ساختار اجتماعی حجاز پیش از اسلام
تبهای اولیه
ساختار اجتماعی حجاز پیش از اسلام شناخت وضعيت حجاز قبل از اسلام از لحاظ اجتماعى و سياسى مى تواند رهيافتى به دريافت صحيح تر از تاريخ صدر اسلام باشد.
شكل گيرى سياسى حجاز براساس بافت قبيله اى بوده و به همين دليل استوارى خود را هم بر حفظ آن بنيان نهاده است. علم انساب, شاخص تلاش عرب در جهت حفظ اين بنيان اجتماعى بوده است. مهم ترين مسئله در بررسى ساخت سياسى, شيوه انتخاب رئيس قبيله است غالبا بافت سياسى حجاز را از همين منظر مى نگرند, در حالى كه در اين خصوص دوالگوى بارز وجود دارد: شمالى و جنوبى. اين دو الگو بر اساس ساخت خود روشى خاص براى انتخاب رئيس قبيله ارائه مى دهند. تجلى گاه اين ديدگاه ها و تعارض بين آن ها در سقيفه شكل خاصى يافت1. با توجه به اين ضرورت ها در اين نوشتارتلاش داريم تاتصويرى از اين ساختارهاى اجتماعى ـ سياسى ارائه دهيم. پيش از اين گفتيم, نهاد متمايزكننده در ساختار اجتماعى حجاز قبيله است كه آن را اين گونه تقسيم بندى كرده اند:
شعب, قبيله, عماره, بطن, فخذ و در نهايت فصيله. دورترين نسب, شعب است مثل عدنان و قحطان و قبيله مانند ربيعه و مضر و عماره مانند قريش و كنانه و بطن چون عبدمناف و بنى مخزوم و بنى هاشم و بنى اميه است و فصيله مانند بنى ابى طالب و بنى عباس است.2
ابن كلبى ميان فخذ و فصيله, تقسيم بندى ديگرى به نام عشيره كه گمان شخص است وضع كرده است.3 نشوان بن سعيد حميرى, قبايل را اين گونه دسته بندى كرده است: شعب, قبيله, عماره, بطن, فخذ, جميل, فصيله و مضر را در حكم شعب و كنانه در حكم قبيله و قريش را مثالى از اماره و فهر را در حكم بطن و قضى را مثال فخذ و هاشم را جيل و آل عباس را فصيله دانسته است.4
اين ساختار اجتماعى (قبيله) براى دوام خود به عاملى به نام نسب تكيه داشت. نسب براساس يك نياى واقعى يا غيرواقعى شكل مى گرفت و عزت و افتخار يك قبيله در مقايسه با قبيله ديگر از اجدادشان منشا مى گرفت. معاويه سيد بنى كلاب در شعرى به همين نكات اشاره دارد: من مردى هستم از خاندان هاى نامى و كرد با مجد و غرور و كهن كه تا بوده اند پدران و نياكان و عمرهاى خود را در مقام سيد كريم يافته اند آرى هرزنده اى حتى درخت بيابان ريشه اى دارد خوار يا ارجمند حق عشيره را به سزا ادا مى كنيم و از گنه كار درمى گذريم تا بزرگ باشيم.5
بنابراين عجيب نيست كه مى بينيم عرب,نسب نامه خود را مى داند و علماى انساب درميان آن ها قدر و منزلت خاصى دارند.6
حسن بن سهل (متوفى 236هـ.ق) در تقسيم بندى از آداب شعر, انساب و شناخت ايام را از آن عرب ها دانسته اند.7
قبيله اى كه افرادش زياد ولــى از جــهــت كــردار نــيــك و اعــمــال خــوب و مشهور نياكان,اندك بودند نه تنها از نظــر اجتــماعــى دون پــايــه بــود بلكه در معرض استهزا و تمسخركسانى قــرار مى گــرفت كــه قادر بــودند اعـمال نيك پدرانشان را بر شمارند و به رخ بكشند, چنين است كه از ضمره مى شنويم: و كوله هيزم هايى كه آنان در ميان نژادهاى سعد و مالك فراهم آورداند ولى بعضى از هيزم هاى قبيله روشن نمى شود و فاقد ارزش است.8
با اين همه گاهى فردى از قبيله بر اثر جرم يا جنايت از عضويت قبيله خلع مى شد.
