من باید صبر کنم یا اینکه فراموش کنم؟
تبهای اولیه
بنام خدا
این سوال ، سوال یکی از کاربران سایت است که خواسته اند از طریق ما ارسال شود . عین متن ارسالی ایشان جهت راهنمایی و مشاوره ارسال می گردد:
من یه جوون حدود 20 سالم.
شرمنده اگه پیام میدم.
آخه جواب سوالمو نمیتونم جایی پیدا کنم یا به عبارتی از کسی نپرسیده بودم.تا اینکه با سایت شما آشنا شدم.
میدونم اولین حرفی که بعد از سوال من میزنید اینه که این سوالت ربطی به دین نداره.
ولی به خدا دارم کلافه میشم.پس خواهشا جوابمو بدین.باور کنید دعاتون میکنم.---------------
من چند سال پیش حدودا 4 سال پیش یه سریال خارجی دیدم.
از اون موقع تا الان عاشق یکی از بازیگرهای زن این سریال شدم.
خیلی موقعاش گریه هم کردم.
نمیدونید ولی من واقعا عاشقشم.
نزدیک 20 تا دلیل دارم که باید فراموش کنم و به خودم بگم انگار نه انگار.
ولی نمیتونم.
به خدا امیدوارم که منو بهش برسونه.
خواهشا شما جواب بدین.
من باید صبر کنم یا اینکه فراموش کنم؟
میدونید صبر کردن سخته...
فراموش کردن سخت تر....
ولی سخت تر از همشون اینه که ندونی فراموش کنی یا صبر کنی.هرشب به فکرشم(البته نه شهوت آمیز)
همش قیافش جلو چشامه.
خیلی شبها بوده ساعت 9 رفتم تو رخت خواب ولی تا ساعت 3 نصفه شب گریه میکردم.خواهشا جوابمو بدین.
کارشناس بحث : حامی
سلام
ممنونم از اعتماد شما
دوست من زندگی دنیا سراسر آمیخته است به تلخی و شیرینی، پستی و بلندی، سختی و راحتی، کامیابی و ناکامی ها.
همان گونه که اگر تنظیم سوخت ماشین ما دچار مشکل شود در سیستم ماشین اختلالاتی پیش می آید اگر در تنظیم انتظارات ما اختلال به وجود آید سیستم و موتور روان و جسم ما دچار آشفتگی می شوند. تنظیم انتظارات ما با واقع و امکاناتی که داریم منبع مهم در رضایت از زندگی ما است و شادکامی.
قرآن، عقل و اولیای خدا نقش مهمی در تنظیم این انتظارات دارند.
اگر ماشین ما تنظیمش به هم بخورد لازم است از مکانیک ماهر و حاذق کمک بگیریم. در تنظیم هیجانات و احساسات و شناخت خودمان باید بسیار حساس تر باشیم.
برادر گرامی همین که گرفتار تردید هست و دچار چه کنم چه کنم شده اید، نشانگر این است که لازم است برای تنظیم شناخت و هیجانات خود از متخصص کمک بگیرید.
وابستگی روانی شدید شما به آن هنرپیشه همچون اعتیاد به مواد مخدر، ذهن تان را در تار پودخودش گرفتار کرده است. بنابراین لازم است برای رسیدن به قدرت آرامش و بعد از آن واقع بینی و تصمیم گیری باید از متخصص اعصاب و روان و روان شناس بالینی(هر دو) کمک بگیرید.
در اخر توجه شما را به این حدیث جلب می کنم
کسی که به عشقی (که به دلیل عقلی و شرعی امکان وصال نباشد) مبتلا شود و آن را کتمان کند و در آن حالت از دنیا برود مانند شهید از دنیا رفته است.
سلام!
بنده ی خوب خدا شوید و اون بازیگر رو از خدا بخوایید!
همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ ))
جوان گفت: (( اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش نبینم؟ ))
[/font][/color][/size]
سلام! بنده ی خوب خدا شوید و اون بازیگر رو از خدا بخوایید! جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد. جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت . روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد . همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ )) جوان گفت: (( اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش نبینم؟ ))
گوهرشاد همسر شاهرخ میرزا كه به منطقهای وسیعی از ایران حكومت میكرد به فكر ساختن مسجدی در كنار بارگاه ملكوتی امام رضا (علیه السلام) افتاد؛ لذا تمام خانهها و زمینهای اطراف حرم را خریداری كرد.
