو قطبي شمال وجنوب و مثبت و منفي دارد و قطب نما هم دو قطب دارد كه آن را به ما نشان مي دهد كه غير از ذات الله همه چيز دوتايي است مانند حدودا جفت لذا روح هم خلقت خداست و دوتايي است يك روح در عالم خلقت نزد الله و روح ديگر مثل كپي آن را براي ورود به غالب تن به اين عالم كره خاكي مي فرستد و حالت مجازي دارد و در شب قدر روح نزد خدا به وسيله فرشته فرود مي آيد و مقدرات را به ما مي نماياند.ابن سينا معتقد است كه روح حالت تجرد دارد بسيار صحيح مي باشد و ملاصدرا روح را به وسيله حركت جوهري زاييده جسم مي داند تقريبا به طور كلي از بعضي موارد آثار ايشان به صورت پراكنده متوجه شده ام و تقريبا مقداري دور از حقيقتمي بينم.بزرگوار فرمودي شرح حالم اگر نگويم بهتر است و من برداشتي دارم كه بهتر است نگويم اما من از خدا خيلي موارد در وجودم قرار داده كه در اصل شب قدر ريشه در ان دارد.عزيزم هركس را مي بينم كه مي نويسند فلان كس و اين را مي گويد و خودشان هيچ وقت محكم حرفي نمي زنند كه بگويند خودمان به اين رسيديم زيرا هركس از علم خدايي كه همراه تقوي مي باشد بهره مند باشد خدا با او صادق و دوست است و از غيب هم بي نصيبش نمي گذارد و حق و باطل را به او نشان مي دهد فرموده قرآن است بهشت جهنم و از پشت پرده را در مي يابند يعني اگر كسي در نيابد تزريق صداقت نياز دارد تا از ريا نجات يابد زيرا كل ريا شرك است وشرك انسان را از خدا دور مي سازد .والسلام
نفس عدم نیس بلکه از جنس وجود است منتها وجودی که چیزی جز قابلیت نیس به عبارتی فقط قابلیت پذیرش دارد،وچیزی که این خصیصه رو داشته باشه واسه فعلیت دادن به خودش نیاز به خارج از خودش داره،نتیجتا واسه کسب کمالات که همون حرکت است به چیزی خارج از خودش نیاز داره،خلاصه اینکه نفس مراتب یک وجوده در یه مرتبه این نفس ماده هست(همین بدن و قبل اون که نطفه و مضغمه بوده) در یک مرتبه نیمه مجرد که همون تجرد برزخی در مرتبه دیگر تجرد تام دارد اینا همشون به هم انطباق دارن...
البته ماده نمیتونه تبدیل به مجرد بشه چون انقلاب در ذات ایجاد میشه ینی ماده با حفظ مادی بودنش نمیتونه مجرد بشه،اون چیزی که تبدیل میشه و حرکت داره در اصل ملکوت جنینه که در مرتبه اخر از اون مرتبه ملکوتی میپره و به مرتبه نفس ناطقه ارتقا پیدا میکنه و تکامل و حرکت جوهری رو بعد از این مرحله به نفس ناطقه میده....
در تمام مدت این حرکت از مثلا نطفه تا جنین باید یک محور ثابت باشه وگرنه در حرکت مادی حالت انفکاکه تا حالت قبل از بین نره بعدی ایجاد نمیشه والبته چیزی که خودش عین تغییره نمیتونه محور ثابت واسه تکامل تا مقصد باشه واین محور ثابت همون ملکوت این تبدیلاته نتیجتا اون چیزی که ارتقا پیدا میکنه از خاک تا جنین وبعدش خلق اخر که نفس ناطقه باشه همین مراتب ملکوتیه..
علیکم السلام
طاعات و عبادات شما قبول درگاه خداوند
اما :1- درست است نفس عدم نیست.ولی قوه محض شک نکنید که عدم است. اینکه در تایپیک ما قبل نوشته بودید نفس در ابتدا قوه محض است.{ و همین « قوه محض » کلید حل مشکل بنده بود} قوه محض = عدم است. از این جهت که به نفس فعلیت نیافته است . منتهی عدم خاصی که جهت آن فعلیت نفس است. و این با عدم صرف که جهتی برای فعلیت ندارد فرق دارد. 2- اینکه نوشته اید :«اون چیزی که تبدیل میشه و حرکت داره در اصل ملکوت جنینه » با این فرمایش شما که: «چیزی که خودش عین تغییره نمیتونه محور ثابت واسه تکامل تا مقصد باشه واین محور ثابت همون ملکوت » چگونه قابل جمع هستند چون ظاهرا همدیگر را نقض می کنند. آیا ملکوت هم ثابت است هم تغییر میکند ؟ چون نوشته اید ملکوت تبدیل میشود.. البته باید توجه داشت که حرکت با تغییر را در این مقوله دو چیز بدانیم . زیرا تا حال کسی نگفته جوهر ماده عین تغییره بلکه گفته می شود عین حرکته 3- اینکه فرموده اید : « اون چیزی که تبدیل میشه و حرکت داره در اصل ملکوت جنینه که در مرتبه اخر از اون مرتبه ملکوتی میپره و به مرتبه نفس ناطقه ارتقا پیدا میکنه و تکامل و حرکت جوهری رو بعد از این مرحله به نفس ناطقه میده....» این سئوال را پیش می کشد که اگر حرکت جوهری بعد از ایجاد نفس از ملکوت جنین حاصل شد پس حرکت جوهری دیگر چه وظیفه ای دارد ، نفس که دیگر ایجاد شده؟؟ چون ملا صدرا رحمة الله علیه فرموده جسمانیة الحدوث. اینکه شما نوشته اید می شود روحانیة الحدوث و جسمانیة التکامل .4- چگونه شما تبدیل ملکوت را به نفس ارتقا دانسته اید آیا این تنزل نیست؟؟و نیز نوشته اید حرکت جوهری را به نفس میده ، مگر حرکت جوهری مربوط به نفس است یا جوهر ماده ؟؟ 5- فکر کنم آن چیزی که ثابت است خود جوهر ماده است که عین حرکت است .عین حرکت ثابت است و این تغییرات و متحرک بروزات وابسته به آن هستند که موجب خلط موضوع شده اند .
نیت خیر شما گره گشا است . التماس دعای خیر از شما دارم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم رحمه الله و برکاته
تقبل الله و اسعد الله ایامکم
با عرض پوزش از محضر استاد بزرگوار
سوالی ذهنم را بخود مشغول داشته و بطور پراکنده مطالبی شنیده ام لیکن صحت و سقم انرا واینکه مرتبط به بحث حضرتعالی می گردد یا خیر را نمیدانم و اگر بزرگواری نموده و کمی توضیح بفرمایید سپاسگذارتان خواهم بود واگر سوال کلا به خطاست لطفا طرح سوال را با بینش استادانه خویش تصحیح بفرمایید.
در بخشی از کلامتان اشاره به روح بخاری و برزخی نموده اید متاسفانه هرچه گشتم دوباره مطلب را بخوانم موفق نشدم
اینکه انسانها دارای طبایع مختاف 4 گانه هستند آیا ارتباطی به روح بخاری و برزخی دارد واگر خیر تفاوت در چیست؟
علیکم السلام
طاعات و عبادات شما قبول درگاه خداوند
اما :1- درست است نفس عدم نیست.ولی قوه محض شک نکنید که عدم است. اینکه در تایپیک ما قبل نوشته بودید نفس در ابتدا قوه محض است.{ و همین « قوه محض » کلید حل مشکل بنده بود} قوه محض = عدم است. از این جهت که به نفس فعلیت نیافته است . منتهی عدم خاصی که جهت آن فعلیت نفس است. و این با عدم صرف که جهتی برای فعلیت ندارد فرق دارد. 2- اینکه نوشته اید :«اون چیزی که تبدیل میشه و حرکت داره در اصل ملکوت جنینه » با این فرمایش شما که: «چیزی که خودش عین تغییره نمیتونه محور ثابت واسه تکامل تا مقصد باشه واین محور ثابت همون ملکوت » چگونه قابل جمع هستند چون ظاهرا همدیگر را نقض می کنند. آیا ملکوت هم ثابت است هم تغییر میکند ؟ چون نوشته اید ملکوت تبدیل میشود.. البته باید توجه داشت که حرکت با تغییر را در این مقوله دو چیز بدانیم . زیرا تا حال کسی نگفته جوهر ماده عین تغییره بلکه گفته می شود عین حرکته 3- اینکه فرموده اید : « اون چیزی که تبدیل میشه و حرکت داره در اصل ملکوت جنینه که در مرتبه اخر از اون مرتبه ملکوتی میپره و به مرتبه نفس ناطقه ارتقا پیدا میکنه و تکامل و حرکت جوهری رو بعد از این مرحله به نفس ناطقه میده....» این سئوال را پیش می کشد که اگر حرکت جوهری بعد از ایجاد نفس از ملکوت جنین حاصل شد پس حرکت جوهری دیگر چه وظیفه ای دارد ، نفس که دیگر ایجاد شده؟؟ چون ملا صدرا رحمة الله علیه فرموده جسمانیة الحدوث. اینکه شما نوشته اید می شود روحانیة الحدوث و جسمانیة التکامل .4- چگونه شما تبدیل ملکوت را به نفس ارتقا دانسته اید آیا این تنزل نیست؟؟و نیز نوشته اید حرکت جوهری را به نفس میده ، مگر حرکت جوهری مربوط به نفس است یا جوهر ماده ؟؟ 5- فکر کنم آن چیزی که ثابت است خود جوهر ماده است که عین حرکت است .عین حرکت ثابت است و این تغییرات و متحرک بروزات وابسته به آن هستند که موجب خلط موضوع شده اند .
نیت خیر شما گره گشا است . التماس دعای خیر از شما دارم
سلام عبادت شما هم مقبول درگاه حق.