وى (خليع) كه در حضور همه افراد قبيله از عضويت قبيله محروم شده بود اينك يا تنها زندگى مى كرد يا با قانون ديگرى (جوار) عضو قبيله اى ديگر مى شد. صعاليك مشهورترين اين خلعاء بودند.9
دفاع از قبيله و تاكيد برهم خونى نهايتا به قانون ثار منتهى مى گرديد. حفظ مال و جان افراد قبيله وظيفه اى است كه همهء به آن ملزم هستند. هميت و دفاع از قبيله كه با فرياد استغاثه خود را نشان مى داد از ديگر ويژگى هاى چنين بافت اجتماعى بوده است. دفاع از قبيله بر اين مبنا نبود كه حق يا باطل بودن مورد توجه قرار گيرد بلكه دفاع از قبيله و يا هم پيمان تنهابراساس همان حميت استواربود.
دفاع از قبيله صرف نظر از حق يا ناحق بودن را دريد بن صمد اين گونه بيان مى كند:
من جز مردى از غزيد نيستم, اگر گمراه است گمراه ام و اگر به راه است به راه ام.10 زمانى كه كسى فرياد واغوثاه برمىآورد و طلب يارى و كمك مى كرد11برهرفردىازقبيله اش با قبايل هم پيمان با قبيلهء او لازم بود كه به كمك او بشتابند.12 زهير در معلقهء خود در اين مورد مى گويد:
قومى بزرگوار كه اگر بركسى ستمى روا دارند هيچ كس را ياراى آن نيــست كــه از اينان انتقام گيرد, قانون ثار آنان را تشنه خون كرده بود و همين بود كه انتقام گرفتن را نيكوتر از عفو و گذشت مى دانستند, به عربى گفتند: آيا حاضرى به بهشت بروى و از كسى كه بر تو ستم نموده است درگذرى؟, در جواب گفت: براى من آسان تر آن است كه انتقام بگيرم و به جهنم بروم.13 شوقى ضيف در اين مورد مى نويسد: تا قتل و جرمى واقع نمى شد پذيرفتن آشتى را ننگ و عار مى دانستند.14
عبدالعزيز طايى در اين باب گويد:
چون در طلب انتقام از قومى باشيم,تا خون ننوشيم,شير شتر(صلح) ندوشيم.15
خون بها پذيرفتن را بالاترين خوارى و ذلت مى دانستند و نمى خواستند در برابر خون, شتر يا بهتر آن راعوض ستانند كه جوش خون جز با خون ننشيند, گويى خون ريزى درآنان تبديل به طبيعت (ثانوى) شده بود و لب تشنهء خون بودند, تابط شرا گويد:
بى خواب و خور تمام هم و غمش آن است كه انتقام گيرد يا با دلاورى آفتاب سوخته برخورد و در گير شود16 همو در مورد همين خصوصيت عرب يعنى انتقام گيرى مى نويسد:
هرگاه قبيله به خاطر جلوگيرى از خون ريزى به گرفتن خون بها رضايت مى داد زنان خشمگين مى شدند آن چنان كه كبشه خواهر عمروبن معدى كرب مى سرايد:
اگر خوان خواهى نكنيد و انتقام برادرم را نگيريد و خون بها بستانيد درخفت چون اسيران و بردگان سفته گوش باشيد.17
ام عمرو, دختر وخدان, در همين مورد مى گويد:
حال كه شما انتقام برادرتان را نگرفتيد پس سلاح بيفكنيد و به دور دست (ابرق) برويد.و آن جا سرمه دان برگيريد و جامه زنان بپوشيد.
