بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج
سلام مجدد
ملاali;710881 نوشت:
2-خدا حقالناسو نمیبخشه
ملاali;710881 نوشت:
مورد دومی هم باز نشان از خدایی دارد که کارکرد و مصرف زمینی دارد برای حفظ منافع و برقراری عدالت
در حالی که با یه دودوتای ساده خدا حق الناس را هم میتواند جبران کند...
این که مسئله مصرف زمینی دارد دلیل موجهی برای بشری بودن دین نمی تواند باشد.می شود ادعا کرد که بسیاری از احکام هم مصرف زمینی دارند و هم آسمانی.
درباره این دودوتا کردن بیشتر توضیح بدهید تا بیشتر بتوانیم بحث کنیم.
در اینجا چند حالت را می توان فرض کرد:
1-بنده اختیار جبران داشته باشد و اگر جبران نکرد خداوند در آخرت او را مجازات کند.
2-بنده اختیار جبران نداشته باشد و خداوند در آخرت او را مجازات کند.
مورد اول عادلانه است اما مورد دوم خیر.مورد دوم نوعی جبر است.
ملاali;710881 نوشت:
3-دین نداشتن و هدایت نشدن افراد کم جمعیتی که در جنگلها زندگی میکنند...
ملاali;710881 نوشت:
مورد سومی هم این دلیلی رو که اکثرا برای اثبات نبوت بکار میبرند را مخدوش میکند...اینکه ضرورت وجود شی اثبات شی است در مورد سومی نقض میشود
این مورد به خودی خود این موضوع را که دین هم مثل خیلی از امور مانند ادبیات و هنر یک پدیده اجتماعی است را قوت میبخشد
این مورد شبهه معروفی است در خصوص ضرورت نبوت که ناشی از خلط فلسفه با تجربه است.
از نظر منطقی،ساکنان نامتمدن جنگل ها یا دین داشته اند یا نداشته اند.این که بگوییم دین نداشته اند یک استقراء ناقص فوق العاده ضعیف است.چون این افراد تمدنی ندارند که بتوان با بررسی آن متوجه گذشته آنان شد.تنها راه شناخت، مطالعه رسوم آنان است.اما لزوماً رسوم امروز، رسوم دیروز نیستند.پس شناخت از طریق رسوم نوعی تعمیم ضعیف است.نتیجه این که نمی توان در خصوص گذشته آنان یقینی حاصل کرد.می توان احتمال داد که در گذشته برای این اقوام پیامبرانی فرستاده شده است.این فقط یک احتمال است.پس استقراء ما را نمی تواند در اینجا به چیز دقیقی برساند.ولی از طریق استنتاج می توان احتمالاتی درباره گذشته آنان داد که در ادامه می آید.
اما در حال حاضر یا مقید به دین یا آیینی هستند و یا نیستند.
اگر مقید باشند،این آیین یا تحریف شده است و یا نه.اگر تحریف نشده باشد که هیچ.اما اگر تحریف شده باشد یا خود آنان در به کارگیری اختیار مقصرند یا نه.اگر که خود مقصرند فهو المطلوب.اما اگر مقصر نیستند مسئله "ابلاغ به محض تحریف غیرقابل بازگشت" را می شود مطرح کرد (منظورم را خواهم گفت).
اگر مفید نباشند،مسئله "ابلاغ به محض تحریف غیرقابل بازگشت" را می توان دوباره مطرح کرد. توضیح درباره ابلاغ به محض تحریف غیرقابل بازگشت:ما دو بازه زمانی را در نظر می گیریم.یکی را t1 فرض می کنیم و دیگری را t2.دوران t1 زمانی است که ما از وجود چنین قومی خبر نداشته ایم.دوران t2 زمانی است که ما از وجود چنین قومی آگاه شده ایم.محتمل است که به محض آگاه شدن ما از وجود این قوم، در اثر ارتباط ما با آنان، تعالیم ادیان دیگر در اختیار آنان قرار بگیرد و به آن ها ابلاغ شود.در این صورت محتمل است که در زمان t2 تحت تعالیم ادیان قرار بگیرند.پس احتمالاً دوره t2،دوره علم نسبت به ادیان است نه جهل نسبت به آن.
اما محتمل است که در دوره t1، این اقوام مقید به آیینی تحریف نشده باشند،اما از لحظه ای مانند t به بعد، این اقوام یا مقید به آیینی نیستند و یا آن که این آیین تحریف می شود،به نحوی که نشود تحریف ها را پیدا کرد و به اصل آیین رسید.اما t چه زمانی است؟ t می تواند لحظه ای باشد در کل t1.می توان احتمال داد که t دقیقاً لحظه پایان t1 و در واقع لحظه آغاز t2 (یا لحظه ای فوق العاده نزدیک به آن) است.نتیجه این که محتمل است به محض آن که تحریفی صورت می گیرد که عقل این قوم قادر به درکش نیست، ابلاغ صورت بگیرد.
دقت بفرمایید که از نظر منطقی وجود چنین احتمالی استقراء صورت گرفته را زیر سوال می برد.در نتیجه اگر بخواهیم دقیق به قضیه نگاه کنیم، وجود چنین اقوامی نمی تواند یک استدلال فلسفی یا کلامی که ضرورت نبوت را ثابت می کند،نقض کند.
سلام.این بیان شما زمانی می تواند مطرح شود که ما اعقاد داشته باشیم که اصولا معجزه، نشان راستی ادعای نبوت است.حال اینکه ما می گوییم که معجزه اصلا نبوت را اثبات نمی کند.این را عقل می گوید.و پس جای بیان این سخن نیست که، بندگان نسبت به معجزات پیامبر صادق بی اعتماد شوند....
سلام
بحث ما با این پیش فرض بود که صدق اصل ادعای نبوت توسط دلیل حکمت اثبات میشود.(چون بحث ما در این تاپیک، در مرحله ای بعد از این بحث است که اصل اثبات را قبول کنیم و گرنه اگر بحث در اصل آن داشته باشیم، که بحثها با هم خلط شده و به نتیجه ای نمیرسیم.
با قبول یا فرض این مسئله(اثبات صدق ادعای نبوت به وسیله دلیل عقلی حکمت الهی)، بحث از این میشود که آیا این دلیل را میتوان برای بطلان احتمال آوردن شبیه معجعزه در زمان آینده(ولو احتمالی بسیار اندک و صرفا عقلی) استفاده کرد یا نه؟
این مسئله نیاز به بحثی مفصل دارد که آیا معجزه، عقلا دلالتی بر اثبات صدق نبوت دارد یا نه و اصولا چه رابطه ای با نبوت دارد. ولی در این تاپیک نمیتوان از این مسئله بحث کرد.
حال برگشتن به اصل اثبات معجزه، درجا زدن و بی نتیجه ماندن بحث است و شیوه درستی برای بحث نیست.
ما میخواهیم ببینیم با قبول این ملازمه و مسئله(چه قبول واقعی و با دلیل و چه قبول فرضی) میتوان برای مسئله مورد نظر خود(ابطال فرض عقلی آوردن معجزه ولو در زمانهای بسیار دور آینده و با شکوفا شدن تمام استعدادهای بشری) نیز از آن دلیل استفاده کرد یا نه.
سلام و عرض ادب. ... برادر عزیز، در مورد سؤالاتی که در قسمت بنفش رنگ مطرح نمودید، لطفاً از من انتظار نداشته باشید در یک بحث برون دینی، به آیه شریفه 29 سوره انفال استناد کنم و فرقان باطنی را معیار تمایز حق و باطل معرفی نمایم:
«يا أيها الذين آمنوا إن تتقوا اللّه يجعل لكم فُرقانا»
در این بحث، ما در مقامی قبل از آمنوا هستیم. بحث قلب سلیم نیز از مباحث قرآنی بوده و مطابق آموزههای دینی، تقوای الهی و قلب سلیم (سلامت قلب از شرک و شک) لازم و ملزوم همند.
و بعد از طی این مراحل است که انسان میتواند به فرقان باطنی دست یابد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و رحمت خدا بر شما،
خیر انتظار نداشتم ... بحث ما قبل از ایمان آوردن است و مطابق همان آیه که آوردید فرقان باطنی بعد از ایمان آوردن است ... اما این فرقان که حقیر مدعی آن هستم و آن فرقان که در این ایه از آن یاد شده است کاملاً یکی نیستند ...
بگذارید داستانی برایتان تعریف کنم که البته دروندینی است ولی خالی از لطف نیست ... مرتاضی به مدینه میرود و امام علیهالسلام او را صدا میزنند و معروف بود که آن مرتاض قدرتهای شگرفی دارد ... امام علیهالسلام چیزی را در دست خود پنهان میکنند و میپرسند که بگو در دست من چیست؟ او لحظهای درنگ کرد و گفت یک تخم کبوتر و یا مشتی از خاک کربلا ... امام علیهالسلام تأیید کردند و پرسیدند از کجا دانستی؟ گفت نگاه کردم و تمام زمین را نگاه کردم و همه چیز را سر جای خودش یافتم جز آنچه که در دست شماست ... امام علیهالسلام پرسیدند که چطور به این قدرت رسیدی؟ جواب داد که هر چه نفسم خواست با آن مقابله کردم و خلافش را اختیار کردم ... امام علیهالسلام فرمودند اسلام بیاور ... گفت نمیآورم! ... امام علیهالسلام فرمودند اینکه ایمان نمیآوری در متابعت نفست هست یا در مخالفت با آن؟ ... لحظهای اندیشید و گفت در متابعت آن ... امام علیهالسلام فرمودند که پس نفست را مخالفت کن و اسلام بیاور ... و او پذیرفت و اسلام آورد و ادامهاش هم این بود که تمام قدرتش را از دست داد که توضیحش به بحث ما ربطی نمییابد ...
غرض اینکه لازم نیست شخصی به آن فرقان که از قرآن اشاره کردید دست یابد تا بفهمد که چه دستوری دستور نفسش هست ... البته نیاز به دقت دارد و شخص باید نفسش را زیر نظر بگیرد و کار سادهای نیست و به همین جهت برخی عقل را تعطیل میکنند و میگویند هر چه دلم خواست با آن مخالفت میکنم در حالی که تنها باید با آن خواهش نفسی مخالفت کرد که خلاف عقل باشد ... در هر صورت نظر بروندینیتان راجع به این آیهی از قرآن چیست که «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ»؟ البته در همان قران هم نگفته است که همه راحت میتوانند باطن خود را تورق کنند، به همین جهت این آیه با یک مقدمه آورده شده است که: «يُنَبَّأُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ * بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ» ... نظرتان چیست که هر کسی میتواند باطن خودش را مانند هر آزمایشی در آزمایشگاه بررسی علمی کند؟ مثلاً در یک موقعیت حسد خودش را میسنجد، در یک موقعیت بخل خودش را میسنجد، در یک موقعیت دیگر هم صفتی دیگر را و در مجموع ظرف مدتی شناختی از ضعفها و قوتهای باطنی خودش به دست میآورد و بر همان مبنا هم اگر مواجه با گزارهای شد و موضعی نسبت به آن گرفت میتواند بیاندیشد که این موضعگیریاش بر اساس همان نفسانیات است و یا ناشی از روحیهی حقیقتبینی است ... این کارها بر عهدهی عقل است ... عقل چراغی است که مسیر انسان را روشن میکند ... عقل چراغی است که فضای ذهنی انسان را روشن میکند ... دیدن با چشم عقل را بصیرت میگویند ...
میتوان فکر کرد یا بحث کرد که چرا خداوند اعطای فرقان را تالی تقوای الهی معرفی کرده است اما اگر مطالب بالا را قبول داشته باشید (اینکه انسان میتواند باطن خودش را واکاوی کرده و سعی کند حالات و روحیات و قوتها و ضعفهای روحی خود را بشناسد و بعد موضعگیری خود در مقابل گزارههای متفاوت را تحلیل نماید) دیگر نیازی به آن بحث درون دینی اعطای فرقان نخواهد بود ...
استوار;724642 نوشت:
با توجه به توضیحاتی که دادم، داشتن قلب سلیم با عبرت بینی، تفاوت دارد.
برخورداری از قلب سلیم، شرط لازم برای عبرت بینی نیست.
هر چند بنده اصلاً متوجه ارتباط عبرت بینی با تشخیص الهی بودن و یا نبودن معجزه نمیشوم.
اگر فرق دارد شما تمرکز خود را بگذارید بر عبرت گرفتن ... عبرت گرفتن از آنجا که در ذات خود یک فهم کلیات از جزئیات دارد کار اصلی عقل محسوب میشود و از این نظر حقیر همچنان بر روی همان اصرار دارم گرچه قلب سلیم هم در فهم دینی مانند چشم و گوش سالم است و همگی وسیلهی فهمیدن هستند و قلب سلیم کسی هم همینطوری مریض نمیشود ...
اما دوست عزیز، در مقام تقدم و تأخر، تشخیص الهی بودن یا نبودن معجزه و آنالیز و تحلیل آن، توسط عقل تجربی و نظری انجام میشود و نه فرقان باطنی.
با توجه به مطالب بالا برداشت حقیر این است که این تقدم و تأخر اینجا مطرح نیست ... چون حقیر هم آن فرقان باطنی مدّ نظر قرآن را نگفتم که حقیقت و باطل را آشکار به شخص نشان دهد و بلکه حقیقت به حقیقت بودن خود نمایان باشد و باطل به باطل بودنش ... آن فرقان باطنی را چه بسا بشود ملکهی صفتی دانست که برای حقیقتجویی باید آن را در خود زنده کرد ... ولی توجه کنید که فرقشان مانند فرق قرب نوافل است با فرب فرائض ... مثل اینکه یک نفر از کثرت به وحدت مینگرد و یک نفر از وحدت به کثرت ... در اینجا هم حق در میان باطلها کشف میگردد و بعد از داشتن فرقان باطنی دیگر حق بدون هر گونه تلاش خاصی مشاهده میشود ... دلی که صاف است حق را راحت میبیند که قلبی که مریض است باید تلاش کند تا حق را بیابد ... ما که در وسط این بحبوحهی مخلوط حق و باطل هستیم و در شک و تردید هستیم باید مانند کارآگاهان جنایی مجرم و بیگناه را تشخیص دهیم ... این کار هم به شناخت پیدا کردن از خودمان نیاز دارد ... بدون شناخت پیدا کردن از خود هر اثباتی بر روی کاغذ فاقد ارزش است و تازه شناخت هم که حاصل شود ارزشی به خودی خود ندارد ... انسان جویای حقیقت ناچار از شناخت خودش هست ...
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج
سلام مجدد
این که مسئله مصرف زمینی دارد دلیل موجهی برای بشری بودن دین نمی تواند باشد.می شود ادعا کرد که بسیاری از احکام هم مصرف زمینی دارند و هم آسمانی.
درباره این دودوتا کردن بیشتر توضیح بدهید تا بیشتر بتوانیم بحث کنیم.
در اینجا چند حالت را می توان فرض کرد:
1-بنده اختیار جبران داشته باشد و اگر جبران نکرد خداوند در آخرت او را مجازات کند.
2-بنده اختیار جبران نداشته باشد و خداوند در آخرت او را مجازات کند.
مورد اول عادلانه است اما مورد دوم خیر.مورد دوم نوعی جبر است.
این مورد شبهه معروفی است در خصوص ضرورت نبوت که ناشی از خلط فلسفه با تجربه است.
از نظر منطقی،ساکنان نامتمدن جنگل ها یا دین داشته اند یا نداشته اند.این که بگوییم دین نداشته اند یک استقراء ناقص فوق العاده ضعیف است.چون این افراد تمدنی ندارند که بتوان با بررسی آن متوجه گذشته آنان شد.تنها راه شناخت، مطالعه رسوم آنان است.اما لزوماً رسوم امروز، رسوم دیروز نیستند.پس شناخت از طریق رسوم نوعی تعمیم ضعیف است.نتیجه این که نمی توان در خصوص گذشته آنان یقینی حاصل کرد.می توان احتمال داد که در گذشته برای این اقوام پیامبرانی فرستاده شده است.این فقط یک احتمال است.پس استقراء ما را نمی تواند در اینجا به چیز دقیقی برساند.ولی از طریق استنتاج می توان احتمالاتی درباره گذشته آنان داد که در ادامه می آید.
اما در حال حاضر یا مقید به دین یا آیینی هستند و یا نیستند.
اگر مقید باشند،این آیین یا تحریف شده است و یا نه.اگر تحریف نشده باشد که هیچ.اما اگر تحریف شده باشد یا خود آنان در به کارگیری اختیار مقصرند یا نه.اگر که خود مقصرند فهو المطلوب.اما اگر مقصر نیستند مسئله "ابلاغ به محض تحریف غیرقابل بازگشت" را می شود مطرح کرد (منظورم را خواهم گفت).
اگر مفید نباشند،مسئله "ابلاغ به محض تحریف غیرقابل بازگشت" را می توان دوباره مطرح کرد. توضیح درباره ابلاغ به محض تحریف غیرقابل بازگشت:ما دو بازه زمانی را در نظر می گیریم.یکی را t1 فرض می کنیم و دیگری را t2.دوران t1 زمانی است که ما از وجود چنین قومی خبر نداشته ایم.دوران t2 زمانی است که ما از وجود چنین قومی آگاه شده ایم.محتمل است که به محض آگاه شدن ما از وجود این قوم، در اثر ارتباط ما با آنان، تعالیم ادیان دیگر در اختیار آنان قرار بگیرد و به آن ها ابلاغ شود.در این صورت محتمل است که در زمان t2 تحت تعالیم ادیان قرار بگیرند.پس احتمالاً دوره t2،دوره علم نسبت به ادیان است نه جهل نسبت به آن.
اما محتمل است که در دوره t1، این اقوام مقید به آیینی تحریف نشده باشند،اما از لحظه ای مانند t به بعد، این اقوام یا مقید به آیینی نیستند و یا آن که این آیین تحریف می شود،به نحوی که نشود تحریف ها را پیدا کرد و به اصل آیین رسید.اما t چه زمانی است؟ t می تواند لحظه ای باشد در کل t1.می توان احتمال داد که t دقیقاً لحظه پایان t1 و در واقع لحظه آغاز t2 (یا لحظه ای فوق العاده نزدیک به آن) است.نتیجه این که محتمل است به محض آن که تحریفی صورت می گیرد که عقل این قوم قادر به درکش نیست، ابلاغ صورت بگیرد.
دقت بفرمایید که از نظر منطقی وجود چنین احتمالی استقراء صورت گرفته را زیر سوال می برد.در نتیجه اگر بخواهیم دقیق به قضیه نگاه کنیم، وجود چنین اقوامی نمی تواند یک استدلال فلسفی یا کلامی که ضرورت نبوت را ثابت می کند،نقض کند.
لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق
سلام و تشکر
برداشت من از سخن شما اینه که در مورد افراد نامتمدن این است که میگویید
نمیشه به آن در جهت نفی ضرورت نبی استدلال کرد که از طرف من جای برسی دارد
اما در مورد بلایا میگویید معلول مشابه به معنی علل مشابه نیست
در حالی که از منظر برون دینی علل یه چیز است و مشابهند
سیل،زلزله یا جنگ
خب ما برای اثبات دین و عدل الهی میایم میگوییم حادثه یه چیز است اما اثراتش یه چیز نیست...
خب این یک استدلال درون دینیست و کمکی به رد شبهه بشری بودن دین نمیکنه
و اما شبهه حق الناس هم روشنه مگردر عرفان نمیگوییم همه چیز جلوه خداست
و وجود یکیست و نفوس به نفس کلی برمیگردند
پس چه جایی برای حق غیر خدا میماند؟
[=microsoft sans serif]بحث ما با این [=microsoft sans serif]پیش فرض[=microsoft sans serif] بود که صدق اصل ادعای نبوت توسط دلیل حکمت اثبات میشود
من متوجه این پیش فرض که، صدق اصل ادعای نبوت توسط دلیل حکمت اثبات می شود، نشدم.یعنی به درستی متوجه نشدم.لطفا، توضیح دهید منظورتان چه بود؟مرسی.و منظور شما از اینکه به جناب استوار فرمودید که:[INDENT=2][=microsoft sans serif]بدین معناست که فرض کنیم (صرف فرض محال) یک شخص دیگر که نبی صادق نیست، نیز قدرت انجام آنرا یافته باشد، در این صورت و این فرض محال، برخداوند لازم است که جلوی این کار خارق العاده معجزه وار گرفته شود تا بندگان نسبت به معجزات پیامبران صادق بی اعتماد نشوند.(لطفا تامل)[/INDENT]این کلامتان را درست نفهمیدم از چه رو بود.شما می فرمایید که ما فرض گرفته ایم که معجزه مثلا با فلان خصوصیات و کیفیات، دلیلی بر راستی ادعای نبوت دارد.و حالا شما می فرمایید که اگر کسی عملی شبیه به معجزه را انجام داد که ممکن است باعث فریب شود(در حالی که معجزه نیست، شبیه به معجزه است)، خدا برای اینکه بندگان نسبت به معجزات راستین پیامبران بی اعتماد نشوند، جلوی انجام آن عمل معجزه گونه را می گیرد.تا مردم بی اعتماد نشوند...درست فهمیدم؟؟یعنی شما قبول دارید که آن عمل خارق العاده که خدا جلویش را می گیرد، معجزه نیست.بلکه معجزه گونه است.یعنی شبیه به معجزه است و خدا جلوی آن را می گیرد که باعث بی اعتمادی مردم نسبت به معجزه های راستین نشود.و آیا انسان با عقل و درایت خود نمی تواند تشخیص دهد که آن عمل آیا یک عمل خارق العاده و شبیه به معجزه است و یا واقعا مصداق واقعی یک معجزه است؟؟یعنی حتی خواص هم بی اعتماد می شوند و نمی توانند تشخیص دهند، حتی احتمال هم نمی توانند بدهند که ممکن است این عمل معجزه نباشد و احتمالا یک عمل شبیه به معجزه است؟؟ببخشید بنده زیاد سوال پرسیدم که البته شاید سوالات هم از نظر شما پاسخشان بدیهی باشند.مرسی
[=microsoft sans serif]
خیر بدین معناست که فرض کنیم (صرف فرض محال) یک شخص دیگر که نبی صادق نیست، نیز قدرت انجام آنرا یافته باشد، در این صورت و این فرض محال، برخداوند لازم است که جلوی این کار خارق العاده معجزه وار گرفته شود تا بندگان نسبت به معجزات پیامبران صادق بی اعتماد نشوند.(لطفا تامل)
[=microsoft sans serif] جناب صدیق، اما پاسخی به پرسش بنده ندادید. بنده عرض کردم که خداوند چگونه جلوی آن عمل را میگیرد؟
صدیق;724854 نوشت:
[=microsoft sans serif]
البته این صرف فرض است و به هیچ وجه این احتمال تحقق ندارد.
علت بحث در مورد چنین فرضی نیز آن است که حتی این احتمال و فرض عقلی را نیز بررسی کرده باشیم.
به هر حال این فرض بنا بر حصر عقلی بیان شده، و محال بودنش در گرو ممانعت خداوند است. لذا باید بیان شود که خداوند چگونه جلوی آن عمل معجزهوار را میگیرد.
بیان این چگونگی مهم است.
صدیق;723989 نوشت:
[=microsoft sans serif]م1. شخصی کاری را انجام داده است که دیگران از انجامش عاجزند و ادعای ارتباط با غیب و نبوت از جانب خدا را دارد.
م2. اگر آن شخص صادق نباشد، برخداوند لازم است که جلوی انجام چنین کاری را بگیرد.(به علت دلیل حکمت)
م3. احتمال انجام عملی در زمان آینده که شبیه معجزه مورد نظر باشد، مخل به اعتماد مردم است و قطعیت نسبت به ارتباط را از بین میرد.
م4. اخلال به اعتماد مردم و خلل در اعتماد آنان به نبی و معجزه وی، نقض غرض ارسال نبی و اجرای معجزه به دست اوست.
م5. نقض غرض برای خداوند امکان ندارد.(به واسطه دلیل حکمت)
استاد گرامی، شما در مقدمه دوم، مدعیِ دروغگو را فیلتر کردید.
و مخاطبان در مقدمه سوم و چهارم با مدعی راستگو روبرو هستند.
در این حالت، نتیجه گیریِ نقضِ غرض برای خداوند، صحیح است. در مورد مقدمه دوم:
اما، مخاطبین میتوانند نفس آن معجزه را تحلیل کرده و الهی بودنش را بررسی کنند.
لذا لزومی ندارد مدعیِ دروغگو در مقدمه دوم فیلتر شود.
و لزومی ندارد خداوند بخواهد از عمل وی، ممانعت کند.
بلکه این مخاطبین هستند که عمل وی را تحلیل میکنند. در مورد مقدمه سوم:
چه اشکالی دارد؟
باید همینگونه باشد. مردم نباید به سادگی به کسی اعتماد کنند و هر چیزی را پذیرا باشند.
ایشان حق دارند که آن عمل را با عقل تجربی و نظری مورد آنالیز قرار دهند. مثلاً هنگامی که موضوع شامل فصاحت و بلاغت در کلام باشد (تحدی حداقلی) ، ایشان این احتمال را میدهند که این کار از عهدۀ نوع انسان بر میآید. (ولو در آینده)
لذا بر اساس همان دلیل حکمت که شما در مقدماتتان ذکر کردید، بر خداوند لازم است رسولش را به معجزهای مجهز کند که راه آن احتمال بر مخاطبان بسته شود.
بحث ما قبل از ایمان آوردن است و مطابق همان آیه که آوردید فرقان باطنی بعد از ایمان آوردن است ... اما این فرقان که حقیر مدعی آن هستم و آن فرقان که در این ایه از آن یاد شده است کاملاً یکی نیستند ...
..........
غرض اینکه لازم نیست شخصی به آن فرقان که از قرآن اشاره کردید دست یابد تا بفهمد که چه دستوری دستور نفسش هست ... البته نیاز به دقت دارد و شخص باید نفسش را زیر نظر بگیرد و کار سادهای نیست و به همین جهت برخی عقل را تعطیل میکنند و میگویند هر چه دلم خواست با آن مخالفت میکنم در حالی که تنها باید با آن خواهش نفسی مخالفت کرد که خلاف عقل باشد ... در هر صورت نظر بروندینیتان راجع به این آیهی از قرآن چیست که «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ»؟ البته در همان قران هم نگفته است که همه راحت میتوانند باطن خود را تورق کنند، به همین جهت این آیه با یک مقدمه آورده شده است که: «يُنَبَّأُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ * بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ» ... نظرتان چیست که هر کسی میتواند باطن خودش را مانند هر آزمایشی در آزمایشگاه بررسی علمی کند؟ مثلاً در یک موقعیت حسد خودش را میسنجد، در یک موقعیت بخل خودش را میسنجد، در یک موقعیت دیگر هم صفتی دیگر را و در مجموع ظرف مدتی شناختی از ضعفها و قوتهای باطنی خودش به دست میآورد و بر همان مبنا هم اگر مواجه با گزارهای شد و موضعی نسبت به آن گرفت میتواند بیاندیشد که این موضعگیریاش بر اساس همان نفسانیات است و یا ناشی از روحیهی حقیقتبینی است ... این کارها بر عهدهی عقل است ... .......... بدون شناخت پیدا کردن از خود هر اثباتی بر روی کاغذ فاقد ارزش است و تازه شناخت هم که حاصل شود ارزشی به خودی خود ندارد ... انسان جویای حقیقت ناچار از شناخت خودش هست ...
برادر گرامی، آیاتی که از سوره قیامة ذکر نمودید، ارتباطی به بحثمان ندارد و مربوط به آخرت و آگاهی انسان از اعمالیست که در دنیا انجام داده.
در مورد قسمت قرمز رنگ:
آیا استدلالی که جناب صدیق بیان کردند، ارتباطی با اینکه بدانیم به چه میزان به حسد و بخل و ... سایر خصوصیات نفسانیِ اینچنینی مبتلا هستیم، دارد؟
این بحثِ عقلی، در مورد نوعِ انسان و در مقام مخاطب عام در مقابل شخص مدعیِ نبوت است.
خداوند هر مخلوقی را هدایت می کند
الذی خلق کل شی ثم هدی
اما هر هدایتی به ارسال نبی و رسول نیست
و الهمها فجورها و تقواها
لذا هدایت به اندازه استعداد است
و خداوند به اندازه استعداد آن مردمان آنها را به هدایتهای درونی و بیرونی هدایت فرموده است که در اعتراف کریستف خان هم آمده بود
محی الدین;724649 نوشت:
بله
مهم هدایت است و آن تابع ظرفیت و قابلیت است و اوست که می داند چه فردی یا چه قوم و ملتی چه استعداد و قابلیتی دارند
الله اعلم حیث یجعل رسالته بعضی را به صفای درونبرخی را به عقلی فهیم و برخی را به اندیشمندی بزرگ و بعضی را نیز به نبی و رسولی هدایت می فرماید
در مورد قسمت قرمز رنگ:
آیا استدلالی که جناب صدیق بیان کردند، ارتباطی با اینکه بدانیم به چه میزان به حسد و بخل و ... سایر خصوصیات نفسانیِ اینچنینی مبتلا هستیم، دارد؟
این بحثِ عقلی، در مورد نوعِ انسان و در مقام مخاطب عام در مقابل شخص مدعیِ نبوت است.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
حقیر به نسبت استدلال استاد انتقاد دارم ولی چون نسبت به اصل موضوعیت داشتن آن بحث نیز اشکال دارم دیگر وارد جزئیات نشدم ... مگرنه حتی با این عبارت ظاهراً بدیهی که نقض غرض خلاف حکمت هست و یا شاید در واقع با کاربرد آن در اینجا هم مشکل دارم ...
خیلی مسائل بدیهی هستند که حقیقتاً بدیهی نیستند و میتوان صورتهایی از امکان را برایشان یافت که نقیض آن مطلبی که مدعیاش هستیم را نیز قابل توجیه گرداند ... مثلاً چند روز پیش با یکی از اساتید فلسفه بحثی داشتیم و ایشان گفتند این کتاب بالأخره یا اینجا هست و یا نیست و زعمشان این بود که غیر این دو حالت را نمیتوان متصور شد حال آنکه این گزاره مستند است به یک سری پیشفرض که به هیچ وجه یکتا نیستند و میتوان حالتهای دیگری را نیز برایشان در نظر گرفت ... همین مسأله به خوبی ضعف فلسفه و استدلال کردن برای فهمیدن قطعی را نشان میدهد ... این تعقل ریشه در تجربه و در واقع دانستههای تجربی فردی و جمعی و تاریخی انسانها دارد ... سمیناری جامعهشناسی-فلسفی بود که در آن به نقش جامعه در شکلگیری ریاضیات و منطق میپرداخت و نگاه مکتب ادینبورو را در این زمینه توضیح میداد، اینکه چه چیزی باعث شد مثلاً منطق ارسطویی شکل بگیرد و چه چیزی باعث شد منطق فازی شکل بگیرد و اینکه این دو منطق هر کدام میتوانند مبنای ریاضیاتی متفاوت از دیگری بشوند ... مگرنه شما به یک نفر شخص معمولی بگویید امکان ندارد شما مستقل از هر سرعت دلخواهی که بروید سرعت جسمی که به سمت شما میاید را یک مقدار ثابت c اندازه بگیرید، او سریع از شما میپذیرد و بعد در نسبیت خاص به مشکل برمیخورد ... این بحثها برای سرگرمی خوب است، کاربرد عملی در زندگی و حل مسائل هم دارد، ولی به تنهایی نمیتواند مبنای انتخاب جهانبینی یک انسان باشد نیست اگرچه به آن کمک نماید ... مثال راسل را که زدم به همین دلیل بود که او اشتباه کرد که ظرف منطقی را که بنیانی بسیار مبهم و پر از نقایص است را مبنای صحتسنجی خودش از گزارهها قرار داد و یا دانشمندان علوم تجربی که کار قلب در فهمیدن را هم میخواهند به گوش و چشم خود محول نمایند ... این بحثهای فلسفی هرگز به یقینی که مو لای درزش نرود ختم نمیشود ... قبلاً هم گفتم که ما و فلاسفه هم که در این بحثها وارد میشویم و میشوند تنها ادعا میکنیم که به دنبال دلیلی هستیم که مو لای درزش نرود مگرنه قانع نمیشویم، مگرنه در عمل تا حدودی سادهانگارانه برخورد میکنیم و با کمترین درجهی اطمینان هم راضی میشویم تا چه کسی چه وقت آن را نقد کرده و به آن ایراد بگیرد و ما هم باز به آن فکر کنیم ...
در بحث فعلی ما هم یکی مثلاً میگوید که هدف اصلی خداوند از فرستادن انبیاء هدایت است و بعد میگویند که یک عده در مواجهه با همین انبیاء علیهمالسلام کافر میشوند و گمراه میشوند و در نتیجه این گمراهی نقض غرض خداوند در هدایت انسانهاست پس اگر نبی آمد خدا باید همه را به ایشان هدایت کند و نقض غرض است که برخی با ایشان گمراه شود ... اگر غرض اصلی خداوند هدایت انسان باشد باید شرایط را طوری فراهم کند که همه هدایت شوند ... اما خدایی که قرآن را به عنوان کتاب هدایت فرستاده است اتفاقاً در قرآن متشابهات را قرار داده است تا عدهای با همان گمراه شوند و فتنهگری نمایند ... در نتیجه باید بپرسیم که آیا واقعاً نقض غرض در هر شرایطی خلاف حکمت است؟ یا باز باید بپرسیم که آیا واقعاً غرض اصلی از فرستادن انبیاء هدایت کردن تمام مخاطبین ایشان است که اگر کسی با ایشان هدایت نشود و بلکه گمراه شود را بشود گفت که نقض غرض شده است یا این ابتلاء انسانهاست که غرض است یا هر دو؟ حجت بالغه اهل بیت علیهمالسلام هستند که هدایت توسط ایشان به صورت اتمّ انجام میگیرد ولی همین ایشان هم در زیارت جامعه آمده است که «باب مبتلی به الناس» هستند ... هدف اگر صرفاً هدایت باشد در همان عالم ذر که فطرت به انسانها داده شد به ایشان گفته شد که من خدای شما هستم و آنها هم با طوع و رغبت یا با کراهت گفتند بله، اگر هدفش فقط هدایت باشد بدون فرستادن پیامبر صرفاً همان فطرت را در درون ایشان بیدار میکرد تا خودشان هدایت شوند، اصلاً اگر هدف هدایت باشد بعد از عالم ذر دیگر میتوان گفت که خلقت دنیا هم خلاف حکمت است ... اما آیا ما غرض خداوند از هر کاری که بکند را میدانیم و حکمت او را به طور کامل میشناسیم که بگوییم اگر دقیقاً چنین کند و چنان نکند خلاف حکمت است؟ ... بله میشود گفت که اگر کسی خرق عادت بیاورد یا خدایی وجود ندارد یا خدا وجود دارد و باید دروغ او را برملا نماید و یا پیامبر است و از طرف خداست، اما چه تضمینی هست که این سه حالت تمام حالات ممکن باشند؟ ... به زعم حقیر نه تنها هیچ تضمینی نیست که چند گزینهی دیگر چه بسا به ذهن خودمان هم میرسد که میشود در کنار این سه گزینه قرار داد ...
با این حساب همچنان مصرّ هستم که جز از طریق فهم باطنی و تمیز دادن درست و غلط آن توسط عقل عبرتبین راه قطعی دیگری برای رسیدن به حقیقت نداریم ...
استوار;725481 نوشت:
برادر گرامی، آیاتی که از سوره قیامة ذکر نمودید، ارتباطی به بحثمان ندارد و مربوط به آخرت و آگاهی انسان از اعمالیست که در دنیا انجام داده.
یعنی شما قبول ندارید که انسان بتواند اقدام به شناخت خودش کند تا کمکم بفهمد که چه صفاتی در او مبنای اعمال و واکنشهایش به اعمال دیگران و شرایط موجود بوده است؟ یعنی انتظار نابجایی است که بگوییم ای انسانی که این همه دانشگاه رفتی و درس خواندی و متخصص فلان علم شدی در مورد خودت هم تحقیق کن و مثلاً صد صفحه در مورد خودت آنطور که هستی مطلب بنویس و خودت را برای خودت بر روی کاغذ شرح بده؟ یعنی انسان قابلیت انجام این کار را ندارد یا صرفاً باید ضریب هوشی بالاتر از یک مقدار خاص داشته باشد یا تحصیلات فلسفی و ریاضی و غیره داشته باشد تا بتواند به این مهم اقدام کند؟
اگر قبول دارید که میتواند چنین کاری کند (اگرچه معمولاً کسی نمیکند) در این صورت این امکان هم هست که کمکم بتواند بر مبنای آن شناخت خطورات حقیقی قلبش را از نفسانیاتش تمیز دهد ... آیا این امر از نظر شما نامحتمل است یا احتمالش بسیار ضعیف است و به خاطر همین احتمال ضعیف است که زیاد کسی تمایل به پرداختن به آن ندارد؟
اگر قبول دارید که احتمالش کم هم نیست در این صورت آیا قبول دارید که این راه برای کشف حقیقت قابل اعتمادتر از هر استدلال عقلی و تجربی دیگری است؟ (خود استدلالها را هم توجه کنید که دست آخر چه بسا بر مبنای نفسانیات خود بپذیریم اگر با نفسانیاتمان ضدیتی نسبت به آن نیابیم ... ولی اگر خلاف نفسانیاتمان باشند با آنها ضدیت مینماییم و نه قوای عاقله که قوای واهمه ما را بر این مبارزه تشویق میکند تا تمام سعیمان را کنیم که در آن استدلال اشکالی بیابیم و چه بسا در این راه سفسطه هم بکنیم و گاهی هم خودمان را با همان سفسطهها و مغلطهها گول بزنیم ... خیلی از این کارها هم غیرارادی است که البته باید گفت کمکم غیر ارادی شده است و ناشی از عدم تعقل در درون خود و عبرتگرفتن از حالات متفاوت نفس خودمان هست ... و این اشتباه بزرگ به زعم حقیر کاری است که بسیاری از فلاسفه و دانشمندان علوم متفاوت مرتکب آن میشوند ... آیا شما مخالف هستید؟)
و آیا قبول دارید که بحثهای عقلی هرگز به قطعیت صددرصدی نمیرسد و حتی اگر برسد هم راهی برای اثبات آن قطعیت نداریم و حتی خطای محتمل در آن را هم نمیتوانیم به صورت قطعی بیابیم و فقط تخمین میزنیم و امید داریم که تخمینمان مناسب باشد؟
استوار;725481 نوشت:
در مورد قسمت قرمز رنگ:
آیا استدلالی که جناب صدیق بیان کردند، ارتباطی با اینکه بدانیم به چه میزان به حسد و بخل و ... سایر خصوصیات نفسانیِ اینچنینی مبتلا هستیم، دارد؟
این بحثِ عقلی، در مورد نوعِ انسان و در مقام مخاطب عام در مقابل شخص مدعیِ نبوت است.
