من یک مادرم اما حس مادری ندارم! (وقتي ني ني كوچولو سخن مي گويد) من مامانمو ميخوام
تبهای اولیه
با نام و یاد دوست
عرض سلام و ادب
این سوال ، سوال یکی از کاربران سایت هست که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود
لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:
سلام .
خیلی سرتون رو درد نمیارم ؛ خلاصه بگم و اون اینکه بنده در دوران کودکی از مهر مادری بی نصیب بودم . حتی از اطرافیانم هم محبت ندیدم .
حالا خودم مادر شدم . البته فعلا بچه ام به دنیا نیامده اما الان که میگن تو ماهی هستم که جنین صداها رو میشنوه نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم .روم نمیشه باهاش حرف بزنم و الفاظ قشنگ به کارببرم .همیشه این استرس رو داشتم که به عنوان یک مادر نتونم احساسات خودم رو به فرزندم نشون بدم و متاسفانه همینطور هم شد . اصلا مثل دیگران ذوق مادر شدن ندارم . احساس میکنم نمیتونم برای بچم مادری کنم . حتی استفاده از الفاظ عزیزم و ... برای همسرم هم خیلی سخته.وقتی میخوام به همسرم بگم عزیزم خجالت میکشم . کلا از محبت کردن خجالت میکشم .
اگه میشه منو راهنمایی کنید.حس مادری نداشتن واقعا زجرآوره
با تشکر
در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:
سلام و عرض خدمت شما خواهر گرامي
تبريك مي گويم به خاطر نعمت بزرگي كه خدواند به شما داده: فرزند و مادر بودن
مشكل شما را بايد از جهات مختلف بررسي كرد:
زندگي تلخ گذشته و خاطرات بد،
نچشيدن طعم مهر و محبت و
نديدن دست نوازش والدين،
گاهي هم انسان آن قدر درگير خودش است كه ذهنش آرام نيست مانند كسي كه از جهت جسمي و ذهني مشكلاتي مانند اختلالات تيروئيدي ، فقر آهن خون و كم خوني، اضطراب، وسواس و افسردگي دارد.
گاهي هم
ممكن است استرس هاي ايام بارداري سبب شود كه فرد ذهنش آرام نباشد.
به حال چيزي كه مسلم است اين است بهتر است از جهات مختلف بررسي كنيد و از نظر جسمي و ذهني(رواني) مشكلي نداشته باشيد
اما چون تأكيد داريد كه از كودكي خودتان مهر و محبتي نديده ايد من الان روي اين بخش تأكيد مي كنم.
چه بايد كرد؟
[HL]اول: تصصميم جدي براي تغيير: [/HL]يادمه عموم تصادف كرد و مجبور شد پاش رو عمل كنه بعد از عمل جراحي پزشكان گفتند بايد چندين ماه پا در گچ باشد تا به رگ ها و منيكس هايي كه به هم وصل شده اند فشار نيايد و آنها كاملا به هم جوش بخورند. بعد از چند ماه وقتي گچ ها باز شد. ايشان نمي توانست زانويش را تا و راست كند گويي خشك شده بود بنابراين دكتر جراح توصيه كرد كه بايد از فيزيوتراپي و ورزش كمك بگيريد و به اصطلاح زير برق كنند. مدتي اين كار را انجام داد تا بالاخره مشكل رفع شد.
الان روان شناسان و دين مي گويد انسان موجودي نيست كه شخصيتش بسته شود و نتواند تغييري بكند. تغيير سخت است اما با اراده و اختياري كه خدا به ما داده است شدني است.
ادامه دارد...
[HL]دوم: خورشيد شويم: [/HL]همان گونه كه اگر پولي نداشته باشيم نمي توانيم به ديگري كمك كنيم. اگر از درون از خود و زندگي ناراضي باشيم اگر شادكام نباشيم نمي توانيم به ديگران شادي و مهر ببخشيم. خورشيد چون منبع نور و گرما و روشنايي است مي بخشد ولي اسفنج مي مكد.
خب، بايد نگرش خودمان را به زندگي ترميم كنيم. تا وقتي كه برداشت ما اين است كه زندگي ناعادلانه است تا زماني كه فلسفه رنج ها و بلا در زندگي را ندانيم، تا وقتي كه بپرسيم چرا سهم من از زندگي اين بود طبيعي است كه چرخ مهرمان در گِل نارضايتي گير كند بنابراين بايد با مطالعه و پرسش از كارشناسان ديني و روان شناس هدف از زندگي و معناي زندگي را بيابيم نه ببافيم.
يكي از مهم ترين تمرين ها اين است كه بدانيم هر انساني حتي پيامبران اولوالظم هم در زندگي فراز و نشيب هايي داشتند و اصلا زندگي مانند كنكور است سخت است اما در دل اين سختي ارتقا است.
[HL]سوم: دفتر مخصوص: [/HL]براي هر مشكلي كه داريم بايد دفتر مخصوص حل آن را داشته باشيم مثل دفتر رياضي، فيزيك و...كه در ايام تحصيل داشتيم. اين طور ذهن ما فعالانه دنبال راه حل مي گردد از سخنان ديگران، از خاطرات و تراوشات خلاقانه اي كه خدا به ذهنش مي آورد، از سخنان كارشناسان رسانه ها، از لابه لاي سطوري كه مطالعه مي كنيم.
نكاتي گره گشا را يادداشت كنيد و به كار بگيريد.
[HL]چهارم:به كار گرفتن: [/HL]طبيعي است وقتي ما مي خواهيم شنا برويم از همان روز اول در قسمت عميق نمي رويم ممكن است مربي جلسه اول حتي بيرون از استخر به ما آموزش هايي بدهد بعد وارد آب آن هم قسمت كم عمق مي شويم و به تدريج و با تمرين زير نظر مربي مهارت شنا را ياد مي گيريم.
اگر شما خجالت مي كشيد به شوهرتان ابزار احساس كنيد لازم نيست همان اول جملات زيادي بگوييد. گاهي لازم است يك كلمه گفته شود
زماني بهتر است از نامه و يا پيامك شروع كرد
و گاهي بهترين موقع هنگامي است كه او در حال خداحافظي و خروج از منزل است.