البته قوه محضی که شما منظورتونه عقلیه نه خارجی ولی بحث بر سر خارجه...
فک کنم خلط در تفهیم باشه،اونچه در خارجه که عدم نیس نفس یه موجود خارجیه منتها این موجود از جهت نداشتن کمالات عالی خلا وجودی داره ینی عدمیه و از جهت داشتن کمالات فعلی فعلیت داره به عبارتی مخلوط به عدم و کمال این یه مطلب..
مطلب بعدی اینکه حرکت خودش کمال اوله جایی که حرکت نباشه تکامل بی معنیه به عبارتی خود نفسم حرکت داره منتها حرکت جمعی نه انفکالی ینی با احراز کمالات قبلی کمال بعدی رو هم کسب میکنه مثل همین نفس انسان که تا سنین بالا همینطور وسعت پیدا میکنه منتها چیزی که هس نفس کارش و کسب کمالش از طریق ماده بدنه ینی همین اعضا گوش و چشم و غیره....
نتیجتا نفسم حرکت داره به عبارتی نفس چیزی جز مراتب مختلف صور نیس که کسب میکنه منتها به صورت جمعی نه انفکاکی نفس همینطور وسعت پیدا میکنه ینی کمالات وجودی خلا ها رو پر میکنند....
اخر اینکه حرکت جوهری ارتباطی به ماده نداره چون نفسم یه جوهره که حرکت داره ینی ارتقا مراتب کمالی....
با تشکر از جناب مفتقر
به عرض می رساند که قوه خیال که نقش حد واسط درک مادی ودرک عقلانی را دارد دو سویه عمل می کند به این معنا که پس از درک مادیات توسط سایر قوا ماندگاری این درک در وجود ما توسط این قوه (خیال )امکان پذیر است .از طرفی اگر ما بتوانیم ارتباطی با عالم عقل که از مجردات است داشته باشیم این ارتباط توسط قوه خیال برای ما صورت گری می شود و ما به کمک قوه خیال قابلیت درک عالم عقل را بدست می آوریم.
با تشکر
سلام بر سید منصور عزیز
کاملا حق با شما هست و اگر قوه خیال نبود هیچ کدام هیچ جزئیاتی رو درک نمیکردیم و همه مفاهیم جزئی رنگ می باختند عرض بنده به این معنی نبود که خیال قوه ی اشتباهی هست و هیچ فایده ای نداره ...
تنها عرض بنده این بود که اگر خیال حکمرانی کلی رو بگیره می تونه با شهوت و غضب تولید تاریکی کنه و این عقل هست که می تونه شهوت و غضب رو به بند بکشه ... البته خیال هم تولید مناظر محرک به خیر میکنه اما ازونجا که طبعش به کثرت امیخته هست بیشتر تمایل به شر داره...
اگر عقل حاکم بشه خیال هم تولید خیالی خیر میکنه چه اینکه پیشتر گفتیم وقتی فرد دچار کشف و شهود بشه این خیال هست که منظره ی شکار شده رو به تصویر میکشه ...
اما اگر تحت عقل باشه اینجور هست وگرنه هر صورتگری که انجام بده چپ هست...
[FONT=arial black][FONT=arial black]خويشتن را چنين پندار كه: تمام اندام تندرست و خردمند، چشمها بسته و انگشتان گشاده، دستها و پاها باز و دور از بدن و از يكديگر، در هوايى كه اندازه گرمى آن با گرمى تنت برابر، در فضايى آرام و خاموش كه نه به چيزى وابستهاى و نه بر چيزى ايستاده، به يكبارگى آفريده شدى، و در آنگاه تنها به بود خودت آگاهى و جز آن از همه چيز ناآگاه[FONT=arial black].»
بنام خدا
با سلام
میخواستم بدونم میشه این روش رو با کمی تغییر در مورد نماز هم اجرا کرد؟؟؟ به نماز و نفس نماز آسیب نمیزند
بنده در نماز با این روش تمرکزم خیلی بالاتر میرود
با تشکر
آدم احساس تهی بودن میکند
سلام علیکم و رحمه الله
حالتی هست که بزرگان سیرو سلوک به اسم نفی خواطر از این حالت یاد می کنند.
مربته ای هست از حالت سالک و عبد الهی که دچارش میشه و این حالت به راحتی به دست نمیاد.
یکی از مراتب مراقبه محسوب میشه . و مطابق با آیات و روایات و دستور اولیا یکی از اهداف سالک به نص آیه شریف يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد همین هست که سالک برسه به جایی که دائم در این حالت باشه
از درس های پیشین یاد گرفتیم که معرفت نفس و معرفت رب قرین هم هستند و پلی برای دست یابی به هم ... پس سالکی که حضور نفس خودش رو درک میکنه نزدیک هست که حضور الله رو درک کنه ....
اما نحوه ی رسیدن به این حالت بایستی با مقدمه قرار دادن انجام واجبات و ترک محرمات باشه. یعنی سالک ابتدا باید هدفش رو این حالت قرار نده بلکه هدفش رو انجام واجب نماز و ترک هر نوع گناه که سکون نفس رو خراب میکنه باشه انشالله تو این مرتبه که قوی شد اولین مرتبه مراقبه رو به دست آورده حالا در مرتبه دوم بیاد همین کار به هدف رضای خالص خدا انجام بده چه اینکه ممکن هست سالک همین مراقبه رو انجام بده اما به نیت ارامش نفس خودش باشه که شاید ابتدای مسیر هدف بدی نباشه اما هدف کاملی نیست ...
انشالله در مرتبه سوم رفته رفته اون حالتی که گفتید شروع خواهد شد و البته مراقبه رو مراتب دیگری هست گفتنش فعلا لزومی نداره ...
[FONT=microsoft sans serif]با عرض سلام خدمت جناب استاد اویس و همه دوستان همراه:Gol:
جناب اویس آیا امکان اشتباه و خطا در فرایند تعقل ممکن است؟
آیا همه افراد از نعمت عقل ناب که امکان هیچ خطا و اشتباهی در آن نیست، برخوردارند؟
آیا افرادی که ما آنها را از نظر عقلی کم عقل خطاب میکنیم ( مثلا کسانی که در بیمارستانهای مخصوصی نگه داری میشوند) یعنی آنها از نعمت عقل ناب بی بهره اند؟ آیا برای آنها شناخت و معرفت نفس به هیچ عنوان ممکن نیست؟
جناب اویس اگر امکان دارد در مورد مبحث عقل، این حجت خدا بر بنده ها، توقف بیشتری داشته باشیم ...
سپاسگذارم:Gol:
با عرض سلام و ادب و احترام خدمت همه دوستان و سروران گرامی ام
قبل از پاسخ به سوالات طرح شده لازم است در همین جا از زحمات عالمانه و پیگیری های مجدانه سرکار خانم رحمت بیکران الهی برای تکمیل فهرست این تاپیک و پیشنهاد pdf کردن این سلسله مباحث تشکر نمایم. همچنین از سرکار خانم گوهر و سرکار خانم نیاز برای آماده سازی بخشی از فهرستها کمال تشکر و قدردانی را دارم و در نهایت از سرکار خانم مهدیسا برای آماده سازی بخش اول فایل pdf این سلسله مباحث بسیار سپاسگذارم. در ذیل لینک فایل مذکور را برای علاقه مندان به اشتراک گذاشته و از پیشنهادات و انتقادات سازنده همه دوستان خاضعانه استقبال می کنم.
http://www.parsgig.com/f/ai3vn
بنام خدا
با سلام
میخواستم بابت پی دی اف تشکر کنم واقعا برای بنده که دسترسی همیشگی به سایت ندارم خیلی عالی بود
خیلی ممنون
تقسیم عقل
با عرض سلام خدمت سرکار گرامی گوهر و با عرض پوزش بخاطر تاخیر در سوال خوب شما
عقل آدمی در یک تقسیم بندی اولیه به دو قسم عقل نظری و عقل عملی تشکیل می شود. حکما این تقسیم را به اعتبار نوع فعالیت های عقل لحاظ کرده اند نه اینکه ما دو عقل جدا و منفک از هم داشته باشیم همچنین اینگونه نیست که بخشی از عقل کارش اندیشه در مسائل نظری و بخش دیگر اندیشه در مسائل عملی باشد، بلکه این تقسیم به اعتبار نوع فعالیت عقل است. فعالیتی از عقل را که به ادراک واقعیات هستی اختصاص می یابد و نگرش انسان نسبت به هستی را معیّن می کند «عقل نظری» گویند اما فعالیت دیگر عقل را که به ادراک درک حق و باطل، خوب و بد و بایدها و نبایدها اختصاص می یابد «عقل عملی» گویند.
به عبارت دیگر عقل انسان هم قوّه اندیشه و شناخت مسائل نظری را دارد که جهان بینی انسان را می سازد و کاخ رفیع الهیّات و ریاضیات و طبیعیات را بنا می نهد و هم اندیشه و حکم در مسائل عملی را که مستقیما به بایدها و نبایدهای عملی انسان و زشتی و زیبایی امور مربوط می شود.
فارابی می گوید:
قوّه ناطقه قوّه ای است که انسان با آن علوم و صناعات را کسب می کند، بین افعال و اخلاق زشت و زیبا تمیز می دهد و در اموری که شایسته انجام دادن با ترک است، اندیشه می کند و نفع و ضرر و لذّت بخش و نفرت زا را درک می کند. [پس به این اعتبار] قوّه ناطقه نفس یا نظری است یا عملی... نظری آن است که با آن انسان علومی را که شأنش انجام کار و عمل نیست، کسب می کند و عملی آن است که انسان اموری را بدان معرفت پیدا می کند که شأنیت آن عمل ارادی انسان است.
انشاالله در پست بعد به مراتب عقل نظری اشاره ای خواهم داشت.