بله در استدلال استاد صحبتی از شناخت نفس خود نشده است ولی این به زعم حقیر خودش یک اشکال است ... اینکه چرا وقتی فلان استدلال برای حقیر آورده شده است حقیر آن را به عنوان قطعی پذیرفتم، کسی که در حالات باطنی خود غور کند چه بسا دلایلی جز منطقی بودن را نیز در رد کردن یا پذیرفتن یک مطلب دخیل بیابد ... مگرنه یک فیلسوف قوی اگر با استاد بحث کنند و اثباتی بیاورند که استاد نتوانند رد کنند آیا فیالمجسل از دین خارج میشوند؟ اگر تا یک سال نتوانستند آن را رد کنند از دین خارج میشوند؟ به زعم حقیر خیر! اگر نمیشوند این اعتنا نکردن به آن دلایل از روی دلایل فلسفی است و اینکه در آن استدلال اشتباه سراغ دارند یا بخاطر ایمان قلبیاشان است؟ مطابق فرض که گفتم «اگر نمیشوند» باید حالت دوم درست باشد ... این بحث را با خود شما هم داشتم جناب استوار ... لطفاً این مطلبم را به حساب تفتیش عقاید نگذارید (چون معتقد هستم مستقیماً به بحث ما مرتبط است میگویم و اگر برایتان ناگوار است فرض کنید منظورم از شما کس دیگری است، اینجا شما بودن شما موضوعیت ندارد بلکه برای آنکه خودتان را به خودتان رجوع داده باشم این مطلب را با ترس و لرز نوشتم، واقعاً امیدوارم که ناراحت نشوید :khandan::Gol:) ... بندهی حقیر میدانم که شما به خدا اعتقاد دارید و ایمانتان هم بحمدالله قوی است ولی از بحثهایتان واضح است که سلسلهی منطقی و بنیان منطقی که برای اعتقاداتتان ساختهاید هنوز برخز زنجیرههایش مفقود هستند ... اگر این بحثهای منطقی لازمهی اتمام حجت و لازمهی ایمان آوردن به خدا بود ما هم نمیتوانستیم خود را مؤمن بنامیم ... بنابراین نباید بحث اثبات بشری نبودن اسلام را منحصر در بحثهای فلسفی کنیم ... بحث تحدی هم یک بحث فلسفی نیست همانطور که مبارزهی دیگری که نامش مباهله بوده است یک بحث فلسفی نبوده است و بیشتر روانشناسانه بوده است تا فلسفی ... به زعم حقیر این ظلم است که مسیر اثبات دین را مباحث عقلی و فلسفی معرفی کنیم با آنکه خودمان میدانیم این مسیر قطعیتی درش نیست و ما چون ایمان داریم میتوانیم به ظن و گمانهای خودمان اعتماد کنیم ولی ناباوران لزومی ندارد به آنها اعتماد کنند و حرف ما را بپذیرند ...
حالا شاید اگر استاد نظرات حقیر را نقد کردند اشکالات آن هم بهتر مشخص شود و بتوان به کمک هم صورتی را برای کشف حقیقت بشناسیم که گرفتار عدم قطعیت بحثهای عقلی امروزی نباشد ... شما هم اگر نقد دیگری دارید خدا بخواهد سراپا گوش هستم :Gol:
شاید هم حقیر کاملاً در اشتباه هستم ... ان شاء الله نقدم کنید تا متوجه اشتباهم بشود قبل از آنکه وقتی برای اصلاح نظراتم نداشته باشم :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
این کلامتان را درست نفهمیدم از چه رو بود.شما می فرمایید که ما فرض گرفته ایم که معجزه مثلا با فلان خصوصیات و کیفیات، دلیلی بر راستی ادعای نبوت دارد.و حالا شما می فرمایید که اگر کسی عملی شبیه به معجزه را انجام داد که ممکن است باعث فریب شود(در حالی که معجزه نیست، شبیه به معجزه است)، خدا برای اینکه بندگان نسبت به معجزات راستین پیامبران بی اعتماد نشوند، جلوی انجام آن عمل معجزه گونه را می گیرد.تا مردم بی اعتماد نشوند...درست فهمیدم؟؟یعنی شما قبول دارید که آن عمل خارق العاده که خدا جلویش را می گیرد، معجزه نیست.بلکه معجزه گونه است.یعنی شبیه به معجزه است و خدا جلوی آن را می گیرد که باعث بی اعتمادی مردم نسبت به معجزه های راستین نشود.و آیا انسان با عقل و درایت خود نمی تواند تشخیص دهد که آن عمل آیا یک عمل خارق العاده و شبیه به معجزه است و یا واقعا مصداق واقعی یک معجزه است؟؟یعنی حتی خواص هم بی اعتماد می شوند و نمی توانند تشخیص دهند، حتی احتمال هم نمی توانند بدهند که ممکن است این عمل معجزه نباشد و احتمالا یک عمل شبیه به معجزه است؟؟ببخشید بنده زیاد سوال پرسیدم که البته شاید سوالات هم از نظر شما پاسخشان بدیهی باشند.مرسی
سلام
دوست عزیز جناب پیروز
در مورد مسئله معجزه و اثبات صدق ادعای نبوت، دلیل حکمت توسط متکلمان مورد استفاده قرار میگیرد.
من این دلیل و تقریر آنرا قدم به قدم به کار میگیرم. لطفا دقت بفرمایید.
- کاری انجام شده که مردم میبینند کسی تا آن زمان قادر به انجامش نبوده است.
- این کار، از آنجا که کسی قادر به انجامش نبوده، از قدرتی فرابشری نشأت گرفته بوده است.
- بنابراین، انجام این کار، نشان دهنده ارتباط شخص انجام دهنده(مدعی نبوت) و نیرویی فرابشری است.
حال دو سوال هنوز وجود دارد.
سوال اول: قدرتی که این شخص به دست آورده است، از جانب خداوند است، ولی اینکه قدرت از جانب خداوند به او داده شده، چه ملازمه ای با صدق او در نبوتش دارد؟ از کجا معلوم که او شخصی دروغگو نباشد که از قدرت خدادادی اش سوء استفاده کرده و کاری خارق عادت انسان انجام و بعد مدعی نبوت شده است؟
به عبارت دیگر، در این احتمال، ما بر اساس ملازمه ای که در بالا ذکر شد، قبول کردیم که انجام کاری خارق العاده، نشان دهنده ارتباط با غیب و خداوند است. اما سوال اینجاست که چه ملازمه ای بین داشتن این قدرت خدادادی(انجام کاری خارق عادت انسان) با صدق آن شخص در ادعای نبوتش است؟
در اینجا از حکمت الهی استفاده میشود.
بر اساس حکمت الهی، خداوند از آفرینشش قصدی دارد و برای رسیدن به هدفش، باید برای بندگان برنامه را ارائه کند(این مباحث در ضرورت نبوت و دین مطرح میشود)
حال شخصی به سوی بندگان آمده و کاری را انجام میدهد که دیگران از انجامش عاجزند و همزمان ادعای نبوت نیز دارد.
در این صورت، واضح است به خاطر اینکه بندگان خداوند همگی (تاکید میکنم همگی چه متخصص و چه عامی) به اشتباه می افتند و هیچ کس توان فهم کذب این شخص را ندارد.
در این فرض، لازم است که خداوند، جلوی قدرت این فرد را بگیرد و اجازه ندهد که او چنین کاری را انجام بدهد.
حال که این کار انجام شده و او نیز ادعای نبوت کرده و خداوند نیز جلوی او را نگرفته است، به صورت خلف میفهمیم که آن شخص مدعی نبوت، در ادعایش صادق است. صورت این استدلال به صورت قیاس استثنایی چنین است:
اگر این شخص در ادعایش کاذب بود، برخداوند لازم بود که جلوی قدرت او در انجام چنین کاری را بگیرد.(ملازمه: چون اگر نگیرد حکمت او در ارسال انبیاء و قصد هدایت بشر نقض میشود و نقض غرض بر خداوند محال است)
خداوند جلوی او را نگرفته است.(بطلان تالی: چون آن کار انجام شده است پس معلوم میشود که جلوی قدرت او را نگرفته است)
پس آن شخص در ادعایش کاذب نیست.
تا اینجا اصل صدق نبی در ادعای نبوتش ثابت شد و احتمال اول باطل شد.
ادامه دارد...
[=microsoft sans serif]سوال دوم: درست است که تاکنون کسی نتوانسته چنین کاری را انجام بدهد، ولی از کجا معلوم که در آینده دور یا نزدیک، حیوان یا جانداری فضایی نتواند چنین کاری را انجام دهد؟
این احتمال نیز قابل توجه است.
برای بطلان این احتمال که مسئله مورد بحث ما در این تاپیک و در چندین صفحه این تاپیک بود، دو راه میتوان پیمود.
راه اول، استفاده از شیوه مرسوم برای بطلان:
در شیوه مرسوم، گفته میشود که در مسائل دینی و متافیزیکی نمیتوان یقین از نوع قضایای ریاضی یا تحلیلی یافت بلکه یقین ما بر اساس مواد بدیهی است. مواد و قضایای بدیهی که منتج چنین یقینی هستند عبارتند از قضایای اولی و وجدانی و حداکثر قضایای فطری.
به هر حال، یقینی که به دست می آید، با وجود چنین احتمالات بسیار ضعیفی منافات ندارد و وجود چنین احتمالات عقلی که درصد وجود آنها بسیار بسیار کم است، خللی در یقین ما ایجاد نمیکند.
همانطور که در بحث با جناب شریعت عقلانی نیز ذکر شد، عقلا به وجود چنین احتمالاتی حتی در مواقع ریسک پذیر با درصد بالا نیز اعتناء نمیکنند. درحالیکه وقوع احتمالات خلاف بسیار بسیار محتمل تر است تا این احتمال که " 1430 سال از انجام معجزه پیامبر گذشته است و کسی نتوانسته شبیه آنرا بیاورد، ولی در آینده ممکن است که بشر توانایی اش بیشتر شود و بتواند شبیه آنرا بیاورد"
راه دوم، استفاده از حکمت الهی:
اما استدلال به این صورت است.
- احتمال انجام چنین کاری از سوی سوی بشر در زمان آینده، مستلزم این است که مخاطبان معجزه در زمان انجام آن، یقین به اعجاز آور بودنش نداشته باشند.
- وقتی کاری خارق عادت و اعجاز آور نباشد، یعنی معجزه نیست.
- کاری که معجزه نباشد، دلالت بر صدق ادعای نبی ندارد.
- اثبات نشدن صدق ادعای نبی، مساوی است با عدم اثبات نبوت
- اثبات نشدن نبوت شخص مدعی نبوت، مساوی با نقض غرض خداوند در ارسال پیامبران.
شتن این قدرت خدادادی(انجام کاری خارق عادت انسان) با صدق آن شخص در ادعای نبوتش است؟
در اینجا از حکمت الهی استفاده میشود.
بر اساس حکمت الهی، خداوند از آفرینشش قصدی دارد و برای رسیدن به هدفش، باید برای بندگان برنامه را ارائه کند(این مباحث در ضرورت نبوت و دین مطرح میشود)
حال شخصی به سوی بندگان آمده و کاری را انجام میدهد که دیگران از انجامش عاجزند و همزمان ادعای نبوت نیز دارد.
در این صورت، واضح است به خاطر اینکه بندگان خداوند همگی (تاکید میکنم همگی چه متخصص و چه عامی) به اشتباه می افتند و هیچ کس توان فهم کذب این شخص را ندارد.
در این فرض، لازم است که خداوند، جلوی قدرت این فرد را بگیرد و اجازه ندهد که او چنین کاری را
سلام
اما این استدلال ضعیفی است هرچیزی که همتا ندارد و حتی ادعایی در کنارش مطرح است دلیل بر غیبی و خدایی بودن نیست
شما یه جنگل را در نظر بگیرید یک در خت آن از همه بلند تر است خیلی راحت در عصر های گذشته میشد ادعا کرد که خب این یه درخت الهی است و شفا میده و فلان...
شاید الآن هم بتوان چنین چیزهایی گفت
اما منطقا این طور است که استثنا بودن و بلند بودن یک درخت از بقیه درختان از اقتضائات خود طبیعت است و ربطی به عالم غیب و خدایی بودن ندارد..گرچه در کل به یک معنا همه چیز خدایی است
به نظر من تنها راه اثبات اینکه آیا قرآن از طرف خداست یا نه
این است که ببینیم صحبت ها و دستورات قرآن و پیامبران(به غیر از اون بخشی که ادعای از طرف خدا بودن را دارد) اساسا صحبت های درستی هستند یا خیر
اگر صحیح باشند و واقعا سعادت بشر را بتوان از آن استخراج کرد میتوان به خدایی بودن این ادعاها ایمان و یقین داشت هرچند که از مجرای طبیعت صورت گرفته باشد
سلام
...
به نظر من تنها راه اثبات اینکه آیا قرآن از طرف خداست یا نه
این است که ببینیم صحبت ها و دستورات قرآن و پیامبران(به غیر از اون بخشی که ادعای از طرف خدا بودن را دارد) اساسا صحبت های درستی هستند یا خیر
اگر صحیح باشند و واقعا سعادت بشر را بتوان از آن استخراج کرد میتوان به خدایی بودن این ادعاها ایمان و یقین داشت هرچند که از مجرای طبیعت صورت گرفته باشد
یاحق
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
به زعم حقیر این راه که میفرمایید اشتباه است ... درست و غلط در دل یک جهانبینی تعریف میشود، شما اگر بخواهید احکام اسلام را با نظام ارزشی که برای خودتان دارید بسنجید مشکل بعدی این است که این نظام ارزشی چقدر درست است و چه دلایلی برای درستی بدون نقص آن وجود دارد ... و اگر بگردید میبینید بیشتر این نظام ارزشی از جبر تاریخی و فرهنگی و جغرافیایی و خانوادگی نتیجه میشود ... پافشاری بر روی آن مانند این است که بگویند چرا اسلام نمیآورید و جواب دهند که ما بر دین آباء و اجداد خود میمانیم ... حتی با عقل منطقی و تجربی هم نمیتوان این نظام ارزشی را از نو ساخت چون انسان همواره در پی توجیه چیزی است که دوست دارد برایش موجه باشد ... به عبارت دیگر قطعیتی در نتیجهی استفادهی از فقط منطق و تجربه نیز در کار نخواهد بود ... انتخاب یک ایدؤلوژی وقتی بر مبنای عقل منطقی و تجربه و نظام ارزشی مورد پذیرش فعلیامان یا عرف جامعه یا عرف بینالمللی نباشد چه راه دیگری باقی میماند؟ ... همان راه را باید پیش گرفت ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
جناب صدیق، اما پاسخی به پرسش بنده ندادید. بنده عرض کردم که خداوند چگونه جلوی آن عمل را میگیرد؟
سلام
معلوم است. قدرت انجام آنرا از آن شخص میگیرد.
استوار;725468 نوشت:
استاد گرامی، شما در مقدمه دوم، مدعیِ دروغگو را فیلتر کردید.
و مخاطبان در مقدمه سوم و چهارم با مدعی راستگو روبرو هستند.
در این حالت، نتیجه گیریِ نقضِ غرض برای خداوند، صحیح است.
فیلتر یعنی چه؟
یعنی پیش فرض گرفتم که این مدعی راستگوست؟
اگر منظورتان این است، باید عرض کنم، خیر.
دقت در مقدمه دوم نشان میدهد که هیچ پیش فرضی وجود ندارد.
همه چیز به صورت قضیه شرطیه بیان شده است.
اگر ... آنگاه.
منظور هم این است که اگر چنین شخصی که چنین قدرتی دارد و چنین کاری را انجام میدهد که دیگران از انجامش عاجز بوده اند، و با انجام این کار، همگان(چه عامی و چه عالم) به اشتباه افتاده اند، صادق نباشد، آنگاه برخداوند لازم است که قدرت انجام چنین کاری را از او سلب کند.
استوار;725468 نوشت:
لذا لزومی ندارد مدعیِ دروغگو در مقدمه دوم فیلتر شود.
و لزومی ندارد خداوند بخواهد از عمل وی، ممانعت کند.
بلکه این مخاطبین هستند که عمل وی را تحلیل میکنند.
همانطور که عرض شد دلیل حکمت، پشتوانه ای برای اطمینان بیشتر مخاطبان عالم و مقابله با شبهات و سوالات و احتمالات خلاف است نه اینکه هر شخص عامی در هنگام مواجهه با معجزه، برای ایمان آوردن چنین استدلالی را در نظر داشته باشد.
بنابراین، اینکه عوام بر اساس تحلیل عمل وی و خارق العاده بودن آن عمل، به انجام دهنده آن ایمان می آورند، منافاتی ندارد با اینکه حکمت الهی پشتوانه صدق نبی در ادعایش باشد.
استوار;725468 نوشت:
چه اشکالی دارد؟
اشکالش وجود همین احتمالی است که چند روز در موردش بحث داریم.
چون با وجود این احتمال، ایمان مردم و حداقل گروهی از آنان که توجه به وجود چنین احتمالی میکنند و قصد دارند ایمانشان از روی یقین باشد، خدشه دار میشود.
هرچند در این فرض نیز شاید کسی از عوام توجهی به این احتمال و راه بطلان آن نداشته باشد ولی این دلیل پشتوانه ای برای اطمینان بیشتر یا یقین فلسفی به اعجاز آور بودن معجزه.
اما این استدلال ضعیفی است هرچیزی که همتا ندارد و حتی ادعایی در کنارش مطرح است دلیل بر غیبی و خدایی بودن نیست
شما یه جنگل را در نظر بگیرید یک در خت آن از همه بلند تر است خیلی راحت در عصر های گذشته میشد ادعا کرد که خب این یه درخت الهی است و شفا میده و فلان...
شاید الآن هم بتوان چنین چیزهایی گفت
اما منطقا این طور است که استثنا بودن و بلند بودن یک درخت از بقیه درختان از اقتضائات خود طبیعت است و ربطی به عالم غیب و خدایی بودن ندارد..گرچه در کل به یک معنا همه چیز خدایی است
سلام
واقعا با این طرز مقایسه و استدلال، به نظرتان بحث فایده ای دارد!!
معجزه و خارق العاده بودن یک عمل که 14 قرن با تمام تلاشها، نظیری نداشته است، قابل مقایسه است با بلند بودن درختی در بین جنگل
ملاali;725663 نوشت:
این است که ببینیم صحبت ها و دستورات قرآن و پیامبران(به غیر از اون بخشی که ادعای از طرف خدا بودن را دارد) اساسا صحبت های درستی هستند یا خیر
اگر صحیح باشند و واقعا سعادت بشر را بتوان از آن استخراج کرد میتوان به خدایی بودن این ادعاها ایمان و یقین داشت هرچند که از مجرای طبیعت صورت گرفته باشد
بعد هم حتما با شاغول احساس خود بگوییم برخی احکام قران درست نیست و با شاغول عقل خود بنیاد خود بخواهیم همه چیز را بسنجیم و از فیلتر عقل خود رد کنیم و چون عقلمان درک نمیکند خیلی راحت بگوییم خیر معجزه نیست و از جانب خدا نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج
سلام مجدد
ملاali;725445 نوشت:
اما در مورد بلایا میگویید معلول مشابه به معنی علل مشابه نیست
در حالی که از منظر برون دینی علل یه چیز است و مشابهند
سیل،زلزله یا جنگ
خب ما برای اثبات دین و عدل الهی میایم میگوییم حادثه یه چیز است اما اثراتش یه چیز نیست...
خب این یک استدلال درون دینیست و کمکی به رد شبهه بشری بودن دین نمیکنه
دقت بفرمایید که اگر بخواهیم اینطور مسئله را بررسی کنیم،صورت مسئله زیر سوال می رود.مبنای صورت مسئله این است که از نظر دینی پدیده های طبیعی با گناهان ارتباط دارند.این مبنا یک مبنای درون دینی است.پس در واقع استدلال شما رنگ درون دینی دارد.استدلال شما زمانی می تواند شکل بگیرد که موراد زیر را قبول داشته باشیم:
1-پدیده های طبیعی با گناهان ارتباط دارند.
2-انسان هایی به نام مومن وجود دارند.
3-انسان هایی به نام کافر وجود دارند.
4-خداوند عادل است.
در استدلال ما هم از مبانی مشابه استفاده شده است.
ملاali;725445 نوشت:
و اما شبهه حق الناس هم روشنه مگردر عرفان نمیگوییم همه چیز جلوه خداست
و وجود یکیست و نفوس به نفس کلی برمیگردند
پس چه جایی برای حق غیر خدا میماند؟
در عالم خارج وحدت صرف وجود دارد یا کثرت صرف یا چیزی بین این دو؟
مبنای این صحبت شما وحدت شخصی وجود است.یعنی هیچ دو موجودی با یکدیگر فرقی نمی کنند.با این دید گرفتار مشکلات فراوانی می شویم.اول این که "ناس" دیگر مفهومی ندارد.دوم این که با این دید موضوع حق الله هم منتفی است.سوم این که با این فرض می توان گفت که بین ما و معصومین (علیهم السلام) تفاوتی نیست (اعوذ بالله) و در اینصورت آیاتی که به پیروی از رسول الله (صلی الله علیه و آله و السلم) یا اولی الامر فرمان می دهند موضوعیت خود را از دست خواهند داد.در عین حال آیات دیگری هستند که فرمان می دهند از شیاطین پیروی نکنیم.اگر بین ما و معصومین (علیهم السلام) و شیاطین تفاوتی نیست (اعوذ بالله) و همه یک وجود واحد به نام x هستیم،چطور ممکن است در جایی داشته باشیم x از x پیروی کند و در جای دیگر داشته باشیم x از x پیروی نکند؟
این ها نمونه ساده ای از تناقضاتی است که با این فرض به وجود می آید.حقیقت این است که وحدت صرفی در کار نیست.یکی از مسائلی که اکثر انسان ها آن را به عنوان یک امر بدیهی می پذیرند این است که در خارج کثرتی در کار است.من و شما یکی نیستیم.اگر وحدت تشکیکی را بپذیریم این مشکلات پیش نمی آیند.
عجب!!!چطور این همه راجع به گرد بودن زمین، فرعون زمان موسی، کشتی نوح بحث کردند خارج از تاپیک نبود؟
چطور 250 پست دیگران راجع به تحدی علمی قرآن خارج از تاپیک نبود؟
چطور مبارزه طلبی جناب صدیق و جناب پژوهشگر در مورد تحدی خارج از تاپیک نبود؟
اصلا مگر بحث تحدی را خود جناب صدیق آغاز نکردند؟
چطور طرفداران دین مجازند فریاد تحدی سر دهند و ما مجاز نیستیم به آن پاسخ دهیم؟
چطور سوال شما خارج از تاپیک نیست و جواب من به سوال شما خارج از تاپیک است؟ مگر فرقی بین موضوع تاپیک، موضوع سوال شما و موضوع جواب من هست؟
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب صدیق زمانی حضورشان در تاپیک کم شد ولی بعد به تاپیک بازگشتند و فرمودند که دیگر کسی بحث خارج از تاپیک نکند و باز فرمودند که اگر بحثی خارج از موضوع انجام بگیرد را حذف میکنند تا بحث اصلی صدمه نبیند :Gol::ok:
[=microsoft sans serif]
معلوم است. قدرت انجام آنرا از آن شخص میگیرد.
آنقدر هم معلوم نیست.
زیرا به غیر از آن، مخاطبان توانائی تحلیل معجزه را با قوائی که خداوند در اختیارشان قرار داده، دارند.
شما از کجا میدانید که خداوند آن راه را که شما فرمودید، برمیگزیند؟
صدیق;725672 نوشت:
[=microsoft sans serif]
فیلتر یعنی چه؟
یعنی پیش فرض گرفتم که این مدعی راستگوست؟
اگر منظورتان این است، باید عرض کنم، خیر.
دقت در مقدمه دوم نشان میدهد که هیچ پیش فرضی وجود ندارد.
همه چیز به صورت قضیه شرطیه بیان شده است.
اگر ... آنگاه.
منظور هم این است که اگر چنین شخصی که چنین قدرتی دارد و چنین کاری را انجام میدهد که دیگران از انجامش عاجز بوده اند، و با انجام این کار، همگان(چه عامی و چه عالم) به اشتباه افتاده اند، صادق نباشد، آنگاه برخداوند لازم است که قدرت انجام چنین کاری را از او سلب کند.
فیلتر یعنی همان راهی که شما فرمودید : «[=microsoft sans serif]معلوم است. قدرت انجام آنرا از آن شخص میگیرد.»
به عبارت دیگر، مقدمه دوم اینگونه میشود : «اگر مدعی صادق نباشد، خداوند قدرت انجام آنرا از او میگیرد»
و این یعنی از مقدمه سوم به بعد ما با یک مدعی راستگو طرف هستیم.
اگر خداوند، آن راهِ پیشنهادیِ شما را برنگزیند، ما بقی استدلالتان ، دیگر اعتبار خود را از دست میدهد.
[=microsoft sans serif]
صدیق;725672 نوشت:
[=microsoft sans serif]
اشکالش وجود همین احتمالی است که چند روز در موردش بحث داریم.
چون با وجود این احتمال، ایمان مردم و حداقل گروهی از آنان که توجه به وجود چنین احتمالی میکنند و قصد دارند ایمانشان از روی یقین باشد، خدشه دار میشود.
در بالا توضیح داده شد.
بر اساس همان حکمت الهی، معجزه آنست که انسانها نتوانند آن احتمال را بر آن مترتب کنند.
واقعا با این طرز مقایسه و استدلال، به نظرتان بحث فایده ای دارد!!
معجزه و خارق العاده بودن یک عمل که 14 قرن با تمام تلاشها، نظیری نداشته است، قابل مقایسه است با بلند بودن درختی در بین جنگل
سلام
مگر قرآن تنها پدیده ایی است که نظیری نداشته؟
صدیق;725673 نوشت:
بعد هم حتما با شاغول احساس خود بگوییم برخی احکام قران درست نیست و با شاغول عقل خود بنیاد خود بخواهیم همه چیز را بسنجیم و از فیلتر عقل خود رد کنیم و چون عقلمان درک نمیکند خیلی راحت بگوییم خیر معجزه نیست و از جانب خدا نیست.
مگر در قرآن نیامده که دین مطابق به فطرت انسان است و در احدایث مگر نیامده که شرع برابر عقل است؟
خب این فطرت و عقل را باید برسی کرد(صادقانه) که آیا مطابقت دارد یا خیر
حقیر به نسبت استدلال استاد انتقاد دارم ولی چون نسبت به اصل موضوعیت داشتن آن بحث نیز اشکال دارم دیگر وارد جزئیات نشدم ... مگرنه حتی با این عبارت ظاهراً بدیهی که نقض غرض خلاف حکمت هست و یا شاید در واقع با کاربرد آن در اینجا هم مشکل دارم ...
..........
در بحث فعلی ما هم یکی مثلاً میگوید که هدف اصلی خداوند از فرستادن انبیاء هدایت است و بعد میگویند که یک عده در مواجهه با همین انبیاء علیهمالسلام کافر میشوند و گمراه میشوند و در نتیجه این گمراهی نقض غرض خداوند در هدایت انسانهاست پس اگر نبی آمد خدا باید همه را به ایشان هدایت کند و نقض غرض است که برخی با ایشان گمراه شود ... اگر غرض اصلی خداوند هدایت انسان باشد باید شرایط را طوری فراهم کند که همه هدایت شوند ... اما خدایی که قرآن را به عنوان کتاب هدایت فرستاده است اتفاقاً در قرآن متشابهات را قرار داده است تا عدهای با همان گمراه شوند و فتنهگری نمایند ... در نتیجه باید بپرسیم که آیا واقعاً نقض غرض در هر شرایطی خلاف حکمت است؟ یا باز باید بپرسیم که آیا واقعاً غرض اصلی از فرستادن انبیاء هدایت کردن تمام مخاطبین ایشان است که اگر کسی با ایشان هدایت نشود و بلکه گمراه شود را بشود گفت که نقض غرض شده است یا این ابتلاء انسانهاست که غرض است یا هر دو؟
..........
اما آیا ما غرض خداوند از هر کاری که بکند را میدانیم و حکمت او را به طور کامل میشناسیم که بگوییم اگر دقیقاً چنین کند و چنان نکند خلاف حکمت است؟ ... بله میشود گفت که اگر کسی خرق عادت بیاورد یا خدایی وجود ندارد یا خدا وجود دارد و باید دروغ او را برملا نماید و یا پیامبر است و از طرف خداست، اما چه تضمینی هست که این سه حالت تمام حالات ممکن باشند؟ ... به زعم حقیر نه تنها هیچ تضمینی نیست که چند گزینهی دیگر چه بسا به ذهن خودمان هم میرسد که میشود در کنار این سه گزینه قرار داد ...
باء;725651 نوشت:
حالا شاید اگر استاد نظرات حقیر را نقد کردند اشکالات آن هم بهتر مشخص شود و بتوان به کمک هم صورتی را برای کشف حقیقت بشناسیم که گرفتار عدم قطعیت بحثهای عقلی امروزی نباشد ... شما هم اگر نقد دیگری دارید خدا بخواهد سراپا گوش هستم :Gol:
اختیار دارید برادر گرامی :Gol:
با توجه به اینکه مطالب شما، بحث حکمت خداوند در مقدماتِ استدلالِ جناب صدیق را شامل میشود، امیدوارم استاد حتماً پاسخگوی مطالبتان باشند و ما نیز از این بحث بهرهمند گردیم.
باء;725651 نوشت:
یعنی شما قبول ندارید که انسان بتواند اقدام به شناخت خودش کند تا کمکم بفهمد که چه صفاتی در او مبنای اعمال و واکنشهایش به اعمال دیگران و شرایط موجود بوده است؟ یعنی انتظار نابجایی است که بگوییم ای انسانی که این همه دانشگاه رفتی و درس خواندی و متخصص فلان علم شدی در مورد خودت هم تحقیق کن و مثلاً صد صفحه در مورد خودت آنطور که هستی مطلب بنویس و خودت را برای خودت بر روی کاغذ شرح بده؟ یعنی انسان قابلیت انجام این کار را ندارد یا صرفاً باید ضریب هوشی بالاتر از یک مقدار خاص داشته باشد یا تحصیلات فلسفی و ریاضی و غیره داشته باشد تا بتواند به این مهم اقدام کند؟
بله قبول دارم که انسان با شناخت خودش، میتواند بفهمد که مبنای اعمال و واکنشهایش چیست.
باء;725651 نوشت:
اگر قبول دارید که میتواند چنین کاری کند (اگرچه معمولاً کسی نمیکند) در این صورت این امکان هم هست که کمکم بتواند بر مبنای آن شناخت خطورات حقیقی قلبش را از نفسانیاتش تمیز دهد ... آیا این امر از نظر شما نامحتمل است یا احتمالش بسیار ضعیف است و به خاطر همین احتمال ضعیف است که زیاد کسی تمایل به پرداختن به آن ندارد؟
اگر قبول دارید که احتمالش کم هم نیست در این صورت آیا قبول دارید که این راه برای کشف حقیقت قابل اعتمادتر از هر استدلال عقلی و تجربی دیگری است؟
جناب باء، این مطالب به نوعی شبیه مطالبیست که بنده در تاپیک دیگری در مورد ضرورت نبوت عامه بیان کردم.
اگر انسان بتواند در مورد خطورات قلبی، «الهام» را از «وسوسه» تشخیص دهد (فرقان باطنی)، آنگاه با همراهی قوائی مانند عقل و فطرت، نبوت عامه چه ضرورتی پیدا میکند؟
اما در این تاپیک به نظر میرسد که ضرورت نبوت عامه، مقبول است.
لذا بنده با پذیرش این موضوع، تمرکزم را بر بحث درباره تشخیص الهی بودن معجزه، قرار دادم.
شخصی مدعیست با خداوند در ارتباط است و عملی خارقالعاده نیز انجام داده.
در اینجا، آن راهی که شما میفرمائید از هر چیز دیگر قابل اعتمادتر است، چگونه تشخیص میدهد که خطورِ قلبیِ صداقتِ مدعی، وسوسه است یا الهام؟
باء;725651 نوشت:
آیا قبول دارید که بحثهای عقلی هرگز به قطعیت صددرصدی نمیرسد و حتی اگر برسد هم راهی برای اثبات آن قطعیت نداریم و حتی خطای محتمل در آن را هم نمیتوانیم به صورت قطعی بیابیم و فقط تخمین میزنیم و امید داریم که تخمینمان مناسب باشد؟
خیر.
بطور مثال، لطفاً نشان دهید در حصر عقلیِ وجود در برهان امکان و وجوب، چه تخمینی بکار رفته؟
باء;725651 نوشت:
با این حساب همچنان مصرّ هستم که جز از طریق فهم باطنی و تمیز دادن درست و غلط آن توسط عقل عبرتبین راه قطعی دیگری برای رسیدن به حقیقت نداریم ...
عبرت بینی، واقعیت را تبیین میکند و نه لزوماً حقیقت را.
باء;725651 نوشت:
اگر این بحثهای منطقی لازمهی اتمام حجت و لازمهی ایمان آوردن به خدا بود ما هم نمیتوانستیم خود را مؤمن بنامیم ... بنابراین نباید بحث اثبات بشری نبودن اسلام را منحصر در بحثهای فلسفی کنیم ... بحث تحدی هم یک بحث فلسفی نیست همانطور که مبارزهی دیگری که نامش مباهله بوده است یک بحث فلسفی نبوده است و بیشتر روانشناسانه بوده است تا فلسفی
زیرا به غیر از آن، مخاطبان توانائی تحلیل معجزه را با قوائی که خداوند در اختیارشان قرار داده، دارند.
شما از کجا میدانید که خداوند آن راه را که شما فرمودید، برمیگزیند؟
سلام
عرض کردم که این دلیل حکمت و این استدلال، پشتوانه ای است برای اطمینان ما انسانها که وقتی خواستیم اهل دقت شویم و در مورد احتمالات مختلف پیرامون معجزه و صدق ادعای نبی فکر کنیم، ارامش خاطر داشته باشیم.
توانایی تحلیل معجزه مربوط به جنبه ظاهری و ابتدایی کار است و دلیل حکمت، پشتوانه عقلی آن.
لطفا این دو راه را با هم خلط نکنید.
استوار;725810 نوشت:
شما از کجا میدانید که خداوند آن راه را که شما فرمودید، برمیگزیند؟
این بخش هیچ ربطی به خط بالای اش ندارد.
چون باید این دو را از هم تفکیک کرد:
توانایی تحلیل معجزه توسط مخاطبان و پشتوانه عقلی صدق نبی بر اساس دلیل حکمت.
اما اینکه از کجا میدانیم، بر اساس تحلیل عقلی است و اینکه خداوند را موجودی حکمیم میدانیم که کار لغو انجام نمیدهد و از سوی دیگر اعطای قدرت معجزه آوردن به دست مدعی دروغین نبوت و جلوگیری نکردن از قدرت وی، با ارسال انبیاء و خواست اعتماد مردم نسبت به گفته های آنان منافات دارد و در تضاد است.
به هر حال عقل ما که چنین میفهمد.
عقل شما را نمیدانم.
برای درک بهتر، مثالی میزنم بلکه انشاء الله دفع شبهه کند.
فرض کنید که زمان خیلی قدیم است و شما پادشاه کشوری پهناور.
راه ارتباطی با مردم مناطق دور دست نیز تنها از طریق نمایندگان شماست و راه شناخت نمایندگان شما، صرفا نشان دادن مهر مخصوص شماست.
این مهر مخصوص، اگر به راحتی قابل جعل باشد که باید به عقل آن پادشاه شک کرد که چنین امری را نشانه نمایندگی برای مردم قرار داده است.
با این حال، کماکان خیال مردم مناطق دور دست راحت نیست که هیچ کسی نتواند مشابه آن مهر را بسازد.
به نظر شما، چطور پادشاه میتواند خیال مردمش را راحت کند و باعث شود که مردم بدون هیچ دغدغه ای به حرف دارند آن نشان و مهر مخصوص اعتماد کنند.
آیا عقل هیچ انسانی شک میکند که در چنین مواردی این پادشاه باید:
اولا: در ابتدا سخت ترین راه ها برای ساخت آن مهر و مخصوص ترین مواد اولیه در ساخت آنرا به کار گیرد به طوری که باقدری تامل به راحتی نشان اصلی از تقلبی قابل شناخت باشد و کسی نتواند با نشان جعلی همه مردم را گول بزند.
ثانیا: در ادامه نیز سخت ترین مجازات ها و نظارتها برای جلوگیری از جعل های احتمالی را در نظر بگیرد.
این عقل ماست که در چنین مواردی هیچ شکی نمیکند که این فرد که خودش مستقیما نمیتواند با مردمش سخن بگوید، باید از برترین مواد و انحصاری ترین مواد اولیه در ساخت نشان نمایندگی نمایندگانش استفاده کند و در ادامه نیز سخت ترین مجازاتها را برای جاعلین در نظر بگیرد به صورتی که مردمش کمترین احتمال را در مورد جعل بدهند.
حال چطور خدایی که حکمتش برترین حکمتها و قدرت عالی ترین قدرتها و علمش کامل ترین علمهاست، از این قاعده مستثناست.
استوار;725810 نوشت:
اگر خداوند، آن راهِ پیشنهادیِ شما را برنگزیند، ما بقی استدلالتان ، دیگر اعتبار خود را از دست میدهد
این راه حل پیشنهاد من و شما نیست.
دلبخواهی هم نیست که من انتخاب و شما رد کنید
این پیشنهاد عقل است و اگر ما عقل گرا هستیم و اشعری مسلک نیستیم، خداوند را موجودی میدانیم که برخلاف عقل صریح عمل نمیکند.
خداوندی که اجتماع نقیضین را انجام نمیدهد، نه اینکه اراده میکند و انجام نمیدهد، بلکه اصلا ممکن نیست که انجام ندهد.
خداوندی که خلف وعده نمیکند، نه اینکه لطف میکند که انجام نمیدهد بلکه به این جهت که اگر انجام دهد دیگر کامل مطلق نیست و با وجوب وجود ذات و صفاتش تناقض پیدا میکند.
خداوندی که خلاف حکمت کاری را انجام نمیدهد، نه اینکه لطف میکند بلکه به این جهت که اگر خلاف حکمت کاری را انجام دهد، دیگر کامل نیست بلکه ناقص است و کار لغو و بیهوده انجام میدهد. ووو
استوار;725810 نوشت:
بر اساس همان حکمت الهی، معجزه آنست که انسانها نتوانند آن احتمال را بر آن مترتب کنند
که ما هم چندین بار پاسخ دادیم که چنین احتمالی برخلاف حکمت الهی در ارسال پیامبران است.
مغالطه قیاس نابه جا.
جناب ملاعلی
بی نظیری که در معجزه بحثش میشود، بی نظیری است که عقلای عالم نظیری برایش ندیده و معتقدند که انجام آن از جنس قدرت بشر نیست.
ولی درخت بسیاری بلند قد در میان جنگل، چه ربطی به ادعای نبوت دارد.
مگر انسانی آنرا به وجود آورده است و آن انسان ادعای نبوت کرد.
هر مر موقع کسی کار خارق العاده ای از جنس معجزات انجام داد و بعد ادعای نبوت کرد، آن موقع میتوان این کار را از او به عنوان معجزه پذیرفت.