واى از اين قوم بى حميت نادان.18
ويژگى ديگرى كه در اين ساخت اجتماعى بارز است و موجبات دوام آن را تضمين مى كند حلف و هم پيمان شدن است. اين هم پيمان شدن قبايل تمام حقوقى را كه فرد در يك قبيله داشت ميان دو قبيله يا همگى قبايل هم پيمان روان مى كرد اين احلاف براساس دلايل متفاوتى پديد مىآمد.
مثلا وقتى قبايل مختلف شاهد وجود جنگ و اختلاف بر سرآب و چراگاه ميان خود و ديگران يا بين قبايل ديگر بودند اين انگيزه اى مى شد تا قبايل ضعيف به يكديگر يا به قبيله اى قدرتمند پيوسته با او هم پيمان شوند.19
دلايل معيشتى نيز مى توانست موجب بسته شدن اين پيمانها باشد كه مى توان به پيمان قريش و ثقيف اشاره كرد كه به موجب آن قريش از باغات طائف بهره مى برد و ثقيف نيز درحرم الهى شريك مى شد.20
قبايلى كه در هيچ معاهده اى وارد نشده بودند جمرات العرب (آتش پاره هاى عرب) مى ناميدند, چون دلاورانى داشتند كه در دفاع بسنده مى بودند, با اين حال بسيارى از اينان در جنگ ها مضمحل مى شدند.21
هم حلف شدن رسوم و ويژگى هاى خاصى داشت موقع هم قسم شدن دست درگلاب باخون فرو مى بردند و اين كلمات را بر زبان مى راندند:
الدم الدم و الهدم الهدم,لايزيدالعهد طلوع الشمس الا شدا وطول الليالى الا مدا,مابل بحر صوفه واقام رضوى فى مكانه.
يعنى پيمان, پيمان مرگ و خون, تا آفتاب برمىآيد و تا شب دامن مى گسترد و تادريا درياست و كوه رضوى ايام كوهى كه نزديكشان بود, برپاست اين عهد استوارت باد.
22 رسوم ديگر نيز وجود داشت و گاه نيز موقع پيمان بستن آتش مى افروختند و پيمان شكن و عهدگسل را نفرين مى نمودند. گويند قبايل ذبيانى مره بن عوف نزد آتش هم سوگند گرديدند و آن قدر به آتش نزديك شدند كه از حرارت آسيب ديدند و لذا آن را حلف المحاش ناميدند23. از احلاف مشهور ديگر مى توان به حلف المطيبن اشاره كرد كه ميان بنى عبدمناف و هم پيمانانش بسته شد كه اتحادى بود بر هند عبدالداره و هم پيمانانش (پيمان اينان به لعقد الدم مشهور است).24
حلف الفصول نيز يكى از ارجمندترين احلاف منعقد شده قبل از اسلام است كه هدف آن احقاق حق مظلومان مورد ستم در مكه بود.25
يكى ديگر از احلاف (حلف الحمس) است كه ميان قريش, كنانه و خزاعه بسته شده بود قريشيان و هم پيمانانشان به موجب اين حلف از عرفات خارج نمى شدند و بعدها دايرهء اين مفهوم را گسترش دادند و مانعى از آن شدند كه اعراب طعام يا لباسى با خود به مكه بياورند.26
به اين ترتيب موقعيت اقتصادى و برترىهاى خود را استحكام بخشيدند.
چنين ساختار اجتماعى كه براساس قول و پيمان استوار شده است طبعا با عهدشكنى و پيمان گسلى بايد مخالفت كند و آن را صفتى زشت شمارد وپيمان گسلان را افرادىحقير معرفى كند. آنان عهدشكن را با برافراشتن علمى در بازارها و اجتماعات رسوا مى كردند, تا جاودانه ننگين بماند. حادره خطاب به همسر يا معشوقه اش سميه گويد:
سميه واى بر تو آيا هيچ شنيده اى درانجمنى به نام پرچم پيمان گسلى برافراشته باشند.
27 ابن ابى الحديد (656 هـ. ق.) نيز به اين ويژگى جامعه عربى اشاره كرده مى نويسد: نظام قبيله اى باعث مى شد كه عرب خيانت را نپذيرفته و نقض بيعت نكند, خواه اين پيمان مبناى درستى داشته باشد خواه نه.28
نكته ديگرى كه بايد به آن توجه كرد نحوهء سامان يابى اين ساختار اجتماعى است.