[FONT="]مراتب عقل نظری
[FONT="]تمامی حکمای الهی در بیان این نکته اتفاق نظر دارند که انسان در ابتدای کودکی بالفعل اندیشمند نیست، بلکه تنها استعداد عقلی برای تفکّر و اندیشه دارد که این حالت را در اصطلاح حکما «عقل هیولانی» گویند. بعد کم کم قدرت دریافت و شناخت مفاهیم اولیه، مثل هست و نیست اشیا و تصدیقاتی نظیر «کل از جزء خودش بزرگ تر است» برای اوحاصل می شود، البته مراد تحصیل به نحو قضیه نیست. همین که کودک از ظرفی که مثلاً چند سیب در آن است و ظرفی که یک سیب در آن است، به سوی مقدار بیشتر حرکت می کند، دلیل بر ادراک این امر بدیهی عقلی اوست و حکما آن را «عقل بالملکه» می نامند. بعد از این مرحله کم کم قدرت تفکّر منطقی برای او حاصل می شود و به تدریج، مسائل نظری را ادراک می کند و توانایی استدلال در مسائل را پیدا می کند که این مرتبه را «عقل بالفعل» نامیدند و مرتبه بعد که معقولات برای نفس حاضر است، «عقل مستفاد» نامیده شده است.
[FONT="]جناب صدرالمتالهین در مراتب عقل نظری می فرماید:[FONT="]
[FONT="]اولین مرتبه عقل نظری را از آن جهت که انسان در ابتدا استعداد دریافت همه معقولات را دارد، «عقل هیولانی» گفتند، چون از همه صورت های عقلی خالی است و بالقوّه وجود عقلی دارد. وقتی [کودک رشد می کند] نفس قوی می شود و بر اثر تابش نور حق به فعلیت می رسد، محسوسات در آن نقش می بندد. این محسوسات که بالقوّه معقول هستند و محفوظ در قوّه خیال می باشند، زمینه تشکیل اولین قضایای عقول را مهیا می کنند، مثل کل از جزء بزرگ تر است، آتش گرم است.[FONT="]
[FONT="]حصول این معقولات «عقل بالملکه» نامیده می شود. وقتی این صور علمی برای انسان پیدا شد، بالطبع برای او زمینه اندیشیدن و استنباط کردن آماده می شود و این مرتبه اولین کمالی است که برای قوّه عاقله حاصل است، آن گاه وقتی انسان با تلاش ذهنی تعاریف و قیاسات، حدود و براهین را به کار می گیرد، کمال دیگری به دست می آورد [که همان ادراکات تصورات و تصدیقات نظری، مثل تصور امور غیرمحسوس و تصدیق مسائل ماورای طبیعت است] که این مرتبه را «عقل بالفعل» می گویند. [FONT="]
[FONT="]بالاترین مرتبه کمال عقل نظری رسیدن به عقل مستفاد است که ملاصدرا می گوید:[FONT="]
[FONT="]این همان عقل بالفعل است، لکن وقتی آن را به اعتبار مشاهده معقولات در هنگام اتصال نفس به مبدأ فعالی [عقل فعال] لحاظ کنیم، «عقل مستفاد» نامیده می شود و مستفاد نامیده شد به خاطر استفاده نفس از مافوق خودش... غایت خلقت انسان رسیدن به عقل مستفاد، یعنی مشاهده عقلیات و اتصال به ملأ اعلا است. [FONT="]
[FONT="]ابن سینا هم در اشارات بعد از مرتبه عقل بالملکه می گوید:[FONT="]
[FONT="]نفس به دو صورت ممکن است به کمال برسد: با تفکّر یا با حدس، مراتبی که با فکر حاصل می گردد، مراتب عقل بالفعل و بالمستفاد است، اما آن که دارای مرتبه عالی قوّه حدس است، افرادی هستند که مجهولات خود را از طریق حدس به وسیله عقل فعّال دریابند، بدون آن که پیش کسی تعلیم گیرند و یا مجهولات خود را به وسیله معلومات از راه فکر به دست آورند. این مرتبه از کمال را می توان مرتبه پیغمبری دانست و آن قوّه «عقل قدسی» نام دارد. این مرتبه غالبا مخصوص انبیاست. [FONT="]
[FONT="]ابن سینا در شفا نیز در اهمیت این قوّه می گوید:[FONT="]
[FONT="]این امر یک قسم و سهمی از نبوت است، بلکه برترین قوای نبوت است و اولی این است که این قوّه را «قوّه قدسی» نام نهند و این نیرو برترین و بالاترین مراتب قوای نفس بشری است. [FONT="]
بسمه تعالی
با کسب اجازه از استاد اویس گرانقدر که محضرشان بسیار مغتنم است،مطلبی را به جهت تهییج دوستان تقدیم می کنم:
یکی از شرایط باز یافتن خود، شناختن و باز یافتن علت و خالق و موجد خود است. یعنی محال است که انسان بتواند خود را جدا از علت و آفریننده خود به درستی درک کند و بشناسد. علت واقعی هر موجود مقدم بر وجود او است از خودش به خودش نزدیکتر است. «و نحن اقراب الیه من حبل الورید؛ و ما از رشته رگ ها به او نزدیک تریم» (ق/ 16)، «و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه؛ و بدانید که خدا میان انسان و دل او حایل می گردد (و همه چیز را می داند)» (انفال/ 24).
عرفای اسلامی روی این مطلب تکیه فراوان دارند که معرفة النفس و معرفة الله از یکدیگر جدا نیست. شهود کردن نفس، آن چنانکه هست که به تعبیر قرآن کریم دم الهی است ملازم است با شهود ذات حق. عرفا، حکما را در مسائل معرفه النفس سخت تخطئه می کنند و گفته های آنها را کافی نمی دانند. یکی از سؤالات منظوم که از خراسان برای شیخ محمود شبستری آمد و او پاسخ آنها را به نظم گفت و گلشن راز از آنها به وجود آمد، در همین زمینه است. سؤال کننده می پرسد:
که باشم من؟ مرا از من خبر کن *** چه معنی دارد اندر خود سفر کن؟
او در پاسخ به تفصیل بحث می کند و از آن جمله می گوید:
همه یک نور دان، اشباح و ارواح *** گه از آیینه پیدا، گه زمصباح
تو گوئی لفظ من در هر عبارت *** به سوی روح می باشد اشارت
من و تو برتر از جان و تن آمد *** که این هر دو ز اجزای من آمد
برو ای خواجه خود را نیک بشناس *** که نبود فربهی مانند آماس
یکی ره برتر از کون و مکان شو *** جهان بگذار و خود در خود جهان شو
جمله معروفی از جناب محی الدین ابن عربی هست که می گوید: هر کس گمان کند با آنچه حکما گفته اند به معرفه النفس نائل شده است «فقد استسمن ذاورم و نفخ فی غیر ضرم؛ چاق شده مثل کسی که ورم دارد و شعله ور شده بدون آتش».
خود را شهود کردن هرگز از شهود خالق جدا نیست و این است معنی جمله معروف رسول اکرم صل الله علیه و آله که مکرر به همین مضمون از امام علی علیه السلام نیز رسیده است. «من عرف نفسه عرف ربه» و اینست معنی سخن علی علیه السلام در نهج البلاغه که وقتی که از آن حضرت سؤال کردند: «هل رایت ربک؟؛ آیا پروردگار خود را دیده ای؟» در پاسخ فرمود: «ا فاعبد ما لا اری؟؛ آیا چیزی را که نمی بینم عبادت می کنم؟» آنگاه چنین توضیح داد: «لا تراه العیون بمشاهده العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان؛ چشم ها او را به طور آشکار نمی نگرند، اما دل ها با حقایق ایمان به وجود او پی می برند».
نکته بسیار جالبی که از تعبیرات قرآن کریم استفاده می شود اینست که انسان آنگاه خود را دارد و از دست نداده که خدا را داشته باشد. آنگاه خود را به یاد دارد و فراموش نکرده که از خدا غافل نباشد و خدا را فراموش نکند. خدا را فراموش کردن ملازم است با خود فراموشی. «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم؛ و مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند» (حشر/ 19). مولوی در دنبال قسمت اول اشعاری که نقل کردیم می گوید:
گر میان مشک تن را جا شود *** وقت مردن گند آن پیدا شود
مشک را بر تن مزن، بر جان بمال *** مشک چبود؟ نام پاک ذوالجلال
حافظ می گوید:
حضوری گر همی خواهی *** از او غائب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی *** دع الدنیا و اهملها (یعنی هر زمان با آنچه دوست داری روبرو شدی دنیا را واگذار و رهایش کن).
از اینجا معلوم می شود که چرا یاد خدا مایه حیات قلب است، مایه روشنائی دل است، مایه آرامش روح است، موجب صفا و رقت و خشوع و بهجت ضمیر آدمی است، باعث بیداری و آگاهی و هوشیاری انسان است.
برگرفته از کتاب سیری در نهج البلاغه شهید مطهری
ضمن عرض تشکر فراوان از سرور گرامی ام جناب آقای استاد بخاطر مطلب مفیدی که مرقوم داشتند در خصوص سوال فوق باید بگویم:
رابطه عقل با قوای دیگر از طریق نفس و روح آدمی است یعنی نفس به مثابه نخ تسبیح است که حاوی تمای شئون گوناگون قوای خود می باشد و چون عقل در بین تمامی قوای نفس از تنزه بیشتر عالم مادیات برخوردار است و بر تمامی قوای دیگر سیطره و احاطه دارد می تواند تمای قوای پایین تر از خود اعم از حواس پنجگانه ظاهری و وهم و خیال را در تحت سلطنت خویش قرار دهد. اگر چه همین قوه عقل به جهت تقویت قوا و لشکریان خویش بواسطه انس و تعلق بسیار با مادیات و مقتضیات آن ممکن است رو به ضعف و انزوا نهاده و از حکم فرمایی کشور تن عزل شده و یا کناره گیری کند.