ملاali;725913 نوشت:
مگر در قرآن نیامده که دین مطابق به فطرت انسان است و در احدایث مگر نیامده که شرع برابر عقل است؟
بله درست است که دین مطابق فطرت انسانهاست ولی این فطرت، فطرت اولیه است نه آنچه که به واسطه گناه و بودن در زندگی دنیایی از حالت اولیه خود خارج شده است و زنگار گرفته است.
بنابراین، اگر کسی فطرت اولیه اش تغییر نکرده باشد، دین را مطابق و ملائم با طبع خود می بیند و هیچ آموزه ای از دین را نادرست و ناملائم نمیبیند که مصداق تامش معصومان و انبیای الهی هستند نه امثال ما که تقریبا چیزی به اسم فطرت اولیه در نهادمان باقی نمانده است.
در مورد رابطه شرع و عقل نیز، مغالطه ای در کلام شما صورت گرفته است.
در این جمله "شرع برابر عقل است" کلمه برابر به صورت مبهم به کار گرفته شده است و ابهام ساختاری دارد.
برابر به معنای در مقابل یا برابر به معنای مساوی.
اگر به معنای در مقابل باشد -همانطور که از سیاق و ادبیات جمله معلوم است- ربطی به مدعای شما ندارد. شما به دنبال این بودید که دین را با عقل بسنجید و بنده عقل را در این مسیر ناتوان معرفی کردم. بنابراین شما باید دلیلی بیاورید که این دو را هم سو بداند.
اگر به معنای مساوی است، -گرچه از جمله چنین بر نمی آید و در آن صورت باید جمله به شکل " شرع برابر با عقل است" نوشته میشود- ولی باز هم مغالطه و این بار مغالطه وجه و کنه صورت گرفته است و اینطور نیست که عقل برابر با شرع باشد بلکه حداکثر چیزی که در این رابطه میتوان گفت آن است که هیچ آموزه ای از شرع نیست که عقل آنرا باطل بداند و به اصطلاح عقل ستیز باشد. ولی این بدان معنا نیست که همه گزاره های شرعی، عقلی نیز باشد و عقل آنرا بفهمد. بلکه گرچه هیچ گزاره دینی، عقل ستیز نیست، همه گزاره های شرعی، عقل پذیر هم نیستند بلکه برخی عقل گریز هستند مانند معاد جسمانی با جسم عنصری مادی.
بگذریم از اینکه، بنده چنین حدیثی را ندیده ایم، بلکه برعکس احادیثی دال بر ناتوانی عقل در درک جزئیات دین مانند "ان دین الله لا یصاب بالعقول" دیده ام. خوب است که مستند حدیثی که ذکر کردید را نیز بیان کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب صدیق زمانی حضورشان در تاپیک کم شد ولی بعد به تاپیک بازگشتند و فرمودند که دیگر کسی بحث خارج از تاپیک نکند و باز فرمودند که اگر بحثی خارج از موضوع انجام بگیرد را حذف میکنند تا بحث اصلی صدمه نبیند
بنده دقیقا میدانم جناب صدیق چه زمانی رفتند، چه زمانی برگشتند، کدام پستها را حذف کردند و کدام را باقی گذاشتند.
تحدی همچنان به عنوان معیار اصلی سنجش بشری بودن دین بحث اصلی تاپیک است. لذا هیچ یک از پستهای روش تحدی یا مثالهایی از تحدی علمی مثل گرد بودن زمین، فرعون زمان موسی، کشتی نوح هنوز حذف نشده. پست بنده هم در همین رابطه بوده و کسی نمیتواند خروج از موضوع را بهانهی پاسخ ندادن به آن قرار دهد.
خیلی مسائل بدیهیهستند که حقیقتاً بدیهی نیستند و میتوان صورتهایی از امکان را برایشان یافت کهنقیض آن مطلبی که مدعیاش هستیم را نیز قابل توجیه گرداند ... مثلاً چند روز پیشبا یکی از اساتید فلسفه بحثی داشتیم و ایشان گفتند این کتاب بالأخره یا اینجا هستو یا نیست و زعمشان این بود که غیر این دو حالت را نمیتوان متصور شد حال آنکه اینگزاره مستند است به یک سری پیشفرض که به هیچ وجه یکتا نیستند و میتوان حالتهایدیگری را نیز برایشان در نظر گرفت ... همین مسأله به خوبی ضعف فلسفه و استدلالکردن برای فهمیدن قطعی را نشان میدهد ... این تعقل ریشه در تجربه و در واقعدانستههای تجربی فردی و جمعی و تاریخی انسانها دارد ...
منظور شما از بدیهی چیست؟
حتما میدانید که بدیهی معانی و کاربردهای متعددی دارد.
حداقل در بین متکلمان و فلاسفه، ملاکهای متعددی برای بدیهی دانستنیک تصور یا یک تصدیق آورده شده است و بر اساس آن ملاک ها، مصادیقی برای آن ذکر شدهاست.
لطفا به صورت کلی بحث را ارائه ندهید.
باء;725651 نوشت:
مثلاً چند روز پیش بایکی از اساتید فلسفه بحثی داشتیم و ایشان گفتند این کتاب بالأخره یا اینجا هست ویا نیست و زعمشان این بود که غیر این دو حالت را نمیتوان متصور شد حال آنکه اینگزاره مستند است به یک سری پیشفرض که به هیچ وجه یکتا نیستند و میتوان حالتهایدیگری را نیز برایشان در نظر گرفت ... همین مسأله به خوبی ضعف فلسفه و استدلالکردن برای فهمیدن قطعی را نشان میدهد ... این تعقل ریشه در تجربه و در واقعدانستههای تجربی فردی و جمعی و تاریخی انسانها دارد ...
خب این پیش فرض را اگر نخواهید قبول کنید باید نقض آنرا بیانکنید.
وقتی در یک قضیه مانند" a یا در b است یا نقیض b" این مبتنی برامتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین است.
اگر میفرمایید این قضیه باطل است، خب باید پیش فرضش را باطلکنید.
نقض این قضیه به این است که این کتاب با وجود شرایط نقیضین:
یا هم در اینجا باشد و هم در اینجا نباشد.(اجتماع نقیضین)
یا نه در اینجا باشد و نه نباشد.(ارتفاع نقیضین)
بنابراین، شما لازم است که حالتهای دیگر را نیز بیان کنید.
همین مسأله به خوبیضعف فلسفه و استدلال کردن برای فهمیدن قطعی را نشان میدهد ... این تعقل ریشه درتجربه و در واقع دانستههای تجربی فردی و جمعی و تاریخی انسانها دارد...
خب همین مسئله که معلوم شد، اشکالی بی جهت و صرفا ادعاست و هنوزاثبات نشده، پس تالی آن نیز اثبات نمیشود.
با مغالطه مسموم کردن چاه نیز نمیتوان فلسفه و بحثهای عقلی رازمین زد.
باء;725651 نوشت:
این بحثهای فلسفیهرگز به یقینی که مو لای درزش نرود ختم نمیشود ... قبلاً هم گفتم که ما و فلاسفههم که در این بحثها وارد میشویم و میشوند تنها ادعا میکنیم که به دنبال دلیلیهستیم که مو لای درزش نرود مگرنه قانع نمیشویم، مگرنه در عمل تا حدودی سادهانگارانهبرخورد میکنیم و با کمترین درجهی اطمینان هم راضی میشویم تا چه کسی چه وقت آنرا نقد کرده و به آن ایراد بگیرد و ما هم باز به آن فکر کنیم ..
اولا که کسی مدعی نیست که در یقین فلسفی،هیچ احتمال خلافی هرچندعقلی وجود ندارد. این ادعا، ادعایی بی جهت و متعصبانه است. این یقین، صرفا مربوطبه قضایای ریاضی و قضایای تحلیلی است.
ثانیا: فیلسوف معتقد است که با دلایل عقلی میتوان مبنای معرفتشناختی نسبتا معقولی از گزاره های دینی -حداقل اصول و مباحث اساسی دین- ارائه کردو میتوان با تحلیلهای فلسفی به یقینی رسید که نفس انسان مطمئن شود. ولی هیچگاهنمیگوید که راه حل من تنها راه حل است.
راه حل بهتر از عقل، شهود است ولی شهود خودش با خطرگاه هاییروبروست علاوه بر اینکه شخصی و منحصر به فرد است و قابل استدلال برای دیگری نیست.
ثالثا: شما که راه حل فلسفی را نقد میکنید، راه حل جایگزینتانچیست؟ نقلی، شهودی، تجربی یا...
در بحث فعلی ما هم یکی مثلاً میگوید که هدف اصلی خداوند از فرستادن انبیاء هدایت است و بعد میگویند که یک عده در مواجهه با همین انبیاء علیهمالسلام کافر میشوند و گمراه میشوند و در نتیجه این گمراهی نقض غرض خداوند در هدایت انسانهاست پس اگر نبی آمد خدا باید همه را به ایشان هدایت کند و نقض غرض است که برخی با ایشان گمراه شود ... اگر غرض اصلی خداوند هدایت انسان باشد باید شرایط را طوری فراهم کند که همه هدایت شوند ... اما خدایی که قرآن را به عنوان کتاب هدایت فرستاده است اتفاقاً در قرآن متشابهات را قرار داده است تا عدهای با همان گمراه شوند و فتنهگری نمایند ... در نتیجه باید بپرسیم که آیا واقعاً نقض غرض در هر شرایطی خلاف حکمت است؟ یا باز باید بپرسیم که آیا واقعاً غرض اصلی از فرستادن انبیاء هدایت کردن تمام مخاطبین ایشان است که اگر کسی با ایشان هدایت نشود و بلکه گمراه شود را بشود گفت که نقض غرض شده است یا این ابتلاء انسانهاست که غرض است
دوست عزیز.
اولا: هدایت هدف اصلی خداوند است ولی هدایت باید اختیاری باشد. بنابراین خداوند هیچ کسی را مجبور به ایمان آوردن نمیکند. این اصل اول.
اصل دوم اینکه، خداوند هیچ گاه نه کسی را بدون اختیار خود آن فرد، نه هدایت میکند و نه گمراه. این ما هستیم که با اعمال و اختیار خود، خودمان را در معرض هدایت قرار میدهیم یا نمیدهیم و گمراه میشویم.
بنابراین، اگر کافری ایمان نمی آورد، مطابق اصل اختیاری بودن ایمان است و اتفاقا اگر او برخلاف میلش، به اجبار هدایت شود، نقض غرض اختیاری بودن ایمان و کسب کمالات در این دنیا توسط انسان روی میدهد و با حکمتش نمیسازد.
ثانیا: متشابهات اگر به تنهایی مورد ملاحظه قرار بگیرد نه با کمک فهم عقل و نه با کمک آیات محکم، بله موجب گمراهی میشود ولی این گمراهی نیز بر اساس اختیار خود آن افرادی است که به این متشابهات تمسک میکنند. "ما تشابه من ابتغاء الفتنه..." یعنی کسی سراغ این آیات میرود که قصد فتنه جویی دارد وگرنه متشابهات را به محکمات ارجاع میداد و بر اساس محکمات، در تفسیر و تاویل متشابهات از راسخون در علم کمک میگرفت که به تاویل متشابهات آگاه و عالمند" ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم"
بنابراین، خود این آیات متشابه نیز از جمله ابتلائات و امتحانات است که باید در آنها سراغ مفسران حقیقی و راسخون رفت تا گرفتار گمراهی و ضلالت نشد.
ثالثا:قران کریم هدایت را تشریعا برای همه انسانها میخواهد ولی تکوینا هیچ کسی حتی پیامبر اعظم (ص) را مجبور به ایمان آوردن نکرده است.
غرض اصلی از فرستادن انبیاء، هدایت همه انسانهاست مگر کسانی که یا خودشان نخواهند در معرض نسیم هدایت قرار بگیرند یا موانع طبیعی یا انسانی جلوی این امر را بگیرد.
به این جهت که خداوند حکیم است و حکیم از آفریدن هدفی دارد که قطعا زندگی و رسیدن به لذتهای این دنیا نیست (بحثش بماند که جای خاص خود را میطلبد) پس برای رسیدن به آن هدف، لازم است برنامه ای را بفرستد و ادامه بحث که حتما میدانید.
باء;725651 نوشت:
ت که غرض است یا هر دو؟ حجت بالغه اهل بیت علیهمالسلام هستند که هدایت توسط ایشان به صورت اتمّ انجام میگیرد ولی همین ایشان هم در زیارت جامعه آمده است که «باب مبتلی به الناس» هستند ... .
هدایتگری اهل بیت نیز اختیاری است و کسی را مجبور به ایمان اوردن نمیکنند.
کسی که سراغ اهل بیت رفت، دیگر گمراه نمیشود.
کسی که ملازم ایشان بود یعنی نه جلوتر رفت و نه عقب ماند، هدایت میشود.:«فالراغب عنکم مارق والازم لکم لاحق والمقَصر فی حقکم زاهق»
ابتلای مسلمانان نیز یعنی اینکه سراغ ایشان میروند یا به عقل خود بنیاد خود تکیه میکنند یا پیرو ندای " کفانا کتاب الله!" میشوند.
.. هدف اگر صرفاً هدایت باشد در همان عالم ذر که فطرت به انسانها داده شد به ایشان گفته شد که من خدای شما هستم و آنها هم با طوع و رغبت یا با کراهت گفتند بله،
باء;725651 نوشت:
.. اگر هدفش فقط هدایت باشد بدون فرستادن پیامبر صرفاً همان فطرت را در درون ایشان بیدار میکرد تا خودشان هدایت شوند، اصلاً اگر هدف هدایت باشد بعد از عالم ذر دیگر میتوان گفت که خلقت دنیا هم خلاف حکمت است ... اما آیا ما غرض خداوند از هر کاری که بکند را میدانیم و حکمت او را به طور کامل میشناسیم که بگوییم اگر دقیقاً چنین کند و چنان نکند خلاف حکمت است؟ ... .
بحث عالم ذر خودش معرکه آراء است ولی ندیدم کسی مدعی شود که در این عالم، فطرت را به انسان دادند. کسانی که در این آیه بحث فطرت را مطرح کردند، مدعی هستند که میثاق مورد نظر در این آیه، فطرت خداجویی است که در نهاد تمام انسانها از زمان تولد قرار داده میشود.
در ضمن، در این عالم، به هر تفسیری، اکراهی در کار نیست، همگان با اختیار و معرفت میگویند بلی.
باء;725651 نوشت:
.. اگر هدفش فقط هدایت باشد بدون فرستادن پیامبر صرفاً همان فطرت را در درون ایشان بیدار میکرد تا خودشان هدایت شوند، .
خب این کار را نمیکند چون قبول سخن کسی که هم شکل خود انسان است و امکاناتی شبیه او یا حتی کمتر از او دارد، نیاز به خودشکنی و مبارزه با نفس دارد. به همین جهت، در طول تاریخ، یکی از اصلی ترین بهانه های مشرکان و کافران این بوده که چرا خداوند پیامبری از ملائکه یا پیامبری با ثروت انبوه و قدرت زیاد انتخاب نکرده است.
این نشان میدهد که خود این نحوه از هدایت گری، نوعی ابتلاء و امتحان بندگان بوده تا اختیار آنها بیشتر نقش داشته باشد تا مرعوب شدن در برابر ثروت و قدرت پیامبرشان.
باء;725651 نوشت:
.. اما آیا ما غرض خداوند از هر کاری که بکند را میدانیم و حکمت او را به طور کامل میشناسیم که بگوییم اگر دقیقاً چنین کند و چنان نکند خلاف حکمت است؟ ..
خداوند خودش در کتابش پیامبرانش را به اوصافی چون نذیر، بشیر، هادی و امثال آن توصیف کرده که خود نشان دهنده نقش مهم هدایت گری و بشارت و نذارت به عنوان دو شیوه مهم جذب مردم یاد میکند.
از قول کافران نیز بیان میکند:«لولا ارسلت الینا رسولا هادیا فنتبع آیاتک من قبل ان تذل و نخزی» (طه/134) که باز هم به هدایتگری انبیاء به عنوان تنها صفت برجسته مودر نیاز برای رسولان اشاره دارد.
یا در جایی دیگر به دنبال بیان فایده هدایت و گمراهی، بیان میکند که: عذاب را زمانی نازل میکنیم که رسولی در کار باشد:
"من اهتدی فانما یهتدی لنفسه و من ضل فانما یضل علیها و لا تزر وازره وزر اخری و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا"(اسراء/15) و رسول مگر قرار است چه کار کند که جلوی عذاب را بگیرد.
یا وقتی حکمت افرینش انسان را عبادت یا در جایی معرفت خودش یاد میکند، به نظر مشا نباید اسباب رسیدن به این هدف را فراهم کند.
.. اما آیا ما غرض خداوند از هر کاری که بکند را میدانیم و حکمت او را به طور کامل میشناسیم که بگوییم اگر دقیقاً چنین کند و چنان نکند خلاف حکمت است؟ ... بله میشود گفت که اگر کسی خرق عادت بیاورد یا خدایی وجود ندارد یا خدا وجود دارد و باید دروغ او را برملا نماید و یا پیامبر است و از طرف خداست، اما چه تضمینی هست که این سه حالت تمام حالات ممکن باشند؟ ... به زعم حقیر نه تنها هیچ تضمینی نیست که چند گزینهی دیگر چه بسا به ذهن خودمان هم میرسد که میشود در کنار این سه گزینه قرار داد .
بسم الله بفرمایید.
باء;725651 نوشت:
به زعم حقیر این ظلم است که مسیر اثبات دین را مباحث عقلی و فلسفی معرفی کنیم با آنکه خودمان میدانیم این مسیر قطعیتی درش نیست
اثبات اصول و اساس دین اگر با دلیل عقلی صورت نگیرد، یا باید نقلی باشد یا کشف و شهودی.
شهودی -باقطع نظر از اشکالات و انحرافات موجود- شخصی است و قابل استفاده در گفتمان نیست.
نقلی هم گرفتار دور است.
تجربی هم کارائی ندارد و اصلا دو ساحت متفاوت است.
تنها فلسفی میماند.
اگر شما راه دیگری میشناسید بفرمایید.
باء;725651 نوشت:
و ما چون ایمان داریم میتوانیم به ظن و گمانهای خودمان اعتماد کنیم ولی ناباوران لزومی ندارد به آنها اعتماد کنند و حرف ما را بپذیرند ...
اولا: بر اساس چه دلیل معرفت شناختی، به خود حق میدهید که میتوانید به ظنون خود اعتماد کنید.
ثانیا: بحث ما صرفا ایمان خودمان نیست، بلکه نقد اشکالات دیگران در مورد ایمان خودمان نیز هست.
مابقی مباحثی که در وسط بحث مطرح کردید، ربطی به موضوع تاپیک نداشت.
تحدی همچنان به عنوان معیار اصلی سنجش بشری بودن دین بحث اصلی تاپیک است. لذا هیچ یک از پستهای روش تحدی یا مثالهایی از تحدی علمی مثل گرد بودن زمین، فرعون زمان موسی، کشتی نوح هنوز حذف نشده. پست بنده هم در همین رابطه بوده و کسی نمیتواند خروج از موضوع را بهانهی پاسخ ندادن به آن قرار دهد
سلام به جناب آرمان دانشجو و سایر دوستان و مشارکت کنندگان بحث
همانطور که عرض شد، بحث ما در مورد این بود که یکی از راه هایی که میتوان اثبات کرد که دین امری بشری نیست، معجزه است.
اما از آنجا که معجزه بودن یک فعل، نیاز به اثبات دارد، ابتدا لازم است ویژگی تحدی را بررسی کنیم و آنگاه به ملازمه این فعل و خارق العاده بودن آن از یک سو و الهی بودن آن و صدق آورنده اش بپردازیم.
به همین به اندازه کوتاه مجبور شدیم به تحدی اشاره داشته باشیم.
اما بیشتر از آن، بررسی تحدی و خصوصا تحدی در موارد جزیی مانند تحدی های قران کریم و سایر معجزات خروج از بحث و پیچیده شدن روند آن است.
بحث مستقیم ما در مورد اثبات ملازمه میان معجزه بودن یک فعل و الهی بودن آن و نیز بطلان احتمال آوردن شبیه آن عمل در آینده دور یا نزدیک است.
سایر بحثها، از جمله وجوه اعجاز قران کریم، تحدی کلی و تحدی های جزیی، ربطی به بحث اصلی ندارد.
اینکه برخی از پستها حذف نشد به این خاطر بود که حذف کردن تمام پستهای غیر مرتبط، وقت زیادی را از بنده میگرفت. به همین جهت به دوستان عرض شد که در مورد چه مباحثی بحث شود تا به نتیجه ای برسیم.
سلام و عرض ادب
...
جناب باء، این مطالب به نوعی شبیه مطالبیست که بنده در تاپیک دیگری در مورد ضرورت نبوت عامه بیان کردم.
اگر انسان بتواند در مورد خطورات قلبی، «الهام» را از «وسوسه» تشخیص دهد (فرقان باطنی)، آنگاه با همراهی قوائی مانند عقل و فطرت، نبوت عامه چه ضرورتی پیدا میکند؟
اما در این تاپیک به نظر میرسد که ضرورت نبوت عامه، مقبول است.
لذا بنده با پذیرش این موضوع، تمرکزم را بر بحث درباره تشخیص الهی بودن معجزه، قرار دادم.
بسم الله الرحمن ... الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
شباهتهایی دارد برادر ولی تفاوت اصلی این بحث با بحث آنجا در این است که با این عقل و فطرت میخواهیم صرفاً یک مطلب را سحتسنجی نماییم و آن صدق ادعای شخص مدعی نبوت است ... بعد از اعتماد کردن به او از مزایای وحی و اخباری که نبی با خود آورده استفاده میشود ... :Gol:
[SPOILER]نظر حقیر اگر بخاطر داشته باشید این بود که اعجاز در آن واحد خدا و خودش و پیامبر و در نتیجه تمام تعالیم آن دین را یکباره اثبات میکند و این از آن جهت امکان دارد و دور نیست که ادعا این است که انسان همه را از قبل میداند و با معجزه تنها آنچه میدانسته و فراموش کرده را به یاد میآورد و در نتیجه معجزه در کسوت یک ذکر کار نشانهی فرستنده بودن را انجام میدهد و با به یادآوردن آن نشانه دیگر صاحب نشانه هم به یاد آورده میشود ... سپس به همراه داشتن این نشانه میشود نشانهی صدق ادعای آورندهی آن ...[/SPOILER]
استوار;725979 نوشت:
شخصی مدعیست با خداوند در ارتباط است و عملی خارقالعاده نیز انجام داده.
در اینجا، آن راهی که شما میفرمائید از هر چیز دیگر قابل اعتمادتر است، چگونه تشخیص میدهد که خطورِ قلبیِ صداقتِ مدعی، وسوسه است یا الهام؟
نگاه میکند که چرا تمایل دارد این ادعا را بپذیرد یا چرا تمایل دارد که رد کند، پشتصحنه را به دنبال مدرک جستجو میکند و به دنبال این میگردد که کدام طرف مورد تأیید عقل عبرتبین است که ناشی از نفسانیات نباشد ... برخی با صرف این ادعا هم میتوانند به نتیجهی درست برسند و برخی نیاز به نشانههایی بالاتر دارند و اعتقاد به حکمت معجزه یعنی اعتقاد به اینکه وجود دارد نشانهای که آنچنان روشن است که هر صاحب عقلی را بتواند به حقیقت رهنمون شود ... ولو اینکه شخص خیلی دور از حقیقت باشد ...
جناب استوار ... در هر بحث عقلی بدیهیترین بدهیات علم حضوری شخص به وجود خودش است، قبول دارید؟ ... اگر درستی ادعایی آنقدر برای شخص شفاف باشد که از نظر بداهت مانند همان علم حضوری به وجود خودش باشد آیا مخالف هستید که پذیرش آن خلاف عقل نباشد؟ عقل تنها وظیفه دارد بررسی کند که آیا این اثر واقعاً مانند آن علم حضوری شخص به خودش هست یا امکان دارد فریب باشد ... اگر بود خود آن یقین را تشخیص میدهیم که صادق است و ناشی از احساسات یا غفلت از حقایقی دیگر نیست ...
یعنی مثلاً شخص میاید به تحدی قرآن پاسخ دهد و ناگهان خود را در مقابل خدای قرآن مییابد و قلبش برای خدای قرآن خاضع و خاشع میگردد ... در آن حالت اگر به او بگوید آیا خدای قران قابل انکار است میگوید نه و عجیب است که تا کنون هرگز او را ندیده بودم و مگر میشود از حقیقتی چنان آشکار غافل بود، بعد میگوید خدایا چقدر به خودم ظلم کردم که از تو غافل بودم و نسبت دروغ به الهی بودن قرآنت میدادم ... بعد که آن حالت میگذرد و دوباره به زندگی معمولی باز میگردد به شک میافتد ... از کجا بفهمم آن تجربه یک تجربهی صادق بوده است و کاذب نبوده باشد؟ ... الآن آن درک حضور عمیقی که آن موقع داشته است برایش عجیب است ... این بحث مثل این است که یکی بخوابد و بیدار شود و بعد از او بپرسند که الآن خواب هستی یا بیدار و او نتواند بگوید و بگوید در هر حالتی که هستم خودم را بیدار و دیگری را حالت خواب میپندارم و نمیتوانم وجه ترجیحی پیدا کنم که در همه حالت بتوانم بفهمم که الآن خواب هستم یا بیدار ... در اینجا عقل میتواند راهگشای انسان باشد ... میتواند شرایط تحقق ان حالتها را بررسی کند ... میتواند شرایط تکرار تجربه را فراهم کند و در این تکرار با عقل خودش شرایط و نفس خودش را بسنجد ... این راه مجرّب است جناب استوار و صرف یک بحث نظری نیست
استوار;725979 نوشت:
خیر.
بطور مثال، لطفاً نشان دهید در حصر عقلیِ وجود در برهان امکان و وجوب، چه تخمینی بکار رفته؟
آیا همه چیز یا امکان دارد یا واجب است؟ آیا جز این است که هر ممکنی که تالی محض و مطلق واجب باشد (یعنی واجب برای آن علت تامّه محسوب شود) به محض وجود واجب وجود خواهد یافت (موجود به وجود خدا و نه به ایجاد او، مانند صادر اول)؟ واجبی که ناچار از خلقتِ ممکن باشد مقید است ... واجبی که کمالش در بروز کثرت از او محقق شود نیازمند است همچنانکه نیازمند کمالی است که در خودش نیست، به صورت مجمل و بالقوه هست ولی بالفعل نیست ... این بحثی است که یکی از علما داشتند و میدانم که علمای این سایت این حرف را نخواهند پذیرفت ولی به زعم حقیر قابل تأمل است ...
اما یک بحث دیگر ... آیا هر موجودی یا ممکن است یا واجب؟ آیا جز این است که تنها موجوداتی اینطور هستند که معقول باشند یا لاالق از یک طرف با عقل در ارتباط باشند اگر خودشان توسط عقل درک نمیگردند؟ آیا دلیلی داریم که هر موجودی حتماً معقول هم باشد؟ نداریم ...
این به همان برمیگردد که خودتان هم اشاره کردید ... عقل ممکن است حقایق را بشناسد و ممکن است واقعیات را بشناسد، ولی حتی اگر حقایق راه هم بشناسد ما راهی برای فهم ان نداریم چون نهایت درک شخصی و جمعی انسان از طریق خود عقل است ... و در نتیجه باز ناچار هستیم که محدودیت خود عقل را حصر عقلی کل بحث وجوب و امکان بدانیم ... از این جهت وجود واجب نهایت زنجیرهی معقولات است و نه لزوماً نهایت زنجیرهی وجود ...
آیا اشتباه میکنم؟
استوار;725979 نوشت:
عبرت بینی، واقعیت را تبیین میکند و نه لزوماً حقیقت را.
...
هدف برهان، اثبات حقیقت است و نه تفهیم عوام.
نشان دهید عقل حقیقت را میشناسد و میبیند و نه واقعیت را ... آیا با خود عقل میتوان چنین چیزی را نشان داد؟
با تشکر،:Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
منظور شما از بدیهی چیست؟
حتما میدانید که بدیهی معانی و کاربردهای متعددی دارد.
حداقل در بین متکلمان و فلاسفه، ملاکهای متعددی برای بدیهی دانستنیک تصور یا یک تصدیق آورده شده است و بر اساس آن ملاک ها، مصادیقی برای آن ذکر شدهاست.
لطفا به صورت کلی بحث را ارائه ندهید.
خب این پیش فرض را اگر نخواهید قبول کنید باید نقض آنرا بیانکنید.
وقتی در یک قضیه مانند" a یا در b است یا نقیض b" این مبتنی برامتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین است.
اگر میفرمایید این قضیه باطل است، خب باید پیش فرضش را باطلکنید.
نقض این قضیه به این است که این کتاب با وجود شرایط نقیضین:
یا هم در اینجا باشد و هم در اینجا نباشد.(اجتماع نقیضین)
یا نه در اینجا باشد و نه نباشد.(ارتفاع نقیضین)
بنابراین، شما لازم است که حالتهای دیگر را نیز بیان کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد گرامی و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
اول خیلی از لطف شما متشکرم که اقدام به نقد نظرهای حقیر کردید :Gol:
اما استاد بزرگوار حقیر مدعی هستم اجتماع نقیضین در بحثهایی که ما و شما داریم محال نیست! اینکه میگویم در واقع ضعف فلسفهی فعلی است و نه ادعای غلط بودن منطق به طور مطلق، گرچه منطق مثلاً ارسطویی نقایصی هم داشته باشد و قادر به حل تمام مسائل نباشد. دلیلم را با یک مثال برایتان مطرح میکنم. در ریاضی در یک context مشخص اگر گفته شود a=b و a و b دو عدد طبیعی یا حقیقی باشند در این صورت a و b مساوی هستند و بحث تمام است، حالت سومی مطرح نیست ... (اگر context مشخص نباشد a هم میتواند همزمان هم برابر b باشد و هم نباشد، مثلاً بستگی دارد که در مدول چند به این اعداد نگاه شود، برای مثال در مدول ۲ سه عدد ۵ و ۳ و ۱ با هم برابر هستند و در مدول دیگری با هم برابر نیستند) ... حالا در همان context مشخص میخواهیم درک ریاضی خود را به عالم خارج بیاوریم ... میگوییم دو توپ کروی شکل داریم که یکی از جنس چدن است و دیگری از جنس مس، حالا میپرسیم آیا این دو توپ با شعاع یکسان با هم برابرند؟ مخاطب از ما میپرسد از چه نظر!؟ اگر از نظر شکل کروی و اندازهی هندسی توپ بگویی بله ولی اگر از نظر جنس و وزن و چگالی و غیره بگویی نه، یعنی دو توپ کاملاً یکسان از نظر هندسی در عالم خارج همزمان هم با هم یکسان هستند و هم نیستند، چون اینجا مسأله ابعاد بیشتری نسبت به همین مسأله بر روی کاغذ دارد وقتی دو توپ صرفاً به لحاظ هندسی کنار هم رسم شدهاند ... در عالم خارج برابر بودن و برابر نبودن دو توپ با هم قابل جمع است و آن اجتماع نقیضین که تناقض باشد را منجر نمیشود ... در ریاضیات و یا در منطق وقتی بحث بر روی کاغذ است خودبخود بحث سادهسازی و ایدهآلسازی شده است تا قابل بررسی باشد و این یعنی پیشفرضهایی برای بحث در نظر گرفته شده است و بعد بحث عقلی بر روی آنها انجام میگیرد ... تمام آن بحث عقلی در این صورت وابسته خواهد بود به تمام آن پیشنیازها ... اما گاهی آن پیشنیازها نادیده گرفته میشوند و نتایج آن بحث عقلی به صورت فراگیر و کلی طرح میشوند و این کار اشکال دارد ... منکر این نیستم که در فلسفه همواره تلاش میشود که این فرضها کشف شده و در قالب مقدمات و غیره بیان گردند ولی این کار دیگر یک تلاش ذهنی است و خودش مبتنی بر حصر عقلی نیست و چه بسا اگر گفته شود که هست هم خود همان حصرهای ادعایی مبتنی بر پیشفرضهای دیگری باشند که در آن تلاش ذهنی از قلم افتادهاند ... این به آن دلیل است که فلسفه تلاش دارد مشهودات و حاصل تجربیات و ادراکات بشری را به صورت عقلی تحلیل نماید و به همین دلیل مدلسازی آن تجربیات و ادراکات خطابردار هستند ...
آیا شما این نقایص فلسفه و هر بحث عقلی حتی با قویترین استدلالهای عقلی که تا کنون کسی ارائه کرده باشد هستید یا مباحث عقلی را یقینآوری میدانید که مو لای درز حکمهای اثبات شدهاش نمیرود؟
در بحث کتاب که گفتم، خود آن کلی پیشفرض دارد و اینکه یک کتاب هم اینجا باشد و هم اینجا نباشد هیچ حصر عقلی ندارد که حتماً به اجتماع نقیضین منجر گردد، همواره میتوان فرضهایی محتمل را در نظر گرفت که چنین چیزی ممکن باشد و در نتیجه اجتماع نقیضین نباشد ... حتی میتوان پیشفرضها را طوری سامان داد که کتاب بتواند در یک context همزمان هم آنجا باشد و هم نباشد، کافی است یک جای خاص بودن را مانند حالت تساوی دارای چند وجه تعریف نماییم که از برخی جهات اینجا بودنش صدق کند و از برخی جهت اینجا نبودنش ... میتوان تصویر شخص را در آینه دانست ولی آن تصویر که واقعاً در آینه و در عمق چند متری داخل آینه نیست، تصویر اثر بصری وجود یک شیء است و اثر شیء بخشی از عوارض وجود شیء است و مکان یک شیء هم با همان عوارض قابل تعریف است ... شهدا را هم دیدهایم که کشته شدهاند و هم میدانیم که زنده هستند، آیا این اجتماع نقیضین است؟ خیر چون مفهوم حیات دنیوی را طوری تعریف میکنیم که اینجا تناقضی رخ ندهد ... در قرآن هم آمده است که در جهنم ما پوست آن شخص گناهکار را میسوزانیم و باز پوست جدیدی برایش خلق میکنیم و آن زندیق از امام صادق علیهالسلام پرسید آن پوست قدیم سوخت چون گناهکار بود ولی آن پوست جدید را خدای عادل چرا میسوزاند وقتی با آن نافرمانی نشده است؟ امام علیهالسلام فرمودند که آن پوست جدید هم همان پوست قدیم است و هم نیست و یک پوست جدید است، آن زندیق با تعجب میپرسد چطور و بعد امام علیهالسلام توضیحی میدهند که اجتماع نقیضین رخ ندهد و امروز میبینیم که فلسفهی امروزی که داعیهی متعالی بودنش هم هست (و از بسیاری جهات هم چه بسا باشد) و مبتنی بر عقل منطقی میباشد حشر مادی را طوری توضیح میدهد که با این آیه و روایت سازگاری ندارد و در نتیجه ناچاریم بگوییم اشتباه است (به آن استاد فلسفه که خیلی هم بزرگوار هستند و معتقد و با ایمان وقتی این مطلب را گفتم گفتند اگر حشر را اینطور که الآن توضیح میدهیم توضیح ندهیم مشکل شبههی آکل و مأکول پیش میآید، به ایشان گفتم خوب پس بر روی آن شبهه باید فکر کنیم نه اینکه چیزی بگوییم که خلاف ثقلین باشد و متأسفانه بحثمان نیمهتمام ماند) ... در مورد آن مثال کتاب هم از آنجا که بحثش ممکن است به درازا بکشد واردش نمیشوم ولی ان شاء الله تا همین مقدار هم توانسته باشم منظورم را برسانم :Gol:
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
خب همین مسئله که معلوم شد، اشکالی بی جهت و صرفا ادعاست و هنوزاثبات نشده، پس تالی آن نیز اثبات نمیشود.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمت خدا بر شما،
استاد عزیز اینکه علم حقیر در مقابل علم شما ناچیز است شکی ندارم ولی متوجه نشدم چطور بدون شنیدن پاسخ حقیر نتیجه گرفتید که معلوم شد که آن اشکال بی جهت و صرفاً یک ادعای اثبات نشده است، اگر قبول دارید که هنوز اثبات نشده است یعنی پذیرفتهاید که ممکن است اثبات شود یا منظورتان این است که عکس آن را هم اثبات کردید و حقیر متوجه آن اثبات نشدم؟
صدیق;726124 نوشت:
با مغالطه مسموم کردن چاه نیز نمیتوان فلسفه و بحثهای عقلی رازمین زد.
آیا در منطق مغلطهای با این توضیح هم داریم که هر کسی خلاف فلاسفه و منطقیون حرف بزند دچار مغلطه شده است و خارج از دایرهی ما همه چیز مغلطه است؟
استاد بزرگوار، حقیر از وقتی دین را پذیرفتم و بحمد الله به آن ایمان آوردم دیگر تصمیم دارم با هر حرکتی که بخواهد به دین ضربه وارد کند مقابله کنم، دو رکن اصلی دین برایم همان ثقلین است و روحانیت معظم شیعه هم در زمان غیبت به زعم حقیر حکم رکن را دارد که باید همه در حفظ این رکن کوشا باشیم، اما در بحث تحدی قران فکر میکنم تفکر رایج در مورد آن و جایگزین کردن آن با بحثهای فلسفه به آن دو رکن اصلی ضربه وارد میکند و به همین دلیل موضع صریح به خودم گرفتهام، و البته یقین دارم که روحانیت به طور عام و شما به طور خاص در صدد دفاع از دین خدا هستید و شک هم ندارم که در دین خدا از سابقان هستید، اگر هم شما را جایی ببینم برای نماز به شما اقتدا میکنم و اجازه هم نمیدهم کسی از این بحثهایی که با شما یا سایر بزرگواران دارم بر علیه روحانیت شیعه و علمای شیعه سوء استفاده کند، با این وجود هیچ دغدغهی عمیقی نسبت به مسموم نشان دادن یا ندادن چاه فلسفه و بحثهای عقلی اصطلاحی (نه لزوماً عقلی حقیقی) و در اصل منطقی (آن هم مبتنی بر یک منطق خاص که ارسطویی است و ریشه در افکار اندیشمندان یونان باستان دارد و برایش هم به اندازهی خودش ارزش قائل هستم) ندارم ... فکر کنم دو ماه پیش خودم طرفدار پر و پا قرص فلسفه بودم و این از پستهای پیشینم مشخص است، آن چیزی که حقیر را امروز مقابل فلسفه قرار داده است دغدغهی دینی است و ان شاء الله بنا ندارم دغدغهی دفاع از فلسفه حقیر را از دفاع از اصل دین باز دارد.
در ضمن اینکه حقیر واقعاً هم مقابل فلسفه موضعگیری نکردهام، هنوز هم فلسفه را دوست دارم و برایش ارزش قائل هستم، اما فکر میکنم باید حدود استفادهی از آن بهتر تبیین شود تا به اسم دفاع از دین وسیلهی صربه زدن به دین قرار نگیرد ... و البته بحث ما در این تاپیک در مورد تحدی قران است و حقیر بحثم را از آنجا کردم که به اینجا رسید ...
