ماجرای مردی که همسرش او را خوشبخت کرد
تبهای اولیه
راوی این خبر ، مردی بسیار بزرگ است.
در زمان بنی اسرائیل مرد درستکاری بود که همسری مهربان و پرهیزگار داشت. شبی در خواب دید که به او خبر دادند عمر تو تا فلان زمان است و مقدار عمر او را به او گفتند؛ سپس به او گفتند که خداوند به تو
اختیار داده است در یک نیمه عمر خود ، در رفاه و آسایش زندگی کنی و نیمه دیگر عمرت را برای تو سختی و تنگدستی مقدر فرموده است. حال این اختیار با توست که نیمه اول را در نعمت و خوشی روزگار
بگذرانی یا نیمه دوم را. [HL]مرد که همسرش را بسیار دوست می داشت و به ایمان و فراست او ایمان داشت ، گفت: من زن بسیار خوبی دارم و می خواهم در این باره با او مشورت کنم و سپس پاسخ شما را
خواهم داد.[/HL] درخواست او قبول شد.
مرد در روز بعد این ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. [HL]همسرش به او گفت: از خداوند بخواه که نیمه اول را برایت خیر و خوشی و نعمت قرار دهد. شاید برای نیمه دوم هم ، مورد رحمت او قرار بگیریم و
نعمت [/HL][HL]خود را بر ما تمام کند[/HL]. مرد پذیرفت و شب بعد ، همان شخص به خواب او آمد تا پاسخ مرد را دریافت کند. مرد به او پاسخ داد : میخواهم نیمه اول عمر خود را در عافیت و نعمت باشم. از او پذیرفتند.
از آن به بعد ، دنیا به او رو کرد و نعمت و خیر و خوشی زندگی او را فرا گرفت. همسر مرد به او گفت: به فامیل و نیازمند کمک کن . به همسایه و برادرت خدمت کن و بخشش نما . به همین ترتیب روزگار
بر آنها گذشت تا نیمه اول عمر او به پایان رسید.
پس از آن ، مرد دوباره آن شخص را به خواب دید که به او می گوید: خداوند سعی و شکرگزاری تو را پذیرفت و از تو تشکر نمود و برای تو نعمت و فراوانی و ثروت را تا آخر عمرت مقدر فرمود.
راوی این داستان ، حضرت امام موسی ابن جعفر علیه السلام است. (بحارالانوار، ج 14، صفحه 491)
زن با ایمان و عاقل ، نعمتی است که مرد دانا باید قدرش را بداند و با رفتارهای نسنجیده و ناسپاسی ، پیشرفت و خوشبختی زندگی اش را به مخاطره نیندازد.