+++ فضـائل و سیره‌ي فـردى امـام على(ع)+++

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
+++ فضـائل و سیره‌ي فـردى امـام على(ع)+++


(سرگذشتها)

روزى امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به بازار كرباس فروشان آمد، دكاندارى دید كه قیافه خوبى داشت، فرمود: اى شخص دوتا لباس مي‏خواهم كه قیمت آنها پنج درهم باشد، مرد برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین آنچه بخواهى در دكان دارم، امام دید كه دكاندار او را شناخت، لذا از آنجا دور شد.

به دكانى رسید كه فروشنده آن غلام بود، امام از او دو لباس خرید به پنج درهم، یكى را به سه درهم و دیگرى به دور درهم، آنگاه به قنبر فرمود: سه درهمى را تو بپوش. قنبر گفت: آنرا شما بپوشید كه بالاى منبر مى‏روید و بر مردم خطبه مى‏خوانید.

امام فرمود: تو جوانى، آرزوى جوانى دارى، من از خدایم شرم مي‏كنم كه خود را در لباس بر تو ترجیح بدهم. شنیدم رسول خدا (ص) درباره غلامان مى‏فرمود: از آنچه مى‏پوشید بر آنها بپوشانید و از آنچه مى‏خورید به آنها بخورانید:

«قال و انت شابّ و بك شَرَهُ الشّباب و انا استحیى من ربى أن اتفضّلَ علیك سمعتُ رسول اللّه (ص) یقول: اَلِبسوهم ممّا تَلْبَسون و اطعموهم ممّا تأكُلُون...»

****

پي نوشت:

روضه الواعظین ص: 131 مجلس 10، مناقب آل ابى طالب 2 ص 97.1

روزى امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دید زنى مشك آبى به دوش گرفته مى‏برد،
امام مشك آب را از او گرفت، و به محلى كه زن مى‏خواست، آورد آنگاه از حال زن پرسید،

زن گفت: على بن ابیطالب شوهر مرا به بعضى از ثغور فرستاد، در آنجا كشته شد، چند طفل یتیم براى من گذاشت، احتیاج مرا وادار كرده براى مردم خدمت كنم، تا خود و اطفالم را تأمین نمایم.

امام سلام الله علیه از آنجا بازگشت، شب را با ناراحتى به روز آورد، سپس زنبیلى كه در آن طعام بود برداشت و قصد خانه زن كرد، بعضى از یارانش گفتند: بگذارید ما ببریم فرمود: كیست كه بار مرا در قیامت بردارد؟

چون به درخانه زن رسید، زن پرسید كیست؟ فرمود: من همان بنده خدا هستم كه دیروز مشك آب را براى تو آوردم، در را باز كن براى بچه‏هایت طعام آورده‏ام. زن گفت: خدا از تو راضى باشد و میان من و على بن ابیطالب حكم كند، سپس در را باز كرد، امام داخل شد، فرمود: من كسب ثواب را دوست دارم، مى‏خواهى تو خمیر كن و نان بپز و من بچه ‏ها را آرام كنم و یا من خمیر كنم تو آنها را آرام كنى؟

زن گفت: من به نان پختن آگاهترم، زن شروع به خمیر گرفتن كرد، امام گوشت را آماده كرد، لقمه لقمه به دهان اطفال گوشت و خرما مى‏گذاشت و به هر یك مى‏فرمود: على را حلال كن در حق تو قصور شده است . چون خمیر آماده شد، زن گفت: بنده خدا تنور را آتش كن، امام صلوات الله علیه تنور را آتش كرد، حرارت شعله به چهره آن انسان مافوق مى‏رسید مي‏گفت: بچش یا على این سزاى كسى است كه زنان بیوه و اطفال یتیم را ضایع كند،

در این میان زنى از همسایه داخل خانه شد او امیرالمؤمنین (ع) را شناخت به زن صاحب خانه گفت: واى بر تو این كسیت كه براى تو تنور را آتش مى‏كند؟ زن جواب داد مردى است كه به اطفال من رحم كرده است، زن همسایه گفت: واى بر تو این امیرالمؤمنین على بن ابیطالب است . آن زن چون امام را شناخت پیش دوید و گفت: «و احیائى منك یا امیرالمؤمنین» اى امیر مؤمنان از شرمندگى آتش گرفتم، مرا ببخشید، امام (ع) فرمود: «بل واحیائى منك یا امه الله فیما قصرت فى حقك» بلكه من از تو شرمنده‏ام اى كنیز خدا در حق تو قصور شده است.


****

پي نوشت:
بحار الانوار ج 41 ص 52 از مناقب آل ابى طالب ج 2 ص 116

موضوع قفل شده است