با سلام
عقل اسم است یا صفت؟از خود شخصیت مستقلی دارد یا متکی بر چیزیست و قایم به ذات خود است یا نه؟آیا حیات دارد نه از نوع مادی بلکه از نوع ملکوت [ نفوسی که لا خوف علیهم هستند یا لاتاخذه سنه]
با سلام
نه اسم هست و نه صفت بلکه شان هست... یکی از شئون نفس ، شان متکی به ذات نفس هست و البته نفس هم متکی به خالق ذات خود... شان حیات داره اما از نوع حیات موج بر روی آب دریا و این نفس هست که در مرتبه ای دچار لاخوف علیهم میشه و یا همواره لا تاخذه سنه هست چه اینکه شان می تونه خوابش ببره و شان می تونه دچار ضعف بشه...
این نفس هست که میتونه مسوله باشه یا اماره باشه یا لوامه باشه یا ملهمه یا مخاطب یا ایتها النفس المطمئنه قرار بگیره و مطمئن باشه....
با سلام
تعریف شان چی میشه؟ چه وقت یک شی از شئونات یک شی دیگر است و چه وقت صفت و چه وقت مستقل نسبت به شی دیگر.
با تشکر
سلام علیکم بر برادر aminjet
شان یعنی ویژگی و توانایی خاصیت، ما با یک موجودی طرف هستیم که دارای خاصیت های زیادی هست به این ترتیب که هر کدام ازین شئون توصیف اون موجود هست اما هیچ کدام به تنهایی بروز اون موجود نیست. ترسیم خیال در قوه خیال از تواناییی های نفس هست به این ترتیب که میگیم مخیله از شئون نفس هست اما نفس تنها این نیست.
ما نگای نفس کردیم دیدیم مخیله برای نفس با عاقله برای نفس دو تا وِیژگی منحصر به فرد هست که منتهی به دستاورد منحصر به فرد میشه محض همین کلمه شان رو برای تمایز بین این دو گرفتیم. در دیگر شئون هم به همین ترتیب.
شان نمی تونه مستقل از نفس باشه هیچ وقت ... مثال زدیم که شان و نفس مثل موج دریا هست و خود دریا ... موج بدون دریا امکان پذیر نیست... البته موج به تنهایی هم توصیف کننده دریا نیست...
بنده آشنایی با بحث معرفت نفس ندارم اما مطلبی دارم که چون جگرم را خون کرده میگویم .
یکی از بستگان بنده سالیان طولانی است طلبه است و کلاسهای مختلف معرفت نفس دارد و درس میدهد . نگاهی به حوزه علمیه که ایشان میرود نشان میدهد که تعداد خانم های مجرد در بینشان زیاد است .
مسئول حوزه فردی است بزرگ که وجود ایشان برای شهر مان نعمت است و استاد اصلی ایشان مسئول حوزه است و البته بنده به ایشان ارادت دارم و ایشان را صاحب مقام میدانم .
اما چرا باید این دخترها مجرد بمانند ؟ بنده در مجرد ماندن این فامیلم خودش را مقصر میدانم و با توجه به شرائط خانوادگی که داریم نباید این دختر مجرد میماند . در نسل او در فامیل ما همه ازدواج کردند .
در جواب اینکه بعضی میگویند ازدواج نکرده باشد این چه ربطی به معرفت نفسو دین داره شاید این دختر و آن دختران مجرد در آن حوزه همتا نداشته اند و تازه مگر تنها راه تکامل ازدواج است میگویم دقیقا نکته همین است بنده که در جریان کار این فامیلم هستم میدانم که با تمام کلاسهایی که دارد ، با تمام شاگردانی که دارد کامل نیست . چون دارم زندگی اش را میبینم .
به دلیل اینکه احتمال میدهم که اگر توضیح دهم افرادی بشناسند نمیتوانم توضیح دهم اما نقص مجردی در او کاملا مشهود است .
با عرض سلام خدمت همه دوستان و یاوران نیکم
با همت مضاعف سرکار خانم مهدیسا فایل دوم pdf مباحث این حقیر در تاپیک معرفت نفس آماده گشته است که ضمن تشکر فراوان از ایشان و آرزوی سلامتی و سعادتمندی این بزرگوار ، این فایل را به علاقه مندان این بحث تقدیم می نمایم.
با عرض سلام
ببخشید میخواستم حالا که فایلهای پی دی اف و فهرست مطالب آماده شده اگر امکانش هست استاد اویس مسیر حرکت تاپیک رو خیلی کلی مطرح بفرمایند.
من سوالاتی داشتم در خصوص مباحث توحیدی. حالا نمیدانم در ادامه ی این تاپیک میرسیم به خداشناسی یا خیر؟ اگر سیر و روند کلی این تاپیک را بدانیم فکر میکنم سوالاتمان هم منسجم تر میشود.
اگر در پایانِ معرفتِ به خود، برسیم به مبحث توحید که خیلی خوب هست اگر هم خیر که من در تاپیکی مجزا سوالاتم را مطرح کنم.
و نکته آخر اینکه اگر دوستان موافق هستند در ماه رمضان کمی سریع تر جلو برویم. احتمالا وقت دوستان آزادتر هست و بیشتر میتوانند تاپیک را پیگیری کنند.
با تشکر:Gol:
اگر در پایانِ معرفتِ به خود، برسیم به مبحث توحید که خیلی خوب هست اگر هم خیر که من در تاپیکی مجزا سوالاتم را مطرح کنم.
و نکته آخر اینکه اگر دوستان موافق هستند در ماه رمضان کمی سریع تر جلو برویم. احتمالا وقت دوستان آزادتر هست و بیشتر میتوانند تاپیک را پیگیری کنند.
با عرض سلام و ادب خدمت شما خواهر گرامی
مسلما یکی از اهداف حقیر در این تاپیک طرح مباحث توحیدی قرانی است اگر چه طرح این بحث نیازمند مقدماتی است که در همین تاپیک در صدد بیان آن مقدمات می باشم.
در خصوص پیشنهاد تسریع در مطالب نیز بنده کاملا موافقم تنها مشکلی که در سر راه بنده است انبوه سوالات تاپیکهای مختلف و سوالات خصوصی است که روند این تاپیک را به کندی می کشاند. شما بزرگواران دعا کنید توفیق بیشتری در این ماه مبارک برای خدمتگذاری شما سروران داشته باشم.
[FONT=georgia]با عرض سلام خدمت شما همراهان خوبم
[FONT=georgia]یکی از دوستان گرامی در پیامی خصوصی سوال از معنای کریمه «[FONT=georgia]وَلَمَّا جَاء مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَن تَرَانِی وَلَـکِنِ انظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ موسَی صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ[FONT=georgia]»(اعراف/143) پرسید که آیا مراد حضرت تقاضای رویت چشمی خداوندگار است؟ و اگر چنین است چنین تقاضایی چگونه با مقام پیامبری وی سازگار است و اگر مراد رویت چشمی نبوده پس چرا خداوند جلوه ای از خود را به کوه نمایانده است؟
[FONT=georgia]پاسخشان را دادم ولی احساس کردم شاید این سوال برای شما نیز پیش آید، لذا پاسخم را که متناسب با مباحث همین تاپیک است در این جا درج می نمایم:[FONT=georgia]همچنان که خود اشاره فرمودید حضرت موسی علیه السلام پیغمبری اولوالعزم هستند و یک پیغمبر اولوالعزم هرگز تقاضای امر محال یعنی رویت جسمانی حق نمی کند. پیغمبری که به حقایق اسمای الهی حق راه یافته است ممکن نیست از ادراک این ابتدایی ترین معرفت حق بی بهره باشد که خداوند وجودی جسمانی ندارد که رویتش با چشم ظاهری ممکن باشد
[FONT=georgia]به طور کلی آیات قرآن کریم سرشار از اسرار و رموز هستند که حقایق الهی رو با لطایف و دقایق بسیاری بیان نموده اند. مسلما مراد از این تقاضای حضرت موسی تقاضای شهود قلبی حق است نه رویت جسمانی حق. منتهی این چه تقاضایی است که خداوند در جوابش می فرمایند: لن ترانی؟!
[FONT=georgia]کلمه «لن» به اتفاق همه آنها که صرف و نحو عرب می دانند نفی برای ابد است خداوند نفرموده است: «لا ترانی» یا «لم ترانی» بلکه گفته است «لن ترانی» یعنی هرگز هرگز هرگز نمی توانی ببیینی. اما عجیب است که بعد از همه جمله «لن ترانی» می فرماید: «[FONT=georgia]ولکن انظر الی الجبل[FONT=georgia]» (ولیکن به کوه نگاه کن).
[FONT=georgia] رمز آیه اینجاست که کوه در زبان قرآن کریم مظهر صلابت و سختی است به عبارت دیگر کوه مظهر عنانیت و فرعونیت وجود انسان است عنانیت یعنی منیت داشتن انسان. وقتی که حضرت موسی در پیشگاه خداوند عرضه می دارد: «[FONT=georgia]رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ[FONT=georgia]» به صراحت در این بیانش منیتی در برابر پروردگار قایل است زیرا ناظر همیشه غیر از شی مریی است . لذا خداوند در جوابش می فرماید: تا زمانی که مَنَت درمیان است نمی توانی مرا ببینی. و نیز فرمود اگر سودای رویت مرا داری به این کوه نظر کن. کوهی که همان منیت و عنانیت و فوعونیت نفس موسی است. [FONT=georgia]سپس کوه با تجلی حق متلاشی شد و مشاهده تجلی حق ممکن گشت.
[FONT=georgia]آری آنجا که عنانیت نابود شده و منیت از بین برود خود حق حاصل می شود در واقع آنجا خود حق است که به چشم حق، حق را می بیند. هیچ چشمی حق را جز چشم حق نمی بیند اگر انسانی حق را می بیند با چشم حق است که حق را می بیند یعنی من دیگر نیستم این چشم من چشم حق است. یعنی حق تعالی چشم انسان می شود.آنجا که چشم انسان حق بین شد حق را می بیند و در آنجا بود که حضرت موسی به مقام روئیت رسید و این روئیت در قیامت هم به همین صورت است.[FONT=georgia]
همچنین بیهوشی حضرت موسی نیز به این معنی ظاهری نیست بلکه اشاره به مقام فنای وی است.
