شوخ طبعی‌ها و حکایات طلبگی: آخوند فقط حاج فتح الله لا غير (فردا همه مهمون من)

تب‌های اولیه

10177 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

استاد حامی یه سوال دارم
من چند وقت پیش یه شکری خوردم
با یه روحانی تو سفر بودیم خیلی احساس راحتی کردم
گفتم حاجی عمامه رو بده یه عکس باهاش بندازیم ( عکسو نباید میگفتم ، قصدم این بود ببینم چجوره و فیت سرم میشه یا نه و .... از سر کنجکاوی )
بیچاره یه لحظه ساکت شد گفت بزار بچه ها بخوابن بعد بهت میدم
رو عمامه و لباس حساسم
منم معذرت خواهی کردم بعدش
میدونم خیلی بی شعورم
ولی میخوام عمق فاجعه رو بفهمم
خیلی بی ادبی کردم ؟؟

سلام
برخي از والدين هم حس خوبي ندارند فرزندشان لباسشان را بپوشند و برخي راحت ترهستند
لباس روحانيت چون يك نماد است حساسيت فوق العاده اي دارد و به نظرم ايشان رعايت كرده اند و كار خوبي كردند
بستگي داره به عمق رابطه شما با ايشان
و اين كه ايشان چه روحيه اي داشته
و اين كه افرادي كه اطراف قضاوت مي كنند چه فكرايي مي كنن.
ولي در كل در عالم صميميت مشكلي نداره

بنابراين نگران نباشيد:Gol:

بابا من روحانی میشناسم شب که میشه این مهمونهای شهر(نماینده مجلس است و از توابع شهرستان برای انجام اموری به شهرش میایند) بالا پشت بوم با روحانی میخوابند
خلاصه این مهمون ها شب هر کدوم عبای این روحانی را از یک طرف میکشند تا سردشون نشه.

فقط شانس بیاریم یکی از اون صحنه فیلم نگیره پخش کنه که ملت روده بر میشن

[FONT="Tahoma"]بابا من روحانی میشناسم شب که میشه این مهمونهای شهر(نماینده مجلس است و از توابع شهرستان برای انجام اموری به شهرش میایند) بالا پشت بوم با روحانی میخوابند
خلاصه این مهمون ها شب هر کدوم عبای این روحانی را از یک طرف میکشند تا سردشون نشه.

فقط شانس بیاریم یکی از اون صحنه فیلم نگیره پخش کنه که ملت روده بر میشن

خیلی با حال بود :khaneh:

خیلی با حال بود :khaneh:

لطفاً اسپم ندید و با زدن روی صلوات و ختم یه صلوات برای ایشون، حداقل به چهار نفر ثواب هدیه دادید، صاحب سایت، صاحب موضوع، صاحب پست و خودتون.
------
ببخشید با خرید کتاب شوخطبعی های طلبگی، آقای محمدحسین قدیری، دیگه نیازی به خوندن این تاپیک بلند نیست؟
این شخص، کی هستن؟
مدیر سایت اسک دین؟
یا جناب حامی؟
یا..‌؟

لطفاً اسپم ندید و با زدن روی صلوات و ختم یه صلوات برای ایشون، حداقل به چهار نفر ثواب هدیه دادید، صاحب سایت، صاحب موضوع، صاحب پست و خودتون.
------
ببخشید با خرید کتاب شوخطبعی های طلبگی، آقای محمدحسین قدیری، دیگه نیازی به خوندن این تاپیک بلند نیست؟
این شخص، کی هستن؟
مدیر سایت اسک دین؟
یا جناب حامی؟
یا..‌؟

پس پستمو حذف کن اگه میتونی Fool :/

لطفاً اسپم ندید و با زدن روی صلوات و ختم یه صلوات برای ایشون، حداقل به چهار نفر ثواب هدیه دادید، صاحب سایت، صاحب موضوع، صاحب پست و خودتون.
------
ببخشید با خرید کتاب شوخطبعی های طلبگی، آقای محمدحسین قدیری، دیگه نیازی به خوندن این تاپیک بلند نیست؟
این شخص، کی هستن؟
مدیر سایت اسک دین؟
یا جناب حامی؟
یا..‌؟

کتاب؟؟؟
وسط این همه شوخی کی بوده که بیشتر از همه شوخیش گرفته
کت

هشدار آیت الله جوادی آملی درباره کمبود مرجع/


[h=1] طلبه فاضلی که می‌تواند مرجع شود، اگر نماینده ولی فقیه و امام جماعت شود خود را رایگان فروخته است [/h]

طلاب دارای استعداد متوسط باید بروند دنبال این کارها وگرنه اگر کسی شاخص بود در یوم القیامت مسئول خواهد بود.

IMAGE(http://www.parsine.com/files/fa/news/1394/2/30/128026_276.jpg)به گزارش پارسینه آیت الله عبدالله جوادی آملی 30 اردیبهشت در جلسه درس تفسیر که در مسجد اعظم برگزار می‌شود، گفت: چون پیامبر اسوه همه مردم به شمار می‌آید بر امت لازم است که بگویند ما بر خدا توکل داریم و به سوی او باز می‌گردیم و از پیامبرش تبعیت داریم.

وی در ادامه با اشاره به بحث سوره فصلت و ولایت الهی بیان کرد: خدا چون فاطر آسمان و زمین است، رب است و ربوبیت به خالقیت بر می‌گردد زیرا اگر کسی غیر از خدا ولی و رب بود باید غیر خدا خالق باشد چون ولایت و ترتیب الا و لابد به خلقت بر می‌گردد و یا خودش نحوی از خلقت و یا لازمه خلقت است. ترتیب ایجاد کمال برای شی ناقص است و از آنجا که تلازم میان ربوبیت و خلقت وجود دارد، او ولی است. پس رب هر موجودی باید خالق او باشد، لذا هم ولی، هم فاطر و هم رب است.

آیت‌الله جوادی آملی افزود: جامعه مانند موجودات دیگر است که مرگ، او را رصد می‌کند و باید با نکاح نسل خود را حفظ کند، لذا نکاح را در هستی تدوین کرده و در همین منبع، کثرت است و فرمود در نکاح، نسل شما محفوظ است، نه به وسیله نکاح. نکاح منبع جوشش کثرت است و وقتی جامعه زنده است که نکاح باشد و همین نکاح است که تکمیل کننده نصف دین است.

توضیح درباره «لیس کمثله شیء»

این مفسر قرآن بیان کرد: عرض شد که «لیس کمثله شیء» از محکمترین محکمات قرآن است و هر جا وصفی برای خدا ثابت شد این وصف در کنار آن است تا انسان مبادا خیال کند خدا را شناخته است، زیرا خدا مثل ندارد، اما مَثَل دارد.

وی با بیان اینکه برخی کاف در کمثله را زائد و برخی لازم می‌دانند، افزود: راه سومی در لیس کمثله است که شیخ طوسی فرموده و گفته که من با سیدمرتضی مباحثه کردم و آن اینکه اگر خدا یک مِثل داشت پس باید چندین مِثل می‌داشت و اگر یک شریک داشت باید چند شریک می‌داشت. برخی گفته‌اند کاف زائده و برخی گفته‌اند زائده نیست، زیرا وقتی مثل خدا مثل ندارد یقیناً خود خدا هم مثل ندارد و کاف برای مبالغه است که ما هم در فارسی می‌گوئیم مثل تو مثل ندارد.

آیت‌الله جوادی آملی با اشاره به نبوغ شیخ طوسی و کشف آن توسط سیدمرتضی ادامه داد: طلبه فاضلی که می‌تواند مرجع و آخوند خراسانی و شیخ مرتضی شود، اگر برود نماینده ولی فقیه و امام جماعت شود خود ر ا رایگان فروخته است؛ طلاب دارای استعداد متوسط باید بروند دنبال این کارها وگرنه اگر کسی شاخص بود در یوم القیامت مسئول خواهد بود.

این مفسر قرآن افزود: سیدمرتضی فهمید شیخ طوسی استعداد خوبی دارد، به او ماهی 12 دینار شهریه داد و او را بورسیه کرد. این مدیریت است که در حوزه امروز هم باید اعمال شود و البته طلاب با استعداد هم باید بدانند مسئول هستند. خدا این نعمت و حافظه و قدرت فکر را به همه نداده است و اگر این نعمت را خدا داد نباید صرف نهاد نمایندگی و امام جماعت کند و حوزه نباید تا قیامت پای سفره آخوند بنشیند و باید مرجع تربیت کند.

تقسیم‌بندی انسان‌ها

این مرجع تقلید در ادامه دعا را کلید دانست و گفت: کلید در دست خداست، اما خدا کلیدی فرعی هم به دست بشر داده. مخازن آسمان و زمین و کلید به دست اوست، اما بر اساس روایت کلیدی هم به ما دادند که دعاست و گفتند بخواهید و بنالید کلید باز می‌شود. ما خیال می‌کنیم دعا را فقط برای ثواب می‌خوانیم. دعا خواستن با خواندن و ناله کردن است و مفاتیح آن همین کلید است و چنین نیست که خدا کلید را گرفته باشد و به احدی ندهد و یا به برخی بدهد.

وی انسان‌ها را به چهار گروه تقسیم‌بندی کرد و یادآور شد: انسان‌ها چهار گروه هستند برخی هم دست و پای سالم دارند و هم خوب می‌بینند و در هنگام خطر(گناه) فرار می‌کنند، ولی برخی دست و پایشان فلج است، اما خوب می‌بینند. گروه سوم دست و پای‌شان باز است، اما چشم و گوش‌شان بسته است که مقدسان بی‌درک هستند و هر چه بگویید عمل می‌کنند و گروه چهارم نه دست و پای سالم و نه چشم و گوش سالم دارند . پس علم مشکل را حل نمی‌کند، بلکه عمل باید باشد.

آیت‌الله جوادی آملی بیان کرد: دین آمده تا هم اندیشه وهم انگیزه را تقویت کند، لذا اسلحه به دست ما داده که دعاست؛ بنابراین از صرف حوزه و دانشگاه کاری ساخته نیست. آن چیزی که انسان را به راه می‌اندازد یا ترس، دوستی و یا شوق به خداست.

وی تاکید کرد: ایمان اختیار محض است و اجباری نیست، زیرا شأن ایمان چیز دیگری است و شأن علم چیز دیگر و کمال هم در این است، یقین، علمی اختیاری نیست، ولی باور اختیاری است، بنابراین ممکن است کسی چیزی را صددرصد بفهمد، ولی باور نکند.

منبع:ایکنا

هشدار آیت الله جوادی آملی درباره کمبود مرجع/
طلبه فاضلی که می‌تواند مرجع شود، اگر نماینده ولی فقیه و امام جماعت شود خود را رایگان فروخته است

طلاب دارای استعداد متوسط باید بروند دنبال این کارها وگرنه اگر کسی شاخص بود در یوم القیامت مسئول خواهد بود.

به گزارش پارسینه آیت الله عبدالله جوادی آملی 30 اردیبهشت در جلسه درس تفسیر که در مسجد اعظم برگزار می‌شود، گفت: چون پیامبر اسوه همه مردم به شمار می‌آید بر امت لازم است که بگویند ما بر خدا توکل داریم و به سوی او باز می‌گردیم و از پیامبرش تبعیت داریم.

وی در ادامه با اشاره به بحث سوره فصلت و ولایت الهی بیان کرد: خدا چون فاطر آسمان و زمین است، رب است و ربوبیت به خالقیت بر می‌گردد زیرا اگر کسی غیر از خدا ولی و رب بود باید غیر خدا خالق باشد چون ولایت و ترتیب الا و لابد به خلقت بر می‌گردد و یا خودش نحوی از خلقت و یا لازمه خلقت است. ترتیب ایجاد کمال برای شی ناقص است و از آنجا که تلازم میان ربوبیت و خلقت وجود دارد، او ولی است. پس رب هر موجودی باید خالق او باشد، لذا هم ولی، هم فاطر و هم رب است.

آیت‌الله جوادی آملی افزود: جامعه مانند موجودات دیگر است که مرگ، او را رصد می‌کند و باید با نکاح نسل خود را حفظ کند، لذا نکاح را در هستی تدوین کرده و در همین منبع، کثرت است و فرمود در نکاح، نسل شما محفوظ است، نه به وسیله نکاح. نکاح منبع جوشش کثرت است و وقتی جامعه زنده است که نکاح باشد و همین نکاح است که تکمیل کننده نصف دین است.

