مشخصات نوح (ع) و قوم او
تبهای اولیه
با سلام
نام حضرت نوح ـ علیه السلام ـ 43 بار در قرآن آمده و یك سوره به نام او اختصاص داده شده است.
او نخستین پیامبر اولوالعزم است كه دارای شریعت و كتاب مستقل بود و سلسله نسب او با هشت یا ده واسطه به حضرت آدم ـ علیه السلام ـ میرسد.
حضرت نوح 1642 سال بعد از هبوط آدم ـ علیه السلام ـ از بهشت به زمین، چشم به جهان گشود.
950 سال پیامبری كرد[1] و مركز بعثت و دعوت او در شامات و فلسطین و عراق بوده است.
نام اصلی او عبدالجبّار، عبدالاعلی و... بود، و بر اثر گریه و نوحه فراوان از خوف خدا، «نوح» خوانده شد.
از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده كه فرمودند: «نوح ـ علیه السلام ـ 2500 سال عمر كرد كه 850 سال آن قبل از پیامبری و 950 سال بعد از رسالت بود كه به دعوت مردم اشتغال داشت، و 200 سال به دور از مردم به كار كشتی سازی پرداخت و پس از ماجرای طوفان 500 سال زندگی كرد.»[2]
با این توضیح، نظر شما را به پارهای از فراز و نشیبهای زندگی حضرت نوح ـ علیه السلام ـ جلب میكنیم:
لجاجت و گستاخی قوم نوح ـ علیه السلام ـ
نوح ـ علیه السلام ـ زمانی به پیامبری مبعوث شد كه مردم عصرش غرق در بت پرستی، خرافات، فساد و بیهوده گرایی بودند.
آنها در حفظ عادات و رسوم باطل خود، بسیار لجاجت و پافشاری میكردند. و به قدری در عقیده آلوده خود ایستادگی داشتند كه حاضر بودند بمیرند ولی از عقیده سخیف خود دست برندارند.
آنها لجاجت را به جایی رساندند كه دست فرزندان خود را گرفته و نزد نوح ـ علیه السلام ـ میآوردند و به آنها سفارش میكردند كه: «مبادا سخنان این پیرمرد را گوش كنید و این پیر شما را فریب دهد».
نه تنها یك گروه این كار را میكردند، بلكه این كار همه آنها بود[3] و آن را به عنوان دفاع از حریم بت پرستی و تقرب به پیشگاه بتها و تحصیل پاداش از درگاه آنها انجام میدادند.
بعضی نیز دست پسر خود را گرفته و كنار نوح ـ علیه السلام ـ میآوردند و خطاب به فرزند خود میگفتند: «پسرم! اگر بعد از من باقی ماندی، هرگز از این دیوانه پیروی نكن».[4]
و بعضی دیگر از آن قوم نادان و لجوج، دست فرزند خود را گرفته و نزد نوح ـ علیه السلام ـ میآوردند و چهره نوح ـ علیه السلام ـ را به او نشان میدادند و به او چنین میگفتند:
«از این مرد بترس، مبادا تو را گمراه كند. این وصیتی است كه پدرم به من كرده و من اكنون همان سفارش پدرم را به تو توصیه میكنم» (تا حق وصیت و خیرخواهی را ادا كرده باشم)[5]
آنها گستاخی و غرور را به جایی رساندند كه قرآن میفرماید:
«جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً؛ آنها در برابر دعوت نوح ـ علیه السلام ـ (به چهار طریق مقابله میكردند:)
1. انگشتان خود را در گوشهایشان قرار دادند
2. لباسهایشان را بر خود پیچیدند و بر سر خود افكندند (تا امواج صدای نوح ـ علیه السلام ـ به گوش آنها نرسد)
3. در كفر خود، اصرار و لجاجت نمودند
4. شدیداً غرور و خودخواهی ورزیدند.»[6]
اشراف كافر قوم نوح ـ علیه السلام ـ نزد آن حضرت آمده و در پاسخ دعوت او میگفتند: «ما تو را جز بشری همچون خودمان نمیبینیم، و كسانی را كه از تو پیروی كردهاند جز گروهی اراذل ساده لوح نمینگریم، و تو نسبت به ما هیچ گونه برتری نداری، بلكه تو را دروغگو میدانیم».