به خودتان تلقين نكنيد كه سخت است نمي شود بگوييم سخت است ولي مي شود
[HL]پنجم: بزن به سيم آخر[/HL]: گفته اند بالاتر از سياهي رنگي نيست. خب با خود بگوييم من ابراز علاقه مي كنم خب چه مي شود آخرش اين است كه خجالت مي كشم ديگه، ولي چيزي كه مسلم است نمي ميرم
[HL]
ششم: شوخ طبعي: [/HL]بگوييد مي خواهم آن قدر خجالت را بكشم تا پاره شود بله جمله اخر طنز بود
و بايد بگويم كه طنز و مزاح متعادل يكي از بهترين راه براي كاهش استرس و اضطراب است بايد شوخي را جدي بگيريم. حس طنز خود را با بيان لطيفه و جوك و خواندن آنها تقويت كنيد.
[HL]ششم: خودمان باشيم: [/HL]گاهي آن قدر فكر مي كنيم كه مثلا فلا كار بد نشود، زشت نشود، ديگران چه فكر مي كنند و....كه از خودمان فاصله زيادي مي گيريم يكي از راه هاي شاد بودن خود بودن است نقش بازي نكردن است راحت حرف تان را بزنيد به شوهرتان بگوييد مي خوام ابراز عشق كنم ولي خجالت مي كشم ولي اميدوارم كمك كنيد.
[HL]هفتم: خطر احتمالي: [/HL]گاهي ما دير به خودمان مي آييم. مثلا مادري كه فرزندش تب كرده آن قدر دير به پزشك رجوع مي كند كه عفونت تمام بدن و ريه ها و سينوس هايش را گرفته. سرماخوردگي كه با رجوع به موقع خيلي زود رفع ميشد الان با سال ها مراقبت هم اثرش به زور مي رود.
خانمي مي گفت: سرد بودم شوهر هميشه به من اخطار مي داد كه من بيرون كار مي كنم و اگر تو با من راحت نباشي و ابراز مهر و عاطفه نكني ممكن است از نظر عاطفي دچار مشكل شوم يا حداقل ذهن درگير ديگران شود. ولي من آن قدر امروز و فردا كردم كه فهميدم هووي در زندگي ام آمده وقتي احساس خطر كردم و ديدم مجبورم با هوو كنار بياييم خواستم رويه ام را تغيير بدهم وقتي شوهرم به منزل امد چايي نزدش بردم و ابراز علاقه كردم سخت بود ولي گفتم: شوهرم كه خشكش زده بود با لبخند گفت:
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا!؟
[HL]هشتم: قوانين ذهن: [/HL]ذهن ما هم قوانين خاص خود را دارد. سه قانون ذهن اين است:
1- هيجان ها-------------------- مولد رفتار هستند
2- رفتارها........................ مولد هيجانها هستند
3- وقتي ما خودمان را شبيه به گروهي كنيم به تدريج مثل آنها مي شويم
وقتي ما رفتاري را ايجاد كنيم هيجان مربوط به ان رفتار توليد مي شود بابراين به جاي نگراني و زانوي غم در بغل گرفتن مهر و عشق خود را به فرزند و شوهر بيان كنيد
مادران موفق اطراف خود را خوب بنگريد، در سريال ها و فيلم ها مادران مهربان را ببيند كه مادران چونه با فرزندان خود يا شوهر خود ارتباط برقرار مي كنند و شما هم مثل يك هنرمند نقش مادرانه خود را بازي كنيد نه تصنعي كه اين كار را براي شكستن قفس شرم انجام دهيد.
با خواند شعر و متون ادبي و ديدن فيلم هاي رمانتيك و كمدي و...عاطفي بودن و ابراز احساس در ما تقويت مي شود جدي بگيريد
به خود تلقين نكنيد كه نمي توانم دربرابر خودگويي هاي منفي، جملات مقابله اي مثبت بگذاريم. اگر تو ذهن تان امد كه سخت است بگوييد از كوه كندن كه سخت تر نيست چون عشق حرم باشد سهل است بيابان ها . بگوييد رنج بايد برد تا گنج بيابي. بگوييم من با اين كار اجر الهي را براي خودم مي خرم و از ضررهاي خشك بودن نجات مي يابم
[HL]**[/HL]براي ديگران هم نگوييد من اين طور هستم اگر كسي هم بداند شما اين گونه ايد بگوييد برنامه دارم براي تغييرم
[HL]**[/HL] دعا، توسل و نذر و صدقه نمك تجول شما است از آنها به طور جدي كمك بگيريد
[HL]*****[/HL]در آخر تأكيد مي كنم دفتر يادتان نرود
نه
فردا دير است
از همين امروز شروع كنيد
فرزند شما نياز به مادري بشاش و شاداب دارد
[HL]تذكر:[/HL] خيلي از عواملي كه مي تواند سبب خشكي عاطفي شود وسواس است اگر مشكل وسواس داريد از تاپيك بي خيال درماني اين سايت ديدن كنيد اگر وسواس تان شديد است براي آرامش ذهني خود از دارودرماني(روان پزشك) مدد بگيريد
براي پيروزي تان با مهمان و كاربران اين سايت دعا مي كنيم
موفق باشيد
منتظر خبرهاي خوب خوب شما هستيم
نترس عزیزم...اینا به خاطر بارداریه....
من یادمه زنداییم اصلا بچشو دوست نداشت...شما که باز خوبی!
نترس که اگه بترسی و استرس بگیری وسواسی میشی....کسی که میگه محبت ندیده پس توانایی داره بهترین محبت هارو به دیگران نثار کنه..اینو مطمئن باش...چون میدونه دیگران به خصوص نی نی کوجمولوها چقد به محبت نیاز دارند....مگه نه؟:Cheshmak:
سلام دوست عزیز.ب نظر من همین ک حامله هستین یعنی ک فرزند دوست دارین دیگه چون حاملگی دردسرش زیاده و تا محبت نباشه نمیتونی باردار بشی.پس ب خاطر این مهربونی بهتون تبریک میگم.بعد هم عجله نکن و مهم تر ب خودت تلقین نکن. اینکه محبت ندیدی دلیلی نمیشه ک محبت کردن رو یاد نداشته باشی عزیزم. نی نی کوچولوتون بهترین مادر دنیا رو داره ک اینقدر نگران محبت کردن ب فرزندشه ... موفق باشی عزیزم :hamdel:
من یادمه زنداییم اصلا بچشو دوست نداشت.