توضیح درباره «لیس کمثله شیء»

این مفسر قرآن بیان کرد: عرض شد که «لیس کمثله شیء» از محکمترین محکمات قرآن است و هر جا وصفی برای خدا ثابت شد این وصف در کنار آن است تا انسان مبادا خیال کند خدا را شناخته است، زیرا خدا مثل ندارد، اما مَثَل دارد.

وی با بیان اینکه برخی کاف در کمثله را زائد و برخی لازم می‌دانند، افزود: راه سومی در لیس کمثله است که شیخ طوسی فرموده و گفته که من با سیدمرتضی مباحثه کردم و آن اینکه اگر خدا یک مِثل داشت پس باید چندین مِثل می‌داشت و اگر یک شریک داشت باید چند شریک می‌داشت. برخی گفته‌اند کاف زائده و برخی گفته‌اند زائده نیست، زیرا وقتی مثل خدا مثل ندارد یقیناً خود خدا هم مثل ندارد و کاف برای مبالغه است که ما هم در فارسی می‌گوئیم مثل تو مثل ندارد.

آیت‌الله جوادی آملی با اشاره به نبوغ شیخ طوسی و کشف آن توسط سیدمرتضی ادامه داد: طلبه فاضلی که می‌تواند مرجع و آخوند خراسانی و شیخ مرتضی شود، اگر برود نماینده ولی فقیه و امام جماعت شود خود ر ا رایگان فروخته است؛ طلاب دارای استعداد متوسط باید بروند دنبال این کارها وگرنه اگر کسی شاخص بود در یوم القیامت مسئول خواهد بود.

این مفسر قرآن افزود: سیدمرتضی فهمید شیخ طوسی استعداد خوبی دارد، به او ماهی 12 دینار شهریه داد و او را بورسیه کرد. این مدیریت است که در حوزه امروز هم باید اعمال شود و البته طلاب با استعداد هم باید بدانند مسئول هستند. خدا این نعمت و حافظه و قدرت فکر را به همه نداده است و اگر این نعمت را خدا داد نباید صرف نهاد نمایندگی و امام جماعت کند و حوزه نباید تا قیامت پای سفره آخوند بنشیند و باید مرجع تربیت کند.

تقسیم‌بندی انسان‌ها

این مرجع تقلید در ادامه دعا را کلید دانست و گفت: کلید در دست خداست، اما خدا کلیدی فرعی هم به دست بشر داده. مخازن آسمان و زمین و کلید به دست اوست، اما بر اساس روایت کلیدی هم به ما دادند که دعاست و گفتند بخواهید و بنالید کلید باز می‌شود. ما خیال می‌کنیم دعا را فقط برای ثواب می‌خوانیم. دعا خواستن با خواندن و ناله کردن است و مفاتیح آن همین کلید است و چنین نیست که خدا کلید را گرفته باشد و به احدی ندهد و یا به برخی بدهد.

وی انسان‌ها را به چهار گروه تقسیم‌بندی کرد و یادآور شد: انسان‌ها چهار گروه هستند برخی هم دست و پای سالم دارند و هم خوب می‌بینند و در هنگام خطر(گناه) فرار می‌کنند، ولی برخی دست و پایشان فلج است، اما خوب می‌بینند. گروه سوم دست و پای‌شان باز است، اما چشم و گوش‌شان بسته است که مقدسان بی‌درک هستند و هر چه بگویید عمل می‌کنند و گروه چهارم نه دست و پای سالم و نه چشم و گوش سالم دارند . پس علم مشکل را حل نمی‌کند، بلکه عمل باید باشد.

آیت‌الله جوادی آملی بیان کرد: دین آمده تا هم اندیشه وهم انگیزه را تقویت کند، لذا اسلحه به دست ما داده که دعاست؛ بنابراین از صرف حوزه و دانشگاه کاری ساخته نیست. آن چیزی که انسان را به راه می‌اندازد یا ترس، دوستی و یا شوق به خداست.

وی تاکید کرد: ایمان اختیار محض است و اجباری نیست، زیرا شأن ایمان چیز دیگری است و شأن علم چیز دیگر و کمال هم در این است، یقین، علمی اختیاری نیست، ولی باور اختیاری است، بنابراین ممکن است کسی چیزی را صددرصد بفهمد، ولی باور نکند.

به نام خدا

با سلام:

مطلبی بسیار برای من عجیب و برخورنده بود:چه نسبتی است بین

معارف بلندی که حضرت علامه آیت الله جوادی آملی در این جلسه

تفسیر افاضه فرمودند با عنوان این تاپیک؟؟؟؟!!!!!!

آیت‌الله جوادی آملی با اشاره به نبوغ شیخ طوسی و کشف آن توسط سیدمرتضی ادامه داد: طلبه فاضلی که می‌تواند مرجع و آخوند خراسانی و شیخ مرتضی شود، اگر برود نماینده ولی فقیه و امام جماعت شود خود ر ا رایگان فروخته است؛ طلاب دارای استعداد متوسط باید بروند دنبال این کارها وگرنه اگر کسی شاخص بود در یوم القیامت مسئول خواهد بود.

این مفسر قرآن افزود: سیدمرتضی فهمید شیخ طوسی استعداد خوبی دارد، به او ماهی 12 دینار شهریه داد و او را بورسیه کرد. این مدیریت است که در حوزه امروز هم باید اعمال شود و البته طلاب با استعداد هم باید بدانند مسئول هستند. خدا این نعمت و حافظه و قدرت فکر را به همه نداده است و اگر این نعمت را خدا داد نباید صرف نهاد نمایندگی و امام جماعت کند و حوزه نباید تا قیامت پای سفره آخوند بنشیند و باید مرجع تربیت کند.
سلام
متناسب با بحث تاپيك روي اين قسمت تأكيد خاص شده

رییس حامی دیگه مطلباتون نمیخونم و از اشتراک این موضوع خارج شدم :Black (9):
چون جواب پیام خصوصی که نمیدهید هیچ:Black (14):
فکر میکنید من و یکی از دوستان یک نفر هستیم :Black (14):

سبک بالان خراميدند و رفتند
دانلود نسخه صوتی در باغ شهادت را نبنديد با صدای صادق آهنگران
دانلود نسخه تصویری در باغ شهادت را نبنديد با صدای صادق آهنگران

متن در باغ شهادت را نبنديد
سبک بالان خراميدند و رفتند
مرا بيچاره ناميدند و رفتند
سواران لحظه اي تمکين نکردند
ترحم بر من مسکين نکردند
سواران از سر نئشم گذشتند
فغان ها کردم، اما برنگشتند
اسير و زخمي و بي دست و پا من
رفيقان، اين چه سودا بود با من؟
رفيقان، رسم هم دردي کجا رفت؟
جوان مردان، جوان مردي کجا رفت؟
مرا اين پشت، مگذاريد بي پاک
گناهم چيست، پايم بود در خاک
اگر دير آمدم مجروح بودم
اسير قبض و بست روح بودم
در باغ شهادت را نبنديد
به ما بيچارگان زان سو نخنديد
رفيقانم دعا کردند و رفتند
مرا زخمي رها کردند و رفتند
رها کردند در زندان بمانم
دعا کردند سرگردان بمانم
شهادت نردبان آسمان بود
شهادت آسمان را نردبان بود
چرا برداشتند اين نردبان را؟
چرا بستند راه آسمان را؟
مرا پايي به دست نردبان بود
مرا دستي به بام آسمان بود
تو بالا رفته اي من در زمينم
برادر، روسياهم، شرمگينم
مرا اسب سپيدي بود روزي
شهادت را اميدي بود روزي
در اين اطراف، دوش اي دل تو بودي!
نگهبان ديشب، اي غافل تو بودي!
بگو اسب سپيدم را که دزديد
اميدم را، اميدم را که دزديد
مرا اسب چموشي بود روزي
شهادت مي فروشي بود روزي
شبي چون باد بر يالش خزيدم
به سوي خانه ي ساقي دويدم
چهل شب راه را بي وقفه راندم
چهل تسبيح ساقي نامه خواندم
ببين اي دل، چقدر اين قصر زيباست
گمانم خانه ي ساقي همين جاست
دلم تا دست بر دامان در زد
دو دستي سنگ شيون را به سر زد
اميدم مشت نوميدي به در کوفت
نگاهم قفل در، ميخ قدر کوفت
چه درد است اين که در فصل اقاقي؟
به روي عاشقان در بسته ساقي
بر اين در،‌ واي من قفلي لجوج است
بجوش اي اشک هنگام خروج است
در ميخانه را گيرم که بستند
کليدش را چرا يا رب شکستند؟!
دعا کردند در زندان بمانم
دعا کردند سرگردان بمانم
من آخر طاقت ماندن ندارم
خدايا تاب جان کندن ندارم
دلم تا چند يا رب خسته باشد؟
در لطف تو تا کي بسته باشد؟
بيا باز امشب اي دل در بکوبيم
بيا اين بار محکم تر بکوبيم
مکوب اي دل به تلخي دست بر دست
در اين قصر بلور آخر کسي هست
بکوب اي دل که اين جا قصر نور است
بکوب اي دل مرا شرم حضور است
بکوب اي دل که غفار است يارم
من از کوبيدن در شرم دارم
بکوب اي دل که جاي شک و ظن نيست
مرا هر چند روي در زدن نيست
کريمان گر چه ستار العيوب اند
گداياني که محبوب اند خوب اند
بکوب اي دل،‌ مشو نوميد از اين در
بکوب اي دل هزاران بار ديگر
دلا! پيش آي تا داغت بگويم
به گوشت، قصه اي شيرين بگويم
برون آيي اگر از حفره ي ناز
به رويت مي گشايم سفره ي راز
نمي دانم بگويم يا نگويم
دلا! بگذار، تا حالا نگويم
ببخش اي خوب امشب، ناتوانم
خطا در رفته از دست زبانم
لطيفا رحمت آور، من ضعيفم
قوي تر ازمن است، امشب حريفم
شبي ترک محبت گفته بودم
ميان دره ي شب خفته بودم
ني ام از ناله ي شيرين تهي بود
سرم بر خاک طاقت سر نمي سود
زبانم حرف با حرفي نمي زد
سکوتم ظرف بر ظرفي نمي زد
نگاهم خال، در جايي نمي کوفت
به چشمم اشک غم، تايي نمي کوفت
دلم در سينه قفلي بود، محکم
کليدش بود، درياچه ي غم
اميدم، گرد اميدي نمي گشت
شبم دنبال خورشيدي نمي گشت
حبيبم قاصدي از پي فرستاد
پيامي بابلوري مي فرستاد
که مي دانم تو را شرم حضور است
مشو نوميد، اين جا قصر نور است
الا! اي عاشق اندوه گينم
نمي خواهم تو را غمگين ببينم
اگر آه تو از جنس نياز است
در باغ شهادت باز، باز است
نمي دانم که در سر، اين چه سودا است!
همين اندازه مي دانم که زيبا است
خداوندا چه درد است اين چه درد است؟
که فولاد دلم را آب کرده است
مرا اي دوست، شرم بندگي کشت
چه لطف است اين، مرا شرمندگي کشت

IMAGE(http://www.saelin18.com/wp-content/uploads/2013/09/2012-01-14_12.09.03_100-shahid.jpg)

مقام معظم رهبری :مومن از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود

[FLV]http://hn7.asset.aparat.com/aparat-video/38082294fe1a1b2ecbfd99ca9f027ad91606726__57468.mp4[/FLV]


تو بالا رفته اي من در زمينم
برادر، روسياهم، شرمگينم
مرا اسب سپيدي بود روزي
شهادت را اميدي بود روزي

من آخر طاقت ماندن ندارم
خدايا تاب جان کندن ندارم
دلم تا چند يا رب خسته باشد؟
در لطف تو تا کي بسته باشد؟
بيا باز امشب اي دل در بکوبيم

حبيبم قاصدي از پي فرستاد
پيامي بابلوري مي فرستاد
که مي دانم تو را شرم حضور است
مشو نوميد، اين جا قصر نور است

نمي دانم که در سر، اين چه سودا است!
همين اندازه مي دانم که زيبا است
خداوندا چه درد است اين چه درد است؟
که فولاد دلم را آب کرده است
مرا اي دوست، شرم بندگي کشت
چه لطف است اين، مرا شرمندگي کشت

سلام علیکم
این شعر باز مرا باز یاد خاطرات دوران نوجوانی ام انداخت...نمیدانم مطلبی که میخواهم بگویم ربطی به این تاپیک دارد یا نه(اگر بی ارتباط بود حذفش بفرمایید) بنده این خاطره را قبلا در تاپیک شهادت هم نقل کردم اما با خواندن این شعر باز یادم آمد
یکی از شعرهایی که در دوران راهنمایی و دبیرستان زیاد گوش میدادم این شعر آهنگران بود(هنوز هم گاهی گوش میدهم) خیلی شعرش را دوست داشتم...

