مطالعه در موضوع عرفان و تصوف
تبهای اولیه
مطالعه در موضوع عرفان و تصوف
سلام
در چند روایت خواندم که انسانی که به تصوف و صوفی گری علاقه و تمایل نشان بدهد در آخرت با صوفیان که اهل جهنم اند محشور میشود.
من به مطالعه عرفان اسلامی علاقه دارم و همانطور که هست عرفان یکی از درجات اول تصوف است.
من سعی میکنم مانند یک شیعه دینداری کنم اما حالا که چند حدیث و روایت درباره صوفیان خواندم نگران شدم .. یعنی حتی دیگر اجازه مطالعه هم ندارم..؟ بخشی از فلسفه با تصوف درآمیخته و کسی هم دوست نداره مثل صوفیها رفتار افراطی داشته باشه پس مطالعه درباره عرفان هم نباید اشتباه باشه که؟
در چند روایت خواندم که انسانی که به تصوف و صوفی گری علاقه و تمایل نشان بدهد در آخرت با صوفیان که اهل جهنم اند محشور میشود. من به مطالعه عرفان اسلامی علاقه دارم و همانطور که هست عرفان یکی از درجات اول تصوف است.بسم الله الرحمن الرحیم ضمن سلام و تحیت خدمت شما؛ ابتدا نظرتان را به نصیحت امام خمینی ره به مخالفان عرفان و عارفان جلب میکنم: از امور مهمه اى كه تنبه به آن لازم است، و اخوان مؤمنين خصوصاً اهل علم- كثر اللَّه أمثالهم- بايد در نظر داشته باشند، آن است كه اگر كلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت ديدند يا شنيدند، به مجرد آنكه به گوش آنها آشنا نيست يا مبنى بر اصطلاحى است كه آنها را از آن حظى نيست، بدون حجت شرعيه رمى به فساد و بطلان نكنند و از اهل آن توهين و تحقير ننمايند؛ و گمان نكنند هر كس اسم از مراتب نفس و مقامات اوليا و عرفا و تجلّيات حقّ و عشق و محبت و امثال اينها كه در اصطلاحات اهل معرفت رايج است برد، صوفى است يا مروج دعاوى صوفيه است، يا بافنده از پيش خود است، و بر طبق آن برهان عقلى يا حجتى شرعى ندارد؛ به جان دوست قسم كه كلمات نوع آنها شرح بيانات قرآن و حديث است. تفكر كن در اين حديث شريف كه از حضرت صادق علیه السلام درباره قلب سليم وارد شده، ببين آيا غير از فناى ذاتى و ترك خودى و خوديت و انّيّت و انانيّت، كه در لسان اهل معرفت است، به چيز ديگر قابل حمل است؟ آيا مناجات شعبانيه را كه از حضرت امير و اولاد معصومين او سلام اللَّه عليهم وارد شده و مكرر خواندى، تفكر و تدبر در فقرات آن كردى؟ كه غاية القصواى آمال عارفان و منتهاى آرزوى سالكان، همين فقره شريفه از آن دعاى شريف است: الهى، هَبْ لي كَمالَ الْانقِطاع الَيْكَ، وَ أَنِرْ ابْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها الَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ ابْصارُ الْقلُوُبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ الى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ ارْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. (امام خمینی، سرّ الصلاة، ص ۳۸) ادامه دارد ...
در این بخش به تفاوت آموزهای عارفان و فقها از زبان شهید مطهری میپردازیم:
فقها طرز تفكرشان درباره اسلام همان است كه در بخش درسهاى كلام شرح داديم؛ معتقدند كه مقررات اسلامى در سه بخش خلاصه مى شود:
اول بخش اصول عقايد كه كلام عهدهدار آن است. در مسائل مربوط به اصول عقايد لازم است انسان از راه عقل، ايمان و اعتقاد تزلزل ناپذير داشته باشد.
دوم بخش اخلاق. در اين بخش دستورهايى بيان شده است كه وظيفه انسان را از نظر فضايل و رذايل اخلاقى بيان مى كند و علم اخلاق عهدهدار بيان آن است.
بخش سوم بخش احكام است كه مربوط به اعمال و رفتار خارجى انسان است و فقه عهده دار آن است.
اين سه بخش از يكديگر مجزا هستند. بخش عقايد مربوط است به عقل و فكر، بخش اخلاق مربوط است به نفس و ملكات و عادات نفسانى، بخش احكام مربوط است به اعضا و جوارح.
ولى عرفا در بخش عقايد، صِرف اعتقاد ذهنى و عقلى را كافى نمى دانند؛ مدعى هستند كه به آنچه بايد ايمان داشت و معتقد بود، بايد رسيد و بايد كارى كرد كه پرده ها از ميان انسان و آن حقايق برداشته شود.
در بخش دوم اخلاق را كه هم ساكن است و هم محدود، كافى نمى دانند؛ به جاى اخلاق علمى و فلسفى، سير و سلوك عرفانى را كه تركيب خاص دارد پيشنهاد مى كنند.
در بخش سوم ايراد و اعتراضى ندارند، فقط در موارد خاصى سخنانى دارند كه احياناً ممكن است بر ضد مقررات فقهى تلقى شود.