[FONT=georgia]این خلاصه ای بود از یکی از وجوه باطنی معنای آیه. [FONT=georgia]
تا کنون مباحثی را در مورد قوای نفس ناطقه انسانی و تجرد نفس خدمتتان تقدیم نمودیم به حول و قوه الهی از این جا تا چند پست بعدی مطالبی را در خصوص نحوه حادث شدن و تکون نفس بیان خواهیم کرد.
دانستیم که انسان موجودی مرکّب از جسم و روح است. به طوری که خواص و آثار جسمانی قابل تطبیق بر روح نمیباشد و نیز آثار و ویژگیهای روحانی انسان قابل تطبیق و توسعه بر بدن نمیباشد.در عین حال این طور نیست که این دو از هم جدا باشند و از همدیگر تأثیرپذیر نباشند و ترکیب آن دو، ترکیب انضمامی باشد، بلکه در عین اختلاف و تمایز خواص و آثار، ترکیب این دو ترکیب اتحادی است، یعنی انسان وجود واحدی را تشکیل میدهد که تفکیکپذیری و جدایی جسم از روح، ممکن نیست و در عین وحدت و یگانگی، آنچه قابل حس است و با ابزار حسی میتوان به آن اشاره کرد جنبه جسمانی او است و بعد روحانی آن با ابزار حسی و تجربی قابل شناسایی نیست.
در مورد کیفیت و چگونگی تکوّن نفس سه نظریه معروف مورد بحث و کاوش قرار گرفته است:
1- نظریه افلاطون که معتقد است نفس از حیث زمانی قبل از بدن و از ازل خلق شده است. طبق این نظریه نفس از حیث زمانی قدیم است و مبدا زمانی ندارد.
2- نظریهای مربوط به ارسطو و حکمای مشاء که نفس را از جهت زمانی حادث میدانند. به نظر ایشان نفس روحانیة الحدوث و روحانیة البقاء میباشد؛ یعنی نفس از لحاظ زمانی حادث است و هم زمان با آمادگی بدن خلق شده و به آن تعلق میگیرد.
3- نظریه ملاصدرا معروف به «جسمانیة الحدوث بودن نفس» که معتقد است تحول و حرکتی که در ذات ماده رخ میدهد، تمام حقیقت ماده را در سیلان و جنبش قرار میدهد و در سایه این تحول ذاتی و حرکت جوهری ماده به مرحلهای میرسد که به موجود مجرد تبدیل گشته، احکام و آثار ماده از قبیل حرکت، تفرق و پراکندگی و زمانی و مکانی بودن بر آن حکم فرما نمی باشد .
ملاصدرا معتقد است که نفس در ابتداء موجودی مادی بوده و در سایه تحول ذاتی و حرکت جوهری، ماده به مجرد تبدیل شده است.
یکی از حکمایی که معتقد به روحانیه الحدوث بودن نفس است جناب شیخ الرئیس بوعلی سینا است وی در اشعار معروف و مشهور خود كه از قصائد عاليۀ او در باب نفس بشمار ميرود ابیاتی دارد که مشیر به اعتقاد وی در باب کیفیت حدوث نفس می باشد. در بخشی از این اشعار آمده است:
1ـ هَبَطَتْ إلَيْكَ مِنَ الْمَحَلِّ الارْفَعِ
وَرْقَآءُ ذاتُ تُعَزُّزٍ وَ تَمَنُّعِ
2ـ مَحْجوبَةٌ عَنْ كُلِّ مُقْلَةِ عارِفِ
وَ هْيَ الَّتي سَفَرَتْ وَ لَمْ تَتَبَرْقَعِ
3ـ وَصَلَتْ عَلَي كُرْهٍ إلَيْكَ وَ رُبَّما
كَرِهَتْ فِراقَكَ فَهْيَ ذاتُ تَفَجُّعِ
4ـ أنِفَتْ وَ ما أنِسَتْ فَلَمّا واصَلَتْ
ألِفَتْ مُجاوَرَةَ الْخَرابِ الْبَلْقَعِ
شيخ در اين قصيده نفس ناطقه انسانی را تشبيه به كبوتر بلند پرواز و عزيز الوجود و منيع المحلّي نموده است كه از آن آشيان عالي به سوي قفس تن نزول كرده است، و در وصف او گويد:
1 ـ هبوط و نزول كرد به سوي بدن تو از بالاترين محلّ و عاليترين مرتبه، كبوترِ ورقاء روح كه داراي مقامي بس عزيز و محلّي منيع است.
2 ـ آن لطيفۀ روح از ديدگان هر عارف و خبيري مختفي و پنهان است. و عجبا كه او چهره خود را به نقاب نپوشانده، بلكه دائماً پرده از رخ برافكنده و در منظر و مرآي عموم خود را آشكارا و هويدا ساخته است.
3 ـ آن لطيفۀ ناطقه و روح، اتّصالي كه با بدن خاكي نمود، از روي رضا و رغبت نبوده بلكه صرفاً بر اساس كراهت و ناخوشايندي بوده است. و عجيب آنكه پس از وصول به بدن ديگر راضي نيست مفارقت كند و قفس تن را رها كند، و در اينصورت گريه و ناله سرداده، بر ماتم عزا مينشيند و سفرۀ اندوه و غم ميگسترد.
4 ـ آن نفس ناطقه پيوسته در مقام خود، به خود مشغول و هيچگونه تعلّق و ربطي به عالم مادّه نداشته و با طبع انس و خو نگرفته است؛ وليكن همينكه به بدن انسان اتّصال پيدا نمود، با اين دير خراب و بيابان قفر و خشك و لَم يَزْرَع تن ـ بواسطۀ علاقۀ مجاورت ـ الفت گرفته آشنا شد.
اين عقيده بوعلي سینا است درباره خلقت روح و كيفيّت تعلّق او به بدن.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم - طاعات و عبادات قبول
با تشکر از توضیحات خوب شما ؛ چند سئوال در ارتباط با مطلب درج شده دارم که خدمتتان می نویسم ان شاالله زحمت بکشید اگر قابل جواب باشند پاسخ را بنویسید.
1- آیا در اینجا مرحوم ملاصدرا اعلی الله مقامه ، روح و نفس را یکی فرض کرده است؟ و شما نیز روح و نفس را یکی می دانید؟
2- با توجه به حرکت جوهری ، چون ذات ماده دائما در حال تغییر است ، آیا جهان مادی همیشه در حال جدید شدن است و هیچ گاه جهان این لحظه مانند لحظه قبل نمی باشد؟ اگر چنین است پس تکلیف مسائلی مانند نژاد ، تاریخ و نسل و و و ... چه می شود؟
3- ملا صدرا اعلی الله مقامه وجود حرکت جوهری _ گذشته از نتایج آن _ را چگونه اثبات کرده است؟/؟
4- عامل و علت حرکت جوهری چیست ؟؟ یعنی چه چیزی آن را به این حرکت وا میدارد ؟؟ آیا این هم منشأ مادی دارد یا منشأ غیر مادی ؟؟
5- آیا چگونگی حرکت جوهری همانند حرکت فیزیکی ماده است یا فقط یک مشترک لفظی می باشد؟؟
با عرض سلام و ادب خدمت شما دوست گرامی
مقدمتان را در این تاپیک ارج می نهیم
در خصوص سوال اولتان باید بگویم روح و نفس در نزد همه حکمای الهی یک حقیقت است و اختلاف اسامی به خاطر گوناگونی اعتبارات است یعنی به اعتبار تعلق استکمالی حقیقت نفسانی به عالم مادون از آن تعبیر به نفس می نمایند و به جهت ارتباط آن با عوالم مافوق ملکوت از آن تعبیر به روح می نمایند.
در مورد سوالهای بعدیتان باید بگویم چون تمامی سوالات طرح شده مربوط به مبحث حرکت جوهری است که خارج از موضوع مطالب طرح شده در این تاپیک است از شما دوست گرامی تقاضامندم در تاپیکی مستقل این سوالات را طرح بفرمایید تا کارشناسان انجمن در خدمتتان باشند.
« با توجه به اینکه نفس انسان مدیریت بدن را به عهده دارد و آن را کنترل می کند و اساسا ، نفس به بدن به عنوان یک ابزار نیاز دارد ؛ چرا در طول زندگی ، نفس اجازه می دهد که بدن کم کم ضعیف شود و رو به پیری و فرتوتی برود /؟؟؟؟ »
با سلام
به نظر من همه حالتهای بدن از کودکی تا پیری در نفس به صورت قوه موجود است و قابلیت تجلی دارند. ولی خاصیت این جهان است که نمیتواند اجازه دهد که همه با هم متجلی شوند. بلکه باید مقهور زمان بوده و به مرور متجلی شوند. نفس به نظر من به بدن نیازی ندارد بلکه بدن مادی تجلی نفس در سطح مادی و عالم امکان است که نفس به ناچار باید آن را بپذیرد و نسبت به قابلیت های عظیم نفس میزان محدودیت و ناتوانی آن در قفس عالم ماده تفاوتی بین کودکی و جوانی و پیری نیست و در همه حالات نفس احساس محدودیت می کند.
موفق باشید
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
در پاسخ به سوال شما ناچارم توضیح بیشتری در مورد رابطه نفس و بدن بدهم و آن اینکه نفس در ابتدا مثل بقيه قوايي است كه در مادّه بوده و محتاج مادّه است; البته مادّه اي مبهم و نامشخص كه آن مادهّ همان بدن است. به تدریج بر اساس قاعده جسمانیه الحدوث که در همین صفحات مشغول توضیح آن بودیم از متن جوهر جسمانی بدن، نفس متکون می شود و به تدریج قوی می گردد.
نفس در ابتدا آنچنان ضعیف و محتاج به بدن است که بدون ابزار جسمانی موجودات ومحسوسات را نميتواند ادراك كند یعنی ادراك وی منوط به آلات جسماني است. به موجب تكرار استفاده از اين آلات، بعد از مدتي ملكه اي در نفس ايجاد ميگردد كه ميتواند صورت هركدام از محسوسات را بدون كمك ابزار جسماني به هر نحوي كه بخواهد در ذات خود حاضر كند و اين در حالي است كه در ابتدا ممكن نبود.
بنابراين نفسی که در ابتدا موجودي بالقوه و عاري از هر كمالي و لاشيء محض بود و شباهت زيادي به جسم داشت نهايتاً به تجرد محض رسيده و از جسم بي نياز ميگردد. و از آنجا که صعود به عوالم مافوق با اين جسم كثيف عنصري ممكن نيست. بايد بدني نوراني از سنخ عالم ارواح باشد و آن امر پس از خلاصي از پيكر جسماني محقق ميشود. اساساً انسان در طي مدارج عاليّه خود، اجلّ از اين است كه تابع بدن مادي باشد، بلكه بدن در بعضي از مراتب پایین تر تابع نفس است.
بنابراين ضعف طبيعي بدن در زمان پيري همان تحوّل ذاتي و نزديك شدن نفس به نشأه اخروي است و هر چه در كسب درجات، ادراك قويتر باشد و به عالم عقل نزديكتر شود ضعف بدن بيشتر ميگردد، تا اينكه كم كم نفس بدن را رها كرده و منتقل به آن نشأه ميگردد این بدان جهت است که بعد از قوی شدن نفس و آمادگی وی برای ورود به عوالم مافوق احتیاجش نسبت به مرکب بدن کم می شود و دیگری نیازی به تدبیر وی ندارد لذا قوای جسمانی رو به تحلیل و زوال رفته قوای روحانی نفس قوی می شوند. به عبارت دیگر به مرور، جوهر نفس با تعلق به بدن استكمال یافته و بی نیاز از مادّه می شود تا آنجا که وجود عقلی یافته و بقاء ابدی پیدا می کند و دیگر با فساد بدن، فاسد نمی شود.
لذا باید توجه داشت که نحوه تعلق نفس به بدن برحسب وجود و تشخّص آن تنها حدوثي است و نه بقائي. يعني نفس در اوايل تكون و حدوث خود محتاج مادّه است ولي در بقاء، ديگر چنين احتياجي مرتفع ميگردد.
بر اساس مطالبی که به عرض محضر رسید اینکه دوست خوبم جناب aminjet فرمودند:
کاملا رد می شود و البته کمی جای تعجب است ایشان که همراه دائمی ما در این تاپیک هستند و با مباحث گذشته این تاپیک آشنایند و مبانی ذکر شده را می دانند چرا چنین حرفی می زنند؟؟!!
سلام و عرض ادب.
استاد بزرگوار، جناب اویس. آیا در این حالت (رفع این احتیاج برای بقاء نفس)، معاد روحانی خواهد بود یا جسمانی-روحانی ؟
سلام علیکم
عقل و ذهن، همان ذهنی که دایما در سر انسان در حال گفت و گو است و باعث عدم تمرکز می شود، این ذهن که از قوای نفس است میخواهم بپرسم اگر کسی بتواند این ذهن را متوقف کند یعنی دیگر احساسش را بی اراده به دست ذهنش ندهد و در حقیقت ذهن را ببیند نه به چشم سر ولی ببیند. میخواهم بدانم بعد چه حالتی بر انسان روی میدهد ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
با کسب اجازه از استاد بزرگوار ، من باب حاشیه نویسی عرض می شود که ظاهرا استاد اویس جواب سئوال را مختصر و فشرده نوشته بود که: « [FONT=Georgia] و از آنجا که صعود به عوالم مافوق با اين جسم كثيف عنصري ممكن نيست. بايد بدني نوراني از سنخ عالم ارواح باشد و آن امر پس از خلاصي از پيكر جسماني محقق ميشود. »
ان شاالله استاد اویس مفصلا توضیح می فرمایند
در دعایتان hosain را هم از ذهن نورانیتان بگذرانید
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
از زحمات شما بسیار تشکر می کنم ،، مطلب را تا حدودی گرفتم اما فکر کنم روشن نبودن چگونگی حدوث نفس برای حقیر اجازه نمی دهد که ذهنم به یک ثبات مفهومی از مطلب برسد . مثلا در مطلب گفته شده: 1- ماده مبهم یعنی چه؟ و آیا منظور شما از ماده در اینجا همان عرض است ؟ { جرم و بو رنگ ....} 2- آیا حدوث از جوهر جسمانی یعنی تبدیل ماده به معنای عرض به نفس است ؟ یا نه حادث شدن نفس به این معنی است که جسم مادی ظرف حدوث آن است و تبدیلی در کار نیست؟ 4- اگر واقعا این طور است که ماده به روح یا همان نفس تبدیل می شود مسئله ملکوتی بودن روح و اینکه خداوند می فرماید « نفخت فیه من روحی » چگونه توجیه می شود؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام مجدد خدمت شما
مرا بابت مزاحمت مکررم ببخشید ، عرضم این است که ؛ دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
التماس دعای بنده از شما بزرگوار در این نوشته بابت : 1-آیا بی نیاز شدن نفس از بدن با تکامل آن به معنی بی علاقه شدن نفس نسبت به بدن هم می باشد ؟2- آیا افزایش تجرد نفس و قدرت بیشتر آن در هنگام پیری نباید موجب ان باشد که بدن را از فرتوتی و سستی باز دارد حال آن که در کودکی که نفس ضعیف است با ید این اتفاق یعنی سستی و فرتوتی رخ دهد ؟؟
سلام و عرض ادب.
ضمن تشکر از شما برادر عزیز بابت پاسختان.
اما نقل قول فوق ار جناب اویس، به نظر میرسد مربوط به عالم برزخ باشد نه روز قیامت و معاد.
در حالیکه پرسش حقیر در مورد معاد بود.
بدین مضمون: آیا رفع نیاز نفس از این پیکر جسمانی برای بقاء، در ادامه به معاد روحانی منجر خواهد شد یا معاد روحانی-جسمانی؟
[FONT=Georgia]
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
معاد هم روحانی است و هم جسمانی اما اینکه توضیح آن چیست هنوز در این تاپیک وقت طرح این مباحث نرسیده است و هنوز راه زیادی تا رسیدن به این مباحث در پیش داریم.
عقل و ذهن، همان ذهنی که دایما در سر انسان در حال گفت و گو است و باعث عدم تمرکز می شود، این ذهن که از قوای نفس است میخواهم بپرسم اگر کسی بتواند این ذهن را متوقف کند یعنی دیگر احساسش را بی اراده به دست ذهنش ندهد و در حقیقت ذهن را ببیند نه به چشم سر ولی ببیند. میخواهم بدانم بعد چه حالتی بر انسان روی میدهد ؟
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
با توجه به مطالبی که پیش از این در این تاپیک مطرح شد سوال شما دارای چندین اشکال است:
1- اساسا ذهن باعث عدم تمرکز نمی شود بلکه این قوه خیال و قوه وهم است که موجب رهزنی و سنگ افکنی در مسیر تعقل می شود.
2-اگر منظورتان از ذهن قوه ادراک کننده معانی کلی است بهتر است از لفظ عقل استفاده کنید و اگر مراد تان قوه ادراک کننده معانی جزیی است باید از کلمه وهم استفاده کنید زیرا این عقل و وهم هستند که جزو قوای نفس انسان به شمار می آیند نه ذهن و اگر مرادتان از ذهن چیز دیگری است باید بگویم که ذهن یکی از قوای نفس به شمار نمی اید چنان چه پیش از این توضیح داده شد.
3- اگر منظورتان از ذهن عقل یا وهم بوده باشد این قوا و به طورکلی هیچ قوه ای از قوای نفس را نمی توان متوقف کرد بلکه برای مزاحمت قوایی چون قوه واهمه در مسیر تعقل قوه عاقله باید از راه های انصراف آن به امور کلیه استفاده کرد و توقف و تعطیلی کامل واهمه امکان پذیر نیست.
4-اگر مراد سوالتان از مجموع این دو خطی که نوشتید این باشد که آیا میتوان بر مزاحمتهای خطورات ذهنی فائق آمد باید بگویم بله این امکان وجود دارد اما اینکه چگونه ممکن است باید بگویم بهترین روش برای تسلط بر خطورات ذهنی و مدیریت آنها برنامه ریزی دقیق برای یک سیر علمی معرفتی است که توامان شرح دو حقیقت توحید صمدی قرانی و معرفت نفس ناطقه انسانی را در برداشته باشد.