بنده توفیق این را نداشتم که در خانواده یا اقوام نزدیکمان شهیدی درراه خداوند تقدیم کنیم اما همیشه عاشق شهدا و جانبازان و خانواده هایشان بودم ....کلاس اول یا دوم راهنمایی بودم(دقیق یادم نیست) ،یک روز معلممان شروع کرد از بچه هاپرسید که هرکس دوست دارد چکاره شود؛یکی گفت دکتر،یکی گفت معلم ،یکی گفت پرستار و...تا اینکه رسیدند به من،خانم معلم پرسیدند دوست داری در آینده چکاره شوی دخترم؟،بنده هم با جدیت گفتم: دوست دارم در آینده شهید شوم!! معلممان خندیدند و گفتند دخترم شهادت که شغل نیست ،دوست داری چکاره شوی؟بنده باز با تاکید گفتم : اما من فقط میخواهم شهید شوم...
آنروز دلیل خنده معلم و دوستانم را نمیفهمیدم و آنروز ها کودکانه و صادقانه آرزو داشتم شهید شوم و هرگز فکر نمیکردم شهادت لیاقت میخواهد که امثال بنده هرگز نداریم... (حالا میفهمم چقدر حرفم خنده دار بوده است...من کجا و شهادت کجا...)
اکنون وقتی به خودم نگاه میکنم میبینم بعد از یک عمر زندگی جز شرمندگی در برابر شهدا چیز دیگری ندارم ،اما نمیدانم چرا آخرش با تمام روسیاهیم هنوز عاشقانه این یک جمله را دوست میدارم:
شهیدان رفته اند نوبت به نوبت
خدایا نوبتم کی خواهد آمد ،خدایا نوبتم کی خواهد آمد...


اللهم ارزقنا توفيق الشهادة في سبيلكــــ

یازهرا(س)

کتاب شوخ طبعی های طلبگی+ چندين نمودار و تصویر
کتاب شوخ طبعی های طلبگی + تصاویری از کتاب

IMAGE(http://rasekhoon.net/_files/images/news/shukhtabeihaye_talabegi.jpg)


بنا بر آموزه‌هاي ناب اسلامي و پژوهش‌هاي علمي، همان‌گونه كه حشره‌كش، مگس‌هاي مزاحم را از بين مي‌برد، شوخ‏ طبعي متعادل هم افكار سمّي، استرس‌ها، اضطراب‌ها و آشفتگي‌هاي ذهني را تار و مار مي‌كند. روان‌پزشكي به بيمار افسرده‌‌اي گفت: « اين نسخه رو بگير، اما لازمه در كنار دارودرماني، از خنده‌درماني ام كمك بگيري. تازگي‏ها سيركي به شهر اُومده، پيشنهاد مي‌كنم، يه سري سر بري اونجا و حال و هوايي.عوض کني.» مرد پژمرده، زوركي، لبخند تلخي زد و گفت: اُوه، كارها و نمايش‌هاي مسخره اُون مرد دلقك رو ميگي؟ اُون مردك خودمم.».

بنابراين، «شوخي و خنده‏درماني» اگر به متكاي «جهان‌بيني توحيدي» و «رضايت به تقدير الهي» لَم ندهد و جاخوش نكند، خودش مسخره است و خنده‌دار. خنده بدون جهان بيني مانند اسكناس بدون پشتوانه است مانند كشيدن سيگار براي كاهش اضطراب و استرس، شادي آني دارد و ويراني باقي.
راستي، دين عامل شاديه يا غم؟ طلاب كه الگوهاي ديني‌اند، اهل شوخي موخي ‌ام هستند يا نافشون رو با تيغ تيز غم و غصه بريدند؟

«خندة حلال» مثلِ بوستاني خيلي بزرگي است و «خندة حرام» محدوده و ديوارهاي اين باغ بزرگ است. پس خنده و شوخي حلال، در مقايسه با خندة حرام، دامنة خيلي وسيع‏تري دارد. ...، حالا كه اين جور شد، ببخشيد من را زحمتي برايتان دارم، جواب را در اين شوخي‌هاي كتاب و منابعي كه درآخر كتاب براي افزايش شادكامي معرفي كرده‌ام، بيابيد.

تصور عموم
تصوری که عموم مردم از طلبه ها دارند، تصویر کسانی است که بیش تر اهل دقت و فکر هستند تا خنده و شوخی. شاید برخی تصویرهای تلویزیونی و یا منبر و خطابه رسمی و حتی برخورد مستقیم نداشتن با زندگی طلبگی باعث این برداشت شده باشد، اما اصولاً برای قشری که کاملاً به بدنه اجتماعی جامعه متصل است نمی توان انتظار داشت که خشک و رسمی باشد. کسانی که با روحانیون معاشرت دارند، می دانند که طلبه ها و روحانیون هم برای خودشان شوخی های ناب و نکته سنجی های ذوقی بسیار دارند که به دور از لهو و تمسخر، هم تبسم می آورد و هم کدورت می زداید. فرقی هم نمی کند یک طلبه سال اولی باشد و یا یک مرجع سال خورده. کسانی هم که تابه حال لطف شوخ طبعی های طلبگی شامل حالشان نشده، غیر از رجوع به یک طلبه واجد شرایط می توانند بروند سراغ کتابی که به همین منظور نوشته شده است: شوخ طبعی های طلبگی.

کتاب شوخ طبعی های طلبگی دارای بخش های زیر است:
1- حجره نشینان و دوستان،
2- ازدواج و خانواده،
3- علم و پژوهش،
4- اخلاق و عرفان،
5- تبلیغ و ارشاد،
6- جنگ تحمیلی و سیاست،
7- شوخی های طلبه پسند،
8- ملحقات (شامل خودسنجی، نمودارهایی درباره مدیریت زندگی اسلامی، فواید شوخی و خنده حلال، آثار مخرب شوخی غیر حلال، سبک ها و اقسام شوخی و معرفی کتاب و نرم افزار برای افزایش شادکامی).

در پخش پاياني نمودارهاي است مثلا
مؤلفه های خنده و شوخی حلال حکیمانه:
دلقک نشدن،
کوچک نکردن دیگران،
اخلاق مداری،
شرع مداری،
حق گویی،
هم دلی،
شاد کردن دل دیگران،
غم زدایی از خود و دیگران،
اهانت به اقوام ممنوع،
اهانت به ادیان دیگر ممنوع،
اهانت به جنس مخالف ممنوع،
تفرقه زا نبودن،
حکیمانه و ادب آموز بودن،
نشاط زا بودن برای عبادت و کسب و کار حلال و معاشرت سالم،
قهقهه مستانه ممنوع،
متناسب با شخصیت افراد،
متناسب با سن و فهم و فرهنگ مخاطب،
متناسب با جنسیت مخاطب،
رعایت مقتضای حال،
عدم افراط و تفریط،
هزل و هجو ممنوع

چند نمونه از این شوخی ها
1- یکی از علمای فیضیه منبر رفته بود. ایشان می دیدند که برخی از طلاب موی سرخود را از ته می زنند و محاسن خود را بلند می گذارند. برای این که غیرمستقیم ایشان به خصوص افراد جوان را از این کار نهی کنند. داستان یوسف و زلیخا را با آب وتاب تعریف می کند تا رسید به آن جا که حضرت یوسف از دست زلیخا فرار کرد. این جا که رسید گفت: من اگر جای یوسف بودم ریش بلندی می گذاشتم و موهایم را از ته می زدم تا نیاز نباشد از دست زلیخا فرار کنم. این طوری این زلیخا بود که پا به فرار می گذاشت. پیامبر(ص) به موی خود رسیدگی می کردند و روغن خوش بو می زدند.»

2- یکی از نزدیکان مقام معظم رهبری می گوید: ایشان احترام بسیاری به همسر خود می گذارند و این احترام جواب سال ها صبر و استقامت همسرشان است معظم له درباره همسرشان می فرماید «ایشان حتی یک بار از وضع سخت زندگی و هنگامی که در زندان به سر می بردم گله نکرده اند» یک روز من بر سر سفره ای در کنار رهبر نشسته بودم، خانم ایشان هنوز نیامده بودند. وقتی ایشان آمدند رهبر ما با حالت شوخی و احترام فرمودند «برای سلامتی حاج خانم صلوات بفرستید.

3- یکی از اساتید دانشگاه در کلاس روزی با تعجب پرسید ببینم طلاب به جای این که بگویید همسر یا خانمم می گویید؛ منزل؟ بچه ها خندید و گفتند همه نه ولی مرسوم هست بین برخی از طلاب که در نزد نامحرم، حریم حفظ می کنند. یکی از طلاب شوخ گفت: البته با طرح مسکن مهر و... اگه طلبه ها خونه دار بشن به زودی به جای «منزل» می گویند آپارتمان! و ادامه داد البته در وجه تسمیه «منزل» اختلافاتی است برخی از زنان می گویند منزل در اصل «مَن زُل» بوده یعنی آقای خانه وقتی وارد خانه شود به جای این که با من و بچه خوش وبش کند، در غار تنهایی خود می رود و یا بروبر به من زُل می زند. برخی مردان گویند در اصل مَن ذل بوده یعنی من آن جا ذلیل هستم؛ و گروهی گویند مَن ظِلّ بوده یعنی خانواده زیر سایه من هستند.

4- زن: می خوام وقتی مُردم نذاری نامحرم منو تو کفن ببینه و باید خیلی فاصله داشته باشند.
مرد: تو زود بمیر من قول میدم این خواهش تو را دقیقاً و موبه مو عمل کنم. زن: واقعاً اگه من بمیرم چی کار می کنی؟ مرد: نگو اصلاً حرفش رو هم نزن که دیوونه میشم.
زن: یعنی زن دیگه ای نمی گیری؟
مرد: نمی دونم ولی از آدم دیوونه هر کاری برمیاد.

5- یکی از اساتید می گفت: خب چه عیبی داره مرد به زنش بگه جیگرطلا. (البته در خلوت) این همان عشقی می شه که امام صادق(ع) فرمودند: این گفتار مرد به همسرش که «من تو را دوست دارم» هرگز از قلب زن بیرون نمی ‏رود. دیگه همراه با این جمله، بار هیجانی زیادش هرگز از دل همسر بیرون نمی رود! گاهی با نگفتن همین کلمات عاشقانه، افراد بیماردل برای زنان نامحرم دام پهن می کنند و شکارشان می نمایند. برخی زنان می گویند به دلمان ماند که یه بار هم شده از شوهرمان بشنویم که دوستمان دارد. یا با نام خودمان که عمری با ما بوده، صدایمان کند. اگر به همسرتان نگویید جیگرت را بخورم یا اگر به دخترتان سخنان عاشقانه نگویید، ممکن است خدای نکرده یک شکارچی، صیدشان کند. به همین دلیل است که در دین اصرار شده که همسران، محبت خود را در قاب الفاظ بگذارند و به هم هدیه بدهند.