نوح ـ علیه السلام ـ در پاسخ آنها میگفت: «اگر من دلیل روشنی از پروردگارم داشته باشم، و از نزد خودش رحمتی به من داده باشد ـ و بر شما مخفی مانده ـ آیا باز هم رسالت مرا انكار میكنید؟
ای قوم من! من به خاطر این دعوت، اجر و پاداشی از شما نمیخواهم، اجر من تنها بر خدا است، و من آن افراد اندك را كه به من ایمان آوردهاند به خاطر شما ترك نمیكنم، چرا كه اگر آنها را از خود برانم، در روز قیامت در پیشگاه خدا از من شكایت خواهند كرد، ولی شما (اشراف) را قومی نادان مینگرم».[7]
گاه میشد كه حضرت نوح ـ علیه السلام ـ را آنقدر میزدند كه به حالت مرگ بر زمین میافتاد، ولی وقتی كه به هوش میآمد و نیروی خود را باز مییافت، با غسل كردن، بدن خود را شستشو میداد و سپس نزد قوم میآمد و دعوت خود را آغاز میكرد.
به این ترتیب، آن حضرت با مقاومت خستگی ناپذیر به مبارزه بیامان خود ادامه میداد.[8]
دعوتهای منطقی و مهر انگیز حضرت نوح ـ علیه السلام ـ
حضرت نوح ـ علیه السلام ـ با بیانی روشن و روان و گفتاری منطقی و دلنشین، و سخنانی مهر انگیز و شیوا، قوم خود را به سوی خدای یكتا دعوت میكرد و به دریافت پاداش الهی فرا میخواند و از عذاب الهی برحذر میداشت.
ولی آنها از روی نادانی و تكبر و غرور، هرگز حاضر نبودند تا سخن نوح ـ علیه السلام ـ را بشنوند و از بت پرستی دست بردارند.
حضرت نوح ـ علیه السلام ـ با تحمل و استقامت پیگیر، شب و روز با آنها صحبت كرد و با رفتارها و گفتارهای گوناگون آنان را به سوی خداوند بیهمتا دعوت نمود، و همه اصول و شیوههای صحیح را در دعوت آنها به كار برد و همچون طبیبی دلسوز به بالین آنها رفت، و پستی و آثار زشت بت پرستی را برای آنها شرح داد و خطر سخت این بیماری را به آنها گوشزد كرد، ولی گفتار منطقی و سخنان دلپذیر حضرت نوح ـ علیه السلام ـ هیچ گونه در آنها اثر نمیگذاشت.[9]
نوح ـ علیه السلام ـ در هدایت و تبلیغ قوم خود، بسیار ایثارگری میكرد و به آنها چون فرزند دلبند خود مینگریست.
همواره در اندیشه نجات آنها بود و از آلودگی آنها غصه میخورد (همانند پدری كه در مورد فرزند رنج میبرد).
از این رو شب و روز آنها را دعوت میكرد، تا شاید آنها را نجات دهد.
نوح ـ علیه السلام ـ برای این كه دعوتش در آن سنگدلان نفوذ كند، سه برنامه مختلف را دنبال كرد. گاه آنها را به طور مخفیانه و محرمانه دعوت میكرد، و گاه دعوت علنی و آشكار داشت،و مواقعی نیز از روش آمیختن دعوت آشكار و نهان استفاده میكرد، ولی قوم سنگدل آن حضرت، همه روشهای مهر انگیز و منطقی نوح ـ علیه السلام ـ را نادیده گرفتند.[10]
حتی یكبار آن قوم بیرحم برای جلوگیری از دعوت نوح ـ علیه السلام ـ ، به او حمله كردند و او را آن چنان زدند كه بیهوش شد، ولی وقتی كه آن پیامبر دلسوز و مهربان به هوش آمد، گفت:
«اَللّهُمَّ اغْفِرلِی وَ لِقَوْمِی فَاِنَّهُمْ لا یعْلَمُونَ؛ خدایا! مرا و قوم مرا بیامرز، چرا كه آنها ناآگاه هستند».[11]
[1] . به مدت نبوت او كه 950 سال بوده، در آیه 14 سوره عنكبوت تصریح شده است.
[2] . بحار، ج 11، ص 285؛ امالی صدوق، ص 306.
[3] . تاریخ انبیاء (عماد زاده)، ص 201.
[4] . بحار، ج 11، ص 287.
[5] . مجمع البیان، ج 10، ص 361.
[6] . نوح، 8.
[7] . مضمون آیات 25 تا 29 سوره هود.
[8] . كامل ابن اثیر، ج 1، ص 69.
[9] . نوح، 5.
[10] . اقتباس از آیات 8 و 9 و 22 و 23 سوره نوح.
[11] . كامل ابن اثیر، ج 1، ص 68.