ساختمان مسجد شروع شد و گوهرشاد هر چند روز یك بار جهت سركشی به ساختمان،, به محوطه كار میآمد و دستورات لازم را به معماران و استادكاران میداد.
روزی برای سركشی ساختمان آمد، باد مختصری وزیدن گرفت،گوشهی چادر خانم به وسیلهی باد كنار رفت، یكی از عملهها چهره او را دید و دلباخته آن زن شد.
جرأت اظهار نظر برای او نبود، زیرا بیم آن داشت كه او را اعدام كنند،عمله و اظهار عشق به ملكه مملكت!!
دو سه روزی نگذشت كه عملهی بیچاره مریض شد او پرستاری جز مادر دردمندش نداشت.
طبیب از علاج او عاجز شده مادر مهربان كنار بستر تنها فرزندش گریه میكرد، فرزند چارهای ندید جز اینكه دردش را به مادر اظهار كند. مادر ساده دل و ساده لوح، برای رفع این مشكل به گوهرشاد خانم مراجعه كرده و درد فرزندش را با او در میان گذاشت و گفت:
اگر كاری نكنی تنها پسرم از دستم میرود.
گوهرشاد به آن مادر دل سوخته گفت:
چرا این مطلب را زودتر با من در میان نگذاشتی تا بنده از بندگان خدا را از گرفتاری نجات دهم. آنگاه گفت: ای مادر به خانه برو و سلام مرا به فرزندت برسات و بگو من حاضرم با تو ازدواج كنم، ولی شرطی را باید من رعایت كنم و شرطی را تو باید رعایت كنی.
اما شرطی كه من باید رعایت كنم جدایی از شاهرخ میرزا است، اما شرطی كه تو باید مراعات كنی پرداختن مهریّه به من است و آن مهریه این است كه چهل شبانه روز در محراب زیر گنبد مسجد نماز بخوانی.
مادر به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در میان گذاشت، پسر از شدت تعجب خیره شد و از این خبر آن چنان شادمان شد كه به زودی از بستر رنج برخاست و با كمال اشتیاق قبول كرد كه این مهریه را انجام دهد و پیش خود گفت:
چهل روز كه چیزی نیست اگر چند سال به من پیشنهاد میشد حاضر به اجرای آن بودم.
در هر صورت به محراب مسجد رفت و چهل شبانه روز در آنجا نماز خواند به این امید كه به وصال گوهرشاد برود. ولی به تدریج علاقهاش به گوهرشاد از بین رفت و به عشق الهی گرفتار گردید.
پس از چهل شبانه روز نماینده گوهرشاد به محراب عبادت آمد تا مژده وصل را به او بدهد ولی متوجه شد كه حال او تغییر كرده و اثری از علاقه و عشق به گوهرشاد در او نیست، نماینده گوهرشاد به او گفت:
من از طرف خانم آمدهام.
گفت: به خانم بگو من روز اول عاشق تو بودم ولی الآن دیگر عاشق تو نیستم بلكه عاشق خدا شدهام.
راستی عجیب است، راهنمایی آن زن بزرگوار را ببینید كه برای علاج هوای نفس چه نسخهای میدهد و اثر نماز را ببینید كه با این كه در اول كار از راه حقیقی دور بود ولی عاقبت هدایت یافت.[1]
1] . استاد حسین انصاریان، عرفان اسلامی،ج5.
سلام
ب
در اخر توجه شما را به این حدیث جلب می کنم
کسی که به عشقی (که به دلیل عقلی و شرعی امکان وصال نباشد) مبتلا شود و آن را کتمان کند و در آن حالت از دنیا برود مانند شهید از دنیا رفته است.