6-ذکر غلط کردم
در جلسه خواستگاریی بودیم مهریه سنگینی مطرح شد. داماد هیچ شناختی از دختر نداشت و داغ داغ بود و نمی دانست چه دین سنگینی را هم قبول می کند. حاج آقایی آن جا بود. نگاهی به داماد کرد و غیر مستقیم با لطیفه ای فهماند که تدبر کن! زندگی ،شناخت ، تناسب و تعقل لازم دارد بعد گفت:
فردی می خواست ازدواج کند تسبیحی به دست داشت و با ذکر، دست به دامن امامان و خدا شده بود. و گاهی هم ذکرش این بود که من زن می خوام، من زن می خوام ، من زن می خوام.
بعد از مدتی ازدواج کرد تسبیح به دست به عنوان شکر از خدا که زن زیبایی به او داده ذکر می گفت و گاهی هم به جای ذکر می گفت: عجب زنی نصیبم شد ، عجب زنی نصیبم شد ...
مدتی گذشت زن سر ناسازگاری گذاشت و درخواست مهریه کرد گویا از اول کیسه دوخته بود و قصد زندگی نداشت. خلاصه مشاجرات بالا گرفت و زن بر درخواستش جدی بود. جوان بخت برگشته تسبیح به دست مشغول ذکر شد تا گره اش باز شود، ولی به جای ذکر مهر ه های تسبیح را یکی یکی عقب می زد و می گفت : غلط کردم! غلط کردم!

7-هوو
از خانمهایتان بخواهید برایتان دعا کنند و حاجتتان را هم بگویید تا خیالشان آسوده شود که حاجت شما به ایشان ضرری نمی رساند .
یکی می گفت :نیازی داشتم ، به همسرم گفتم :تو را خدا برام دعا کن.
همسرم اصرار می کرد که باید بگی چه حاجتی داری ؟
گفتم این یه رازه .
گفت : منم دعا نمی کنم.می ترسم با دست خودم گور خودم را بکنم؛ شاید بخوای یک هوو برام بیاری!
دیردم یا زود دم
دوست شوخ طبعمان می گفت : چایی دیر دم مربوط به وقتی است که به منزل مادر خانم می رویم؛ خانم می گوید «یک چایی بخوریم و برویم».و آوردن این چایی دو ساعت طول می کشد .چایی زوددم هم مربوط به وقتی است که عروس می آید منزل مادر شوهر ؛ هنوز چایی را دم نکرده می آورد تا برویم.

8-عقل ناقص
شنیده بود رد شدن از میان دو زن کراهت دارد . حالا آمده بود پیش حاج آقا و می گفت :دو تا زن دارم و
با آن دو به مسافرت ،خرید ، تفریح و پیاده روی می روم. غالبا هم بین آن دو هستم . آیا راه رفتن از بین دو زن عقل را کم نمی کند؟ حاج آقا تبسمی کرد و گفت: نه، تو راحت باش! اگر تو عقل داشتی که و این وضع اقتصادی با این در آمد کمت ، نمی رفتی یه زن دیگر هم بگیری.

9-دعای چشم زخم
خانمی نوزادش را که در زشتی بی نظیر بود، نزد عالمی آورد و به او گفت: از بهر خدای در گوش فرزندم «و إن یکاد» یا دعایی بخوانید تا چشم بد در او اثر نتواند گذاشت.
عالم مکثی کرد و اندکی به قیافه زشت کودک نگریست و سپس گفت: فرزندتان را بگیرید. خداوند ایشان را تکویناً بیمه فرموده و دعای چشم زخم به او داده است.

10-مخدرات
درکلاس مکالمه عربی بودیم یکی از هم کلاسی ها دست بلند کرد و از استاد پرسید: عفواً یا استاذ لماذا باالنساء یقال مخدرات؟ (ببخشید استاد چرا به زن ها ، مخدرات می گویند؟)
استاد درنگی کرد و گفت: لا أری!؛ (نمی دانم!)
سپس کمی فکر کرد و با لبخند گفت: یمکن لانهن یخدرن الرجال (شاید به این دلیل باشد که مردها را تخدیر می کنند) معنای تخدیر رو هم خودتان توی لغت ببینید.

11- قل بسرعه
الان این حکایت به مناسبتی تو ذهنم جرقه زد نتونستم نگم حیفس(به قول اصفهانی های شیرین زبون)
در کلاس مکالمه عربی به شکل فوق برنامه و خود جوش شرکت می کردیم. طلبه ای بود که استاد ما بود و پیر پسر شده بود. اهل فضل، کمال و خوش تیپ بود و به زبان عربی محاوره ای تسلط خوبی داشت.
به دوستم گفتم رفتی تو نخ استاد یا نه ؟
گفت: که چی؟
گفتم ناقلا داره همسرشو بین افرادکلاس جستجو می کند.
دوستم گفت: یعنی چه؟
گفتم خوب دقت کن او وقتی می خواهد درس قبل را مرور کند از چندتا بچه های تبریزی سئوال های ریزتری می پرسه ظاهراً شنیده دختران آذری کد بانو هستند.
کلاس که شروع شد، رفتم تو کار استاد!
استاد: سلام علیکم، قبل الشروع لنراجع الدروس الماضیه ( قبل از شروع درس دیروز را مرور کنیم)
استاد نگاهی به یکی از افراد کلاس کرد و تو دلش گفت خودشه امروز وقت شکاره
_ الاخ.....انت. اجب لی، من أین انت؟ (برادر....تو به من جواب بده. اهل کجایی؟)
_ کم لک اخ؟ (برادر داری؟)
_ و کم لک اخت؟ (چندتا خواهر داری؟)
_ هل اختکم الکبیره متزوجه ام لا؟ قل بسرعه ( بدون مکث بگو آیا خواهر بزرگت ازدواج کرده یانه؟)
_ هل لها مدارج فی العلم ام لا ؟ قل بسرعه (زود جواب بده وقت نداریم خواهرت تحصیل کرده است یانه؟)
سئوالات جزیی سبب خنده من و دوستم شد به گونه ای که استاد نتوانست ادامه دهد و من که نتوانستم خودم را کنترل کنم با سرعت از کلاس دویدم بیرون.

12- یوسف عصمتی و عصمت یوسفی
در جوانی پاک بودن شیوه ی پیغمبری است. طلبه ای که خود مجرد است و پاک هم زندگی می کند سخنانش برای جوانان دیگر دلنشین است. طلبه ای جوان در جمع جوانان مجرد می گفت : پاک زندگی کردن تو این دوره زمونه با این همه تحریکات جذاب و پر زرق و برق ، واقعاً خیلی سخت است. خداوند اینمانمان را حفظ کند و به دخترانمان " یوسف عصمتی " و به ما جوانان " عصمت یوسفی " ، " عفت یوسفی" ، و امثالهم ... بدهد ، خداوند هم کمک کند که ما و شما مانند حضرت یوسف پاک زندگی کنیم و هم از زنان پاک نصیبمان کند تا نصف دینمان را با ازدواج حفظ کنیم. به هر حال ، نگه داشتند چیزهای با ارزش همیشه سختی هایی هم دارد انسان معنوی ، ثروتمند واقعی است و برای حفظ گوهر ایمانش سختی را باید به جان بخرد
بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق/ یوسف از دامان پاکش کنج زندان می رود

13- مِيْ كرد نه وي
(ماسماليزيشن و پايان‌نامه‌نويسي)
محمدحسين قديري
كمتر خانواده‌اي است اين روزها درگير استرس‌هاي پايان‌نامه‌نويسي در حوزه يا دانشگاه نباشد داستان زير...خب، بهتر است با هم بخوانيم: ... و بالاخره موضوع تصویب شد. آخه همه اساتيد اعتراف داشتند كه چون موضوع مهم است نياز است، چندين جلسه درباره آن گفت‌وگو كنند. خیلی خوشحال بودم، امروز موضوع پایان‌نامه تصویب، استاد راهنما معین و استاد مشاور مشخص شده‌بود. نخواستم داغی انگیزه‌ام به سردی بگرایید. هم ‌آن‌جا بعد از جلسه يك راست سراغ استاد راهنمايم رفتم تا نکاتی از او سئوال کنم.
استاد با عجله از اتاق بيرون رفت و من دوان دوان به دنبالش مي‌رفتم تا به در بسته آسانسور رسیديم. با خودم گفتم: «مگر اي آسانسور تو مدد كني ما را.» استاد ابتدا زوركي لبخندي به من و ديگر دانشجويان و دانش‌پژوهان زد و بعد به ساعتش نگاهي كرد و از بين جمعيت خود را به درب رساند. من هم دنبال او جلو رفتم. شروع كرد بدون منطق خاصي همه دكمه‌ها را مي‌فشرد و به سازنده آن آسانسور دعا مي‌كرد طوري كه اجدادشان در قبر مي‌لرزيدند.
با غرولند استاد جرأت نكردم حرفي بزنم، مگر اين‌كه با ترس و لرز بگويم: «شُـ شُـ شماره همراه‌تونو لطف كنيد... .»
در همين حين درِ آسانسور باز شد. یک نفر بیشتر جا نداشت. دانش‌پژوهان و دانشجويان مؤدبانه تعارف کردند و نوبت را به استاد دادند و او هم بالفور گفت: «ببخشيد دو ساعت ديگه اروميه تدريس دارم و ممكنه به پروازم نرسم.»
با عجله سوار شد. همین‌طور که درِ آسانسور داشت بسته می‌شد. گفتم: «اُس اُس استاد! شماره‌تونو... ؟!»
استاد گفت: « چرا زودتر نگفتي الان وقت شماره گرفتنه شماره منو یاد داشت کن.»
این جا دقت و سرعت عمل خیلی مهم بود، ولی متاسفانه، نه من در تگزاس زندگی کرده بودم كه مثل هفت‌تيركشان كابويي‌ سرعت عمل داشته باشم و نه دوره خاصی را برای این کار گذرانده بودم. با اين حال، با سرعت خواستم خودکار را از کیفم بیرون بکشم که در آسانسور کم‌کم خورشید چهره استاد را از من مخفی کرد. قسمتی از صدای استاد با فشار به بیرون رسید: منتظر چی هستی؟! يادداشت كن ....09124.

نمي‌دانستم صدای استاد از طبقه پایین به بالا می‌آمد يا از طبقه بالا به پايين؟ اين مهم نبود. چيزي كه در آن لحظه اهميت داشت اين بود كه او داشت شماره‌اش را با صداي بلند می‌‌گفت. من چیزی به جز صدایي مبهم نمی‌شنیدم با دقت همان شماره مبهم در دفترچه يادداشت حافظه كوتاه مدتم ثبت كردم و با تكرار، آن شماره تا حافظه بلند مدتم هل دادم. افرادی که با من بیرون آسانسور بودند، هر كدام یک خودکار دستشان بود و به من تعارف می‌کردند که شماره را یادداشت کنم خودکار آن فردي را كه از همه جذاب‌تر بود گرفتم کلاسورم را باز کردم تا شماره استاد راهنما را یاداشت کنم. برای پایان‌نامه‌نويسي شماره استاد راهنما حیاتی است و بدون آن یعنی غواصي كف اقيانوس يا فضانوردی روي سقف آسمان، بدون کپسول اکسیژن؛ يعني خواندن فاتحه فارغ يا بي‌خيال التحصيلي. وقتی خواستم شماره را یادداشت کنم. هرچه‌قدر فكر كردم ادامه شماره يادم نيامد. حاضران دم آسانسور خواستند كمكم كنند، ولي عجيب بود هر كدام چيزي مي‌گفت متفاوت از ديگري.

واي خداي من! معلوم نبود کدام‌يك به واقع مطابقت دارد، ولي يك‌كدام به احتمال زياد بايد درست باشد. آن وقت آن‌جا راه حلي به ذهنم نمی‌رسید؛ سرم گیج می‌رفت و احساس گرگرفتگي و خفگي داشتم. از بين راه‌هايي كه افراد ارائه دادند يكی را از همه جامع‌تر و واقع‌بينانه‌تر بود: «هر ده شماره را یاد داشت کن و شب هر ده تا رو با قانون احتمالات امتحان کن.»
راه حل خوبی بود همه تأیید کردن و من خوشحال هر ده شماره رو به اضافه شماره خودم یاداشت کردم و با عجله از پله‌ها پايين رفتم تا دم درب ورودي او را ببينم دير شده بود و سرويس مخصوص او را از دانشگاه بيرون برده بود. ناچاره به همان شماره كه پل ارتباطي‌ام با استاد بود دلم را خوش كردم. شماره‌ها داخل کیفم گذاشتم. من به خاطر اين گوهر گرانقدر در شهر احساس امنیت نمی‌کردم. هرگاه کسی به من نگاه می‌کرد با خود می‌گفتم نکند قصد دارد کیفم را بزند الان که با خودم فکر می‌کنم به آنها حق می‌دهم؛ کیفم را طوری به سینه‌ام چسبانده بودم که گویی میلیاردها یورو يا دلار پول با خودم حمل می‌کنم. بعد از ياداشت شماره‌هاي احتمالي با خوشحالي نشستم و يكايك شماره‌ها را امتحان كردم، برخي مي‌گفتند اشتباه است و برخي هم چيزهايي نثارم كردم كه لائق خودشان بود و نمي‌توانم از شرم اين‌جا بنويسيم.