لطفاً حقیر را نه مقابل عقلانیت منطقی قرار بدهید و نه مقابل روحانیت معظم شیعه و نه مقابل خودتان ... از اینکه اقدام به نقد حقیر کردید هم ممنون هستم :Gol:... اگر خدا بخواهد چه بسا نقدهای خوب شما از حقیر مانع از گمراه شدن و مسموم شدن ذهن افراد گاهی زیادی که در خارج از سایت با هم مباحثات داریم بشود
صدیق;726124 نوشت:
اولا که کسی مدعی نیست که در یقین فلسفی،هیچ احتمال خلافی هرچندعقلی وجود ندارد. این ادعا، ادعایی بی جهت و متعصبانه است. این یقین، صرفا مربوطبه قضایای ریاضی و قضایای تحلیلی است.
خیلی هم عالی :Gol:... و آیا قبول دارید که این در مورد تمام گزارههای فلسفی است حتی مثلاً اثبات خدا به عنوان واجبالوجود و غیره؟
صدیق;726124 نوشت:
ثانیا: فیلسوف معتقد است که با دلایل عقلی میتوان مبنای معرفتشناختی نسبتا معقولی از گزاره های دینی -حداقل اصول و مباحث اساسی دین- ارائه کردو میتوان با تحلیلهای فلسفی به یقینی رسید که نفس انسان مطمئن شود. ولی هیچگاهنمیگوید که راه حل من تنها راه حل است.
راه حل بهتر از عقل، شهود است ولی شهود خودش با خطرگاه هاییروبروست علاوه بر اینکه شخصی و منحصر به فرد است و قابل استدلال برای دیگری نیست.
ثالثا: شما که راه حل فلسفی را نقد میکنید، راه حل جایگزینتانچیست؟ نقلی، شهودی، تجربی یا...
حقیر هم همان راه شهود که شما هم فرمودید بهتر است را به دوستان معرفی میکنم و ان شاء الله خودم هم عامل به آن باشم و البته راه معرفت نفس را ... حق با شماست که این کار خودش با خطرگاههایی روبروست ولی از آنجا که میتواند انسان را به یقین حقیقی برساند برای ایمان آوردن یا نیاوردن به یک دین قاعدتاً راه مناسبتری است ... منطق هم میتواند ابزاری در خدمت عقلی باشد که در معرفت نفس چراغ قلب است ... این ارجاع دادن اشخاص به درون خود راهی است که تمام انبیاء علیهمالسلام و اهل بیت علیهمالسلام (جز در مقام پاسخگویی به سؤالات متکلمین) برای هدایت بندگان خدا به دین خدا انتخاب کرده بودند و قاعدتاً انتخاب ایشان بهترین انتخاب است
با این نگاه برهان نظم شرافت دارد بر برهان وجوب و امکان و مشابههای آن ... و حقیر تلاش دارم مسیری که فکر میکنم دارد به انحرف میرود را به مسیر اصلیاش برگردانم ... آیا نظرتان به عنوان کارشناس دینی این است که در اشتباه هستم و بهتر است دوستانم را از طریق فلسفه و استدلالهای عقلی به سمت اسلام و پذیرش دین خدا و عمل به آن دعوت کنم با آنکه به این نتیجه رسیدهام که نتیجهی این بحثهای عقلی یقین نیست و ظن و گمانی است که مطابق قرآن انسان را از دانستن حق بینیاز نمیکند؟
با تشکر از صبرتان که حقیر را تحمل میکنید و اشتباهاتم را گوشزد میکنید :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=microsoft sans serif]
دوست عزیز.
اولا: هدایت هدف اصلی خداوند است ولی هدایت باید اختیاری باشد. بنابراین خداوند هیچ کسی را مجبور به ایمان آوردن نمیکند. این اصل اول.
اصل دوم اینکه، خداوند هیچ گاه نه کسی را بدون اختیار خود آن فرد، نه هدایت میکند و نه گمراه. این ما هستیم که با اعمال و اختیار خود، خودمان را در معرض هدایت قرار میدهیم یا نمیدهیم و گمراه میشویم.
بنابراین، اگر کافری ایمان نمی آورد، مطابق اصل اختیاری بودن ایمان است و اتفاقا اگر او برخلاف میلش، به اجبار هدایت شود، نقض غرض اختیاری بودن ایمان و کسب کمالات در این دنیا توسط انسان روی میدهد و با حکمتش نمیسازد.
...
ثانیا: متشابهات اگر به تنهایی مورد ملاحظه قرار بگیرد نه با کمک فهم عقل و نه با کمک آیات محکم، بله موجب گمراهی میشود ولی این گمراهی نیز بر اساس اختیار خود آن افرادی است که به این متشابهات تمسک میکنند. "ما تشابه من ابتغاء الفتنه..." یعنی کسی سراغ این آیات میرود که قصد فتنه جویی دارد وگرنه متشابهات را به محکمات ارجاع میداد و بر اساس محکمات، در تفسیر و تاویل متشابهات از راسخون در علم کمک میگرفت که به تاویل متشابهات آگاه و عالمند" ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم"
بنابراین، خود این آیات متشابه نیز از جمله ابتلائات و امتحانات است که باید در آنها سراغ مفسران حقیقی و راسخون رفت تا گرفتار گمراهی و ضلالت نشد.
...
ثالثا:قران کریم هدایت را تشریعا برای همه انسانها میخواهد ولی تکوینا هیچ کسی حتی پیامبر اعظم (ص) را مجبور به ایمان آوردن نکرده است.
غرض اصلی از فرستادن انبیاء، هدایت همه انسانهاست مگر کسانی که یا خودشان نخواهند در معرض نسیم هدایت قرار بگیرند یا موانع طبیعی یا انسانی جلوی این امر را بگیرد.
به این جهت که خداوند حکیم است و حکیم از آفریدن هدفی دارد که قطعا زندگی و رسیدن به لذتهای این دنیا نیست (بحثش بماند که جای خاص خود را میطلبد) پس برای رسیدن به آن هدف، لازم است برنامه ای را بفرستد و ادامه بحث که حتما میدانید.
...
هدایتگری اهل بیت نیز اختیاری است و کسی را مجبور به ایمان اوردن نمیکنند.
کسی که سراغ اهل بیت رفت، دیگر گمراه نمیشود.
کسی که ملازم ایشان بود یعنی نه جلوتر رفت و نه عقب ماند، هدایت میشود.:«فالراغب عنکم مارق والازم لکم لاحق والمقَصر فی حقکم زاهق»
ابتلای مسلمانان نیز یعنی اینکه سراغ ایشان میروند یا به عقل خود بنیاد خود تکیه میکنند یا پیرو ندای " کفانا کتاب الله!" میشوند.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار،
ممنون از توضیحات خیلی خوبتان :Gol:
بله حق با شماست، غرض یا لااقل یکی از غرضهای خداوند در دنیا هدایت اختیاری است ... پذیرفتم ... یعنی در عالم ذر یک هدایت اجباری تحت عنوان فطرت به انسان داده میشود و بعد از اتمام حجت و گرفتن عهد از انسان به او اختیار داده میشود تا در عمل نشان دهد که هدایتپذیر است ... کافی است جایی در خط سیر زندگی انسان او را متوجه عهدی که با خدا بسته و از یاد برده است بکند تا به خودش آید و حق را بیابد و تصمیم با خودش باشد که اما شاکراً و اما کفورا ...
حالا اگر ممکن است این مثال را کمی توضیح دهید که آیا نامحتمل است که جایی در کرهی زمین روی دهد یا محتمل است:
یک نفر کذّاب است و به خدا دروغ بسته و خود را فرستادهی خدا معرفی میکند و با جادوگری هم برای انسانهای عوامی که فرق میان معجزه و سحر را نمیدانند (و در واقع اصلاً مفاهیمی تحت این عناوین را تا کنون نشنیدهاند که در چیستی آنها تحقیق کرده باشند و بخواهند فکر کنند که بین آنها تمایزی هست یا نیست) کارهایی را تحت عنوان معجزه انجام داده و عدهای را دور خود جمع میکند و عدهای حرفش را باور میکنند و سپس قبل از رسوا شدن این شخص کذاب برخی از مؤمنین به دینش که حرفش را از روی سادگی باور کردهاند از دنیا میروند ...
آیا شما چنین احتمالی را با توجه به اینکه غرض اصلی خداوند را هدایت اختیاری انسانها میدانید رد میکنید و میفرمایید مطابق حکمت خدا حتماً قبل از اینکه از دنیا بروند حجت بر ایشان تمام شده است و هدایت شده است اگرچه ما ندانیم؟ مثل این آیه که «وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ ۖ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا»؟
اگر بله آیا دلیل عقلی داریم که این کار را حتماً از طریق برملا کردن راز جادوگری آن جادوگر برای آن شخص خاص انجام میدهد یا ممکن است مثلاً به صورت نشان دادن حقیقت به صورت شهود قلبی در دل یک اتفاق مثلاً سخت در زندگی روزمرهاش هم نشانش دهد؟ یعنی با این کار نقض غرض خداوند روی ندهد و همچنان مطابق با حکمت هدایت اختیاری باشد ... اگر بله آیا امکان دارد این کار را برای افراد دیگری که اجلشان چندان هم نزدیک نیست هم انجام دهد و ایشان را از طریق شهود باطنی به حقیقت برساند؟ اگر بله آیا امکان دارد که تمامی مخاطبین آن شخص کذاب را از همین طریق متوجه کذب او نماید ولی در ظاهر ممانعتی از کذابیت آن مرد کذاب ننماید تا او هم بتواند با اختیار خودش مسیر کفر را طی کند و کسانی هم که میخواهند همراه او شوند توجیه ظاهری برای راهی که انتخاب کردهاند داشته باشند؟ اگر بله ایا اشکال دارد اگر مسیر اصلی تمایز میان معجزهی حقیقی که نشانهی دین خودش هست و سحر و جادو و شعبده و کذبهای دیگر را همین درک باطنی قرار دهد؟ آیا میتوان دلیل عقلی آورد که این مسیر نمیتواند انتخاب خداوند باشد و مثلاً خلاف فلان حکمت است یا به اجتماع نقیضین میرسد یا قص علی هذا؟ اگر خیر در این صورت تفسیر حقیر از تحدی هم محذوریت عقلی ندارد و محتمل است، آیا موافق هستید؟
با تشکر
یا علی علیهالسلام
[=microsoft sans serif]
بسم الله بفرمایید. [=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
مثال همان جادوگرا کذاب که خداوند میتواند نه لزوماً از طریق ابطال معجزهی او که بلکه از طرق دیگری نیز هدایت خودش در ردّ آن شخص را در نظر مخاطبان آن شخص بیاندازد ... آن روایت امام صادق علیهالسلام را حتماً دیدهاید که آن زندیق از ایشان سؤالی پرسید و گفت خداوند اگر وجود دارد چرا خودش را از خلقتش مخفی کرد که این همه اختلاف در بین مردم پیدا شود و امام علیهالسلام پاسخ دادند چطور مخفی است از تو خدایی که نشانههایش در وجود خود تو آشکار است؟ پرسید چطور آشکار است؟ فرمودند علیهالسلام که هر طور بخواهد در تو تصرف میکند، به چیزی میل میکنی و تو را از آن منصرف میگرداند، از چیزی کراهت داری تو را به آن متمایل میگرداند و مشابههای آن ... این خدا اگر بخواهد میتواند در باطن انسان مسیر رشد را به او نشان دهد این همان خدایی است که حضرت ابراهیم علیهالسلام از او خواستند که دلهای مردمان را متوجه آن صحرای بی آب و علفی گرداند که همسر و طفل صغیرش را به دستور خداوند به آنجا برد ... اگر بگذارد سحر آن ساحر انجام شود و بعد در باطن مخاطبان آن ساحر را رسوا نماید و سپس انسانها را در عالم ظاهر که عالم توجیهات و حجابهای ظلمانی است رها کند هم خلاف حکمت خدا نیست ....
صدیق;726127 نوشت:
[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif] اثبات اصول و اساس دین اگر با دلیل عقلی صورت نگیرد، یا باید نقلی باشد یا کشف و شهودی.
شهودی -باقطع نظر از اشکالات و انحرافات موجود- شخصی است و قابل استفاده در گفتمان نیست.
نقلی هم گرفتار دور است.
تجربی هم کارائی ندارد و اصلا دو ساحت متفاوت است.
تنها فلسفی میماند.
اگر شما راه دیگری میشناسید بفرمایید. [=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]
در گفتمان مگر لازم است تا شخص را به هدف برسانیم؟ در گفتمان میتوان راه را نشان داد و گفت خودت برو تا ببینی که درست است ... تجربه و فلسفهی مبتنی بر محسوسات و تجربیات و شهودهای تجربی فرق ذاتی با هم ندارند، هر دو از ابزار منطق برای بررسی مشاهدات تجربی و تجربههای حسی خود استفاده میکنند، اختلافشان شاید بیشتر در مسائلی است که به آنها میپردازند، در موضوع مورد بحث و نه واقعاً در روش بحث
البته این بستگی به مسألهی مورد نظر دارد ... یکجا بله با ابزار منطقی میتوان مسأله را حل کرد اما یکجا هم بهترین راه همان راه شهود باطنی است ... وقتی کسی به دنبال انتخاب یک ایدئولوژی است و سر بشری یا الهی بودن دین بحث میکند با منطق شاید بتوان برخی از شبهاتی که ایشان را به این تردید رسانده است پاسخ گفت ولی نهایتاً پاسخ نهایی برای ایشان در درون خودشان است و نه روی کاغذ ... ما باید کمک کنیم که آن فطرتی که در درونشان هست بیدار شود و خودشان حقیقت را ببینند و باز ببینند که این فطرت واقعاً چیزی است که بدیهی است و اگر کشف شود تردیدی در درستی آن نیست ...
صدیق;726127 نوشت:
[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif]اولا: بر اساس چه دلیل معرفت شناختی، به خود حق میدهید که میتوانید به ظنون خود اعتماد کنید.
ثانیا: بحث ما صرفا ایمان خودمان نیست، بلکه نقد اشکالات دیگران در مورد ایمان خودمان نیز هست.
...
موفق باشید.
ما اگر درستی الهی بودن دین را فهمیده باشیم آن وقت در بحثهای فلسفی که روی دین میکنیم میتوانیم گمانهای منطقی خود را به عنوان قطعی قبول کرده و وزن احتمالاتی آنها را بالا ببریم و در مقابل آن احتمالات مخالف را با اتکا به ایمانمان پایین بیاوریم و رد کنیم ولی کسی که این ایمان را ندارد هیچ لزومی هم ندارد که در چنین کاری تابع ما باشد ... در واقع ما هم به ظن خود اعتماد نکردهایم و به ایمان قلبیامان اعتماد کردهایم و این ایمان در برخی از بحثهایمان نمود دارد ... مثل کسی که یک بحث فیزیکی میکند و در میانهی کار از بین احتمالات موجود بر اساس مشاهدات تجربی یکی را بر میگزیند یا یکی را رد میکند و بحث را جلو میبرد حال آنکه اگر آن مشاهدات تجربی را نمیداشت نمیتوانست از جایی در حل مسأله جلوتر برود ...
با تشکر
یا علی علیهالسلام
نگاه میکند که چرا تمایل دارد این ادعا را بپذیرد یا چرا تمایل دارد که رد کند، پشتصحنه را به دنبال مدرک جستجو میکند و به دنبال این میگردد که کدام طرف مورد تأیید عقل عبرتبین است که ناشی از نفسانیات نباشد ... برخی با صرف این ادعا هم میتوانند به نتیجهی درست برسند و برخی نیاز به نشانههایی بالاتر دارند و اعتقاد به حکمت معجزه یعنی اعتقاد به اینکه وجود دارد نشانهای که آنچنان روشن است که هر صاحب عقلی را بتواند به حقیقت رهنمون شود ... ولو اینکه شخص خیلی دور از حقیقت باشد ...
برادر گرامی، به قول دوستمان جناب شریعت عقلانی، مباحثه با حضرتعالی بسیار دشوار است.
ترجیح میدهم قضاوت بر عهدۀ خوانندگان تاپیک باشد که: « آیا نقل قول فوق، ما را به حقیقت میرساند یا براهین عقلی؟»
سین;726162 نوشت:
جناب استوار ... در هر بحث عقلی بدیهیترین بدهیات علم حضوری شخص به وجود خودش است، قبول دارید؟ ... اگر درستی ادعایی آنقدر برای شخص شفاف باشد که از نظر بداهت مانند همان علم حضوری به وجود خودش باشد آیا مخالف هستید که پذیرش آن خلاف عقل نباشد؟
مانند جناب صدیق از شما میپرسم: تعریفتان از بدیهی چیست؟
«ادعای مبعوث شدن از جانب خداوند» از کدام مقولۀ بدیهیات است؟
سین;726162 نوشت:
آیا هر موجودی یا ممکن است یا واجب؟ آیا جز این است که تنها موجوداتی اینطور هستند که معقول باشند یا لاالق از یک طرف با عقل در ارتباط باشند اگر خودشان توسط عقل درک نمیگردند؟ آیا دلیلی داریم که هر موجودی حتماً معقول هم باشد؟ نداریم ...
تا جائیکه بنده اطلاع دارم، موجود یا محسوس است یا معقول(نا محسوس) و قسم دیگری ندارد.
و در فلسفه، رابطه میان هر مفهوم یا معنا(به عنوان موضوع) و وجود(به عنوان محمول) از سه حالت خارج نیست:
وجوبی، امتناعی و امکانی.
که هر کدامشان نیز سه قسم هستند:
بالذات، بالغیر، بالقیاس الی الغیر
آیا هنوز هم در این حصر عقلی، شما تخمینی مشاهده میکنید؟
سین;726162 نوشت:
نشان دهید عقل حقیقت را میشناسد و میبیند و نه واقعیت را ... آیا با خود عقل میتوان چنین چیزی را نشان داد؟
دوست عزیز، مثلاً واجب الوجود یک حقیقت است.
با عبرت بینی و کسب تجربه نمیتوان این حقیقت را اثبات کرد.
اما با براهین عقلی ، این حقیقت اثبات میشود.
اما استاد بزرگوار حقیر مدعی هستم اجتماع نقیضین در بحثهایی که ما و شما داریم محال نیست!
باسلام
دوست عزیز
اجتماع نقیضین یک اصل عقلی است و استنثا بردار نیست و در همه جا جاری است. این جا و آن جا ندارد. در هر کجا، حتی در ذهن نیز اجتماع و ارتفاع نقیضین محال است.
سین;726204 نوشت:
اینکه میگویم در واقع ضعف فلسفهی فعلی است و نه ادعای غلط بودن منطق به طور مطلق، گرچه منطق مثلاً ارسطویی نقایصی هم داشته باشد و قادر به حل تمام مسائل نباشد. دلیلم را با یک مثال برایتان مطرح میکنم. در ریاضی در یک context مشخص اگر گفته شود a=b و a و b دو عدد طبیعی یا حقیقی باشند در این صورت a و b مساوی هستند و بحث تمام است، حالت سومی مطرح نیست ... (اگر context مشخص نباشد a هم میتواند همزمان هم برابر b باشد و هم نباشد، مثلاً بستگی دارد که در مدول چند به این اعداد نگاه شود، برای مثال در مدول ۲ سه عدد ۵ و ۳ و ۱ با هم برابر هستند و در مدول دیگری با هم برابر نیستند) ... حالا در همان context مشخص میخواهیم درک ریاضی خود را به عالم خارج بیاوریم ... میگوییم دو توپ کروی شکل داریم که یکی از جنس چدن است و دیگری از جنس مس، حالا میپرسیم آیا این دو توپ با شعاع یکسان با هم برابرند؟ مخاطب از ما میپرسد از چه نظر!؟ اگر از نظر شکل کروی و اندازهی هندسی توپ بگویی بله ولی اگر از نظر جنس و وزن و چگالی و غیره بگویی نه، یعنی دو توپ کاملاً یکسان از نظر هندسی در عالم خارج همزمان هم با هم یکسان هستند و هم نیستند، چون اینجا مسأله ابعاد بیشتری نسبت به همین مسأله بر روی کاغذ دارد وقتی دو توپ صرفاً به لحاظ هندسی کنار هم رسم شدهاند ... در عالم خارج برابر بودن و برابر نبودن دو توپ با هم قابل جمع است و آن اجتماع نقیضین که تناقض باشد را منجر نمیشود ... در ریاضیات و یا در منطق وقتی بحث بر روی کاغذ است خودبخود بحث سادهسازی و ایدهآلسازی شده است تا قابل بررسی باشد و این یعنی پیشفرضهایی برای بحث در نظر گرفته شده است و بعد بحث عقلی بر روی آنها انجام میگیرد ... تمام آن بحث عقلی در این صورت وابسته خواهد بود به تمام آن پیشنیازها ... اما گاهی آن پیشنیازها نادیده گرفته میشوند و نتایج آن بحث عقلی به صورت فراگیر و کلی طرح میشوند و این کار اشکال دارد ... منکر این نیستم که در فلسفه همواره تلاش میشود که این فرضها کشف شده و در قالب مقدمات و غیره بیان گردند ولی این کار دیگر یک تلاش ذهنی است و خودش مبتنی بر حصر عقلی نیست و چه بسا اگر گفته شود که هست هم خود همان حصرهای ادعایی مبتنی بر پیشفرضهای دیگری باشند که در آن تلاش ذهنی از قلم افتادهاند ... این به آن دلیل است که فلسفه تلاش دارد مشهودات و حاصل تجربیات و ادراکات بشری را به صورت عقلی تحلیل نماید و به همین دلیل مدلسازی آن تجربیات و ادراکات خطابردار هستند ...
باعرض معذرت این بخش را پاسخ نمیدهم تا بحث از فضای خود خارج نشود.
اگر مایل بودید میتوانید این مباحث را در تاپیک مستقلی پیگیری کنید.
سین;726204 نوشت:
آیا شما این نقایص فلسفه و هر بحث عقلی حتی با قویترین استدلالهای عقلی که تا کنون کسی ارائه کرده باشد هستید یا مباحث عقلی را یقینآوری میدانید که مو لای درز حکمهای اثبات شدهاش نمیرود؟
این مسئله هم بحثی مفصل می طلبد که بررسی کنیم در گزاره های دینی و فلسفی، چه نوع یقینی به دست می آید.
یقین بالمعنی الاخص که هیچ احتمال خلافی در آن راه ندارد مانند یقینی که از راه اولیات و وجدانیات به دست می آید چنانکه در اجتماع نقیضین چنین است.
یا یقین بالمعنی الاعم یا گمان و ظن قوی که اطمینان نامیده میشود.
سین;726204 نوشت:
در بحث کتاب که گفتم، خود آن کلی پیشفرض دارد و اینکه یک کتاب هم اینجا باشد و هم اینجا نباشد هیچ حصر عقلی ندارد که حتماً به اجتماع نقیضین منجر گردد، همواره میتوان فرضهایی محتمل را در نظر گرفت که چنین چیزی ممکن باشد و در نتیجه اجتماع نقیضین نباشد
اگر شرایط نقیضین فراهم باشد(9 وحدت) آنگاه بودن و نبودن مستلزم اجتماع نقیضین است.
مگر اینکه در مثال یا فرض شما یکی از شرایط تناقض و یکی از وحدتهای 9 گانه وجود نداشته باشد که در آن صورت، اصلا تناقضی در کار نیست تا بخواهیم از امتناع اجتماع و ارتفاعش بحث کنیم.
سین;726204 نوشت:
مانند حالت تساوی دارای چند وجه تعریف نماییم که از برخی جهات اینجا بودنش صدق کند و از برخی جهت اینجا نبودنش ... میتوان تصویر شخص را در آینه دانست ولی آن تصویر که واقعاً در آینه و در عمق چند متری داخل آینه نیست، تصویر اثر بصری وجود یک شیء است و اثر شیء بخشی از عوارض وجود شیء است و مکان یک شیء هم با همان عوارض قابل تعریف است ... شهدا را هم دیدهایم که کشته شدهاند و هم میدانیم که زنده هستند، آیا این اجتماع نقیضین است؟
دوست عزیز
شما درست تناقض را تصور نکردید به همین جهت فکر کردید که این مثالهایی که ذکر کردید اجتماع نقیضین است.
در مثال اول، وحدت جهت وجود نداشت.
در مثال دوم، وحدت مکان وجود نداشت.
در مثال شهدا، وحدت جهت وجود نداشت و همینطور سایر مثالهایی که احتمالا به ذهن شما میرسد.
در صورتی تناقض ایجاد میشود که دو قضیه در 9 امر با هم اتحاد داشته باشند. به قول معروف:
در تناقض 8 وحدت شرط دان وحدت موضوع و محمول و مکان
وحدت شرط و اضافه، جزء و کل قوه و فعل است و در آخر زمان
ملاصدرا نیز وحدت حمل را اضافه کرد که در متناقضین معتبر است.
سین;726204 نوشت:
چطور و بعد امام علیهالسلام توضیحی میدهند که اجتماع نقیضین رخ ندهد
خود شما در بالا گفتید که اجتماع نقیضین مشکلی ندارد ولی در پائین حواستان هست که توضیح امام سر از اجتماع نقیضین در نیاورد!
سین;726204 نوشت:
حشر مادی را طوری توضیح میدهد که با این آیه و روایت سازگاری ندارد و در نتیجه ناچاریم بگوییم اشتباه است (به آن استاد فلسفه که خیلی هم بزرگوار هستند و معتقد و با ایمان وقتی این مطلب را گفتم گفتند اگر حشر را اینطور که الآن توضیح میدهیم توضیح ندهیم مشکل شبههی آکل و مأکول پیش میآید، به ایشان گفتم خوب پس بر روی آن شبهه باید فکر کنیم نه اینکه چیزی بگوییم که خلاف ثقلین باشد و متأسفانه بحثمان نیمهتمام ماند)
بحث معاد جسمانی نیز بحثی مفصل است و به این راحتی که شما نقل کردید نیست.
سلام و عرض ادب.
...
برادر گرامی، به قول دوستمان جناب شریعت عقلانی، مباحثه با حضرتعالی بسیار دشوار است.
ترجیح میدهم قضاوت بر عهدۀ خوانندگان تاپیک باشد که: « آیا نقل قول فوق، ما را به حقیقت میرساند یا براهین عقلی؟»
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
بله متوجه شدم، متأسفانه بحث کردن با حقیر بر اساتید و کاربران سایت دشوار شده است و مانند آن شده است که دارم خود را بر شما بزرگواران تحمیل میکنم، حقیر به رعایت احترام پاسختان را میدهم اما شما مختار هستید که هر زمان که خواستید دیگر پاسخ ندهید، :Gol: نظر خوانندگان محترم تاپیک برای حقیر خیلی هم که مهم باشد باز حجیتی ندارد و تا چیزی را متوجه نشوم نمیپذیرم ان شاء الله و تا مواضع خودم را درستتر میبینم از آن کوتاه نمیایم باز ان شاء الله، هیچ کدام از شما بزرگواران قرار نیست به جای بندهی حقیر در قیامت جوابگو باشید، اما شکر خدا که اساتید و دوستان همگی بر فهم حقایق به توافق رسیدهاند و از روی کاغذ به حقیقت اسلام و الهی بودن آن یقین آوردهاند ... برای حقیر هم درک این مسأله دشوار است :Gol:
استوار;726344 نوشت:
مانند جناب صدیق از شما میپرسم: تعریفتان از بدیهی چیست؟
«ادعای مبعوث شدن از جانب خداوند» از کدام مقولۀ بدیهیات است؟
ادعای مبعوث شدن از جانب خدا بدیهی نیست، عجیب هم هست و در نگاه اول نامعقول هم ممکن است باشد، ولی آنچه که بدیهی است وجدانیات است و فطرت و نشانهی نبی اگر منطبق بر این بدیهیات شود اثبات آن اثباتی مبتنی بر بدیهیات اولیهی انسان خواهد بود که قویتر از آن هیچ استدلال منطقی را نمیشناسم ...
استوار;726344 نوشت:
تا جائیکه بنده اطلاع دارم، موجود یا محسوس است یا معقول(نا محسوس) و قسم دیگری ندارد.
و در فلسفه، رابطه میان هر مفهوم یا معنا(به عنوان موضوع) و وجود(به عنوان محمول) از سه حالت خارج نیست:
وجوبی، امتناعی و امکانی.
که هر کدامشان نیز سه قسم هستند:
بالذات، بالغیر، بالقیاس الی الغیر
آیا هنوز هم در این حصر عقلی، شما تخمینی مشاهده میکنید؟
تا جایی که شما اطلاع دارید یعنی تمام اطلاعات قابل درک؟
تعریف معقول به معنای نامحسوس یک تعریف است و بیشتر از آن نیست ... تعاریف دلبخواه هستند ولی تنها زمانی یک تعریف انجام میگیرد که کاربردی داشته باشد و بتوان با آن کاری را انجام داد ... مگرنه حقیر میتوانم بگویم تمام حیواناات یا گاو هستند و یا ناگاو و اینجا تعریف ناگاو میشود هر حیوانی که گاو نباشد، ولی این تعریف به کار نمیاید پس ارزش کاربردی ندارد ... حالا اینکه تمام موجودات را تقسیمبندی کنیم به محسوس و نامحسوس یک تعریف مبتنی بر حقیقت است یا یک تعریف کاربردی مبتنی بر حس و تجربیات روزمرهی انسانها در طول تاریخ گذشته؟ این چه نامگذاری است است که موجودات نامحسوس را معقول اسم میدهیم؟ شیء محسوس پس دیگر معقول نیست؟ آیا معنای عقل در این تعریف درست افاده میشود؟ یک شیء اگر تنها با فرکانس نور غیرمرئی دیده شود و با چشم غیرمسلح دیده نشود آن شیء محسوس است یا معقول؟ این تعاریف تا چه حد دقیق هستند که بعد بتوانیم روی آنها بحث عقلی کنیم؟ بحث عقلی را بر فرضیات و تعاریف شهودی وضع کنیم معقول است؟ وجود واجب وجودی نامحسوس است آیا پس بگوییم معقول هست؟ آیا خدا معقول است؟ آیا تعقل بر روی او انجام میگیرد و باز خداست؟ یا بگوییم معقول در اینجا یک اصطلاح است و حقیقتاً به معنای معقول نیست ... اگر بحث فقط بر سر محسوس و نامحسوس است و منظور از محسوس همان قابل حسّ با حواس پنجگانه باشد در این صورت این تعارف غیردقیق و شهودی قابل استفاده در منطق ارسطویی نیستند و مثلاً باید در منطقهای چندارزشی مانند منطق فازی به کار گرفته شوند ...
بله از قول حقیر صحبت از تحمین زدن به میان آوردید، آنچه حقیر از آن یاد کردم همان سادهسازی و ایدهآلگرایی است که یک نمونهاش در همان تعاریف نادقیق محسوس و نامحسوس دیده میشود ... شما نشان دهید که موجودی که عقل انسان یارای رسیدن به او را نداشته باشد نمیتواند هم در ورای عقل انسان وجود داشته باشد. آیا عقل خودش اینقدر نامعقول عمل میکند که چیزی را که نمیبیند بگوید وجود ندارد تا آن حصر مورد نظر شما معقول باشد؟
استوار;726344 نوشت:
دوست عزیز، مثلاً واجب الوجود یک حقیقت است.
با عبرت بینی و کسب تجربه نمیتوان این حقیقت را اثبات کرد.
اما با براهین عقلی ، این حقیقت اثبات میشود.
آن براهین عقلی مبتنی هستند بر حقیقت معقول و دلیلی ندارد که قید معقول را به راحتی و بدون دلیل از روی آن برداریم؟
با کسب تجربه و عبرتبینی اگر وجود خداوند در بیرون از خود را نشود اثبات کرد میتوان او را در درون خود یافت و مشاهده کرد، حالا عقل شما کدام اثبات را بیشتر میپسندد؟ اثبات بر روی کاغذ یا دیدن در مقابل خود و لمس آن با تمام وجود؟
خود شما در بالا گفتید که اجتماع نقیضین مشکلی ندارد ولی در پائین حواستان هست که توضیح امام سر از اجتماع نقیضین در نیاورد!
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
ممکن است اجتماع نقیضین به نظر برسد ولی در اصل نباشد، این به تعاریف و context مسأله برمیگردد که آن تناقض واقعاً برقرار باشد یا نباشد، ممکن است در فلسفه یک چیز گفته شود محال است ولی در واقع اینطور نباشد ولی چون تعاریف مناسب و دقیق نبودهاند و شهودی بودهاند این مشکل پیش آمده است ... به نظر شما تمام تعاریف فلسفه خودشان محصول عقل و منطق هستند و دقیق هستند برای هر کاربردی؟
صدیق;726488 نوشت:
این مسئله هم بحثی مفصل می طلبد که بررسی کنیم در گزاره های دینی و فلسفی، چه نوع یقینی به دست می آید.
یقین بالمعنی الاخص که هیچ احتمال خلافی در آن راه ندارد مانند یقینی که از راه اولیات و وجدانیات به دست می آید چنانکه در اجتماع نقیضین چنین است.
یا یقین بالمعنی الاعم یا گمان و ظن قوی که اطمینان نامیده میشود.
حالا فرض کنید که خداوند بخواهد الهی بودن دینی که با ارسال رسل فرستاده است را به صورت وجدانی به انسانهایی که مخاطب آن دعوت هستند بشناساند تا احتمال هیچ خلافی درش نباشد، آیا این خلاف حکمت اوست یا موافق حکمت او؟ حقیر معجزه را برای این منظور معرفی کردم آیا ایراد منطقی به این ادعا وارد است؟ میگویم قلب به روشنی وجدانیات نشانهی خدا بودن معجزه را در مییابد مستقل از اینکه ظاهرش خرق عادت باشد یا نباشد، ظاهر معجزه هم اگر خرقعادت باشد از باب جلب توجه مخاطبان است، اعجاز معجزه هم از این جهت است که دیگران هر چه خرق عادت بیاورند صرفاً ظاهر معجزه را جعل کردهاند ولی از به همراه داشتن نشانهای که قلب آن را در حدّ بدیهیات بشناسد عاجز هستند. نقد شما به این ادعا چگونه است؟
با تشکر،
یا علی علیهالسلام
استاد عزیز اینکه علم حقیر در مقابل علم شما ناچیز است شکی ندارم ولی متوجه نشدم چطور بدون شنیدن پاسخ حقیر نتیجه گرفتید که معلوم شد که آن اشکال بی جهت و صرفاً یک ادعای اثبات نشده است، اگر قبول دارید که هنوز اثبات نشده است یعنی پذیرفتهاید که ممکن است اثبات شود یا منظورتان این است که عکس آن را هم اثبات کردید و حقیر متوجه آن اثبات نشدم؟
باسلام
بحث از عالم تر بودن و فاضل تر بودن نیست، بلکه مبنای استدلال شما، مسئله ای بود که صرف ادعا بود. من نگفتم که ادعای شما باطل است، بلکه چون ادعای دوم خود را مبتنی بر ادعایی کردید که برایش هیچ دلیلی اقامه نشده بود، پس ادعای دوم شما بی مبنا و باطل خواهد بود. به خاطر ابتناء بر مقدمه ای که اثبات نشده است نه به صورت کلی(تامل)
سین;726234 نوشت:
ستاد بزرگوار، حقیر از وقتی دین را پذیرفتم و بحمد الله به آن ایمان آوردم دیگر تصمیم دارم با هر حرکتی که بخواهد به دین ضربه وارد کند مقابله کنم، دو رکن اصلی دین برایم همان ثقلین است و روحانیت معظم شیعه هم در زمان غیبت به زعم حقیر حکم رکن را دارد که باید همه در حفظ این رکن کوشا باشیم، اما در بحث تحدی قران فکر میکنم تفکر رایج در مورد آن و جایگزین کردن آن با بحثهای فلسفه به آن دو رکن اصلی ضربه وارد میکند و به همین دلیل موضع صریح به خودم گرفتهام، و البته یقین دارم که روحانیت به طور عام و شما به طور خاص در صدد دفاع از دین خدا هستید و شک هم ندارم که در دین خدا از سابقان هستید، اگر هم شما را جایی ببینم برای نماز به شما اقتدا میکنم و اجازه هم نمیدهم کسی از این بحثهایی که با شما یا سایر بزرگواران دارم بر علیه روحانیت شیعه و علمای شیعه سوء استفاده کند، با این وجود هیچ دغدغهی عمیقی نسبت به مسموم نشان دادن یا ندادن چاه فلسفه و بحثهای عقلی اصطلاحی (نه لزوماً عقلی حقیقی) و در اصل منطقی (آن هم مبتنی بر یک منطق خاص که ارسطویی است و ریشه در افکار اندیشمندان یونان باستان دارد و برایش هم به اندازهی خودش ارزش قائل هستم) ندارم ... فکر کنم دو ماه پیش خودم طرفدار پر و پا قرص فلسفه بودم و این از پستهای پیشینم مشخص است، آن چیزی که حقیر را امروز مقابل فلسفه قرار داده است دغدغهی دینی است و ان شاء الله بنا ندارم دغدغهی دفاع از فلسفه حقیر را از دفاع از اصل دین باز دارد.
دغدغه مبارک و خوبی است فقط مراقب باشید که احساسی عمل نکنید و این را هم بدانید که تفکر عقلانی و شیوه فلسفی، تنها راه برای دیالوگ در مورد اصول است و سایر راه ها، شخصی است و با آنها نمیتوان استدلال برای دیگران نمود.
سین;726234 نوشت:
و آیا قبول دارید که این در مورد تمام گزارههای فلسفی است حتی مثلاً اثبات خدا به عنوان واجبالوجود و غیره؟
لطفا این بحث را بگذارید برای تاپیک مستقل خودش.
میدانم که بحث بسیار دامنه داری است و حداقل یک تاپیک مفصل با بحثهای گسترده نیاز دارد.
سین;726234 نوشت:
حقیر هم همان راه شهود که شما هم فرمودید بهتر است را به دوستان معرفی میکنم و ان شاء الله خودم هم عامل به آن باشم و البته راه معرفت نفس را ... حق با شماست که این کار خودش با خطرگاههایی روبروست ولی از آنجا که میتواند انسان را به یقین حقیقی برساند برای ایمان آوردن یا نیاوردن به یک دین قاعدتاً راه مناسبتری است ... منطق هم میتواند ابزاری در خدمت عقلی باشد که در معرفت نفس چراغ قلب است ... این ارجاع دادن اشخاص به درون خود راهی است که تمام انبیاء علیهمالسلام و اهل بیت علیهمالسلام (جز در مقام پاسخگویی به سؤالات متکلمین) برای هدایت بندگان خدا به دین خدا انتخاب کرده بودند و قاعدتاً انتخاب ایشان بهترین انتخاب است
در ضمن، در متون دینی، مباحث فلسفی دقیقی نیز در حوزه الهیات ذکر شده است که نمونه آنرا میتوانید در خطبه اول نهج البلاغه ببینید که چطور امیر بیان حضرت علی ع توحید خداوند را بیان میکند.
