....غیبت.....یا ....غفلت.....؟؟؟!!!
تبهای اولیه
بسم الله الرحمن الرحيم
من طعم جمعه ها را دوست مي دارم .
هر جمعه بر فراز بلندترين قله ها ، غروب جمعه و غروب انتظاري ديگر را به نظاره مي نشينم .
دلهايمان غرق انتظار است ، چشمهايمان گريان از آمدن جمعه اي ديگر و در نيامدنت ، پاهايمان ناي رفتن به شنبه را ندارد .
يا مهدي جان ؛ جايگاهت در قلبهاي ماست و دلهايمان خانه عشقت .
وقتي بيايي ، كبوتران سپيد بال انتظارمان را در آبي آسمان ظهورت به پرواز در خواهيم آورد . و درخت تنومند منتظران به ثمر خواهد نشست !
يا مهدي ، از مرحم دلهاي شكسته ، بيا ، بيا و با آمدنت زخمهاي ودمان را درمان كن .
يا مهدي ، ديده ام ، همراه با حنجره تاول زده سرود ظهورت را زمزمه مي كند و اجابتت را التماس .
و باز جمعه اي ديگر …
در انتهاي كوچه پس كوچه هاي غربت زده دلم در انتظار تو اي غريب آشنا بي تابم .
نوروزها ، عاشوراها و جمعه ها در پي هم گذشتند و مي گذرند ولي ، هيهات !
كاش عجل مهلتي مي داد تا شاهد حضور سبزت باشم و اگر نه ، حتي شاخه اي گل ، در زير پاي مباركت باشم تا شاني از انتظار كشيدنمان باشد .
متن شما طاهای عزیز وجدان آدمی را به درد می آورد.
حال
چه کنیم تا قندیل قلبها آب شود و گرمای عشق آن را گرم کند تا تپیدن و زندگی را تجربه کند؟
چه کنیم تا اهل درد شویم ؟
چه کنیم ...؟
چه خطرها به دعايم ز كنار تو گذر كرد،
چه زمان ها كه تو غافل شدي و يار به قلب تو نظر كرد...
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتي كجايي!؟
و اي كاش بيايي!
من كه هستم،
تو كجايي؟ ...
افـسـوس كـه عـمـرى پـى اغیار دویدیم
از یـار بـمـانـدیـم و بـه مـقصـد نرسیدیم
سـرمـایـه ز كـف رفـت و تـجـارت ننمودیم
جـز حـسـرت و انـدوه مـتـاعى نـخریدیم
پـس سعـى نمودیم كه ببینیم رخ دوست
جـان هـا بـه لـب آمـد، رخ دلـدار نـدیـدیم
مـا تـشـنـه لــب انـدر لــب دریـا مـتـحـیــّر
آبـى بـه جـز از خـون دل خـود نـچشیدیم
اى بـستـه بـه زنـجیر تو دل هـاى مـحبـّان
رحمى كه در این بادیه بس رنج كشیدیم
چـنـدان كـه به یاد تو شب و روز نشستیم
از شـام فـراقـت چـو سـحـرگـه نـدیـدیم
اى حـجّـت حـقّ پـرده ز رخـسـار بـرافـكـن
كـز هـجـر تـو مـا پـیـرهـن صـبـر دریـدیـم
ما چشم به راهیم به هر شام و سحرگاه
در راه تـو از غـیـر خـیـال تــو رهــیــدیــم
اى دست خـدا دست بـرآور كـه ز دشـمن
بـس ظلم بدیدیم و بسى طعنه شنیدیم
شمشیر كَجَت، راست كند قـامت دیـن را
هـم قـامـت مـا را كـه ز هـجر تو خمیدیم