روزي با التماس آدرس منزل استاد را از بخش آموزش گرفتم، بعد از يكي دو ساعت به آن منزل كه در شهركي بود رسيدم. آدرس اشتباه بود. بله، راه را عوضي رفته‌بودم. خسته و كوفته در جا ميخكوب شدم آه از نهادم بلند شد خواستم به زمين و زمان بد و بيراه بگويم كه چهره بابام را روي مانتور تخيلم ديدم مثل هميشه لبخند بر لب داشت و گفت: «مرد باش پسرم! آدم راه رو عوضي بِره بهتر از اينه كه عوضي راه بِره.»

خواستم با بابام درد و دل كنم با صداي بوق ماشيني به خودم آمدم. دقيقا روبه‌روي در پاركينك ايشان ايستاده بودم. خدا خيرش بدهد گفت: «كجا مي‌خواي بري بيا بالا تا يه جايي مي‌رسونمت.»
انگاري روان‌شناس بود مي‌گفت همين كه نگاهم به چهره خسته‌ات افتاد ياد آفتاب‌گردان‌هايم ‌افتادم كه گاهي به‌ خاطر كم‌آبي پلاسيده مي‌شوند. تو خيالات خودم بودم كه با صداي بم ايشان به خودم آمدم: «شرمنده بيشتر از اين نمي‌تونم بِبرمت؛ مسيرم بيرون شهره. گاو داري دارم اينم كارتمه اگه شير تازه خواستي در خدمتم.»
عجيب بود تا منزل به اين فكر بودم كه يعني مي‌شود كسي كه درس نخوانده و با گاو سروكار دارد از نظر رفتار انساني و آشنايي با روحيات آدم‌ها از برخي اساتيد دانشگاه هم دقيق‌تر باشند؟!
بالاخره يك شب در عالَم رويا آن عالِم( استاد راهنما) را ديدم از استاد شماره‌اش را پرسيدم. گفت: «با روي كارآمدن رئيس جمهور جديد منم «خطم» رو عوض كردم.» خواستم شماره جديد را بگيرم كه زنگ ساعتم براي نماز صبح به صدا درآمد ناخودآگاه اين شعر را زمزمه كردم و برخاستم:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم ندادند و ندرآن ظلمت شب آب حياتم ندادند
نه مبارك سحري بود و نه فرخنده شبي آن شب نحس كه آن تازه براتم ندادند

دو ماه از تصويب موضوعم گذشته، اما هنوز نتوانسته‌ام با استاد قرار بگذارم. از همه پژوهش‌كچلان و پژوهش‌موداران كه احتمال مي‌دادم استاد را بشناسند آدرس او را گرفتم ولي هرگاه به پژوهشگاه‌ يا آموزشگاهي مي‌رسيدم يا رفته بود، يا در شُرف رفتن بود يا در حال رفتن و يا «در رفتن» بود. آموزش عالي فكر كنم از اجنه هم كمك مي‌گيرد، چون استاد شده‌بود جن و ما بسم‌الله. البته اين شوخي بود. نبايد به خلق الله گمان بد داشت، مگر يك استاد چه قدر ظرفيت دارد. راهنمايي يا داوري كردن 15 پايان‌نامه از دانشگاه‌هاي بسته و آزاد شوخي بردار نيست آن هم با اين حقوق. حق‌الزحمتي كه براي اين نوع كارهاي سخت به ايشان مي‌دهند ناچيز است.
خب، يكي از علل فرار مخ‌ها همين است. شايد نمي‌توانند ببينند اين‌قدر اساتيد... ببخشيد پاك گيج شده‌ام خوب شد گوينده تلويزيون نشده‌ام وگرنه آبرويِ... . بله داشتم مي‌گفتم شايد نمي‌توانند ببينند دانشجويان پژوهش را با ماست‌بندي هم‌عرض مي‌بينند.
مدير گروه ما موقع تصويب موضوع پايان‌نامه به من گفت: «شماها هنوز وارد گود پژوهش نشده‌ايد، قطعا امسال هم با اين پايان‌نامه نمي‌فهمي كه امثال اين استادان راهنما و مشاور چه سرمايه‌هايي هستند و چه زحمت‌هايي براي اين مرز و بوم‌ مي‌كشند، پژوهش خمره رنگ‌رزي نيست و كاري است بس طاقت فرسا و دقيق.»
اين تازه قسمتي از تلاش اين اساتيد است تدريس، پروژه‌ها و خاليژه‌ها، زن [يا زن‌ها]‌ و بچه‌ها و... . خدايا يعني مي‌شود من هم نان حلال براي خانواده‌ام با كد جبين و عرق يد ببخشيد با كديمين و عرق جبين به‌دست آورم. مي‌ترسم با حسرت بميرم كه:

نه شکوفه‌ای، نه برگی، نه ثمر، نه سایه دارم
همه حیرتم که دهقان به چه کار کشت ما را!

مي‌ترسم كه اين اساتيد پركار نيز مانند دانشمندان انرژي هسته‌اي ترور شوند. اي كاش دولت تدبيري كند و برايشان محافظ قرار مي‌داد. يخچال و كامپيوتر اين روزها محافظ دارند توقع زيادي نيست براي چنين اساتيدي هم محافظ بگذاريم. ما فقط وقتي اين انديشمندان را از دست مي‌دهيم حسرت مي‌خوريم در حالي كه عقلاي عالم اعتراف دارند كه پيشگيري مقدم بر درمان است و علاج واقعه را بايد قبل از وقوع كرد. من هم قصدا دارم هرروز برايشان صدقه بدهم و گاهي اسفند دود كنم و وأنْ يَكاد فراز.
ديشب خواب مي‌ديدم از نردبان موفقيت مثل استاد راهنما، پنج تا پله، پنج پله بالا مي‌رفتم كه بابام صدا زد:

«پاشو، پاشو ساعتت زنگ زد بيدار نشدي، نمازت قضا نشه!»
وقتي بابام تكونم داد گمان كردم از نردبان موفقيت دارم مي‌افتم چنان دادي زدم كه بابام دو متر سي پنج سانتی‌متر و سه دهم ميلي‌متر پريد هنوز هم جاي سر بابام به سقف مانده. وقتي بلند شدم با خود تصميم گرفتم از علوم غريبه رمل، جفر، سحر و جن‌گيري براي يافتن استاد راهنما كمك بگيرم. به همين خاطر از پدر پول مَشتي تقاضا كردم و قسمش دادم به روح باباجون جدم حاج ‌ماشاالله، كه اهل كرامات هم بوده، نپرسد براي چه مي‌خواهم.

با هر جان كندني بود چندين بار استاد راهنما را زيارت كردم در مجموع فهميدم بايد مثل فوتباليست‌ها كه داد مي‌زنند «خودتي ها برو» عمل كنم و اميدي به «هدايت» و «ارشاد» اين استاد راهنما نداشته‌باشم. گاهي شيطان وسوسه‌ام مي‌كرد پولي جور كنم و پايان‌نامه‌اي بخرم و شرّ را كوتاه كنم، ولي وجدانم از من قهر مي‌كرد. به هرحال با زحمت زياد پايان‌نامه را تا آخر با تلاش و مشورت با دانشجويان ديگر مديريت كردم تا اين‌كه روز دفاع شد و چهره مهتابي استاد، آفتابي.

تهْ انجام، به خاطر قوي بودن پايان‌نامه‌ام، داور به استاد راهنما تبريك گفت. برخي حضار برايش كف زدن و عده‌اي كبوتر صلوات هوا كردند. وقتي دوستم رضا را رديف دوم بين حضار ديدم اشك در چشمانم حلقه زد. به ياد پايان‌نامه رضا افتادم و نارضايتي داور است، استاد راهنما و مشاور هم يك آن، استراتژي خود را تغيير دادند و با داور هم‌دست و هم‌داستان شدند و تمام كاسه كوزه‌ها را سر دوستم خرد كردند. ناخودآگاه حافظه‌ام شعري فراخواني كرد و سريع آن را به عنوان حسن ختام آخرين صفحه پاورپوينت گزارشم از پايان‌نامه نوشتم تا اساتيد و حضار هنگام پذيرايي لبخند بزنند و بخورند و بخوانند و بر صفحه ذهن بنگارند:

نکـند دانـــا مســتی، نخـورد عـاقـل مـی در ره مسـتی هــرگـز ننــهد دانــــا پـی
چه خوری چیزی کـز خـوردن آن چیز تـو را نی چـون سـرو نماید به مثل سـرو چو نی
گـر کنی بخشش گویند که مـی کرد نـه او ور کنی عـربده گویند که او کرد نـه مــی

يك ماه بعد
استاد راهنما، باتواضع تماس گرفت و تأكيد كرد: «از نظر پژوهشي در مقاله پايان‌نامه بايد اول نام استاد راهنما (دكتر آسوده)، بعد استاد مشاور( دكتر راحت‌گزين) و سپس خودتان( دانشجو زحمكتش) را بياوريد. متأسفانه خيلي‌ها در كشور اين نكته علمي را نمي‌دانند.»
پايانِ‌نامه
ارادتمند تمام پژوهشگران واقعي
م. ح دل‌سوخته
منبع كتاب شوخ طبعي هاي طلبگي، محمد حسين قديري، ص 143
مرکز پخش کتاب: كتابفروشي حوزه عليمه اصفهان خيابان حافظ و مسجد مقدس جمكران قم ، كتابفروشي اينترنتي پاتوق كتاب فردا

IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/1_shukhtabei1.jpg)

IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/1_shukhtabei2.jpg)

IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/1_shukhtabei3.jpg)

IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/1_shukhtabei4.jpg)

IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/1_shukhtabei5.jpg)

IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/1_shukhtabei6.jpg)
IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/2_shukhtabei7.jpg)


IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/2_shukhtabei8.jpg)
IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/1_shukhtabei9.jpg)
IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/1_shukhtabei10.jpg)
IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/1_shukhtabei11.jpg)
IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/1_shukhtabei12.jpg)

IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/1_shukhtabei13.jpg)

IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/1_shukhtabei14.jpg)

به نام خدا

حاسدی ماهرویی را طعنه زد که:

خداوند فرموده است :ان اکرمکم عند الله اتقاکم

گرامی ترین شما نزد خدا پرهیز گار ترین شماست

این حسن ترا در پیشگاه خدا چه سود؟

ماهرو گفت:آری راست می گویی

چون این سودی نداشت خداوند ترا نداد

اما در عجبم که آنچه را برایت سود دارد چرا

تحصیل نکرده ای؟

لااقل در تحصیل تقوا کوش

تا خسر الدنیا و الاخره نبوده باشی!

به نام خدا

عارفی را همسری بد خلق بود که از آزار و آسیب زبانش روزان و شبان امان نیافتی

و آنچه صبوری می کرد بر گستاخی زن می افزود.

روزی با خدای خویش عرضه داشت:"بار الها از شر زبان این زن به تنگ آمده ام شر او از من باز دار"

سر بر سجاده گذار و این همی بگفتی و زاری کردی تا خواب وی را در ربود.

در خواب خویش را بر فراز آسمانها دید و وجودش آنقدر عظیم که بر هفت آسمان احاطه یافته بود.

و از فراز آسمانها خویش را در سجاده دیدی که دعا می کند و زار می زند که شر زن از من باز دارید

هاتفی وی را فرمود :این مقام که ترا در آسمان است به صبری داده اند که در زمین بر تندی زبان این

زن کرده ای خواهی تا زبانش از تو باز داریم.