در مكه ساختار اجتماعى ويژه اى شكل گرفته بود كه در ديگر نقاط حجاز وجود نداشت.
در مكه مناصبى به دليل بافت خاص شهر (زيارتى ـ بازرگانى) شكل گرفته بود:سقايت, رفادت و... كه عملا نوعى تقسيم بندى قدرت و شرافت هم بود. در مكه مجلس خاصى به نام دار الندوه وجود داشت كه قصى بن كلاب آن را بنيان نهاده بود.29
در اين شورا تنها پيران و كسانى كه سنشان بيش از چهل ســال بودنــد عضويــت داشتند اما اين شرط در مورد فرزندان قصى ناديده گرفته مى شد و آنان اين امتياز را داشتند كه از محدوديت سنى معاف گردند.30
اكنون بايد ديد كه در اين ساختار, رئيس قبيله چگونه انتخاب مى گردد. قبلا اشاره كرديم كه از اين نظر وضعيت واحدى در حجاز وجود نداشته است. شمال حجاز به وسيله صحراى ربع الخالى از جنوب جدا مى شد, همين جدايى, وضعيت فرهنگى, اجتماعى خاصى را نيز به دنيال داشت. در جنوب نگرش هاى مذهبى نسبت به شمال برجسته تر بود مثلا شاهزاده اى از عربستان جنوبى در كتيبه هايى كه براى الهه ها نذر كرده است از آن ها به خاطر اين كه (به اعتقاد او) وى را بر دشمنان اش پيروز گردانيده اند شكرگزارى مى كند در مقابل آن ها, جنگ جويان عربستان شمالى به شجاعت و شهامت قهرمانانه ياران و همراهانشان مباهات مى كردند. اينان براى موفقيت خود احساس تعهدى نسبت به ستايش نيروهاى الهى نمى كردند گرچه منكر تاييد اين چنين نيروهايى نيزنمى شدند.
31 براساس همين طرز نگرش ها الگوى انتخاب رئيس قبيله در شمال و جنوب متفاوت بود.
روسا يا مشايخ در شمال هميشه براساس كهولت سن و قدرت رهبرى برگزيده مى شدند,بعضى مواقع اين امكان وجود داشت كه ملاحظات ديگرى از قبيل شرف و اعتبارات دودمانى مورد نظر باشد ولى در شمال اين عوامل از اهميت كم ترى برخوردار بودند.از طرف ديگر اعراب جنوبى به جانشينى ارثى, بر پايهء تقدس ارثى, خو گرفته بودند.32
همين ديدگاه ها به نحوى خود را در سقيفه نشان داد. علاوه بر نص دستورى كه از سوى پيامبر(ص) رسيده بود از نظر اجتماعى براى انصار اين نكته قابل هضم بود كه على(ع) به جانشينى پيامبر برسد. آنان در سقيفه او را شايسته ترين فرد ذكر كردند.
33 برخى ديگر گفتند اگر او درسقيفه حاضر مى بود جز بااو باكسى ديگر بيعت نمى كردند.
34 از طرف ديگر ابوعبيده بن جراح, از مردان شمالى, در هنگام بيعت گرفتن از حضرت براى ابوبكر كم بودن سن او را يادآورى كرده بود, در حالى كه از جنبه هاى ديگر به برترى اواعتراف كرده بود.35
در هر صورت با توجه به ساخت خاص مدينه كه از كوچندگان يمنى بودند36 (ساكنان عربستان جنوبى) در آن برهد از نظر سنى مشكل جدى براى حضرت در راه رسيدن به خلافت وجود نداشته است.37
در انديشه اعراب افتخارات اجداد ميراثى گران بها بود كه براى فرزندان آن ها باقى مى ماند. از سوى ديگر افتخارات اجداد به مراتب برتر از افتخاراتى بود كه فرزندان خود كسب مى كردند. اشعار زيادى براين امر دلالت دارد و نشان مى دهد كه اعراب مجد و افتخار را هم چون صفاتى به ارث رسيده مى دانستند, در معلقات سبع نمونه هاى آشكارى از اين اشعار را مى بينيم, يكى از شاعران مى گويد:
اين مجد و غرور را از پدرانمان به ميراث برده ايم ومعد نيك مى داند كه تا اين راز آشكار شود با نيزه هاى خود از آن دفاع كنيم.38
عمروبن مكتوم نيز در معلقه خود گويد:
علاوه بر آن پيوسته كريمانى كه ياران خود رابه كرم يارى كننداز قبيلهء ما بوده اند, مردانى بخشنده كه بهترين و گران بهاترين غنايم راخود آنان به دست آرند.