عرفا از اين سه بخش به «شريعت» و «طريقت» و «حقيقت» تعبير مى كنند و معتقدند كه همان گونه كه انسان واقعاً سه بخش مجزا نيست (يعنى بدن و نفس و عقل از يكديگر مجزا نيستند، بلكه در عين اختلاف با يكديگر متحدند و نسبت آنها با
يكديگر نسبت ظاهر و باطن است) شريعت و طريقت و حقيقت نيز اينچنين اند، يعنى يكى ظاهر است و ديگرى باطن و سومى باطنِ باطن، با اين تفاوت كه عرفا مراتب وجود انسان را بيش از سه مرتبه و سه مرحله مى دانند، يعنى به مراحل و مراتبى ماوراى عقل نيز معتقدند. (مجموعه آثار استادشهيدمطهرى، ج23، ص: 33)
ادامه دارد ...
اما احادیثی که از ائمه اطهار علیهم السلام در مذمت فلسفه و عرفان و تصوف در میان است را نیازمند پاسخی متقن است در زیر به یک نمونه از احادیث اشاره میشود و سپس به ارزیابی آن پرداخته میشود:
از جمله این احادیث، حدیثی است که به امام حسن عسکری علیه السلام منسوب است.
در برخی از کتب به امام_عسکری علیه السلام نسبت داده اند که به ابوهاشم جعفری فرمود: ای اباهاشم! زمانی فرا می رسد که... علمای آن زمان بدترین جنبندگان روی زمین اند؛ از آن جهت که به «فلسفه» و «تصوف» گرایش دارند. به خدا سوگند که آنان جزو سرکشان و گمراهان اند. به دوستی دشمنان ما اصرار می ورزند و شیعیان و دوستان ما را گمراه می کنند. اگر به مقام و منصبی دست یابند از رشوه خوری سیر نشوند. اگر تحقیر شوند، ریاکارانه به عبادت خدا روی می آورند. اینان رهزنان مؤمنان و دعوتگران به مذهب بی دینان اند.... (اردبیلی، حدیقه الشیعه، ص ۷۸۵).
بررسی سندی
اولین کتابی که این روایت را نقل می کند حدیقةالشیعة است و دیگران از او نقل کردهاند.
کتاب حدیقة الشیعه، سال ها پس از مقدس اردبیلی تنظیم شده و با توجه به نگارش کتاب کاشف الحق، در سال ۱۰۵۸ در هند و مبارزه جدی با صوفیه در ۱۰۶۰به بعد توسط برخی علما، نتیجه می گیریم که این کتاب در فاصله سال های ۱۰۷۰ تا ۱۰۹۰ تنظیم و جعل شده و با تکثیر نسخه، به نام محقق اردبیلی شهرت یافته است. پس حدیقه الشیعه کتاب معتبری نیست.
به فرض اگر حدیقه الشیعه، معتبر باشد و مجعول نباشد، این کتاب این روایت را به سید مرتضی بن داعی رازی نسبت می دهد و از او به شیخ مفید و از او به احمد بنمحمد بنحسن بنولید و از او به پدرش (محمد بنالحسن) و از او به سعد بنعبدالله و از او به محمد بنعبدالله و در نهایت به محمد بنعبدالجبار میرساند.
از محمد بنعبدالله و از طريق محمد بنعبدالجبار تنها یک روایت در منابع ما ثبت شده است که مربوط به زکات فطره میشود. این بدین معنا است که محمد بنعبدالله هیچ روایتی از محمد بنعبدالجبار جز همین يك روایت نقل نکرده است.
درباره افراد سلسله این روایت باید گفت در بین راویان آن محمد بنعبدالله (مسمعی) قرار دارد كه مجهول است و ابن ولید وی را تضعیف کرده است.
نتیجه این که سند این روایت، معتبر نیست و به احتمال قوی، جعلی است.
ادامه دارد ...
بررسی محتوایی روایت:
به فرض که سند، درست باشد (که نیست) این روایت ناظر به فلسفه های دروغین و غیر الهی و تصوف های انحرافی و عرفان های کاذب است؛ نه فلسفه و عرفان اسلامی که از متن دین و قرآن، استفاده می کند و ترازوی خود را برهان و قرآن می داند و علمای بزرگی مثل صدرالمتألهین، امام_خمینی، علامه طباطبایی و علامه حسن زاده آملی پرچمدار آن هستند.
خواجه طوسی در عصر مغولان، شیخ بهايی و میرداماد در عصر صفویه و امام خمینی در عصر حاضر نمونه های کاملی از علما هستند که به منصب های عالی دست یافته اند؛ اما کسی اوصاف گفته شده در روایت را (مثل این که اگر به مقام و منصبی دست یابند از رشوه خوری سیر نشوند. اگر تحقیر شوند، ریاکارانه به عبادت خدا روی می آورند.) در آنان نه تنها سراغ ندارد که تصور آن را هم به خود راه نمی دهد.
قاعده
نقل روایت، خیلی مهم نیست، فهم و درایت روایت، خیلی مهم است. همچنانکه حفظ ظاهر قرآن، خیلی مهم نیست، فهم درست قرآن و عمل به آن خیلی مهم است.
اگر قرار بر نقل روایت باشد که برای تحریف قرآن هم روایت داریم اما آیا نباید آن روایات را مورد بررسی سندی و محتوایی کنیم؟!