سین;726234 نوشت:
با این نگاه برهان نظم شرافت دارد بر برهان وجوب و امکان و مشابههای آن ... و حقیر تلاش دارم مسیری که فکر میکنم دارد به انحرف میرود را به مسیر اصلیاش برگردانم ... آیا نظرتان به عنوان کارشناس دینی این است که در اشتباه هستم و بهتر است دوستانم را از طریق فلسفه و استدلالهای عقلی به سمت اسلام و پذیرش دین خدا و عمل به آن دعوت کنم با آنکه به این نتیجه رسیدهام که نتیجهی این بحثهای عقلی یقین نیست و ظن و گمانی است که مطابق قرآن انسان را از دانستن حق بینیاز نمیکند؟
دقت داشته باشید که استدلالهایی نظیر استدلال نظم، فقط برای عوام راهگشاست ولی با نگاه تخصصی و دقیق خودش مبتلا به ایرادهایی است.
سین;726234 نوشت:
.. آیا نظرتان به عنوان کارشناس دینی این است که در اشتباه هستم و بهتر است دوستانم را از طریق فلسفه و استدلالهای عقلی به سمت اسلام و پذیرش دین خدا و عمل به آن دعوت کنم با آنکه به این نتیجه رسیدهام که نتیجهی این بحثهای عقلی یقین نیست و ظن و گمانی است که مطابق قرآن انسان را از دانستن حق بینیاز نمیکند؟
هر کسی را به شیوه ای میتوان دعوت کرد.
بستگی به سعه وجودی و میزان اطلاعاتش دارد.
کسی که به مباحث عرفانی و شهودی علاقه دارد، راه شهودی و معرفت نفس.
کسی که به مباحث فلسفی علاقه دارد از طریق مباحث عقلی
کسی که سطح معلومات زیادی ندارد از همان طریق.
یک نفر کذّاب است و به خدا دروغ بسته و خود را فرستادهی خدا معرفی میکند و با جادوگری هم برای انسانهای عوامی که فرق میان معجزه و سحر را نمیدانند (و در واقع اصلاً مفاهیمی تحت این عناوین را تا کنون نشنیدهاند که در چیستی آنها تحقیق کرده باشند و بخواهند فکر کنند که بین آنها تمایزی هست یا نیست) کارهایی را تحت عنوان معجزه انجام داده و عدهای را دور خود جمع میکند و عدهای حرفش را باور میکنند و سپس قبل از رسوا شدن این شخص کذاب برخی از مؤمنین به دینش که حرفش را از روی سادگی باور کردهاند از دنیا میروند ...
خیر محال نیست.
سین;726256 نوشت:
آیا شما چنین احتمالی را با توجه به اینکه غرض اصلی خداوند را هدایت اختیاری انسانها میدانید رد میکنید و میفرمایید مطابق حکمت خدا حتماً قبل از اینکه از دنیا بروند حجت بر ایشان تمام شده است و هدایت شده است اگرچه ما ندانیم؟
فعلا که این صرف احتمالی عقلی است ولی اگر هم روی بدهد، آن افراد در زمره جاهلان قاصر و مستضعفین فکری هستند.
در استدلالی که بنده اقامه کردم، منظور احتمال گول خوردن تمام افراد حتی متخصصان بود.
وگرنه نیازی به کار خیلی خارق العاده نیست. یک نفر مانند باب می آید و بدون اینکه کار خارق العاده ای انجام دهد عده ای را به نام باب امام زمان و در نهایت خدایی به دنبال خود میکشد.
خداوند که قرار نیست جلوی هر گمراهی ای را بگیرد.
کسی که این قدر متوجه نمیشود که اگر کسی خدا یا پیامبر یا حتی امام زمان باشد، چطور اول ادعای نیابت و باب امام را دارد و در ادامه امام و پیامبر و خدا میشود، خدا باید جلوی گمراهی او را هم بگیرد؟
واقعا اگر چنین افرادی، بدون قصد و علم گمراه شده اند که تکلیفشان معلوم است و اگر از روی علم و اگاهی نسبت به بطلان این ادعاها، ایمان اورده اند باز هم تکلیفشان روشن است.
تمام سوالات شما با توجه به این نکته برطرف میشود که خداوند جلوی کار خارق العاده ای را میگیرد که همگان و حتی متخصصین نیز با دیدن آن فریب میخورند نه بیشتر.
[=microsoft sans serif]
تمام سوالات شما با توجه به این نکته برطرف میشود که خداوند جلوی کار خارق العاده ای را میگیرد که همگان و حتی متخصصین نیز با دیدن آن فریب میخورند نه بیشتر.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
حالا لطفاً این حالت را در نظر بگیرید که شخص شیادی بیاید و کتابی مانند قرآن بیاورد که گروه زیادی از متخصصان اهل علوم متفاوت و ادبیات عرب که در میان آنها افراد سرشناس مسلمان یا نامسلمان هم حضور دارند متفق شوند بر اینکه مشابه قرآن یا بهتر از قرآن است و در این بین تنها برخی از چهرههای سرشناس از علمای شیعه و برخی از علمای نامسلمان بگویند قرآن همچنان بالاتر است، در این حالت هم تمام متخصصین فریب نخوردهاند و در نتیجه از نظر شما بر خداوند واجب نیست که آن فریب را باطل گرداند، آیا این مسأله را اینطور توضیح میدهید که هر کسی ندانست و فریب خورد وضعش مشخص است و هر کس هم که دانسته خود را در جرگهی مخالفان قرار داد باز تکلیفش روشن است یا معتقد هستید قران حجت بالغه است و مستقل از نظر دیگران هر کسی خودش میتواند حق بودن قرآن را تشخیص دهد و لازم نیست نگاهش فقط به متخصصان باشد؟ اصلاً اگر قرار باشد همه نگاهشان به متخصصان باشد دیگر چندان معنایی ندارد که بگوییم «هر کسی ندانست و فریب خورد وضعش مشخص است و هر کس هم که دانسته خود را در جرگهی مخالفان قرار داد باز تکلیفش روشن است»؟ در این نظریه قرار نیست هر کسی خودش بفهمد تا ما بتوانیم انسانها را اینطور تقسیمبندی کنیم! بلکه در عوض باید بگوییم وقتی علما و متخصصین بر دو دسته شدند دیگر هر کسی هر گروه از متخصصین را تبعیت نماید نیز از نظر خداوند حرجی بر او نیست چون او خودش به هر حال قاصر است و به هر دو گروه حق دارد که اعتماد کند، مثل ما که اجازه میدهیم به هر دو مرجع تقلید که در یک مسأله نظر خلاف هم دارند نیز رجوع شود و هر دو را معذور میدانیم. با این حساب حتی اگر یک متخصص بزرگ و سرشناس هم بگوید قرآن را از نظر تخصص علمی خودم (مثلاً ادبیات عرب) بررسی کردم و آن را کتاب خاصی که فرابشری باشد نیافتم اشخاصی که او را «اعلم» میدانند «حق دارند» قرآن را غیرالهی دانسته و از دین خارج شوند یا به آن وارد نشوند ... آیا درست است؟ آیا نباید احتمال داد که آن یک متخصص دروغ گفته باشد تا خودش راحت باشد (یعنی قضاوتش متأثر از نفسانیاتش باشد و ابتدا خود را فریب داده باشد و فریب خود را با نفسانیاتش توجیه کرده باشد و بعد همان نظر را به همراه آن توجیهات برای دیگران هم بیان نماید)؟ اگر یک جماعتی از متخصصین این حرف را زدند هم باز همین احتمال هست که برای رسیدن به یک نفع فردی و جمعی متفق شده باشند و دروغ بگویند تا دیگران را گمراه کنند، چنانکه ما معتقد هستیم که علمای یهود چنین اتفاقی داشتند و دین خدا را تحریف کردند، حالا اگر «تمام متخصصین» در یک «جامعهی محدود» قصد کردند که چنین فریبکاری بکنند آیا اینکه خداوند جلوی آنها را نگیرد خلاف حکمت نیست؟ ... خداوند چگونه جلوی ایشان را میگیرد؟ فرض کنید هر متخصصی که خواست نظر واقعی خودش را بگوید (با فرض آنکه موافق الهی بودن قرآن باشد) با فریبکاری آن گروه منحرف از جامعه طرد شده، برایش پروندهسازی شود و یا اصلاً کشته یا تبعید شد، و البته همینکه یک گروه متخصص هم نظرش این است که قرآن الهی نیست پس مردم به هر حال مختارند که الهی بودن قرآن را نپذیرند. اکنون خداوند چگونه باید الهی بودن خودش را به مردم آن دیار برساند؟ این چیزی است که در غرب انجام شده است و اسلامستیزی بر مبنای علوم روز عملاً همین کارکرد را داشته است که قرآن در میان مردمان باشد ولی الهی بودن آن برای انسانها معلوم نباشد، اما در این بین برخی هستند که خودشان قرآن را میخوانند و مسلمان میشوند، بدون آنکه متخصصی برای ایشان نظر داده باشد ... به نظر میرسد اثبات الهی بودن قرآن ارتباط زیادی به نظر متخصصان نداشته باشد یا لااقل وابسته و متوقف بر نظر ایشان نباشد ... یعنی ممکن است تمام متخصصین هم رأی بر علیه قران بدهند و باز خدا در ظاهر رسوایشان نکند و جلویشان را نگیرد و در عوض انسانهایی روشنضمیرنه لزوماً متخصص در مقابل ایشان و ظلمهایشان قیام کرده و مردم را با نصیحتهای آشکار و پنهانش به سوی حق دعوت کند و از زشتی گناه باز دارد؟ آن افراد غیرمتخصص چطور باید الهی بودن قرآن را شناخته باشند جز اینکه خداوند به صورت باطنی حجت را بر ایشان تمام کرده باشد؟
لطفاً پاسخ این بخش را هم بدهید:
سین;726494 نوشت:
حالا فرض کنید که خداوند بخواهد الهی بودن دینی که با ارسال رسل فرستاده است را به صورت وجدانی به انسانهایی که مخاطب آن دعوت هستند بشناساند تا احتمال هیچ خلافی درش نباشد، آیا این خلاف حکمت اوست یا موافق حکمت او؟ حقیر معجزه را برای این منظور معرفی کردم، آیا ایرادی منطقی به این ادعا وارد هست؟ میگویم قلب به روشنی وجدانیات، نشانهی خدا بودن معجزه را در مییابد، مستقل از اینکه ظاهرش خرق عادت باشد یا نباشد، ظاهر معجزه هم اگر خرقعادت باشد از باب جلب توجه مخاطبان است، اعجاز معجزه هم از این جهت است که دیگران هر چه خرق عادت بیاورند صرفاً ظاهر معجزه را جعل کردهاند ولی از به همراه داشتن نشانهای که قلب آن را در حدّ بدیهیات بشناسد عاجز هستند. نقد شما به این ادعا چگونه است؟
حال اگر بپذیرید که خداوند الهی بودن قرآن را در باطن انسانها به صورت وجدانی به ایشان نشان میدهد و ایشان آن را میفهمند و میپذیرند (کما اینکه فرمود «وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّـهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا ۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»)، در این صورت دیگر نیازی نیست که در ظاهر کتاب خرق عادتی باشد (اگر نباشد خلاف حکمت نیست) مگر به اندازهای که جلب نظر مخاطبین را بنماید تا در آن تدبر کنند، این وجوه جلب نظر کننده هم لزومی ندارند که حتماً قابل جعل و مثلآوری توسط دیگران نباشند چون اصل اعجاز قرآن در دل تکتک آیات آن هست و در واقع در باطن آن است و نه در ظاهرش ... اینکه بسیاری از متخصصین در ظاهر قرآن اشکالات علمی مییابند که ما میگوییم شاید منظور خداوند از آن آیات چیز دیگری باشد و سعی در توجیه یا در واقع توضیح آنها به گونهای داریم که به تناقضات مورد نظر ایشان نرسد میتواند به خوبی نشان دهد که قضایای علمی در قرآن را نمیتوان جزء وجوه اعجاز قرآن دانست چون کسی بر مبنای آنها ایمان نمیآورد و حتی شاید گمراه هم بشود، بلکه در عوض اگر شخصی ایمان بیاورد آنگاه است که میتواند از علوم مکنون در قرآن استفاده نماید ... در غیر این صورت نهایت بهرهاش از قرآن انکار آن است که یعنی هیچ چیز (حال آنکه اگر علم بسیاری در ظاهر قران بود همه میتوانستند از آن استفاده کنند و نه فقط مؤمنین):
حقیر هم حرفم همین است که وجوه اعجاز قرآن در ظاهر قرآن نیستند ... در ظاهر قرآن صرفاً باید تدبر کرد و برای اینکه این تدبر در نهایت توان انسانها انجام گیرد بحث تحدی مطرح میشود و کسی که اقدام به پاسخ گفتن به این تحدی نماید خودش در باطن خود به آن شهود رسیده و الهی بودن قرآن را به صورت وجدانی میبیند تا آنجا که این مسأله برایش در حدّ بدیهی یقینآور شود. چه نقدی بر این نظر وارد است؟
با تشکر از همراهیاتان و ممنون میشوم اگر تمام بخشهای آن را نقد بنمایید تا حقیر هم از این حیرانی در بیایم :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
تمام سوالات شما با توجه به این نکته برطرف میشود که خداوند جلوی کار خارق العاده ای را میگیرد که همگان و حتی متخصصین نیز با دیدن آن فریب میخورند نه بیشتر.
با سلام خدمت کارشناس گرامی.
حقیقتا بنده هم منتظر پاسخ شما به مطالب جناب سین هستم. ولی در جای خود می خواهم نقد خود را مجددا و به شکلی دیگر بیان کنم.
سوال اصلی بنده این است : چرا نشانه ی نبوت کار خارق عادت باید باشد؟
شاید بفرمایید هر کار خارق عادتی معجزه نیست. عرض می کنم که درست است که هر کار خازق عادتی نشانه ی نبوت نیست. ولی بالاخره معتقدید نشانه ی نبوت عمل خارق عادت است. سوال بنده این است که این فرض را از کجا آوردید؟
حقیقتش بنده در این مساله با جناب سین موافقم. که مهم ظاهر عمل نیست.اگر قرار بر ارسال رسل باشد باید خداوند پیامش را به تک تک انسان ها به صورت اختصاصی برساند. تنها از این طریق است که اسباب و لوازم دنیوی و مادی دست و پا گیر نخواهد شد. تعیین چگونگی نشان دادن راه هدایت هم نه به عهده بنده است و نه شما. آن کس که باید هدایت کند خودش راهش را پیدا می کند.
و من الله توفیق
لطفاً این حالت را در نظر بگیرید که شخص شیادی بیاید و کتابی مانند قرآن بیاورد که گروه زیادی از متخصصان اهل علوم متفاوت و ادبیات عرب که در میان آنها افراد سرشناس مسلمان یا نامسلمان هم حضور دارند متفق شوند بر اینکه مشابه قرآن یا بهتر از قرآن است و در این بین تنها برخی از چهرههای سرشناس از علمای شیعه و برخی از علمای نامسلمان بگویند قرآن همچنان بالاتر است، در این حالت هم تمام متخصصین فریب نخوردهاند و در نتیجه از نظر شما بر خداوند واجب نیست که آن فریب را باطل گرداند،
سلام
در این صورت، همانطور که عرض کردم، علمای ادبیات هر دو طرف، باید بر اساس قواعد و قوانین معانی و بیان که بر اساس آن قواعد یک متن را در داوری ها امتیاز میدهند، بین این دو کتاب داوری کنند. قواعدی که دیگر دین و مذهب نمیشناسد و ادیبان در آن متفقند.
سین;726636 نوشت:
اصلاً اگر قرار باشد همه نگاهشان به متخصصان باشد دیگر چندان معنایی ندارد که بگوییم «هر کسی ندانست و فریب خورد وضعش مشخص است و هر کس هم که دانسته خود را در جرگهی مخالفان قرار داد باز تکلیفش روشن است»؟
دوست عزیز
عرض کردم که در جایی طبق حکمت الهی، این کار بر خداوند لازم است که هیچ کسی در بین آن افراد نباشد که آنان را نسبت به فریبکارانه و جعلی بودن آن کار گاهی جعلی بودن این کار آنقدر واضح است که فقط قدری تامل نیاز دارد(مانند معجزات!!! سای بابا و سامری) و گاه متخصصی به آنها گوشزد میکند(مانند عصای موسی).
بنابراین همیشه قرار نیست عوام منتظر خواص و متخصصین باشند.
بلکه هر موقع شما مثالی آوردید که برای کسی قابل تشخیص نبود و همگان به اشتباه افتادند و کسی نبود که مردم را آگاه کند، آن موقع میتوانید قاعده ای که عرض شد را نقض کنید، نه با صرف فرض.
سین;726636 نوشت:
وقتی علما و متخصصین بر دو دسته شدند دیگر هر کسی هر گروه از متخصصین را تبعیت نماید نیز از نظر خداوند حرجی بر او نیست چون او خودش به هر حال قاصر است و به هر دو گروه حق دارد که اعتماد کند، مثل ما که اجازه میدهیم به هر دو مرجع تقلید که در یک مسأله نظر خلاف هم دارند نیز رجوع شود و هر دو را معذور میدانیم.
سین;726636 نوشت:
با این حساب حتی اگر یک متخصص بزرگ و سرشناس هم بگوید قرآن را از نظر تخصص علمی خودم (مثلاً ادبیات عرب) بررسی کردم و آن را کتاب خاصی که فرابشری باشد نیافتم اشخاصی که او را «اعلم» میدانند «حق دارند» قرآن را غیرالهی دانسته و از دین خارج شوند یا به آن وارد نشوند ... آیا درست است؟ آیا نباید احتمال داد که آن یک متخصص دروغ گفته باشد تا خودش راحت باشد (یعنی قضاوتش متأثر از نفسانیاتش باشد و ابتدا خود را فریب داده باشد و فریب خود را با نفسانیاتش توجیه کرده باشد و بعد همان نظر را به همراه آن توجیهات برای دیگران هم بیان نماید)؟ اگر یک جماعتی از متخصصین این حرف را زدند هم باز همین احتمال هست که برای رسیدن به یک نفع فردی و جمعی متفق شده باشند و دروغ بگویند تا دیگران را گمراه کنند،
وقتی شرایط داوری مهیا باشد و هیئت داوری از برترین افراد انتخاب شده باشد و نظرها مستند به قواعد مورد اتفاق و قبول طرفین باشد دیگر این احتمالات مورد توجه عقلاء نیست و کسی به این احتمالات توجهی نمیکند.
سین;726636 نوشت:
چنانکه ما معتقد هستیم که علمای یهود چنین اتفاقی داشتند و دین خدا را تحریف کردند، حالا اگر «تمام متخصصین» در یک «جامعهی محدود» قصد کردند که چنین فریبکاری بکنند آیا اینکه خداوند جلوی آنها را نگیرد خلاف حکمت نیست؟
تمام احتمالاتی که به عنوان نقض مطرح کردید، خارج از محل بحث ماست زیرا شرایط قضاوت قرار است بر اساس قواعد ادبیات و معانی و بیان باشد و صرف ادعا فایده ندارد.
بعلاوه، اگر میگوید بشری است، باید بتواند شبیه آنرا بیاورد.
حالا فرض کنید که خداوند بخواهد الهی بودن دینی که با ارسال رسل فرستاده است را به صورت وجدانی به انسانهایی که مخاطب آن دعوت هستند بشناساند تا احتمال هیچ خلافی درش نباشد، آیا این خلاف حکمت اوست یا موافق حکمت او؟ حقیر معجزه را برای این منظور معرفی کردم، آیا ایرادی منطقی به این ادعا وارد هست؟
خلاف عقل نیست.
خلاف حکمت نیست زیرا هر کاری که زمینه را برای هدایت بندگان بیشتر مهیا کند بهتر است البته به شرط اینکه جلوی اختیار افراد را نگیرد.
اما با اینکه این احتمال خلاف عقل نیست ولی اتفاق نیفتاده است و اگر هر کسی وجدانا این امر را در مییافت که دیگر مخالفت حداکثری روی نمیداد.
همانطور که میدانید بیشتر مخالفان ادیان، جاهل هستند و جهلشان قصوری است نه تقصیری. حال انکه اگر الهی بودن دینش را به صورت امری وجدانی برای همگان در می آورد، دیگر این جاهلان مقصر، بر جهالت خود باقی نمیماندند.
سین;726636 نوشت:
میگویم قلب به روشنی وجدانیات، نشانهی خدا بودن معجزه را در مییابد، مستقل از اینکه ظاهرش خرق عادت باشد یا نباشد، ظاهر معجزه هم اگر خرقعادت باشد از باب جلب توجه مخاطبان است، اعجاز معجزه هم از این جهت است که دیگران هر چه خرق عادت بیاورند صرفاً ظاهر معجزه را جعل کردهاند ولی از به همراه داشتن نشانهای که قلب آن را در حدّ بدیهیات بشناسد عاجز هستند. نقد شما به این ادعا چگونه است؟
این بیان شما قابل تحقیق، اثبات و ابطال علمی نیست.
بعلاوه، خرق عادت بودن معجزه، صرفا برای جلب توجه مخاطبان است، ادعایی بی دلیل است، بگذریم از اینکه دلیل برخلافش داریم و آن ظاهر آیات تحدی است.
سین;726636 نوشت:
حال اگر بپذیرید که خداوند الهی بودن قرآن را در باطن انسانها به صورت وجدانی به ایشان نشان میدهد و ایشان آن را میفهمند و میپذیرند (کما اینکه فرمود «وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّـهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا ۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»)،
ادعایی بی دلیل.
در مورد آیه هم:
اولا: آیه نیز میفرماید ما آیات را به آنان نشان دادیم نه اینکه الهی بودن قران را به صورت امری وجدانی در آوردیم تا بتوانند آنرا با علم حضوری خطاناپذیر در یابند.(تامل)
ثانیا: حداکثر این آیه مختص به مسلمانان است، بنابراین با قطع نظر از اشکالات قبلی، این بیان دلیل اخص از مدعاست.
سین;726636 نوشت:
چون اصل اعجاز قرآن در دل تکتک آیات آن هست و در واقع در باطن آن است و نه در ظاهرش ... اینکه بسیاری از متخصصین در ظاهر قرآن اشکالات علمی مییابند که ما میگوییم شاید منظور خداوند از آن آیات چیز دیگری باشد و سعی در توجیه یا در واقع توضیح آنها به گونهای داریم که به تناقضات مورد نظر ایشان نرسد میتواند به خوبی نشان دهد که قضایای علمی در قرآن را نمیتوان جزء وجوه اعجاز قرآن دانست چون کسی بر مبنای آنها ایمان نمیآورد و حتی شاید گمراه هم بشود، بلکه در عوض اگر شخصی ایمان بیاورد آنگاه است که میتواند از علوم مکنون در قرآن استفاده نماید ... در غیر این صورت نهایت بهرهاش از قرآن انکار آن است که یعنی هیچ چیز (حال آنکه اگر علم بسیاری در ظاهر قران بود همه میتوانستند از آن استفاده کنند و نه فقط مؤمنین):
حقیر هم حرفم همین است که وجوه اعجاز قرآن در ظاهر قرآن نیستند ... در ظاهر قرآن صرفاً باید تدبر کرد و برای اینکه این تدبر در نهایت توان انسانها انجام گیرد بحث تحدی مطرح میشود و کسی که اقدام به پاسخ گفتن به این تحدی نماید خودش در باطن خود به آن شهود رسیده و الهی بودن قرآن را به صورت وجدانی میبیند تا آنجا که این مسأله برایش در حدّ بدیهی یقینآور شود. چه نقدی بر این نظر وارد است؟
شاید بفرمایید هر کار خارق عادتی معجزه نیست. عرض می کنم که درست است که هر کار خازق عادتی نشانه ی نبوت نیست. ولی بالاخره معتقدید نشانه ی نبوت عمل خارق عادت است. سوال بنده این است که این فرض را از کجا آوردید؟
حقیقتش بنده در این مساله با جناب سین موافقم. که مهم ظاهر عمل نیست.اگر قرار بر ارسال رسل باشد باید خداوند پیامش را به تک تک انسان ها به صورت اختصاصی برساند. تنها از این طریق است که اسباب و لوازم دنیوی و مادی دست و پا گیر نخواهد شد. تعیین چگونگی نشان دادن راه هدایت هم نه به عهده بنده است و نه شما. آن کس که باید هدایت کند خودش راهش را پیدا می کند.
سلام
دوست عزیز ما در خلأ بحث نمیکنیم که شما اینطور فرضی بحث میکنید.
اگر یک بار جریان نبوت را مرور کنید، آن وقت پاسخ سوال خود را خواهید یافت.
شخصی آمده که ادعا دارد از جانب خداوند آمده و برنامه برای هدایت دارد.
در نهاد تمامی انسانها، حس حقیقت جویی وجود دارد به همین جهت است که این ادعا برای همگان مهم است، حتی اگر خودشان را به بی توجهی بزنند.
در این صورت، چه راهی وجود دارد که بگوییم این شخص راست میگوید.
البته قطعا راحت تر این بود که در نهاد تمامی انسانها چنین علمی وجدانی قرار میگرفت و آنان با علم حضوری در مییافتند که این شخص نبی خداست و پیامش، پیام خداوند.
ولی خب خداوند این کار را نکرده است، چرایش را فعلا محل بحث ما نیست. هرچند عقلا میدانیم که این کار بی حکمت نیست. هرچند با بیان درون دینی حکمت این کار را می دانیم ولی بحث ما فعلا درون دینی نیست.
به هر حال، او چنین کاری را نکرده است. هرچند اگر میکرد نیز اشکالی نداشت. ولی خب دوست داشته و میدانسته اینطور بهتر است.
حال که همگان در حد انبیاء و اولیاء نیستند تا ایمان بیاورند.
حتی سلمان و ابوذر نیز نشانه نیاز دارند و بی دلیل ایمان نمی آورند تا چه رسد به بقیه.
حالا ما هستیم و شخصی که ادعایی دارد.
جز تعدادی معدود، علم وجدانی به صدق او ندارند.
حالا به نظر شما چه باید کرد؟
خود را به بی خیالی بزنیم و راحت از کنارش رد شویم.
یا به دنبال فهم صدق کلام او باشیم.
اگر به دنبال فهم صدق ادعایش بودیم، چه راهی داریم؟
تنها راهی ک باقی میماند، طلب اقامه دلیلی از او برای صدق کلامش است.
همان کاری که مخاطبان تمام انبیاء میکردند.
بقیه بحث هم روشن است و نیازی به تکرار نیست.
حالا ما هستیم و شخصی که ادعایی دارد.
جز تعدادی معدود، علم وجدانی به صدق او ندارند.
حالا به نظر شما چه باید کرد؟
خود را به بی خیالی بزنیم و راحت از کنارش رد شویم.
یا به دنبال فهم صدق کلام او باشیم.
همان طور که خودتان اشاره کردید مردم دو گروه می شوند.
عده ای علم وجدانی به الهی بودن کلام نبی پیدا می کنند و می توانند بعد از پذیرش و ایمان آوردن کلامش را تعبدا بپذیرند و عمل کنند.
آنهایی هم که وجدانا نتوانستند به الهی بودن کلام نبی برسند می توانند کلامش را بر اساس عقلی که خدا به آنها داده بسنجند و استفاده لازم را ببرند. ولی انجام تکلیفات درون دینی به شکل تعبدی بر آنها واجب نمی شود.
صدیق;726762 نوشت:
اگر به دنبال فهم صدق ادعایش بودیم، چه راهی داریم؟
کلامش را بخوانیم. اگر باعث آرامش قلبمان شد بپذیریم. ولی اگر آرامشی حاصل نشد تنها با عقل بسنجیم و بپذیریم.
به هر حال همان طور که در پست قبل گفتم هدایت بر عهده هر کسی هست خودش راهش را پیدا می کند. نشان دادن راه نه بر عهده من است نه بر عهده شما.
عقلا و منطقا هم اگر قایل به این باشیم که نوع بشر نیاز به هدایت الهی دارد باز راهی جز قلب تک تک انان ها نداریم. چون هر راه دیگری با محدودیت های عالم ماده روبروست. پس این راهی که جناب سین گفتند بهترین راه و منطقی ترین راه است. برخلاف نظر شما که گفتید ادعایی بی دلیل و غیرقابل اثبات است.
و من الله توفیق
همان طور که خودتان اشاره کردید مردم دو گروه می شوند.
عده ای علم وجدانی به الهی بودن کلام نبی پیدا می کنند و می توانند بعد از پذیرش و ایمان آوردن کلامش را تعبدا بپذیرند و عمل کنند.
آنهایی هم که وجدانا نتوانستند به الهی بودن کلام نبی برسند می توانند کلامش را بر اساس عقلی که خدا به آنها داده بسنجند و استفاده لازم را ببرند. ولی انجام تکلیفات درون دینی به شکل تعبدی بر آنها واجب نمی شود.
این پاسخ قویترین پاسخی است که در مورد تکلیف ما نسبت به دین در این چهار تاپیک به آن رسیدهام:درخواست برهان برای وجود خدا با مبادی محکم
بشری بودن دین
اعجاز قرآن
وجود خدا از طریق خودشناسی با توجه به مبادی دانش شناسی
البته بنده چون پیشفرضهای این تاپیک را نداشتم در این تاپیک پست نمیکردهام و فقط آن را دنبال میکردم.
دوست عزیز، مثلاً واجب الوجود یک حقیقت است.
با عبرت بینی و کسب تجربه نمیتوان این حقیقت را اثبات کرد.
اما با براهین عقلی ، این حقیقت اثبات میشود.
سین;726489 نوشت:
آن براهین عقلی مبتنی هستند بر حقیقت معقول و دلیلی ندارد که قید معقول را به راحتی و بدون دلیل از روی آن برداریم؟
با کسب تجربه و عبرتبینی اگر وجود خداوند در بیرون از خود را نشود اثبات کرد میتوان او را در درون خود یافت و مشاهده کرد، حالا عقل شما کدام اثبات را بیشتر میپسندد؟ اثبات بر روی کاغذ یا دیدن در مقابل خود و لمس آن با تمام وجود؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و جناب صدیق و رحمت خدا بر شما
برای پاسخ دادن به شما بزرگواران در مورد جایگاه بحث فلسفی و بحث شهودی شاید این یک فرمودهی مولا علی علیهالسلام کفایت کند که فرمودند خدایی که نبینم را نمیپرستم، بعد از آنکه از ایشان پرسیده شد که آیا خدایت را دیدهای یا خیر، و قبل از آنکه بفرمایند خدا را به دیدهی قلب میتوان دید و نه به دیدهی سر ... خدایی که روی کاغذ اثبات شود خدای پرستیدنی نیست مگر آنکه باز با چشم قلب دیده شود، فلسفه اگر به درک باطنی منجر نشود پشیزی نمیارزد ... اما اگر خدا به چشم قلب دیده شود بدون هرگونه بحث فلسفی و تنها با تعقل به عقل عبرتبین آنگاه ایمان ناشی از آن تمام ارزش را دارد و چیزی از ارزش کم ندارد و تا مراحل بالای یقین را هم میتواند برود ... فلسفه و تعقل منطقی و بحث بر روی مقدمات و صغریها و کبریها و تشخیص مغالطات و غیره نه لازم است و نه کافی و نه حتی همیشه شرط مناسب و خوب برای ایمان آوردن و یا استحکام ایمان، به قول حضرت آیتالله جوادی آملی در آن مناظره که قبلاً به آن اشاره شد فلسفه مانند پل صراط است که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است، اما این توضیح را هم باید داد که تفاوت فلسفه با پل صراط از آن جهت است که اینجا دیگر نیازی هم نیست که برای رسیدن به آنطرف پل و به مقصد حتماً از روی این پل باریک و لغزنده گذشت ... چه بسیار فلاسفه و متکلمینی که از همین راه تفکر منطقی ناخواسته گمراه شدند و در واقع خود را به مهلکه انداختند ...
این پست از این نظر به تاپیک حاضر مرتبط است که با کل رویکرد معمول در اثبات الهی بودن دین خدا و قرآن عظیم مخالفت دارد و یک نظر است اگرچه از شخص بیسوادی مانند حقیر صادر شده باشد :Gol: دین خدا با شهود قلب اثبات میشود ... این پاسخ هم صریحترین و موجزترین پاسخ مستقیم حقیر به سؤال تاپیک است ... دفاع از فلسفه ارزش ضایع شدن دین دینداران و دور ماندن طالبان حقیقت از دین را ندارد ... نتیجهی فلسفه ظن و گمان است و ظن و گمان اگرچه گاهی در جزئیات اطمینانبخش باشد ولی در انتخاب ایدئولوژی انسان را دانستن حقیقت بینیاز نمیکند ... اکتفا کردن به ظن اطمینانآور در پذیرفتن اسلام به عنوان دین حق و حقیقت نتیجهی منطقیای میشود اکتفا به اسلام آمریکایی که یعنی دینداری فردگرایانه، نماز خواندن و روزه گرفتن و به دیگران کمک کردن، ولی بر این اساس دیگر جهاد نمیتوان کرد و مقابل برادر خونی که دین خدا را نپذیرفته و با آن دشمنی کرده نمیشود جنگید ... چرا که همان یک درصد احتمالی که انسان را از یقین باطنی فاصله میدهد مانع از این میشود که دست به اطاعتی از خدای این دین بزند که شاید بعداً بفهمد اشتباه بوده و بیجهت کاری کرده است که قادر به جبران آن نیست ... نمیدانم چطور این مسائل برای حقیر بداهت دارند و در مقابل برای بزرگواران دیگر واضح است که غلط هستند ...
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام مجدد
این که مسئله مصرف زمینی دارد دلیل موجهی برای بشری بودن دین نمی تواند باشد.می شود ادعا کرد که بسیاری از احکام هم مصرف زمینی دارند و هم آسمانی.
درباره این دودوتا کردن بیشتر توضیح بدهید تا بیشتر بتوانیم بحث کنیم.
در اینجا چند حالت را می توان فرض کرد:
1-بنده اختیار جبران داشته باشد و اگر جبران نکرد خداوند در آخرت او را مجازات کند.
2-بنده اختیار جبران نداشته باشد و خداوند در آخرت او را مجازات کند.
مورد اول عادلانه است اما مورد دوم خیر.مورد دوم نوعی جبر است.
این مورد شبهه معروفی است در خصوص ضرورت نبوت که ناشی از خلط فلسفه با تجربه است.
از نظر منطقی،ساکنان نامتمدن جنگل ها یا دین داشته اند یا نداشته اند.این که بگوییم دین نداشته اند یک استقراء ناقص فوق العاده ضعیف است.چون این افراد تمدنی ندارند که بتوان با بررسی آن متوجه گذشته آنان شد.تنها راه شناخت، مطالعه رسوم آنان است.اما لزوماً رسوم امروز، رسوم دیروز نیستند.پس شناخت از طریق رسوم نوعی تعمیم ضعیف است.نتیجه این که نمی توان در خصوص گذشته آنان یقینی حاصل کرد.می توان احتمال داد که در گذشته برای این اقوام پیامبرانی فرستاده شده است.این فقط یک احتمال است.پس استقراء ما را نمی تواند در اینجا به چیز دقیقی برساند.ولی از طریق استنتاج می توان احتمالاتی درباره گذشته آنان داد که در ادامه می آید.
اما در حال حاضر یا مقید به دین یا آیینی هستند و یا نیستند.
اگر مقید باشند،این آیین یا تحریف شده است و یا نه.اگر تحریف نشده باشد که هیچ.اما اگر تحریف شده باشد یا خود آنان در به کارگیری اختیار مقصرند یا نه.اگر که خود مقصرند فهو المطلوب.اما اگر مقصر نیستند مسئله "ابلاغ به محض تحریف غیرقابل بازگشت" را می شود مطرح کرد (منظورم را خواهم گفت).
اگر مفید نباشند،مسئله "ابلاغ به محض تحریف غیرقابل بازگشت" را می توان دوباره مطرح کرد.
توضیح درباره ابلاغ به محض تحریف غیرقابل بازگشت:ما دو بازه زمانی را در نظر می گیریم.یکی را t1 فرض می کنیم و دیگری را t2.دوران t1 زمانی است که ما از وجود چنین قومی خبر نداشته ایم.دوران t2 زمانی است که ما از وجود چنین قومی آگاه شده ایم.محتمل است که به محض آگاه شدن ما از وجود این قوم، در اثر ارتباط ما با آنان، تعالیم ادیان دیگر در اختیار آنان قرار بگیرد و به آن ها ابلاغ شود.در این صورت محتمل است که در زمان t2 تحت تعالیم ادیان قرار بگیرند.پس احتمالاً دوره t2،دوره علم نسبت به ادیان است نه جهل نسبت به آن.
اما محتمل است که در دوره t1، این اقوام مقید به آیینی تحریف نشده باشند،اما از لحظه ای مانند t به بعد، این اقوام یا مقید به آیینی نیستند و یا آن که این آیین تحریف می شود،به نحوی که نشود تحریف ها را پیدا کرد و به اصل آیین رسید.اما t چه زمانی است؟ t می تواند لحظه ای باشد در کل t1.می توان احتمال داد که t دقیقاً لحظه پایان t1 و در واقع لحظه آغاز t2 (یا لحظه ای فوق العاده نزدیک به آن) است.نتیجه این که محتمل است به محض آن که تحریفی صورت می گیرد که عقل این قوم قادر به درکش نیست، ابلاغ صورت بگیرد.
دقت بفرمایید که از نظر منطقی وجود چنین احتمالی استقراء صورت گرفته را زیر سوال می برد.در نتیجه اگر بخواهیم دقیق به قضیه نگاه کنیم، وجود چنین اقوامی نمی تواند یک استدلال فلسفی یا کلامی که ضرورت نبوت را ثابت می کند،نقض کند.
لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق
ممنون از توضیحات دوستان
[=microsoft sans serif] پیروز;724882 نوشت:
سلام
بحث ما با این پیش فرض بود که صدق اصل ادعای نبوت توسط دلیل حکمت اثبات میشود.(چون بحث ما در این تاپیک، در مرحله ای بعد از این بحث است که اصل اثبات را قبول کنیم و گرنه اگر بحث در اصل آن داشته باشیم، که بحثها با هم خلط شده و به نتیجه ای نمیرسیم.
با قبول یا فرض این مسئله(اثبات صدق ادعای نبوت به وسیله دلیل عقلی حکمت الهی)، بحث از این میشود که آیا این دلیل را میتوان برای بطلان احتمال آوردن شبیه معجعزه در زمان آینده(ولو احتمالی بسیار اندک و صرفا عقلی) استفاده کرد یا نه؟
این مسئله نیاز به بحثی مفصل دارد که آیا معجزه، عقلا دلالتی بر اثبات صدق نبوت دارد یا نه و اصولا چه رابطه ای با نبوت دارد. ولی در این تاپیک نمیتوان از این مسئله بحث کرد.
حال برگشتن به اصل اثبات معجزه، درجا زدن و بی نتیجه ماندن بحث است و شیوه درستی برای بحث نیست.
ما میخواهیم ببینیم با قبول این ملازمه و مسئله(چه قبول واقعی و با دلیل و چه قبول فرضی) میتوان برای مسئله مورد نظر خود(ابطال فرض عقلی آوردن معجزه ولو در زمانهای بسیار دور آینده و با شکوفا شدن تمام استعدادهای بشری) نیز از آن دلیل استفاده کرد یا نه.