امان از توهم و قدرت تفکر و خیال انسان
جناب حامی این حدیث واقعا شگفت انگیز و زیبا بود بسیار ممنون
سلام
من هم وقتی سوم دبیرستان بودم به خاطر قیافه و حجاب خوبی که از یکی از دخترا دیدم عاشقش شدم و چون به هیچ وجه ایجاد رابطه امکان پذیر نبود دائم بهش فکر میکردم و گاهی از فرط فراق گریه میکردم اما بعد از حدود یک سال متقاعد شدم که کارا رو بسپارم دست خدا
و به خدا گفتم
خدا اگه عشقه خودت خودت درستش کن اگه هم نیست یه جوری ما رو خلاص کن
بعدا فهمیدم دختره یکی دیگه رو می خواسته و اونم اومده خواستگاری و ازدواج کردن و من هم تا همین چند وقت پیش حسرت میخوردم که چرا همون موقع جلو نرفتم
ولی الان یکی دیگه جاشو گرفته که توی همه چیز هایی که من از همسر آینده می خواهم یه سرو گردن از قبلیه بالاتره . من هم الان قصد دارم ازش خواستگاری کنم .
غمت نباشه!!! کارا رو به خدا بسپار . اگه این دختر سهم تو هست ـ که بنده به هزار دلیل میگم نیست ـ اوس کریم خودش درست می کنه . و اگه نباشه از اون مناسب تر رو نسیبت میکنه
جمع بندی
پرسش:
من یه جوون حدود 20 سالم. شرمنده اگه پیام میدم. آخه جواب سوالمو نمیتونم جایی پیدا کنم یا به عبارتی از کسی نپرسیده بودم.تا اینکه با سایت شما آشنا شدم. میدونم اولین حرفی که بعد از سوال من میزنید اینه که این سوالت ربطی به دین نداره.ولی به خدا دارم کلافه میشم.پس خواهشا جوابمو بدین.باور کنید دعاتون میکنم. من چند سال پیش حدودا 4 سال پیش یه سریال خارجی دیدم.از اون موقع تا الان عاشق یکی از بازیگرهای زن این سریال شدم. خیلی موقعاش گریه هم کردم.نمیدونید ولی من واقعا عاشقشم.نزدیک 20 تا دلیل دارم که باید فراموش کنم و به خودم بگم انگار نه انگار.
ولی نمیتونم.به خدا امیدوارم که منو بهش برسونه.خواهشا شما جواب بدین.من باید صبر کنم یا اینکه فراموش کنم؟
میدونید صبر کردن سخته...فراموش کردن سخت تر....ولی سخت تر از همشون اینه که ندونی فراموش کنی یا صبر کنی.
هرشب به فکرشم(البته نه شهوت آمیز)همش قیافش جلو چشامه.خیلی شبها بوده ساعت 9 رفتم تو رخت خواب ولی تا ساعت 3 نصفه شب گریه میکردم.
پاسخ:
سلام
ممنونم از اعتماد شما
دوست من زندگی دنیا سراسر آمیخته است به تلخی و شیرینی، پستی و بلندی، سختی و راحتی، کامیابی و ناکامی ها.
همان گونه که اگر تنظیم سوخت ماشین ما دچار مشکل شود در سیستم ماشین اختلالاتی پیش می آید اگر در تنظیم انتظارات ما اختلال به وجود آید سیستم و موتور روان و جسم ما دچار آشفتگی می شوند. تنظیم انتظارات ما با واقع و امکاناتی که داریم منبع مهم در رضایت از زندگی ما است و شادکامی.
قرآن، عقل و اولیای خدا نقش مهمی در تنظیم این انتظارات دارند.
اگر ماشین ما تنظیمش به هم بخورد لازم است از مکانیک ماهر و حاذق کمک بگیریم. در تنظیم هیجانات و احساسات و شناخت خودمان باید بسیار حساس تر باشیم.
برادر گرامی همین که گرفتار تردید هست و دچار چه کنم چه کنم شده اید، نشانگر این است که لازم است برای تنظیم شناخت و هیجانات خود از متخصص کمک بگیرید.
وابستگی روانی شدید شما به آن هنرپیشه همچون اعتیاد به مواد مخدر، ذهن تان را در تار پودخودش گرفتار کرده است. بنابراین لازم است برای رسیدن به قدرت آرامش و بعد از آن واقع بینی و تصمیم گیری باید از متخصص اعصاب و روان و روان شناس بالینی(هر دو) کمک بگیرید.
در اخر توجه شما را به این حدیث جلب می کنم
کسی که به عشقی (که به دلیل عقلی و شرعی امکان وصال نباشد) مبتلا شود و آن را کتمان کند و در آن حالت از دنیا برود مانند شهید از دنیا رفته است.
[HL]عشق الهي[/HL]
بنده ی خوب خدا شوید و اون بازیگر رو از خدا بخوایید! جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد. جوان به امید رسیدن به معشوق، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت. روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست. در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد . همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت. ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت. گفت: تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست، از آن فرار کردی؟
جوان گفت: اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به در خانه ام آورد، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش نبینم؟
گوهرشاد همسر شاهرخ میرزا كه به منطقهای وسیعی از ایران حكومت میكرد به فكر ساختن مسجدی در كنار بارگاه ملكوتی امام رضا (علیه السلام) افتاد؛ لذا تمام خانهها و زمینهای اطراف حرم را خریداری كرد.
ساختمان مسجد شروع شد و گوهرشاد هر چند روز یك بار جهت سركشی به ساختمان،, به محوطه كار میآمد و دستورات لازم را به معماران و استادكاران میداد.
روزی برای سركشی ساختمان آمد، باد مختصری وزیدن گرفت،گوشهی چادر خانم به وسیلهی باد كنار رفت، یكی از عملهها چهره او را دید و دلباخته آن زن شد.
جرأت اظهار نظر برای او نبود، زیرا بیم آن داشت كه او را اعدام كنند،عمله و اظهار عشق به ملكه مملكت!!
دو سه روزی نگذشت كه عملهی بیچاره مریض شد او پرستاری جز مادر دردمندش نداشت.
طبیب از علاج او عاجز شده مادر مهربان كنار بستر تنها فرزندش گریه میكرد، فرزند چارهای ندید جز اینكه دردش را به مادر اظهار كند. مادر ساده دل و ساده لوح، برای رفع این مشكل به گوهرشاد خانم مراجعه كرده و درد فرزندش را با او در میان گذاشت و گفت:
اگر كاری نكنی تنها پسرم از دستم میرود.
گوهرشاد به آن مادر دل سوخته گفت:
چرا این مطلب را زودتر با من در میان نگذاشتی تا بنده از بندگان خدا را از گرفتاری نجات دهم. آنگاه گفت: ای مادر به خانه برو و سلام مرا به فرزندت برسات و بگو من حاضرم با تو ازدواج كنم، ولی شرطی را باید من رعایت كنم و شرطی را تو باید رعایت كنی.
اما شرطی كه من باید رعایت كنم جدایی از شاهرخ میرزا است، اما شرطی كه تو باید مراعات كنی پرداختن مهریّه به من است و آن مهریه این است كه چهل شبانه روز در محراب زیر گنبد مسجد نماز بخوانی.
مادر به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در میان گذاشت، پسر از شدت تعجب خیره شد و از این خبر آن چنان شادمان شد كه به زودی از بستر رنج برخاست و با كمال اشتیاق قبول كرد كه این مهریه را انجام دهد و پیش خود گفت:
چهل روز كه چیزی نیست اگر چند سال به من پیشنهاد میشد حاضر به اجرای آن بودم.
در هر صورت به محراب مسجد رفت و چهل شبانه روز در آنجا نماز خواند به این امید كه به وصال گوهرشاد برود. ولی به تدریج علاقهاش به گوهرشاد از بین رفت و به عشق الهی گرفتار گردید.
پس از چهل شبانه روز نماینده گوهرشاد به محراب عبادت آمد تا مژده وصل را به او بدهد ولی متوجه شد كه حال او تغییر كرده و اثری از علاقه و عشق به گوهرشاد در او نیست، نماینده گوهرشاد به او گفت:
من از طرف خانم آمدهام.
گفت: به خانم بگو من روز اول عاشق تو بودم ولی الآن دیگر عاشق تو نیستم بلكه عاشق خدا شدهام.
راستی عجیب است، راهنمایی آن زن بزرگوار را ببینید كه برای علاج هوای نفس چه نسخهای میدهد و اثر نماز را ببینید كه با این كه در اول كار از راه حقیقی دور بود ولی عاقبت هدایت یافت.[1]
1] . استاد حسین انصاریان، عرفان اسلامی،ج5.