یعنی الان دوست داره ؟ آدم که نمیتونه بچشو دوست نداشته باشه ؛ میتونه؟ :Gig:
سلام بر شما مادر عزیز
واقعا نگرانی شما ستودنی است .
بنده هم به نوبه خودم به شما تبریک میگم .
اول از همه اینکه قدر این دوران رو بدونید ؛ به نظرم شیرین ترین دورانیه که یک زن میتونه تجربه کنه دوران بارداری است .
بعدشم خجالت برای چی؟چرا باید خجالت بکشید؟ فرزند شما از وجود شماست و آنچه برای او مهم است ارتباط شما با اوست .
محققان استرالیایی معتقدند نوزادان اهمیتی به خوب یا بد بودن صدای مادرشان نمی دهد، برای آنها ارتباطی که بین خودشان و مادرشان بوجود می آید اهمیت می دهد.برای کودک یکساله آواز خواندن و لالایی گفتن مادر ضروری است و به رشد و تقویت روحیه بچه کمک می کند.
برای بچه آنچه شما می خوانید اهمیتی ندارد. بلکه احساس شماست که برای او مهم است.
شاید مشکل شما اینه که نمیدونید اصلا چه الفاظی به کار ببرید ؛ خب این که غصه نداره ؛شما میتونید براش قرآن بخونید ،براش لالایی بخونید ،صبح که از خواب بیدار میشید بهش سلام کنید و شبها شب بخیر بگید . وقتی دارین با همسرتون چیزی میخرین نظر کوچولوتون هم بخواین ؛البته که اون نمیتونه جواب بده اما همه اینها راههایی است برای ارتباط برقرار کردن با فرزند .
میگید روتون نمیشه مستقمیا باهاش ارتباط برقرار کنید،خب صداتون رو ضبط کنید و از طریق شکم بندهایی که در دوران بارداری استفاده میشه (از طریق صدای ضبط شده خودتان) با کودکتان ارتباط برقرار کنید .
راه های مختلفی برای ارتباط با جنین است ؛ آنچه مهم است اینه که شما با جنینتان ارتباط داشته باشید . اگه بتونید در این دوران ارتباط خوبی با جنین برقرار کنید ان شاالله بعد از اینکه نی نی شما متولد شد ارتباط برقرار کردنتون با کوچولوتون براتون سهل و ساده خواهد شد .
به نظرم خدا حس مادری رو به همه مادران میده . نگران نباشید .
سلام .خیلی سرتون رو درد نمیارم ؛ خلاصه بگم و اون اینکه بنده در دوران کودکی از مهر مادری بی نصیب بودم . حتی از اطرافیانم هم محبت ندیدم .حالا خودم مادر شدم . البته فعلا بچه ام به دنیا نیامده اما الان که میگن تو ماهی هستم که جنین صداها رو میشنوه نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم .روم نمیشه باهاش حرف بزنم و الفاظ قشنگ به کارببرم .همیشه این استرس رو داشتم که به عنوان یک مادر نتونم احساسات خودم رو به فرزندم نشون بدم و متاسفانه همینطور هم شد . اصلا مثل دیگران ذوق مادر شدن ندارم . احساس میکنم نمیتونم برای بچم مادری کنم . حتی استفاده از الفاظ عزیزم و ... برای همسرم هم خیلی سخته.وقتی میخوام به همسرم بگم عزیزم خجالت میکشم . کلا از محبت کردن خجالت میکشم .اگه میشه منو راهنمایی کنید.حس مادری نداشتن واقعا زجرآوره
ادامه نامه و سؤال كاربر محترم
[FONT=Microsoft Sans Serif]سلام
تشکر میکنم از پاسخهایتان
ارتباط من با همسرم از طریق پیامک و الفاظ قشنگ مشکلی نداره .تو پیامک خیلی قشنگ الفاظ قشنگ به کار میبرم اما رو در رو نمیتونم .
به همسرم هم گفتم که رو در رو خجالت میکشم . یادمه یه بار حواسم نبود و گفتم عزیزم ، شوهرم یه جوری شد ! گفت که این واژه براش غریبه .در صورتی که من این واژه رو در پیامکهام استفاده میکنم .پس به نظرم پیامک و نامه نگاری برای همه کس جواب نمیده.بعضیها مثل همسر من نیاز دارند و اصلا دوست دارن که این واژه های قشنگ رو بشنون تا اینکه بخونن . این از این .اما در مورد بچگیم :
درسته که من در دوران کودکی از مهر و محبت والدین و اطرافیان محروم بودم اما اینگونه هم نبوده که بدترین شرایط رو داشته باشم.نهایتش ندیدن عاطفه بود که خداروشکر این عاطفه ندیدن از اطرافیان منجر به بی بند و باری و .... نشده و در عوض در دوران مجردی خیلی بیشتر با خدا مانوس بودم.اما بعد از متاهل شدن متاسفانه ارتباطم با خدا کمرنگ شد ...
طبق نظر اطرافیان من خانم صبوری هستم .حتی دوستانم هم میگن که باعاطفه هستم . اما خود نمیدونم چرا نمیتونم با جنینم ارتباط برقرار کنم !!!!!!!!!!!!!!!!!
من رفتم شکم بند قرآنی تهیه کردم تا جنینم رو از همون دوران جنینی آموزش بدم .اما خب گاهی وقتها باید باهاش حرف بزنم که برام مقدور نیست .
توی تلویزیون که صحنه های عاطفی میبینم سریع احساساتم تحریک میشه و اشک میریزم . من معنای عاطفه رو میفهمم اما در ابرازش دچار مشکل هستم .
نگرانم که نتونم فرزندم رو از عاطفه مادری سیراب کنم
سلام
ممنون از توجه و دقت تان به پاسخ
بله هركسي قلقي داره و شما با زندگي با شوهرتان بهتر درك مي كنيد كه كدام روش بيشتر جواب مي دهد
نكاتي را كه گفتم را با دقت مرور كنيد
باز دقت كنيد
دقت
دقت
وقتي ما يك پارچ بلور را از بالا رها كنيم روي زمين چه مي شود؟
حالا يك توپ يا بادكنك را رها كنيم چه مي شود؟
درسته پارچ مي شكند و بادكند يا توپ زمين مي خورد بالا مي آيد بازي بازي مي كند تا بالاخره بدون آسيبي رويزمين قرار مي گيرد بايد ياد بگيريم از شكننده بودن خارج شويم بايد تمرين كنيم مثل توپ باشيم
شوخ طبعي و خود بودن به ما كمك زيادي مي كند كه از تردي و شكننده بودن خارج شويم
باز دقت كنيد
نگفتن اين الفاظ به فرزند شوهرتان چه آسيب ها و مضرراتي مي تواند داشته باشد براي شما؟ براي شوهرتان؟ براي فرزندتان؟
گفتن و ابراز كردن چه طور؟
تمرين
اميدوارم
من دارم با عنايت و دقت مي نويسم شما هم با دقت به اين نكات عمل كنيد
فهرستي از مضررات ابراز نكردن و فهرستي از فوايد ابراز كردن را در دفتر مخصوص تان بنويسيد
هرباري كه چيزي به يادتان آمد يا شنيديد يا يادگرفتيد به آن اضافه كنيم
انسان فطرتا ضرر گريز و منفعت طلب وسودخواه است با مرور اين فهرست انگيزه شما براي ابراز بيشتر مي شود
به ياد داشته باشيد پيشگيري از ضرر خيلي خيلي خيلي راحت تر از دفع و رفع ضرر است.
[HL]كار براي رضايت خدا و اجر الهي[/HL]
برخي مي گويند مگه مثلا شوهرم كيه (البته دقت كنيد ممكن است برخي از نكات مانند نكاتي كه بالا گفتم درباره شما صدق نكند ولي كليت مطلب را بگيريد)
چرا من بايد به او ابراز كنم
خب ابراز كردن عشق دستور دين ما است و حتي ائمه از ياران خود مي پرسيدند كه به دوستان تان عشق را ابراز مي كنيد؟
قرآن در سوره روم آيه 21 مي فرمايد ما از بين شما زوجي آفريدم تا با آن در كنارهم به آرامش برسيد و بين شما موده (ابراز كلامي و گفتاري براي تثبيت محبت و مهر)و رحمت قرار داديم بنابر اين ابراز كلامي مهر خواسته خداوند هم هست.
وقتي ما كاري را به عشق و به خاطر خداوند انجام بدهيم ديگر براي مان مهم نيست كه طرف مقابل چه مي كند جبران مي كند يا نه.
در سوره انسان مي خوانيم امام علي و حضرت زهرا فرمودند ما اسير و فقير و يتيم را به خاطر خدا اطعام كرديم يعني كار براي خدا و ائمه سبب رضايت نفساني مي شود
اغلب مواقع ما افسرده و ناراحت مي شويم چون احساس مي كنيم به مهرمان ناسپاسي مي شود وقتي كاري كرديم و مطمئن بوديم اين كار را ائمه و خدا و فرشتگانش مي بينند سبب شادماني ما مي شود
بنابراين بايد تلاش كنيم خودمان را محضر حضرت باري تعالي و ائمه و به خصوص امام زمان(عج) ببينند.
شهيد چمران مي گفتند: وقتي تير خوردم و زخمي شدم در خون خودم غلت مي خوردم و تلاش مي كردم دردم را ابراز نكنم احساس مي كردم امام حسين شاهد است نمي خواستم شكوه اي كرده باشم.
از سايت هاي مخصوص نوزاد و مادران ديدن كنيد
براي فرزندتان متن بنويسيد مانند
من اين روزها
حسابي تو را كم دارم
درون ِ لحظه های منتظرم
و اين روزها انگار اصلن نميشود به اين فكر نكنم
كه چقدر برايم عزيزي
هر چند ميدانم ..
پر از يک عالمه شيطنت ِ كودكانه ای
و من پر از يک عالمه سخت گيری مادرانه
حواست را جمع كن .. كودكم
بيرون از آن دنيا
در اين دنيا
بايد براي زندگي، لبريز از انگيزه باشي.
دنياي اينجا با دنياي اكنون ِ تو فرق دارد .. مادر
من تازگی ها كشف كردم
تو آنجا كه هستی .. ميخندی .. اشك ميريزی ..
و پلک هاي كوچكت را باز و بسته ميكنی ..
احساس ميكنم داری خودت را پيدا ميكنی.
كاش زودتر صورتت را ميديدم
صورت قشنگ كودكانه ات
حتما شبيه اركيده ها زيباست...
http://fenchemari.niniweblog.com/
اولین حس خوشایند مادرانه
کوچه بازاریها با این ادبیات آشناترند.
مشت اول! هزاار لگد اول دو هزار
البته این پست ما اصلا به کوچه بازار ارتباط ندارد، و درباره دردانه است.
امروز(البته امشب) رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم، این هفته بعد از یک هفته وقفه باز هم شب جمعه روزی مان شد زیارت، پنج تایی رفتیم و البته هفت تایی اش درست تر است. غیر از مامان ما یکی دیگر از همراهانمان هم تو راهی داشت.
الحمدلله زیارت خوشایند و دل پذیری بود. در راه برگشت به خانه، حوالی نیمه شب بود در اتوبان امام علی(ع) به سمت شمال، بانو یک هو گفت: اِ.... و آن را کشید برگشتم با اضطراب گفتم چی شد؟
لبخندی زد و گفت لگد زد. بعد دست کشید روی شکماش و حس گردم چقدر آرام شده و حس شیرینی دارد.
این بود ماجرای اولین لگد سید یا سیده ما....
من مامانمو ميخوام
تازه نُه ماه بود تو شکم گرم و نرم مامان جا خوش کرده بودم که حکم تخلية منزلو به من دادند. غم عالم مثل سيل توي دلم سرازير شد. خدايا، من که تو اين عالم هيچکسو نميشناسم. کجا برم؟ اگه گرسنه شدم، کي بِهِم غذا ميده؟ کي با صداي مهربونش باهام حرف ميزنه؟ اگر سردم بشه، کي با همة وجودش گرمم ميکنه؟
همينطور که با چشماني اشکآلود يواشيواش براي دل کندن از اين خونه، خودمو جمعوجور ميکردم، تو دلم ميگفتم: کاش وسيلهاي داشتم که از اينجا عکس و فيلم يادگاري ميگرفتم و همة آهنگهاي قلب مامانمو ضبط ميکردم و با خودم ميبردم.
به دنيا که آمدم، همهچيز برام تازگي داشت. تو همة صداهايي که شنيدم، يک صدا با صداي قلب مامانم همخواني داشت. وقتي منو بغل ميکرد و ميبوسيد، احساس خوبي داشتم. انگار خدا همة دنياش رو بهم ميداد. آهستهآهسته چهرة اين فرشتة مهربون رو شفافتر ميديدم. وقتي دلم غصهدار ميشد و غم دنيا به خاطر فراق از خونة قبلي روي سرم خراب ميشد، فقطوفقط صداي لالايي مامانم بهم آرامش ميداد:
مامانم که منو تنها ميذاشت، احساس بدي تو دلم جاگير ميشد. فکر ميکردم ديگه همهچيز تموم شده، و به عالم و آدم بدوبيراه ميگفتم. من اصلاً تاب جدايي اونو نداشتم. وقتي تنهام ميذاشت، بياختيار ياد خونة قبليام که توش خوش بودم ميافتادم و با خودم ميگفتم: کاش براي هميشه همون جا ميموندم. مامان هرطوري بود با مهربوني و شيرينکاريهاش منو به خنده واميداشت. کمکم فهميدم که مامانم تنها نيست. يه نفر بود که حس عجيبي بهش داشتم. اون گاهي با دستهاي زمخت و زبرش منو بغل ميکرد و با صداي بم و کلفتش صدام ميزد: «چطوري خوشگل بابا؟ قناري من». بعد هم با چندتا بوس تيغدار، صدا و اشکمو درميآورد. گيج شده بودم. از يه طرف حرفهاي خوشگلخوشگل به من ميزد و از اون طرف با بوسهاش لپهاي نازکتر از برگ گلمو اذيت ميکرد. بالاخره مامانم با کلي زحمت به من فهموند که اونم منو ميخواد و همة باباهاي عالم، ازنظر نرمافزاري و سختافزاري از مامانهاي دنيا سفتتر و زبرترند. اينجا بود که منم عاشقش شدم.
زندگي توي دنيا براي من عجيب بود. روزبهروز با افراد جديدي آشنا ميشدم تا اينکه يهعالمه دوست پيدا کردم: خواهر، برادر، بابابزرگ، مامانبزرگ، عمه، عمو، خاله، دايي و... .
يه روز وقتي خالهام اومده بود خونة ما، غرق بازي با پسرخالهام شدم. وقتي ميخواستن برن زدم زير گريه. چادر خاله رو گرفتم و با گريه گفتم: «نه، نه، تو رو خدا نريد». خاله که دلش براي من سوخته بود گفت: «قربون اشکات بشم! تو بيا با ما بريم خونمون». من که دوست داشتم با پسرخاله بازي کنم، با التماس از مامانم اجازه گرفتم و با اونا رفتم خونة خاله. يکي دو ساعت که بازي کرديم، ديگه بهِم خوش نميگذشت. خاله که متوجه شده بود سرحال نيستم، به من گفت: «خالهجون چيزي شده؟ ناراحتي؟» من که حس مبهمي داشتم و کلافه شده بودم گفتم: «گرسنمه». خالهجون منو با خودش به آشپزخونه برد و گفت: «خوب، عزيزم، حالا بگو ببينم چي ميخوري؟» هرچي خاله ميگفت، ميگفتم: «نه». خاله درحاليکه زورکي لبخند ميزد فکري کرد و گفت: «اهوم! فهميدم. بيسکويتو شير رو حتماً دوست داري». ازروي ناچاري سرمو تکون دادم. ليوان شير رو گرفتم. کمي از شير رو سر کشيدم و گفتم: «واي چه بوي بدي ميده». خاله که از بهانههاي من حسابي دمغ و خسته شده بود گفت: «ببين، ديگه داري يواشيواش بهونه ميگيري». هنوز حرف خاله تموم نشده بود که بغضم ترکيد. زدم زير گريه و بلندبلند گفتم: «من مامانمو ميخوام. من مامانمو ميخوام».
از اين موضوع سالها ميگذره. هرچند سنم بيشتر و هيکلم درشتتر شده، وقت دوري از خونه و کاشونهام، همون آشه و همون کاسه. بيقرار، دلتنگ و مضطربم. خيلي وقتها حس ميکنم اگه بابا و مامان منو نازکنارنجي بار نميآوردن، راحتتر ميتونستم وقت دوري ازشون خودمو جمعوجور کنم. نميدونم! شايد من اشتباه ميکنم، اما هرچي که باشه، وقتي ديدم پدر دوستم از دنيا رفت و مادر منم براثر تصادف، دو ماه توي بيمارستان بستري شد، با خودم فکر کردم که بايد براي زندگي سازگارانه و عاقلانه و مستقل خودم فکر کنم و برنامهاي منظم بچينم. بايد براي رسيدن به هدفم از افراد باتجربه کمک بگيرم. به قول يکي از معلمها، من خودم معمار زندگيمم. يادش بهخير، تو دفترم اين شعر يادگاري رو نوشته:
منبع: من مانده ام تنهاي تنها(مهارت رويارويي با غم غربت)، محمدحسين قديري، ص9و10
سلام
اولي باز شد
ولي اين دو را به خاطر متني فرستادم گذاشتم تا امانت داري كرده باشم وگرنه كل وبلاگ را نمي شناسم
به نظرم عنوان را بزنيد تو گوگل جستجو كنيد بهتر است
دوستان سلام
نکات جناب حامی بسیار عالی بودند.
با خودتان فکر کنید که واقعا چه کسی عزیزتر از همسر و فرزندانتان برای شما هستند و به چه انسانی جز اینها باید محبت کنید؟
این حیا، حیای عاقلانه ای نیست.
سعی کنید با روش های مختلفی چون تلقین، پاره کردن برگه های خجالت و ... با خجالت در این امر مبارزه کنید.
سعی کنید نامه ای به همسرتان نوشته و در آن ضمن نوشتن ویژگی های مثبت وی، از الفاظ محبت آمیز استفاده کنید.
به دنبال پیامک های عاشقانه باشید و از آنها استفاده کنید.
در اینترنت می توانید ایده های ناب و خاطرات بعضی از زوجین از لحظات خوش زندگی آنها را پیدا کرده و سعی کنید با بومی سازی آنها متناسب با شرایط خانوادگی خود در جهت گرم کردن زندگی خود و ابراز محبت به همسر خود استفاده کنید.
بعد از اینها برای محبت به جنین خود تلاش کنید.
لالایی های متفاوت و مذهبی پیدا کنید و برایش بخوانید
همیشه با وضو باشید و روزانه برایش قرآن بخوانید
اگر برای وی نامی انتخاب نکرده اید هر چه سریعتر نامی برای وی انتخاب کرده و با آن نام وی را صدا بزنید.
روزانه چندین بار به جنین خود بگویید که : عزیز دلم دوست دارم زودتر به دنیا بیای تا روی ماهت رو ببینم و در گوشت اذان بگم، سپس به مرور این ابراز محبت را بیشتر کرده و به آن تنوع ببخشید تا به الفاظ و شیوه های مختلف محبت کلای عادت کنید.
اگر این نکات جوابگوی شما نبود، حتما مشاوره حضوری نزد مشاور مذهبی را جدی بگیرید.
علی علی
به همسرت نمی خواد بگی عزیزم نیازی نیست بهش بگی
اما بچه ات وقتی اومد بغلش کن و وقتی کسی نیست بهش بگو کم کم عادی میشه
تو شکم معلومه آدم حسی نداره بهش
اگر این نکات جوابگوی شما نبود، حتما مشاوره حضوری نزد مشاور مذهبی را جدی بگیرید.
سلام
بله اين چيزي بود كه من از بيانش غفلت كردم
ممنون از يادآوري اين نكته
ولي اميدوارم با تلاش بتونيد اين مشكل را رفع كنيد
چرا كه مشاور حضوري هم وقتي مؤثر است كه برنامه ها و تمرينات را بدون كاهي و سستي انجام دهيد
در اینترنت می توانید ایده های ناب و خاطرات بعضی از زوجین از لحظات خوش زندگی آنها را پیدا کرده و سعی کنید با بومی سازی آنها متناسب با شرایط خانوادگی خود در جهت گرم کردن زندگی خود و ابراز محبت به همسر خود استفاده کنید.
اگه شما لینکی دارین در اختیار بذارین تا کاربران استفاده کنن
تو شکم معلومه آدم حسی نداره بهش
واقعا شما فکر میکنید آدم به فرزند درون شکمش حسی نداره ؟ دیدگاهتون اشتباهه
سلام
بله اين چيزي بود كه من از بيانش غفلت كردم
ممنون از يادآوري اين نكته
ولي اميدوارم با تلاش بتونيد اين مشكل را رفع كنيد
چرا كه مشاور حضوري هم وقتي مؤثر است كه برنامه ها و تمرينات را بدون كاهي و سستي انجام دهيد
جناب حامی میشه درباره اون دفتر بیشتر توضیح دهید؟
[FONT=Microsoft Sans Serif]
واقعا شما فکر میکنید آدم به فرزند درون شکمش حسی نداره ؟ دیدگاهتون اشتباهه
شاید حسی باشه اما حس تلقینیه تا بچه رو نبینه نمی فهمه بچه چیه
[FONT=Microsoft Sans Serif]
چرا؟مگه همسر دل نداره ؟
خب دل داره ؟! داشته باشه از طریق کارهای دیگه بهش محبت کنه مثلا یه غذای عالی
حتما باید بگه عزیزم ؟
خب دل داره ؟! داشته باشه از طریق کارهای دیگه بهش محبت کنه مثلا یه غذای عالی
حتما باید بگه عزیزم ؟
نمیدونم . هر کس یه نظری داره . شاید پرسشگر دلش میخواد همسرشو عزیزم صدا کنه .
دوستان سلام
[FONT=Microsoft Sans Serif]
اگه شما لینکی دارین در اختیار بذارین تا کاربران استفاده کنن
لینک های زیر را من باب نمونه قرار می دهم اما باید و باید توجه داشته باشید که بسیاری از مطالب و خاطرات نوشته شده در این لینکها درست و مبتنی بر دین نیست چرا که اینها تجربه افرادی است که لزوما این کارها را مبتنی بر اصول دینی انجام نمی دهند.
خصوصیات مثبت شوهرم
http://www.hamdardi.net/thread-531.html
شوهران از زنان چه می خواهند؟
http://www.hamdardi.net/thread-531.html
من و همسرم زندگی عاشقانه داریم زیرا ...
http://www.hamdardi.net/thread-9534.html
خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم
http://www.hamdardi.net/thread-20196.html
باز هم تاکید می کنم که همه مطالب این لینک ها و کلا سایت مذکور، مبتنی بر اصول دینی نیست، پس در استفاده از آن دقت کنید.
علی علی
[FONT=Microsoft Sans Serif]
نمیدونم . هر کس یه نظری داره . شاید پرسشگر دلش میخواد همسرشو عزیزم صدا کنه .
آها اگه دلش می خواد بگه عزیزم خب بگه ! ولی به نظر من بیهوده ست
جناب حامی میشه درباره اون دفتر بیشتر توضیح دهید؟
سلام
بيشتر از دفتر نظرم مكتوب بودن بود
شما براي كار هاي مختلف در زندگي از دفتر استفاده كنيد
مي توانيد با ذوق خودتون عكس بگيريد و حتي صداي خودتان را ضبط كنيد كه متني مي خوانيد
با فتوشاپ كار كنيد روي عكس.