لطفا روال بحث را رعایت کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و رحمت خدا بر شما،
خیر انتظار نداشتم ... بحث ما قبل از ایمان آوردن است و مطابق همان آیه که آوردید فرقان باطنی بعد از ایمان آوردن است ... اما این فرقان که حقیر مدعی آن هستم و آن فرقان که در این ایه از آن یاد شده است کاملاً یکی نیستند ...
بگذارید داستانی برایتان تعریف کنم که البته دروندینی است ولی خالی از لطف نیست ... مرتاضی به مدینه میرود و امام علیهالسلام او را صدا میزنند و معروف بود که آن مرتاض قدرتهای شگرفی دارد ... امام علیهالسلام چیزی را در دست خود پنهان میکنند و میپرسند که بگو در دست من چیست؟ او لحظهای درنگ کرد و گفت یک تخم کبوتر و یا مشتی از خاک کربلا ... امام علیهالسلام تأیید کردند و پرسیدند از کجا دانستی؟ گفت نگاه کردم و تمام زمین را نگاه کردم و همه چیز را سر جای خودش یافتم جز آنچه که در دست شماست ... امام علیهالسلام پرسیدند که چطور به این قدرت رسیدی؟ جواب داد که هر چه نفسم خواست با آن مقابله کردم و خلافش را اختیار کردم ... امام علیهالسلام فرمودند اسلام بیاور ... گفت نمیآورم! ... امام علیهالسلام فرمودند اینکه ایمان نمیآوری در متابعت نفست هست یا در مخالفت با آن؟ ... لحظهای اندیشید و گفت در متابعت آن ... امام علیهالسلام فرمودند که پس نفست را مخالفت کن و اسلام بیاور ... و او پذیرفت و اسلام آورد و ادامهاش هم این بود که تمام قدرتش را از دست داد که توضیحش به بحث ما ربطی نمییابد ...
غرض اینکه لازم نیست شخصی به آن فرقان که از قرآن اشاره کردید دست یابد تا بفهمد که چه دستوری دستور نفسش هست ... البته نیاز به دقت دارد و شخص باید نفسش را زیر نظر بگیرد و کار سادهای نیست و به همین جهت برخی عقل را تعطیل میکنند و میگویند هر چه دلم خواست با آن مخالفت میکنم در حالی که تنها باید با آن خواهش نفسی مخالفت کرد که خلاف عقل باشد ... در هر صورت نظر بروندینیتان راجع به این آیهی از قرآن چیست که «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ»؟ البته در همان قران هم نگفته است که همه راحت میتوانند باطن خود را تورق کنند، به همین جهت این آیه با یک مقدمه آورده شده است که: «يُنَبَّأُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ * بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ» ... نظرتان چیست که هر کسی میتواند باطن خودش را مانند هر آزمایشی در آزمایشگاه بررسی علمی کند؟ مثلاً در یک موقعیت حسد خودش را میسنجد، در یک موقعیت بخل خودش را میسنجد، در یک موقعیت دیگر هم صفتی دیگر را و در مجموع ظرف مدتی شناختی از ضعفها و قوتهای باطنی خودش به دست میآورد و بر همان مبنا هم اگر مواجه با گزارهای شد و موضعی نسبت به آن گرفت میتواند بیاندیشد که این موضعگیریاش بر اساس همان نفسانیات است و یا ناشی از روحیهی حقیقتبینی است ... این کارها بر عهدهی عقل است ... عقل چراغی است که مسیر انسان را روشن میکند ... عقل چراغی است که فضای ذهنی انسان را روشن میکند ... دیدن با چشم عقل را بصیرت میگویند ...
میتوان فکر کرد یا بحث کرد که چرا خداوند اعطای فرقان را تالی تقوای الهی معرفی کرده است اما اگر مطالب بالا را قبول داشته باشید (اینکه انسان میتواند باطن خودش را واکاوی کرده و سعی کند حالات و روحیات و قوتها و ضعفهای روحی خود را بشناسد و بعد موضعگیری خود در مقابل گزارههای متفاوت را تحلیل نماید) دیگر نیازی به آن بحث درون دینی اعطای فرقان نخواهد بود ...
اگر فرق دارد شما تمرکز خود را بگذارید بر عبرت گرفتن ... عبرت گرفتن از آنجا که در ذات خود یک فهم کلیات از جزئیات دارد کار اصلی عقل محسوب میشود و از این نظر حقیر همچنان بر روی همان اصرار دارم گرچه قلب سلیم هم در فهم دینی مانند چشم و گوش سالم است و همگی وسیلهی فهمیدن هستند و قلب سلیم کسی هم همینطوری مریض نمیشود ...
وَاللَّـهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ ۙ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ [النحل، ۷۸]
با توجه به مطالب بالا برداشت حقیر این است که این تقدم و تأخر اینجا مطرح نیست ... چون حقیر هم آن فرقان باطنی مدّ نظر قرآن را نگفتم که حقیقت و باطل را آشکار به شخص نشان دهد و بلکه حقیقت به حقیقت بودن خود نمایان باشد و باطل به باطل بودنش ... آن فرقان باطنی را چه بسا بشود ملکهی صفتی دانست که برای حقیقتجویی باید آن را در خود زنده کرد ... ولی توجه کنید که فرقشان مانند فرق قرب نوافل است با فرب فرائض ... مثل اینکه یک نفر از کثرت به وحدت مینگرد و یک نفر از وحدت به کثرت ... در اینجا هم حق در میان باطلها کشف میگردد و بعد از داشتن فرقان باطنی دیگر حق بدون هر گونه تلاش خاصی مشاهده میشود ... دلی که صاف است حق را راحت میبیند که قلبی که مریض است باید تلاش کند تا حق را بیابد ... ما که در وسط این بحبوحهی مخلوط حق و باطل هستیم و در شک و تردید هستیم باید مانند کارآگاهان جنایی مجرم و بیگناه را تشخیص دهیم ... این کار هم به شناخت پیدا کردن از خودمان نیاز دارد ... بدون شناخت پیدا کردن از خود هر اثباتی بر روی کاغذ فاقد ارزش است و تازه شناخت هم که حاصل شود ارزشی به خودی خود ندارد ... انسان جویای حقیقت ناچار از شناخت خودش هست ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام و تشکر
برداشت من از سخن شما اینه که در مورد افراد نامتمدن این است که میگویید
نمیشه به آن در جهت نفی ضرورت نبی استدلال کرد که از طرف من جای برسی دارد
اما در مورد بلایا میگویید معلول مشابه به معنی علل مشابه نیست
در حالی که از منظر برون دینی علل یه چیز است و مشابهند
سیل،زلزله یا جنگ
خب ما برای اثبات دین و عدل الهی میایم میگوییم حادثه یه چیز است اما اثراتش یه چیز نیست...
خب این یک استدلال درون دینیست و کمکی به رد شبهه بشری بودن دین نمیکنه
و اما شبهه حق الناس هم روشنه مگردر عرفان نمیگوییم همه چیز جلوه خداست
و وجود یکیست و نفوس به نفس کلی برمیگردند
پس چه جایی برای حق غیر خدا میماند؟
سلام.استاد گرامی، شما فرمودید که:
سلام و عرض ادب.
جناب صدیق، اما پاسخی به پرسش بنده ندادید. بنده عرض کردم که خداوند چگونه جلوی آن عمل را میگیرد؟
به هر حال این فرض بنا بر حصر عقلی بیان شده، و محال بودنش در گرو ممانعت خداوند است. لذا باید بیان شود که خداوند چگونه جلوی آن عمل معجزهوار را میگیرد.
بیان این چگونگی مهم است.
استاد گرامی، شما در مقدمه دوم، مدعیِ دروغگو را فیلتر کردید.
و مخاطبان در مقدمه سوم و چهارم با مدعی راستگو روبرو هستند.
در این حالت، نتیجه گیریِ نقضِ غرض برای خداوند، صحیح است.
در مورد مقدمه دوم:
اما، مخاطبین میتوانند نفس آن معجزه را تحلیل کرده و الهی بودنش را بررسی کنند.
لذا لزومی ندارد مدعیِ دروغگو در مقدمه دوم فیلتر شود.
و لزومی ندارد خداوند بخواهد از عمل وی، ممانعت کند.
بلکه این مخاطبین هستند که عمل وی را تحلیل میکنند.
در مورد مقدمه سوم:
چه اشکالی دارد؟
باید همینگونه باشد. مردم نباید به سادگی به کسی اعتماد کنند و هر چیزی را پذیرا باشند.
ایشان حق دارند که آن عمل را با عقل تجربی و نظری مورد آنالیز قرار دهند.
مثلاً هنگامی که موضوع شامل فصاحت و بلاغت در کلام باشد (تحدی حداقلی) ، ایشان این احتمال را میدهند که این کار از عهدۀ نوع انسان بر میآید. (ولو در آینده)
لذا بر اساس همان دلیل حکمت که شما در مقدماتتان ذکر کردید، بر خداوند لازم است رسولش را به معجزهای مجهز کند که راه آن احتمال بر مخاطبان بسته شود.
سلام و عرض ادب.
دوست عزیز و بزرگوار، جناب باء.
برادر گرامی، آیاتی که از سوره قیامة ذکر نمودید، ارتباطی به بحثمان ندارد و مربوط به آخرت و آگاهی انسان از اعمالیست که در دنیا انجام داده.
در مورد قسمت قرمز رنگ:
آیا استدلالی که جناب صدیق بیان کردند، ارتباطی با اینکه بدانیم به چه میزان به حسد و بخل و ... سایر خصوصیات نفسانیِ اینچنینی مبتلا هستیم، دارد؟
این بحثِ عقلی، در مورد نوعِ انسان و در مقام مخاطب عام در مقابل شخص مدعیِ نبوت است.
سلام.
محی الدین;724654 نوشت:
محی الدین;724544 نوشت:
محی الدین;724649 نوشت:
بهترین پاسخ در این تاپیک :
و تاپیک های دیگر :
و من الله توفیق
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
حقیر به نسبت استدلال استاد انتقاد دارم ولی چون نسبت به اصل موضوعیت داشتن آن بحث نیز اشکال دارم دیگر وارد جزئیات نشدم ... مگرنه حتی با این عبارت ظاهراً بدیهی که نقض غرض خلاف حکمت هست و یا شاید در واقع با کاربرد آن در اینجا هم مشکل دارم ...
خیلی مسائل بدیهی هستند که حقیقتاً بدیهی نیستند و میتوان صورتهایی از امکان را برایشان یافت که نقیض آن مطلبی که مدعیاش هستیم را نیز قابل توجیه گرداند ... مثلاً چند روز پیش با یکی از اساتید فلسفه بحثی داشتیم و ایشان گفتند این کتاب بالأخره یا اینجا هست و یا نیست و زعمشان این بود که غیر این دو حالت را نمیتوان متصور شد حال آنکه این گزاره مستند است به یک سری پیشفرض که به هیچ وجه یکتا نیستند و میتوان حالتهای دیگری را نیز برایشان در نظر گرفت ... همین مسأله به خوبی ضعف فلسفه و استدلال کردن برای فهمیدن قطعی را نشان میدهد ... این تعقل ریشه در تجربه و در واقع دانستههای تجربی فردی و جمعی و تاریخی انسانها دارد ... سمیناری جامعهشناسی-فلسفی بود که در آن به نقش جامعه در شکلگیری ریاضیات و منطق میپرداخت و نگاه مکتب ادینبورو را در این زمینه توضیح میداد، اینکه چه چیزی باعث شد مثلاً منطق ارسطویی شکل بگیرد و چه چیزی باعث شد منطق فازی شکل بگیرد و اینکه این دو منطق هر کدام میتوانند مبنای ریاضیاتی متفاوت از دیگری بشوند ... مگرنه شما به یک نفر شخص معمولی بگویید امکان ندارد شما مستقل از هر سرعت دلخواهی که بروید سرعت جسمی که به سمت شما میاید را یک مقدار ثابت c اندازه بگیرید، او سریع از شما میپذیرد و بعد در نسبیت خاص به مشکل برمیخورد ... این بحثها برای سرگرمی خوب است، کاربرد عملی در زندگی و حل مسائل هم دارد، ولی به تنهایی نمیتواند مبنای انتخاب جهانبینی یک انسان باشد نیست اگرچه به آن کمک نماید ... مثال راسل را که زدم به همین دلیل بود که او اشتباه کرد که ظرف منطقی را که بنیانی بسیار مبهم و پر از نقایص است را مبنای صحتسنجی خودش از گزارهها قرار داد و یا دانشمندان علوم تجربی که کار قلب در فهمیدن را هم میخواهند به گوش و چشم خود محول نمایند ... این بحثهای فلسفی هرگز به یقینی که مو لای درزش نرود ختم نمیشود ... قبلاً هم گفتم که ما و فلاسفه هم که در این بحثها وارد میشویم و میشوند تنها ادعا میکنیم که به دنبال دلیلی هستیم که مو لای درزش نرود مگرنه قانع نمیشویم، مگرنه در عمل تا حدودی سادهانگارانه برخورد میکنیم و با کمترین درجهی اطمینان هم راضی میشویم تا چه کسی چه وقت آن را نقد کرده و به آن ایراد بگیرد و ما هم باز به آن فکر کنیم ...
در بحث فعلی ما هم یکی مثلاً میگوید که هدف اصلی خداوند از فرستادن انبیاء هدایت است و بعد میگویند که یک عده در مواجهه با همین انبیاء علیهمالسلام کافر میشوند و گمراه میشوند و در نتیجه این گمراهی نقض غرض خداوند در هدایت انسانهاست پس اگر نبی آمد خدا باید همه را به ایشان هدایت کند و نقض غرض است که برخی با ایشان گمراه شود ... اگر غرض اصلی خداوند هدایت انسان باشد باید شرایط را طوری فراهم کند که همه هدایت شوند ... اما خدایی که قرآن را به عنوان کتاب هدایت فرستاده است اتفاقاً در قرآن متشابهات را قرار داده است تا عدهای با همان گمراه شوند و فتنهگری نمایند ... در نتیجه باید بپرسیم که آیا واقعاً نقض غرض در هر شرایطی خلاف حکمت است؟ یا باز باید بپرسیم که آیا واقعاً غرض اصلی از فرستادن انبیاء هدایت کردن تمام مخاطبین ایشان است که اگر کسی با ایشان هدایت نشود و بلکه گمراه شود را بشود گفت که نقض غرض شده است یا این ابتلاء انسانهاست که غرض است یا هر دو؟ حجت بالغه اهل بیت علیهمالسلام هستند که هدایت توسط ایشان به صورت اتمّ انجام میگیرد ولی همین ایشان هم در زیارت جامعه آمده است که «باب مبتلی به الناس» هستند ... هدف اگر صرفاً هدایت باشد در همان عالم ذر که فطرت به انسانها داده شد به ایشان گفته شد که من خدای شما هستم و آنها هم با طوع و رغبت یا با کراهت گفتند بله، اگر هدفش فقط هدایت باشد بدون فرستادن پیامبر صرفاً همان فطرت را در درون ایشان بیدار میکرد تا خودشان هدایت شوند، اصلاً اگر هدف هدایت باشد بعد از عالم ذر دیگر میتوان گفت که خلقت دنیا هم خلاف حکمت است ... اما آیا ما غرض خداوند از هر کاری که بکند را میدانیم و حکمت او را به طور کامل میشناسیم که بگوییم اگر دقیقاً چنین کند و چنان نکند خلاف حکمت است؟ ... بله میشود گفت که اگر کسی خرق عادت بیاورد یا خدایی وجود ندارد یا خدا وجود دارد و باید دروغ او را برملا نماید و یا پیامبر است و از طرف خداست، اما چه تضمینی هست که این سه حالت تمام حالات ممکن باشند؟ ... به زعم حقیر نه تنها هیچ تضمینی نیست که چند گزینهی دیگر چه بسا به ذهن خودمان هم میرسد که میشود در کنار این سه گزینه قرار داد ...
با این حساب همچنان مصرّ هستم که جز از طریق فهم باطنی و تمیز دادن درست و غلط آن توسط عقل عبرتبین راه قطعی دیگری برای رسیدن به حقیقت نداریم ...
یعنی شما قبول ندارید که انسان بتواند اقدام به شناخت خودش کند تا کمکم بفهمد که چه صفاتی در او مبنای اعمال و واکنشهایش به اعمال دیگران و شرایط موجود بوده است؟ یعنی انتظار نابجایی است که بگوییم ای انسانی که این همه دانشگاه رفتی و درس خواندی و متخصص فلان علم شدی در مورد خودت هم تحقیق کن و مثلاً صد صفحه در مورد خودت آنطور که هستی مطلب بنویس و خودت را برای خودت بر روی کاغذ شرح بده؟ یعنی انسان قابلیت انجام این کار را ندارد یا صرفاً باید ضریب هوشی بالاتر از یک مقدار خاص داشته باشد یا تحصیلات فلسفی و ریاضی و غیره داشته باشد تا بتواند به این مهم اقدام کند؟
اگر قبول دارید که میتواند چنین کاری کند (اگرچه معمولاً کسی نمیکند) در این صورت این امکان هم هست که کمکم بتواند بر مبنای آن شناخت خطورات حقیقی قلبش را از نفسانیاتش تمیز دهد ... آیا این امر از نظر شما نامحتمل است یا احتمالش بسیار ضعیف است و به خاطر همین احتمال ضعیف است که زیاد کسی تمایل به پرداختن به آن ندارد؟
اگر قبول دارید که احتمالش کم هم نیست در این صورت آیا قبول دارید که این راه برای کشف حقیقت قابل اعتمادتر از هر استدلال عقلی و تجربی دیگری است؟ (خود استدلالها را هم توجه کنید که دست آخر چه بسا بر مبنای نفسانیات خود بپذیریم اگر با نفسانیاتمان ضدیتی نسبت به آن نیابیم ... ولی اگر خلاف نفسانیاتمان باشند با آنها ضدیت مینماییم و نه قوای عاقله که قوای واهمه ما را بر این مبارزه تشویق میکند تا تمام سعیمان را کنیم که در آن استدلال اشکالی بیابیم و چه بسا در این راه سفسطه هم بکنیم و گاهی هم خودمان را با همان سفسطهها و مغلطهها گول بزنیم ... خیلی از این کارها هم غیرارادی است که البته باید گفت کمکم غیر ارادی شده است و ناشی از عدم تعقل در درون خود و عبرتگرفتن از حالات متفاوت نفس خودمان هست ... و این اشتباه بزرگ به زعم حقیر کاری است که بسیاری از فلاسفه و دانشمندان علوم متفاوت مرتکب آن میشوند ... آیا شما مخالف هستید؟)
و آیا قبول دارید که بحثهای عقلی هرگز به قطعیت صددرصدی نمیرسد و حتی اگر برسد هم راهی برای اثبات آن قطعیت نداریم و حتی خطای محتمل در آن را هم نمیتوانیم به صورت قطعی بیابیم و فقط تخمین میزنیم و امید داریم که تخمینمان مناسب باشد؟
بله در استدلال استاد صحبتی از شناخت نفس خود نشده است ولی این به زعم حقیر خودش یک اشکال است ... اینکه چرا وقتی فلان استدلال برای حقیر آورده شده است حقیر آن را به عنوان قطعی پذیرفتم، کسی که در حالات باطنی خود غور کند چه بسا دلایلی جز منطقی بودن را نیز در رد کردن یا پذیرفتن یک مطلب دخیل بیابد ... مگرنه یک فیلسوف قوی اگر با استاد بحث کنند و اثباتی بیاورند که استاد نتوانند رد کنند آیا فیالمجسل از دین خارج میشوند؟ اگر تا یک سال نتوانستند آن را رد کنند از دین خارج میشوند؟ به زعم حقیر خیر! اگر نمیشوند این اعتنا نکردن به آن دلایل از روی دلایل فلسفی است و اینکه در آن استدلال اشتباه سراغ دارند یا بخاطر ایمان قلبیاشان است؟ مطابق فرض که گفتم «اگر نمیشوند» باید حالت دوم درست باشد ... این بحث را با خود شما هم داشتم جناب استوار ... لطفاً این مطلبم را به حساب تفتیش عقاید نگذارید (چون معتقد هستم مستقیماً به بحث ما مرتبط است میگویم و اگر برایتان ناگوار است فرض کنید منظورم از شما کس دیگری است، اینجا شما بودن شما موضوعیت ندارد بلکه برای آنکه خودتان را به خودتان رجوع داده باشم این مطلب را با ترس و لرز نوشتم، واقعاً امیدوارم که ناراحت نشوید :khandan::Gol:) ... بندهی حقیر میدانم که شما به خدا اعتقاد دارید و ایمانتان هم بحمدالله قوی است ولی از بحثهایتان واضح است که سلسلهی منطقی و بنیان منطقی که برای اعتقاداتتان ساختهاید هنوز برخز زنجیرههایش مفقود هستند ... اگر این بحثهای منطقی لازمهی اتمام حجت و لازمهی ایمان آوردن به خدا بود ما هم نمیتوانستیم خود را مؤمن بنامیم ... بنابراین نباید بحث اثبات بشری نبودن اسلام را منحصر در بحثهای فلسفی کنیم ... بحث تحدی هم یک بحث فلسفی نیست همانطور که مبارزهی دیگری که نامش مباهله بوده است یک بحث فلسفی نبوده است و بیشتر روانشناسانه بوده است تا فلسفی ... به زعم حقیر این ظلم است که مسیر اثبات دین را مباحث عقلی و فلسفی معرفی کنیم با آنکه خودمان میدانیم این مسیر قطعیتی درش نیست و ما چون ایمان داریم میتوانیم به ظن و گمانهای خودمان اعتماد کنیم ولی ناباوران لزومی ندارد به آنها اعتماد کنند و حرف ما را بپذیرند ...
حالا شاید اگر استاد نظرات حقیر را نقد کردند اشکالات آن هم بهتر مشخص شود و بتوان به کمک هم صورتی را برای کشف حقیقت بشناسیم که گرفتار عدم قطعیت بحثهای عقلی امروزی نباشد ... شما هم اگر نقد دیگری دارید خدا بخواهد سراپا گوش هستم :Gol:
شاید هم حقیر کاملاً در اشتباه هستم ... ان شاء الله نقدم کنید تا متوجه اشتباهم بشود قبل از آنکه وقتی برای اصلاح نظراتم نداشته باشم :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=microsoft sans serif] پیروز;725446 نوشت:
سلام
دوست عزیز جناب پیروز
در مورد مسئله معجزه و اثبات صدق ادعای نبوت، دلیل حکمت توسط متکلمان مورد استفاده قرار میگیرد.
من این دلیل و تقریر آنرا قدم به قدم به کار میگیرم. لطفا دقت بفرمایید.
- کاری انجام شده که مردم میبینند کسی تا آن زمان قادر به انجامش نبوده است.
- این کار، از آنجا که کسی قادر به انجامش نبوده، از قدرتی فرابشری نشأت گرفته بوده است.
- بنابراین، انجام این کار، نشان دهنده ارتباط شخص انجام دهنده(مدعی نبوت) و نیرویی فرابشری است.
حال دو سوال هنوز وجود دارد.
سوال اول: قدرتی که این شخص به دست آورده است، از جانب خداوند است، ولی اینکه قدرت از جانب خداوند به او داده شده، چه ملازمه ای با صدق او در نبوتش دارد؟ از کجا معلوم که او شخصی دروغگو نباشد که از قدرت خدادادی اش سوء استفاده کرده و کاری خارق عادت انسان انجام و بعد مدعی نبوت شده است؟
به عبارت دیگر، در این احتمال، ما بر اساس ملازمه ای که در بالا ذکر شد، قبول کردیم که انجام کاری خارق العاده، نشان دهنده ارتباط با غیب و خداوند است. اما سوال اینجاست که چه ملازمه ای بین داشتن این قدرت خدادادی(انجام کاری خارق عادت انسان) با صدق آن شخص در ادعای نبوتش است؟
در اینجا از حکمت الهی استفاده میشود.
بر اساس حکمت الهی، خداوند از آفرینشش قصدی دارد و برای رسیدن به هدفش، باید برای بندگان برنامه را ارائه کند(این مباحث در ضرورت نبوت و دین مطرح میشود)
حال شخصی به سوی بندگان آمده و کاری را انجام میدهد که دیگران از انجامش عاجزند و همزمان ادعای نبوت نیز دارد.
در این صورت، واضح است به خاطر اینکه بندگان خداوند همگی (تاکید میکنم همگی چه متخصص و چه عامی) به اشتباه می افتند و هیچ کس توان فهم کذب این شخص را ندارد.
در این فرض، لازم است که خداوند، جلوی قدرت این فرد را بگیرد و اجازه ندهد که او چنین کاری را انجام بدهد.
حال که این کار انجام شده و او نیز ادعای نبوت کرده و خداوند نیز جلوی او را نگرفته است، به صورت خلف میفهمیم که آن شخص مدعی نبوت، در ادعایش صادق است. صورت این استدلال به صورت قیاس استثنایی چنین است:
اگر این شخص در ادعایش کاذب بود، برخداوند لازم بود که جلوی قدرت او در انجام چنین کاری را بگیرد.(ملازمه: چون اگر نگیرد حکمت او در ارسال انبیاء و قصد هدایت بشر نقض میشود و نقض غرض بر خداوند محال است)
خداوند جلوی او را نگرفته است.(بطلان تالی: چون آن کار انجام شده است پس معلوم میشود که جلوی قدرت او را نگرفته است)
پس آن شخص در ادعایش کاذب نیست.
تا اینجا اصل صدق نبی در ادعای نبوتش ثابت شد و احتمال اول باطل شد.
ادامه دارد...
[=microsoft sans serif]سوال دوم: درست است که تاکنون کسی نتوانسته چنین کاری را انجام بدهد، ولی از کجا معلوم که در آینده دور یا نزدیک، حیوان یا جانداری فضایی نتواند چنین کاری را انجام دهد؟
این احتمال نیز قابل توجه است.
برای بطلان این احتمال که مسئله مورد بحث ما در این تاپیک و در چندین صفحه این تاپیک بود، دو راه میتوان پیمود.
راه اول، استفاده از شیوه مرسوم برای بطلان:
در شیوه مرسوم، گفته میشود که در مسائل دینی و متافیزیکی نمیتوان یقین از نوع قضایای ریاضی یا تحلیلی یافت بلکه یقین ما بر اساس مواد بدیهی است. مواد و قضایای بدیهی که منتج چنین یقینی هستند عبارتند از قضایای اولی و وجدانی و حداکثر قضایای فطری.
به هر حال، یقینی که به دست می آید، با وجود چنین احتمالات بسیار ضعیفی منافات ندارد و وجود چنین احتمالات عقلی که درصد وجود آنها بسیار بسیار کم است، خللی در یقین ما ایجاد نمیکند.
همانطور که در بحث با جناب شریعت عقلانی نیز ذکر شد، عقلا به وجود چنین احتمالاتی حتی در مواقع ریسک پذیر با درصد بالا نیز اعتناء نمیکنند. درحالیکه وقوع احتمالات خلاف بسیار بسیار محتمل تر است تا این احتمال که " 1430 سال از انجام معجزه پیامبر گذشته است و کسی نتوانسته شبیه آنرا بیاورد، ولی در آینده ممکن است که بشر توانایی اش بیشتر شود و بتواند شبیه آنرا بیاورد"
راه دوم، استفاده از حکمت الهی:
اما استدلال به این صورت است.
- احتمال انجام چنین کاری از سوی سوی بشر در زمان آینده، مستلزم این است که مخاطبان معجزه در زمان انجام آن، یقین به اعجاز آور بودنش نداشته باشند.
- وقتی کاری خارق عادت و اعجاز آور نباشد، یعنی معجزه نیست.
- کاری که معجزه نباشد، دلالت بر صدق ادعای نبی ندارد.
- اثبات نشدن صدق ادعای نبی، مساوی است با عدم اثبات نبوت
- اثبات نشدن نبوت شخص مدعی نبوت، مساوی با نقض غرض خداوند در ارسال پیامبران.
- نقض غرض نیز بر خداوند محال است.
پس وجود چنین احتمالی، از نظر عقلی باطل است.
موفق باشید.
سلام
اما این استدلال ضعیفی است هرچیزی که همتا ندارد و حتی ادعایی در کنارش مطرح است دلیل بر غیبی و خدایی بودن نیست
شما یه جنگل را در نظر بگیرید یک در خت آن از همه بلند تر است خیلی راحت در عصر های گذشته میشد ادعا کرد که خب این یه درخت الهی است و شفا میده و فلان...
شاید الآن هم بتوان چنین چیزهایی گفت
اما منطقا این طور است که استثنا بودن و بلند بودن یک درخت از بقیه درختان از اقتضائات خود طبیعت است و ربطی به عالم غیب و خدایی بودن ندارد..گرچه در کل به یک معنا همه چیز خدایی است
به نظر من تنها راه اثبات اینکه آیا قرآن از طرف خداست یا نه
این است که ببینیم صحبت ها و دستورات قرآن و پیامبران(به غیر از اون بخشی که ادعای از طرف خدا بودن را دارد) اساسا صحبت های درستی هستند یا خیر
اگر صحیح باشند و واقعا سعادت بشر را بتوان از آن استخراج کرد میتوان به خدایی بودن این ادعاها ایمان و یقین داشت هرچند که از مجرای طبیعت صورت گرفته باشد
یاحق
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
به زعم حقیر این راه که میفرمایید اشتباه است ... درست و غلط در دل یک جهانبینی تعریف میشود، شما اگر بخواهید احکام اسلام را با نظام ارزشی که برای خودتان دارید بسنجید مشکل بعدی این است که این نظام ارزشی چقدر درست است و چه دلایلی برای درستی بدون نقص آن وجود دارد ... و اگر بگردید میبینید بیشتر این نظام ارزشی از جبر تاریخی و فرهنگی و جغرافیایی و خانوادگی نتیجه میشود ... پافشاری بر روی آن مانند این است که بگویند چرا اسلام نمیآورید و جواب دهند که ما بر دین آباء و اجداد خود میمانیم ... حتی با عقل منطقی و تجربی هم نمیتوان این نظام ارزشی را از نو ساخت چون انسان همواره در پی توجیه چیزی است که دوست دارد برایش موجه باشد ... به عبارت دیگر قطعیتی در نتیجهی استفادهی از فقط منطق و تجربه نیز در کار نخواهد بود ... انتخاب یک ایدؤلوژی وقتی بر مبنای عقل منطقی و تجربه و نظام ارزشی مورد پذیرش فعلیامان یا عرف جامعه یا عرف بینالمللی نباشد چه راه دیگری باقی میماند؟ ... همان راه را باید پیش گرفت ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=microsoft sans serif] استوار;725468 نوشت:
سلام
معلوم است. قدرت انجام آنرا از آن شخص میگیرد.
فیلتر یعنی چه؟
یعنی پیش فرض گرفتم که این مدعی راستگوست؟
اگر منظورتان این است، باید عرض کنم، خیر.
دقت در مقدمه دوم نشان میدهد که هیچ پیش فرضی وجود ندارد.
همه چیز به صورت قضیه شرطیه بیان شده است.
اگر ... آنگاه.
منظور هم این است که اگر چنین شخصی که چنین قدرتی دارد و چنین کاری را انجام میدهد که دیگران از انجامش عاجز بوده اند، و با انجام این کار، همگان(چه عامی و چه عالم) به اشتباه افتاده اند، صادق نباشد، آنگاه برخداوند لازم است که قدرت انجام چنین کاری را از او سلب کند.
همانطور که عرض شد دلیل حکمت، پشتوانه ای برای اطمینان بیشتر مخاطبان عالم و مقابله با شبهات و سوالات و احتمالات خلاف است نه اینکه هر شخص عامی در هنگام مواجهه با معجزه، برای ایمان آوردن چنین استدلالی را در نظر داشته باشد.
بنابراین، اینکه عوام بر اساس تحلیل عمل وی و خارق العاده بودن آن عمل، به انجام دهنده آن ایمان می آورند، منافاتی ندارد با اینکه حکمت الهی پشتوانه صدق نبی در ادعایش باشد.
اشکالش وجود همین احتمالی است که چند روز در موردش بحث داریم.
چون با وجود این احتمال، ایمان مردم و حداقل گروهی از آنان که توجه به وجود چنین احتمالی میکنند و قصد دارند ایمانشان از روی یقین باشد، خدشه دار میشود.
هرچند در این فرض نیز شاید کسی از عوام توجهی به این احتمال و راه بطلان آن نداشته باشد ولی این دلیل پشتوانه ای برای اطمینان بیشتر یا یقین فلسفی به اعجاز آور بودن معجزه.
موفق باشید.
[=microsoft sans serif] ملاali;725663 نوشت:
سلام
واقعا با این طرز مقایسه و استدلال، به نظرتان بحث فایده ای دارد!!
معجزه و خارق العاده بودن یک عمل که 14 قرن با تمام تلاشها، نظیری نداشته است، قابل مقایسه است با بلند بودن درختی در بین جنگل
بعد هم حتما با شاغول احساس خود بگوییم برخی احکام قران درست نیست و با شاغول عقل خود بنیاد خود بخواهیم همه چیز را بسنجیم و از فیلتر عقل خود رد کنیم و چون عقلمان درک نمیکند خیلی راحت بگوییم خیر معجزه نیست و از جانب خدا نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام مجدد
دقت بفرمایید که اگر بخواهیم اینطور مسئله را بررسی کنیم،صورت مسئله زیر سوال می رود.مبنای صورت مسئله این است که از نظر دینی پدیده های طبیعی با گناهان ارتباط دارند.این مبنا یک مبنای درون دینی است.پس در واقع استدلال شما رنگ درون دینی دارد.استدلال شما زمانی می تواند شکل بگیرد که موراد زیر را قبول داشته باشیم:
1-پدیده های طبیعی با گناهان ارتباط دارند.
2-انسان هایی به نام مومن وجود دارند.
3-انسان هایی به نام کافر وجود دارند.
4-خداوند عادل است.
در استدلال ما هم از مبانی مشابه استفاده شده است.
در عالم خارج وحدت صرف وجود دارد یا کثرت صرف یا چیزی بین این دو؟
مبنای این صحبت شما وحدت شخصی وجود است.یعنی هیچ دو موجودی با یکدیگر فرقی نمی کنند.با این دید گرفتار مشکلات فراوانی می شویم.اول این که "ناس" دیگر مفهومی ندارد.دوم این که با این دید موضوع حق الله هم منتفی است.سوم این که با این فرض می توان گفت که بین ما و معصومین (علیهم السلام) تفاوتی نیست (اعوذ بالله) و در اینصورت آیاتی که به پیروی از رسول الله (صلی الله علیه و آله و السلم) یا اولی الامر فرمان می دهند موضوعیت خود را از دست خواهند داد.در عین حال آیات دیگری هستند که فرمان می دهند از شیاطین پیروی نکنیم.اگر بین ما و معصومین (علیهم السلام) و شیاطین تفاوتی نیست (اعوذ بالله) و همه یک وجود واحد به نام x هستیم،چطور ممکن است در جایی داشته باشیم x از x پیروی کند و در جای دیگر داشته باشیم x از x پیروی نکند؟
این ها نمونه ساده ای از تناقضاتی است که با این فرض به وجود می آید.حقیقت این است که وحدت صرفی در کار نیست.یکی از مسائلی که اکثر انسان ها آن را به عنوان یک امر بدیهی می پذیرند این است که در خارج کثرتی در کار است.من و شما یکی نیستیم.اگر وحدت تشکیکی را بپذیریم این مشکلات پیش نمی آیند.
لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب صدیق زمانی حضورشان در تاپیک کم شد ولی بعد به تاپیک بازگشتند و فرمودند که دیگر کسی بحث خارج از تاپیک نکند و باز فرمودند که اگر بحثی خارج از موضوع انجام بگیرد را حذف میکنند تا بحث اصلی صدمه نبیند :Gol::ok:
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
آنقدر هم معلوم نیست.
زیرا به غیر از آن، مخاطبان توانائی تحلیل معجزه را با قوائی که خداوند در اختیارشان قرار داده، دارند.
شما از کجا میدانید که خداوند آن راه را که شما فرمودید، برمیگزیند؟
فیلتر یعنی همان راهی که شما فرمودید : «[=microsoft sans serif]معلوم است. قدرت انجام آنرا از آن شخص میگیرد.»
به عبارت دیگر، مقدمه دوم اینگونه میشود : «اگر مدعی صادق نباشد، خداوند قدرت انجام آنرا از او میگیرد»
و این یعنی از مقدمه سوم به بعد ما با یک مدعی راستگو طرف هستیم.
اگر خداوند، آن راهِ پیشنهادیِ شما را برنگزیند، ما بقی استدلالتان ، دیگر اعتبار خود را از دست میدهد.
[=microsoft sans serif]
در بالا توضیح داده شد.
بر اساس همان حکمت الهی، معجزه آنست که انسانها نتوانند آن احتمال را بر آن مترتب کنند.
سلام
مگر قرآن تنها پدیده ایی است که نظیری نداشته؟
مگر در قرآن نیامده که دین مطابق به فطرت انسان است و در احدایث مگر نیامده که شرع برابر عقل است؟
خب این فطرت و عقل را باید برسی کرد(صادقانه) که آیا مطابقت دارد یا خیر
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب
اختیار دارید برادر گرامی :Gol:
با توجه به اینکه مطالب شما، بحث حکمت خداوند در مقدماتِ استدلالِ جناب صدیق را شامل میشود، امیدوارم استاد حتماً پاسخگوی مطالبتان باشند و ما نیز از این بحث بهرهمند گردیم.
بله قبول دارم که انسان با شناخت خودش، میتواند بفهمد که مبنای اعمال و واکنشهایش چیست.
جناب باء، این مطالب به نوعی شبیه مطالبیست که بنده در تاپیک دیگری در مورد ضرورت نبوت عامه بیان کردم.
اگر انسان بتواند در مورد خطورات قلبی، «الهام» را از «وسوسه» تشخیص دهد (فرقان باطنی)، آنگاه با همراهی قوائی مانند عقل و فطرت، نبوت عامه چه ضرورتی پیدا میکند؟
اما در این تاپیک به نظر میرسد که ضرورت نبوت عامه، مقبول است.
لذا بنده با پذیرش این موضوع، تمرکزم را بر بحث درباره تشخیص الهی بودن معجزه، قرار دادم.
شخصی مدعیست با خداوند در ارتباط است و عملی خارقالعاده نیز انجام داده.
در اینجا، آن راهی که شما میفرمائید از هر چیز دیگر قابل اعتمادتر است، چگونه تشخیص میدهد که خطورِ قلبیِ صداقتِ مدعی، وسوسه است یا الهام؟
خیر.
بطور مثال، لطفاً نشان دهید در حصر عقلیِ وجود در برهان امکان و وجوب، چه تخمینی بکار رفته؟
عبرت بینی، واقعیت را تبیین میکند و نه لزوماً حقیقت را.
هدف برهان، اثبات حقیقت است و نه تفهیم عوام.