فی الحال از سجاده جست و در پی اهل خویش شد وی را در مطبخ یافت نزد او شد و به لابه از وی عذر

تقصیر خواستی که مرا ببخش ، در آن هنگام که مرا ناسزا می گفتی در دل از تو گلایه داشتمی و گاهی میل

تادیبت را خوش می داشتم،زن گفت ای خدا این مرد را بکش تا کنون از بلاهت او در رنج بودم اکنون که وی را

دیوانه کرده ای چه کنم؟

و با ضرب جاروب از مطبخ به بیرون افکند!

و عارف با خویش می اندیشید:"آیا از آسمان هفتم گذشتم؟" ( 94/3/20 )

سلام حبیبه گرامی و عرض ادب میخواستم فقط از شما تشکر کرده باشم
داستانها خیلی زیبا و پر مفهوم هستند موفق باشید
:Sham:

سلام حبیبه گرامی و عرض ادب میخواستم فقط از شما تشکر کرده باشم
داستانها خیلی زیبا و پر مفهوم هستند موفق باشید
:Sham:


با سلام و احترام:

از حسن نظر حضرتعالی متشکرم.

سلام
علاقمندان به فيلم شيار 143 درجه
الان از شبكه افق داره اين فيلم زيبا پخش مي شود

من این فیلمو توی سینمای دانشگاه دیدم
وقتی چراغا روشن شد همه ساکت و پر از بغض و بعضا گریه از سالن خارج شدن
خدایی خیلی توپ بازی کرده این بازیگر زن!

دوستم میگفت آخه این چ فیلماین میسازن؟.چرا مردم رو احساساتی میکنن؟/.
گفتم خوبه بعضی وقتا مردم احساساتی بشن به رگ غیرتشون بر بخوره
گفت: مردم ک از خودشونن....مسئولین بایدقدر بدونن وببینن ک نمیبینند
من Fool

فیلم شیار143واقعا فیلم خوبی بود
فدای دل مادرانی که جوان رشید دادندوقنداقه تحویل گرفتند
سکانس آخر فیلم واقعا محشر بود خیلی گریه کردم

یکی می گفت هیچ وقت نمی توانم حسم را بیان کنم

بهش گفتم خیلی خوبه این نشان می دهد که حست در قالب الفاظ نمی گنجد

بهم خندید و گفت نه بابا،آخه هیچکس به احساس من اهمیت نمی دهد!!!

دیگه نمی دانستم چی باید بگم؟!!!

سلام
ما اینقد تو دانشگاه و سرکار سورژه نداریم که جناب حامی سورژه دارید ها:khandeh!: خوش بحالتون چه زندگی شادی شما طلبه ها دارید همینه هیچوقت پیر نمی شوید:Khandidan!:

به نام خدا

سلام:

تاریخ آئینه عبرت خوبی است برای دلباختگان به امریکا!!!

متشکر،تنبه خوبی بود.

گول زدن شيطان
چند شب پيش بي خوابي به سرم زده بود. گفتم بايد شيطون گول بزنم تا خوابم ببره
گفتم خب الان وقت خوبيه نماز شب بخونم
سه سوته خوابم برد:Nishkhand:

سلام
من شیطونو قول میزنم میخوابه
پا میشم نماز شب میخونم
بعله بعله...:Khandidan!:
با ما تفاوت را احساس کنید:Gol:

نرم افزار اندروید و چند رسانه ای طنز و منبر
این نرم افزار در دو قالب چندرسانه ای و اندروید تولید شده است. بخش چندرسانه ای ویژه آموزش روش بیان طنز است که مشتمل بر چند بخش است:
1. آموزشِ طنز منبر
2. گلچین طنز از سخنرانی مشاهیر(200 قطعه صوتی)
3.نمونه اجرای سخنرانی شاد(50 قطعه صوتی) بخش اندروید ویژه محتوای طنز جهت استفاده در کلاس و منبر است و مشتمل بر چند بخش است:
1. 3000 لطیفه،خاطره،طنز
2. 100 منبرهای یک دقیقه ای
3. ارائه اطلاعات در قالب 300 موضوع کاربردی
4. 100 سوال طنز جهت استفاده در کلاسداری.
5. قابلیت جستجو در متن و موضوعات. و....

علاقه مندان می توانند برای دریافت این نرم افزار با تلفن 2537839373 موسسه مطاف عشق و شماره همراه 09127868575 تماس بگیرند و یا درخواست خود را به نشانی پست الکترونیکی canoonfatima.irارسال کنند.

IMAGE(http://www.t-pasokhgoo.ir/images/forosh/IMAGE.jpg)



البته به نظرم بايد بازم لطيفه هايش غربال شود

class: boxtable width: 100%

[TR]
[TD="class: topcenterimg"] مدارس علمیه به بازار می روند
[/TD]
[TD="class: topleftimg"][/TD]
[/TR]

IMAGE(http://hawzahqom.ir/uploads/F-B-S_262593.jpg)

به گزارش خبرگزاری «حوزه»، آیت الله حسینی بوشهری، پیش از ظهر امروز در دیدار با آیت الله العظمی صافی گلپایگانی با اشاره به حرکت حوزه در نشر احکام کسب و کار اظهار داشت: مناسب است حوزه های علمیه با حمایت مرجعیت، سنت های حسنه ای که از گذشته در ارتباط با حوزه و کسب و کار مردم وجود داشته را احیا کند. وی افزود: وقتی با خود اندیشه می کردیم چرا بسیاری از مدارس علمیه در کنار و در دل بازارها ساخته می شد و بازاریان قدیم این همه با حوزه ارتباط داشتند، قطعا نتیجه های بسیار مثبتی می رسیدیم که به قوت و صلابت حوزه نشر دین نیز کمک می کرد.
کسبه مسایل شرعی خود را از روحانیت می پرسیدند
مدیر حوزه های علمیه بیان کرد: به دلیل ارتباطی که بین حوزه، مومنین و کسبه وجود داشت ، بازاریان مسایل شرعی خود را از روحانیت می پرسیدند و معمولا بازارها هم در کنار مدارس علمیه ایجاد شده است؛ بازاریان مقید بودند که مسایل حلال و حرام خود را ازحوزه های علمیه و مدراس دینی فرا گیرند تا معاملاتشان خالی از هر نوع مشکلی باشد. وی گفت: در حال حاضر هدف این است در قم به عنوان حرم اهل بیت(ع) این سنت احیا شود و مساجد و مدارس دینی به گونه ای که بازاریان می خواهند با مسایل شرعی آشنا شوند و آیت الله العظمی صافی با اجازه ای که در خصوص آغاز این حرکت در مسجد امام حسن عسکری(ع) دارند پیشگام این حرکت هستند و باید از این ظرفیت استفاده کنیم. مدیر حوزه های علمیه بیان کرد: حضرت آیت الله صافی دستور دادند، مسجد امام حسن عسکری(ع) به عنوان پایگاهی مهم برای بیان کسب های حلال و حرام در آید؛ زیرا این بحث در تاریخ مورد عنایت خود امیرالمومنین (ع) بوده و حضرت امام(ره) هم در بازار متوجه کسب حلال و حرام مردم بوده اند و به کسبه تذکرهای جدی می دادند. آیت الله حسینی بوشهری خاطرنشان کرد: این سیره در زمان غیبت معصومین (ع)هم در زمان مراجع عظام تقلید که نواب عام حضرت هستند رواج داشت، لذا امیدواریم بتوانیم در مسجد امام حسن عسکری(ع) و همه نقاط کشور، این طرح را عملیاتی کنیم. بسیاری از مسایلی که مایه نگرانی مراجع است، حل می شود
وی گفت: در این ماه رمضان بنا به شرایط خاص معنوی که ماه خدا دارد این حرکت در قم آغاز شده و به سرعت در سراسر کشور نیز انشالله استمرار پیدا خواهد کرد، بنابراین اگر این مساله در یک فضای عام تری دنبال شود در آینده نزدیک شاهد خواهیم بود که بسیاری از مسایلی که مایه نگرانی مراجع است، حل شود و مردم و کاسبان با مبادی حلال و حرام آشنا شده و لقمه ای که سر سفره خود می برند بدون شبهه باشد.

تصاویر دیدار مدیر حوزه‌های علمیه و مدیر حوزه علمیه استان قم با آیت‌ الله العظمی صافی


IMAGE(http://hawzahqom.ir/uploads/0_%288%29_213444_213534.jpg)

مدیر حوزه علمیه استان قم خبرداد:


[/HR] شرکت ۲۲ هزار طلبه در امتحانات پایان سال حوزه علمیه قم

[/HR]
به گزارش خبرگزاری «حوزه»، حجت الاسلام والمسلمین احمد فرخ فال امروز در حاشیه بازدید از نحوه برگزاری امتحانات پایان سال طلاب سطوح عالی حوزه علمیه استان قم در مدرسه فیضیه، با بیان این که هدف همه مسئولین حوزه رفع دغدغه های بزرگان حوزه است اظهارداشت: حضور 13هزار طلبه در آزمون امسال در سطوح عالی نشان دهنده این است که برنامه های آموزشی و تدابیری که در امر تحصیل فضلای قم از سوی مسئولین به اجرا در آمده، کاملا منطقی و کارشناسانه بوده است. مدیر حوزه علمیه استان قم گفت: هدف از این برنامه ها پیشرفت تعالی و پویایی حوزه های علمیه است و حضور 9هزار طلبه در سطح مدارس تحصیلی و 13هزار نفر در سطوح عالی در آزمون پایان سال، نشان دهنده این پیشرفت و پویایی می باشد. وی افزود: از زمان اجرای طرح سوالات متنی به جای تستی، درصد قبولی طلاب در آزمون به شکل مطلوبی افزایش یافته و این نشان می دهد که طلاب با تلاش شبانه روزی و مجاهدت های علمی خود در صدد این هستند که حوزه های علمیه از هر لحاظ پیشرفت لازم را داشته باشند. حجت الاسلام و المسلمین فرخ فال با تقدیر از حضور به موقع و شرکت طلاب در جلسات امتحان بیان داشت: طلاب و فضلا با وجود همه سختی ها و مشکلات معیشتی که دارند به صورت منظم در دروس و امروز نیز در آزمون شرکت کردند. مدیر حوزه علمیه استان قم در پایان به زمان اعلام نتایج آزمون اشاره کرد و گفت: نتایج آزمون 20 تیر ماه سال جاری از طریق سایت معاونت آموزش وامور حوزه های علمیه اعلام خواهد شد.

تصاویر امتحانات پایان سال طلاب سطوح عالی حوزه علمیه قم

IMAGE(http://hawzahqom.ir/uploads/0_%288%29_213444_213534.jpg)

مدیر حوزه علمیه استان قم خبرداد:


[/HR] شرکت ۲۲ هزار طلبه در امتحانات پایان سال حوزه علمیه قم

[/HR]
به گزارش خبرگزاری «حوزه»، حجت الاسلام والمسلمین احمد فرخ فال امروز در حاشیه بازدید از نحوه برگزاری امتحانات پایان سال طلاب سطوح عالی حوزه علمیه استان قم در مدرسه فیضیه، با بیان این که هدف همه مسئولین حوزه رفع دغدغه های بزرگان حوزه است اظهارداشت: حضور 13هزار طلبه در آزمون امسال در سطوح عالی نشان دهنده این است که برنامه های آموزشی و تدابیری که در امر تحصیل فضلای قم از سوی مسئولین به اجرا در آمده، کاملا منطقی و کارشناسانه بوده است. مدیر حوزه علمیه استان قم گفت: هدف از این برنامه ها پیشرفت تعالی و پویایی حوزه های علمیه است و حضور 9هزار طلبه در سطح مدارس تحصیلی و 13هزار نفر در سطوح عالی در آزمون پایان سال، نشان دهنده این پیشرفت و پویایی می باشد. وی افزود: از زمان اجرای طرح سوالات متنی به جای تستی، درصد قبولی طلاب در آزمون به شکل مطلوبی افزایش یافته و این نشان می دهد که طلاب با تلاش شبانه روزی و مجاهدت های علمی خود در صدد این هستند که حوزه های علمیه از هر لحاظ پیشرفت لازم را داشته باشند. حجت الاسلام و المسلمین فرخ فال با تقدیر از حضور به موقع و شرکت طلاب در جلسات امتحان بیان داشت: طلاب و فضلا با وجود همه سختی ها و مشکلات معیشتی که دارند به صورت منظم در دروس و امروز نیز در آزمون شرکت کردند. مدیر حوزه علمیه استان قم در پایان به زمان اعلام نتایج آزمون اشاره کرد و گفت: نتایج آزمون 20 تیر ماه سال جاری از طریق سایت معاونت آموزش وامور حوزه های علمیه اعلام خواهد شد.