يا براي دفترتون جلد خوبي انتخاب كنيد از رنگ ها مختلف استفاده كنيد
بخشي مخصوص خودتان و شوهرتان
و بخشي مخصوص شوهرتان و شما و فرزندتان (بيشتر شما)
تاريخ بزنيد
و رشد ياشكست خود را بنويسيد تحليل كنيد چرا توانستيد چرا نتوانستيد
البته در رفع اين مشكل و بقيه مشكلات زن و شوهر بايد دوشادوش هم حركت كنند
شوهر مي تواند اينجا نقش تسهيل گر باشد تا زن احساس راحتي كند و فكر نكند او تنها مشكل دارد
شوهر هم به عنوان انسان نقص دارد و او هم بايد مانند شما خانم محترم تلاش كند در كنار شما عيب ها را رفع كنيد
زن و شوهر بايد اين شعر فيض كاشاني را در زندگي اجرا كنند
[HL]
[/HL]
میگم استاد حامی این شعر رو کپی کردین از جایی؟
به نظرم بعضی جاهاش مشکل وزن داشت ! شایدم سواد من کمه .
اما خیلی شعر قشنگیه و میتونه یک هدیه خوب هم باشه
[FONT=Microsoft Sans Serif]
یعنی الان دوست داره ؟ آدم که نمیتونه بچشو دوست نداشته باشه ؛ میتونه؟ :Gig:
وای الان جونش در میره واسه دخترش....کلی نقششه داره برا آینده دخترش حتی به ازدواجش هم فکر میکنه......
میگم استاد حامی این شعر رو کپی کردین از جایی؟
به نظرم بعضی جاهاش مشکل وزن داشت ! شایدم سواد من کمه .
اما خیلی شعر قشنگیه و میتونه یک هدیه خوب هم باشه
سلام به نظرم تابلوي خوبي است براي خونه
بله يكديگر بايد بشه يكدگر
اصلاح شد
جايي ديگر از شعر منظورتونه؟
جايي ديگر از شعر منظورتونه؟
جدائی را نباشد زهرهٔ تا در میان آید
بله ؛ این یعنی چی ؟ جور در نمیاد
http://fenchemari.niniweblog.com/
این لینکی که دادین رو خوندم . ای جان خود نویسنده هنوز مامان نشده :Ghamgin:
خدا کنه زودتر خدا بهش نی نی بده و دلش رو شاد کنه .
مادر شدنت مبارک....
همین که نگرانی یعنی دوستش داری....
به نظر من به همسرتان بگویید به شما کمک کند. از رابطه خودتان با شوهرتان استفاده کنید بدون اینکه به شما فشار روحی وارد شود هر روز نیم ساعت هم که شده با هم وقت بگذارید و این ابراز عاطفه را تمرین کنید. در یک محیط صمیمی و نه رسمی و خشک.... سعی کنید به همسرتان ابراز کنید و به زبان بیاورید. اگر به خوبی از همسرتان کمک بخواهید؛ وی بهترین همراه و کمک حال شما خواهد بود.
علاوه بر این، نترسید. ترس شما به کودکتان از همین الان منتقل می شود و برایش بد است.
وسواس نگیرید. مطمئن باشید که می توانید. به زبان آوردن دوستت دارم ساده است... این را باور کنید تا بتوانید.
اتفاقا من فکر می کنم کسانی که از محبت مادر بی بهره بوده اند؛ مادران خوب و با احساسی خواهند شد اگر باور کنند دوران سخت گذشته تمام شده و الان خداوند امکان جدیدی برای دوست داشتن و دوست داشته شدن در اختیار انها قرار داده است...
بخش زیادی از آرامش روحی همسر و فرزند شما، در دستان شماست... قدر این مسئولیت را بدانید.. و مطمئن باشید که موفق خواهید شد. فکر می کنم که اعتماد به نفس و اراده کلید حل مشکل شماست.
حق یارتان
[FONT=Microsoft Sans Serif]
این لینکی که دادین رو خوندم . ای جان خود نویسنده هنوز مامان نشده :Ghamgin:خدا کنه زودتر خدا بهش نی نی بده و دلش رو شاد کنه .
سلام و عرض ادب
آره خیلی ها دوست دارن مادر بشن.حس قشنگیه. حسیه سرشار از محبت نسبت به یکی که پاره ی تنته جزئی از وجودته.
انشاالله خدا به اونایی که دلشون میخواد فرزند عطا کنه.
و به پرسشگر عزیزمون هم محبت مادری رو ببخشه. اگه این بچه مال من بود الان خودم رو کشته بودم براش:Cheshmak:
و همچنین محبت به همسرش رو بهش ارزانی کنه.
محبت، محبت میاره،اگه می خواین خونه ای پر از عشق و صمیمیت داشته باشین به همسرتون محبت کنین.فضای خونه با محبت و مهربونیای زن و مادره که گرم میشه توی این زمینه خجالت معنی نداره.
انشاالله که موفق باشین.:Gol::Gol::Gol:
سلام قبل از هرچیز به خاطر این موهبتی که خدانصیب شما کرده تبریک می گم بهتون .
توصیه می کنم استرس نداشته باشید چون روی جنین اثر خیلی بدی می ذاره و تبدیل بچه ای ناآرام و بدخواب و خیلی شیطون و بداخلاق میشه که سختیش بیش از هرکس برای خودتونه .این رو تجربه کردم که عرض می کنم .
از این گذشته مادری رو دیدم که حتی بعد از به دنیا اومدن بچه احساسی بهش نداشت می گفت بود و نبودش برام مهم نیست فقط دلم نمی خواد بمیره ... با اینکه پاره ی تنش بود ... اما این علاقه بعد از گذشت چند ماه آنقدر شدید شد که لحظه ای تاب دوری از فرزندش را نداره .. همیشه نگران و دلواپسش هست و محبتش را خالصانه به فرزندش هدیه می کنه و به معنی واقعی عاشق فرزندش شده . ان شاالله که این محبت را شما هم با همه ی وجودت احساس کنی و عاشقانه به فرزند و حتی همسرت محبت کنی .