[=microsoft sans serif] استوار;725810 نوشت:
سلام
عرض کردم که این دلیل حکمت و این استدلال، پشتوانه ای است برای اطمینان ما انسانها که وقتی خواستیم اهل دقت شویم و در مورد احتمالات مختلف پیرامون معجزه و صدق ادعای نبی فکر کنیم، ارامش خاطر داشته باشیم.
توانایی تحلیل معجزه مربوط به جنبه ظاهری و ابتدایی کار است و دلیل حکمت، پشتوانه عقلی آن.
لطفا این دو راه را با هم خلط نکنید.
این بخش هیچ ربطی به خط بالای اش ندارد.
چون باید این دو را از هم تفکیک کرد:
توانایی تحلیل معجزه توسط مخاطبان و پشتوانه عقلی صدق نبی بر اساس دلیل حکمت.
اما اینکه از کجا میدانیم، بر اساس تحلیل عقلی است و اینکه خداوند را موجودی حکمیم میدانیم که کار لغو انجام نمیدهد و از سوی دیگر اعطای قدرت معجزه آوردن به دست مدعی دروغین نبوت و جلوگیری نکردن از قدرت وی، با ارسال انبیاء و خواست اعتماد مردم نسبت به گفته های آنان منافات دارد و در تضاد است.
به هر حال عقل ما که چنین میفهمد.
عقل شما را نمیدانم.
برای درک بهتر، مثالی میزنم بلکه انشاء الله دفع شبهه کند.
فرض کنید که زمان خیلی قدیم است و شما پادشاه کشوری پهناور.
راه ارتباطی با مردم مناطق دور دست نیز تنها از طریق نمایندگان شماست و راه شناخت نمایندگان شما، صرفا نشان دادن مهر مخصوص شماست.
این مهر مخصوص، اگر به راحتی قابل جعل باشد که باید به عقل آن پادشاه شک کرد که چنین امری را نشانه نمایندگی برای مردم قرار داده است.
با این حال، کماکان خیال مردم مناطق دور دست راحت نیست که هیچ کسی نتواند مشابه آن مهر را بسازد.
به نظر شما، چطور پادشاه میتواند خیال مردمش را راحت کند و باعث شود که مردم بدون هیچ دغدغه ای به حرف دارند آن نشان و مهر مخصوص اعتماد کنند.
آیا عقل هیچ انسانی شک میکند که در چنین مواردی این پادشاه باید:
اولا: در ابتدا سخت ترین راه ها برای ساخت آن مهر و مخصوص ترین مواد اولیه در ساخت آنرا به کار گیرد به طوری که باقدری تامل به راحتی نشان اصلی از تقلبی قابل شناخت باشد و کسی نتواند با نشان جعلی همه مردم را گول بزند.
ثانیا: در ادامه نیز سخت ترین مجازات ها و نظارتها برای جلوگیری از جعل های احتمالی را در نظر بگیرد.
این عقل ماست که در چنین مواردی هیچ شکی نمیکند که این فرد که خودش مستقیما نمیتواند با مردمش سخن بگوید، باید از برترین مواد و انحصاری ترین مواد اولیه در ساخت نشان نمایندگی نمایندگانش استفاده کند و در ادامه نیز سخت ترین مجازاتها را برای جاعلین در نظر بگیرد به صورتی که مردمش کمترین احتمال را در مورد جعل بدهند.
حال چطور خدایی که حکمتش برترین حکمتها و قدرت عالی ترین قدرتها و علمش کامل ترین علمهاست، از این قاعده مستثناست.
این راه حل پیشنهاد من و شما نیست.
دلبخواهی هم نیست که من انتخاب و شما رد کنید
این پیشنهاد عقل است و اگر ما عقل گرا هستیم و اشعری مسلک نیستیم، خداوند را موجودی میدانیم که برخلاف عقل صریح عمل نمیکند.
خداوندی که اجتماع نقیضین را انجام نمیدهد، نه اینکه اراده میکند و انجام نمیدهد، بلکه اصلا ممکن نیست که انجام ندهد.
خداوندی که خلف وعده نمیکند، نه اینکه لطف میکند که انجام نمیدهد بلکه به این جهت که اگر انجام دهد دیگر کامل مطلق نیست و با وجوب وجود ذات و صفاتش تناقض پیدا میکند.
خداوندی که خلاف حکمت کاری را انجام نمیدهد، نه اینکه لطف میکند بلکه به این جهت که اگر خلاف حکمت کاری را انجام دهد، دیگر کامل نیست بلکه ناقص است و کار لغو و بیهوده انجام میدهد. ووو
که ما هم چندین بار پاسخ دادیم که چنین احتمالی برخلاف حکمت الهی در ارسال پیامبران است.
[=microsoft sans serif] ملاali;725913 نوشت:
مغالطه قیاس نابه جا.
جناب ملاعلی
بی نظیری که در معجزه بحثش میشود، بی نظیری است که عقلای عالم نظیری برایش ندیده و معتقدند که انجام آن از جنس قدرت بشر نیست.
ولی درخت بسیاری بلند قد در میان جنگل، چه ربطی به ادعای نبوت دارد.
مگر انسانی آنرا به وجود آورده است و آن انسان ادعای نبوت کرد.
هر مر موقع کسی کار خارق العاده ای از جنس معجزات انجام داد و بعد ادعای نبوت کرد، آن موقع میتوان این کار را از او به عنوان معجزه پذیرفت.
بله درست است که دین مطابق فطرت انسانهاست ولی این فطرت، فطرت اولیه است نه آنچه که به واسطه گناه و بودن در زندگی دنیایی از حالت اولیه خود خارج شده است و زنگار گرفته است.
بنابراین، اگر کسی فطرت اولیه اش تغییر نکرده باشد، دین را مطابق و ملائم با طبع خود می بیند و هیچ آموزه ای از دین را نادرست و ناملائم نمیبیند که مصداق تامش معصومان و انبیای الهی هستند نه امثال ما که تقریبا چیزی به اسم فطرت اولیه در نهادمان باقی نمانده است.
در مورد رابطه شرع و عقل نیز، مغالطه ای در کلام شما صورت گرفته است.
در این جمله "شرع برابر عقل است" کلمه برابر به صورت مبهم به کار گرفته شده است و ابهام ساختاری دارد.
برابر به معنای در مقابل یا برابر به معنای مساوی.
اگر به معنای در مقابل باشد -همانطور که از سیاق و ادبیات جمله معلوم است- ربطی به مدعای شما ندارد. شما به دنبال این بودید که دین را با عقل بسنجید و بنده عقل را در این مسیر ناتوان معرفی کردم. بنابراین شما باید دلیلی بیاورید که این دو را هم سو بداند.
اگر به معنای مساوی است، -گرچه از جمله چنین بر نمی آید و در آن صورت باید جمله به شکل " شرع برابر با عقل است" نوشته میشود- ولی باز هم مغالطه و این بار مغالطه وجه و کنه صورت گرفته است و اینطور نیست که عقل برابر با شرع باشد بلکه حداکثر چیزی که در این رابطه میتوان گفت آن است که هیچ آموزه ای از شرع نیست که عقل آنرا باطل بداند و به اصطلاح عقل ستیز باشد. ولی این بدان معنا نیست که همه گزاره های شرعی، عقلی نیز باشد و عقل آنرا بفهمد. بلکه گرچه هیچ گزاره دینی، عقل ستیز نیست، همه گزاره های شرعی، عقل پذیر هم نیستند بلکه برخی عقل گریز هستند مانند معاد جسمانی با جسم عنصری مادی.
بگذریم از اینکه، بنده چنین حدیثی را ندیده ایم، بلکه برعکس احادیثی دال بر ناتوانی عقل در درک جزئیات دین مانند "ان دین الله لا یصاب بالعقول" دیده ام. خوب است که مستند حدیثی که ذکر کردید را نیز بیان کنید.
موفق باشید.
بنده دقیقا میدانم جناب صدیق چه زمانی رفتند، چه زمانی برگشتند، کدام پستها را حذف کردند و کدام را باقی گذاشتند.
تحدی همچنان به عنوان معیار اصلی سنجش بشری بودن دین بحث اصلی تاپیک است. لذا هیچ یک از پستهای روش تحدی یا مثالهایی از تحدی علمی مثل گرد بودن زمین، فرعون زمان موسی، کشتی نوح هنوز حذف نشده. پست بنده هم در همین رابطه بوده و کسی نمیتواند خروج از موضوع را بهانهی پاسخ ندادن به آن قرار دهد.
باسلام
دوست عزیز جناب باء
منظور شما از بدیهی چیست؟
حتما میدانید که بدیهی معانی و کاربردهای متعددی دارد.
حداقل در بین متکلمان و فلاسفه، ملاکهای متعددی برای بدیهی دانستنیک تصور یا یک تصدیق آورده شده است و بر اساس آن ملاک ها، مصادیقی برای آن ذکر شدهاست.
لطفا به صورت کلی بحث را ارائه ندهید.
خب این پیش فرض را اگر نخواهید قبول کنید باید نقض آنرا بیانکنید.
وقتی در یک قضیه مانند" a یا در b است یا نقیض b" این مبتنی برامتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین است.
اگر میفرمایید این قضیه باطل است، خب باید پیش فرضش را باطلکنید.
نقض این قضیه به این است که این کتاب با وجود شرایط نقیضین:
یا هم در اینجا باشد و هم در اینجا نباشد.(اجتماع نقیضین)
یا نه در اینجا باشد و نه نباشد.(ارتفاع نقیضین)
بنابراین، شما لازم است که حالتهای دیگر را نیز بیان کنید.
خب همین مسئله که معلوم شد، اشکالی بی جهت و صرفا ادعاست و هنوزاثبات نشده، پس تالی آن نیز اثبات نمیشود.
با مغالطه مسموم کردن چاه نیز نمیتوان فلسفه و بحثهای عقلی رازمین زد.
اولا که کسی مدعی نیست که در یقین فلسفی،هیچ احتمال خلافی هرچندعقلی وجود ندارد. این ادعا، ادعایی بی جهت و متعصبانه است. این یقین، صرفا مربوطبه قضایای ریاضی و قضایای تحلیلی است.
ثانیا: فیلسوف معتقد است که با دلایل عقلی میتوان مبنای معرفتشناختی نسبتا معقولی از گزاره های دینی -حداقل اصول و مباحث اساسی دین- ارائه کردو میتوان با تحلیلهای فلسفی به یقینی رسید که نفس انسان مطمئن شود. ولی هیچگاهنمیگوید که راه حل من تنها راه حل است.
راه حل بهتر از عقل، شهود است ولی شهود خودش با خطرگاه هاییروبروست علاوه بر اینکه شخصی و منحصر به فرد است و قابل استدلال برای دیگری نیست.
ثالثا: شما که راه حل فلسفی را نقد میکنید، راه حل جایگزینتانچیست؟ نقلی، شهودی، تجربی یا...
[=microsoft sans serif]
دوست عزیز.
اولا: هدایت هدف اصلی خداوند است ولی هدایت باید اختیاری باشد. بنابراین خداوند هیچ کسی را مجبور به ایمان آوردن نمیکند. این اصل اول.
اصل دوم اینکه، خداوند هیچ گاه نه کسی را بدون اختیار خود آن فرد، نه هدایت میکند و نه گمراه. این ما هستیم که با اعمال و اختیار خود، خودمان را در معرض هدایت قرار میدهیم یا نمیدهیم و گمراه میشویم.
بنابراین، اگر کافری ایمان نمی آورد، مطابق اصل اختیاری بودن ایمان است و اتفاقا اگر او برخلاف میلش، به اجبار هدایت شود، نقض غرض اختیاری بودن ایمان و کسب کمالات در این دنیا توسط انسان روی میدهد و با حکمتش نمیسازد.
ثانیا: متشابهات اگر به تنهایی مورد ملاحظه قرار بگیرد نه با کمک فهم عقل و نه با کمک آیات محکم، بله موجب گمراهی میشود ولی این گمراهی نیز بر اساس اختیار خود آن افرادی است که به این متشابهات تمسک میکنند. "ما تشابه من ابتغاء الفتنه..." یعنی کسی سراغ این آیات میرود که قصد فتنه جویی دارد وگرنه متشابهات را به محکمات ارجاع میداد و بر اساس محکمات، در تفسیر و تاویل متشابهات از راسخون در علم کمک میگرفت که به تاویل متشابهات آگاه و عالمند" ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم"
بنابراین، خود این آیات متشابه نیز از جمله ابتلائات و امتحانات است که باید در آنها سراغ مفسران حقیقی و راسخون رفت تا گرفتار گمراهی و ضلالت نشد.
ثالثا:قران کریم هدایت را تشریعا برای همه انسانها میخواهد ولی تکوینا هیچ کسی حتی پیامبر اعظم (ص) را مجبور به ایمان آوردن نکرده است.
غرض اصلی از فرستادن انبیاء، هدایت همه انسانهاست مگر کسانی که یا خودشان نخواهند در معرض نسیم هدایت قرار بگیرند یا موانع طبیعی یا انسانی جلوی این امر را بگیرد.
به این جهت که خداوند حکیم است و حکیم از آفریدن هدفی دارد که قطعا زندگی و رسیدن به لذتهای این دنیا نیست (بحثش بماند که جای خاص خود را میطلبد) پس برای رسیدن به آن هدف، لازم است برنامه ای را بفرستد و ادامه بحث که حتما میدانید.
هدایتگری اهل بیت نیز اختیاری است و کسی را مجبور به ایمان اوردن نمیکنند.
کسی که سراغ اهل بیت رفت، دیگر گمراه نمیشود.
کسی که ملازم ایشان بود یعنی نه جلوتر رفت و نه عقب ماند، هدایت میشود.:«فالراغب عنکم مارق والازم لکم لاحق والمقَصر فی حقکم زاهق»
ابتلای مسلمانان نیز یعنی اینکه سراغ ایشان میروند یا به عقل خود بنیاد خود تکیه میکنند یا پیرو ندای " کفانا کتاب الله!" میشوند.
[=microsoft sans serif]
باء;725651 نوشت:
باء;725651 نوشت:
بحث عالم ذر خودش معرکه آراء است ولی ندیدم کسی مدعی شود که در این عالم، فطرت را به انسان دادند. کسانی که در این آیه بحث فطرت را مطرح کردند، مدعی هستند که میثاق مورد نظر در این آیه، فطرت خداجویی است که در نهاد تمام انسانها از زمان تولد قرار داده میشود.
در ضمن، در این عالم، به هر تفسیری، اکراهی در کار نیست، همگان با اختیار و معرفت میگویند بلی.
خب این کار را نمیکند چون قبول سخن کسی که هم شکل خود انسان است و امکاناتی شبیه او یا حتی کمتر از او دارد، نیاز به خودشکنی و مبارزه با نفس دارد. به همین جهت، در طول تاریخ، یکی از اصلی ترین بهانه های مشرکان و کافران این بوده که چرا خداوند پیامبری از ملائکه یا پیامبری با ثروت انبوه و قدرت زیاد انتخاب نکرده است.
این نشان میدهد که خود این نحوه از هدایت گری، نوعی ابتلاء و امتحان بندگان بوده تا اختیار آنها بیشتر نقش داشته باشد تا مرعوب شدن در برابر ثروت و قدرت پیامبرشان.
خداوند خودش در کتابش پیامبرانش را به اوصافی چون نذیر، بشیر، هادی و امثال آن توصیف کرده که خود نشان دهنده نقش مهم هدایت گری و بشارت و نذارت به عنوان دو شیوه مهم جذب مردم یاد میکند.
از قول کافران نیز بیان میکند:«لولا ارسلت الینا رسولا هادیا فنتبع آیاتک من قبل ان تذل و نخزی» (طه/134) که باز هم به هدایتگری انبیاء به عنوان تنها صفت برجسته مودر نیاز برای رسولان اشاره دارد.
یا در جایی دیگر به دنبال بیان فایده هدایت و گمراهی، بیان میکند که: عذاب را زمانی نازل میکنیم که رسولی در کار باشد:
"من اهتدی فانما یهتدی لنفسه و من ضل فانما یضل علیها و لا تزر وازره وزر اخری و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا"(اسراء/15)
و رسول مگر قرار است چه کار کند که جلوی عذاب را بگیرد.
یا وقتی حکمت افرینش انسان را عبادت یا در جایی معرفت خودش یاد میکند، به نظر مشا نباید اسباب رسیدن به این هدف را فراهم کند.
[=microsoft sans serif]
باء;725651 نوشت:
بسم الله بفرمایید.
اثبات اصول و اساس دین اگر با دلیل عقلی صورت نگیرد، یا باید نقلی باشد یا کشف و شهودی.
شهودی -باقطع نظر از اشکالات و انحرافات موجود- شخصی است و قابل استفاده در گفتمان نیست.
نقلی هم گرفتار دور است.
تجربی هم کارائی ندارد و اصلا دو ساحت متفاوت است.
تنها فلسفی میماند.
اگر شما راه دیگری میشناسید بفرمایید.
اولا: بر اساس چه دلیل معرفت شناختی، به خود حق میدهید که میتوانید به ظنون خود اعتماد کنید.
ثانیا: بحث ما صرفا ایمان خودمان نیست، بلکه نقد اشکالات دیگران در مورد ایمان خودمان نیز هست.
مابقی مباحثی که در وسط بحث مطرح کردید، ربطی به موضوع تاپیک نداشت.
موفق باشید.
[=microsoft sans serif] armandaneshjoo;726109 نوشت:
سلام به جناب آرمان دانشجو و سایر دوستان و مشارکت کنندگان بحث
همانطور که عرض شد، بحث ما در مورد این بود که یکی از راه هایی که میتوان اثبات کرد که دین امری بشری نیست، معجزه است.
اما از آنجا که معجزه بودن یک فعل، نیاز به اثبات دارد، ابتدا لازم است ویژگی تحدی را بررسی کنیم و آنگاه به ملازمه این فعل و خارق العاده بودن آن از یک سو و الهی بودن آن و صدق آورنده اش بپردازیم.
به همین به اندازه کوتاه مجبور شدیم به تحدی اشاره داشته باشیم.
اما بیشتر از آن، بررسی تحدی و خصوصا تحدی در موارد جزیی مانند تحدی های قران کریم و سایر معجزات خروج از بحث و پیچیده شدن روند آن است.
بحث مستقیم ما در مورد اثبات ملازمه میان معجزه بودن یک فعل و الهی بودن آن و نیز بطلان احتمال آوردن شبیه آن عمل در آینده دور یا نزدیک است.
سایر بحثها، از جمله وجوه اعجاز قران کریم، تحدی کلی و تحدی های جزیی، ربطی به بحث اصلی ندارد.
اینکه برخی از پستها حذف نشد به این خاطر بود که حذف کردن تمام پستهای غیر مرتبط، وقت زیادی را از بنده میگرفت. به همین جهت به دوستان عرض شد که در مورد چه مباحثی بحث شود تا به نتیجه ای برسیم.
موفق باشید.
بسم الله الرحمن ... الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
شباهتهایی دارد برادر ولی تفاوت اصلی این بحث با بحث آنجا در این است که با این عقل و فطرت میخواهیم صرفاً یک مطلب را سحتسنجی نماییم و آن صدق ادعای شخص مدعی نبوت است ... بعد از اعتماد کردن به او از مزایای وحی و اخباری که نبی با خود آورده استفاده میشود ... :Gol:
[SPOILER]نظر حقیر اگر بخاطر داشته باشید این بود که اعجاز در آن واحد خدا و خودش و پیامبر و در نتیجه تمام تعالیم آن دین را یکباره اثبات میکند و این از آن جهت امکان دارد و دور نیست که ادعا این است که انسان همه را از قبل میداند و با معجزه تنها آنچه میدانسته و فراموش کرده را به یاد میآورد و در نتیجه معجزه در کسوت یک ذکر کار نشانهی فرستنده بودن را انجام میدهد و با به یادآوردن آن نشانه دیگر صاحب نشانه هم به یاد آورده میشود ... سپس به همراه داشتن این نشانه میشود نشانهی صدق ادعای آورندهی آن ...[/SPOILER]
نگاه میکند که چرا تمایل دارد این ادعا را بپذیرد یا چرا تمایل دارد که رد کند، پشتصحنه را به دنبال مدرک جستجو میکند و به دنبال این میگردد که کدام طرف مورد تأیید عقل عبرتبین است که ناشی از نفسانیات نباشد ... برخی با صرف این ادعا هم میتوانند به نتیجهی درست برسند و برخی نیاز به نشانههایی بالاتر دارند و اعتقاد به حکمت معجزه یعنی اعتقاد به اینکه وجود دارد نشانهای که آنچنان روشن است که هر صاحب عقلی را بتواند به حقیقت رهنمون شود ... ولو اینکه شخص خیلی دور از حقیقت باشد ...
جناب استوار ... در هر بحث عقلی بدیهیترین بدهیات علم حضوری شخص به وجود خودش است، قبول دارید؟ ... اگر درستی ادعایی آنقدر برای شخص شفاف باشد که از نظر بداهت مانند همان علم حضوری به وجود خودش باشد آیا مخالف هستید که پذیرش آن خلاف عقل نباشد؟ عقل تنها وظیفه دارد بررسی کند که آیا این اثر واقعاً مانند آن علم حضوری شخص به خودش هست یا امکان دارد فریب باشد ... اگر بود خود آن یقین را تشخیص میدهیم که صادق است و ناشی از احساسات یا غفلت از حقایقی دیگر نیست ...
یعنی مثلاً شخص میاید به تحدی قرآن پاسخ دهد و ناگهان خود را در مقابل خدای قرآن مییابد و قلبش برای خدای قرآن خاضع و خاشع میگردد ... در آن حالت اگر به او بگوید آیا خدای قران قابل انکار است میگوید نه و عجیب است که تا کنون هرگز او را ندیده بودم و مگر میشود از حقیقتی چنان آشکار غافل بود، بعد میگوید خدایا چقدر به خودم ظلم کردم که از تو غافل بودم و نسبت دروغ به الهی بودن قرآنت میدادم ... بعد که آن حالت میگذرد و دوباره به زندگی معمولی باز میگردد به شک میافتد ... از کجا بفهمم آن تجربه یک تجربهی صادق بوده است و کاذب نبوده باشد؟ ... الآن آن درک حضور عمیقی که آن موقع داشته است برایش عجیب است ... این بحث مثل این است که یکی بخوابد و بیدار شود و بعد از او بپرسند که الآن خواب هستی یا بیدار و او نتواند بگوید و بگوید در هر حالتی که هستم خودم را بیدار و دیگری را حالت خواب میپندارم و نمیتوانم وجه ترجیحی پیدا کنم که در همه حالت بتوانم بفهمم که الآن خواب هستم یا بیدار ... در اینجا عقل میتواند راهگشای انسان باشد ... میتواند شرایط تحقق ان حالتها را بررسی کند ... میتواند شرایط تکرار تجربه را فراهم کند و در این تکرار با عقل خودش شرایط و نفس خودش را بسنجد ... این راه مجرّب است جناب استوار و صرف یک بحث نظری نیست
آیا همه چیز یا امکان دارد یا واجب است؟ آیا جز این است که هر ممکنی که تالی محض و مطلق واجب باشد (یعنی واجب برای آن علت تامّه محسوب شود) به محض وجود واجب وجود خواهد یافت (موجود به وجود خدا و نه به ایجاد او، مانند صادر اول)؟ واجبی که ناچار از خلقتِ ممکن باشد مقید است ... واجبی که کمالش در بروز کثرت از او محقق شود نیازمند است همچنانکه نیازمند کمالی است که در خودش نیست، به صورت مجمل و بالقوه هست ولی بالفعل نیست ... این بحثی است که یکی از علما داشتند و میدانم که علمای این سایت این حرف را نخواهند پذیرفت ولی به زعم حقیر قابل تأمل است ...
اما یک بحث دیگر ... آیا هر موجودی یا ممکن است یا واجب؟ آیا جز این است که تنها موجوداتی اینطور هستند که معقول باشند یا لاالق از یک طرف با عقل در ارتباط باشند اگر خودشان توسط عقل درک نمیگردند؟ آیا دلیلی داریم که هر موجودی حتماً معقول هم باشد؟ نداریم ...
این به همان برمیگردد که خودتان هم اشاره کردید ... عقل ممکن است حقایق را بشناسد و ممکن است واقعیات را بشناسد، ولی حتی اگر حقایق راه هم بشناسد ما راهی برای فهم ان نداریم چون نهایت درک شخصی و جمعی انسان از طریق خود عقل است ... و در نتیجه باز ناچار هستیم که محدودیت خود عقل را حصر عقلی کل بحث وجوب و امکان بدانیم ... از این جهت وجود واجب نهایت زنجیرهی معقولات است و نه لزوماً نهایت زنجیرهی وجود ...
آیا اشتباه میکنم؟
نشان دهید عقل حقیقت را میشناسد و میبیند و نه واقعیت را ... آیا با خود عقل میتوان چنین چیزی را نشان داد؟
با تشکر،:Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد گرامی و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
اول خیلی از لطف شما متشکرم که اقدام به نقد نظرهای حقیر کردید :Gol:
اما استاد بزرگوار حقیر مدعی هستم اجتماع نقیضین در بحثهایی که ما و شما داریم محال نیست! اینکه میگویم در واقع ضعف فلسفهی فعلی است و نه ادعای غلط بودن منطق به طور مطلق، گرچه منطق مثلاً ارسطویی نقایصی هم داشته باشد و قادر به حل تمام مسائل نباشد. دلیلم را با یک مثال برایتان مطرح میکنم. در ریاضی در یک context مشخص اگر گفته شود a=b و a و b دو عدد طبیعی یا حقیقی باشند در این صورت a و b مساوی هستند و بحث تمام است، حالت سومی مطرح نیست ... (اگر context مشخص نباشد a هم میتواند همزمان هم برابر b باشد و هم نباشد، مثلاً بستگی دارد که در مدول چند به این اعداد نگاه شود، برای مثال در مدول ۲ سه عدد ۵ و ۳ و ۱ با هم برابر هستند و در مدول دیگری با هم برابر نیستند) ... حالا در همان context مشخص میخواهیم درک ریاضی خود را به عالم خارج بیاوریم ... میگوییم دو توپ کروی شکل داریم که یکی از جنس چدن است و دیگری از جنس مس، حالا میپرسیم آیا این دو توپ با شعاع یکسان با هم برابرند؟ مخاطب از ما میپرسد از چه نظر!؟ اگر از نظر شکل کروی و اندازهی هندسی توپ بگویی بله ولی اگر از نظر جنس و وزن و چگالی و غیره بگویی نه، یعنی دو توپ کاملاً یکسان از نظر هندسی در عالم خارج همزمان هم با هم یکسان هستند و هم نیستند، چون اینجا مسأله ابعاد بیشتری نسبت به همین مسأله بر روی کاغذ دارد وقتی دو توپ صرفاً به لحاظ هندسی کنار هم رسم شدهاند ... در عالم خارج برابر بودن و برابر نبودن دو توپ با هم قابل جمع است و آن اجتماع نقیضین که تناقض باشد را منجر نمیشود ... در ریاضیات و یا در منطق وقتی بحث بر روی کاغذ است خودبخود بحث سادهسازی و ایدهآلسازی شده است تا قابل بررسی باشد و این یعنی پیشفرضهایی برای بحث در نظر گرفته شده است و بعد بحث عقلی بر روی آنها انجام میگیرد ... تمام آن بحث عقلی در این صورت وابسته خواهد بود به تمام آن پیشنیازها ... اما گاهی آن پیشنیازها نادیده گرفته میشوند و نتایج آن بحث عقلی به صورت فراگیر و کلی طرح میشوند و این کار اشکال دارد ... منکر این نیستم که در فلسفه همواره تلاش میشود که این فرضها کشف شده و در قالب مقدمات و غیره بیان گردند ولی این کار دیگر یک تلاش ذهنی است و خودش مبتنی بر حصر عقلی نیست و چه بسا اگر گفته شود که هست هم خود همان حصرهای ادعایی مبتنی بر پیشفرضهای دیگری باشند که در آن تلاش ذهنی از قلم افتادهاند ... این به آن دلیل است که فلسفه تلاش دارد مشهودات و حاصل تجربیات و ادراکات بشری را به صورت عقلی تحلیل نماید و به همین دلیل مدلسازی آن تجربیات و ادراکات خطابردار هستند ...
آیا شما این نقایص فلسفه و هر بحث عقلی حتی با قویترین استدلالهای عقلی که تا کنون کسی ارائه کرده باشد هستید یا مباحث عقلی را یقینآوری میدانید که مو لای درز حکمهای اثبات شدهاش نمیرود؟
در بحث کتاب که گفتم، خود آن کلی پیشفرض دارد و اینکه یک کتاب هم اینجا باشد و هم اینجا نباشد هیچ حصر عقلی ندارد که حتماً به اجتماع نقیضین منجر گردد، همواره میتوان فرضهایی محتمل را در نظر گرفت که چنین چیزی ممکن باشد و در نتیجه اجتماع نقیضین نباشد ... حتی میتوان پیشفرضها را طوری سامان داد که کتاب بتواند در یک context همزمان هم آنجا باشد و هم نباشد، کافی است یک جای خاص بودن را مانند حالت تساوی دارای چند وجه تعریف نماییم که از برخی جهات اینجا بودنش صدق کند و از برخی جهت اینجا نبودنش ... میتوان تصویر شخص را در آینه دانست ولی آن تصویر که واقعاً در آینه و در عمق چند متری داخل آینه نیست، تصویر اثر بصری وجود یک شیء است و اثر شیء بخشی از عوارض وجود شیء است و مکان یک شیء هم با همان عوارض قابل تعریف است ... شهدا را هم دیدهایم که کشته شدهاند و هم میدانیم که زنده هستند، آیا این اجتماع نقیضین است؟ خیر چون مفهوم حیات دنیوی را طوری تعریف میکنیم که اینجا تناقضی رخ ندهد ... در قرآن هم آمده است که در جهنم ما پوست آن شخص گناهکار را میسوزانیم و باز پوست جدیدی برایش خلق میکنیم و آن زندیق از امام صادق علیهالسلام پرسید آن پوست قدیم سوخت چون گناهکار بود ولی آن پوست جدید را خدای عادل چرا میسوزاند وقتی با آن نافرمانی نشده است؟ امام علیهالسلام فرمودند که آن پوست جدید هم همان پوست قدیم است و هم نیست و یک پوست جدید است، آن زندیق با تعجب میپرسد چطور و بعد امام علیهالسلام توضیحی میدهند که اجتماع نقیضین رخ ندهد و امروز میبینیم که فلسفهی امروزی که داعیهی متعالی بودنش هم هست (و از بسیاری جهات هم چه بسا باشد) و مبتنی بر عقل منطقی میباشد حشر مادی را طوری توضیح میدهد که با این آیه و روایت سازگاری ندارد و در نتیجه ناچاریم بگوییم اشتباه است (به آن استاد فلسفه که خیلی هم بزرگوار هستند و معتقد و با ایمان وقتی این مطلب را گفتم گفتند اگر حشر را اینطور که الآن توضیح میدهیم توضیح ندهیم مشکل شبههی آکل و مأکول پیش میآید، به ایشان گفتم خوب پس بر روی آن شبهه باید فکر کنیم نه اینکه چیزی بگوییم که خلاف ثقلین باشد و متأسفانه بحثمان نیمهتمام ماند) ... در مورد آن مثال کتاب هم از آنجا که بحثش ممکن است به درازا بکشد واردش نمیشوم ولی ان شاء الله تا همین مقدار هم توانسته باشم منظورم را برسانم :Gol:
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمت خدا بر شما،
استاد عزیز اینکه علم حقیر در مقابل علم شما ناچیز است شکی ندارم ولی متوجه نشدم چطور بدون شنیدن پاسخ حقیر نتیجه گرفتید که معلوم شد که آن اشکال بی جهت و صرفاً یک ادعای اثبات نشده است، اگر قبول دارید که هنوز اثبات نشده است یعنی پذیرفتهاید که ممکن است اثبات شود یا منظورتان این است که عکس آن را هم اثبات کردید و حقیر متوجه آن اثبات نشدم؟
آیا در منطق مغلطهای با این توضیح هم داریم که هر کسی خلاف فلاسفه و منطقیون حرف بزند دچار مغلطه شده است و خارج از دایرهی ما همه چیز مغلطه است؟
استاد بزرگوار، حقیر از وقتی دین را پذیرفتم و بحمد الله به آن ایمان آوردم دیگر تصمیم دارم با هر حرکتی که بخواهد به دین ضربه وارد کند مقابله کنم، دو رکن اصلی دین برایم همان ثقلین است و روحانیت معظم شیعه هم در زمان غیبت به زعم حقیر حکم رکن را دارد که باید همه در حفظ این رکن کوشا باشیم، اما در بحث تحدی قران فکر میکنم تفکر رایج در مورد آن و جایگزین کردن آن با بحثهای فلسفه به آن دو رکن اصلی ضربه وارد میکند و به همین دلیل موضع صریح به خودم گرفتهام، و البته یقین دارم که روحانیت به طور عام و شما به طور خاص در صدد دفاع از دین خدا هستید و شک هم ندارم که در دین خدا از سابقان هستید، اگر هم شما را جایی ببینم برای نماز به شما اقتدا میکنم و اجازه هم نمیدهم کسی از این بحثهایی که با شما یا سایر بزرگواران دارم بر علیه روحانیت شیعه و علمای شیعه سوء استفاده کند، با این وجود هیچ دغدغهی عمیقی نسبت به مسموم نشان دادن یا ندادن چاه فلسفه و بحثهای عقلی اصطلاحی (نه لزوماً عقلی حقیقی) و در اصل منطقی (آن هم مبتنی بر یک منطق خاص که ارسطویی است و ریشه در افکار اندیشمندان یونان باستان دارد و برایش هم به اندازهی خودش ارزش قائل هستم) ندارم ... فکر کنم دو ماه پیش خودم طرفدار پر و پا قرص فلسفه بودم و این از پستهای پیشینم مشخص است، آن چیزی که حقیر را امروز مقابل فلسفه قرار داده است دغدغهی دینی است و ان شاء الله بنا ندارم دغدغهی دفاع از فلسفه حقیر را از دفاع از اصل دین باز دارد.
در ضمن اینکه حقیر واقعاً هم مقابل فلسفه موضعگیری نکردهام، هنوز هم فلسفه را دوست دارم و برایش ارزش قائل هستم، اما فکر میکنم باید حدود استفادهی از آن بهتر تبیین شود تا به اسم دفاع از دین وسیلهی صربه زدن به دین قرار نگیرد ... و البته بحث ما در این تاپیک در مورد تحدی قران است و حقیر بحثم را از آنجا کردم که به اینجا رسید ...
لطفاً حقیر را نه مقابل عقلانیت منطقی قرار بدهید و نه مقابل روحانیت معظم شیعه و نه مقابل خودتان ... از اینکه اقدام به نقد حقیر کردید هم ممنون هستم :Gol:... اگر خدا بخواهد چه بسا نقدهای خوب شما از حقیر مانع از گمراه شدن و مسموم شدن ذهن افراد گاهی زیادی که در خارج از سایت با هم مباحثات داریم بشود
خیلی هم عالی :Gol:... و آیا قبول دارید که این در مورد تمام گزارههای فلسفی است حتی مثلاً اثبات خدا به عنوان واجبالوجود و غیره؟
حقیر هم همان راه شهود که شما هم فرمودید بهتر است را به دوستان معرفی میکنم و ان شاء الله خودم هم عامل به آن باشم و البته راه معرفت نفس را ... حق با شماست که این کار خودش با خطرگاههایی روبروست ولی از آنجا که میتواند انسان را به یقین حقیقی برساند برای ایمان آوردن یا نیاوردن به یک دین قاعدتاً راه مناسبتری است ... منطق هم میتواند ابزاری در خدمت عقلی باشد که در معرفت نفس چراغ قلب است ... این ارجاع دادن اشخاص به درون خود راهی است که تمام انبیاء علیهمالسلام و اهل بیت علیهمالسلام (جز در مقام پاسخگویی به سؤالات متکلمین) برای هدایت بندگان خدا به دین خدا انتخاب کرده بودند و قاعدتاً انتخاب ایشان بهترین انتخاب است
با این نگاه برهان نظم شرافت دارد بر برهان وجوب و امکان و مشابههای آن ... و حقیر تلاش دارم مسیری که فکر میکنم دارد به انحرف میرود را به مسیر اصلیاش برگردانم ... آیا نظرتان به عنوان کارشناس دینی این است که در اشتباه هستم و بهتر است دوستانم را از طریق فلسفه و استدلالهای عقلی به سمت اسلام و پذیرش دین خدا و عمل به آن دعوت کنم با آنکه به این نتیجه رسیدهام که نتیجهی این بحثهای عقلی یقین نیست و ظن و گمانی است که مطابق قرآن انسان را از دانستن حق بینیاز نمیکند؟
با تشکر از صبرتان که حقیر را تحمل میکنید و اشتباهاتم را گوشزد میکنید :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار،
ممنون از توضیحات خیلی خوبتان :Gol:
بله حق با شماست، غرض یا لااقل یکی از غرضهای خداوند در دنیا هدایت اختیاری است ... پذیرفتم ... یعنی در عالم ذر یک هدایت اجباری تحت عنوان فطرت به انسان داده میشود و بعد از اتمام حجت و گرفتن عهد از انسان به او اختیار داده میشود تا در عمل نشان دهد که هدایتپذیر است ... کافی است جایی در خط سیر زندگی انسان او را متوجه عهدی که با خدا بسته و از یاد برده است بکند تا به خودش آید و حق را بیابد و تصمیم با خودش باشد که اما شاکراً و اما کفورا ...
حالا اگر ممکن است این مثال را کمی توضیح دهید که آیا نامحتمل است که جایی در کرهی زمین روی دهد یا محتمل است:
یک نفر کذّاب است و به خدا دروغ بسته و خود را فرستادهی خدا معرفی میکند و با جادوگری هم برای انسانهای عوامی که فرق میان معجزه و سحر را نمیدانند (و در واقع اصلاً مفاهیمی تحت این عناوین را تا کنون نشنیدهاند که در چیستی آنها تحقیق کرده باشند و بخواهند فکر کنند که بین آنها تمایزی هست یا نیست) کارهایی را تحت عنوان معجزه انجام داده و عدهای را دور خود جمع میکند و عدهای حرفش را باور میکنند و سپس قبل از رسوا شدن این شخص کذاب برخی از مؤمنین به دینش که حرفش را از روی سادگی باور کردهاند از دنیا میروند ...
