جمع بندی رابطه مثبت نگری با واقع بینی

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
رابطه مثبت نگری با واقع بینی
سلام آیا مثبت نگری با واقع بینی تعارض ندارد؟ چرا این قدر بر مثبت اندیشی و حسن ظن تکیه شده است؟  به نظر من مثبت اندیشی باعث می شود انسان روحیه تحریف واقع پیدا کند و به خودفریبی دچار شود. هرجا با واقعیت تلخی روبرو شد برای آن یک توجیه خوشایند می سازد و از کنار آن عبور می کند در حالی که واقعیت تغییر نکرده است و او بالاخره با آن روبرو می شود. این مثبت اندیشی تنها باعث می شود غافلگیر شود.
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد امیـد
سلام زمانی که انسان در زندگی اش با مسأله و مشکلی روبرو می شود، پاسخ هایی به آن مسأله می دهد تا آن را حلّ کند. اما همیشه پاسخ های انسان به حلّ مسأله منجر نمی شوند. زمانی که پاسخ های انسان بی نتیجه است، به او احساس درماندگی دست می دهد. در این هنگام، سؤال مهمی از خود می پرسد:«علّت شکست و درماندگیِ من چیست». افراد علت های مختلفی برای تبیینِ شکست در حلّ مسأله و بروز درماندگی می یابند که به این تبیین ها، «انتساب علت و معلولی» می گویند. انتساب های علت و معلولیِ در تصمیم گیری هایِ آینده فرد تأثیر زیادی دارند. فردی که علّت شکست در ازدواجش را «بی عرضگیِ خودش» می داند، یک «تبیین درونی» ارائه می نماید و علت شکست را به ویژگی های درونیِ خودش نسبت می دهد. فردی که علت طلاقش را «بدبودنِ اوضاع اقتصادی و بیکاری» می داند، یک «تبیین بیرونی» برای مشکلش یافته است. انتسابِ «دورنی- بیرونی» اولین بُعد برای تبیین شکست است. فردی که شکست خورده، بُعدِ دیگری را نیز در نظر می گیرد. او با خود می اندیشد که «آیا علّت شکست من، چیزی همیشگی است یا موقّتی است؟». اگر فرد علّتِ شکست خود را پایدار بداند و تصور کند که همیشه من شکست می خورم، به این نتیجه می رسد که شکست خوردنِ او همیشگی است و احساس درماندگی اش در طول زمان ادامه خواهد یافت. اما اگر فرد علت شکست خود را ناپایدار و موقّتی بداند، پس از مدتی که دوباره با مشکلی روبرو می شود، احتمال موفقیّتش وجود دارد. پس بُعدِ دیگر برای تبیین شکست، بُعدِ «پایدار- ناپایدار» است. در آخرین گام، فرد شکست خورده ممکن است با خود فکرکند که «آیا علت شکست او کلّی است و در همه زمینه ها موجب شکست می شود یا علت شکستش اختصاصی است و فقط موقعیت های مشابه باعث این شکست می شود و در سایر زمینه ها موجب شکست نمی شود؟». به عنوان مثال فردی که زندگی اش به ایستگاه طلاق منتهی شده، ممکن است تصور کند که او در ارتباط برقرارکردن با دیگران و سایر زمینه های زندگی مهارتی ندارد. در این صورت نداشتن مهارت، موضوعی کلّی است و او انتظار شکست در سایر زمینه های زندگی را خواهد داشت. اما فرد دیگری که از همسرش جدا شده، ممکن است فکرکند که او مهارت ارتباط برقرارکردن با همسر را نمی داند؛ اما در برقراری ارتباط با همکار و رئیس و زمینه های دیگر مهارت کافی را دارد و بنابراین نداشتن مهارتِ او، فقط به موضوع ارتباط با همسر اختصاص دارد. انتساب های علت و معلولی در هنگام بروز موفقیت ها نیز در ذهن انسان نقش می بندند. برخی افراد موفقیت هایشان را به عوامل «بیرونی، ناپایدار و اختصاصی» نسبت می دهد و برخی دیگر موفقیت هایشان را «درونی، پایدار و کلّی» می دانند. دانشجویی که نمره بالا در امتحان را به شانس یا سادگی امتحان، موقّتی و مخصوص یک امتحان می داند، موفقیتش در امتحان را به عوامل «بیرونی، ناپایدار و اختصاصی» نسبت می دهد. اما دانشجویی که نمره بالا در امتحان را به خاطر زحمت هایش برای خواندن درس ها، ادامه دار و همیشگی و قابل تکرار در بقیه زمینه های درسی و زندگی می داند، موفقیت در امتحان را به عواملی «درونی، پایدار و کلّی» نسبت می دهد.   فردی که برای شکست های زندگی، از انتساب های «درونی، پایدار و کلّی» و برای موفقیت ها از انتساب های «بیرونی، ناپایدار و اختصاصی» بیشتر استفاده می کند، فردی «بدبین» است و فردی که برای شکست های زندگی، از انتساب های «بیرونی، ناپایدار و اختصاصی» و برای موفقیت ها از انتساب های «درونی، پایدار و کلّی» بهره می برد، فردی «خوش بین و مثبت نگر» می باشد. فرد مثبت اندیش در زندگی روی جنبه های خوب موضوعات متمرکز می شود و به جنبه های منفی توجه نمی کند. این فرد به این ترتیب سعی می کند روحیه اش را ارتقا دهد تا تغییرات مثبت در زندگی اش به وجود آورد.    افرادی که طبق تعریف بالا بدبین هستند، مستعدّ افسردگی می باشند. افرادی که خوش بین و مثبت نگر می باشند، نسبت به افراد بدبین، بهتر با افسردگی مبارزه می کنند؛ در مدرسه، ورزش ها و در محیط کارْ پیشرفت بیشتری دارند و از سلامتیِ جسمانیِ بهتری برخوردارند(1). در واقع بینیْ فرد همه جنبه های مثبت و منفیِ رویدادها را می بیند تا نگاهی معتدل به خود، دیگران و جهان داشته باشد. درست است که تفکر مثبت در کوتاه‌مدت سبب می شود احساس بهتری داشته باشیم؛ اما گاهی باعث می شود واقعیت را به صورت روشن نبینیم. از طرف دیگر مثبت نگری باعث می شود در شکست ها مسؤولیت را به گردن دیگران بیندازیم و از پذیرشِ مسؤولیتِ خود در شکست شانه خالی کنیم. برای انتخاب بین خوش بینی و مثبت نگری از یک طرف و واقع بینی از طرف دیگر، باید از خود بپرسیم:«هزینه شکست در یک موقعیت چقدر است؟». اگر هزینه شکستْ زیاد می باشد، خوش بینی و مثبت نگری راهبرد اشتباهی است. مثلا برای فردی که تصمیم می گیرد تمام سرمایه اش را در یک طرحِ خلّاقانه و جدید سرمایه گذاری کند، هزینه شکستْ ورشکستگی است که مشکلات زیادی به بار خواهد آورد. اما اگر هزینه شکست خیلی زیاد نیست، بهتر است انسانْ مثبت نگر و خوش بین باشد. مثلا دانشجویی که به امید ارائه یک پژوهش جدید که تاکنون انجام نشده، موضوعی را انتخاب می کند، اگر شکست بخورد و نتایجِ پژوهشِ او معنادار نباشند، تنها مدتی از وقتش را تلف کرده است. در این موقعیت بهتر است دانشجوی مورد نظر خوش بین و مثبت نگر باشد.   پی نوشت:  1: روزنهان. دیوید ال، سلیگمن. مارتین ای پی، روانشناسی نابهنجاری (آسیب شناسی روانی)، (2001)، ترجمه یحیی سیدمحمدی، نشر ساوالان، 1386، ج2، ص67.
سلام به نظرم خوش بینی و بد بینی هر دو واقعیت هستند و بر معیارهای واقعی ساخته شدند... وقتی مقدمات و علل موفقیت یک پروژه ناکافی باشد یا موانعی در کار باشد، قطعا بد بینی به وجود می آید. وقتی مقدمات و علل موفقیت یک پروژه وجود داشته باشد، حس خوش بینی هم به وجود می اید. مثلا فردی که مدام خواستگاری می رود و جواب منفی می گیرد، خواه یا ناخواه در ذهن یا ضمیر ناخودآگاهش به دنبال پاسخ این سوال است: چرا جواب مثبت نمی گیرم؟ اگر این فرد متوجه شود روابط عمومی خوبی ندارد؟ اصطلاحا انسانی است که نمیتواند مخ زنی کند پس چه پیش بینی خواهد کرد؟ عدم موفقیت در ازدواج و این نتیجه چه حسی را به وجود می آورد؟ غم و شکست و افسردگی در اینجا به اصطلاح می گویند فرد بدبین است! اما در واقع او یک تحلیل درست و واقعی داشته است. یعنی درک درستی از خودش داشته، علل شکست را درست تشخیص داده، پیش بینی درستی هم داشته.... البته علل مختلفی در بدبین یا خوش بین بودن دخیل است مثلا عوامل ژنتیکی، سلامتی، هورمون ها،سن،گذشته و ... فقط یک نکته مهم است که آیا فرد بدبین می تواند خودش را به فردی خوش بین تبدیل کند؟ به لحاظ عقلی ممکن است . به این صورت که عوامل شکست را اصلاح کند مثلا روی روابط عمومی کار کند روی سلامت کار کند روی موانع کار کند وقتی عوامل شکست برطرف بشود، خود به خود خوش بینی جایگزین میشود. اما اگر چه به صورت کلی گفتیم ممکن است اما خیلی موارد ممکن نیست عرفا... مثلا عموما یک دختر خوشکل سالم با یک پسر معلول یا سرطانی ازدواج نمی کند پس احتمال موفقیت بسیار کم شده و علت شکست خم قابل رفع نیست... یا عموما یک دختر سالم با یک پسر اتیسمی یا کندذهن ازدواج نمیکند... اما به لحاظ انگیزش، کار سخت است. زیرا فرد یک شخصیت و اعتقادات و نیازهایی دارد که تغییرش سخت یا ناممکن است... فرض کنید شخصی که مهریه بالاتر از سنت را قبول ندارد یا شخصی که کار کردن دختر را قبول ندارد یا با دختر با چهره معمولی نمیتواند ارتباط بگیرد و دل ببندد و خیلی.... این عوامل واقعا تغییرش سخت است .... بله ممکن است به لحاظ عقلی بگوید با یک دختر زشت ازدواج میکنم اما اینجا بین حس و عقلش نزاع پیش می آید... یعنی بین خود واقعی اش با خودی که باید باشد و عقلش می گوید، نزاع در می گیرد و عموما زندگی ها با سردی و شکست توام میشود و آن شور و حال را ندارد.... مگر اینکه این شکاف بین خود واقعی و خودی که باید باشد، خیلی کم شود
جمع بندی پرسش: به نظر من مثبت اندیشی باعث می شود انسان به تحریف واقعیت بپردازد و خود را فریب دهد. هرجا با واقعیت تلخی روبرو شد، برای آن یک توجیه خوشایند بسازد و از کنار آن عبور کند؛ در حالی که واقعیت تغییر نکرده است و او بالاخره با آن روبرو می شود. این مثبت اندیشی تنها باعث می شود غافلگیر شود. چرا این قدر بر مثبت اندیشی تکیه شده است؟ مثبت نگری با واقع بینی چه تفاوتی دارد؟   پاسخ: زمانی که انسان در زندگی اش با مسأله و مشکلی روبرو می شود، پاسخ هایی به آن مسأله می دهد تا آن را حلّ کند. اما همیشه پاسخ های انسان به حلّ مسأله منجر نمی شوند. زمانی که پاسخ های انسان بی نتیجه است، به او احساس درماندگی دست می دهد. در این هنگام، سؤال مهمی از خود می پرسد:«علّت شکست و درماندگیِ من چیست؟». افراد علت های مختلفی برای تبیینِ شکست در حلّ مسأله و بروز درماندگی می یابند که به این تبیین ها، «انتساب علت و معلولی» می گویند. انتساب های علت و معلولی در تصمیم گیری هایِ آینده فرد تأثیر زیادی دارند. فردی که علّت شکست در ازدواجش را «بی عرضگیِ خودش» می داند، یک «تبیین درونی» ارائه می نماید و علت شکست را به ویژگی های درونیِ خودش نسبت می دهد. فردی که علت طلاقش را «بدبودنِ اوضاع اقتصادی و بیکاری» می داند، یک «تبیین بیرونی» برای مشکلش یافته است. انتسابِ «دورنی- بیرونی» اولین بُعد برای تبیین شکست است. فردی که شکست خورده، بُعدِ دیگری را نیز در نظر می گیرد. او با خود می اندیشد که «آیا علّت شکست من، چیزی همیشگی است یا موقّتی است؟». اگر فرد علّتِ شکست خود را پایدار بداند و تصور کند که همیشه من شکست می خورم، به این نتیجه می رسد که شکست خوردنِ او همیشگی است و احساس درماندگی اش در طول زمان ادامه خواهد یافت. اما اگر فرد علت شکست خود را ناپایدار و موقّتی بداند، پس از مدتی که دوباره با مشکلی روبرو می شود، احتمال موفقیّتش وجود دارد. پس بُعدِ دیگر برای تبیین شکست، بُعدِ «پایدار- ناپایدار» است. در آخرین گام، فرد شکست خورده ممکن است با خود فکرکند که «آیا علت شکست او کلّی است و در همه زمینه ها موجب شکست می شود یا علت شکستش اختصاصی است و فقط در موقعیت های مشابه باعث این شکست می شود و در سایر زمینه ها موجب شکست نمی شود؟». به عنوان مثال فردی که زندگی اش به ایستگاه طلاق منتهی شده، ممکن است تصور کند که او در ارتباط برقرارکردن با دیگران و سایر زمینه های زندگی مهارتی ندارد. در این صورتْ نداشتن مهارت، موضوعی کلّی است و او انتظار شکست در سایر زمینه های زندگی را خواهد داشت. اما فرد دیگری که از همسرش جدا شده، ممکن است فکرکند که او مهارت ارتباط برقرارکردن با همسر را نمی داند؛ اما در برقراری ارتباط با همکار و رئیس و زمینه های دیگر مهارت کافی دارد و بنابراین نداشتن مهارتِ او، فقط به موضوع ارتباط با همسر اختصاص دارد. انتساب های علت و معلولی در هنگام بروز موفقیت ها نیز در ذهن انسان نقش می بندند. برخی افراد موفقیت هایشان را به عوامل «بیرونی، ناپایدار و اختصاصی» نسبت می دهند و برخی دیگر موفقیت هایشان را «درونی، پایدار و کلّی» می دانند. دانشجویی که نمره بالا در امتحان را به خاطر شانس یا سادگی امتحان، موقّتی و مخصوص یک امتحان می داند، موفقیتش در امتحان را به عوامل «بیرونی، ناپایدار و اختصاصی» نسبت می دهد. اما دانشجویی که نمره بالا در امتحان را به خاطر زحمت هایش برای خواندن درس ها، ادامه دار و همیشگی و قابل تکرار در بقیه زمینه های درسی و زندگی می داند، موفقیت در امتحان را به عواملی «درونی، پایدار و کلّی» نسبت می دهد.   فردی که برای شکست های زندگی، از انتساب های «درونی، پایدار و کلّی» و برای موفقیت ها از انتساب های «بیرونی، ناپایدار و اختصاصی» بیشتر استفاده می کند، فردی «بدبین» است و فردی که برای شکست های زندگی، از انتساب های «بیرونی، ناپایدار و اختصاصی» و برای موفقیت ها از انتساب های «درونی، پایدار و کلّی» بهره می برد، فردی «خوش بین و مثبت نگر» می باشد. فرد مثبت اندیش در زندگی روی جنبه های خوب موضوعات متمرکز می شود و به جنبه های منفی توجه نمی کند. این فرد به این ترتیب سعی می کند روحیه اش را ارتقا دهد تا تغییرات مثبت در زندگی اش به وجود آورد. افرادی که طبق تعریف بالا بدبین هستند، مستعدّ افسردگی می باشند. افرادی که خوش بین و مثبت نگر می باشند، نسبت به افراد بدبین، بهتر با افسردگی مبارزه می کنند؛ در مدرسه، ورزش ها و در محیط کارْ پیشرفت بیشتری دارند و از سلامتیِ جسمانیِ بهتری برخوردارند(1). در واقع بینیْ فرد همه جنبه های مثبت و منفیِ رویدادها را می بیند تا نگاهی معتدل به خود، دیگران و جهان داشته باشد. درست است که تفکر مثبت در کوتاه‌مدت سبب می شود احساس بهتری داشته باشیم؛ اما گاهی باعث می شود واقعیت را به صورت روشن نبینیم. از طرف دیگر مثبت نگری باعث می شود در شکست ها مسؤولیت را به گردن دیگران بیندازیم و از پذیرشِ مسؤولیتِ خود در شکست شانه خالی کنیم. برای انتخاب بین خوش بینی و مثبت نگری از یک طرف و واقع بینی از طرف دیگر، باید از خود بپرسیم:«هزینه شکست در یک موقعیت چقدر است؟». اگر هزینه شکستْ زیاد می باشد، خوش بینی و مثبت نگری راهبرد اشتباهی است. مثلا برای فردی که تصمیم می گیرد تمام سرمایه اش را در یک طرحِ خلّاقانه و جدید سرمایه گذاری کند، هزینه شکستْ ورشکستگی است که مشکلات زیادی به بار خواهد آورد. اما اگر هزینه شکست خیلی زیاد نیست، بهتر است انسانْ مثبت نگر و خوش بین باشد. مثلا دانشجویی که به امید ارائه یک پژوهش جدید که تاکنون انجام نشده، موضوعی را انتخاب می کند، اگر شکست بخورد و نتایجِ پژوهشِ او معنادار نباشند، تنها مدتی از وقتش را تلف کرده است. در این موقعیت بهتر است دانشجوی مورد نظر خوش بین و مثبت نگر باشد.   پی نوشت: 1: روزنهان. دیوید ال، سلیگمن. مارتین ای پی، روانشناسی نابهنجاری (آسیب شناسی روانی)، (2001)، ترجمه یحیی سیدمحمدی، نشر ساوالان، 1386، ج2، ص67.
موضوع قفل شده است