با عرض سلام خدمت شما دوست گرامی
من در صفحه گذشته این تاپیک تازه شروع به طرح مبحث حدوث نفس کرده بودم و در آغاز بحث می خواستم اقوال گوناگون را با جزییات بیان کنم که شما دوست عزیز و برخی دوستان دیگر سوالاتی را مطرح کردید که باعث فاصله افتادن بحث و تکمیل نشدن آن گردید لطفا اجازه دهید بعد از طرح بحث اگر سوالی مانده بود در خدمتتان خواهم بود
سلام علیکم
خصوصی نیز پیغام دادم فرمودید اینجا بنویسم. از پاسخ تشکر میکنم. بزرگوار پس از یازده سال و اندی به لطف و عنایت معشوق اختیار خود از ذهنم گرفتم سکوتی عمیق و شیرین در درونم بوجود آمد انسان دینی نبودم ناگهان به پای عبادت نشستم و با واژه نمیتوان شرح داد که چه حالی حادث شد حضور قدرتمند و شیرین که دایما بی اختیار میگویی معشوقا معشوقا هر چه هست تویی جز تو هیچ نیست - نمیتوانم با کلمات توضیح دهم حال سوالم این است چه چیز در من متوقف شد گفت و گوی ذهنی و آن چه بود نفس اماره بوده یا ربطی به روح مجرد ندارد و از ناحیه جسم بوده است. میدانم سوالم ممکن است اشکال داشته باشد اما نتوانم شرح حالم را گویم. ممنونم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
با تقدیم احترام به شماحمید77 ، اگر فضولی نباشد می خواستم بگویم کتاب « گر ه خودشناسی » اثر آقای بنکدار تهرانی شاید در این زمینه راهنمای خوبی باشد . کتاب صوتی آن هم موجود است ان شا الله مفید باشد . هر چند منتظر پاسخ استاد اویس هستم . آدر س سایت مذکور « http://bookiha.ir/category
سلام علیکم
متشکرم
با کمال میل حتما میخوانم -- حقیر که نتوانسته ام حالم را برای کسی شرح دهم که خود میدانم معشوق شرح دادنی نیست و به شیرینی حضورش خوشم و آرام
سلام علیکم
دیروز کتاب صوتی را دانلود و دو قسمت آن را در راه برگشت به منزل گوش دادم. به یاد کتاب نفیس نیروی حال اثر زیبای اکهارت تول افتادم به یاد سخنان آقای مصفا. باید بگویم منظور من از سخن گفتن در باب ذهن و بی ذهنی اتفاقی است که پس از حاکم شدم سکوت ذهنی در جان آدمی ایجاد می شود اگر خدای سبحان یاری کند و به بی ذهنی رسیم پس آن تولد می یابیم مرگ و زندگی یکسان و زمان از بین می رود سوال هایی برایم هست درباره دوران پس از رهایی از اسارت ذهن که به امید خدا جواب دهنده ای خواهم یافت. حضور معشوق آنقدر شیرین و خواستی ست که به واژه درنیاید.
دیروز کتاب صوتی را دانلود و دو قسمت آن را در راه برگشت به منزل گوش دادم. به یاد کتاب نفیس نیروی حال اثر زیبای اکهارت تول افتادم به یاد سخنان آقای مصفا. باید بگویم منظور من از سخن گفتن در باب ذهن و بی ذهنی اتفاقی است که پس از حاکم شدم سکوت ذهنی در جان آدمی ایجاد می شود اگر خدای سبحان یاری کند و به بی ذهنی رسیم پس آن تولد می یابیم مرگ و زندگی یکسان و زمان از بین می رود سوال هایی برایم هست درباره دوران پس از رهایی از اسارت ذهن که به امید خدا جواب دهنده ای خواهم یافت. حضور معشوق آنقدر شیرین و خواستی ست که به واژه درنیاید.
با عرض سلام خدمت همه سروران گرامی
دوست خوبم جناب حمید 77 از آنجا که سوالات شما خارج از موضوعات طرح شده در این تاپیک است و پاسخ گویی به یکایک آنها موجب پراکندگی اذهان خوانندگان این تاپیک و بریده شدن ارتباط پیوسته مطالب است معذور از پاسخ بدانها بوده و پیشنهاد می کنم برای دریافت این سوالات تاپیکی با موضوع جدید آغاز نمایید. متشکرم:Gol:
ادامه مباحث حدوث نفس
اگر دوستان به یاد داشته باشند از پست 872 عزم آن داشتیم که به بیان حدوث نفس بپردازیم . در آغاز اقوال متعدد در این زمینه را بیان کرده و به بیان نظر این سینا در قصیده عینیه وی پرداختیم.
گفتیم که ابن سینا قایل به روحانیه الحدوث بودن نفس است یعنی به نظر وی اصل خلقت روح از عالم تجرد بوده و بدن از عالم ماده است و خداوند روح را از عالم بالا پایین آورده و در قالب بدن، مسکن داده و روح، آلات و اعضای بدن را به عنوان ابزار کار استخدام کرده است و در موقع مرگ مانند صنعت گری است که آلات و ابزار کار خود را ترک می کند.
اما جناب ملاصدرا این نظریه را قبول نداشته و اصل تکون نفس ناطقه را جسمانی می داند که در اثر حرکت جوهریه و طی مدارج و معارج کمال، روحانی شده و به صورت موجود مجرد درآمده است. وی بر این مبنی هویت و موجودیت نفس را بنا نهاده و پایه گذاری کرده است.
به نظر ملاصدرا نفس انسان در حدوث خود، مادي و جسماني بوده و از مادة بدن تراوش ميكند و صورت براي خود ميسازد. وی رابطه نفس در بدن مانند رابطه طفل و رحم می داند كه طفل در آغاز به رحم نيازمند است و پس از آن در اثر تبدل وجودي و ورودش به نشئه ديگر و تبدل و ارتقا به عالم بالاتراز رحم بي نياز مي شود.
طبق نظریه ملاصدرا که برهانی ترین و کاملترین نظریه در این باب است لازم نيست براي نفس در آغاز پیدایشش وجودي جداي از وجود بدن اثبات شود؛ زيرا ايندو با يك وجود، موجود هستند و چون مسلم است كه بدن وجود دارد پس وجود نفس هم ثابت ميشود، زيرا نفس، در ابتدا استعدادي در آن بدن است كه با كمك حركت جوهري ماده به فعليت و وجود خارجي ميرسد ولي وقتي موجود شود خود را از آن جدا ميكند و بنوعي رشد و تكامل كه ويژة اوست ميپردازد تا به رشد و كمال نهائي و متعالي خود برسد.
سلام علیکم
جناب استاد اویس سپاس گذارم.
خود میدانم جنس سوالهایم غریب است شرح حالم گر نگویم بهتر است گاه گاهی رشته ای از او صدایم میکند خود میدانم تهی مانم چو نی بهتر از آواز، در میخانه است.
با عرض سلام:Gol:
ببخشید فکر کنم من مطالب بالا را اشتباه متوجه میشوم!!
به نظر من به راحتی میتوان نظریه جناب ملاصدرا را رد کرد.
در آیه مبارکه: فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ ([FONT=inherit]پس وقتی که [FONT=inherit][[FONT=inherit]اندام[FONT=inherit]] [FONT=inherit]او را کامل کردم و از روح خود در آن دمیدم، سجده کنان برای او [FONT=inherit][[FONT=inherit]به خاک[FONT=inherit]] [FONT=inherit]بیفتید.)
چرا نفس استعدادی است که با حرکت جوهری جسم به فعلیت برسد؟ مگر آن روحی که خداوند بر جسم انسان دمید "وجود" نبود؟
میشود کمی به عقب تر برویم و از آن لحظه که خداوند تصمیم به خلقت انسان گرفت برایمان توضیح دهید چه بر سر روح و جسم آمد؟ نفس ما همان روحی است که خداوند دمیده؟
یک نحو دیگری هم میتوان به نظریه بالا ایراد وارد کرد: کودکانی که از دنیا میروند با توجه به این نظریه دیگر نفس ندارند چون نفس فرصتی نداشته رشد و تکامل بیابد و موجود شود!!
با تشکر از استاد محترم جناب اویس:Gol:
سلام.
نفس ادمی بالقوه است وبرای فعلیت خودش مجبور به استمداد است نتیجتا برای فعلیت وابسته به خارج ینی خودش نمیتونه خودشو به فعلیت برسونه،این نفس در زمان نطفه ملکوت نطفه رو داره در مضغمه ملکوت اونو کسب میکنه همینطور در سیر حرکت جنین این روح ملکوتی همینطور داره فعلیت میپذیره تا میرسه به مرتبه ای که فعلیت جنین تام میشه نتیجتا خلقتی دیگه ایجاد میشه ینی مرتبه روح ملکوتی انسان که نطفه بود تا رسید به جنین یه مرتبه از ملکوت جسمانی میپره میشه نفس ناطقه به عبارتی همه اینها تبدیله نه ترکیب که اول جنین درس بشه بعدش یه روحی درش داخل بشه....
به عبارتی چیزی اضافه و کم نشده این نفس ادمی چون قوه محض است و برای فعلیت نیاز به خارج داره نتیجتا مجبوره به عالم کثرات پایین بیاد تا کمالات رو از طریق همین عالم کثرت به دست بیاره نتیجتا نزول میکنه و همینطور میاد پایین تا میرسه به عالم ماده و در عالم ماده سیر حرکتشو از خاک و بعد نطفه انجام میده و این کمالات رو واسه فعلیت کسب میکنه تا تبدیل میشه به نفس ناطقه و این کمالات رو همینطور کسب میکنه و در سیر صعود دوباره اوج میگیره تا میرسه به همون جایی که از اون جا اومده همین به طور خلاصه....
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَـٰنَ مِن سُلَـٰلَةٍ مِّن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَـٰهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَـٰمًا فَكَسَوْنَا الْعِظَـٰمَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَـٰهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَكَ اللَهُ أَحْسَنُ الْخَـٰلِقِينَ
در همه موارد تبدیل انسانه که داره سیر حرکتو انجام میده..
--------------------------
باسمه تعالی شأنه
سلام علیکم
درود خدا و ملائک برشما ،
از مطلب استفاده کردم . و فکر کنم علت اینکه نفس به خارج از خودش یعنی ماده برای به فعلیت رسیدن نیاز دارد این است که نفس ابتدا قوه محض است و قوه محض عدم است و نمی تواند حرکت کند . و این مطلب با این استدلال که نفس با حرکت جوهری ماده حدوث پیدا میکند مشکل را کاملا حل میکند . { مشکل آن بود که آیا نفس از عالم بالا به ماده دمیده شده یا صرفا حرکت جوهری ماده آن را حادث نموده است. و بنده هم خودم به مسئله قوه بودن نفس در بدو امر توجه نداشتم و موضوع برایم گنگ بود }
خداوند خیر فراوانتان دهد. آمین یا الله
فکر کنم علت اینکه نفس به خارج از خودش یعنی ماده برای به فعلیت رسیدن نیاز دارد این است که نفس ابتدا قوه محض است و قوه محض عدم است و نمی تواند حرکت کند . و این مطلب با این استدلال که نفس با حرکت جوهری ماده حدوث پیدا میکند مشکل را کاملا حل میکند . { مشکل آن بود که آیا نفس از عالم بالا به ماده دمیده شده یا صرفا حرکت جوهری ماده آن را حادث نموده است. و بنده هم خودم به مسئله قوه بودن نفس در بدو امر توجه نداشتم و موضوع برایم گنگ بود }
سلام علیکم.
نفس عدم نیس بلکه از جنس وجود است منتها وجودی که چیزی جز قابلیت نیس به عبارتی فقط قابلیت پذیرش دارد،وچیزی که این خصیصه رو داشته باشه واسه فعلیت دادن به خودش نیاز به خارج از خودش داره،نتیجتا واسه کسب کمالات که همون حرکت است به چیزی خارج از خودش نیاز داره،خلاصه اینکه نفس مراتب یک وجوده در یه مرتبه این نفس ماده هست(همین بدن و قبل اون که نطفه و مضغمه بوده) در یک مرتبه نیمه مجرد که همون تجرد برزخی در مرتبه دیگر تجرد تام دارد اینا همشون به هم انطباق دارن...
البته ماده نمیتونه تبدیل به مجرد بشه چون انقلاب در ذات ایجاد میشه ینی ماده با حفظ مادی بودنش نمیتونه مجرد بشه،اون چیزی که تبدیل میشه و حرکت داره در اصل ملکوت جنینه که در مرتبه اخر از اون مرتبه ملکوتی میپره و به مرتبه نفس ناطقه ارتقا پیدا میکنه و تکامل و حرکت جوهری رو بعد از این مرحله به نفس ناطقه میده....
در تمام مدت این حرکت از مثلا نطفه تا جنین باید یک محور ثابت باشه وگرنه در حرکت مادی حالت انفکاکه تا حالت قبل از بین نره بعدی ایجاد نمیشه والبته چیزی که خودش عین تغییره نمیتونه محور ثابت واسه تکامل تا مقصد باشه واین محور ثابت همون ملکوت این تبدیلاته نتیجتا اون چیزی که ارتقا پیدا میکنه از خاک تا جنین وبعدش خلق اخر که نفس ناطقه باشه همین مراتب ملکوتیه..
-----------------------
به نام خدا
اگر كسي اندكي شب قدر را درك كرده باشد در مي يابد و قرآن نيز در سوره قدر مي فرمايد كه در اين شب فرشته با روح به پايين مي آيد و انسان مقدراتي كه خدا به او عطا مي فرمايد مي بيند يعني هديه حكمت و حكمت آن است كه خدا همراه كتاب قرآن به وي عطا فرمود تا حق و باطل را بشناسد.بايد عرض كنم خدا يك وحدت است وخلقتش دوتايي حتي توجه شود در ذات كره زمين كه به ما ارتباطي دارد يعني مسيري را در ان طي كرده ايم دو قطبي شمال وجنوب و مثبت و منفي دارد و قطب نما هم دو قطب دارد كه آن را به ما نشان مي دهد كه غير از ذات الله همه چيز دوتايي است مانند حدودا جفت لذا روح هم خلقت خداست و دوتايي است يك روح در عالم خلقت نزد الله و روح ديگر مثل كپي آن را براي ورود به غالب تن به اين عالم كره خاكي مي فرستد و حالت مجازي دارد و در شب قدر روح نزد خدا به وسيله فرشته فرود مي آيد و مقدرات را به ما مي نماياند.ابن سينا معتقد است كه روح حالت تجرد دارد بسيار صحيح مي باشد و ملاصدرا روح را به وسيله حركت جوهري زاييده جسم مي داند تقريبا به طور كلي از بعضي موارد آثار ايشان به صورت پراكنده متوجه شده ام و تقريبا مقداري دور از حقيقتمي بينم.بزرگوار فرمودي شرح حالم اگر نگويم بهتر است و من برداشتي دارم كه بهتر است نگويم اما من از خدا خيلي موارد در وجودم قرار داده كه در اصل شب قدر ريشه در ان دارد.عزيزم هركس را مي بينم كه مي نويسند فلان كس و اين را مي گويد و خودشان هيچ وقت محكم حرفي نمي زنند كه بگويند خودمان به اين رسيديم زيرا هركس از علم خدايي كه همراه تقوي مي باشد بهره مند باشد خدا با او صادق و دوست است و از غيب هم بي نصيبش نمي گذارد و حق و باطل را به او نشان مي دهد فرموده قرآن است بهشت جهنم و از پشت پرده را در مي يابند يعني اگر كسي در نيابد تزريق صداقت نياز دارد تا از ريا نجات يابد زيرا كل ريا شرك است وشرك انسان را از خدا دور مي سازد .والسلام
علیکم السلام
طاعات و عبادات شما قبول درگاه خداوند
اما :1- درست است نفس عدم نیست.ولی قوه محض شک نکنید که عدم است. اینکه در تایپیک ما قبل نوشته بودید نفس در ابتدا قوه محض است.{ و همین « قوه محض » کلید حل مشکل بنده بود} قوه محض = عدم است. از این جهت که به نفس فعلیت نیافته است . منتهی عدم خاصی که جهت آن فعلیت نفس است. و این با عدم صرف که جهتی برای فعلیت ندارد فرق دارد. 2- اینکه نوشته اید :«اون چیزی که تبدیل میشه و حرکت داره در اصل ملکوت جنینه » با این فرمایش شما که: «چیزی که خودش عین تغییره نمیتونه محور ثابت واسه تکامل تا مقصد باشه واین محور ثابت همون ملکوت » چگونه قابل جمع هستند چون ظاهرا همدیگر را نقض می کنند. آیا ملکوت هم ثابت است هم تغییر میکند ؟ چون نوشته اید ملکوت تبدیل میشود.. البته باید توجه داشت که حرکت با تغییر را در این مقوله دو چیز بدانیم . زیرا تا حال کسی نگفته جوهر ماده عین تغییره بلکه گفته می شود عین حرکته 3- اینکه فرموده اید : « اون چیزی که تبدیل میشه و حرکت داره در اصل ملکوت جنینه که در مرتبه اخر از اون مرتبه ملکوتی میپره و به مرتبه نفس ناطقه ارتقا پیدا میکنه و تکامل و حرکت جوهری رو بعد از این مرحله به نفس ناطقه میده....» این سئوال را پیش می کشد که اگر حرکت جوهری بعد از ایجاد نفس از ملکوت جنین حاصل شد پس حرکت جوهری دیگر چه وظیفه ای دارد ، نفس که دیگر ایجاد شده؟؟ چون ملا صدرا رحمة الله علیه فرموده جسمانیة الحدوث. اینکه شما نوشته اید می شود روحانیة الحدوث و جسمانیة التکامل .4- چگونه شما تبدیل ملکوت را به نفس ارتقا دانسته اید آیا این تنزل نیست؟؟و نیز نوشته اید حرکت جوهری را به نفس میده ، مگر حرکت جوهری مربوط به نفس است یا جوهر ماده ؟؟ 5- فکر کنم آن چیزی که ثابت است خود جوهر ماده است که عین حرکت است .عین حرکت ثابت است و این تغییرات و متحرک بروزات وابسته به آن هستند که موجب خلط موضوع شده اند .
نیت خیر شما گره گشا است . التماس دعای خیر از شما دارم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم رحمه الله و برکاته
تقبل الله و اسعد الله ایامکم
با عرض پوزش از محضر استاد بزرگوار
سوالی ذهنم را بخود مشغول داشته و بطور پراکنده مطالبی شنیده ام لیکن صحت و سقم انرا واینکه مرتبط به بحث حضرتعالی می گردد یا خیر را نمیدانم و اگر بزرگواری نموده و کمی توضیح بفرمایید سپاسگذارتان خواهم بود واگر سوال کلا به خطاست لطفا طرح سوال را با بینش استادانه خویش تصحیح بفرمایید.
در بخشی از کلامتان اشاره به روح بخاری و برزخی نموده اید متاسفانه هرچه گشتم دوباره مطلب را بخوانم موفق نشدم
اینکه انسانها دارای طبایع مختاف 4 گانه هستند آیا ارتباطی به روح بخاری و برزخی دارد واگر خیر تفاوت در چیست؟
سلام عبادت شما هم مقبول درگاه حق.
البته قوه محضی که شما منظورتونه عقلیه نه خارجی ولی بحث بر سر خارجه...
فک کنم خلط در تفهیم باشه،اونچه در خارجه که عدم نیس نفس یه موجود خارجیه منتها این موجود از جهت نداشتن کمالات عالی خلا وجودی داره ینی عدمیه و از جهت داشتن کمالات فعلی فعلیت داره به عبارتی مخلوط به عدم و کمال این یه مطلب..
مطلب بعدی اینکه حرکت خودش کمال اوله جایی که حرکت نباشه تکامل بی معنیه به عبارتی خود نفسم حرکت داره منتها حرکت جمعی نه انفکالی ینی با احراز کمالات قبلی کمال بعدی رو هم کسب میکنه مثل همین نفس انسان که تا سنین بالا همینطور وسعت پیدا میکنه منتها چیزی که هس نفس کارش و کسب کمالش از طریق ماده بدنه ینی همین اعضا گوش و چشم و غیره....
نتیجتا نفسم حرکت داره به عبارتی نفس چیزی جز مراتب مختلف صور نیس که کسب میکنه منتها به صورت جمعی نه انفکاکی نفس همینطور وسعت پیدا میکنه ینی کمالات وجودی خلا ها رو پر میکنند....
اخر اینکه حرکت جوهری ارتباطی به ماده نداره چون نفسم یه جوهره که حرکت داره ینی ارتقا مراتب کمالی....
------------------------------------