تصاویر امتحانات پایان سال طلاب سطوح عالی حوزه علمیه قم


سلام
این بندگان خدا چرا رو زمین امتحان میدن؟
رو زمین که نمیتونن بنویسن.آدم پخش میشه رو زمین.
حوزه صندلی نداره ؟یا صندلی تقلید از غرب هست؟

حوزه صندلی نداره ؟یا صندلی تقلید از غرب هست؟

سلام
خب فيضه براي الان ساخته نشده است و متأسفانه فيضه اندازه يك بيستم اغلب دانشگاه ها هم وسعت ندارد
صندلي گذاشتن و جمع كردن در اين مكان كه هر روز نماز جماعت هم خوانده مي شود مشكل است. البته در كلاس هاي درس خارج و سطوح عالي نيز اين مشكل هست چون تعداد طلاب زياد است

با تقدیر از حضور به موقع و شرکت طلاب در جلسات امتحان بیان داشت: طلاب و فضلا با وجود همه سختی ها و مشکلات معیشتی که دارند به صورت منظم در دروس و امروز نیز در آزمون شرکت کردند.

:Gig:
حاج آقا فازش چیه؟!
بدبختا خوب اگه نیان امتحان بدن که باید درجا بزنن!
ببین دنیا به کجا رسیده که اومده داره میگه خیلی ممنون که میایید امتحاناتون رو میدید!!!:Khandidan!:

[FONT="Tahoma"]
سلام
خب فيضه براي الان ساخته نشده است و متأسفانه فيضه اندازه يك بيستم اغلب دانشگاه ها هم وسعت ندارد
صندلي گذاشتن و جمع كردن در اين مكان كه هر روز نماز جماعت هم خوانده مي شود مشكل است. البته در كلاس هاي درس خارج و سطوح عالي نيز اين مشكل هست چون تعداد طلاب زياد است

که اینطور.چه بد.کاش تغییر مکان بدن.

بین دنیا به کجا رسیده که اومده داره میگه خیلی ممنون که میایید امتحاناتون رو میدید!!!

صد رحمت به پیام نور
دوستان خسته میشه امتحان بدن
چقدر وضعیت حوزه داغونه!!!

چقدر وضعیت حوزه داغونه!!!

IMAGE(http://safa30ti.com/wp-content/uploads/%D8%A2%D9%82%D9%88%DB%8C-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%AF%D9%87.jpg)

نقدي بر نرم افزار طنز منبر

اولا خدمت تهيه كنندگان اين نرم افزار سلام و عرض ادب مي كنم.
تلاش خوبي بوده است و از قديم گفته اند املاي نا نوشته غلط هم ندارد.
اما چند نكته بايد خدمت دوستان عرض كنم
بهتر بود از شوخ طبعي هاي مختلف استفاده مي كرديد و شما متمركز شده ايد بر شوخ طبعي هايي از استاد قرائتي و حاج آقا دانشمند.
كليپ سخنراني هم درباره شوخ طبعي بود كه مفيد بود
اما بيشتر سخن من در باره نرم افزار اندرويد طنز منبر است
اين طنزها بهتر بود غربال مي شد و نبايد صرفا به جمع آوري لطايف بسنده مي شد. مي دانم غربال زده ايد و لي نياز به غربال بيشتري هست تا لطيفه هاي غير اخلاقي در آن نياييد.
در كتاب شوخ طبعي هاي طلبگي دو نمودار براي مولفه هاي شوخي حلال آورده شده است دقت فرماييد

IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/1_shukhtabei7.jpg)

IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/11/medium/1_shukhtabei8.jpg)

شعرخوانی آقای رضا نیکوکار در حضور رهبر انقلاب

رمضان ۱۳۹۴

[FLV]http://hw15.asset.aparat.com/aparat-video/7431914855133dc47de0835fc0bc66ad2691171-360p__78153.mp4[/FLV]



گــفتند از شـراب تو میخانه ها به هم
خُــم ها به وقت خوردن پیمانه ها به هم

از ما ربوده عقل ودل و دین و هوش را
وابسته اند اکثر دیوانه ها به هم

تو آن حقیقتی که تو را مژده می دهند
اسطوره های خفته در افسانه ها به هم

در هر نماز عطر تو تکثیر می شود
در امتداد وحـدت این شانه ها به هم

هر خانه ای مناره ی الله اکبر است
اینگونه می رسند همه خانه ها به هم

جاری شده ست عقد اخوّت میان ما
ای باب آشنایی بیــگانه ها به هم !

وقتی که شمع راه تو باشی چه دیدنی ست
دل دادن دوباره ی پروانه ها به هم

چون دانه های روشن تسبیح باهم ایم
در هم تنیده سلسله ی دانه ها به هم

اعجاز بی نظیر تو عشق است و عشق تو
ما را رسانده از دل ویرانه ها به هم...

شعرخوانی سعید بیابانکی


[FLV]http://hw14.asset.aparat.com/aparat-video/92e708d79acb639e70136531b7555e082695846-274p__79637.mp4[/FLV]

خاکبوس همه ی شهیدان

میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بی آشیان در آوردیم
وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم
چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان در آوردیم
لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرما پزان در آوردیم
به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان در آوردیم
به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم
چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم
شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم - نان در آوردیم -
برای این که بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان در آوردیم *
به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها
برای این سر بی خانمان در آوردیم
و آب های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم


شعر حماسی فوق العاده زیبا در محضر امام خامنه ای

[FLV]http://hw15.asset.aparat.com/aparat-video/9a2a20df1f195fda3b209240992464da2630680-160p__52769.mp4[/FLV]

سروده «احمد بابایی» درباره فتنه اخیر تکفیری‌ها و جریان تروریستی داعش

خبر، آمیخته با بغض گلوگیر شده‌ست
سیل دلشوره و آشوب، سرازیر شده‌ست
سرِ دین، طعمه‌ی سرنیزه‌ی تکفیر شده‌ست

هر که در مدح علی(ع) شعر جدید آورده‌ست
گویی از معرکه‌ها نعش شهید آورده‌ست

روضه‌ی مشک رسیده‌‌ست به بی‌آبی‌ها
خون حق می‌چکد از ابروی محرابی‌ها
باز هم حرمله... سرجوخه‌ی وهابی‌ها
IMAGE(http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1393/04/22/13930422000607_PhotoL.jpg)
کوچه پس‌کوچه‌ی آینده، به خون تر شده است
باز بوزینه‌ی کابوس، به منبر شده‌ است

خط و ربط عرب ای کاش که کاشی گردند
تا حرم، همسفر «قافله‌باشی» گردند
لاشه‌خواران سقیفه، متلاشی گردند

می‌زند قهقهه، «القارعه» بر خامی‌شان
خون دین می‌چکد از «دولت اسلامی»شان

بنویسید: تب ناخلفی‌ها ممنوع!
هدف آزاد شده، بی‌هدفی‌ها ممنوع!
در دل «عرش»، ورود سلفی‌ها ممنوع!

«عرش» یک روضه‌ی فاش است که داغ و گیراست
«عرش»… گفتیم که نام دگرِ سامرّاست

شرق، در فتنه‌ی اصحاب شمال افتاده‌ست
بر رخ غرب، از این حادثه خال افتاده‌ست
وا شده مشت و از این چفیه، عقال افتاده‌ست!

گویی از هرچه که زشتی‌ست، کفی هم کافی‌ست!
جهت خشم خدا، یک سلفی هم کافی‌ست!

تا «بهار عربی» روی علف باز کند
جبهه در شام و عراق از سه طرف باز کند
وای اگر دست کجی پا به «نجف» باز کند!

عاشق شیرخدا، وارث شمشیر خداست
سینه‌ی «سنی و شیعه» سپر شیر خداست

لختِ خونِ جگر ماست به روی لبشان
کوره‌ی دوزخیان، گوشه‌نشین تبشان
لهجه‌ی عبری و لحن عربی، مکتب‌شان

«نیل» را تا به «فرات»، آنچه که بود، آتش زد
شک مکن؟ ما همه را «مکر یهود» آتش زد

بی‌جگرها جگر حمزه به دندان گیرند
انتقام اُحُد و بدر ز طفلان گیرند
چه تقاص‌ ز لب قاری قرآن گیرند

بیشتر زان که از این قوم، بدی می‌جوشد
از زمین غیرت «حجربن عدی» می‌جوشد!

گره، انگار نه انگار به کار افتاده
سایه‌ی سرکش ما گردنِ دار افتاده
چشم بی‌غیرت اگر سمت «مزار» افتاده

صاعقه در نفسِ ابری خود کاشته‌ایم
به سر هر مژه‌ای یک قمه برداشته‌ایم

سنگ تکفیر به آئینه‌ی مذهب؟ هیهات!
ذوالفقار علی و رحم به مرحب؟ هیهات!
دست خولی طرف معجر زینب؟ هیهات!

ما نمک خورده‌ی عشقیم، به زینب سوگند
پاسبانان دمشقیم، به زینب سوگند

داس تکفیر، گل از ریشه بچیند؟ هرگز!
کفر بر سینه‌ی توحید نشیند؟ هرگز!
مرتضی همسر خود کشته ببیند؟ هرگز!

پایتان گر طرف «کرب و بلا» باز شود
آخرین جنگ جهانیِ حق آغاز شود

خوش‌خیالی است مرامی که اجاقش کور است
مفتیِ نفتیِ این حرمله‌گان، مزدور است
قصه حنجره و تیرِ سه‌پر مشهور است

خار در چشم سعودی شده «بیداریِ ما»
باز کابوس یهودی شده «بیداریِ ما»

رگ «بیداریِ ما» شد شریانی که زدند
بشنوی (بر دُهُل «جنگ جهانی» که زدند)
پاسخ شیعه به هر زخم زبانی که زدند

بذر غیرت، سر خاک شهدا می‌کاریم
پاسخ شیعه همین است که «صاحب داریم»


شعر زیبا از سید حمید رضا برقعی در محضر امام خامنه ای

[FLV]http://hw15.asset.aparat.com/aparat-video/5f3e3faf4bb282001096e146a3437d902630526-360p__59321.mp4[/FLV]

مولای ما نمونهء دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می کنم

این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی

آیینه ای برای پیمبر نداشته است

سوگند می خورم که نبی شهر علم بود

شهری که جز علی در دیگر نداشته است

طوری ز چارچوب در قلعه کنده است

انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است

یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود

یا جبرِِییل واژهء بهتر نداشته است

چون روز روشن است که در جهل گمشده است

هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است

این شعر استعاره ندارد برای او

تقصیر من که نیست برابر نداشته است


خدايا به حق مولي علي عليه السلام
بيماران ما را شفا
به بي خانه ها خانه
به بي همسران همسر صالح
به زنان ما حيا
به مردان ما غيرت
به مسلمانان ما اتحاد
به مسؤولان ما درك مردم
به اختلاس كنندگان ما شعور معاد انديشي
به تكفيران درد و مرگ
عنايت بفرما

شهادت مولي علي عليه السلام را تسليت عرض مي كنم
خدايا ما را علوي زنده بدار و علوي بيمران
:Sham:

سلام به همه ی دوستان

بنده یه عموی روحانی دارم ( در کل خونواده ی ما ایشون تنها طلبه هستن و راستش خونواده امون خیلی کم مذهبی هستن) این عمو هم که بسیار اهل رعایته و همیشه سعی میکنه بر مدار اسلام باشه ( این جمله از خودشون بود:Nishkhand:)
مثلا اینکه برا بچه هاش به جای تولد شمسی قمری میگیره تا هم سن تکلیفشون دقیقا مشخص باشه هم اونا رو به فردیت نکشونه( این جمله هم از خودشون بود:Nishkhand:) و از اونجایی که دوس نداره دختراش دچار شوک عاطفی شن هر سال جشن تولد قمریشون رو به خوبی برگزار میکنه - باید اعتراف کنم این مراسما اونقد قشنگ هستن که خیلی از بچه های فامیل از همون کودکی تا به حال آرزوی چنبن مراسمی رو داشتن-
چن هفته پیش جشن تکلیف آخرین دختر عمو ( به قول معروف ته تغاری بودش.) خلاصه قرض ( یا غرض؟)از گفتن اینا این بود که فضا دستتون بیاد .....

