موفقیت از روی ویلچر
تبهای اولیه
[/HR] حسن ابوطالبی جانباز 70% قطع نخاع در سال 1336 در یک خانواده مذهبی سنتی و ازنظر اقتصادی متوسط رو به پایین متولد شد، وی در سال 60 یعنی در سن 24 سالگی وارد جبهه شد و در سال 61 جانباز شد.
[/HR]

در سال 61 در حصر آبادان بعد از درگیری تنبهتن با خوردن ضربه گلوله به نخاع خود مجروح شد. بعد از 9 روز بیهوشی متوجه قطع نخاع شدن خود شد. او به دلیل اینکه در طی 4 و 5 روز کمکم این خبر را به او رساندند و از طرفی این راه را خودش انتخاب کرده بود، این حادثه را پذیرفت و با آن کنار آمد.
او بعد از جبهه زمانی که در آسایشگاه ثارالله بود با یک بانوی ایثارگر که علاقه به زندگی در کنار یک جانباز را داشته و یکی از آشنایانشان معرفی کرده بود ازدواج کرد والان یک زندگی بسیار زیبا دارد که حاصل آنیک دختر و یک نوه زیبا است.
ابوطالبی با صراحت میگوید: فرزند و نوهاش با موضوع قطع نخاعی هیچ مشکلی ندارند و افتخارم میکنند و چون از بچگی شاهد این ماجرا بودند راحتتر این موضوع برایشان جاافتاده است. موتور محرک
وی در پیامی به جوانان میهن اعلام میکند: ایمان قوی داشته باشند و برای رسیدن به هدفشان تلاش کنند.
او قبل از جبهه دیپلم داشت و تا 2 و 3 سال بعدازآن درگیر بیماریاش بود و توانایی حضور د ر جامعه را نداشت ولی بعد از چند مدت سنگر را عوض کرد و به تحصیل پرداخت. یک سال در حوضه درس خواند و بعدازآن در کنکور شرکت کرد و لیسانس و کارشناسی ارشد را گرفت و دیگر به درس ادامه نداد تا اینکه الآن بعد از 23 سال تمایل به ادامه تحصیل در دکترای خود را دارد.
این رزمنده بیان میکند: ایمان از مقدمات یک شناخت نسبی به وجود میآید که در بعضی مواقع محیط نیز اثر میگذارد. در به دست آوردن این ایمان خانواده بسیار موثر است زیرا در یک خانواده مذهبی رشد کرده است.
من از سن 9 سالگی وقتی مادرم به نماز مینشست ما نیز از او تبعیت میکردیم و پشت سر او نماز میخواندیم و همچنین در انتخاب دوستم که بچههای بینهایت باایمان و خوبی بودند.
دوست یکی از مواردی است که جوانان امروزی باید در انتخاب آن دقت کامل و لازم را انجام دهند زیرا یکی از مهمترین چیزهایی که زندگی را تغییر میدهد انتخاب دوست است.
وی میگوید: من به این دلیل به جبهه رفتم زیرا کشورمان به خطر افتاده بود کشور ما یک کشوری است که قومیتها به هم وابسته است و همه برای یک هدف جان خود را میدهند که آن آسایش خاک ایران است. الآن هم جنگ وجود دارد اما آن زمان جنگ تنبهتن بود الآن جنگ نرم است که جوانان وظیفهدارند دفاع کنند که شهادت جزئی از این راه در جبهه بود و هر کس احتمال داشت شهید شود به همین دلیل از شهادت دوستان و یا اقوام کسی ناراحت نمیشد.
مانعهای راه
وی در جواب اینکه اگر زمانی که با ویلچر بودید مانعی را جلوی راهتان ببینید چه عکسالعملی انجام میدهید، اینگونه پاسخ میدهد: قطعاً عقل حکم میکند که آسانترین راه را انتخاب کنم ولی بستگی به نوع و اندازه مانع دارد.
بهطور مثال یکبار به آموزشوپرورش رفتم در منطقه 2 برای کار همسرم شرکت آن بسیار قدیمی بود و آسانسورش هم خراب بود یکی را فرستادم تا مسئول آنجا را صدا کند و ماجرا را شرح دهد. او گفت که نمیآید و مشکل خودتان است من هم خیلی ناراحت شدم و برایش یک نامه نوشتم. بعد از 2 دقیقه بهسرعت نزد من آمد و از من عذرخواهی کرد و کارم را انجام داد.
روبه تلاش
وی جواب این سوال را که چه شد که درس خود را ادامه دادید و دکترا میخوانید، میگوید: درواقع به علت اختلافزمانی که بین مدت درس خواندن من بود کمی سست شدم ولی به خودم آمدم و خواهان پیشرفت شدم.20، 25 سال ورزش میکردم.
حدود 17، 18 سال تیراندازی با تفنگ و تپانچه را انجام دادم و حدود 6، 7 سال تیراندازی باکمان انجام میدادم. همسرم نیز درراه مشوق من است و خواهان پیشرفت من است و من عقیده دارم اینکه فرد مشغول باشد، در روحیه فرد موثر است و از گوشهگیری و انزوا دوری میکند.
ابوطالبی روایت میکند: یکبار دلم از یک نفر خیلی شکست، چند وقت پیش جلوی یک فروشگاه ایستاده بودم و میخواستم شیر بخرم پولم را به سمت یکی دراز کردم و گفتم آقا ببخشید، ولی او بدون توجه به من به راهش ادامه داد. یا چند وقت پیش از یکی کمک خواستم برای عبور از خیابان ولی کمکم نکرد حتی خجالت هم نکشید. این دیگر واقعیتهای اجتماع است و ما باید با آن کنار بیاییم.
دست بهجای پا
او اعتقاد دارد: نداشتن پا و جانباز شدن قوای دستهایم را بیشتر کرده و نیرومند شده است اما در این چند سال اخیر به دلیل کهولت سن از ناحیه کتف کمی درد میگیرد و شرایط مناسبی در کشور ما برای جانبازان ویلچری نیست و دردسر است.
من با خانوادهام رابطه بسیار خوب و نزدیکی دارم. مخصوصاً با دخترم و کلی روزها را باهم خوش میگذراندیم و آنچه در توانم بود را برایش انجام دادم و درنتیجه تربیت صحیح ما و فهم آن این است که دخترم با شرایط کاملاً کنار آمده و هیچگاه اعتراض نکرده است.