از خاندانى كه كسب معالى سنت اجدادى آن هاست, آرى هرقومى را سنتى است كه از آن پيروى مى كند.39
همو در بخشى ديگر از معلقه خود گويد:
ما وارثان مجد و عظمت علقمه بن سيف هستيم او قلعه هاى شرف و بزرگى را براى ما فتح كرده است.40 و يا در بخشى ديگر چنين مى سرايد:
ما وارثان مهلهل و زهير هستيم و زهير از مهلهل برتر بود, وه كه ما را چه گنجينه اى افتخارى است. ما وارثان عتاب و كلثوم هستيم, آرى به اينان ميراث بزرگواران بافته ايم.ما وارثان ذو البره هستيم مادر سايهء عزت او غنوده ايم و معلمان در سايهء كرم ما.41
اكنون با توجه به آن چه گفتيم بيان شرح حال اجداد پيامبر و على بن ابى طالب(ع) جلوهء خاصى ديگرى پيدا مى كند.
خاندانى والا
آن زمان كه ابراهيم(ع) به مكه آمد و هاجر(س) و اسماعيل(ع) را در آن جا اسكان داد,از خداوند خواست كه آن جا را حرم و مامن امنى قرار دهد.42
دعايى كه مورد اجابت قرار گرفت و مكه حرم امن و جايگاهى براى فرود آمدن ثمرات گرديد.43
در زمان قصى بن كلاب حاكميت مكه در دست خزاعه بود. اما اين امر به دست قصى افتاد و او عهددار آن شد. اقدامات گستردهء او چهرهء مكه را دگرگون كرده.
او قبايل مختلف و پراكنده را به گونه اى در مكه و اطراف آن اسكان داد. طوايف ساكن مكه(قريش البطائح) و طوايف بيرون مكه (قريش الظواهر)نتيجه اين تلاش او بود.44
هم چنين او در مكه چاهى به نام العجول حفركرد كه آب ساكنان شهر را تامين مى كرد, قبل از حفر اين چاه مكيان از چاهى خارج از مكه به نام اليسيره آب آشاميدنى خود را تامين مى كردند.45 هم چنين او مناصب جديدى چون رفاده, الملحام حاجيان, حجابه (پرده بردارى مكه) سقايه (آب رسانى) الداء (پرچمدارى) را پديد آورد و اين مناصب را ميان قريش تقسيم كرد.46 او حجرالاسود را كه يكى از قبايل ( اياد) در درگيرى كه رخ داده بود, پنهان كرده بودند, به جاى خود بازگرداند.47
اقدام ديگر او تاسيس دار الندوه بود شورايى از پيران كه در بارهء امور مهم تصميم مى گرفتند.48
تاثير قصى به قريشيان تا آن حد بود كه امر او را در ميان خود چون دينى متبع, پذيرفته بودند و به آن عمل مى كردند و از مخالفت با آن خوددارى مى كردند.49
بعد از او فرزندش عبد مناف عهده دار مسئوليت هاى او شــد, بعــد از درگــذشت عبدمناف, هاشم فرزندش جاى او را گرفت. هاشم در جهت تحكيم بنيان هاى اجتماعى مكيان تلاش هاى زيادى انجام داد, او جهت رونق بخشيدن به تجارت و بازرگانى همراه برخى ديگر از خويشان خود امان نامه هاى را از حاكمان ايران, روم و حبشه دريافت كرد كه نتيجه آن تضمين راه هاى تجارى بود. نقش هاشم در اين ميان برجسته و ممتاز بود.50 اين عمل او در شعر عرب نيز تجلى يافته است و در اشعارى از او تجليل شده است از او به عنوان كسى كه سفرهاى تابستانى و زمستانى (ايلاف) را به صورت سنتى به جا نهاده ذكر شده است. از سوى ديگر, كرامت و بخشندگى او امرى مشهود بود, شاعرى بخشندگى او را اين گونه توصيف كرده است:
هنگامى كه دست بخشندگان نيز مى لرزد تو چندان مى بخشى كه پرندگان نيز خانه خود را ترك مى كنند.51
اين خصلت او براميه پسر برادرش گران آمد.اميه بن عبد شمس بن عبد مناف كه خود فرد ثروت مندى بود خواست همانند عموى خود هاشم, قريشيان را طعام دهد, اما در اين كار ناتوان ماند. اين امر باعث شد كه برخى بر او خرده گيرند و او را سرزنش كنند, وى خشمگين شد و عموى خود را به مناظره فرا خواند و شرط كرد كه هركس دراين مناظره مغلوب گردد بايد صد شتر قربانى كند و براى ده سال از مكه بيرون رود.
نتيجه اين مناظره به نفع هاشم بود و اميه سرشكسته بعد از قربانى شترها به سوى شام رفت.52
بعد از هاشم فرزندش عبدالمطلب خواست با انجام كارهايى اين منزلت را استوارى بخشد. او چاه زمزم را در پى حفارى كه خود و فرزندان اش به تنهايى انجام دادند يافت, هم چنين آهوهاى طلايى و شمشيرهاى گران بهاى كه به كعبه هديه شده بود و قبيله جرهم كه هنگام خروج از مكه در چاه زمزم پنهان كرده بود, با حفر چاه بازيافت.53
آب چاه زمزم را گواراترين آب مكه دانسته اند.54
بنابر اين پيامبر, زادهء خاندانى والا بود كه همگى آنان در جهت سامان بخشى امور مردم حجاز نقش مهمى ايفا كرده بودند نقشى كه فراتر از حدود مكه رفته بود.
پى نوشت ها:
1. برخى چنين موضوعى را قبول ندارند و عصبيت ميان عدنانيان و قحطانيان را مطرح مى كند. رك: مرنتگمرى وات, فلسفه و كلام اسلامى, ترجمه ابوالفضل عزتى همراه با ياداشت هايى از دكتر شهيدى (چاپ اول: تهران, انتشارات علمى وفرهنگى,1370),ص210.
2.بلوغ الارب 187/3 به بعد اللسان 57/14. برخى ديگر گفته اند, البطن دون القبيله و فيل هودون الفند و فوق العماره. اللسان 199/16, الالكيل 22/1 به نقل از المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام, جواد على 509/1.
3. العقد الفريد283/3 به نقل از جواد على, همان 509/1.
4. منتخبات, ص55 به نقل از جواد على, همان. نويدى يكى ديگر از عالمان انساب قبيله را اين گونه تقسيم كرده است: جذلام, جماهير, شعوب, قبيله, عمائر, بطون الافخاذ, العشائر, الفضائل والامارها, رك: نهايه الادب 262/2 به نقل از جواد على 509/1.
5. المفضليات, قصيده 104, به نقل از العصر الجاهلى, ص68.
6. قديم بودن اين سنت باعث پديد آمدن آثارى در ميان آنان شد آثارى چون نسب قريش از مصعب زهيرى, جمره انسب العرب, ابن حزم, تهذيب الانساب ابن اثيرو اشاره كرده اين سنت شكل اسلامى نيز به خود گرفت, سعى در حفظ نسب سادات كتاب هاى انساب خاص خود را پديدآورد, آثارى چون عمده الطالب, ابن عنبه, المجدى فى انساب الطالبين از على بن ابى الغنائم العمرى و از سوى ديگر با روح علم حديث, علم رجال نيز پديد آمد.