من مامانمو ميخوام
[FONT=arial]کودکي که آماده تولد بود، و یواش، یواش میرفت که قدم در این دنیای بگذارد نزد خدا رفت و از او پرسيد:«مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد؛ اما من به اين کوچکي و بدون هيچ کمکي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟»
خداوند در جواب فرمود: «نگران نباش از ميان بسياري از فرشتگان، من يکي را براي تو در نظر گرفته ام. او در کنار توست و از تو نگهداري خواهد کرد.»
اما کودک هنوز مطمئن نبود که مي خوهد برود يا نه.
- اينجا در بهشت است، من هيچ کاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اين ها براي شادي من کافي است.
خداوند لبخند زد: « فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي بود.»
کودک باز هم پرسید: « من چه طور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند وقتي زبان آنها را نمي دانم؟»
خداوند او را نوازش کرد و گفت: « فرشته تو، زيباترين و شيرين ترين واژه هايي را که ممکن است بشنوي، در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد که چگونه صحبت کني.»
کودک با ناراحتي گفت: « وقتي مي خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟»
خداوند براي اين سؤال هم پاسخي داشت: « فرشته ات دستهايت را کنار هم مي گذارد و به تو ياد مي دهد که چگونه دعا کني.» و چطور مرا بخوانی
کودک سرش را برگرداند و پرسيد: «شنيده ام که در زمين انسان هاي بدي هم زندگي مي کنند. چه کسي از من محافظت خواهد کرد؟»
- فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتي اگر به قيمت جانش تمام شود.
کودک با نگراني ادامه داد : « اما من هميشه به اين دليل که ديگر نمي توانم شما را ببينم ناراحت خواهم بود.»
خداوند لبخند زد و گفت:« فرشته ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت؛ گرچه من همواره و هر آن کنار تو خواهم بود.»
در آن هنگام بهشت آرام بود، اما صداهايي از زمين شنيده مي شد. کودک مي دانست که بايد به زودي سفرش را آغاز کند. او به آرامي يک سؤال از ديگر از خداوند پرسيد:«خدايا اگر بايد همين حالا بروم، لطفاً نام فرشته ام را به من بگوييد.»
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:
«نام فرشته ات اهميتي ندارد و به راحتي مي تواني او را مادر صدا کني.»
[FONT=arial]کودکي که آماده تولد بود، و یواش، یواش میرفت که قدم در این دنیای بگذارد نزد خدا رفت و از او پرسيد:«مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد؛ اما من به اين کوچکي و بدون هيچ کمکي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟»
خداوند در جواب فرمود: «نگران نباش از ميان بسياري از فرشتگان، من يکي را براي تو در نظر گرفته ام. او در کنار توست و از تو نگهداري خواهد کرد.»
اما کودک هنوز مطمئن نبود که مي خوهد برود يا نه.
- اينجا در بهشت است، من هيچ کاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اين ها براي شادي من کافي است.
خداوند لبخند زد: « فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي بود.»
کودک باز هم پرسید: « من چه طور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند وقتي زبان آنها را نمي دانم؟»
خداوند او را نوازش کرد و گفت: « فرشته تو، زيباترين و شيرين ترين واژه هايي را که ممکن است بشنوي، در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد که چگونه صحبت کني.»
کودک با ناراحتي گفت: « وقتي مي خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟»
خداوند براي اين سؤال هم پاسخي داشت: « فرشته ات دستهايت را کنار هم مي گذارد و به تو ياد مي دهد که چگونه دعا کني.» و چطور مرا بخوانی
کودک سرش را برگرداند و پرسيد: «شنيده ام که در زمين انسان هاي بدي هم زندگي مي کنند. چه کسي از من محافظت خواهد کرد؟»
- فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتي اگر به قيمت جانش تمام شود.
کودک با نگراني ادامه داد : « اما من هميشه به اين دليل که ديگر نمي توانم شما را ببينم ناراحت خواهم بود.»
خداوند لبخند زد و گفت:« فرشته ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت؛ گرچه من همواره و هر آن کنار تو خواهم بود.»
در آن هنگام بهشت آرام بود، اما صداهايي از زمين شنيده مي شد. کودک مي دانست که بايد به زودي سفرش را آغاز کند. او به آرامي يک سؤال از ديگر از خداوند پرسيد:«خدايا اگر بايد همين حالا بروم، لطفاً نام فرشته ام را به من بگوييد.»
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:
«نام فرشته ات اهميتي ندارد و به راحتي مي تواني او را مادر صدا کني.»
به من که اگه این حرفارو گفته بودن باز میگفتم نمیرم که نمیرم من فرشته نمیخام پس خدا برا چیه ؟!:khaneh:
بسم هو
با سلام وعرض ادب
بنده هم مثل شمام هیچوقت نمیتونم ابراز علاقه ام رو با زبان بیان کنم ولی این مهم نیست چون محبت و عشق شما هرچند که بیان نشه
وجود داره
مثلا لازم نیست حتما با بچتون حرف بزنید همین که احساس علاقه داشته باشید و نوازشش کنید خیلی تاثیر گذار هست احساسات شما
به جنین مطمعن باشید که انتقال خواهد یافت
و همچنین بعد از تولد هم میتونید با به اغوش کشیدن و نوازش و بوسیدن محبت کنید
من هم هیچوقت نمیتونم محبتم رو بیان کنم عاجزم از ابراز علاقه زبانی ولی محبتم و علاقه ام بینهایت زیاده و به نظرم این یه عیب نیست
بلکه نشون میده که علاقه ی ادمهایی مثل بنده اونقدر زیاده که زبان از پسش بر نمیاد:ok:
بهترین راه برای کسانی که نمیتونن زبانی محبت کنن محبت از طریق لمسی و لبخند و لحن مهربانانه خودش خیلی خوبه
این بچه الان عضوی از بدن شماست
اینه که شما فعلا چیزی از مادری نمی فهمین
اما وقتی آن قسمت از بدنتون جداشد
اونوقت میبینید چه حسی بهش دارین !
:geryeh:
همینه که خیلیا تاقبل تولد فرزندشون دلشون میاد بچه شونو سقط میکنن
اما همین که بدنیا اومد همین موجود مزاحم چقد دوست داشتنی میشود
ودل کندن ازو سخت میشود