وقتی کیک رو برا دختر خانوم محترم آوردن تا شمع ها رو فوت کنه ایشون با سرعت نور در ثانیه، رفتن پیش پسر عموشون که 13سالشه بوسیدنش و بعد که تعجب حضار رو دیدن با نهایت معصومیت اعلام داشتن که : خب آخه تا شوهر کنم تو دلم می موند که یه نامحرم رو ببوسم!!! یعد هم حضرت علیه رفتن و شمع ها رو فوت کردن
شما فقط قیافه ی کل خونواده رو تصور کنین همه تو شوک بودن و نمیدونستن چطوری جلو خنده اشون رو بگیرن......
مادر بزرگ عزیز هم اعلام کردن بهتره زودتر شوهرش بدن...........

ببخشید طولانی شد اولین بار بود خاطراتم رو کتپی مینوشتم.


سلام خیلی جالب بود ممنونم از ارسالهاتون
من یه خاطره بگم از یکی از اقایون در دانشگاه
برا فوق دیپلم ثبت نام کرده بودم و با ترس روز اول رفتیم دانشگاه
و زودتر رفتم سر کلاس و کیفم رو گذاشتم که بعدا صندلی گیرم بیاد
و رفتم از کلاس بیرون و یه دوری زدم و باز اومدم دیدم چند تا خانم اومدند
باهاشون سر صحبت رو باز کردم:Sham:
همه شبیه هم بودیم و میخواستیم بگیم که درس خونیم
بعد چند تا اقا اومدند یکیشون که سنش از همه بیشتر بود 38 ساله میخورد
اومده بود ریشش رو از ته زده بود!!! و یه لباسهایی و ...
وقتی اولین استاد اومد
درس معارف اعلام کرد همه باید بیان در مورد یه چیزی
اصول دین و یا فروع دین تحقیق ارائه بدن
خانمهای کلاس هم میتونن تحقیقشون رو بدن به اقایون ارائه بدن هر سه نفر یه گروه باشید!!!
من زودی به یه خانم دیگه گروه تشکیل دادم و نفر سوم هم جور شد و تمام
قرار شد من کنفرانس بدم
هفته بعد نوبتم که شد ارائه دادم و اون اقاهه هی پارازیت مینداخت
منم سنگین به استاد نیگاه میکردم استاد میگفت بفرمائید و به اون اقاهه میگفت سکوت کن!!!
بعدشش نوبت اون شد:Khandidan!::khaneh:
اومد جلو و گفت من چون یه داداشم روحانیه و خودمم خیلی از معارف دینی رو میدونم!!!:help:
با یه حدیث شروع میکنم و ... شروع کرد بعدشش یهویی گفت:
همانگونه که در قران کریم و در سوره یَس!!!! آمده است منظورش یاسین بود@
و سوره زَمر !!! منظورش سوره زُمر بود

من یه وقت گفتم ببخشید استاد جلد دوم قران چاپ شده!؟!؟
استاد که گویا متوجه شده بود گفت ایشون دارن یکم خارجی حرف میزنن بفرمائید :Kaf::Kaf:

کلاس منفجر شد از خنده و گویا همه حواسشون جمع جملات اون اقا شد تا اخر که مدرکمون رو گرفتیم با هم دشمن بودیم و من فهمیدم هیچی اطلاعات علمی و دینی نداره :bastan:

سلام خیلی جالب بود ممنونم از ارسالهاتون
من یه خاطره بگم از یکی از اقایون در دانشگاه
برا فوق دیپلم ثبت نام کرده بودم و با ترس روز اول رفتیم دانشگاه
و زودتر رفتم سر کلاس و کیفم رو گذاشتم که بعدا صندلی گیرم بیاد
و رفتم از کلاس بیرون و یه دوری زدم و باز اومدم دیدم چند تا خانم اومدند
باهاشون سر صحبت رو باز کردم:Sham:
همه شبیه هم بودیم و میخواستیم بگیم که درس خونیم
بعد چند تا اقا اومدند یکیشون که سنش از همه بیشتر بود 38 ساله میخورد
اومده بود ریشش رو از ته زده بود!!! و یه لباسهایی و ...
وقتی اولین استاد اومد
درس معارف اعلام کرد همه باید بیان در مورد یه چیزی
اصول دین و یا فروع دین تحقیق ارائه بدن
خانمهای کلاس هم میتونن تحقیقشون رو بدن به اقایون ارائه بدن هر سه نفر یه گروه باشید!!!
من زودی به یه خانم دیگه گروه تشکیل دادم و نفر سوم هم جور شد و تمام
قرار شد من کنفرانس بدم
هفته بعد نوبتم که شد ارائه دادم و اون اقاهه هی پارازیت مینداخت
منم سنگین به استاد نیگاه میکردم استاد میگفت بفرمائید و به اون اقاهه میگفت سکوت کن!!!
بعدشش نوبت اون شد:Khandidan!::khaneh:
اومد جلو و گفت من چون یه داداشم روحانیه و خودمم خیلی از معارف دینی رو میدونم!!!:help:
با یه حدیث شروع میکنم و ... شروع کرد بعدشش یهویی گفت:
همانگونه که در قران کریم و در سوره یَس!!!! آمده است منظورش یاسین بود@
و سوره زَمر !!! منظورش سوره زُمر بود

من یه وقت گفتم ببخشید استاد جلد دوم قران چاپ شده!؟!؟
استاد که گویا متوجه شده بود گفت ایشون دارن یکم خارجی حرف میزنن بفرمائید :Kaf::Kaf:

کلاس منفجر شد از خنده و گویا همه حواسشون جمع جملات اون اقا شد تا اخر که مدرکمون رو گرفتیم با هم دشمن بودیم و من فهمیدم هیچی اطلاعات علمی و دینی نداره :bastan:



:Nishkhand:

بنده هم ی چیزی اومد ذهنم دیگه بگمش.......
سال اول دبیرستان بودیم قران خونای مدرسه نبودن! رفته بودن مسابقه فک کنم همشون......خلاصه یکیو ی قرآن دادن دستش گفتن بخون گفت بابا نمیتونم آخه ..گفتن آخه آخه نداره که بخون!
چند تا هم نماینده از اموزش پرورش اومده بودند:Khandidan!:ی حاج آقایی هم بود مراسم خاصی بود فک کنم......
کلی کلاس گذاشت اومد با صوت بخونه:Nishkhand:
گفت "اعوذ بالله من الشیطان رحیم :Khandidan!: (با صوت و کلی کلاس گذاشتن)هیچی دیگه از دستش گرفتن ی دعا خوند خوده مدیر ...مدرسه ترکیده بود:Nishkhand:
ولی دلم سوخت از اون روز به بعد هرجا میکروفون میدید قرآن میخونن دسو پاش میلرزید:khandeh!:

نقل از یکی از آشنایان!

یه شب خسته و کوفته هوس کردم برم امامزاده (سید اسحاق) آخر شب بود و به خیال خودم خلوت! رفتم داخل و یهو دیدم 100 تا عمامه زد تو چشم! اونجا یه لحظه برگشتم برم بیرون گفتم لابد اشتباه اومدم ولی رفتم داخل و بحث شروع شد، با کمال تعجب فهمیدم که اومدن اردو!!! تا قبل این فکر نمی‌کردم آخوندها اردو هم برند

این داستان رو می‌گفت من و دوستان کلی می‌خندیدیم:))))

سلام
منم یادم میاد زمان دانشجویی ، توی خوابگاه ، یکی از دوستان بهم گفت توی فلان اتاق خوابگاه ، جلسه قرآن تشکیل شده بریم شرکت کنیم.
حالا بماند که از خوابگاه سیصد نفری ، شش نفر بیشتر نیومده بودند...
توی اون اتاق ، یک نفر از بچه های خوابگاه که معلوم بود این کار ، طرح ابتکاری اوست ، جلسه را آغاز کرد و شروع کرد به صحبت که: بله ، باید خودمون به فکر باشیم و یک کاری بکنیم و منتظر مسئولان نمونیم. پدر بزرگ من و پدرم و همه اجدادم " قرآن " یاد مردم میدادند. منم الان میخوام کار آنها را ادامه بدم به همین خاطر این جلسه قرآن را تشکیل دادیم.

بعد خودش شروع کرد به قرائت قرآن. از ابتدای سوره بقره. اینقدر کلمات را اشتباهی می خواند که من که ابتدا با صحبتای او کلی خوش به حالم شده بود ، دچار شوک شدم!! که چطور یک دانشجو ، ممکن است اینقدر در رو خوانی قرآن مشکل داشته باشه و ضعیف باشه؟؟ خصوصا که همه اجدادش ، قرآن یاد مردم میدادند و طبیعتا با مجالس قرآنی بیگانه نبوده است؟

نوبت به بقیه مون که رسید ، همه عالی و بی اشتباه خوندن. خصوصا برحی بچه ها که عرب بودن.

بعد پایان جلسه که او رفت ، کمی صحبت کشیده شد به اینجا که چرا این آقا اینقدر اشتباه می خوند؟ ایشون که ادعا می کرد...

چند سال بعد که فارغ التحصیل شده بودم و شاغل بودم ، جهت کاری ، به دانشگاه مراجعه کردم. دیدم اون آقا شده " رئیس معاونت پرسنلی دانشگاه" ( یکی از قسمتهای بسیار کلان و ذی نفوذ دانشگاه). بهش سلام کردم و فقط یک جمله بهش گفتم : منو به خاطر دارید؟ گفت: آره.
دیگه چیزی نگفتیم و از هم جدا شدیم.

با خودم فکر کردم: چطور این آقا که در زمان دانشجویی اش ، روخوانی قرآن بلد نبود ، ( بقیه امور را هم بر همین حال قیاس کن ) رسیده به این سمت مهم و یکی از معاونین رئیس دانشگاه علوم پزشکی استان شده؟؟ جز اینکه مسئولین ، فقط به ظاهرش رفته اند و او را خوب و دقیق نشناخته اند؟

ما با یه عده بچه های که بهمون میگن اخراجی ها.... رفته بودیم راهیان نور
چند تا راوی هم داشتیم که یکی از این راویان یه طلبه ی جوانی بودن....ما چون کلا آدمهای مادیگرایی هستیم ...هر راوی که میومد تو اتوبوس ما ازش بستنی میگرفتیم...(بماند که از یکی راوی ها که سرگردبودن فلافل هم گرفتیم....)
خوب برای این حاج آقا هم هیچ استثنایی قائل نشدیم .....ولی ایشون چفیشون رو انداختن دور گوششون و این یعنی ما صدای شما رو که میگین
زائرا تو گرما دیده میشن / بدون غذا و بستنی تلف میشن
......البته این شعرش طولانی هست.....
رو نمیشنویم ...بعد از طی مسیری رسیدیم کانال کمیل، مسیری که داشت رمل بود و اکثرا بدون کفش راه میرفتن
خوب حاج آقا اولین نفر کفشاشون رو درآوردن جلوی درب ورودی گذاشتن و همگی رفتیم
وقتی برگشتیم ....حاج آقا بدون کفش اومدن تو اتوبوس و گفتن که شما نفرینم کردین که الآن یه دمپایی هم ندارم

مدیونید اگه فک کنین بچه ها برداشتن.....
.
.
.
و ما بعد از اون به بستنی هامون رسیدیم و همگی با هم خوندیم
از آسمون داره میاد بستنی هامون
همشون رنگ و با رنگ سالار و مگنوم...
اینم شعرش طولانی هست ...باز بماند:Khandidan!:

خانمهای کلاس هم میتونن تحقیقشون رو بدن به اقایون ارائه بدن

عجب استاد درس معارفی!!!
باب ارتیاط نامحرم را باز کرده!!!
موضوع قفل شده است