7. زهر آلاداب, حصرى 140/1, به نقل از شوقى ضيف, العصر الجاهلى, ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو, (چاپ اول : تهران, امير كبير, 1364) ص150.
8. مفضليات, ص93, بند 14, به نقل از دكتر جعفرى, تشيع در مسير تاريخ, ترجمه دكتر آيت اللهى (چاپ هفتم: تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامى) ص19.
9. الاغانى (چاپ دار الكتب) 78/3. شرح حال برخى از صعاليك را آورده است نقل از العصر الجاهلى, ص79.
10. المراجعات, ص112 شرح مزروتى بر حماسهء ابى تمام 815/2, به نقل از العصر الجاهلى, ص69.
11. اللسان 174/2(غوث) المعانى 1106/2 به نقل از جواد على, همان 402/4.
12. جواد على, المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام 402/4.
13. معلقات سبع, معلقه زهير, بند47.
14. نهايه الارب 68/6.
15. حماسهء البخترى, ص28 به نقل از العصر الجاهلى, ص70.
16. شرح مزروقى بر حماسهء ابى تمام 492/2 به نقل از العصر الجاهلى, ص70.
داستان افسانه گونه مرگ شنترى شاعر صعلوك مى تواند اين روحيهء انتقام گيرى را نشان دهد. گويند شنتره مورد اهانت يكى از افراد قبيله بنى سلمان قرار گرفت و براى انتقام, تصميم گرفت كه صد نفر از آنان را بكشد. اما تنها موفق به كشتن نود و نه نفر از آنان شد چرا كه خود به دست راهزنان به قتل رسيد. بعد از مدت ها از قبيله بنى سلمان فردى براى خوردن آب به كنار چاه آمد. دراين هنگام باد جمجمهء شنتره را به پاى آن مرد زد و او از شدت درد پا درگذشت. الاغانى, ابوالفرج الاصفهانى, تصحيح سمير جابر (دار الكتب العلميه) 197/21.
17. شرح مزروقى بر حماه ابى تمام 218/1 الاصمعيات,ص157 به نقل از العصرالجاهلى,ص84.
19. العصر الجاهلى, ص58.
20. المنمق فى اخبار قريش, ابن حبيب بغدادى, ص280.
21. العصر الجاهلى, ص66.
22. الحيوان 3/4, به نقل از العصر الجاهلى, ص66.
23. العصر الجاهلى, ص67.
24. در حلف المطين دست در گلاب فروبردند و اين پيمان خون لبان (الشفه الدم) دست در خون بنگر به طبقات, ابن سعد 77/1 (چاپ بيروت 1405 هـ ق) سيرهء ابن هشام 128/1. هم چنين پيامبر با عباراتى مثل همين عبارت با اوس و خزرج پيمان بستند تاريخ طبرى 363/2. 25. اين پيمان در خانه عبدالله بن جدعان بسته شدو پيامبر نيز در آن حضور داشت و بعدها نيز به آن افتخار مى كردند سيرهء ابن هشام 140/1.
26. سيرهء ابن هشام 211/1 بعد.
27. المفضليات, ص45 به نقل از العصر الجاهلى, ص81.
28. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 86/12.
29. الاشتقاق , ابن دريد, ص97 انساب الاشراف ـ بلادرى (م 279 هـ ق) 57/1.
30. الاشتقاق 17, اخبار مكه ـ ابن ازرمى 65/1 (چاپ لندن) در الاشتقاق عضويت ابوجهل با سن سى سال به سبب استوارى رايش و در ازرقى, عضويت حاكم بن حزم ـ با سن پانزده سال ذكر شده است.
31. دكتر جعفرى, تشيع در سير تاريخ, ص27.
32 ـOpch .
33. الاشتقاق, ابن دريد 49, در اين شعر از على(ع) به عنوان اخلق بالامر ياد كرده اند طبرى نيز نقل مى كند كه در سقيفه عده اى گفتند جز با على با كس ديگرى بيعت نخواهند كرد طبرى 203/3.