آیا شما چنین احتمالی را با توجه به اینکه غرض اصلی خداوند را هدایت اختیاری انسانها میدانید رد میکنید و میفرمایید مطابق حکمت خدا حتماً قبل از اینکه از دنیا بروند حجت بر ایشان تمام شده است و هدایت شده است اگرچه ما ندانیم؟ مثل این آیه که «وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ ۖ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا»؟
اگر بله آیا دلیل عقلی داریم که این کار را حتماً از طریق برملا کردن راز جادوگری آن جادوگر برای آن شخص خاص انجام میدهد یا ممکن است مثلاً به صورت نشان دادن حقیقت به صورت شهود قلبی در دل یک اتفاق مثلاً سخت در زندگی روزمرهاش هم نشانش دهد؟ یعنی با این کار نقض غرض خداوند روی ندهد و همچنان مطابق با حکمت هدایت اختیاری باشد ... اگر بله آیا امکان دارد این کار را برای افراد دیگری که اجلشان چندان هم نزدیک نیست هم انجام دهد و ایشان را از طریق شهود باطنی به حقیقت برساند؟ اگر بله آیا امکان دارد که تمامی مخاطبین آن شخص کذاب را از همین طریق متوجه کذب او نماید ولی در ظاهر ممانعتی از کذابیت آن مرد کذاب ننماید تا او هم بتواند با اختیار خودش مسیر کفر را طی کند و کسانی هم که میخواهند همراه او شوند توجیه ظاهری برای راهی که انتخاب کردهاند داشته باشند؟ اگر بله ایا اشکال دارد اگر مسیر اصلی تمایز میان معجزهی حقیقی که نشانهی دین خودش هست و سحر و جادو و شعبده و کذبهای دیگر را همین درک باطنی قرار دهد؟ آیا میتوان دلیل عقلی آورد که این مسیر نمیتواند انتخاب خداوند باشد و مثلاً خلاف فلان حکمت است یا به اجتماع نقیضین میرسد یا قص علی هذا؟ اگر خیر در این صورت تفسیر حقیر از تحدی هم محذوریت عقلی ندارد و محتمل است، آیا موافق هستید؟
با تشکر
یا علی علیهالسلام
بسم الله ... الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
مثال همان جادوگرا کذاب که خداوند میتواند نه لزوماً از طریق ابطال معجزهی او که بلکه از طرق دیگری نیز هدایت خودش در ردّ آن شخص را در نظر مخاطبان آن شخص بیاندازد ... آن روایت امام صادق علیهالسلام را حتماً دیدهاید که آن زندیق از ایشان سؤالی پرسید و گفت خداوند اگر وجود دارد چرا خودش را از خلقتش مخفی کرد که این همه اختلاف در بین مردم پیدا شود و امام علیهالسلام پاسخ دادند چطور مخفی است از تو خدایی که نشانههایش در وجود خود تو آشکار است؟ پرسید چطور آشکار است؟ فرمودند علیهالسلام که هر طور بخواهد در تو تصرف میکند، به چیزی میل میکنی و تو را از آن منصرف میگرداند، از چیزی کراهت داری تو را به آن متمایل میگرداند و مشابههای آن ... این خدا اگر بخواهد میتواند در باطن انسان مسیر رشد را به او نشان دهد این همان خدایی است که حضرت ابراهیم علیهالسلام از او خواستند که دلهای مردمان را متوجه آن صحرای بی آب و علفی گرداند که همسر و طفل صغیرش را به دستور خداوند به آنجا برد ... اگر بگذارد سحر آن ساحر انجام شود و بعد در باطن مخاطبان آن ساحر را رسوا نماید و سپس انسانها را در عالم ظاهر که عالم توجیهات و حجابهای ظلمانی است رها کند هم خلاف حکمت خدا نیست ....
در گفتمان مگر لازم است تا شخص را به هدف برسانیم؟ در گفتمان میتوان راه را نشان داد و گفت خودت برو تا ببینی که درست است ... تجربه و فلسفهی مبتنی بر محسوسات و تجربیات و شهودهای تجربی فرق ذاتی با هم ندارند، هر دو از ابزار منطق برای بررسی مشاهدات تجربی و تجربههای حسی خود استفاده میکنند، اختلافشان شاید بیشتر در مسائلی است که به آنها میپردازند، در موضوع مورد بحث و نه واقعاً در روش بحث
البته این بستگی به مسألهی مورد نظر دارد ... یکجا بله با ابزار منطقی میتوان مسأله را حل کرد اما یکجا هم بهترین راه همان راه شهود باطنی است ... وقتی کسی به دنبال انتخاب یک ایدئولوژی است و سر بشری یا الهی بودن دین بحث میکند با منطق شاید بتوان برخی از شبهاتی که ایشان را به این تردید رسانده است پاسخ گفت ولی نهایتاً پاسخ نهایی برای ایشان در درون خودشان است و نه روی کاغذ ... ما باید کمک کنیم که آن فطرتی که در درونشان هست بیدار شود و خودشان حقیقت را ببینند و باز ببینند که این فطرت واقعاً چیزی است که بدیهی است و اگر کشف شود تردیدی در درستی آن نیست ...
ما اگر درستی الهی بودن دین را فهمیده باشیم آن وقت در بحثهای فلسفی که روی دین میکنیم میتوانیم گمانهای منطقی خود را به عنوان قطعی قبول کرده و وزن احتمالاتی آنها را بالا ببریم و در مقابل آن احتمالات مخالف را با اتکا به ایمانمان پایین بیاوریم و رد کنیم ولی کسی که این ایمان را ندارد هیچ لزومی هم ندارد که در چنین کاری تابع ما باشد ... در واقع ما هم به ظن خود اعتماد نکردهایم و به ایمان قلبیامان اعتماد کردهایم و این ایمان در برخی از بحثهایمان نمود دارد ... مثل کسی که یک بحث فیزیکی میکند و در میانهی کار از بین احتمالات موجود بر اساس مشاهدات تجربی یکی را بر میگزیند یا یکی را رد میکند و بحث را جلو میبرد حال آنکه اگر آن مشاهدات تجربی را نمیداشت نمیتوانست از جایی در حل مسأله جلوتر برود ...
با تشکر
یا علی علیهالسلام
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
استاد گرامی، جناب صدیق.
کُنه مطلبتان را تازه متوجه شدم. حق با شماست. :Gol:
بله الحمدلله مشکل حل شد.
سپاسگزارم.
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
برادر گرامی، به قول دوستمان جناب شریعت عقلانی، مباحثه با حضرتعالی بسیار دشوار است.
ترجیح میدهم قضاوت بر عهدۀ خوانندگان تاپیک باشد که: « آیا نقل قول فوق، ما را به حقیقت میرساند یا براهین عقلی؟»
مانند جناب صدیق از شما میپرسم: تعریفتان از بدیهی چیست؟
«ادعای مبعوث شدن از جانب خداوند» از کدام مقولۀ بدیهیات است؟
تا جائیکه بنده اطلاع دارم، موجود یا محسوس است یا معقول(نا محسوس) و قسم دیگری ندارد.
و در فلسفه، رابطه میان هر مفهوم یا معنا(به عنوان موضوع) و وجود(به عنوان محمول) از سه حالت خارج نیست:
وجوبی، امتناعی و امکانی.
که هر کدامشان نیز سه قسم هستند:
بالذات، بالغیر، بالقیاس الی الغیر
آیا هنوز هم در این حصر عقلی، شما تخمینی مشاهده میکنید؟
دوست عزیز، مثلاً واجب الوجود یک حقیقت است.
با عبرت بینی و کسب تجربه نمیتوان این حقیقت را اثبات کرد.
اما با براهین عقلی ، این حقیقت اثبات میشود.
[=microsoft sans serif] سین;726204 نوشت:
باسلام
دوست عزیز
اجتماع نقیضین یک اصل عقلی است و استنثا بردار نیست و در همه جا جاری است. این جا و آن جا ندارد. در هر کجا، حتی در ذهن نیز اجتماع و ارتفاع نقیضین محال است.
باعرض معذرت این بخش را پاسخ نمیدهم تا بحث از فضای خود خارج نشود.
اگر مایل بودید میتوانید این مباحث را در تاپیک مستقلی پیگیری کنید.
این مسئله هم بحثی مفصل می طلبد که بررسی کنیم در گزاره های دینی و فلسفی، چه نوع یقینی به دست می آید.
یقین بالمعنی الاخص که هیچ احتمال خلافی در آن راه ندارد مانند یقینی که از راه اولیات و وجدانیات به دست می آید چنانکه در اجتماع نقیضین چنین است.
یا یقین بالمعنی الاعم یا گمان و ظن قوی که اطمینان نامیده میشود.
اگر شرایط نقیضین فراهم باشد(9 وحدت) آنگاه بودن و نبودن مستلزم اجتماع نقیضین است.
مگر اینکه در مثال یا فرض شما یکی از شرایط تناقض و یکی از وحدتهای 9 گانه وجود نداشته باشد که در آن صورت، اصلا تناقضی در کار نیست تا بخواهیم از امتناع اجتماع و ارتفاعش بحث کنیم.
دوست عزیز
شما درست تناقض را تصور نکردید به همین جهت فکر کردید که این مثالهایی که ذکر کردید اجتماع نقیضین است.
در مثال اول، وحدت جهت وجود نداشت.
در مثال دوم، وحدت مکان وجود نداشت.
در مثال شهدا، وحدت جهت وجود نداشت و همینطور سایر مثالهایی که احتمالا به ذهن شما میرسد.
در صورتی تناقض ایجاد میشود که دو قضیه در 9 امر با هم اتحاد داشته باشند. به قول معروف:
در تناقض 8 وحدت شرط دان وحدت موضوع و محمول و مکان
وحدت شرط و اضافه، جزء و کل قوه و فعل است و در آخر زمان
ملاصدرا نیز وحدت حمل را اضافه کرد که در متناقضین معتبر است.
خود شما در بالا گفتید که اجتماع نقیضین مشکلی ندارد ولی در پائین حواستان هست که توضیح امام سر از اجتماع نقیضین در نیاورد!
بحث معاد جسمانی نیز بحثی مفصل است و به این راحتی که شما نقل کردید نیست.
موفق باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
بله متوجه شدم، متأسفانه بحث کردن با حقیر بر اساتید و کاربران سایت دشوار شده است و مانند آن شده است که دارم خود را بر شما بزرگواران تحمیل میکنم، حقیر به رعایت احترام پاسختان را میدهم اما شما مختار هستید که هر زمان که خواستید دیگر پاسخ ندهید، :Gol: نظر خوانندگان محترم تاپیک برای حقیر خیلی هم که مهم باشد باز حجیتی ندارد و تا چیزی را متوجه نشوم نمیپذیرم ان شاء الله و تا مواضع خودم را درستتر میبینم از آن کوتاه نمیایم باز ان شاء الله، هیچ کدام از شما بزرگواران قرار نیست به جای بندهی حقیر در قیامت جوابگو باشید، اما شکر خدا که اساتید و دوستان همگی بر فهم حقایق به توافق رسیدهاند و از روی کاغذ به حقیقت اسلام و الهی بودن آن یقین آوردهاند ... برای حقیر هم درک این مسأله دشوار است :Gol:
ادعای مبعوث شدن از جانب خدا بدیهی نیست، عجیب هم هست و در نگاه اول نامعقول هم ممکن است باشد، ولی آنچه که بدیهی است وجدانیات است و فطرت و نشانهی نبی اگر منطبق بر این بدیهیات شود اثبات آن اثباتی مبتنی بر بدیهیات اولیهی انسان خواهد بود که قویتر از آن هیچ استدلال منطقی را نمیشناسم ...
تا جایی که شما اطلاع دارید یعنی تمام اطلاعات قابل درک؟
تعریف معقول به معنای نامحسوس یک تعریف است و بیشتر از آن نیست ... تعاریف دلبخواه هستند ولی تنها زمانی یک تعریف انجام میگیرد که کاربردی داشته باشد و بتوان با آن کاری را انجام داد ... مگرنه حقیر میتوانم بگویم تمام حیواناات یا گاو هستند و یا ناگاو و اینجا تعریف ناگاو میشود هر حیوانی که گاو نباشد، ولی این تعریف به کار نمیاید پس ارزش کاربردی ندارد ... حالا اینکه تمام موجودات را تقسیمبندی کنیم به محسوس و نامحسوس یک تعریف مبتنی بر حقیقت است یا یک تعریف کاربردی مبتنی بر حس و تجربیات روزمرهی انسانها در طول تاریخ گذشته؟ این چه نامگذاری است است که موجودات نامحسوس را معقول اسم میدهیم؟ شیء محسوس پس دیگر معقول نیست؟ آیا معنای عقل در این تعریف درست افاده میشود؟ یک شیء اگر تنها با فرکانس نور غیرمرئی دیده شود و با چشم غیرمسلح دیده نشود آن شیء محسوس است یا معقول؟ این تعاریف تا چه حد دقیق هستند که بعد بتوانیم روی آنها بحث عقلی کنیم؟ بحث عقلی را بر فرضیات و تعاریف شهودی وضع کنیم معقول است؟ وجود واجب وجودی نامحسوس است آیا پس بگوییم معقول هست؟ آیا خدا معقول است؟ آیا تعقل بر روی او انجام میگیرد و باز خداست؟ یا بگوییم معقول در اینجا یک اصطلاح است و حقیقتاً به معنای معقول نیست ... اگر بحث فقط بر سر محسوس و نامحسوس است و منظور از محسوس همان قابل حسّ با حواس پنجگانه باشد در این صورت این تعارف غیردقیق و شهودی قابل استفاده در منطق ارسطویی نیستند و مثلاً باید در منطقهای چندارزشی مانند منطق فازی به کار گرفته شوند ...
بله از قول حقیر صحبت از تحمین زدن به میان آوردید، آنچه حقیر از آن یاد کردم همان سادهسازی و ایدهآلگرایی است که یک نمونهاش در همان تعاریف نادقیق محسوس و نامحسوس دیده میشود ... شما نشان دهید که موجودی که عقل انسان یارای رسیدن به او را نداشته باشد نمیتواند هم در ورای عقل انسان وجود داشته باشد. آیا عقل خودش اینقدر نامعقول عمل میکند که چیزی را که نمیبیند بگوید وجود ندارد تا آن حصر مورد نظر شما معقول باشد؟
آن براهین عقلی مبتنی هستند بر حقیقت معقول و دلیلی ندارد که قید معقول را به راحتی و بدون دلیل از روی آن برداریم؟
با کسب تجربه و عبرتبینی اگر وجود خداوند در بیرون از خود را نشود اثبات کرد میتوان او را در درون خود یافت و مشاهده کرد، حالا عقل شما کدام اثبات را بیشتر میپسندد؟ اثبات بر روی کاغذ یا دیدن در مقابل خود و لمس آن با تمام وجود؟
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
ممکن است اجتماع نقیضین به نظر برسد ولی در اصل نباشد، این به تعاریف و context مسأله برمیگردد که آن تناقض واقعاً برقرار باشد یا نباشد، ممکن است در فلسفه یک چیز گفته شود محال است ولی در واقع اینطور نباشد ولی چون تعاریف مناسب و دقیق نبودهاند و شهودی بودهاند این مشکل پیش آمده است ... به نظر شما تمام تعاریف فلسفه خودشان محصول عقل و منطق هستند و دقیق هستند برای هر کاربردی؟
حالا فرض کنید که خداوند بخواهد الهی بودن دینی که با ارسال رسل فرستاده است را به صورت وجدانی به انسانهایی که مخاطب آن دعوت هستند بشناساند تا احتمال هیچ خلافی درش نباشد، آیا این خلاف حکمت اوست یا موافق حکمت او؟ حقیر معجزه را برای این منظور معرفی کردم آیا ایراد منطقی به این ادعا وارد است؟ میگویم قلب به روشنی وجدانیات نشانهی خدا بودن معجزه را در مییابد مستقل از اینکه ظاهرش خرق عادت باشد یا نباشد، ظاهر معجزه هم اگر خرقعادت باشد از باب جلب توجه مخاطبان است، اعجاز معجزه هم از این جهت است که دیگران هر چه خرق عادت بیاورند صرفاً ظاهر معجزه را جعل کردهاند ولی از به همراه داشتن نشانهای که قلب آن را در حدّ بدیهیات بشناسد عاجز هستند. نقد شما به این ادعا چگونه است؟
با تشکر،
یا علی علیهالسلام
[=microsoft sans serif] سین;726234 نوشت:
باسلام
بحث از عالم تر بودن و فاضل تر بودن نیست، بلکه مبنای استدلال شما، مسئله ای بود که صرف ادعا بود. من نگفتم که ادعای شما باطل است، بلکه چون ادعای دوم خود را مبتنی بر ادعایی کردید که برایش هیچ دلیلی اقامه نشده بود، پس ادعای دوم شما بی مبنا و باطل خواهد بود. به خاطر ابتناء بر مقدمه ای که اثبات نشده است نه به صورت کلی(تامل)
دغدغه مبارک و خوبی است فقط مراقب باشید که احساسی عمل نکنید و این را هم بدانید که تفکر عقلانی و شیوه فلسفی، تنها راه برای دیالوگ در مورد اصول است و سایر راه ها، شخصی است و با آنها نمیتوان استدلال برای دیگران نمود.
لطفا این بحث را بگذارید برای تاپیک مستقل خودش.
میدانم که بحث بسیار دامنه داری است و حداقل یک تاپیک مفصل با بحثهای گسترده نیاز دارد.
در ضمن، در متون دینی، مباحث فلسفی دقیقی نیز در حوزه الهیات ذکر شده است که نمونه آنرا میتوانید در خطبه اول نهج البلاغه ببینید که چطور امیر بیان حضرت علی ع توحید خداوند را بیان میکند.
دقت داشته باشید که استدلالهایی نظیر استدلال نظم، فقط برای عوام راهگشاست ولی با نگاه تخصصی و دقیق خودش مبتلا به ایرادهایی است.
هر کسی را به شیوه ای میتوان دعوت کرد.
بستگی به سعه وجودی و میزان اطلاعاتش دارد.
کسی که به مباحث عرفانی و شهودی علاقه دارد، راه شهودی و معرفت نفس.
کسی که به مباحث فلسفی علاقه دارد از طریق مباحث عقلی
کسی که سطح معلومات زیادی ندارد از همان طریق.
[=microsoft sans serif] سین;726256 نوشت:
خیر محال نیست.
فعلا که این صرف احتمالی عقلی است ولی اگر هم روی بدهد، آن افراد در زمره جاهلان قاصر و مستضعفین فکری هستند.
در استدلالی که بنده اقامه کردم، منظور احتمال گول خوردن تمام افراد حتی متخصصان بود.
وگرنه نیازی به کار خیلی خارق العاده نیست. یک نفر مانند باب می آید و بدون اینکه کار خارق العاده ای انجام دهد عده ای را به نام باب امام زمان و در نهایت خدایی به دنبال خود میکشد.
خداوند که قرار نیست جلوی هر گمراهی ای را بگیرد.
کسی که این قدر متوجه نمیشود که اگر کسی خدا یا پیامبر یا حتی امام زمان باشد، چطور اول ادعای نیابت و باب امام را دارد و در ادامه امام و پیامبر و خدا میشود، خدا باید جلوی گمراهی او را هم بگیرد؟
واقعا اگر چنین افرادی، بدون قصد و علم گمراه شده اند که تکلیفشان معلوم است و اگر از روی علم و اگاهی نسبت به بطلان این ادعاها، ایمان اورده اند باز هم تکلیفشان روشن است.
تمام سوالات شما با توجه به این نکته برطرف میشود که خداوند جلوی کار خارق العاده ای را میگیرد که همگان و حتی متخصصین نیز با دیدن آن فریب میخورند نه بیشتر.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
حالا لطفاً این حالت را در نظر بگیرید که شخص شیادی بیاید و کتابی مانند قرآن بیاورد که گروه زیادی از متخصصان اهل علوم متفاوت و ادبیات عرب که در میان آنها افراد سرشناس مسلمان یا نامسلمان هم حضور دارند متفق شوند بر اینکه مشابه قرآن یا بهتر از قرآن است و در این بین تنها برخی از چهرههای سرشناس از علمای شیعه و برخی از علمای نامسلمان بگویند قرآن همچنان بالاتر است، در این حالت هم تمام متخصصین فریب نخوردهاند و در نتیجه از نظر شما بر خداوند واجب نیست که آن فریب را باطل گرداند، آیا این مسأله را اینطور توضیح میدهید که هر کسی ندانست و فریب خورد وضعش مشخص است و هر کس هم که دانسته خود را در جرگهی مخالفان قرار داد باز تکلیفش روشن است یا معتقد هستید قران حجت بالغه است و مستقل از نظر دیگران هر کسی خودش میتواند حق بودن قرآن را تشخیص دهد و لازم نیست نگاهش فقط به متخصصان باشد؟ اصلاً اگر قرار باشد همه نگاهشان به متخصصان باشد دیگر چندان معنایی ندارد که بگوییم «هر کسی ندانست و فریب خورد وضعش مشخص است و هر کس هم که دانسته خود را در جرگهی مخالفان قرار داد باز تکلیفش روشن است»؟ در این نظریه قرار نیست هر کسی خودش بفهمد تا ما بتوانیم انسانها را اینطور تقسیمبندی کنیم! بلکه در عوض باید بگوییم وقتی علما و متخصصین بر دو دسته شدند دیگر هر کسی هر گروه از متخصصین را تبعیت نماید نیز از نظر خداوند حرجی بر او نیست چون او خودش به هر حال قاصر است و به هر دو گروه حق دارد که اعتماد کند، مثل ما که اجازه میدهیم به هر دو مرجع تقلید که در یک مسأله نظر خلاف هم دارند نیز رجوع شود و هر دو را معذور میدانیم. با این حساب حتی اگر یک متخصص بزرگ و سرشناس هم بگوید قرآن را از نظر تخصص علمی خودم (مثلاً ادبیات عرب) بررسی کردم و آن را کتاب خاصی که فرابشری باشد نیافتم اشخاصی که او را «اعلم» میدانند «حق دارند» قرآن را غیرالهی دانسته و از دین خارج شوند یا به آن وارد نشوند ... آیا درست است؟ آیا نباید احتمال داد که آن یک متخصص دروغ گفته باشد تا خودش راحت باشد (یعنی قضاوتش متأثر از نفسانیاتش باشد و ابتدا خود را فریب داده باشد و فریب خود را با نفسانیاتش توجیه کرده باشد و بعد همان نظر را به همراه آن توجیهات برای دیگران هم بیان نماید)؟ اگر یک جماعتی از متخصصین این حرف را زدند هم باز همین احتمال هست که برای رسیدن به یک نفع فردی و جمعی متفق شده باشند و دروغ بگویند تا دیگران را گمراه کنند، چنانکه ما معتقد هستیم که علمای یهود چنین اتفاقی داشتند و دین خدا را تحریف کردند، حالا اگر «تمام متخصصین» در یک «جامعهی محدود» قصد کردند که چنین فریبکاری بکنند آیا اینکه خداوند جلوی آنها را نگیرد خلاف حکمت نیست؟ ... خداوند چگونه جلوی ایشان را میگیرد؟ فرض کنید هر متخصصی که خواست نظر واقعی خودش را بگوید (با فرض آنکه موافق الهی بودن قرآن باشد) با فریبکاری آن گروه منحرف از جامعه طرد شده، برایش پروندهسازی شود و یا اصلاً کشته یا تبعید شد، و البته همینکه یک گروه متخصص هم نظرش این است که قرآن الهی نیست پس مردم به هر حال مختارند که الهی بودن قرآن را نپذیرند. اکنون خداوند چگونه باید الهی بودن خودش را به مردم آن دیار برساند؟ این چیزی است که در غرب انجام شده است و اسلامستیزی بر مبنای علوم روز عملاً همین کارکرد را داشته است که قرآن در میان مردمان باشد ولی الهی بودن آن برای انسانها معلوم نباشد، اما در این بین برخی هستند که خودشان قرآن را میخوانند و مسلمان میشوند، بدون آنکه متخصصی برای ایشان نظر داده باشد ... به نظر میرسد اثبات الهی بودن قرآن ارتباط زیادی به نظر متخصصان نداشته باشد یا لااقل وابسته و متوقف بر نظر ایشان نباشد ... یعنی ممکن است تمام متخصصین هم رأی بر علیه قران بدهند و باز خدا در ظاهر رسوایشان نکند و جلویشان را نگیرد و در عوض انسانهایی روشنضمیر نه لزوماً متخصص در مقابل ایشان و ظلمهایشان قیام کرده و مردم را با نصیحتهای آشکار و پنهانش به سوی حق دعوت کند و از زشتی گناه باز دارد؟ آن افراد غیرمتخصص چطور باید الهی بودن قرآن را شناخته باشند جز اینکه خداوند به صورت باطنی حجت را بر ایشان تمام کرده باشد؟
لطفاً پاسخ این بخش را هم بدهید:
حال اگر بپذیرید که خداوند الهی بودن قرآن را در باطن انسانها به صورت وجدانی به ایشان نشان میدهد و ایشان آن را میفهمند و میپذیرند (کما اینکه فرمود «وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّـهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا ۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»)، در این صورت دیگر نیازی نیست که در ظاهر کتاب خرق عادتی باشد (اگر نباشد خلاف حکمت نیست) مگر به اندازهای که جلب نظر مخاطبین را بنماید تا در آن تدبر کنند، این وجوه جلب نظر کننده هم لزومی ندارند که حتماً قابل جعل و مثلآوری توسط دیگران نباشند چون اصل اعجاز قرآن در دل تکتک آیات آن هست و در واقع در باطن آن است و نه در ظاهرش ... اینکه بسیاری از متخصصین در ظاهر قرآن اشکالات علمی مییابند که ما میگوییم شاید منظور خداوند از آن آیات چیز دیگری باشد و سعی در توجیه یا در واقع توضیح آنها به گونهای داریم که به تناقضات مورد نظر ایشان نرسد میتواند به خوبی نشان دهد که قضایای علمی در قرآن را نمیتوان جزء وجوه اعجاز قرآن دانست چون کسی بر مبنای آنها ایمان نمیآورد و حتی شاید گمراه هم بشود، بلکه در عوض اگر شخصی ایمان بیاورد آنگاه است که میتواند از علوم مکنون در قرآن استفاده نماید ... در غیر این صورت نهایت بهرهاش از قرآن انکار آن است که یعنی هیچ چیز (حال آنکه اگر علم بسیاری در ظاهر قران بود همه میتوانستند از آن استفاده کنند و نه فقط مؤمنین):
فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ ﴿٧٥﴾ وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ ﴿٧٦﴾ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ﴿٧٧﴾ فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ ﴿٧٨﴾ لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ﴿٧٩﴾ تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ ﴿٨٠﴾ أَفَبِهَـٰذَا الْحَدِيثِ أَنتُم مُّدْهِنُونَ ﴿٨١﴾ وَتَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ ﴿٨٢﴾
حقیر هم حرفم همین است که وجوه اعجاز قرآن در ظاهر قرآن نیستند ... در ظاهر قرآن صرفاً باید تدبر کرد و برای اینکه این تدبر در نهایت توان انسانها انجام گیرد بحث تحدی مطرح میشود و کسی که اقدام به پاسخ گفتن به این تحدی نماید خودش در باطن خود به آن شهود رسیده و الهی بودن قرآن را به صورت وجدانی میبیند تا آنجا که این مسأله برایش در حدّ بدیهی یقینآور شود. چه نقدی بر این نظر وارد است؟
با تشکر از همراهیاتان و ممنون میشوم اگر تمام بخشهای آن را نقد بنمایید تا حقیر هم از این حیرانی در بیایم :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
با سلام خدمت کارشناس گرامی.
حقیقتا بنده هم منتظر پاسخ شما به مطالب جناب سین هستم. ولی در جای خود می خواهم نقد خود را مجددا و به شکلی دیگر بیان کنم.
سوال اصلی بنده این است :
چرا نشانه ی نبوت کار خارق عادت باید باشد؟
شاید بفرمایید هر کار خارق عادتی معجزه نیست. عرض می کنم که درست است که هر کار خازق عادتی نشانه ی نبوت نیست. ولی بالاخره معتقدید نشانه ی نبوت عمل خارق عادت است. سوال بنده این است که این فرض را از کجا آوردید؟
حقیقتش بنده در این مساله با جناب سین موافقم. که مهم ظاهر عمل نیست.اگر قرار بر ارسال رسل باشد باید خداوند پیامش را به تک تک انسان ها به صورت اختصاصی برساند. تنها از این طریق است که اسباب و لوازم دنیوی و مادی دست و پا گیر نخواهد شد. تعیین چگونگی نشان دادن راه هدایت هم نه به عهده بنده است و نه شما. آن کس که باید هدایت کند خودش راهش را پیدا می کند.
و من الله توفیق
[=microsoft sans serif] سین;726636 نوشت:
سلام
در این صورت، همانطور که عرض کردم، علمای ادبیات هر دو طرف، باید بر اساس قواعد و قوانین معانی و بیان که بر اساس آن قواعد یک متن را در داوری ها امتیاز میدهند، بین این دو کتاب داوری کنند. قواعدی که دیگر دین و مذهب نمیشناسد و ادیبان در آن متفقند.
دوست عزیز
عرض کردم که در جایی طبق حکمت الهی، این کار بر خداوند لازم است که هیچ کسی در بین آن افراد نباشد که آنان را نسبت به فریبکارانه و جعلی بودن آن کار گاهی جعلی بودن این کار آنقدر واضح است که فقط قدری تامل نیاز دارد(مانند معجزات!!! سای بابا و سامری) و گاه متخصصی به آنها گوشزد میکند(مانند عصای موسی).
بنابراین همیشه قرار نیست عوام منتظر خواص و متخصصین باشند.
بلکه هر موقع شما مثالی آوردید که برای کسی قابل تشخیص نبود و همگان به اشتباه افتادند و کسی نبود که مردم را آگاه کند، آن موقع میتوانید قاعده ای که عرض شد را نقض کنید، نه با صرف فرض.
وقتی شرایط داوری مهیا باشد و هیئت داوری از برترین افراد انتخاب شده باشد و نظرها مستند به قواعد مورد اتفاق و قبول طرفین باشد دیگر این احتمالات مورد توجه عقلاء نیست و کسی به این احتمالات توجهی نمیکند.
تمام احتمالاتی که به عنوان نقض مطرح کردید، خارج از محل بحث ماست زیرا شرایط قضاوت قرار است بر اساس قواعد ادبیات و معانی و بیان باشد و صرف ادعا فایده ندارد.
بعلاوه، اگر میگوید بشری است، باید بتواند شبیه آنرا بیاورد.
[=microsoft sans serif]
سین;726636 نوشت:
خلاف عقل نیست.
خلاف حکمت نیست زیرا هر کاری که زمینه را برای هدایت بندگان بیشتر مهیا کند بهتر است البته به شرط اینکه جلوی اختیار افراد را نگیرد.
اما با اینکه این احتمال خلاف عقل نیست ولی اتفاق نیفتاده است و اگر هر کسی وجدانا این امر را در مییافت که دیگر مخالفت حداکثری روی نمیداد.
همانطور که میدانید بیشتر مخالفان ادیان، جاهل هستند و جهلشان قصوری است نه تقصیری. حال انکه اگر الهی بودن دینش را به صورت امری وجدانی برای همگان در می آورد، دیگر این جاهلان مقصر، بر جهالت خود باقی نمیماندند.
این بیان شما قابل تحقیق، اثبات و ابطال علمی نیست.
بعلاوه، خرق عادت بودن معجزه، صرفا برای جلب توجه مخاطبان است، ادعایی بی دلیل است، بگذریم از اینکه دلیل برخلافش داریم و آن ظاهر آیات تحدی است.
ادعایی بی دلیل.
در مورد آیه هم:
اولا: آیه نیز میفرماید ما آیات را به آنان نشان دادیم نه اینکه الهی بودن قران را به صورت امری وجدانی در آوردیم تا بتوانند آنرا با علم حضوری خطاناپذیر در یابند.(تامل)
ثانیا: حداکثر این آیه مختص به مسلمانان است، بنابراین با قطع نظر از اشکالات قبلی، این بیان دلیل اخص از مدعاست.
خارج از بحث.
[=microsoft sans serif] شریعت عقلانی;726743 نوشت:
سلام
دوست عزیز ما در خلأ بحث نمیکنیم که شما اینطور فرضی بحث میکنید.
اگر یک بار جریان نبوت را مرور کنید، آن وقت پاسخ سوال خود را خواهید یافت.
شخصی آمده که ادعا دارد از جانب خداوند آمده و برنامه برای هدایت دارد.
در نهاد تمامی انسانها، حس حقیقت جویی وجود دارد به همین جهت است که این ادعا برای همگان مهم است، حتی اگر خودشان را به بی توجهی بزنند.
در این صورت، چه راهی وجود دارد که بگوییم این شخص راست میگوید.
البته قطعا راحت تر این بود که در نهاد تمامی انسانها چنین علمی وجدانی قرار میگرفت و آنان با علم حضوری در مییافتند که این شخص نبی خداست و پیامش، پیام خداوند.
ولی خب خداوند این کار را نکرده است، چرایش را فعلا محل بحث ما نیست. هرچند عقلا میدانیم که این کار بی حکمت نیست. هرچند با بیان درون دینی حکمت این کار را می دانیم ولی بحث ما فعلا درون دینی نیست.
به هر حال، او چنین کاری را نکرده است. هرچند اگر میکرد نیز اشکالی نداشت. ولی خب دوست داشته و میدانسته اینطور بهتر است.
حال که همگان در حد انبیاء و اولیاء نیستند تا ایمان بیاورند.
حتی سلمان و ابوذر نیز نشانه نیاز دارند و بی دلیل ایمان نمی آورند تا چه رسد به بقیه.
حالا ما هستیم و شخصی که ادعایی دارد.
جز تعدادی معدود، علم وجدانی به صدق او ندارند.
حالا به نظر شما چه باید کرد؟
خود را به بی خیالی بزنیم و راحت از کنارش رد شویم.
یا به دنبال فهم صدق کلام او باشیم.
اگر به دنبال فهم صدق ادعایش بودیم، چه راهی داریم؟
تنها راهی ک باقی میماند، طلب اقامه دلیلی از او برای صدق کلامش است.
همان کاری که مخاطبان تمام انبیاء میکردند.
بقیه بحث هم روشن است و نیازی به تکرار نیست.
سلام و تشکر.
صدیق;726762 نوشت:
صدیق;726762 نوشت:
همان طور که خودتان اشاره کردید مردم دو گروه می شوند.
عده ای علم وجدانی به الهی بودن کلام نبی پیدا می کنند و می توانند بعد از پذیرش و ایمان آوردن کلامش را تعبدا بپذیرند و عمل کنند.
آنهایی هم که وجدانا نتوانستند به الهی بودن کلام نبی برسند می توانند کلامش را بر اساس عقلی که خدا به آنها داده بسنجند و استفاده لازم را ببرند. ولی انجام تکلیفات درون دینی به شکل تعبدی بر آنها واجب نمی شود.
کلامش را بخوانیم. اگر باعث آرامش قلبمان شد بپذیریم. ولی اگر آرامشی حاصل نشد تنها با عقل بسنجیم و بپذیریم.
به هر حال همان طور که در پست قبل گفتم هدایت بر عهده هر کسی هست خودش راهش را پیدا می کند. نشان دادن راه نه بر عهده من است نه بر عهده شما.
عقلا و منطقا هم اگر قایل به این باشیم که نوع بشر نیاز به هدایت الهی دارد باز راهی جز قلب تک تک انان ها نداریم. چون هر راه دیگری با محدودیت های عالم ماده روبروست. پس این راهی که جناب سین گفتند بهترین راه و منطقی ترین راه است. برخلاف نظر شما که گفتید ادعایی بی دلیل و غیرقابل اثبات است.
و من الله توفیق
این پاسخ قویترین پاسخی است که در مورد تکلیف ما نسبت به دین در این چهار تاپیک به آن رسیدهام:درخواست برهان برای وجود خدا با مبادی محکم
بشری بودن دین
اعجاز قرآن
وجود خدا از طریق خودشناسی با توجه به مبادی دانش شناسی
البته بنده چون پیشفرضهای این تاپیک را نداشتم در این تاپیک پست نمیکردهام و فقط آن را دنبال میکردم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و جناب صدیق و رحمت خدا بر شما
برای پاسخ دادن به شما بزرگواران در مورد جایگاه بحث فلسفی و بحث شهودی شاید این یک فرمودهی مولا علی علیهالسلام کفایت کند که فرمودند خدایی که نبینم را نمیپرستم، بعد از آنکه از ایشان پرسیده شد که آیا خدایت را دیدهای یا خیر، و قبل از آنکه بفرمایند خدا را به دیدهی قلب میتوان دید و نه به دیدهی سر ... خدایی که روی کاغذ اثبات شود خدای پرستیدنی نیست مگر آنکه باز با چشم قلب دیده شود، فلسفه اگر به درک باطنی منجر نشود پشیزی نمیارزد ... اما اگر خدا به چشم قلب دیده شود بدون هرگونه بحث فلسفی و تنها با تعقل به عقل عبرتبین آنگاه ایمان ناشی از آن تمام ارزش را دارد و چیزی از ارزش کم ندارد و تا مراحل بالای یقین را هم میتواند برود ... فلسفه و تعقل منطقی و بحث بر روی مقدمات و صغریها و کبریها و تشخیص مغالطات و غیره نه لازم است و نه کافی و نه حتی همیشه شرط مناسب و خوب برای ایمان آوردن و یا استحکام ایمان، به قول حضرت آیتالله جوادی آملی در آن مناظره که قبلاً به آن اشاره شد فلسفه مانند پل صراط است که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است، اما این توضیح را هم باید داد که تفاوت فلسفه با پل صراط از آن جهت است که اینجا دیگر نیازی هم نیست که برای رسیدن به آنطرف پل و به مقصد حتماً از روی این پل باریک و لغزنده گذشت ... چه بسیار فلاسفه و متکلمینی که از همین راه تفکر منطقی ناخواسته گمراه شدند و در واقع خود را به مهلکه انداختند ...
این پست از این نظر به تاپیک حاضر مرتبط است که با کل رویکرد معمول در اثبات الهی بودن دین خدا و قرآن عظیم مخالفت دارد و یک نظر است اگرچه از شخص بیسوادی مانند حقیر صادر شده باشد :Gol: دین خدا با شهود قلب اثبات میشود ... این پاسخ هم صریحترین و موجزترین پاسخ مستقیم حقیر به سؤال تاپیک است ... دفاع از فلسفه ارزش ضایع شدن دین دینداران و دور ماندن طالبان حقیقت از دین را ندارد ... نتیجهی فلسفه ظن و گمان است و ظن و گمان اگرچه گاهی در جزئیات اطمینانبخش باشد ولی در انتخاب ایدئولوژی انسان را دانستن حقیقت بینیاز نمیکند ... اکتفا کردن به ظن اطمینانآور در پذیرفتن اسلام به عنوان دین حق و حقیقت نتیجهی منطقیای میشود اکتفا به اسلام آمریکایی که یعنی دینداری فردگرایانه، نماز خواندن و روزه گرفتن و به دیگران کمک کردن، ولی بر این اساس دیگر جهاد نمیتوان کرد و مقابل برادر خونی که دین خدا را نپذیرفته و با آن دشمنی کرده نمیشود جنگید ... چرا که همان یک درصد احتمالی که انسان را از یقین باطنی فاصله میدهد مانع از این میشود که دست به اطاعتی از خدای این دین بزند که شاید بعداً بفهمد اشتباه بوده و بیجهت کاری کرده است که قادر به جبران آن نیست ... نمیدانم چطور این مسائل برای حقیر بداهت دارند و در مقابل برای بزرگواران دیگر واضح است که غلط هستند ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام