يکي از پيامبراني که نام او دو بار در قرآن (انبياء - 85، صاد - 48) آمده «ذي الکفل» است. اين پيامبر در آيه 85 انبياء در رديف اسماعيل و ادريس به عنوان صابر ذکر شده است. و در آيه 48 صاد هم طراز اسماعيل و اَلْيسَع به عنوان اخيار (مردان نيک) ياد شدهاند. درباره ذي الکفل - عليه السلام - که چه کسي بوده اختلاف نظر است، معروف اين است که از پيامبران بوده و ذکر نام او در کنار پيامبران در دو آيه مذکور اين مطلب را تأييد ميکند. به گفته بعضي، او از فرزندان حضرت ايوب - عليه السلام - بود و نام اصليش بشر بن ايوب (يا بشير) بود، در شام ميزيست، 95 سال عمر کرد، پسرش به نام «عبدان» را وصي خود کرد، و خداوند بعد از او، حضرت شعيب - عليه السلام - را به عنوان پيامبر مبعوث کرد.(1) و بعضي نوشتهاند: او 75 سال عمر کرد.(2) روايت شده حضرت عبدالعظيم - عليه السلام - نامهاي براي امام هادي - عليه السلام - نوشت و در آن نامه چنين سؤال کرده بود: «نام ذي الکفل چيست؟ آيا او از رسولان بود؟» امام هادي - عليه السلام - در پاسخ نوشت: «خداوند 124 هزار پيامبر مبعوث نمود که پيامبران مرسل در ميان آنها 313 نفر بودند، که ذي الکفل از آنها (مرسلين) است... نام او «عويديا» بود، او همان است که در قرآن (در آيه 48 صاد) از او ياد شده است.(3) درباره ذي الکفل مطالب ديگري نيز گفته شده است.(4) سه خصلت در زندگي ذي الکفل روايت شده: يکي از پيامبران به نام اَلْيسَع به قوم خود گفت: «آرزو دارم شخصي را در زندگيم جانشين خود سازم تا ببينم با مردم چگونه رفتار ميکند (که اگر خوش رفتار بود، او را جانشين خودم بعد از مرگم نمايم). براي اين کار، مردم را جمع کرد و به آنها گفت: «هر کس که انجام سه خصلت را متکفّل و متعهّد شود، او را جانشين خود بعد از مرگم ميکنم، و آن سه خصلت عبارت است از: 1. روزها را روزه بگيرد 2. شبها را به عبادت به سر آورد 3. و خشم ننمايد (يعني رعايت اخلاق نيک را کند و بر اعصابش کنترل داشته باشد). از ميان جمعيت، جواني برخاست و گفت: من متکفّل و متعهّد انجام اين سه کار ميشوم. اَلْيسَع به او توجه ننمود، و بار ديگر سخن خود را تکرار کرد، باز کسي جز همان جوان پاسخ نداد، اَلْيسَع اين بار نيز به او توجه نکرد و سخن خود را تکرار نمود، باز در ميان آن همه جمعيت، تنها همين جوان پاسخ مثبت داد. اَلْيسَع آن جوان را جانشين خود قرار داد، و خداوند او را از پيامبران نمود، آن جوان همين ذي الکفل است که به خاطر متکفل شدن سه خصلت مذکور، به اين نام ناميده شد.(5) نعمت بودن مرگ محدّث معروف، ثَعْلبي در کتاب العرائس نقل ميکند: نام ذي الکفل، «بشر بن ايوب» بود، خداوند بعد از پدرش ايوب - عليه السلام -، او را براي هدايت مردم روم، به پيامبري مبعوث کرد، مردم روم به او ايمان آوردند و او را تصديق نمودند و از او پيروي کردند. سپس فرمان جهاد از طرف خداوند صادر شد، و حضرت ذي الکفل فرمان خدا را به مردم ابلاغ کرد. مردم در مورد جهاد، سهلانگاري و سستي کردند و نزد ذي الکفل آمده و گفتند: «ما زندگي را دوست، و مرگ را اکراه داريم، در عين حال دوست نداريم که از خدا و رسولش نافرماني کنيم، اگر از درگاه خدا بخواهي که به ما طول عمر بدهد و مرگ را از ما دور سازد مگر آن گاه که خودمان آن را بخواهيم، در اين صورت خدا را عبادت ميکنيم و با دشمنانش جهاد مينماييم.» ذي الکفل - عليه السلام - گفت: در خواست بسيار بزرگي کرديد و مرا به زحمتهاي فراوان افکنديد. سپس برخاست و نماز خواند و دست به دعا برداشت و عرض کرد: «خدايا به من فرمان دادي تا با دشمنانت جهاد کنم، تو ميداني که من تنها اختيار جان خودم را دارم، و قوم من از من درخواستي دارند که به آن آگاه هستي، به خاطر گناه ديگران مرا مجازات نکن، من به خشنودي تو از غضبت، و به عفو تو از عقوبتت پناه ميبرم.» خداوند به ذي الکفل - عليه السلام - چنين وحي کرد: «اي ذي الکفل! من سخن قوم تو را شنيدم و درخواست آنها را اجابت ميکنم...» ذي الکفل وحي الهي را به قوم ابلاغ کرد. اجابت خداوند باعث شد که قوم ذي الکفل عمرهاي طولاني کردند، و مرگ به سوي آنها نيامد، مگر آنها که مرگ را ميخواستند، جمعيت آنها بر اثر افزايش فرزندان و عدم وجود مرگ، به قدري زياد شد که زندگي آنها در فشار و تنگناي بسيار سختي قرار گرفت، و اين موضوع به قدري آنها را در رنج و زحمت افکند که از پيشنهاد خود پشيمان شده و نزد ذي الکفل آمده گفتند: «از خداوند بخواه که هر کسي طبق اجل تعيين شده خودش بميرد.» خداوند به ذي الکفل وحي کرد: «آيا قوم تو نميدانند که آن چه من برايشان برگزيدهام بهتر از آن است که خودشان براي خود برگزينند.» آن گاه عمرهاي آنان را مطابق معمول اجلهايشان قرار داد.(6) و همه فهميدند که مرگ در حقيقت نعمت است. محروم شدن شيطان از خشمگين نمودن ذي الکفل قبلاً ذکر شد که ذي الکفل داراي سه خصلت بود و تعهد کرده بود که همواره اين سه خصلت را رعايت کند که عبارت بودند از: 1. عبادت شب 2. روزه روز 3. خشمگين نشدن. خشم و غضب از خصال زشتي است که موجب بداخلاقي و پيامدهاي شوم آن ميشود، خشم و غضب - به خصوص در قضاوتها - موجب انحراف از قضاوت صحيح ميگردد. مطابق روايات خشم آن چنان اخلاق انسان را تباه ميسازد که سرکه، عسل را ضايع ميکند، اينک به داستان زير توجه کنيد: ابليس به پيروان خود گفت: کيست که برود و ذي الکفل را خشمگين کند؟ يکي از آنها به نام ابيض گفت: من ميروم. ابليس به او گفت: برو شايد او را خشمگين کني. حضرت ذي الکفل شبها را به عبادت به سر ميبرد و نميخوابيد، صبحها نيز از اول وقت به قضاوت در بين مردم ميپرداخت و تنها بعد از ظهر، اندکي ميخوابيد. ذي الکفل طبق معمول، بعد از ظهر به بستر رفت تا بخوابد، ناگاه ابيض به در خانه او آمد و فرياد زد: «من مظلوم واقع شدهام به داد من برس.» ذي الکفل از بستر برخاست و به در خانه آمد و به او گفت: «برو آن شخص را که به تو ظلم کرده به اين جا بياور تا حقّت را از او بگيرم.» ابيض گفت: او نميآيد من از اين جا نميروم تا به حقّم برسم. ذي الکفل انگشتر خود را به ابيض داد، و فرمود: نزد آن کس که به تو ظلم کرده برو، با نشان دادن اين انگشتر، او را به اين جا بياور. ابيض انگشتر را گرفت و رفت. فرداي آن روز در همان ساعت خواب، سراسيمه پشت در خانه ذي الکفل آمد و فرياد زد: «من مظلوم واقع شدهام به فريادم برس، و آن کس که به من ظلم کرده به انگشتر تو اعتنا نميکند و به اينجا نميآيد.» خادم خانه ذي الکفل به ابيض گفت: «واي بر تو، دست بردار، بگذار تا ذي الکفل اندکي بخوابد، او ديشب و ديروز نخوابيده است.» ابيض گفت: من مظلوم هستم تا حق مرا نگيرد، نميگذارم بخوابد. خادم نزد ذي الکفل آمد و ماجرا را گزارش داد، ذي الکفل اين بار نامهاي براي آن شخص که به ابيض ظلم کرده بود نوشت، پايين آن نامه را با مهر خود مهر زد، و به خادم داد که به ابيض بدهد، خادم آن نامه را به ابيض داد، ابيض نامه را گرفت و رفت. او فرداي آن روز در همان ساعت خواب، باز به در خانه ذي الکفل آمد و فرياد زد: «من مظلوم واقع شدهام به دادم برس، آن ظالم به نامه تو اعتنا نکرد.» او هم چنان فرياد ميکشيد تا اين که ذي الکفل خسته و کوفته از بستر برخاست و نزد ابيض آمد و با کمال بردباري دست او را گرفت و گفت: نزد آن ظالم برويم تا حق تو را بگيرم. در اين وقت هوا به قدري گرم بود که اگر قطعه گوشتي را در برابر تابش خورشيد مينهادند، پخته ميشد. چند قدم که برداشتند، ابيض دريافت که نميتواند ذي الکفل را خشمگين کند، مأيوس شد و دستش را کشيد و از ذي الکفل جدا گرديد و رفت. خداوند متعال داستان فوق را براي پيامبر اسلام - صلّي الله عليه و آله - بيان نمود، تا در برابر آزار دشمنان صبر و تحمّل کند، همان گونه که پيامبران گذشته در بلاها صبر ميکردند.(7) ------------------------------ 1- سعد السّعود سيد بن طاووس، ص 241؛ بحار، ج 12، ص 374؛ به همين دليل ما شرح حال او را بعد از شرح حال ايّوب - عليه السلام - ذکر نموديم. 2- حبيب السِّير، ج 1، ص 111. 3- بحار، ج 13، ص 405. 4- در اين باره به مجمع البيان، ج 7، ص 59 و 60 مراجعه شود. 5- اقتباس از بحار، ج 13، ص 405 و 404. 6- بحار، ج 13، ص 406 و 407. 7- بحار، ج 13، ص 404 و 405. ______________________________________________________________________
يکي از پيامبراني که نام او دو بار در قرآن (انبياء - 85، صاد - 48) آمده «ذي الکفل» است. اين پيامبر در آيه 85 انبياء در رديف اسماعيل و ادريس به عنوان صابر ذکر شده است. و در آيه 48 صاد هم طراز اسماعيل و اَلْيسَع به عنوان اخيار (مردان نيک) ياد شدهاند. درباره ذي الکفل - عليه السلام - که چه کسي بوده اختلاف نظر است، معروف اين است که از پيامبران بوده و ذکر نام او در کنار پيامبران در دو آيه مذکور اين مطلب را تأييد ميکند. به گفته بعضي، او از فرزندان حضرت ايوب - عليه السلام - بود و نام اصليش بشر بن ايوب (يا بشير) بود، در شام ميزيست، 95 سال عمر کرد، پسرش به نام «عبدان» را وصي خود کرد، و خداوند بعد از او، حضرت شعيب - عليه السلام - را به عنوان پيامبر مبعوث کرد.(1) و بعضي نوشتهاند: او 75 سال عمر کرد.(2) روايت شده حضرت عبدالعظيم - عليه السلام - نامهاي براي امام هادي - عليه السلام - نوشت و در آن نامه چنين سؤال کرده بود: «نام ذي الکفل چيست؟ آيا او از رسولان بود؟» امام هادي - عليه السلام - در پاسخ نوشت: «خداوند 124 هزار پيامبر مبعوث نمود که پيامبران مرسل در ميان آنها 313 نفر بودند، که ذي الکفل از آنها (مرسلين) است... نام او «عويديا» بود، او همان است که در قرآن (در آيه 48 صاد) از او ياد شده است.(3) درباره ذي الکفل مطالب ديگري نيز گفته شده است.(4) سه خصلت در زندگي ذي الکفل روايت شده: يکي از پيامبران به نام اَلْيسَع به قوم خود گفت: «آرزو دارم شخصي را در زندگيم جانشين خود سازم تا ببينم با مردم چگونه رفتار ميکند (که اگر خوش رفتار بود، او را جانشين خودم بعد از مرگم نمايم). براي اين کار، مردم را جمع کرد و به آنها گفت: «هر کس که انجام سه خصلت را متکفّل و متعهّد شود، او را جانشين خود بعد از مرگم ميکنم، و آن سه خصلت عبارت است از: 1. روزها را روزه بگيرد 2. شبها را به عبادت به سر آورد 3. و خشم ننمايد (يعني رعايت اخلاق نيک را کند و بر اعصابش کنترل داشته باشد). از ميان جمعيت، جواني برخاست و گفت: من متکفّل و متعهّد انجام اين سه کار ميشوم. اَلْيسَع به او توجه ننمود، و بار ديگر سخن خود را تکرار کرد، باز کسي جز همان جوان پاسخ نداد، اَلْيسَع اين بار نيز به او توجه نکرد و سخن خود را تکرار نمود، باز در ميان آن همه جمعيت، تنها همين جوان پاسخ مثبت داد. اَلْيسَع آن جوان را جانشين خود قرار داد، و خداوند او را از پيامبران نمود، آن جوان همين ذي الکفل است که به خاطر متکفل شدن سه خصلت مذکور، به اين نام ناميده شد.(5) نعمت بودن مرگ محدّث معروف، ثَعْلبي در کتاب العرائس نقل ميکند: نام ذي الکفل، «بشر بن ايوب» بود، خداوند بعد از پدرش ايوب - عليه السلام -، او را براي هدايت مردم روم، به پيامبري مبعوث کرد، مردم روم به او ايمان آوردند و او را تصديق نمودند و از او پيروي کردند. سپس فرمان جهاد از طرف خداوند صادر شد، و حضرت ذي الکفل فرمان خدا را به مردم ابلاغ کرد. مردم در مورد جهاد، سهلانگاري و سستي کردند و نزد ذي الکفل آمده و گفتند: «ما زندگي را دوست، و مرگ را اکراه داريم، در عين حال دوست نداريم که از خدا و رسولش نافرماني کنيم، اگر از درگاه خدا بخواهي که به ما طول عمر بدهد و مرگ را از ما دور سازد مگر آن گاه که خودمان آن را بخواهيم، در اين صورت خدا را عبادت ميکنيم و با دشمنانش جهاد مينماييم.» ذي الکفل - عليه السلام - گفت: در خواست بسيار بزرگي کرديد و مرا به زحمتهاي فراوان افکنديد. سپس برخاست و نماز خواند و دست به دعا برداشت و عرض کرد: «خدايا به من فرمان دادي تا با دشمنانت جهاد کنم، تو ميداني که من تنها اختيار جان خودم را دارم، و قوم من از من درخواستي دارند که به آن آگاه هستي، به خاطر گناه ديگران مرا مجازات نکن، من به خشنودي تو از غضبت، و به عفو تو از عقوبتت پناه ميبرم.» خداوند به ذي الکفل - عليه السلام - چنين وحي کرد: «اي ذي الکفل! من سخن قوم تو را شنيدم و درخواست آنها را اجابت ميکنم...» ذي الکفل وحي الهي را به قوم ابلاغ کرد. اجابت خداوند باعث شد که قوم ذي الکفل عمرهاي طولاني کردند، و مرگ به سوي آنها نيامد، مگر آنها که مرگ را ميخواستند، جمعيت آنها بر اثر افزايش فرزندان و عدم وجود مرگ، به قدري زياد شد که زندگي آنها در فشار و تنگناي بسيار سختي قرار گرفت، و اين موضوع به قدري آنها را در رنج و زحمت افکند که از پيشنهاد خود پشيمان شده و نزد ذي الکفل آمده گفتند: «از خداوند بخواه که هر کسي طبق اجل تعيين شده خودش بميرد.» خداوند به ذي الکفل وحي کرد: «آيا قوم تو نميدانند که آن چه من برايشان برگزيدهام بهتر از آن است که خودشان براي خود برگزينند.» آن گاه عمرهاي آنان را مطابق معمول اجلهايشان قرار داد.(6) و همه فهميدند که مرگ در حقيقت نعمت است. محروم شدن شيطان از خشمگين نمودن ذي الکفل قبلاً ذکر شد که ذي الکفل داراي سه خصلت بود و تعهد کرده بود که همواره اين سه خصلت را رعايت کند که عبارت بودند از: 1. عبادت شب 2. روزه روز 3. خشمگين نشدن. خشم و غضب از خصال زشتي است که موجب بداخلاقي و پيامدهاي شوم آن ميشود، خشم و غضب - به خصوص در قضاوتها - موجب انحراف از قضاوت صحيح ميگردد. مطابق روايات خشم آن چنان اخلاق انسان را تباه ميسازد که سرکه، عسل را ضايع ميکند، اينک به داستان زير توجه کنيد: ابليس به پيروان خود گفت: کيست که برود و ذي الکفل را خشمگين کند؟ يکي از آنها به نام ابيض گفت: من ميروم. ابليس به او گفت: برو شايد او را خشمگين کني. حضرت ذي الکفل شبها را به عبادت به سر ميبرد و نميخوابيد، صبحها نيز از اول وقت به قضاوت در بين مردم ميپرداخت و تنها بعد از ظهر، اندکي ميخوابيد. ذي الکفل طبق معمول، بعد از ظهر به بستر رفت تا بخوابد، ناگاه ابيض به در خانه او آمد و فرياد زد: «من مظلوم واقع شدهام به داد من برس.» ذي الکفل از بستر برخاست و به در خانه آمد و به او گفت: «برو آن شخص را که به تو ظلم کرده به اين جا بياور تا حقّت را از او بگيرم.» ابيض گفت: او نميآيد من از اين جا نميروم تا به حقّم برسم. ذي الکفل انگشتر خود را به ابيض داد، و فرمود: نزد آن کس که به تو ظلم کرده برو، با نشان دادن اين انگشتر، او را به اين جا بياور. ابيض انگشتر را گرفت و رفت. فرداي آن روز در همان ساعت خواب، سراسيمه پشت در خانه ذي الکفل آمد و فرياد زد: «من مظلوم واقع شدهام به فريادم برس، و آن کس که به من ظلم کرده به انگشتر تو اعتنا نميکند و به اينجا نميآيد.» خادم خانه ذي الکفل به ابيض گفت: «واي بر تو، دست بردار، بگذار تا ذي الکفل اندکي بخوابد، او ديشب و ديروز نخوابيده است.» ابيض گفت: من مظلوم هستم تا حق مرا نگيرد، نميگذارم بخوابد. خادم نزد ذي الکفل آمد و ماجرا را گزارش داد، ذي الکفل اين بار نامهاي براي آن شخص که به ابيض ظلم کرده بود نوشت، پايين آن نامه را با مهر خود مهر زد، و به خادم داد که به ابيض بدهد، خادم آن نامه را به ابيض داد، ابيض نامه را گرفت و رفت. او فرداي آن روز در همان ساعت خواب، باز به در خانه ذي الکفل آمد و فرياد زد: «من مظلوم واقع شدهام به دادم برس، آن ظالم به نامه تو اعتنا نکرد.» او هم چنان فرياد ميکشيد تا اين که ذي الکفل خسته و کوفته از بستر برخاست و نزد ابيض آمد و با کمال بردباري دست او را گرفت و گفت: نزد آن ظالم برويم تا حق تو را بگيرم. در اين وقت هوا به قدري گرم بود که اگر قطعه گوشتي را در برابر تابش خورشيد مينهادند، پخته ميشد. چند قدم که برداشتند، ابيض دريافت که نميتواند ذي الکفل را خشمگين کند، مأيوس شد و دستش را کشيد و از ذي الکفل جدا گرديد و رفت. خداوند متعال داستان فوق را براي پيامبر اسلام - صلّي الله عليه و آله - بيان نمود، تا در برابر آزار دشمنان صبر و تحمّل کند، همان گونه که پيامبران گذشته در بلاها صبر ميکردند.(7) ------------------------------ 1- سعد السّعود سيد بن طاووس، ص 241؛ بحار، ج 12، ص 374؛ به همين دليل ما شرح حال او را بعد از شرح حال ايّوب - عليه السلام - ذکر نموديم. 2- حبيب السِّير، ج 1، ص 111. 3- بحار، ج 13، ص 405. 4- در اين باره به مجمع البيان، ج 7، ص 59 و 60 مراجعه شود. 5- اقتباس از بحار، ج 13، ص 405 و 404. 6- بحار، ج 13، ص 406 و 407. 7- بحار، ج 13، ص 404 و 405.
______________________________________________________________________