سه تجربه از يكي از روحانيون تهران
تبهای اولیه
اوايل طلبگىام در قم، درحالىكه حدود نوزده يا بيست سال داشتم، روحانى جوانى را ديدم. ايشان در آن زمان تقريبا سى و چهار سال داشت. به طور اتفاقى با ايشان آشنا شدم و با او شروع به صحبت كردم.
او در تهران سكونت داشت و براى انجام كارى به قم آمده بود. هنگام خداحافظى، نشانى خانه خود در تهران را به من داد تا به او سرى بزنم.
به محض اينكه چند روز تعطيلى پيشآمد، به تهران رفتم و به منزل اين دوست نيز مراجعه كردم. او اصالتا بچه خانىآباد تهران بود و در حد خود آخوند باسوادى بود. آن روز ايشان به من گفت: چون اوايل طلبگى شماست مىخواهم سه تجربه زندگىام را در اختيارات بگذارم، شايد بتوانى از اين سه تجربه استفاده كنى. در حقيقت، همين باعث شد تو را به اينجا دعوت كنم. گفتم: خدواند فرموده براى رشد كردن لازم است از تجربهها و هنرهاى ديگران استفاده كنيم.
او گفت: زمانى به خط علاقه وافرى پيدا كردم. در مدرسه خط خيلى بدى داشتم، اما تصميم گرفتم خط ياد بگيرم. بعد، بلند شد و مقدارى كاغذ با خود آورد و نشانم داد و گفت: اين سى و دو نوع خط است كه همه را خودم نوشتهام: نسخ، نستعليق، ثلث، شكسته، كوفى و ... سپس، تابلويى نشانم داد و گفت: اين آيات، روى پرده كعبه نوشته شده بود. من مركّب و قلم را با خود به مسجد الحرام بردم و روبهروى كعبه نشستم و شب هنگام، عين خط پرده كعبه را روى اين تابلو نوشتم.
او ادامه داد: وقتى در هنر خط تكامل لازم را در خود احساس كردم، تصميم گرفتم نقاشى ياد بگيرم. با خود گفتم: درست است عبا و عمامه دارم، اما بايد يك نقاش حرفهاى بشوم. ازاينرو، وسايل لازم براى نقاشى را فراهم كرده شروع به نقاشى كردم: درخت كشيدم، گل كشيدم، پرنده كشيدم، رودخانه كشيدم، و ...، اما نمىتوانستم آنها را به كسى نشان بدهم، ازبس كه نازيبا بود. با وجود اين، به تلاش خود ادامه دادم.
ايشان پدر خود را نيز به من معرفى كرد. او را مىشناختم. از عالمان ورزيده تهران به شمار مىآمد كه بر علوم غريبه تسلط داشت و عكسشان را در كتابها ديده بودم. روحانى جوان سپس تابلويى را به من نشان داد و گفت: اين چاپ است يا خط است؟ گفتم: نمىدانم! گفت: پس از مدتى، يك روز پدرم را به خانه آوردم و روى صندلى نشاندم. نگاهش كردم و عكسش را كشيدم. بعد عكس چاپى پدر خود در كتاب را آورد و گفت: آيا اين عكس با اين عكس فرق مىكند؟ گفتم: نه!
او افزود: زمانى ديدم دلم مىخواهد شعر بگويم، درحالىكه يك خط شعر هم بلد نبودم. شروع كردم به كلمات را كنار هم گذاشتن، ولى خودم از شعرهايم خندهام مىگرفت، با اين حال نااميد نشدم. اين بود تا فرصتى پيش آمد با دوستان به بندر انزلى سفر كنم. در آن سفر، تا صبح در كنار امواج خروشان و نواى گوشنواز دريا، درحالىكه ستارگان آسمان به زيبايى چشمك مىزدند به سر بردم و سرانجام شاعر شدم.
يكى از شعرهاى دوران پختگى او در شاعرى كه درباره حضرت سيد الشهدا، عليه السلام، و در بارگاه آن حضرت سروده اين است:
از آنچه گفته شد نتيجه مىگيريم كه نابغه كسى است كه قدرت تحمل را در خود پرورش داده است. بر اين اساس، هركسى مىتواند نابغه باشد، زيرا كسى نابغه آفريده نشده است. افراد با افزايش قدرت تحمل خود از طريق تمرين و تكرار اعمال شايستهمانند مطالعه و تحصيل علم، نماز گزاردن، روزه گرفتن، و اعتكافكمكم نابغه و منحصر به فرد مىشوند و به سعادت انسانى و ابدىشان در دنيا و آخرت دست مىيابند.
ERFAN.IR