34. يعقوبى 122/2, اين سخن را از قول منذر بن ارقم نقل كرده است.
35. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 12/6.
36. سيرهء ابن هشام 14/1, آنان بعد از خراب شدن سد مارب به آن جا آمده بودند. سد مارب در اواخر قرن دوم ميلادى خراب گرديد. رك: آيه الله بهشتى, محيط پيدايش اسلام, (چاپ سوم, تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامى 1372) ص36.
37. دكتر محمد عبدالحى. محمد شعبان دركتاب خود صدر الاسلام والدوله الاميريه دليل عمده براى عدم انتخاب حضرت را همين كمى سن ايشان ذكر مى كند, ص28. او در كتاب ديگر خود با نام تاريخ الاسلام فى تفسير جديد نيز همين راى را بازگوكرده است.
اين كتاب اخير, ترجمهء كتاب او باعنوان اصلىIslamichs+ Ory,Aeurn+evprer+Rom,است.
39. همان, معلقه لبيديند, 80 و81. 38. معلقات سبع, معلقه عمروبن كلثوم, بند40.
40. همان, معلقهء عمروبن كلثوم, بند 61.
41. همان, بند 62 و63 و64.
در ترجمه اشعار معلقات, از ترجمه معلقات سبع, دكتر آيتى استفاده شده است.
42. ابراهيم (14) آيه 37.
43. قصص (28) آيهء 57.
44. همين باعث شد كه به او لقب مجممع بدهند ابوكم قصى كان يدعى مجمعا به جمع الله القبايل من فهر. طبرى 256/2 ابن سعد, طبقات 70/1.
45. بلاذرى, انساب الاشراف 51/1 ابن اثير الكامل 9/2 به نقل از المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام 54/4 به حفر چاه در مكه اشاره كردند.
در مورد چاه اليسيره, نك:بلاذرى, فتوح البلدان, ص60 به نقل از جوادعلى,همان 54/4.
46. در مورد رد رفاده بنگريد به: ابن كثير, بدايه والنهايه 207/2 ابن خلدون /2 693 (بيروت) طبرى 19/2 الاستقامه 260/2 (دار المعارف) ابن سعد, طبقات 73/1 به نقل از المفضل 55/4, در مورد حجابه و سقايه واستقامه 260/2 (دار المعارف), ابن سعد طبقات 73/1 به نقل از المفصل, 55/4,در مورد حجابه و سقايه واللواء بنگريد به: ابن اثير الكامل 13/2, الارزمى, اخبار مكه 61/1 ابن كثير بدايه والنهايه /2 207, به نقل از جواد على همان 56/4.
47. نزهه الجليس 26/1 بلاذرى, انساب الاشراف 51/1 نهايه الارب 21/16 به نقل از المفصل 54/4. 48. الاشتقاق, ابن دريد 97 اذرفى, در اخبار مكه 61/1.
49. انساب الاشراف, بلاذرى 52/1, به نقل از المفصل 56/4.
50. بلاذرى, انساب الاشراف 59/1 اين شعر را نقل كرده است:
هـو الــذى الـرحيـل لقـومـه
رحل الشتاء ورحله الاصياف
در مورد همين نقش او بنگريد به حذف من نسب قريش مورج بن عمرو السدوسى (م195ه) ص4 ابن سعد,طبقات 71/1. درقرآن درسورهء قريش به اين سفرها اشاره شده است.
51. العدو والتاريخ, مقدسى 115/2, يعقوبى همين شعر را از قول ابوغالب نقل كرده است يعقوبى 10/2.
52. بلاذرى, انساب الاشراف 61/1 طبرى 253/2.
53. طبرى 286/2 ابن سعد, طبقات 85/1.
54. اصطخرى, مسالك و ممالك, به اهتمام ايرج افشار (چاپ سوم: تهران انتشارات علمى و فرهنگى, 1368) ص20.
نويسنده: محمدكاظم رحمتى
فصلنامه حكومت اسلامى شماره 5